راه بهشت

راه بهشت 15%

راه بهشت نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

راه بهشت
  • شروع
  • قبلی
  • 329 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29074 / دانلود: 5136
اندازه اندازه اندازه
راه بهشت

راه بهشت

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پیامبری همانند این پیامبر قبل از او و بعد از او بر تو سوار نشده و نخواهد شد"، پس براق آرام گرفت و خاضع گردید، و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بر او سوار شد، و به آسمان ها صعود نمود، و جبرئیلعليه‌السلام همواره با او بود، و آیات الهی را در زمین و آسمان به او نشان می داد.»

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله می فرماید:

«همان گونه که حرکت می کردم ناگهان در طرف راست من نداکننده ای گفت: "یا محمّد!" من پاسخ او را ندادم و به او توجّه نکردم، سپس در طرف چپ من نیز نداکننده ای گفت: "یا محمّد!" من به او نیز التفاتی نکردم، سپس زن زیبا و عریانی که همه زینت های دنیایی در او بود، مقابل من قرار گرفت و گفت: "ای محمّد به من نگاه کن تا با تو سخن بگویم"، پس من به او توجّه نکردم، و به حرکت خود ادامه دادم. سپس صدایی را شنیدم و از آن وحشت کردم، و چون از آن گذشتم، جبرئیل مرا به روی زمین بازگرداند و گفت: "در این جا نماز بخوان"، و چون خواندم، گفت: "آیا می دانی کجا نماز خواندی؟" گفتم: "خیر"، جبرئیل گفت: "این شهر طیّبه و مدینه بود که تو به آن هجرت خواهی نمود."

سپس سوار شدم و مسافتی را طی نمودیم، تا این که باز جبرئیل به من گفت: "پیاده شو و نماز بخوان، و چون خواندم، به من گفت: "می دانی کجا نماز خواندی؟" گفتم: "خیر"، جبرئیل گفت: "این جا طور سیناء بود، که خداوند با موسی سخن گفت"، سپس حرکت کردیم و باز جبرئیل گفت: "پیاده شو و نماز بخوان"، و چون نماز خواندم گفت: "آیا می دانی کجا نماز خواندی؟" گفتم: "خیر"، جبرئیل گفت: "این محلّ بیت لحم در کنار بیت المقدس بود که عیسی در آن متولّد شده"، سپس سوار شدم تا به بیت المقدس رسیدیم، و من براق را به همان حلقه ای که پیامبران می بستند بستم، و با جبرئیل داخل مسجد شدم، و من دیدم ابراهیم و موسی و عیسی و پیامبران دیگر جمع اند، پس آنان گرد من جمع شدند و جبرئیل مرا بر آنان مقدّم داشت و من بر آنان نماز خواندم - و لکن من به

آن فخر نمی کنم - سپس خازن برای من سه ظرف آورد: ظرف شیر، ظرف آب و ظرف شراب، و من از گوینده ای شنیدم که گفت:

"اگر آب را بگیرد، او و امّتش غرق می شوند، و اگر شراب را بگیرد، او و امّتش گمراه و هلاک می شوند، و اگر شیر را بگیرد، او و امّتش هدایت می شوند." پس من ظرف شیر را گرفتم و از آن نوشیدم، و جبرئیل به من گفت: "اکنون تو و امّتت هدایت شدید."

سپس جبرئیل به من گفت: "در مسیر خود چه دیدی؟" گفتم: "شخصی از طرف راست مرا صدا زد و گفت: ای محمّد!" جبرئیل گفت: "آیا پاسخ او را دادی؟" گفتم: "خیر، من به او توجّه نکردم"، جبرئیل گفت: "او منادی یهود بود، اگر جواب او را می دادی، امّت تو بعد از تو یهودی می شدند." سپس گفت: "باز چه دیدی؟" گفتم: "شخصی از طرف چپ مرا صدا زد و گفت: ای محمّد!" جبرئیل گفت: "آیا پاسخ او را دادی؟" گفتم: "خیر، من به او توجّه نکردم"، جبرئیل گفت: "او منادی نصارا بود، اگر او را پاسخ می دادی، امّت تو پس از تو نصرانی می شدند."

سپس گفت: "پس از آن چه شد؟" گفتم: "زن زیبایی را دیدم که دست های او تا ذراع باز بود، و به همه زینت ها، خود را آراسته بود، و به من گفت: ای محمّد، به من توجّه کن تا با تو سخن بگویم." جبرئیل گفت: "آیا با او سخن گفتی؟" گفتم: "خیر، با او سخن نگفتم و به او توجّه نکردم."جبرئیل گفت: "او دنیا بود، اگر تو با او سخن گفته بودی، امّت تو دنیا را بر آخرت مقدّم می داشتند."

سپس صدای وحشتناکی را شنیدم. جبرئیل به من گفت: "آیا این صدا را می شنوی؟" گفتم: "آری." جبرئیل گفت: "این سنگی است که من هفتاد سال پیش از کنار دوزخ آن را به دوزخ پرتاب کردم و اکنون به انتهای دوزخ رسیده است."»

یاران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله گفتند: «پس از نقل این سخن ما رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را تا آخر عمر خندان ندیدیم.»

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در ادامه سخن خود می فرماید:

«سپس من با جبرئیل صعود نمودیم، تا به آسمان دنیا رسیدیم. در آن جا ملکی به نام اسماعیل بود که او را صاحب الخطفه می گفتند - چنان که خداوند می فرماید:( إِلّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَهَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ ) [ و او مأمور رمی شیاطین بود] - و پایین تر از او هفتاد هزار ملک بود، و پایین تر از هر کدام هفتاد هزار ملک دیگر بود. پس اسماعیل به جبرئیل گفت: "این آقا کیست که با خود آورده ای؟" جبرئیل گفت: "او محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله است." اسماعیل گفت: "مگر او مبعوث به رسالت شده؟" جبرئیل گفت: "آری." پس اسماعیل در را به روی من گشود، و من بر او سلام کردم، او نیز بر من سلام کرد، و من برای او استغفار نمودم، او نیز برای من استغفار نمود، و گفت: "مرحباً بالأخ النّاصح و النّبیّ الصّالح" و چون داخل آسمان دنیا شدم، ملائکه به ملاقات من آمدند، و هر ملکی با من ملاقات می نمود، شاد و خندان بود، تا این که ملک بزرگی با من ملاقات نمود که من بزرگ تر از او ملکی ندیده بودم، او کریه المنظر و خشم آلود بود، و مانند دیگران برای من استغفار نمود و خوش آمد گفت، من نیز برای او استغفار نمودم، جز آن که او نمی خندید و من او را مانند ملائکه دیگر شاد ندیدم. پس به جبرئیل گفتم: "این ملک کیست، که من از او وحشت نمودم؟" جبرئیل گفت: "سزاوار است که تو از او وحشت کنی، چرا که همه ما از او وحشت داریم، او مالک دوزخ است که هرگز نخندیده و از زمانی که خدا او را مأمور دوزخ قرار داده، هر روز خشم و غضب او بر دشمنان خدا و اهل معصیت افزوده می شود، تا این که خداوند به وسیله او از دشمنان انتقام بگیرد، و اگر تاکنون مقابل احدی خندیده بود و یا بعد از تو برای کسی می خندید، برای تو نیز می خندید، و لکن او نمی خندد." پس من به او سلام کردم، او نیز سلام مرا پاسخ داد و به من بشارت بهشت داد.

پس من به جبرئیل که مطاع ملائکه بود، و خداوند لقب مطاع امین به او داده بود، گفتم: "آیا به او امر نمی کنی که دوزخ را به من نشان بدهد؟" پس جبرئیل گفت: "دوزخ را به محمّد نشان ده." و چون ملک پرده از دوزخ برداشت و دری از درهای آن را گشود، من دیدم شعله آن به آسمان بالا رفت و چنان می جوشید و می خروشید که من به خود لرزیدم و گمان کردم مرا خواهد ربود. پس به جبرئیل گفتم: "به او بگو: پرده بر آن بیفکند." پس او به دستور جبرئیل به آتش گفت: "به جای خود بازگرد"، و آتش به جای خود بازگشت.

سپس از آن محلّ گذشتم و مردی جسیم و بلندقامت را دیدم، به جبرئیل گفتم: "این کیست؟" جبرئیل گفت: "او پدرت آدمعليه‌السلام است." پس دیدم ذرّیه او بر او عرضه می شوند و او می گوید: "روح طیّب و ریح طیّبه من جسد طیّب."»

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سپس هفده آیه از اوّل سوره مطفّفین را تا آیه( کَلّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفی عِلّیّینَ * وَ ما أَدْریکَ ما عِلِّیُّونَ * کِتابٌ مَرْقُومٌ .. .) تلاوت نمود،

و فرمود:

«من بر پدرم آدم سلام کردم، او نیز بر من سلام کرد، من برای او استغفار نمودم، او نیز برای من استغفار نمود، و گفت: "مرحباً بالابن الصّالح و النّبیّ الصّالح و المبعوث فی الزّمن الصّالح".

سپس به ملکی از ملائکه برخورد کردم که نشسته بود و نوشته ای از نور به دست او بود و همه دنیا مقابل او بود و همواره در آن نگاه می کرد، و به

اطراف خود توجّه نمی نمود، و محزون و غمگین بود، به جبرئیل گفتم: "این کیست؟" جبرئیل گفت: "او ملک الموت است که همواره مشغول قبض روح مردم می باشد." گفتم: "مرا نزد او ببر تا با او سخن بگویم." جبرئیل مرا نزد او برد و من بر او سلام کردم، جبرئیل به او گفت: "این محمّد پیامبر رحمت است که خداوند او را به سوی مردم فرستاده [ تا آنان را هدایت نماید]"، پس او به من احترام نمود و سلام کرد و گفت: "ای محمّد، من تو را بشارت به نجات می دهم و همه خیر و خوبی را در امّت تو می بینم"، من نیز گفتم: "الحمد للّه المنّان ذی النّعم علی عباده ذلک من فضل ربّی و رحمته علیّ."

جبرئیل گفت: "کار این ملک از همه ملائکه سخت تر است." گفتم: "آیا همه کسانی که تاکنون مرده اند و یا خواهند مرد را او قبض روح کرده و می کند؟" جبرئیل گفت: "آری." پس من به ملک الموت گفتم: "آیا تو آنان را هر کجا باشند، می بینی؟" گفت: "آری، خداوند همه دنیا را برای من مانند درهمی قرار داده که در دست کسی باشد، و آن را زیر و رو کند، و هیچ خانه ای در دنیا نیست مگر آن که من هر روز پنج مرتبه به دقّت در آن می نگرم، و چون مردم بر میّت خود گریه می کنند، به آنان می گویم: برای او گریه نکنید چرا که من همه شما را خواهم برد، و احدی را باقی نخواهم گذارد."

چون سخن به این جا رسید، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله می فرماید: به جبرئیل گفتم: "کفی بالموت طامّه یا جبرئیل." جبرئیل گفت: "بعد از مرگ سخت تر و سخت تر خواهد بود." سپس از آن گذشتیم و من گروهی [ از امّت خود] را دیدم که مقابل آنان غذاهایی از گوشت طیّب و پاکیزه و غذاهایی از گوشت خبیث و پلید بود، و آنان غذای پاک و طیّب را رها می کردند و از غذای خبیث می خورند، پس به جبرئیل گفتم: "این ها

کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها کسانی هستند که حرام را می خورند، و حلال را رها می کنند."»

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله می فرماید:

«سپس ملکی از ملائکه را دیدم که خداوند امر او را عجیب قرار داده بود، نصف بدن او آتش بود و نصف دیگر آن یخ بود، نه آتش یخ را آب می کرد و نه یخ آتش را خاموش می نمود، و همواره این ملک با صدای بلند می گفت: "سبحان الّذی کفّ حرّ هذه النّار فلا تذیب الثلج و کفّ برد هذا الثّلج فلا یطفی حرّ هذه النّار اللّهمّ یا مؤلّف بین الثّلج و النّار ألّف بین قلوب عبادک المؤمنین؛ یعنی: منزّه است خدایی که آتش و یخ را در کنار هم قرار داده، نه آتش یخ را آب می کند و نه یخ آتش را خاموش می نماید، ای خدایی که بین آتش و یخ را الفت داده ای! بین قلوب بندگان خود الفت قرار ده."

پس به جبرئیل گفتم: "این ملک کیست؟" جبرئیل گفت: "این ملکی است که خداوند او را در اطراف آسمان و زمین گماشته، و او خیرخواه ترین ملائکه است برای بندگان مؤمن خدا در روی زمین، و از زمانی که خدا او را آفریده همواره همین گونه به بندگان خدا دعا می کند."

