زندگى شناسى

زندگى شناسى 0%

زندگى شناسى نویسنده:
گروه: مفاهیم قرآنی
صفحات: 4

زندگى شناسى

نویسنده: جلال الدين فارسى
گروه:

صفحات: 4
مشاهدات: 2089
دانلود: 347

توضیحات:

زندگى شناسى
  • درباره اين درس

  • 1- نخستين درسها

  • جاى نخستين درس

  • آغاز درس

  • الذين آمنوا؟

  • توقف كوتاه وحى

  • معرفى دشمنان و تهديد آنان

  • 2- كتاب درس : قرآن

  • 3- موضوع درس : زندگى و درسهاى آن

  • 4- ولايت تشريعى خدا بر ما، و اطاعت ما از او در زندگى

  • كار تشريعى خدا چه فايده اى براى زندگى و رفتار ما دارد؟

  • كارهاى ما در زندگى - اولويت تكوينى انتخاب مرجع قانونگذارى

  • نوع زندگى ما، و نوع زندگى كافران

  • ولايت تشريعى آفريدگار

  • 5- زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اوصاف آن : حيات طيبه ، اسلام ...

  • دين ، و خدا

  • 6- قرآن و ميزان

  • 7-امام مبين

  • بخشى از آثار نويسنده

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 4 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2089 / دانلود: 347
اندازه اندازه اندازه
زندگى شناسى

زندگى شناسى

نویسنده:
فارسی
الذين آمنوا؟ زندگى شناسى

استاد جلال الدين فارسى


درباره اين درس
درباره كلام مجيد الهى ، درس پروردگار به بشر، چه مى توانم گفت ؟ جز اين كه آن كلام را بى كم و كاست و به يارى تمامى رسايى ممكن از زبان فارسى و واژه هايش ارائه نمايم . با همان ترتيبى كه در مكه و مدينه نازل شده و به گوش مردم رسيده است و يا با نظمى انديشمندانه كه خرد بدان مى خواند، چنانكه نخست مفاهيم كليدى قرآن بيان و ياد داده شود و به تدريج آن ديگران ، تا خواننده اين درسها به حال و هوايى در آيد كه نخستين شنوندگان وحى ، شاگردان پيرامون پيامبر اكرم ما بدان در مى آمدند.
و كدام دل است كه براى شنيدن درس پروردگار، درسى كه به گوش جان - فواد - محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم خوانده شده نتپد و يا كدام عقل سليمى كه افسوس ‍ نخورده فغانى از سر درد بر نياورده باشد كه كاش در آن ايام مى بودم و در درس رسول خدا حاضر شده آواى وحى را مى شنيدم ؟
اكنون كه از شنيدن آراى وحى از زبان رسول خدا، حبيب اله ، محروم و بى نصيب مانده ايم چه بهتر كه آن آوا را به ترتيبى كه نازل گشته و در نظمى كه فهم امروزى اقتضايش را دارد بشنويم و محتوايش را ياد بگيريم تا با عزمى استوار و دلى سرشار از عشق و اميد در وجود خويش ، در خانواده مان ، در جامعه ... دولت مان و حتى در محيط بين المللى بكار بنديم .
پروردگارا، مى دانيم كه آوايت دعوتى است از ما به ارتقاء، اعتلا، و پرواز در حياتى والا و برتر از آنچه داريم ، و فراخوان ماست به اجابتش . چون فرموده اى : يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (١)
دعوتت را اجابت مى كنيم ، درسهايت را ياد مى گيريم و بكار مى بنديم در خويشتن ، در جامعه ، و در محيط بين المللى . ترا مى ستاييم و بر هدايتى كه فرموده اى سپاس مى گويم . تنها تو را مى پرستم و فرمان مى بريم و تنها از تو يارى مى جوييم .
انك مجيب الدعوات .

١- نخستين درسها
محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله - هر ساله در حرا معتكف مى شود (٢) سالى يك ماه . و اين رسمى عبادى از بقاياى سنت فرهنگى - سياسى ابراهيم است كه برخى از قبيله قريش بدان پايبندند. در آن ماه كه معتكف است بينوايانى را كه از كنارش مى گذرند سير مى كند. چون اعتكاف آن ماه را به پايان مى برد و از حرا مى آيد نخستين كارى كه مى كند اين است كه پيش از رفتن به خانه هفت يا چند بار بر گرد آن طواف كند آنگاه به خانه رود (٣)
او سفر به شام و تجارت را رها مى كند و هر چه از آن تجارت بدست آورده به بينوايان مى بخشد. هر روز از كوه حرا بالا مى رود و از قله اش به آثار رحمت خدا و شگفتى هاى گوناگون آن رحمت و به حكمت هاى بديع آفريدگار مى انديشد و ديده به هر سوى آسمان و پهناى زمين و كرانه دريا و دشتها و بيابان ها مى دوزد و از آن آثار درس عبرت مى آموزد و از آن آيت ها پند مى گيرد و خدا را چنانكه سزد مى پرستد و بندگى مى كند. چون چهل سال بر عمرش مى گذرد و خداى - عزو جل - دل او را مى بيند كه برترى و با شكوه ترين و فرمانبردارترين و پذيراترين و فروتن ترين دلهاست به درهاى آسمان اجازه مى دهد تا گشوده شوند و محمد به آنها بنگرد و به فرشتگان اجازه مى دهد تا فرود آيند و محمد به آنها بنگرد (٤)
درس پروردگارمان كه اينك پاى آن مى نشينيم درسى است كه به پيامبرش - محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و آله و سلم - مى دهد و با وساطت يا رسالت وى به مردم عصرش و به نسلهاى بعد مى آموزد. چون قرائت و كتابت شود قرآن و كتاب نام مى گيرد تا كتاب درسى ما باشد.
بهتر بگويم : وقتى پيامبر آنچه را از راه وحى ادراك و دريافت كرده براى ديگران قرائت مى كند قرآن نام مى گيرد و چون بيدرنگ براى انتشار و يادگيرى مردم نوشته - يا كتابت مى شود نام كتاب هم پيدا مى كند.

جاى نخستين درس
نخستين درس را كه با امر به قرائت براى مردم آغاز مى شود پيامبر اكرم ما در غار حرا - بيرون شهر مكه - دريافت مى كند.

آغاز درس
نخستين درس با اين دستور آغاز مى شود:
قرائت كن به نام پروردگارت كه آفريد. آدمى را از لخته اى (٥) آفريد. قرائت كن و (بدان ) پروردگارت آن كريم ترين است كه با قلم آموخت ، آدمى را آنچه نداست آموخت .
معلم ، پروردگار است ، پروردگارى كه آفريننده آدمى است از جمله آفريننده اش از لخته اى ، نطفه اى يا از موجود آبزى ريزى . از نطفه اى تحول پيدا مى كند.
تحولاتى پياپى و بيشمار. در رحم تحولاتى پيدا مى كند تا زاييده شده چند مرحله كودكى و سپس مرحله بلوغ و نوجوانى را طى كرده جوان و بعد رفته رفته پير مى شود، آنگاه مى ميرد و...
معلمى كه پروردگار باشد و پروردگارى كه آفريننده باشد مى تواند درست تربيتى به انسان بياموزد نه آدمى كه آفريننده خود يا ديگرى نيست .
پيامبر با همه درستكارى ، امانت ، پاكى و تقوايش و عظمت رفتار و خوى و انديشه اش شاگرد خداست ، البته اولين شاگرد عصرش .
پيامبر در نخستين لحظه شاگردى و يادگيرى مامور مى شود درسى را كه مى گيرد براى ديگران قرائت كند تا آن را ياد بگيرند و به ديگران بياموزند. چندى بعد در درسش از طريق پيامبر به مردم مى فرمايد: او - پيامبر - آنچه از غيب را كه به او مى رسد پيش خود نگه نمى دارد. و از مردم دريغ نمى كند. و ما هو على الغيب بضنين (٦) و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم (٧) درس پايند - را به سوى تو فرو فرستاديم تا براى آدميان آنچه را كه به سوى آنان فرو فرستاديم بيان كنى و ارائه دهى .
بدينسان ولايت تعليمى و تشريحى و تربيتى خدا بر مردم ، ولايت تعليمى يا فرهنگى - سياسى پيامبرش بر مردم ، و ولايت همگانى مردم انديشمند با ايمان بر يكديگر آغاز شده و شكل مى گيرد.
كتاب درسى ، جز همين آيات نيست كه بلافاصله نوشته و قرآن ناميده مى شود: قرائت شده . پيامبر قرائت كننده همين آيات سطور و جملات - است و ديگران هم كه ياد مى گيرند بايد عينا و بدون دخل و تصرف براى ديگران قرائت كنند تا به خاطر بسپارند و حافظ قرآن و قارى آن باشند. بدينسان ، كتاب درسى ، در حافظه پيامبر خدا در حافظه انسانهايى كه درس پروردگار را ياد گرفته اند، و در صفحات كاغذ - انواع موجود - ثبت و ضبط مى گردد.
شاگرد اول ، كه بعدها از طرف معلم اول المومنين (٨) لقب مى گيرد و چگونه آدمى است . و چه ويژگى هايى دارد؟ دومين مجموعه آيات كه دومين درس پروردگار است به اين پرسش پاسخ مى دهد:
بسم الله الرحمن الرحيم
ن . به قلم و به آنچه مى نويسند سوگند كه تو در سايه نعمت پروردگار جن زده (مبتلا به عوامل مضر نامرئى ) نيستى و ترا پاداشى بادوام و بى منت است چونكه تو اخلاقى با عظمت دارى . (٩)
معلم در سخنى با شاگردش از طريق قسم خوردن به قلم و آنچه مى نويسد، همانچه محروم است اين حقيقت را تفهيم مى فرمايد كه اين تعليم و تدريس به نهايت غير عادى و غير معمول است . بشرى نيست و الهى است و در جهان انسانى به ندرت از سوى خدا روى مى دهد و بالاتر از اينها آخرين نادره اى است كه شروع به رخ داده كرده است كذلك اوحينا اليك روحا من امرنا، ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان (١٠) و بدينسان روحى از امر خويش به سويت وحى كرديم در حالى كه تو مى دانستى كتاب چيست و نه اين كه ايمان چيست . و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك (١١) و تو پيش از آن هيچ كتابى نمى خواندى و نه آن را با دستت مى نگاشتى وحى نوشتى .
بدينسان نخستين شاگرد بايستى فقط بر حافظه اش تكيه كند، همانچه جز با تلاوت شبانه روزى آنچه وحى شده است امكان پذير نيست تا مجموعه آيات - يا درسهاى گذشته - با شنيدن آنچه خود به آهنگ بلند بر زبان مى آورد حفظ دوباره و چند باره شود و تا پايان عمر از ياد نرود.
بنابراين تاريخ صحيح اسلام ، پيام اكرم ما در نمازهايش ‍ مجموعه آيات و سوره هايى را كه به تازگى نازل شده بود مى خواند و مشركان قريش كه پيرامون كعبه انجمن داشتند به سوره ها و مجموعه آيات جديد گوش مى دارند و از سير پيشرفت بزرگترين رخداد عصر خويش خبر داد مى شدند. واكنش هايشان هم بر اساس همين اطلاعات تنظيم مى شد.
درس بعدى به همين مطلب اختصاص دارد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
هان ! اى جامه بر تن پيچيده ! شب ما جز پاره اى از آن برخاسته باش . نصفش را يا اندكى كمتر از نصف يا بيشتر از نصف ، و قرآن بخوان بطور شمرده و روشن ، زيرا ما بزودى درسى سنگين بر تو القا خواهيم كرد. چه آنچه در شب روى دهد آن اثر گذارتر است و سخن در آن ماندگارتر. بيگمان تو در روز مجال پهناورى براى گردش و كار دارى . و نام پروردگارت را به ياد به زبان آور و در حالى كه از هر كس و هر چيزى بريده اى و به او پيوسته اى دست دعا بسويش بر آر، پروردگارش شرق و غرب ، جز او خدايى نيست . بنابراين او را عهده دار امور و حاكم بگير.
سنگينى درسهاى آتى هم سنگين حجم آن است و هم سنگينى مسئووليت بكار بستنش در خويش ، در خانواده ، و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى ، چه بعدها اشاره به همين درسها مى فرمايد: ان هذه تذكره فمن شاء اتخذ الى ربه سبيلا بيشك اين ها درسها و يادگيرى هايى است . بنابراين هر كس بخواهد مى تواند راهى بسوى پروردگارش ‍ پيش گيرد و اتخاذ كند. (١٢) و از شب پاسى را به ذكر خدا و دعا برگزار، كارى داوطلبانه براى خودت بدين اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برانگيزد و بردارد. (١٣)
درسهاى پروردگار، قرآن ، درس سير و تحول كيفى يافتن به سوى پروردگار، و احراز مقامى محمود در نظام هستى است . عمر خود را صرف رشد معنوى و سير تقرب الى الله كردن است . و لازمه آن اين است كه انسان در هر كارى خدا را وكيل يا عهده دار آن و يگانه موثر در تحقق نتيجه و عاقبتش بداند و تاثير علل و عوامل و اسباب طبيعى و ظاهرى را به مشيت او بشناسد و در زندگى اراده تشريعى خدا يعنى اوامر و نواهى او را معيار تصميم گيرى خود قرار دهد و به حرف و طعنه و ريشخند تبهكاران و جاهلان وقعى ننهد: فاتخده وكيلا. و اصبر على ما يقولون و اهجرهم هجرا جميلا. و ذرنى و المكذبين اولى النعمه و مهلهم قليلا .
رسول خدا بر مى خيزد و به تلاوت هيجده آيه قرآنى كه نازل شده است همت مى گمارد و به عبادت و نيايش مى ايستد تا شب را بدين حال به سر مى آورد.
هنوز سخن از دعوت مردم يا تبليغ و رسالت نيست . محمد است و خدايش كه او را براى رسالت آماده مى سازد. به او اطمينان خاطر و قوت قلب مى دهد و به تمرينهاى روحى و ورزيده شدن وا مى دارد. چون رسالتى به عهده اش ننهاده و ماموريتى در مورد خلق به او سپرده است او را پيامبر نمى خواند و با الفاظى چون يا ايها النبى و يا ايها الرسول مخاطب نمى سازد. تنها به خودش آن هم درباره خودش دستور مى دهد با مهربانى و خيلى خودمانى صدايش ‍ مى زند: اى جامه برترين پيچيده ... يا ايها المزمل .
در مجموعه آيات صدر سوره مزمل ، پروردگار نه آيه اى كه پيشتر فرستاده است پنج آيه صدر سوره علق و چهار آيه مطلع سوره قلم را قرآن مى نامد. در اين ايام ، پيامبر اكرم ما در غار حرا معتكف است و پس از نزول صدر سوره مزمل از كوه سرازير شده به سوى كعبه مى رود و از آنجا به خانه خويش . خودش چنين داستان مى كند:
يكماه در حرا معتكف بودم . چون اعتكافم را به پايان بردم از كوه سرازير شدم . چون به ته دره رسيدم ندايى شنيدم (كه مرا مى خواند) به فراز پيش روى خويش نگريستم و به پشت سرم و به راست و به چپم ، هيچ كس را نديدم . براى سومين بار ندايى شنيدم ، ولى هيچ كس را نديدم . بار ديگر ندايى شنيدم . ناگهان ديدم كه او در فضاست . مرا لرزه شديدى گرفت . آمدم پيش خديجه و گفتم : مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد (وثرنى ، وثرنى ). مرا بپوشاندند... در اين هنگام خداوند چنين وحى فرو فرستاد:
يا ايها المدثر، قم فانذر... (١٤)
به نام خداوند بخشنده مهربان
هان ! اى جامه بر خود پيچيده ! برخيز و بيم ده و پروردگارت را بزرگ خوان ، و جامه ات را پاكيزه گردان ، و پليدى را دور كن ، و از سر بسيار بينى منّت مَنه و براى پروردگارت پايدارى كن . پس چون طبل رستاخيز نواخته شود آن هنگام دورانى سخت دشوار است بر كافران ناگذرا.(١٥)
پروردگار متعال او را با ملاطفت مى خواند و با فرمان برخيز و بيم ده به رسالت به سوى مردمان برمى انگيزد. رسالتش در بيم دهى از حساب و كيفر دوران رستاخيز خلاصه ميشود.
هنوز كسانى ايمان نياورده اند تا مژده و بشارتى دريافت كنند. چند كار ديگر را كه لازمه رسالت و مقدمه آن است . بايد انجام دهد نماز بخواند و در آن پروردگارش را به بزرگى ياد كند. به اين معنى كه او را در نظام هستى آفريدگار، حى ، قيوم ، قادر متعال ، و پروردگار معلم بداند و بخواند و در جرمان انسانى ، يگانه شارع و قانونگذار آمر و ناهى . و با اين انديشه و تعقل و به زبان آوردن آن كه در گوش طنين مى افكند و در انديشه اى مكرر و معرفتى با ثبات مى گردد با ور خويش را هر چه راسخ ‌تر ميسازد. جامه خويش بشويد و پاكيزه گرداند كه تميزى جامه و تن مقدمه و راهى است به تطهير و پاكيزگى خود آدمى . اين دو دستور كه يكى متضمن غسل - يا شستن تن و جامه - است و ديگرى خواندن نمازى دو ركعتى ، دستورى مى شود به هر كه به اسلام درآيد. بيش از ده سال بعد مى بينيم اسيد بم حضير پس از ايمان آوردن از مصعب بن عمير كه مبلغ و معلم اوست مى پرسد: ترتيب وارد شدن به دين شما - شيوه زندگانى خاص شما - چيست مى گويد:
غسل كن و جامه ات را بشوى و پاكيزه گردان . بعد دو ركعت نماز بخوان او خود را به قناتى كه همان نزديكى است مى اندازد و بعد بيرون آمده جامه اش را مى فشارد و سپس به نماز مى ايستد.
دستورهاى ديگر اين است : از هرگونه پليدى - كه گناه ، مستكبران ، طاغوت ، و بتها مصداق هاى آن است - دورى گزينيد. و در امتثال اين اين دستورها و در كمر بستن به رسالت و رساندن اخطار الهى به مردم هر چه بكوشد آن را بيش و بسيار نداند و بر هدايت يافتگان و بر تبليغ شدگان هيچ منت ننهند، زيرا او بنده اى بيش نيست كه هيچ نداند و هر چه در اختيار اوست از خداست . پس امر و فرمانروايى و مالكيت با خداست و فرمانبرى و اجرا با وى ؛ اجرايى كه با دشوارى ها و گرفتاريها و آزار و اهانت ديدن ها همراه است . به همين دليل بايد براى پروردگارش پايدارى كند و در برابر مخالفان حق ناپذير و دشمنان ستمگر و متجاوز مقاومت بورزد: و لربك فاصبر.
پيام خداوند به مردم ، پيامى كه تو بايد هم اكنون برسانى پيامى بس كوتاه است ، تنها يك اخطار: چون طبل رستاخيز نواخته شود آن هنگام دورانى سخت دشوارست بر كافران ناگذرا!
رسول خدا بر مى خيزد و به خديجه و دخترش رقيه مى گويد بر او آب بريزند. (١٦) و بر تن او كه جامه بر تن دارد آب مى ريزند (١٧) پس از شستن تن و جامه هايش دو ركعت نماز مى گزارد و از خانه بيرون مى آيد و به فراز كوه صفا مى رود و فريادى برمى آورد: آى گروه قريش !!
قريشيان به هم مى گويند: محمد بر كوه صفا ندا مى دهد! پس ‍ همگى رو بدان سو نهاده گردا گردش جمع شده مى پرسند: چه خبر است اى محمد؟ - آيا به نظر شما اگر به شما خبر مى دادم كه سواره نظامى پشت همين كوه است (١٨) خبرم را راست مى شمرديد؟
- آرى . زيرا تو در ميان ما متهم (به دروغگويى ) نيستى و هرگز دروغى از تو در عمرت نشنيده ايم .
- پس من شما را از روبرو شدن با عذابى شديد بيم مى دهم . (١٩)
ابولهب به او مى گويد: تبا لك ... زيانكارى باد ترا! ما را براى همين جمع كردى ! پس چنين وحى مى آيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
تبت يدا ابى لهن و تب . ما اغنى عنه ماله و ما كسب سيصلى نارا ذات لهب . (٢٠)
به نام خداوند بخشنده مهربان
توانايى هاى ابولهب به زيان و تباهى رفت (٢١)
سران الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه ... (٢٢)
ابو لهب نامش عزيز العزى است . پسر عبدالمطلب و عموى پيامبر و همسايه ديوار به ديوار (٢٣) اوست . توانگرى معروف از برجسته ترين عشيره قريش يعنى بنى هاشم است . او پدر دو داماد پيامبر - عقبه و عتيبه - هم هست . زن ابولهب خواهر ابوسفيان امور از سران قريش است .
اهميت و خطر مخالفت ابولهب بيشتر در اين است كه از درون عشيره و خانواده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است . اين نعره اگر از بيرون عشيره برخاسته بود بنى هاشم يا حتى بنى مطلب بانگيزه دفاع از عضو عشيره و و حريم آن به مقابله با آن برمى خاستند. اگر از بيرون قريش برخاسته بود باز قريش ‍ در برابرش حساس مى شدند. چه هر مخالفتى يك كشمكش و سپس يك جنگ و خونريزى و انتقام را بدنبال داشت كه در آن همه اعضاى قبيله شكرت مى كردند. شايد يكى از علل اين كه در اجتماع كوه صفا صداى مخالف ديگرى برنيامد همين باشد كه نزديك ترين خويشاوند رسولخدا و فردى سرشناس ‍ به نمايندگى و به جاى اشراف و توانگران سلطه گر نعره ضديتى توهين آميز برداشته است .
چون تبا لك نخستين حمله خطرناك به پيامبر خداست با سخت ترين و كوبنده ترين پاسخ روبرو مى شود و استثنائا به نام ، تا جوابى دندانشكن باشد به همه صاحبان ناز و آسايش ، و تمامى توانگران زورگو و بد دهن : توانايى هاى ابولهب به زيان و تباهى رفت و خود تباه گشت . مالش و آنچه كرد و بدست آورد به كامش نيايد. بزودى (به محضر مردن ) به آتشى شعله ور درآيد.

الذين آمنوا؟
على بن ابيطالب كه ده ساله است و خديجه اولين كسانى هستند كه به رسالت پيامبر اكرم ايمان مى آورند و شاگردان مكتب پروردگار مى شوند. (٢٤) بلافاصله دختران رسول خدا (٢٥) : ترتيب دختر ده ساله او - كه همسر پسر خاله اش ‍ ابوالعاص بن ربيع است - رقيه و ام كلثوم كه كوچك ترند و اولى نامزد عتيبه پسر ابوطالب ، ولى هنوز در خانه پدر خويش ‍ اند. آنگاه زيد بن حارثه فرزند خوانده رسول خدا كه عضو خانواده اوست ... (٢٦)
از آن ميان رسول خدا، خديجه ، و على بن ابيطالب عليهم السلام آشكارا و در برابر چشم كفار مكه به نماز مى ايستند و ايمان خويش را پنهان نمى دادند و از كسى نمى هراسند. برخى هم ايمان خود را تا مدتى پنهان مى دارند تا از گزند دشمنان ايمن بمانند.
عفيف كه از شاهدان سال اول بعثت است چنين حكايت مى كند: پيش از آن كه مسلمان شوم به مكه آمدم و ميهمان عباس بن عبدالمطلب شدم . چون خورشيد برآمد و در آسمان حلقه زد (ظهر شد) و من نگران كعبه بودم جوانى پيش ‍ آمد و نظر به آسمان افكند و سپس رو به كعبه آورد و روبروى آن ايستاد. ديرى نگذشت كه پسرى آمد و در سمت راست وى بايستاد. چند لحظه بعد زنى آمد و پشت سر او ايستاد. جوان به ركوع رفت . آن پسر و زن به ركوع رفتند. جوان قد راست كرد آن پسر و زن هم قد راست كردند. جوان به سجده درآمد آن پسر و زن هم به سجده درآمدند. به عباس گفتم : پيشامدى عظيم است : گفت : پيشامدى عظيم است ، مى دانى اين كيست ؟
- نه
اين محمد بن عبدالله ، برادرزاده من است . آن كه همراه اوست مى دانى كيست ؟
- نه
او على بن ابيطالب ، برادرزاده من است . مى دانى آن زن كه پشت سر آن دو نفر قرار دارد كيست ؟
- نه
- خديجه دختر خويلد است همسر برادرزاده ام . اين برادر زاده ام به من گفت كه پروردگارت پروردگار آسمان است ، و به آنان دستور داده تا چنين كنند كه من بينى . بر سراسر زمين هيچ كس جز اين سه تن بر اين دين (شيوه زندگى و رفتار و انديشه و باور) نيست . (٢٧)
با نازل شدن تبت يدا ابى لهب ... ام جميل - دختر حرب بنى اميه - (زن ابولهب ) مى گويد: محمد زبان به بدگويى ما گشوده است . و پسرش را بر آن مى دارد كه رقيه (دختر پيامبر) را طلاق دهد. پدرش (ابولهب ) نيز پسرش را به طلاق رقيه مى خواند. و عتبه هم اين كار را مى كند (٢٨)
ابولهب رو به همنشينانش كرده مى گويد: محمد چيزهايى به من وعده مى دهد كه من آنها را نمى بينم و ادعا مى كند كه آنها پس از مردن وجود خواهند داشت . چه به دست من مى آيد! و در ميان دستهايش دميده مى گويد: هيچ ! به باد رفته ايم ! كن كه چيزى از آن چه محمد وعده مى دهد در شما نمى بينم ! (٢٩)
آن وعده ها و وعيدها در چند سوره پياپى آمده است بدين ترتيب :
سوره تكوير
به نام خداوند بخشنده مهربان
هنگامى كه خورشيد بيفسرد، و هنگامى كه ستارگان فرو ميرند، و هنگامى كه كوهها برفتار آرند، و هنگامى كه نفيس ترين ثروت هاى مادى را فرو گذارند، و هنگامى كه دوان گرد آيند و درياها درهم آميزند و جان ها جفت شوند، و هنگامى كه درباره دخترك زنده بگور شده بازخواست شود كه به چه گناهى كشته شد؟ و هنگامى كه كارنامه ها بازگشايند و آسمان بر كنده و در نورديده شود و دوزخ افروخته گردد و بهشت فراروى آيد، در آن هنگام هر كس خواهد دانست كه چه از پيش فراهم آورده است . باز سوگند مى خورم به ستارگان روان (در مدارشان ) كه پيدا و پنهان مى شوند و به شب بگاه روبرتافتنش و به صبح بگاه دم زدنشان كه آن (قرآن ) گفتار سفيرى ارجمند، توانا (در نظام هستى ) با پايگاه به درگاه صاحب عرش (فرمانرواى نظام هستى ) و علاوه بر همه امين است . و رفيقتان مبتلا به عوامل نامرئى محل عقل نيست . و چنين اتفاق افتاد كه او (سفير پيام آور از خدا) را در افق روشن بديد و او (يعنى محمد) در مورد آنچه از خلق پنهان است (وحى ) در غلطكار و دريغدار نيست . و آن گفته شيطانى مطرود نيست . بنابراين رو به كجا مى آريد؟ آن جز درسى براى عالم هاى آفريدگان نيست براى هر كس از شما كه بخواهد راست قامت بر رفتار آيد، و نمى خواهيد مگر خواست (يا مشيت ) خدا پروردگار عالمهاى آفريدگان و آفريده ها - باشد.
سوره اعلى
به نام خداوند بخشنده مهربان
نام پروردگارت - آن برترين - را بپاكى بستاى ، آن كه آفريد پس (به آفريده هايش از هر چيز) باندازه داد، و آنكه اندازه و مقدر كرد پس راه نمود و مسير تحول بخشيد، و آن چراگاه پديد كرد و آنگاه خشكيده سياهش گردانيد. بزودى برايت درسهايى خواهيم داد پس فراموش مكن (يا فراموشش ‍ نخواهى كرد) مگر آنچه خدا بخواهد زيرا او پيدا را و آنكه را پنهان است بداند. و ترا روانه حالت رهايش و آسانى خواهيم كرد.
بنابراين درس بده آنجا كه درس معنوى سودمند افتد. كسى درس مى گيرد كه بترسد (از پستى ، بدى ، جهل ، و بعد از خدا)، و آن مخالف ترين از آن درس تن زنده همان كه به آن آتش بزرگ درافكنده و بريان شود وانگهى در آن نه بميرد و نه زندگى كند. يقينا كسى پيروز گردد كه رشد معنوى يابد و نام پروردگارش را ياد كند پس نماز بگزارد. واقعيت اين است كه زندگى پس طول عمر را ترجيح داده برمى گزينيد. حال آنكه زندگى باز پسين بهتر است و پايدارتر. بى گمان اين (حقايق و آموزه ها) در كتابهاى پيشين هست كتاب هاى ابراهيم و موسى .
سوره ليل
به نام خداوند بخشنده مهربان
به شب سوگند بگاهى كه فراگير و فرو پوشد، به روز سوگند بگاهى كه نمايان گردد، و به آنچه نرآفريد و آفريد و ماده سوگند كه كار و كوششتان سخت گوناگون است . به اين ترتيب كه هر كس (از نعمت هايش ) بخشيد و پرهيزگارى نمود و رخداد بهترى (نيكو، تعالى ، و قرب يا رشد معنوى ) را راست شمرد ما او را روانه وضعيت رهايش و آسايش خواهيم كرد و هر كس بخل ورزيده خود را بى نياز و توانگر انگاشت و رخداد بهترى و تعالى را دروغ شمرد ما او را روانه وضعيت دشوارى خواهيم كرد كه چون بدان در افتد داراييش بلا از او نگرداند. بر عهده ما همانا رهنمايى است ، و زندگى باز پسين (پس از مرگ طبيعى ) و زندگى طبيعى اوليه هم از آن ما و به قدرت ماست . به همين جهت شما را از آتشى زبانه كش بيم دادم آتشى كه جز آن مخالف ترين كه دروغ شمرد و روگردانيد به آن در نيافتد و آن پرهيزگار كه مالش را داد تا رشد معنوى يابد و نعمتى از هيچ كس در دست و پيش خود ندارد كه پرداخت بايدش كرد و جز در جستجوى هستى پروردگارش - آن برترين - نيست از آن آتش بر كنار ماند. و بزودى خشنود خواهد گشت (با نيل به رشد و هستى برين ).
سوره فجر
به نام خداوند بخشنده مهربان
به آن سپيده دمان (نزول نخستين آيات سوره علق ) سوگند، و به شبهاى دهگانه (پايان اعتكاف پيامبر) سوگند، به جفت و به فرد سوگند، و به شب چون در آيه (يابرود) آيا در آن ميان سوگندى براى يك خردمند هست ؟ مگر نديدى كه پروردگارت با قوم عار چه كرد؟ با اهالى ارم آن شهر پرستون كه در هيچ كشورى نظيرش ساخته نشد، و با قوم ثمود كه صخره و سنگ از كوه به دره كشيدند، و با فرعون كه صاحب لشكرها بود، همان ها در سرزمين هاى مختلف حكم طاغوتى راندند و بر اثرش در آنجا بسى تباهى كردند تا سرانجام پروردگارت تازيانه عذاب بر سرشان نواخت ؟ بيگمان ، پروردگارت در كمين است . اما آدمى هنگامى كه پروردگارش او را بيازمايد و بدين منظور گرامى دارد و نعمت بسيارش دهد مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشت . ولى وقتى او را بيازمايد و بدين منظور روزيش را به اندازه دهد مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشت . ولى وقتى او را بيازمايد و بدين منظور روزيش را به اندازه دهد مى گويد: پروردگارم مرا خوار داشت . چنان نيست ! حقيقت اين است كه شما يتيم را گرامى نمى داريد و چيزى نمى بخشيد و يكديگر را به اطعام بيچاره برنمى انگيزيد و ميراث را كه (كه دسترنج و فرآورده نسلهاى پيشين و ملك عمومى است ) يكجا مى بلعيد و به ثروت عشق مى ورزيد چه عشق ورزيى ! چنين شايسته نيست ! هنگامى كه جهان طبيعى پاره پاره و شكسته شود آن درهم شكستن را، و پروردگارت در حالى كه فرشتگان لايه به لايه فرا كار آمده اند بى واسطه عوامل جهان طبيعى امرش به تحقيق پيوند و در آن هنگام دوزخ آورده شود در آن روزگاران آدمى درس گيرد و بياد آرد - و درس و يادگيرى او را چه سود! - ميگويد: كاش براى زندگانيم چيزى فراپيش نهاده بودمى ، در آن روزگاران عذابش را هيچ كس نمى كشد و نه بنديش را هيچ كس بندى خواهد گشت . هان اى خود با اطمينان پيش پروردگارت باز گرد خشنود و پسنديده ، و به جرگه پرستندگانم در آى و به بهشتم اندراى .

