دردانه خلقت رفتار امت

دردانه خلقت رفتار امت42%

دردانه خلقت رفتار امت نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8698 / دانلود: 3118
اندازه اندازه اندازه
دردانه خلقت رفتار امت

دردانه خلقت رفتار امت

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

دردانه خلقت رفتار امت

نویسنده: میر سید محمد یثربی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

در سالیانی نه چندان دور، یك ایده مكتوب برای رسیدن به دست عموم نیازمند زمانی طولانی بود. این زمان در قرون اوّلیه اسلام به ده ها سال می رسید؛ امّا دوره ما عصر رسانه است؛ دوره ای كه نتیجه تفكّر اهل دانش سوار بر بال فن آوری در كمترین زمان، دسترسی همگانی می یابد.

سرعت انتشار مطالب بربار تعهّدات عالمان دینی می افزاید و از آنان - علاوه بر دقّت نظری كه همواره اعمال می نموده اند - آمادگی افزون تری می طلبد. دلیل این طلب، هجوم آشكار و نهان مخالفان مكتب قرآن و عترتعليهم‌السلام و اراده جدّی آنان برای از بین بردن عقیده جوامع شیعی است. حمله سازمان یافته وهّابیت هم زندگی پیروان فِرَق مختلف اسلامی در كنار یكدیگر را دچار تنش ساخته و هم چهره ای خشن از دین پیامبر رحمتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در برابر دیدگان جهانیان ترسیم نموده است.

انبوه شبهاتی كه در طول سال ها با پاسخ مستدل علمای شیعه قدس سرهم رنگ باخته بود، امروز با سیمایی نو و با تكیه بر منابع مالی كشورهای مسلمان و حمایت طرفداران افراط گرایی، اذهان جوانان را مغشوش می نماید. از این منظر، گذشته از وظایفی كه شرع، عقل و عُرف بر عهده حاكمان مسلمان می نهد، علمای شیعه، جایگاهی فراخور اهمّیت می یابند.

عالم شیعه خود را موظّف می بیند كه با استواری، هماورد این رویارویی نابرابر باشد و قدرت استدلال شیعی را به تماشای همه فرهیختگان گذاشته، از این رهگذر دوری این مهاجمان متعصّب از منطق را به اثبات رساند. البته ضرورت مباحث اعتقادی در زندگی امروز كاملاً روشن است؛ امّا افرادی هستند كه همیشه ساز مخالف نواخته اند. اینان توجّه ندارند كه یك مسلمان بر اساس دین خود تكالیفی دارد و این تكالیف با توجّه به هر كدام از نگاه های متفاوت به مسئله ی جانشینی پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تفاوت می یابند.

از اوّلین مسائل طهارت و نماز تا آخرین فروع حدود و دیات تفاوت های فراوانی وجود دارد. كدام روش درست و مورد دستور خداوند و پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و با عمل به كدام مكتب، وظیفه و تكلیف مسلمان ادا می شود؟ این سؤالی است كه پاسخ آن در مباحث مهم اعتقادی ریشه دارد. آیا می توان ضروری بودن این گونه پژوهش ها را انكار كرد؟

گذشته از نكات مورد اشاره - كه اهمّیت روز افزون چنین مباحثی را گوشزد می كند - عوامل فراوان دیگری نیز مبین ضرورت بررسی های اعتقادی است. البته در یك نوشتار كوتاه نمی توان تمام این عوامل را بیان نمود؛ امّا ناگزیر مورد دیگری را نیز باید مورد توجّه قرار داد.

دلایل بسیاری از قرآن مجید و سنّت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دست است كه انگیزه های بسیار قوی در پیگیری این مباحث ایجاد می كند؛ از جمله این انگیزه ها، مسئله ی قیامت و ولایت امیرمؤمنانعليه‌السلام است. خداوند در قرآن می فرماید:( وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ ) .

آنها را نگهدارید كه باید مورد سؤال قرار گیرند. براساس این آیه شریف، انسان در محشر از سوی خداوند مورد سؤالی بس مهم قرار می گیرد. منابع مختلف و معتبر شیعه و سنّی از قول رسول مكرّمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، این سؤال را در مورد ولایت امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام دانسته اند.

آری! در قیامت از ولایت امیرمؤمنان حضرت علیعليه‌السلام سؤال می شود. اگر مسئله ی ولایت نزد خداوند در درجه ای از اهمّیت است كه در قیامت بنده اش را مورد پرسش قرار می دهد، چرا در دنیا استحكام آن و بالتبع تحكیم عقاید جوامع شیعی مورد بی مهری قرار گیرد؟

آن جا است كه شیعیان ولایت مدار و پیرو امیرالمؤمنین و فرزندان معصوم ایشانعليهم‌السلام سرفراز بوده و از عهده پاسخگویی به این سؤال پروردگار برخواهند آمد و كوتاهی كنندگان، در جواب سرافكنده خواهند ماند. عوامل یاد شده از دلایلی بود كه موجب گردید استاد معظّم حضرت آیت اللّه یثربی (دام ظلّه) به دعوت گروهی از علاقه مندان به یادگیری مبانی ولایت پاسخ مثبت داده، هر هفته جلسات پر رونقی را برگزار نمایند؛ جلساتی كه به سرعت مورد اقبال اهل دانش واقع شد و در عرصه كشوری و سپس در صحنه جهانی مخاطبان فراوانی پیدا كرد.

موضوع اصلی این جلسات، تفسیر آیات ولایت و امامت است؛ امّا استاد معظّم بحث گسترده ای را در تمام شاخه های آن با عنایت تام به آخرین شبهات مطرح شده علیه تشیع، مطرح نمودند. معرفت نسبت به مقام امامت ائمّه اطهارعليهم‌السلام و نقد و بررسی شبهات وهّابیت علیه معارف شیعی، دو موضوعی است كه بیش از بیست جلسه را به خود اختصاص داد و پس از پایان این بخش از مباحث، در قالب جلد اوّل كتاب «سیری در آیات ولایت و امامت» عرضه گردید.

این كتاب هم اكنون به زبان های عربی و اردو ترجمه شده و سایر زبان ها نیز در دستور كار است تا رسالت عالمان شیعه در مورد دیگر علاقه مندان به دانایی و بینش نیز انجام پذیرد. نظریه عدالت صحابه، موضوع دیگری بودكه در بیش از پنجاه مجلس مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت و تحت عنوان دومین جلد از كتاب «سیری در آیات ولایت وامامت» منتشر گردید.

بررسی دقیق فتوحات خلفا و واكاوی علل منع تدوین حدیث، از دیگر موضوعاتی است كه استاد معظّم طی این جلسات به بررسی آنها پرداختند و در قالب جلد سوم كتاب «سیری در آیات ولایت و امامت» منتشر و در دسترس علاقه مندان قرار گرفت. چهارمین جلد از این مجموعه ارزنده اعتقادی شامل بحث های ریشه دار و تاریخی مربوط به عصمت پیامبرانعليهم‌السلام به ویژه رسول خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

در این مباحث تفاوت دیدگاه شیعه و اهل سنّت درباره عصمت به تفصیل بیان شده و مطابق معمول، نظر علمای اهل سنّت به استناد آیات و احادیث صحیح مورد نقد و بررسی قرار گرفته است. جلسات مرتبط با موضوع عصمت همچنان ادامه دارد و در راستای استمرار بحث، مراحل آماده سازی جلد چهارم «سیری در آیات ولایت وامامت» انجام می شود.

استاد معظّم در مناسبت های خاص، مانند موالید و ایام شهادت امامانعليهم‌السلام مباحث مرتبطی بیان كرده اند كه به صورت مجزّا با نام «گفتارهای ویژه درعقاید شیعه» نشر خواهد یافت. كتاب حاضر دومین جلد از این مجموعه بوده و حاصل چند جلسه بحث استاد درباره شخصیت حضرت زهراعليها‌السلام و مسائل مرتبط با ایشان است. انتشار این مجموعه نیز به فضل الهی در مورد شخصیت و معارف خاص سایر معصومینعليهم‌السلام ادامه خواهد یافت و در مسیر باورها و عقاید مذهب حق تشیع مشعل نورانی دیگری بر افروخته خواهد ساخت، انشاء اللّه.

در این جا لازم است از فاضل ارجمند جناب آقای محمّد هادی زاهد غروی كه در مراحل تدوین كتاب با مؤسّسه همكاری نمودند و همچنین از برادر گرامی حجّت الاسلام و المسلمین سید محمّد حسین یثربی، كه متن نهایی را بازبینی نمودند قدردانی و سپاسگزاری نماییم.

امید است این گونه مساعی مورد رضایت حضرت بقیة اللّه الاعظم امام زمان (عجّل اللّه فرجه الشریف) و ائمّه معصومینعليهم‌السلام قرار گیرد و سهم بسزایی درصیانت از اعتقاد شیعیان و رشد آگاهی جوامع اسلامی داشته باشد.

مؤسّسه تحقیقاتی علاّمه مجدّد وحید بهبهانی قدس سره

گفتار نخست

دُردانه خلقت

هر فكر و اندیشه منسجم ومنضبطی باید دارای ویژگی های خاصّی باشد؛ از جمله باید اصول و نتایج آن به شكل منطقی با هم مرتبط باشند، همچنین باید از مبنای مشخّصی جهت سنجش اعتبار و صحّت یك گزاره برخوردار باشد، برای مثال، در تفكّر وحی محور این ویژگی ها به وضوح دیده می شود.

محصول این تفكّر، مجموعه ای منسجم است كه به شكل فراگیر به آن لفظ «دین» اطلاق می گردد. در تفكّر دینی برای سنجش صحّت و درستی یك گزاره، روش خاصّی وجود دارد. در تفكّر دینی ملاك صحّت گزاره ها با نسبت آن گزاره با متون و نصوص اصلی سنجیده می شود. یكی از مفاهیم دینی كه اصالت آن با آیات و روایات اثبات می گردد، مسئله «اصطفاء واجتباء» یا به عبارت دیگر، وجود برگزیدگان در نظام آفرینش است.

آیات یكصد و سی از سوره بقره و سی و سه از سوره آل عمران، اصل وجود برگزیدگان را در نظام خلقت به روشنی بیان می نماید. این برگزیدگان به علّت دارا بودن شرایط خاص در نظام آفرینش، سه مرحله ی آفرینش، حیات و وفاتشان با دیگر انسان ها تفاوت دارد. به استناد روایات معتبر كه از طریق شیعه و اهل سنّت نقل شده، به طور قطع حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام یكی از این برگزیدگان هستند؛ لذا ایشانعليها‌السلام نیز از این قاعده مستثنی نیستند و در سه مرحله ی آفرینش، حیات و وفاتشان با دیگران تفاوت دارند.

در این نوشتار كوتاه ابتدا با استفاده از آیات و روایات معتبر، به مسئله آفرینش و جایگاه خاصّ ایشانعليها‌السلام در نظام خلقت و سپس تبیین جایگاه حضرتعليها‌السلام نزد خدا ورسول اوصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداخته شده است تا بر این اساس به قاعده ای دست یابیم كه هر پژوهشگر منصف با استناد به آن بتواند ملاك و میزان معتبر را در تشخیص حق و باطل، در اختیار داشته باشد.

داستان آفرینش حضرت زهرا عليها‌السلام

تأمّل در آفرینش حضرت زهراعليها‌السلام از آن جهت دارای اهمّیت است كه گونه ای ممتاز از خلقت را نشان می دهد. برخورداری از یك آفرینش خاص، جایگاه رفیعی را برای ایشانعليها‌السلام رقم زده است؛ لذا ابتدا داستان خلقت بانوی بزرگ اسلامعليها‌السلام را مرور نموده، سپس به نتایجی كه در پرتوی آن به دست می آید، می پردازیم.

همه مصادر و منابع روایی (اعم از شیعه و سنّی) داستان آفرینش حضرت زهراعليها‌السلام را نقل نموده اند. آغاز این داستان را از زبان حضرت امام صادقعليه‌السلام و ادامه روایت را از منابع عامّه (اهل سنّت) نقل می نماییم. (سند این روایت صحیح است و هیچ اشكالی در آن نیست و می توان بر اساس آن فتوای داد).

حضرت امام صادقعليه‌السلام می فرمایند:

«كان النبی صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یكثر تقبیل فاطمة، فعاتبته علی ذلك عایشة، فقالت: یا رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! إنّك لتكثر تقبیل فاطمة ».

