قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی0%

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عمران علیزاده
گروه: مشاهدات: 8466
دانلود: 2318

توضیحات:

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 195 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8466 / دانلود: 2318
اندازه اندازه اندازه
قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

۹۳ - عبدالمطلب و امیه

عبدالمطلب با امیه شرط بستند که بوسیله دو مسابقه دهند ، جایزه مسابقه این بود که هر کس برنده شد از طرف دیگر صد شتر و ده غلام و ده کنیز بگیرد ، و یکسال او را غلام خود نموده و کار بکشد ، و به علامت غلامی سر او را بتراشد ، عبدالمطلب برنده شد و جایزه را گرفت و میان قریش تقسیم کرد ، چون خواست سر امیه را به علامت غلامی بتراشد امیه پیشنهاد کرد سر او را نتراشد در عوض ده سال به عبدالمطلب غلامی کند ، عبدالمطلب پذیرفت ، لذا امیه یازده سال جزو غلامان وکارگران عبدالمطلب بود و برای شکمش کار میکرد

مدرک نهج البلاغه ج ۱۵ ص ۲۳۲

عبدالمطلب جد بزرگوار رسول اکرم ، در مدینه متولد شد نامش شیبه الحمد بود ، دارای جلالت ظاهر و مناقب زیاد و سرور قریش بود ، نزد پادشاهان عصر احترام خاص داشت ، تا زنده بود از رسول اکرم کفالت نمود ، پس از صد و چهل سال در هشت سالگی رسول اکرم وفات یافت

امیه بن عبد شمس از اهالی مکه و تا ولادت رسول اکرم زنده بود ، جمعی از مورخان را عقیده آنستکه امیه و پسر عبد شمس از قریش نبود بلکه غلام رومی بود بجهت ذکاوت و هوشمندیش عبد شمس طبق مراسم جاهلی او را به فرزندی قبول نمود - الاعلام - سفینه

۹۴ - مقایسه بین عبدالمطلب و امیه

روزی معاویه از دعفل نسابه پرسید : عبدالمطلب رادیدی ؟ گفت :

بلی ، پرسید : او را چگونه دیدی ؟ گفت : او مردی بود بزرگوار و زیبا و نورانی مثل اینکه در سیمای او نور نبوت میدرخشید ، معاویه گفت :

امیه بن عبد شمس را نیز دیدی ؟ گفت : بلی ، پرسید : چگونه دیدی ؟

گفت : او مردی ضعیف و خمیده پشت و نابینا بود که غلامش ذکوان دست او را گرفته میبرد ، معاویه گفت : او پسرش عمرو بود ، غلام او نبود ، دغفل گفت : شما چنین میگویید ولی به عقیده ما غلامش بود

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۵ ص ۲۳۲

دغفل بن حنظله شیبانی نسابه عرب که در نسب شناسی ضرب المثل بود ، در خلافت معاویه نزد او زفت معاویه از او سوالاتی نمود ، به سال ۶۵ در آب غرق شد

۹۵ - مقایسه بین دو نسل

در کتاب سیاده الاشراف می نویسد : از جمله چیزهایی که دماغ حسودان را بخاک میمالد این است که موقع شهادت امام حسینعليه‌السلام بنی امیه دوازده بچه در گهواره های طلائی و نقره ای داشتند ، و از آن حضرت بغیر از علی بن الحسن زین العابدین نمانده بود ، ولی حالا کمتر شهری و دهی است که در آن عده کثیری از اولاد حسینعليه‌السلام پیدا نشود ، و از بنی امیه احدی زنده نمانده است

از ظلم شد معاویه را نسل منقطع

و زعدل ماند نسل علی زنده در جهان

مدرک :

وقایع الایام حاج ملا علی خیابانی جلد صیام صفحه ۴۱۳

۹۶ - اسماء مقدسه پنج تن

مجاهد از ابن عباس نقل میکند : رسول خدا فرمود : چون شب معراج مرا به آسمان بردند دیدم بر در بهشت نوشته شده : (( لا اله الله محمد رسول الله علی حب الله ، الحسن و الحسین صفوه الله ، فاطمه خیره الله ، علی باغضیهم لعنه الله ))

مدرک :

تاریخ بغداد ج ۱ ص ۲۵۹ تاءلیف ابوبکر احمد بن علی معروف به خطیب بغدادی متوفای سال ۴۶۳ هجری قمری

۹۷ - مسابقه دادن رسول اکرم

رسول اکرم شتری داشت بنام ((عضباء )) با هر کس مسابقه میداد برنده میشد ، روزی عربی آمد و با آن حضرت مسابقه داد و برنده شد ، این معنی بر مسلمانها گران آمد و ناراحت شدند ، حضرت فرمود : (( حق علی الله ان لا یرفع شیئا من الدنیا الا وضعه )) : بر خدا حق است که هر چیزی را که در دنیا بلند کرد آن را پست کند

