آفتاب علم

آفتاب علم60%

آفتاب علم نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

آفتاب علم
  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5740 / دانلود: 3646
اندازه اندازه اندازه
آفتاب علم

آفتاب علم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

فصل چهارم

کلام صاحب أعیان الشیعه سید محسن أمین

«السید أبوالقاسم الدهکردی نزیل أصفهان ، توفی فی شوال سنه ۱۳۵۳ ، کان عالماً جامعاً عارفاً مرجعاً فی الشرعیات ، له تألیفات ، منها : ۱ الوسیله فی السیر و السلوک ۲ حاشیه علی متاجر الشیخ مرتضی الانصاری یروی عن الشیخ زین العابدین المازندرانی الحائری والمیرزا حسین نوری و میرزا (محمّد) حسن نجفی و یروی عنه جماعه منهم السید شهاب الدین الحسینی النجفی المرعشی النسّابه المعاصر نزیل قم »(۷۷)

کلام صاحب ریحانه الادب مدرّس تبریزی

«از اکابر امامیه عصر حاضر ماست که از تلامذه حاج میرزا محمّد حسن شیرازی و شیخ زین العابدین مازندرانی و حاج میرزا حسین نوری بوده از تألیفات اوست : حاشیه تفسیر صافی; حاشیه وافی; و الوسیله ، در سیر و سلوک; رساله ای در قبض و از مشایخ روایت آقانجفی مرعشی می باشند »(۷۸)

کلام مرجع عالی قدر آیه اللّه العظمی مرعشی نجفیقدس‌سره

«فألقَیْتُهُ فَوْقَ ما کُنْتُ أَسْمَع مِنْ فضائله و محامده عِلماً و عملا ، و کان من الذین تَذْکرک رؤیته الدار الآخره ، صائماً قائماً متهجداً ناسکاً متبتلاً مرتلا سالکاً سامراً زاهداً»(۷۹) ; یافتم او را بالاتر از آنچه شنیده بودم از فضائل و محامدش از جهت علم و عمل ، (آیه اللّه دهکردی) از کسانی بود که دیدن او انسان را به یاد آخرت می انداخت ، همیشه روزه دار و اهل تهجّد و عبادت بود و انسان سالک و زاهدی بود

کلام حضرت آیه اللّه مشکوهقدس‌سره

«حوزه اصفهان ، افراد نابغه و ملاّ خیلی داشت; دارالعلم بود آقایان مراجع : سید ابوالقاسم دهکردی ، سید محمّد باقر دُرچه ای و سید مهدی درچه ای در رأس حوزه بودند »(۸۰)

زندگی نامه خودنوشت آیه اللّه العظمی دهکردیقدس‌سره

مقدمهً عرض می کنم که دو زندگی نامه به قلم ایشان موجود می باشد که هر دو زندگی نامه مشتمل بر فوائد سودمندی است : یکی را به تقاضای آیه اللّه العظمی مرعشی نجفیقدس‌سره در ۲۴ صفر الخیر سال ۱۳۴۷ قمری نوشته اند ، که ما در مقدمه جلد اوّل منبر الوسیله تمام این زندگی نامه را نقل کردیم;(۸۱) و دیگری را به خواهش استاد معظم و مورّخ محقّق دانشمند ، مرحوم معلّم حبیب آبادیقدس‌سره نوشته اند ، که این زندگی نامه را از کتاب آیه اللّه چهارسوقی تماماً نقل می نماییم(۸۲) :

«السید ابوالقاسم الدهکردی النجفی ، کان مولده فی قصبه دهکرد; قاعده چهار محال و هو علی ما ضبط والده السید الجلیل النبیل السید محمّد باقر هکذا : تاریخ تولد نورچشمی از عمر و جان بر خودداری سید أبوالقاسم بین الطلوعین نیم ساعت تخمیناً به طلوع آفتاب یوم شنبه غره شهر رجب المرجب ، آفتاب درحُوت ، قمر در حمل ، زُحل در جوزا ، مریخ در حُوت ، مشتری در میزان ، زهره در دلو ، عطارد در حُوت ، غره شهر رجب سنه (۱۲۷۲) هزار و دویست و هفتاد و دو از هجرت خاتم انبیاء گذشته

در سن یازده سالگی یا سیزده سالگی به جهت تحصیل در اصفهان در مدرسه صدر آمده ، از بدایت علم عربیت شروع به تلمّذ نموده ، بعد از فراغ از مقدمات مشغول فقه و اصول و حکمت شده ، و در سن بیست و پنج سالگی به درجه اجتهاد رسیده ، أساتید او تصدیق اجتهاد او نموده ، ترک تقلید نموده و صلوات گذشته را قضا می نمود

قرائت فقه و اصول در اصفهان در خدمت عالم أورع أتقی ، میرزا أبوالمعالی ، فرزند ارجمند عالی قدر حاجی محمّد ابراهیم کرباسی ، و عالم متبحر حاج شیخ محمّد باقر (نجفی) و عالم ممتحن آمیرزا محمّد حسن نجفی ، و عالم ألمعی ، آخوند ملاّ محمّد باقر فشارکی و علم حکمت را غالباً نزد حکیم متأله ، حاجی ملاّ اسماعیل حکیم ، ساکن در محله درب کوشک که از تلامذه آسید رضی رشتی و آمیرزا حسن آخوند و میرزا حسن ، تلمیذ پدرش حکیم ماهر الهی آخوند ملاّ علی نوری و خصوص «اسفار» آخوند ملاّصدرا در مدت چهار سال نزد آن حکیم ماهر قرائت کردی و در سن بیست و نه سال متأهل شده و در همان سال به حُکم استخاره و اصرار بعضی از اولیاء خدا به عزم عتبه بوسی حضرت شاه اولیاء و امام اتقیا ، امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، به جهت تکمیل تحصیل در سالی که قدغن اکید از سلطان ایران ناصرالدین شاه بود که زُوار از ایران حرکت ننمایند و حکومت کرمانشاه و تمام آن حدود با حُکمران اصفهان ، حضرت والا ، ظلّ السلطان بود به تقریبی که در رساله «واردات غیبیه» با آنچه از کرامات مشهود شده و آنچه واردات غیبیه معاینه گردیده ذکر نموده ، اگر دسترسی به آن رساله پیدا کنی کُنوز مخفیه و اسرارمخبیه در او می یابی

بالجمله در سنه (۱۳۰۱) هزار و سیصد و یک از اصفهان عازم زیارت ائمه عراق شده ، چندی در بلده طیبه سامره ، که آن زمان انموذج شهر جابلقا و جابلسا بود ، در خدمت حضرت آیه اللّه فی الانام ، الحاج میرزا محمّد حسن شیرازی تغمّده اللّه برضوانه مشغول تحصیل فقه شدم و بود اکثر استیناس حقیر در اقتباس معارف و اسرار توحید با عالم ربانی ، حاجی ملاّفتحعلی سلطان آبادی ، و زین المجاهدین و سراج طریق السالکین و قُطب المحدّثین ، حاجی میرزا حسین نوری ، که شیخ او هم در معارف و توحید حاجی ملاّ فتحعلی انار اللّه برهانه بود در ازمنه متمادیه ، و ألحق از آن بزرگوار مستفیض شدم روح اللّه روحهما پس از مدتی به اشاره آن بزرگوار (حاجی ملاّفتحعلی) به زیارت اربعین مشرف به عتبه بُوسی خامس آل کساعليهم‌السلام شده و شاهَدتُ فی حرم مولینا أبی الفضل العباس و فی غیره ما شاهدت مما یدل علی أن طینتی من فاضل طینتهم و قرأت فی النجف الغری مُده اقامتی مما یقرب سبع سنین علی الشیخ الامام العلامه الحاج میرزا حبیب اللّه الرشتی و علی علام العلماء المحققین آخوند ملاّ محمّد کاظم الخراسانی روح اللّه روحهما شطراً وافیاً و حزباً کاملا من الفقه و أصوله و کنت شدید الاُنس بالمسجد السهله حتی ورد علیّ فیه فیوضات کثیره

و مشایخ اجازه حقیر : سید العلماء المتبحرین آمیرزا محمّد هاشم چهارسوقی ، و شیخ العلماء العاملین آمیرزا محمّد حسن نجفی ، و قدوه الفقهاء

الکاملین آخوند ملاّ محمّد باقر فشارکی ، و علامه العلماء المحققین آخوند ملاّ محمّد کاظم خراسانی ، القاطن فی النجف الغروی ، و عالم ربانی حاجی میرزا حسین نوری ، الساکن فی السامراء ثم فی النجف الاشرف

و بعد از رجوع از نجف اشرف در اصفهان توطن نموده در مدرسه صدر مشغول تدریس فقه و اصول شدم و تاکنون که شصت و دو سال از عمر گذشته به حُسن توفیق الهی موفق به تحصیل علم و تدریس و تصنیف هستم

در فقه «شرح بر شرایع» نوشتم دو مجلد در بیع است و سطری در طهارت; و در اصول فقه یک جلد در «مباحث الفاظ» تصنیف نمودم; و کتاب «منبر الوسیله» بَرَزَ مِنهُ مُجلّدان فی الاصول الخمسه الاعتقادیه; و تفسیر بعض آیات قرآنیه; و شرح بعض احادیث مشکله; و «رساله در لمعات فی شرح دعاء السمات»; و کتاب «الفوائد» مجموعه پر فایده است; و کتاب «ذخیره» در ادعیه و ختومات مجرّبه; و رساله «واردات غیبیه» که مسمی شده به «بشارات السالکین» در احوالات خود این حقیر است و فیها الکنوز المخبیه; و رساله «جنّه المأوی» در علم اخلاق; و «حاشیه بر نُخبه» ، رساله عملیه حاجی کرباسی; و «حاشیه بر جامع عباسی»; و «رساله عملیه»

فعلا از خدا طلب می کنم که موفق شدم به اتمام شرح فارسی مجلسی تقی بر «من لایحضره الفقیه» شیخ صدوق ، که تا کتاب قضا نوشته ، و من از کتاب قضا شروع نمودم به اتمام او برحسب خواهش بعضی

و از اصحاب مباحثه حقیر از برکت امام عصر ارواحنا له الفِداء جمع کثیری به درجه علم و تقوا و اجتهاد رسیده و از حقیر مجاز شده و در سایر اصقاع و بلاد مشغول ترویج شریعت مقدسه و تدریس هستند

و از طُرفه وقایع که دوست داشتم نقل کنم و آن این است که بعد از این که مرحوم خلد مقام والد ماجد ، به اذن مرحوم فردوس وَساده ، حاجی کرباسی اعلی اللّه مقامه بنای عقد والده ماجده ام گذاشته که زن صالحه عفیفه و متهجّده و با سخاوت طبع و با برکت و صله ارحام خیلی می نموده و بنت عالم جلیل آخوند ملاّمحمّد ابراهیم دهکردی بود(۸۳) حاجی کرباسی دو نفر یا سه نفر از وجوه تلامذه خود را به جهت اخذ اذن و اقرار به دهکرد فرستاد که علی الظاهر مرحوم آسید حسین خراسانی که در مسجد جارچی امام جماعت بوده و مرحوم آسید شفیع شوشتری که از اجله علما بوده و مرحوم شیخ جعفر خراسانی که اینها از رفقای مرحوم والد هم بودند بعد از مراجعت و تحصیل اذن ، خود مرحوم حاجی کرباسی صیغه نکاح ما (را) جاری فرموده و در سجل قباله به خط شریف خود مرقوم فرموده و به خاتم منیف مزین فرموده که من خودم به رأی العین دیدم آن قباله شریفه را : (بسم اللّه الرحمن الرحیم : أسأل اللّه تعالی البرکه و کثره النسل والاولاد الصالح)

و از تأثیر نفس قُدسی سمات آن بزرگوار برکت در خانواده ماها مشهود است و کثرت نسل موجود است مادرم از دنیا رفت غیر از اولادهای متوفای او ، چهل و دو نفر از اولادهای بطنی خود از اولاد بلاواسطه و نواده و نتیجه های خود را دید و همه موجود بودند واقعاً کوثر بود ، و الآن که محرم سنه ۱۳۳۵ است و از عمر من شصت و دو سال و شش ماه می گذرد شصت و یک نفر از صُلب پدر و بطن مادرم بلاواسطه و مع الواسطه موجودند :( فَتَبَارَكَ اللَّـهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ) و همه اولادهای پدرم ، عالم و صالح و متّقی هستند به جز این أحقر که از صلحا نیستم و لکن صُلحا را دوست می دارم و ان شاء اللّه تعالی با آنها محشور می شوم : لما قد صحّ عن النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله و أهل بیت العصمه أنَّ مَنْ أحبَّ شیئاً حشره اللّه معه

و أما نسب این حقیر به مقتضای تذکره ای که داریم منتهی می شود به عبداللّه بن السید السجاد زین العابدین الامام الهمام علی بن الحسین بن امیرالمؤمنین علی بن أبی طالبعليهم‌السلام .

و ما کَتَبْتُ هَذِهِ العِجالَه الاّ اجابهً لمسئول بعض اخواننا الصُلحاء الاتقیاء ، و هو الصالح التقی ، المُهذّب الزکیّ الرضیّ ، آقا محمّد علی البرخواری بلغه اللّه الی أقصی المدارج و الامانی

کتبه بیمناه الداثره أحوج المربوبین الی خالق البریه أبوالقاسم الحسینی الدهکردی النجفی فی ظهیره یوم الاربعاء ، الثانی و العشرین من شهر ربّی من شهور سنه ۱۳۳۵ خمس و ثلاثین و ثلاث مأه بعد الالف الهجریه علی هاجرها الف آلاف التحیه والسلام علی عباد اللّه الصالحین (۸۴) محل مهر ابوالقاسم الحسینی (الدهکردی)

_____________________

پی نوشت ها

۷۷ اعیان الشیعه ، ج ۲ ، ص ۴۱۷

۷۸ ریحانه الادب ، ج ۲ ، ص ۲۴۴

۷۹

المسلسلات ، ج ۲ ، ص ۳۳

۸۰ مجله حوزه ، ش ۳۱ ، ص ۴۷

۸۱ اصل این زندگی نامه در کتاب المسلسلات فی الاجازات ، ج ۲ ، ص ۳۳ به بعد ، مذکور است

۸۲ زندگی آیه اللّه چهارسوقی ، تألیف دانشمند محقق سید محمّدعلی روضاتی ، صص ۱۹۱۱۹۶

۸۳ شرح حال این عالم جلیل القدر و فرزندانشان در فصل خاندان ایشان ذکر می گردد

۸۴ نقل از کتاب زندگانی آیه اللّه چهارسوقی ، صص ۱۹۱۱۹۶

فصل پنجم

کلام آیه الله العظمی مرعشی قدس‌سره در وفیات الاعلام

آیه اللّه العظمی مرعشی نجفی در این باره می نویسد :

«توفی حجه الاسلام ، الورع التّقی ، الحاج السیّد ابوالقاسم الموسوی الدهکردی نزیل اصفهان ، شهر شوال ، سنه ۱۳۵۳ ، ببلده اصفهان ، و کان یوم وفاته مشهوداً و أقیمت له المآتم و سائر البلاد منها بلده قم المشرفه و عُطلت الأسواق بأصفهان و کان مُقلَّداً أیضاً ، و هو من مشایخنا فی الروایه ، اجتمعت به بقم المشرفه و باصفهان و قبره خارج اصفهان بقریه «أرزنان» التی بها قبر منسوب الی زینب الامام الکاظم علیه السلام »(۸۵)