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمهعليها‌السلام را بسیار می بوسیدند. عایشه ایشان را سرزنش كرد و گفت: ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! تو فاطمهعليها‌السلام را زیاد می بوسی.

ادامه روایت را از منابع اهل سنّت نقل می كنیم. سیوطی در الدرّ المنثور و طبرانی در المعجم نقل نموده اند كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ به سرزنش عایشه، چنین فرمودند:

«لمّا اُسری بی إلی السماء، اُدخلت الجنّة فوقعت علی شجرة من أشجار الجنّة لم أر فی الجنّة أحسن منها ولا أبیض ورقا ولا أطیب ثمرة، فتناولت ثمرة من ثمراتها فأكلتها فصارت نطفة فی صلبی، فلمّا هبطت إلی الأرض واقعت خدیجة عليها‌السلام فحملت بفاطمة عليها‌السلام فإذا أنا اشتقت إلی ریح الجنّة، شممت ریح فاطمة عليها‌السلام ».

در معراج، وقتی مرا به بهشت وارد كردند، از میان درختان بهشت به درختی برخورد كردم كه به نیكویی آن و درخشش برگ ها و پاكیزگی میوه هایش ندیده بودم! از میوه آن خوردم پس به نطفه ای تبدیل گردید و بعد از بازگشت، در رحم خدیجهعليها‌السلام قرار گرفت و ایشان به فاطمهعليها‌السلام باردار شد. پس هرگاه مشتاق بوی بهشت می شوم، بوی فاطمهعليها‌السلام را استشمام می كنم.

به این روایت - كه بسیاری از منابع مورد اعتماد اهل سنّت آن را نقل كرده اند - دقّت كنید. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در معراج به بهشت می روند. اوّل شخصِ عالمِ خلقت و آفرینش در بالاترین و برترین جایگاه از بهترین میوه های بهشتی تناول می كنند و نطفه حضرت فاطمهعليها‌السلام متكوّن می شود.

از سوی دیگر، بر اساس آیات قرآن كریم، بین جسد و روح تناسب وجود دارد.

قرآن در مورد خلقت آدمعليه‌السلام می فرماید:

( فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی ) .

وقتی گِل انسان را تسویه و تنظیم نمودم (و قابلیت دریافت فیض راپیدا كرد)، آن گاه از روح خود در آن دمیدم.

همچنین می فرماید:

( لَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ) .

انسان را در بهترین شكل ومتناسب ترین صورت خلقت نمودیم.

واژه «فسوّاها » كه در بعضی از آیات و روایات استفاده شده، به معنای خلقت بر اساس حكمت، به شكل منظّم و مرتّب است. بعد از این تسویه و تعدیل، قابلیت دریافت فیض محقّق می گردد، یعنی پس از آمادگی جسد،

خداوند از روح خود در انسان می دمد. هر نوع جسدی قابلیت دریافت فیض خاصّ الهی را ندارد؛ به عبارت دیگر، بعضی از موجودات قابلیت پذیرش روح انسانی را ندارند.

بنابراین، جسم و جسدی كه اساس و ماهیت آن را موادّ این دنیا تشكیل می دهد، استعداد و قابلیت دریافت روح الهی را پیدا می كند، سپس خداوند روح خود را در آن می دَمَد. حال اگر ریشه جسم و جسدی برترین میوه های بهشتی باشد، قابلیت دریافت چگونه فیضی را خواهد داشت و چه روحی را دریافت خواهد نمود؟

همان طور كه بیان شد، اساس جسم حضرت زهراعليها‌السلام از برترین میوه های بهشت است، پس جسم ایشانعليها‌السلام با تمام اجسام این دنیا متفاوت است و در نتیجه روحی هم كه در این كالبد دمیده می شود، نسبت به سایرین تفاوت خواهد داشت؛ به همین دلیل، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمایند: «همه خلق از درك و شناختِ جایگاه ایشانعليها‌السلام عاجز هستند».

جابر بن یزید جعفی - كه از اصحاب سرّ ائمّهعليهم‌السلام است - می گوید: از حضرت امام صادقعليه‌السلام سؤال كردم: چرا حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام ، زهرا نامیده شدند؟

حضرت امام صادقعليه‌السلام در پاسخ فرمودند:

«لِأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ عَظَمَتِهِ فَلَمَّا أَشْرَقَتْ أَضَاءَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ بِنُورِهَا وَ غَشِيَتْ أَبْصَارُ الْمَلَائِكَةِ وَ خَرَّتِ الْمَلَائِكَةُ لِلَّهِ سَاجِدِينَ وَ قَالُوا إِلَهَنَا وَ سَيِّدَنَا مَا لِهَذَا النُّورِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِمْ هَذَا نُورٌ مِنْ نُورِي أَسْكَنْتُهُ فِي سَمَائِي خَلَقْتُهُ مِنْ عَظَمَتِي أُخْرِجُهُ مِنْ صُلْبِ نَبِيٍّ مِنْ أَنْبِيَائِي أُفَضِّلُهُ عَلَى جَمِيعِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أُخْرِجُ مِنْ ذَلِكَ النُّورِ أَئِمَّةً يَقُومُونَ بِأَمْرِي يَهْدُونَ إِلَى حَقِّي وَ أَجْعَلُهُمْ خُلَفَائِي فِي أَرْضِي بَعْدَ انْقِضَاءِ وَحْيِي ».

زیرا خداوند فاطمه زهراعليها‌السلام را از نور عظمت خویش آفرید، پس هنگامی كه این نور در جهان آفرینش تابیدن گرفت، تمام آسمان هاو زمین را روشن نمود؛ چشمان ملائكه بر اثر تلألؤ این نور بسته شد و در پیشگاه خداوند به سجده افتادند و از خداوند سؤال كردند: ای پروردگار ما! این نور چیست؟ خداوند به آنان وحی نمود: این نور، از نور من است كه آن را در آسمان ها جای دادم، این نور از عظمت من آفریده شده است. آن را از صُلب پیامبری كه بر همه پیامبران برتری داده ام، خارج می نمایم و از آن نور، امامانی را كه به امر من قیام می كنند و به سوی حق هدایت می نمایند، خارج می كنم و ایشان را آن گاه كه وحی از مردم قطع گردد، جانشینان خود در زمین قرار می دهم.

در روایتی دیگر، حضرت امام صادقعليه‌السلام از پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل می فرمایند:

«قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خُلِقَ نُورُ فَاطِمَةَ عليها‌السلام قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْأَرْضَ وَ السَّمَاءَ. فَقَالَ بَعْضُ النَّاسِ: يَا نَبِيَّ اللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! فَلَيْسَتْ هِيَ إِنْسِيَّةً؟ فَقَالَ فَاطِمَةُ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ. قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! وَ كَيْفَ هِيَ حَوْرَاءُ إِنْسِيَّةٌ؟ قَالَ: خَلَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ نُورِهِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ إِذْ كَانَتِ الْأَرْوَاحُ، فَلَمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ آدَمَ عُرِضَتْ عَلَى آدَمَ، قِيلَ يَا نَبِيَّ اللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! وَ أَيْنَ كَانَتْ فَاطِمَةُ عليها‌السلام ؟ قَالَ: كَانَتْ فِي حُقَّةٍ تَحْتَ سَاقِ الْعَرْشِ. قَالُوا يَا نَبِيَّ اللَّهِ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! فَمَا كَانَ طَعَامُهَا؟ قَالَ: التَّسْبِيحُ وَ التَّقْدِيسُ وَ التَّهْلِيلُ وَ التَّحْمِيد ...»

پیامبر گرامی اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: نور فاطمه زهراعليها‌السلام قبل از خلقت آسمان ها و زمین خلق گردید. برخی از حاضران گفتند: ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! آیا او انسان نیست؟ حضرت فرمودند: فاطمهعليها‌السلام حوریه ای انسان نما است. آنان گفتند: ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! چگونه او حوریه ای انسان نما است؟ حضرت فرمودند: خداوند عزّوجل او را از نور خویش، قبل از خلقت آدمعليه‌السلام ، آن گاه كه ارواح وجود داشتند، خلق نمود. هنگامی كه خداوند آدمعليه‌السلام را خلق كرد، نور فاطمهعليها‌السلام را به ایشان عرضه كرد. آنان بار دیگر سؤال كردند: در این هنگام فاطمهعليها‌السلام در چه جایی قرار داشت؟ حضرت فرمودند: او در صندوقچه ای زیر ساق عرش الهی قرار داشت. آنان گفتند: ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! طعام او در آن هنگام چه بود؟ حضرت فرمودند: تسبیح، تقدیس، تمجید و تهلیل ذات اقدس ربوبی.

با استناد به سه روایت فوق، می توان گفت كه ریشه آفرینش حضرت زهراعليها‌السلام از نظر جسم، میوه های بهشتی است، به لحاظ روح نیز نور عظمت الهی به واسطه برترین مخلوق آفرینش (رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) در این جسد قرارگرفته است.

پیشینه ای با این عظمت، پاكی و قداست از حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام ، وجود منحصر به فردی ساخته كه در روایت پایانی، ایشانعليها‌السلام به عنوان ودیعه خاصّ پروردگار در عرش الهی معرّفی می شوند. این نور مقدّس كه در قائمه عرش الهی به ودیعت نهاده شده، همواره مشغول تسبیح و تهلیل ذات اقدس ربوبی بوده است. همین شكل از عبادت در زندگی مادّی حضرت زهراعليها‌السلام نیز دیده می شود.

در یك نقل تاریخی چنین آمده است:

«مَا كَانَ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ أَعْبَدُ مِنْ فَاطِمَةَ عليها‌السلام .كَانَتْ تَقُومُ حَتَّى تَوَرَّمَ قَدَمَاهَا ».

در این امّت كسی عابدتر از فاطمه زهراعليها‌السلام نبود. ایشان آنقدر به عبادت می ایستادند كه پاهایشان متورّم می گردید.

عبادت های فاطمه زهراعليها‌السلام حكایت از آن دارد كه ایشان از اصل خویش، یعنی همراهی با ذكر خداوند در سایه عرش الهی جدا نگردیده اند. برخی از روایات جلوه های دیگری از شخصیت والای ایشان را نمایش می دهند به عنوان نمونه؛ حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمودند:

«فَمَنْ عَرَفَ فَاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِهَا فَقَدْ أَدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ ».

اگر كسی فاطمهعليها‌السلام را درست بشناسد، به درستی كه شب قدر را درك نموده است.

حضرت زهراعليها‌السلام پاره ای از وجود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن مجید بارها و با عبارت های مختلف، كلام پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مبتنی بر وحی معرّفی نموده و عمل به آن را لازم شمرده است. رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بارها بیان فرموده اند كه دخترم فاطمه زهراعليها‌السلام پاره ای از وجود من و آزار واذیت او، برابر با آزار و اذیت من است. در این باره به روایت ذیل توجّه نمایید:

«خَرَجَ النَّبِیُ صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وَهُوَ آخِذُ بَیَدِ فاطِمهَ عليها‌السلام ، فَقالَ: مَنْ عَرَفَ هذِهِ فَقَدْ عَرَفَها وَمْنَ لَمْ یَعْرِفْها فَهِىَ فاطِمَهُ بِنْتَ محُمَّدٍ وَ هِىَ بَضْعَهُ مِنّى، وَ هِىَ قَلْبى، وَ رُوحى اَلّتى بَیْنَ جَنْبى، فَمَنْ آذاها فَقَدْ آذانى، وَ مَنْ آذانى فَقَد آذى الله ».

روزی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست فاطمهعليها‌السلام را گرفته، بیرون آمدند و فرمودند: هر كس او را می شناسد، می داند او كیست و هر كس او را نمی شناسد، بداند او فاطمه زهراعليها‌السلام دختر محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. او پاره وجود من و قلب و روح من است كه در سینه من قرار دارد. هر كس او را بیازارد، مرا آزرده و هر كس مرا بیازارد، خدا را رنجانده است.

