قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی0%

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: عمران علیزاده
گروه: مشاهدات: 8481
دانلود: 2323

توضیحات:

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 195 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8481 / دانلود: 2323
اندازه اندازه اندازه
قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

۱۷۳ - چرا با هم میجنگیم ؟

اسماء بن حکم فرازی گوید : در جنگ صفین در خدمت علیعليه‌السلام زیر پرچم عمار بن یاسر بودیم که دیدیم مردی صفها را جستجو میکند تا به صف ما رسید و پرسید : کدام یک از شما عمار یاسر است ؟ عمار گفت : عمار منم ، گفت : ابوالیقظان هستی ؟ گفت : بلی ، مرد گفت : من از تو سوالی دارم ، آشکار بپرسم یا پنهانی ؟ گفت : هرطور دلت میخواهد انتخاب کن

مرد گفت : آشکارا بهتر است : من از نزد خانواده ام با بصیرت بیرون آمده و در این جنگ شرکت کردم و یقین داشتم که اهل شام گمراه هستند و باطل ، و ما حق هستیم ، تا شب گذشته فرارسید ، موذن ما در اذان گفت : ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله )) موذن آنها نیز همان را گفت ، ما نماز خواندیم و ایشان نیز مانند ما نماز خواندند ، ما دعا کردیم و ایشان نیز مانند ما دعا کردند ، ما قرآن خواندیم و ایشان هم قرآن خواندند ، با دیدن این وضع شک بر دلم مستولی شد و شب را با ناراحتی بسر آورده ، صبح پیش امیرالمومنین رفته وضع خود را معروض داشتم ، فرمود : آیا عمار را ملاقات کردی ؟ گفتم : نه ، فرمود : پس پیش او برو و هرچه گفت : از او پیروی کن ، لذا پیش تو آمدم

عمار گفت : این پرچم سیاه را که مقابل من است میشناسی ؟ آن پرچم عمروعاص است ، در خدمت رسول خدا سه بار با صاحب آن جنگیده ام و این بار چهارم است که این بارش بهتر از بارهای قبلی نیست که بدتر و ظالمانه تر است

آیا در جنگ بدر و احد و حنین شرکت داشتی ؟ و یا کسی از پدرانت شرکت داشتند که جریان آنها را به تو نقل کنند ؟ گفت : نه ، عمار گفت : مراکز پرچمهای ما مراکز پرچمهای آنها مراکز پرچمهای کفار است (پرچمهای ما امروز در دست کسانی است که پرچم رسول خدا در دست آنها بود ، ، و پرچم آنها در دست پرچمداران اهل شرک است )

این سپاه بزرگ را که در اطراف معاویه می بینی بخدا قسم دوست میدارم که همه آنها یک نفر بودند و بدست من میدادند که در آنوقت سر او را بریده و قطعه قطعه میکردم ، بخدا سوگند که خون همه آنها از خون گنجشکی حلال تر است ، آیا خون گنجشک حرام است ؟ مرد گفت : نه ، حلال است ، عمار گفت : خون آنها هم همانطور است ، آیا ترا روشن کردم ؟ گفت : بلی

مرد خواست برود عمار گفت : ایشان ما را بقدری با شمشیر میکوبند که اشخاص باطل گویند : اگر اینها حق نبودند برما غلبه نمیکردند ، بخدا قسم در دست ایشان باندازه خاشاکی که چشم را ناراحت میکند چیزی از حق نیست ، اگر ما را درهم کوبند و تا نخلستانهای شهر هجر فراری دهند باز هم یقین دارم که ما حقیم و ایشان باطلند

مدرک :

کتاب وقعه صفین ص ۳۲۰

۱۷۴ - قرآنها را بر نیزه ها زدند

تمیم بن حذیم گوید : در جنگ صفین یک روز صبح دیدیم جلو صفهای سپاه شام چیزهائی مانند پرچم نمایان شد ، چون هوا روشن شد دیدیم قرآنها را سر نیزه ها بلند کرده اند ، قرآن مسجد اعظم شام با به سه نیزه بسته اند و ده نفر آنها را حمل میکنند ، با یکصد قرآن جلو سپاه اسلام ایستاده و فریاد زدند : ای گروه عرب خدا را در نظر بگیرید و درباره زنان و دختران فکر کنید ، اگر شما از بین رفتید جواب روم و ترک را که خواهد داد ، خدا را در نظر داشته باشید درباره دینتان ، این کتاب خدا است که میان ما و شما حکم میباشد

علیعليه‌السلام گفت : خدایا تو میدانی که ایشان قرآن را اراده نکرده اند ، میان ما و ایشان خودت حکومت کن ، در میان اصحاب علیعليه‌السلام اختلاف بروز کرد : عده ای گفتند : باید جنگید ، و عده دیگر گفتند : ما را به کتاب خدا دعوت می کنند باید به حکمت راضی شویم و جنگ حلال نیست

مدرک :