سپس دو ملک را در آسمان دیدم که یکی از آنان می گفت: "خدایا هر انفاق کننده ای را عوض عطا کن." و دیگری می گفت: "خدایا هر ممسک و بخیلی را گرفتار خسارت و تلف کن." سپس به مردمی برخورد نمودم که لب های آنان مانند لب های شتر بود، و ملائکه گوشت بدن آنان را از قسمت جلو مقراض می کردند و در دهان آنان قرار می دادند. به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها سخن چینان و غیبت کنندگان اند." سپس به مردمی برخورد نمودم که ملائکه با سنگ بر سر آنان می کوبیدند، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" او گفت: "این ها کسانی هستند که به خواب می روند و نماز عشای خود را نمی خوانند." سپس به مردمی برخورد نمودم که آتش داخل دهانشان می شد و از پایین شان خارج می گردید، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها کسانی هستند که اموال یتیمان را از روی ظلم می خورند و حقّاً آتش می خورند، و زود است که به عذاب سعیر دوزخ مبتلا شوند."

سپس به مردمی رسیدم که از بس شکم های آنان بزرگ بود نمی توانستند از جای خود برخیزند، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها رباخوارانند که خداوند درباره آنان می فرماید:( الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلّا کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ) " ناگهان دیدم همانند آل فرعون، هر صبح و شام در آتش می افتند و می گویند: "خدایا قیامت کی برپا می شود؟"

سپس به زن هایی برخورد کردم که به پستان های خود آویزان بودند، به جبرئیل گفتم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها زن هایی هستند که از غیر شوهران خود فرزندی به دنیا می آورند، و به عهده شوهران خود قرار می دهند." رسول خدا فرمود: "خشم خدا سخت است بر زنی که فرزند دیگران را وارد نسب شوهر خود بکند و آن فرزند [ ندانسته] خود را محرم آنان بداند و از آنان ارث ببرد."

سپس گذشتیم و به ملائکه ای برخورد کردیم که خداوند خلقت عجیبی برای آنان قرار داده بود، هر عضوی از آنان با صدای بلند و مخصوصی خدا را تسبیح و تحمید می نمود، و از خوف خداوند گریه می کردند، پس حال آنان را از جبرئیل سؤال کردم، او گفت: "همین گونه که می بینی این ها خلق شده اند و از زمان خلقت مشغول عبادت بوده اند و تاکنون هیچ کدام با آن که در کنار اوست سخن نگفته است و تاکنون از خوف و خشیت الهی سرهای خود را بالا و پایین نیاورده اند." پس من بر آنان سلام کردم، و آنان با اشاره سر، سلام مرا پاسخ دادند، و از خشوعی که داشتند به من نگاه نمی کردند. پس جبرئیل به آنان گفت: "این محمّد پیامبر رحمت است که خداوند به سوی بندگان خود فرستاده، او خاتم پیامبران و آقای آنان است، آیا با او سخن نمی گویید؟" و چون این سخنان را از جبرئیل شنیدند، به من توجّه نمودند، و بر من سلام و تکریم کردند و به من و امّت من بشارت خیر دادند.

سپس جبرئیل مرا به آسمان دوّم برد، و در آن آسمان دو مرد را دیدم که شبیه به یکدیگر بودند، از جبرئیل سؤال کردم: "این ها کیانند؟" جبرئیل گفت: "این ها یحیی و عیسی بن مریم پسر خاله یکدیگر هستند." پس من بر آنان سلام کردم و آنان نیز بر من سلام کردند، من برای آنان استغفار نمودم، آنان نیز برای من استغفار کردند و گفتند: "مرحباً به برادر صالح و پیامبر صالح." در این آسمان نیز ملائکه ای که در آسمان اوّل دیده بودم را دیدم، آنان نیز دارای خشوع بودند و صورت های عجیبی داشتند، و هر کدام با صداهای گوناگون مشغول تسبیح و تحمید خداوند بودند.

سپس به آسمان سوّم صعود نمودیم، ناگهان در آن جا مردی را دیدم که در زیبایی بر همه مخلوق دیگر فضیلت داشت مانند فضیلت ماه شب چهاردهم بر ستارگان. از جبرئیل سؤال کردم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او برادرت یوسف است." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام کرد و استغفار نمود و گفت: "مرحباً بالنّبیّ الصّالح و الأخ الصّالح و المبعوث فی الزّمن الصّالح." در این آسمان نیز ملائکه ای همانند آسمان اوّل و دوّم در حال خشوع به سر می بردند، و همان گونه با من برخورد نمودند.

سپس به آسمان چهارم صعود نمودیم، و من مرد بزرگواری را در آن دیدم، و از جبرئیل سؤال کردم، جبرئیل گفت: "او ادریس است که خداوند می فرماید:( وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیّاً ) ." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام و استغفار کرد. در این آسمان نیز همانند آسمان های پیشین، ملائکه ای در حال خشوع بودند و به من و امّت من بشارت خیر دادند، سپس من ملکی را دیدم که بر تختی نشسته

بود و زیر دست او هفتاد هزار ملک بود و زیر دست هر کدام هفتاد هزار ملک دیگر بود... سپس به آسمان پنجم صعود نمودیم و من در آن جا پیرمردی را دیدم که دارای چشمان بزرگی بود که تاکنون همانند او را ندیده بودم، و گروهی از امّت او گرد او بودند و زیادی آنان مرا به شگفت آورد. پس به جبرئیل گفتم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او محبوب قوم خود هارون بن عمران است." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام و استغفار کرد. در این آسمان نیز ملائکه در حال خشوع و عبادت بودند. سپس به آسمان ششم صعود نمودیم و من در آن جا مرد بلندقامت و گندم گونی را دیدم که اگر دو پیراهن به تن نداشت، موهای بدن او دیده می شد، از او شنیدم که می گفت: "بنی اسرائیل گمان کرده اند که من بهترین فرزندان آدم هستم، در حالی که این مرد [ یعنی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ] نزد خدا بهتر و گرامی تر از من است." پس به جبرئیل گفتم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او برادر تو موسی بن عمران است." پس من بر او سلام و استغفار نمودم، او نیز بر من سلام و استغفار کرد. در این آسمان نیز ملائکه زیادی در حال عبادت و خشوع بودند.

سپس به آسمان هفتم صعود نمودیم، و من به هر ملکی برخورد کردم او به من گفت: "ای محمّد، حجامت کن، و به امّت خود نیز بگو حجامت کنند." سپس مردی را دیدم که موهای او سیاه و سفید بود و بر سریری نشسته بود. به جبرئیل گفتم: "او کیست؟" جبرئیل گفت: "او پدرت ابراهیم است، و این جا محلّ تو و محلّ اهل تقوای از امّت تو است." سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله این آیه را قرائت نمود:( إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ ) .

سپس من بر او سلام کردم و او نیز بر من سلام کرد و فرمود: "مرحباً بالنّبیّ الصّالح و الابن الصّالح و المبعوث فی الزّمن الصّالح." در این آسمان نیز ملائکه زیادی در حال خشوع و عبادت بودند و به من و امّت من بشارت خیر دادند.

سپس دریاهایی از نور را دیدم که نزدیک بود نور آنها چشم ها را ناتوان نماید، و دریاهای تاریک را دیدم و دریاهایی از یخ و رعد را دیدم، و چون وحشت نمودم به جبرئیل گفتم: "این ها چیست؟" جبرئیل گفت: "من به تو بشارت می دهم، اکنون شاکر کرامت و صنع نیک خدای خود باش." پس خداوند با قدرت خود به من کمک نمود و قلب مرا قوی قرار داد تا این که به سؤال خود ادامه دادم و تعجّب من زیاد شد، جبرئیل به من گفت: "ای محمّد! آیا آنچه از مخلوق الهی دیدی برای تو بزرگ آمد؟ همانا این بخشی از مخلوق خداوند است، پس چگونه است خالق و آفریدگاری که آنان را خلق نموده است؟ و آنچه تو ندیده ای بیش از آن چیزی است که دیده ای، همانا بین خدا و خلق او هفتاد هزار حجاب است، و نزدیک ترین مخلوق خدا به ذات مقدّس او من هستم و اسرافیل، و بین ما و بین ذات مقدّس الهی چهار حجاب است: حجاب نور، حجاب ظلمت، حجاب ابر، حجاب آب."»

سپس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«از عجایب خلقت خداوند این است که خداوند خروسی را آفریده که پاهای او در پایین ترین نقطه زمین، و سر او نزد عرش خداوند است، و نیز ملکی از ملائکه اللّه را خداوند آن چنان با عظمت آفریده که پاهای او در پایین ترین نقطه زمین است و در هوا حرکت می کند تا به آسمان هفتم می رسد، و باز صعود می کند تا نزدیک عرش الهی می رسد و همواره می گوید: "هر کجا باشم منزّه است پروردگار من"، در حالی که تو محلّی برای پروردگار خود نمی دانی، چرا که شأن او بالاتر از آنچه است که تو بدانی. و آن ملک در دو کتف خود دو بال دارد که چون باز می کند،

از مشرق و مغرب عالم می گذرد، و آن خروس در سحرها بال های خود را باز می کند و به هم می زند و تسبیح خداوند را سر می دهد و می گوید: " سبحان اللّه الملک القدّوس، سبحان اللّه الکبیر المتعال، لا إله إلّا اللّه الحیّ القیّوم"، و با تسبیح او همه خروس های روی زمین تسبیح می گویند و بال بر هم می زنند و فریاد برمی آورند، و چون خروس عرش ساکت می شود آنان نیز ساکت می شوند...

سپس با جبرئیل به بیت المعمور رفتیم و من در آن دو رکعت نماز خواندم و عدّه ای از اصحاب من با من بودند، گروهی لباس های تازه و زیبا بر تن داشتند، و گروهی لباس های کهنه پوشیده بودند، و تنها آنان که لباس های پاکیزه در بر داشتند به بیت المعمور راه یافتند، سپس از بیت المعمور خارج شدم در حالی که نهر کوثر و نهر رحمت همراه من بودند، و من از نهر کوثر نوشیدم، و از نهر رحمت غسل کردم، و این دو نهر همراه من بودند تا من داخل بهشت شدم. پس دیدم در کنار این نهر خانه های من و همسرانم می باشد، و خاک آن مانند مشک بود، تا این که حوریه ای را دیدم که در نهرهای بهشتی شنا می کند، به او گفتم: "تو از آن کیستی؟" او گفت: "من مربوط به زید بن حارثه هستم." و چون به زمین بازگشتم به او بشارت دادم... و در بهشت درختی را دیدم که اگر پرنده ای نهصد سال از پایین آن پرواز کند، به اطراف آن نخواهد رسید، و هیچ منزلی در بهشت نیست مگر آن که شاخه ای از آن درخت دراو می باشد، به جبرئیل گفت: "این درخت چیست؟" جبرئیل گفت: "این درخت طوبی می باشد، - که خداوند می فرماید:( الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ )

سپس به سدره المنتهی رسیدم و هر برگی از آن بر امّتی سایه افکنده بود و فاصله من از آن درخت همان گونه که خداوند می فرماید، به مقدار( قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی ) بود. پس خداوند به من خطاب کرد:( آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ ) .

پس گفتم: "من از سوی خود و امّتم پاسخ می دهم:( وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ). " پس گفتم: (سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ ) و خداوند فرمود:( لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ ) . پس من گفتم:( رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِن نَّسینا أَوْ أَخْطَأْنا ) و خداوند فرمود: "تو را مؤاخذه نخواهم نمود." گفتم: ۰(رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَی الَّذینَ مِنْ قَبْلِنا ) خداوند فرمود: "تکالیف سنگین بر تو نخواهم داشت." گفتم:( رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَهَ لَنا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنا وَارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرینَ ). خطاب شد: "آنچه درخواست نمودی به تو و امّت تو داده شد."»

آبروی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در پیشگاه خداوند

امام صادقعليه‌السلام پس از نقل آنچه گذشت فرمود:

«هیچ کس به درگاه خداوند به مناجات نرفت که گرامی تر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باشد، او برای امّت خود از خدا خصلت هایی را درخواست نمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به خدای خود عرض کرد: "خدایا همان فضائلی که به پیامبران خود عطا نمودی را به من نیز عطا کن." خطاب شد: "من به تو دو کلمه از زیر عرش خود عطا نمودم و آنها: لا حول و لا قوّه إلّا باللّه، و لا منجا منک إلّا إلیک است."

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

"ملائکه نیز سخنی را به من یاد دادند که هر صبح و شام آن را می خوانم: اللّهمّ إنّ ظلمی أصبح مستجیراً بعفوک، و ذنبی مستجیراً بمغفرتک،

و ذلّی مستجیراً بعزّتک، و فقری أصبح مستجیراً بفناک، و وجهی البالی أصبح متسجیراً بوجهک الباقی الّذی لا یفنی.