توقف كوتاه وحى
جريان وحى براى مدتى باز مى ايستد (٣٠) براى پانزده روز (٣١) يا چند هفته كافران كه مراقب جريان آموزه هاى الهى اند و حال پيامبر اكرم ما را به وقت تحت نظر دارند از انقطاع درس خبر دار مى شوند. شايد هم ام جميل - همسر ابولهب - كه همسايه پيامبر اكرم است از گفتگوى خديجه و پيامبر خبر دار و شاد شده به شوهرش ، برادرش ابوسفيان ، و ديگران خبر مى دهد آنچه مسلم است به محمد از راه شماتت مى گويد: رفيقت ترا براى هميشه ترك كرده و بر تو خشم گرفته است (٣٢)
كافران ، خوشحال به هم مى گويند كه محمد را پروردگارش ‍ براى هميشه واگذاشته و بر او خشم گرفته است . (٣٣) در اين هنگامه ، سوره والضحى نازل مى شود:
به نام خداوند بخشنده مهربان
به نيمروز سوگند و به شب چون بيارمد كه پروردگارت ترانه براى هميشه ترك كرد و نه بر تو خشم گرفت . و بيگمان زندگانى باز پسين براى تو بهتر از زندگى نخستين (طول عمر) است .و مسلما پروردگارت در آينده چندان به تو نعمت خواهد بخشيد تا خشنود گردى مگرنه توانگر و بى نيازت ساخت ؟ بنابراين يتيم را پايمال مساز و دل نشكن ، و گدا را به تشر مران و از نعمت پروردگارت (و پيامبرى كه سرآمد آنهاست ) سخن ران .
آن سوگند را مى خورد تا بفهماند جريان درسش كه بزرگترين و درخشان ترين نورها را در بر دارد به فروزش خورشيد مى ماند كه گاهى از ديده پنهان مى ماند و سپس طالع مى گردد. خورشيد وحى گرچه در فطرت هايى چون سياهى سكوت آلود شب از فروزش بازماند دليل آن نيست كه نابود يا منقطع شده باشد. ديرى نمى پايد كه دوباره مى افروزد و نور مى پراكند.
حوادث آينده ادامه جريان گذشته است و همه بر يك مدار و به يك حكم يك قانون و سنت تكوينى - پس همان گونه كه در گذشته از هر نياز و سختى به غنا و آسانى رسيدى در آينده هم چنان خواهد بود، لكن به يك شرط و آن اين كه نعمتهاى گذشته را سپاس برى . نه اين كه فقط سپاس گويى بلكه سپاس ‍ گزارى . به اين معنى كه پاس غنايت را اين كنى كه گدا را توانگر از نزد خويش بازگردانى و يتيم را بنوازيش و پيام نورى را كه دريافت كرده اى به مردم برسانى و آموزش دهى تا از نعمت عظماى قرآن همه برخوردار شوند.

معرفى دشمنان و تهديد آنان
چون ام جميل - زن ابولهب - جاسوسى و خبر چينى مى كند و با همسرش عليه رسول خدا و دعوتش همكارى دارد سوره تبت با دو آيه عليه او تكميل مى شود:
... وزنش آن هيزمكش سخن چين در حالى كه ريسمانى از ليف تابيده به گردن دارد.
اين هم تهديد مردى مستكبر وزنى مستكبره است و هم بيان نظام هستى و جهان انسان شناسى توحيدى در مورد آثار و نتايج اعمال و انديشه ها و گفتار و سياست بر عاملش كه بخشى در همين زندگى و طول عمر عامل تحقق مى يابد و دو بخش ديگرش در دو زندگى برزخى و قامتى او. زن مستكبره اى كه با شوهرش عليه جامعه نوپا و كوچك توحيدى و رهبرش فعاليت مى كند اسير علائق پست خويش ‍ است ، اسير سنت فرهنگى - سياسى طاغوتى و الحارى ، و اسير دنباله رو اشراف تبهكار و سلطه گر. با همين وضعيت اختيارى و آگاهانه اش به محض مردن به دركى از دركات جهنم برزخى و سپس به جحيم قيام فرو مى غلتد.
مردان سلطه گر و زنانشان و عوامل آنان گرچه نسبت به مستضعفان و مغلوبان تحميل سلطه و اسارت - ذلت دارند خود اسير آز درون علائق استكبارى يا علائق دنيا دارى اند و اسير طاغوتى فراتر از خود.
اولين پسر رسول خدا، قاسم در دو سالگى از دنيا رفته است . دومين پسرش عبدالله كه در دوره رسالت پيامبر به دنيا مى آيد و به همين جهت او را طاهر و طيب مى خواند (٣٤) در حاليكه چند ماه بيشتر ندارد از دنيا مى رود. مشركان مستكبر و دنيا دار - يا مترفان - به شنيدن اين خبر خوشحال شده به هم مى گويند: محمد به بازمانده : ابتر است .
عاص بن وائل سهمى (٣٥) در حالى كه وارد مسجد (الحرام ) مى شود رسول خدا صلى الله عليه و آله را مى بيند. بر درب بنى سهم به هم مى رسند و گفتگو مى كنند. عده اى از مهتران قريش در مسجد نشسته اند. وقتى عاص وارد مى شود از او مى پرسند: با چه كسى صحبت مى كردى ؟ مى گويد: با آن بى بازمانده ! و مقصودش پيامبر - صلى الله عليه و آله - است كه از اندكى پيشتر پسرش - عبدالله - از دنيا رفته است . و كسانى را كه پسر ندارند ابتر يعنى بى بازمانده مى نامند. (٣٦)

ولايت همگانى
در اين زمان كه سال اول بعثت نبوى باشد ولايت همگانى اعضاى هفت نفره جامعه - دولت اسلامى در كنار اما تحت الشعاع ولايت پيامبر اكرم و ولايت تشريعى - تربيتى - آموزشى خداوند متعال برقرار است . رسول خدا، همسرش ، دخترانش ، برادر زاده اش و فرزند خوانده اش زين بن حارثه را به معارف حقه يعنى جهان - انسان شناسى توحيدى و شريعت الهى دعوت و سفارش مى فرمايد. ديگران هم يكديگر را به حق سفارش مى كنند و به صبر - مقاومت در برابر بيمارى و بينوايى يا عوامل مقدر ولى مخل زيستن در محيط و عوامل مخل رشد معنوى در محيط اجتماعى و محيط بين المللى كه مستكبرين و دنياداران سلطه گر باشند - سفارش مى كنند. اين دو كار اساسى ترين كار سياسى و حكومتى يا ولايى است . حتى خديجه ، رسول خدا را به صبر يعنى شكيبايى و پايدارى در برابر بدانديشى ها، طعنه و تمسخر، و دشمنى كافران مى خواند و او را تسلى و دلدارى مى دهد و به تحمل شدايد در راه حق بر مى انگيزد. ابن اسحاق - متوفاى حدود ١٥٢ هجرى - مى نويسد:
نمى شد پيامبر صلى الله عليه و آله حرف ناگوارى از قبيل جواب سربالا و تكذيب بشنود و غمگين شود و وقتى پيش خديجه مى رود خدا به وسيله خديجه آن غم را از دل او نبرد. خديجه او را استوار مى داشت و بار اندوه از خاطرش مى سترد. او را تصديق مى كرد و كارى را كه از آن آدمها سرزده بود خوار و غير قابل اعتنا مى شمرد. خدايش بيامرزد(٣٧)
بعدها پيامبر اكرم ما درباره نقش ولايى مهم زنان مى فرمايد: جهان المراه و حسن التبعل جهان زن ، خوب شوهر دارى كردن است .
خداوند متعال با فرو فرستادن سوره مباركه عصر جامعه - دولت اسلامى را وصف كرده پيدايش آن را آغاز عصر نوى در تاريخ بشر مى شمارد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
به اين عصر سوگند كه آدمى البته در حال زيان برى است جز كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالحه داشتند و يكديگر را به معارف حقه سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت خواندند.
چون سوره عصر از از ولايت همگانى در جامعه توحيدى به فعاليت هاى آموزشى تربيتى يا فرهنگى - سياسى نپرداخته است و از دفاع ملى به سفارش متقابل به مقاومت اكتفا فرموده همانچه با سطح پيشرفت و درجه تكوين آن جامعه تناسب دارد به آن منظور آماده سازى آن جمع كم شمارى براى فعاليت هاى رزمى آتى كه بخشى ديگرى از ولايت همگانى بشمار مى آيد سوره بعدى را با قيد سوگند به سواره نظام مجاهدان راه خدا و شبيخونشان بر دشمن آغاز مى فرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم
والعاديات ضبحا فالموريات قدحا فالمغيرات صبحا فاثرن به نقعا فوسطن به جمعا ان الانسان لربه لكنود...
به نام خداوند بخشنده مهربان
سوگند به اسبان دونده نفس زن كه از سمشان برق مى جهد و بامدادان شبيخون مى زنند و بدين كار گرد از پى برمى انگيزد تا خود را يكباره به ميان خصم افكنند كه آدمى بيشك نسبت به پروردگارش ناسپاس است و مسلما خود بر اين حق نشناسى گواه و از آن آگاه است و براستى او از عشق به مال سخت بخيل و فروبسته دست است .
آيا نمى داند هنگامى كه آنچه در گورستان است بر شورد و آنچه در دلهاست فرا پيش ‍ آرند و باز نگرند قطعا پروردگارشان در آن هنگام از كارشان كاملا خبر دار است !؟
آخرين فرزند خديجه كه دخترى است به دنيا مى آيد! رسول خدا مى داند خديجه از اين كه عبدالله شيرخوار را در ماههاى اول زندگى از دست داده است تا چه حد رنج مى برد. بدين اميد كه خداى تعالى دختر نوزاد را به بزرگى برساند و بانويى گرداند كه شيرخوارگى فرزندانش را به پايان مى برد او را فاطمه مى نامد!
خداوند آرزوى پيامبرش و خديجه را بر آورده نعمتى عظيم تر و پربركت تر از آنچه تمناى ايشان است عطا مى فرمايد: كوثر! خير كثير و فراوان . و سوره كوثر را مژده اين نعمت بزرگ و رد آن سرزنش و تمسخر كه مشركان بويژه عاص بن وائل سهمى بر لب دارند فرو مى فرستد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
ما به تو خير كثير داريم . پس براى پروردگارت نماز بگزار و شتر قربانى كن . بيگمان بدخواه تو است كه بى بازمانده است .
خديجه براى هر پسر نوزادش دو گوسفند و براى هر دختر نوزادش يك گوسفند عقيقه مى كند (٣٨) و به بينوايان مى دهد. اينك خدا آن رويه را دگرگون مى سازد و دستور مى دهد تا پيامبر به شكرانه اين كوثر نه يك گوسفند و دو گوسفند بلكه شترى قربانى كند. و به او اعلام مى دارد فرزند و بازماندگانش از پى اين دختر گرانمايه و اولادش مردمى صالح و والايند. بنابراين نه وى بلكه دشمن بدخواهش بى بازمانده است و فرزند صالح و با خيرى در پى ندارد.
اين دومين پيشگويى خداست كه به تحقيق مى پيوندد. نسل پيامبر از اين دختر با آنكه همواره در معرض تعقيب ، آزار و كشتار دشمنان اسلام و آزادى - عزت قرار دارند و گرچه مصيبت ها مى كشند و قتل عام ها از سر مى گذرانند باز پيوسته افزايش مى يابند و عزت و احترام پيدا مى كنند بطورى كه نسل هيچ كس در تاريخ به چنين كثرت ، عظمت ، احترام و عزتى نمى رسد.
عاص بن وائل سهمى و ديگر سلطه گران قريش از اين سوره مباركه به خشم آمده هرگاه به پيامبر مى رسد با عصبانيت يم گويد: من بخواه تو هستم و تو مردى بى دنباله و بى بازمانده اى . (٣٩)
دو عشيره بنى عبد مناف و بنى سهم (٤٠) كه از قبيله قريش اند رقابت دارند سران و اشرافشان به مجادله برمى خيزند كه كدام پرشمارترند. عبد مناف ادعا مى كنند كه ما بيش از شما سر و سرور داريم و بيش از شما اقتدار و بيش ‍ از شما عضو و نفر. بنى سهم همين ادعا را براى خود مى كنند. پس از بررسى معلوم مى شود بنى عبدمناف بيشتر دارند. در اين وقت بنى سهم مى گويند: بياييد مردگان خود را بشماريم . و به گورستان رفته به شمارش مردگان مى پردازند و معلوم مى شود بنى سهم بيشترند - چون در جاهليت پرشمارتر از بنى عبد مناف بودند. پس ، دين سوره فرود مى آيد: (٤١)
به نام خداوند بخشنده مهربان
رقابت در بيشى جويى و افتخار به عدد شما را چندان سرگرم تا بديدار گورستان رفتيد. چنين نيست (ارزش ها و مايه هاى برترى ) بزودى (بامردن ) خواهيد دانست . هم باز ايستيد كه بزودى خواهيد دانست . زنها كه اگر به يقين دريابيد البته دوزخ را مى بينيد، وانگهى (در لحظه مرگ ) آن را بديده يقين خواهيد ديد و در آن هنگام درباره نعمت ها(كه كميت و عدد و كثرتش را معيار فضيلت مى گرفتيد) بازخواست خواهيد شد.
پرده از علائق پست دنيا دارى كه با پرورش آگاهانه و ارادى آز - كه محركى ساختارى و موروثى است - در فرد ايجاد ميگردد بر مى دارد و فعاليت هاى بلهوسانه و مسخره آميز زندگى دنيا وارى را به مردم نشان مى دهد همانچه در طول تاريخ به صورتهاى رنگارنگ اما گوهرى واحد دوام دارد از سرمايه دارى گرفته تا تكيه بر اكثريت آراء - آراء هر كس و هر ناكس .

سوره مباركه الدين
ابو سفيان پسر حرب (بنى اميه ) هفته اى دو گوسفند مى كشد. يتيمى پيش او آمده تقاضاى تكه اى گوشت مى كند. ابوسفيان تشرى به او زده با چوبدستى او را كتك مى زند.
پس (صدر) سوره ماعون فرود مى آيد (٤٢)
به نام خداوند بخشنده مهربان
آيا آن كس را كه نظام هستى را دروغ مى شمارد ديدى ؟ او همان كسى است كه يتيم را با خشونت مى راند و ديگران را براى خوراك دادن به آدم بيچاره برنمى انگيزد. (٤٣)
دين كه مورد تكذيب ابوسفيان پسر حرب و هر مستكبر و مترقى واقع مى شود. همان نظام هستى است كه حساب و كتاب و پاداش و كيفر تكوينى و امتداد داشتن وجود آدمى پس را از مردن در دو وجود برزخى و قيامتى را هم در بر دارد و بسى امور ديگر را و در سوره درسهاى پيشين براى مردم بيان شده و تا پايان عمر پيامبر اكرم و نزول وحى دوام مى يابد. آنچه از نظام هستى - دين - پيشتر بيان و ابلاغ شده اينهاست : در صدر سوره مدثر: چون طبل رستاخيز نواخته شود آن هنگام دورانى سخت باشد براى كافران ناگذرا و پايان ناپذير. در صدر سوره تبت : توانايى هاى ابولهب به زيان و تباهى رفت و خود تباه گشت .
مالش و آنچه و بدست آورد بكارش نيايد. بزودى (در لحظه مردن ) به آتشى شعله ور در آيد.
در سوره تكوير: هنگاميكه خورشيد بيفسرد، و هنگامى كه ستارگان فرو ميرند... و هنگامى كه درباره دخترك زنده بگور شده باز خواست شود كه به چه گناهى كشته شد و هنگامى كه كارنامه ها باز گشايد و آسمان بركنده و در نور ديده شود و دوزخ افروخته گردد و بهشت فراروى آيد، در آن هنگام هر كس خواهد دانست كه چه از پيش فراهم آورده است ... آن (قرآن ) گفتار سفيرى ارجمند، توانا (در نظام هستى ) با پايگاه به درگاه صاحب عرش (فرمانرواى نظام هستى ) و علاوه بر همه ايمن است ... و آنچه در سوره هاى اعلى ، ليل ، فجر، ضحى ، عصر، عاديات ، كوثر، و تكاثرآمده است .
در سوره دين ، خداوند متعال منكران و تكذيب كنندگان نظام هستى را معرفى مى فرمايد و به انديشه درباره برجسته ترين افرادشان دعوت مى نمايد. مشخصه اعمال آنان بخل ، تشر زدن ، به يتيم ، تشويق نكردن مردم به اطعام بينوايان و مساكين است : فقدان ولايت همگانى در جامعه آنان . اما تفكر شان و باورهايشان ، دروغ شمردن زندگى برتر، راه و رسمى از زندگى كه فراتر و بهتر از زندگى هاى پست دنيا دارى و استكبارى باشد. دروغ شمردم الحسنى (٤٤) يعنى هر گونه فضيلت ، اعتلا، رشد معنوى ، بهترى و برترى و آدم خوب ...
اگر ميخواهى منكر و كافر به راه و رسم زندگانى خود را بشناسى نگاه كن به رفتار و گفتار آدم ها تا ببينى چه كسى يتيم را تشر زده مى راند و بيچاره را سير نمى كند و در راه سير شدن و به سامان رسيدن زندگى مردم مستضعف با قلم و بيان و مبارزه سياسى و، تشكيل انجمن خيريه و مانند آن نمى كوشد. چنين كسى به بهترى و برترى و حيات طيبه و مردان و زنان با فضيلت و با عفت و نيكوكار باور ندارد
هسته مركزى شيوه زندگى پيامبر اكرم را علائق عاليه ، محرك فطرى حقگرايى ، و نوع عبادت - كه مجموعه اى از عشق ورزى ، پرستش و اطاعت است - تشكيل مى دهند.
علاقه عاليه و حقگرايى ساختارى از ديده و حس پنهانى است و فقط در عبادت بطور كلى و اعمال صالحه جلوه گر شده مشهور و محسوس مى افتند. براى ناظران از اين نوع زندگى جديد بيش از هر كارى ، عبادت بويژه نماز جلب نظر مى كند و به شگفتى مى آورد. پيامبر در مسجد الحرام كنار ديوار كعبه به نماز مى ايستد. آشكارا و پيش روى انجمن هاى عشايرى كه آنجا حلقه زده اند. شكل تازه عبادت كه با گوهرش ‍ درآميخته است حكايت راه و رسم زندگى بيسابقه اى - بيسابقه درگذشته نزديك - دارد. در عين حال نوعى مبارزه طلبى به حساب مى آيد و سلطه گران و قدرت و نفوذ و سنت فرهنگى - سياسى الحارى و طاغوتى را تهديد مى كند. چه ، نماز خواندنش اقامه نماز است نه مثل نماز خواندن بسيارى از مدعيان مسلمانى . نمازش با خواندن آيات و سوره هاى قرآن بويژه سوره هاى تازه نازل شده همراه است . اين يك جريان تبليغاتى است كه توده مستضعف را جلب مى نمايد و به راه و رسم زندگى پيامبر در مى آورد و به ترك فرهنگى - سياسى شرك : و براندازى سلطه مى انجامد. ابو جهل كه از سران قريش است شايد با مشورت و توطئه ديگر سران و متنفذان قريش - پيامبر را از خواندن نماز در مسجد الحرام منع مى كند و به او مى گويد نخواند. پيامبر اعتنايى به حرفش نمى كند. بعد وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله به نماز مى ايستد ابوجهل آمده مى گويد: ترا از اين كار منع نكردم ! پيامبر صلى الله عليه و آله به او تشر زده تهديدش ‍ مى كند! ابوجهل ميگويد: مرا تهديد مى كنى ! خودت مى دانى كه انجمن من در اينجا از همه انجمن ها پرشمارتر است . و به اين ترتيب ، قدرت و كثرت عشيره اش را به رخ پيامبر صلى الله عليه و آله مى كشد. ديرى نمى گذرد كه بخش دوم و اخير سوره مباركه علق فرود مى آيد (٤٥)
زنهار كه آدمى براستى چون خويشتن را توانگر بى نياز ببيند سر از فرمان خدا در پيچد. بيگمان ، بازگشت به سوى پروردگار تو است . آيا ديدى آن را كه پرستنده اى را كه نماز مى گزارد باز مى دارد! آيا به نظرت در آن حال به راه درست بود يا به پرهيزگارى فرمان داد؟!
به نظرت اگر دروغ شمرد و روگردانيد آيا ندانست كه خدا مى بيند! چنان نشايد. اگر دست از اين كارش بر ندارد قطعا از همان موى پيشاپيش گرفته با خشونت بكشيمش از پيشانى دروغگوى خطاكار، آنوقت بگذار انجمنش را به كمك بخواند، ما نيروهاى عذابگر را فرا خواهيم خواند. زنهار! از او فرمان مبر، و به سجده درآى و تقرب جوى
چون تلاش ابوجهل براى جلوگيرى از نماز خواندن و تبليغ كردن پيامبر به نتيجه نرسيده شكست ميخورد سلطه گران قريش به چاره جويى برخاسته به انديشه و توطئه مى نشينند و تصميم مى گيرند نرمش نشان داده از در سازش درآيند تا در جريان سازش بتوانند او و راه و رسم زندگيش را بى اعتبار و فعاليتش را خنثى يا مهار كنند. پس گروهى از قريش اسود بن مطلب بن اسد، وليد بن مغيره ، اميه بن خلف ، و عاص بن وائل سهمى كه ريش سفيد ان قبيله اند در حالى كه پيامبر مشغول طواف كعبه است به او مى گويند: اى محمد، بيا تا ما آنچه را تو مى پرستى بپرسيم و تو آنچه را ما مى پرستيم بپرسى بطورى كه ما و تو اشتراكى در رفتار داشته باشيم . اگر آن كه تو مى پرستى بهتر از آن بود كه ما مى پرستيم ما هم سهمى از آن برده ايم و اگر آنچه ما مى پرستيم بهتر از آن بود كه تو مى پرستى تو سهمى از آن برده اى . پس خداى تعالى درباره آنان چنين فرو مى فرستد (٤٦)
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: اى شما كافران (٤٧) من آنچه را مى پرستيد نمى پرستم ، و نه شما پرستنده آن هستيد كه من مى پرستم ، و نه پرستنده آنم كه پرستيده ايد، و نه شما پرستنده آن خواهيد شد كه من مى پرستم . شما نوع زندگى خودتان را داريد و من نوع زندگى خودم را دارم .
فرداى آن روز به مسجد الحرام رفته آن را براى اشراف قريش ‍ كه در آنجا گرد هم نشسته اند مى خواند و از او نوميد مى شوند (٤٨)
آنگاه سوره هاى فيل ، فلق ، ناس ، اخلاص فرود آيند:
به نام خداوند بخشنده مهربان
آيا نديدى كه پروردگارت با لشكر فيل چه كرد؟ مگر تدبير بدخواهانه شان را تباه نساخت و بر آنها نوعى پرنده دسته دسته نفرستاد كه بر آنها سنگى از جنس سنگ گل مى انداخت تا آنها را مانند كاهى خورده شده گردانيد؟
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: به پروردگار سپيده دم پناه مى برم از شر آنچه بيافريد، و از شر شب (يا هر ظلمتى ) چون فراگيرد، و از شر آنان كه در گره مى دهند، و از شر هر حسود آنگاه كه حسد ورزد.
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: به پروردگار آدميان پناه مى برم ، فرمانرواى آدميان ، خداى آدميان ، از شر وسوسه پيدا و پنهان شونده اى كه در سينه آدميان وسوسه مى كند، از نامرئيان باشد يا آدميان .
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: او خداست ، يگانه است . خدا صمد است : نزاد و زاييده نشد و هيچ همتايى ندارد.

