خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان15%

خاطراتی از صالحان نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

خاطراتی از صالحان
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 19772 / دانلود: 4982
اندازه اندازه اندازه
خاطراتی از صالحان

خاطراتی از صالحان

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تشرّف مشهدی عباس سبزی کار به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام

پس از آنکه رضاخان به سلطنت رسید و بی حجابی زنان را اجباری نمود، عید نوروزی خانواده او بدون حجاب به قصد تفریح و سیاحت به قم مسافرت نموده و به حرم حضرت معصومهعليها‌السلام وارد شدند. در این هنگام با اعتراض شدید مرحوم حاج شیخ محمّد تقی بافقی یزدی رو به رو شدند. آنها از حرم خارج شده و بلافاصله به تهران تلگراف زده و ما وقع را به رضاخان گزارش کردند. رضاخان خود را سریعاً به قم رسانید (که شرح آن مفصل می باشد و باید در جای خود مشروحاً نقل شود). و حاج شیخ را پس از ضرب و شتم به تهران فرستاده زندانی نمود سپس به حضرت عبدالعظیم تبعید و زیر نظر گرفت. معظم له حدود یازده سال در حضرت عبدالعظیم تبعید و در این مدت مسجدی بنا نمود و شب و روز در ترویج اسلام کوشا بود. مرحوم مشهدی عباس سبزی کار که یکی از اولیای خدا بود برایم نقل نمود که در این مدت تبعید در خدمت معظم له بودم. و شب ها به جلساتی جهت تبلیغ می رفتیم. چون شب ها محله ها و کوچه ها در تاریکی مطلق بود رسم بر این بود که مردم و علما شبانگاه که به محلی می رفتند شخصی به عنوان چراغ کش از پیشاپیش آنها با چراغ فانوسی حرکت می نمود تا آنکه آن عالم بزرگوار پیش پای خود را در راه ببیند و مرحوم مشهدی عباس در این یازده سال تبعید معظم له افتخار چراغ کشی ایشان را به عهده داشت و می گفت در این مدت کراماتی از معظم له مشاهده نموده بودم. چون ارادت و موقعیت ایشان را نسبت به حضرت ولی عصرعليه‌السلام می دانستم، کراراً از ایشان عاجزانه تقاضا می نمودم راهی جهت زیارت آن حضرت به حقیر ارائه نمایند. روزی که در خدمت ایشان بودم به من فرمودند: عباس! امسال مشرف به عتبات عالیات می شوی و موفق به زیارت حضرت خواهی شد. آنچه به تو می گویم به خاطر بسپار و به آن بدون کم و زیاد عمل نما. وقتی وارد کربلای معلا شدی بعد از آنکه غسل زیارت کردی و وضو گرفتی بدون آنکه به کسی یا مکانی توجّه کنی وارد حرم مطهر می شوی و مستقیماً بالاسر حضرت می روی. در آن مکان مقدّس حضرت بقیه اللَّهعليه‌السلام در حال تشهد نماز بالاسر حضرت سیدالشهداعليه‌السلام می باشد، در کمال تواضع و ادب در محضر ایشان جلوس می نمایی. هنگامی که نماز ایشان به اتمام رسید، دست دراز می کنی و با ایشان مصافحه و التماس دعا می نمایی و بس مرحوم مشهدی عباس برایم بارها نقل نموده بود طبق فرمایش معظم له همان سال به طریق معجزه آسایی وسایل تشرفم به عتبات عالیات فراهم گردید. پس از آنکه به کربلا مشرف شدم، پس از مقدمات مشرف به حرم مطهر شدم. با حالتی معنوی داخل حرم گردیدم و مستقیماً به طرف بالای سر رفتم. همان گونه که مرحوم حاج شیخ فرموده بود، حضرت ولی عصرعليه‌السلام را در حال تشهد نماز مشاهده نمودم. بی اختیار و در کمال خضوع و خشوع در محضر آن ولی اللَّه مطلق به زانو درآمدم و با این تعبیر برایم نقل نمود عبایی بر دوش مبارکش مشاهده نمودم که اگر در شرق و غرب عالم به جستجو می رفتی چنین عبایی را نمی یافتی. به انتظار تمام شدن نماز لحظه شماری می نمودم. آخرین سلام نماز را با صوتی دل انگیز که هرگز چنین صوتی روح انگیز و دل افزا در همه عمرم نشنیده بودم به گوش سر و گوش جانم شنیدم. هنگامی که مطمئن شدم نماز حضرت به اتمام رسیده، دست های ناقابلم را به عنوان مصافحه دراز نمودم و ایشان هم متقابلاً دست های مبارکشان را به عنوان قبولی مصافحه به سوی حقیر آوردند. دست هایم در دست های ایشان قرار گرفت. در آن زمان که دست هایم در دست مبارک ایشان بود، در چه عوالمی بودم فقط خدا می داند. بی اختیار عرض کردم «التماس دعا». امّا من چه می گویم و تو چه می شنوی! دست های مبارک آن چنان لطافت و نرمی خاصی داشت، تو گویی ماهی زنده ای را در دست داری و آن ماهی با آن کیفیت و لطافت، ناگهان از دست تو خارج شود. با همان خصوصیت چون ماهی دستان مبارک از دستم خارج شد و دیگر وجود نازنینش را ندیدم و از نظرم غایب گردید. امّا مقام و منزلت حاج شیخ محمّد تقی را از إخبار کردن مشهدی عباس به رسیدن به محضر آن حضرت و آنکه حضرت، بالای سر، در نماز و در حال تشهد می باشد. مصافحه نمودن و التماس دعا گفتن که در آینده زمان اتفاق می افتد، کاشف از تقرب و موقعیت معظم له به محضر بقیه اللَّه الاعظمعليه‌السلام می باشد.

من از مفصل این قصه مجملی گفتم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل «السلام علی ناضر شجره طوبی و سدره المنتهی»

تا که شد کشتی ما غرقه دریای فراق

بر سر کوی وصال تو بود ساحل ما

به امیدی که ببینیم دمی چهره دوست

ساربان تند مران بهر خدا محمل ما

حجت بن الحسن ای خسرو خوبان جهان

دارم امید شود لطف شما شامل ما

حجت الاسلام آقا سیّد رضا دربندی یکی از صالحین معاصر

معظم له در طریق سیر و سلوک و تهذیب نفس از محضر آیت اللَّه آقا شیخ آقا بزرگ ساوجی که یکی از اولیای خدا و سالکین الی اللَّه بوده و در تهران می زیسته بهره های وافری برده و عمر خود را در راه خدمت به خلق صرف نموده و انگیزه ای جز رضایت خداوند متعال در گفتار و کردارش نداشت. او به تمام معنا اسوه تقوا و معلم اخلاق بود. مجالست با ایشان انسان را به یاد خداوند متعال می انداخت. روزی که توفیق حضور در محضر ایشان برایم حاصل شده بود، بحثی در رابطه با توحید الهی مطرح شد. فرمودند: می خواهی معنی توحید عملی را برایت بیان کنم تا یقین به وجود پروردگار متعال بنمایی؟ عرض کردم: بفرمایید، سر تا پا گوشم. فرمودند: سفینه ای در دریا به سوی مقصدی در حرکت بود. مسافرین انتظار رسیدن به مقصد را می کشیدند. در بین مسافرین شخصی به دلیل مشکلی که عاجز از رفع آن بود تصمیم به خودکشی گرفت. دور از نظر بستگانش خود را به عرشه کشتی رسانید و از عرشه خود را به دریا انداخت. فردی که در عرشه ناظر این واقعه بود فریاد کشید یک نفر به دریا افتاد. غواصان به دستور ناخدای کشتی با سرعتی هرچه تمام تر به جهت نجات غریق به دریا ریختند. در حالی که اطرافیان غریق بنای آه و ناله و گریه و زاری گذاشته بودند، پس از مدّت کوتاهی غواصان غریق را نجات داده به درون کشتی آوردند. اطرافیان با خوشحالی به اطراف بدن بی رمق غریق جمع شده پس از دیدن او با نگاهی تعجب آمیز به یکدیگر نگاه کرده، یکی می گفت: این پدر من نیست. دیگری می گفت شوهر من نیست. و آن دگر می گفت این برادر من نیست. پس از آنکه غریق را تحت معالجه قرار دادند و سلامتی خود را باز یافت از او پرسیدند: تو کیستی و سرگذشت تو چیست؟ گفت من از اهالی فلان شهر می باشم به قصد تجارت سوار بر کشتی شده به سوی مقصد در حرکت بودم، ناگهان طوفان شدیدی کشتی ما را در دریا واژگون نمود. من از همه وسائط قطع امید نمودم و به پروردگار متعال متوسل شدم. دیگر چیزی نفهمیدم و الآن خود را در حضور شما درون این کشتی می بینم. مرحوم آقای دربندی فرمودند: باید طوفان کشتی را واژگون کند. فردی از اهالی کشتی در حال ناامیدی بر خداوند متعال اتکال پیدا کند و شخصی دیگر ناامید از زندگانی خود را به دریا بیندازد و همزمان غواصان به غریق قبلی برخورد کنند و او را از مرگ حتمی نجات دهند. چه قدرتی این دو غریق را به هم نزدیک و ربط داده جز قدرت لایزالی پروردگار متعال؟ یکی را که از خداوند نجات خواسته نجات دهد و دیگری را که مرگ را انتخاب نموده وسیله نجات دیگری قرار دهد. سپس فرمودند: با بیان این داستان آیا به حقیقت توحید رسیدی؟ و با دیده دل پروردگار متعال را مشاهده نمودی؟