مدرک :

بحار الانوار ج ۶۳ ص ۱۴

۹۸ - بلال اذان میگوید

در سال ۱۸ هجری که عمر به شام سفر کرد ، چون وقت نماز شد مردم از عمر درخواستند که دستور دهد بلال اذان بگوید ، بلال شروع به اذان کرد ، تمامی کسانی که پیغمبر را دیده و اذان گفتن بلال را در حضور او دیده بودند به گریه افتادند تا محاسن آنها از اشک تر شد ، عمر هم گریست ، آنهائیکه رسول خدا را دیده بودند بیاد آن حضرت و بیاد آن روزها گریستند ، و آنهائیکه ندیده بودند بخاطر گریه اصحاب گریستند

مدرک :

الکامل ابن اثیر ج ۲ ص ۳۹۴

۹۹ - من شاهم یا خلیفه

عمر بن خطاب از سلمان فارسی پرسید : من شاه هستم یا خلیفه ؟ سلمان گفت : اگر یک درهم یا کم و یا زیاد از زمین مسلمانها مالیات بگیری و در غیر حق آن صرف کنی شاه میباشی و الا خلیفه هستی ، عمر بسیار گریست

مدرک :

الکامل ابن اثیر ج ۳ ص ۳۲

سلمان فارسی یا سلمان محمدی یکی از یاران معروف و زاهد رسول اکرم ، اصلش ایرانی است ، در طلب دین پس از تحمل مشقتهای زیاد خود را به مدینه رسانده و به پیامبر اسلام ایمان آورد ، در جنگ خندق و جنگهای بعد از آن شرکت کرد وی یکی از ارکان اربعه تشیع و دوستداران علیعليه‌السلام بود ، به سال ۳۴ و بقولی ۳۵ در ۲۵۰ و به قولی ۳۵۰ سالگی در مدائن از دنیا رفت

۱۰۰ - دو برابر در میدان نبرد

روز هشتم جنگ صفین مردی از سپاه شام به میدان آمد و مبارز خواست ، مردی از سپاه عراق به میدان او رفت ، مدتی با شدت تمام پیکار کردند ، تا عراقی دست در گردن شامی انداخت و بسوی خود کشید که هردو اسب افتادند و اسبهای هر دو فرار کردند ، آخر الامر عراقی شامی را بزمین زد و روی سینه او نشست ، در این موقع کلاهخود شامی از سرش افتاد و قیافه اش ظاهر شد ، عراقی دید که برادر تنی خود اوست

اصحاب علیعليه‌السلام صدا زدند : زود باش راحتش کن ، گفت :

برادرم است ، گفتند : پس آزادش کن ، گفت : نه بخدا مگر آنکه امیر المومنین اجازه دهد ، جریان را به حضرت رساندند ، پیام داد که رهایش کن ، از سینه برادر برخاست عراقی به سپاه علوی و شامی بسوی سپاه معاویه برگشتند

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۵ ص ۲۱۵

۱۰۱ - عمر حضرت نوح

امام صادقعليه‌السلام فرمود : حضرت نوح دو هزار سال سیصد سال در دنیا عمر کرد : هشتصد و پنجاه سال قبل از بعثت به رسالت ، و هزار سال و پنجاه سال کم بعد از بعثت که در میان قوم خود مشغول دعوت و تبلیغ بود ، و پانصد سال بعد از آنکه کشتی بیرون شد و آبها خشک گردید ، شهرها ساخت و فرزندان خود را در شهرها سکونت داد

یک روز جلو آفتاب نشسته بود که ملک الموت نزد او آمد و گفت :

((السلام علیک )) ، نوح جواب سلام را داد و پرسید : برای چه آمده ای ای ملک الموت ؟ گفت : برای قبض روح تو ، فرمود : اجازه ده از جلو آفتاب به سایه منتقل شوم ، چون به سایه رفت ، فرمود : ای ملک الموت تمام عمری که کرده ام مانند این منتقل شدن از آفتاب به سایه میباشد ، ماموریت خود را انجام ده

مدرک :

روضه کافی ص ۲۸۴ تاءلیف ثقه الاسلام ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی متوفای سال ۳۲۸ هجری یا ۳۲۹ هجری

۱۰۲ - میخواهم برادر من باشی

در عام الجماعه که مردم با معاویه بیعت میکردند از ((مقطع عامری ))که از یاران علیعليه‌السلام بود و در جنگ صفین شرکت داشت جویا شد ، مقطع را که آن موقع بسیار پیر شده بود نزد معاویه آوردند ، چون چشم معاویه به او افتاد گفت : آه اگر این وضع رانداشتی از دستم نجات نیافتی گفت : ترا بخدا مرا بکش و از ناراحتی دنیا نجاتم ده و به ملاقات پروردگار نزدیک ساز

معاویه گفت :