٢- كتاب درس : قرآن
قرآن به معنى قرائت كردن است . و خداوند درسش به بشر را به اين دليل قرائت كردن مى نامد كه وحى كردن لفظ و معناى آن به پيامبر اكرم ما در وجودش به صورت قرائت كردنش براى مردم درمى آيد تا بلافاصله مكتوب و كتاب شود. چنانكه افتتاح وحى - كه صدر سوره مباركه علق باشد - با امر اقرا - قرائت كن - آغاز مى گردد.
قرآن كه به لحاظ قرائت پيامبر بجاى مردم اين نام را مى گيرد به ملاحظات ديگر نامهاى تازه اى مى يابد: ذكر، ذكرى ، و تذكره . ذكر - به معناى درس دادن و ياد دادن - به دليل مناسبتش با پروردگار نام مى گيرد. ذكرى - به معناى يادگيرى پيوسته - به دليل مناسبتش با شاگردان بر آن اطلاق مى شود. و تذكره - به معناى بياد آمده يا محتواى درس - بر آن صدق مى كند.
پس از اطلاق نام قرآن بر آن در صدر سوره مزمل ، در سوره تكوير آن را ذكر: ياد دهى - درس ، ميخواند بدين عبارت : ان هو الا ذكر للعالمين لمن شاء منكم ان يستقيم . آن جز درسى براى عالمهاى آفريدگان نيست براى هر كس از شما كه بخواهد راست قامت به رفتار آيد. سپس در سوره اعلى از آن با ذكرى - يادگيرى پيوسته - ياد مى فرمايد فذكر ان نفعت الذكرى . سيذكر من يخشى در سوره عبس ابتدا از آن با ذكرى - يادگيرى پيوسته - و بعد با تذكره به معنى به ياد آمده يا معرفتى كه درس در بردارد تعبير مى فرمايد: ... او يذكر فنفعه الذكرى ... كلا انها تذكره فمن شاء ذكره .
در جايى مى فرمايد: ان هو الا ذكر و قرآن مبين . (٤٩) درسى و قرائت كردن روشنى است . و در جاى ديگر ص . والقرآ ذى الذكر (٥٠) سوگند به قرآن حاوى درس و ياد دهى . ولقد يسرنا القرآن للذكر (٥١) آيات و سوره هاى قرآن را گوهرى بخشيديم كه ياد دهى معارف حقه را به آسان ترين صورت مى گرداند.
قرآن ، كتابى و بيانى است كه درس شما را در بردارد: لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم افلا تعقلون (٥٢) و ماهى الا ذكرى للبشر (٥٣) آن جز يادگرفتنى براى بشر نيست .
درس پروردگار با درسهايى كه بشر مى دهد و هر چه تفاوتى دارد؟
يك تفاوت در موضوع آن است . و تفاوت مهم ترش اين است كه درسى است مستند به نظام هستى ذلك نتلوه عليك من الايات و الذكر الحكيم . حكيم يعنى مستند به نظام هستى . به همين ملاحظه ، محتواى درس را حكمت مى نامد: ... والله واسع عليم يوتى الحكمه من يشاء و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا و ما يذكر الا اولوا الالباب (٥٤) خدايى كه هستى ها بتمامى در تملك و در احاطه قدرت و تصرف اوست و بسى دانا هم هست حكمت را به هر كس بخواهد مى دهد و هر كس به حكمت دست يابد قطعا به خيرى كثير دست يافته باشد.
اماجز اولوا الالباب آن را ياد نمى گيرند. شاگردى درس ‍ حكمت پروردگار چندين شرط دارد و چندين لب مى خواهد. (٥٥)
كتاب درسى ، قرآن مجيد با همين ترتيب سوره ها و آيات كه در دست ماست و بى هيچ زيادت و نقصانى همان قرآن عظيمى است كه خداوند متعال بر پيامبرش محمد مصطفى - صلى الله عليه و آله و سلم فرو فرستنده و آن را مرتب و جمع و بيان كرده است . خود مى فرمايد: انا نحن نزلنا الذكر و ناله لحافظون (٥٦) بيگمان ، ما خود قرآن را فرو فرستاديم و بيگمان ما البته آن را نگهبانيم . و مى فرمايد: ان علينا جمعه و قرآنه . فاذا قراناه فاتبع قرآنه . ثم ان علينا بيانه (٥٧) بيگمان جمع كردن آن و قرائت كردنش بر عهده ماست . پس چون آن را قرائت كرديم قرائت كردنش را سبق بر. وانگهى بيگمان بيان آن بر عهده ماست پيامبر خدا در پرتو نزول بسم الله الرحمن الرحيم پى مى برد كه سوره جديدى آغاز گشته است . (٥٨) و باز از طريق وحى مى فهمد كه آيه يا آيات جديد از كدام سوره و در پى كدام آيه است .
و بلافاصله پس از نزول هر آيه يا مجموعه آيات جديد يكى از كاتبان وحى را فرا مى خواند و به او مى گويد كه آن آيه يا مجموعه آيات در كجاى آن سوره قرار دارد. چنانكه عبدالله بن عباس ميگويد: (از) آخرين آيات قرآن آيه واتقوا يوما ترجعون فيه الى الله ... است كه فرشته وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله مى گويد:
اى محمد، اين آيه را بر سر آيه دويست و هشتادم سوره بقره بگذار. (٥٩)
پيامبر صلى الله عليه و آله حتى اين حقيقت را كه نام سوره الحمدلله رب العالمين ... فاتحه الكتاب است از راه وحى درمى يابد.
اما قرآن يكجا و يكباره نمى آيد. سوره سوره ، آيه آيه ، يا به صورت مجموعه آيات و به مناسبت هايى نازل مى شود. مى فرمايد: و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث و نزلناه تنزيلا (٦٠) و قرآنى كه آن را بند بند كرديم تا آن را با درنگ بر آدميان بخوانى و آن را به تدريج فرو فرستاديم .
وقتى كفار ايراد مى گيرند كه چرا قرآن يكباره نازل شده است حكمت آن را ياد آور مى شود: و قال الذين كفروا لولا نزل عليه القرآن جمله واحده . كذلك لنثبت به فوادك و رتلناه ترتيلا... و كسانى كه كافر شدند گفتند: چرا قرآن بر او يكباره نازل نگشت ؟! بدينسان (نازل گشت ) تا ضمير تو را بدان نقش كنيم و آن را پيوسته برخوانديم . (٦١)
چون قرآن كتاب درس زندگى ، آن هم نوع ويژه اى از زندگى و سازماندهى اجتماعى و مديريت سياسى جامعه الذين آمنوا و عملوا الصالحات و... است و سازماندهى و مديريت سياسى آن در محيط اجتماعى و در محيط بين المللى صورت مى گيرد و تابع تحولات و متغيرات اين دو محيط نيز هست و به دلايل ديگر بايستى آموزه ها بر حسب نياز آن جامعه و مراحل سير پيشرفت و استحكام قدرت ملى آن ارائه و نازل شود تا براى مردم قابل فهم باشد و ضرورت بكار بستن آن هر چه روشن تر و مبرم تر ادراك و احساس گردد.
بنابراين همين دلايل ، بسيارى از آموزه ها به تازه ترين تجارب انسان شناختى وقوع يافته در دو محيط اجتماعى و بين المللى اسناد داده مى شود. نمونه هايى از آن را در نخستين آيات و سوره هاى نازل شده - كه پيش تر از نظر گذرانديم - مى يابيم . رخدادهاى فرهنگى ، سياسى و اقتصادى كه در اين دو محيط اتفاق مى افتد و رفتارها و سياست هايى كه از دو گروه اجتماعى مستكبران و مترفان - يا طاغوت و سلطه گران - براى مردم با ايمان مشهود و محسوس مى افتد و امثال آنها مصاديق مورد اشاره آموزه هاى وحيانى بشر مى آيد و تاكسى با آنها آشنا نشده يا عملا با آنها برخورد ننمايد بطورى كه آنها را شخصا تجربه كند بفهمد آن آموزه ها اشاره به چه واقعيت و رخدادى دارد، و قادر نخواهد بود اوامر و نواهى شارع را دقيقا بكار بندد .و
بعدها خداوند آن مصاديق و واقعيت هاى انسان شناختى و سياسى را تاويل مى نامد و فهم آيات ، درس ها، و آموزه هايش را موكول به شناسايى آنها و در موارد بسيارى منوط به شخصى آنها مى شمارد. و از اين شناسايى و تجربه عملى با رسوخ در علم ياد مى كند.
نظر به همين واقعيت اساسى اين است كه از زمان نزول وحى تا به امروز دانشمندان مى دانند كه هر آيه ، سوره ، و مجموعه آيات ، شرايط نزولى دارد. چنانكه برخى از آنها شناخته شده و در كتاب تاريخ و كتابهاى اسباب النزول ثبت است . از همين شرايط فرهنگى اجتماعى است كه مفسران به عنوان شان نزول يا سبب نزول ياد مى كنند. با اين تفاوت كه فقط جزئى از شرايط فرهنگى - سياسى و اجتماعى آن را مى شناسند نه كل آن را. درك معناى آيه و مجموعه آيات هنگامى ميسر است كه شرايط نزول و سبب آن معلوم گردد.
از اين رو، مفسران از اصحاب پيامبر - صلى الله عليه و آله - تا كنون به اين شرايط كم و بيش التفات نموده و بعضى كتاب مستقلى در اين باب نگاشته اند. على بن متدينى - متوفاى ٢٣٤ - كه استاد بخارى - مولف صحيح بخارى - است كتابى در اين باب مى نگارد. مشهورترينش اسباب النزول واحدى نيشابورى - متوفاى ٤٦٨ - است .
معرفت سبب و شرايط محيطى نزول ، يكى از شرايط محيطى نزول ، يكى از شرايط فهم قرآن و معرفت به مفاهيم كليدى آن است . شاگردان رسولخدا چون از قرائن و قضاياى محيطى آيه و سوره آگاهانه به آسانى معنى آن را مى يابند، تا جايى كه حكمت تشريع بسيارى از احكام را مى شناسند.
ابوالقاسم حسن بن محمد بن حبيب نيشابورى در كتاب التنبيه على فضل علوم القرآن ميگويد: سرآمد علوم قرآنى علم به شرايط و هنگام و جهات نزول آيات آن است و علم به ترتيب نزول آيات و سوره هاى مكى كه در اوايل يا وسط يا آخر آن دوره نازل شده است . و همين گونه ترتيب آنچه در مدينه فرود آمده است . سپس علم به آنچه در مكه نازل شده اما حكم مدنى وارد و آن چه در مدينه فرود آمده و در حكم مكى است ، و آنچه در مكه درباره مردم مدينه نازل شده است و آنچه در مدينه درباره مردم مكه فرود آمده است . آنگاه شناخت آنچه مدنى است و به نزول مكى شباهت دارد، و آنچه مكى است و به نزول مدنى مى ماند. آنچه در حجفه فرود آمده و آنچه در بيت المقدس يا در طائف ، يا در حديبيه نازل شده است .
معرفت به آنچه شب نازل شده است و آنچه در روز. آنچه در مشايعت فرشتگان بوده است و آنچه تنها. شناخت آيات مدنى كه در سوره هاى مكى است و آيات مكى كه در سوره هاى مدنى وجود دارد... اينها بيست و پنج و جه و گونه است كه اگر كسى آنها را نشناسد و تميز ندهد روا نباشد كه سخن درباره كتاب خداى تعالى گويد (٦٢) . شيخ طبرسى - قرن ششم - فصلى براى آن گشوده از معرفت خويش به ترتيب نزول سوره ها به عنوان علمى ياد مى كند كه از توشه ره به حقايق آموزه هاى الهى توان برد (٦٣)
واحدى هم در ضرورت و اهميت اين رشته از علوم قرآن ميگويد: علوم قرآن بسيار زبده آن علوم را در بر دارد و براى كسى كه بخواهد تحصيل آن كند رسا و قناعت آور است و او را از ساير تاليفات بى نياز مى گرداند... لكن متاسفانه امروز (قرن پنجم هجرى ) علاقه اى به اين علوم ديده نمى شود و كار به جايى رسيده كه ما ناچاريم براى مبتديان كه خود را به دروغ عالمان علوم قرآنى جلوه مى دهند شرايط و اسباب نزول آيات و سوره ها را بياموزيم چون آن ضرورى ترين معرفت و سزاوارترين رشته به بذل عنايت است . به اين دليل كه معرفت به تفسير هر آيه و رسيدن به معنى آن بدون آگاهى از تاريخش و روشن شدن زمان و احوال نزولش محال است . درباره اسباب نزول قرآن هم سخن جز از طريق روايتى كه به شنيدن از شاهدان نزول وحى منتهى شود نتوان گفت يا از طريق كسانى كه در تحصيل اين علم سخت كوشيده و بدان رسيده باشند. شريعت ، بى دانش پرلغزشى را كه گام در ميدان اين علم زياده باشد به آتش دوزخ تهديد كرده است ... محمد بن سيرين مى گويد: از عبيده درباره يكى از آيات قرآن پرسيدم . گفت :
از خدا بترس و سخن ، سنجيده بگوى . كسانى كه شرايط و شان نزول آيات قرآن را مى دانستند از دنيا برفته اند (٦٤) اما امروز هر كس عنان به جهالت سپرده چيزى تازه مى سازد و دروغى را به بهتان مى بافد كه بينديشد با جاهلى كه علم به شرايط و سبب نزول آيه ندارد و با وجود اين درباره آن حرف مى زند چه تهديدى رفته است . همين وضع باعث شد كه من به نگارش اين كتاب كه جامع شرايط و اسباب نزول آيات است همت بگمارم .(٦٥)
علم شرايط و اسباب نزول مستلزم دانستن ترتيب زمانى نزول سوره ها و آيات ، و آگاهى از سوره هاى مكى و سوره هاى مدنى ، و سال و ماه نزول هر يك از آنهاست . منبع اين علم ، شاهدان نزول وحى ، و شخص پيامبر اكرم ما هستند. برخى از شاهدان جز زمان پاره اى از سوره ها و آيات را درك نكرده اند يا در كنار پيامبر بسر نمى برده اند و از آن بواسطه ساير شاهدان مطلع شده اند. انصار بر حسب اين كه چه زمانى اسلام آورده باشند و مهاجران بر حسب اين كه در چه سالى و ماهى از دوره مكى مسلمان شده باشند بر زمان و ترتيب سوره ها و آيات مى توانند شاهد بشمار آيند. يگانه شاهدى كه از نخستين لحظه فرود آمدن وحى با رسول خدا است اميرمومنان على بن ابيطالب است . خود فرمايد: لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه ... من چون جوجه طاووسى كه در پى مادر رود در پى او مى رفتم . هر روز از رفتارش پرچمى برايم مى افراشت و مرا دستور مى داد تا به او اقتدا كنم . هر ساله در حرا معتكف مى شد و من او را مى ديدم و هيچ كس ‍ جز من نمى ديدش . در آن روزگار تنها خانه مسلمانى كه بود جز رسولخدا صلى الله عليه و آله و خديجه و مرا - كه نفر سوم بودم - در بر نداشت .
نور وحى را مى ديدم و عطر نسيم نبوت را مى بوييدم . هنگامى كه وحى بر او آمد صداى ناله شيطان را شنيدن و پرسيدم : اى رسول خدا، اين صداى ناله چيست ؟ فرمود: اين شيطان است كه از پرستيدن و اطاعت شدن نوميد گشته است . تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى و آنچه را مى بينم با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى بلكه مدد كار منى و بيگمان تو بر خير هستى . (٦٦)
با كسب اين توفيق كه همدم پيامبر و شاهد رسالت و وحى و بر اثرش عالم به ترتيب زمانى نزول و شرايط و اسباب آن مى شود به مقام صدر مفسران قرآن و مورد تاييد و استفاضه آنان (٦٧) نايل مى گردد پس از رحلت پيامبر اكرم ما شاهد وحى و ترتيب و شرايط اجتماعى و بين المللى آن اولين كارش را در مقام وصى و خليفه بر حق اين قرار مى دهد كه بر قرآنى كه سوره به سوره و آيه به آيه بلافاصله پس از وحى شدنش نگاشته و هر ساله بر رسول خدا عرضه كرده است ترتيب نزول و تفسيرى بنويسد و در آن شرايط و شان و سبب هر يك را مشخص كند. سلمان فارسى ميگويد امير مومنان پس از رحلت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در خانه خويش قرار گرفت و روى به قرآن نهاده جمع و تاليفش كرد... و بدست خويش ترتيب و شرايط نزول و تفسير آيات و ناسخ و منسوخ آن را بنگاشت .
(٦٨) هشام كلبى كه كتاب تفسيرى دارد درباره آياتى كه در خصوص اشخاص معنى نازل شده است مى گويد: چون رسول خدا از دنيا مى رود على بن ابيطالب در خانه نشسته قرآن را به ترتيب نزولش گرد مى آورد و اگر نوشته وى يافت شود در آن علمى فراوان بدست مى آيد. (٦٩) محمد بن سيرين هم سخنى مشابه وى دارد. (٧٠) ابن النديم در الفهرست مى گويد كه قرآنى نزد ابويعلى حمزه حسنى به خط على عليه السلام ديده است كه ذريه (امام ) حسن (مجتبى عليه السلام ) از يكديگر به ارث برده اند. (٧١)
در برابر صدها تن از اصحاب پيامبر اكرم و دهها هزار نفر مى فرمايد: از من درباره كتاب خدا بپرسيد. چون به خدا سوگند آيه اى در كتاب خدا نيست كه در شب يا روز در حالى حركت يا به هنگام اقامت نازل شده باشد و رسول خدا - صلى الله عليه و آله - برايم تلاوت نفرموده و تفسيرش را به من نياموخته باشد. ابو كواء برخاسته مى گويد: اى امير مومنان ، آياتى كه در غياب من بر او نازل مى شد به خاطر مى داشت تا چون به حضورش مى رسيدم برايم تلاوت فرموده مى گفت :
اى على ، در غياب تو خدا چنين وحى فرستاد، و تفسيرش چنين است . بدينسان تفسير آن و چگونگى نزولش را به من مى آموخت . (٧٢)
امام حسين بن على عليها السلام مى فرمايد: امير مومنان براى ما نطق كرده فرمود: از من درباره قرآن بپرسيد تا به شما بگويم آياتش درباره چه كسانى و در چه زمانى نازل شده است . (٧٣) ابوطفيل ، عامربن وائله ، كه شاهد ديگرى است و هشت سال از دوره رسولخدا را درك مى كند و شاگرد و سرباز اميرمومنان ، و شاعرى نيكوكار و قاضى خردمند و خوش ‍ بيانى هم هست و آخرين صحابى كه از دنيا مى رود (٧٤) مى گويد: على عليه السلام در نطقش فرمود: ز من بپرسيد. چون به خدا سوگند از هر چه بپرسيد به شما پاسخ خواهم داد. از من درباره كتاب خدا بپرسيد، زيرا به خدا سوگند آيه اى نيست كه ندانم در شب نازل شده است يا در روز، در جلگه يا در كوهستان (٧٥) علم ترتيب و شان و اسباب نزول بطور كامل و جامع از امير مومنان على بن ابيطالب عليه السلام به ديگر اصحاب و نسل هاى بعد مى رسد. سه طريق معتبر و اصلى براى آن هست .
١- ارث قرآن و تفسيرى كه حضرتش نوشته و همراه ترتيب نزول است در ذريه وى ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين ، كه توسط امام جعفر صادق عليه السلام به دست ما مى رسد.
٢- از طريق عبدالله بن عباس كه علم تفسير و ترتيب و شان و اسباب نزول را از مولاى متقيان على ابيطالب عليه السلام فرا مى گيرد. چنانكه خود مى گويد: هر چه از تفسير قرآن آموخته ام از على بن ابيطالب است . و مى گويد اگر مطلبى از على بدست آوريم به سخن ديگرى نپردازيم . ابن عطيه (٧٦) مى گويد: صدر مفسران و شخصيت مورد تاييد و قبولشان على بن ابيطالب است و عبدالله بن عباس در مرتبه پس از وى قرار دارد. (٧٧)
٣- همين ترتيب نزول علاوه بر ابن عباس توسط راويان موثق از ديگر اصحاب نقل شده و در نيمه دوم سده هشتم هجرى به قلم قرآن شناس بزرگى به نام بدرالدين زركشى ، ٧٩٤ -٧٤٥ هجرى در كتاب البرهان فى علوم القرآن به ثبت مى رسد. وى سند روايات را ذكر نمى كند و مى گويد: هذا ترتيب ما نزل من القرآن بمكه و عليه استقرت الراويه من الثقات ، و هى خمس و ثمانون سوره . (٧٨) اما در مورد آخر سوره مكى از ابن عباس ، مجاهد، ضحاك و عطاء (بن ابى رباح ) نام مى برد.
چون ترتيب نزول وى همان است كه عطاء از ابن عباس و امام صادق از اميرالمومنين على عليه السلام نقل مى كنند و از آنجا كه سيوطى يك قرن و نيم بعد كتاب اتقان خويش را بيشتر از كتاب چهار جلدى برهان زركشى مى گيرد چنين به نظر مى رسد كه زركشى علاوه بر ابن عباس آن ترتيب نزول را از ديگر اصحاب نيز ديده باشد. چه اگر تنها روايت عطاء از ابن عباس را در دست مى داشت همان را ياد مى كرد و ديگر نمى گفت : على استقرت الراويه . الثقات ...
--------------------------------------------
پاورقى ها:
١- انفال ، ٢٤.
٢- نهج البلاغه ، ٣٧٤، خطبه قاصعه : لقد كان يجاور فى كل سنه بحراء فاراه و لا يراه غيرى ...
٣- سيره پيامبر اكرم (ص )، ابن اسحاق - متوفاى حدود ١٥٢ هجرى - ١ ج ، ص ‍ ٢٥٢.
٤- به نقل از تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام ، ص ٦٠ و ٦١. رك : بحار الانوار، ج ١٨، صص ٢٠٧ - ٢٠٥. متن دلالت قطعى بر صدورش از معصوم دارد. چه ، با جهان - انسان شناسى وحيانى مطابقت تام دارد و چگونگى شرح صدر بنى اكرم و گشوده شدن روزنه على جهان برين و هستى هاى آن بر روى وجود مبارك آن حضرت را به اذن خدا بيان مى دارد كه همان پديدار وحى باشد و تمامى هستى با جهان هايش در فراگرد آن مشاركت دارند.
٥- يا از موجود آبزى ريزى كه شبيه كرم است آفريد. رك : تفسير مجمع البيان ، شيخ طبرسى - متوفاى ٥٤٨ - ١٠ ج ، ص ٥١٣.
٦- تكوير، ٢٤.
٧- نحل ، ٤٤.
٨- در مورد موسى كليم آيه ١٤٠ اعراف - در مورد پيامبر خاتم : قل انى امرت ان اكون اول من السلم و لا تكونن من المشركين ))، انعام ، ١٤، و در آيه ١٦٣ انعام : و بذلك امرت و انا اول المسلمين ))
٩- صدر سوره قلم .
١٠- شورى ، ٥٢.
١١- عنكبوت ، ٤٨.
١٢- دهر، ٣٠.
١٣- اسراء، ٧٩.
١٤- انساب الاشراف ، بلاذرى - متوفاى ٢٧٩ هجرى - ج ١، ص ١٠٧ از زبان جابر بن عبدالله انصارى ، اسباب النزول ، واحدى نيشابورى - متوفاى ٤٦٨ - ص ٧ از چندين طريق روايى . لباب النقول ، جلال الدين سيوطى - متوفاى ٩١١ - ص ٢٤٤. طيالسى ، احمد بن حنبل ، بخارى ، مسلمن ، ترمذى ،طبرى ، ابن فنذر، ابن مردويه ، ابن انبارى و ديگران در بخش مربوط به قرآن كتابهاى حديث خويش ثبت كرده اند. اطغازى ، ابن شهاب زهرى - متولد ان و متوفاى ١٢٤ - ص ٤٥ از شنيدن ندا به بعد و با اندك تفاوتى .
١٥- مدثر، ١٠ -١
١٦- اسباب النزول ، واحدى ، ص ٢٩٥: فقلت :... فصبوا على ماء - گفتم :... و بر من آب بريزيد.
١٧- انساب الاشراف ، بلاذرى ، ج ١، ص ١٠٧، شماره ١٩٧: وصبوا على الماء.
١٨- اين ، خبر از واقعه اى نزديك به محال است و بسيار بعيد. چه ، در منطقه حرم و پشت كوه صفا كه چند صد متر بيشتر با كعبه فاصله ندارد هيچ گاه سواره نظامى يا دشمنى به قصد حمله نمى آيد و همه عربها همواره حمرت آن را نگاه داشته اند. با وجود اين ، مى گويند حتى اگر توچنين خبرى بدهى از تو مى پذيريم و راستش ‍ مى شماريم .
١٩- فانى نذير لكم بين يدى عذاب شديد. بعدها در سوره سبا آيه هاى ٣٤ و ٤٦ بدين عبارت مى آيد: ان هو الا نذير لكم بين يدى عذاب شديد.
٢٠- اين معنايى است كه شيخ طبرسى مفسر بزرگ قرن ششم مى كند و درست همين است . برخى آن را نفرين پنداشته اند و مترجمانى آن را ((زيانكار بادا))نوشته اند. مولف الميزان هر دو نظر را ابراز داشته است بدون ترجيح يكى بر ديگرى . رك : الميزان ، ج ٤٠، ص ٤٣٩
٢٢- بقره ، ٢١٣.
٢٣- طبقات ، ابن سعد، ج ١، ص ٢٠١
٢٤- سيره نبوى ، ابن اسحاق ، ج ١، ص ٢٥٧ و ٢٦٢ - تاريخ طبرى - متوفاى ٣٠١ - ج ٢، صص ٣١٠ - ٣٠٩.
٢٥- طبقات ، ابن سعد، ج ٨، صص ٣٧ - ٣٠: زينب كه بزرگترين دختر رسولخداست ، سلمان مى شود... و رقيه همراه مادرش خديجه مسلمان مى شود... و ام كلثوم همزمان با مادرش اسلام مى پذيرد.
٢٦- سيره نبوى ، ابن اسحاق ، ج ١، ص ٢٦٤.
٢٧- تاريخ طبرى ، ج ٢، ص ٣١١.
٢٨- انساب الاشراف ، ج ١، ص ٤٠١ - در طبقات ابن سعد، ج ٨، صص ٣٧ - ٣٦ به اين عبارت : ابولهب به هر يك از دو پسرش جداگانه مى گويد: اگر دخترش را طلاق ندهى نگاه به صورتت نخواهم كرد!...
٢٩- سيره نبوى ، ابن اسحاق ، ج ١، ص ٣٧٦.
٣٠- سيره نبوى ، ابن اسحاق ، ج ١، ص ٢٩٥.
٣١- معانى القرآن ، الفراء - متوفاى ٢٠٧ - ج ٣، ص ٢٧٣.
٣٢- كشاف ، زمخشرى ، ج ٤، ص ٦١١. بنا به روايت جندب بن عبدالله كه مورد اتفاق محمدثان است و روايت زيد بن ارفم كه نام زن ابولهب را آورده است .
٣٣- به روايت عبدالله بن عباس كه ابن مردويه ثبت كرده است . رك : كشاف ، همان .
٣٤- انساب الاشراف ، ج ١، ص ٤٠٥.
٣٥- پدر عمر و عاص معروف .
٣٦- اساب النزول ، واحدى ، ص ٣٠٦ به روايت عبدالله بن عباس . رك : طبقات ابن سعد، ج ١، ص ١٣٣ و انساب الاشراف ، ج ١، ص ٤٠٥ - مجمع البيان ، ج ١٠، ص ‍ ٥٤٩ - كشاف ، زمخشرى ، ج ٤، ص ٦٤٥ - لباب النقول ، جلال الدين سيوطى ، ص ‍ ٢٥٨: ابن ابى حاتم از قول سدى نوشته است و بيهقى از محمد بن على .
٣٧- سيره نبوى ، ج ١، ص ٢٥٧.
٣٨- طبقات ، ابن سعد، ج ١، ص ١٣٣.
٣٩- اسباب النزول ، واحدى ، به روايت عطاء از عبدالله بن عباس ، ص ٣٠٦.
٤٠- عشيره عاص بن وائل و پسرش عمر و عاص معروف
٤١- اسباب النزول ، ص ٣٠٥ به گفته مقاتل بن حيان و كلبى . قريب به اين مضمون در معانى القراان ، الفراء، ٣، ص ٢٨٧.
٤٢- اسباب النزول ، واحدى ، ص ٣٠٦ به گفته ابن جريح - مجمع البيان ، ج ٣، ص ‍ ٢٤٨.
٤٣- آيات صدر سوره .
٤٤- سوره ليل ، آيه ٩: و اما من بخل و استغنى و كذب بالحسنى فسنيره للعسرى
٤٥- ترمذى از قول عبدالله بن عباس ثبت مى كند و مى گويد: روايتى حسن و صحيح است . رك : اسباب النزول ، سيوطى ، ص ٢٥٥ - اسباب النزول ، واحدى ، ص ٣٣٩ - كشاف ، زمخشرى ، ج ٤، ص ٦٢١ طبرى و ابن مرويه نيز ثبت كرده اند و نسائى و حاكم نيشابورى و احمد بن حنبل و ابن ابى شيبه و بزار از قول عكرمه از عبدالله بن عباس . واصل آن در صحيح بخارى است .
٤٦- سيره نبوى ، محمد بن اسحاق ، ج ١، ص ٣٨٨ - با تفاوت هايى در اسباب النزول ، واحدى ، ص ٣٠٧ و لباب النقول سيوطى ، ص ٢٥٩. نقل ابن اسحاق دقيق و صحيح است .
٤٧- همان .
٤٨- همان
٤٩- يس ، ٦٩.
٥٠- سوره ص ، ١.
٥١- قمر، ١٧، ٢٢ و ٣٢ و ٤٠.
٥٢- انبياء، ١٠.
٥٣- مدثر، ٣١
٥٤- بقره ، ٢٦٩ - ٢٦٨.
٥٥- درسى مستقل داريم درباره شرايط شاگردى و تفقه در دين .
٥٦- حجر،٩.
٥٧- قيامت ، ١٩ - ١٧.
٥٨- مثلا به روايت سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس پيامبر صلى الله عليه و آله نمى دانست سوره قبلى ختم شده است مگر وقتى بسم الله الرحمن الرحيم تازه اى ٥٩- مقدمه المبانى - تاليف يكى از علماى بزرگ مراكش در قرن پنجم . ر.ك : مقدمتان فى علوم القرآن ، ص ٤١.
٦٠- اسراء، ١٠٦.
٦١- فرقان ، ٣٢.
٦٢- البرهان فى علوم القرآن ، بدر الدين زركشى ، متوفاى ٧٩٤، ج ١، ص ١٩٢.
٦٣- مجمع البيان ، تفسير سوره مباركه ((انسان )).
٦٤- اسباب النزول ، صص ٥ - ٤.
٦٥- اسباب النزول ، صص ٥ - ٤
٦٦- نهج البلاغه ، خطبه ١٩٢
٦٧- ابن عطيه ، مفسر بزرگ مراكشى قرن ششم هجرى ، مقدمه تفسيرش . رك : مقدمتان فى علوم القرآن . ص ٢٣.
٦٨- احتجاج ، طبرسى ، ص ٥٢ - كتاب سليم بن قيس ، ص ٦٥.
٦٩- اتقان ، جلال الدين سيوطى .
٧٠- تاريخ الخلفاء، سيوطى ، ص ١٨٥.
٧١- الفهرست ، ص ٤٨.
٧٢- احتجاج ، طبرسى ، ص ١٣٩ - امالى ، شيخ طوسى ، ج ٢، ص ١٣٦ به روايت امام صادق عليه السلام از زبان امير المومنين .
٧٣- عيون الاخبار، ج ٢، ص ٦٧، از امام رضا عليه السلام .
٧٤- اشد الغابه فى معرفه الصحاب ، ابن اثير، ج ٥، ص ٢٣٤.
٧٥- استيعاب ، ابن عبدالبر، در حاشيه اصابه ابن حجر عقلانى ، ج ٣، ص ٤٣
٧٦- عبدالحق بن غالب الروف ، متوفاى ٥٤٦ در مدينه ، صاحب تفسير ((المحرر الوجيز))ر.ك الديباج المذهب ، ابن فرحون ، مطبعه المعاهد، ١٣٥١ه . ق ، صص ١٧٥ - ١٧٤.
٧٧- مقدمتان فى علوم القرآن ، ص ٢٦٣.
٧٨- برهان ، ج ١، ص ١٩٣.

۱
زندگى و درسهاى آن
ترتيب نزول درست سوره هاى قرآن همين است به دلائل متعدد. چه ، اين ترتيب از طرق و در منابع تاريخى ديگر با تغيير و كمى و زيادى كه ناشى از سهو و نسيان راوى يا اشتباه و لغزش مستنسخان ، و گاهى دخالت بيجاى آنان است كه بسيار اتفاق افتاده است . چنانكه در اتقان سيوطى - اواخر سده نهم يا اوايل سده دهم - ترتيب نزولى به نقل از عكرمه - آزاد شده عبدالله بن عباس - و حسين بن ابى الحسن مى آيد بدين سند... على بن الحسين بن واقد عن ابيه ، حدثنى يزيد الخوى عن عكرمه و الحسين بن ابى الحسن ، قالا:... (٧٩) در آن از ٨٥ سوره فقط نام ٢ سوره اعراف و مريم از قلم مى افتد و سوره دخان از جاى اصلى سه سوره فراتر مى رود و جاى سوره هاى انفطار و انشقاق كه در پى هم اند عوض مى شود.
در اين ميان شخصيت كسى كه ترتيب نزول صحيح را از عبدالله بن عباس - شاگرد امير المومنين على عليه السلام - براى ديگران حكايت مى كند قابل توجه است :
عطاء بن ابى رباح كه در ١١٥ هجرى در هشتاد و هشت سالگى از دنيا مى رود، (٨٠) و خود گويد: قتل عثمان را به خاطر دارم . (٨١) ابن اسحاق پيشكسوت سيره نبوى نويسان به روايات وى بسيار استفاده مى كند. (٨٢) ابن سعد - متوفاى ٢٣٠ - درباره عطا مى نويسد: گفته اند كه مورد وثوق ، فقيه ، عالم و كثير الحديث است . (٨٣)
بعدها ابن ضريس در كتاب فضائل القرآن همين ترتيب نزول را بدين عبارت ثبت مى كند: حدثنا محمد بن عبدالله بن الى جعفر الرازى . انبانا عمر بن هارون .
حدثنا عثمان بن عطاء عن ابيه عن ابن عباس ... و از طريق اتقان جلال الدين سيوطى در كنار ساير روايات در دسترس ما قرار مى گيرد. (٨٤) همچنين شيخ طبرسى - اعلى الله مقامه - مفسر قرن ششم ، آن را در مجمع البيان به ثبت مى رساند در تفسير سوره انسان (٨٥) و مى افزايد: همين ترتيب نزول را استاد احمد الزاهد با سند روايى خويش از عثمان پسر عطاء (ابن ابى رباح ) از پدرش از ابن عباس در كتاب الايضاح روايت مى كند.
همين ترتيب نزول چون به جاى روايت از طريق عطاء بن ابى رباح و پسرش از طريق ابوصالح از ابن عباس روايت مى شود به مرور زمان و بر اثر عوامل ياد شده به چند شكل درمى آيد. يكى كه در مقدمه المبانى - قرن پنجم - است (٨٦) تغييرات كمترى پيدا مى كند تا آن كه در تاريخ يعقوبى - متوفاى ٢٨٢ - ثبت است . (٨٧)
مثلا اگر در اولى دو سوره پياپى فلق و ناس از قلم مى افتد در دومى سوره اخلاص هم كه در پى آن دو است از قلم مى افتد. ترتيب نزولى هم كه در الفهرست ابن النديم (٨٨) تاليف شعبان ٣٣٧ به روايت محمد بن نعمان بن بشير صحابى - مى آيد جز نقل غير دقيق همين ترتيب نزول نيست .
وانگهى طريق ما به معرفت ترتيب نزول سوره ها منحصر به اين روايات نيست . اين معرفت از طرق متنوعى حاصل شده است . چه ، اعضاى جامعه - دولت اسلامى در طول عمرشان هر چه را براى خود يا نزديكانشان يا در جامعه اتفاق مى افتد و كارهاى مهمى را كه انجام مى دهند يا از ديگران بويژه اشخاص سرشناس مى بينند يا مى شنوند به خاطر سپرده براى فرزندان و ديگران نقل مى كنند. (٨٩) بدينسان شرح بخش مهم زندگى آنان و احوال و كردار رجال كشور و سيره پيامبرشان كه مهم ترين وقايع جامعه - دولت را در بردارد از جمله نزول سوره ها و مجموعه آيات و آيه هاى ويژه و معينى بشكل متواتر - يا پياپى و گفت ناپذير - در دسترس ‍ نسلهاى آينده ، و ما قرار مى گيرد. خود قرآن كريم متواتر مى شود. مسلسله اى سيره نبوى مكتوب همراه با مجموعه آيات و آيه هاى معينى از ابتدا تا به امروز در دست ما قرار مى گيرد. البته در برخى از نخستين سيره هاى مكتوب قصد دفاع نامشروع از اهل و عشيره در كنار قصد قربت و نشر حقيقت كاملا مشهود است . اما اين ناخالصى ، آن آثار را يكباره از فايده عارى نمى گرداند و ديده تيزبين محققان به كمك و در پرتو روايات صحيح مردم صالح و خير انديش ‍ مى تواند به آسانى سره را از ناسره ، و واقعيت را از مجهول و باطل و تميز داده جدا كند و بكار گيرد. چنانكه وقتى محمد بن اسحاق - متوفاى حدود ١٥٢ - در مدينه دست به كار مى شود آنچه را پيشتر عروه پسر زيد بن عوام - متوفاى تقريبا ٩٢ - ابان سير عثمان بن عفان - متوفاى ١٠٥ - و وهب بن منيبه يمنى - (٩٠) متوفاى ١١٠ - نوشته اند و بااقوال و روايات ديگران و ترتيب زمانى سوره هاى قرآن كه سرگذشت پيامبر و جامعه اسلامى در عصر وى را در بردارند و در اندك مواردى با محتواى آن سوره ها سنجيده و در حد توان انديشه اش ارزيابى و سپس رد و تصديق مى نمايد. بدينسان زمينه براى محققان و مورخان آينده فراهم تر مى گردد.
پيش از او چهار مورخ ديگر به كارهاى نظامى رسول خدا صلى الله عليه و آله پرداخته اند كه عبارتند از: شر جبيل بن سعد - متوفاى ١٢٣ - ابن شرماب زهرى متولد ٥١ و متوفاى ١٢٤ - (٩١) عاصم بن عمر بن قتاده - متوفاى ١٢٠ - و عبدالله ابى حزم - متوفاى ١٣٥. و تنى چند معاصر و همسن و سال او هستند: موسى بن عقبه - متوفاى ١٤١ - عمر بن راشد - متوفاى ١٥٠ - و برخى ديگر.
اهميت و عظمت كار علمى ابن اسحاق در اين است كه او از نزديك و با تمام وجودش كفر و تبهكارى امويان را تجربه و زندگى مى كند و عميقا درمى يابد كه تا چه پايه با پيامبر خدا و دشمنى دارند و مى كوشند تا آن سراج منير را خاموش كنند. و در اين سقوط آن سلسله گر و جائر را به چشم ديده از اين فرصت زرين براى احياى سنت نبوى و آموزه هاى وحيانى بهترين استفاده را مى برد. چه ، آن كافران سلطه گر خون آشام و سگان فرهنگيان كه در سراسر دوره تسلط خويش مورخان سيره نبوى را تحت فشار تهمت و آزار و تعقيب قرار مى دهند او را نيز شيعى و پيرو اهل بيت عصمت و طهارت يافته سركوب مى زنند. تا جايى كه با توجيه اتهام زندقه به وى در مدينه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله او را شلاق مى زنند. عبدالملك بن مروان پرده از كفر و نيات پليد خود و سلسله تبهكارش برگرفته صريحا اظهار مى دارد: كاش هيچ كس به نقل و كتابت سيره نبوى كه در آن از فضيلت و سبقت بنى هاشم و انصار بر ديگران سخن مى رود نپرداخته بود. (٩٢)
با سقوط امويان ، محمد بن اسحاق كه ظاهرا بيشتر سيره نبوى را نوشته ولى امكان و توان انتشار و تدريس آن را ندارد از مدينه به كوفه آمده در جمع كثيرى از فضلا، طلاب ، و دانشمندان تدريس مى كند. بعد به بغداد آمده در آنجا هم درس مى دهد، چنانكه از حوزه درسش مورخانى مانند يونس ‍ بن بگير - متوفاى ١٩٩ - زياد بن عبدالله بكائى - متوفاى ١٨٣ - و محمد بن سلمه حرانى - متوفاى ١٩١ - برمى خيزند كه آثارشان اكنون در دسترس است . سپس به رى و از آنجا به خراسان مى رود تا به تدريس سيره نبوى همت بگمارد.
در سيره اى كه مى نگارد و تدريس مى كند چنين ميخوانيم سلمان فارسى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدم : اى رسول خدا، پيامبرى نبوده كه وصى و دو بازمانده (٩٣) نداشته باشد. بنابر اين وصى و دو بازمانده ات چه كسانى هستند؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله خاموش ‍ مانده چيزى نگفت .
من از خدمتش برفتم و با خود مى گفتم واى بر من (٩٤) عده اى از مسلمانان از من مى پرسيدند: ترا چه شده است اى سلمان خوب ؟ مى گفتم : از رسول خدا صلى الله عليه و آله چيزى پرسيدم . جوابى به من نداد. مى ترسم شايد بر من خشم گرفته باشد. چون رسول خدا نماز ظهر را خواند به من فرمود: سلمان (٩٥) بيا پيشم .
آهسته در حالى كه مى گفتم پناه بر خدا از غضبش و از غضب پيامبرش ، نزدش رفتم . فرمود: درباره چيزى از من پرسيدى كه دستورى درباره اش ‍ نيامده بود. اكنون اين را دريافت كردم كه خداى - عزو جل - چهار هزار پيامبر را برانگيخته است و چهار هزار وصى و هشت هزار بازمانده نسبى پيدا شده است .
بنابراين سوگند به آن كه جانم در قبضه قدرت اوست البته من بهترين پيامبرم و وصى من بى شك بهترين اوصياست و دو نواده ام بهترين بازماندگان گسترنده وجودى اند ... و الحمد لله حق حمده و صلواته على محمد سيد المرسلين و على آله الطيبين الطاهرين و سلم تسليما كثيرا، و حسبنا الله و نعم الوكيل (٩٦) پس از ابن اسحاق ، ابو عبدالله محمد بن عمر واقدى متوار ١٣٠ هجرى از نوجوانى همت به تحقيق و جمع معلومات درباره عمليات دفاعى و نظامى پيامبر اكرم و زندگانى او مى گمارد و تخصص و اجتهادى نسبت تاريخ دوره مدنى جامعه دولت اسلامى پيدا مى كند. خود مى گويد: هر مردى از پسران اصحاب پيامبر و پسران شهدا، و آزادشدگان آنان يافتم از او پرسيدم : از افراد خانواده ات درباره عمليات و جنگهايى كه شركت كرده اند و از نقطه اى كه در آن به شهادت رسيده است چيزى شنيده اى ؟ و چون اطلاعاتى از او مى گرفتم رهسپار نقطه و محلى مى شدم كه به من گفته بود تا آن را بدقت ببينم . چنانكه به مريسيع رفته آنجا را بررسى كردم . نمى شد از درگيرى و لشگر كشى اى خبر دارم شوم و به محل آن سر نكشم براى ديدن و بررسى آن (٩٧) معاصرانش بر صحت گفته اش گواهى مى دهند. هارون فردى ميگويد: واقدى ما در مكه ديدم كه ظرف آبى همراه داشت . از او پرسيدم : قصد كجا دارى ؟ گفت : مى خواهم بروم به حنين تا ميدان جنگ و چگونگى جنگ را بررسى و مطالعه كنم (٩٨) وقتى هارون حاكم عباسى و يحيى برمكى در سفر حج به مدينه مى روند جوياى كسى مى شوند كه مزار شهيدان و ميدان هاى نبرد را به آنان نشان بدهد. اشاره به واقدى مى شود و او در زيارت و بازديد شان همراهشان رفته يكايك مزارها و ميدانها را به آنان نشان و توضيح مى دهد. (٩٩)
نتيجه تحقيقات و مطالعاتش كتاب هزار و صد صفحه اى المغازى است .
اين كتابها و نظارش ما را از صحت ترتيب نزول سوره ها و مجموعه آيات بدان گونه كه در آن روايات تاريخى آمده است مطمئن مى گرداند. متقابلا روايت صحيح ترتيب نزول ، و مهم تر از آن ، تاريخ زندگى پيامبر اكرم و حوادث و جنگهايى كه در عصرش روى مى دهد و خداى متعال بيانش مى فرمايد ما را در تصحيح اشتباهها و لغزش هاى راويان و مورخان يارى بى نظير و خدايى مى بخشد. چنانكه وقتى مى بينيم عروه پسر زبى بن عوام در سيره اش و به تبع وى ابن اسحاق و مورخان بعدى مى گويند اولين كسى كه در مكه قرآن را آشكارا تلاوت كرد پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله عبدالله بن مسعود بود كه سوره الرحمان را قرائت كرد. (١٠٠) پى به نادرستى آن روايت و عدم وقوع آن رويداد مى بريم بويژه چون به شرح حالش در طبقات ابن سعد (١٠١) بينديشيم كه چه شخصيتى از او ساخته مى شود تا وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله تحت الشعاع او قرار گيرد.
محروم كردن و محروم نگهداشتن مردم از معرفت به ترتيب نزول قرآن ، شان و سبب و شرايط محيطى نزول آيات و سوره ها، و آنچه قرآن مجيد از تاريخ تكامل جامعه - دولت اسلامى و چگونگى سير پيشرفتش و سيره نبويى كه در بر دارد امكان گمراهگرى و تبهكارى هاى فرهنگى سياسى متنوعى را فراهم مى سازد كه نمونه ذكر شده جز اندك و ناچيزى از آن بيش نيست .
نمونه ديگرش انكار فضائل اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است . بدتر از آن انكار عظمت پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - است . بدتر از همه تقليل ارزش ‍ آموزه هاى وحيانى است بطورى كه مسلمانان در طول بيش از يكهزار سال قدر خدا را چنان كه بايسته است نمى شناسند: و ما قدروا الله حق قدره ... (١٠٢) و با آموزه ها و درسهايش از طريق پيامبران عليهم السلام فاصله زيادى دارند.
شيخ طبرسى ، مفسر قرن ششم ، كه از حصون اسلام و مدافعان آموزه هاى الهى است در برابر برخى قبيله پرستان كه با ادعاى مكى بودن سوره انسان - يا دهر منكر نزولش ‍ درباره فاطمه زهرا، على بن ابيطالب ، حسن و حسين عليهم السلام شده اند ناچار مى شود علاوه بر اجماع مفسران بر اين شان نزول ، روايات متواتر ترتيب نزول سوره ها را مفصلا بياور.
با وجود اين ، آن مفسر بزرگ همانچه را در اين مورد بكار مى برد بطور عام هم اذعان دارد كه معرفت به ترتيب نزول سوره ها علمى است كه از پرتوش ره به حقايق آموزه هاى الهى توان برد (١٠٣) اين علم را جز در مواردى در تفسيرش بكار نمى برد و در نتيجه بارها در اظهار نظر خطا مى كند و مفسران پس از خود را نيز كه از اين علم بى بهره اند به اشتباه مى افكند.
قرآن چون به ترتيب زمانى نزول مرتب و با استفاده از كتاب هاى مغازى و سيره و اسباب النزول مرتب شود يگانه تاريخ اصيل و صحيح دوره رسالت مى شود و تاريخى كه هيچ نوشته دست بشر در صحت روايت و امانت نقل بپاى آن نمى رسد. چنين قرآنى و تاريخى ، تاريخى را كه در شان و اسباب نزول نوشته و نقل گشته و روايات مختلف و متناقضى را هم در بردارد تصحيح مى كند، مهمترين حوادث عصر نبوى را كه نزول سوره ها و مجموعه آيات باشد بيان مى دارد، آنچه را به نام حديث از پيامبر اكرم ما نقل گشته و جزئى از تاريخ حيات وى است ارزيابى و رد و قبول مى كند، سيره حضرتش ‍ را و تاريخ امت را در مرحله رشد و قوامش مى نگارد و آنچه را كه درباره وقايع وا عمالى آن دوره گفته و نوشته اند بر محك خويش مى آزمايد.
نگاشتن سيره رسول خدا بدون استثنا به قرآن بى حرمتى به پيامبر و حقيقت و فاحش ترين جنايت است . از اين روست كه نخستين سيره نويسان متعهد بسيار آيه و سوره را شاهد و دليل و مستند سخن خويش مى آورند و خيلى از روايات را مقرون با آيات قرآنى مى سازند. چنانكه در صفحات سيره نبوى محمد بن اسحاق ، مغازى واقدى و سپس طبقات ابن سعد ديده مى شود.
در جريان مطالعه و تحقيقى كه سالها پيش از پيروزى انقلاب اسلامى شروع شد ديدم كه سياق آيات و دلالت تاريخى آنها بر صحت ترتيب نزول منقول گواهى مى دهد. اسناد و روايات تاريخى و بسيارى از شان و اسباب نزول ها و احاديث بر صحت ترتيب نزول آيات و وقايع به همان گونه كه در روايت امام صادق عليه السلام و عبدالله بن عباس - (١٠٤) شاگردان مولاى متقيان - آمده است گواه اند. بدينسان قرآن - به عنوان تاريخ عصر رسالت - و روايت صحيح تربيت نزولى ، و اسناد تاريخى همداستان شده اند.
و قرآن در ميان روايات مختلف تاريخى حكمى صادق و قاطع گشته و فرقان است ، درست همان گونه كه اختلافات اهل كتاب را در مسائل زندگيشان فيصله مى دهد.