کاسب متقی

یکی از کاسب هایی که مصداق «الکاسب حبیب اللَّه»(۵۴) بود در محله حمام گلشن مغازه داشت، به نام مرحوم آقا سیّد حسن موسوی، او کاسبی متدین و باتقوا بود. برای حقیر نقل نمود که در زمان جنگ دوم جهانی سال ۱۳۲۰ تاجری روغن فروش به این جانب مراجعه و پیشنهاد سی حلب روغن حیوانی نمود. به مغازه آن تاجر رفتم و سی حلب روغن را خریداری و پول آن را نقداً پرداخت نمودم و قرار شد که تاجر مذکور روغن ها را برای بنده بفرستد. روز بعد از معامله تاجر پیغام داد اگر حاضر به فسخ معامله باشی، دو برابر قیمتی را که خریداری نموده اید به شما می دهم و از روغن ها صرف نظر نمایید. به ایشان پیغام دادم که روغن ها را از شما خریداری نموده ام و حاضر به اقاله(۵۵) آن نمی باشم. هرچه زودتر روغن ها را تحویل دهید. پس از آنکه روغن ها را تحویل گرفتم اعلام نمودم هر خانواده ای می تواند مقدار نیم کیلو روغن به قیمت سابق خریداری نماید در حالی که روغن به چندین برابر ترقی نموده بود. کل سی حلب روغن را که هر حلبی هفده کیلو بود در بین اهالی محل به قیمت خریداری شده تقسیم نمودم. باید عرض کنم خداوند متعال هم در مقابل این مجاهدت و گذشت از سود کلان و خدمت به خلق خدا به آن مرحوم فرزندی عنایت فرمود که امروز در قم یکی از مدرسین سطح بالای حوزه و یکی از وزنه های تدریسی و نمونه ای در بین اقران خود در حوزه علمیه قم به نام حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا رسول موسوی تهرانی است که وجودش منشأ برکات زیادی در بین طلاب می باشد. در این رابطه واقعه دیگری را که برای شخص ایشان اتفاق افتاده بود برای حقیر نقل نمود که شرح آن مزید بر اعتقادات خواننده می گردد. شرح واقعه این است: فرمودند در جوانی پس از آنکه متأهل شده بودم و خداوند فرزندی عنایت کرده بود مبتلا به پادرد شدیدی شدم و هرچه به اطبّا مراجعه می نمودم نتیجه ای نمی گرفتم و روز به روز بر شدت درد پایم افزوده می شد تا به جایی که ساق پاهایم به رانم چسبید و از راه رفتن عاجز گردیدم و اگر احیاناً به طبیبی می خواستم مراجعه نمایم بستگانم مرا به کول می گرفتند. مدتی بدین منوال گذشت. و آنچه سرمایه داشتم هزینه نمودم و کمترین نتیجه ای در رابطه با معالجه نگرفتم. شبی در عین استیصال به فکر فرو رفته بودم و به عاقبت امر خویش می اندیشیدم. از یک طرف مسؤولیت اهل و عیال، از طرفی از دست دادن سرمایه کسب و از طرفی مصیبت از پا افتادن و بالاتر از همه اینکه این مشکلات در جوانی و اوّل زندگی چون طوفانی به وجودم هجوم آورده و ارکان وجودی ام را متزلزل گردانیده بود و از زندگانی مأیوس نموده، از خود بی خود شدم و جدّ بزرگوارم حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام را مخاطب قرار داده در حالی که اشک از چشمانم جاری بود عرض کردم: «یا جداه! اگر از فردا کسی به من بگوید سیّد، او را ناسزا می گویم». در حالی که وجودم را سراسر غم و اندوه فرا گرفته بود به خواب رفتم. نمی دانم چه مقدار در خواب بودم. ناگهان متوجه شدم که آقایی بزرگوار در کمال عظمت و هیبت و نورانیت در مقابلم ایستاده، با تشدد فرمودند: «سیّد این چه غلطی بود که کردی؟ برخیز برو وضو بگیر و نمازت را بخوان». من از وحشت از خواب بیدار شدم و سراسیمه به قصد وضو به طرف حوض رفتم. صورت و دست هایم را شستم. مسح سر کشیدم. هنگامی که می خواستم مسح پا بکشم با خود گفتم من که پایم قابل حرکت نبود! آیا خوابم یا بیدارم!؟ پس از آنکه یقین نمودم که بیدارم مطمئن شدم که مورد توجّه و شفای جدّ بزرگوارم واقع گردیدم. مسح پایم را کشیدم و مشغول نماز صبح شدم. پس از نماز از نعمت سلامتی که خداوند متعال عنایت کرده بود سپاسگزاری نموده و از گفته خودم از جدّ بزرگوار خود عذرخواهی نمودم. انتظار دارم که خوانندگان عزیز از خواندن این داستان پندی آموزنده دریافت نمایند و توسلاتشان را نسبت به ائمه معصومینعليهم‌السلام بیشتر نمایند. آمین رب العالمین

لطف حضرت اباعبداللَّه الحسینعليه‌السلام درباره یکی از ذاکرین خود

زیبایی، یکی از موهبت های الهی می باشد که خداوند به هر کس که بخواهد عنایت می نماید. این زیبایی اعم از صوت دلربا یا قد و قامت رعنا و یا چهره زیبا می باشد؛ چنان که از معصومعليه‌السلام روایت شده: «ان اللَّه جمیل و یحبّ الجمال؛ خداوند متعال زیباست و زیبایی را دوست دارد» (یعنی خالق زیبایی است). و نیز درباره قرائت قرآن از معصومعليه‌السلام روایت شده: «اقرؤوا القرآن بصوت الحسن؛ قرآن را با نغمه زیبا تلاوت کنید». همان طور که صوت نیکو در خوانندگان سرمایه ای است که از آن بهره برداری می نمایند؛ خصوصاً ذاکران و مداحان اهل بیتعليهم‌السلام با نغمات دل انگیز و حزین خود به مجالس آقا امام حسینعليه‌السلام شور و گرمی خاصی می بخشند. در این راستا مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی که ذکرش در گذشته این کتاب بیان شد نقل نمودند یکی از ذاکرین حضرت سیّد الشهداعليه‌السلام از دوستان بودند و صدای مطلوبی نداشتند و به همین جهت از او به ندرت دعوت می شد و به این خاطر در مضیقه مالی قرار داشت و زندگی او به سختی می گذشت. او می گفت روزی با خود گفتم تو که عمری است خدمت صادقانه به محضر حضرت اباعبداللَّهعليه‌السلام انجام داده ای، چرا باید روزگار را به سختی بگذرانی؟ لذا تصمیم گرفتم به عتبات عالیات مشرف شوم و در کنار ضریح آن حضرت در زیر قبه دعا و از خداوند متعال درخواست نمایم تا از این مشکل زندگانی رهایی یابم. با این تصمیم خود را به عتبات عالیات رسانیدم و پس از توسل در زیر قبه آن مظهر رحمت الهی، خواسته خود را از پروردگار متعال تمنّا نمودم. پس از آن از حرم مطهر خارج و به محل سکونت خویش مراجعت نمودم و شب را به صبح رسانیدم. صبح هنگام، مبتلا به سرماخوردگی شدیدی شدم. پس از معالجه و مداوا تارهای صوتی حنجره ام ضعیف تر گردید و صدایم رو به وخامت نهاد که دیگر برای خود من هم قابل قبول نبود. بعد از آنکه قصد حرکت از عتبات به سوی تهران نمودم بعد از زیارت وداع، حضرت را مخاطب قرار دادم و عرض نمودم: آقاجان من به امیدی به زیارت شما شرفیاب شدم، سزاوار نبود این مقدار صدایی که با آن ذکر مصیبت شما را می نمودم به آن لطمه وارد شود! با این حال دیگر کسی مرا به مجالس عزای شما دعوت نمی نماید. در هر حال با ناامیدی به تهران مراجعت نمودم. پس از آنکه مقدمات دید و بازدید به اتمام رسید به اوّلین مجلس هفتگی خود رفتم. هنگامی که با صدای گرفته خود شروع به ذکر مصیبت نمودم شور و ولوله ای در مستمعین افتاد. بعد از اتمام ذکر مصیبت پرسیدم چه شده که قبلاً من ذکر مصیبت می نمودم این چنین شور و حالی در شما پیدا نمی شد. جواب دادند قبلاً روضه خواندن شما این چنین جاذبه و تأثیر نداشت. نمی دانیم که در صوت و نغمه شما چه چیزی نهفته شده که همه ما را در ذکر عزای حضرت سیّد الشهداعليه‌السلام از خود بی خود نمود. اشخاصی که در آن مجلس بودند هر کدامشان مرا برای روز معینی در هفته و ماه دعوت نمودند. به هر مجلسی که می رفتم شور و انقلابی برپا می شد و روز به روز بر تعداد دعوت کنندگان بیشتر می گردید که دیگر برای خود من هم وقتی باقی نماند و از این طریق زندگانی راحتی پیدا نمودم. و از این لطفی که خداوند متعال به خاطر آقا اباعبداللَّه الحسینعليه‌السلام در حقّ من نمود، جاذبه ای در صدای بی صدای من قرار داد که مستمعین مرا شگفت زده و مجذوب نموده و به پاس این لطف پروردگار متعال همیشه از او در تشکر و سپاس می باشم.