کتاب وقعه صفین ص ۴۷۸

۱۷۵ - مالک اشتر و شیوخ

چون اهل شام قرآنها رابه سر نیزه ها زدند علیعليه‌السلام فرمود : ای بندگان خدا من بر حق ترین فردم که به دعوت کتاب خدا لبیک گفته است ، ولی معاویه و عمروعاص و ابن معیط و حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح اصحاب دین و قرآن نیستند ، من ایشانرا بیش از شما میشناسم ، در بزرگی و کودکی با آنها زندگی کرده ام بدترین کودکان بودند و بدترین مردانند این قرآن برداشتن کلمه حق است که از آن اراده باطل کرده اند ، قرآن را برای معرفت و عمل بالا نبرده اند بلکه مکر و خدعه اراده کرده اند بازوان و سرهای خود را یک ساعت در اختیار من بگذارید که حق به محلش نزدیک شده و چیزی نمانده که دنباله قوم ستمگر قطع شود

در حدود بیست هزار نفر غرق در سلاح و شمشیر بدوش ، پیشانی از کثرت سجود سیاه شده آمدند و آن حضرت را با نام نه با عنوان امیرالمومنین صدا کردند : یا علی موقعی که ترا به کتاب خدا دعوت میکنند قبول کن و الا ترا هم مانند عثمان بن عفان میکشیم ، بفرست اشتر برگردد

علیعليه‌السلام یزید بن هانی را زد اشتر فرستاد که برگردد ، در صورتیکه نزدیک بود اشتر وارد خیمه های معاویه شود ، اشتر گفت : خدمت امام برگرد و بگو سزاوار نیست در همچو موقعی من از محل خود حرکت کرده و برگردم ، چون یزید بن هانی برگشت و پیام مالک اشتر را رسانید فریاد شیوخ بلند شد و گفتند : بخدا قسم که تو مالک را دستور دادی ، حضرت فرمود : آیا من با فرستاده خود پنهانی سخن گفتم ؟ مگر جلو چشم شما و علنی با او سخن نگفتم ؟ گفتند : پیام ده که مالک برگردد و گرنه از سپاه تو کناره میگیریم حضرت به یزید بن هانی فرمود : برو به مالک بگو برگرد که فتنه بپا شده است ، چون نزد مالک رسید و جریان را خبر داد مالک گفت : بخاطر برافراشتن این قرآنهاست ؟ من از اول میدانستم که این کار باعث تفرقه و اختلاف خواهد شد ، سپس گفت : مگر نمی بینی که لشگر معاویه در چه حال است و خدا چگونه ما را یاری میکند ؟ آیا سزاوار است در همچو حالی دست از جنگ برداشته و برگردیم ؟ یزید گفت : آیا دوست داری تو در اینجا غالب شوی و در آنجا امیرالمومنین را تحویل دشمن دهند ؟ اشتر گفت : بخدا قسم نه مالک اشتر ناچار شد و برگشت و فریاد زد : ای اهل ذلت و سستی آیا موقعی که به دشمن مسلط و نزدیک به پیروزی ضعف نشان دادید ، مرا به اندازه فاصله دو نوبت دوشیدن شتر مهلت دهید ، گفتند : نمیشود ، گفت : بهاندازه یک نفس دویدن اسب مهلت دهید که من به فتح و غلبه امیدوارم ، گفتند : در آن صورت شریک گناه تو میشویم ، گفت : کی حق بودید : موقعی که با آنها می جنگیدید ، یا حالا که دست از جنگ برداشته اید ؟ گفتند : بخاطر خدا جنگ میکردیم و بخاطر خدا دست از جنگ برمیداریم ، ما به حرف تو گوش نمیدهیم گفت : فریب خوردید ای صاحبان پیشانیهای سیاه ، ما خیال میکردیم نمازهای شما برای زهد در دنیا و شوق در آخرتست ، حالا می بینم که از مرگ بسوی دنیا فرار میکنید ، ننگ باد شما را ای شبیهان شترهای نجاست خوار ، بعد از این هرگز روی عزت نخواهید دید ، از رحمت خدا دور باشید همچنانکه قوم ستمگر دور شدند

مالک را فحش دادند و مالک هم ایشانرا فحش داد ، تا اینکه حضرت فریاد زد : بس کنید که ساکت شدند ، اشتر گفت : یا امیرالمومنین دستور دهید صفوف سپاه به لشکر شام حمله کنند که به یک حمله از بین میروند ، شیوخ فریاد زدند که امیرالمومنین به حکمیت قرآن راضی شده ، اشتر گفت : اگر او راضی شود من هم راضی میشوم ، از هر طرف صدا بلند نمودند : امیرالمومنین راضی شد ، امیرالمومنین راضی شد ، حضرت سربزیر انداخته بود و چیزی نمیگفت

مدرک :

کتاب وقعه صفین ص ۴۸۹

۱۷۶ - چهار بار ابلیس مجسم شد

جابربن عبدالله انصاری میگفت : ابلیس ملعون چهار بار در صورت مجسم شد : در جنگ بدر بصورت سراقه بن جعشم مجسم شد به قریش گفت : ((لا غالب لکم الیوم من الناس و انی جار لکم فلما ترائت الفئتان نکص علی عقبیه )) : امروز هیچ کس نمیتواند بر شما ظفر یابد و من یار و پناه شما هستم ، چون دو گروه با هم روبرو شدند به عقب برگشت و فرار کرد - انفال : ۴۸)