٣- موضوع درس : زندگى و درسهاى آن
هر يك از علوم طبيعى - زيستى موضوع و روش خاص خود را دارد و نگاهى به عالم طبيعت است از زاويه اى معين كه همان موضوع خودش باشد. چنان كه هيچ علمى تمامى جهان طبيعى را نمى بيند و فقط جزئى از آن را پژوهش مى كند و در مى يابد. علوم خاصى داريم و نه يك علم جريان طبيعى . با اينهمه روشهاى آنها از مشتركاتى برخوردار است و آن بكار بستن روش علمى گرد آورى اطلاعات حاصله از شمارش ، اندازه گيرى و آزمايش است تا مشاهده صورت پذيرد، بعلاوه استنتاج ، صورتبندى فريضه و بيان نظم و ترتيب پديدارهاى طبيعت به شكل قانون آمارى و چندين موردى در صورت امكان در قالب قانون عالم جهانشمول كه به شكل ، منطقى گزاره شرطى عالم بيان مى شوند.
هر علم زيستى - طبيعى يكى از اشياء، پديدارها، و رخدادهاى مرتبط به هم را موضوع مشاهده ، مطالعه ، پژوهش ‍ و بيان خود گرفته است . كار علمى ، قاعده مند شده و سامان يافته مشاهدات و تجارب ما در زندگى روزمره است . چه ، محتواى اصلى هر دو شناسايى و آگاهى از پديده هاى تكرارى و نظم و ترتيبى در عالم طبيعت از جمله بدن انسان و پيكره طبيعى جامعه - است و يقين به آن ، بكارگيرى آن در زندگى .
قوانين علمى ، اعم از قوانين تجربى و قوانين نظرى ، امور واقع جهان طبيعى و پاره اى از جهان اجتماعى - انسانى يا به اصطلاح فاكترهاى طبيعت را با مفاهيم روه بند، مفاهيم قياسى ، و مفاهيم كمى - مفاهيمى با مقادير عددى توصيف مى كنند تا اخبار مناسبترى و مفيدترى درباره موضوعات خاص رشته خود ادامه دهند و آن امور را قابل پيش بينى ساخته تحت اختيار چاره جويى و تدبير بگيرند.
علوم طبيعى - زيستى نوين كه از سده هفدهم به بعد در اروپا شكل گرفته بخشى است از يك جريان علمى و شناسايى كه رياضيات و منطق و غير آن را در برگرفته و از راه فن نتايج و آثارى در زيستن بشر بوجود آورده است كه در تاريخ سابقه ندارد. انگيزه در همه اين تلاشها و پژوهشها سودجويى و لذت بردن در زيستن و قدرت طلبى بوده است گرچه سرانجام علاقه به خود موضوع هم در كنار آن انگيزه ها بكار افتاده است .
اين رشته هاى علمى و پنج ويژگى دارند:
١- اطلاعاتى حاصل از روش را در بردارند.
٢- يقينى و همه كس فهم اند.
٣- اعتبارى جهانشمول دارند.
٤- ناتمام بوده و همواره چنين خواهند ماند.
٥- پيشرفتى پايان ناپذير مى يابند.
اينها دانش پديدارهاى جريان طبيعى از جمله بدن آدمى و پيكره مادى جامعه است . زيستن را تامين مى كند، رفاه پديد مى آورد، و به انسان در برابر مخل زيستن قدرت و امنيت نسبى ، و يا نتيجه در محيط طبيعى به وى آزادى مى بخشد. در عين حال قدرت تخريب منابع طبيعى ، انهدام كره زمين ، كشتن برق آسا و دسته جمعى ملتها و توده هاى مستضعف و بى دفاع را برايش فراهم مى آورد. فساد فى الارض و استعمارگرى و جهانخوارى تسهيل مى شود.
در اين علوم ، رشد معنوى ، تخلق به اخلاق الهى ، آزادى در محيطهاى درونى و اجتماعى و بين المللى ، احراز منزلت والا در نظام هستى ، و نيله به هستى برين مورد مطالعه ، پژوهش ، انديشه ، و نظريه پردازى قرار نمى گيرد. فن ، تنها نيازهاى جانورى ما را ممكن است بر طرف كند. وسيله اى است براى هدفى كه زيستن باشد در بهترين حالت بكار گيريش . در علوم زيستى - طبيعى و ابزارهايش نظير رياضيات و منطق ، موضوع هدف بايسته و معناى زندگى مطرح نيست .
مساله زندگانى و انواع راه و رسمش مطرح نمى شود. تنها تندرستى آدم . ساير جانوران مطرح است .
اين مسائل غريب مانده ، زندگى شناسى و هستى شناسى و مساله هستى برين ، و آزادى - عزت در سه محيط درونى و اجتماعى و بين المللى ، در درس خدا به مردم مطرح شده است . انديشيدن به الحسنى - هستى برين و بهترين - و باور به آن ، و سپس ايجاد لايه هاى آن در خويشتن با انجام كارهاى شايسته : اعمال صالحه اى مانند بخشش نعمت هاى گوناگون به ديگران و پروا گرفتن از كار زشت و ستم . ان سعيكم لشتى . فاما من اعطى واتقى و صدق بالحسنى فسنيره لليسرى ...
كار و كوششتان سخت گوناگون است . به اين ترتيب كه هر كس ‍ بخشيد و پروا گرفت و هستى برين و نيكوترين را راست شمرد ما او را روانه آسايش خواهيم كرد. و هر كس بخل ورزيد و اظهار بى نيازى و مالدارى كرد و هستى برين و نيكوترين را دروغ شمرد ما او را روانه دشوارى و فشار خواهيم كرد كه چون به آن سقوط كند داراييش بكارش نيايد و بلا و پستى از او نگرداند. آنچه برماست رهنمايى است ، و زندگى بازپسين و نخستين از آن ما و به اختيار ماست . در نتيجه شما را از آتشى زبانه كش بيم دادم آتشى كه جز آن سنگدل ترين كه دروغ شمرد و رو گردانيد به آن در نيفتد و آن پرهيزگارترين كه مالش را داد تا رشد معنوى يابد حال آنكه نعمتى از هيچ كس در دست ندارد كه پاداش بايدش داد و جز در جستجوى هستى پروردگارش ، آن برترين ، نيست از آن بر كنار ماند، و بزودى خشنود خواهد گشت .
آيات سوره مباركه ليل كه در ماههاى اوليه بعثت نازل مى شود و ترجمه اش را در درس اول اين كتاب از نظر گذرانديم .
در همين سوره كه از اولين درسها - سوره هاست از تنوع رفتارها و اختلاف آنها از حيث چگونگى و ماهيت تا حد تضاد سخن مى رود و نيز از حيث در برداشتن آثار و نتايج مفيد و مضر، اعتلا بخشنده و پست كننده ، رشد دهنده و انحطاط آورد، آزادى - عزت بخش و اسارت - ذلت بار... ان سعيكم لشتى !
به يك رفتار هم اشاره نمى رود بل سعى در گسترده ترين معنايش را افاده نمايد بطورى كه اعطاى مطلق و بخل ، پرهيزگارى و استغنا و استكبار، انديشه به هستى برين و برترى و بهترى و كمال ، و تصديق عقلى و زبانى آن و تكذيب آن و روگردانى از آموزه هاى وحيانى را در بر مى گيرد و به يك زندگى نزديك مى شود.
فرجام و حاصل يك نوع زندگى ، وضعيت محيطى آزادى - عزت در زندگى نخستين الاولى و زندگى بازپسين الاخره - كه خود از دو دوره برزخى و قيامت متشكل است - همان يسرى است آزادى - عزت در همين زندگى و در دو دوره زندگى بازپسين .حاصل و فرجام نوع زندگى متضادش عسرى است : دشوارى ، زير سلطه بودن ، اسير آز ساختارى و اسير علائق پس مالدارى بودن ، اسارت در چنبره سرمايه دارى و انباشت سود و سرمايه و كار... اسارت در ژرفاى چاهى كه به آن فرو مى افتد: و ما يغنى ماله اذ تدى ! و امتدادش پس از مرگ جز اسارتگاه جهنم - سجين - نيست ، زندانى به نهايت اسارتبار و ذلتبار و فاقد كرامت و بسى دشوار: عسرى !
آن كسى كه اعطا مى كند به انسانها از هر گونه دارايى و مالى كه دارد در عين پرهيزگارى از هر كار زشت و ستمى ، خواه از اشياء و ثروت و املاك باشد و خواه از دانش و مهارت و تخصصى و نيروى كارش او تكوينا و به حكم سنن جارى در نظام هستى ، رشد معنوى و قرب به خدا پيدا مى كند:
يتزكى . (١٠٥) و روانه وضعيت محيطى يسرى آسايش ، رهايى از ءاحر و اغلال و حالت آزادى - عزت مى شود و در لحظه مردن به عالم برين بهشت و فضاى عارى از عوامل مخل رشد معنوى درمى آيد، به درجه اى از درجات بهشت .
ان علينا للهدى . و ان لنا للاخره و الاولى بيگمان ، هدايت بشر بر عهده ماست . چون زندگى بازپسين و زندگى نخستين بشر در قبضه سنن جارى در نظام هستى و محكوم امر و تدبير ماست . ماييم كه اين نظام و سننش را بپا و جارى كرده ايم عواقب و آثار و نتايجى بر هر كى از انواع زندگى و بر هر انديشه ، باور، عاطفه - هيجان ، و كارى بار شده است و عايد يكايك افراد بشر مى گردد. در نتيجه فقط ما مى توانيم اين نظام و سننش را براى مردم بيان كنيم و تفهيم و تعليم نماييم و بگوييم مثلا هر كس عطا كرد و پرهيزگارى نمود و رفتار احسان به ديگران را پيش گرفت در اين زندگى رشد معنوى و قرب به ما پيدا مى كند و در لحظه مردن مراتب بهشت برزخى و سپس بهشت قيامت را مى پيمايد.
اما آغاز كارش يادگيرى آموزه هاى وحيانى - توحيدى است كه با نشستن پاى درس پروردگار مترادف است و گام بعدى آن تفكر در همين درس هاست :
و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون (١٠٦)
و آن درس را به سوى تو فرستاديم تا آنچه را به سوى آدميان فرو فرستاده شد براى آنان روشن و بيان كنى و شايد آنان بينديشند.
در وحى شدن درس قرآن منظور اين است كه آن را تو براى مردم بيان كنى و آنان اگر اراده كردند با انديشيدن به محتواى آن درس دگر انديش شوند و وحيانى - توحيدى بينديشند، انديشه اى حكيم ، مبتنى بر هستى ها و واقعيت هاى نظام هستى پيدا كنند نه انديشه اى باطل ، انديشه اى كه پايه اى در هستى ها ندارد.
چون موضوع درس ، زندگى ها از جمله حيات طيبه - زندگى پاك عطر آگين است انديشه مطلوب و مورد نظر انديشيدن به زندگى هاى پست و عالى است چون زندگى هاى پست را آدمها پاكوركورانه و بى انديشه و برون علم به آن پيش ‍ مى گيرند يا دانسته يكى از آنها را اختيار مى كنند. با توجه به اين واقعيت ، و به همين دليل است كه پيش از هر چيز بايد از انتخاب كوركورانه ولى انديشه و برون علم زندگى پرهيز كرد: و لا تقف ما ليس لك به علم ان استمع و البصر و الفواد كل اولئك كان عنه مسوولا (١٠٧)
اى انسان ! هيچ سنت ، امر و نهى ، مجموعه قوانين ، دستگاه آمر و حكومت ، فرد راهنما و دستور دهنده ، مجلس ‍ قانونگذارى و آدمى را كه مدعى سرمشق زندگى است نبايد بدون انديشيدن درباره اش و نتايج و آثارى كه پيروى و اطاعت از آن بر جودت دارد پيروى و اطاعت كنى . آغاز زندگى تو بايد انديشيدن درباره انواع زندگى و چگونگى آن و آثارش بر وجودت باشد وجودى كه جز حاصل آن پيروى و اطاعت نيست و پس از وانهادن بدنت تا ابد باقى مى ماند بدون كمترى تغييرى .
گوش تو، چشم تو، و مغز تو مسئوول وضعى هستند كه براى خودت پيش مى آورى .: چه با انديشه و آگاهانه راه يك نوع زندگى را پيش گيرى و چه بدون انديشيدن و بطور كوركورانه . چه ، در هر دو صورت ، آگاهانه از يك شخصى سياسى يا فرهنگى ، از يك سنت سياسى - فرهنگى ، از يك سرمشق و نمونه تقليد و اطاعت كرده اى . تو چيزى جز گوش ، چشم ، و فواد - عقل توام با علائق ، و شايد با اراده - نيستى . (١٠٨)
نخستين گام درست و غلط، راه صواب و بيراهه اى كه امكان دارد در طريق زندگى برداريم اطاعت و پيروى انديشمندانه يا كوركورانه ولى انديشه است . اگر دچار اين خطا شديم باز مى توانيم از آن بيراهه برگشته (توبه ) به انديشه درباره آن مرجع آمر و ناهى و قانونگذار بنشينيم و به تحقيق و پرسش و مطالعه بپردازيم تا روشن شود كه به زيان ما بوده است و بايد به راه رشد معنوى و به سنت سياسى - فرهنگى و به شارع مقدسى كه پروردگار و آفريدگار و معلم است فرو فرستادن اين كتاب از خدا عزيز حكيم است . بيگمان ، ما به سوى تو آن كتاب محتوى حقيقت را فرو فرستاديم ، بنابراين خدا را در حالى اطاعت و پرستش كن كه زندگانى را سراسر و يكپارچه براى او كرده باشى . هان ! زندگى سراسر هستى و نظام هستى و نظام و شيوه اش مال خداست .
آنچه در آسمانها و آنچه در زمين (يا در عالم بتمامى ) هست و از هر جنبنده اى و فرشتگان براى خدا سجده مى كنند و آنان استكبار نمى ورزند. از پروردگارشان كه به فراز هستيشان است مى ترسند و هر چه را دستور بگيرند عمل مى كنند ... و له ما فى السماوات والارض و له الدين واصبا. و آنچه در آسمانها و زمين هست مال خداست و زندگى سراسر هستى مال خداست آنهم بطور پيوسته و استمرارى و پايان ناپذير: واصبا. آيا با وجود همه اينها از غير خدا پروا مى گيريد و ترسانيد؟!
در اين مجموعه آيات و بعضى ديگر مى بينيم خداى متعال دين را بر واقعيتى اطلاق مى فرمايد كه وابسته به او يا مال اوست : و له الدين واصبا و اين دين غير از آن دينى است كه هر انسانى دارد و عبادت است از يكى از انواع زندگى كه پيش مى گيرد و در واقع رخدادى است كه آگاهانه و به نحو ارادى در خويشتن ايجاد مى كند.
پرسشى كه در اين نقطه از درس پيش مى آيد اين است كه چرا خداوند واژه دين را بر دو واقعيت متفاوت اطلاق فرموده و براى واقعيت ديگر واژه ديگرى بكار نگرفته است ؟
دو واقعيتى كه خداى حكيم براى اشاره به آنها از واژه دين استفاده مى فرمايد چنان به يكديگر پيوسته اند و از يكديگر تفكيك ناپذيرند و به هم شباهت دارند و به هم شباهت دارند كه براى تفهيم آنها واژه اى مناسب تر از دين يافت نمى شود.
در آفرينش جهان هاى گوناگون هستى و برقرارى نظام ، و تقدير چگونگى رويدادهاى هر يك از آن جهان ها خداوند به هر هستى ، هر جهان ، و هر چيز و رويداد و پديدارى هنجارهايى ويژه و قواعد رفتارى و حركتى ويژه اى را بخشيده است كه بر اثرش ما قادريم قوانينى را استنتاج كرده حركات ، رفتارها، و چگونگى رويدادهاى آتى را پيش بينى كنيم .
هنجارها و حركات همه آنچه در آسمان ها - يا جهان هاى برين - و همه آنچه در عالم طبيعت از جمله بدن آدمى هست تكوينى و غير ارادى است و بنابراين تخلف ناپذير و مستمر و يكنواخت است . تنها در جهان انسانى دو گونه هنجار يا قواعد رفتارى يافت مى شود. در كنار هنجارهاى تكوينى ، تشريع خدا برقرار است . بخشى از آدميان با پيروى از قواعد رفتارى تشريع شده الهى هنجارهاى آگاهانه ارادى خاص را بروز مى دهند كه با تشريع الهى مطابقت دارد. ديگران رفتار و زندگيشان خلاف آن قواعد است . لكن چه در انسان هايى كه از شارع اطاعت مى كنند و چه در آنها كه از طاغوت يا هواى نفس تبعيت مى نمايند آثار و نتايجى بر رفتارها و اعمالشان بار ميشود كه تكوينى و گريزناپذير و غير قابل تخلف و بى استثناست .
هر كس به اراده خود و آگاهانه كارى بكند از انديشه و توجه و استدلال و داورى گرفته تا هيجان - عاطفه و شغل و حرفه و داد و ستد و فعاليت هاى اجتماعى و سياسى آثار و نتايجى تكوينا بر آن كار مترتب است آن هم مستمرا و بى وقفه و بى هيچ فاصله زمانى ميان عمل و تحقق اثر و نتيجه - كه از آن با پاداش و كيفرى دنيوى و اخروى هم ياد مى شود. به همين سبب هستى متغير و درگرگونى پذير ما گوهرى لحظه به لحظه جديد پيدا مى كند گوهرى از پست ترين مرتبه هستى تا على ترين درجه اش كه در لحظه مردن ما ثبات نسبى يافته در دو دوره يا عالم زندگى برزخى و رستاخيزى دوام مى يابد.
بدينسان بخشى از زندگى ما آگاهانه و ارادى است و بخشى از آن تكوينى و چاره ناپذير با خدا دارد. دو دين - يا شيوه و راه و رسم زندگى - هست : يكى آن كه به اختيار و آگاهانه پيش ‍ مى گيريم ، و ديگرى آن كه بر ما وقوع مى يابد. از اين دومى است كه خدا چنين ياد مى فرمايد: و له ما فى السماوات والارض و له الدين واصبا (١٠٩)
واژه دين در اين آيه كريمه و نظائرش هم معنى زندگى مى دهد و هم به معنى اطاعت است اما اطاعت تكوينى از آن گونه كه خداى متعال به جهان هستى نسبت مى دهد و به فرشتگان . زندگى و گردش نظام هستى پيوسته چنين است . هر آنچه در جهان هاى برين و در عالم طبيعت هست تابع و مطيع اوامر و نواهى يا قواعد رفتارى و حركتى آفريدگارند.
اطاعت در موجودات بيرون از جهان انسانى - باستثناى بدنش تكوينى است ، و حاكميت هنجارها بر رفتارها و حركات همه موجودات آن جهان ها تكوينى و غير قابل تخلف و طفره است . اما در جهان انسانى اطاعت تكوينى از خدا و از قواعدش در مورد اعمال و نيات و فعاليت هاى آگاهانه و ارادى به صورت تحقق آثار و نتايج يا پاداش و كيفر روى مى دهد و در مورد بدن آدمى به همان شكل كه در مورد ساير موجودات طبيعى برقرار و جارى است .
اين همان نظام هستى است كه دين خوانده مى شود و بخشى از آن نظام علت و معلولى نوع زندگى و اعمال اختيارى و آگاهانه ما آدميان و آثار و نتايج تكوينى آن است كه مى تواند نظام حساب و كتاب و پاداش و كيفر اعمال هم تلقى شود.
در كنار اين دين و به گونه اى جدايى ناپذير از آن ، دينى واقع است كه ما آگاهانه و به نحو ارادى برمى گزينيم و از اعمال بيشمار و متنوعى تشكيل شده است . اين دين با يكايك ما نسبت دارد.
در سوره هود كه بلافاصله پس از پيمان مشركان مكه دائر بر عدم همكارى با مسلمانان و محاصره شدن مسلمانان در دره ابوطالب نازل مى شود بعد از تدريس تاريخ پيامبران عليهم السلام چنين نتيجه مى گيرد:... در اين سوره و آيات ، حق را موعظه اى را و درسى را كه براى مومنان است دريافت كردى . و تا به كسانى كه ايمان نمى آورند بگويى : در همان جايگاه هستى شناختى تان رفتار كنيد چون ما هم در رفتاريم ، و انتظار (آثار و نتايج اعمالتان را) بكشيد كه ما هم در انتظاريم ، و پنهان جهانهاى برين و عالم طبيعت وابسته به خدمت و سررشته امور، جملگى به او راجع است . بنابراين او را پرستش و اطاعت كن (١١٠) و بر او توكل نما چون پروردگارت از آنچه مى كنيد غافل نيست . (١١١)
مجموعه رفتارها يا كارهاى هر كس زندگانى او و نوع زندگيش ‍ را تشكيل مى دهد كه از آن در كلام الهى با واژه دين تعبير ميشود. هر كس يك دينى دارد و هيچ آدم بى دينى يافت نمى شود. يكى از دين ها يا راه و رسم هاى زندگى دين پيامبر اكرم ما و پيروان اوست همانچه دين ساير پيامبران و اقامتشان هم هست و گاهى اسلام ناميده مى شود و زمانى حيات طيبه . براى تفهيم اين واقعيت ، درسى در سوره زمر مى آيد به اين عبارت :
قل انى امرت ان اعبدالله مخلصا له الدين و امرت لان اكون اول المسلمين . قل انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم . قل الله اعبد مخلصا له دينى . فاعبدوا ما شئتم من دونه ... (١١٢) بگو: به من دستور داده شده است كه خدا را در حال بپرستم و اطاعت كنيم كه زندگى را پاك و بتمامى براى او كرده باشم ، و دستور دارم كه اولين كسى باشم كه سراسر وجودش را تسليم اوامر الهى مى كند. بگو: من ترس ‍ اين را دارم كه با نافرمانى در برابر پروردگارم گرفتار عذاب درونى بزرگ و هولناك شوم . بگو: خدا را در حالى مى پرستم و فرمان مى برم كه زندگيم را پاك و يكباره براى او كرده ام . بنابراين شما (كافران ) هر چه را غير خدا مى خواهيد بپرستيد و اطاعت كنيد.
واژه حيات به معنى زندگى هفتاد و شش بار در كلام الهى بكار مى رود و انواع آن تشريح مى شود از پست تا عالى . زندگى پست گاهى چنين توصيف مى شود: انما الحياه الدنيا لعب و لهو و ان تومنوا و تتقوا يوتكم اجوركم ولايسئلكم اموالكم (١١٣) بدانيد كه زندگى پست بازى نفرات و طرفداران و آراء و جمعيت ... و مثل بارانى است كه كشاورزى را با رويش گياهان (يا محصولات ) خشنود و شگفت زده مى سازد بعد هم خشك مى شود و مى بينى زرد شد سپس پوشال مى گردد و در آخرت (زندگى پس از مرگ ) عذاب شديدى مى شود. (١١٤)
واژه زندگى در تمامى زنانها و ميان عامه مردم و حتى ميان اغلب دانشمندان بر پديدارهاى مختلفى اطلاق مى شود. همين سبب شده است تفاوت ماهوى آن پديدارها از ديده مردم پنهان بماند. گاهى به مجموعه فعاليت هاى زيستى كه عبارتند از تغذيه ، رشد و تكثير، شاخت محيط و واكنش ‍ نسبت به شرايط آن ، زندگى مى گويند.
صحيح آن است كه بر آن واژه زيستن را كه به جانوران اختصاصى دارد اطلاق كنيم . اين پديدار، موضوع زيست شناسى و جانورشناسى است . آدمى ، در حال عادى و بى آبى كه تحولى در كيفيت او رخ دهد داراى زيستن يا زندگى است و در عين حال حيات آدميت هم دارد. موجودى با دو حيات جانورى و آدميت است . همو استعداد و امكان ساختارى دارد تا زندگى خود را به پنج كيفيت ديگر در آورد. به ديگر بيان ، به يكى از پنج زندگى ديگر در آيد: به حيات طيبه - اسلام ، دين الله - به زندگى جانورى محض ، زندگى دون جانورى ، زندگى دنيا دارى ، و زندگى استكبارى .
در هر يك از اين شش نوع زندگى ، رفتارهاى خاصى بروز مى دهد كه در انواع ديگر يافت نمى شود. چنانكه در زندگى داموارگى انديشه ، استدلال ، خرد ورزى ناياب ميگردد و در زندگى دون جانورى يا شيى وارگى حتى از شنيدن و ديدن با اجيرت ، و گفتگو و تبادل فرهنگى خبرى يافت نمى شود. صم بكم عمن فهم لا يعقلون (١١٥) ... فهم لا يرجعون . (١١٦) ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون . (١١٧) به نظر مى رسد دواب و دامورگان باشند و شر آنها شى ء وارگان .
سخن درباره تنوع مردمان و طبقات و درجات آنان در سراسر سوره ها - درسها شنيده مى شود. (١١٨) تنوعى كه ناشى از تنوع زندگى و امكان گزينش و پيشه ساختن هر يك از آنها براى آدمى است . بدينسان ما با تنوع دين ها به معنى راه و رسم هاى گوناگون و پست و اعلاى زندگى روبرو هستيم .
نخستين بار كه خداى متعال واژه دين را بكار مى برد اشاره نه به واقعيت نوع زندگى خاصى دارد بلكه به نظامى كه بر هستى حاكم است و ترتب آثار و عواقب و نتايج مختلفى را بر رفتارها و زندگى هاى گوناگون در بر دارد اشاره مى فرمايد:
بسم الله الرحمن الرحيم
اءراءيت الذى يكذب فذلك الذى يدع اليتيم و لا يخفى على طعام المسكين
به انسان معينى كه پيش روى مردم است اشاره مى فرمايد: به ابوسفيان كه به يتيم بينوايى تشر مى زند كه چشمش به لاشه گوسفند او افتاده و مى گويد تكه از آن به او بدهد، و همين عملش دلالت بر اين دارد كه به نظام هستى كه زندگى پس از مرگ و حساب و كتاب و پاداش و كيفر و مترتب شدن على قرب به خدا و بعد از خدا بر اعمال ارادى و آگاهانه افراد را در بردارد باور ندارد و آن نظام على را دروغ مى شمارد.
يك درس تجربى و مشاهده اى به مردم و به نسل هاى آتى مى دهد.
واژه دين در اين اولين كاربردش در درس پروردگار به بشر بر نظام هستى كه مل خداست و نسبت با او دارد اطلاق مى شود.
در دومين كاربردش كه شايد چند ماهى بيش با اولى فاصله نداشته باشد بر انواع زندگى ، و به بيانى دقيق بر دو زندگى استكبارى و دنيا دارى و بر زندگى پيامبر اكرم كه حيات طيبه و دين الله و اسلام باشد اطلاق مى گردد:
به نام خداوند بخشنده مهربان
بگو: همان اى كافران ! من آنچه را مى پرستيد نمى پرستم و نه شما پرستنده آن هستيد كه من مى پرستم ، و نه من پرستنده آن خواهم بود كه پرستيده ايد، و نه شما پرستنده آن خواهيد شد كه من مى پرستم . شما دينى - نوعى زندگى - داريد و من دينى - نوعى زندگى .
مى بينيم دين به معنى مهم ترين كارهايى است كه فرد آگاهانه و به نحو ارادى درگذشته كرده و اكنون مى كند. ايجاد علائق پست يا عالى در خودش ، عشق ورزيدن به اشيا و اشخاص يا آفريدگار انسان و جهان ، اطاعت از اين يا آن بطورى كه بنده و مطيع اين و آن گردد، بكار بستن اوامر و نواهى اين يا آن كه بالضروره او را بر حسب ماهيت آن اوامر و نواهى و اراده يا علائقى كه پشت سر آنها و بر حسب ميزان اطاعتش از مصدر آنها متحول ميگرداند تحولى اعم از پست شدن و بهتر و برتر شدن ، و رفتن به اسفل سافلين يا به اعلى عليين ، چنانكه كافران در درجات پستى و بعد از خدا و دركات ، حجيم و پيامبر اكرم در اعلى مراتب عليين قرار ميگرد.
اين معانى را از آيه ديگرى هم استنباط مى كنيم : و قال فرعون ... انى اخاف ان يبدل دينكم او يظهر فى الارض ‍ الفساد.(١١٩)
فرعون كه در راس هرم حاكميت مصر قرار داشته قانونگذار و مصدر امر و نهى است و مردم با اطاعت از او عابدش به شمار مى آيند احساس ميكند كه اطاعت مردم از موسى كليم و شناختن و ايمان آوردن به اوامر و نواهى الهى و تسليم شدن به موسى و به آفريدگار حكيم ، تغيير احوالات آنان و دگرگونى زندگيشان و بالنتيجه يك انقلاب اجتماعى بزرگ و تكاملى را در پى خواهد داشت همانچه او آن را يك افساد فى الارض تلقى و معرفى مى نمايد.
پس دين عبادت است از نوعى زندگى ، و شيوه يا راه و رسمى از آنكه اطاعت از اين يا آن مصدر حاكميت و صدور اوامر و نواهى در تعيين چگونگى و ماهيت آن زندگى نقش اساسى دارد. اراده كردن هر نوع زندگى - از پست تا عالى - با اختيار يك نوع مصدر حاكميت - يا قانونگذار - و قبول اطاعت از آن و تسليم شدن به آن ملازمه وجودى دارد. و به عكس ، قبول هر نوع قانونگذار و مصدر حكومت مستلزم پذيرش و گزينش ‍ يك نوع زندگى از پست تا عالى است .
اينها دو واقعيت جدايى ناپذيرند. تن دان به حاكميت فرعون و هر طاغوتى - همان و داموار يا دون جانور شدن همان . قبول و تسليم شدن به حاكميت پروردگار عالمهاى آفريدگان و به حكومت و اداره پيامبرش و اطعت از اوامر و نواهى الهى - شريعت - همان و اعتلا به حيات طيبه همان .
زندگى مجموعه اى كاراست ، كارهاى متنوع از رفتارهاى عقلى : انديشه ، استدلال تجريد و تعميم ، داورى ، و تخيل و يادگيرى و حافظه ، و رفتارهاى هيجانى - عاطفى ، تا كارهاى عملى نظير انتخاب شغل و همسر و يا خوردن و پوشيدن . در راس آنها اراده ، تصميم گيرى گزينش نوع زندگى ، موضعگيرى سياسى - امنيتى - دفاعى ، و ايجاد علائق پست و عالى كه بعدا انگيزه رفتارها و اعمال و انديشه هاى ما مى شوند قرار دارند. اين اعمال حتى حركات بيرون و بى فايده - يا لهو - و بازى را در بر مى گيرند. چنانكه زندگى پستى هست كه فقط تركيبى از لهو و لعب است : الذين اتخذما دينهم لهوا و لعبا و عزتهم الحياه الدنيا (١٢٠) اينها گروهى از كافران اند. زندگى پست دنيا دارى متنوع تر از اين است : اعلموا انما الحياه الدنيا لعب و لهو و زينه و تفاخر بينكم و تكاثر فى الاموال و الاولاد كمثل غيث اعجب الكفار نباته ... (١٢١)
انديشه ها، استدلال ها، و داورى ها و گزاره هاى زندگى هاى پست داموارگى ، دون جانورى ، دنيا دارى ، و استكبارى حول همين موضوعات و كارها ميچرخد چنانكه ادبيات مدرنيته را همين ها پر كرده است . تفاوتى كه زندگى استكبارى با ساير زندگى هاى پست دارد اين است كه مفهوم سلطه يا قدرت سياسى - نظامى در آن برجسته تر است نسبت به زندگى دنيا دارى كه سرمايه دارى يكى از شاخه هاى آن به شمار مى آيد. سلطه مالكانه يا سرمايه همين جايگاه را در انديشه و فرهنگ و فلسفه زندگى دنيا دارى بازى مى كند و در خود آن زندگى .
ما با زندگى پستى كه تركيبى از لهو و لعب باشد هم در محيط اجتماعى و محيط بين المللى خويش آشناييم و هم اگر مطالعه اى در تاريخ بشر كرده باشيم با آن آشنا شده ايم .
ديندارى اروپاييان عهد باستان اين گونه است . معبودشان ژوپيتر از غيبت آمفى تريون سردار دو لتشهر تب كه به جنگ دشمن رفته سوء استفاده رده خود را به شكل او درآورده به همسرى كه زنى زيباست نزديك مى شود و او را مى فريبد همانچه موضوع نمايشنامه آمفى تريون اثر پلوتوس نمايشنامه نويس روحى سده هاى سوم و دوم پيش از ميلاد است . روميان كه معتقد بودند ژوپيتر مانند همه زنبارگان بزهكار و پست از بازگويى داستانهاى عيش و عشرت و هرزگى خويش غرق سرور مى شود براى ارضايش در هر گرفتارى و شكستى يا پيشامد قحطى و طاعونى دستور مى دادند تا بار ديگر اين نمايشنامه به روى پرده بيايد. (١٢٢) آريستوفانس بزرگترين نمايشنامه نويس يونان كه حدود ٤٥٠ تا ٣٨٠ ق .. مى زيسته است تاريخ ديندارى بازيگرانه و بلهوسانه اروپاييان قديم را با مهارت و هنرمندى مى نگارد.
در حالى كه انديشه در زندگى ديندارانه به مفهوم وحيانى - توحيدى آن ، همچنين ساير رفتارهاى عقلى با محرك حقگرايى - پاكى گرايى - كه از آن با حنيفيت ياد شده است - صورت مى پذيرد. نقطه مقابلش در زندگى دنيا دارى آزاست و در زندگى استكبارى ، علائق استكبارى كه نه فطرى - ساختارى بلكه با ايجاد ارادى آن در خود برقرار و دست اند كار مى شود. انديشه حقگرايانه گام نخست در صراط مستقيم رشد معنوى و سير تقرب الى الله است . اينگونه انديشه كه در سرگذشت ابراهيم خليل در كلام الهى مى آيد و ارائه مى گردد گشايش خود است به روى ظهور آيات آفاقى و انفسى ، و نيل به حقيقت . آنگاه نوبت به آرميدن در آغوش حقيقت مى رسد يعنى ايمان . در اين حال از زمان مكان بمثابه ناآفريده ، آرامش در آغوش حقيقت را براى خود مى آفرينيم . ايمان به نحو آگاهانه و ارادى در ما آفريده ميشود.
نه ما سوژه دكارتى هستيم و نه آيات آفاقى و انفسى ، ابژه هاى آن هستند تا موضوع پژوهش و انديشه مان واقع شوند، و نه معرفت ، شناخت و نيل به حقيقت بدان گونه كه دكارت و كانت و ديگر اخلافش در مدرنيته مى پندارند روى مى دهد.
ما، چنانكه جهان - انسان شناسى وحيانى و توحيدى مى گويد به رويداد خود آفرينى و حاكميت بر چهار محيط، يا محكوميت ، ذلت در آن سپرده شده ايم . به دو امكان رشد، و بيراهه روى ، قرب به خدا و بعد از او، فراگرد ارتقا از وضعيت هاى محيطى اسارت - ذلت به وضعيت هاى محيطى و كيفيت هاى تكاملى آزادى - عزت ، سپرده شده ايم : قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى لانفصام لها... (١٢٣)
به ريسمانى سپرده شده ايم كه بسيار محكم است و در سير الى الله پاره نمى شود تا به قعر پستى و دركات جهنم سقوط كنيم . در عين حال به تبعيت از ابليس سپرده شده ايم به طورى كه مى توانيم گوش به تلقينات كاهنان قديم و سلاطين رسانه اى و مدعيان دانش اجتماعى مدرنيته بسپاريم و به اباطيل آنها باور بسته قواعد رفتارى آنان را بكار ببنديم تا هستى پستى را كه آنان براى ما مى پسندند و تكيه گاه سلطه آنان به شمار مى آيد از آن خود سازيم .
اين آيه كريمه و نظائرش بر خلاف متافيزيك يونانى كه به علت توجه دارد و بر آن متمركز است از آينده خبر مى دهند. به موجب آنها دين : هر گونه زندگى از پست تا عالى ، و هر رفتار و كار از بد تا خوب و از صالح تا فاسد، و نيز تحولى كه به بار مى آورند جملگى يك رخداد آگاهانه و ارادى است و نحوه اى از خود آفرينى .
و انا منا المسلمون و ما القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا. و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا (١٢٤)
آن گونه از زندگى و آن رفتار و كار دين : هر گونه زندگى و رفتار و كار آگاهانه و ارادى ، و نيز تحولى كه در عامل و فاعل خود ايجاد مى كنند يك رخداد است رخدادى در يك انسان . براى مثال ، حيات طيبه را يك فرد برمى گزيند و پيش مى گيرد تا طى آن كيفيت هايى تكاملى پيدا كند. كارهايش از انديشه و استدلال و داورى تا گفتگو و خوردن و آشاميدن و رفتن و خفتن عمل صالح مى گردد همانچه رشدش داده اعتلايش مى بخشد و به يك يا چند آزادى - عزت نائلش ‍ مى گذارند تا به منزلتى والا در نظام هستى فرا رود. مثلا شخصيت او در مكان و زمان - در بسيط جغرافيا بگونه امت و در طول تاريخ و دوران آينده - بسط مى يابد و خود بر چهار محيط اثر مثبت مى نهد آثارى كه به صورت باقيات صالحات بعد از مردنش هم دوام دارند. براى بشريت و براى نسلهاى آينده نافع شده است و فيضى از خير و صلاح از وجودش جارى گشته است .
دين كفار دنيادار و كفار مستكبر هم چنين است . رخدادى است در خود آن ها، رويدادى آگاهانه و ارادى كه پيامدهايى براى خودشان و نيز در محيط اجتماعى ، طبيعى ، و بين المللى دارد.
آنچه سرمايه داران استعمارگر و مستكبران جنگ افروز و مفسد فى الارض در سده هاى اخير كرده اند رخدادهايى بيش ‍ نيست .
علت تفاوت بلكه تضاد ماهوى اين چند دسته رخداد، اين است كه مردمى خدا را ولى خويش و شارع - يا قانونگذار - و مصدر امر و نهى خود گرفته اند و بسيار هم در برابرش طغيان - يا سركش و نافرمانى - نموده تابع علائق دنيا داران ، سلطه گر شده اند و داموارگان و دون جانوران سلطه پذير و اسير - ذليل آنها. دو گونه دولت يا سازمان سياسى در كنار هم در طول تاريخ بر قرار مانده اند:
١- الحادى - طاغوتى ٢- وحيانى - توحيدى .
آن دو راهى سرنوشت ساز و تعيين كننده ماهيت انسان ها عبارت است از دوراهى گزينى حاكميت و شريعت الهى ، و گزينش طاغوت . اسلام يا تسليم شدن به خدا، و سرسپارى به طاغوت ، طاغوتى كه خود اسير - ذليل علائق پست دنيا دارى و آز درونى خويش است يا اسير - ذليل علائق استكبارى كه خود در خويشتن ايجاد كرده است .
كشمكش پيامبران با متسرفان و مستكبران بر سر همين دو راهى است . كشمكش ما در صحنه بين المللى و حتى در درون سرزمين و ميهن اسلامى در حال حاضر بر سر همى دو راهى است .