«السلام علیک یارحمه‌الله الواسعه و باب نجات الامّه ورحمه‌الله و برکاته»

در ذکر بعضی از رؤیاهای صادقه(۵۶) رؤیایی است از سیّد جلیل القدر و عالم متقی، صاحب مقامات ظاهره و کرامات باهره، سیّد هاشم نجفی، معروف به خارکن که امرار معاش خود را این عالم بزرگوار از خارکنی می گذراند و این همان سیّدی است که زمانی که نادرشاه به نجف اشرف مشرف شد، در برخورد با سیّد عرض کرد: آقا همت کرده و از دنیا گذشته ای. سیّد به نادرشاه فرمود: «بلکه همت را نادر نموده که از آخرت گذشته».باری تفصیل این رؤیا آن است که کیسه پول شخصی از زوار امیرالمؤمنینعليه‌السلام را بعضی از اشرار نجف او را به سرقت برده، آن بیچاره پریشان حال و حیران به مولا امیرالمؤمنینعليه‌السلام ملتجی و متوسل می شود. شب هنگام مولا را در خواب دید. حضرت به او فرمود: فلان وقت در فلان موضع برو و هر کس را در آنجا دیدی مال خود را از او بخواه. آن مرد بعد از بیداری به آن مکان رفت و سیّد مذکور را در آنجا دید. با خود گفت مقام ایشان منافی با این کار می باشد. چگونه مطالبه مال خود را از ایشان بنمایم؟! لهذا مأیوس برگشت. دوباره متوسل شد. باز در خواب حضرت او را به همان سیّد راهنمایی فرمودند. در بیداری به خدمت سیّد رسید و قدرت اظهار پیدا ننمود. برای سومین بار متوسل شد. باز در خواب حضرت او را به همان سیّد راهنمایی فرمود. بعد از بیداری با خود گفت: در بیان واقعه به سیّد که ملامتی نیست. شاید در این امر سرّی باشد. لهذا به آن مکان رفت و جریان واقعه را به سیّد عرض نمود. سیّد چون این سخن شنید، فرمود: «صدق جدّی امیرالمؤمنینعليه‌السلام »(۵۷) به او گفت فردا ظهر به مسجد بیا تا آنکه پول تو را بدهم. پس منادی سیّد به اهل نجف صَلا در داد که فردا ظهر مردم در مسجد حاضر شوند. مردم چون می دانستند واقعه تازه ای اتفاق افتاده از عالم و جاهل و عادل و فاسق جمع آمدند. جناب سیّد نماز ظهر و عصر را به جماعت ادا نمود. سپس بر منبر برآمد و فرمود: ایها الناس! بدانید و آگاه باشید، من زمانی در شهر کاظمین ساکن بودم. روزی به بغداد رفتم. به مغازه یک یهودی جهت خرید جنس مراجعه نمودم. جنسی از او خریدم و از پولی که به او دادم یک درهم به او بدهکار شدم. وعده کردم در مراجعت بعدی به بغداد طلب او را بپردازم. بعد از مدتی که به بغداد مراجعه نمودم، جهت بدهی یهودی به مغازه او رفتم. مغازه را بسته دیدم. معلومم شد که یهودی از دنیا رفته. نزدیک مغازه شدم و آن درهم را از روزنه درب به داخل انداختم. به این گمان که وارث او هنگامی که اثاث مغازه را تصرف می نماید، آن درهم را هم متصرف می شود و من از دِین آن یهودی بیرون می آیم. پس به کاظمین برگشتم و به منزل خود رفتم. شب هنگام که به خواب فرو رفتم، چنان دیدم که قیامت برپا شده و خلق اوّلین و آخرین به حساب و کتاب درآمدند. و اهوال(۵۸) آن موقف و عقبات آن را چنان دیدم که احدی از عهده عشری از اعشار(۵۹) آن نتواند برآید. به هر حال، پس از طی مراحل و عبور از منازل مرا بر صراط عبور دادند که خداوند در قرآن می فرماید:( وَإِن مِنکُمْ إِلَّا وَارِدُها کانَ عَلَی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیّاً ) (۶۰) چه گویم که چه دیدم. راهی چون مو بر بالای جهنم کشیده شده بود که بدایت و نهایت آن را خدا می داند و آتش جهنم بر زیر آن برافروخته، اگر آن را به دریایی از آتش تشبیه کنم از هزار یک نگفته ام که خلایق بر آن وارد می شوند و پروانه وار در آتش می ریزند و فرشتگان اطراف آن را گرفته و «ربّ سلّم سلّم امه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله » می گویند. و گروهی به دست آویخته و برخی به پا و گروهی به سینه راه می روند و طایفه ای چون پیادگان و قومی مانند سواران و جمعی مانند باد تند و بالجمله من در نهایت خوف وارد شدم و خداوند اعانت نمود، روانه شدم. لکن از مشاهده آن دریای بی پایان از آتش دلم می تپید و هوش از سرم پریده بود. لکن به هر حال خود را به وسط صراط رسانیدم که ناگاه کوهی از آتش از قعر جهنم بلند شد و در جلوی من واقع شد و راه عبور بر من بست و مرا مضطرب گردانید؛ لذا مراجعت و استقامت غیر مقدور گردید و ندانستم آن آتش سوزان چه بود. خوب تأمّل کردم دیدم آن شخص یهودی بغدادی است که بدن او از برای سوختن در جهنم چون کوهی عظیم، بزرگ شده و مجاورت آتش مانند حدیده محمات(۶۱) یک پارچه آتش شده. چون او را بدیدم بر خود لرزیدم. صدا برآورد که ای سیّد درهم مرا بده. جواب گفتم ای مرد مرا رها کن. من از کجا درهم تو را بیاورم؟ گفت راست می گویی درهم نداری. لکن در عوض درهم مرا با خود ببر. گفتم نمی شود؛ زیرا خداوند بهشت را بر کفّار حرام فرموده. گفت پس بیا به نزد من. گفتم ای مرد بر من رحم کن. آمدن و سوختن من برای تو چه فایده دارد؟ گفت قدری دلم تسلا می شود. الحاح(۶۲) و التماس کردم. مفید واقع نگردید. بالاخره چون الحاح من به طول انجامید گفت پس بگذار تو را در آغوش بگیرم و قدری به سینه خود بچسبانم تا آنکه خنک شوم. چون دست ها گشود که مرا به سینه بچسباند، دیدم که مثل مس گداخته می شوم. دیگر بار التماس نمودم. پنجه خود را گشود و گفت پس پنجه خود را به سینه ات گذارم. دیدم طاقت ندارم. ابا کردم. پس انگشت سبابه خود را جلو آورد و گفت از این دیگر چاره ای نیست. باید قدری از حالت من مستحضر شوی. لاعلاج تمکین نمودم. چون آن انگشت بر سینه ام نهاد از شدت حرارت آن گویا جمیع اعضا و جوارحم بسوخت و از خواب بیدار شدم و جای آن انگشت را در سینه خود دیدم. سپس سینه خود گشود و آن موضع را به حاضرین نشان داد. و گفت از آن وقت تاکنون آنچه معالجه نموده ام نتیجه ای حاصل نشده است. چون آن جمع مشاهده کردند، اثری موحش دیدند که بر خود لرزیدند. پس جناب سیّد فرمود: ای مردم خداوند از حقّ الناس نمی گذرد، اگرچه درهم یهودی از سیّد نجفی بوده باشد، پس چگونه می باشد حال کسی که خرج راه زوار و دوست امیرالمؤمنینعليه‌السلام را به سرقت ببرد. هر کس از پول این زائر غریب خبر دارد به او رد نماید. ناگاه شخصی از حاضرین مجلس برخاست و عرض کرد: آقا! من از کیسه پول این زائر خبر دارم. پس او را با خود برد و پول او را به او رد نمود. نقل شده شخصی دوست خود را بعد از مرگش در خواب دید. احوال او را پرسید. جواب داد مدّتی است در عالم برزخ گرفتارم. سؤال نمود علّت گرفتاری ات چیست؟ در جواب گفت: در زمان حیاتم مرد خارکنی پشته ای از خار بر دوش داشت. من مقداری از خار را از پشته جدا نموده و خلال دندانم نمودم. بعد از مرگم در زیر سؤالم که چرا بدون اجازه خارکن از پشته او خاری را جدا نمودی؟ می گویم این خار که قیمتی ندارد. به من می گویند درست است که ارزشی ندارد لکن ملکیت داشته و منوط به استجازه صاحبش بوده، چرا بدون اجازه صاحب آن، خار را از پشته خارکن برگرفتی؟