کلام آیه الله العظمی مرعشیقدس‌سره در وفیات الاعلام

آیه اللّه العظمی مرعشی نجفی در این باره می نویسد :

«توفی حجه الاسلام ، الورع التّقی ، الحاج السیّد ابوالقاسم الموسوی الدهکردی نزیل اصفهان ، شهر شوال ، سنه ۱۳۵۳ ، ببلده اصفهان ، و کان یوم وفاته مشهوداً و أقیمت له المآتم و سائر البلاد منها بلده قم المشرفه و عُطلت الأسواق بأصفهان و کان مُقلَّداً أیضاً ، و هو من مشایخنا فی الروایه ، اجتمعت به بقم المشرفه و باصفهان

. و قبره خارج اصفهان بقریه «أرزنان» التی بها قبر منسوب الی زینب الامام الکاظم علیه السلام »(۸۶)

شعر آیه اللّه امامی نجفی(۸۷) در رثاء آیه اللّه دهکردی

آن که بُد مدهوش لطفش عقل و هوش

تا چه بشنید او که ناگه شد خموش

آن که همچون شمع ، نور جمع بود

نوربخش رهروان چون شمع بود

گشت خامش همچو شمع اندر لگن

از دم اطف السراح بُوالحسن

گشت خامش شمع جمع اهل راز

شد جماعت بی امام اندر نماز

آن امام و پیشوای اهل دین

ای دریغا گشت پنهان در زمین

نی غلط گفتم تنش در خاک شد

لیک جانش برتر از افلاک شد

از قفس آن مرغ قُدس آشیان

گشت آزاد و شد او با قدسیان

قدسیان از مقدمش شادان همه

خاکیان درماتمش گریان همه

از مکان چون رفت اندر لامکان

مُنقلب کرد این جهان و آن جهان

این جهان شد آیتی از نفخ صُور

آن جهان شد مظهر یوم النشور

خاکیان بر سینه و بر سر زنان

قُدسیان در رقص بال و پر فشان

خاکیان در داده بانگ وا أسف

قدسیان در شورش و شوق و شعف

خاکیان گریان که بی مولا شدند

قدسیان خندان که این اولی شدند

یوسفی از چاه و زندانی برست

شد عزیز مصر و بر کرسی نشست

آفتابی از جهان مستور شد

روز روشن چون شب دیجور شد

منخسف مَه منکسف شد آفتاب

آفتاب علم چون شد در حجاب

گشت ویران مسجد و هم مدرسه

در هزار و سیصد و پنجاه و سه

____________________

پی نوشت ها

۸۵ آیه اللّه دهکردیقدس‌سره از علمایی بود که زیارتگاه زینبیه مورد تأییدشان بوده و بنابر وصیت خودشان در آنجا دفن شدند ، زیرا به ایشان گفته بودند که شما را در تخت فولاد دفن کنیم ؟ ایشان فرموده بودند : در تخت فولاد ، ولو علما و صلحا هستند ولی حکم نُقره را دارند ،

من را در زینبیه دفن کنید که منسوب به اهل بیت هستند و حکم طلا دارند

۸۶ المسلسلات فی الاجازات ، ج ۲ ، ص ۳۲ ، به نقل از وفیات الأعلام

۸۷ شرح حال ایشان که برادر زاده آیه اللّه دهکردی می باشند در خاندان آیه اللّه دهکردی ذکر می شود

۸۸ شناخت سرزمین چهارمحال ، ج ۲ ، صص ۲۰۲۱

فصل ششم

شرح حال آخوند ملاّمحمّد ابراهیم دهکردی(جدّاعلای نگارنده)

ایشان جدّ مادری سید ابوالقاسم دهکردی می باشد پدر ایشان ملاّ علی اکبر و جدّشان ملاّ علی جان ، هر دو اهل علم و تقوا بوده اند چنانچه خود در عبرت نامه که در سال ۱۲۷۵ قمری نوشته اند ، آبا و اجداد و اسلاف ایشان از اهالی گیلان بوده اند(۸۹) به هر حال آخوند ملاّ محمّد ابراهیم از شاگردان سید حجه الاسلام علی الاطلاق آیه اللّه العُظمی محمّد باقر شفتیقدس‌سره است وی در اصفهان اشتغال به تحصیل داشته و به درجه اجتهاد رسید ایشان در مسجد محلّه نو اقامه جماعت می نموده و به نشر احکام و اصلاح امور مردم اهتمام تمام داشته است به طوری که آیه اللّه میر سید حسن مُدرس (استاد میرزای شیرازی) در باره ایشان فرمود : محلّه ما از برکت وجود آن نور چشم ، گلستان شده است(۹۰)

ایشان پس از سالها اقامت در اصفهان ، به درخواست اهالی شهر کرد از سید حجه الاسلام شفتی ، برای اعزام آخوند ملاّ محمّد ابراهیم به آن دیار ، پس از سفارش حجه الاسلام شفتی عازم شهرکرد می شوند و به اقامه نماز جمعه و جماعت وحلّ و فصل مشکلات مردم می پردازند و با اجازه اجتهادی که از سید حجه الاسلام شفتی داشته به عنوان حاکم شرع چهارمحال احکام شرعی را اجرا می کردند .سید حجه الاسلام در نامه ای به رؤسای چهار محال و بختیاری درباره ملاّ محمّد ابراهیم چنین نوشته اند :«عالی جناب مُقدس القاب ، محامد صفات ، محاسن اخلاق ، فضائل مآب ، آخوند ملاّ محمّد ابراهیم که از معتمدین علما است روانه آن حدود نموده باشیم و جمعی کثیر از اهالی مدتی معطل بودند با آن که وجود عالی جناب معظم له در اصفهان بسیار بسیار ضروری بود ، به جهت اجابت مسلمانان ، راضی شدیم به تشریف آوردن ایشان به آن حدود . و نظر به این که عالی جناب معظم له از معتمدین علما می باشند البته البته کمال احترام از ایشان منظور داشته ، شما و اهالی آنجا به نماز جماعت ایشان منتفع شوید »

حرّره خادم الشریعه ،فی الواحد و العشرین من ذیحجه الحرام ۱۲۶۴ قمری(۹۱) ایشان نماز را در مسجد قدیمی اتابکان جنب امامزاده حکیمه و حلیمه خاتون(علیهما السلام) ، که هم اکنون نیز موجود است اقامه می کردند آخوند ملاّ محمّد ابراهیم در تمام عمر با مساعدت آیه اللّه سید محمّدباقر دهکردی داماد خود و پدر سید ابوالقاسم دهکردی ، امورات مردم شهرکرد را با نهایت درایت انجام می دادند و در تمام مراحل زندگی یار و یاور یکدیگر بودند

در «مکارم الآثار» می نویسد :

«به هر حال مرحوم سید ابوالقاسم صاحب عنوان ، از اعاظم علما و فقهای اصفهان بود از دختر ملاّمحمّد ابراهیم

دهکردی که مانند سید محمّد باقر پدر خودش هر دو از علمای دهکرد بودند(۹۲) شرح حال آخوند ملاّمحمّد حسن دهکردی(۹۳) (جد نگارنده)

ایشان دایی و پدر زن آیه اللّه سید ابوالقاسم دهکردی می باشند وی پسر بزرگ آخوند ملاّ محمّد ابراهیم مذکور می باشد در باره آخوند ملاّ محمّد حسن دهکردی در کتاب «بُستان السیاحه» نوشته :

«وی یکی از عُرفا و صاحب مقامات معنوی و کرامات بسیار و از شاگردان برجسته و باذکاوت و مبرّز و مُقرّب آخوند حاج ملاّ هادی سبزواریقدس‌سره می باشند که مدت هفت سال از محضر ایشان استفاده کرده اند و حاجی سبزواریقدس‌سره ایشان را ملقّب به «سکوت» نموده است »(۹۴)

آخوند ملاّ محمّد حسن دهکردی اصفهانی ، از فلاسفه و حکما و عُرفای قرن سیزدهم هجری به شمار می آیند ایشان ساکن اصفهان بوده و محضرشان مجمع عُرفا و فضلا بوده است و شاگردانی را تربیت نمودند که از آن جمله آیه اللّه حاج آقا رحیم ارباب را می توان نام برد(۹۵)

عالم ربانی آقا یوسف آل ابراهیم

فرزند آخوند ملا محمد حسن دهکردیقدس‌سره

آخوند ملاّمحمّد حسن در حُسن سیرت و سلوک چنان بود که هیچ گاه کسی را از خود نرنجانید بارها می فرمود : عارف کسی است که مردم را بشناسد و مَرْهَمْ گذار دل های درمندان باشد

در حالات ایشان نقل شده : گاهی اوقات با خود خلوت می کرد و گریه می نمود و چهل روز روزه می گرفت در پایان چهل روز ، اشک می ریخت و می گفت : خدایا ! مرا بیامرز و از وحشت دنیا رهایم ساز و با آخرت مأنوسم نما تا روزه خود را بگشایم ایشان پس از رحلت پدر خود آخوند ملاّ محمّد ابراهیم دهکردی مدتی در شهرکرد در مسجد اتابکان اقامه جماعت نمود و سپس به عزلت و انزوا پرداخت و اغلب اوقات را کنار چشمه آبی در کوه باباولی شهرکرد که منزلگاه یکی از عُباد و زُهاد قرن هفتم بوده به سر می برد ، لذا مشهور به کُوهی شدند(۹۶) ، چنانچه در کتاب تاریخ عُرفا و حکما در جمله شاگردان حاجی سبزواری می نویسد : آخوند ملاّ محمّد حسن اصفهانی شهیر به کُوهی ، خال (دایی) آقا سید ابوالقاسم دهکردی صاحب وسیله . .(۹۷) سرانجام این عالّم ربانی و عارف الهی و حکیم صمدانی در سال ۱۳۰۹ قمری دار فانی را وداع کرد و هم اکنون تربت پاکش در شهر کرد محلّ زیارت مؤمنین است(۹۸) بر روی سنگ قبر ایشان نوشته شده :

«هوالباقی ، قد ارتحل العارِفُ العالِمُ الربانی ، الحکیم المتأله الصمدانی ، صاحب المقامات الانسانیه ، و النَفس القُدسیه الملکوتیه ، مُولانا محمّد حسن الشهیر بآقازاده . . »

شرح حال آخوند ملاّ محمّد حسین دهکردی

ایشان فرزند دوّم آخوند ملاّ محمّد ابراهیم می باشند وی از علما و بزرگان و مجتهدین و از زُهاد و عُباد زمان خود بوده و سال ها در حوزه علمیه اصفهان و نجف تحصیل فقه و اصول حکمت نمود ، و سپس برای ارشاد و تبلیغ و اقامه جماعت به زادگاه خویش شهرکرد مراجعت نمودند وی عالمی بود با عزّت و فضیلت ، و فاضلی با کرامت و خوش صُحبت ، به علم و ورع معروف

، و به صفات حمیده موصوف وی در سال ۱۳۲۳ قمری رحلت نموده و در جوار برادرشان آخوند ملاّ محمّد حسن دفن شدند

مرحوم آیه اللّه آقا ابراهیم آل ابراهیم فرزند آخوند ملا محمد حسین دهکردی

از آخوند ملاّ محمّد حسین دو پسر باقی ماند : آقا ابراهیم و آقا جلال الدین ، که هر دو اهل علم و فضیلت و مشغول به تحصیل در حوزه های ایران و نجف اشرف بوده اند و مجاز به اجتهاد از بزرگانی چون آخوند خراسانی و سید محمّد کاظم یزدی بوده اند(۹۹)

شهید آیه الله آقا جلال الدین دهکردی

فرزند آخوند ملا محمد حسین دهکردیقدس‌سره

شرح حال شهید آیه اللّه آقا جلال الدین بت شکنقدس‌سره

شهید آقا جلال الدین از شاگردان آخوند خراسانیقدس‌سره می باشند ایشان مدت هیجده سال در نجف اشرف اقامت داشته اند وی در جهت اهداف و أوامر استاد خود ، آخوند خراسانی ، برای استقرار مشروطه و مبارزه با استبداد فعالیت داشت و به همین منظور در سال ۱۲۹۴ شمسی از نجف به شهرکرد مراجعت نمود ، و با شهامت و شجاعت به ارشاد و وعظ و مخالفت با خوانین و زُورگویان پرداخت وی دادخواه مظلومان و بینوایان بود تا این که فرمانروایان ظالم ، کینه و دشمنی او را به دل گرفتند سرانجام با کذب و دروغ و پخش شایعه مبنی بر این که آقا جلال الدین أسامی جوانان را به اداره نظام وظیفه داده و می خواهد جوانان را به سربازی بفرستد ، عده ای ساده لوح بی خرد و بی خبر را تحریک کردند تا در خانه ایشان تجمّع کنند و در آن میان چندنفر معیّن

از طرف اربابان ستمگر به خانه ایشان حمله بردند و در خانه را شکستند و آن عالم مجاهد را از خانه بیرون کشیدند و در برف و باران کشان کشان به مسجد خان (جامع فعلی شهرکرد) برده ، در خانه خدا (مسجد) او را به طور غریبانه به شهادت رساندند این واقعه جانسوز در صبح روز شانزدهم رجب سال ۱۳۰۶ شمسی واقع شد(۱۰۰)

شهید آیه اللّه آقا جلال الدین بت شکن را در کنار قبر جدّ خود ، آخوند ملاّ محمّد ابراهیم دهکردی ، در جوار امامزاده حلیمه و حکیمه خاتون ، دفن کردند. (۱۰۱)

شرح حال برادران و برادر زاده های آیه اللّه دهکردی

مقدمه

آیه اللّه دهکردی دارای چهار برادر عالم و روحانی بوده اند که همه اهل تقوا و فضیلت می باشند که اجمالا به شرح حال این عزیزان می پردازیم :

۱ آیه اللّه سید محمّد جواد دهکردی (۱۲۶۵ ۱۳۱۰ ه ق )

وی در اصفهان نزد اساتید بزرگواری چون میرزا محمّد هاشم چهارسوقی و میرزا محمّد باقر روضاتی ، صاحب «روضات الجنات» ، میرزا محمّد حسن نجفی ، ملاّ محمّد باقر فشارکی تحصیل کرد و از آنان اجازه اجتهاد دریافت نمودند(۱۰۲) آخوند ملاّ محمّد کاشانی معروف به آخوند کاشی درباره سید محمّد جواد دهکردی فرموده اند :

«من در عمرم چهار سیّد خیلی خوب دیده ام یکی از آنها سید محمّد جواد دهکردی بود »(۱۰۳)

حاج آقا جواد نجفی و حجه الاسلام و المسلمین حاج آقا جعفر امامی

سید محمّد جواد دهکردی سال ها به عبادت و شب زنده داری پرداخت با مردم به نرمی و ملایمت و رأفت و عطوفت رفتار می نمود و مورد احترام و علاقه وافر مردم بود ، به طوری که وقتی در سال ۱۳۱۰ قمری در سنّ ۴۵ سالگی رحلت نمود مردم تا مدّت ها حالت تأثر و گریه و عزا داشتند پس از سه سال پیکر آن مرحوم را بنابه وصیّتش به نجف اشرف منتقل نمودند و با شرکت علما و فضلای نجف با عزّت و احترام در صحن مطهر حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام به خاک سپردند(۱۰۴)

از سید محمّد جواد دهکردی دو پسر به نام سید محمّد باقر امامی(۱۰۵) و سید محمّد جواد(۱۰۶) باقی ماند هر دو برادر با تحصیل در معقول و منقول ، نزد بزرگان و علما ، از جمله نزد عموی خود ، آیه اللّه