ترا نمیکشم ولی به تو احتیاجی دارم ، مقطع گفت : حاجتت چیست ؟ گفت : میخواهم برادر من باشی ، مقطع گفت : ما و شما بخاطر خدا از هم جدا شده ایم دیگر ممکن نیست جمع و متحد شویم ، بماند تا خدا در آخرت میان ما قضاوت کند ، معاویه گفت :

دخترت رابه ازدواج من در آور ، مقطع گفت : چیزی را که برایم آسانتر از آن بود نپذیرفتم ، معاویه گفت : هدیه ای از من بپذیر ، مقطع گفت : مرا آنچه نزد تو است احتیاجی نیست ، برخاست و رفت و چیزی از معاویه قبول نکرد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۵ ص ۲۲۳

عام الجماعه سالی که امام حسن مجتبیعليه‌السلام مصالحه نمود و مردم به حکومت معاویه اجتماع نمودند

۱۰۳ - نام علی و حسنین در شام

مدائنی گوید : مردی برایم نقل کرد که در شام بودم و از کسی نمیشنیدم که دیگری را علی و حسن و حسین صدا کند بلکه هر که بود نامش معاویه و یزید و ولید و هشام بود ، تا روزی گذرم به مردی افتاد و آب خواستم فرزندانش را علی و حسن و حسین صدا کرد ، گفتم : مردم با این نامها نامگذاری نمیکنند چطور شده فرزندانت را با این نامها نامیدی ؟

گفت : مردم فرزندان خود را با نامهای خلفاء مینامند ، چون موقع ناراحتی به آنها لعن و فحش میدهند به نام خلفاء توهین میشود ، من فرزندانم را با این نامها نامیده ام که اگر به آنها فحش دادم در واقع به دشمنان خدا فحش داده باشم (نعوذ بالله

مدرک

:

شرح نهج البلاغه ج ۷ ص ۱۵۹

۱۰۴ - نقباء انصار

در لیله العقبه رسول اکرم دوازده نفر نقیب (سرپرست و رسیدگی کننده به امور اجتماعی قومی ) انتخاب نمود ، و آنها عبارت بودند از :

اسعد بن زراره ، سعد بن ربیع ، سعد بن خیثمه ، منذربن عمرو ، عبدالله بن رواحه ، براء بن معرور ، ابوالهیثم بن تیهان ، اسید بن حضیر ، عبدالله بن عمرو بن حرام ، عباده بن صامت ، رافع بن مالک

مدرک :

الاستیعاب فی معرفه الاصحاب ج ۱ ص ۸۰

۱۰۵ - تا زنده ام دشمن خواهم بود

صفیه همسر رسول خدا میگوید : چون رسول خدا وارد مدینه شد و اقامت اختیار کرد : پدرم حی بن اخطب و عمویم ابو یاسر در تاریکی صبح خدمت او رفتند ، روز را مانده پس از غروب خسته و کسل باز گشتند ، عمویم از پدرم می پرسید : این همان است (پیغمبری که منتظرش بودیم ) گفت : بخدا قسم که همانست ، گفت : کاملا او را میشناسی ؟ گفت : آری ، پرسید : چه تصمیم داری ؟ گفت : بخدا قسم تا زنده هستم با او دشمنی خواهم کرد

۱۰۶ - رهبر خوارج

ابو سعید خدری گوید : رسول خدا مشغول تقسیم غنائم بود که ابن ذی الخویصره (نامش حرقوس بن زهیر بود) آمد و گفت : یا رسول الله با عدالت رفتار کن ! ! فرمود : اگر من با عدالت رفتار نکنم چه کسی اجرای عدالت میکند ؟ ! عمر بن خطاب گفت : یا رسول الله اجازه دهید تا گردنش بزنم ، فرمود : ول کن برود ، او را یارانی خواهند بود که شما نماز و روزه خود را در مقابل نماز و روزه آنها حقیر و ناچیز میشمارید ، از دین خارج میشوند مانند خارج شدن تیر از کمان

مدرک :

تفسیر روح المعانی ج ۱۰ ص ۱۰۶ تالیف ابوالفضل شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی متوفای سال ۱۲۷۰ هجری قمری

۱۰۷ - آرزوی یک روز آزادی

بنی امیه از اظهار فضائل علیعليه‌السلام مانع شده و روای فضائل او را شکنجه میکردند حتی اگر شخصی چیزی را که راجع به فضائل آن حضرت نبود بلکه به شرایع دین بود میخواست از آن حضرت نقل کند نمیتوانست نام او را ببرد بلکه گفت : ابو زینب چنین گفت عبدالله بن شداد میگفت : دوست دارم که اجازه دهند یک روز از صبح تا شب فضائل آن حضرت را بگویم سپس گردنم را با شمشیر بزنند