در جریان بیعت عقبه که هفتاد نفر از اهل مدینه با پیغمبر بیعت کردند ابلیس در صورت منبه بن حجاج مجسم شد و فریاد زد : ای طایفه قریش ! محمد و صباه (آنهائیکه از دین رفته اند) در عقبه هستند آنها را دریابید ، رسول خدا فرمود : از او واهمه نداشته باشید روزیکه قریش در ((دارالندوه )) جمع شده بودند و برای رفع و مقابله با رسول خدا نقشه میکشیدند ابلیس در صورت پیرمرد نجدی مجسم شد و طرح قتل رسول خدا را به قریش تعلیم داد که خدا آیه( وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللَّـهُ وَاللَّـهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ ) را نازل نمود

روزیکه رسول خدا از دنیا رحلت نمود شیطان در صورت مغیره بن شعبه مجسم شد و به منافقان گفت : خلافت را بصورت کسروانی و قیصرانی قرار ندهید که در خاندان بنی هاشم بماند و گاهی منتظر زنان حامله بمانید که پسری بزاید باو بیعت کنید ، بلکه آنرا وسعت دهید تا وسعت یابد و هرکه را خواستید خلیفه قرار دهید

مدرک :

بحارالانوار ج ۶۳ ص ۲۳۳

۱۷۷ - یوشع و صفوراء

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده که رسول خدا فرمود : دختر شعیب صفورا همسر حضرت موسیعليه‌السلام بر وصی او ((یوشع )) خروج کرد ، یوشع او را به اسیری گرفت و برای حرمت موسی او را خلاص کرد ، جمعی به یوشع گفتند : که او را تنبیه و شکنجه کند تا عبرت دیگران شود ، یوشع گفت : ((ابعد مضاجعه موسی )) آیا پس از همبستری حضرت موسی او را شکنجه کنم ؟

سپس رسول خدا فرمود : می ترسم که پس از درگذشت من یکی از همسرانم به وصی من خروج نموده و با او بجنگد ، وصی من به او ظفر یافته و اسیرش کند و دراسارت با او خوشرفتاری کند

این خبر در میان زنان رسول خدا فاش شد ، همه پیش رسول خدا رفته و گفتند : ما چنین خبری شنیدیم ، برای ما دعا کن

که چنین نباشیم ، فرمود : ((علیکن بتقوی الله و لا ترکبن الجمل بعدی و قرن فی بیوتکن )) : تقوی پیشه کنید و پس از من سوار شتر نشوید و در خانه های خود بنشینید سپس حضرت فرمود : بحق آن خدائی که مرا به رسالت مبعوث نمود جبرئیل مرا خبر داد که : ((ان اصحاب الجمل ملعون علی لسان کل نبی بعثه )) : بدرستی که اصحاب جمل نفرین و لعنت شده اند در زمان هر پیغمبری که پیش از من مبعوث شده اند

مدرک :

کامل بهائی ج ۲ ص ۱۴۹ تالیف حسن بن علی بن محمد طبری معروف به عماالدین طبری

۱۷۸ - خلیفه تو کیست ؟

ام سلمهرضي‌الله‌عنه به عایشه گفت یادداری که پیغمبر به سفر رفته و جامه او چرکین شده بود علی جامه او را شست و جای پاره شده آنرا دوخت و نعلین او را پینه میکرد که ابوبکر و عمر آمدند و گفتند میخواهیم بدانیم که پس از تو خلیفه تو کیست ؟ رسول خدا فرمود میترسم که اگر بگویم مانند بنی اسرائیل از او متفرق شوید چنانکه ایشان از هارون متفرق شدند ابوبکر و عمر رفتند و تو گفتی یا رسول الله خلیفه بعد او تو کیست فرمود آنکه کفش پینه میکند

مدرک :

کامل بهائی ج ۲ ص ۱۶۳

ام سلمه نامش هند دختر امیه بن مغیره است اول همسر ام سلمه عبدالله بود پس از درگذشت وی رسول خدا با او ازدواج نمود وی پس از جناب خدیجه عاقل ترین و شریفترین همسران نبوی بود خود رسول خدا و اصحاب بعضا در کارها با او مشورت میکردند حتی عایشه موقع رفتن به بصره با وی مشورت کرد ولی سخن او را قبول نکرد ام سلمه از حق علیعليه‌السلام و خاندانش دفاع میکرد و به سال ۶۳ هجری از دنیا رفت

