قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی0%

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عمران علیزاده
گروه: مشاهدات: 8509
دانلود: 2334

توضیحات:

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 195 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8509 / دانلود: 2334
اندازه اندازه اندازه
قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

۱۲۷ - حقوق همه را بپرداز

سلمان به زیارت ابودرداء رفت ، زن ابودرداء را پریشان و ژولیده یافت ، گفت اینطور چرا ؟ (چون شرعا زن شوهردار باید خود را مرتب نگهدارد) زن گفت : برادرت به کارهای دنیا توجه ندارد ، سلمان نشست تا ابودرداء به منزل آمد و به سلمان خوش آمد گفت ، و برایش غذا آورد ، سلمان گفت ؟ : اول خودت بخور ، گفت : من روزه هستم ترا بخدا تو میل کن ، سلمان گفت : تا تو غذا نخوری من هم نمیخورم

سلمان شب را در آنجا ماند ، چون شب شد ابودرداء برای عبادت برخاست ، سلمان جلو او را گرفت و گفت : پروردگارت در ذمه تو حقی دارد و بدنت بر تو حقی دارد ، و اهل و عیالت نیز بر تو حقی دارند ، گاهی روزه بگیر و گاهی بخور ، گاهی نمازبخوان و گاهی بخواب ، حق هر ذی حق را بجا آر ، صبح ابودرداء خدمت رسول خدا رسید و جریان سلمان را نقل کرد

، حضرت هم سخنان سلمان را تصدیق نمود

مدرک :

نزهه النواظر معروف به مجموعه ورام تالیف ورام بن ابی فراس که از فضلاء حله و از نسل مالک اشتر بود ، در اول امر لباس سپاهی می پوشید و شمشیر بر کمر می بست ، سپس آنرا ترک نموده مشعول عبادت شد ، به سال ۶۵۰ هجری ااز دنیا رفت

ابوالدارداء عویمربن زید انصاری صحابی معروف ، از علماء زمین شمرده میشد ، به قولی یکسال قبل از کشته شدن عثمان از دنیا رفت ، و به قول ابن قتیبه در جریان علیعليه‌السلام با معاویه ، ابودرداء زنده بوده است

۱۲۸ - مالک اشتر و مرد بازاری

نقل شده که روزی مالک اشتر از بازار کوفه میگذشت در حالی که پیراهنی از کرباس در بر و عمامه ای از آن در سر داشت ، یکی از اهل بازار او را دید و شکل و قیافه او را حقیر شمرد ، زباله ای را که جمع کرده بود بسوی او پرتاب کرد ، مالک بدون توجه به او رد شد و رفت ، همسایه ها به مرد بازاری گفتند : این مرد که زباله بر سرش پرتاب کردی میدانی کیست ؟ گفت : نه ، گفتند : او مالک اشتر صحابه امیرالمؤمنین بود

مرد بازاری بخود لرزید ، و برای عذر خواهی از پی مالک دوید ، آخر او را در مسجدی یافت که مشغول نماز است ، چون از نماز فارغ شد مرد بازاری خود را به پای مالک انداخت ، مالک پرسید : این چه کار است ؟ گفت : از تو پوزش می طلبم ،

فرمود : ترا ترسی نیست بخدا قسم وارد مسجد نشده ام مگر برای آنکه در حق تو از خداوند درخواست عفو و مغفرت نمایم

مدرک :

مجموعه ورام

۱۲۹ - به دیدن ما بسیار بیا

امام حسینعليه‌السلام می فرمود : در ایام طفولیت وارد مسجد شدم ، دیدم عمر بن خطاب بالای منبر است ، از منبر بالا رفته و گفتم : از منبر پدرم پایین آمده به منبر پدرت بنشین ، عمر گفت : پدر من منبر نداشت ، بعد مرا گرفته و با خود در منبر نشانید ، او مشغول صحبت شد و من سنگریزه هائی را که در دست داشت زیر و رو میکردم

چون از منبر پایین آمد مرا به منزل خود برد و گفت : این سخن را کی به تو یاد داده بود ؟ گفتم : بخدا سوگند که هیچ کس یاد نداده بود ، گفت : فرزندم برای دیدن ما بسیار بیا ، روزی برای ملاقات او رفتم دیدم با معاویه خلوت کرده و عبدالله بن عمر پشت در منتظر اجازه ایستاده است ، ابن عمر برگشت من هم برگشتم

پس از چندی با او روبرو آمدم ، گفت : چندی است نمی بینمت ؟ گفتم : چندی پیش آمدم با معاویه خلوت داشتی عبدالله هم منتظر اجازه بود ، او برگشت من نیز برگشتم ، گفت : تو در اجازه دادن از پسر عمر شایسته تر و مقدم هستی ، این موها را در سرما خدا ، سپس شما رویانده اید

((یعنی خدا و شما ما را از بندگی و بردگی نجات داده اید ، چونقبل از اسلام سر غلامان را داغ زده و موی آنها را از بین میبردند - ع ))

مدرک :