٤- ولايت تشريعى خدا بر ما، و اطاعت ما از او در زندگى
مى دانيم كه گزينش هر نوع زندگى از شش نوع ممكن با گزينش يك قانونگذار يا شارع ملازمه تكوينى دارد. هر گزينش ‍ و پذيرش آگاهانه و ارادى چنين مرجعى توام با عاطفه - هيجان عشق ورزى است . از اين اطاعت و عشق ورزى به مرجع مطاع در عربى با يك لفظ: عبادت ، تعبير مى شود. بنابراين ترجمه ما از سوره كافرون كه در آن عبادت به پرستش ‍ و نه پرستش مسبوق به اطاعت برگردانده شده است كاملا رسا نيست مگر اين كه توجه داشته باشيم عشق ورزى و اطاعت در چنين موردى واقعا جايى ناپذيرند و اطاعت از مرجع قانونگذارى نيست كه توام با هيجان عاطفه عشق ورزى نباشد و چنين معادل عاطفى را نداشته باشد.
بنابراين ، هر نوع زندگى ممكن را كه پيش گيريم خواه ارادى باشد و خواه اجبارى و تحميلى ما در رفتار و اعمالمان و حركات زندگى تابع و مطيع يك مرجع سياسى - فرهنگى و يك حكومت هستيم . تاريخ بشر و جغرافياى فرهنگى گواه بر اين است كه انواعى بشرى از مرجع تعيين كننده رفتار و زندگى هست كه حكام و مرجع در آن جز دو گروه اجتماعى و بشرى مستكبران و دنيا داران - يا مترفين - نيستند. دو گروه اجتماعى و انسانى مطيع و تابع آن گونه از حكام و مراجع هم جز دو مردم دامواره و دون جانور - يا شى ء واره - نيستند.
اگر در قلمرو حاكميت و سلطه دولتهاى استكبارى و دنيا دارى غير از داموارگان و شى ء وارگان مستضعف اما سلطه پذير كسانى يافت شوند به دو گروه اجتماعى انسان راستين ، و انسانى مسلمان تعلق دارند كه بر حسب مرتبه ايمان و تقوايشان با آن مرجع قانونگذار و حكام اجرايى و قضايى سلطه گر در ستيزه و كشمكش اند.
چه مردم مسلمان ، خود را به اوامر و نواهى و هدايت فرهنگى پروردگار سپرده اند و سير فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله را طى كرده اند و از ديگر سو قبول و بكار بستن دو گونه متضاد از قواعد رفتارى و هنجارهاى زندگى بر خود محال است .
بدينسان ، ستيزه و كشمكش از بالاترين درجه شدت تا پايين ترين آن همواره در تاريخ واقع شده است و امروز و فردا نيز هست و خواهد بود.
اين كشمكش و ستيزه كه با از دست رفتن مال و وقت و جان همراه است چه فايده عقلائى براى مجاهدان راه خدا و مسلمانان شهادت طلب دارد؟ به عبارت ديگر، طى فراگرد كفر ورزيدن به طاغوت و ايمان آوردن به خدا چه خاصيت و اثرى بر عاملش دارد؟ و آيا علاوه بر اثر مثبت و مفيد بر عامل ، بر مردم همان كشور - جامعه و بر بشريت و نسلهاى آينده هم اثرى دارد يا نه ؟

كار تشريعى خدا چه فايده اى براى زندگى و رفتار ما دارد؟
تشريع كه در آيه شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا... و غير آن آمده است بيان كردن ، توضيح دادن و روشن كردن راه زندگى و كار را افاده مى نمايد. يا اگر از شرعه و شريعت باشد به معناى رسيدن انسان به جوى يا چشمه آبى گوارا و قطع نشدنى است كه مى توان مستقيما و بدون احتياج به وسيله اى از آن نوشيد چنانكه وقتى مى گويند شرع يشرع به اين معناست كه با دهان نوشيد.
اين آب حياتبخشى كه خدا از راه وحى به پيامبرانش در دسترس مردم قرار مى دهد چيست ؟ معارف حقه يا جهان - انسان شناسى و احكامى است كه هم زندگى هاى پست و فرو گردهاى بعد از خدا را معرفى مى نمايد و هم چگونگى حيات طيبه را روشن مى كند. يك زندگى شناسى تطبيقى مقايسه اى است كه ما هم در زندگى شخصى و هم با مشاهده و مطالعه زندگى ديگران و هم در گزارشهاى مكتوب و شفاهى دانشمندان و متفكران مى توانيم تا حدودى با آن آشنا شويم و پى ببريم كه خدا با اراده اين معرفت فوق العاده با اهميت و غير قابل چشم پوشى از آن امكان بهترى و برترى را براى ما فراهم آورده و لطفش به ما را به نهايت رسانده است . بخشى از اين معارف حقه آموزه ها و طرحى است درباره سازماندهى اجتماعى يا حكومت و اداره محيط اجتماعى . چه ، محيط اجتماعى يكى از سه عنصر اصلى موثر در رشد و انحطاط ماست .
مجموعه معارف حقه و اوامر و نواهى الهى يا احكام وضعى و احكام تكليفى يك كاركرد دارد و آن بيان چگونگى حيات طيبه است تا آن را در پيش گيريم و از زندگى هاى پست اجتناب نمائيم .
اين كلام الهى را بشنويد: استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم ... وقتى خدا و پيامبر شما را دعوت مى كنند به آنچه كه شما را زنده مى كند (به حيات طيبه ، به زندگى بايسته ) دعوتشان را اجابت كنيد و بپذيريد. (١٢٥)
در زندگى طيبه ، و زندگى بايسته - دين الحق - ما زندگى جديدى پيدا مى كنيم كه فوق زندگى انسانى است ، از سطح عادى و عامى فرا رفته فاتح محيط شده عوامل مخلى زيستن و مفسد رشد معنوى را شكست داده مقهور خويش ساخته يا زدوده به دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت نائل مى شويم ؛ مقامى هر چه والاتر در نظام هستى يافته به قرب خدا تامل مى گرديم . افعال ما رنگ - يا صبغه - و ماهيت فعل خدا پيدا مى كند. با برادران و خواهرانمان بر سر نيكى بيكران و تقوى همكارى مى كنيم ، از جمله فعل وصايت يا سفارش را كه خدا نسبت به پيامبرانش داشته است نسبت به يكديگر انجام مى دهيم : الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر همان جهان - انسان شناسى و زندگى شناسى و احكام و اوامرى را كه خدا به پيامبرانش از آدم و نوح تا ابراهيم و موسى و عيسى و پيامبر خاتم سفارش كرده است و همان زندگى را كه به ايشان آموخته است به يكديگر مى آموزيم . همچنين در دفاع از اين زندگى ، و در جريان براندازى طاغوت و مستكبران و متسرفان سلطه گر، يكديگر را به ادامه جهاد و انقلاب و پايدارى در برابر آن دشمنان تبهكار فرا مى خوانيم و سفارش و دعوت مى كنيم ، دعوتى كه تكرار دعوت خدا و پيامبر است . بدينسان با پيامبران و خدا در صحنه تاريخ ، و در محيط اجتماعى و محيط بين المللى ، حتى در نظام هستى همكار و همنوا مى شويم . و اين همان ولايت همگانى مومنان نمازگزار زكات پرداز صدقه دهنده دينشناس است بر يكديگر كه در راستاى ولايت امامان معصوم و پيامبران گيرنده وحى ، ولايت الهى قرار دارد و همواره تاريخ جارى بوده است .

كارهاى ما در زندگى - اولويت تكوينى انتخاب مرجع قانونگذارى
رخدادهاى ارادى و آگاهانه اى كه جمعا نوعى زندگى يا دين را تشكيل مى دهند از لحاظ زمانى تقدم و تاخر دارند. چه محال است همزمان روى دهند. دليل اين تقدم و تاخر زمانى آنها رابطه عليت است كه ميان برخى با ساير رخدادها برقرار است . نخستين رخداد، گزينش نوعى از زندگى - دين است . دومين رخداد، تسليم شدن به ، و اطاعت از يك شارع يا قانگذار و مجموعه قوانين است . به ملاحظه همين حقيقت خداوند متعال از طاعت و يا اطاعت با لفظ دين تعبير مى فرمايد تا بفهماند كه ما با اسلام يا تسليم شدن به او و اطاعت از اوامر و نواهيش و رعايت احكام وضعى او به نوعى از زندگى كه همان حيات طيبه باشد و به فرجامى معين نائل مى گرديم و با تسليم شدن به او و اطاعت از غير او، طاغوت ، به نوعى متضاد از زندگى : استكبارى ، دنيا دارى ، دامواره ، و دون جانورى و به فرجامى مى رسيم نقطه مقابل فرجام مردمى كه احكام الهى را اطاعت كرده و جوشان را به شريعت سپرده اند. و بفهماند كه هيچ يك از انواع زندگى بدون طاعت از يك مصدر امر و نهى يا حاكميت و حكومت و سازمان سياسى - فرهنگى روى نمى دهد.
مى بينيم در آيات بسيارى براى اشاره به طاعت و اطاعت از لفظ دين استفاده مى شود. براى مثال : و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله (١٢٦) مستكبران و دنيا داران سلطه گرا بجنگيد و سلطه و تخت و تاجشان را براندازيد تا شرايط فرهنگى سياسى لغزنده فريبنده گمراه كننده اى نمانده مستضعفان - يا مردم دامواره و مردم دون جانور - بتوانند فارغ از ترس و تهديد، نوع زندگى انسانى يا نوع ديندارانه را برگزيده راه آزادى - عزت بسپارند و اطاعت - دين - فقط براى خدا باشد.

نوع زندگى ما، و نوع زندگى كافران
هر يك از ما و كافران نوعى زندگى داريم ، بطورى كه خدا به پيامبرش مى آموزد و تا به كافران بگويد:... لكم دينكم ولى دين . شما راه و رسمى از زندگى دارد و من راه و رسم ديگرى .
در عين حال ، زندگى پيامبر اكرم و ما با زندگيهاى مستكبران ، دنياداران ، دامواره ها، و دون جانورها وجوه مشتركى هم دارد. براى مثال زندگى ما و زندگى آنها را يك مجموعه قوانين و يك قانونگذار - يا شارع - شكل مى دهد و ما مطيع يك شارع و اوامر و نواهيش هستيم و آنها هم مطيع يك قانونگذار و مجموعه احكام وضعى و احكام تكليفى او هستند. اطاعت از اين مجموعه احكام يا قوانين و اين قانگذار، كار بسيار مهمى و جزء بنيادين شيوه زندگى است . سرنوشت ما و سرنوشت كفار هر دو با همين تصميم گيرى و كار رقم مى خورد.
در اين نقطه عطف زندگى است كه راه ما از را آنها جدا مى شود و هر يك از ما و آنها چيزى مى شويم كه ديگرى نمى شود. ما قانونگذارى و ولايت طاغوت را مردود و نامشروع شمرده به آن كافر مى شويم و خدا را شارع و ولى خويش مى گيريم ، و كافران ، طاغوت را ولى و حاكم خويش ‍ گرفته به خدا كافر مى شوند: فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعره الوثقى لا انفصام لها...
در زندگى نسل حار كفار، طاغوت هاى زنده و اسلاف مرده آنها كه بيشترين احكام و اوامر را وضع كرده و به صورت سنت فرهنگى - سياسى الحادى - طاغوتى بجا نهاده اند مشاركت دارند، مشاركتى بر سر ثم وعدوان . در زندگى ما مسلمانان از زندگى پيامبران نخستين مسلمان و مومن قوم و جامعه خويش اند خدا از دو طريق ، مشاركت ولايت دارد:
الف . مشاركت - ولايت تكوينى
ب . مشاركت - ولايت تشريعى
بنابراين درست گفتيم كه دين رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما - اعم از مومن و كافر - است . اما با اين توضيح و متمم كه آن رخداد از چندين جهت و نظر با خدا نسبت دارد.
همه ما آفريده او و پرورده رحمت رحمانى او هستيم . ساختارى به ما داده كه ريشه و پايه در نظام هستى دارد و با روابط على به جهان برين و لايه هايش تا مبدا هستى و كرسى فلك و عرش امرش پيوسته است . لايه خود مختارى - يا اراده - ما مخلوق اوست . و او اجازه و امكان و توان به ما داده است تا كيفيت هاى مختلف بپذيريم و زندگى هاى متفاوت و متضاد برگزيده پيش گيريم . از هر يك از راههاى بعد از خدا و قرب به او برويم يا از آن كه رفته ايم بازگشته در ديگرى طى طريق و كسب تحول كنيم و بسر بريم . توبه آريم ، و توبه بشكنيم .
همچنين بر هر رفتى و هر گونه زندگى كردنى آثار و نتايجى مترتب فرموده كه ما عملا به تجربه درمى يابيم و درك و احساسش مى كنيم و بسيارى در همين زندگى و در طول عمرمان براى ما مشهود است و پاداش و كيفرى پيوسته و لا ينقطع نيست و بى آنكه فاصله اى زمانى ميان عمل و نتيجه اش وجود داشته باشد بر ما كه عملش هستيم باز مى گردد: ... فمن عمل صالحا فلنف و من اساء فعليها - فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره .
هم رحمت رحمانى خدا كه به كافر و مومن و هر آدمى ارزانى مى شود فيض بى انقطاعى از نعمت و امكان است و هم رحمت رحيميش كه پاداش عمل صالح است و به مومنان نيكوكار تعلق مى گيرد يك رخداد است ، رخدادى كه تواما با رخداد عمل صالح سير تقرب اتفاق مى افتد و در وجود عاملش . انحطاط و بعد از خدا هم كه در كافر رخ مى دهد از كيفر زشتكارى و كفرش جدا نيست . اين پاداشها و كيفرها از نخستين روز تاريخ بشريت پيوسته روى داده است و روى مى دهد و روى خواهد داد. طول تاريخ و تمامى ايام عمر يكايك ما يوم الحساب است . پاداش و كيفر را در تمام روزهاى عمرمان مى بينيم و مى گيريم و پس از مرگ كه جز فقدان زيستن نيست در دو مرحله زندگى برزخى و زندگى قيامت هم متناسب با آن دو عالم متفاوت با اين عالم ، جارى و برقرار است . زندگى برزخى ما هنوز شروع نشده است ولى زندگى برزخى رفتگان و نسلهاى گذشته با درجات بهشت آن و دركات جهنم آن برقرار بوده و هست و تا به قيامت دوام دارد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع آنچه به شما وعده داده مى شود از دو زندگى برزخى و قامتى پس از مرگ راست است و حساب و پاداش و كيفر البته در حال وقوع و رخدادن مستمر لا ينقطع است . و له ما فى السماوات والارض و له الدين واصبا افغير الله تتقون (١٢٧)
آنچه در جهان هاى برين و در عالم طبيعت هست متعلق به اوست و چرخه مستمر و بى انقطاع طاعت تكوينى و پاداش ‍ و كيفريابى به او تعلق دارد. با وجود اين آيا از غير خدا پروا ميگيرد (و اطاعت مى نماييد)؟
منتهى شدن كفر و زشتكارى و ستمگرى به انحطاط و بعد از خدا و آتش و عذاب و ذلت اسارت در چنگال آنها مانند مترتب شدن اعتلا و قرب به خدا و نعيم بهشت و رضوان و كاميابى و آزادى - عزت بر ايمان و تقوى و توكل و رجاء و صبر و اعمال صالحه اى امر تكوينى و تخلف ناپذير و مستمر و بى انقطاع است : واصبا. و حفظا من كل شيطان مارد لا يسمعون الى الملا الاعلى و يقذفون من كل جانب دحورا و لهم عذاب و اصبا (١٢٨) پاداش اسلام و ايمان و اعمال صالحه و خلق عظيم پيامبر اكرم هم مستمر و بى انقطاع است : ما انت بنعمه ربك بمجنون و ان لك لا جرا غير ممنون و انك لعلى خلق عظيم (١٢٩)
كيفر و پاداش دقيقا مانند بعد از خدا و قرب به خدا، و پستى مرتبه يا خلود الى الارض و والايى منزلت در نظام هستى با انجام عمل زشت و زيبا يا منكر و معروف هرماه است بلكه تعبير از آن به همراه ناصواب و اشتباه آور است . بالضروره در همين زندگى و در لحظه انجام عمل و تعيين رفتار و زندگى تحقق يافته دوام يا تثبيت آن در لحظه مردن صورت گرفته در زندگى برزخى به سبب آنكه آثار آن اعمال بر ديگران هنوز به نتيجه نرسيده و خاتمه نيافته فقط ثبات نسبى پيدا مى كند با بر چيده شدن دو جهان طبيعى و انسانى ، و رخداد حشر و نشر در قيامت ثبات مطلق و جاويد پيدا كند.
براى تفهيم اين حقيقت آيات متعدد نازل مى فرمايد: از جمله ويل لكل همزه لمزه الذى جمع ما لا وعدده ... كلا لينبذن فى الحطمه . و ما ادراك ما الحطمه . نار الله الموقده التى تطلع على الافئده . انها عليهم موصده . فى عمد ممده .
در جاى ديگر مى فرمايد: و بگو: حق از جانب پروردگار شماست . پس هر كس بخواهد ايمان آورد و هر كس بخواهد ناباور شود. ما براى ستمكاران مشرك آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده اش آنها را احاطه كرده است و اگر فرياد درسى خواهند با آبى به فريادشان رسيده شود چون مس گداخته كه روى آنها را بريان كند. آشاميدنى بدى است بد آرامشگاهى فعل ماضى احاط را بكار مى برد تا بفهماند كه به آينده و پس از مردن اختصاص ندارد و در همين زندگى بر كفر و شرك و تبعيت از طاغوت و ستم كردن برخود و بر ديگران مترتب مى شود.
دين در آيات وله الدين واصبا، و ان الدين لواقع و نظائرش دلالت قطعى دارد بر ولايت تكوينى خداى متعال در نظام هستى با جريان هاى مختلفش : جهان برين ، جهان انسانى ، جهان طبيعى ، و جهان پست . اين ولايت در دو جهان انسانى و طبيعى به صورت تحقق حساب و پاداش و كيفر، و نيز ترتب آثار عمل و زندگى بر عامل و اختيار كننده آن رخ مى دهد كه جز وجه ديگرى از همان امر نخستين يعنى حساب و پاداش و كيفر نيست ، بلكه همان است و اين وجه چيزى جز تصور ناشيانه و اشتباه آميز از آن در بعضى اذهان نيست . اين دين رخدادى از خدا، و فعل اوست كه مترتب مى شود بر عمل آگاهانه و ارادى ما از بد و خوب ، چنانكه مشتق آن : مدينون ، مدينين در آيات ٥٣ صافات و ٨٦ واقعه دلالت بر حالت تكوينى محكوميت بشر در برابر ولايت تكوينى خدا دارد و مى فهماند كه ما چه در زيستن و عمر كوتاهمان و چه پس از فقدان زيستن ، و در دو زندگى برزخى و قيامت محكوم سنن حاكم بر نظام هستى هستيم ، محكوم محاسبه و پاداش و كيفر: ءاذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمدينون . - فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين پس چرا آنگاه كه جوان به گلو رسد و شما آنگاه با چشم خود (آن جان به لب رسيده را) نگاه كنيد و در همان حال ما از شما به او نزديكتريم ولى شما به ديده بصيرت در نمى يابيد، آرى اگر شما محكوم ولايت تكوينى ما نيستيد و اگر راست مى گوييد چرا آن جان (به لب رسيده ) را باز پس نمى گردانيد!؟
بدينسان ، آفريدگار جوان و انسان كه پروردگار او هم هست در دين - زندگى ما - خواه زندگى هاى پست باشد و خواه زندگى انسانى و حيات طيبه - على رغم ارادى و آگاهانه بودن آن زندگى ها كه اختيار مى كنيم ولايت تكوينى دارد. زندگى هاى ما بدون ولايت تكوينى او گذران نمى شود. مى ماند بحث ولايت تشريعى او.

ولايت تشريعى آفريدگار
اين ولايت مستند به ولايت تكوينى اوست . چه تنها اوست كه بر حقائق نظام هستى و جهان انسانى ، بر ساختار ما و رابطه تحولات انحطاطى و تكاملى بشر با اعمالش ، و انديشه ها، باورها و نوع زندگى كه اختيار مى نمايد احاطه علمى دارد و لطيف خبير بصير عليم حكيم است . به همين دليل هدايت ما را بر عهده گرفته صراط مستقيمى را به ما نشان مى دهد كه حيات طيبه نام دارد و پيمودنش ما را متخلق به اخلاق الهى ساخته به قريش نائل مى گرداند.
هدايت را از راه وحى به پيامبران صورت داده كه قابل تدوين و كتابت هم هست : ناز كردن كتاب . همچنين از طريق اعطاى عصمت تكوينى به پيامبران و ائمه اهل بيت پيامبر خاتم و توفيق دادن به آنان تا هدايتش را بر وجود خويش با دقت تمام بكار بندند از آنان ميزان ساخته است : كتاب متبلور، امام ، اسوه ، سرمشق . هم قرآن و انجيل و تورات ، نازل شده خداست و هم پيامبران . ... انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط. (١٣٠)
--------------------------------------------
پاورقى ها:
٧٩- اتقان ، ج ١، ص ١٩٣.
٨٠- طبقات ، ابن سعد، ج ٥، ص ٤٧٠.
٨١- همان ، ٤٦٨.
٨٢- روايات عطا در سيره ابن اسحاق محدود به آنچه در سيره ابن هشام مى آيد نيست بلكه چندين روايتش را بايد در روايت سيصد صفحه اى يونس بگير از سيره ابن اسحاق ياتف كه در دو نسخه خطى متعلق به قرن پنجم به دست ما مى رسد و در ١٣٩٨ه . ق در دمشق چاپ مى شود، و نيز در تاريخ طبرى بايد از آن سراغ گرفت و بعضى منابع كه ديگر.
٨٣- همان ،.
٨٤- ص ١١.
٨٥- ج ٢٩، ص ١٤٠.
٨٦- مقدمتان فى علوم القرآن ، ص ٨.
٨٧- ج ٢، ص ٣٣.
٨٨- چاپ مصر، ص ٣٧.
٨٩- نمونه آن عروه پسر زبير بن عوام
٩٠- بخشى از كتابش را ج . ر. خورى درهايدلبرگ منتشر كرده است .
٩١- بخشى از آن در كتاب عبدالرزاق بن همانم صنعانى يافت شده و توسط ديكرت سهيل زكار بسال ١٤٠٠ه . ق در درمشق به چاپ مى رسد.
٩٢- الاخبار الموفقيات ، زبير بن بكار، بغداد ١٩٧٢، ص ٣٣٢.
٩٣- سبطان يا دو سبط. راغب اصفهانى - متوفاى ٥٠٢ - در مفردات القرآن مى نويسد: اصل سبط به معنى گسترش يا بى سريع و آسان است چنانكه در مورد گيسوان بلند انبوه بكار مى رود... و سبط براى نوه از آن جهت بكار مى رود كه گويى امتداد فرزندان و شاخه هاى درخت پدر هستند. ص ٢٢٢.
٩٤- كتاب السير و المغازى ، با تحقيق دكتر سهيل زكار، چاپ دارالفكر، ص ١٢٤.
٩٥- كتاب السير و المغازى ، باتحقيق دكتر سهيل زكار، چاپ دارالفكر، ص ١٢٤.
٩٦- كتاب السير و المغازى ، با تحقيق دكتر سهيل زكار، چاپ دارالفكر، ص ١٢٤.
٩٧- تاريخ شهر دمشق ، ابن عساكر، ج ١١، ص ٥ - تاريخ بغداد، خطيب بغدادى تج ٣، ص ٦ - عيون الاثر، ابن سيد الناس ، ج ١، ص ١٨.
٩٨- همان ماخذ.
٩٩- طبقات ، ابن سعد، ج ٥، ص ٣١٥.
١٠٠- السير والمغازى ، ابن اسحقاق ، ص ١٨٦ - سيره نبوى ، ابن اسحاق ، ج ١، ص ‍ ٣٣٦.
١٠١- ج ٣، صص ١٦١ - ١٥٠.
١٠٢- سوره مكى انعام ، آيه ٩١ - سوره مكى زمر، آيه ٦٧ - سوره مدنى حج ، آيه ٧٤.
١٠٣- مجمع البيان ، ج ٢٩، ص ١٤١.
١٠٤- محمد بن عبدالكريم شهرستانى - متوفاى ٥٤٨ - در مقدمه تفسيرش بنام مفاتيح الاسرار و مصابيح الابرار در جدولى پنج روايت ترتيب نزولى را ثبت مى كند. يكى از امام صادق عليه السلام ، دومى از مقاتل بن سليمان از امير المومنين على عليه السلام ، سومى از مقاتل بن سليمان بواسطه رجالش ، جهارمى از عبدالله بن عباس كه قاعدتا به مولاى متقان منتهى مى شود، و پنجمى از حسين بن واقد. يگانه نسخه خطى جلد اول آن تفسير در كتابخانه مجلس شورا به شماره ٧٨ب ثبت شده است .
١٠٥- زكا يزكو زكاء براى بيان رشد و نمو گياهان مفيدى مانند بوته گندم بكار مى رود و خداوند براى اشاره به سير تقرب به سوى خودش از آن استفاده مى فرمايد.
١٠٦- نحل ، ٤٤.
١٠٧- اسراء، ٣٣.
١٠٨- دراين كه پروردگار براى اشاره به آنها از واژه اولئك كه براى اشخاص وضع شده است استفاده مى فرمايد نكته اى آموزنده نهفته است .
١٠٩- نحل ، ٥٤.
١١٠- ((عبادت ))هر دو معنى پرستش و اطاعت را دربردارد.
١١١- آيات ١٢٣ - ١٢٠.
١١٢- آيات ١٧ - ١٤.
١١٣- محمد، ٣٦.
١١٤- حديد، ٢٠.
١١٥- بقره ، ١٧١.
١١٦- همان ، ١٨.
١١٧- انفال ، ٢٢.
١١٨- محمد، ١٢ - اعراف ، ١٧٩ - ١٧٥ - فرقان ، ٤٤ - ٤٣.
١١٩- غافر، ٢٦.
١٢٠- اعرافت ٥١.
١٢١- حديد، ٢٠.
١٢٢- ((در رد بى دينان ))ت ارنوبيوس - نويسنده لاتين سده هاى سوم و چهارم ميلادى - فصل هفتم ، ٥ - ٧.
١٢٣- بقره ، ٢٥٦.
١٢٤- جن ، ١٥ - ١٤.
١٢٥- انفال ، ٢٤.
١٢٦- انفال ، ٣٩. بقره ، ١٩٣ بدون لفظ ((كله )).
١٢٧- نحل ، ٥٢.
١٢٨- صافات ، ٧ -٩.
١٢٩- قلم ، ٢ - ٤.
١٣٠- حديد، ٢٥.