بنابراین روایت، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت زهراعليها‌السلام را پاره ای از وجود خویش معرّفی كرده اند. تعبیر «بضعة منّی » - كه در بسیاری از منابع شیعه و سنّی به چشم می خورد - حاوی نكته مهمی است. رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نفرموده اند كه فاطمهعليها‌السلام پاره ای از تن یا جسد من است، بلكه از ایشان به عنوان پاره ای از وجود خویش یاد كرده اند؛ یعنی فاطمهعليها‌السلام پاره ای از شخصیت و هویت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. فاطمهعليها‌السلام از هویت نبوّت ختمیه و رسالت الهیه نشئت گرفته است. در همین روایت، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت زهراعليها‌السلام را قلب خویش نامیده اند. قلب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانند سایر قلب ها نیست. قلب ایشان گنجینه علوم اوّلین و آخرین است. تمام علومی كه به همه انبیاعليهم‌السلام داده شده

و عقلِ تمام اولیا و انبیاعليهم‌السلام از ابتدا تا انتها، نزد رسول خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

بنابراین، وجود مبارك حضرت زهراعليها‌السلام تجسّم همه این كمالات است.

عصمت حضرت زهرا عليها‌السلام بالاترین مرتبه عصمت

مفاهیمی مانند عصمت، درجات و مراتب مختلفی دارند. هر یك از این مراتب در برگیرنده فرد یا افراد معینی است؛ به عبارت دیگر، عصمت خاتمیه با عصمت ابراهیمیه یا یونسیه قابل مقایسه نیست. عصمت حضرت یونسعليه‌السلام در حدّی است كه ایشان به درگاه خداوند متعال عرض می كند:

( سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِین ) .

منزّهی تو! من از ستمكاران بودم.

همچنین عصمت حضرت یوسفعليه‌السلام در حدّی است كه وقتی با درخواست زن زیبا روی مواجه می شود، برهان پروردگار - كه همان مقام عصمت است - به فریاد او می رسد. قرآن ماجرا را چنین بیان می كند:

( وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلا أَن رَّأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ كَذَلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاء إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ) .

آن زن قصد او را كرد و او نیز - اگر برهان پروردگار را نمی دید - قصد وی را می نمود. این چنین كردیم تا بدی و فحشا را از او دورسازیم؛ چرا كه او از بندگان مخلص ما بود.

عصمت ایشان در حدّی است كه وقتی خواب دو زندانی را تعبیر نمود، ازكسی كه آزاد شد، درخواست كرد نزد سلطان مصر او را معرّفی نماید تا زمینه آزادی اش فراهم شود. به خاطر همین درخواست، مدّت بیشتری در زندان باقی ماند.

( وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِّنْهُمَا اذْكُرْنِی عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّیطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ ) .

و به یكی از آن دو كه می دانست رهایی می یابد، گفت: مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) یادآوری كن؛ ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش ازخاطر وی برد و به دنبال آن چندسال درزندان باقی ماند.

بعد از روشن شدن مراتب عصمت و نیز با توجّه به مطالب ذكر شده در مورد عصمت حضرت زهراعليها‌السلام ، از فقهای اهل سنّت سؤال می كنیم: آیا روایتی را كه در مورد رضا و غضب حضرت فاطمهعليها‌السلام ذكر نموده اید، مورد تفقّه قرار داده اید؟ آیا متوجّه هستید كه چه مطالبی را روایت می كنید؟

طبق مطالب قبل، رضا و غضب حضرت فاطمهعليها‌السلام از غرایز و حتّی عقل سرچشمه نمی گیرد، بلكه منشأ و ریشه رضا و غضب حضرت فاطمهعليها‌السلام فوق عقل و فهم انسان ها است؛ همچنین رضا و غضب حضرت فاطمهعليها‌السلام فانی در رضا و غضب الهی نیست، بلكه رضا و غضب خداوند سبحان فانی در رضا و غضب حضرت فاطمهعليها‌السلام است؛ به عبارت دیگر، عصمت حضرت فاطمهعليها‌السلام فوق عصمت و نوع ویژه ای از عصمت است.

باب الائمة عليهم السلام (پيشوايان)

٧١١ ١- اشدّ النّاس عمى، من عمى عن حبّنا و فضلنا و ناصبنا

العداوة بلا ذنب سبق منّا اليه، إلّا انّا دعوناه الى الحقّ و دعاه سوانا إلى الفتنة و الدّنيا، فآثروها و نصبوا العداوة لنا. ٢ ٤٦١ كورترين مردم كسى است كه نابينا شده از دوستى ما و برترى و فضيلت ما و دشمنى با ما را آشكار كرده بى آنكه جرم و گناهى از ما به او رسيده باشد، جز آنكه ما او را به سوى حق دعوت كرده و ديگران او را به سوى فتنه و دنيا خوانده‏اند، و اينان دنيا را برگزيده و پرچم دشمنى ما را برافراشته‏اند.

٧١٢ ٢- اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب إلى اللَّه بنا، و اخلص حبّنا، و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا و هو فى دار المقامة معنا. ٢ ٤٦١ نيكبخت‏ترين مردم كسى است كه فضيلت و برترى ما را شناخته و به وسيله ما به خداوند تقرّب جسته، و دوستى و محبّت ما را پاك و خالص داشته، و آنچه را ما بدان ترغيب كرده انجام دهد، و از آنچه ما از آن نهى كرده‏ايم باز ايستد، پس چنين كسى از ما است و در سراى ماندنى در كنار ما است.

٧١٣ ٣- أحسن الحسنات حبّنا، و اسوء السّيّئات بغضنا. ٢ ٤٨٠ بهترين حسنات (و كارهاى نيك) محبّت و دوستى ما است، و بدترين بديها بغض و دشمنى ما است.

٧١٤ ٤- أولى النّاس بنا من والانا و عادى من عادانا. ٢ ٤٨٣ شايسته‏ترين و نزديك‏ترين مردم به ما كسى است كه ما را دوست بدارد، و آنها كه ما را دشمن مى‏دارند، دشمن بدارد.

٧١٥ ٥- انّ امرنا صعب مستصعب خشن مخشوشن، سرّ مستسرّ مقنّع، لا يحمله الّا ملك مقرّب او نبىّ مرسل او مؤمن امتحن اللَّه سبحانه قلبه للايمان. ٢ ٥٥٠ به راستى كه كار (شناسايى و معرفت) ما كارى بس دشوار و سخت و خشن و پوشيده و نهانى است كه پرده بر آن آويخته، بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر فرشته‏اى مقرّب يا پيامبرى مرسل يا مؤمنى كه خداوند دلش را با ايمان آزموده باشد.

٧١٦ ٦- انّ اللَّه تعالى اطلع الى الارض فاختارنا و اختار لنا شيعة، ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون انفسهم و اموالهم فينا، فأولئك منّا و الينا و هم معنا فى الجنان. ٢ ٥٤٩ به راستى كه خداى تعالى توجّهى به سوى زمين فرمود، و ما را برگزيد و براى ما شيعيانى انتخاب كرد كه ياريمان كنند، و در خوشى ما خوشى كنند و در اندوه ما اندوهگين شوند، و از بذل جان و مال خويش در راه ما دريغ نورزند، اينها از ما هستند و بازگشتشان به سوى ما است و در بهشت (برين) با ما هستند.

٧١٧ ٧- انّ امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الّا عبد امتحن اللَّه قلبه للايمان و لا يعى حديثنا الّا صدور امينة و احلام رزينة. ٢ ٥٤٥ به راستى كه كار ما سخت و دشوار است كه بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر بنده‏اى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده، و حفظ نمى‏كند حديث ما را مگر سينه‏هاى امين و استوار و عقلها و خردهاى آرام و با وقار.

٧١٨ ٨- اين الّذين زعموا انّهم هم الرّاسخون فى العلم دوننا، كذبا و بغيا علينا و حسدا لنا، ان رفعنا اللَّه سبحانه و وضعهم، و اعطانا و حرمهم، و ادخلنا و اخرجهم، بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى لا بهم. ٢ ٣٦٥ كجايند كسانى كه پنداشتند آنهايند «راسخان در علم» (ثابت گامان در دانش) نه ما، از روى دروغ و گردنكشى و رشك بر ما، به خاطر آنكه خداى سبحان ما را رفعت و بلندى داده و آنها را پست كرده، و به ما عطا كرده و آنها را محروم نموده و در (مقام قرب و منزلت خويش) ما را در آورده و آنها را بيرون كرده، درخواست بخشيدن هدايت، و بر طرف كردن كورى و ضلالت (از خداى تعالى) به وسيله ما است نه آنها.

٧١٩ ٩- الا و انّا اهل البيت ابواب الحكم و انوار الظّلم و ضياء الامم. ٢ ٣٤١ هان (بدانيد) كه ما خاندان درهاى حكمت و نورهاى تاريكى‏ها و روشنى امّتها هستيم.

٧٢٠ ١٠- و ليس منّا أهل البيت إمام إلّا و هو عالم بأهل ولايته و ذلك لقول اللَّه تعالى «إنّما أنت منذر و لكلّ قوم هاد». ٣ ٣١ امام و پيشوايى از ما خاندان نيست جز آنكه او دانا و عالم است به كسانى كه بر آنها ولايت دارد، و اين به خاطر گفتار خداى تعالى است كه فرموده «براستى كه تو بيم دهنده هستى و هر قومى را راهنمايى است» ٧٢١ ١١- أنا و أهل بيتى أمان لأهل الأرض، كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء. ٣ ٤١ من و خاندانم وسيله امن و امان براى زمينيان هستيم همان گونه كه ستارگان وسيله امن براى آسمانيان هستند.

٧٧٢ ١٢- لا يقاس بآل محمّد صلوات اللَّه عليهم من هذه الامّة أحد، و لا يستوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا. ٦ ٤٣٢ هيچ كس از افراد اين امّت به خاندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقايسه و سنجيده نشود، و آنان كه ريزه خوار نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود.

٧٢٣ ١٣- لا تزلّوا عن الحقّ و أهله، فانّه من استبدل بنا أهل البيت هلك و فاتته الدّنيا و الآخرة. ٦ ٣٣٧ از راه حق و اهل حق منحرف نشويد كه به راستى كسى كه به جاى ما خاندان ديگرى را جايگزين كند نابود گشته و دنيا و آخرت از چنگ او بيرون رفته است.

٧٢٤ ١٤- نحن اقمنا عمود الحقّ و هزمنا جيوش الباطل. ٦ ١٧٣ ما بوديم كه ستون حق را بر پا داشته و سپاهيان باطل را منه د م ساختيم.

٧٢٥ ١٥- نحن دعاة الحقّ، و أئمّة الخلق، و ألسنة الصّدق، من أطاعنا ملك، و من عصانا هلك. ٦ ١٨٥ ماييم خوانندگان به حق و پيشوايان خلق و زبانهاى راستگو، كسى كه از ما پيروى كند مالك (سعادت و نيكبختى) گردد و هر كس نافرمانى ما كند نابود گردد.

٧٢٦ ١٦- نحن باب حطّة و هو باب السّلام، من دخله سلم و نجا، و من تخلّف عنه هلك. ٦ ١٨٦ ماييم «باب حطّه» و آن دروازه سلامتى است كه هر كس در آن در آيد به سلامت مانده و نجات يابد و هر كس از ورود در آن تخلّف كند نابود گردد.

٧٢٧ ١٧- هم دعائم الاسلام، و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحقّ فى نصابه، و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه من منبته، عقلوا الدّين عقل وعاية و رعاية، لا عقل سماع و رواية.

هم موضع سرّ رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حماة أمره، و عيبة علمه، و موئل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دينه.

هم كرائم الايمان، و كنوز الرّحمن، ان قالوا صدقوا، و ان صمتوا لم يسبقوا.

هم كنوز الايمان، و معادن الاحسان، إن حكموا اعدلوا، و إن حاجّوا خصموا.

هم أساس الدّين، و عماد اليقين، إليهم يفى‏ء الغالى، و بهم يلحق التّالى.

هم مصابيح الظّلم و ينابيع الحكم و معادن العلم و مواطن الحلم.