از جهنم خبری می شنوی

دستی از دور بر آتش داری

گر مسلمانی همین است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردایی

تشرف ملاقاسم رشتی به خدمت حضرت ولی عصرعليه‌السلام

یکی از افرادی که در زمان فتحعلی شاه قاجار به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام مشرف شده و ایشان را نشناخته، مرحوم ملاقاسم رشتی روضه خوان می باشد که مورد وثوق علمای زمان خویش بوده. می گوید: از طرف بعضی از علمای تهران مأموریت یافتم که به اصفهان بروم و بین دو نفر از علما که بینشان کدورتی ایجاد شده بود اصلاح نمایم پس از رفتن به اصفهان خدمت آن دو بزرگوار رسیدم و موفق به اصلاح بین آنها شدم. می گوید ایامی که در اصفهان بودم در ایام هفته روزی تفرج کنان در معیت نوکر خود به طرف قبرستان تخته پولاد که زمین متبرکی است بیرون رفتم. چون غریب آن دیار بودم نمی دانستم که جز شب جمعه سایر ایام هفته خلوت است. در حالی که مشغول رفتن بودم هوس قلیان کردم. به محلی که قبر مرحوم میرمحمّدباقر داماد (اعلی اللَّه مقامه) است داخل شدم. کنار قبر ایشان ایستادم و مشغول خواندن فاتحه شدم. متوجه شدم کسی در زاویه حیاط تکیه نشسته مرا مورد خطاب قرار داد، فرمود: ملاقاسم! چرا وارد شدی به سنّت حضرت رسالت پناه (ارواح العالمین له الفداء) سلام نکردی؟ از فرمایش ایشان خجل شده عذر آوردم که چون دور بودم خواستم که نزدیک شوم آن وقت سلام کنم. فرمودند: نه شما ملاها ادب ندارید. من از آن شخص هیبتی عظیم بر دلم نشست. پیش رفتم و سلام کردم. جواب سلامم را داد. پدر و مادرم را اسم بردند که فلان و فلان بودند چون اولاد ذکور از آنها نمی ماند پدرت نذر کرد اگر خداوند اولاد پسری به او عنایت فرماید او را اهل حدیث و خبر ائمه معصومینعليهم‌السلام قرار دهد و خداوند تو را به او کرامت فرمود. او هم به نذر خود وفا نمود. عرض کردم: بلی این تفسیر را شنیده ام. بعد فرمودند حالا خیلی میل به قلیان داری؟ در این چند تایی من قلیان است. بیرون آر بساز. در ذهنم گذشت به نوکرم ارجاع دهم. فرمودند: نه خودت بساز. عرض کردم به چشم. دست در چندتایی فرو برده، قلیانی بود با آب تازه. به در آوردم و تنباکو و ذغال مو و سنگ چخماق به قدر همان یک دفعه بود ساختم و خود کشیدم. فرمودند: آتش قلیان را بریز و در چندتایی بگذار. اطاعت نمودم. فرمودند: چند روز است وارد این مکان شده ام و از اهل این شهر خوشم نمی آید و میل نکرده ام وارد شهر شوم. اکنون اراده مازندران کرده ام که به دیدن دوستی در آنجا بروم. فرمودند: در این قبرستان چند نبی مدفون می باشند و کسی نمی داند. بیا آنها را زیارت کنیم و برخاستند و چندتایی را به دست گرفته روانه شدند. رسیدیم به جایی، فرمودند: اینجاست قبر آن انبیا. و زیارتی خواندند که با آن عبارت در کتب ادعیه ندیده بودم. پس از آن قبور دور شدند و فرمودند: عازم مازندران هستم. از من چیزی به یادگار بخواه. زادالمسافرین خواستم. فرمودند نمی آموزم. اصرار کردم. گفتند روزی مقدر است. تا هستی، روزی تو می رسد. گفتم: چه شود که با در به دری نرسد؟ فرمودند دنیا اینقدر قابل نیست. عرض کردم این استدعا نه از برای دنیادوستی است. فرمودند: پس چرا از چیزهای منتخبه دنیا خواستی؟ باز استدعای خود را تکرار نمودم. فرمودند اگر مرا در مسجد سهله دیدی به تو می آموزم. عرض کردم پس دعایی به من بیاموزید. فرمودند: دو دعا می آموزم؛ یکی مخصوص خودت و یکی اینکه نفعش عام باشد که اگر مؤمنی در بلیه افتد بخواند، مُجرّب است. هر دو دعا را قرائت فرمودند. عرض کردم که افسوس که قلمدان با خود ندارم و نمی توانم حفظ نمایم. فرمودند من قلمدان دارم. از چندتایی به در آور. دست در چندتایی نمودم نه قلیانی بود و نه لوازم قلیان. فقط قلمدانی با یک قلم و یک دوات و قطعه کاغذی به قدر نوشتن آن دعا. متأمل و متعجب شدم. به من تندی کردند و فرمودند: زود باش مرا معطل نکن که می خواهم بروم. من هم با اضطراب سر به زیر افکنده مهیای نوشتن شدم. اوّل دعای مخصوص را املا کردند و نوشتم. و به دعای دیگر رسیدند و خواندند: «یا محمّد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی و لا تهلکنی»(۶۳) قدری صبر کردم. فرمودند این عبارت را غلط می دانی؟ عرض کردم: بلی، چون خطاب به چهار نفر است باید به صیغه جمع گفته شود یعنی (ادرکونی و لا تهلکونی) فرمودند: خطا اینجا گفتی. «ناظم کل حضرت صاحب الامر است و غیر را در ملک او تصرفی نیست. محمّد و علی و فاطمه را به شفاعت نزد آن بزرگوار می خواهیم و از او به تنهایی استمداد می کنیم». دیدم جواب متینی است و نوشتم. همین که تمام شد سر بلند نمودم، به هر طرف نگریستم ایشان را ندیدم. از نوکرم پرسیدم او هم ندیده بود. حالی که در من ایجاد شده بود مثل آن در وجود من هرگز پیدا نشده بود. به شهر و به خانه حاج محمّد ابراهیم از دوستانم آمدم. در کتابخانه بودند. به من گفت آخوند مگر تب کرده ای؟ گفتم: نه. واقعه ای بر من گذشته. نشستم و به ایشان حکایت را گفتم. گفتند این دعا را آقای بیدآبادی به من آموخته اند و در پشت کتاب دعا نوشته ام. برخاستند کتاب مزبور را آوردند. ادرکونی و لا تهلکونی نوشته شده بود. او را پاک نمودند و هر دو را به فعل مفرد «ادرکنی و لا تهلکنی» نوشتند و دیگر با کسی این واقعه را به میان نیاوردند.(۶۴)

لی حبشی مدنیّ عربیّ قرشیّ

که بود عشق رخش مایه رندی و خوشی

لاف عشقش نزنم او عربی من عجمی

فهم رازش نکنم او قرشی من حبشی

حزن و اندوه امام صادق در فراق حضرت مهدیعليهما‌السلام

شیخ صدوقرحمه‌الله در اکمال الدین روایت کرده از سدیر صیرفی که گفت: من و مفضل و ابوبصیر و ابان بن تغلب به خدمت مولای خود امام جعفر صادقعليه‌السلام رسیدیم. و دیدیم که ایشان بر روی خاک نشسته و لباسی معروف به «مسح خیبری» در تن داشت که آستین های آن کوتاه بود و از شدت اندوه، واله و حیران بود و مانند زنی که فرزند عزیزش را از دست داده گریه می کرد. مانند جگر سوخته ای آثار حزن و محنت در چهره حقّ جویش ظاهر و هویدا بود و اشک از دیده های حقّ بینش جاری. و می گفت: «آقای من! غیبت تو خواب از چشمانم ربوده و بستر را بر من تنگ نموده و استراحت مرا زایل گردانیده و سرور از دل من ربوده است. ای آقای من! غیبت تو مصیبت مرا دائم گردانیده و نوائب را بر من علی الدوام گردانیده و آب دیده مرا جاری و ناله و فغان و حزن را از سینه من بیرون آورده و بلاها را بر من متصل گردانیده».

سدیر گفت: چون حضرت را به آن حالت مشاهده نمودیم عقل های ما پرواز نمود. واله و حیران شدیم و دل های ما از جزع آن حضرت نزدیک بود که پاره گردد و گمان کردیم که آن حضرت را زهر خورانیده اند یا آنکه بلیه عظیمی از بلاهای دهر بر ایشان حادث گردیده. پس عرض کردم: ای بهترین خلق! خدا هرگز چشم شما را گریان نگرداند. چه حادثه ای شما را گریان نموده است و چه حادثه ای روی داده که چنین ماتمی گرفته اید؟ پس حضرت از شدت غصه و گریه آه سوزناکی از دل غمناک برکشید و فرمود که من صبح این روز نظر در کتاب جفر نمودم و آن کتابی است مشتمل بر علم منایا و بلایا و در آن کتاب جفر بلاهایی که به ما می رسد نام برده شده و همچنین علوم گذشته و آینده تا روز قیامت در آن ذکر شده و خداوند متعال آن علوم را مخصوص محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه معصومینعليهم‌السلام بعد از او گردانیده. نگاه کردم در آن کتاب ولادت حضرت صاحب الامرعليه‌السلام و غیبت آن حضرت و طول غیبت و درازی عمر او و ابتلاء مؤمنان را در زمان غیبت و بسیار شدن شک و شبهه در دل مردم از جهت طول غیبت او و مرتد شدن اکثر مردم در دین و بیرون کردن ریسمان اسلام را از گردن خود که حقّ تعالی در گردن بندگان خود قرار داده است. پس رقت مرا دست داد و حزن بر من غالب شده است. باید عرض کنم جایی که امام معصوم در فراق آن حضرت قبل از تولدش اشک می ریزد و آقای من آقای من! بر زبان جاری می نماید و از برای مؤمنین در غیبت آن حضرت که مبتلا به انواع امتحانات می شوند و به شک و شبهه می افتند و تا آنجا که اکثر خلق اللَّه از دین خدا بیرون رفته و مرتد شده و ریسمان بندگی را از گردن خود خلع می نمایند، ناله می کند، سزاوار است که مؤمنین در غیبت حضرتش به امام صادقعليه‌السلام تأسی نموده در فراق مولای خود ندبه نموده و اشک چشمانشان خشک نگردد و دست توسل خود را از ذیل عنایت وجود مبارکش کوتاه نگردانند. و علی الدوام بگویند: «عزیز علیّ ان اری الخلق و لاتری»(۶۵) و دائماً به محضر مبارکش عرض کنند: «رضیتک یا مولای اماماً و هادیاً و ولیّاً و مرشداً» و با یقینی راسخ و با ایمانی مطمئن عرض کنند: «ذخرک اللَّه لنصره الدّین و اعزاز المؤمنین و الانتقام من الجاحدین المارقین»(۶۶) و دگر بار با تمام وجود و از سویدای قلب ندا در دهند: «اذ انت نظام الدین و یعسوب المتقین و عزّ الموحدین و بذلک امرنی ربّ العالمین».