سپس صدای اذانی را شنیدم که ملکی در آسمان اذان می گفت و تاکنون چنین صدایی را نشنیده بودم و چون گفت: اللّه أکبر اللّه أکبر، خطاب آمد: بنده من راست می گوید، من بزرگ تر از هر چیزی هستم. و چون گفت: أشهد أن لا إله إلّا اللّه، خطاب آمد: بنده من راست می گوید، خدایی جز من نیست. و چون گفت: أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه، أشهد أنّ محمّداً رسول اللّه، خطاب آمد: بنده من راست می گوید، همانا محمّد بنده و رسول من است، و من او را انتخاب نمودم و به نبوّت مبعوث کردم. و چون گفت: حیّ علی الصّلاه، خطاب آمد: بنده من راست می گوید، او مردم را به فریضه من دعوت می نماید. و هر کس با رغبت به طرف نماز برود، گناهان او بخشوده خواهد شد. و چون گفت: حیّ علی الفلاح، خطاب آمد: نماز صلاح و فلاح و نجاح است. سپس من بر ملائکه امامت نمودم، همان گونه که در بیت المقدّس بر پیامبران امامت کردم.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

"سپس مرا غشوه ای رخ داد و به سجده افتادم و خداوند به من ندا کرد: من بر هر پیامبری قبل از تو پنجاه نماز واجب نمودم و بر تو و امّت تو نیز پنجاه نماز واجب کردم و تو باید امّت خود را به آن امر کنی. پس من پایین آمدم، و به ابراهیمعليه‌السلام برخورد کردم، و او چیزی از من سؤال نکرد، تا به موسیعليه‌السلام رسیدم و او به من گفت: ای محمّد، چه کردی؟ گفتم: خداوند به من فرمود: من بر هر پیامبری پنجاه نماز واجب نمودم و بر تو و امّت تو نیز پنجاه نماز واجب کردم. موسی گفت: ای محمّد، امّت تو ضعیف و امّت آخر الزّمان است و طاقت آن را ندارد و خداوند خواسته تو را ردّ نمی کند، پس بازگرد و برای امّت خود تخفیف بگیر. پس من بازگشتم تا به سدره المنتهی رسیدم و در پیشگاه خدا سجده نمودم و گفتم: پنجاه نماز بر من و امّت من واجب نمودی و من و امّتم طاقت آن را نداریم، پس این تکلیف را بر من سبک کن. پس ده نماز کم شد، و باز من به موسی رسیدم و چون این خبر را به او دادم، موسی گفت: بازگرد، تو طاقت آن را نداری. و چون بازگشتم خداوند ده نماز دیگر را از من برداشت، و چون به موسی رسیدم و به او خبر دادم، موسی گفت: بازگرد و تخفیف بگیر و این کار چهار مرتبه انجام گرفت تا ده نماز باقی ماند و باز موسی گفت: طاقت آن را نداری، و من بازگشتم و خداوند پنج نماز دیگر را از من برداشت، و چون به موسی گفتم، او باز گفت: طاقت آن را نداری. پس من گفتم: از پروردگار خود حیا می کنم و بر این پنج نماز صبر می نمایم. پس منادی خداوند به من گفت: حال که بر این پنج نماز صبر کردی، ما آن را به جای پنجاه نماز از تو پذیرفتیم، و هر کس از امّت تو عملی را انجام بدهد ما به او ده برابر پاداش می دهیم، و اگر نیّت آن را کرده باشد و موفّق به انجام آن نشود یک پاداش به او می دهیم، و اگر نیّت گناهی را بکند و انجام بدهد، ما یک کیفر برای او قرار می دهیم، و اگر موفّق به انجام آن نشود، چیزی برای او نمی نویسیم."»

پس امام صادقعليه‌السلام فرمود:

«خدا به موسی از ناحیه این امّت جزای خیر بدهد [ که این عبادت را بر این امّت سبک نمود].»

اربلی در کشف الغمّه از عبداللّه عمر نقل نموده که گوید: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله سؤال شد: «خداوند در معراج با چه لغتی با تو سخن گفت؟»

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«با لغت علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام و من به خدای خود گفتم: "خدایا تو با من سخن می گویی یا علیّ؟" فرمود: "ای احمد من با کسی مقایسه نمی شود، من تو را از نور خود آفریدم و علیّ را از نور تو آفریدم و از باطن تو آگاه شدم که احدی در قلب تو محبوب تر از علیّ نیست، از

این رو، برای اطمینان قلب تو با لغت او با تو سخن گفتم".»(۱)

مرحوم علّامه شبّر در پایان نقل حدیث معراج گوید: مشهور بین دانشمندان شیعه این است که معراج پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله قبل از هجرت واقع شده است؛ و برخی گفته اند: آن حضرت چندین معراج داشته است. و مؤیّد آن روایتی است که مرحوم صدوق و صفّار از امام صادقعليه‌السلام نقل کرده اند، که فرمود:

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله یکصد و بیست مرتبه به معراج رفت.»(۲) واللّه العالم.

مؤلّف گوید: مؤیّد دیگر این است که حدیث معراج با تعبیرات و عبارات فراوان و مختلفی در کتب حدیث نقل شده است، و ما به برخی از آنها اشاره می کنیم.

احوال زن های دوزخی

مرحوم صدوق با سند خود در کتاب عیون، از عبدالعظیم بن عبداللّه حسنی، از حضرت جواد از پدرانش از امیرالمؤمنینعليهم‌السلام نقل نموده که فرمود:

«من و فاطمه وارد بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله شدیم، من دیدم آن حضرت شدیداً گریه می کند، عرض کردم: "پدر و مادرم فدای شما یا رسول اللّه، برای چه گریه می کنید؟!" فرمود: "یا علی، شبی که مرا به معراج بردند، زن هایی از امّت خود را در عذاب سختی دیدم، از دیدن آنها نگران و آزرده شدم و از شدّت عذاب آنها گریه می کنم." تا این که فرمود:

"زنی را دیدم که به موهای خود در آتش معلّق بود و مغز سر او از آتش می جوشید، زنی را دیدم که به زبان خود در آتش معلّق بود و آب جوشان دوزخ به حلق او ریخته می شد، زنی را دیدم که به پستان های خود در آتش معلّق بود، زنی را دیدم که گوشت بدن خود را می خورد و آتش از زیر او شعله ور بود، زنی را دیدم که پاهای او را به دست هایش بسته بودند و مارها و عقرب ها بر او مسلّط بودند، زنی را دیدم که کر و کور و

_____________________

۱- ۶۷۳) تفسیر قمّی: ۲ / ۱۰؛ حقّ الیقین شبّر: ۱ / ۱۲۶.

۲- ۶۷۴) حقّ الیقین شبّر: ۱ / ۱۳۳.

گنگ بود، و در تابوتی از آتش قرار داشت، و مغز سر او از بینی او خارج می شد، و بدن او از جذام و پیسی پاره پاره شده بود، زنی را دیدم که به پاهای خود در تنوری از آتش معلّق بود، زنی را دیدم که گوشت های جلو و عقب بدن او را با مقراض های آتشین جدا می کردند، زنی را دیدم که صورت و دست های او به آتش می سوخت و مشغول خوردن روده های خود بود، زنی را دیدم که سر او مانند سر خوک بود و بدن او مانند بدن الاغ بود و هزارهزار نوع از عذاب بر او مسلّط بود، زنی را دیدم که صورت او مانند صورت سگ بود، و آتش از پایین او داخل می شود و از دهان او خارج می گردید، و ملائکه با عمود آهنین از آتش بر سر او می زدند."

پس فاطمهعليها‌السلام به پدر خود گفت: "حبیب من و نور چشم من، بفرمایید اعمال و روش آنها چه بوده که خداوند این عذاب های را بر آنان قرار داده است؟!"

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: "دختر عزیزم، آن که به موی خود در آتش آویزان بود، زنی بود که موهای خود را از نامحرم نمی پوشاند، و آن که به زبان خود در آتش آویزان بود، زنی بود که شوهر خود را [ با زبان] اذیّت می نمود، و آن که به پستان خود در آتش آویزان بود، زنی بود که از همبستر شدن با شوهر خود امتناع می نمود، و آن که با پاهای خود در آتش آویزان بود، زنی بود که بدون اجازه شوهر خود از خانه خارج می گردید، و آن که گوشت بدن خود را می خورد، زنی بود که خود را برای مردم زینت می نمود، و آن که دست های او به پاهایش بسته بود و مارها و عقرب ها بر او مسلّط بودند، زنی بود که وضو و لباس او نجس بود و غسل حیض و جنابت نمی کرد، و اهل نظافت نبود، و نماز را سبک می شمرد، و آن که کر و کور و گنگ بود زنی بود که از زنا فرزندی پیدا می کرد و به عهده شوهر خود قرار می داد، و آن که گوشت بدنش را با مقراض جدا می کردند، زنی بود که خود را بر نامحرمان عرضه می نمود،

و آن که صورت و بدن او به آتش می سوخت و روده های خود را می خورد، زنی بود که قوّادی می کرد و زن ها را برای زنای با نامحرمان آماده می نمود، و آن که سر او سر خوک و بدن او بدن الاغ بود، زنی بود که اهل دروغ و سخن چینی بود، و آن که به صورت سگ بود و آتش از پایین او داخل می شد و از دهان او خارج می گردید، زن آوازه خوان حسود بود."

سپس فرمود: "وای بر زنی که همسر خود را خشمگین کند، و خوشا به حال زنی که همسر او از او راضی باشد."»(۱)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با علیّ عليه‌السلام در معراج

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«شب معراج در آسمان ملکی را دیدم که بر منبری از نور نشسته بود و ملائکه دیگر گرد او بودند، به جبرئیل گفتم: "این ملک کیست؟" جبرئیل گفت: "به او نزدیک شو و بر او سلام کن"، و چون به او نزدیک شدم و بر او سلام کردم، ناگهان دیدم او برادرم علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام است. به جبرئیل گفتم: "آیا علیّ قبل از من به آسمان چهارم آمده است؟" جبرئیل گفت: "خیر، و لکن ملائکه از شدّت علاقه ای که به علیّعليه‌السلام داشتند، به خدای خود شکوه نمودند که علیعليه‌السلام را ببینند، و خداوند این ملک را از نور علیّ و صورت او آفرید، و ملائکه در هر شب جمعه و روز جمعه ای هفتاد هزار مرتبه او را زیارت می کنند، و خدا را تسبیح و تقدیس می نمایند و ثواب آن را به دوستان علیعليه‌السلام هدیه می کنند."»(۲)

ولایت امیرالمؤمنینعليه‌السلام در معراج

در خصال و علل از امام صادقعليه‌السلام نقل شده که فرمود:

______________________

۱- ۶۷۵) عیون: ۱ / ۱۴.

۲- ۶۷۶) بحارالأنوار: ۱۸ / ۳۸۶، از ارشاد القلوب از کفایه الطّالب حافظ شافعی.

دو احتمال ديگر

١ ـ ممكن است اين حديث و امثال آن، ناظر باشد به قبورى از ملل سابق، كه مردم آن دوران قبرهاى صالحان و اوليا را قبله اتخاذ كرده و به سوى آنها و تصويرى كه كنار آنها بود، نماز مى گزاردند و از نماز به قبله واقعى، كه خدا معين كرده بود، سرباز مى زدند. در اين صورت حديث به قبورى كه هرگز مسلمانى براى نماز وسجده، درمقابل آن نايستاده است، مربوط نمى شود.

بديهى است كه اگر مسلمانان به زيارت قبر صالحان مى شتابند، و عبادت خدا را در كنار اجساد طاهر و مدفن پاك آنان انجام مى دهند، به خاطر شَرَفى است كه اين اماكن با دفن آنان پيدا كرده است؛ چنان كه درباره آن بحث خواهيم كرد.

٢ ـ مقصود از «صورت» ، تمثال بتها و مراد از «قبر» ، قبور مشركان بوده كه مورد توجه بازماندگان و ديگران قرار مى گرفته است.

فتواى علماى مذاهب چهارگانه در ساخت بنا بر قبرها :

«يُكرَه أَنْ يُبنىَ عَلَى القَبْرِ بَيْتٌ أو قُبةٌ أو مَدْرسةٌ أو مَسْجِدٌ...»(١٧)

«مكروه است كه روى قبر، خانه، قبه، مدرسه و يا مسجدى ساخته شود...»

با اتفاقى كه اين چهار امام بر «كراهتِ» بنا بر روى قبر دارند، چگونه است كه قاضى نجد اصرار بر «حرمت» آن دارد، تازه اين كراهت نيز مدرك صحيح و قطعى ندارد؛ بخصوص اگر بنا و ساختمان، زمينه عبادت و خواندن قرآن را براى زائران قبر پيامبران و صالحان فراهم كند.