تاریخ بغداد ج ۱ ص ۱۴۱

۱۳۰ - شطرنج و فقاع

فضل بن شاذاان میگوید : از امام رضاعليه‌السلام شنیدم که می فرمود : چون سر حسینعليه‌السلام را به شام بردند یزید (علیه اللعنه ) دستور داد سفره طعام گشودند و سر مطهر را وسط سفره نهادند ، خود و یارانش میخوردند و آبجو می نوشیدند ، چون از طعام فارغ شدند ، دستور داد سر حضرت را در طشتی زیر تختی نهادند ، روی تخت (میز) بساط شطرنج پهن کردند

یزید شطرنج بازی کرده و از حسین و پدرش و جدش یاد نموده و به ایشان استهزاء میکرد ، هر وقت به حریف خود غلبه می کرد جام آبجو را برداشته و سه جرعه می نوشید و بقیه را در کنار طشتی که سر حسین در آن بود به زمین میریخت ، هرکس از شیعیان ما باشد باید از خوردن فقاع و بازی شطرنج خودداری کند ، و موقع دیدن اینها یادی از حسین کرده و یزید و اتباعش را لعنت کند که خدا به این وسیله گناهان او را محو میکند

مدرک :

بحار الانوار ج ۷۹ ص ۲۳۷

۱۳۱ - آرزوی دم مرگ

از اتفاقات غریب است که عبدالملک بن مروان در قصر خود که مشرف بود به نهر بردی در حال احتضار بود ، در این موقع چشمش به کازری افتاد که لباسهای مردم را می شست ، عبدالملک گفت : ایکاش من هم مانند این کازر بودم و روزی خود را روز به روز کسب میکردم و متصدی امر خلافت نمیشدم ، سپس اشعار امیه بن صلت را خواند :

کل حی و ان تطاول دهرا

آیل امره الی ان یزولا

لیتنی کنت قبل ما قد بدی لی

فی روس الجبال ارعی الوعولا

چون این سخن به ابو حازم زاهد رسید گفت : خدا را شکر که ایشان (خلفاء) موقع مرگ آرزوی مقام ما میکند ، ولی ما هیچ وقت آرزوی حال ایشان نمیکنیم

مدرک :

حیاه الحیوان دمیری ماده وعل

عبدالملک بن مروان از خلفاء جبار بنی امیه ، قبل از رسیدن به خلافت دائما در مسجد نماز و قرآن میخواند و به او حمامه المسجد میگفتند ، روز یکشنبه اول ماه رمضان سال ۶۵ هجری به او بیعت کردند ، روز شنبه ۱۴ شوال سال ۸۶ هجری از دنیا رفت

۱۳۲ - حضرت موسی را موعظه کرد

نقل شده که روزی حضرت موسی نشسته بود که شیطان وارد شد ، کلاهی رنگارنگ در سر داشت ، چون نزدیک شد بعنوان احترام کلاه از سر برداشت و جلو رفت و سلام کرد ، حضرت موسی پرسید : تو کیستی ؟ گفت : من ابلیس هستم ، آمده ام بپاس احترام مقاوم و تقرب تو نزد خدا ترا سلام کنم ، حضرت پرسید : آنچه در سر داشتی چیست ؟ گفت : بوسیله آن دلهای اولاد آدم را میربایم ، پرسید : کدام عمل است که اگر اولاد آدم آنرا انجام دهند به آنها چیره میشوی ؟ گفت : زمانی که خود پسند باشد و عمل خود را بسیار شمارد و گناهان خود را فراموش کند

یا موسی تو را از سه چیز بیم میدهم : با زن اجنبی خلوت مکن چون هیچ مرد و زن نامحرم با هم خلوت نمیکنند مگر اینکه من همراه ایشان باشم تا آنها را به فتنه بیاندازم ، اگر با خدا عهد و پیمان بستی آنرا به ئفوریت انجام ده ، و اگر از مالت صدقه بیرون کردی بزودی آنرا به مصرفش برسان و الا منصرف میسازم

مدرک :

مجموعه ورام ص ۷۳

۱۳۳ - از مجرم موعظه خواست

امام صادقعليه‌السلام فرمود : مردی نزد حضرت عیسی رفت و گفت : یا روح الله من زنا کرده ام با اجرای حد الهی مرا پاک ساز ، حضرت دستور داد تا مردم برای تطهیر او حاضر شوند ، چون مردم حاضر شدند گودالی کندند و مرد مقصر را در آن نهادند ، حضرت عیسی فرمود : هر کس در ذمه اش حد الهی است نباید به این شخص حد بزند ، مردم همه برگشتند بجز حضرت یحیی و حضرت عیسیعليهما‌السلام .