هم عيش العلم، و موت الجهل، يخبركم حلمهم عن علمهم، و صمتهم عن منطقهم، لا يخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه، فهو بينهم صامت ناطق، و شاهد صادق. ٦ ٢١٩- ٢١٥ آنهايند ستونهاى اسلام و پناهگاه نگهدارى مردم، به وسيله اينان حق در جايگاه نصاب خود باز گرديد، و باطل از جايى كه بود رانده گشت، و زبانش از بن بركنده شد، دين را توأم با فراگيرى و به كار بستن دريافتند، نه دريافت شنيدن و نقل كردن تنها. اينان (يعنى امامان دين) جايگاه راز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پشتيبانان فرمان او و صندوقچه علم او و بازگشتگاه حكم او، و پناهگاه كتابهاى او و كوههاى دين هستند. آنان عضوهاى گرامى ايمان و گنجينه‏هاى خداى رحمان هستند، كه چون سخن گويند به راستى سخن گويند و اگر خاموش شوند كسى برايشان پيشى نگيرد.

آنهايند گنجينه‏هاى ايمان، و كانهاى احسان، اگر حكم كنند به عدالت حكم كنند، و اگر حجّت و دليل آورند بر خصم غالب آيند.

آنها پايه‏هاى دين و تكيه‏گاه يقين هستند كه به سوى ايشان باز گردد آنكه غلوّ كرده (و در باره ايشان از حدّ گذرانده) و به ايشان بپيوندد آن كس كه (عقب مانده) و از دنبال رسد. آنها چراغهاى تاريكى‏ها، و سرچشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، و آوردگاههاى حلم و بردبارى هستند.

آنها زندگى علم و دانش، و مرگ جهل و نادانى هستند، كه حلم و بردبارى‏شان شما را از علمشان خبر دهد، و سكوتشان شما را از منطقشان آگاهى دهد، آنان نه با حق مخالفت كنند و نه در آن اختلاف دارند، و حقّ در ميان آنها خاموشى است گويا، و گواهى است راستگو.

٧٢٨ ١٨- نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائكة، و ينابيع الحكم، و معادن العلم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضينا ينتظر السّطوة. ٦ ١٨٧ ماييم درخت نبوت و فرودگاه رسالت، و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و چشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، ياور و دوست ما چشم به راه رحمت است، و دشمن ما و آنانكه بغض ما را در دل دارند، چشم به راه قهر و خشم خدا هستند.

٧٢٩ ١٩- نحن الشّعار و الأصحاب، و السّدنة و الأبواب، و لا يؤتى البيوت الّا من أبوابها، و من أتاها من غير أبوابها كان سارقا لا تعدوه العقوبة.

٦ ١٨٩ ماييم جامه زيرين (يعنى نزديكان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ياران، و خادمان خانه و درها، و به خانه‏ها جز از درهاى آن دريايند، و هر كس از غير درهاى خانه‏ها در آيد دزدى است كه كيفرش او را دريابد.

٧٣٠ ٢٠- نحن أمناء اللَّه على عباده، و مقيموا الحقّ فى بلاده، بنا ينجو الموالى و بنا يهلك المعادى. ٦ ١٨٧ ماييم امينهاى خداوند بر بندگانش، و بر پا كنندگان حق در شهرهايش، به وسيله كه دوستان نجات يابند و به وسيله ما دشمنان نابود شوند.

٧٣١ ٢١- نحن النّمرقة الوسطى بها يلحق التّالى و اليها يرجع الغالى. ٦ ١٨٦.

ماييم بالش ميانه كه عقب مانده بدان ملحق شود، و غلوّ كننده به سوى آن باز گردد. ٧٣٢ ٢٢- من تولّانا فليلبس للمحن‏ اهابا. ٥ ٤٢٧ كسى كه ما را دوست مى‏دارد بايد براى (تحمل) محنتها پوستى بپوشد. ٧٣٣ ٢٣- من اطاع امامه فقد اطاع ربّه.

٥ ٣٥٢ كسى كه از امام خود اطاعت كند از پروردگارش اطاعت كرده است.

٧٣٤ ٢٤- لبغضنا امواج من سخط اللَّه سبحانه. ٥ ٣٢ دشمنى و بغض ما امواجى از خشم خداى سبحان را به همراه دارد.

٧٣٥ ٢٥- من أحبّنا بقلبه، و أعاننا بلسانه، و لم يقاتل معنا بيده، فهو معنا فى الجنّة دون درجتنا. ٥ ٢٣٧ كسى كه ما را به دل دوست بدارد و با زبان هم ما را يارى دهد و با دست (و بدن) با ما كار زار نكند او در بهشت با ما است اما از درجه ما پست‏تر است.

٧٣٦ ٢٦- لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية، و لهم من اللَّه سبحانه حسن الجزاء. ٥ ١٢٩ ما را بر مردم حق اطاعت و سرپرستى است، و در برابر، آنها نيز بر خداى سبحان حق پاداش نيك دارند.

٧٣٧ ٢٧- لنا حقّ ان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السّرى. ٥ ١٢٧ ما را حقّى است اگر آن را به ما دادند، و گر نه سوار شويم بر ترك شتر اگر چه به درازا كشد شبگير و شب روى. ٧٣٨ ٢٨- من ركب غير سفينتنا غرق. ٥ ١٨٤ كسى كه به غير از كشتى ما سوار شود غرق شود. ٧٣٩ ٢٩- من اتّبع امرنا سبق. ٥ ١٨٤ كسى كه پيروى كند دستور ما را پيشى جسته است.

٧٤٠ ٣٠- من تخلّف عنّا محق. ٥ ١٨٤ كسى كه از ما تخلّف ورزد نابود گردد.

٧٤١ ٣١- من تمسّك بنا لحق. ٥ ١٨٤ كسى كه به ما تمسّك جويد به ما پيوسته است.

٧٤٢ ٣٢- على الإمام ان يعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان. ٤ ٣١٨ بر امام است كه حدود اسلام و ايمان را به اهل مملكت (و آنها كه تحت سرپرستى او هستند) بياموزد.

٧٤٣ ٣٣- عليكم بطاعة أئمّتكم فانّهم الشّهداء عليكم اليوم، و الشّفعاء لكم عند اللَّه غدا. ٤ ٣٠٩ بر شما باد به فرمانبردارى از امامانتان كه به راستى آنها گواهانند بر شما امروز، و شفيعان شمايند در پيشگاه خداوند در فرداى قيامت.

٧٤٤ ٣٤- عليكم بحبّ آل نبيّكم، فانّه حقّ اللَّه عليكم و الموجب على اللَّه حقّكم، الا ترون الى قول اللَّه تعالى «قل لا أسألكم عليه اجرا الّا المودّة فى القربى». ٤ ٣٠٧ بر شما باد به دوستى خاندان پيامبرتان كه به راستى اين حق خداست بر شما و لازم كند بر خدا حق شما را، مگر نمى‏بينيد گفتار خداى تعالى را كه فرموده : «بگو از شما مزدى درخواست نكنم جز دوستى نزديكان خود را» ٧٤٥ ٣٥- هم اسراء ايمان لم يفكّهم منه زيغ و لا عدول. ٥٦ ١٩٣ اينان در بند ايمانند كه هيچ انحراف و كجى آنها را از اين بند رها نكند.

٧٤٦ ٣٦- طريقتنا القصد و سنّتنا الرّشد.

٤ ٢٥٤ طريقه ما ميانه روى و سنّت و روش ما رشد (راهنمايى به راه راست) است.

٧٤٧ ٣٧- شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة. ٤ ١٨٧ گردابهاى فتنه را به وسيله كشتى‏هاى نجات درهم بشكنيد.

٧٤٨ ٣٨- بنا فتح اللَّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت.

و بنا يدفع اللَّه الزّمان الكلب.

و بنا ينزّل اللَّه الغيث. ٣ ٢٧٢- ٢٧١ به وسيله ما خداوند آغاز كرده و به ما پايان دهد، و به سبب ما محور مى‏كند آنچه را بخواهد و اثبات مى‏كند.

و به وسيله ما خداوند روزگار گزنده را برطرف كند.

و به وسيله ما خداوند باران فرستد.

٧٤٩ ٣٩- بنا اهتديتم فى الظّلماء و بنا تسنّمتم العليا.

و بنا انفجرتم عن السّرار. ٣ ٢٧١ به وسيله ما از تاريكى هدايت شديد، و به كمك ما به اوج ترقى گام نهاديد.

و به وسيله ما از شب تاريك به در شديد.

٧٥٠ ٤٠- انّما الائمّة قوّام اللَّه على خلقه و عرفاؤه على عباده، و لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه. ٣ ٩٤ همانا امامان تدبير كنندگان خدايند بر مردمان، و كارگزاران اويند بر بندگان، داخل بهشت نشود كسى مگر آنكه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، و به دوزخ نرود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند.

٧٥١ ٤١- الامامة نظام الامّة. ١ ٢٧٤ امامت، نظام امّت است.

٧٥٢ ٤٢- يحتاج الإمام إلى قلب عقول، و لسان قؤول، و جنان على اقامة الحقّ صؤول. ٦ ٤٧٢ امام نياز دارد به قلبى كه بسيار دريابد و زبانى سخنور، و دلى كه براى بر پا داشتن حق، حمله‏ور و دلير باشد.

٧٥٣ ٤٣- لتعطفنّ علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها.

٥ ٤٣ همانا دنيا پس از- چموشى بر ما مهربانى خواهد كرد، همانند شتر شير ده نسبت به‏ بچه خود.

٧٥٤ ٤٤- و انّا لامراء الكلام فينا تشبّثت فروعه و علينا تهدّلت اغصانه. ٢ ٣٣٦ به راستى كه ما فرمانروايان سخن هستيم، فروع آن در ميان ما پراكنده شده و شاخه‏هاى آن بر ما سايه افكنده است.

٧٥٥ ١٨٤- فيا عجبا و مالى لا اعجب من خطأ هذه الامّة على اختلاف حججها فى دياناتها، لا يقتصّون اثر نبىّ، و لا يقتدون بعمل وصىّ، و لا يؤمنون بغيب، و لا يعفّون عن عيب، يعملون فى الشّبهات، و يسيرون فى الشّهوات، المعروف فيهم ما عرفوا، و المنكر عندهم ما انكروا، مفزعهم فى المعضلات الى انفسهم، و تعويلهم فى المبهمات على آرائهم كانّ كلّا منهم امام نفسه، قد اخذ فيما يرى بغير وثيقات بيّنات و لا اسباب محكمات. ٤ ٤٤٥ شگفتا، چرا تعجب نكنم از خطا و اشتباه اين گروههاى پراكنده با اين دلايل مختلفى كه بر مذهب خود دارند، نه گام به جاى گام پيغمبرى مى‏نهند، و نه از عمل وصى پيغمبرى پيروى مى‏كنند. نه به غيب ايمان مى‏آوردند، و نه خود را از عيب بر كنار مى‏دارند. به شبهات عمل مى‏كنند، و در گرداب شهوت غوطه ورند، نيكى در نظرشان همان است كه خود نيك مى‏شمارند، و منكر و زشتى آن است كه خود منكر بشمارند. در حل مشكلات به خود پناه مى‏برند، و در مبهمات تنها به رأى خويش تكيه مى‏نمايند. گويا هر كدام امام خويشند، كه به دستگيره‏هاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود مى‏انديشند و خود ساخته‏اند چنگ زده‏اند.

باب الامن (امنيّت)

٧٥٦ ١- لا نعمة أهنأ من الامن. ٦ ٤٣٥ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست.

٧٥٧ ٢- لا تغترّنّ بالأمن فانّك مأخوذ من مأمنك. ٦ ٢٩١ زنهار كه فريفته نشوى به امنيّت، كه به راستى تو از همان مكان امن خود ربوده‏ خواهى شد. ٧٥٨ ٣- من مأمنه يؤتى الحذر. ٦ ١٢ شخص حذر كننده از همان مكان امن خود، به او آسيب رسد. ٧٥٩ ٤- من آمن خائفا من مخوفة، آمنه اللَّه سبحانه من عقابه. ٥ ٣٨٨ كسى كه ايمن گرداند ترسناكى را از آنچه مى‏ترسد، خداى سبحان او را از عقاب خود در امان دارد.

٧٦٠ ٥- رفاهيّة العيش فى الأمن. ٤ ١٠٠ خوشى و فراخى زندگى در امنيّت است.

٧٦١ ٦- ربّما اتيت من مأمنك. ٤ ٨٣ چه بسا كه از همان مكان امن به سراغت آيند (و آسيبت رسانند).

٧٦٢ ٧- ربّ أمن انقلب خوفا. ٤ ٥٩ چه بسا امنيّتى كه به ترس باز گردد.