سید ابوالقاسم دهکردی و عالم ربّانی آخوند کاشی و جهانگیرخان قشقایی به درجه اجتهاد نایل آمدند ، و سپس به محل خود برگشتند البته سید محمّد جواد نجفی دهکردی بعداً به اصفهان مراجعت نمودند و در آن جا به رحمت حق پیوستند

۲ عالم ربّانی سیدمحمّددهکردی(۱۰۷) ، معروف به سیدمحمّدامام جمعه

عالم ربانی سید محمد دهکردی و آخوند ملا محمد حسین دهکردیقدس‌سره

وی از علما و سادات محترم و مردمی ، باذکاوت و حسن سلوک و خُلق پسندیده بوده ، منبر وعظ و خطابه او جذاب و مؤثر بود وی در عمران و آبادی بناهای خیر اهتمام داشت ، از آن جمله است : ساختمان بقعه و صحن امامزادگان حلیمه و حکیمه خاتون از دختران منسوب به موسی بن جعفرعليهم‌السلام . ایشان در سال ۱۳۴۱ قمری وفات

نمودند ، و دارای دو فرزند عالم و روحانی به نام سید مرتضی و سید مصطفی بوده اند ، شرح حال حاج سید مرتضی معروف به حاج آقا میرزا دهکردی ، داماد سید ابوالقاسم دهکردی ، در شاگردان ایشان گذشت اما حاج آقا مصطفی دهکردی بعد از تحصیل در اصفهان ، به شهرکرد مراجعت نمودند و به اقامه جماعت و تبلیغ دین تا آخر عُمر یعنی سال ۱۳۵۸ شمسی مشغول بودند

عالم ربانی سید مصطفی دهکردی

۳ عالم ربانی آخوند سید محمود دهکردی

عکس آسید محمود دهکردی ص ۸۳

ایشان در علم و عمل و زُهد و تقوا سرآمد بوده و آخوند کاشیقدس‌سره ، چنانچه در مکارم الآثار نقل می کند ، درباره سید محمود فرموده اند : «اگر زاهد در اصفهان هست دو نفرند : یکی سید محمود و دیگری سید حسن لنبانی »(۱۰۸)

۴ عالم ربانی و عارف صمدانی سید احمد نوربخش دهکردی

تولّد ایشان در سال ۱۲۸۶ قمری است وی عالم و عارف و ادیب و شاعر و مُفسّر قرآن مجید بوده و در خدمت آخوند کاشی و دایی های خود ، ملاّ محمّد حسن و ملاّ محمّد حسین دهکردی ، و برادر خود ، آقا سیّد ابوالقاسم ، در اصفهان مدت چهارده سال اشتغال به تحصیل داشته ، سپس به عتبات عالیه رفته واز محضر آخوند خراسانی و سید اسماعیل صدر(علیهما السلام)استفاده نموده سید احمد دهکردی تألیفاتی در زمینه اخلاق و عرفان دارند ایشان در سال ۱۳۳۹ به جوار حق شتافتند و در محله درب کوشک اصفهان کوچه باغ حرم ، دفن شدند(۱۰۹)

عالم ربانی حاج سید احمد به اتفاق برادر خود آیه الله سید ابوالقاسم دهکردیقدس‌سره

شرح حال فرزندان آیه اللّه دهکردی

عالم ربانی آقا حسین دهکردیقدس‌سره فرزند آیه الله العظمی دهکردیقدس‌سره

فرزندان پسر ایشان به نام سید حسین و سید صدرالدین هستند مرحوم سید حسین ، روحانی و اهل علم بودند ، ایشان در نزد سید ابوالقاسم ، پدر خود ، و سایر مدرّسین حوزه اصفهان ، چون شیخ علی مدرّس یزدی و شیخ محمّد حکیم خراسانی ، تحصیل کردند و پس از فوت پدر در مسجد شیخ الاسلام اقامه نماز جماعت می نمودند و بسیار موجّه و مورد اعتماد بوده اند وی در سن شصت سالگی در سال ۱۳۳۷ شمسی دار فانی را وداع گفته و سپس در جوار پدر خود ، آیه اللّه سید ابوالقاسم دهکردی ، در زینبیه اصفهان دفن شدند(۱۱۰)

کلام را در همین جا به پایان می رسانم و از خداوند متعال علوّ درجات برای همه علمای گذشته مخصوصاً حضرت امام خمینیقدس‌سره ، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران ، و طول عمر با عزّت و عظمت برای مقام معظّم رهبری ، حضرت آیه اللّه خامنه ای دام ظلّه العالی خواستارم

خداوند سبحان را شاکرم که توفیق تهیه و تدوین این کتاب را که در یادبود عالم ربّانی و فقیه صمدانی آیه اللّه العظمی دهکردی می باشد به این کمترین عنایت فرموده ، امید است که زندگی این بزرگان الگوی ما و جوانان عزیز قرار گیرد

آمین یا ربّ العالمین

«والسلام علیکم و علی عباد اللّه الصالحین»

مجید جلالی

نشانه‌هاي‌ پيامبري‌:

١ - معجزه‌:

معجزه‌ كار خارق‌ العاده‌اي‌ است‌ كه‌ مدعّي‌ پيامبري‌ آن‌ را براي‌اثبات‌ حقانيت‌ خود انجام‌ مي‌دهد و همه‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ اگرمي‌توانيد مانند آنرا بياوريد.ولي‌ نمي‌توانند.

پس‌ معجزه‌ داراي‌ سه‌ ويژگي‌ است‌:

الف‌ - كاري‌ است‌ كه‌ از توانائي‌ نوع ‌بشر حتّي‌ نوابغ‌ خارج‌ است‌.

ب‌ - آورنده‌ معجزه‌ ادعاي‌ نبوت‌ مي‌كند.

ج‌ - جهانيان‌ از مقابله‌ و معارضه‌ با اين‌ معجزه‌ عاجزند.

٢ - پيامبر قبلي‌ ،آمدن‌ اورا بشارت‌ داده‌ باشد

( وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ . ... ) صف‌٦

و هنگاميكه‌ عيسي‌عليه‌السلام گفت‌:اي‌ بني‌ اسرائيل‌!من‌ رسول‌ خدا در نزد شماهستم‌ وتورات‌ را تصديق‌ كرده‌ وبشارت‌ مي‌دهم‌ كه‌ بعد از من‌ پيامبري‌بنام‌ احمد خواهد آمد...

٣ - قرائن‌ وشواهدي‌ كه‌ بطور يقين‌ پيامبري‌ را ثابت‌ مي‌كند.از جمله‌:

الف‌ - بررسي‌ خصوصيات‌ روحي‌ واخلاقي‌ پيامبر كه‌ همه‌ اورا به‌ پاكي‌و راستگوئي‌ بستايند وداراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ باشد( لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) توبه‌ ١٢٨

همانا رسولي‌ از جنس‌ خودتان‌ براي‌ هدايتتان‌ آمد كه‌ از فرط‌ محبت‌ به‌شما،فقر وپريشاني‌ شما برايش‌ سخت‌ بوده‌ و بر آسايش‌ شما حريص‌است‌ و نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رؤف‌ وبا رحمت‌ است‌.

ب‌ - آئين‌ او با عقل‌ وفطرت‌ منطبق‌ است‌( وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌفَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) يونس۴۷

براي‌ هر امّتي‌ ،پيامبري‌ بوده‌ كه‌ هرگاه‌ نزدشان‌ مي‌امد به‌ عدل‌ حكم‌مي‌كرد و به‌ ايشان‌ ظلم‌ نمي‌شد.

ج‌ - در دين‌ ثبات‌ واستقامت‌ داشته‌ و سخنش‌ با عملش‌ يكي ‌است‌(حضرت‌ نوح‌عليه‌السلام نهصدسال‌ تبليغ‌ كرد وفقط‌ به‌ اندازه‌ انگشتانش‌ به‌اوايمان‌ آوردند.)

د - پيروانش‌ داراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ مي‌باشند.( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّـهِوَبَشِّرالْمُؤْمِنِينَ ) توبه‌ ١١٢آنهائيكه‌ توبه‌ كننده‌،عابد،حمدكننده‌،هجرت‌ كننده‌،اهل‌ ركوع‌ وسجود و امر بمعروف‌ ونهي‌ ازمنكرند.پس‌ مؤمنين‌ را بشارت‌ بده‌!

عصمت‌ پيامبران‌

همه‌ پيامبران‌ داراي‌ عصمت‌ بوده‌ واز گناه‌ كردن‌ دوري‌ مي‌كردند. زيرا:

١ - چون‌ آنها مربّي‌ انسانها بوده‌اند، چنانچه‌ خود گناه‌مي‌كردند، نمي‌توانستند پيروان‌ خود را از گناه‌ نجات‌ دهند.

٢ - مردم‌ اگر از پيامبران‌ عمل‌ زشتي‌ را مي‌ديدند ديگر به‌ حرف‌ او گوش‌نكرده‌ و به‌ او اعتماد نمي‌نمودند.

٣ - همانطور كه‌ سوزندگي‌ آتش‌ براي‌ ما اثبات‌ شده‌ ويقيني‌ است‌ براي‌پيامبران‌ هم‌ آثار بد گناه‌ يقيني‌ بوده‌ لذا زشتي‌ گناه‌ را كاملا يقين‌ داشتندواز آن‌ دوري‌ مي‌نمودند.

چرا خداوند عده‌اي‌ را شريف‌ وعده‌اي‌ را پست‌ قرار داد؟

شخصي‌ از امام‌ صادق‌عليه‌السلام پرسيد:چرا خداوند يك‌ عده‌ را شريف‌ ودسته‌ ديگري‌ را پست‌ قرار داده‌ است‌؟فرمود:شريف‌ كسي‌ است‌ كه‌اطاعت‌ خدا كند و پست‌ كسي‌ است‌ كه‌ نافرماني‌ او نمايد.

پرسيد:آيا درميان‌ مردم‌ عده‌اي‌ ذاتا خوبتر از عده‌اي‌ ديگرنيستند؟ فرمود:تنها ملاك‌برتري‌ تقواست‌.البته‌ خداوند عزّ و جل‌ّ گروهي‌از فرزندان‌ ادم‌ را انتخاب‌ كرد و آنها را پاك‌ قرار داد و در صلب‌ پدران‌ومادرانشان‌ از آلودگي‌ دور نمود و از ميان‌ آنها پيامبران‌ را انتخاب‌ نمودكه‌ آنها پاك‌ترين‌ فرزندان‌ آدم‌عليه‌السلام هستند.وعلت‌ اين‌ امتياز آن‌ بود كه‌خداوند هنگام‌ افرينش‌ آنها مي‌دانست‌ كه‌ آنهامطيع‌ او خواهند بود وهمتايي‌ برايش‌ نمي‌گيرند.پس‌ سبب‌ اين‌ امتياز و مقام‌ بلند،اطاعت‌وعمل‌ انهاست‌.«بحارج‌١٠ص‌١٧٠»

پيامبران‌ اولوالعزم‌

آنان‌ پنج‌ نفر بوده‌اند كه‌ بدليل‌ كتاب‌ ودين‌ جداگانه‌ به‌ صاحبان‌ دين‌شناخته‌ شده‌اند.شامل‌:

١ - حضرت‌ نوح‌ عليه‌السلام

نام‌ اصلي‌ نوح‌،عبدالغفار يا عبدالملك‌ يا عبدالاعلي‌' است‌ و علت‌اينكه‌ او را نوح‌ خواندند كثرت‌ نوحه‌ و گريه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

«نوح‌ پيامبر تا وقتي‌ كه‌ ٤٦٠ سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پيوسته‌ دركوهها زندگي‌ مي‌كرد وبه عبادت‌ حقتعالي‌ روزگار خود را بسر مي‌برد و زن‌وفرزندي‌ نداشت‌ ولباس‌ پشمين‌ ميپوشيد و از سبزيهاي‌ زمين‌ غذاي‌خود را تأمين‌ مي‌كرد تا اينكه‌ پس‌ از گذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئيل‌ بنزدوي‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ كناره‌گيري‌ كرده‌اي‌؟گفت‌:براي‌ آنكه‌ قوم‌ من‌خدا را نمي‌شناسند از اينرو من‌ از ايشان‌ كناره‌گيري‌ اختياركرده‌ام‌.جبرئيل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ كن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگرعقيده‌ مرا بفهمند مرا مي‌كُشند.

جبرئيل‌ گفت‌:اگر نيروي‌ اين‌ كار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مي‌كني‌؟

نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از اين‌،و اين‌ كمال‌ آرزوي‌ من‌ است‌.در اين‌ موقع‌نوح‌ پرسيد:تو كيستي‌؟

جبرئيل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ به دورش‌ جمع ‌شدند، نوح‌ ترسيد ولي‌ جبرئيل‌ خود را به‌ وي‌ معرفي‌ كرد و سلام‌ خداي‌رحمان‌ را به وي‌ ابلاغ‌ كرد و بشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد باعمورة‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - كه‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ بعدا به‌ نوح‌ايمان‌ آورد- ازدواج‌ كند.

نوح‌ در حالي‌ كه‌ روز عيد بود و عصايي‌ در دست‌ داشت‌ كه‌ از ضميرمردم‌ خبر مي‌داد،نزد مردم‌ آمد .در آن‌ روز سركرده‌هاي‌ قوم‌ نوح‌ هفتادنفر بودند كه‌ نزد بتها رفته‌ بودند.نوح‌ صدا را به‌ لااله‌ الاّالله بلند كرد ونبوت‌ خويش‌ و پيامبران‌ قبل‌ از خود وبعد از خود را به‌ مردم‌ اطلاع‌داد.در اين‌ موقع‌ بتها را لرزه‌ فرا گرفت‌ و آتشهائي‌ را كه‌ روشن‌ كرده‌ بودندخاموش‌ شد و مردم‌ دچار وحشت‌ شدند.

بزرگان‌ و سركرده‌ هاپرسيدند:اين‌ مرد كيست‌؟

نوح‌ گفت‌:من‌ بنده‌ خدا هستم‌ كه‌ خداوند مرا به‌ عنوان‌ پيامبر بنزدشما فرستاده‌ است‌ و من‌ شما را از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ مي‌دهم‌.

عموره‌ وقتي‌ سخن‌ نوح‌ را شنيد به‌ او ايمان‌ آورد.پدرش‌ وقتي‌ متوجه‌شد به‌ عموره‌ گفت‌:باين‌ زودي‌ سخن‌ نوح‌ در تو اثر كرد؟من‌ مي‌ترسم‌ كه‌پادشاه‌ متوجه‌ ايمان‌ تو شود وتو را بكشد.

ولي‌ عموره‌ به‌ سخن‌ پدر توجهي‌ نكرد و دست‌ از ايمان‌ خود برنداشت‌.پس‌ از آن‌ هرچه‌ او را تهديد كرده‌ وزنداني‌ نمودند از ايمان‌بخداي‌ نوح‌ دست‌ نكشيد تا بالاخره‌ نوح‌ با وي‌ ازدواج‌ كرد و سام‌ بن‌نوح‌ از وي‌ بدنيا آمد.

علامه‌ مجلسي‌ طبق‌ روايات‌ اهل‌ بيت‌عليه‌السلام عمر نوح‌ را ٢٥٠٠ سال‌ذكر كرده‌ كه‌ ٨٥٠ سال‌ قبل‌ از پيامبري‌ و ١١٥٠ سال‌ بعد از پيامبري‌ وقبل‌از طوفان‌ و٥٠٠ سال‌ بعد از طوفان‌ زندگي‌ نمود.قبر نوح‌ در نجف‌است‌.