حضرت یحیی نزد مرد مقصر رفت و گفت : مرا موعظه کن ، گفت : نفس خود را در بدست آوردن خواسته هایش آزاد مگذار که ترا هلاک میکند ، حضرت فرمود : باز هم بگو ، گفت : هیچ گناهکاری را بر گناه او ملامت و سرزنش مکن

مدرک :

مجموعه ورام ص ۲۳۹

۱۳۴ - هدیه خلیفه را قبول نکرد

عثمان توسط دو غلام خود دویست دینار به ابوذر فرستاد و گفت : به او بگوئید : عثمان ترا سلام رساند و گفت : اینها را در احتیاجات خود صرف کن ، ابوذر پرسید : آیا خلیفه به سایر مسلمانها هم مانند من دویست دینار داده است ؟ گفتند : نه ، گفت : من هم یکی از مسلمانانم بر من روا میباشد آنچه بر آنها رواست

غلامها گفتند : عثمان میگوید : این دینارها از مال خودم است ، بخدا قسم که مال حرام به آن مخلوط نشده است ، فرمود : مرا به آنها احتیاجی نیست ، چون من امروز از بی نیازترین مردم هستم ، گفتند : خدا عافیتت دهد در منزل تو چیز زیاد و یا کمی که مورد استفاده واقع شود نمی بینم ، فرمود : زیرا این پلاس دو قرص نان هست که چند روز بر آنها گذشته است ، من این دینارها را چکنم ؟ بخدا قسم که قبول نخواهم کرد تا خدا بداند که من به هیچ چیز قادر و مالک نیستم ، و با اعتقاد به ولایت علی بن ابیطالب و عترت طاهرین او از بی نیازترین مردم هستم از رسول خدا شنیدم که می فرمود : به مرد پیر قبیح است که دروغگو باشد ، آنها را به عثمان برگردانید و او را آگاه سازید که مرا نزد او حاجتی نیست و از او چیزی نخواهم خواست تا با پروردگار خود ملاقات کنم و میان من و عثمان او خودش قضاوت کند

۱۳۵ - به یاران خود اعتماد نداشت

امام حسنعليه‌السلام بدان جهت با معاویه مصالحه کرد که از اصحابش بجان خود ترسید : چون جمعی از یاران آن حضرت پنهانی به معاویه نامه نوشتند و اظهار اطاعت کردند و ضمانت نموده بودند که اگر سپاه معاویه به لشگر امام نزدیک شود او را گرفته و تحویل معاویه دهند ، لذا امام بجز از عده معدودی از خواص شیعه به هیچ کس اعتماد نداشت و از طرفی معاویه صلحنامه ای نوشته همراه نامه های اصحاب پیش امام فرستاد ، امام ناچار شده و به صلح تن در داد

مدرک :

المجالس السنیه ج ۵ ص ۲۰۳ تالیف سید محسن امین عاملی

۱۳۶ - مؤمنان را ذلیل کردی

در مقاتل الطالبیین است که امام حسنعليه‌السلام با جمعی جلو منزل خود نشسته بود که سفیان بن لیلی از آنجا میگذشت ، گفت :

((السلام علیک یا مذل المومنین )) حضرت فرمود : ((علیک السلام )) یا سفیان از مرکب فرود آی ، سفیان پیاده شد و پای شتر را بست و نشست ، امام فرمود : آن چه بود گفتی ای سفیان ؟ گفت : گفتم السلام علیک یا مذل المومنین ، فرمود : چرا این سخن را به زبان راندی ؟ گفت : پدر و مادرم فدایت باد بخدا سوگند ما را ذلیل کردی با این ظالم مصالحه نموده و کار امت را بدست پسر هند جگر خوار سپردی در صورتیکه صد هزار مرد شمشیر زن حاضر بودند پیش تو کشته شوند و خدا امر مردم را بر تو جمع کند فرمود : سفیان ما اهل بیت هر وقت حق را تشخیص دادیم به آن عمل میکنیم ، من از پدرم علیعليه‌السلام شنیدم که میفرمود : من از رسول خدا شنیدم که فرمود : شبها و روزها پایان نیابند تا اینکه خدا امر این امت را به مردی جمع میکند که گشاده پائین و فراخ گلو است ، میخورد و سیر نمیشود ، خدا با نظر رحمت به او نگاه نمیکند ، نمی میرد تا برای او در آسمان مدافعی و در زمین یاوری نباشد و او معاویه است ، و من می دانستم که خدا اراده خود را عملی خواهد کرد

مدرک :

المجالس السنیه ج ۵ ص ۲۳۳

((یعنی چون میدانستم خدا برای امتحان مردم و سایر مصالح اراده کرده امر امت اسلامی بدست معاویه قرار گیرد چنانچه امر خلافت در دست دیگر اشخاص قرار گرفت ، و خدا اراده خود را عملی میکند و مقابله با آن نتوان کرد و جنگ در این راه بی نتیجه است ، نخواستم خون مسلمانها بدون اخذ نتیجه ریخته شود - ع ))

۱۳۷ - مثل جدش رفتار کرد

در علل الشرایع از ابوسعید نقل میکند که به حسن بن علیعليهما‌السلام گفتم : یابن رسول الله چرا در مقابل معاویه سستی نموده و مصالحه کردی در صورتی که خلافت حق تو بود و او گمراه و ستمگر است ؟

فرمود : ای ابو سعید مگر من حجت پروردگار ، و بعد از پدرم امام مردم نیستم ؟ گفتم : بلی هستید ، فرمود مگر من همان نیستم که رسول خدا در حق من و برادرم فرمود : حسن و حسین امامند خواه قیام کنند و یا بنشینند ؟ گفتم