«السلام علی مهدیّ الامم»

تو مهدی موعود منی تو مقصد و مقصود منی تو شاهد و مشهود منی تو حجت معبود منی از پرده غیبت کی به درآیی جانم به فدایت آخر تو نیایی شاهد بزم الستم از باده عشق تو مستم بر سر راه تو نشستم تا آیی و گیری دستم از پرده غیبت کی به درآیی جانم به فدایت آخر تو نیایی

اشتیاق مرحوم آیت اللَّه حاج سیّد ابوالحسن اصفهانی به زیارت مرحوم شیخ

مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی نقل نمودند: در زمان حیات مرحوم آیت اللَّه حاج سیّد ابوالحسن اصفهانی(13)، به عتبات عالیات مشرف شدم. پس از زیارت دوره ائمه معصومینعليهم‌السلام ، جهت زیارت معظم له به محضر ایشان مشرف شدم. پس از تعارفات مقدماتی، ذکری از مرحوم شیخ به میان آمد. آن زمان مرحوم شیخ در قید حیات بودند. مرحوم آیت اللَّه، اظهار اشتیاق وافری به دیدن جناب شیخ نمودند. به حقیر اظهار نمودند که مایلم مبلغ پنج هزار تومان از اموال شخصی خود را در اختیار شما بگذارم تا وسیله ایاب و ذهاب جناب شیخ را فراهم نمایید تا ایشان را از نزدیک ملاقات نمایم. از این پیشنهاد مرحوم سیّد، موقعیت مرحوم شیخ معلوم می شود.

حضور حضرت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف)در مجلس دعای ندبه مرحوم شیخ

مرحوم جناب شیخ مرتضی قریب سی سال در آن منزلی که معروف به خانه سیّدها می باشد. پس از بیان احادیث و موعظه مشغول خواندن دعای ندبه می شدند و شاگردانی از محضر ایشان استفاده می نمودند. این منزل متعلق به مرحوم حاج سیّد محمّد کسایی است. مشارالیه در طول عمر پربرکت خویش بزرگانی از اولیاء و کمّلین را دیده و با ایشان معاشرت نموده بودند و خاطرات بسیاری از آنها داشتند. در واقع او تاریخ زنده ای بود که هر که با او معاشر بود از مصاحبت با وی و خاطرات ایشان بهره مند می شد؛ از جمله خاطره ای که برای حقیر نقل نمودند بدین مضمون است:

روز جمعه ای بود، مانند همه جمعه ها مجلس را آماده تشریف فرمایی جناب شیخ نموده تا از مواعظ و خواندن دعای ندبه ایشان استفاده نماییم. از حسن اتفاق مرحوم آقا سیّد کریم محمودی معروف به کفاش در مجلس شرکت کرده بودند. مرحوم آقا سیّد کریم از نظر تقوا و پرهیزکاری و اخلاص و محبّت به اهل بیتعليهم‌السلام موقعیتی پیدا کرده بودند که گاهی به محضر حضرت بقیه اللَّه (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف) شرفیاب می شدند. آن روز مجلس دعای ندبه حال و هوای دیگری داشت. آن چنان فضای معنوی و ملکوتی در آن مجلس حاکم بود که گویی نسیمی از روضه رضوان الهی در آن فضا می وزد. مرحوم شیخ غافل از وجود محبوبی که سالیان دراز در انتظارش ندبه می خواند و ندبه می کند بود.

یار نزدیک تر از من به من است

وین عجب تر که من از وی دورم

دعای ندبه رو به اتمام رفت و آن فضای نورانی هم کم کم از آن مجلس معنوی رخت بر می بست.

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم در این هنگام پس از آنکه مجلس خالی از اغیار گشت، مرحوم آقا سیّد کریم، سر در گوش شیخ نهاد و فرمود: آقا، هنگامی که مشغول دعای ندبه بودی، مولا و سرور ما در مجلس دعا حضور به هم رسانیده بودند. با شنیدن این مطلب مرحوم جناب شیخ آن چنان اظهار تأسف و تأثر نمودند که گویی مصیبتی عظمی همه وجودش را فرا گرفت که چرا توفیق زیارت و دیدار حضرتش را نتوانستند پیدا نمایند؟

مرحوم آقا سیّد کریم، مکان جلوس حضرت را نشان دادند.

صد رنج که اندر طلب دوست کشیدیم

از در چو درآید همه بیرون رود از دل

گر قصه عشق من و یارم بنگارند

صد لیلی و مجنون همه بیرون رود از دل

در قتل من ای مه بکش آهسته کمان را

حیف است که پیکان تو بیرون رود از دل

اطاعت مطلق جناب شیخ از والد گرامی اش مجد الذاکرینرحمه‌الله

برادر گرامی و معزّز جناب حاج آقا اسماعیل موسوی که حقیر افتخار همسایگی ایشان را دارم و سالیان درازی از نزدیک با ایشان معاشر بودم و جز صداقت و حسن عمل در کسب از ایشان ندیده ام و الحق الگویی بی نظیر برای همکاران و حجتی برای کسبه اهل محل می باشند. از آقای حاجی رضا خان ذوقی شاعر معروف که از نزدیک با مرحوم جناب شیخ مأنوس بودند، برای حقیر نقل کرده اند: که روزی مرحوم جناب شیخ را در حالی که جوان بود در زمان حیات والد محترمشان جناب مرحوم حجت الاسلام مجد الذاکرین مشاهده نموده که جناب شیخ دو کوزه بزرگ - جهت آب آوردن برای منزل از آب انبار چهل پله امام زاده سیّد اسماعیلعليه‌السلام - در دست داشتند.(14) در این هنگام که متوجه جناب شیخ بودم، والد مرحوم شیخ از راه رسیدند و ایشان را از پشت سر به نام صدا زدند. (مرتضی!) جناب شیخ پس از شنیدن صدای پدر، بدون آنکه رو بگرداند و سؤال نماید که با من چه کار دارید بلافاصله کوزه ها را که در دست داشتند به زمین نهاده و به سرعت به کنار کوچه در مقابل پدر گوش به فرمان ایستادند تا ببینند پدر چه فرمایشی دارد. جناب حاج آقای موسوی به بنده فرمودند: پس از شنیدن این نقل مدت ها با خود می اندیشیدم که این عمل جناب شیخ در جوانی در مقام اطاعت و اجابت دعوت پدر پیام هایی برای شنونده دارد. آری! حقیر باید عرض کنم اولین پیام عمل شیخ، در سرعت اطاعت بدون کمترین تأمّلی در برابر اجابت دعوت پدر می باشد. و پیام دیگر اینکه او چون امر پدر را عدل فرمان

پروردگار می دانست، کمترین تأملی نکرد و بلافاصله اطاعت کرد.

مزاح یکی از مریدان با مرحوم شیخ

مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی برایم نقل نمود: در زمان حیات شیخ، چون وسیله نقلیه موتوری بسیار کم بود، مردم جهت حمل و نقل از دُرُشکه استفاده می نمودند و نوعاً علماء توسط این مرکب جهت ایاب و ذهاب به مقصدشان بهره می گرفتند. روزی یکی از مریدان جناب شیخ در مجلسی که معظم له حضور داشتند، جهت ادخال سرور عرض کردند که مایلم دُرُشکه ای تهیه نمایم، بنده و آقای حسین کوچک (توضیح آنکه این شخص آنقدر قوی هیکل و ثمین بود، - از باب: برعکس نهند نام زنگی کافور - در بین دوستان معروف به حسین کوچک بود) ما دو نفر اسب این درشکه شویم و جناب عالی سورچی و آقا امام زمانعليه‌السلام سرنشین درشکه باشند و به هر کجا که حضرت فرمان بدهند به سوی مقصد آن جناب به سرعت حرکت کنیم. با این مزاح شیرین لبخندی بر لبان مبارک شیخ نقش بست.

تقرب مرحوم شیخ مرتضی به محضر حضرت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف)

یکی از شخصیت هایی که چندین بار موفق به نوشتن نامه به محضر حضرت بقیه اللَّه (ارواحنا فداه) شده بود مرحوم آقا شیخ مرتضی زاهد (نور اللَّه مرقده) بود. حقیر بدون واسطه از مرحوم آیه اللَّه حاج شیخ عبدالعلی تهرانی (طاب ثراه) شنیدم، ایشان فرمودند: مرحوم آقا شیخ مرتضی هرگاه مشکلی برایشان پیش می آمد عریضه ای به محضر حضرت ولی عصرعليه‌السلام می نوشتند و راهی حضرت عبدالعظیم حسنیعليه‌السلام می شدند. در بین راه حضرت عبدالعظیم نزدیک به قبر شیخ صدوقرحمه‌الله چشمه آبی است معروف به چشمه علی. آب این چشمه از زیر کوهی که در کنار چشمه می باشد بیرون می آید و در حال حاضر هم جریان دارد. یک بار که مرحوم شیخ بدانجا می رسد و نامه خود را در گلوله ای از گِل پاک مستور می نماید و بر طبق دستور دو تن از نواب حضرت به نام های عثمان بن سعید و محمّد بن عثمان را صدا می زند و درخواست می نماید که نامه وی را به محضر حضرتش ارسال نمایند، نامه مستور در گل را به طرف نهر آب رها می نماید. هنگامی که نامه به طرف آب نزدیک می شود دستی از درون آب ظاهر شده و نامه را قبل از آنکه به درون آب داخل شود می گیرد و ناپدید می شود. این نمونه ای از تقرب جناب شیخ است به ساحت قدس حضرت ولی عصر (عجل اللَّه تعالی فرجه الشریف).