٢ - حضرت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌بود،زندگي‌ مي‌كرد.نمرود مردي‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌ زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مي‌كرد.چهارصدصندلي‌ طلا داشت‌ كه‌ برروي‌ هريك‌ جادوگري‌ نشسته‌ وجادومي‌نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اي‌ در افق‌ پديدار شد ونورش‌بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شد وجادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتندطفلي‌ دراين‌ سال‌ متولد مي‌شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابودمي‌شود.وهنوز آن‌ طفل‌ از صلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌ جدايي‌ اندازند و كودكي‌ كه‌در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگر دختر است‌،باقي‌بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكي‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبي‌ پنهاني‌ نزد همسرش‌رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌عليه‌السلام به‌داخل‌ غاري‌ رفت‌ وابراهيم‌عليه‌السلام در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغارگذاشت‌ وبه‌ شهر مراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مي‌رفت‌ وبه‌فرزندش‌ شير مي‌داد وبرمي‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام جواني‌ قوي‌ شده‌ بود.روزي‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهر حركت‌ كردند .درراه‌ به‌ گله‌ شتري‌ رسيدند.ابراهيم‌عليه‌السلام از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مي‌دهد وبزرگ‌مي‌نمايد.ابراهيم‌عليه‌السلام در شهر با گروههاي‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مي‌شدوآنها را محكوم‌ مي‌نمود.واقرار به‌ خداي‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آية‌شريفة‌ «( فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ...) چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ديد وباطل‌ نمود،فرمود:انّي‌ وجهّت‌ وجهي‌... بعد ابراهيم‌عليه‌السلام را به‌دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌عليه‌السلام از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌عليه‌السلام تبسمي‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ ازخدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌است‌ كه‌ آذر بت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌عليه‌السلام هم‌ طناب‌ به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌نمي‌خورد و نمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌تعريف‌ ابراهيم‌عليه‌السلام كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمي‌گرداند.

بت‌ شكن‌ دربتخانه‌

نمروديان‌ سالي‌ دوبار در فروردين‌ جشن‌ مي‌گرفتند.در يكي‌ از جشنهاموقع‌ خروج‌ از شهر،آذر به‌ ابراهيم‌عليه‌السلام پيشنهاد نمود كه‌ او هم‌ به‌ جشن‌برودتا شايد جشن‌ آنهارا تماشاكرده‌ وزبان‌ از بدگويي‌ بتها بردارد.ولي‌ روزبعد موقع‌ رفتن‌،ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ من‌ مريض‌ هستم‌!لذا همه‌ با زينت‌ تمام‌از شهر بيرون‌ رفتند بجز ابراهيم‌عليه‌السلام كه‌ تبري‌ برداشت‌ و به‌ بتخانه‌ رفت‌وهمه بتهارا شكست‌.سپس‌ تبر را بر دوش‌ بت‌ بزرگ‌انداخت‌.( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ ) همه‌ بتهارا خورد كرد مگر بُت‌ بزرگ‌ را.وقتي‌نمرود ونمروديان‌ باز گشتند وبه‌ بتخانه‌ آمدند تا خود را تبرك‌ كنند،همه‌بتهارا شكسته‌ ديدند غير از بُت‌ بزرگ‌.به‌ روايتي‌ شيطان‌ به‌ آنها اطلاع‌ دادكه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام خدايان‌ شمارا شكسته‌ است‌.صداي‌ ناله‌ وفرياد مردم‌ بلندشد.نزد نمرود رفتند كه‌اي‌ نمرود!خدايان‌ مارا شكسته‌اند.نمرود دستورداد تا به‌ هركه‌ شك‌ داريد نزد من‌ بياوريد.همه‌ گفتند كار ابراهيم‌عليه‌السلام است‌.حضرت‌ را احضار كردندوبه‌ او گفتند( قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ﴿ ٦٢ ﴾قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ) آيا تو اين‌ عمل‌ را نسبت‌ به‌ خدايان‌ ما بجاآوردي‌؟گفت‌ بت ‌بزرگ‌ اين‌ كار را كرده‌ است‌ از او بپرسيد اگر حرف‌ مي‌زند! نمروديان‌گفتند اي‌ ابراهيم‌عليه‌السلام اين‌ بتها سخن‌ نمي‌گويند.سپس‌ همگي‌ خجل‌وشرمنده‌ و سر به‌ زير انداختند.بعد ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود چيزي‌ را عبادت‌مي‌كنيد كه‌ نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضررو نه‌ حرف‌ مي‌زند.چون‌ نمروديان‌از جواب‌ عاجز شدند،همگي‌ گفتند اگر كمك‌ كار خدايان‌ خودهستيد،ابراهيم‌عليه‌السلام را بسوزانيد.نمرود دستور داد ديواره‌اي‌ در دامنه‌ كوه‌درست‌ كردند وبمدت‌ يكماه‌ هيزم‌ آورده‌ ودر آن‌ قرار دادند تا پرشد.بعدگفتند چگونه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام رادر آتش‌ بياندازيم‌؟شيطان‌ بصورت‌ آدمي‌ظاهر شد وگفت‌ منجنيق‌ بسازيد!تا آن‌ زمان‌ منجنيق‌ نساخته‌ بودندوشيطان‌ هنگاميكه‌ به‌ آسمانها راه‌ داشت‌ از جهنم‌ ديدار كرده‌ وديده‌ بودجهنميان‌ را با منجنيق‌ درون‌ آتش‌ مي‌اندازند،ياد گرفته‌ بود.لذا به‌ آنها يادداد كه‌ چگونه‌ اين‌ وسيله‌ را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك‌طناب‌ را گرفتند و ابراهيم‌عليه‌السلام را بالا بردند.در اين‌ هنگام‌ در ميان‌فرشتگان‌ غلغله‌اي‌ افتاد وبه‌ پيشگاه‌ الهي‌ عرضه‌ كردند كه‌ خدايا از شرق‌تا غرب‌ يكنفر،تورا عبادت‌ مي‌كند واوراهم‌ كه‌ مي‌خواهندبسوزانند.دستور بده‌ تا اورا ياري‌ كنيم‌.خطاب‌ آمد:برويد اگر از شما ياري‌خواست‌ اورا كمك‌ كنيد.ابتدا ملك‌ باد نزد ابراهيم‌عليه‌السلام آمد وگفت‌:من‌موكل‌ باد هستم‌.اگر امر بفرمائيد به‌ باد امر كنم‌ تا آتش‌ را به‌ خانه‌ نمرودببرد و نمروديان‌ را بسوزاند.ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود پناه‌ من‌ خداست‌ وبتونيازي‌ ندارم‌.ملك‌ ابر آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ تا به‌ ابر امر كنم‌آتش‌ را خاموش‌ كند.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ امر خود را به‌ خداي‌ ناديده‌واگذاردم‌.ملك‌ كوه‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ كوه‌ بابل‌ را برسرشان‌ خراب‌ نمايم‌ وهمه‌ را هلاك‌ كنم‌.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ بتو نيز محتاج‌نيستم‌.بعد جبرئيل‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!هيچ‌ احتياجي‌ نداري‌؟گفت‌دارم‌ اما نه‌ بتو.گفت‌ به‌ كه‌ داري‌؟گفت‌ او از همه‌ بهتر به‌ حال‌ من‌ آگاه‌است‌.بعد از آن‌ از طرف‌ خدا ندا آمد:( يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ )

ابراهيم‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ياد نموده‌ است‌ واو را با القابي‌ چون‌ :حنيف‌،مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌،منيب‌،صديق‌ياد كرده‌ و با اوصافي‌ چون‌:شاكرو سپاسگزار نعمتهاي‌خداوند،قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا،داراي‌ قلب‌ سليم‌،عامل‌ و فرمانبرداركامل‌ خدا،بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار،شايسته‌ و صالح‌ درگاه‌ خدا و...وي‌ راستوده‌ است‌.و به‌ منصبهايي‌ چون‌:امامت‌ وپيشوائي‌ مردم‌،برگزيده‌ دردوجهان‌ و خليل‌ اللهي‌ مفتخر داشته‌ است‌.

از جمله‌ الطاف‌ الهي‌ بر ابراهيم‌ آنست‌ كه‌:

او را از پيامبران‌ اولوا العزم‌ قرار داد.

پيامبري‌ را در ذريه‌ او قرار داد.

علم‌ وحكمت‌ وشريعت‌ به وي‌ داده‌ است‌.

اورا امّت‌ واحده‌ خواند.

و خانة‌ كعبه‌ بدست‌ او تجديد بنا شد.

مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد

مدت‌ عمر ابراهيم‌ دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر خليل‌ الرحمن‌فلسطين‌ اشغالي‌ مدفون‌ است‌.

٣ - حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام

فرزندان‌ يعقوب‌ كه‌ در ابتدا هفتاد نفر بودند روز بروز بيشتر شده‌ و تازماني‌ كه‌ يوسف‌ زنده‌ بود در عزت‌ مي‌زيستند.ولي‌ بعد از رحلت‌يوسف‌،مقدمات‌ خواري‌ آنان‌ كه‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌ مشهور بودند

بدست‌ فراعنه‌ شروع‌ گرديد.پادشاهان‌ مصر از ترس‌ قوي‌ شدن‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ آزار وقتل‌ وپراكنده‌ كردن‌ آنان‌ پرداختند مخصوصا فرعون‌زمان‌ حضرت‌ موسي‌ كه‌ به‌ رامسس‌ دوم‌ مشهور بود دستور داده‌ بود تاپسرانشان‌ را بكشند ودخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ مي‌داشتند و آنان‌ را به‌شغلهاي‌ پَست‌ مي‌گماشتند.

تا اينكه‌ موسي‌ فرزند عمران‌ ويوكابد در مصر متولد شد و با اسباب‌الهي‌ به‌ قصر فرعون‌ برده‌ شد ودر آنجا بزرگ‌ گرديد.سپس‌ به‌ پيامبري‌رسيد.او با كمك‌ برادرش‌ هارون‌ ،به‌ مبارزه‌ فرعون‌ طغيان‌ كار رفت‌وعاقبت‌ پيروز گرديد.موسي‌ در سن‌ ١٢٦ سالگي‌ وهارون‌ در١٣٣سالگي‌ از دنيا رفتند وقبر موسي‌ در كوه‌ «نبأ» و هارون‌ در كوه‌ (هور)در طور سينا مدفون‌ هستند.

٤ - حضرت‌ عيسي‌عليه‌السلام

عيسي‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ نامش‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار برده‌ شده‌ و دربيشتر آياتي‌ كه‌ ذكري‌ از او شده‌ نامش‌ با فضيلت‌ و عظمت‌ توأم‌ گشته‌ وبعنوان‌ «عبدالله» و كلمه‌ خدا و روح‌ خدا و تأييدشده‌ به‌ روح‌ القدس‌ وساير افتخارات‌ مفتخر گشته‌ است‌.

مادرش‌ مريم‌ دختر عمران‌ يكي‌ از زنان‌ برتر عالم‌ است‌ كه‌ سوره‌اي‌ درقرآن‌ بنام‌ او وجود دارد وخداوند از او مدح‌ نموده‌ است‌.

حضرت‌ عيسي‌ در بيت‌ اللحم‌ متولد شد و در سي‌ سالگي‌ نبوت‌خود را ظاهر كرد .با اينكه‌ او براي‌ تأييد تورات‌ مبعوث‌ شده‌ بود ولي‌يهود با او مخالفت‌ مي‌كردند تا اينكه‌ توطئه‌ دستگيري‌ او را طرح‌ نمودندولي‌ خداوند عيسي‌ را به‌ آسمان‌ بالا برد ودرعوض‌ يكنفر ديگري‌ كه‌شبيه‌ عيسي‌ بود دستگير كرده‌ وبه‌ صليب‌ آويختند.

حضرت‌ عيسي‌ در زمان‌ ظهور امام‌ عصر به‌ زمين‌ فرود آمده‌ واز ياران‌امام‌ عصر خواهد شد.

٥ - حضرت‌ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ولادت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال‌ عام‌ الفيل‌ در شهر مكّه‌ متولدشدند.پدر آن‌ حضرت‌ عبداللّه‌ بن‌ عبدالمطلب‌ ومادر آن‌ حضرت‌آمنه‌دختر وهب‌ بن‌ عبدمناف‌ بوده‌ است‌. از نظر علماء شيعه‌،اجداد پيامبراسلام‌ تا حضرت‌ آدم‌ همه‌ موحّد بوده‌ وصُلب‌ پيامبر در پشت‌ هيچ‌مشركي‌ قرار نگرفته‌ است‌.

در روايت‌ مشهور،اجداد پيامبر تا حضرت‌ آدم‌ را بشرح‌ زير ذكرنموده‌اند:

محمّدپسر عبداللّه‌ پسر عبدالمطلب‌ پسر هاشم‌ پسر عبدمناف‌ پسر قهرپسر غالب‌ پسر لوي‌' پسرقصي‌' پسر كنانه‌ پسر خزيمه‌ پسر مدركه‌ پسرالياس‌ پسر مغير پسر نزار پسر سعد پسرعدنان‌ پسر ادد پسر يستحب‌ پسرنبت‌ پسر هميسع‌ پسر قيدار پسر اسماعيل‌عليه‌السلام پسرابراهيم‌عليه‌السلام پسرتارخ‌پسرتاخور پسرارغو پسرقالع‌ پسر بغابر پسرارفخشد پسرسام‌عليه‌السلام پسرنوح‌عليه‌السلام پسرملك‌ پسرمتوشلخ‌ پسرادريس‌عليه‌السلام پسر ادد پسر مهلائيل‌ پسرفينان‌ پسر انوش‌ پسرشيث‌عليه‌السلام پسر آدم‌عليه‌السلام .

پيامبر داراي‌ نُه‌ عمو بوده‌ است‌.يعني‌ عبدالمطلب‌ ده‌ پسر داشته‌ است‌شامل‌:(ابوطالب‌(عبدمناف‌)،زبير،حمزه‌،حارث‌،غيداق‌،مقوم‌(حجل‌)

ابولهب‌(عبدالعزّي‌)،ضرار،عباس‌

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسررسولخدا،خديجه‌عليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

مأمورين‌ الهي‌ در نزد آمنه‌:

آمده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ وضع‌ حمل‌ آمنه‌ مادر رسولخدا، چهارزن‌ موحّدومؤمن‌ در حاليكه‌ در دستشان‌ جامهاي‌ بلورين‌ شربت‌ بود،به‌ كمك‌ اوآمدند.

يكي‌ گفت‌:من‌ آسيه‌ خداپرست‌،همسر فرعون‌ هستم‌.ديگري‌ گفت‌:من‌مريم‌ عذراء مادر عيسي‌ هستم‌.سومي‌ كه‌ عقب‌ تر از آن‌ دوبانوي‌ جميل‌بود،گفت‌:من‌ هاجر مادر اسماعيل‌ِ ذبيح‌ اللّه‌ هستم‌و چهارمي‌ گفت‌:من‌كلثوم‌ خواهر موسي‌ بن‌ عمران‌ هستم‌.