٤ ـ استدلال با احاديث جابر، امّ سلمه و ناعم

حديث جابر

حديث جابر يكى از مدارك وهابيها است كه در تحريم قبور بر آن استناد مى جويند. اين حديث در صحاح و سنن اهل سنت، به صورتهاى گوناگون نقل شده و در تمام اسناد آن، ابن جريج و ابى الزبير وارد شده است. تحقيق پيرامون آن، در گرو اين است كه تمام صور حديث را با اسناد آنها نقل كرده، آنگاه نظر خود را درباره «پايه صلاحيت آن بر استدلال» بيان كنيم.

صور مختلف حديث صحاح و سنن

مسلم در صحيح خود، در باب «النهى عن تجصيص القبر والبناء عليه» حديث جابر را به سه طريق با دو متن نقل مى كند :

١ ـ حَدَّثَنا أبوبَكْرُ بْنُ أبي شَيبة، حَدَّثنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابنِ جُريج، عن أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِر؛ قال : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنْ يُجَصَّصَ الْقَبْرُ. وَأنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ. وَأنْ يُبْنى عَلَيْهِ»

«پيامبر از گچ كارى كردن قبرها و از اين كه روى آن بنشينند و يا ساختمان بنا كنند، نهى كرد»

٢ ـ حَدَّثَني هارُونُ بْنُ عَبْدِاللهِ، حَدَّثَنا حَجّاجُ بْنُ مُحَمَّد. وَحَدَّثَني مُحَمَّدُ بْنُ رافِع، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزّاقِ. جَميعاً، عَنْ ابْنِ جُرَيْج. قال أخبرنى أبُو الزُّبَيْرِ : أنَّهُ سَمِعَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللهِ يَقُولُ : سَمِعْتُ النَّبِىَّ. بِمِثْلِهِ.»

در اين قسمت، متن يكى است ولى طريق دومى با اوّلى مقدارى اختلاف دارد.

٣ - وحَدَّثَنا يَحْيَى بْنُ يَحْيى، أخْبَرَنا اِسْماعِيلُ بْنُ عُلَيَّة عَنْ أَيُّوب، عَنْ أبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر قالَ : «نَهى عَنْ تَقْصِيصِ القُبُورِ.»

«پيامبر از گچ كارى قبور نهى كرد.»(١٨)

سنن ترمذى در باب «كراهية تجصيص القبور والكتابة عليها» حديثى به يك سند نقل مى كند :

٤ ـ حَدَّثَنا عَبْدُالرَّحْمنِ بْنُ اْلأَسْوَدِ، أبُو عَمْرو البُصْرِىُّ، حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ رَبِيعَةَ، عَنْ ابْنِ جُرَيْج، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر قالَ : «نَهَى النَّبِىُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أَنْ تُجَصَّصَ الْقُبُورُ وَأنْ يُكْتَبَ عَلَيْها وَأنْ يُبْنى عَلَيْها وَأنْ تُوطَأَ»

«پيامبر از گچ كارى قبور و از اين كه بر آن نوشته شود و ساختمان بنا گردد و روى آن راه بروند، نهى كرد.»

سپس ترمذى از حسن بصرى و شافعى نقل مى كند كه اين دو، اجازه گِل كارى قبور را داده اند.(١٩)

«ابن ماجه» در صحيح خود در باب «ما جاء فى النهى عن البناء على القبور وتجصيصها والكتابة عليها» حديث را با دو متن و دو سند نقل كرده است :

٥ ـ حَدَّثَنا أزْهَرُ بْنُ مخروانَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ زِياد، قالَ : حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ، عَنْ أيُّوبَ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»

٦ ـ حَدَّثَنا عَبْدُاللهِ بْنُ سَعيد، قالَ : حَدَثَنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابنِ جُرَيج، عَنْ سُلَيْمانَ بْنَ مُوسى، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنْ يُكْتَبَ عَلَى الْقَبْرِ شَيءٌ.»(٢٠)

سندى، شارح حديث، پس از نقل آن از حاكم، مى گويد : حديث صحيح است ولى مورد عمل نيست؛ زيرا پيشوايان اسلام از شرق تا غرب، روى قبرها را مى نوشتند و اين چيزى است كه آيندگان از گذشتگان اخذ كرده اند.

نسائى در صحيح خود در باب «البناء على القبر» حديث را با دو سند و دو متن نقل كرده است.

٧ ـ أخْبَرَنا يُوسُفُ بْنُ سَعيد قالَ حَدَّثَنا حَجّاجُ عَنْ ابْنِ جُرَيج قالَ أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِراً يَقُولَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَقْصِيصِ الْقُبُورِ أوْ يُبْنى عَلَيْها أوْ يَجْلِسَ عَلَيها أَحَدٌ.»

٨ ـ أخَبَرَنا عُمْرانُ بْنُ مُوسى قالَ : حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ قالَ : حَدَّثَنا أيُّوبُ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»(٢١)

در سنن ابى داود در باب «البناء على القبر» ، حديث جابر را با دو سند و دو متن نقل مى كند :

٩- حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ حَنْبَل، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزّاقِ، اَخْبَرَنا ابنُ جُريج، أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أَنَّه سَمِعَ جابِراً يَقُولُ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى أنْ يُقْعَدَ عَلَى الْقَبْرِ وَاَنْ يُجَصَّصَ وَيُبْنى عَلَيْهِ.(٢٢)

١٠ ـ حَدَّثَنا مُسَدّد وَعُثْمانُ بنُ أبي شَيْبَةِ قالا : حَدَّثَنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابْنِ جُرَيْج عَنْ سُلَيْمانِ بْنُ مُوسى، وَعَنْ أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِر بهذا الْحَدِيث. قالَ أبُو داوُد : قال عثمان : «أوْيُزادُ عَلَيْهِ وَزادَ سُلَيْمان بن مُوسى، أوْ اَنْ يُكْتَبَ عَلَيْهِ....»

ابوداود مى گويد : پيامبر از نوشتن روى قبر وافزودن برآن، نهى نموده است.

امام حنبل در مسند خود حديث جابر را اينگونه نقل كرده است :

١١ - عَنْ عَبْدِالرَّزّاقِ، عَنْ ابن جُرَيج، أَخْبَرني أبُوا الزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِر بْنُ عَبْدِاللهِ يَقُولُ : سَمِعْتُ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم «يَنْهى أنْ يُقْعَدَ الرَّجُلُ عَلَى الْقَبْرِ وَأن يُجَصَّصَ أو يُبْنى عَلَيْهِ.»(٢٣)

اينها صورتهاى گوناگون حديث است كه با اسناد و متون مختلفى نقل شده اند. اكنون بايد ديد، با اين حديث مى توان استدلال و احتجاج كرد يا نه.

اشكالات حديث

حديث جابر، با اشكالاتى روبرو است كه آن را از صلاحيت استدلال و احتجاج مى اندازد :

الف ـ در تمام اسناد حديث، ابن جريج(٢٤) و ابوالزبير(٢٥) ، يا هر دو آمده اند و يا يكى از آنها. اگر وضع اين دو نفر روشن گردد، ديگر نيازى نيست كه درباره بقيه افراد در سند، بحث و گفتگو شود، هر چند تعدادى از راويان از مجاهيل و يا ضعاف هستند.

ابن حجر در تهذيب التهذيب درباره ابن جريج، اين جمله ها را از علماى رجال نقل مى كند :

يحيى بن سعيد مى گويد : «اگر ابن جريج ازروى كتاب، حديث نقل نكند، نمى توان به آن اعتماد كرد.»

احمد بن حنبل گفته است : اگر ابن جريج بگويد : «قال فلان و فلان واُخْبِرْتُ جاء بمناكير» ؛ «اگر بگويد فلانى و فلانى اين چنين گفتند : احاديث منكر را نقل مى كند.»

مالك مى نويسد : «ابن جريج در جمع حديث، بسان كسى است كه شب هنگام در وقت تاريكى هيزم جمع كند (قطعاً دست او را عقرب و مار مى گزد).»

نقل شده كه دارقطنى گفت : «تَجَنَّبْ تَدْلِيسَ ابن جَريج فاِنّهُ قبيحُ التَّدليسِ لا يُدَلِّسُ الاّ فيما سمعه من مجروح»

«از تدليس (و غير واقع را واقع نشان دادن) ابن جريج بپرهيز، زيرا به صورت زشت تدليس مى كند. هر موقع حديث را از فرد ضعيف بشنود، طورى جلوه مى دهد كه حديث را از ثقه شنيده است.»

و نيز از ابن حبان نقل مى كند كه : «ابن جريج در حديث تدليس مى كند.»(٢٦)

آيا با اين قضاوت ها و داورى هاى علما و دانشمندان علم رجال، مى توان به حديث چنين فردى اتكا و اعتماد كرد و در برابر سيره قطعى مسلمانان كه پيوسته قبور اولياى الهى را تعمير مى كردند و احترام آنها را حفظ مى نمودند، به نقل چنين راوى اعتماد نمود؟

ابن حجر همچنين درباره ابوالزبير جمله هاى زير را از دانشمندان رجال نقل مى كند :

فرزند احمد بن حنبل از احمد و او از ايوب نقل مى كند كه : «وى او را تضعيف مى كرد.»

از شعبه نقل مى كند كه : «وى نماز خود را درست بلد نبود»

باز از او نقل مى كند : «من در مكه بودم مردى بر ابوالزبير وارد شد، از او چيزى پرسيد، ناگهان بر آن مرد افترا بست، گفتم : بر يك فرد مسلمان تهمت مى زنى؟! گفت : او مرا ناراحت كرد. به او گفتم : هر كس تو را ناراحت كند بر او افترا مى بندى! ديگر من از تو حديث نقل نخواهم كرد.»

همچنين از شعبه پرسيد : «چرا نقل حديث از ابوالزبير را ترك كردى؟ گفت : ديدم او عمل بد مرتكب مى شود.»

از ابن ابى حاتم نقل مى كند : «از پدرش پرسيد ابوالزبير چگونه است؟ گفت : حديث او نوشته مى شود ولى نمى توان با آن احتجاج نمود.»

باز از او نقل مى كند : «من از ابوزرعه سؤال كردم : مردم از ابوالزبير حديث نقل مى كنند، شما چه مى گوييد، آيا با حديث او مى شود احتجاج نمود؟ گفت به حديث افراد ثقه مى شود استدلال كرد (كنايه از اين كه او ثقه نيست).

اين بود وضع ابن جريج و ابوالزبير كه در تمام اسناد حديث وجود دارند، آيا مى توان با حديثى كه اين دو، آن را نقل مى كنند، استدلال كرد؟ آن هم در صورتى كه افراد ديگرى كه در اسناد قرار دارند، افراد صحيح و ثقه باشند، در حالى كه در برخى از اين اسناد، عبدالرحمن بن اسود وجود دارد كه متهم به دروغ گويى است.

به راستى روا است با حديثى كه وضع سند آن اين چنين است، آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر را ويران و منهدم و عمل مسلمانان را در اين چهارده قرن تخطئه نمود؟

ب ـ حديث از نظر متن بسيار لرزان و مضطرب است و اين اضطراب حاكى است كه راويان خبر، در حفظ متن آن دقت كافى به خرج نداده اند. اضطراب به گونه اى است كه اعتماد انسان را نسبت به آن سلب مى كند؛ مثلا :

حديث جابر به هفت صورت نقل شده است، در حالى كه پيامبر آن را به يك صورت بيان كرده است :

١ ـ پيامبر از گچ كارى قبر و تكيه بر آن و ساختن بنا روى آن، نهى كرده است، (حديث هاى يكم و دوم و نهم.)

٢ ـ پيامبر از گچ كارى قبر نهى كرده است (حديث هاى پنجم و هشتم.)

٣ ـ پيامبر از گچ كارى قبور و نوشتن روى آن و ساختن ساختمان و راه رفتن روى قبر نهى كرده است (حديث چهارم.)

٤ ـ پيامبر از نوشتن بر روى قبر نهى فرموده است (حديث ششم.)

٥ ـ پيامبر از نشستن بر روى قبر، گچ كارى آن، ساختن بنا روى آن و نوشتن بر آن نهى كرده است (حديث دهم.)

٦ ـ پيامبر از نشستن بر روى قبر و گچ كارى و ساختن بنا روى آن جلوگيرى كرده است (حديث يازدهم)

در حقيقت تفاوت اين صورت باصورت نخست، دراين است كه در صورت نخست از اعتماد و تكيه بر قبر نهى شده، اما در اين جا از نشستن روى آن.

٧ - پيامبر از نشستن روى قبر و گچ كارى و بنا روى آن نهادن و افزودن بر خاك آن و نوشتن روى آن نهى كرده است.

در صورت اخير، علاوه بر سه تاى اوّل، افزودن بر خاك قبر و نوشتن آن نيز ممنوع شده است.

افزون بر اينها، گاهى ميان تعبيرها، اختلاف و تباين است، در صورت نخست، «اعتماد» و در صورت سوم «وطاء» (پا زدن و راه رفتن) است و در صورت پنجم و ششم «قعود» (نشستن) به طور مسلم اعتماد غير از راه رفتن، و غير از نشستن است.