گرچه به دیده دیده ام چهره دل ربای تو

دل به درون سینه ام پر زند از برای تو

دیده چو می نهم به هم در نظرم عیان شوی

قامت دل ربای تو چهره آشنای تو

مردم چشم من از آن آینه دار روی تو

تا که به کام دل زنم بوسه به خاک پای تو

ارتباط مرحوم شیخ با عالم معنا

تهجّد، مقام پسندیده ای است که خداوند متعال به عنوان سپاس گزاری به اولیاء و بندگان صالح خویش در اثر اطاعت و بندگی خالص عنایت می نماید. که در رأس قله رفیع آن جناب رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله است که در تکریم آن وجود مقدّس در قرآن کریم می فرماید:( وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَهً لَکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً ) .(15)

و این مقام محمود گنج سعادت بی پایانی است که بعد از رسول گرامی و ائمه معصومینعليهم‌السلام به بندگانی عنایت شده که قلبشان به ایمان آزمایش شده باشد. و مرحوم شیخ شامل این عنایت الهی شده بود. و آن جناب ملتزم به تهجّد و شب زنده داری بود. و اگر شبی به دلیلی از خواب بیدار نمی شد برای اینکه او از این فیض عظمی بی نصیب نماند، با صدا زدن او از ماوراء این عالم او را بیدار می نمودند. در این راستا برادر عزیز و فاضل گرامی حضرت حجّت الاسلام و المسلمین جناب آقای حاج محمّد جاودان (زید توفیقه) به نقل از مرحوم والد گرامیشان، نمونه اخلاق و تقوا، حجت الاسلام و المسلمین جناب حاج شیخ عبدالحسین جاودان، و ایشان از والد گرامیشان، آقای شیخ مرتضی زاهد، نقل نموده اند که مرحوم شیخ فرموده بودند شب هایی که جهت تهجّد از خواب بیدار نمی شدم، مرا به القاب مختلف به تناسب اعمال روزانه ام صدا می زدند. اگر در آن روز عمل خیرم زیاد بود به نام «آقا شیخ مرتضی» و اگر کم بود به نام «شیخ مرتضی» و اگر عمل جزئی داشتم به نام «مرتضی» صدا می زدند. خداوند متعال راضی نمی شد که تهجّد از من سلب شود.

هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ

از یمن دعای شب و ورد سحری بود

ارتحال مرحوم شیخ

آقا شیخ مرتضی زاهد در دوم خرداد سال هزار و سیصد و سی و یک هجری شمسی در سن هشتاد و چهار سالگی دار فانی را وداع کردند. جنازه ایشان را شبانه پس از غسل و کفن، به مسجد جامع تهران می برند. مرحوم شیخ در شبستان چهل ستون این مسجد سال ها امام جماعت بودند. آن شب را برادر عزیزم جناب حاج آقا فخر تهرانی، که یکی از شاگردان تربیت شده محضر آن جناب بود، با چشمانی اشک بار بر بالای جنازه آن مرحوم به صبح رسانده بود. مرحوم حاج آقا فخر در نیمه های شب، شروع به خواندن آیات قرآن بر بالای جنازه آن جناب می نماید. پس از مقداری قرائت به آیه های عذاب و هشدارهای الهی می رسد، امّا در این هنگام ناگهان او مات و مبهوت می ماند. مسلم بود که مرحوم شیخ جان در بدن ندارد و روحش به ملأ اعلی پیوسته است. امّا خدایا این چه صحنه ای بود که آقای فخر می دید! او هنگام خواندن آیه های انذار و عذاب مشاهده می کند، جنازه مرحوم شیخ همانند افراد خائف و ترسان منقبض شده و بدنش را جمع می کند. حاج آقا فخر به قرائتش ادامه می دهد. بعد از لحظاتی دوباره به آیات عذاب و هشدار می رسد و این بار دوباره همان صحنه تکرار می شود. او متحیّر و کنجکاو می گردد. مرحوم حاج آقا فخر چند بار از چند قسمت قرآن مجید به تلاوت بعضی از آیات عذاب می پردازد. در هر نوبت آن تغییر حالت را در جسم پاک و طاهر جناب شیخ مشاهد می کند. این قصه را عبد صالح مرحوم حاج آقا فخر تا سالیانی بعد از فوت مرحوم شیخ اظهار نمی کرد ولی در آخرین سال های حیاتش، آن را برای بعضی از دوستانش تعریف نموده بود.(16)

حمل جنازه مرحوم شیخ به کربلای معلی به طور معجزه آسا

یکی از تاجرهای بازار تهران از دنیا رفته بود. فرزندانش می خواستند جنازه اش را به عتبات عالیات حمل و دفن نمایند. آنها با تمام امکاناتشان اجازه نامه از طریق مقامات رسمی دولت ایران و عراق درخواست می نمایند. ولی هرچه تلاش می نمایند موفق نمی شوند. آنها پس از چند روز مجبور می شوند پدرشان را در ایران به خاک بسپارند. پس از دفن جنازه، اجازه نامه به دست فرزندان تاجر مدفون می رسد. و همزمان مرحوم آقا شیخ مرتضی از دنیا می رود و فرزندان آن تاجر آن اجازه نامه را به خانواده مرحوم شیخ تقدیم می کنند و از این طریق معجزه آسا جنازه آن عبد صالح به کربلا حمل و در سرداب صحن حرم قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباسعليه‌السلام دفن می شود و سیر برزخی را در آن حریم ملکوتی آغاز می نماید.(17) ( وَسَلامٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَیَوْمَ یَمُوتُ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً ) .(18)

تازه ماندن جنازه مرحوم شیخ بعد از چهارده سال

مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی نقل نمودند: بعد از فوت مرحوم شیخ، سالی به اتفاق حاج حسین آقای کاشانی یکی از تجّار متدین و معروف تهران که او و پدرش خدماتی در حرم و صحن مطهر حضرت اباعبداللَّه الحسینعليه‌السلام انجام داده بودند به عتبات عالیات مشرف شدیم. هنگامی که در کربلای معلا سکونت داشتیم، حاج حسین آقای کاشانی به بنده فرمودند امروز شاهد اتفاق عجیبی بودم. به زیارت حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباسعليه‌السلام مشرف شدم. پس از زیارت، هنگامی که خواستم از صحن مطهر خارج شوم دیدم درب سردابی که در صحن می باشد جهت تعمیر باز است. و چون مطّلع بودم که جنازه مرحوم شیخ را در سرداب مدفون نموده اند و محل آن را می دانستم، وارد سرداب شدم. و چون در کربلای معلی رسم است جنازه ها را در سرداب کنار هم رو به قبله می خوابانند، من مستقیم به طرف جنازه ایشان رفتم و در کمال تعجب دیدم که بدن مرحوم شیخ بعد از چهارده سال که از فوت ایشان می گذشت سالم و بدون هیچ تغییری باقی مانده. مرحوم حاج سیّد مهدی نقل فرمودند: فردای آن روز، من هم تصمیم گرفتم به سرداب رفته بدن ایشان را از نزدیک زیارت نمایم. امّا با کمال تأسف درب سرداب را بسته یافتم. و این توفیق شامل بنده نشد.

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما همچنان در اوّل وصف تو مانده ایم

حاج شیخ هادی مقدّس یکی از تربیت شدگان محضر جناب شیخ

یکی از صالحین که از محضر جناب شیخ استفاده نموده بود، عبد صالح حاج شیخ هادی مقدّس بود. او حقّاً از اولیای خداوند متعال بود که عمری را با خواسته های نفسانی خویش جهاد نموده و مصداق فرمایش رسول گرامی اسلام شده بود که درباره مسلمانانی که از جنگ سخت و پر مشقت (تبوک) مراجعت نموده بودند، فرمودند: «مرحبا بقوم رجعوا من جهاد الاصغر فعلیکم بجهاد الاکبر. قیل: یا رسول اللَّه! و ما الجهاد الاکبر؟ قالعليه‌السلام : جهاد النفس»(19). او از مصادیق این فرمایش رسول گرامی بود؛ زیرا علی الدوام(20) با خواهش های نفسانی خود در مبارزه و جهاد بود. در رابطه با یکی از مصادیق مبارزه با خواسته های نفسانی خویش نقل فرمودند: روزی از کوچه ای عبور می کردم چند نفر از عنتری ها(21) مشغول دایره و تنبک و ساز زدن بودند. (توضیح آنکه در زمان ایشان هنوز رادیو و تلویزیون متداول نشده بود. چند نفر از فاسقین جهت ارتزاق خود و سرگرمی مردم با آلات لهو و لعب و میمون کوچکی که با خود داشتند، بعضی از خانواده های لاابالی جهت سرگرمی از طریق گناه، به منزل خویش دعوت می نمودند و ساعاتی را از مطربی ایشان سوء استفاده می نمودند. در آن زمان این گروه در بین مردم به «عنتری» معروف بودند) ایشان فرمودند: من یک وقت به خود آمدم که راه رفتن من با آهنگ آنها توأم شده. خواستم توقف نمایم. دیدم باید استماع آلات لهو و لعب ایشان را بنمایم. به خاطرم رسید که حرکت کنم امّا بر خلاف آهنگ آنها. بدین طریق که قدم هایم را روی زمین بکشم. تعبیر ایشان این چنین بود. هنگام حرکت پاهایم را (خش و خش) برخلاف نواختن آنها به روی زمین کشیده و به سرعت از آنها فاصله گرفتم. این چنین دوستان خداوند متعال در امر دینشان به مراقبه می نشستند و لحظه ای از خود غافل نمی شدند و دائماً با نفس خویش جهاد می کردند.