تولد پيامبر وسرنگوني‌ بتها :

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌:صبح‌ روزي‌ كه‌ آنحضرت‌ متولد شد هربتي‌ كه‌ درهرجاي‌ عالم‌ بود،بر رو افتاد وايوان‌ كسري‌' بلرزيد وچهارده‌ كنگره‌ آن‌افتاد ودرياچه‌ ساوه‌ كه‌ آنرا مي‌پرستيدند، فرو رفت‌ وخشك‌ شدوآتشكدة‌ فارس‌ كه‌ هزار سال‌ خاموش‌ نشده‌ بود،در آن‌ شب‌ خاموش‌شد.عبد المطلب‌ در آن‌ شب‌، نزديك‌ كعبه‌ خوابيده‌ بود.ناگاه‌ ديد كه‌خانه‌ كعبه‌ با همه‌ اركانش‌ از زمين‌ كنده‌ شد وبطرف‌ مقام‌ ابراهيم‌ به‌سجده‌ افتاد وسپس‌ راست‌ شد وگفت‌:اللّه‌ اكبر پروردگار محمّد مصطفي‌'و پروردگارمن‌!الان‌ مرا از انجاس‌ شرك‌ پاك‌ گردانيد.در اين‌ موقع‌ بتهالرزيدند وبر رو افتادند وناگاه‌ ديد كه‌ پرندگان‌ همه‌ بسوي‌ كعبه‌ جمع‌شدند وكوههاي‌ مكه‌ بجانب‌ كعبه‌ متمايل‌ شدند وابري‌ سفيد ديد كه‌ دربرابر حجره آمنه‌ ايستاده‌ است‌.

عبدالمطلب‌ گفت‌:بخانه آمنه‌ دويدم‌ وبه‌ او گفتم‌:خوابم‌ يا بيدارم‌؟گفت‌:بيداري‌.گفتم‌:نوري‌ كه‌ در پيشاني‌ توبود كجارفت‌؟گفت‌:با آن‌فرزندي‌ است‌ كه‌ از من‌ متولد گرديد وچند فرشته‌ آنرا از من‌گرفتند.گفتم‌:فرزندم‌ را بياور تا اورا ببينم‌؟گفت‌:تا سه‌ روز تورا نخواهندگذاشت‌ كه‌ اورا ببيني‌!من‌ شمشير خود را كشيدم‌ وگفتم‌:فرزند مرا بيرون‌بياور و الاّتورا مي‌كشم‌!گفت‌:در اطاق‌ است‌.توداني‌ واو.چون‌ خواستم‌داخل‌ شوم‌،مردي‌ بيرون‌ آمد وگفت‌:برگرد كه‌ احدي‌ از فرزندان‌ آدم‌ اورانمي‌بيند تا همه‌ ملائكه‌ اورا زيارت‌ كنند.من‌ بر خود لرزيدم‌ وبرگشتم‌.

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسر رسولخدا،خديجهعليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

بعثت‌ پيامبر:

يكي‌ از برنامه‌هاي‌ پيامبر اسلام‌ در قبل‌ از بعثت‌،عبادت‌ وتفكر در غارحرا بود كه‌ در سن‌ چهل‌ سالگي‌ در همين‌ غار ودرحالت‌ خلوت‌ با خداي‌بي‌ نياز،اولين‌ وحي‌ واولين‌ آيه‌ نازل‌ شد ومقام‌ نبوت‌،رسما به‌ آن‌ جناب‌ابلاغ‌ گرديد.در اين‌ مورد روايتي‌ از امام‌ حسن‌ عسگري‌عليه‌السلام نقل‌ شده‌ كه‌:

«وقتي‌ پيامبر به‌ سن‌ چهل‌ سالگي‌ رسيد،خداي‌ رؤف‌ دل‌ حضرت‌ را ازهمه دلها بهتر وخاشعتر ومطيعتر وبزرگتر يافت‌.لذا امر كرد تا درهاي‌آسمان‌ را گشودند وملائكه‌ فوج‌ فوج‌ به‌ زمين‌ آمدند وخداي‌ توانا ،رحمت‌ خود را از ساق‌ عرش‌ تا سر آن‌ بزرگوار متصل‌ كرد.در اين‌ هنگام‌جبرئيل‌ فرود آمد ودر غار حرا،بازوي‌ مبارك‌ پيامبر را گرفت‌وگفت‌:اي‌محمّد!بخوان‌!محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:چه‌ بخوانم‌؟جبرئيل‌ فرمود:

( اِقْرَءْ بِاسْم‌َ رَبِّك‌ الذّي‌ خلق‌،خَلَق‌َ الانسان‌َ مِن‌ْ عَلَق‌ٍ... ) وقتي‌ وحي‌ تمام‌شد وملائكه‌ به‌ آسمان‌ بالا رفتند،حضرت‌ در حاليكه‌ انوارجلال‌ الهي‌اورا فرا گرفته‌ بود وكسي‌ نمي‌توانست‌ به‌ او نگاه‌ كند،از غار بيرون‌ آمدوبطرف‌ پايين‌ كوه‌ حركت‌ نمود.

بر هر درخت‌ وسنگ‌ وگياهي‌ كه‌ عبور مي‌كرد،بر آن‌ جناب‌ سلام‌مي‌كردند وبه‌ زبان‌ فصيح‌ مي‌گفتند:السلام‌ عليك‌ يا نبي‌ اللّه‌!السلام‌عليك‌ يا رسول‌ اللّه‌!همينكه‌ وارد خانه‌ خديجه‌ شد،خانه‌ از شعاع‌خورشيد جمالش‌ منوّر گرديد.خديجه‌ گفت‌:اي‌ محمّد!اين‌ چه‌نوريست‌كه‌ در تو مشاهده‌ مي‌كنم‌؟فرمود:اين‌ نور پيامبري‌ است‌!بگو لا اله‌ الاّ اللّه‌.محمّد رسول‌ اللّه‌.خديجه‌ گفت‌:من‌ سالهاست‌ كه‌ پيامبري‌تورا مي‌دانم‌ وشهادتين‌ را جاري‌ نمود.در اين‌ موقع‌ حضرت‌ فرمود:احساس‌ سرماي‌ شديدي‌ مي‌كنم‌.پارچه‌اي‌ روي‌ من‌ بيانداز!وقتي‌پارچه‌اي‌ بر روي‌ پيامبر انداخت‌،ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد( يا ايُهَا المُدَّثِر.قُم‌ْفَانْذِر.ورَبِّك‌َ فَكَبِّرْ ... ) (اي‌ پيچيده‌ شده‌ در پارچه‌!بلند شو ومردم‌ را انذاربده‌!وخدا را به‌ بزرگي‌ ياد كن‌ و...)رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست‌ وبر بالاي‌ بام‌رفت‌ وانگشت‌ بر دوگوش‌ گذاشت‌ وفرياد زد:اللّه‌ اكبر!اللّه‌ اكبر! درمكه‌خانه‌اي‌ نماند جز اينكه‌ صداي‌ تكبير حضرت‌ را شنيد.»حيوة‌ القلوب‌ج‌٢

دعوت‌ خويشاوندان‌ به‌ اسلام‌:

سه‌ سال‌ نبوت‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنهان‌ بود وچند نفري‌ بيش‌ نمي‌دانستند. امّا ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد:( وَاَنْذِرْ عَشيرَتَك‌َالاقرَبين‌ .) «٢٤شعراء»خويشان‌ نزديكت‌ را انذار بده‌!

با اين‌ دستور،پيامبر در ابطح‌(مكّه‌)بپا ايستاد وفرمود:

منم‌ رسولخدا!شمارا به‌ عبادت‌ خداي‌ يكتا وترك‌ عبادت‌ بتهائي‌ كه‌ نه‌سودمي‌دهند ونه‌ زيان‌ مي‌رسانند ونه‌ مي‌آفرينند ونه‌ روزي‌ مي‌دهند ونه‌زنده‌ مي‌كنند ونه‌ مي‌ميرانند،دعوت‌ مي‌نمايم‌.

«همچنين‌ پيامبر ،چهل‌ نفر از سران‌ قريش‌ را دعوت‌ نمود ونبوت‌ خود رااعلام‌ كرد وفرمود:هركه‌ اولين‌ نفري‌ باشد كه‌ با من‌ بيعت‌ نمايد،اوجانشين‌ ووزير وبرادر من‌ خواهد بود.در اين‌ جلسه‌،تنها علي‌عليه‌السلام كه‌اولين‌ شخصي‌ بود كه‌ اسلام‌ آورد،با پيامبر بيعت‌ نمود ورسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اورا جانشين‌ خود معرفي‌ فرمود.و ابتداي‌ غدير از همين‌ جلسه‌ بوده‌است‌.»

شعب‌ ابوطالب‌:

هشت‌ سال‌ از بعثت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت‌ وبا وجود اذيت‌وآزارها وشكنجه‌هاي‌ قريش‌،تعدادي‌ از افراد مسلمان‌ شدند.

چون‌ قريش‌،پيشرفت‌ اسلام‌ را ديدند،در دارالندوه‌ جمع‌ شدند وپيمان‌محاصره‌ اقتصادي‌،اجتماعي‌،... عليه‌ مسلمانان‌ بستند كه‌ طبق‌ بندهاي‌اين‌ پيمان‌،قسم‌ خوردند وامضا نمودند كه‌:«با آن‌ حضرت‌ دشمن‌باشند!وهر موقع‌ به‌ آنحضرت‌ دست‌ پيدا كنند،اورا بكشند!بابني‌ هاشم‌غذا نخورند وسخن‌ نگويند وخريد وفروش‌ نكنند.دختر به‌ آنها ندهندواز آنها دختر نگيرند تا زمانيكه‌ بني‌ هاشم‌،حضرت‌ را به‌ آنهاتسليم‌نمايند!!»

وقتي‌ ابوطالب‌ از اين‌ پيمان‌ با خبر شد،بني‌ هاشم‌ را جمع‌ كردوگفت‌:بحق‌ كعبه‌ قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ اگر خاري‌ بپاي‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود،همه‌ شمارا هلاك‌ مي‌كنم‌.سپس‌ همه‌ به‌ درّه‌ اي‌ كه‌ به‌ (شعب‌ ابي‌طالب‌)معروف‌ شد،رفتند.در آنجا ابوطالب‌ شمشير بدست‌ گرفته‌ وشب‌وروز از حضرت‌ محافظت‌ مي‌نمود ودر شب‌ چند نوبت‌،محل‌استراحت‌ پيامبر را عوض‌ مي‌نمود.با اينكه‌ ثروت‌ خديجه‌ در اين‌ ايام‌صرف‌ شد،امّا شدّت‌ اين‌ محاصره‌ طوری بود كه‌ اهل‌ مكه‌ از گريه‌ اطفال‌بني‌ هاشم‌كه‌ گرسنه‌ بودند،خواب‌ نمي‌رفتند!...

بعد از چهارسال‌ خداوند موريانه‌ را فرستاد تا عهدنامه‌ را- بغير از نام‌خدا،- خوردواين‌ خبر توسط‌ ابوطالب‌ به‌ قريش‌ داده‌ شد وبه‌ اين‌ وسيله‌پيمان‌ از بين‌ رفت‌.

دوماه‌ پس‌ از خروج‌ مسلمانان‌ از شعب‌ ،ابوطالب‌ رحلت‌ كرد وسه‌ روزبعد،خديجه‌ از دنيا رفت‌.»

هجرت‌ به‌ مدينه‌:

در سال‌ سيزده‌ بعثت‌،قريش‌ در جلسه‌اي‌ تصميم‌ به‌ قتل‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتند.

خداوند رسولش‌ را از اين‌ توطئه‌ آگاه‌ نمود ودستور داد كه‌ علي‌عليه‌السلام رادرجاي‌ خود گذاشته‌ وخود به‌ مدينه‌ هجرت‌ نمايد.

پيامبر وقتي‌ از مكه‌ خارج‌ شد وبطرف‌ غار «ثور»مي‌رفت‌.ابوبكر را در راه‌ديد واورا باخود همراه‌ نمود وهردو به داخل‌ غار رفتند وعلي‌عليه‌السلام تا سه‌روز براي‌ حضرت‌،آذوقه‌ مي‌آورد وبعد از سه‌ روز، رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علي‌عليه‌السلام را براي‌ رد كردن‌ اماناتي‌ كه‌ نزد پيامبر بود،در مكه‌ گذاشت‌ وخودبطرف‌ مدينه‌ حركت‌ نمود.

امّا شب‌ اولّي‌ كه‌ قريش‌ براي‌ كشتن‌ پيامبر به‌ خانه حضرت‌،يورش‌ بردند،باتعجب‌ علي‌عليه‌السلام را در بستر پيامبر،يافتند (كه‌ خداوند در شأن‌ او آية‌( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِوَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ .) .«٢٠٧بقره‌» را نازل‌ نمود.)واورارها نموده‌ وبه‌ تعقيب‌ پيامبر پرداختند وامّا خداوند اراده‌ كرد كه‌رسولش‌،به‌ سلامت‌ به‌ مدينه‌ برسد.

پيامبر روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ ربيع‌ الاول‌ وارد محله‌ اي‌در اطراف‌ مدينه‌بنام‌«قبا»شد ودر آنجا اولين‌ مسجدرا بنا نمود.»

«هجرت‌ پيامبر مبدأ تاريخ‌ مسلمانان‌ گرديد وحوادث‌ مهم‌ سال‌ اول‌هجرت‌ بشرح‌ زير بوده‌ است‌:تعيين‌ جمعه‌ به‌ عنوان‌ عيد مسلمانان‌.واجب‌ شدن‌ نمازهاي‌ يوميه‌.ساخته‌ شدن‌ مسجد قبا.ايجاد پيمان‌برادري‌ بين‌ مهاجرين‌ وانصار.و...»

در مدّت‌ ده‌ سالي‌ كه‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه‌ بودند،حكومت‌ اسلامي‌ راتأسيس‌ كردندومدينه‌ به‌ عنوان‌ اولين‌ شهر مسلمانان‌ ودارالاسلام‌، مطرح‌گرديد.در اين‌ مدت‌،جنگهايي‌ بين‌ مسلمانان‌ ومشركين‌ پيش‌ آمد كه‌تقريباً درهمه‌ جنگها ،آغازگر جنگ‌، مشركين‌ بوده‌اندومسلمانان‌ به‌عنوان‌ دفاع‌ وارد جنگ‌ مي‌شده‌اند.تعداد اين‌ جنگها را ٦٢ جنگ‌ گفته‌اندكه‌ ٢٢تاي‌ آن‌ غزوه‌ بوده‌ است‌ يعني‌ حضرت‌ شخصاً در آن‌ حضورداشته‌اند كه‌ اسامي‌ غزوات‌ بشرح‌ زير مي‌باشند: «ابواء،بواط‌، عشير،بدراولي‌،بدركبري‌«سال‌ دوم‌»،بني‌ سليم‌،سويق‌، ذي‌امر، احد «سال‌ سوم‌»،نجران‌،اسد،بني‌ نضير«سال‌ چهارم‌»،ذات‌الرقاع‌«سال‌ ششم‌»،بدراخيره‌،دومة‌ الجندل‌،خندق‌«سال‌ پنجم‌»،بني‌قريظه‌،بني‌ لحيان‌،بني‌ قرو،بني‌ مصطلق‌،خيبر«سال‌ ششم‌»،فتح‌مكه‌«سال‌ هشتم‌»،حنين‌«سال‌ هشتم‌»،طائف‌ وتبوك‌«سال‌ هشتم‌»»

نشانه‌هاي‌ پيامبري‌:

١ - معجزه‌:

معجزه‌ كار خارق‌ العاده‌اي‌ است‌ كه‌ مدعّي‌ پيامبري‌ آن‌ را براي‌اثبات‌ حقانيت‌ خود انجام‌ مي‌دهد و همه‌ را دعوت‌ مي‌كند كه‌ اگرمي‌توانيد مانند آنرا بياوريد.ولي‌ نمي‌توانند.