۲
دين ، و خدا
بدينسان هر پيامبرى اول من آمن و اول من اسلم بشمار مى آيد. در عين حال ادامه دهنده سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى است : قل اننى هدانى ربى الى صراط مستقيم دينا قيما مله ابراهيم حنيفا... بگو: پروردگارم مرا به صراطى مستقيم هدايت كرد به دينى ارزنده ، به سنت توحيد گرايى ابراهيم كه از مشركان نبود. بگو: براستى نماز من و عبادت من و زندگى من و مردن من براى خداى ، پروردگار عالمهاى آفريدگان است . شريكى ندارد و مرا به آن امر فرموده است ، و من نخستين تسليم شونده ام . بگو: آيا جز خدا پروردگارى بجويم حال آنكه او پروردگار همه چيز است ، و هر كس هر چه بدست آورد و انجام دهد بر عهده خويش ‍ كرده باشد و هيچكس بار گناه ديگرى را بدوش نكشد، وانگهى بازگشت شما به سوى پروردگار شماست آنگاه به شما درباره آنچه بر سرش اختلاف داشتيد خبر مى دهد (و داورى مى فرمايد). (١٣١)
اين شيوه خاص زندگى و مردن و نماز گزارى و عبادت يا اطاعت و عشق ورزى كه سلسله انبيا از آدم تا خاتم از راه وحى از خدا آموخته و در وجود خويش بكار بسته اند و به مردم آموزش داده اند در كتاب هست و در هر پيامبر و معصومى متبلور و نمايان است . پيامبر خاتم به دستور خدا آن را كه در وجود خودش متبلور شده است به كافران عصر و جامعه اش نشان مى دهد و بدان اشاره مى كند بدين عبادت كه ... ولى دين من هم شيوه زندگى دارم .
خداى متعال هم مكرر مى فرمايد كه اين راه و رسم زندگى را او را به پيامبران و از طريق آنان به مردم نشان داده است : خداى شكست ناپذير حكيم اين چنين وحى مى كند به تو و به كسانى كه پيش از تو بودند: آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين (يا در عالم طبيعت ) است از آن اوست و او بلند پايه العلى . عظيم است .
آسمانها (جهان هاى برين ، و نه آسمانهاى عالم طبيعت ) مى روند تا از فراز خودشان بشكافند در حالى كه فرشتگان در ستايش پروردگارشان خدا را از هر شبيه و پندار و تصورى منزه مى شمارند و براى كسانى كه در عالم طبيعت (و نيز جهان انسانى ) اند مصونيت مى طلبند. هان ! بيگمان ، خداست كه مصونيت بخش و بخشنده رحمت رحيمى است . و كسانى كه بجاى او اوليايى گرفتند خدا برايشان نگاهبان است و تو بر آنان گماشته نيستى ... آيا بجاى او اوليايى گرفتند حال آنكه خداست كه ولى است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و او بر همه چيز تواناست (او ولايت تكوينى دارد). آن خداى ، پروردگار من است . بر او توكل كردم و به سوى او رو مى آورم .
آفريدگار آسمانها و زمين ... كليدهاى آسمانها و زمين (روزنه هاى على ميان جهان انسانى و جهان طبيعى و... با جهان برين و با مبدا هستى ) از آن اوست . روزى را براى هر كس كه بخواهد بگستراند و تنگ گرداند. بيگمان او به هر چيزى داناست . شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و... از راه يا شيوه زندگى آن را به شما ارائه و شما را وارد آن كرد (١٣٢) كه نوح را به آن به سفارش كرد و آنچه را كه به تو وحى كرديم و آنچه را كه ابراهيم و موسى و عيسى را بدان سفارش كرديم ، اين را كه زندگى را برپاداريد (ان اقيموا الدين ) و بر سر آن شاخه شاخه نشويد (و مصادر امر و نهى متعدد نپذيريد) مشركان (يا طاغوتيان ) را آنچه را بدان مى خوانى (اطاعت مطلق از آفريدگار يكتا) گران مى آمد. خدا هر كه با بخواهد به سوى آن - توحيد - جذب مى كند و هر كه را روى به سوى او آرد هدايت فرمايد... پس بايد كه به سوى آن دعوت كنى و چنانكه دستور يافته اى راست قامت بر راه روى و علائق پست آنان را تبعيت نكنى . و بگو: به آنچه از كتاب كه خدا نازل فرمود ايمان آوردم و دستور يافته ام كه ميان شما به عدالت حكومت و قضاوت كنم . خدا پروردگار ما و پروردگار شماست . كارهاى ما ما راست و كارهاى شما شما راست (مشابه لكم دينكم ولى دين ) دعوايى ميان ما و شما نيست . خدا ما را گرد هم آورده داورى خواهد كرد و بازگشتمان نزد اوست . (١٣٣)
در بيان چگونگى ولايت تكوينى و ولايت تشريعى خود: بر جهان و انسان مى فرمايد كه در روزى رسانى و پرورش ‍ موجودات ، در وحى به پيامبرانش ، در ترتب پاداش و كيفر و رشد و انحطاط بر انسانها كه عامل عمل صالح و فسق و فجورانه ، و در امور مشابه آن ، روزنه هاى على جهان برين و لايه هاى آن به روى دو جهان انسانى و طبيعى گشوده مى شود: تكاد السموات يتفطن من فوقهن و الملائكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض ... آن هم به سبب اين كه از ناحيه خداى على عظيم نازل مى شوند و فرشتگان آن روزى ، وحى ، و اثر و نتيجه عمل را به دو جهان انسانى و طبيعى مى رسانند. اشاره به اين مسير تكوينى نظام هستى مى فرمايد: ولقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما كنا عن الخلق غافلين (١٣٤) و مى فرمايد: و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ماننزله لا بقدر معلوم (١٣٥) تكاد السموات يتفطرن من فوقهن اشاره به گشوده شدن مستمر روزنه هاى على ميان جهان برين و جهان هاى انسانى ، طبيعى ، و پست است . الملائكه يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الاض اشاره است به نفس اين احتمال و امكان كه خدا به هدايت بندگانش نپرداخته امرشان را مهمل گذارد و به تشريع يعنى ادامه شيوه زندگى و مردن و عبادت و اطاعت و عشق ورزى پسنديده نپردازد. وقتى موجودات جريان برين كه جز به امر خدا كارى نمى كنند همواره در پى مصونيت بخشيدن به مردم روى زمين در برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى باشند چگونه ممكن است خداى آمرشان مردم را هدايت نكرده راههاى كسب دوازده وضعيت محيطى آزادى - عزت و پشت سر نهادن دوازده حالت اسارت ذلت را كه مستلزم مجاهدت و براندازى رژيم سلطه گران مستكبر و دنيا دار است به آنان آموزش نديد؟
الا ان الله هو الغفور الرحيم تفهيم اين معناست كه اگر مردمى در روزى زمين مورد تعرض و تجاوز و دگر تباهگرى مستكبران مفسد فى الارض باشند پروردگارشان آن مردم را بى حمايت و بى ولايت نگذارد و به دادشان برسد و چون عليه مستكبران و طاغوت اقدام و قيام كرده ولى و نصيرى از خدا خواستند او بار رحمت رحيمى خويش ‍ كه خاص مومنان پرهيزگار مجاهد فى سبيل الله است فيض ‍ رحمت هدايت خويش را كه سرآمد كمك ها و يارى ها بشمار مى آيد بر آنان سرازير و جارى گرداند.
سخن از تشريع دين فقط سه بار مى رود. دوبار در سوره شورى كه در اواخر محاصره شدن جامعه مسلمانان در دره ابوطالب در كنار مكه نازل مى شود و يك بار در سوره جاثيه كه مدت كوتاهى با نزول سوره شورى فاصله دارد و پس از پايمال شدن پيمان مشركان مكه داير بر محاصره مسلمانان و پيش از درگذشت ابوطالب و خديجه سلام الله عليها نازل مى گردد. اولين سخن از تشريع دين را از نظر گذرانديم . دومى به فاصله هشت آيه پس از آن مى آيد درباره تشريع طاغوتى : ام لهم شركاء و اشرعوا لهم من الدين مالم ياذن به الله يا مگر آنان طاغوتهايى دارند كه براى آنان راه و رسمى از زندگى نشان داد و ارائه كرده اند كه خدا آن را صحه نگذاشته است ؟ سومى در سوره جاثيه بدين عبارت :
ثم جعلناك على شريعه من الامر فاتبعها و لا تتبع اهواء الذين لا يعلمون انهم لن يغنوا عنك من الله شيئا و ان الظالمين بعضهم اولياء بعض و الله ولى المتقين معناى اين آيات و مراد از شريعتى از زندگى و رفتار و كار وقتى به درستى و بروشنى درك خواهد شد كه بدانيم آنها در پايان دوره محاصره در دره ابوطالب نازل شده است و پس از آن كه جامعه - دولت توحيدى و نبوى قهرا و اجبارا در آن دره متمركز مى شود و به محاصره سياسى - نظامى - اقتصادى دريايى از مشركان و طاغوتيان در مى آيد. اعضاى آن گسستن از هر سازمان سياسى و دولت طاغوتى ، و پيوستن به دولت اسلامى - وحيانى را مدتها پيش تجربه كرده و از سر گذرانده اند. از شفاعت سيئه پروا گرفته و شفاعت حسنه را بكار بسته اند. از بند سلطه هر رئيس قبيله و پادشاهى آزاد بوده اند. اينك كلام خدا در گوششان چنين طنين مى افكند سپس ترا به راه و رسمى از حكومت و زندگى قرار داديم . بنابراين آن را پيروى كن و علائق پست كسانى را كه نمى توانند پيروى مكن ، زيرا آنان در برابر خدا هيچ ترا بكار نيايند و بيشك ستمگران مشرك ولى يكديگرند و خدا ولى متقيان است . اين (قرآن ) بينايى هايى است براى آدميان و هدايت و رحمتى است براى مردمى كه يقين مى آورند. آيا كسانى كه كارهاى بد كردند پنداشته اند كه ما آنان را مانند كسانى قرار مى دهيم كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند بطورى كه زندگانى آنان و مردنشان يكسان باشد؟ چه بد داورى مى كنند. و خدا آسمانها و زمين را به حق (يا بايستگى ) آفريد و تا هر كسى بدانچه كرد پاداش داده شود چنانكه بر آنان هيچ ستم نرود. آيا ديدى آن كس را كه علائق پستش را معبود خويش گرفت و خدا او را با دانشى كه (به فسادش ) داشت از راه بدر كرد و بر گوش او و دل او مهر نهاد و بر ديده اش پوششى جز زندگى اين دنيامان نيست ، مى ميريم و زندگى مى كنيم و ما را جز روزگار هلاك نكند. حال آنكه نسبت به آن چه مى گفتند) هيچ علمى ندارند و جز گمان بردن كارى نمى كنند. (١٣٦)

٥- زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اوصاف آن : حيات طيبه ، اسلام ...
رويداد دين در وجود ما به كارهاى طولانى سه پيكر تراشى (١٣٧) مى ماند كه تنديس لائوكون را از سنگ مرمر يكپارچه اى با هنرمندى اعجاب انگيزى تراشيده اند. رحمت رحمانى خداوند در رخداد دين در ما و كفار سهيم است . آنچه آگاهانه و به نحو ارادى انجام مى دهيم از گزينش يك نوع زندگى تا هر انديشه حق و باطلى ، استدلال و داورى و عاطفه - هيجان و كردار نقش ، تعيين كننده و سرنوشت سازى دارد، آنچه به صلاح ما به صورت رشد معنوى ، تقرب به خدا، و احراز منزلت والا در نظام هستى ، فتح چهار محيط، و رستگارى پس از مرگ در بهشت برزخى و سپس در بهشت قيامت روى مى دهد و تكوينا پاداش ما به شمار مى آيد و آنچه عليه كفار زشتكار ستمگر بر خود و بر ديگران در جودشان در همين زندگى و پس از مرگ روى مى دهد و تكوينا كيفرشان حساب مى شود، جملگى كار خداست و رخدادى در نظام هستى كه جزئى جدايى ناپذير از عمل آگاهانه و ارادى انسانها محسوب است .
نخستين بارى كه پروردگار در درسش به پيامبر اكرم و به ما واژه دين را به كار مى برد براى اشاره به نظام هستى است و در سياق معرفى كفار مستكبر دنيا دار يا مترفين ، همانها كه نظام هستى مشتمل بر حساب و كتاب و پاداش و كيفر و تحول كيفى انسان و سيرش به قرب خدا و سيرش به بعد از او را تكذيب مى كنند: ارايت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم و لايحض على طعام المسكين
بار دوم ، همين واژه را براى اشاره به زندگى كفار مستكبر، زندگى مترفين ، و زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كار مى گيرد، در سوره كافرون بگو:
هان اى كافران ... شما نوع زندگى داريد و من نوعى زندگى دارم . بدينسان در سال اول بعثت ، پروردگار، مردم را به نوع زندگى متفاوتى توجه مى دهد.
نوع زندگى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه جز نوع زندگى پيامبران گذشته نيست اوصافى دارد كه آن را از زندگى هاى كفار، از زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى متمايز مى گرداند.
اين اوصاف كدام اند؟

١- حيات طيبه
زندگى پاك ، پيراسته ، و منزه از هر پليدى ، ستم ، زشتى ، زشتكارى ، نجاست . پاك و پيراسته از آنچه در زندگى هاى استكبارى ، دنيا دارى ، داموارگى ، و دون جانورى يافت مى شود. راغب اصفهان مى نويسد:
انسان طيب كسى است كه از نجاست نادانى و زشتكارى و كارهاى بد عارى باشد و به زيور دانش و ايمان و كارهاى نيكو آراسته باشد چنين انسانهايى در آن آيه مورد اشاره اند كه الذين تتوفاهم الملائكه طيبين ... و در اين آيات : طبتم فادخلوها خالدين . هب لى من لدنك ذريه طيبه ... آيه كريمه ٩٧ نحل مويد گفتار اوست : من عمل صالحا او ذكر او انثى و هو مومن فلنحيينه و حياه طيبه

٢- شيوه زندگى بايسته
اين شيوه زندگى بارها با وصف حق به معنى بايسته توصيف مى شود: هوالذى ارسل رسول ، بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله ... (١٣٨) اين حقيقت كه دين الحق به معنى زندگى بايسته است در آيه كريمه ١١ توبه بروشنى نمايان است : با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا ايمان مى آورند و نه به دوره آخرت و نه آنچه را خدا و پيامبرش حرام كرده است حرام مى شمارند و لا يدينون دين الحق و نه زندگى بايسته را زندگى مى كنند بجنگيد تا در حالى كه خوار و شكست خورده اند بدست خود جزيه بپردازند.

٣- شيوه زندگى فوق العاده ارزنده
با عبارت الدين القيم . هرگاه در كاربرد قيم و قيمه در قرآن تامل كنيم درمى يابيم كه قيم به معناى بسيار ارزنده (١٣٩) چهار بار به صورت وضعى براى دين به معنى زندگى آگاهانه و اراديى كه انسان پيش مى گيرد بكار مى رود دوبار براى مطالب يا محتواى وحى الهى و آموزه ها و احكامى كه خداوند در مورد زندگى بايسته دارد و در يك جا هم به صورت ذلك دين القيمه كه مفسران (١٤٠) با دقت نظر آن را مختصر دين الكتب القيمه اى دانسته اند كه اندكى پيش سخن از آن رفته است .
قيم در مورد كتاب ، و جمع آن قيمه براى كتب جز به معناى بسيار ارزنده نيست . الحمدلله الذى انزل على عبده الكتاب ... قيما لينذر باسا شديدا... (١٤١) - رسول من الله يتلوا صحفا مطهره فيها كتب قيمه ... و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين حنفاء و يقيموا الصلوه و يوتوا الزكاه و ذلك دين القيمه (١٤٢) ستايش خدايى راست كه بر بنده اش ‍ آن آموزه ها و احكام مكتوب و مقرر را نازل كرده و در آن هيچ كژ راهه اى ننهاد بطورى كه ارزش آور ارزش آفرين باشد تا (بنده اش ) مردم را از كيفرى سخت بيم دهد... در پايان سوره كهف كه با اين آيت آغاز مى شود ارزش آورى و ارزش آفرينى - يا قيم بودن - آموزه ها و احكام وحيانى را كه مكتوب يا كتاب اند بدين شرح معين و مشخص مى فرمايد: بگو: همه سخن اين است و نه بيش كه من بشرى مانند شما هستم ، به من چنين وحى مى شود كه خدايتان فقط خدايى يگانه است بنابراين كسى كه اميد به ديدار پروردگارش بسته است بايد عمل صالح داشته باشد و در پرستش و اطعت پروردگارش هيچكس را شركت ندهد. راه و رسم زندگى بسيار ارزنده اى كه خداوند از راه وحى به پيامبرش به بشر مى آموزد داراى اين خصوصيات است كه همه انديشه ها، استدلال ها، داورى ها، عواطف - هيجانات ،و كارهاى عملى آن صالح يا شايسته و پسنديده است و مصدر امر به اين كارها و نهى از كارهايى كه در اين راه و رسم زندگى يافت نمى شود خداى يگانه اى است كه جهان و انسان را آفريده و مى پرورد و سه مرحله زندگى دنيا و زندگى برزخى و زندگى قيامتش را حاكميت و مالكيت و اداره و تدبير مى فرمايد.
در اين شيوه زندگى از هيچ مصدر امر و نهى و قانونگذار ديگرى خبر و اثرى نيست .
رسول الله من الله ... آن بنده خدا كه كتاب قيم يا آموزنده و احكام ارزش آور ارزش آفرين بر او نازل شده است فرستاده اى از جانب خداست . با تصميم گيرى خودش كمر به دعوت و آموزش دادن به مردم نبسته است . به دستور خدا انجام ماموريت و رسالت مى كند. آموزه ها و احكام به او تعلق ندارد، متعلق به خداست .
صحيفه هايى را براى مردم مى خواند كه منزه از باطل و از كژ راهه هاى زندگى است . در آن صحيفه ها آموزه ها و اوامر و نواهى و معارف حقه اى مكتوب يا قابل كتابت هست كه بسيار ارزنده و ارزش آفرين است : فيها كتب قيمه . چه آموزه ها و اوامرى است ؟ هيچ آموزنده و امرى جز اين نيست كه خدا را در حالى كه حقگرا باشند (و نه آزگر، و نه دستخوش سائقه هاى عضوى ، و نه اسير - ذليل علائق پست استكبارى و دنيا دارى و جانور سانى و دون جانورى ) بندگى و پرستش كنند و هم در حال يكه زندگى - دين - را كه جز طاعت و كار نيست به تمامى براى او كنند (و نه بخشى از زندگى و طاعت و كارشان را به خدا و بخشى را به طاغوت اختصاص دهند) و نماز را مداومت دهند و زكات را (كه مايه رشد معنوى است ) (١٤٣) بپردازند. آن ، زندگى بسيار ارزنده است .
اين معنا در صورتى درست خواهد بود كه بنا بر گفته ابن منظور شيعى آفريقايى هاء را در القيمه براى مبالغه بدانيم . اما اگر آن را تاء تانيث بشماريم ، چنانكه تنى چند از مفسران نظر داده اند معنا چنين خواهد بود: آن ، زندگى و راه و رسمى است كه معارف و آموزه ها و احكام ارزش آفرين در بردارند در هر حال ، آن اشاره است به شيوه اى از زندگى كه صاحب و برگزيننده اش به انگيزه حقگرايى فطرى آن را بر زندگى هاى پست استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى ترجيح داده و اختيار كرده است و اطاعت و بندگيش بتمامى براى خداست و اوامر و نواهى هيچكس و هيچ مصدرى را به گردن نگرفته اطاعت غير خدا را نمى پذيرد و برجسته ترين فعاليت هايش اقامه نماز و پرداخت زكات با قصد معنوى يعنى تقرب به خداست . چنانكه همين حقيقت را يوسف بر زبان مى آورد:
ان الحكم الا لله امر الا تعبدوا الا اياه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون (١٤٤) در سوره روم مى فرمايد: فاقم وجهك للدين حنيقا... ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون بنابراين سراپاى وجودت را حقگرايانه براى زندگى بر پادار همان كه سرشتى خدايى است كه آدميان را بر آن سرشته است . آفرينش خدا قابل تغيير نيست . زندگى بسيار ارزنده همان است ولى بيشتر آدميان نمى دانند. در حالى چنين كنيد كه رو به سوى او باز آورده باشيد واز او پروا گيريد و نماز را بپا داريد واز مشركان نباشيد (مصدر امر و نهى ديگرى در كنار خدا نداشته باشيد) (١٤٥) فاقم وجهك للدين القيم من قبل ان ياتى يوم لامرو له من الله ... بنابراين سراپاى وجودت را براى زندگى بسيار ارزنده بپادار پيش از آن كه زمانى فرا رسد كه هيچ قدرتى نتواند در برابر خدا مانع آن گردد. (١٤٦) ذلك الدين القيم و در آيه ٣٦ توبه هم به معنى زندگى بسيار ارزنده اى است كه در آن مقررات الهى درباره جنگ و صلح به دقت مراعات مى شود.
به نظر مى رسد واژگان قيام ، اقامه ، قيم ، و قيمه بدان سبب درگذشت روزگار در فرهنگ تازيان معناى ارزش و ارزندگى مى يابد كه حالت قيام به امرى و اقامه چيزى يا امرى همان وضعيت محيطى آزادى - عزت است و نقطه مقابلش ‍ وضعيت محيطى اسارت - ذلت كه در آن فرد به روى درافتاده بر زمين است . چنانكه خداوند اشاره به تقابل آن دو مى فرمايد: افمن يمشى مكبا على وجهه اهدى امن يمشى سويا على صراط مستقيم با وجود اين آيا كسى كه بر روى درافتاده راه مى رود به مقصد رسيده تر يا كسى كه راست قامت بر راه راست همواره رهسپار است ؟ (١٤٧)

٤- راه و رسمى از زندگى كه محركش حقگرايى است
در چندين آيه مى آيد كه يكى از ويژگى هاى اين اين راه و رسم زندگى آن است كه به انگيزه فطرى حقگرايى يا حنيفيت صورت مى گيرد. يا دستور داده مى شود كه حقگرايى زندگى كنيد يا وجودتان را حقگرايانه براى زندگى بپا داريد: فاقم وجهك للدين حنيفا. (١٤٨)

٥- شيوه اى زندگى كه يكسره طاعت خداست
به همين جهت از آن با دين الله يا طاعت خدا ياد ميشود: اذا جاء نصر الله والفتح و رايت الناس يدخلو فى دين الله ... در اين زندگى ، انسان به طاعت خدا درمى آيد. و لا تاخذكم بهما رافه فى دين الله (١٤٩) در اجراى احكام كيفرى نسبت به اين دو مجرم و در اطاعت خدا نبايد شما دستخوش نرمدلى و احساسات شويد.

٦- زندگى خاصى كه با اسلام يا تسليم توام است
شروع اين زندگى با اسلام به معنى تسليم و سپردن سراپاى وجودمان به ولايت تشريعى خدا و به آموزش هاى پيامبر و ولايتش است : و من احسن دينا ممن اسلم وجه لله و هو محسن و اتبع مله ابراهيم حنيفا (١٥٠) و چه كسى نيكو زندگى تر از كسى تواند بود كه وجودش را براى خدا سپرده است در حالى كه احسان كننده باشد و حقگرايانه سنت ابراهيم را پيروى كند؟
ان الدين عند الله الاسلام بيگمان زندگى معتبر تسليم كردن سراپاى وجود خويش است . (١٥١) فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (١٥٢) بنابراين هر كس وجودش را (به خدا و پيامبر) بسپارد چنين گروهى پژوهنده رشد باشند. آرى ، كسى كه وجودش را تسليم خدا كند در حالى كه احسان كننده باشد مزد خويش را نزد پروردگارش دارد (١٥٣)
رخداد آگاهانه و ارادى اسلام يا تسليم وجود خويش به آموزه ها و اوامر نواهى يا احكام وضعى و احكام تكليفى الهى كه در هر فردى ممكن است روى دهد در پيامبر پيش از ديگران و معاصرانش روى مى دهد. به همين دليل خداوند به پيامبر اكرم دستور مى دهد: بگو: من دستور دارم كه اولين كسى باشم كه تسليم مى شود (١٥٤) بنابراين بر خلاف تصور عوام و مدعيان تدريس دين ، اسلام نه چيزى خارج از وجود آدميان بلكه رخدادى آگاهانه و ارادى است كه در هر بعثت انقلابى ابتدا در وجود پيامبر، و در بعثت انقلاب اجتماعى خاتم در بنى اكرم و سپس در ساير انسانها اتفاق افتاده است .
بدينسان پيامبر و پيروانش تسليم ولايت تشريعى آفريدگار مى شوند و از مساوات سياسى نسبت به يكديگر برخوردارند. در برابر خداوند كه شارع يا قانونگذار است برابرند.
مردمى كه ولايت تشريعى خداوندى كه پروردگارشان مى پذيرند و تسليم آن شده اوامر و نواهيش را در سراپاى وجودشان به كار مى بندند به همان اثر و نتيجه اى مى رسند كه پيامبر با اين كارها به آن نائل آمده و نائل مى آيد. از نظر تكوينى و آنچه در نظام هستى : روى مى دهد با هم برابرند. به ديگر بيان ، همگى در برابر ولايت تشريعى خدا و در برابر ولايت تكوينى او برابرند و در يك مقام قرار دارند هر چند از حيث رتبه قربشان به حق و منزلشان در نظام هستى متفاوت باشند.

دين ، و خدا
حال كه دانستيم دين رخدادى آگاهانه و ارادى در وجود ما آدميان است حقائق بسيارى بر ما مكشوف ميگردد. از جمله اين حقيقت كه رخداد دين ، اختصاصى به مسلمانان يا پيروان پيامبران ندارد و در هر آدمى اتفاق مى افتد. تفاوت آن اتفاقات در اين است كه آنچه در كفار روى مى دهد چهار زندگى استكبارى ، دنيادارى ، داموارگى ، و دون جانورى است در حالى كه در ما حيات طيبه رخ مى دهد و فراگرد خردورزى ، دانايى ، معرفت به انواع زندگى و كارهاى مختلف از خوب و بد و نظائرش ، ايمان به اين معارفت ، تقوى ، توكل ، رجا يا اميد، و تسليم ، همچنين اعمال صالحه اى كه سير تقرب ما به خداى متعال منوط به آن است .
در اينجا و در حال روشنايى و بينايى حكيمانه مى توانيم با تامل و انديشه در كلام الهى آنجا كه دين را به خودش ‍ نسبت مى دهد دريابيم كه اين نسبت به چه معنى است ؟ در رخداد آگاهانه اى كه به نحو ارادى ما - اعم از مسلم و كافر- در خويشتن بوجود مى آوريم و دوام مى بخشيم خدا چه دخالتى دارد؟ روشن است كه اين دين كه خداوند ميان خودش با آن نسبتى برقرار مى داند آن رخداد آگاهانه و ارادى كه ما در خودمان پديد آورده ايم نيست و خلق و ايجادى از نوعى ديگر است . اما چرا خداوند با لفظى به آنچه ايجاد و خلق اوست اشاره مى فرمايد كه همان را در مورد رخداد زندگى اختيارى ما به كار مى برد؟
ابتدا در كلام الهى دقت كافى كنيم :
و له ما فى السموات والارض و له الدين و اصبا (١٥٥) و هر آنچه در جهان برين و در عالم طبيعت هست متعلق به اوست و دين كه دائما و به طور لا ينقطع و پيوسته در حال وقوع است متعلق به اوست .
هر چه ما و كافر انجام مى دهيم و مجموعا زندگى نام دارد در نظام هستى و بر اساس روابط و قوانينى كه خدا برقرار كرده است انجام مى گيرد. امكانات و توانايى هايى كه در زندگى به كار مى گيريم اعم از آنچه در ساختار ما هست و بوديعت نهاده شده است و آنچه در محيط و زمان - مكان در دسترس ما قرار گرفته است و به كمك و بواسطه آنها زندگى مى كنيم متعلق به خداست چه از نظر خلق و ايجاد و چه از نظر بقا. چون او هم خالق است و هم پروردگار و هم قيوم . كفار از رحمت رحمانيش كه سيل پايان ناپذير نعمت هاى خدا باشد استفاده مى كند. و ما هم از آن بهره مند مى شويم . فرق ما و آنها در اين است كه ما به نحو صحيح استفاده كرده شاكر هستيم و آنها نعمت ها را به آنها داده بد از آن استفاده مى كنند و كافر به معنى حق ناشناس ناسپاس - اند. پس هيچكس جز با آنچه خدا داده است زندگى و كار نمى كند.
وانگهى بر آنچه ما و كفار از كار خوب و بد مى كنيم تكوينا و در همين نظام هستى آثار و نتايجى مترتب است كه اين ترتب مانند آنچه قوانين جهان طبيعى مى ناميم بر اساس نظام هستى روى مى دهد كه خدا برقرارش ساخته است . از همين مترتب بودن و برقرارى رابطه ميان آثار و نتايج با اعمال آگاهانه و ارادى ما انسانهاست كه ما به عنوان پاداش و كيفر تكوينى و قانونمند ياد مى كنيم . اينها همه با خدا نسبت دارند. مثلا اين نسبت :
كسى كه كار شايسته كند به نفع و خير و صلاح خروش باشد و كسى كه كار بد كند عليه خودش باشد (١٥٦)
كسى كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حالى كه مومن باشد او را حيات طيبه زنده كنيم (١٥٧) ... چنين كسانى به بهشت درآيند، در آن بى حساب روزى خورند (١٥٨)
فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا (١٥٩)
بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن فله اجره عند ربه (١٦٠) .
در حيات طيبه ، در زندگى پيامبر اكرم ، و در زندگى ما مسلمانان و پيروان هر پيامبرى ، اثر گذارى خدا متعال بيش از اثر گذارى او در زندگى كفار است .
چه ، ما آنچه را از معارف حقه نازل فرموده خواه جهان - انسان شناسى توحيدى و خواه احكام و طرح سازماندهى اجتماعى آن در وجود خويش و در محيطهاى اجتماعى ، بين المللى ، درونى و طبيعى بكار بسته ايم .
چنانكه پيامبر اكرم - به فرمان الهى - همين معنا را در مورد خودش چنين بيان مى داده : ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين . و الذين تدعون من دون لا يستطيعون نصركم و لا انفستهم ينصرون . و ان تدعو هم الى الهدى لا يسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون (١٦١)
و خداوند در مورد عامه مسلمانان و تعالى يافتگان به حيات طيبه چنين بيان مى فرمايد: سوگند به اين دوران - دوران پيامبر خاتم - كه انسان در حال زيان برى - يا بعد از خدا - است مگر كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و يكديگر را به معارف حقه سفارش كردند و يكديگر را به مقاومت دو برابر عوامل مخل زيستن و مفسد رشد معنوى فرا خواندند.
اين حقيقت را كه در صدها آيه به شيوه هاى گوناگون تفهيم مى كند در يك جا بدين ايجاز بيان مى فرمايد: انما توعدون لصادق . و ان الدين لواقع . بيگمان آنچه به شما وعده داده مى شود البته راست است و بيگمان دين البته پيوسته در حال وقوع و رخ دادن است . (١٦٢) و رخ دادن دين در مورد كفار را چنين تاكيد مى فرمايد: ... و لهم عذاب واصب (١٦٣) تا تفسيرى باشد براى وصوب در آيه ... و له الدين واصبا. (١٦٤) چنانكه دين درآيه ٥٣ صافات : ائذا متنا و كنا ترابا و عظاما ائنا لمدينون و آيه ٨٦ واقعه فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صادقين به همين معنا و حاكميت تكوينى خدا و محكوميت بشر در نظام هستى است . (١٦٥)
ما انسانها - اعم از مومنان و كفار - مدينون ، محكوم دين به معنى نظام هستى هستيم . به اين شرح كه همانطور كه در آيه واقعه مى فرمايد ما قادر نيستيم جان را در آدم مختصر و در لحظه مردنش در كالبدش ابقا كنيم . بر اين كار در مورد خوش ‍ هم قادر نيستيم . چه قوانين و سنن جارى در جهان طبيعى همه ما را امير ساخته است .
بر اين كار هم كه خود را در لحظه مردن فانى كنيم قادر نيستيم . در مورد ديگران اعم از كافر و مومن توانايى نداريم . همه بشريت بدون استثنا در لحظه مرگ يك زندگى تازه اى در عالم برزخ دارند كه زندگى سومى كه زندگى قيامت باشد منتهى مى گردد. آيه صافات حقيقت اخير را بيان مى دارد و ردى است بر اظهار كفر كافران به زندگى پس ‍ از مرگ : آيا وقتى مرديم و خاك و استخوان شديم باز محكوم نظام هستى بوده زنده مى مانيم : ائنا لمدينون ؟!
به خارج از نظام لايتناهى هستى نمى توان گريخت . چون جا و مكان در نظام هستى واقع است ، چنان كه زمان در آن رخ مى دهد آنهم در ذهن و انديشه ما. نظام هستى ، مرزهاى وجودى ما را تعيين مى بخشد. در اين نظام ، ما عامل آگاه و مختاريم و مى توانيم از هر پستى پست تر شويم و در سير تعالى و رشد معنوى تا اعلا عليين ارتقا يابيم و منزلت والا پيدا كنيم . يكى از زندگى هاى پست استكبارى ، دنيا دارى ، داموارگى ، و شى ء وارگى را برگزينيم يا در زندگى انسانى بمانيم و يا از آن فراتر رفته در حيات طيبه ، اسلام ، دين الله ، دين الحق ... بسر بريم لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقى لاانفصام لها و الله سميع عليم (١٦٦) در زندگى اكراهى نيست . اينك رشد از بيراهه رفتن باز نموده و متمايز گشته است . بنابراين كسى كه با طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد به يقين چنگ به ريسمانى محكم زده باشد كه گسستنى نيست و خدا بسيار داناست .
توانايى ساختارى مورد اشاره كه توانايى بر گزينش يك راه و رسم زندگى از ميان چندين گونه زندگى ممكن پست و عالى باشد خود در نظام هستى واقع است و ما در تحولات آتى خود آزاد و آگاه و تواناييم و با همين آگاهى و اختيارى كه داريم سرنوشت و لحظات بعدى و هستى آتى و كيفيت هستى آتى خود را رقم مى زنيم . ما - در مقام خود اصلى و مسئول آفريننده خويشيم ، ما كارنامه ايم . ان كتاب الفجار لفى سجين (١٦٧) - و ان كتا الابرار لفى عليين (١٦٨)
اين دو آيه ، نظام هستى را تعريف مى فرمايد. و آن آيه بقره در عين بيان و تفهيم نظام هستى يا دين ، از توانايى آدمى برگزينش هر يك از انواع پست و عالى زندگى حكايت دارد در عين نتايج و آثار هر گزينشى بر عاملش كه خود بيان حقيقى يا پاره اى از نظام هستى است .
بدينسان رو واقعيتى كه هر دو نام دين يافته اند پيوستگى تكوينى خود را به ما نشان مى دهند.