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۲ ص ۷۳

۱۰۸ - پسرت خلیفه شد

روزی که ابوبکر خلیفه شد به پدرش ابوقحافه گفتند : پسرت خلیفه شد ، وی آیه :( قُلِ اللَّـهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاءُ وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَن تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَن تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) را خواند ، بعد پرسید : چرا او را خلیفه کردند ؟ گفتند : بخاطر مسن بودنش ، گفت : من که از او مسن ترم

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱ ص ۲۲۲

ابوقحافه ، نامش عثمان بن عامر بود ، در فتح مکه مسلمان شد ، در سال ۱۴ هجری در سن ۹۷سالگی از دنیا رفت

۱۰۹ - محله های مدینه

در مدینه موقع هجرت رسول اکرم محله های بسیار با عنوان ((دار - دور )) بود که تعداد آنها به نه دار میرسید ، هر دار عبارت بود از محله ای که خانه ها و باغات و مزارع و سکنه آن مستقل بودند مانند دهات متصل بهم ، رسول اکرم موقع هجرت به دار بنی مالک بن نجار وارد شد

مدرک :

سیره ابن کثیر ج ۲ ص ۲۸۰

۱۱۰ - صوفی در مسجد حمص

یکی از قراء نقل میکند که روزی وارد مسجد حمص شدم ، مردی را دیدم که با سر برهنه ، سلام کردم جواب نداد ، بعد توجه نمود و گفت :

گمان میکنم تو نیز از این احمقها هستی که از اسافل شام می آیند ، پرسیدم : آنها چه کاره اند ؟ گفت : از ایشان ابوبکر صنادیقی و عمر قواریر و عثمان بن ابی سفیان و معاویه بن عاص را دشمن میدارند

گفتم : معاویه کیست ؟ گفت : او مردی بود که خدا او را فرستاده بود تا به قوم خود بگوید که عصای موسی از درخت عوسج بود ، در راه با محمود پیغمبر ملاقات کرد و با دختر او ازدواج نمود ، در زمان حجاج بن مهدی ، حسن و حسین از آن دختر بدنیا آمدند ، گفتم : از تاریخ خوب اطلاع داری ! ! قرآن هم خوانده ای ؟

گفت : قرآن را با قراءات هفتگانه میخوانم ، گفتم : برایم بخوان ، شروع کرد :( بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ و کانوا وَإِذَا جَاءَهُمْ بَشِيرًا وَنَذِيرًا استغشواثیا استغشاشا و جادوا الی نَاقَةُ اللَّـهِ ووَمَكَرُوا مَكْرًا كُبَّارًا فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ) . گفتم : چرا به بغداد نمیروی تا قدر فضل ترا بدانند ؟ گفت : بغداد جای جاهلان و دیوانگان است با بغداد چه کار دارم ؟ ! رهایش کردم و از مسجد بیرون شدم

مدرک :

اعیان الشیعه ج ۱ ص ۲۳۹ تالیف سید محسن بن عبدالکریم امین حسنی عاملی نزیل دمشق ، ولادتش به سال ۱۲۸۴ قمری در قریه شقراء بوده و در شب یکشنبه چهارم رجب سال ۱۳۷۱ قمری از دنیا رفت قبرش در کنار قبر حضرت زینبعليهما‌السلام در شام است

۱۱۱ - لجام استر را برد

علیعليه‌السلام میخواست جهت نماز به مسجد رود ، به مردی که کنار در مسجد ایستاده بود فرمود : این استر را نگهدار ، پس از رفتن حضرت ، آن مرد افسار قاطر را از سرش بیرون کرد و برد ، حضرت از مسجد بیرون آمد در حالی که دو درهم در دست داشت و میخواست به آن مرد بدهد ، چون دید مرد رفته و لجام قاطر را برده ، دو درهم را به غلام داد که از بازار افساری بخرد

غلام رفت و در بازار افسار سرقت شده را یافت که به دو درهم فروخته است ، دو درهم را داد و افسار را گرفت و آورد ، حضرت فرمود : انسان در اثر عجله و بی صبری روزی حلال را بخودش حرام میکند در صورتیکه با عجله کردن نمیتواند روزی را زیاد کند

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۳ ص ۱۶۰

۱۱۲ - اولین نماز جماعت

امام صادقعليه‌السلام فرمود : اولین نماز جماعت به این نحو بود که رسول خدا نماز میخواند و علیعليه‌السلام در یک طرف او ایستاده بود ، جناب ابوطالب که همراه پسرش جعفر از آن محل عبور میکرد آن دو را دید ، به جعفر گفت : تو نیز برو در طرف دیگر پسر عمویت بایست ، چون پیغمبر آمدن جعفر را احساس کرد جلو رفت تا آن دو برادر پشت سر حضرت ایستادند ، در این حال ابوطالب شاد شد و این اشعار را سرود :