با چنين اضطرابى اين حديث نمى تواند، مورد اعتماد يك فقيه باشد.

ج ـ اين حديث بر فرض صحت سند و اغماض از آن، بيش از اين دلالت نمى كند كه پيامبر از بنا بر قبر جلوگيرى كرده است، ولى نهى از يك شىء دليل بر تحريم آن نيست؛ زيرا نهى گاهى «تحريمى» است و گاهى «كراهتى» و نهى در مكالمات پيامبر و ساير، پيشوايان، بيشتر در كراهت به كار رفته است.

درست است كه معناى ابتدايى و به اصطلاح حقيقىِ «نهى» ، همان تحريم است و تا قرينه اى بر معناى ديگر در كار نباشد، هرگز نمى توان از آن كراهت استفاده كرد، ولى علما و دانشمندان، از اين حديث جز كراهت چيزى برداشت نكرده اند، مثلا ترمذى در سنن خود، حديث را تحت عنوان : «كراهية تجصيص القبور و...» آورده است.

گواه روشن بر كراهت، همان است كه «سندى» شارح سنن ابن ماجه، از حاكم نقل مى كند و مى گويد : احدى از مسلمانان بر اين نهى عمل نكرده است؛ يعنى آن را نهى تحريمى تلقى نكرده است، به گواه اين كه همه مسلمانان روى قبرها را مى نويسند.

شاهد ديگر بر اين كه اين نهى، نهى كراهتى است، اتفاق علماى مذاهب اسلامى بر جواز بنا بر روى قبرها است مگر اين كه زمين وقفى باشد.

شارح صحيح مسلم در شرح حديث مى نويسد :

بنا بر روى قبر در ملك صاحب قبر مكروه است و در زمين وقفى حرام. شافعى بر اين مطلب تصريح كرده و حتّى حديث را با عنوان «كراهة تجصيص القبر والبناء عليه» آورده است. (أمّا البناء فَاِنْ كانَ في مِلْكِ الْباني فمكْرُوهٌ وَاِنْ كان في مَقْبرة مَسَبَّلَة فَحَرامٌ نَصَّ(٢٧) عَلَيْهِ الشَّافعي والاْصْحاب)

ولى ناگفته پيدا است كه مكروه بودن يك شىء، مانع از آن نيست كه گاهى به خاطر يك رشته امورى، از آن رفع كراهت شود. هرگاه تعمير قبر، مايه حفظ اصالت اسلام و اظهار مودّت و دوستى بر صاحب قبر كه خداوند محبت آن را فرض و واجب كرده است و يا موجب حفظ شعائر اسلامى گردد و يا سبب شود كه گروه زائر در سايه بنا بر قبر به تلاوت قرآن و خواندن دعا موفق گردد، بطور قطع نه تنها چنين فوايد عظيمى، كه بر بناى اين قبور مترتب مى گردد، رفع كراهت مى كند، بلكه سبب مى شود كه به عنوان «شعائر اسلامى» مستحب نيز باشد.

حكم مكروه و يا مستحب، به وسيله عناوينى، دگرگون مى گردد، چه بسا مكروهى كه بر اثر ضميمه شدن عنوانى، محبوب مى شود و يا يك رشته امور مستحبى، به خاطر عوارضى مرجوح شمرده مى شوند؛ زيرا مكروه و مستحب بودن يك چيز، جز بودنِ مقتضىِ مرجوحيّت و يا محبوبيت چيز ديگرى نيست، ولى اين مقتضيات در صورتى مؤثر مى شوند كه موانعى جلو اقتضا و تأثير آنها را نگيرد يا بر اقتضاى آن غلبه ننمايد و اين مطالب بر افرادى كه نسبت به فقه اسلامى آشنايى دارند بسيار روشن است.

استدلال با دو حديث ديگر

اكنون كه سخن به اين جا رسيده، شايسته است احاديث ديگرى را كه براى گروه وهابى مستمسك است، مورد بررسى قرار دهيم :

ابن ماجه در صحيح خود چنين نقل مى كند :

١ ـ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ يَحيى، حَدَّثَنا مُحمّد بن عَبْدُالله الرِقاشى، حَدَّثَنا وَهَب، حَدَّثَنا عَبْدالرَحْمنُ بنُ يَزيدَ بنِ جابِر، عَنِ الْقاسِمِ بْنِ مُخَيَمرة، عَن اَبى سَعيد : «اِنَ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى اَنْ يُبْنى عَلَى القَبْرِ.»(٢٨)

«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بنا ساختن بر روى قبر نهى كرد.»

احمد بن حنبل در مسند خود، يك حديث را با د و سند نقل مى كند :

٢ - حَدَّثَنا حَسَنٌ، حَدَّثَنا اِبن لَهْيِعة، حَدَّثَنا بُريدُ بْنُ اَبي حَبيب، عَنْ ناعِم مُولى اُمّ سَلَمة، عَنْ اُمّ سَلَمَة قالَتْ : «نهى رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اَنْ يُبْنى عَلىَ القَبْر اَوْ يُجَصَّصَ.»(٢٩)

«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر حذر داشت از بنا ساختن بر روى قبر و گِل كارى كردن آن.»

٣ ـ عَلِىّ بُنْ اِسحاق، حَدَّثَنا عَبْدُاللهِ بْنُ لَهْيِعة، حَدَّثَني بريد بْنُ اَبي حَبيب، عَن ناعمْ مُولى اُمّ سَلَمَة : «أنَّ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى اَنْ يُجَصَّصَ قَبْرٌ اَوْ يُبْنى عَلَيْهِ اَوْ يُجْلَسَ.»(٣٠)

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از گِل كارى كردن قبر، بنا ساختن بر روى آن و يا نشستن بر قبر بر حذر داشت.»

در ضعف روايت نخست، همين بس كه يكى از راويان آن «وهب» است. او كاملا مجهول مى باشد و هرگز مشخص نيست كه مقصود از او كيست و در ميزان الاعتدال از هفده «وهب» نام، اسم مى برد و معلوم نيست كه اين وهب كدام يك از آنهاست و بسيارى از آنان جزء و ضاعان حديث و كذابان روزگار بودند.(٣١)

آفت حديث دوم و سوم، وجود عبدالله بن لهيعه است. ذهبى درباره او مى نويسد :

«ابن معين گفته او ضعيف است و نمى توان با روايتش استدلال كرد و يحيى بن سعيد، او را چيزى نمى شمرده.»(٣٢)

در اينجا از مناقشه در اسناد مى گذريم و نكته اى را يادآور مى شويم و آن اين كه :

تمام سيره نويسان و تاريخ نگاران و محدثان اسلامى نقل كرده اند كه جسد مطهّر پيامبر گرامى، به تصويب صحابه آن حضرت، در خانه و حجره همسرش عايشه به خاك سپرده شد و صحابه در گزينش مدفن وى به حديثى، كه ابوبكر از پيامبر نقل كرد، استناد جستند و آن اين كه هر پيامبرى در هر نقطه اى كه درگذرد، همان جا به خاك سپرده مى شود.(٣٣)

اكنون پرسش اين است : اگر پيامبر گرامى از ساختن بنا بر روى قبر نهى كرده بود، چگونه جسد او را در زير سقف دفن كرده و قبرش را به حالتى درآورند كه داراى بنا گرديد؟! خنده آورتر، گفتار برخى از نويسندگان جامد و خشك برخى از وهابيها است كه مى گويد : آنچه حرام است، همان «ايجاد بنا» بر قبر است، نه دفن جسد زير بنا! و پيامبر را زير بنا به خاك سپردند، نه اين كه بر قبرش بنا بسازند.(٣٤)

چنين تفسيرى جز توجيه يك واقعيت خارجى (دفن جسد پيامبر زير بنا) انگيزه ديگرى ندارد و اگر وهابيان با چنين واقعيت روبرو نبودند، به تحريم هر دو، حكم مى كردند!

حال از وهّابى مى پرسيم :

آيا تنها اصل ايجاد و احداثِ بنا بر قبر ميت حرام است و اگر كسى، با اين اصل مخالفت نمود و بنايى ايجاد كرد ديگر ابقاى آن حرام نيست؟

يا اين كه بنا از جهت «ايجاد» و «بقا» حرام است؟

بنا بر صورت نخست (كه ايجاد بنا حرام و ابقاى آن حرام نباشد) مى پرسيم : چرا حكومت سعودى به قهر و زور، آثار رسالت و بيوت خاندان پيامبر و قباب صحابه و فرزندان او را نابود كرد در صورتى كه فقط احداث بنا حرام بود نه ابقاى آن. و گذشته از اين، اين فرض بر خلاف فتاواى وهابيه؛ مانند ابن قيم و ابن تيميه است. اولى (ابن قيم) مى گويد :

«ويران كردن بناهايى كه روى قبور ساخته اند واجب است و ابقا و نگهدارى آنها، پس از توانايى بر ويران كردن آنها يك روز هم جايز نيست!»

با اين «بيان» و با آن «عمل» ! هرگز صحيح نيست كه وهابى بخش نخست از پرسش را برگزيند بلكه ناگزير بايد شق دوم را بپذيرد و بگويد : بنا نهادن بر قبر، در هر دو حالت (ايجاد و ابقا) حرام است.

در اين هنگام است كه اين پرسش مطرح مى شود : چرا مسلمانان، جسد مطهر پيامبر را در زير سقف دفن كردند؟ گرچه بنايى برايش نساختند، اما كارى كردند كه قبر پيامبر داراى بنا و ساختمان گردد.

تنها راه براى فرار وهابيان اين است كه به خاطر توجيه عمل خارجى مسلمين، بگويد :

«ابقايى حرام است كه احداث آن بر روى قبر باشد و اگر به هنگام احداث ساختمان، قبرى در كار نباشد، ابقاى آن، هر چند به صورت بنا بر قبر باشد، حرام نيست. و چنين تفكيكى جز توجيه يك واقعيت خارجى (عمل مسلمين) نيست.»

وهابيت در كشمكش تناقض «مكتب» و «عمل مسلمانان»

اين نقطه، تنها موردى نيست كه وهابيان در كشمكش تناقض ميان «مكتب» و «عمل مسلمانان» قرار گرفته اند بلكه آنان در موارد ديگر نيز در اين كشمكش دست و پا مى زنند.

وهابيت تبرك به آثار نبى را به شدت ممنوع مى شمارد و پيوسته مى گويد : از سنگ و گِل، كارى ساخته نيست. از سوى ديگر، مسلمانان پيوسته با بوسيدن حجر و لمس آن و بوسيدن پرده كعبه و در و ديوار آن تبرك مى جويند و سنگ و گلى را مى بوسند كه از نظر آنها كارى از آنها ساخته نيست.

آنان ساختن مسجد در كنار قبر اوليا را تحريم كرده اند؛ در حالى كه در تمام كشورهاى اسلامى در كنار مشاهد، مساجدى وجود دارد، حتى در كنار قبر حضرت حمزه مسجدى بود كه حاكمان سعودى آن را ويران كردند و هم اكنون نيز قبر پيامبر گرامى ميان مسجد قرار دارد و مسلمانان اطراف آن به نماز مى ايستند.

«دليل سازى» به جاى «واقع بينى»

وهابى براى تخريب گنبد و قبر امامان مدفون در بقيع، به دليل تراشى پرداخته و به اصطلاح، بهانه ديگرى به دست آورده اند و آن اين كه : زمين بقيع، وقف است و بايد از اين اراضى، نسبت به مقاصد واقف، حداكثر استفاده را نمود و بايد هر نوع مزاحم از بهره بردارى را از بين برد و بناى ساختمان بر روى قبور خاندان رسالت، مانع از بهره بردارى از يك قسمت از زمين بقيع است؛ زيرا به فرض اين كه دفن در صحن و حرم امكان پذير باشد، ولى زير پى ها و ديوارهاى اطراف، چنين چيزى ممكن نيست پس بايد چنين بناهايى را از ميان برداشت، تا در تمام سرزمين بقيع، مقاصد واقف عملى گردد!

شكى نيست كه چنين استدلالى، جز نوعى پيش داورى نيست! قاضى وهابى مى خواهد به هر قيمت كه شده آثار خاندان رسالت را از بين ببرد و براى رسيدن به چنين هدفى به فكر دليل سازى افتاده و مسأله وقف بودن سرزمين بقيع را پيش كشيده است، در حالى كه انديشه وقف بودن بقيع، پندارى بيش نيست؛ زيرا :

وقف بودن بقيع در هيچ كتاب تاريخى و حديثى نيامده است تا روى آن تكيه كنيم بلكه احتمال دارد كه بقيع، موات بوده و مردم مدينه اموات خود را در آنجا دفن مى كرده اند، در اين صورت، از «مباحات اوليه» خواهد بود كه هر نوع تصرف در آن جايز مى باشد.