٧٦٣ ٨- ربّ آمن وجل. ٤ ٥٥ چه بسيار شخصى كه در امان است ولى ترسان و بيمناك است.

٧٦٤ ٩- الامن اغترار. ١ ٥٠ ايمنى موجب فريب خوردن است.

باب الايمان

٧٦٥ ١- الايمان شهاب لا يخبوا. ١ ٢٣٥ ايمان آتشى است افروخته (و چراغى است فروزنده) كه خاموش نشود.

٧٦٦ ٢- النّجاة مع الايمان. ١ ٢٢٤ نجات و رستگارى قرين و همراه ايمان است.

٧٦٧ ٣- الايمان اعلى غاية. ١ ٢١٣ ايمان برترين هدفهاست.

٧٦٨ ٤- الايمان شفيع منجح. ١ ١٤٨ايمان شفاعت كننده‏اى است پيروز.

٧٦٩ ٥- الايمان واضح الولائج. ١ ١٢٥ ايمان چنان راهى است كه درونش آشكار است (و يا شايستگى آن براى اعتماد، واضح و آشكار است). ٧٧٠ ٦- المرء بايمانه. ١ ٦٢ انسان در گرو ايمان او است.

٧٧١ ٧- الايمان امان. ١ ٢٦ ايمان امان و امنيت است.

٧٧٢ ٨- الايمان افضل الامانتين. ٢ ٢٤ ايمان بهترين امانت از دو امانت است (كه به انسان سپرده شده). ٧٧٣ ٩- الايمان قول باللّسان و عمل بالاركان. ٢ ٤٠ ايمان گفتن به زبان است و عمل به وسيله اركان و اعضاى بدن. ٧٧٤ ١٠- الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التّقى و نورها الحياء و ثمرها السّخاء. ٢ ٤٧ ايمان درختى است كه ريشه‏اش يقين، و شاخه‏اش تقواى الهى و شكوفه‏اش شرم و حياء، و ميوه‏اش سخاوت و بخشش است.

٧٧٥ ١١- ان آمنت باللَّه أمن منقلبك. ٣ ١٧ اگر به خدا ايمان آورى بازگشت گاهت امن است.

٧٧٦ ١٢- بالايمان تكون النّجاة. ٣ ٢٠٣ نجات و رستگارى به وسيله ايمان است.

٧٧٧ ١٣- بالايمان يستدلّ على الصّالحات. ٣ ٢٠٤ به وسيله ايمان آدمى بر كارهاى شايسته راهنمايى شود.

٧٧٨ ١٤- ثمرة الايمان الفوز عند اللَّه.

٣ ٣٢٢ميوه ايمان رستگارى در پيشگاه خداوند است.

٧٧٩ ١٥- ثمرة الايمان الرّغبة فى دار البقاء. ٣ ٣٣٤ ثمره و ميوه ايمان، علاقه به سراى ماندنى (و عالم پس از مرگ) است.

٧٨٠ ١٦- ثلاث من كنّ فيه استكمل الايمان، من اذا رضى لم يخرجه رضاه الى باطل، و اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ، و اذا قدر لم يأخذ ما ليس له. ٣ ٣٣٨ سه چيز است كه هر كس آنها را داشته باشد ايمان خود را كامل كرده : كسى كه چون در خوشى و خوشحالى باشد خوشى او را به باطل نكشاند (و سركشى نكند) و چون خشم كرد حالت خشم او را از حقّ بيرون نبرد (و به ناحق چيزى نگويد و كارى نكند) و چون به قدرت رسيد به چيزى كه از آن او نيست، دستبرد نزند.

٧٨١ ١٧- ثلاث من كنّ فيه فقد اكمل الايمان، العدل فى الغضب و الرّضا، و القصد فى الفقر و الغنا، و اعتدال الخوف و الرّجاء. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه هر كه آنها را داشت ايمان خود را كامل كرده : مراعات عدالت در حال خشم و خوشى، ميانه روى در حال ندارى و دارايى، رعايت اعتدال در حال ترس و اميد.

٧٨٢ ١٨- ثلاث من كنوز الايمان : كتمان المصيبة و الصّدقة و المرض. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه از گنجينه‏هاى ايمان است : پوشاندن و كتمان مصيبت (پيش آمدهاى ناگوار) و كتمان صدقه، و كتمان بيمارى.

٧٨٣ ١٩- زين الايمان طهارة السّرائر و حسن العمل فى الظّاهر. ٤ ١١٧ زيور ايمان، پاكيزگى درون و عمل نيكو در آشكار است.

٧٨٤ ٢٠- شرف المؤمن ايمانه و عزّه بطاعته. ٤ ١٨٠ شرافت مؤمن ايمان او است، و عزّت و سر بلندى‏اش به اطاعت پروردگار است.

٧٨٥ ٢١- صدق الايمان و صنايع‏ الاحسان افضل الذّخائر. ٤ ١٩٩ صداقت در ايمان و كارهاى نيك و بخشش بهترين گنجينه است.

٧٨٦ ٢٢- فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا فى القلوب، و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصدور. ٤ ٤٣٣ ايمان دو گونه است : يكى ثابت و پا برجا در دلها، و ديگرى موقّت و عاريتى در ميان دلها و سينه‏ها.

٧٨٧ ٢٣- ما أنفع الموت لمن اشعر الايمان و التّقوى قلبه. ٦ ٩١ چه سودمند است مرگ براى كسى كه جامه ايمان و تقوا بر قلب خود پوشانده است.

٧٨٨ ٢٤- ما من شي‏ء يحصل به الأمان ابلغ من ايمان و احسان. ٦ ١١٢ هيچ چيزى در تحصيل امان و امنيّت (در روز جزا) مؤثّرتر از ايمان و احسان نيست.

٧٨٩ ٢٥- نجا من صدق ايمانه و هدى من حسن اسلامه. ٦ ١٨٤ نجات يافته كسى كه ايمانش راست و درست است، و هدايت شده آن كس كه اسلامش نيكو است.

٧٩٠ ٢٦- لا وسيلة انجح من الايمان.

٦ ٣٨٤ هيچ وسيله‏اى براى نجات و رستگارى سودمندتر از ايمان نيست.

٧٩١ ٢٧- لا شرف أعلى من الايمان.

٦ ٣٧٩ شرفى برتر از ايمان نيست.

٧٩٢ ٢٨- لا يفوز بالنّجاة الّا من قام بشرائط الايمان. ٦ ٣٩٨ به نجات و رستگارى نخواهد رسيد جز آن كس كه به شرايط ايمان عمل كند.

٧٩٣ ٢٩- يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى و ملك الشّهوة و غلبة الهوى.

٦ ٤٥١ راهنماى وجود ايمان در انسان : تقواى بسيار، و در اختيار داشتن شهوت، و چيره شدن بر هواى نفس است.

٧٩٤ ٣٠- لا شي‏ء يذخره الانسان‏

كالايمان باللَّه و صنائع الاحسان.

٦ ٤٢٢ چيزى اندوخته نكند انسان كه از ايمان به خدا و انجام كارهاى نيك و احسان بهتر باشد.

٧٩٥ ٣١- يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة. ٦ ٤٤٨ راهنماى ايمان مرد (و نشانه وجود ايمان در او) تسليم در برابر دستورات خدا، و ملازم بودن با فرمانبردارى و اطاعت حق است.

٧٩٦ ٣٢- لا نجاة لمن لا ايمان له. ٦ ٤٠٢ نجات و رهايى نيست براى كسى كه ايمان ندارد.

٧٩٧ ٣٣- لا يصدق ايمان عبد حتّى يكون بما فى يد اللَّه سبحانه اوثق منه بما في يده. ٦ ٤١٧ ايمان بنده‏اى درست و راست نيست مگر اين كه بدانچه نزد خداست اعتماد و اطمينان بيشترى داشته باشد تا بدانچه در دست خود او است.

٧٩٨ ٣٤- الايمان و العمل اخوان توأمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل اللَّه احدهما الّا بصاحبه. ٢ ١٣٦ ايمان و عمل برادرانى هستند دوقلو (و توأم با يكديگر) و دو رفيقى هستند كه هيچ گاه از هم جدا نشوند، و خداوند يكى را بدون ديگرى نمى‏پذيرد.

٧٩٩ ٣٥- اصل الايمان حسن التّسليم.

لأمر اللَّه. ٢ ٤١٦ ريشه ايمان آن است كه انسان بخوبى تسليم دستورات الهى باشد.

٨٠٠ ٣٦- انّ محلّ الايمان الجنان و سبيله الاذنان. ٢ ٥١١ به راستى كه جايگاه ايمان دل است و راه آن گوشها هستند.

٨٠١ ٣٧- أقرب النّاس من اللَّه سبحانه أحسنهم ايمانا. ٢ ٤٣٦ نزديك‏ترين مردم در پيشگاه خداى سبحان آن كسى است كه ايمانش بهتر و نيكوتر باشد.

٨٠٢ ٣٨- كسب الإيمان لزوم الحقّ و نصح الخلق. ٤ ٦٢٥

به دست آوردن ايمان به ملازمت با حق و خير خواهى خلق خداست.

٨٠٣ ٣٩- من لا ايمان له لا أمانة له. ٥ ٣٦٤ كسى كه ايمان ندارد، امانت ندارد.

٨٠٤ ٤٠- يحتاج الإسلام إلى الايمان.

٦ ٤٧٥ اسلام نياز به ايمان دارد.

٨٠٥ ٤١- يحتاج الايمان إلى الإيقان.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به يقين دارد.

٨٠٦ ٤٢- يحتاج الايمان إلى الإخلاص.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به اخلاص دارد.

٨٠٧ ٤٣- من صدّق اللَّه سبحانه نجا.

٥ ٤٣٩ كسى كه تصديق كند خداى سبحان را نجات يابد.

باب المؤمن

٨٠٨ ١- المؤمنون اعظم أحلاما. ١ ١٥٧ مؤمنان در عقل از ديگران بزرگترند.

٨٠٩ ٢- المؤمن كيّس عاقل. ١ ١٨٧ مؤمن زيرك و خردمند است.

٨١٠ ٣- المؤمن منزّه عن الزّيغ و الشّقاق. ١ ٣٢٦ مؤمن از انحراف و دشمنى پاك و پاكيزه است.

٨١١ ٤- المؤمنون خيراتهم مأمولة و شرورهم مأمونة. ١ ٣٥٦ مؤمنان چنانند كه (مردمان) به نيكى‏هاشان اميدوار، و از شرّ و بدى آنها در امان هستند.

٨١٢ ٥- المؤمن هيّن ليّن سهل مؤتمن.

١ ٣٧٩ مؤمن آسان گير، نرمخو، افتاده و مورد اعتماد مردم است.

٨١٣ ٦- المؤمن قليل الزّلل كثير العمل.

١ ٣٨٢ مؤمن كم لغزش و پر عمل است.

٨١٤ ٧- المؤمن يقظان ينتظر احدى‏

الحسنتين. ٢ ١٩ مؤمن بيدار است و چشم به راه يكى از دو "حسنه" (نيكى دنيا و نيكى آخرت) است.

٨١٥ ٨- المؤمن صدوق اللّسان بذول الاحسان. ٢ ٩ مؤمن زبانش سخت راستگو و در احسان پر بخشش است.

٨١٦ ٩- المؤمن سيرته القصد و سنّته الرّشد. ١ ٣٨٨ مؤمن سيره‏اش ميانه روى و شيوه‏اش رشد و هدايت است.

٨١٧ ١٠- المؤمن عفيف مقتنع متنزّه متورّع. ٢ ٣٥ مؤمن پاكدامن و قانع و خويشتن‏دار و پارسا است.

٨١٨ ١١- المؤمن عفيف فى الغنى متنزّه عن الدّنيا. ٢ ٣٨ مؤمن در توانگرى پاكدامن، و خويشتن دار از (زخارف) دنياست.

٨١٩ ١٢- المؤمن شاكر فى السّراء، صابر فى البلاء، خائف فى الرّخاء. ٢ ٣٧ مؤمن در فراخى زندگى سپاسگزار و در بلا و گرفتارى شكيبا، و در خوشى و فراخى زندگى ترسان است.

٨٢٠ ١٣- المؤمن حيىّ غنىّ موقن تقىّ.