ان علیا و جعفر اثقتی

عند ملم الزمان و الکرب

والله لا اخذل النبی و لا

یخذله من بنی ذو حسب

مدرک :

بحار الانوار ج ۳۵ ص ۶۸

جعفر طیار سومین پسر جناب ابوطالب و برادر حضرت علیعليه‌السلام شخصی بزرگوار و دارای فضائل بسیار بود ، به سرپرستی قریب هشتاد نفر به حبشه مهاجرت نمود و سخن گویی آنها را بعهده گرفت ، موقع فتح خیبر از حبشه به مدینه مهاجرت کرد ، و رسول خدا ااز دیدار او بسیار شاد شد ، در سال هشتم هجری با سپاهی بسوی سرزمین موته حرکت کرده با لشگر شام درگیر شدند ، در این جنگ جعفر پس از ابراز دلاوریهای بسیار در سن ۴۱ سالگی شهید شد

۱۱۳ - از شب قدر ما را خبر ده

ابن عراده نقل میکند : شبهای ماه رمضان علیعليه‌السلام مردم را با گوشت شام میداد ولی خودش نمی خورد ، چون از خوردن غذاا فارغ میشدند برای آنها خطبه خوانده و موعظه میکرد ، در یکی از شبها موقع صرف غذا صحبت از شعراء به میان آمد ، چون از غذا فارغ شدند طبق معمول حضرت شروع به ایراد خطبه کرد و فرمود : بدانید که ملاک و معیار امر شما دین است ، و حافظ شما تقوی ، و زینت شما ادب ، و نگهدار آبروی شما حلم است

اظهار کردند که از شب قدر ما را خبر ده که کدام شب است ؟ فرمود : از علم به آن خالی نیستم ولی از شما مستور میدارم چون میدانم مستور ماندنش به صلاح شما است لذا خدا آنرا پنهان نگه داشته است ، چه اگر معلوم و مشخص بود فقط در آن شب عبادت کرده و از عبادت شبهای دیگر غفلت میکردید ،

امیدوارم با عبادت در این شبها شب قدر از دستتان بیرون نرود

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۲۰ ص ۱۵۳

۱۱۴ - مانع گریه نباش

یزید بن هارون نقل میکند : چون رقیه دختر رسول خدا از دنیا رفت زنان صدا به گریه بلند نمودند ، عمر بن خطاب تازیانه برداشت که ایشانرا بزند ، رسول خدا دست وی را گرفت و فرمود : عمر آرام باش ، سپس به زنها فرمود : گریه کنید ولی صدای شیطانی در نیاورید ، آنچه از چشم و دل باشد از خدا و رحمت است ، و هرچه از دست و زبان باشد از شیطان است

مدرک :

طبقات کبری طبع لیدن ج ۳ ص ۱۹۰ و سفینه البحار ج ۱ ص ۵۳۴

رقیه دختر رسول خدا اول همسر عتبه پسر ابولهب بود که او را طلاق داد ، عثمان در مکه با او ازدواج نمود ، با هم به حبشه مهاجرت نمودند ، موقع مسافرت رسول اکرم به جنگ بدر رقیه مریض بود ، روزی که زید بن حارثه مژده ظفر مسلمانان را به مدینه آورد رقیه وفات یافت

۱۱۵ - رفتار عثمان با صحابه

عثمان میخواست قرآن را جمع کرده و بصورت کتابی یکنواخت در آورد ، قرآنهایی را که مردم با ذوق و سلیقه خود برای خود نوشته بودند جمع کرد ، همه را با آب گرم شست و از بین برد و به نقلی همه را سوزاندن بجز مصحف عبدالله بن مسعود که در کوفه میزیست و از دادن قرآن خود امتناع ورزید ، عثمان بعامل خود عبدالله بن عامر دستور داد که عبدالله بن مسعود را پیش من بفرست ، در این دین جای دغل کاری و راهی برای ایجاد فساد و تبهکاری نیست ! ! عثمان مشغول ایراد خطبه بود که ابن مسعود وارد مسجد شد ، عثمان خطبه را قطع کرد و گفت : حیوانک بدی بسوی شما می آید ! ! ابن مسعود به او جواب تند داد که عثمان به غلامان خود دستور داد پای ابن مسعود را گرفته و روی زمین کشیده و دو دنده از استخوانهای او را شکستند ، عایشه که از جریان خبردار شد در حق عثمان سخنان بسیار تند گفت (البته بخاطر ابن مسعود نبود بلکه تصفیه حساب شخصی بود) ابن مسعود مریض و بستری شد ، عثمان به عیادتش رفت و گفت : این سخنها چیست که از تو نقل میکنند ؟ گفت : به دستور تو بود که شکم مرا لگدکوب کردند تا بیهوش افتادم و نماز ظهر و عصرم فوت شد ، و عطای مرا از بیت المال قطع کردی ، عثمان گفت : من حاضر به قصاص هستم ، آنچه به تو کرده اند تو نیز در حق من بکن ، ابن مسعود گفت : من اول کسی نخواهم بود که قصاص از خلفاء را شروع کند ، عثمان گفت : این عطای عقب افتاده تو است بگیر ، ابن مسعود گفت : موقعی که احتیاج داشتم از من دریغ داشتی حالا که نیاز ندارم میدهی ؟ نه ، مرا به آن احتیاج نیست