: بلی هستید ، فرمود پس من امامم قیام کنم و یا خانه نشین باشم

ای ابوسعید علت مصالحه من با معاویه همان علت است که در مصالحه رسول خدا با بنی ضمره و بنی اشجع و با مردم مکه در حدیبیه بود ، آنها به نزول قرآن از جانب خدا کافر بودند ، و اینها به تاویل آن کافرند

ای ابوسعید در صورتی که من امام هستم روانیست رای مرا سفیهانه شمرد و باطل دانست خواه راجع به صلح باشد و خواه راجع به جنگ و لو اینکه حکمت آنرا ندانید ، آیا نمی بینی که چون خضر کشتی را سوراخ کرد و پسر را کشت و دیوار را مرمت کرد حضرت موسی ناراحت شد و اعتراض کرد ، چون حکمت آنرا نمی دانست ، ولی وقتی که خضر حکمت آنرا بیان کرد موسی راضی شد ، و شما هم نسبت به من خشمگین شده و ناراضی هستید ، چون حکمت آنرا نمیدانید ، اگر صلح نمیکردم معاویه احدی از شما شیعیان را روی زمین زنده نمیگذاشت

مدرک :

المجالس السینه ج ۵ ص ۲۳۴

۱۳۸ - اگر یاور داشتم میجنگیدم

سالم بن ابی الجعد گوید : مردی از دوستانم بمن گفت : خدمت حسن بن علیعليهما‌السلام شرفیاب شدم و گفتم : یا بن رسول الله ما شیعیان را ذلیل و بنده و برده نمودی ، فرمود : چرا و از چه راهی ؟ گفتم : بخاطر اینکه امر خلافت را تسلیم این ستمگر نمودی ، فرمود : من امر را به او تسلیم نکردم بلکه برای خود یاور نیافتم اگر عده ای یاور مییافتم شب وروز با معاویه میجنگیدم ، ولی اهل کوفه را می شناسم و امتحان کردم ، کسی که فاسد است برای یاری من صلاحیت ندارد ، ایشانرا وفا نیست ، به گفتار و کردار آنها اعتماد نداشتم ، میگویند : دلهای ما با شماست ولی شمشیرهای آنها بر روی ما کشیده شده است

مدرک :

کتاب الاحتجاج ج ۲ ص ۱۱ تالیف احمد بن علی بن ابیطالب طبرسی

۱۳۹ - همه مردم مثل تو نیستند

نقل شده که حجر بن عدی به امام حسنعليه‌السلام گفت : مؤمنان را روسیاه کردی ، حضرت فرمود : همه مردم آنچه را که تو دوست میداری دوست نمیدارند ، و رای ایشان مانند رای تو نیست ، و من اینکار را برای حفظ و زنده ماندن شماها انجام دادم

مدرک :

المجالس السینه ج ۵ ص ۲۳۴

۱۴۰ - اصحابش بی وفا بودند

سبط ابن جوزی ازسدی نقل میکند که امام حسن بخاطر رغبت و میل بدنیا با معاویه صلح نکرد ، بلکه برای این مصالحه کرد که دید اهل کوفه با او سر بی وفائی و حیله گری دارند ، و ترسید که او را گرفته تحویل معاویه دهند ، دلیل و علامت ترس این بود که آن حضرت پیش از مصالحه در نخلیه خطبه خواند و فرمود : ای مردم این خلافت که من با معاویه در سر آن اختلاف داریم حق من است و میخواهم برای اصلاح امت و حفظ خونهای ایشان از حق خود صرف نظر کنم ، شاید برای شما فتنه و مدتی باعث بهره مندی باشد

مدرک :

المجالس السینه ج ۵ ص ۲۲۶

۱۴۱ - خیمه هایش را غارت کردند

اهل کوفه به خیمه های امام حسنعليه‌السلام ریخته و آنها را غارت کردند ، و خود آن حضرت را با خنجری زخمی نمودند ، چون به گرفتاری و تنهائی خود یقین کرد به مصالحه و ترک جنگ تسلیم شد

معاویه مخفیانه اشخاصی میان لشگر امام حسنعليه‌السلام می فرستاد شایع میکردند که قیس بن سعد که امیر سپاه امام در جبهه بود با معاویه صلح کرده ، و میان لشگر قیس شایع می کردند که امام با معاویه صلح کرد و پیشنهادهای او را قبول کرد

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۴۳۱

مغیره بن شعبه و عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن الحکم را معاویه در مدائن پیش امام فرستاد که در چادری با امام خلوت کردند ، چون از نزد امام بیرون شدند از روی دروغ و حیله با صدای بلند به همدیگر گفتند : خدا بوسیله فرزند رسول خدا خونها را حفظ کرد و فتنه را خاموش نمود که صلح را پذیرفت ، این جمله ها را طوری گفتند که سپاهیان امام شنیدند ، و گفته های آن شیاطین را باور کرده به خیمه امام ریختند ، حضرت سوار مرکب خود شده در تاریکی ساباط از دست ایشان فرار نمود

مدرک :