۱۷۹ - من دختر حاتم طائی هستم

چون اسرای قبیله طی را نزد رسول خدا آوردند دختری جلو آن حضرت ایستاد که مردم از زیبائی او به تعجب آمدند ، چون زبان به سخن گشود مردم از فصاحت او زیبائیش را از یاد بردند ، گفت : یا محمد مرا آزاد کن من دختر بزرگ قومم ، پدرم گرفتارها را نجات میداد ، و گرسنگان را سیر میکرد و برهنه ها را می پوشانید و حق همسایه را مرعات میکرد ، و پیمان خود را محترم میشمرد و حفظ میکرد ، و هیچ طالب حاجتی را دست خالی برنمیگرداند : من دختر حاتم طائی میباشم رسول خدا فرمود : ای دختر اینها که گفتی صفت مؤمن واقعی است ، اگر پدرت مسلمان بود او را رحمت می فرستادیم ، بعد فرمود : او را آزاد کنید که پدرش اوصاف کریمه را دوست میداشت ، دختر اجازه خواست که حضرت را دعا کند ، حضرت فرمود : به دعای او گوش دهید دختر گفت : ((اصاب الله ببرک موقعه ، و لا یجعل لک الی لئیم حاجه ، و لا سلب نعمه عن کریم الا جعلک سببا فی ردها علیه )) : خدا احسان تو را در موقع و محلش قرار دهد ، و ترا محتاج شخص پست نکند ، و نعمت هیچ شخص محترم را نگیرد مگر اینکه ترا وسیله استرداد آن قرار دهد

مدرک :

المجالس السنیه ج ۱ مجلس ۱۳۷

۱۸۰ - عباس بن ربیعه در صفین

ابوالاغر تمیمی گوید : در جنگ صفین عباس بن ربیعه را دیدم که غرق در اسلحه بود : در سر کلاهخود ، در دست شمشیر یمانی داشت ، سوار اسبی نجیب و سیاهرنگ بود ، چشمهایش مثل چشمهای افعی میدرخشید ، مردی از اهل شام بنام عرار او را صدا زد : عباس بیا باهم مبارزه کنیم ، عباس گفت : پس باید پیاده شویم ، چون پیاده شدند عباس دامن زره را به کمر محکم کرد و اسبش را بغلامش سپرد

هر دو با شمشیر به همدیگر حمله کردند ولی هیچ یک به دیگری دست نمی یافت ، تا اینکه عباس در زره مرد شامی مخنصر شکافی مشاهده نمود ، دست در آن کرده و کشید و تا سینه پاره نمود ، سپس برگشت و ضربتی وارد نمود که استخوانهای سینه اش در هم فرورفت ، و شامی به زمین افتاد ، صدای تکبیر دو سپاه زمین را به لرزه در آورد

ابوالاغر گوید : از پشت سرم صدائی شنیدم که میخواند : ((قاتلو هم یعذبهم الله باید یکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مؤمنین )) : متوجه شده دیدم امیرالمومنین است ، فرمود : ای ابوالاغر این که با دشمن ما رزم میدهید کیست ؟ گفتم : عباس بن ربیعه است ، امام ، عباس را پیش خود خواند و فرمود : مگر ترا و حسن و حسین و عبدالله بن جعفر را نگفته بودم که از مرکز خود دور نروید و مباشر جنگ نشوید ؟ عباس گفت : یا امیرالمومنین رواست مرا به مبارزه بخواهند و من جواب ندهم ؟

فرمود بلی ، اطاعت امامت بهتر است ، معاویه میخواهد کسی از بنی هاشم زنده نماند ، و دوست میدارد برای خاموش نمودن نور خدا قلب همه ایشان را بشکافد چون معاویه از جریان مطلع شد ، گفت : آیا مردی نیست که خون عرار را بگیرد ؟ دو مرد از قبیله لخم خود را مهیا کردند ، معاویه گفت : هر کدام از شما عباس را بکشد او را جایزه بزرگ خواهم داد ، آن دو به میدان آمده و عباس را به مبارزه خواستند ، عباس گفت : من باید از آقایم اجازه بگیرم ، پیش حضرت رفت و جریان را گفت ، حضرت فرمود : وسائل جنگی خود را با من عوض کن ، پس از پوشیدن لباس سوار اسب او شده خود را به میدان رسانید دو مرد شامی خیال کردند که عباس است ، گفتند : آقایت اجازه داد ؟ حضرت این آیه را خواند :( أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّـهَ عَلَىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ) یکی از آن دو به حضرت حمله کرد که مهلت نداد ، دومی حمله کرد او را نیز به رفیقش ملحق نمود ، سپس از میدان برگشت در حالی که تلاوت میکمرد :( الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُو ا )

مدرک :

۱ - مروج الذهب ج ۳ ص ۱۸ و المجالس السنیه ج ۱ مجلس ۱۵۴

((بعضی از اهل منبر از روی بی اطلاعی این جریان را به ابوالفضل عباس فرزند شجاع علیعليه‌السلام نسبت میدهند که بی اساس است ، و جناب ابوالفضل معلوم نیست در صفین شرکت داشته باشد - ع ))

۱۸۱ - از علی بدگوئی کرد

احنف بن قیس نزد معاویه بود که مردی از اهل شام وارد شد و خطبه خواند و به علیعليه‌السلام فحش و ناسزا داد ، مردم همه سر بزیر انداختند ، احنف روبه معاویه کرد و گفت : معاویه از خدا بترس و دست از علی بردار که او با کردار خود با خدایش ملاقات کرد ، بخدا سوگند که علی سابقه درخشان داشت ، و پاک فطرت و بابرکت بود ، در راه خدا گرفتاریهای بسیار کشید ، دانشمند دانشمندان ، و بردبارترین حلیمان و افضل فضلا ، و وصی بهترین انبیاء بود