ابن مسعود چند روزی مریض و ناراضی از عثمان زیست ، تا از دنیا رفت ، در آن موقع عثمان در مدینه نبود عمار به ابن مسعود نماز خواند و پنهانی دفن کرد ، چون عثمان برگشت و قبر تازه را دید پرسید : این قبر کیست ؟ گفتند : قبر ابن مسعود است ، گفت : چطور شد من ندانسته ام دفن کرده اند ؟ گفته شد : متصدی کارهایش عمار بود و خودش وصیت کرده بود که به تو خبر داده نشود

پس از چندی مقداد از دنیا رفت عمار به او نماز خواند و دفن کرد ، چون خودش وصیت کرده بود که به عثمان دید عمار مرکز مخالفین شده خیلی خشمگین شد و گفت : نفرت باد بر پسر زن سیاه چهره ، من از اول او را میشناختم

مدرک :

تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۱۷۰ - ۱۷۱

۱۱۶ - اولین وقف در اسلام

مخیریق از یهودیان بنی ثعلبه بود ، در جنگ احد گفت : ای گروه یهود شما خود میدانید که یاری محمد بر شما واجب است ، گفتند : امروز شنبه است و ما به هیچ کاری دست نمیزنیم ، گفت : دیگر برای شما شنبه ای نیست (دین و قوانین یهود نسخ شد و از بین رفت ) مخیریق شمشیر خود را برداشت و عازم جنگ شد و گفت : اگر من کشته شدم ثروتم در اختیار محمد باشد هر چه صلاح دانست انجام دهد ، خدمت رسول خدا رسید و جنگید و کشته شد و رسول خدا فرمود :

((مخیریق بهترین یهود است ))

املاک مخیریق که عبارت بود از هفت باغ ، رسول خدا آنها را تحویل گرفت و در راه خدا وقف کرد ، و این اولین وقف بود که در مدینه انجام یافت

مدرک :

سیره ابن کثیر ج ۳ ص ۷۳

۱۱۷ - حجاب بهترین پوشش زن است

پس از فتح مکه هند زن ابوسفیان مسلمان شد ، رسول خدا از او پرسید : دین اسلام را چگونه یافتی ؟ گفت : خوب دینی است کاش سه چیز را نداشت ، فرمود : آن سه چیز کدام است ؟ گفت : یکی تجبیه (رکوع و سجود) دوم معجر (حجاب ) سوم رفتن این غلام سیاه به بام کعبه (اذان بلال )

حضرت فرمود : اما تجبیه ، پس نماز بدون آن قبول نمیشود ، اما حجاب ، پس آن بهترین پوشش زن است ، اما غلام سیاه ، پس او بهترین بنده خداست

مدرک :

تفسیر الکاشف ج ۷ ص ۴۹۳

هند دخترعتبه بن ربیعه همسر ابوسفیان ، مادر معاویه ، از زنان مشهور مکه و متهم بود در جنگ احد حاضر بود و کفار را تشویق میکرد ، پس از شهید شدن جناب حمزه اعضاء او را برید و میخواست جگر آن بزرگوار را بخورد که نتوانست لذا به ((آکله الاکباد) معروف شد ، در فتح مکه بناچار مسلمان شد ، در زمان خلافت عمر بن خطاب به سال ۱۴ هجری از دنیا رفت

۱۱۸ - چطور پیغمبر وصیت نکرد

ابو هذیل علاف متوفای ۲۲۷ گوید : در دیر هرقل مردی را دیدم که به دیوار بسته بودند ، بمن گفت : تو ابو هذیل علاف هستی ؟ گفتم : بلی ، گفت : خواب را لذتی هست ؟ گفتم : بلی ، گفت : انسان لذت خواب را کی در مییابد ؟ در دل خود گفتم : اگر بگویم در حال خواب ، خطا گفته ام چون انسان در آن حال عقل و شعور ندارد ، و اگر بگویم پیش از خواب ، باز خطا است ، چون خواب نیامده تا لذتش را دریابد ، و اگر بگویم : بعد از خواب ، باز غلط گفته ام چون پایان یافته است ، لذا از جواب متحیر ماندم

گفتم : تو بگو تا از تو شنیده و از تو نقل کنم ، گفت : میگویم بشرط اینکه به این زن صاحب دیر بگویی امروز مرا نزند ، پیش زن رفته و درخواست کردم او هم پذیرفت ، مرد گفت : چرت و کسالت مرض است که عارض بدن میشود و خواب دوا و درمان اوست ، جوابش را پسندیدم ، خواستم