پس‌ معجزه‌ داراي‌ سه‌ ويژگي‌ است‌:

الف‌ - كاري‌ است‌ كه‌ از توانائي‌ نوع ‌بشر حتّي‌ نوابغ‌ خارج‌ است‌.

ب‌ - آورنده‌ معجزه‌ ادعاي‌ نبوت‌ مي‌كند.

ج‌ - جهانيان‌ از مقابله‌ و معارضه‌ با اين‌ معجزه‌ عاجزند.

٢ - پيامبر قبلي‌ ،آمدن‌ اورا بشارت‌ داده‌ باشد

( وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّـهِ إِلَيْكُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِن بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ . ... ) صف‌٦

و هنگاميكه‌ عيسي‌عليه‌السلام گفت‌:اي‌ بني‌ اسرائيل‌!من‌ رسول‌ خدا در نزد شماهستم‌ وتورات‌ را تصديق‌ كرده‌ وبشارت‌ مي‌دهم‌ كه‌ بعد از من‌ پيامبري‌بنام‌ احمد خواهد آمد...

٣ - قرائن‌ وشواهدي‌ كه‌ بطور يقين‌ پيامبري‌ را ثابت‌ مي‌كند.از جمله‌:

الف‌ - بررسي‌ خصوصيات‌ روحي‌ واخلاقي‌ پيامبر كه‌ همه‌ اورا به‌ پاكي‌و راستگوئي‌ بستايند وداراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ باشد( لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) توبه‌ ١٢٨

همانا رسولي‌ از جنس‌ خودتان‌ براي‌ هدايتتان‌ آمد كه‌ از فرط‌ محبت‌ به‌شما،فقر وپريشاني‌ شما برايش‌ سخت‌ بوده‌ و بر آسايش‌ شما حريص‌است‌ و نسبت‌ به‌ مؤمنان‌ رؤف‌ وبا رحمت‌ است‌.

ب‌ - آئين‌ او با عقل‌ وفطرت‌ منطبق‌ است‌( وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌفَإِذَا جَاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لَا يُظْلَمُونَ ) يونس۴۷

براي‌ هر امّتي‌ ،پيامبري‌ بوده‌ كه‌ هرگاه‌ نزدشان‌ مي‌امد به‌ عدل‌ حكم‌مي‌كرد و به‌ ايشان‌ ظلم‌ نمي‌شد.

ج‌ - در دين‌ ثبات‌ واستقامت‌ داشته‌ و سخنش‌ با عملش‌ يكي ‌است‌(حضرت‌ نوح‌عليه‌السلام نهصدسال‌ تبليغ‌ كرد وفقط‌ به‌ اندازه‌ انگشتانش‌ به‌اوايمان‌ آوردند.)

د - پيروانش‌ داراي‌ فضائل‌ اخلاقي‌ مي‌باشند.( التَّائِبُونَ الْعَابِدُونَ الْحَامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاكِعُونَ السَّاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّاهُونَ عَنِ الْمُنكَرِ وَالْحَافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّـهِوَبَشِّرالْمُؤْمِنِينَ ) توبه‌ ١١٢آنهائيكه‌ توبه‌ كننده‌،عابد،حمدكننده‌،هجرت‌ كننده‌،اهل‌ ركوع‌ وسجود و امر بمعروف‌ ونهي‌ ازمنكرند.پس‌ مؤمنين‌ را بشارت‌ بده‌!

عصمت‌ پيامبران‌

همه‌ پيامبران‌ داراي‌ عصمت‌ بوده‌ واز گناه‌ كردن‌ دوري‌ مي‌كردند. زيرا:

١ - چون‌ آنها مربّي‌ انسانها بوده‌اند، چنانچه‌ خود گناه‌مي‌كردند، نمي‌توانستند پيروان‌ خود را از گناه‌ نجات‌ دهند.

٢ - مردم‌ اگر از پيامبران‌ عمل‌ زشتي‌ را مي‌ديدند ديگر به‌ حرف‌ او گوش‌نكرده‌ و به‌ او اعتماد نمي‌نمودند.

٣ - همانطور كه‌ سوزندگي‌ آتش‌ براي‌ ما اثبات‌ شده‌ ويقيني‌ است‌ براي‌پيامبران‌ هم‌ آثار بد گناه‌ يقيني‌ بوده‌ لذا زشتي‌ گناه‌ را كاملا يقين‌ داشتندواز آن‌ دوري‌ مي‌نمودند.

چرا خداوند عده‌اي‌ را شريف‌ وعده‌اي‌ را پست‌ قرار داد؟

شخصي‌ از امام‌ صادق‌عليه‌السلام پرسيد:چرا خداوند يك‌ عده‌ را شريف‌ ودسته‌ ديگري‌ را پست‌ قرار داده‌ است‌؟فرمود:شريف‌ كسي‌ است‌ كه‌اطاعت‌ خدا كند و پست‌ كسي‌ است‌ كه‌ نافرماني‌ او نمايد.

پرسيد:آيا درميان‌ مردم‌ عده‌اي‌ ذاتا خوبتر از عده‌اي‌ ديگرنيستند؟ فرمود:تنها ملاك‌برتري‌ تقواست‌.البته‌ خداوند عزّ و جل‌ّ گروهي‌از فرزندان‌ ادم‌ را انتخاب‌ كرد و آنها را پاك‌ قرار داد و در صلب‌ پدران‌ومادرانشان‌ از آلودگي‌ دور نمود و از ميان‌ آنها پيامبران‌ را انتخاب‌ نمودكه‌ آنها پاك‌ترين‌ فرزندان‌ آدم‌عليه‌السلام هستند.وعلت‌ اين‌ امتياز آن‌ بود كه‌خداوند هنگام‌ افرينش‌ آنها مي‌دانست‌ كه‌ آنهامطيع‌ او خواهند بود وهمتايي‌ برايش‌ نمي‌گيرند.پس‌ سبب‌ اين‌ امتياز و مقام‌ بلند،اطاعت‌وعمل‌ انهاست‌.«بحارج‌١٠ص‌١٧٠»

پيامبران‌ اولوالعزم‌

آنان‌ پنج‌ نفر بوده‌اند كه‌ بدليل‌ كتاب‌ ودين‌ جداگانه‌ به‌ صاحبان‌ دين‌شناخته‌ شده‌اند.شامل‌:

١ - حضرت‌ نوح‌ عليه‌السلام

نام‌ اصلي‌ نوح‌،عبدالغفار يا عبدالملك‌ يا عبدالاعلي‌' است‌ و علت‌اينكه‌ او را نوح‌ خواندند كثرت‌ نوحه‌ و گريه‌ آنحضرت‌ بوده‌ است‌.

«نوح‌ پيامبر تا وقتي‌ كه‌ ٤٦٠ سال‌ از عمرش‌ گذشته‌ بود،پيوسته‌ دركوهها زندگي‌ مي‌كرد وبه عبادت‌ حقتعالي‌ روزگار خود را بسر مي‌برد و زن‌وفرزندي‌ نداشت‌ ولباس‌ پشمين‌ ميپوشيد و از سبزيهاي‌ زمين‌ غذاي‌خود را تأمين‌ مي‌كرد تا اينكه‌ پس‌ از گذشتن‌ مدت‌ مزبور جبرئيل‌ بنزدوي‌ آمده‌ گفت‌:چرا از مردم‌ كناره‌گيري‌ كرده‌اي‌؟گفت‌:براي‌ آنكه‌ قوم‌ من‌خدا را نمي‌شناسند از اينرو من‌ از ايشان‌ كناره‌گيري‌ اختياركرده‌ام‌.جبرئيل‌ گفت‌:با آنان‌ مبارزه‌ كن‌!نوح‌ گفت‌:قدرت‌ ندارم‌.و اگرعقيده‌ مرا بفهمند مرا مي‌كُشند.

جبرئيل‌ گفت‌:اگر نيروي‌ اين‌ كار بتو داده‌ شود با آنها مبارزه‌ مي‌كني‌؟

نوح‌ گفت‌:چه‌ بهتر از اين‌،و اين‌ كمال‌ آرزوي‌ من‌ است‌.در اين‌ موقع‌نوح‌ پرسيد:تو كيستي‌؟

جبرئيل‌ فرشتگان‌ را صدا زد و چون‌ فرشتگان‌ به دورش‌ جمع ‌شدند، نوح‌ ترسيد ولي‌ جبرئيل‌ خود را به‌ وي‌ معرفي‌ كرد و سلام‌ خداي‌رحمان‌ را به وي‌ ابلاغ‌ كرد و بشارت‌ نبوت‌ را بدو داد و به‌ او دستور داد باعمورة‌- دختر ضمران‌ بن‌ اخنوخ‌ - كه‌ نخستين‌ كسي‌ بود كه‌ بعدا به‌ نوح‌ايمان‌ آورد- ازدواج‌ كند.

نوح‌ در حالي‌ كه‌ روز عيد بود و عصايي‌ در دست‌ داشت‌ كه‌ از ضميرمردم‌ خبر مي‌داد،نزد مردم‌ آمد .در آن‌ روز سركرده‌هاي‌ قوم‌ نوح‌ هفتادنفر بودند كه‌ نزد بتها رفته‌ بودند.نوح‌ صدا را به‌ لااله‌ الاّالله بلند كرد ونبوت‌ خويش‌ و پيامبران‌ قبل‌ از خود وبعد از خود را به‌ مردم‌ اطلاع‌داد.در اين‌ موقع‌ بتها را لرزه‌ فرا گرفت‌ و آتشهائي‌ را كه‌ روشن‌ كرده‌ بودندخاموش‌ شد و مردم‌ دچار وحشت‌ شدند.

بزرگان‌ و سركرده‌ هاپرسيدند:اين‌ مرد كيست‌؟

نوح‌ گفت‌:من‌ بنده‌ خدا هستم‌ كه‌ خداوند مرا به‌ عنوان‌ پيامبر بنزدشما فرستاده‌ است‌ و من‌ شما را از عذاب‌ الهي‌ بيم‌ مي‌دهم‌.

عموره‌ وقتي‌ سخن‌ نوح‌ را شنيد به‌ او ايمان‌ آورد.پدرش‌ وقتي‌ متوجه‌شد به‌ عموره‌ گفت‌:باين‌ زودي‌ سخن‌ نوح‌ در تو اثر كرد؟من‌ مي‌ترسم‌ كه‌پادشاه‌ متوجه‌ ايمان‌ تو شود وتو را بكشد.

ولي‌ عموره‌ به‌ سخن‌ پدر توجهي‌ نكرد و دست‌ از ايمان‌ خود برنداشت‌.پس‌ از آن‌ هرچه‌ او را تهديد كرده‌ وزنداني‌ نمودند از ايمان‌بخداي‌ نوح‌ دست‌ نكشيد تا بالاخره‌ نوح‌ با وي‌ ازدواج‌ كرد و سام‌ بن‌نوح‌ از وي‌ بدنيا آمد.

علامه‌ مجلسي‌ طبق‌ روايات‌ اهل‌ بيت‌عليه‌السلام عمر نوح‌ را ٢٥٠٠ سال‌ذكر كرده‌ كه‌ ٨٥٠ سال‌ قبل‌ از پيامبري‌ و ١١٥٠ سال‌ بعد از پيامبري‌ وقبل‌از طوفان‌ و٥٠٠ سال‌ بعد از طوفان‌ زندگي‌ نمود.قبر نوح‌ در نجف‌است‌.

٢ - حضرت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام

آن‌ حضرت‌ در زمان‌ نمرود كه‌ در عجم‌ به‌ كيكاوس‌ معروف‌بود،زندگي‌ مي‌كرد.نمرود مردي‌ باقوت‌ وحشمت‌ بود.سپاه‌ بسيار داشت‌ودر سرزمين‌ بابل‌ آن‌ زمان‌ وكوفه‌ زمان‌ ما حكومت‌ مي‌كرد.چهارصدصندلي‌ طلا داشت‌ كه‌ برروي‌ هريك‌ جادوگري‌ نشسته‌ وجادومي‌نمود.او يكشب‌ در خواب‌ ديد كه‌ ستاره‌اي‌ در افق‌ پديدار شد ونورش‌بر نورخورشيد غلبه‌ نمود.نمرود وحشت‌ زده‌ از خواب‌ بيدار شد وجادوگران‌ را احضار نموده‌ وتعبير خواب‌ خود را از آنان‌ جويا شد.گفتندطفلي‌ دراين‌ سال‌ متولد مي‌شود كه‌ سلطنت‌ تو بدست‌ او نابودمي‌شود.وهنوز آن‌ طفل‌ از صلب‌ پدر به‌ رحم‌ مادر منتقل‌ نشده‌است‌.نمرود دستور داد كه‌ بين‌ زنان‌ ومردان‌ جدايي‌ اندازند و كودكي‌ كه‌در آن‌ سال‌ متولد ميشود،اگر پسر است‌،بكشند.واگر دختر است‌،باقي‌بگذارند.تارخ‌ كه‌ يكي‌ از مقربّان‌ نمرود بود شبي‌ پنهاني‌ نزد همسرش‌رفت‌ ونطفه‌ ابراهيم‌ بسته‌ شد.هنگام‌ تولد كودك‌،مادر ابراهيم‌عليه‌السلام به‌داخل‌ غاري‌ رفت‌ وابراهيم‌عليه‌السلام در آنجا متولد شد.مادر،كودكش‌ را درغارگذاشت‌ وبه‌ شهر مراجعت‌ نمود.او همه‌ روزه‌ به‌ غار مي‌رفت‌ وبه‌فرزندش‌ شير مي‌داد وبرمي‌ گشت‌.رشد يك‌ روز آن‌ حضرت‌ مطابق‌يكماه‌ كودكان‌ ديگر بود.پانزده‌ سال‌ گذشت‌ ودراين‌ مدت‌ ابراهيم‌عليه‌السلام جواني‌ قوي‌ شده‌ بود.روزي‌ با مادرش‌ به‌ طرف‌ شهر حركت‌ كردند .درراه‌ به‌ گله‌ شتري‌ رسيدند.ابراهيم‌عليه‌السلام از مادر پرسيد:خالق‌ اينهاكيست‌؟گفت‌ آنكه‌ آنهارا خلق‌ كرد و رزق‌ مي‌دهد وبزرگ‌مي‌نمايد.ابراهيم‌عليه‌السلام در شهر با گروههاي‌ بت‌ پرست‌ وارد بحث‌ مي‌شدوآنها را محكوم‌ مي‌نمود.واقرار به‌ خداي‌ ناديده‌ كرد.به‌ مصداق‌ آية‌شريفة‌ «( فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأَىٰ كَوْكَبًا ...) چون‌ مذاهب‌ آنهاراباطل‌ديد وباطل‌ نمود،فرمود:انّي‌ وجهّت‌ وجهي‌... بعد ابراهيم‌عليه‌السلام را به‌دربار نمرود بردند.نمرود مرد زشترويي‌ بود ولي‌ در اطرافش‌ غلامان‌وكنيزان‌ زيبا بودند.ابراهيم‌عليه‌السلام از عمويش‌ آذر پرسيد:اينها چه‌ كسي‌هستند؟آذر گفت‌ اينها غلامان‌ وكنيزان‌ وبندگان‌ نمرودند! ابراهيم‌عليه‌السلام تبسمي‌ كردوگفت‌ چگونه‌ است‌ كه‌ بندگان‌ و كنيزان‌ و غلامان‌ ازخدايشان‌ زيباترند؟آذر گفت‌ از اين‌ حرفها نزن‌ كه‌ تورا مي‌كشند.آمده‌است‌ كه‌ آذر بت‌ مي‌ساخت‌ وبه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام مي‌داد تا بفروشدوابراهيم‌عليه‌السلام هم‌ طناب‌ به‌ پاي‌ بتها مي‌بست‌ ومي‌ گفت‌:بياييد خدايي‌ را بخريد كه‌نمي‌خورد و نمي‌بيند و نمي‌آشامد و نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضرري‌!با اين‌تعريف‌ ابراهيم‌عليه‌السلام كسي‌ بتها را نمي‌خريد.وبتها را به‌ نزد آذر برمي‌گرداند.