تاریخ یعقوبی ج ۲ ص ۴۳۱

۱۴۲ - مواد صلحنامه

چون امام حسنعليه‌السلام وارد مدائن شد شخصی در لشگر امام صدا زد : ای مردم قیس بن سعد کشته شد بپاخیزید ، با شنیدن این صدا مردم به چادر امام ریخته هرچه را در آن بود غارت کردند حتی بساطی را که زیر امام بود کشیدند و بردند ، لذا خشم و هراس امام از ایشان زیاد شد

آنچه امام حسن از معاویه در مقابل صلح مطالبه کرد عبارت بود از :

۱ - آنچه در بیت المال کوفه است که در حدود پنج میلیون دینار بود به امام واگذار شود (از امام مطالبه نشود)

۲ - خراج و مالیات دارا بجرد که از توابع فارس است به او داده شود

۳ - به علیعليه‌السلام فحش داده نشود ، معاویه این را قبول نکرد ، قرار شد در حضور امام حسن فحش ندهد که معاویه پذیرفت ولی در عمل وفا نکرد

چون مراسم مصالحه پایان یافت امام در میان مردم کوفه بپاخاست و فرمود : ای اهل کوفه سه چیز مرا نسبت به شما بی میل و بی اعتنا کرد : پدرم را کشتید ، خودم را زخمی کردید ، و اثاثم را به غارت بردید

مدرک :

الکامل بن اثیر ج ۳ ص ۲۰۳

صلح نامه را چنین نوشتند :

بسم الله الرحمن الرحیم ، حسن بن علی بن ابیطالب صلح کرد با معاویه بن ابی سفیان بشرط اینکه :

۱ - او عمل کند در میان مردم به کتاب خدا و سنت رسول اکرم و سیره خلفاء راشدین

۲ - معاویه بعد از خود احدی را بر این امر (خلافت ) تعیین نکند

۳ - مردم در هر جای عالم باشند از شام و عراق و حجاز و یمن از شر او ایمن باشند

۴ - اصحاب علیعليه‌السلام و شیعیان او از تعرض و تعدی معاویه بر جانها و مالها و فرزندان خود ایمن باشند

۵ - بر حسن بن علی و برادرش حسین و سایر اهل بیت و خاندان رسول اکرم مکری نیندیشد ، و در آشکار و نهان ضرری نرساند ، و احدی از ایشان را در افقی از آفاق زمین نترساند

۶ - و سب امیرالمومنین نکند ، و در قنوت نماز ناسزا به آن حضرت و شیعیان او نگویند

مدرک :

منتهی الامال ج ۱ ص ۱۶۷

((از اینجا معلوم میشود که آنچه ابن اثیر در الکامل درباره متن صلحنامه نقل کرده و در بالا ثبت شد ناقص بلکه تحریف یافته بوده که هدف حضرت را منحصر نموده در چند فقره مالی - ع ))

۱۴۳ - معاویه در قصر خضراء

چون به معاویه خبر رسید که امام حسن صلح را پذیرفته است ، معاویه در قصر خضراء تکبیر گفت ، مردم قصر به تبعیت از او تکبیر گفتند ، مردم مسجد با شنیدن صدای ایشان تکبیر گفتند ، فاخته دختر قرظه همسر معاویه از قصر خود خارج شده و نزد معاویه رفت و گفت : خدا شادت کند یا امیرالمؤمنین چه خبر شده است ؟

گفت : قاصد برایم مژده آورده که حسن بن علی صلح را پذیرفت و تسلیم شد ، بیاد فرمایش رسول خدا افتادم که فرمود : ((این پسرم آقای جوانان بهشت است و بزودی خدا بوسیله او میان دو گروه بزرگی از مؤمنان را صلح و صفا میبخشد)) الحمدالله که گروه مرا هم از مؤمنان قرار داد

مدرک :

مروج الذهب ج ۲ ص ۴۳۰ در آنجا متن خبر را اینطور نقل کرده است : ((ان ابنی هذا سید اهل الجنه و سیطح الله به بین فئتین عظیمتین من المومنین ))

((بعضی از علماء میگویند : این حدیث از رسول خدا نیست معاویه آنرا جعل کرده برای آنکه خود و طرفدارانش از ننگ و داغ حدیث ((فئه باغیه )) که آنها را مفتضح کرده بود برهاند و خود شان را جزو مؤمنان قلمداد کند))

((حقیر گوید : اصل حدیث در اکثر کتب نقل شده است ولی در بعضی نقلها کلمه ((من المومنین )) ندارد ، بنظر میرسد که معاویه این کلمه را که هدف او را تامین میکند اضافه کرده است ، کلام معاویه ((الحمدالله گروه مرا از مؤمنین قرار داد)) دلیل تصرف معاویه است در فرمایش رسول خدا - ع ))

۱۴۴ - امام به آنها توضیح داد

چون امام حسنعليه‌السلام با معاویه صلح کرد مردم وارد خدمتش شدند ،

بعضی از مردم امام را بخاطر صلح سرزنش کردند ، فرمود : نمیدانید من چه کاری برای شما انجام داده ام ، بخدا سوگند آنچه من انجام داده ام برای شیعیانم از آنچه بر آن میتابد و غروب میکند بهتر است

مگر نمیداند که من امام شما هستم و اطاعت من بر شما واجب است ، و من سید جوانان اهل بهشتم با تصریح رسول خدا ؟ گفتند : بلی میدانیم