٢ ٦٤ مؤمن شرمناك، بى‏نياز از خلق، يقين دارنده و پرهيزكار است.

٨٢١ ١٤- الدّنيا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة مأواه. ٢ ٦٦ دنيا زندان مؤمن است، و مرگ هديه و پيشكش او و بهشت منزلگاه است.

٨٢٢ ١٥- اذا صعدت روح المؤمن الى السّماء تعجّبت الملائكة و قالت : عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا. ٣ ١٤٥ چون روح مؤمن به آسمان بالا رود فرشتگان متعجّب شوند و گويند : شگفتا چگونه نجات يافت از خانه‏اى كه بهترين ما در آن خانه تباه شد.

٨٢٣ ١٦- بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه.

اوسع شي‏ء صدرا.

و اذلّ شي‏ء نفسا.

يكره الرّفعة.

و يشنأ السّمعة.

طويل غمّه.

بعيد همّه.

كثير صمته.

مشغول وقته.

صبور شكور.

مغمور بفكرته.

ضنين بخلّته.

سهل الخليقة.

ليّن العريكة.

نفسه اصلب من الصّلد.

و هو اذلّ من العبد. ٣ ٢٧٣ شكفتگى مؤمن در روى او است و اندوهش در دل. سينه‏اش از هر چيز گشاده‏تر است.

از هر چيز خود را خوارتر داند.

بلندى رتبه را خوش ندارد.

و اسم و آوازه و خود نمايى را دشمن دارد.

اندوهش طولانى.

و همّتش دور و بلند.

خموشى او بسيار.

وقت او يكسره مشغول (به اصلاح خود و اطاعت پروردگار).

پر صبر و پر سپاس.

ژرف انديش.

به زودى با كسى پيوند دوستى نبندد.

نرمخو است. خوش برخورد است. جانش در ديندارى از سنگ خارا سخت‏تر است. و در برابر خداى تعالى و مؤمنان از برده خوارتر است.

٨٢٤ ١٧- من آمن أمن. ٥ ١٣٤

كسى كه ايمان آورد در امان است. (از عذاب الهى) ٨٢٥ ١٨- للمؤمن ثلاث ساعات : ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلّى بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل.

للمؤمن ثلاث علامات : الصدق و اليقين و قصر الأمل.

للمتّقى ثلاث علامات : اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل.

٥ ٤٧- ٤٦ براى مؤمن سه ساعت است : ساعتى كه در آن با پروردگار خويش راز مى‏گويد، و ساعتى كه در آن از نفس خويش حسابرسى مى‏كند، و ساعتى كه ميان نفس و ميان لذتهاى حلال و نيكوى آن را آزاد مى‏گذارد.

مؤمن سه نشانه دارد : راستى، يقين، آرزوى كوتاه.

براى انسان با تقوا سه نشانه است : اخلاص عمل، كوتاهى آرزو، غنيمت شمردن فرصتها.

٨٢٦ ١٩- مثل المؤمن كالاترجة طيّب طعمها و ريحها. ٦ ١٥٣ مؤمن همچون ترنج است كه مزه و بويش پاكيزه است.

٨٢٧ ٢٠- لا يلفى المؤمن حسودا و لا حقودا و لا بخيلا. ٦ ٤١٤ يافت نشود مؤمن، كه حسود يا كينه توز يا بخيل باشد. ٨٢٨ ٢١- لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالى بماذا سدّ فورة جوعه، و لا باىّ ثوبيه ابتذل. ٦ ٤٠٧ كسى مؤمن نخواهد بود تا آن گاه كه پروا نداشته باشد كه با چه خوراكى شدّت گرسنگى خود را برطرف كند، و كداميك از دو جامه خود را كهنه كرده (و كدام را نگهدارى نكرده) است.

٨٢٩ ٢٢- المؤمن غرّ كريم مأمون على نفسه حذر محزون. ٢ ٧٥ مؤمن ساده لوحى بزرگوار، و مورد اعتماد خويش و محتاط و اندوهگين است.

٨٣٠ ٢٣- المؤمن قريب امره بعيد همّه كثير صمته خالص عمله. ٢ ٩٢ مؤمن كارش نزديك، اندوهش دور، خموشى‏اش بسيار و عملش خالص و پاك است.

٨٣١ ٢٤- المؤمن الدّنيا مضماره، و العمل همّته، و الموت تحفته، و الجنّة سبقته.

٢ ٨٧ مؤمن، دنيا ميدان تمرين (و مشق) او است، و عمل، همّت او، و مرگ پيشكش و سوغات او، و بهشت جايزه بزرگ او است.

٨٣٢ ٢٥- المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد. ٢ ١٢٤ مؤمن جانش از سنگ سخت محكم‏تر است و در همان حال از برده افتاده‏تر است.

٨٣٣ ٢٦- المؤمن اذا نظر اعتبر و اذا سكت تفكّر، و اذا تكلّم ذكر، و اذا اعطى شكر، و اذا ابتلى صبر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون به چيزى بنگرد پند گيرد و چون خموش باشد تفكّر و انديشه كند، و چون لب بگشايد به ياد خدا باشد، و چون چيزى به او عطا شود شكر گزارد، و چون گرفتار بلا شود صبر كند.

٨٣٤ ٢٧- المؤمن اذا وعظ ازدجر، و اذا حذّر حذر، و اذا عبّر اعتبر، و اذا ذكّر ذكر، و اذا ظلم غفر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون موعظه شود اندرز پذيرد، و چون بيمش دهند بترسد، و چون پندش دهند پند گيرد، و چون (مبدأ و معاد و معارف ديگر را) به يادش آرند ياد آور شود، و چون ستمى به او رسد در گذرد.

٨٣٥ ٢٨- المؤمن امين على نفسه مغالب لهواه و حسّه. ٢ ١٦٤ مؤمن بر خود امين است (و از كردار خود اطمينان دارد) بر هوا و هوس و احساس خود چيره و غالب است.

٨٣٦ ٢٩- العقل خليل المؤمن، و العلم وزيره، و الصّبر امير جنوده، و العمل قيّمه. ٢ ١٣٥

عقل و خرد، دوست صميمى مؤمن، و علم و دانش، وزير و كمك كارش، و صبر و شكيبايى، فرمانده لشكريانش، و عمل، زمامدار او است.

٨٣٧ ٣٩٠- المؤمن من وقى دينه بدنياه و الفاجر من وقى دنياه بدينه. ٢ ١٥٤ مؤمن كسى است كه دين خود را به وسيله دنيا نگه دارد، و فاجر و تبهكار كسى است كه دنيايش را به دين خود نگهدارى كند.

٨٣٨ ٣١- المؤمن دأبه زهادته و همّه ديانته، و عزّه قناعته، و جدّه لآخرته، قد كثرت حسناته و علت درجاته و شارف خلاصه و نجاته. ٢ ١٣٨ مؤمن چنان است كه روش او زهد او است، و تمام همّتش ديندارى او است، و عزّتش در قناعت او است، و همه كوشش او براى آخرت است، حسنات و كارهاى نيكش بسيار، درجاتش عالى و والاست و بر رهايى و رستگارى خود (از اين جهان) اشراف پيدا كرده است.

٨٣٩ ٣٢- آمن تأمن. ٢ ١٧٤ ايمان بياور تا امان يابى.

٨٤٠ ٣٣- انّ المؤمن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه.

٢ ٥٠٨ به راستى مؤمن شرم مى‏كند هر گاه از او عملى سر زند كه با پيمان ايمانى او بيگانه است.

٨٤١ ٣٤- انّ بشر المؤمن فى وجهه و قوّته فى دينه و حزنه فى قلبه. ٢ ٥٠٥ به راستى كه شكفتگى (و خوشرويى) مؤمن در چهره او است، و نيرو و توانش در دين، و اندوهش در دل او است.

٨٤٢ ٣٥- افضل المؤمنين ايمانا من كان للَّه اخذه و عطاه و سخطه و رضاه.

٢ ٤٥٦ برترين مؤمنان در ايمان كسى است كه گرفتن و دادن، و خشم و رضاى او، همه براى خدا باشد.

٨٤٣ ٣٦- المؤمن حذر من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه. ٢ ٤٦ مؤمن پيوسته از گناهان خويش بيمناك‏

است، از بلا و گرفتارى مى‏ترسد، و به رحمت پروردگار خويش اميدوار است.

٨٤٤ ٣٧- المؤمنون لأنفسهم متّهمون، و من فارط زللهم وجلون، و للدّنيا عائفون، و الى الآخرة مشتاقون، و الى الطّاعات مسارعون. ٢ ١٤٦ مؤمنان نفسهاى خويش را متّهم سازند، و از گذشته لغزشهاى خويش ترسانند، و دنيا را ناخوش دارند، و به آخرت مشتاق‏اند و به سوى فرمانبردارى پروردگار شتابان هستند.

٨٤٥ ٣٨- لا يشبع المؤمن و أخوه جائع.

٦ ٣٨٨ مؤمن غذاى سير نمى‏خورد در صورتى كه برادرش گرسنه باشد.

باب الائمة عليهم السلام (پيشوايان)

٧١١ ١- اشدّ النّاس عمى، من عمى عن حبّنا و فضلنا و ناصبنا

العداوة بلا ذنب سبق منّا اليه، إلّا انّا دعوناه الى الحقّ و دعاه سوانا إلى الفتنة و الدّنيا، فآثروها و نصبوا العداوة لنا. ٢ ٤٦١ كورترين مردم كسى است كه نابينا شده از دوستى ما و برترى و فضيلت ما و دشمنى با ما را آشكار كرده بى آنكه جرم و گناهى از ما به او رسيده باشد، جز آنكه ما او را به سوى حق دعوت كرده و ديگران او را به سوى فتنه و دنيا خوانده‏اند، و اينان دنيا را برگزيده و پرچم دشمنى ما را برافراشته‏اند.

٧١٢ ٢- اسعد النّاس من عرف فضلنا، و تقرّب إلى اللَّه بنا، و اخلص حبّنا، و عمل بما اليه ندبنا، و انتهى عمّا عنه نهينا، فذاك منّا و هو فى دار المقامة معنا. ٢ ٤٦١ نيكبخت‏ترين مردم كسى است كه فضيلت و برترى ما را شناخته و به وسيله ما به خداوند تقرّب جسته، و دوستى و محبّت ما را پاك و خالص داشته، و آنچه را ما بدان ترغيب كرده انجام دهد، و از آنچه ما از آن نهى كرده‏ايم باز ايستد، پس چنين كسى از ما است و در سراى ماندنى در كنار ما است.

٧١٣ ٣- أحسن الحسنات حبّنا، و اسوء السّيّئات بغضنا. ٢ ٤٨٠ بهترين حسنات (و كارهاى نيك) محبّت و دوستى ما است، و بدترين بديها بغض و دشمنى ما است.

٧١٤ ٤- أولى النّاس بنا من والانا و عادى من عادانا. ٢ ٤٨٣ شايسته‏ترين و نزديك‏ترين مردم به ما كسى است كه ما را دوست بدارد، و آنها كه ما را دشمن مى‏دارند، دشمن بدارد.

٧١٥ ٥- انّ امرنا صعب مستصعب خشن مخشوشن، سرّ مستسرّ مقنّع، لا يحمله الّا ملك مقرّب او نبىّ مرسل او مؤمن امتحن اللَّه سبحانه قلبه للايمان. ٢ ٥٥٠ به راستى كه كار (شناسايى و معرفت) ما كارى بس دشوار و سخت و خشن و پوشيده و نهانى است كه پرده بر آن آويخته، بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر فرشته‏اى مقرّب يا پيامبرى مرسل يا مؤمنى كه خداوند دلش را با ايمان آزموده باشد.

٧١٦ ٦- انّ اللَّه تعالى اطلع الى الارض فاختارنا و اختار لنا شيعة، ينصروننا و يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا و يبذلون انفسهم و اموالهم فينا، فأولئك منّا و الينا و هم معنا فى الجنان. ٢ ٥٤٩ به راستى كه خداى تعالى توجّهى به سوى زمين فرمود، و ما را برگزيد و براى ما شيعيانى انتخاب كرد كه ياريمان كنند، و در خوشى ما خوشى كنند و در اندوه ما اندوهگين شوند، و از بذل جان و مال خويش در راه ما دريغ نورزند، اينها از ما هستند و بازگشتشان به سوى ما است و در بهشت (برين) با ما هستند.