نفس اژدرهاست او کی خفته است

از غم بی حالتی افسرده است

مصداقی از تقوای مرحوم مقدس

مرحوم حاج شیخ هادی مقدّس در مقابل گناه نسبت به نزدیک ترین دوستانش اغماض(22) نمی نمود. و اگر به گناهی برخورد می کرد چهره اش برافروخته می شد. و به مصداق حدیث شریفی که از مولایمان امیرالمؤمنینعليه‌السلام نقل شده که فرموده اند: «امرنا رسول اللَّه أن نلقی اهل المعاصی بوجوه مکفهره»(23) عمل می نمود. و نمونه ای از مصداق این حدیث شریف است که از معظم له شنیدم که فرمودند: شخصی توسط یکی از دوستان مرا جهت یک دهه روضه دعوت نمود. ده شب در آن مجلس منبر رفتم. پس از اتمام مجلس طبق رسم عرف صاحب مجلس پاکتی را به بنده ارائه نمود. نظر نمودم که ایشان محاسن خود را تراشیده. فرمودند: پاکت را به ایشان برگرداندم. و گفتم اگر می دانستم شما صاحب مجلس هستید هرگز قبول دعوت نمی نمودم.

مصداقی از محتاط بودن مرحوم مقدس

از مرحوم مقدّس شنیدم که می فرمود: روزی یکی از دوستان، بنده را جهت صرف شام به منزل خویش دعوت نمود. حقیر برای آنکه رد احسان نکرده باشم - زیرا بنا بر نقلی که از پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله منقول است که فرموده اند اگر کسی مرا به پاچه گوسفندی دعوت کند اجابت می نمایم، - دعوت او را پذیرفتم. قبل از شام مجلس دوستانه ای منعقد بود. سپس میزبان، حقیر و میهمانان را به اتاق پذیرایی راهنمایی نمود. وقتی به اتاق پذیرایی وارد شدیم دیدم سفره غذا روی میز قرار داده شده و باید ایستاده به روش فرنگی ها غذای سواره بخوریم. من با برخورد این منظره از اتاق پذیرایی خارج شدم. میزبان با عجله از اتاق پذیرایی بیرون آمد و گفت: حاج آقا چرا از اتاق خارج شدید و غذا میل نفرمودید. به او

گفتم: فکر کردم آیا امام زمانعليه‌السلام راضی است با این روش فرنگی مآبانه از غذا میل نمایم؟ لذا چون نمی دانستم امام زمانم راضی است از خوردن غذا منصرف شدم. میزبان در جواب به من گفت: حاجی آقا مگر دین به این سختی است که شما ملتزم به آن می باشید؟ به او گفتم به این آسانی هم که شما فکر کرده اید نمی باشد. این چنین است رویّه محتاط بودن اولیای خدا در امر دینشان «اخوک دینک فاحتط لدینک».

مصداقی از قداست مرحوم مقدس

از ایشان شنیدم فرمودند: روزی از حاشیه خیابانی عبور می نمودم. به یکی از دوستان برخورد کردم. پس از تعارفات معمولی به بنده فرمود چرا از پیاده رو تشریف نمی برید؟ حاشیه خیابان احتمال خطر با وسایل نقلیه دارد. به او عرض نمودم این مقدار توجّه دارم که حاشیه خیابان احتمال خطر در او هست ولی فکر کردم بین فاسد افسد کدام را انتخاب نمایم. به این نتیجه رسیدم عقل می گوید خطر فاسد، کمتر از خطر افسد می باشد؛ زیرا در پیاده رو خطر برخورد با معصیت؛ یعنی برخورد با زن های بی حجاب و لاابالی که خطر دینی و روحی دارد هست امّا حاشیه خیابان احتمال خطر جسمی دارد. لذا حاشیه خیابان را بر پیاده رو ترجیح دادم. (توضیح آنکه در زمان آن مرحوم بی حجابی و لاابالی گری زن ها در بی بندوباری در حدّ اعلای خود رسیده بود. زن های بی حجاب با چهره های آرایش کرده و موهای مجعد و جوراب های پانما در منظر و مرعی مردم خودنمایی می کردند. و بالاترین مصیبتی که حکومت پهلوی به عنوان سوغات فرهنگی از غرب به ایران اسلامی وارد کرده بود مسأله بی حجابی بود که بعضی از زن های خود فروخته

با وضعی مستهجن با لباسی کوتاه که مقداری از پای آنان مکشوف و هویدا بود، در جامعه خودنمایی می نمودند).

عدم علاقه مرحوم مقدّس به امور مادی

از ایشان شنیدم که فرمودند: شخص جوانی مرا جهت مجلس عزاداری حضرت سیدالشهداعليه‌السلام دعوت نمود. دعوتش را پذیرفتم. مجلس ده روزه بود. صاحب مجلس جوانی بود مؤدب و از ارادتمندان به خاندان رسالت. ادب و محبّت او مرا به خود جذب نموده بود. پس از پایان مجلس عزاداری با اظهار تشکر از اینکه دعوت ایشان را پذیرفته بودم طبق مرسوم پاکتی را به بنده ارائه داد. از او سؤال نمودم که چند سال هست که عزاداری برپا می نمایی؟ گفت: این اوّلین سال است این توفیق نصیبم شده. به ایشان عرض نمودم چه مقدار در این پاکت پول گذاشته ای؟ گفت: مبلغ بیست تومان. پاکت را باز نمودم و مقدار ده تومان آن را به ایشان مرجوع نمودم.(24) و گفتم اگر می خواهی برای سالیان بعد عزاداری را ادامه دهی از اوّلین سال نباید این مقدار هزینه نمایی. این مبلغ ده تومان را جهت عزاداری سال بعد ذخیره نما. (توضیح آنکه: مرحوم مقدّس شخصی نبود که از پول منبر زندگی مرفهی تشکیل دهد. نوعاً پول منبر خود را صرف احتیاجات فقرا می نمود.) شاهد بودم در ایام ماه مبارک رمضان در مسجد مرحوم میرزا موسی معروف به بزّازها به درخواست مرحوم آیت اللَّه حاج میرزا عبدالعلی تهرانی به منبر می رفت. نوعاً به دستور مرحوم مقدّس فردی در بین منبر ایشان برمی خاست و برای فقرا پول جمع می نمود. و مردم هم به خاطر علاقه و محبّتی که به مرحوم مقدّس داشتند بی ریا پول زیادی جهت فقرا به ایشان می دادند. حاج مقدّس پول های پرداختی مردم را بین فقرا تقسیم می نمود.

صوت دلربای مرحوم مقدس

روزی در ایام جوانی میزیان مرحوم حجت الاسلام حاج سیّد رضای دربندی، یکی از بندگان صالح خداوند متعال که عمرش را در راه رضای الهی و مخالفت با هواهای نفسانی سپری نموده است، بودم. ذکری از مرحوم حاج مقدّس به میان آمد. عرض نمودم مواقعی که در نماز جماعت به امامت ایشان شرکت می نمودم، در موقع قرائت نماز، سر تا پای وجودش متوجه به پروردگار می شد. صوت زیبای قرائتش و توجهش در نماز، دل های مؤمنین را از طریق نماز به سوی خداوند متعال سوق می داد. و در مجالس عزاداری آقا اباعبداللَّه الحسینعليه‌السلام ، آنچنان با شور و تکیه به صورت روضه می خواند که مستمع، مصائب آقا سیّد الشهداعليه‌السلام را احساس می نمود. هنگامی که سخن در رابطه با صوت ایشان به میان آمد که صوت زیبایش دل ها را می ربود. معظم له به بنده فرمودند: شما که شش دانگ صوت ایشان را نشنیده ای. این دو دانگ از صوت ایشان است که شنونده را در نماز از خود بی خود و متوجه پروردگار می نماید. من شش دانگ صوت مرحوم حاج مقدّس را در زمان جوانی اش شنیده ام. ایشان در راه تعالی روحش با خواسته های نفسانی خود، علی الدوام در مبارزه و جنگ بود و از مصادیق این مبارزه آنکه چهار دانگ از صوتش را حبس نموده بود و هیچ گاه تا زمانی که در قید حیات بود آن را آزاد ننمود.