مگر نمیدانید که چون خضر کشتی را سوراخ کرد ، و دیوار را مرمت نمود ، و پسر را کشت مورد خشم و اعتراض موسی بن عمران قرار گرفت ؟ چون حکمت این کارها را نمیدانست ، در صورتیکه این کارها نزد خدا دارای حکمت و درست بودند

مگر نمیدانید که هیچ یکی از ما نیست مگر اینکه درگردن او بیعتی باشد از طاغیه زمان خود مگر قائمی که روح الله عیسی بن مریم پشت سر او نماز میخواند ، خدا تولد او را مخفی میدارد ، خود او از چشمها پنهان میشود تا اینکه موقع ظهورش بیعت کسی در ذمه او نباشد ، او نهمین فرزند برادرم حسین و پسر سیده زنان است

مدرک :

کتاب الاحتجاج ج ۲ ص ۹

۱۴۵ - سران اصحاب رشوه گرفتند

معاویه به هر یکی از اشعث بن قیس ، شبث بن ربعی ، و عمروبن حریث مخفیانه پیغام فرستاد که اگر حسن بن علی را بکشی برایت دویست هزار درهم ، و ریاست یکی از لشگرها و استانهای شام ، و یکی از دخترانم را میدهم ، چون امام از جریان مطلع شد برای حفظ جان خود زیر لباسهایش زره جنگی

می پوشید ، و با همان نحو نماز جماعت میخواند ، روزی یکی از منافقان تیری بجانب آن حضرت پرتاب کرد که بجهت پوشیدن زره موثر نشد

مدرک :

سفینه البحار ج ۱ ص ۶۸۲

اشعث بن قیس کندی از شیاطین عرب و از منافقان بود ، پس از رحلت رسول خدا مرتد شد ، مسلمانان او را اسیر نموده پیش ابوبکر آوردند ، ابوبکر از گناهش درگذشت و خواهرش را به عقد او درآورد ، وی از امیرالمومنین انحراف داشت و آن حضرت او را ((عرف النار)) می نامید ، اشعث از همدستان ابن ملجم بود ، دخترش امام حسنعليه‌السلام را مسموم نمود ، پسرش محمد بن اشعث جناب مسلم را دستگیر نموده پیش ابن زیاد برد ، و در کربلا از فرماندهان سپاه بود ، اشعث به قولی پس از چهل روز از شهادت علیعليه‌السلام از دنیا رفت

عمروبن حریث از ثروتمندان کوفه و از موالیان بنی امیه بود ، از امیرالمؤمنینعليه‌السلام منحرف بود ، درباره میثم تمار سعایت نمود ، در سال ۸۵ هجری از دنیا رفت

۱۴۶ - مالک بن نویره و خالد

پس از آنکه خالد بن ولید مالک بن نویره را کشت و با زنش همبستر شد به مدینه برگشت و داخل مسجد شد ، در تن لباسی داشت آلوده به زنگار آهن ، در عمامه اش سه تیر نصب شده بود ، چون عمر او را دید گفت : ای دشمن خدا ریا میکنی ؟ به مرد مسلمانی تعدی کردی و او را کشتی و به همسرش تجاوز کردی ؟ بخدا سوگند اگر بتو دست یابم سنگسارت خواهم کرد ، سپس تیرها را از عمامه خالد بیرون کشید

در این مدت خالد به خیال اینکه عمر این سخنها را از جانب ابوبکر میگوید ساکت بود و چیزی نمی گفت ، چون پیش ابوبکر رفت و با او سخن گفت ، ابوبکر به کارهای او صحه نهاد و عذرش را پذیرفت ، عمر مرتب ابوبکر را تشویق میکرد که قصاص مالک را از خالد بگیرد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱ ص ۱۷۹

((ابوبکر به پیشنهاد عمر ترتیب اثر نداد و خالد را مجازات نکرد تا خلافت به عمر رسید ، در آن موقع خالد امیر سپاه و مشغول فتح شام بود به مجرد اینکه عمر در خلافت مستقر شد دستور عزل خالد را صادر کرد - ع ))

از مالک بن نویره ارتداد سر نزده بود ، افراد سریه درباره قوم مالک اختلاف کردند : عده ای از جمله ابوقتاده انصاری شهادت دادند که ایشان اذان و اقامه گفتند و نماز خواندند

خالد عذر میاورد که مالک بمن گفت : صاحب شما چنین و چنان گفت ، من هم مگر تو او را صاحب خود نمیدانی ؟ لذا او را کشتم (منظور مالک از صاحب شما ابوبکر بود ولی خالد سخن او را تاویل کرده است )

عمر میگوید : مسلمانی را کشتی و به زنش تجاوز کردی ، ابوقتاده شهادت میدهد که اذان و اقامه گفتند و نماز خواندند ، ابوبکر اسراء را برگردانید و دیه مالک را پرداخت ، همه اینها دلیل مسلمان بودن مالک است

مدرک :