٧١٧ ٧- انّ امرنا صعب مستصعب لا يحتمله الّا عبد امتحن اللَّه قلبه للايمان و لا يعى حديثنا الّا صدور امينة و احلام رزينة. ٢ ٥٤٥ به راستى كه كار ما سخت و دشوار است كه بر نمى‏دارد (و نمى‏پذيرد) آن را مگر بنده‏اى كه خداوند دلش را براى ايمان آزموده، و حفظ نمى‏كند حديث ما را مگر سينه‏هاى امين و استوار و عقلها و خردهاى آرام و با وقار.

٧١٨ ٨- اين الّذين زعموا انّهم هم الرّاسخون فى العلم دوننا، كذبا و بغيا علينا و حسدا لنا، ان رفعنا اللَّه سبحانه و وضعهم، و اعطانا و حرمهم، و ادخلنا و اخرجهم، بنا يستعطى الهدى و يستجلى العمى لا بهم. ٢ ٣٦٥ كجايند كسانى كه پنداشتند آنهايند «راسخان در علم» (ثابت گامان در دانش) نه ما، از روى دروغ و گردنكشى و رشك بر ما، به خاطر آنكه خداى سبحان ما را رفعت و بلندى داده و آنها را پست كرده، و به ما عطا كرده و آنها را محروم نموده و در (مقام قرب و منزلت خويش) ما را در آورده و آنها را بيرون كرده، درخواست بخشيدن هدايت، و بر طرف كردن كورى و ضلالت (از خداى تعالى) به وسيله ما است نه آنها.

٧١٩ ٩- الا و انّا اهل البيت ابواب الحكم و انوار الظّلم و ضياء الامم. ٢ ٣٤١ هان (بدانيد) كه ما خاندان درهاى حكمت و نورهاى تاريكى‏ها و روشنى امّتها هستيم.

٧٢٠ ١٠- و ليس منّا أهل البيت إمام إلّا و هو عالم بأهل ولايته و ذلك لقول اللَّه تعالى «إنّما أنت منذر و لكلّ قوم هاد». ٣ ٣١ امام و پيشوايى از ما خاندان نيست جز آنكه او دانا و عالم است به كسانى كه بر آنها ولايت دارد، و اين به خاطر گفتار خداى تعالى است كه فرموده «براستى كه تو بيم دهنده هستى و هر قومى را راهنمايى است» ٧٢١ ١١- أنا و أهل بيتى أمان لأهل الأرض، كما أنّ النّجوم أمان لأهل السّماء. ٣ ٤١ من و خاندانم وسيله امن و امان براى زمينيان هستيم همان گونه كه ستارگان وسيله امن براى آسمانيان هستند.

٧٧٢ ١٢- لا يقاس بآل محمّد صلوات اللَّه عليهم من هذه الامّة أحد، و لا يستوى بهم من جرت نعمتهم عليه أبدا. ٦ ٤٣٢ هيچ كس از افراد اين امّت به خاندان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقايسه و سنجيده نشود، و آنان كه ريزه خوار نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود.

٧٢٣ ١٣- لا تزلّوا عن الحقّ و أهله، فانّه من استبدل بنا أهل البيت هلك و فاتته الدّنيا و الآخرة. ٦ ٣٣٧ از راه حق و اهل حق منحرف نشويد كه به راستى كسى كه به جاى ما خاندان ديگرى را جايگزين كند نابود گشته و دنيا و آخرت از چنگ او بيرون رفته است.

٧٢٤ ١٤- نحن اقمنا عمود الحقّ و هزمنا جيوش الباطل. ٦ ١٧٣ ما بوديم كه ستون حق را بر پا داشته و سپاهيان باطل را منه د م ساختيم.

٧٢٥ ١٥- نحن دعاة الحقّ، و أئمّة الخلق، و ألسنة الصّدق، من أطاعنا ملك، و من عصانا هلك. ٦ ١٨٥ ماييم خوانندگان به حق و پيشوايان خلق و زبانهاى راستگو، كسى كه از ما پيروى كند مالك (سعادت و نيكبختى) گردد و هر كس نافرمانى ما كند نابود گردد.

٧٢٦ ١٦- نحن باب حطّة و هو باب السّلام، من دخله سلم و نجا، و من تخلّف عنه هلك. ٦ ١٨٦ ماييم «باب حطّه» و آن دروازه سلامتى است كه هر كس در آن در آيد به سلامت مانده و نجات يابد و هر كس از ورود در آن تخلّف كند نابود گردد.

٧٢٧ ١٧- هم دعائم الاسلام، و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحقّ فى نصابه، و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه من منبته، عقلوا الدّين عقل وعاية و رعاية، لا عقل سماع و رواية.

هم موضع سرّ رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حماة أمره، و عيبة علمه، و موئل حكمه، و كهوف كتبه، و جبال دينه.

هم كرائم الايمان، و كنوز الرّحمن، ان قالوا صدقوا، و ان صمتوا لم يسبقوا.

هم كنوز الايمان، و معادن الاحسان، إن حكموا اعدلوا، و إن حاجّوا خصموا.

هم أساس الدّين، و عماد اليقين، إليهم يفى‏ء الغالى، و بهم يلحق التّالى.

هم مصابيح الظّلم و ينابيع الحكم و معادن العلم و مواطن الحلم.

هم عيش العلم، و موت الجهل، يخبركم حلمهم عن علمهم، و صمتهم عن منطقهم، لا يخالفون الحقّ و لا يختلفون فيه، فهو بينهم صامت ناطق، و شاهد صادق. ٦ ٢١٩- ٢١٥ آنهايند ستونهاى اسلام و پناهگاه نگهدارى مردم، به وسيله اينان حق در جايگاه نصاب خود باز گرديد، و باطل از جايى كه بود رانده گشت، و زبانش از بن بركنده شد، دين را توأم با فراگيرى و به كار بستن دريافتند، نه دريافت شنيدن و نقل كردن تنها. اينان (يعنى امامان دين) جايگاه راز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پشتيبانان فرمان او و صندوقچه علم او و بازگشتگاه حكم او، و پناهگاه كتابهاى او و كوههاى دين هستند. آنان عضوهاى گرامى ايمان و گنجينه‏هاى خداى رحمان هستند، كه چون سخن گويند به راستى سخن گويند و اگر خاموش شوند كسى برايشان پيشى نگيرد.

آنهايند گنجينه‏هاى ايمان، و كانهاى احسان، اگر حكم كنند به عدالت حكم كنند، و اگر حجّت و دليل آورند بر خصم غالب آيند.

آنها پايه‏هاى دين و تكيه‏گاه يقين هستند كه به سوى ايشان باز گردد آنكه غلوّ كرده (و در باره ايشان از حدّ گذرانده) و به ايشان بپيوندد آن كس كه (عقب مانده) و از دنبال رسد. آنها چراغهاى تاريكى‏ها، و سرچشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، و آوردگاههاى حلم و بردبارى هستند.

آنها زندگى علم و دانش، و مرگ جهل و نادانى هستند، كه حلم و بردبارى‏شان شما را از علمشان خبر دهد، و سكوتشان شما را از منطقشان آگاهى دهد، آنان نه با حق مخالفت كنند و نه در آن اختلاف دارند، و حقّ در ميان آنها خاموشى است گويا، و گواهى است راستگو.

٧٢٨ ١٨- نحن شجرة النّبوّة، و محطّ الرّسالة، و مختلف الملائكة، و ينابيع الحكم، و معادن العلم، ناصرنا و محبّنا ينتظر الرّحمة، و عدوّنا و مبغضينا ينتظر السّطوة. ٦ ١٨٧ ماييم درخت نبوت و فرودگاه رسالت، و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و چشمه‏هاى حكمت، و كانهاى علم و دانش، ياور و دوست ما چشم به راه رحمت است، و دشمن ما و آنانكه بغض ما را در دل دارند، چشم به راه قهر و خشم خدا هستند.

٧٢٩ ١٩- نحن الشّعار و الأصحاب، و السّدنة و الأبواب، و لا يؤتى البيوت الّا من أبوابها، و من أتاها من غير أبوابها كان سارقا لا تعدوه العقوبة.

٦ ١٨٩ ماييم جامه زيرين (يعنى نزديكان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ياران، و خادمان خانه و درها، و به خانه‏ها جز از درهاى آن دريايند، و هر كس از غير درهاى خانه‏ها در آيد دزدى است كه كيفرش او را دريابد.

٧٣٠ ٢٠- نحن أمناء اللَّه على عباده، و مقيموا الحقّ فى بلاده، بنا ينجو الموالى و بنا يهلك المعادى. ٦ ١٨٧ ماييم امينهاى خداوند بر بندگانش، و بر پا كنندگان حق در شهرهايش، به وسيله كه دوستان نجات يابند و به وسيله ما دشمنان نابود شوند.

٧٣١ ٢١- نحن النّمرقة الوسطى بها يلحق التّالى و اليها يرجع الغالى. ٦ ١٨٦.

ماييم بالش ميانه كه عقب مانده بدان ملحق شود، و غلوّ كننده به سوى آن باز گردد. ٧٣٢ ٢٢- من تولّانا فليلبس للمحن‏ اهابا. ٥ ٤٢٧ كسى كه ما را دوست مى‏دارد بايد براى (تحمل) محنتها پوستى بپوشد. ٧٣٣ ٢٣- من اطاع امامه فقد اطاع ربّه.

٥ ٣٥٢ كسى كه از امام خود اطاعت كند از پروردگارش اطاعت كرده است.

٧٣٤ ٢٤- لبغضنا امواج من سخط اللَّه سبحانه. ٥ ٣٢ دشمنى و بغض ما امواجى از خشم خداى سبحان را به همراه دارد.

٧٣٥ ٢٥- من أحبّنا بقلبه، و أعاننا بلسانه، و لم يقاتل معنا بيده، فهو معنا فى الجنّة دون درجتنا. ٥ ٢٣٧ كسى كه ما را به دل دوست بدارد و با زبان هم ما را يارى دهد و با دست (و بدن) با ما كار زار نكند او در بهشت با ما است اما از درجه ما پست‏تر است.

٧٣٦ ٢٦- لنا على النّاس حقّ الطّاعة و الولاية، و لهم من اللَّه سبحانه حسن الجزاء. ٥ ١٢٩ ما را بر مردم حق اطاعت و سرپرستى است، و در برابر، آنها نيز بر خداى سبحان حق پاداش نيك دارند.

٧٣٧ ٢٧- لنا حقّ ان اعطيناه و الّا ركبنا اعجاز الابل و ان طال السّرى. ٥ ١٢٧ ما را حقّى است اگر آن را به ما دادند، و گر نه سوار شويم بر ترك شتر اگر چه به درازا كشد شبگير و شب روى. ٧٣٨ ٢٨- من ركب غير سفينتنا غرق. ٥ ١٨٤ كسى كه به غير از كشتى ما سوار شود غرق شود. ٧٣٩ ٢٩- من اتّبع امرنا سبق. ٥ ١٨٤ كسى كه پيروى كند دستور ما را پيشى جسته است.

٧٤٠ ٣٠- من تخلّف عنّا محق. ٥ ١٨٤ كسى كه از ما تخلّف ورزد نابود گردد.

٧٤١ ٣١- من تمسّك بنا لحق. ٥ ١٨٤ كسى كه به ما تمسّك جويد به ما پيوسته است.

٧٤٢ ٣٢- على الإمام ان يعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان. ٤ ٣١٨ بر امام است كه حدود اسلام و ايمان را به اهل مملكت (و آنها كه تحت سرپرستى او هستند) بياموزد.

٧٤٣ ٣٣- عليكم بطاعة أئمّتكم فانّهم الشّهداء عليكم اليوم، و الشّفعاء لكم عند اللَّه غدا. ٤ ٣٠٩ بر شما باد به فرمانبردارى از امامانتان كه به راستى آنها گواهانند بر شما امروز، و شفيعان شمايند در پيشگاه خداوند در فرداى قيامت.