بت‌ شكن‌ دربتخانه‌

نمروديان‌ سالي‌ دوبار در فروردين‌ جشن‌ مي‌گرفتند.در يكي‌ از جشنهاموقع‌ خروج‌ از شهر،آذر به‌ ابراهيم‌عليه‌السلام پيشنهاد نمود كه‌ او هم‌ به‌ جشن‌برودتا شايد جشن‌ آنهارا تماشاكرده‌ وزبان‌ از بدگويي‌ بتها بردارد.ولي‌ روزبعد موقع‌ رفتن‌،ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ من‌ مريض‌ هستم‌!لذا همه‌ با زينت‌ تمام‌از شهر بيرون‌ رفتند بجز ابراهيم‌عليه‌السلام كه‌ تبري‌ برداشت‌ و به‌ بتخانه‌ رفت‌وهمه بتهارا شكست‌.سپس‌ تبر را بر دوش‌ بت‌ بزرگ‌انداخت‌.( فَجَعَلَهُمْ جُذَاذًا إِلَّا كَبِيرًا لَّهُمْ ) همه‌ بتهارا خورد كرد مگر بُت‌ بزرگ‌ را.وقتي‌نمرود ونمروديان‌ باز گشتند وبه‌ بتخانه‌ آمدند تا خود را تبرك‌ كنند،همه‌بتهارا شكسته‌ ديدند غير از بُت‌ بزرگ‌.به‌ روايتي‌ شيطان‌ به‌ آنها اطلاع‌ دادكه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام خدايان‌ شمارا شكسته‌ است‌.صداي‌ ناله‌ وفرياد مردم‌ بلندشد.نزد نمرود رفتند كه‌اي‌ نمرود!خدايان‌ مارا شكسته‌اند.نمرود دستورداد تا به‌ هركه‌ شك‌ داريد نزد من‌ بياوريد.همه‌ گفتند كار ابراهيم‌عليه‌السلام است‌.حضرت‌ را احضار كردندوبه‌ او گفتند( قَالُوا أَأَنتَ فَعَلْتَ هَـٰذَا بِآلِهَتِنَا يَا إِبْرَاهِيمُ﴿ ٦٢ ﴾قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَـٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ ) آيا تو اين‌ عمل‌ را نسبت‌ به‌ خدايان‌ ما بجاآوردي‌؟گفت‌ بت ‌بزرگ‌ اين‌ كار را كرده‌ است‌ از او بپرسيد اگر حرف‌ مي‌زند! نمروديان‌گفتند اي‌ ابراهيم‌عليه‌السلام اين‌ بتها سخن‌ نمي‌گويند.سپس‌ همگي‌ خجل‌وشرمنده‌ و سر به‌ زير انداختند.بعد ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود چيزي‌ را عبادت‌مي‌كنيد كه‌ نه‌ نفعي‌ مي‌رساند ونه‌ ضررو نه‌ حرف‌ مي‌زند.چون‌ نمروديان‌از جواب‌ عاجز شدند،همگي‌ گفتند اگر كمك‌ كار خدايان‌ خودهستيد،ابراهيم‌عليه‌السلام را بسوزانيد.نمرود دستور داد ديواره‌اي‌ در دامنه‌ كوه‌درست‌ كردند وبمدت‌ يكماه‌ هيزم‌ آورده‌ ودر آن‌ قرار دادند تا پرشد.بعدگفتند چگونه‌ ابراهيم‌عليه‌السلام رادر آتش‌ بياندازيم‌؟شيطان‌ بصورت‌ آدمي‌ظاهر شد وگفت‌ منجنيق‌ بسازيد!تا آن‌ زمان‌ منجنيق‌ نساخته‌ بودندوشيطان‌ هنگاميكه‌ به‌ آسمانها راه‌ داشت‌ از جهنم‌ ديدار كرده‌ وديده‌ بودجهنميان‌ را با منجنيق‌ درون‌ آتش‌ مي‌اندازند،ياد گرفته‌ بود.لذا به‌ آنها يادداد كه‌ چگونه‌ اين‌ وسيله‌ را بسازند.چهارصد نفر آمدند وهردونفر يك‌طناب‌ را گرفتند و ابراهيم‌عليه‌السلام را بالا بردند.در اين‌ هنگام‌ در ميان‌فرشتگان‌ غلغله‌اي‌ افتاد وبه‌ پيشگاه‌ الهي‌ عرضه‌ كردند كه‌ خدايا از شرق‌تا غرب‌ يكنفر،تورا عبادت‌ مي‌كند واوراهم‌ كه‌ مي‌خواهندبسوزانند.دستور بده‌ تا اورا ياري‌ كنيم‌.خطاب‌ آمد:برويد اگر از شما ياري‌خواست‌ اورا كمك‌ كنيد.ابتدا ملك‌ باد نزد ابراهيم‌عليه‌السلام آمد وگفت‌:من‌موكل‌ باد هستم‌.اگر امر بفرمائيد به‌ باد امر كنم‌ تا آتش‌ را به‌ خانه‌ نمرودببرد و نمروديان‌ را بسوزاند.ابراهيم‌عليه‌السلام فرمود پناه‌ من‌ خداست‌ وبتونيازي‌ ندارم‌.ملك‌ ابر آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ تا به‌ ابر امر كنم‌آتش‌ را خاموش‌ كند.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ امر خود را به‌ خداي‌ ناديده‌واگذاردم‌.ملك‌ كوه‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!اجازه‌ بده‌ كوه‌ بابل‌ را برسرشان‌ خراب‌ نمايم‌ وهمه‌ را هلاك‌ كنم‌.ابراهيم‌عليه‌السلام گفت‌ بتو نيز محتاج‌نيستم‌.بعد جبرئيل‌ آمد وگفت‌ اي‌ ابراهيم‌!هيچ‌ احتياجي‌ نداري‌؟گفت‌دارم‌ اما نه‌ بتو.گفت‌ به‌ كه‌ داري‌؟گفت‌ او از همه‌ بهتر به‌ حال‌ من‌ آگاه‌است‌.بعد از آن‌ از طرف‌ خدا ندا آمد:( يَا نَارُ كُونِي بَرْدًا وَسَلَامًا عَلَىٰ إِبْرَاهِيمَ )

ابراهيم‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ خداوند او را بيش‌ از ديگران‌ با عظمت‌ياد نموده‌ است‌ واو را با القابي‌ چون‌ :حنيف‌،مسلم‌، حليم‌، اوّاه‌،منيب‌،صديق‌ياد كرده‌ و با اوصافي‌ چون‌:شاكرو سپاسگزار نعمتهاي‌خداوند،قانت‌ و مطيع‌ خالق‌ توانا،داراي‌ قلب‌ سليم‌،عامل‌ و فرمانبرداركامل‌ خدا،بنده‌ مؤمن‌ و نيكوكار،شايسته‌ و صالح‌ درگاه‌ خدا و...وي‌ راستوده‌ است‌.و به‌ منصبهايي‌ چون‌:امامت‌ وپيشوائي‌ مردم‌،برگزيده‌ دردوجهان‌ و خليل‌ اللهي‌ مفتخر داشته‌ است‌.

از جمله‌ الطاف‌ الهي‌ بر ابراهيم‌ آنست‌ كه‌:

او را از پيامبران‌ اولوا العزم‌ قرار داد.

پيامبري‌ را در ذريه‌ او قرار داد.

علم‌ وحكمت‌ وشريعت‌ به وي‌ داده‌ است‌.

اورا امّت‌ واحده‌ خواند.

و خانة‌ كعبه‌ بدست‌ او تجديد بنا شد.

مقام‌ امامت‌ به‌ او تفويض‌ شد

مدت‌ عمر ابراهيم‌ دويست‌ سال‌ بوده‌ و در شهر خليل‌ الرحمن‌فلسطين‌ اشغالي‌ مدفون‌ است‌.

٣ - حضرت‌ موسي‌عليه‌السلام

فرزندان‌ يعقوب‌ كه‌ در ابتدا هفتاد نفر بودند روز بروز بيشتر شده‌ و تازماني‌ كه‌ يوسف‌ زنده‌ بود در عزت‌ مي‌زيستند.ولي‌ بعد از رحلت‌يوسف‌،مقدمات‌ خواري‌ آنان‌ كه‌ به‌ بني‌ اسرائيل‌ مشهور بودند

بدست‌ فراعنه‌ شروع‌ گرديد.پادشاهان‌ مصر از ترس‌ قوي‌ شدن‌ بني‌اسرائيل‌ به‌ آزار وقتل‌ وپراكنده‌ كردن‌ آنان‌ پرداختند مخصوصا فرعون‌زمان‌ حضرت‌ موسي‌ كه‌ به‌ رامسس‌ دوم‌ مشهور بود دستور داده‌ بود تاپسرانشان‌ را بكشند ودخترانشان‌ را زنده‌ نگه‌ مي‌داشتند و آنان‌ را به‌شغلهاي‌ پَست‌ مي‌گماشتند.

تا اينكه‌ موسي‌ فرزند عمران‌ ويوكابد در مصر متولد شد و با اسباب‌الهي‌ به‌ قصر فرعون‌ برده‌ شد ودر آنجا بزرگ‌ گرديد.سپس‌ به‌ پيامبري‌رسيد.او با كمك‌ برادرش‌ هارون‌ ،به‌ مبارزه‌ فرعون‌ طغيان‌ كار رفت‌وعاقبت‌ پيروز گرديد.موسي‌ در سن‌ ١٢٦ سالگي‌ وهارون‌ در١٣٣سالگي‌ از دنيا رفتند وقبر موسي‌ در كوه‌ «نبأ» و هارون‌ در كوه‌ (هور)در طور سينا مدفون‌ هستند.

٤ - حضرت‌ عيسي‌عليه‌السلام

عيسي‌ از پيامبراني‌ است‌ كه‌ نامش‌ در قرآن‌ كريم‌ بسيار برده‌ شده‌ و دربيشتر آياتي‌ كه‌ ذكري‌ از او شده‌ نامش‌ با فضيلت‌ و عظمت‌ توأم‌ گشته‌ وبعنوان‌ «عبدالله» و كلمه‌ خدا و روح‌ خدا و تأييدشده‌ به‌ روح‌ القدس‌ وساير افتخارات‌ مفتخر گشته‌ است‌.

مادرش‌ مريم‌ دختر عمران‌ يكي‌ از زنان‌ برتر عالم‌ است‌ كه‌ سوره‌اي‌ درقرآن‌ بنام‌ او وجود دارد وخداوند از او مدح‌ نموده‌ است‌.

حضرت‌ عيسي‌ در بيت‌ اللحم‌ متولد شد و در سي‌ سالگي‌ نبوت‌خود را ظاهر كرد .با اينكه‌ او براي‌ تأييد تورات‌ مبعوث‌ شده‌ بود ولي‌يهود با او مخالفت‌ مي‌كردند تا اينكه‌ توطئه‌ دستگيري‌ او را طرح‌ نمودندولي‌ خداوند عيسي‌ را به‌ آسمان‌ بالا برد ودرعوض‌ يكنفر ديگري‌ كه‌شبيه‌ عيسي‌ بود دستگير كرده‌ وبه‌ صليب‌ آويختند.

حضرت‌ عيسي‌ در زمان‌ ظهور امام‌ عصر به‌ زمين‌ فرود آمده‌ واز ياران‌امام‌ عصر خواهد شد.

٥ - حضرت‌ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

ولادت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سال‌ عام‌ الفيل‌ در شهر مكّه‌ متولدشدند.پدر آن‌ حضرت‌ عبداللّه‌ بن‌ عبدالمطلب‌ ومادر آن‌ حضرت‌آمنه‌دختر وهب‌ بن‌ عبدمناف‌ بوده‌ است‌. از نظر علماء شيعه‌،اجداد پيامبراسلام‌ تا حضرت‌ آدم‌ همه‌ موحّد بوده‌ وصُلب‌ پيامبر در پشت‌ هيچ‌مشركي‌ قرار نگرفته‌ است‌.

در روايت‌ مشهور،اجداد پيامبر تا حضرت‌ آدم‌ را بشرح‌ زير ذكرنموده‌اند:

محمّدپسر عبداللّه‌ پسر عبدالمطلب‌ پسر هاشم‌ پسر عبدمناف‌ پسر قهرپسر غالب‌ پسر لوي‌' پسرقصي‌' پسر كنانه‌ پسر خزيمه‌ پسر مدركه‌ پسرالياس‌ پسر مغير پسر نزار پسر سعد پسرعدنان‌ پسر ادد پسر يستحب‌ پسرنبت‌ پسر هميسع‌ پسر قيدار پسر اسماعيل‌عليه‌السلام پسرابراهيم‌عليه‌السلام پسرتارخ‌پسرتاخور پسرارغو پسرقالع‌ پسر بغابر پسرارفخشد پسرسام‌عليه‌السلام پسرنوح‌عليه‌السلام پسرملك‌ پسرمتوشلخ‌ پسرادريس‌عليه‌السلام پسر ادد پسر مهلائيل‌ پسرفينان‌ پسر انوش‌ پسرشيث‌عليه‌السلام پسر آدم‌عليه‌السلام .

پيامبر داراي‌ نُه‌ عمو بوده‌ است‌.يعني‌ عبدالمطلب‌ ده‌ پسر داشته‌ است‌شامل‌:(ابوطالب‌(عبدمناف‌)،زبير،حمزه‌،حارث‌،غيداق‌،مقوم‌(حجل‌)

ابولهب‌(عبدالعزّي‌)،ضرار،عباس‌

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسررسولخدا،خديجه‌عليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

مأمورين‌ الهي‌ در نزد آمنه‌:

آمده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ وضع‌ حمل‌ آمنه‌ مادر رسولخدا، چهارزن‌ موحّدومؤمن‌ در حاليكه‌ در دستشان‌ جامهاي‌ بلورين‌ شربت‌ بود،به‌ كمك‌ اوآمدند.

يكي‌ گفت‌:من‌ آسيه‌ خداپرست‌،همسر فرعون‌ هستم‌.ديگري‌ گفت‌:من‌مريم‌ عذراء مادر عيسي‌ هستم‌.سومي‌ كه‌ عقب‌ تر از آن‌ دوبانوي‌ جميل‌بود،گفت‌:من‌ هاجر مادر اسماعيل‌ِ ذبيح‌ اللّه‌ هستم‌و چهارمي‌ گفت‌:من‌كلثوم‌ خواهر موسي‌ بن‌ عمران‌ هستم‌.