معاویه گفت : بخدا سوگند که چشمها را پر از خس و خار کردی ، و چیزهای ندیدنی گفتی ، باید به منبر رفته علی را لعن کنی ، احنف گفت : اگر مرا معاف بداری بهتر است ، و اگر مجبورم کنی بخدا سوگند که زبانم به آن جاری نمی گردد ، معاویه گفت : باید به منبر رفته ، علی را لعن کنی احنف گفت : در آن وقت میان تو و علی از روی انصاف رفتار میکنم : بالای منبر رفته و پس از حمد و ثنای خدا و صلوات بر محمد مصطفی میگویم : ای مردم ! معاویه مرا دستور داده که علی را لعن کنم ، بدانید که علی و معاویه با همدیگر جنگیدند و هر یکی ادعا می کرد که آن دیگری متجاوز است ، هر وقت من دعا کردم شما آمین بگوئید ،

سپس میگویم : خدایا تو و فرشتگان و پیامبران و تمامی مخلوقات لعنت کنید از این دو آنکه را که بر دیگری تجاوز و ظلم کرده است ، معاویه گفت : تو را معاف داشتم ، لازم نیست که به منبر بروی

مدرک :

المجالس السنیه ج ۱ مجلس ۱۷۷

احنف بن قیس ، نامش صخر یا ضحاک است ، مردی عالم ، حکیم ، موصوف به عقل ، شجاع ، زیرک ، حلم و متانت رای بود ، در زمان رسول خدا ایمان آورد ولی آن حضرت را ندید ، وی از دوستداران علیعليه‌السلام بود ، به سال ۶۷ هجری در زمان عبدالله بن زبیر از دنیا رفت

۱۸۲ - رهبانیت غلط

زن عبدالله بن عمرو بن عاص شرفیاب خدمت رسول خدا شد ، حضرت پرسید : حالت چطور است ؟ گفت : چه حالی خواهم داشت در حالی که عبدالله تارک دنیا شده ، حضرت پرسید : چطور ؟ زن گفت : خواب را بر خود حرام کرده شبها نمیخوابد ، همه روزها روزه می گیرد و گوشت نمیخورد ، و حق همسرش را بجا نمی آورد حضرت پرسید وی الان کجاست ؟ گفت : بیرون رفته شاید به این زودی برگردد ، فرمود : هر وقت آمد مرا خبر کن ، چون عبدالله برگشت و پیغمبر خبردار شد به منزل او رفت و پرسید : این خبرها چیست که از تو بمن میرسد ؟ فرمود : چرا شب را نمیخوابی ؟ گفت : میخواهم از فزع اکبر در امان باشم ، فرمود : چرا گوشت نمی خوری ؟ گفت : به امیداینکه از گوشتهای بهشت بخورم ، پرسید : چرا حق همسرت را بجا نمی آوری ؟ گفت : به طمع زنان بهشت که از او بهترند ، حضرت فرمود : ای عبدالله پیغمبر خدا برای تو الگوی خوبیست که گاه روزه میگیرد و گاه میخورد ، و گوشت میخورد و حق همسرش را بجا می آورد ای عبدالله خدا را بر تو حقی است ، و بدنت بر تو حقی دارد ، و همسرت بر تو حقی دارد ، عرض کرد : یا رسول الله اجازه دهید پنج روز روزه داشته و یک روز بخورم ، فرمود : نه ، گفت : چهار روز روزه باشم و یک روز بخورم ، فرمود : نه ، گفت سه روز روزه باشم و یک روز بخورم ، فرمود : نه گفت : دو روز روزه بگیرم و یک روز بخورم ، فرمود : نه ، گفت یک روز روزه بگیرم و یک روز بخورم ، فرمود : این روزه برادرم داود است مدرک :

العقد الفرید ج ۲ ص ۳۷۵

۱۸۳ - محبت برسول خدا

کنیزی بود بنام ((سویدا)) که به منزل عایشه آمد و رفت کرده او را با اداهای خود می خندانید ، و گاهی که رسول خدا وارد می شد او هم از کارهای سویدا می خندید ، مدتی حضرت او را ندید از عایشه پرسید : سویدا چه شده ؟ گفت : مریض است ، حضرت به عیادتش رفت و دید مشرف به مرگ است ، به خانواده اش فرمود : هر وقت از دنیا رفت مرا خبر کنید ، چون سویدا از دنیا رفت به آن حضرت خبر دادند ، آمد و به او نماز خواند و گفت : خدایا او به خنداندن من حریص بود تو نیز او را بخندان

مدرک :

العقد الفرید ج ۶ ص ۳۸۱

۱۸۴ - به حرف تو گوش نمیدهیم

تعدادی لباس به عمر بن خطاب فرستاده بودند ، عمر آنها را بین مهاجرین و انصار تقسیم کرد که به هر نفری یک لباس رسید ، روز بعد عمر به منبر رفت در حالی که دو لباس در برداشت خواست که موعظه کند کسی به موعظه اش گوش نداد ، عمر گفت : ای مردم چرا گوش نمیدهید ؟ سلیمان گفت : گوش نخواهیم داد چون تو تقسیم کرده به هر یکی از ما یک لباس دادی ولی خودت دو لباس پوشیده ای