در زمانهاى گذشته، كه حرص و آز مردم بر تملك زمين هاى باير و موات كم بود و قدرت و مكنت چندانى بر عمران و آبادى وجود نداشت و هجوم روستاييان به شهرها آغاز نشده بود و مسأله اى به نام «زمين» و افرادى به نام «زمين خوار» و مؤسساتى به اسم بورس زمين به وجود نيامده بود، بسيارى از اراضى، صاحب و مالكى نداشت و بر اباحه نخستين خود باقى بود، و به اصطلاح جزء زمين هاى موات محسوب مى شد و در اين ايام و زمان، مردم هر شهر و يا بخش و ده و دهكده اى قطعه زمينى را براى دفن اموات خود اختصاص مى دادند، يا اگر كسى در دفن مرده خود در زمينى، پيشگام مى گرديد، ديگران از او پيروى مى كردند. و آن را به صورت قبرستان در مى آوردند، بى آن كه يك نفر آنجا را تملك كند و سپس براى دفن اموات وقف نمايد.

روشن است كه سرزمين بقيع از اين قانون مستثنى نبوده است. زمين در حجاز و مدينه چندان قيمتى نداشت، و با بودن اراضى موات در اطراف مدينه، هيچ عاقلى زمين ملكى و قابل كشت را، بر دفن اموات وقف نمى كند. در منطقه اى كه زمين «موات» فراوان و زمين حاصلخيز بسيار كم باشد، قطعاً از زمين «موات» كه جزو مباحات اوليه است استفاده مى كنند.

تاريخ نيز اين حقيقت را تأييد و اثبات مى كند : سمهودى در «وفاء الوفا» مى نويسد :

نخستين كسى كه در بقيع دفن گرديد، عثمان بن مظعون صحابى پيامبر بود. وقتى ابراهيم فرزند پيامبر درگذشت، به امر پيامبر در كنار عثمان مدفون گرديد. از اين زمان مردم مايل شدند كه مرده هاى خود را در «بقيع» دفن كنند؛ از اين جهت درخت ها را بريدند، و هر نقطه اى براى قبيله اى اختصاص يافت.

سپس مى گويد : سرزمين بقيع درختى به نام «غرقد» داشت وقتى عثمان ابن مظعون را در آنجا دفن كردند، آن درخت قطع گرديد.(٣٥)

درخت غرقد، همان درخت بيابانى است كه در بيابانهاى مدينه در فاصله هايى ديده مى شوند.

از اين عبارت به روشنى استفاده مى شود كه بقيع زمين مرده اى بود كه به خاطر دفن يك صحابى، هر كسى قطعه اى را براى قبيله خود حيازت كرد و در تاريخ نامى از وقف و يا سبيل بودن منافع بقيع نيامده است. بلكه از تاريخ استفاده مى شود كه نقطه اى كه ائمه بقيع در آنجا دفن شده اند، خانه عقيل بن ابى طالب بوده و اجساد طاهر و پاك اين چهار امام، در خانه اى كه متعلق به بنى هاشم بود، دفن شده است.

سمهودى مى نويسد : عباس بن عبدالمطلب نزد قبر فاطمه بنت اسد در مقابر بنى هاشم ـ كه در خانه عقيل بود، به خاك سپرده شد.(٣٦)

و نيز از سعيد بن جبير نقل مى كند كه او قبر ابراهيم فرزند پيامبر را در خانه اى كه ملك محمد بن زيد بن على بود، ديده است.

باز نقل مى كند كه پيامبر، بدن سعد بن معاذ را در خانه ابن افلح كه در كنار بقيع بود و گنبد و ساختمانى داشت به خاك سپرد.

اين جمله ها همگى حاكى است كه سرزمين بقيع، وقف و سبيل نبوده است و اجساد طاهر ائمه ما در خانه هاى مملوك خود به خاك سپرده شده اند.

آيا با اين وضع، صحيح است كه آثار خاندان رسالت به بهانه مزاحمت با وقف، با خاك يكسان شود؟!

حال فرض كنيم كه زمين بقيع وقف بوده، آيا از كيفيت وقف آن، اثرى در دست هست، شايد واقف براى شخصيت هاى بزرگ، اجازه بنا و ساختمان داده است و چون نمى دانيم، بايد كار مؤمن را حمل بر صحّت نماييم، و آنان را متهم به خلاف نكنيم.

بديهى است در اين صورت هدم و ويران كردن اين قبه ها و خانه ها، حرام بيّن و خلاف شرع روشن خواهد بود.

قاضى بن بليهد و همفكران وى، به خوبى مى دانستند كه انديشه وقف بودن، يك نوع دليل سازى و استدلال تراشى است و اگر هم چنين دليلى نداشتند باز آثار رسالت را ويران مى كردند؛ زيرا اين نخستين بار نيست كه اين گروه آثار رسالت را ويران كرده اند، بلكه، در سال ١٢٢١ كه براى اولين بار، بر مدينه مسلط شدند، آثار رسالت را خراب و ويران كردند، سپس پس از طرد آنان از سرزمين حجاز به وسيله نيروهاى عثمانى، همگى تجديد بنا شدند.

دو احتمال ديگر

١ ـ ممكن است اين حديث و امثال آن، ناظر باشد به قبورى از ملل سابق، كه مردم آن دوران قبرهاى صالحان و اوليا را قبله اتخاذ كرده و به سوى آنها و تصويرى كه كنار آنها بود، نماز مى گزاردند و از نماز به قبله واقعى، كه خدا معين كرده بود، سرباز مى زدند. در اين صورت حديث به قبورى كه هرگز مسلمانى براى نماز وسجده، درمقابل آن نايستاده است، مربوط نمى شود.

بديهى است كه اگر مسلمانان به زيارت قبر صالحان مى شتابند، و عبادت خدا را در كنار اجساد طاهر و مدفن پاك آنان انجام مى دهند، به خاطر شَرَفى است كه اين اماكن با دفن آنان پيدا كرده است؛ چنان كه درباره آن بحث خواهيم كرد.

٢ ـ مقصود از «صورت» ، تمثال بتها و مراد از «قبر» ، قبور مشركان بوده كه مورد توجه بازماندگان و ديگران قرار مى گرفته است.

فتواى علماى مذاهب چهارگانه در ساخت بنا بر قبرها :

«يُكرَه أَنْ يُبنىَ عَلَى القَبْرِ بَيْتٌ أو قُبةٌ أو مَدْرسةٌ أو مَسْجِدٌ...»(١٧)

«مكروه است كه روى قبر، خانه، قبه، مدرسه و يا مسجدى ساخته شود...»

با اتفاقى كه اين چهار امام بر «كراهتِ» بنا بر روى قبر دارند، چگونه است كه قاضى نجد اصرار بر «حرمت» آن دارد، تازه اين كراهت نيز مدرك صحيح و قطعى ندارد؛ بخصوص اگر بنا و ساختمان، زمينه عبادت و خواندن قرآن را براى زائران قبر پيامبران و صالحان فراهم كند.

٤ ـ استدلال با احاديث جابر، امّ سلمه و ناعم

حديث جابر

حديث جابر يكى از مدارك وهابيها است كه در تحريم قبور بر آن استناد مى جويند. اين حديث در صحاح و سنن اهل سنت، به صورتهاى گوناگون نقل شده و در تمام اسناد آن، ابن جريج و ابى الزبير وارد شده است. تحقيق پيرامون آن، در گرو اين است كه تمام صور حديث را با اسناد آنها نقل كرده، آنگاه نظر خود را درباره «پايه صلاحيت آن بر استدلال» بيان كنيم.

صور مختلف حديث صحاح و سنن

مسلم در صحيح خود، در باب «النهى عن تجصيص القبر والبناء عليه» حديث جابر را به سه طريق با دو متن نقل مى كند :

١ ـ حَدَّثَنا أبوبَكْرُ بْنُ أبي شَيبة، حَدَّثنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابنِ جُريج، عن أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِر؛ قال : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنْ يُجَصَّصَ الْقَبْرُ. وَأنْ يُقْعَدَ عَلَيْهِ. وَأنْ يُبْنى عَلَيْهِ»

«پيامبر از گچ كارى كردن قبرها و از اين كه روى آن بنشينند و يا ساختمان بنا كنند، نهى كرد»

٢ ـ حَدَّثَني هارُونُ بْنُ عَبْدِاللهِ، حَدَّثَنا حَجّاجُ بْنُ مُحَمَّد. وَحَدَّثَني مُحَمَّدُ بْنُ رافِع، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزّاقِ. جَميعاً، عَنْ ابْنِ جُرَيْج. قال أخبرنى أبُو الزُّبَيْرِ : أنَّهُ سَمِعَ جابِرُ بْنُ عَبْدِاللهِ يَقُولُ : سَمِعْتُ النَّبِىَّ. بِمِثْلِهِ.»

در اين قسمت، متن يكى است ولى طريق دومى با اوّلى مقدارى اختلاف دارد.

٣ - وحَدَّثَنا يَحْيَى بْنُ يَحْيى، أخْبَرَنا اِسْماعِيلُ بْنُ عُلَيَّة عَنْ أَيُّوب، عَنْ أبِي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر قالَ : «نَهى عَنْ تَقْصِيصِ القُبُورِ.»

«پيامبر از گچ كارى قبور نهى كرد.»(١٨)

سنن ترمذى در باب «كراهية تجصيص القبور والكتابة عليها» حديثى به يك سند نقل مى كند :

٤ ـ حَدَّثَنا عَبْدُالرَّحْمنِ بْنُ اْلأَسْوَدِ، أبُو عَمْرو البُصْرِىُّ، حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ رَبِيعَةَ، عَنْ ابْنِ جُرَيْج، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر قالَ : «نَهَى النَّبِىُّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أَنْ تُجَصَّصَ الْقُبُورُ وَأنْ يُكْتَبَ عَلَيْها وَأنْ يُبْنى عَلَيْها وَأنْ تُوطَأَ»

«پيامبر از گچ كارى قبور و از اين كه بر آن نوشته شود و ساختمان بنا گردد و روى آن راه بروند، نهى كرد.»

سپس ترمذى از حسن بصرى و شافعى نقل مى كند كه اين دو، اجازه گِل كارى قبور را داده اند.(١٩)

«ابن ماجه» در صحيح خود در باب «ما جاء فى النهى عن البناء على القبور وتجصيصها والكتابة عليها» حديث را با دو متن و دو سند نقل كرده است :

٥ ـ حَدَّثَنا أزْهَرُ بْنُ مخروانَ، وَمُحَمَّدُ بْنُ زِياد، قالَ : حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ، عَنْ أيُّوبَ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»

٦ ـ حَدَّثَنا عَبْدُاللهِ بْنُ سَعيد، قالَ : حَدَثَنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابنِ جُرَيج، عَنْ سُلَيْمانَ بْنَ مُوسى، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنْ يُكْتَبَ عَلَى الْقَبْرِ شَيءٌ.»(٢٠)

سندى، شارح حديث، پس از نقل آن از حاكم، مى گويد : حديث صحيح است ولى مورد عمل نيست؛ زيرا پيشوايان اسلام از شرق تا غرب، روى قبرها را مى نوشتند و اين چيزى است كه آيندگان از گذشتگان اخذ كرده اند.

نسائى در صحيح خود در باب «البناء على القبر» حديث را با دو سند و دو متن نقل كرده است.

٧ ـ أخْبَرَنا يُوسُفُ بْنُ سَعيد قالَ حَدَّثَنا حَجّاجُ عَنْ ابْنِ جُرَيج قالَ أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِراً يَقُولَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَقْصِيصِ الْقُبُورِ أوْ يُبْنى عَلَيْها أوْ يَجْلِسَ عَلَيها أَحَدٌ.»

٨ ـ أخَبَرَنا عُمْرانُ بْنُ مُوسى قالَ : حَدَّثَنا عَبْدُالْوارِثِ قالَ : حَدَّثَنا أيُّوبُ، عَنْ أبي الزُّبَيْرِ، عَنْ جابِر، قالَ : «نَهى رَسُولُ اللهِصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَنْ تَجْصيصِ الْقُبُورِ.»(٢١)

در سنن ابى داود در باب «البناء على القبر» ، حديث جابر را با دو سند و دو متن نقل مى كند :

٩- حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ حَنْبَل، حَدَّثَنا عَبْدُالرَّزّاقِ، اَخْبَرَنا ابنُ جُريج، أخْبَرَني أبُوالزُّبَيْرِ أَنَّه سَمِعَ جابِراً يَقُولُ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهَصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى أنْ يُقْعَدَ عَلَى الْقَبْرِ وَاَنْ يُجَصَّصَ وَيُبْنى عَلَيْهِ.(٢٢)

١٠ ـ حَدَّثَنا مُسَدّد وَعُثْمانُ بنُ أبي شَيْبَةِ قالا : حَدَّثَنا حَفْصُ بْنُ غِياث، عَنْ ابْنِ جُرَيْج عَنْ سُلَيْمانِ بْنُ مُوسى، وَعَنْ أبي الزُّبَيْر، عَنْ جابِر بهذا الْحَدِيث. قالَ أبُو داوُد : قال عثمان : «أوْيُزادُ عَلَيْهِ وَزادَ سُلَيْمان بن مُوسى، أوْ اَنْ يُكْتَبَ عَلَيْهِ....»