٦- قرآن و ميزان
با نزول وحى و يادگيرى پيامبر اكرم ما، و تمسك او به آموزه ها و شريعت توحيدى ، و بكار بستن آنها در وجود مباركش ، در خانواده اش ، و در جامعه دولت اهل ايمان شخصيت عظيم الشانى در دو محيط اجتماعى و بين المللى به ظهور مى رسد كه تا آن زمان جز در عصر پيامبران پيش وجود نداشته است .
اين شخصيت براى آموزش دادن حيات طيبه ، اسلام ، دين قيم ... به مردم همانقدر ضرورت دارد كه آموزه هاى وحيانى يا قرآن . به همين سبب در همان اوان كار براى تفهيم نوع زندگى متعال و برترى كه ميخواهد به بشر بياموزد آنان را به تماشا و مطالعه شخصيت و مطالعه شخصيت و زندگى او ارجاع مى دهد. دستور مى دهد تا به كافران بگويد: شما يك نوع زندگى داريد و من نوعى ديگر از زندگى .
نوع ويژه زندگى پيامبر نه تنها به كافران و به ناس بلكه به همان شش زن و مرد مومن كه در كنار او هستند و به مومنان آينده هم ارائه مى شود تا آموزه هاى وحيانى يا كتاب را به گونه متبلور و روان در برابر ديدگان ادراك و تجربه كنند. درباره انسانى بينديشند كه درس پروردگار را آموخته ، به آن چنگ زده و راهنماى خويش ساخته تا در صراط مستقيم اسلام و حيات طيبه بسر برده و سر مشقى درخشان براى ديگران شده است فاستمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم . و انه لك و لقومك و سوف تسئلون بنابراين به آنچه به تو وحى شده است چنگ بزن . بيگمان تو بر راه و رسمى از رشد يا بى قرار گرفته اى . بى بى شك آن (وحى - درس ) البته درسى براى تو و براى هموطنان تو است و بزودى (در لحظه مردن ) مورد پرستش قرار مى گيرد. (١٦٩) بگو: من شك نيست كه پروردگارم مرا به صراطى مستقيم رسانده است به نوعى زندگى بسيار ارزنده ، به راه و رسم حقگرايانه ابراهيم كه از مشركان نبود. بگو: بيگمان عالم هاى آفريدگان است ، شريكى ندارد، و بدان دستور يافته ام و خود نخستين مسلمان هستم . (١٧٠)

ميزان
وجود كتاب يا قرآن ، و وجود ميزان در كنارش دو عامل هدايت ، آموزش معارف حقه ، درس و سرمشق طيبه در دو محيط اجتماعى و بين المللى است چنانكه لايه هاى جهان برين و فرشتگان با اثر گذارى تكوينيشان بر جهان انسانى و جهان طبيعى در خدمت سير تقرب بشريت اند. بدينسان موازنه ضرورى ميان آنان با ابليس كه باطلساز است و در زيستن و رشد معنوى يا سير تقرب و ديندارى اخلالگرى و افساد مى كند برقرار مى گردد تا آزمايش آدميان صورت پذيرد.
لقد ارسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط (١٧١)
الله الذى انزل الكتاب بالحق و الميزان (١٧٢)
مفسران از قديم گفته اند: مراد از ميزان ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - است (١٧٣) و دقيق تر آن است كه گفته شود پيامبران ، خاندان مطهر معصوم پيامبر خاتم ، و در مرتبه بعد، فقيهانى كه اوصاف مشروحه حديث شريف را واجدند و در هر عصر و اقليمى در دسترس و مشهوداند. پشتوانه اين نظر آيات كريمه و احاديث شريفه است . مشخصه پيامبران اين است كه به آنچه از جانب خدا ميگويند و به مردم مى آموزند باور دارند و به آن عمل مى كنند و با آن زندگى مى كنند.
همسر پيامبر اكرم در پاسخ به اين پرسش كه خلق - رفتار و زندگى - پيامبر چگونه بود ؟ مى گويد: كان خلقه القرآن . خدا براى متمايز نمودن پيامبر اكرمش ‍ از شاعران جاهلى و معهود زمان مى فرمايد: والشعراء يتبعهم الغاوون . الم تر انهم فى كل واد يهييمون و انهم يقولون ما لا يفعلون (١٧٤)
و عيسى عليه السلام را كلمه خود، پديدارى انسانى كه خدا در ايجاد و سير تعاليش دست اندر كار است چنانكه ميزان شده است : انما المسيح عيسى بن مريم و رسول الله و كلمته (١٧٥)
در مورد نبى اكرم به مشروح ترين وصفى ميزان بودنش را تفهيم مى فرمايد: يا ايها النبى انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا و راعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (١٧٦) و در آيه ديگرى نوع خاصى از هدايت كردن مردم را به ايشان نسبت مى دهد كه ابلاغ و بيان گفتارى آموزه هاى الهى و شرايعت نيست بلكه زندگى اجتماعى و سياسى آنان كه مبارزه انقلابى عليه فرعون و هامان و لشكريان آنها و عليه قارون و سامرى باشد توام با مقاومت در برابر آنها و تحمل شدايد، اتهامات ، افتراها، خطرها، بيمارى و درد و رنج است : و لقد آتينا موسى الكتاب فلاتكن فى مريه من لقائه و جعلنا هدى لبنى اسرائيل . و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون . ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيامه فيما كانوا فيه يختلفون (١٧٧)
ميزان بودن وجود پيامبران به صورت حيات طيبه ، و همطراز كتاب بودن آن در اثر گذارى بر مردم و در هدايت و تسهيل رشد معنوى آنان مستلزم اين است كه معصوم باشند، آنهم از دو جهت : الف . دريافت صحيح و دقيق وحى و ابلاغ آن به مردم ب . پياده كردن آن در زندگى به طورى كه زندگى ، رفتار، انديشه ، و عواطف - هيجاناتشان مجسم عينى آموزه هاى وحيانى و شريعت باشد. عصمت نخستين را خداوند عليم حكيم چنين گواهى مى فرمايد: عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احدا الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و احصى كل شى ء عداد (١٧٨) در عين حال در قسمت اخير همين گواهى ، بر عصمت دوم هم شهادت داده است . چه ، رساندن رسالت پروردگار نه فقط با خواندن آيات و آموزش دان كلامى به مردم بلكه با ارائه چگونه زندگى كردن و چگونه زندگى را به پايان بردن است .
ذات اقدس الهى ، ميزان را از دايره پيامبران عليهم السلام فراتر برده بر اهل البيت كه خاندان پيامبر اكرم و پنج تن آل عبا، باشند مى گستراند.
آن پس از دو جنگ خندق يا احزاب - ذيقعده سال پنجم هجرى - و بنى قريظه - ذيحجه همان سال است كه ابتدا تاريخ آن دو جنگ را بيان مى فرمايد و بعد مطالبى خطاب به همسران پيامبر اكرم نازل مى فرمايد. چندى بعد، در حال يكه شب است و پيامبر اكرم ، على بن ابيطالب ، فاطمه زهرا، حسن و حسين - عليهم السلام - در بهار خواب خانه ام سلمه بر روى چادر مشكى دستباف يمن نشسته اند (١٧٩) اين آيه كريمه را نازل مى فرمايد: انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا (١٨٠) خطاب به مردان است و منقطع از خطاب مشروح قبلى ، و در آن دو انحصار و اختصاص بكار مى رود. يكى با كلمه انها كه انحصار اراده خدا - اراده تكوينى و نه تشريعى از آنگونه كه در آيات قبلى است - را به دور بودن از هر گونه پليدى ممكن ، و اعطاى عصمت به اهل البيت مى رساند. و ديگرى با كلمه عنكم كه اختصاص اهل البيت را از ميان ساير انسانها به دورى از هر گونه پليدى ممكن ، و دارا بودن عصمت افاده مى كند.
در همين ايام و در مدينه ، تتمه سوره مكى شورى از آيه ١٠٦ تا ٢٦ فرود مى آيد كه آيه هفدهم به بعد درباره كتاب و ميزان است : الله الذى انزل الكتاب بالحق والميزان ... الله لطيف بعباده يرزق من يشاء و هو القوى العزيز... والذين آمنوا و عملو الصالحات فى روضات الجنات ... ذلك الذى يبشر الله عباده الذين آمنوا و علموا الصالحات قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و من يتقرف حسنه نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور (١٨١) مفسران از قديم گفته اند (١٨٢) و از علماى حديث اهل سنت و شيعه اخبار متواترى نقل شده كه قربى عترت پيامبر اكرم اند و دوستى آنان واجب است و ائمه طاهرين عليهم السلام هم مى فرمايند: مراد از قربى در اين آيه اهل بيت رسول خدايند و مى افزايند كه انصار به خدمت پيامبر خدا آمده عرض مى كنند اما شما را منزل داريم يارى كرديم . اكنون بخشى از اموال ما را بستان و در رفع حوائج خويش مصرف بفرما. خداى تعالى در پاسخشان اين آيه را نازل مى فرمايد: انصار از حضور رسول خدا بيرون مى آيند. عده اى از آنان مى گويند: اموالمان را در اختيار آن جناب گذاشتيم اما او نپذيرفت و دستور داد در دفاع از اهل بيتش با دشمنانشان بجنگيم . دسته اى ميگويند: نه ، رسول خدا چيزى نگفت . چند نفرى هم كلام آن حضرت را دروغ شمرده افترايى به خدا مى شمارند. خدا اين تكذيبشان را در آيه بعدى ام يقولون افترى على الله كذبا بيان فرموده و سپس در رد آن مى فرمايد: ان يشاء الله يختم على قبلك يعنى بگو اگر من بر خدا دروغى را نسبت دهم خدا مهر بر دلم مى زند و يح الله الباطل و باطل (چيز خلاف حق و دروغ نسبت داده شده به خدا) را با كلماتش محو ميگرداند. و منظور از كلماتش ائمه و قائم آل محمد عليهم السلام اند. انه عليم بذات الصدور(١٨٣)
نكته مهم ديگر اين است كه زمخشرى در اوايل قرن ششم از سده ى در تفسير اين آيه نقل مى كند كه در و من يقترف حسنه نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور حسنه به معنى مودت خاندان پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم است . (١٨٤)
و مى افزايد: گرچه ظهور در حسنه به معناى عام دارد ولى چون بلافاصله در پى ذكر مودت فى القربى آمده دلالت بر اين مى نمايد كه مودت خاندان پيامبر خدا كار نيكويى است كه سرآمد اعمال نيك است چنانكه سائر اعمال نيك - حسنات - را بدنبال خود مى آورد. (١٨٥) يعنى اگر كسى اهل البيت را ميزان زندگى خويش بگيرد و در انديشه ، عواطف ، و رفتارهايش به آنان اقتدا كند اقتدايى توام باعشق ورزى به آنان سير تقربش به خدا سرعت پيدا خواهد كرد. اين معنا را آيه كريمه ٤٨ سبابه عبارتى جديد بيان مى دارد: قل ما سالتكم من اجر فهو لكم . ان اجرى الا على الله بگو: هر مزدى از شما (در ازاى رسالت و ابلاغ آموزه هاى الهى به شما) خواستم آن به نفع و به صلاح خودتان است . مزد من جز به عهده خدا نيست . يا قل لااسالكم عليه اجرا ان هو الا ذكرى للعالمين (١٨٦) بگو: در ازاى آن (رسالتم ) مزدى از شما نمى خواهم . آن (رسالتم ) جز يادگيرى و درسى براى عالم هاى آفريدگان نيست .
ابوحمزه ثمالى در تفسيرش از قول عثمان بن عمير از سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس نقل مى كند كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه آمد و اسلام پايگاه اجتماعى يافت انصار با خود گفتند بياييم برويم به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و به او بگوييم اگر احتياجى پيدا كردى اين اموال ما در اختيارت بدون هيچ مضايقه اى در آن تصرف بفرما. بعد هم رفتند به خدمتش . در اين باره اين آيه فرود آمد: قل لا سالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى . و آن آيه را براى آنان قرائت كرد و گفت نزديكانم را پس از من دوست بداريد. آنان از حضورش بدر شدند در حالى كه تسليم امرش ‍ بودند. آنگاه منافقين گفتند: اين چيزى است كه در همان جلسه از پيش خود بافته و به خدا نسبت داده تا ما را مطيع و ذليل نزديكانش كند بعد از خودش . در نتيجه ، اين آيه - آيه بعدى - نازل شد: ام يقولون افترى على الله كذبا... پس ‍ بدنبالشان فرستاد تا آمدند و آن آيه را برايشان تلاوت فرمود و آنان هم گريه كردند و خيلى برايشان سخت گذشت . آنگاه خدا چنين نازل فرمود: و هو الذى يقبل التوبه عن عباده ... تا آخرين آيه . باز به دنبالشان فرستاد و به آنان مژده داد: و يستجيب الذين آمنوا... كه اشاره است به كسانيكه ابتدا تسليم امرش (دائر بر عشق ورزى به خاندان اطهرش ) شدند. بعد خداى سبحان فرمود: و من يتقرف حسنه نزد له فيها حسنا يعنى كسى كه عمل نيكى انجام دهد در آن انجام ، يكى حسنى بر او مى افزايم (يعنى قربى به خودم ) به اين صورت كه ثوابى عايدش كنم . و سدى مى گويد: اقتراف حسنه (لايه نيكويى را بر وجود خود ايجاد كردن ) (١٨٧) عبارت است از عشق ورزى به آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم - و حديث صحيح از حسن بن على عليهما السلام داريم كه براى مردم سخنرانى كرده فرمود: من از اهل البيت هستم همان كسانيكه خدا مودتشان را بر هر مسلمانى واجب كرده و فريضه دانسته است و فرموده : قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى و من يتقرف حسنه نزد له فيها حسنا بنابراين اقتراف حسنه (لايه نيكويى از هستى را بر خود ايجاد كردن ) همان مودت نسبت به ما اهل البيت داشتن و ورزيدن است . اسماعيل بن عبدالخالق از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: اين آيه درباره ما اهل البيت كه اصحاب كساء (پنج تن آل عباء و امتداد وجوديشان تا به قائم آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين ) باشيم نازل شده است . (١٨٨)
حقيقتى كه آيه كريمه در بر دارد، اين كه عشق ورزيدن به اهل البيت و عترت پيامبر كه رفتارى عاطفى است - لايه نيكويى برخود اصلى يا ذات ما ايجاد مى كند، در دهها آيه قرآن به عنوان سنتى تكوينى در نظام هستى و حاكم بر جهان انسانى بيان شده است . براى مثال ، اين سنت تكوينى كه از نخستين حركاتى كه در خود سازى و تشكيل شخصيت يا منش ، در وجودمان رخ مى دهد.
ايجاد علائق عاليه يا علائق پست است همانچه سپس ‍ انديشه ها، هيجانات ، و كارهاى ما را به نحو نيمه خودكار به ظهور مى رساند. كلا، بل تحبون العاجله و تدرون الاخره (١٨٩) و تحبون المال حبا حبا (١٩٠) ذلك بانهم استحبوا الحياه الدنيا على الاخره (١٩١)
بگو: اگر پدرانتان را و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و عشيره تان و موالى را كه جمع كرده ايد و تجارتى را كه از كسادش نگرانيد و خانه هايى را كه از آنها خوشتان مى آيد بيش ‍ از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش دوست مى داريد بايد منتظر باشيد تا خدا امرش را بر شما بوقوع آورد، و خدا مردم زشتكار را به خير نرساند (١٩٢) (١٩٣) بگو: اگر خدا را دوست مى داريد اينك از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد، و خدا آمرزنده اى مهربان است (١٩٤) در آن (مسجد بنيان شده باينت پرهيزگارى ) مردانى هستند كه دوست مى دارند پاك شوند و خدا پاكى گرايان را دوست مى دارد (١٩٥)
عشق ورزى به خدا، به پاكى و پاكى گرايى ، عشق ورزى به پيامبرش و پيروى و اطاعت از او را در پى دارد، و اين يك عشق ورزى به اهل البيت و اطاعت از عترت را به دنبال دارد كه اراده تكوينى خداوند عصمتشان بخشيده است . همين عشق ورزى سلسله وار است كه زبان ما را به صلوات و آواى تمجيد و تجليل از محمد و آلش مى گشايد تا با خدا و فرشتگان هم آوا مى شويم و به جهان برين فرا مى رويم : ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما احاديثى كه راويان اهل سنت آورده اند دائر بر اين كه صلوات بر محمد - صلى الله عليه و آله - بدون صلوات بر آل او، ابترو بى حاصل و ثمر است يك كتاب است كه سالها پيش در مكه چاپ شده است .
ميان اسوه بودن پيامبران ، از جمله پيامبر اكرم و ابراهيم خليل ، (١٩٦) عليهم السلام يا ميزان بودن آنان قرابت و پيوندى هست بدون اين كه بر هم كاملا منطبق باشند، چه ، از آيا، صدر سوره ممتحنه بر مى آيد كه پيروان ابراهيم خليل هم براى نسلهاى آينده و معاصر نشان اسوه اند.
و اين اسوه بودن جز سرمشقى براى يك رفتار معين - خواه رفتار عاطفى باشد يا رفتار عقلى و كردار - نيست . و اين در مورد پيامبران همان اعمال و موضعگيرى و تقرير و گفتارشان است در هر موردى و امر و موضوعى كه سنت را جمعا تشكيل مى دهد. حال آنكه ميزان تمامى وجودشان و كل زندگيشان است كه همان حيات طيبه مجسم و مشهود و محسوس و قابل تجربه براى ماست .
ميزان بودن عترت طاهره پيامبر اكرم و تساوى آن حضرت با عترتش از اين حيث ، به اين سبب است كه نه تعدادى از كارهايشان بلكه زندگيشان از ابتدا تا انتها و به مثابه يك كل عين حيات پيامبر اكرم است . چنانكه خود مى فرمايد: من احب ان يحيا حياتى و يموت ميتتى و يدخل الجنه التى و عدين ربى و هى الجنه الخلد فليتول عليا و ذريته من بعده فانهم لن يخرجوكم باب هدى و لن يدخلوكم باب ضلاله (١٩٧)
از دلالت قطعى آيه ٢٥ حديد - كه نبوت عامه را در بردارد - بر نازل شدن ميزان همانند و در كنار نازل شدن كتاب در هر بعثت و رسالتى ، و مشروط شدن قيامت مردم به قسط - كه به معنى رخ دادن رشد معنوى و سير تقرب در آنان و بر پايى انقلاب اجتماعى تكاملى است - به وجود كتاب و ميزان با هم ، و دلالت آياتى ديگر كه حكايت همين نقش ‍ و كاركرد ميزان دارند، و تفطن به اين حقيقت بديهى و تجربى كه آنچه در عصر بعثت و پيامبرى ضرورت داشته باشد پس از آن هم بر ضرورتش باقى است . و انضمام اين واقعيت كه خداى متعال براى پيروى موساى كليم - كه ميزان عهد خويش است - پس از وى هارون را ميزان قرار مى دهد و نظيرش را در بعثت خاتم و دوامش مى بينيم و پيامبر اكرم حديث منزلت را در مورد على بن ابيطالب به مردم يادآور مى شود، و واقعيات و ادله بسيار ديگر كه به پاره اى اشارت خواهد رفت به حكمتى عام و سنتى دائمى در اين امر پى مى بريم .
آفريدگار حكيم در حجه الوداع ، (١٩٨) پيامبرش را مامور ابلاغ ميزان بودن على بن ابيطالب پس از خود به مردم مى فرمايد. در نقطه معينى از راه بازگشت كاروان عظيم و بى سابقه از مكه به مدينه و ساير سرزمين هاى مسلمان نشين ، تاخير از ابلاغ آن پيام الهى به مردم در آن موقعيت به منزله انجام ندادن آن تلقى مى گردد تا اهميت آن براى هميشه زمان در گوش هوش انسانها طنين انداز بماند: هان اى پيامبر! آنچه را به تو از پروردگارت نازل شده به مردم ابلاغ كن ، و اگر نكنى پيامش را ابلاغ نكرده باشى . خدا ترا از گزند آدميان (و نه مومنان يا مسلمانان ) مصون مى دارد و در پناه مى گيرد.
همه مى فهمند اجراى آنچه به مردم ابلاغ خواهد شد شياطين الانس را تهديد مى كند بطورى كه پيامبر از ابلاغ آن به همگان و در ملا عام نگران واكنش مستكبران و دنيا داران بر خويشتن يا بر على بن ابى طالب است . و چنين ابلاغ مى شود:... هان اى مردم !... بنابراين مواظب باشيد تا پس از من با ثقلين (دو امانت يا ميراث گرانقدر) چگونه رفتار مى كنيد؟ يكى به آواى بلند مى پرسد: ثقلين اى پيامبر خدا كدام است ؟ مى فرمايد: كتاب خدا... و عترتم ... هان اى مردم ! چه كسى براى تصرف و سرپرستى مومنان سزاوارتر از خودشان است ؟ مى گويند: خدا و پيامبرش بهتر مى دانند. مى فرمايد: بيگمان ، خدا مولاى من است و من مولاى مومنان و من از خودشان سزاوارتر به تصرف و سرپرستى آنان هستم . بنابراين كسى كه من مولاى اويم بايد على مولاى او باشد. (سه بار تكرار مى فرمايد)... پيش از آن كه جمعيت مخاطب جا به جا شود اين آيت فرود مى آيد و بر خوانده مى شود: اليوم الكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا امروز ديندارى شما را به كمال رساندم و نعمت خويش بر شما تمام كردم و اسلام را پسنديدم كه دينتان باشد. (١٩٩)
بعضى مفسران بزرگ و عاليمقام پنداشته از همه اين آيات بعلاوه اخبار متواتر كه به دو طريق عامه و خاصه از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - رسيده مانند حديث ثقلين و حديث سفينه نوح و امثال آن براى اين است كه اهل بيت مرجع علمى مردم قرار گيرند. (٢٠٠) بعبارت ديگر، تكرار حديث نبوى متواتر است كه انا مدينه العلم و على بابها. فمن اراد العلم فليات الباب (٢٠١) حال وحى و نيل به حكمت ميزان نگشته اند. احاديث صحيحه متواتره هم فقط مفيد همين يك معنى نيستند؛ بلكه برخى از آنها چنين پندارى را رد و نفى مى كنند.
پيامبر اكرم ما ميزان بودن على عليه السلام را چنين بيان مى فرمايد: من اراد ان عيسى فى زهده فلينظر الى على ابى طالب (٢٠٢) و ما ترضى ان تكون منى بمنزله هارون من موسى الا انه ليس بعدى نبى (٢٠٣) به شاگردانش مى فرمايد: از شما كسى هست كه بر سر مصاديق و اجراى معارف قرآن مى جنگد همانطور كه من بر سر تنزيل قرآن جنگيدم بعضى كه دلبسته پيشوايى و حكومت پس از او هستند مى پرسند: منم ؟ و مى فرمايد: نه . البته آن است كه دارد كفش مرا مى دوزد، يعنى على . و على سرش را از روى آن كفش بر نمى دارد تا به آن فرموده توجه كند. و مى پندارد به اين سبب است كه پيشتر آن را شنيده است و خبر تازه اى نيست . و به اين سبب هم باشد كه آن مسئوليتى بيش نيست كه تصدى آن شوقى بارى مثل على برنمى انگيزد بلكه پروايى در دلش مى افزايد. همچنين مى فرمايد على قائد البرره ، و قاتل الكفره . منصور من نصره ، مخذول من خزله .
به دليل ميزان بودن به اين معانى است كه مثل پيامبر اكرم و ساير پيامبران ، و مثل قرآن ، در كنار جاذبه ، دافعه هم وارد و مستكبران و دنيا داران و كاهنان از او هم مى رمند و هم مى هراسند كانهم حمر مستنفره فرت قسوره (٢٠٤) مى فرمايد: يا على ! ان فيك من عيسى مثلا ابغضته اليهود حتى بهتوا امه ، و احبه النصارى حتى نزلوه بالمنزله التى ليس ‍ بها (٢٠٥)
اگر پيامبر اكرم ، دشمنانى مثل ابولهب و زنش ، ابوجهل ، و ابوسفيان دارد او و عترتش آنها را با معاويه ، يزيد، عمروعاص ‍ و ديگران دارند. دشمنان سرسخت خدا و پيامبرش ، برادر پيامبر و جانشين بر حق و سزاوارش را مى آزارند و فرق سرش ‍ را مى شكافند، همسرش را كه دختر پيامبر و از عترت است به خشم مى آورند، چنانكه به فرزندانش وصيت مى كند او را شبانه به خاك بسپارند، و خودش فاطمه زهرا را شبانه به خاك مى سپارد و يكى ديگر از عترت را كه فرزند اوست مسموم مى كنند و عترت ديگر را كه حسين باشد سر مى برند، و بسيارى به تماشا مى نشينند. چنانكه شاعر خوش قريحه اى مى سرايد:
قضى اخوه خضيب الراس و ابتنه غضبى و شبطاه مسموما و منحورا
و شايد امام جعفر صادق عليه السلام چنين سروده باشند:
ان اليهود بحبها لنبيها امنت معره دهرها الخوان
و ذووالصليب بحب عيسى اصبحوا يمشون زهوا فى قرى نجران
و المومنون بحب آل محمد يرمون فى الافاق بالنيران (٢٠٦)