عمر گفت : در قضاوت عجله نکن بعد فرزندش عبدالله را صدا کرد و گفت : ترا بخدا سوگند این لباسی که به کمر بسته ام مال کیست ؟ گفت : سهم من بود که به تو دادم ، سلیمان گفت حالا صحبت کن که گوش می دهیم

مدرک :

عیون الاخبار ج ۱ ص ۵۵

۱۸۵ - نمونه ای از فجایع عثمان

مسلمانها ، افریقیه (تونس فعلی ) را فتح کردند خمس غنائم آنرا که مخصوص ذی القربی بود ، عثمان به مروان بن حکم بخشید ، عبدالله بن خالد بن اسید از او درخواست صله نموده ، چهار صد هزار درهم به او بخشید

رسول اکرم محل بازاری را که معروف به ((مهروز)) بود به مسلمانها بخشیده بود ، عثمان آنرا به حارث بن حکم برادر مروان بخشید ، فدک را به مروان داد در صورتیکه فاطمه زهراعليهما‌السلام گاهی آنرا بعنوان ارث و گاهی بعنوان نحله و عطیه مطالبه کرد به او ندادند

تمام مراتع مدینه را از احشام و مواشی مسلمین قرق کرد بجز از مواشی بنی امیه ، وبه ابوسفیان دویست هزار از بیت المال داد در همانروزیکه به مروان صدهزار از بیت المال داد

ابوموسی اموال زیادی از عراق آورد ، عثمان همه آنها را در میان بنی امیه تقسیم کرد ، دخترش عایشه را به همسری حارث بن حکم در آورد ، به این داماد صدهزار درهم از بیت المال داد

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱ ص ۱۹۹

۱۸۶ - چرا خلیفه را یاری نکردی ؟

ابوطفیل عامر بن واثله شخصی فاضل و عاقل و شیعه علیعليه‌السلام بود ، روزی بر معاویه وارد شد ، معاویه پرسید : ناراحتی تو در فراق دوست و مولایت ابوالحسن در چه حد است ؟ گفت : مانند ناراحتی مادر موسی در فراق موسی و از تقصیر خود از خدا عذر می خواهم معاویه گفت : تو نیز از محاصره کنندگان عثمان بودی ؟ گفت : در آنجا بودم ولی نه برای محاصره ، گفت : پس چرا او را یاری نکردی ؟ ابوطفیل گفت : تو چرا یاری نکردی در صورتیکه سپاه شام با تو بود ، و از تو اطاعت می کردند ؟ گفت : مگر نمی بینی که به خونخواهی او برخاسته ام مگر این یاری او نیست ؟ ابوطفیل گفت : می بینم ولی کار تو مطابق مضمون شعر برادر جعفی است که میگوید :

لا الفینک بعد الموت تندبنی

و فی حیاتی ما زود تنی زادا

یعنی : نیابم ترا که پس از مرگ برایم گریه کنی در صورتیکه در حال حیاتم برایم توشه ای ندادی

مدرک :

الاسیعاب ج ۴ ص ۶۹۷

ابوطفیل عامر بن واثله ، در سال جنگ احد زاده شد ، هشت سال از زمان رسول اکرم را درک نمود ، پس از بلوغ اقامت در کوفه را اختیار نمود ، وی از یاران علیعليه‌السلام بود ، در همه جنگهای آن حضرت شرکت نمود ، به سال ۱۱۰ از دنیا رفت

۱۸۷ - زنان چرا دشمنی میکنند ؟

چون علیعليه‌السلام موقع رفتن به بصره به محلی بنام ((ذی قار)) رسید عایشه نامه ای به این مضمون به حفصه نوشت : تو را خبر میدهم که علی به ذی قار رسیده و از سپاهیان و وسائل جنگی ما در هراس است ، و مانند شتر سرخ رنگ میباشد : اگر پیش برود پاهایش بریده میشود و اگر عقب بماند تحر میشود ، حفصه کنیزان و دوستان خود را جمع کرد و مجلسی ترتیب داد ، نامه را خوانده و به دف میکوبیدند و این شعر را میخواندند :

الخبرما االخبر

علی فی السفر

کالجمل الاشقر

ان تقدم عقر وان تاخر نحر

دختران طلقاء جمع شدند و به غنا گوش میدادند ، چون خبر به ام کلثوم دختر علیعليه‌السلام رسید لباسهای خود را پوشید و بطور ناشناس وارد مجلس شد و روی خود را باز نمود ، حفصه متوجه و شرمنده شد و انالله و انا الیه راجعون خواند ، ام کلثوم گفت : اگر امروز بر علیه پدرم تو و عایشه همدست شده اید قبلا هم بر علیه برادرش رسول اکرم همدست بودید تا خدا در حق شما آیاتی در سوره تحریم نازل نمود ، حفصه گفت : بس کن خدا رحمتت کند ، بعد نامه را پاره کرد و استغفار نمود