ابوداود مى گويد : پيامبر از نوشتن روى قبر وافزودن برآن، نهى نموده است.

امام حنبل در مسند خود حديث جابر را اينگونه نقل كرده است :

١١ - عَنْ عَبْدِالرَّزّاقِ، عَنْ ابن جُرَيج، أَخْبَرني أبُوا الزُّبَيْرِ أنَّهُ سَمِعَ جابِر بْنُ عَبْدِاللهِ يَقُولُ : سَمِعْتُ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم «يَنْهى أنْ يُقْعَدَ الرَّجُلُ عَلَى الْقَبْرِ وَأن يُجَصَّصَ أو يُبْنى عَلَيْهِ.»(٢٣)

اينها صورتهاى گوناگون حديث است كه با اسناد و متون مختلفى نقل شده اند. اكنون بايد ديد، با اين حديث مى توان استدلال و احتجاج كرد يا نه.

اشكالات حديث

حديث جابر، با اشكالاتى روبرو است كه آن را از صلاحيت استدلال و احتجاج مى اندازد :

الف ـ در تمام اسناد حديث، ابن جريج(٢٤) و ابوالزبير(٢٥) ، يا هر دو آمده اند و يا يكى از آنها. اگر وضع اين دو نفر روشن گردد، ديگر نيازى نيست كه درباره بقيه افراد در سند، بحث و گفتگو شود، هر چند تعدادى از راويان از مجاهيل و يا ضعاف هستند.

ابن حجر در تهذيب التهذيب درباره ابن جريج، اين جمله ها را از علماى رجال نقل مى كند :

يحيى بن سعيد مى گويد : «اگر ابن جريج ازروى كتاب، حديث نقل نكند، نمى توان به آن اعتماد كرد.»

احمد بن حنبل گفته است : اگر ابن جريج بگويد : «قال فلان و فلان واُخْبِرْتُ جاء بمناكير» ؛ «اگر بگويد فلانى و فلانى اين چنين گفتند : احاديث منكر را نقل مى كند.»

مالك مى نويسد : «ابن جريج در جمع حديث، بسان كسى است كه شب هنگام در وقت تاريكى هيزم جمع كند (قطعاً دست او را عقرب و مار مى گزد).»

نقل شده كه دارقطنى گفت : «تَجَنَّبْ تَدْلِيسَ ابن جَريج فاِنّهُ قبيحُ التَّدليسِ لا يُدَلِّسُ الاّ فيما سمعه من مجروح»

«از تدليس (و غير واقع را واقع نشان دادن) ابن جريج بپرهيز، زيرا به صورت زشت تدليس مى كند. هر موقع حديث را از فرد ضعيف بشنود، طورى جلوه مى دهد كه حديث را از ثقه شنيده است.»

و نيز از ابن حبان نقل مى كند كه : «ابن جريج در حديث تدليس مى كند.»(٢٦)

آيا با اين قضاوت ها و داورى هاى علما و دانشمندان علم رجال، مى توان به حديث چنين فردى اتكا و اعتماد كرد و در برابر سيره قطعى مسلمانان كه پيوسته قبور اولياى الهى را تعمير مى كردند و احترام آنها را حفظ مى نمودند، به نقل چنين راوى اعتماد نمود؟

ابن حجر همچنين درباره ابوالزبير جمله هاى زير را از دانشمندان رجال نقل مى كند :

فرزند احمد بن حنبل از احمد و او از ايوب نقل مى كند كه : «وى او را تضعيف مى كرد.»

از شعبه نقل مى كند كه : «وى نماز خود را درست بلد نبود»

باز از او نقل مى كند : «من در مكه بودم مردى بر ابوالزبير وارد شد، از او چيزى پرسيد، ناگهان بر آن مرد افترا بست، گفتم : بر يك فرد مسلمان تهمت مى زنى؟! گفت : او مرا ناراحت كرد. به او گفتم : هر كس تو را ناراحت كند بر او افترا مى بندى! ديگر من از تو حديث نقل نخواهم كرد.»

همچنين از شعبه پرسيد : «چرا نقل حديث از ابوالزبير را ترك كردى؟ گفت : ديدم او عمل بد مرتكب مى شود.»

از ابن ابى حاتم نقل مى كند : «از پدرش پرسيد ابوالزبير چگونه است؟ گفت : حديث او نوشته مى شود ولى نمى توان با آن احتجاج نمود.»

باز از او نقل مى كند : «من از ابوزرعه سؤال كردم : مردم از ابوالزبير حديث نقل مى كنند، شما چه مى گوييد، آيا با حديث او مى شود احتجاج نمود؟ گفت به حديث افراد ثقه مى شود استدلال كرد (كنايه از اين كه او ثقه نيست).

اين بود وضع ابن جريج و ابوالزبير كه در تمام اسناد حديث وجود دارند، آيا مى توان با حديثى كه اين دو، آن را نقل مى كنند، استدلال كرد؟ آن هم در صورتى كه افراد ديگرى كه در اسناد قرار دارند، افراد صحيح و ثقه باشند، در حالى كه در برخى از اين اسناد، عبدالرحمن بن اسود وجود دارد كه متهم به دروغ گويى است.

به راستى روا است با حديثى كه وضع سند آن اين چنين است، آثار خاندان رسالت و صحابه پيامبر را ويران و منهدم و عمل مسلمانان را در اين چهارده قرن تخطئه نمود؟

ب ـ حديث از نظر متن بسيار لرزان و مضطرب است و اين اضطراب حاكى است كه راويان خبر، در حفظ متن آن دقت كافى به خرج نداده اند. اضطراب به گونه اى است كه اعتماد انسان را نسبت به آن سلب مى كند؛ مثلا :

حديث جابر به هفت صورت نقل شده است، در حالى كه پيامبر آن را به يك صورت بيان كرده است :

١ ـ پيامبر از گچ كارى قبر و تكيه بر آن و ساختن بنا روى آن، نهى كرده است، (حديث هاى يكم و دوم و نهم.)

٢ ـ پيامبر از گچ كارى قبر نهى كرده است (حديث هاى پنجم و هشتم.)

٣ ـ پيامبر از گچ كارى قبور و نوشتن روى آن و ساختن ساختمان و راه رفتن روى قبر نهى كرده است (حديث چهارم.)

٤ ـ پيامبر از نوشتن بر روى قبر نهى فرموده است (حديث ششم.)

٥ ـ پيامبر از نشستن بر روى قبر، گچ كارى آن، ساختن بنا روى آن و نوشتن بر آن نهى كرده است (حديث دهم.)

٦ ـ پيامبر از نشستن بر روى قبر و گچ كارى و ساختن بنا روى آن جلوگيرى كرده است (حديث يازدهم)

در حقيقت تفاوت اين صورت باصورت نخست، دراين است كه در صورت نخست از اعتماد و تكيه بر قبر نهى شده، اما در اين جا از نشستن روى آن.

٧ - پيامبر از نشستن روى قبر و گچ كارى و بنا روى آن نهادن و افزودن بر خاك آن و نوشتن روى آن نهى كرده است.

در صورت اخير، علاوه بر سه تاى اوّل، افزودن بر خاك قبر و نوشتن آن نيز ممنوع شده است.

افزون بر اينها، گاهى ميان تعبيرها، اختلاف و تباين است، در صورت نخست، «اعتماد» و در صورت سوم «وطاء» (پا زدن و راه رفتن) است و در صورت پنجم و ششم «قعود» (نشستن) به طور مسلم اعتماد غير از راه رفتن، و غير از نشستن است.

با چنين اضطرابى اين حديث نمى تواند، مورد اعتماد يك فقيه باشد.

ج ـ اين حديث بر فرض صحت سند و اغماض از آن، بيش از اين دلالت نمى كند كه پيامبر از بنا بر قبر جلوگيرى كرده است، ولى نهى از يك شىء دليل بر تحريم آن نيست؛ زيرا نهى گاهى «تحريمى» است و گاهى «كراهتى» و نهى در مكالمات پيامبر و ساير، پيشوايان، بيشتر در كراهت به كار رفته است.

درست است كه معناى ابتدايى و به اصطلاح حقيقىِ «نهى» ، همان تحريم است و تا قرينه اى بر معناى ديگر در كار نباشد، هرگز نمى توان از آن كراهت استفاده كرد، ولى علما و دانشمندان، از اين حديث جز كراهت چيزى برداشت نكرده اند، مثلا ترمذى در سنن خود، حديث را تحت عنوان : «كراهية تجصيص القبور و...» آورده است.

گواه روشن بر كراهت، همان است كه «سندى» شارح سنن ابن ماجه، از حاكم نقل مى كند و مى گويد : احدى از مسلمانان بر اين نهى عمل نكرده است؛ يعنى آن را نهى تحريمى تلقى نكرده است، به گواه اين كه همه مسلمانان روى قبرها را مى نويسند.

شاهد ديگر بر اين كه اين نهى، نهى كراهتى است، اتفاق علماى مذاهب اسلامى بر جواز بنا بر روى قبرها است مگر اين كه زمين وقفى باشد.

شارح صحيح مسلم در شرح حديث مى نويسد :

بنا بر روى قبر در ملك صاحب قبر مكروه است و در زمين وقفى حرام. شافعى بر اين مطلب تصريح كرده و حتّى حديث را با عنوان «كراهة تجصيص القبر والبناء عليه» آورده است. (أمّا البناء فَاِنْ كانَ في مِلْكِ الْباني فمكْرُوهٌ وَاِنْ كان في مَقْبرة مَسَبَّلَة فَحَرامٌ نَصَّ(٢٧) عَلَيْهِ الشَّافعي والاْصْحاب)

ولى ناگفته پيدا است كه مكروه بودن يك شىء، مانع از آن نيست كه گاهى به خاطر يك رشته امورى، از آن رفع كراهت شود. هرگاه تعمير قبر، مايه حفظ اصالت اسلام و اظهار مودّت و دوستى بر صاحب قبر كه خداوند محبت آن را فرض و واجب كرده است و يا موجب حفظ شعائر اسلامى گردد و يا سبب شود كه گروه زائر در سايه بنا بر قبر به تلاوت قرآن و خواندن دعا موفق گردد، بطور قطع نه تنها چنين فوايد عظيمى، كه بر بناى اين قبور مترتب مى گردد، رفع كراهت مى كند، بلكه سبب مى شود كه به عنوان «شعائر اسلامى» مستحب نيز باشد.

حكم مكروه و يا مستحب، به وسيله عناوينى، دگرگون مى گردد، چه بسا مكروهى كه بر اثر ضميمه شدن عنوانى، محبوب مى شود و يا يك رشته امور مستحبى، به خاطر عوارضى مرجوح شمرده مى شوند؛ زيرا مكروه و مستحب بودن يك چيز، جز بودنِ مقتضىِ مرجوحيّت و يا محبوبيت چيز ديگرى نيست، ولى اين مقتضيات در صورتى مؤثر مى شوند كه موانعى جلو اقتضا و تأثير آنها را نگيرد يا بر اقتضاى آن غلبه ننمايد و اين مطالب بر افرادى كه نسبت به فقه اسلامى آشنايى دارند بسيار روشن است.

استدلال با دو حديث ديگر

اكنون كه سخن به اين جا رسيده، شايسته است احاديث ديگرى را كه براى گروه وهابى مستمسك است، مورد بررسى قرار دهيم :

ابن ماجه در صحيح خود چنين نقل مى كند :

١ ـ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ يَحيى، حَدَّثَنا مُحمّد بن عَبْدُالله الرِقاشى، حَدَّثَنا وَهَب، حَدَّثَنا عَبْدالرَحْمنُ بنُ يَزيدَ بنِ جابِر، عَنِ الْقاسِمِ بْنِ مُخَيَمرة، عَن اَبى سَعيد : «اِنَ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى اَنْ يُبْنى عَلَى القَبْرِ.»(٢٨)

«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از بنا ساختن بر روى قبر نهى كرد.»

احمد بن حنبل در مسند خود، يك حديث را با د و سند نقل مى كند :

٢ - حَدَّثَنا حَسَنٌ، حَدَّثَنا اِبن لَهْيِعة، حَدَّثَنا بُريدُ بْنُ اَبي حَبيب، عَنْ ناعِم مُولى اُمّ سَلَمة، عَنْ اُمّ سَلَمَة قالَتْ : «نهى رَسُولُ اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اَنْ يُبْنى عَلىَ القَبْر اَوْ يُجَصَّصَ.»(٢٩)

«پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر حذر داشت از بنا ساختن بر روى قبر و گِل كارى كردن آن.»