اسد الغابه ج ۴ ص ۲۹۶

((مالک بن نویره

از اشخاصی بود که با صدق نیت مسلمان شد ، رسول خدا او را از اهل بهشت معرفی کرد ، بعد از آنکه ابوبکر به خلافت رسید مالک خلافت او را نپذیرفت و به مدینه رفته اعتراض کرد ، ابوبکر برای اینکه از جانب او که شخصی شجاع و در میان صحرانشینان دارای نفوذ بود ایمن گردد خالد بن ولید را که شخصی سفاک و مکار بود و با مالک خرده حساب داشت مامور از بین بردن او نمود ، و اعتراض مسلمانان حتی عمر را قبول نکرد که خالد را بالقب سیف الله مفتخر نمود ))

۱۴۷ - آنها را از هم جدا کنید

معاویه امر به احضار عباده بن صامت نمود ، چون عباده وارد شد رفت در جایگاه معاویه میان او و عمرو عاص نشست ، معاویه خدا را حمد و ثنا گفت ، و شمه ای از فضائل عباده و عثمان را بیان کرد ، بعد عباده را به خونخواهی عثمان و یاری خود دعوت و تشویق کرد ، عباده گفت : سخنان تو را شنیدم ، میدانی چرا میان تو و عمرو نشستم ؟ گفتند : بلی بخاطر فضل و شرافت و سابقه ات

گفت : نه بخدا قسم که برای آن نبود ، بلکه برای آنستکه موقع رفتن به ((غزوه تبوک )) روزی رسول خدا شما دو نفر را دید که در حال راه رفتن آهسته با هم صحبت میکنید ، متوجه ما شد و گفت : هر وقت دیدید این دو با هم اجتماع کرده اند میان آنها جدائی اندازید ، چون آن دو هیچ وقت جهت کار خیر اجتماع نمیکنند ، من شما را از اجتماع نهی میکنم

مدرک :

العقد الفرید ج ۴ ص ۳۴۶

عباده بن صامت صحابی انصاری در عقبه اول و دوم حاضر بود ، در تمامی غزوات نبوی شرکت داشت ، عمر او را همراه معاذبن جبل و ابوالدارداء جهت تعلیم اهل شام به آن سامان فرستاد ، به سال ۳۴ و بقولی ۴۵ از نیا رفت

۱۴۸ -از چوبه دار ترسید

چون حجاج بن یوسف وارد مکه شد و عبدالله بن زبیر را به دار کشید ، شبانه عبدالله بن عمر پیش حجاج رفت و گفت : دستت را بده تا به عبدالملک بیعت کنم که رسول خدا فرموده است : ((من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه )) : (هر کس بمیرد در حالی که امام زمانش را نشناخته مردن او مردن جاهلیت است ) حجاج پای خود را بسوی او دراز کرد و گفت : دستم مشغول است ، پایم را زیارت کن ، عبدالله گفت : مرا استهزاء میکنی ؟

حجاج گفت : ای احمق بنی عدی مگر علی بن ابیطالب امام زمانت نبود ؟ چرا با او بیعت نکردی و امروز آمده حدیث : ((من مات و لم یعرف . )) میخوانی ، بخدا سوگند که بخاطر این حدیث نیامده ای بلکه از ترس چوبه داری که عبدالله بن زبیر بالای آنست آمده ای

مدرک :

الکنی و الالقاب تالیف حاج شیخ عباس قمی

عبدالله بن عمر بن خطاب سه سال بعد از بعثت پیغمبر در مکه متولد شد ، گویند که پیش از پدرش به مدینه مهاجرت نمود ، وی شخصی ضعیف النفس و عوام فریب بود

، با امیرالمؤمنینعليه‌السلام بیعت نکرد ولی با یزید بیعت کرد و موقعی که اهل مدینه بیعت یزید را شکستند او نشکست ، بالاخره در سال ۷۳ یا ۷۴ هجری از دنیا رفت

۱۴۹ - همسران رسول خدا را جواب کرد

چون عثمانه ماهیانه زنان رسول اکرم را از آن مقداریکه عمر میداد کسر کرد عایشه و حفصه پیش او رفته و درخواست کردند که شهریه ایشان را مانند زمان عمر بدهد ، گفت : نزد من برای شما چیزی نیست ، گفتند : پس ارثیه ما را از رسول خدا بده

عثمان که تکیه کرده بود و علی بن ابیطالب هم نزد او بود ، برخاست و نشست و گفت : مگر شما نبودید که به همراهی یک عرب که با بول خود تطهیر میکرد بنام مالک بن حویرث شهادت دادید که پیغمبر فرمود : ((نحن معاشر الانبیاء لا نورث ما ترکناه صدقه )) اگر شهادت شما حق بود من شهادت شما را در حق خودتان قبول و عملی میکنم ، و اگر دروغ بود لعنت خداوند و ملائکه برکسی باد که به دروغ شهادت داده است

گفتند : ای نعثل ! رسول خدا تو را به نعثل یهودی تشبیه کرد ، عثمان گفت : خدا برای شما در قرآن (در سوره تحریم ) مثل زده ، سپس برخاستند و رفتند

مدرک :