از دیر بیرون روم ، گفت : ای ابو هزیل توقف کرده مطلب بزرگتری بشنو ، گفتم بگو

گفت : درباره رسول خدا چه میگویی ؟ آیا او را در بین اهل آسمان و زمین امین و درستکار میدانی ؟ گفتم : بلی ، گفت : میخواست میان امتش اختلاف باشد یا اتفاق ؟ گفتم : وفاق و اتفاق را دوست میداشت ، در تایید جواب من آیه( وَما اَرْسَلْناكَ اِلّا رَحْمَةً لِلعالَمينَ ) را خواند ، سپس گفت : آیا در مرض موتش کسی را وصی نکرد و نگفت : این جانشین من است ؟ و یا تعیین کرد و به پیروی از او تشویق نمود ؟ جواب نیافتم ، او هم دیوانگیش در گرفت

مدرک :

حیاه الحیوان دمیری ماده برذون

حکیم سنائی گوید :

گویند که پیغمبر ما رفت ز دنیا

میراث خلافت به فلان داد و به بهمان

هرگز ملکی ملک به بیگانه نداده

رو دفتر شاهان جهان جمله تو بر خوان

با دختر و داماد و بنی عم و نبیره

میراث به بیگانه دهد هیچ مسلمان

۱۱۹ - نسابه قریش

عقیل بن ابیطالب به انساب و کارها و روزها و حوادث قریش از همه داناتر بود ، قریش از او کراهت داشتند و با وی دشمنی میکردند ، چون عیبها و بدیهای ایشان را بر ملا میکرد ، در مسجد رسول الله برای او فرش مخصوصی پهن میکردند و می نشست ، مردم دور او جمع میشدند از انساب و ایام عرب از او سوال میکردند ، وی عیبها و بدیها و زشتکاریهای قریش را میگفت ، لذا او را دشمن داشته و در حق او چیزهای باطل گفتند و به حماقت نسبت دادند ، و حدیثهای باطل و داستانهای بی اساس در حق وی نقل کردند

مدرک :

اسد الغابه ج ۳ ص ۴۲۳ نوشته ابن اثیر

۱۲۰ - بتهای قوم را می شکست

در تاریخ طبری است که علیعليه‌السلام موقع هجرت دوشنبه و سه شنبه را در قبا به ام کلثوم دختر هدم مهمان شد ، در تاریکیهای شب میدید که مردی در زده و چیزی میدهد و میرود ، حضرت موضوع را از ام کلثوم پرسید ، گفت : این مرد سهل بن حنیف است چون میداند من بی سرپرست هستم شبها به بتهای قوم دست برد زده شکسته و برایم میاورد تا بجای هیزم از آنها استفاده نمایم ، امیرالمومنینعليه‌السلام بخاطر این همیشه احترام سهل را مراعات میکرد و قدردانی می نمود

مدرک :

سفینه البحار ج ۱ ص ۶۷۶

سهل بن حنیف انصاری بدری از اصحاب رسول خدا و از دوستداران امیرالمومنینعليه‌السلام و در جریان جمل والی او در مدینه بود ، موقع مراجعت حضرت از صفین سهل وفات یافت ، حضرت در مرگ او بسیار بی تابی نمود ، و بر او پنج بار نماز خواند

۱۲۱ - تو بمنزله هارون میباشی

براء بن عازب و زید بن ارقم نقل میکنند که در جنگ تبوک رسول خدا به علی بن ابیطالب فرمود : چاره ای جز این نیست که یا باید من در مدینه بمانم و یا تو ، لذا علی در مدینه گذاشت و خود روانه تبوک شد ، مردم در مدینه شایع کردند که پیغمبر از علی کراهت پیدا کرده و از اول از او دل خوش نداشت ، چون این مطلب به گوش علی رسید خود را به پیغمبر رسانید

حضرت فرمود : علی برای چه آمده ای ؟ گفت : برای چیزی نبود فقط ازعده ای شنیدم که مرا به خاطر اینکه از من کراهت پیدا کرده ای در مدینه گذاشته ای ، حضرت خندید و فرمود : یا علی راضی نیستی که نسبت بمن مانند هارون باشی نسبت به موسی جز اینکه تو پیغمبر نیستی ((افلا ترضی ان تکون منی بمنزله هارون من موسی الا انک لست بنبی ))

گفت : بلی راضی هستم یا رسول الله ، فرمود : پس تو چنین هستی

مدرک :

طبقات کبری ج ۳ ص ۱۵

براء بن عازب انصاری صحابی ، نقل شده که در چهارده غزوه با پیامبر حاضر بود ، در جنگ جمل و صفین در خدمت علیعليه‌السلام بود ، در سال ۲۴ هجری ری را بطور صلح فتح نمود ، سپس در کوفه سکونت گزید ، در زمان مصعب بن زبیر از دنیا رفت