٧-امام مبين
ميزان عالى ترين لايه هستى در جهان انسانى - در عالم امكان - است كه عصمت تكوينى را در بنيادش نهفته دارد و همانقدر محفوظاست كه كتاب و قرآن : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون (٢٠٧)
ما نيز ساختارى داريم و لايه هستى خود مختارى كه به ما امكان مى دهد اگر اراده كنيم و عمل صالح داشته باشيم كه حفظ كردن بخش عمده اى از آن است ، (٢٠٨) سير تقرب يافته به اعلى عليين برسيم . و اين مشروط بدان است كه خود را حفظ كنيم و صائنالنف بشويم . و البته در آن حالت خدا بار رحمت رحيمى - يا پاداشى اش - ما را به نسبتى از همان محفوظ ماندن و محفوظ شدن تكوينى كه در ميزان هست نائل مى آورد.
همين نسبت ما با ميزان ، همان است كه پيامبران ، امامان ، و معصومان عليهم السلام را در نسبتشان با ما امام مبين كرده است . به طورى كه آن مى شويم و آن درجه از هستى برين را مى يابيم و آن منزلت يا كرامت را در نظام هستى ، و حتى آن درجه از بعد و پستى را در نظام هستى ، و حتى آن درجه از بعد و پستى را در نظام هستى كه در نسبت با امام مبين قرار گرفته باشيم . اين است معناى آن كه مى فرمايد: انا نحن نحيى الموتى و نكتب ماقدموا و آثارهم و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (٢٠٩) مراد از كتابت آنچه پيش از مردن كرده اند و كتابت آثار آن اعمال پس از مرگشان ، ايجاد لايه هاى هستى برخود ايشان است چه در زندگى دنيا و چه در زندگى برزخى . و مراد از احصاء آن در امام مبين قرار دادن آنان است در نسبت قرب يا بعد از امام مبين ؛ و به ديگر بيان ، دادن درجات قرب يا بهشت و رضوان ، و دركات بعد يا جهنم و نار است . ابن عباس از اميرالمومنين عليه السلام روايت مى كند كه فرمود: به خدا سوگند امام مبين من هستم كه حق را از باطل متمايز مى سازم و اين را از رسول خدا ارث برده ام (٢١٠)
احاديث قيم بهشت و دوزخ بودن پيامبر اكرم على بن ابيطالب ، و عترت هم مويد و موكد همين معناست و هم لحظه مردم را در بر ميگيرد و هم برپايى قيامت را. آيات يازدهم و دوازدهم سوره مباركه يس دلالت بر اين دارند كه كتابت يا ايجاد هستى براى مرده جهت زندگى برزخيش ‍ صورت مى گيرد با سنجش اعمال صالحه مبتنى بر ايمان و قصد تقربش تا نسبتش چه قرب و چه بعد با ميزان برقرار گردد همين كتابت يا ايجاد هستى براى او در قيامت تكرار مى گردد از روى آثار اعمالش از صالح و طالح - كه در طول پس از مرگ و در زندگى برزخيش بر وى مترتب گشته است - تا نسبتش از قرب و بعد با ميزان تعيين يابد تعينى ويژه زندگى قيامت . و چون ميزان ها متعددند و هر كس در عهد پيامبرى مى زيسته و در مرحله اى از سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و وحيانى ، در نتيجه ميزان هاى متعدد و لى نه متنوع بر پاست . در قسط و عادلانه بودن مشترك اند: و نضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس ‍ شيئا و ان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها و كنى بنا حاسبين . و لقد آتينا ابراهيم رشده من قبل و كنا به عالمين . اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون . قالا وجدنا آباءنا لها عابدين . قال لقد كنتم و آباءكم فى ضلال مبين . قالوا اجتنا بالحق ام انت من الاعبين . قال بن ربكم رب السموات والارض فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين (٢١١)
از موازين قسط ياد مى فرمايد - بر يا وزن كردن و اندازه گيرى و سنجش و ارزش انسانها به كار مى روند - يا بهتر بگويم : در كاراند - بعد ذكرى از موسى و هارون دارد - دو ميزان قسط از نظر زمانى متصل اند و بايد پياپى مى آمدند تا در يك شرايط اجتماعى و تاريخى بسيار دشوار دو نفره از عهده كارى بر آيند كه از كارى كه بعدها پيامبر خاتم مى كند خيلى فاصله كمى و كيفى نداشته باشد. آنگاه در تعريف اين دو پيامبر، از مجهز بودنشان به معارف حقه كه جهان - انسان شناسى توحيدى باشد و سنت فرهنگى - سياسى توحيدى را تداوم مى بخشد با دارا بودن فرقان ، ضياء، و ذكر تعبير مى فرمايد كه چنين مى فهمم ذكر محتواى تورات - نظير محتواى قرآن - يا درس ‍ سنت توحيدى باشد و فرقان شخصيت معصوم خودشان كه ميزان و معيار حيات طيبه و وسيله تميز آن از زندگى هاى پست است و ضياء هم خاصيت كتاب آن پيامبر است و هم خاصيت و اثر گذارى خودش كه ميزان باشد، به طورى كه هم كتاب يا ذكر مايه هدايت مردم و قيامشان به قسط مى گردد و هم خود پيامبر با زندگانيش و حيات و مماتش . موسى و هارون با معارف حقه اى كه دريافت كرده اند هم حق را از باطل ؛ و هدايت را از ضلالت تميز داده براى مردم جهت دانا شدن ابلاغ مى كنند و مى آموزند بطورى كه اولى مدينه العلم و مدينه الحكمه مى شود و هارون باب آن . و هم اين - هر دو ميزان اند در نظام هستى براى اين كه هر كسى در نسبت با ايشان به درجه قرب يا بهشت و رضوان يا دركى از دركات جهنم و بعد از خدا نائل آيد.
آنگاه تداوم تكوينى و جاودانه اين جريان اجتماعى و تاريخى را كه در عين حال جريانى هستى شناختى هم هست با اشاره به قرآن - در تعبير هذا ذكر مبارك - تفهيم مى فرمايد، درس پربركتى كه مى خواهد سنت الحادى - طاغوتى را بزدايد و محو گرداند ولى شما كافران مستكبر و دنيا دار و اشرافيت معاصر انكارش كرده ناروا و ناراستش مى شماريد. حال آنكه اين درس سرشار از بركت و خير براى مردم ، ادامه نه تنها درس و ذكر و ضياء موسى و هارون بلكه كهن تر از آن ، درس و ذكر و ضيائى است كه ابراهيم از راه وحى دريافت كرده است و به مردم مى آموخته است تا سنت فرهنگى سياسى الحادى و طاغوتى را براندازد و فرق باطلى را با قدرت معنوى و قدرت قهريه حق بشكافد تا فرو ريزد و از هم بپاشد. او با درس وحيانى و خرد ورزى حكيمانه اى - كه شرحش گذشته است - به رشدش رسيده است و تحت نظر ما كه خداييم و پروردگارش به ميزان تحول و ارتقا يافته است تا جايى كه بر سراپاى محيط اجتماعى و بين المللى مى شورد از پدر - يا رئيس قبيله - اش تا قومش و بشريت كه چه هست اين سنگ تراشيده هايى كه شما يكسره به پايش افتاده ايد؟! و جز اين نمى شنود كه سنتى ديرينه و رايج در ميان ماست او در اينجا به واقعيت مشهود ملموس محسوس و تجربه پذير تجربه شده اى اشاره كرده نظرشان را جلب مى نمايد. به اين واقعيت تكان دهنده كه وجود عزيز و كريمشان را به اسارت سنگى تراشيده كالاى ، مصنوعى از دست ذهن خودشان در انداخته اند و با اين كار ارادى و آگاهانه اى كه نمى تواند معلول محيط و سنت اجتماعى باشد بعد از خدا يافته اند و به بدترين وضع پست فرو غلتيده اند: انتم لها عاكفون پاسخشان عبرت انگيزترين پاسخ است براى انسان انديشمند و پذيراى حق چه ، پاسخى است كه در تاريخ آينده هم در همه جا تكرار مى شود و اين بار نه از عوام كالانعام بلكه از زبان و قلم و مغز باطلساز دانشمندان علوم اجتماعى و انسانى مدرنيته در اين شكل كه شدن انسان و تغييرات فرهنگى - سياسى او را عوامل محيط اجتماعى رقم مى زنند و ساختمان روانى و فكرى او صفحه كاغذ سفيدى است كه متون و موضوعات مربوط به جامعه و فرهنگ در آن نقش مى بندد و در ساختار موروثى آدمى لايه هستى خود مختارى كه بتواند از او در برابر آثار سوء عوامل محيط اجتماعى و بين المللى مقاومت كند وجود ندارد. همرنگى با جامعه شرك و الحاد، و تن سپارى به سلطه حكام و ارباب ثروت و قدرت ، و سازگارى با سنت الحادى - طاغوتى ، وضع طبيعى بشر است و مخالف ، مقاومت و عصيان در برابر آن از علائم بيمارى و روان شناسى است .
ابراهيم در پرتو جهان - انسان شناسى توحيدى ، سلامت فرهنگى و سياسى را مختص جامعه ، و بيمارى فرهنگى و سياسى را مخصوص هر مقاومت كننده و هر فرد منتقدى نمى داند. هم به جامعه و فرد سالم ، و هم به جامعه فرد بيمار و منحط قائل است و براى سلامت و بيشمارى فرهنگى -سياسى معيارهايى ثابت در طول زمان و در پهناى جغرافياى انسانى مى شناسد. و اعلام مى كند: واقعيت اين است كه شما و نياكانتان در گمراهى بوده ايد.
همرنگى با جامعه و همرنگى با نياكان نه دليل بر تعالى و كمال است و نه دليل بر انحطاط و پستى . تا راه و رسم زندگى چه باشد آنگاه معلوم خواهد شد ره به كمال مى برد يا به پستى ؟ از روى علائق ، دوست داشتن ها و نفرت و پرهيزها، از معبودها و متعلقات علائق مى توان پى برد كه گمراه كيست و ره يافته و بر حق كدام ؟ دوست دارند و پرستنده سنگهاى تراشيده يا پرستنده پروردگار آسمانها - يا جهان برين - و عالم طبيعت كه آنها را بسرشته و ساختار و نظم و نسق بخشيده است ؟ آفرينش و پرورش يا ربوبيتى كه من هم به خرد و هم به وحى دريافته ام و براى شما بر آن گواهى مى دهم .
از اينجا به نكته دقيقى از سير تقرب يا سير بعدمان از خدا متفطن مى شويم . اين نكته كه در انديشه ها، سخن گفتن ها، داورى ها، هيجانات - عواطف ، كردار و رفتار و سياستمان ، نسبت به ميزان ها بطور عام ، و نسبت به ميزانى كه بطور خاص و بر حسب شرايط تاريخى و اجتماعى - يا محيطى - خود كه مقدر و خارج از اراده ما بوده است پايين و بالا مى رويم . پيوسته در نوسانيم . اما به محض مردن با همان هستى علمى و توشه كارى - كه ناد المعاد باشد - نسبتا ثباتى پيدا مى كنيم : و نكتب ما قدموا؛ در طول زندگى برزخى بر حسب آثارى كه بر اعمالمان بار مى شود و به مرور زمان بر روى مردم ، بر جامعه ، در محيط بين المللى و حتى در محيط طبيعى اثر مى نهد و بر يكى از دو سنت الحادى و پايين يا بالا رفته نوسان داريم : و نكتب آثارهم تا قيامت بر پا شده در امام مبين احصا گرديم به اين معنى كه تثبيت مطلق گشته جاودانگى يابيم .
آيه اى هم كه در آن ذكرى از امام دوران قيامت هم از همين واقعيت حكايت دارد و آن امام جز امام مبين ، شاخصى كه وضعيت و سرنوشت آدميان را معين مى نمايد و روشن مى سازد نيست . همچنين دلالت مى نمايد بر اين حقيقت كه گفتم اگر ميزان هاى عالى هست كه همه ما با آنها سنجيده و تعيين سرنوشت مى شويم هر يك از ما يا هر نسل و گروه اجتماعى بر حسب مقطع تاريخى و اقليم زندگى ، ميزان يا امام خاصى هم داريم كه حجت است بر ما. (٢١٢) چون مى فرمايد: يوم ندعو كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرئون كتابهم و لا يظلمون فتيلا. و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبيلا (٢١٣) و اين مطلب را در پى آيه تكريم بشر و اعطاى توانايى تسخير طبيعت و قواى آن و فتح آن به وى مى فرمايد تا بدانند همه توانايى هاى ساختاريشان نعمت هايى رحمانى است كه با آنها از مايش مى شوند و امتحان پس مى دهند تا معلوم باشد چه كسى شاكر است و چه كسى كافر نعمت نشناس . با اين تتمه كه انسان با مجهز بودن به توانايى فتح چهار محيط بر بسيارى از كسانى كه آفريده شده اند برترى يافته است . (٢١٤)
آنگاه از ابتداى كار بشر كه آفرينش او و ساختار دهيش باشد مى آيد به دوران قيامت و دريافت كيفر و پاداش : دورانى كه هر مجموعه انسانى را بوسيله امام آنان فرا مى خوانيم ، آنگاه هر كس كارنامه اش به جهت فرخنده و مبارك وجودش ‍ داده شد آن مجموعه انسانى كارنامه - هستى خود ساخته - خويش همى خوانند (همى بينند، همى ادراك كنند) و ناچيزترين كارشان عايدشان باشد. و كسى كه در اين زندگى (و در مورد نعمتهاى جهان طبيعى و توانايى تسلطش ‍ طبيعت ) و نيز ساختارش كه در تصرفش بوده است ) (٢١٥) بى بصيرت باشد در نتيجه او در آخرت (دو زندگى برزخى و قيامت ) بى بصيرت و از راه رشد و تقرب دور افتاده باشد.
--------------------------------------------
پاورقى ها:
١٣١- انعام ، ١٦٤ - ١٦١.
١٣٢- اين منظور لغت شناس بزرگ شيعى متولد ٦٣٠ و متوفاى ٧١١ - مى نويسد كه شرع و تشريع عبارت است از وارد كردن زمه به آبى كه در دسترس باشد و به آسانى نوشيده شود.
((شاهدى از كلام قضائى امام على بن ابيطالب عليه السلام مى آورد. لسان العرب ، ج ٨، ص ١٧٥.))
١٣٣- شورى ، ١٥ - ٢.
١٣٤- مومنون ، ١٧.
١٣٥- حجر، ٢١.
١٣٦- جاثيه ، ٢٤ - ١٨.
١٣٧- اگساندروس ، آثنودوروس و پوليدوروس ، هنرمندان مكتب رودس درقرن دوم پيش از ميلاد.
١٣٨- فتح ، ٢٨، ص ٩، توبه ، ٣٣.
١٣٩- معجم الفاظ القرآن الكريم ، مجمع اللغه العربيته ، ج ٢، ص ٤٥٢: القيمه : ذات القيمه الرفيعه . مفردات ، راغب ، ص ٤١٨: و تقويم السلعه بيان قيمتها.
لسان العرب ، ج ١٢، ص ٥٠٠: والقيمه : واحده القيم ... والقيمه : ثمن الشى ء بالتقويم ... و يقال : كم قامت ناقتك اى كم بلغت . و قد قامت الامه مائه دينار اى بلغ قيمتها مائه دينار... و قيل : الهاد فى القيمه للمبالغه . ردين
١٤٠- شيخ طبرسى ، مجمع البيان ، ج ٣٠، ص ٢٠٢.
١٤١- كهف ، ٢- ١.
١٤٢- بينه ، ٢ و ٤.
١٤٣- اصل الزكاه النمو الحاصل عن بركه الله تعالى ... يقال زكا الزرع يزكو اذا حصل نمو و بركه - مفردات راغب ، ص ٢١٣.
١٤٤- يوسف ، ٤٠.
١٤٥- آيات ٣٠ - ٢٩.
١٤٦- همان ، ٤٢.
١٤٧- ملك ، ٢٢.
١٤٨- روم ، ٣٠ - يونس ، ١٠٥: و ان اقم وجهك ...
١٤٩- نور، ٢.
١٥٠- نساء، ١٢٥.
١٥١- آل عمران ، ١٩.
١٥٢- جن ، ١٤.
١٥٣- بقره ، ١١٢.
١٥٤- انعام ، ١٤.
١٥٥- نحل ، ٥٢.
١٥٦- فصلت ، ٤٦ - جاثيه ، ١٥.
١٥٧- نحل ، ٩٧.
١٥٨- غافر، ٤٠.
١٥٩- جن ، ١٤.
١٦٠- بقره ، ١١٢.
١٦١- اعراف ، ١٩٥ تا ١٩٧.
١٦٢- ذاريات ، ٦.
١٦٣- صافات ،٩.
١٦٤- راغب در مفردات ، ٥٤٢ مى نويسد: وصب وصوبا.
١٦٥- رك : لسان العرب ، ج ، ص ١٧٠ دام .
١٦٦- بقره .
١٦٧- مطففين ، ٧.
١٦٨- همان ، ١٨.
١٦٩- زخرف ، ٤٣ - ٤٢.
١٧٠- انعام ، ١٦٣ - ١٦٢.
١٧١- حديد، ٢٥.
١٧٢- شورى ، ١٧.
١٧٣- رك : الميزان ، ج ٣٥، ص ٦٤.
١٧٤- شعراء، ٢٢٦ - ٢٢٤.
١٧٥- نساء، ١٧١. همچنين آيات ٤٥ آل عمران ، ٣٥ آن .
١٧٦- احزاب ، ٤٥ - ٤٤.
١٧٧- سجده ، ٢٦ - ٢٤.
١٧٨- جن ، ٢٨ - ٢٦.
١٧٩- رك : پيامبرى و جهاد، ص ٥١٤ - ٥١٣. بيش از هفتاد حديث داريم كه عامه از قريب چهل طريق از ام سلمه ، عايشه ، ابوسعيد خدرى ، سعدبن ابى وقاص ، ابن عباس ، ثوبان ، عبدالله بن جعفر، على بن ابيطالب عليه السلام ، حسن بن على عليهما السلام و ديگران نقل كرده اند. و خاصه از قريب سى طريق از اميرالمومنين على ، امام سجاد، امام باقر، امام صادق ، امام رضا عليه السلام و از ام سلمه ، ابوذر، ابوليلى ، ابوالاسود دوئلى ، عمرو بن ميمون اودى ، و سعد بن ابى وقاص روايت كرده اند.
١٨٠- احزاب ، ٣٣.
١٨١- آيات ١٧ تا ٢٣.
١٨٢- رك : كشاف ، زمخشرى - متولد ٤٦٧ و متوفاى ٥٣٨ هجرى ، ج ٣،، ص ٤٦٨.
١٨٣- الميزان ، ج ٣٥، ص ٨٦ - ٨٥. نقل از تفسير قمى .
١٨٤- كشاف ، ج ٣، ص ٤٦٨.
١٨٥- همان جا.
١٨٦- انعام ، ٩٠.
١٨٧- راغب اصفهانى - متوفاى ٥٠٢ - مفردات ، ص ٤٠١.
١٨٨- مجمع البيان ، ج ٢٥، ص ٥٠ - ٥١.
١٨٩- قيامت ، ٢١ - ٢٠.
١٩٠- فجر، ٢٠.
١٩١- نحل ، ١٠٧.
١٩٢- معناى صحيح و دقيق ((با يهدى ))در چنين مواردى همين است .
١٩٣- توبه ، ٢٤.
١٩٤- آل عمران ، ٣١.
١٩٥- توبه ، ١٠٨.
١٩٦- احزاب ، ٢١ - ممتحنه ، ٤.
١٩٧- حديث ٢٥٧٨ كنز العمال ، ج ٦، ص ١٥٥.
١٩٨- حجه و البلاغ ، حجه الكمال ، و حجه التمام در سال دهم هجرى .
١٩٩- رك : الغدير، ج ١، ص ١٢ -٩.
٢٠٠- الميزان ، ج ٣٥، ص ٧٧ - ٧٦.
٢٠١- رك : المراجعات ، امام عبدالحسين شرف الدين موسوى ، ص ١٧١.
٢٠٢- اخرجه البيهقى فى صحيحه ، و احمد بن حنبل فى مسنده - ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ، ج ٢، ص ٤٤٩ - فخر رازى در تفسيرش ، ج ٢، ص ٢٨٨ به صورت ارسال مسلم
٢٠٣- رك : المراجعات ، ص ١٣٧ تا ١٤٤.
٢٠٤- مدثر، ٥٠ - ٥١.
٢٠٥- مستدرك ، حاكم نيشابورى ، ج ٣، ص ١٢٢.
٢٠٦- المراجعات ، ص ٣٦.
٢٠٧- حجر،٩.
٢٠٨- و الحافظين فروجهم و الحافظات : نساء: ٣٤ - و الحافظون لحدود الله : توبه ، ١١٢ و الذين هم على صواتهم يحافظون : مومنون ،٩.
٢٠٩- يس ، ١٢.
٢١٠- الميزان ، ج ٣٣، ص ١١٢.
٢١١- انبياء، ٥٧ - ٤٨.
٢١٢- بنابر تفسير عياشى ، فضيل مى گويد: ((از امام باقر عليه السلام معناى آيه يوم ندعو كل اناس بامامهم ))را پرسيدم ، فرمود: در آن دوران ، رسول خدا،- ص - با قوم خود، على عليه السلام با قوم خود، حسن به على عليهما السلام با قوم خود، و حسين بن على عليهما السلام با قوم خود مى آيند. و هر كسى در عصر هر امامى از دنيا رفته آنروز با آن امام محشور مى شود.))
٢١٣- اسراء، ٧٢ - ٧١.
٢١٤- ولقد كرمنا بنى آدم و حملنا هم فى البر و البحر... و فضلنا هم على كثير ممن خلقنا تفضيلا: آيه ٧٠
٢١٥- چند مفسر چنين نظر داده اند. درست گفته اند چون سياق هفت آيه پياپى اقتضا دارد. شيخ طبرسى - مورخ قرن ششم - مى نويسد: اولين نظر اين است كه ((هذه ))اشاره به نعمت هايى است كه ذكرش گذشت و معنايش و نسبت به عبرتها و درسهاى آن بى بصيرت بود بالضروره درباره آخرت كه چگونگيش براى او محسوس و مشهود نيست بى بصيرت - يا بى بصيرت تر - خواهد بود. و اين نظر مستند به عبدالله بن عباس است )). مجمع البيان ، ج ١٥، ص ٧٨.

۳
بخشى از آثار نويسنده
آيه كريمه ظهور در اين معنى دارد كه حشر و رستاخيز نسلهاى بشر عبارتست از اولا يافتن حيات ويژه و بى سابقه اى كه فقط توليد آگاهانه و ارادى خودشان است و زمان تولد، پدر و مادر، نژاد، اقليم ، شهر و روستا، جامعه و دولت و عصرشان و هر چه ديگر كه از اراده و انتخابشان خارج بوده است در آن بى اثر است .
خودشان اند در هستى اعمالشان از انديشه ، استدلال ، داورى ، عاطفه ، علاقه ، از، شغل ، سياست ، موضعگيرى ، ذلت پذيرى ، عزت آفرينى ، خرد ورزى ، بصيرت ، عدم بصيرت يا كورى ... كارنامه - كتاب - اند. و هر يك در مرتبه و درجه هستى خويش كه تابع سنگينى و وزن معارف حقه و اعمال صالحه است قرار مى گيرند: و الوزن يومئذ الحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم بما كانوا باياتنا يظلمون . و اقد مكنا كم فى الارض (٢١٦) و جعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون (٢١٧) آنچه وزن يا ارزش ‍ دارد حق است : معارف حقه يا جهان - انسان شناسى وحيانى و شريعت ، كه محتواى قرآن باشد، و بالضروره هر هستى ارادى آگاهانه اى كه از روى آن معارف - كه طرح حيات طيبه است - در خود ايجاد مى كنيم و تجسم و تبلور همان معرفت و طرح و برنامه است . همان طرح و برنامه اى كه پيامبر چون آن را با زندگانى و چگونه رحلتش ‍ تبلور و تعيين مى بخشد و به ظهور مى آورد براى ما، ميزان مى گردد. البته طرح و برنامه سنگينى هم هست . به هر دو اعتبار، سنگين و وزين و گرانقدر است . اشاره به هر دو اعتبار، و شايد بيش از آن - و خدا داناتر است - به پيامبرش ‍ در همان اوايل وحى مى فرمايد: انا سنلقى عليك قولا ثقيلا. (٢١٨) فاما من ثقلت موازينه فهو فى عيشه راضيه . و اما من خفت موازينه فامه هاويه (٢١٩)
پيامبران و ساير معصومان عليهم السلام از مرد و زن ، ميزان اند، و در حين حال امام اند. اما هر امامى ميزان نيست . چون امام ممكن است كافر و زشتكار و گمراهگر هم باشد. پس بايد بدانيم امام در فرهنگ قرآنى و وحيانى به چه معنى است ؟ راغب اصفهانى - متوفاى ٥٠٢ - مى نويسد: امام ، آن است كه كسى آن را رو به روى خود قرار دهد و از آن پيروى كند. ممكن است انسانى باشد كه در گفتار و كردار خويش مقتدايش كرده باشد، يا مى تواند كتابى باشد يا غير از اين دو باشد. خواه حق را بنماياند و بگزارد و خواه نمايشگر باطل و باطلساز باشد. و جمع آن ، ائمه است . و فرموده الهى كه يوم ندعو كل اناس بامامهم ، يعنى بوسيله كسى كه به آن اقتدا مى كنند. و نيز گفته اند: بوسيله كتابشان (٢٢٠) از آنچه اين قرآن شناس ‍ بزرگ و متحجر احتمال داده كه مى تواند مصداق امام باشد دو سنت فرهنگى - سياسى توحيدى و الحادى اند كه از بدو تاريخ در كنار هم بسر برده اند و رو در روى هم قرار داشته اند و يكى حق نام دارد و ديگرى باطل : حق و باطل و لكل اهل . (٢٢١) انسان امام حق مانند: انى جاعلك للناس اماما (٢٢٢) و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا. (٢٢٣) انسان امام باطل و كفر مانند: فقاتلوا ائمه الكفر. (٢٢٤) كتابى كه امام حق و معارف حقه باشد همه كتابهاى وحيانى اند: و من قبله كتاب موسى امام و رحمه . (٢٢٥) خواه زمانى كه در قلب پيامبر است و خواه زمانى كه بر زبانش جارى ميشود و آوايى است كه به گوش ‍ حافظان قرآن مى رسد و خواه آن هستى مكتوب بر كاغذ و با محتوا و معانى و رسايى اش . و اين ، معارف حقه و شريعتى را كه به آدم وحى شده است و به پيامبران پس از او تا نوح و تا پيامبر خاتم را در بر مى گيرد. (٢٢٦)
بنابراين ، راغب اصفهانى ، مفسر بزرگ نيمه دوم قرن پنجم با نظرى صائب ، پيامبران عليهم السلام ، و ائمه كفر يا باطلساز را كه شامل فلسفه الحادى و كاهنان قديم و مدرنيته مى شوند، و كتابهاى آسمانى و نيز كتابهاى آن فلاسفه و كاهنان را از مصاديق امام هايى شمرده است كه خداوند متعال به آنان اشاره مى فرمايد. ضمنا احتمال مى دهد نظائرى داشته باشند كه به نظر وى نرسيده باشد. و من دو سنت توحيدى و الحادى را بر آن افزودم كه از جمله احتمالات همان مفسر بزرگ است .
تتبع در تاريخ تفسير به همين نظر مى انجامد. شيخ طبرسى - مفسر بزرگ شيعى قرن ششم - تاريخ تفسير اين آيه را چنين مى فرمايد: به نظر مجاهد و قتاده ، مراد از امام در اين آيه ، پيامبر آن مردم است مانند ابراهيم ، موسى ، و محمد؛ و نيز سران فرهنگى گمراهگر، و پيروان شيطان ، و اين نظر مستند به روايت سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس (صحابى پيامبر اكرم ، و شاگرد امير المومنين على ) است و مستند به روايتى از على عليه السلام كه مى فرمايد: ائمه ، دو دسته اند: امام هدايتگر، و امام گمراهگر والبى از على عليه السلام روايت كرده است كه بوسيله امامان خير و امام شرشان فراخوانده ميشوند. نظر ابن زيد، و ضحاك اين است كه به وسيله كتاب آسمانيشان كه اوامر و نواهى الهى را در بر دارد فراخوانده مى شوند. نظر جبائى و ابوعبيده اين است كه بوسيله امامان و دانشمندانشان فراخوانده مى شوند. روايات صحيحه اى كه عامه و خاصه از امام على بن موسى الرضا عليه السلام آورده اند همه نظرهايى را كه نقل كرديم در بر مى گيرد. آن حضرت از پدرانش عليهم السلام از پيامبر - صلى الله عليه و آله - درباره اين آيه نقل مى فرمايد كه هر مجموعه بشرى بوسيله امام زمانشان و كتاب پروردگارشان و سنت پيامبران فراخوانده و حشر مى شوند. همچنين از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه مى فرمايد: آيا خدا را سپاس ‍ نمى بريد كه چون دوران قيامت برسد و هر قومى را به سوى كسى كه او را دوست داشته ولى و سرپرست خويش گرفته اند بخوانند و چون به رسول خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فراخوانند و شما شتابان به سوى ما بياييد مى دانيد شما را به كجا مى برند؟ به پروردگار كعبه سوگند كه شما را به بهشت مى برند (و اين را سه بار تكرار مى فرمايد) (٢٢٧) اين احاديث شريفه كه سند شان صحيح است (٢٢٨) نه فقط با قرآن مطابقت تام دارد بلكه چند آيه اى را كه مورد اختلاف نظر بعضى از علماى عامه با علماى شيعه بوده است تفسير مى فرمايد آنهم تفسيرى كه با ظهور آيات ديگر قرآن مطابقت تام دارد.
اولا، در حديث اول ، امام زمان مسلمانان در كنار قرآن و سنت پيامبرشان - كه جز سنت توحيدى طول تاريخ از آدم تا خاتم و از او تا به قيامت نيست - آمده است و اين آمدن عترت در كنار قرآن و ثقلين بودن است و اعتقاد به قائم آل محمد - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - است كه خود با آيه اراده الهى در تاريخ و ساير آيات كريمه مطابقت دارد و تفصيل آن اجمال بشمار مى آيد. ثانيا، اين - هر قومى را به سوى كسى كه او را دوست داشته ولى و زمامدار خويش گرفته اند فرا مى خوانند نه تنها با ظهور همين آيه مطابقت دارد بلكه ما آيه مورد فى القربى و آيه تطهير اهل البيت تشكيل مى دهند و با كل منسجم و بنيان مرصوصى را آيات : انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقييمون الصلوه و يوتون الزكات و هم راكعون .و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون . يا ايها الذى آمنوا لا تتخذوا الذين اتخذوا دينكم هزوا ولعبا من الذين اوتو الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء و اتقوا الله ان كنتم مومنين . و اذا ناديتم الى الصلوه اتخذوها هزوا و لعبا ذلك بانهم قوم لا يعقلون ... يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بكغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين (٢٢٩) ثالثا، اينها - احاديث شريفه و آيات كريمه اوج لايتناهى فلسفه سياست و فلسفه حقوق ، و فلسفه تربيت است ، و اين معنا را كسى درمى يابد كه سه فلسفه بشرى متناظر با آنها را زير نظر خويش ‍ گرفته و به تاريخ مبارزات ، جنگها، و انقلابها احاطه يافته باشد...
رابعا، متضمن اين حقايق اساسى و ابدى جريان بشرى است كه انسان اگر در زندگى محتواى قرآن ، و زندگانى پيامبر را - كه تبلور قرآن يا معارف حقه و شريعت باشد - ميزان رفتار، گفتار، انديشه و خرد ورزى و هيجانات - عواطفش قرار دهد كه مستلزم طى فرايند فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله است متخلق به ميزان و متمسك به محتواى قرآن - كه حبل الله متين و گسست ناپذير است - مى شود و به كرامت ، آزادى و عزت نائل مى آيد. در دوره پيامبر، و حاكميتش ، طاغوتى در جامعه وجود ندارد. اما پس از رحلت پيامبر، اگر بخواهد سير تقرب و آزادى و عزتش محفوظ بماند و گمراه و ستمگر و زشتكار نشود چاره اى جز اين ندارد كه از امام يا حكومتى پيروى كند كه طاغوتى نباشد. وگرنه حكام گمراهگر و منحرف از صراط مستقيم شريعت ، مانع پيروى او از خدا و رسول مى خواهند شد. تابعيت دو حكومت و نظام ، يكى الهى و ديگرى طاغوتى ، امكان پذير نيست . عيسى عليه السلام مى فرمايد: شما نمى توانيد در آن واحد خدمتگزار و مطيع دو ارباب باشيد. مى توانيد مطيع خدا و پرستنده او باشيد يا پرستنده مامونا- خداى ثروت در فرهنگ الحادى اروپا باستان . بنابراين به محض اين كه كسى از امام معصوم يا عترت پيروى نكند يا در دوره پس از ايشان از فقيه صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه اطاعت ننمايد اطاعتى كه بالضروره و به حكم ساختار تعالى شناختى آدمى معادل عاطفى عشق ورزى ورزى و محبت به او را دارد، گرفتار و اسير سلطه طاغوت خواهد گشت . چون عملا محال است انسان خارج از حكومت ، و بدون نظام سياسى و جامعه اى كه به آن وابسته باشد زندگى كند. بدون پيروى از عترت ، و بدون اطاعت از چنان فقيهى كسى جانشين عترت است دوستدار، ميطع ، و مومن به طاغوت خواهد گشت كه شكلهاى مختلف فردى ، گروهى ، و مهاجم يا بومى و امثال آن به خود مى گيرد بدون آن كه ماهيتش را از دست بدهد، هر جامعه و نظم سياسى بر پايه مجموعه اى از احكام تكليفى و احكام وضعى يا اوامر و نواهى خاصى بنا شده است و بنا خواهد شد كه مصدر يا مقننى دارند كه يا خداست يا بشر: بشرى كه داراى محركهاى ساختارى سركشى چون آز است و مى تواند در خود خويش علائق استكبارى و دنيا دارى هم ايجاد كند.
از طرف ديگر، چگونگى زندگى مردم و چگونگى مردن آنان بستگى تكوينى دارد به تبعيت آنان از يك مصدر تقنين ، يك صادر كننده امر و نهى ، و مجريانى كه در دو منصب قضا و غير قضايى جارى دارند. آن قانونگذارى و اجراء مى تواند زندگى انسانى و حيات طيبه را تامين نمايد، چنانكه قادر است و اين خاصيت را دارد كه زندگى پست جانورى محض ، يا زندگى دون جانورى را تحميل نمايد و مردم را به خوك و بوزينه و بردگان و پرستندگان طاغوت متحول نمايد. (٢٣٠) تجربه تاريخى نشان داده است كه حكومتهاى مبتنى بر شريعت به همان مقدار كه جديت به خرج داده و توانايى داشته اند در زندگى والاى نخستين را تسهيل و تمهيد كرده اند تا مانعى بر سر راه زيستن ، و راه رشد معنوى نباشد يا كمتر باشد. بعكس ، رژيمهاى سياسى طاغوتى - كه حكومت استعمارگران بر كشورهاى مغلوب و ضعيف نمونه بارز آن است - مردم را از پيمودن مسير زندگى انسانى محروم ساخته اند و با دين و پيامبران و فقيهان و نماز و جهاد دشمنى ورزيده اند و بقاى خود را در سركوب آزادى رشد معنوى ، و آزاديخواهى و عزت طلبى ديده اند.
تكيه گاه فرهنگى - سياسى رژيم هاى استعمارگر و مهاجم و سلطه گر، سنت الحادى - طاغوتى است . هيچ مستكبر و دنيا دارى در تاريخ نه به سنت توحيدى - وحيانى ايمان آورده و عمل كرده است و نه اجازه و مهلت داده كه مردم محكوم و اسيرش به آن بگروند و عمل كنند. آنچه رژيم استالينى و رژيم آمريكايى پهلوى نسبت به مردم مغلوب و محكوم و اسيرشان مى كردند و تاريخ استعمارگرى اروپائيان و ايالات متحده آمريكا در قرون اخير گواه صادقى بر اين حقايق است .

بخشى از آثار نويسنده
نام كتاب تاريخ چاپ . تاريخ انتشار مخفى
نهضت هاى پيامبران ١٣٤٤ ٤٠ - ١٣٣٣
تكامل مبارزه ملى ١٣٤٥ ٤٠ - ١٣٣٣
دو گونه مخالفت با كاپيتولاسيون ١٣٤٣
حقوق بين الملل اسلامى ١٣٤٥
انقلاب تكاملى اسلام ١٣٤٩ ٢٧ چاپ مخفى
درسهايى درباره ماركسيسم (٣ جلد) ٥٦ - ١٣٥٣
الجهاد، اعلى مراحل الكفاح الوطنى ١٣٥٦ بيروت
تسلط بر قوه مجريه بهار ١٣٥٨ بهار ١٣٥٦ بيروت
استراتژى بين المللى ١٣٦١
پيامبرى و انقلاب (سيره نبوى ) ١٣٦١
پيامبرى و جهاد (سيره نبوى ) ١٣٦٢
پيامبرى و حكومت (سيره نبوى ) ١٣٦٣
فلسفه انقلاب اسلامى ١٣٦٨
ترجمه قرآن مجيد ١٣٦٩
نظام هستى ١٣٧٠
زواياى تاريك ١٣٧٣
فرهنگ واژه هاى انقلاب اسلامى ١٣٧٤
چهار انقلاب ١٣٧٥
تعالى شناسى (٣ جلد) ٨-١٣٧٦
انقلاب اسلامى و سازماندهى اجتماعى ١٣٧٧
سياست دفاعى راهبردى ١٣٧٨
آزادى ، انقلاب ، و قرب خدا ١٣٨٣
ولايت همگانى ١٣٨٣
ولايت فقيه (مشاركت با امام خمينى (ره )) ١٢٧٣ موسسه تنظيم و نشر آثار ١٣٥٠ بيروت
--------------------------------------------
پاورقى ها:
٢١٦- همان كرامت آيه تكريم .
٢١٧- اعراف ، ٨ - ١٠.
٢١٨- مزمل ، ٥.
٢١٩- قارعه ، ٧ - ٦.
٢٢٠- مفردات ، ص ٢٤.
٢٢١- مولاى متقيان ، نهج البلاغه .
٢٢٢- بقره ، ١٢٤.
٢٢٣- انبيا، ٧٣.
٢٢٤- توبه ، ١٢.
٢٢٥- هود، ١٧.
٢٢٦- و قول مفسرى كه نوشته بودن را شرط اطلاق ((امام ))بر كتاب آسمانى مى داند، قابل اعتنا نيست .
ر.ك : الميزان ، ج ٢٥، ص ٢٨٣.
٢٢٧- مجمع البيان ، ج ١٥، ص ٧٧.
٢٢٨- همان - سيوطى ، الدر المنثور، ج ٤، ص ١٩٤: ((ابن مردويه از على بن ابيطالب روايت مى كند كه پيامبر خدا - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمود:
((دورانى كه هر مجموعه انسانى را به امامشان فرا مى خوانيم يعنى هر قومى بوسيله امام زمانشان و كتاب پروردگارشان و سنت پيامبرشان فراخوانده مى شوند.)) ٢٢٩- مائده ، ٧١ - ٦٠.
٢٣٠- انما وليكم الله و رسوله و الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون ... قل يا اهل الكتاب هل تنقمون مناالا ان آمنا و ما انزل الينا و ما انزل من قبل و ان اكثركم فاسقون . قل هل اء بشر من ذلك مثوبه عندالله من لعنه الله و غضب عليه و جعل منهم القرده و الخنازى و عبد الطاغوت . اولئك شر مكاناو اضل عن سواء السبيل .
مائده : ٦٥ - ٦٠.

۴