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۴ ص ۱۳

حفصه دختر عمر بن خطاب اول همسر خنیس بن خذافه بود ، پس از وفات او ، رسول خدا در سال سوم هجری با او ازدواج کرد ، غالبا با عایشه هم راز بوده رسول خدا را ناراحت می کردند تا آیاتی از سوره تحریم درباره ایشان نازل شد ، در جمادی الاولی ۴۱ هجری و بقولی ۴۵ هجری از دنیا رفت

۱۸۸ - لبیک یا جعفر بن محمد

یکی از اصحاب امام صادقعليه‌السلام نقل می کند که روزی امام با قیافه خشم آلود نزد ما آمد و فرمود : دیروز در پی حاجتی میرفتم که یکی از سیاهان مدینه با من روبرو شد و مرا صدا کرد : ((لبیک یا جعفر بن محمد)) از گفته او ترسان و هراسان شده و از آنجائیکه آمده بودم به منزل برگشت و به پروردگارم سجده کرده و روبه خاک مالیده و اظهار ذلت کرده ، و از گفته او برائت کردم

اگر عیسی بن مریم از آنچه خدا در حق او فرموده تجاوز میکرد در آن صورت کر میشد و هیچ وقت نمی شنید ، کور می شد و هیچ وقت نمیدید ، و لال میشد و هیچ وقت حرف نمیزد ، سپس فرمود : خدا ابوالخطاب را لعنت کند و با آهن بکشد

((ابوالخطاب مذهب غلو در حق ائمه و نسبت الوهیت دادن را اختراع و به سیاهان القاء کرده بود ، و سیاه با آن عقیده لبیک میگفت که امام ناراحت شد))

مدرک :

روضه کافی ص ۲۲۵

۱۸۹ - از او عبرت بگیر

عبدالله بن عباس در روز بسیار سرد نزد عبدالملک وارد شد و دید عبدالملک روی فرشها و تشکهای نرم نشسته و در آنها فرو رفته ، گفت : ابن عباس خیال میکنم هوا قدری سرد است ، ابن عباس گفت : بلی ، پسر هند (معاویه ) بیست سال بعنوان فرماندار ، و بیست سال مستقل و بعنوان خلیفه از این فرشها و پشتیها استفاده کرد ، حالا زیر خاک رفته و بالای قبرش علف ثمامه در وزش است

نقل شده که عبدالملک بعنوان تحقیق درباره سخن ابن عباس شخصی به قبر معاویه فرستاد و دید که علف ثمامه بالای قبرش روئیده و در وزش است

مدرک :

شرح نهج البلاغه ج ۱۱ ص ۱۷۱

۱۹۰ - فضائل علی قدغن می شود

پس از آنکه پیشوای برحق علیعليه‌السلام ، شهید شد و حکومت مسلمین بدست معاویه استقرار یافت ، معاویه بقصد زیارت خانه خدا عازم مکه شد ، پس از انجام مراسم حج وارد مدینه شد ، اهل مدینه برای استقبال وی خارج شدند ، دید در میان استقبال کنندگان کسی از قریش نیست

چون وارد منزل شد پرسید : انصار را چه شده و چرا به استقبال نیامده اند ؟ گفته شد : نیازمند شده اند و مرکب سواری ندارند که به استقبال بیایند ، معاویه گفت : اشتران آبکش آنها چه شده ؟ قیس بن سعد رئیس انصار که حاضر بود گفت : در جنگ بدر و احد و خندق که تو و پدرت میخواستید نور اسلام را خاموش کنید انصار شترهای خود را فانی کردند تا اسلام بر خلاف میل باطنی شما پیروز شد ، معاویه چیزی نگفت و ساکت شد

روزی معاویه وارد مسجد رسول الله شد به جمعی که دور هم نشسته و مشغول صحبت بودند گذر نمود ، همه به احترام او بپا خاستند غیر از عبدالله بن عباس ، معاویه گفت : ابن عباس میدانم بجهت اینکه در صفین با شما جنگیدم بپا نخواستی چنانکه دیگران بپا خواستند ، ولی نباید از این جهت ناراحت باشی ، چون پسر عمویم عثمان را ناحق کشته بودند

ابن عباس گفت : عمر بن خطاب را نیز ناحق کشته بودند چرا مطالبه خون او را نکردی معاویه گفت : قاتل عمر کافر بود ، گفت : پس قاتل عثمان کی بود ؟ معاویه گفت : قاتل او مسلمانان بودند ، گفت : این که دلیل بطلان ادعای تو و مدرک ناحق بودنت میباشد (چون کسی را که مسلمانان اجتماع کرده و بکشند دلیل است بر ناحقی او)