۱۲۲ - پیشنماز شما قاری قرآنست

سلمه جرمی با جمعی از قومش شرفیاب خدمت رسول خدا شدند و اسلام آوردند و قرآن یاد گرفتند ، موقع بازگشت عرض کردند : یا رسول الله چه کسی با ما نماز بخواند ؟ فرمود : آنکه بسیار قرآن یاد گرفته است ، چون به وطن بازگشتیم دیدند من از همه بسیار قرآن یاد گرفته و حفظ کرده ام لذا مرا پیشنماز خود قرار دادند ، تا امروز در تمام اجتماعات قوم جرم من امام ایشان بوده ام

مدرک :

کتاب اسدالغابه ج ۲ ص ۳۴۰

۱۲۳ - بتها را فرو ریخت

جابربن عبدالله نقل میکند که در فتح مکه رسول خدا وارد مسجد الحرام شد در حالی که عصای کوتاهی در دست داشت ، در اطراف کعبه بتهای زیاد جهت عبادت نصب کرده بودند ، حضرت به کنار هر بتی که میرسید با عصا از سینه آن میزد و به زمین می افکند ، مسلمانها با تبر حمله کرده و آنها را خرد نموده از مسجد بیرون میریختند ، حضرت این آیه را میخواند :( وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِکَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ )

مدرک :

تفسیر المیزان ج ۷ ص ۳۵۴ تالیف فیلسوف بزرگوار ، مفسر عالیقدر سید محمد حسین طباطبائی تبریزی مقیم قم مولود ۲۹ ذی الحجه سال ۱۳۲۱ قمری ، متوفای روز یکشنبه ۱۸ محرم الحرام سال ۱۴۰۲ قمری

۱۲۴ - اولین طلاق خلع در اسلام

حبیبه دختر سهل ثابت ین قیس بود ، چون ثابت بد شکل بود حبیبه او را پسند نکرد ، خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد : یا رسول الله من هرگز روی دیدن او را ندارم ، اگر ترس از خدا نبود تف برویش می انداختم ، حضرت فرمود : باغی را که بعنوان مهریه به تو داده به او برمیگردانی ؟ گفت : بلی ، باغ ثابت را پس داد ، حضرت میان آن دو دستور طلاق و جدائی داد ، این اولین طلاق خلع بود در اسلام

مدرک :

تفسیر المیزان ج ۲ ص ۲۶۶

۱۲۵ - حدیث میفروخت

نقل شده که معاویه به سمره بن جندب صد هزار درهم داد که نقل کند آیه( وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّـهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ) (یعنی از مردم کسانی هستند که سخنان آنها درباره دنیا ترا به شگفت می آورد و خدا را به آنچه در دل دارد شاهد میگیرد در حالی که او از سخت ترین خصومت کنندگان است ) در حق علیعليه‌السلام نازل شده ، و آیه( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّه ِ) درباره ابن ملجم لعنه الله نازل شده ، سمره نپذیرفت ، دویست هزار داد قبول نکرد ، چهار صد هزار داد قبول کرد

مدرک :

سفینه البحار ج ۱ ص ۶۵۶

۱۲۶ - فرماندار مدائن

چون سلمان فارسی به فرمانداری مدائن منصوب شد تنها سوار الاغی شده عازم مدائن گشت ، چون خبر به اهل مدائن رسید مردم برای استقبال از فرماندار جدید از شهر بیرون شدند ، پس از طی مسافتی با پیرمردی الاغ سوار روبرو شدند ، پرسیدند : ای شیخ امیر ما را کجا دیدی ؟ پرسید : امیر شما کیست ؟ گفتند : امیر ما سلمان فارسی صحابه رسول خداست ، فرمود من سلمان هستم ولی امیر نیستم

مردم به احترام او پیاده شده و اسبهای نجیب برای سواری او پیش کشیدند ، فرمود : این الاغ برای من بهتر و موافق تر است ، چون وارد شهر شد خواستند او را به دار الاماره ببرند ، فرمود : من امیر نیستم که به دارالاماره بروم ، دکانی را در بازار اجاره کرد و آنجا مشغول رسیدگی به کارهای مردم شد ، اثاثیه منزل او عبارت بود از زیرانداز و ظرف آب و عصا

مدرک :

الانوار النعامیه چاپ چهار جلدی تبریز ج ۱ ص ۵۱ تالیف سید نعمه الله بن سید عبدالله جزائری ، وی به سال ۱۰۵۰ هجری قمری در ضباعیه جزائر چشم به جهان گشود ، در راه تحصیل علوم متحمل مشقتهای زیاد شد ، خدمت علامه محمد باقر مجلسی را در اصفهان درک نمود ، شب جمعه ۲۳ شوال سال ۱۱۱۲ قمری وفات یافت