عدم شرکت مرحوم مقدّس در مراسم عکس برداری

در زمان مرحوم مقدّس، هیئتی بود به نام اتفاقیون که در روزهای جمعه منعقد می شد. و معظم له در آن مجلس شرکت نموده و منبر می رفتند. در آن زمان در جلسات، معمول بود که در دوران عمر جلسه روزی را از پیش تعیین می نمودند و به اهالی هیئت اطلاع می دادند که در روز معهود حاضر شوند و توسط عکاسی که دعوت می نمودند و عکس دسته جمعی از حاضرین جلسه می گرفتند. مرسوم بود که در صف اوّل، علماء و پیرمردان و بزرگان مجلس می نشستند و در صفوف بعدی جوان ها می ایستادند و عکاس از ایشان عکسی یادگاری می گرفت، که هنوز آن عکس ها در خانه های بعضی از متدیّنین موجود می باشد. لذا به مرحوم حاج مقدّس پیشنهاد شد که شما هم در این اجتماع که جمعه آینده که بعد از منبر شما جهت عکس گرفتن تشکیل می شود شرکت نمایید. برخلاف انتظار اهل جلسه در روز جمعه معهود، ایشان شرکت ننمودند. هفته بعد طبق مرسوم مرحوم مقدّس در جلسه حاضر شدند. مسؤولین جلسه پس از گلایه از اینکه چرا در مجلس عکس برداری شرکت ننمودید، علّت عدم شرکت ایشان را خواستار شدند ایشان فرمودند: «موقعی که اراده نمودم که در جلسه شرکت نمایم به این فکر افتادم که باید در بین جمعی از برادران دینی برای عکس گرفتن بنشینم، در حالی که بعضی از افراد جلسه با ریش های تراشیده که موعظه های من در آنها اثر نگذاشته، در آن جمع می باشند و قبل از آنکه عکاس عکس دسته جمعی ما را بگیرد عکس ما در ملکوت و ماوراء این عالم منعکس می گردد. و خداوند متعال از مقدّس انتظار ندارد که او را در بین افرادی که متظاهر به فسق می باشند، ببیند. لذا از آمدن به جلسه خودداری نمودم».( وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ) .(25)

موقعیت مرحوم حاج مقدّس نزد آیت اللَّه خوانساریرحمه‌الله

مرحوم حاج سیّد مهدی خرازی نقل فرمودند که مرحوم حضرت آیت اللَّه خوانساری مبتلا به کسالت معده شده بودند. با مشاوره اطبّا(26) بنا شد ایشان به شیراز سفر نموده و در بیمارستان نمازی عمل جراحی نماید. در نبود ایشان، جهت جایگزین کردن امام جماعت، با مشورت بعضی از دوستان تصمیم گرفته شد خدمت آیت اللَّه شرف حضور پیدا کنیم و پیشنهاد کنیم که در غیاب معظم له از امامت مرحوم حاج مقدّس در مسجد آقا سیّد عزیز اللَّه بهره مند شویم. لذا به خدمت آیت اللَّه رسیده به عرض رسانیدیم که حضرت عالی امر بفرمایید آقای حاج مقدّس امامت نماز جماعت مسجد را در غیاب جنابعالی به عهده بگیرند. ایشان در موافقت با این پیشنهاد جوابی دادند که ما را متحیّر نمودند. و فهمیدیم که مرحوم مقدّس چه مقام والایی در نزد حضرت آیت اللَّه دارند. جمله ای که معظم له فرمودند، این بود: «بنده به ایشان امر نمی نمایم. من از ایشان تقاضا می نمایم که در غیاب بنده امامت جماعت مسجد را به عهده بگیرند».

(توضیح آنکه: حقیر از سنّ نوجوانی مقیّد به نماز جماعت بسیاری از ائمه جماعت بوده ام امّا نماز جماعت مرحوم حاج مقدّس چیز دیگری بود. خدا می داند وقتی ایشان تکبیر افتتاحیه نماز را می گفت، و شروع به قرائت حمد و سوره نماز می کرد، در اثر طنین صوت و جذابیت قرائت ایشان چنان سکوتی در فضای مسجد حاکم می شد( کأنّ فی رؤوسهم الطّیر ) (27) صدای ایشان آنچنان بود که به مأمومین حالی می داد.

فراست مرحوم حاج مقدس

برادر عزیز و محترم جناب آقای امیرحسین تهرانی نجل صالح حجت الاسلام و المسلمین واعظ با تقوا مرحوم حاج قاسم آقا تهرانی، که داستانی در گذشته این کتاب درباره حاج مقدّس از ایشان نقل شد، برای حقیر از قول مرحوم والد محترم نقل نمودند، روزی در اوایل جوانی و طلبگی خویش در یکی از مساجدی که مرحوم حاج مقدّس منبر می رفت جهت استفاده از مواعظ معظم له شرکت نموده بودم. ایشان در حین سخنرانی و موعظه ضمن بحثی که به آن مشغول بود کلام خود را قطع نموده در یک جمله معترضه که مناسبتی با بحث قبلی نداشت فرمودند: «نکند یکی از اولیای خدا وارد مسجد شود و چهره من مقدّس را با چهره باطنی من ببیند». سپس دنباله مطالب گذشته را پی گرفت. و من در آن هنگام پشت به ستون مسجد مقابل ایشان نشسته بودم. با خود فکر کردم شاید مقدّس هم باطن مرا می بیند. ناگهان مرحوم مقدّس گفتار خود را قطع نمود و فرمود: «گمان نکنید که مقدّس هم می بیند». من به خود آمدم که چطور مرحوم مقدّس به افکاری که در ذهن من گذشت پی برد و آن جمله را بیان نمود. آری،( اتّقوا من فراسه المؤمن فإنّه ینظر بنور اللَّه ) .(28)

ذرّه بینانند در عالم بسی آگهند از حال و احوال کسی

موقعیت مرحوم حاج مقدّس در پیشگاه پروردگار

ایشانرحمه‌الله در منابر خویش، به موعظه و بیان احادیث ائمه معصومینعليهم‌السلام و راه های انحرافی مقیّد بود. روزی در منبر در تبیین راه های انحرافی رشته سخن ایشان به خانقاه و صوفیه کشیده شد. چنان تغییر حالت پیدا کردند که با عصبانیت مرشدهای خانقاه را مخاطب قرار داده فرمودند: در مقابل مراجع تقلید شیعه پوست تخت می اندازید و بر مسند می نشینید و عوام مردم را دور خود جمع نموده و از تقلید در موارد احکام دینشان باز می دارید؟ و با دستور دادن به ذکر و ورد، آنها را از راه فقها که نمایندگان حضرت ولی عصرعليه‌السلام می باشند باز می دارید؟ و برای حفظ ریاست چند روزه خویش، عوام را استثمار نموده و آنها را خسر الدنیا و الآخره می نمایید. سپس خطاب به مستمعین نموده فرمودند: هرچه از عرفان و ذکر و سلوک و طریق الی اللَّه بخواهید کتاب مفاتیح الجنان را باز نموده و بخوانید و عمل به آن نمایید که در نتیجه آن به همه این مصادیق خواهید رسید؛ زیرا همه مطالب کتاب مفاتیح مأثور از ائمه معصومینعليهم‌السلام می باشد. من جهت هدایت شما مردم که گرفتار به دام عنکبوتی این شیاطین انسی نشوید جریانی را که برای خودم اتفاق افتاده برای شما دوستان نقل می کنم. اگرچه در بین شما کسانی باشند که با شنیدن این مطلب بگویند مقدّس سالوس(29) می کند، می گویم اگرچه بگویید سالوس می کند. دو رکعت نماز خواندم در حدود شش ساعت در حال جذبه الهی بودم و اشک چشمانم خشک نمی شد. نزدیک بود در آن حالت قالب تهی کنم. از خداوند متعال درخواست نمودم که این حال را از من بگیرد و مرا از این حال خارج کند. دعایم مستجاب شد و از آن حالت بیرون آمدم. لکن نفرمودند که این نماز را کی و در کجا خوانده بودند. از بعضی دوستان شنیدم که ایشان این نماز را در مکّه معظمه خوانده و به مقام قرب الهی رسیده است. «هنیئاً لارباب النّعیم نعیمها».(30)

آینده نگری مرحوم حاج هادی مقدّس (طاب ثراه)

آیت اللَّه حاج آقا مجتهدی، مرحوم حاج هادی مقدّس را جهت موعظه طلاب به مسجد خویش دعوت می نمود و طلاب هم با علاقه وافری از مواعظ ایشان بهره می بردند. مرحوم مجتهدی جزوه ای به نام (احکام الغیبه) تألیف نموده بود و از این جزوه به وجه شایانی استقبال شد. حقیر در آن زمان از محضر درسی ایشان استفاده می نمودم و در بعضی از امور اجرایی در خدمت معظم له بودم. ماه مبارک رمضانی بود، مرحوم حاجی مقدّس، در مسجد مرحوم آقا میرزا موسی در بازار بنا به درخواست مرحوم آیت اللَّه حاج آقا میرزا عبدالعلی تهرانی منبر می رفتند. حقیر از فرصت استفاده نموده، تعدادی از کتاب احکام الغیبه را با خود به آن مسجد برده و به خدمت مرحوم مقدّس رسیدم و از ایشان تقاضا نمودم که در منبر این کتاب را تأیید نموده تا حقیر آن را به مستمعین ارائه نمایم. جوابی که ایشان در مقابل درخواست حقیر فرمودند، درسی آموزنده برای بنده و همه فروشندگان کتاب های مذهبی و غیر مذهبی یا حجتی در قیامت در پیشگاه خداوند متعال بود، امّا جمله ای که ایشان فرمودند: «من کتابی را که از اوّل تا به آخر نخوانم و مطالعه ننمایم، هرگز تأیید و ترویج نمی نمایم». حقیقتاً جمله ای معقول و خداپسندانه فرمودند. (خود بده انصاف ای صاحب خرد) آیا کتاب هایی که از نظر دینی اعم از اعتقادی و اخلاقی چاپ شده و در کتاب فروشی ها در معرض فروش گذارده می شود، فروشندگان از ابتدا تا انتهای کتاب را خوانده و مطمئن به صحّت آن شده اند تا در اختیار مشتری قرار دهند؟ یا آنکه نظر تجاری و سوددهی درباره آنها دارند؟ آیا این نظریه مرحوم مقدّس ناظر به تقوا و احتیاط ایشان در امر دین نمی باشد؟ آیا او به مصداق «اخوک دینک فاحتط لدینک» عمل نمی کرده است؟


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13