٣ ـ عَلِىّ بُنْ اِسحاق، حَدَّثَنا عَبْدُاللهِ بْنُ لَهْيِعة، حَدَّثَني بريد بْنُ اَبي حَبيب، عَن ناعمْ مُولى اُمّ سَلَمَة : «أنَّ النَّبِىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نَهى اَنْ يُجَصَّصَ قَبْرٌ اَوْ يُبْنى عَلَيْهِ اَوْ يُجْلَسَ.»(٣٠)

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از گِل كارى كردن قبر، بنا ساختن بر روى آن و يا نشستن بر قبر بر حذر داشت.»

در ضعف روايت نخست، همين بس كه يكى از راويان آن «وهب» است. او كاملا مجهول مى باشد و هرگز مشخص نيست كه مقصود از او كيست و در ميزان الاعتدال از هفده «وهب» نام، اسم مى برد و معلوم نيست كه اين وهب كدام يك از آنهاست و بسيارى از آنان جزء و ضاعان حديث و كذابان روزگار بودند.(٣١)

آفت حديث دوم و سوم، وجود عبدالله بن لهيعه است. ذهبى درباره او مى نويسد :

«ابن معين گفته او ضعيف است و نمى توان با روايتش استدلال كرد و يحيى بن سعيد، او را چيزى نمى شمرده.»(٣٢)

در اينجا از مناقشه در اسناد مى گذريم و نكته اى را يادآور مى شويم و آن اين كه :

تمام سيره نويسان و تاريخ نگاران و محدثان اسلامى نقل كرده اند كه جسد مطهّر پيامبر گرامى، به تصويب صحابه آن حضرت، در خانه و حجره همسرش عايشه به خاك سپرده شد و صحابه در گزينش مدفن وى به حديثى، كه ابوبكر از پيامبر نقل كرد، استناد جستند و آن اين كه هر پيامبرى در هر نقطه اى كه درگذرد، همان جا به خاك سپرده مى شود.(٣٣)

اكنون پرسش اين است : اگر پيامبر گرامى از ساختن بنا بر روى قبر نهى كرده بود، چگونه جسد او را در زير سقف دفن كرده و قبرش را به حالتى درآورند كه داراى بنا گرديد؟! خنده آورتر، گفتار برخى از نويسندگان جامد و خشك برخى از وهابيها است كه مى گويد : آنچه حرام است، همان «ايجاد بنا» بر قبر است، نه دفن جسد زير بنا! و پيامبر را زير بنا به خاك سپردند، نه اين كه بر قبرش بنا بسازند.(٣٤)

چنين تفسيرى جز توجيه يك واقعيت خارجى (دفن جسد پيامبر زير بنا) انگيزه ديگرى ندارد و اگر وهابيان با چنين واقعيت روبرو نبودند، به تحريم هر دو، حكم مى كردند!

حال از وهّابى مى پرسيم :

آيا تنها اصل ايجاد و احداثِ بنا بر قبر ميت حرام است و اگر كسى، با اين اصل مخالفت نمود و بنايى ايجاد كرد ديگر ابقاى آن حرام نيست؟

يا اين كه بنا از جهت «ايجاد» و «بقا» حرام است؟

بنا بر صورت نخست (كه ايجاد بنا حرام و ابقاى آن حرام نباشد) مى پرسيم : چرا حكومت سعودى به قهر و زور، آثار رسالت و بيوت خاندان پيامبر و قباب صحابه و فرزندان او را نابود كرد در صورتى كه فقط احداث بنا حرام بود نه ابقاى آن. و گذشته از اين، اين فرض بر خلاف فتاواى وهابيه؛ مانند ابن قيم و ابن تيميه است. اولى (ابن قيم) مى گويد :

«ويران كردن بناهايى كه روى قبور ساخته اند واجب است و ابقا و نگهدارى آنها، پس از توانايى بر ويران كردن آنها يك روز هم جايز نيست!»

با اين «بيان» و با آن «عمل» ! هرگز صحيح نيست كه وهابى بخش نخست از پرسش را برگزيند بلكه ناگزير بايد شق دوم را بپذيرد و بگويد : بنا نهادن بر قبر، در هر دو حالت (ايجاد و ابقا) حرام است.

در اين هنگام است كه اين پرسش مطرح مى شود : چرا مسلمانان، جسد مطهر پيامبر را در زير سقف دفن كردند؟ گرچه بنايى برايش نساختند، اما كارى كردند كه قبر پيامبر داراى بنا و ساختمان گردد.

تنها راه براى فرار وهابيان اين است كه به خاطر توجيه عمل خارجى مسلمين، بگويد :

«ابقايى حرام است كه احداث آن بر روى قبر باشد و اگر به هنگام احداث ساختمان، قبرى در كار نباشد، ابقاى آن، هر چند به صورت بنا بر قبر باشد، حرام نيست. و چنين تفكيكى جز توجيه يك واقعيت خارجى (عمل مسلمين) نيست.»

وهابيت در كشمكش تناقض «مكتب» و «عمل مسلمانان»

اين نقطه، تنها موردى نيست كه وهابيان در كشمكش تناقض ميان «مكتب» و «عمل مسلمانان» قرار گرفته اند بلكه آنان در موارد ديگر نيز در اين كشمكش دست و پا مى زنند.

وهابيت تبرك به آثار نبى را به شدت ممنوع مى شمارد و پيوسته مى گويد : از سنگ و گِل، كارى ساخته نيست. از سوى ديگر، مسلمانان پيوسته با بوسيدن حجر و لمس آن و بوسيدن پرده كعبه و در و ديوار آن تبرك مى جويند و سنگ و گلى را مى بوسند كه از نظر آنها كارى از آنها ساخته نيست.

آنان ساختن مسجد در كنار قبر اوليا را تحريم كرده اند؛ در حالى كه در تمام كشورهاى اسلامى در كنار مشاهد، مساجدى وجود دارد، حتى در كنار قبر حضرت حمزه مسجدى بود كه حاكمان سعودى آن را ويران كردند و هم اكنون نيز قبر پيامبر گرامى ميان مسجد قرار دارد و مسلمانان اطراف آن به نماز مى ايستند.

«دليل سازى» به جاى «واقع بينى»

وهابى براى تخريب گنبد و قبر امامان مدفون در بقيع، به دليل تراشى پرداخته و به اصطلاح، بهانه ديگرى به دست آورده اند و آن اين كه : زمين بقيع، وقف است و بايد از اين اراضى، نسبت به مقاصد واقف، حداكثر استفاده را نمود و بايد هر نوع مزاحم از بهره بردارى را از بين برد و بناى ساختمان بر روى قبور خاندان رسالت، مانع از بهره بردارى از يك قسمت از زمين بقيع است؛ زيرا به فرض اين كه دفن در صحن و حرم امكان پذير باشد، ولى زير پى ها و ديوارهاى اطراف، چنين چيزى ممكن نيست پس بايد چنين بناهايى را از ميان برداشت، تا در تمام سرزمين بقيع، مقاصد واقف عملى گردد!

شكى نيست كه چنين استدلالى، جز نوعى پيش داورى نيست! قاضى وهابى مى خواهد به هر قيمت كه شده آثار خاندان رسالت را از بين ببرد و براى رسيدن به چنين هدفى به فكر دليل سازى افتاده و مسأله وقف بودن سرزمين بقيع را پيش كشيده است، در حالى كه انديشه وقف بودن بقيع، پندارى بيش نيست؛ زيرا :

وقف بودن بقيع در هيچ كتاب تاريخى و حديثى نيامده است تا روى آن تكيه كنيم بلكه احتمال دارد كه بقيع، موات بوده و مردم مدينه اموات خود را در آنجا دفن مى كرده اند، در اين صورت، از «مباحات اوليه» خواهد بود كه هر نوع تصرف در آن جايز مى باشد.

در زمانهاى گذشته، كه حرص و آز مردم بر تملك زمين هاى باير و موات كم بود و قدرت و مكنت چندانى بر عمران و آبادى وجود نداشت و هجوم روستاييان به شهرها آغاز نشده بود و مسأله اى به نام «زمين» و افرادى به نام «زمين خوار» و مؤسساتى به اسم بورس زمين به وجود نيامده بود، بسيارى از اراضى، صاحب و مالكى نداشت و بر اباحه نخستين خود باقى بود، و به اصطلاح جزء زمين هاى موات محسوب مى شد و در اين ايام و زمان، مردم هر شهر و يا بخش و ده و دهكده اى قطعه زمينى را براى دفن اموات خود اختصاص مى دادند، يا اگر كسى در دفن مرده خود در زمينى، پيشگام مى گرديد، ديگران از او پيروى مى كردند. و آن را به صورت قبرستان در مى آوردند، بى آن كه يك نفر آنجا را تملك كند و سپس براى دفن اموات وقف نمايد.

روشن است كه سرزمين بقيع از اين قانون مستثنى نبوده است. زمين در حجاز و مدينه چندان قيمتى نداشت، و با بودن اراضى موات در اطراف مدينه، هيچ عاقلى زمين ملكى و قابل كشت را، بر دفن اموات وقف نمى كند. در منطقه اى كه زمين «موات» فراوان و زمين حاصلخيز بسيار كم باشد، قطعاً از زمين «موات» كه جزو مباحات اوليه است استفاده مى كنند.

تاريخ نيز اين حقيقت را تأييد و اثبات مى كند : سمهودى در «وفاء الوفا» مى نويسد :

نخستين كسى كه در بقيع دفن گرديد، عثمان بن مظعون صحابى پيامبر بود. وقتى ابراهيم فرزند پيامبر درگذشت، به امر پيامبر در كنار عثمان مدفون گرديد. از اين زمان مردم مايل شدند كه مرده هاى خود را در «بقيع» دفن كنند؛ از اين جهت درخت ها را بريدند، و هر نقطه اى براى قبيله اى اختصاص يافت.

سپس مى گويد : سرزمين بقيع درختى به نام «غرقد» داشت وقتى عثمان ابن مظعون را در آنجا دفن كردند، آن درخت قطع گرديد.(٣٥)

درخت غرقد، همان درخت بيابانى است كه در بيابانهاى مدينه در فاصله هايى ديده مى شوند.

از اين عبارت به روشنى استفاده مى شود كه بقيع زمين مرده اى بود كه به خاطر دفن يك صحابى، هر كسى قطعه اى را براى قبيله خود حيازت كرد و در تاريخ نامى از وقف و يا سبيل بودن منافع بقيع نيامده است. بلكه از تاريخ استفاده مى شود كه نقطه اى كه ائمه بقيع در آنجا دفن شده اند، خانه عقيل بن ابى طالب بوده و اجساد طاهر و پاك اين چهار امام، در خانه اى كه متعلق به بنى هاشم بود، دفن شده است.

سمهودى مى نويسد : عباس بن عبدالمطلب نزد قبر فاطمه بنت اسد در مقابر بنى هاشم ـ كه در خانه عقيل بود، به خاك سپرده شد.(٣٦)

و نيز از سعيد بن جبير نقل مى كند كه او قبر ابراهيم فرزند پيامبر را در خانه اى كه ملك محمد بن زيد بن على بود، ديده است.

باز نقل مى كند كه پيامبر، بدن سعد بن معاذ را در خانه ابن افلح كه در كنار بقيع بود و گنبد و ساختمانى داشت به خاك سپرد.

اين جمله ها همگى حاكى است كه سرزمين بقيع، وقف و سبيل نبوده است و اجساد طاهر ائمه ما در خانه هاى مملوك خود به خاك سپرده شده اند.

آيا با اين وضع، صحيح است كه آثار خاندان رسالت به بهانه مزاحمت با وقف، با خاك يكسان شود؟!

حال فرض كنيم كه زمين بقيع وقف بوده، آيا از كيفيت وقف آن، اثرى در دست هست، شايد واقف براى شخصيت هاى بزرگ، اجازه بنا و ساختمان داده است و چون نمى دانيم، بايد كار مؤمن را حمل بر صحّت نماييم، و آنان را متهم به خلاف نكنيم.

بديهى است در اين صورت هدم و ويران كردن اين قبه ها و خانه ها، حرام بيّن و خلاف شرع روشن خواهد بود.

قاضى بن بليهد و همفكران وى، به خوبى مى دانستند كه انديشه وقف بودن، يك نوع دليل سازى و استدلال تراشى است و اگر هم چنين دليلى نداشتند باز آثار رسالت را ويران مى كردند؛ زيرا اين نخستين بار نيست كه اين گروه آثار رسالت را ويران كرده اند، بلكه، در سال ١٢٢١ كه براى اولين بار، بر مدينه مسلط شدند، آثار رسالت را خراب و ويران كردند، سپس پس از طرد آنان از سرزمين حجاز به وسيله نيروهاى عثمانى، همگى تجديد بنا شدند.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20