تولد پيامبر وسرنگوني‌ بتها :

روايت‌ شده‌ است‌ كه‌:صبح‌ روزي‌ كه‌ آنحضرت‌ متولد شد هربتي‌ كه‌ درهرجاي‌ عالم‌ بود،بر رو افتاد وايوان‌ كسري‌' بلرزيد وچهارده‌ كنگره‌ آن‌افتاد ودرياچه‌ ساوه‌ كه‌ آنرا مي‌پرستيدند، فرو رفت‌ وخشك‌ شدوآتشكدة‌ فارس‌ كه‌ هزار سال‌ خاموش‌ نشده‌ بود،در آن‌ شب‌ خاموش‌شد.عبد المطلب‌ در آن‌ شب‌، نزديك‌ كعبه‌ خوابيده‌ بود.ناگاه‌ ديد كه‌خانه‌ كعبه‌ با همه‌ اركانش‌ از زمين‌ كنده‌ شد وبطرف‌ مقام‌ ابراهيم‌ به‌سجده‌ افتاد وسپس‌ راست‌ شد وگفت‌:اللّه‌ اكبر پروردگار محمّد مصطفي‌'و پروردگارمن‌!الان‌ مرا از انجاس‌ شرك‌ پاك‌ گردانيد.در اين‌ موقع‌ بتهالرزيدند وبر رو افتادند وناگاه‌ ديد كه‌ پرندگان‌ همه‌ بسوي‌ كعبه‌ جمع‌شدند وكوههاي‌ مكه‌ بجانب‌ كعبه‌ متمايل‌ شدند وابري‌ سفيد ديد كه‌ دربرابر حجره آمنه‌ ايستاده‌ است‌.

عبدالمطلب‌ گفت‌:بخانه آمنه‌ دويدم‌ وبه‌ او گفتم‌:خوابم‌ يا بيدارم‌؟گفت‌:بيداري‌.گفتم‌:نوري‌ كه‌ در پيشاني‌ توبود كجارفت‌؟گفت‌:با آن‌فرزندي‌ است‌ كه‌ از من‌ متولد گرديد وچند فرشته‌ آنرا از من‌گرفتند.گفتم‌:فرزندم‌ را بياور تا اورا ببينم‌؟گفت‌:تا سه‌ روز تورا نخواهندگذاشت‌ كه‌ اورا ببيني‌!من‌ شمشير خود را كشيدم‌ وگفتم‌:فرزند مرا بيرون‌بياور و الاّتورا مي‌كشم‌!گفت‌:در اطاق‌ است‌.توداني‌ واو.چون‌ خواستم‌داخل‌ شوم‌،مردي‌ بيرون‌ آمد وگفت‌:برگرد كه‌ احدي‌ از فرزندان‌ آدم‌ اورانمي‌بيند تا همه‌ ملائكه‌ اورا زيارت‌ كنند.من‌ بر خود لرزيدم‌ وبرگشتم‌.

«پيامبر دوماهه‌ بودند كه‌ پدرشان‌ رحلت‌ نمود وچهارساله‌ بودند كه‌مادرشان‌ از دنيا رفت‌ وهشت‌ ساله‌ بودند كه‌ عبدالمطلب‌ رحلت‌ نمودندوچهل‌ وپنج‌ ساله‌ بودند كه‌ ابوطالب‌ وهمچنين‌ همسر رسولخدا،خديجهعليها‌السلام رحلت‌ نمودند.»

بعثت‌ پيامبر:

يكي‌ از برنامه‌هاي‌ پيامبر اسلام‌ در قبل‌ از بعثت‌،عبادت‌ وتفكر در غارحرا بود كه‌ در سن‌ چهل‌ سالگي‌ در همين‌ غار ودرحالت‌ خلوت‌ با خداي‌بي‌ نياز،اولين‌ وحي‌ واولين‌ آيه‌ نازل‌ شد ومقام‌ نبوت‌،رسما به‌ آن‌ جناب‌ابلاغ‌ گرديد.در اين‌ مورد روايتي‌ از امام‌ حسن‌ عسگري‌عليه‌السلام نقل‌ شده‌ كه‌:

«وقتي‌ پيامبر به‌ سن‌ چهل‌ سالگي‌ رسيد،خداي‌ رؤف‌ دل‌ حضرت‌ را ازهمه دلها بهتر وخاشعتر ومطيعتر وبزرگتر يافت‌.لذا امر كرد تا درهاي‌آسمان‌ را گشودند وملائكه‌ فوج‌ فوج‌ به‌ زمين‌ آمدند وخداي‌ توانا ،رحمت‌ خود را از ساق‌ عرش‌ تا سر آن‌ بزرگوار متصل‌ كرد.در اين‌ هنگام‌جبرئيل‌ فرود آمد ودر غار حرا،بازوي‌ مبارك‌ پيامبر را گرفت‌وگفت‌:اي‌محمّد!بخوان‌!محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:چه‌ بخوانم‌؟جبرئيل‌ فرمود:

( اِقْرَءْ بِاسْم‌َ رَبِّك‌ الذّي‌ خلق‌،خَلَق‌َ الانسان‌َ مِن‌ْ عَلَق‌ٍ... ) وقتي‌ وحي‌ تمام‌شد وملائكه‌ به‌ آسمان‌ بالا رفتند،حضرت‌ در حاليكه‌ انوارجلال‌ الهي‌اورا فرا گرفته‌ بود وكسي‌ نمي‌توانست‌ به‌ او نگاه‌ كند،از غار بيرون‌ آمدوبطرف‌ پايين‌ كوه‌ حركت‌ نمود.

بر هر درخت‌ وسنگ‌ وگياهي‌ كه‌ عبور مي‌كرد،بر آن‌ جناب‌ سلام‌مي‌كردند وبه‌ زبان‌ فصيح‌ مي‌گفتند:السلام‌ عليك‌ يا نبي‌ اللّه‌!السلام‌عليك‌ يا رسول‌ اللّه‌!همينكه‌ وارد خانه‌ خديجه‌ شد،خانه‌ از شعاع‌خورشيد جمالش‌ منوّر گرديد.خديجه‌ گفت‌:اي‌ محمّد!اين‌ چه‌نوريست‌كه‌ در تو مشاهده‌ مي‌كنم‌؟فرمود:اين‌ نور پيامبري‌ است‌!بگو لا اله‌ الاّ اللّه‌.محمّد رسول‌ اللّه‌.خديجه‌ گفت‌:من‌ سالهاست‌ كه‌ پيامبري‌تورا مي‌دانم‌ وشهادتين‌ را جاري‌ نمود.در اين‌ موقع‌ حضرت‌ فرمود:احساس‌ سرماي‌ شديدي‌ مي‌كنم‌.پارچه‌اي‌ روي‌ من‌ بيانداز!وقتي‌پارچه‌اي‌ بر روي‌ پيامبر انداخت‌،ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد( يا ايُهَا المُدَّثِر.قُم‌ْفَانْذِر.ورَبِّك‌َ فَكَبِّرْ ... ) (اي‌ پيچيده‌ شده‌ در پارچه‌!بلند شو ومردم‌ را انذاربده‌!وخدا را به‌ بزرگي‌ ياد كن‌ و...)رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخواست‌ وبر بالاي‌ بام‌رفت‌ وانگشت‌ بر دوگوش‌ گذاشت‌ وفرياد زد:اللّه‌ اكبر!اللّه‌ اكبر! درمكه‌خانه‌اي‌ نماند جز اينكه‌ صداي‌ تكبير حضرت‌ را شنيد.»حيوة‌ القلوب‌ج‌٢

دعوت‌ خويشاوندان‌ به‌ اسلام‌:

سه‌ سال‌ نبوت‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنهان‌ بود وچند نفري‌ بيش‌ نمي‌دانستند. امّا ناگاه‌ آيه‌ نازل‌ شد:( وَاَنْذِرْ عَشيرَتَك‌َالاقرَبين‌ .) «٢٤شعراء»خويشان‌ نزديكت‌ را انذار بده‌!

با اين‌ دستور،پيامبر در ابطح‌(مكّه‌)بپا ايستاد وفرمود:

منم‌ رسولخدا!شمارا به‌ عبادت‌ خداي‌ يكتا وترك‌ عبادت‌ بتهائي‌ كه‌ نه‌سودمي‌دهند ونه‌ زيان‌ مي‌رسانند ونه‌ مي‌آفرينند ونه‌ روزي‌ مي‌دهند ونه‌زنده‌ مي‌كنند ونه‌ مي‌ميرانند،دعوت‌ مي‌نمايم‌.

«همچنين‌ پيامبر ،چهل‌ نفر از سران‌ قريش‌ را دعوت‌ نمود ونبوت‌ خود رااعلام‌ كرد وفرمود:هركه‌ اولين‌ نفري‌ باشد كه‌ با من‌ بيعت‌ نمايد،اوجانشين‌ ووزير وبرادر من‌ خواهد بود.در اين‌ جلسه‌،تنها علي‌عليه‌السلام كه‌اولين‌ شخصي‌ بود كه‌ اسلام‌ آورد،با پيامبر بيعت‌ نمود ورسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اورا جانشين‌ خود معرفي‌ فرمود.و ابتداي‌ غدير از همين‌ جلسه‌ بوده‌است‌.»

شعب‌ ابوطالب‌:

هشت‌ سال‌ از بعثت‌ حضرت‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گذشت‌ وبا وجود اذيت‌وآزارها وشكنجه‌هاي‌ قريش‌،تعدادي‌ از افراد مسلمان‌ شدند.

چون‌ قريش‌،پيشرفت‌ اسلام‌ را ديدند،در دارالندوه‌ جمع‌ شدند وپيمان‌محاصره‌ اقتصادي‌،اجتماعي‌،... عليه‌ مسلمانان‌ بستند كه‌ طبق‌ بندهاي‌اين‌ پيمان‌،قسم‌ خوردند وامضا نمودند كه‌:«با آن‌ حضرت‌ دشمن‌باشند!وهر موقع‌ به‌ آنحضرت‌ دست‌ پيدا كنند،اورا بكشند!بابني‌ هاشم‌غذا نخورند وسخن‌ نگويند وخريد وفروش‌ نكنند.دختر به‌ آنها ندهندواز آنها دختر نگيرند تا زمانيكه‌ بني‌ هاشم‌،حضرت‌ را به‌ آنهاتسليم‌نمايند!!»

وقتي‌ ابوطالب‌ از اين‌ پيمان‌ با خبر شد،بني‌ هاشم‌ را جمع‌ كردوگفت‌:بحق‌ كعبه‌ قسم‌ مي‌خورم‌ كه‌ اگر خاري‌ بپاي‌ محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود،همه‌ شمارا هلاك‌ مي‌كنم‌.سپس‌ همه‌ به‌ درّه‌ اي‌ كه‌ به‌ (شعب‌ ابي‌طالب‌)معروف‌ شد،رفتند.در آنجا ابوطالب‌ شمشير بدست‌ گرفته‌ وشب‌وروز از حضرت‌ محافظت‌ مي‌نمود ودر شب‌ چند نوبت‌،محل‌استراحت‌ پيامبر را عوض‌ مي‌نمود.با اينكه‌ ثروت‌ خديجه‌ در اين‌ ايام‌صرف‌ شد،امّا شدّت‌ اين‌ محاصره‌ طوری بود كه‌ اهل‌ مكه‌ از گريه‌ اطفال‌بني‌ هاشم‌كه‌ گرسنه‌ بودند،خواب‌ نمي‌رفتند!...

بعد از چهارسال‌ خداوند موريانه‌ را فرستاد تا عهدنامه‌ را- بغير از نام‌خدا،- خوردواين‌ خبر توسط‌ ابوطالب‌ به‌ قريش‌ داده‌ شد وبه‌ اين‌ وسيله‌پيمان‌ از بين‌ رفت‌.

دوماه‌ پس‌ از خروج‌ مسلمانان‌ از شعب‌ ،ابوطالب‌ رحلت‌ كرد وسه‌ روزبعد،خديجه‌ از دنيا رفت‌.»

هجرت‌ به‌ مدينه‌:

در سال‌ سيزده‌ بعثت‌،قريش‌ در جلسه‌اي‌ تصميم‌ به‌ قتل‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتند.

خداوند رسولش‌ را از اين‌ توطئه‌ آگاه‌ نمود ودستور داد كه‌ علي‌عليه‌السلام رادرجاي‌ خود گذاشته‌ وخود به‌ مدينه‌ هجرت‌ نمايد.

پيامبر وقتي‌ از مكه‌ خارج‌ شد وبطرف‌ غار «ثور»مي‌رفت‌.ابوبكر را در راه‌ديد واورا باخود همراه‌ نمود وهردو به داخل‌ غار رفتند وعلي‌عليه‌السلام تا سه‌روز براي‌ حضرت‌،آذوقه‌ مي‌آورد وبعد از سه‌ روز، رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علي‌عليه‌السلام را براي‌ رد كردن‌ اماناتي‌ كه‌ نزد پيامبر بود،در مكه‌ گذاشت‌ وخودبطرف‌ مدينه‌ حركت‌ نمود.

امّا شب‌ اولّي‌ كه‌ قريش‌ براي‌ كشتن‌ پيامبر به‌ خانه حضرت‌،يورش‌ بردند،باتعجب‌ علي‌عليه‌السلام را در بستر پيامبر،يافتند (كه‌ خداوند در شأن‌ او آية‌( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِوَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ .) .«٢٠٧بقره‌» را نازل‌ نمود.)واورارها نموده‌ وبه‌ تعقيب‌ پيامبر پرداختند وامّا خداوند اراده‌ كرد كه‌رسولش‌،به‌ سلامت‌ به‌ مدينه‌ برسد.

پيامبر روز دوشنبه‌ دوازدهم‌ ربيع‌ الاول‌ وارد محله‌ اي‌در اطراف‌ مدينه‌بنام‌«قبا»شد ودر آنجا اولين‌ مسجدرا بنا نمود.»

«هجرت‌ پيامبر مبدأ تاريخ‌ مسلمانان‌ گرديد وحوادث‌ مهم‌ سال‌ اول‌هجرت‌ بشرح‌ زير بوده‌ است‌:تعيين‌ جمعه‌ به‌ عنوان‌ عيد مسلمانان‌.واجب‌ شدن‌ نمازهاي‌ يوميه‌.ساخته‌ شدن‌ مسجد قبا.ايجاد پيمان‌برادري‌ بين‌ مهاجرين‌ وانصار.و...»

در مدّت‌ ده‌ سالي‌ كه‌ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه‌ بودند،حكومت‌ اسلامي‌ راتأسيس‌ كردندومدينه‌ به‌ عنوان‌ اولين‌ شهر مسلمانان‌ ودارالاسلام‌، مطرح‌گرديد.در اين‌ مدت‌،جنگهايي‌ بين‌ مسلمانان‌ ومشركين‌ پيش‌ آمد كه‌تقريباً درهمه‌ جنگها ،آغازگر جنگ‌، مشركين‌ بوده‌اندومسلمانان‌ به‌عنوان‌ دفاع‌ وارد جنگ‌ مي‌شده‌اند.تعداد اين‌ جنگها را ٦٢ جنگ‌ گفته‌اندكه‌ ٢٢تاي‌ آن‌ غزوه‌ بوده‌ است‌ يعني‌ حضرت‌ شخصاً در آن‌ حضورداشته‌اند كه‌ اسامي‌ غزوات‌ بشرح‌ زير مي‌باشند: «ابواء،بواط‌، عشير،بدراولي‌،بدركبري‌«سال‌ دوم‌»،بني‌ سليم‌،سويق‌، ذي‌امر، احد «سال‌ سوم‌»،نجران‌،اسد،بني‌ نضير«سال‌ چهارم‌»،ذات‌الرقاع‌«سال‌ ششم‌»،بدراخيره‌،دومة‌ الجندل‌،خندق‌«سال‌ پنجم‌»،بني‌قريظه‌،بني‌ لحيان‌،بني‌ قرو،بني‌ مصطلق‌،خيبر«سال‌ ششم‌»،فتح‌مكه‌«سال‌ هشتم‌»،حنين‌«سال‌ هشتم‌»،طائف‌ وتبوك‌«سال‌ هشتم‌»»


4

5