معاویه گفت : ما به تمام شهرها بخش نامه کرده ایم که از ذکر فضائل علی بن ابیطالب و خاندانش خودداری شود ، تو نیز مواظب زبان خود باش و از ذکر فضائل علی خودداری کن ، ابن عباس گفت : آیا ما را از تلاوت قرآن منع میکنی ؟ گفت : نه ابن عباس گفت : ما را از تفسیر و تاویل قرآن منع میکنی ؟ معاویه گفت : بلی ، ابن عباس گفت : قرآن را بخوانیم ولی از مرام و منظور خدا آگاه نشویم ؟ آیا تلاوت قرآن واجب تر است یا عمل نمودن به آن ؟ معاویه گفت : عمل به دستورات قرآن واجب تر است ، ابن عباس گفت : در صورتیکه منظور و مراد خدا را ندانیم چطور می توانیم به دستورات قرآن عمل کنیم ؟

معاویه گفت : قرآن را آنطوریکه دیگران تفسیر میکنند تفسیر کنید نه آنطوریکه تو و خاندان تو تفسیر میکنند ، ابن عباس گفت : قرآن به خاندان ما نازل شده نه به خاندان ابوسفیان ، ای معاویه آیا ما را نهی می کنی از اینکه با عمل به دستورات قرآن و حلال و حرام آن به خدا بندگی کنیم ؟ اگرامت از معانی قرآن نپرسد و یاد نگیرند ، پراکنده شده و هلاک میشوند معاویه گفت : قرآن را بخوانید و تفسیر آنرا یاد بگیرید و نقل کنید ولی آنچه را که خدا درباره شما بنی هاشم نازل کرده نقل نکنید ، ابن عباس گفت : خدای متعال می فرماید :( يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّـهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّـهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ )

معاویه گفت : ابن عباس سلامتی خود را غنیمت شمرده مواظب زبان خود باش اگر خواستی چیزی از فضائل خاندان خود را نقل کنی باید پنهانی باشد ، بعد معاویه وارد منزل شده و صدهزار دینار به ابن عباس فرستاد ، و منادیان خود را دستور داد ندا کنند که از بیعت و حمایت حکومت خارج است کسی که حدیثی در فضائل علی و خاندانش نقل کند مدرک :

کتاب الاحتجاج ج ۲ ص ۱۵

۱۹۱ - پیمان خود را شکستید

بریده بن خضیب اسلمی از اصحاب رسول خدا بود که موقع مهاجرت آن حضرت به مدینه مسلمان شد ، پیامبر او را مامور جمع صدقات قومش نمود ، پس از وفات رسول خدا بریده از یاران و طرفداران امیرالمومنینعليه‌السلام شد ، وی از کسانی است که در دفن مخفیانه صدیقه کبری فاطمه زهراعليهما‌السلام شرکت داشت

حذیفه گوید : در زمان رسول خدا بریده سفری به اطراف شام کرد ، موقعی برگشت که رسول خدا از دنیا رفته و مردم به ابوبکر بیعت کرده بودند ، چون وارد مسجد شد دید ابوبکر در منبر نشسته و عمر نیز یک پله پائین تر نشسته است ، بریده آن دو را صدا زد که ای ابوبکر و ای عمر ، آن دو سخن را بریدند و گفتند : ای بریده مگر دیوانه شده ای ؟

بریده گفت : دیوانه نشده ام ولی مگر شما نبودید که دیروز به علی بن ابیطالب بعنوان امیرالمومنین سلام دادید ؟ ابوبکر گفت : کاری پس از کاری حادث میشود ، تو غایب بودی و ما حاضر ، شخص حاضر می بیند آنچه را غائب نمی بیند ، بریده گفت : دیده اید آنچه را که خدا و پیغمبرش صلاح ندیده است ، ای ابوبکر رفیقت وفا نمود به قول خود میگفت : اگر محمد بمیرد ، این (بیعت ) را زیر پا خواهم گذاشت ، تا زنده هستم سکونت در مدینه با شما برایم حرام است

بریده با خانواده خود به بصره رفت ، گه گاهی به مدینه سرزده و از احوال آنجا خبر میگرفت ، چون خلافت ظاهری به علیعليه‌السلام رسید بریده به مدینه برگشت و با او به عراق رفت ، چون آن حضرت به شهادت رسید بریده به خراسان رفت و به سال ۶۳ هجری در آنجا از دنیا رفت ، او آخرین کسی است از صحابه ، که در خراسان از دنیا رفت

به روایت ثقفی و سدی : عمر گفت : نبوت و سلطنت در یک خاندان جمع نمیشود ، بریده این آیه را خواند :( أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَىٰ مَا آتَاهُمُ اللَّـهُ مِن فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُم مُّلْكًا عَظِيمًا من فظله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکم و النبوه و آتیناهم ملکا عظیما ) یعنی بلکه به مردم حسد میکنند بخاطر آنچه خدا از فضل خود به آنها عطا نموده است ، همانا ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت و نبوت عطا کردیم ، و به ایشان سلطنتی بزرگ دادیم خدا برای آنها نبوت و سلطنت را جمع کرده بود

مدرک :

تنقیح المقال ج ۱ ص ۱۶۶ تالیف فقیه متبحر ، رجالی محقق شیخ عبدالله ممقانی که در حدود سال ۱۲۸۷ هجری چشم به جهان گشوده ، و در ۱۶ شوال ۱۳۵۱ قمری از دنیا رفت و در مقبره والد خود شیخ محمد حسن ممقانی مدفون گردید