سفینه البحار ج ۱ ص ۵۲

۱۵۰ - چرا با اهل توحید جنگیدی ؟

ابراهیم بن علقمه و اسود نقل میکند که پیش ابو ایوب انصاری رفته و گفتیم : ای ابو ایوب خدا تو را محترم و مکرم نمود که پیغمبر مهمان تو شد ، بما بگو : چرا با علی بن ابیطالب خارج شده و با اهل لااله الاالله جنگیدی ؟ گفت : بخدا سوگند که در همین خانه بودیم که رسول خدا نشسته بود ، علی در طرف راست او ، و من در طرف چپ او نشسته بودم انس بن مالک در مقابل حضرت ایستاده بود که حلقه در به صدا درآمد ، پیغمبر فرمود : ببین کیست ؟ انس نگاه کرد و گفت : عمار بن یاسر است ، فرمود : در را بروی عمار پاک بگشا

عمار وارد شد و سلام داد و نشست ، سپس رسول خدا فرمود : ای عمار پس از من در میان امت من کارهای ناگوار رخ می دهد تا به روی هم شمشیر کشیده یکدیگر را می کشند ، و از یکدیگر بیزاری میجویند ، در آن موقع از این علی بن ابیطالب که در طرف راست من نشسته پیروی کن ، اگر تمام مردم از راهی بروند و علی از راهی ، تو راه علی را برو ، ای عمار علی تو را از هدایت باز نمیدارد و به هلاکت راهنمائی نمی کند ، ای عمار اطاعت علی اطاعت من است ، و اطاعت من اطاعت خداست

مدرک :

سفینه البحار ج ۱ ص ۵۲

ابو ایوب انصاری نامش خالد بن یزید است ، رسول خدا در هجرت به منزل او وارد شد ، در غزوات پیغمبر شرکت کرد ، بعد از رسول خدا از حق امیرالمؤمنین دفاع کرده و در جنگهای آن حضرت حاضر شد در سال پنجاه و یک در سپاهی که عازم قسطنطنیه بود شرکت کرد که در این سفر از دنیا رفت و کنار حصار قسطنطنیه دفن شد

۱۵۱ - ما باز هم حقیم

حبه عرنی گوید : روزی که عمار شهید شد نزد وی بودم ، صدا زد که آخرین روزی مرا از دنیا بیاورید ،

مقداری شیر در کاسه ای آوردند ، فرمود : امروز با دوستانم (محمد و حزب او) ملاقات میکنم ، بعد فرمود : بخدا سوگند اگر ما را بزنند تا به نخلستانهای ((هجر)) برسانند باز یقین دارم که ما حقیم و ایشان (معاویه و یارانش ) باطلند ، سپس در سن نود و چهار سالگی شهید شد

مدرک :

سفینه البحار ج ۲ ص ۲۷۶

۱۵۲ - تو ابوتراب هستی

عمار یاسر گوید : در غزوه ((ذوالعشیره )) من و علی بن ابیطالب رفیق و همراه بودیم که علی بمن گفت : بنی مدلج در باغ و چشمه کار میکنند بیا برویم و بکار آن ها تماشا کنیم ، با هم رفته و تماشا کردیم که پس از مدتی خواب بر ما غلبه کرد که در کنار باغ روی خاکها بخواب رفتیم ، موقعی بیدار شدیم که رسول خدا با پای خود ما را حرکت میداد در این روز بود که رسول خدا به علی ((ابو تراب )) گفت چون خاک آلود شده بود سپس فرمود : شما را خبر دهم از شقی ترین مردم ؟ گفتیم : بلی یا رسول الله ، فرمود : شقی ترین مردم عبارتست از مرد سرخ رنگ قوم ثمود که ناقه را کشت ، و کسی که به این جای تو دست بسر علی نهاد ضربت میزند و این جای تو دست به محاسن علی نهاد از خون تر میشود

مدرک :

اعلام الوری ص ۷۳ تالیف عالم جلیل القدر ، مفسر عظیم الشان امین الاسلام ابوعلی فضل بن حسن طبرسی صاحب مجمع البیان

۱۵۳ - او اهل آتش است

امام باقرعليه‌السلام فرمود : در جنگ احد به رسول خدا عرض کردند : مردی از اصحاب بنام ((قزمان )) به برادران دینی خود خوب مساعدت و یاری میکند ، حضرت فرمود : او اهل آتش است ، پس از مدتی آمدند و گفتند : قزمان شهید شد ، فرمود : هرچه خدا خواست آن میشود ، پس از ساعتی آمدند و گفتند : قزمان خودکشی کرد ،فرمود : شهادت میدهم که من رسول خدا هستم

جریان بدین قرار بود که قزمان با شهامت جنگید و شش و هفت نفر را کشت و زخم زیاد برداشت ، او را به خانه بنی ظفر بردند ، مسلمانها گفتند : قزمان مژده ات باد که امروز خوب کارکردی ، گفت : مژده چه چیز را بمن میدهید ؟ بخدا سوگند که من بخاطر قبیله و حسب خود می جنگیدم و اگر آن نبود نمی جنگیدم ، چون اذیت و ناراحتی زخمها زیاد شد تیری از تیردان برداشته و خود را با آن کشت

مدرک :

اعلام الوری طبرسی ص ۸۵