٧٤٤ ٣٤- عليكم بحبّ آل نبيّكم، فانّه حقّ اللَّه عليكم و الموجب على اللَّه حقّكم، الا ترون الى قول اللَّه تعالى «قل لا أسألكم عليه اجرا الّا المودّة فى القربى». ٤ ٣٠٧ بر شما باد به دوستى خاندان پيامبرتان كه به راستى اين حق خداست بر شما و لازم كند بر خدا حق شما را، مگر نمى‏بينيد گفتار خداى تعالى را كه فرموده : «بگو از شما مزدى درخواست نكنم جز دوستى نزديكان خود را» ٧٤٥ ٣٥- هم اسراء ايمان لم يفكّهم منه زيغ و لا عدول. ٥٦ ١٩٣ اينان در بند ايمانند كه هيچ انحراف و كجى آنها را از اين بند رها نكند.

٧٤٦ ٣٦- طريقتنا القصد و سنّتنا الرّشد.

٤ ٢٥٤ طريقه ما ميانه روى و سنّت و روش ما رشد (راهنمايى به راه راست) است.

٧٤٧ ٣٧- شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة. ٤ ١٨٧ گردابهاى فتنه را به وسيله كشتى‏هاى نجات درهم بشكنيد.

٧٤٨ ٣٨- بنا فتح اللَّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت.

و بنا يدفع اللَّه الزّمان الكلب.

و بنا ينزّل اللَّه الغيث. ٣ ٢٧٢- ٢٧١ به وسيله ما خداوند آغاز كرده و به ما پايان دهد، و به سبب ما محور مى‏كند آنچه را بخواهد و اثبات مى‏كند.

و به وسيله ما خداوند روزگار گزنده را برطرف كند.

و به وسيله ما خداوند باران فرستد.

٧٤٩ ٣٩- بنا اهتديتم فى الظّلماء و بنا تسنّمتم العليا.

و بنا انفجرتم عن السّرار. ٣ ٢٧١ به وسيله ما از تاريكى هدايت شديد، و به كمك ما به اوج ترقى گام نهاديد.

و به وسيله ما از شب تاريك به در شديد.

٧٥٠ ٤٠- انّما الائمّة قوّام اللَّه على خلقه و عرفاؤه على عباده، و لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه. ٣ ٩٤ همانا امامان تدبير كنندگان خدايند بر مردمان، و كارگزاران اويند بر بندگان، داخل بهشت نشود كسى مگر آنكه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند، و به دوزخ نرود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند.

٧٥١ ٤١- الامامة نظام الامّة. ١ ٢٧٤ امامت، نظام امّت است.

٧٥٢ ٤٢- يحتاج الإمام إلى قلب عقول، و لسان قؤول، و جنان على اقامة الحقّ صؤول. ٦ ٤٧٢ امام نياز دارد به قلبى كه بسيار دريابد و زبانى سخنور، و دلى كه براى بر پا داشتن حق، حمله‏ور و دلير باشد.

٧٥٣ ٤٣- لتعطفنّ علينا الدّنيا بعد شماسها عطف الضّروس على ولدها.

٥ ٤٣ همانا دنيا پس از- چموشى بر ما مهربانى خواهد كرد، همانند شتر شير ده نسبت به‏ بچه خود.

٧٥٤ ٤٤- و انّا لامراء الكلام فينا تشبّثت فروعه و علينا تهدّلت اغصانه. ٢ ٣٣٦ به راستى كه ما فرمانروايان سخن هستيم، فروع آن در ميان ما پراكنده شده و شاخه‏هاى آن بر ما سايه افكنده است.

٧٥٥ ١٨٤- فيا عجبا و مالى لا اعجب من خطأ هذه الامّة على اختلاف حججها فى دياناتها، لا يقتصّون اثر نبىّ، و لا يقتدون بعمل وصىّ، و لا يؤمنون بغيب، و لا يعفّون عن عيب، يعملون فى الشّبهات، و يسيرون فى الشّهوات، المعروف فيهم ما عرفوا، و المنكر عندهم ما انكروا، مفزعهم فى المعضلات الى انفسهم، و تعويلهم فى المبهمات على آرائهم كانّ كلّا منهم امام نفسه، قد اخذ فيما يرى بغير وثيقات بيّنات و لا اسباب محكمات. ٤ ٤٤٥ شگفتا، چرا تعجب نكنم از خطا و اشتباه اين گروههاى پراكنده با اين دلايل مختلفى كه بر مذهب خود دارند، نه گام به جاى گام پيغمبرى مى‏نهند، و نه از عمل وصى پيغمبرى پيروى مى‏كنند. نه به غيب ايمان مى‏آوردند، و نه خود را از عيب بر كنار مى‏دارند. به شبهات عمل مى‏كنند، و در گرداب شهوت غوطه ورند، نيكى در نظرشان همان است كه خود نيك مى‏شمارند، و منكر و زشتى آن است كه خود منكر بشمارند. در حل مشكلات به خود پناه مى‏برند، و در مبهمات تنها به رأى خويش تكيه مى‏نمايند. گويا هر كدام امام خويشند، كه به دستگيره‏هاى مطمئن و اسباب محكمى كه خود مى‏انديشند و خود ساخته‏اند چنگ زده‏اند.

باب الامن (امنيّت)

٧٥٦ ١- لا نعمة أهنأ من الامن. ٦ ٤٣٥ نعمتى گواراتر از امنيّت نيست.

٧٥٧ ٢- لا تغترّنّ بالأمن فانّك مأخوذ من مأمنك. ٦ ٢٩١ زنهار كه فريفته نشوى به امنيّت، كه به راستى تو از همان مكان امن خود ربوده‏ خواهى شد. ٧٥٨ ٣- من مأمنه يؤتى الحذر. ٦ ١٢ شخص حذر كننده از همان مكان امن خود، به او آسيب رسد. ٧٥٩ ٤- من آمن خائفا من مخوفة، آمنه اللَّه سبحانه من عقابه. ٥ ٣٨٨ كسى كه ايمن گرداند ترسناكى را از آنچه مى‏ترسد، خداى سبحان او را از عقاب خود در امان دارد.

٧٦٠ ٥- رفاهيّة العيش فى الأمن. ٤ ١٠٠ خوشى و فراخى زندگى در امنيّت است.

٧٦١ ٦- ربّما اتيت من مأمنك. ٤ ٨٣ چه بسا كه از همان مكان امن به سراغت آيند (و آسيبت رسانند).

٧٦٢ ٧- ربّ أمن انقلب خوفا. ٤ ٥٩ چه بسا امنيّتى كه به ترس باز گردد.

٧٦٣ ٨- ربّ آمن وجل. ٤ ٥٥ چه بسيار شخصى كه در امان است ولى ترسان و بيمناك است.

٧٦٤ ٩- الامن اغترار. ١ ٥٠ ايمنى موجب فريب خوردن است.

باب الايمان

٧٦٥ ١- الايمان شهاب لا يخبوا. ١ ٢٣٥ ايمان آتشى است افروخته (و چراغى است فروزنده) كه خاموش نشود.

٧٦٦ ٢- النّجاة مع الايمان. ١ ٢٢٤ نجات و رستگارى قرين و همراه ايمان است.

٧٦٧ ٣- الايمان اعلى غاية. ١ ٢١٣ ايمان برترين هدفهاست.

٧٦٨ ٤- الايمان شفيع منجح. ١ ١٤٨ايمان شفاعت كننده‏اى است پيروز.

٧٦٩ ٥- الايمان واضح الولائج. ١ ١٢٥ ايمان چنان راهى است كه درونش آشكار است (و يا شايستگى آن براى اعتماد، واضح و آشكار است). ٧٧٠ ٦- المرء بايمانه. ١ ٦٢ انسان در گرو ايمان او است.

٧٧١ ٧- الايمان امان. ١ ٢٦ ايمان امان و امنيت است.

٧٧٢ ٨- الايمان افضل الامانتين. ٢ ٢٤ ايمان بهترين امانت از دو امانت است (كه به انسان سپرده شده). ٧٧٣ ٩- الايمان قول باللّسان و عمل بالاركان. ٢ ٤٠ ايمان گفتن به زبان است و عمل به وسيله اركان و اعضاى بدن. ٧٧٤ ١٠- الايمان شجرة اصلها اليقين و فرعها التّقى و نورها الحياء و ثمرها السّخاء. ٢ ٤٧ ايمان درختى است كه ريشه‏اش يقين، و شاخه‏اش تقواى الهى و شكوفه‏اش شرم و حياء، و ميوه‏اش سخاوت و بخشش است.

٧٧٥ ١١- ان آمنت باللَّه أمن منقلبك. ٣ ١٧ اگر به خدا ايمان آورى بازگشت گاهت امن است.

٧٧٦ ١٢- بالايمان تكون النّجاة. ٣ ٢٠٣ نجات و رستگارى به وسيله ايمان است.

٧٧٧ ١٣- بالايمان يستدلّ على الصّالحات. ٣ ٢٠٤ به وسيله ايمان آدمى بر كارهاى شايسته راهنمايى شود.

٧٧٨ ١٤- ثمرة الايمان الفوز عند اللَّه.

٣ ٣٢٢ميوه ايمان رستگارى در پيشگاه خداوند است.

٧٧٩ ١٥- ثمرة الايمان الرّغبة فى دار البقاء. ٣ ٣٣٤ ثمره و ميوه ايمان، علاقه به سراى ماندنى (و عالم پس از مرگ) است.

٧٨٠ ١٦- ثلاث من كنّ فيه استكمل الايمان، من اذا رضى لم يخرجه رضاه الى باطل، و اذا غضب لم يخرجه غضبه عن حقّ، و اذا قدر لم يأخذ ما ليس له. ٣ ٣٣٨ سه چيز است كه هر كس آنها را داشته باشد ايمان خود را كامل كرده : كسى كه چون در خوشى و خوشحالى باشد خوشى او را به باطل نكشاند (و سركشى نكند) و چون خشم كرد حالت خشم او را از حقّ بيرون نبرد (و به ناحق چيزى نگويد و كارى نكند) و چون به قدرت رسيد به چيزى كه از آن او نيست، دستبرد نزند.

٧٨١ ١٧- ثلاث من كنّ فيه فقد اكمل الايمان، العدل فى الغضب و الرّضا، و القصد فى الفقر و الغنا، و اعتدال الخوف و الرّجاء. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه هر كه آنها را داشت ايمان خود را كامل كرده : مراعات عدالت در حال خشم و خوشى، ميانه روى در حال ندارى و دارايى، رعايت اعتدال در حال ترس و اميد.

٧٨٢ ١٨- ثلاث من كنوز الايمان : كتمان المصيبة و الصّدقة و المرض. ٣ ٣٤٠ سه چيز است كه از گنجينه‏هاى ايمان است : پوشاندن و كتمان مصيبت (پيش آمدهاى ناگوار) و كتمان صدقه، و كتمان بيمارى.

٧٨٣ ١٩- زين الايمان طهارة السّرائر و حسن العمل فى الظّاهر. ٤ ١١٧ زيور ايمان، پاكيزگى درون و عمل نيكو در آشكار است.

٧٨٤ ٢٠- شرف المؤمن ايمانه و عزّه بطاعته. ٤ ١٨٠ شرافت مؤمن ايمان او است، و عزّت و سر بلندى‏اش به اطاعت پروردگار است.

٧٨٥ ٢١- صدق الايمان و صنايع‏ الاحسان افضل الذّخائر. ٤ ١٩٩ صداقت در ايمان و كارهاى نيك و بخشش بهترين گنجينه است.

٧٨٦ ٢٢- فمن الايمان ما يكون ثابتا مستقرّا فى القلوب، و منه ما يكون عوارى بين القلوب و الصدور. ٤ ٤٣٣ ايمان دو گونه است : يكى ثابت و پا برجا در دلها، و ديگرى موقّت و عاريتى در ميان دلها و سينه‏ها.

٧٨٧ ٢٣- ما أنفع الموت لمن اشعر الايمان و التّقوى قلبه. ٦ ٩١ چه سودمند است مرگ براى كسى كه جامه ايمان و تقوا بر قلب خود پوشانده است.

٧٨٨ ٢٤- ما من شي‏ء يحصل به الأمان ابلغ من ايمان و احسان. ٦ ١١٢ هيچ چيزى در تحصيل امان و امنيّت (در روز جزا) مؤثّرتر از ايمان و احسان نيست.

٧٨٩ ٢٥- نجا من صدق ايمانه و هدى من حسن اسلامه. ٦ ١٨٤ نجات يافته كسى كه ايمانش راست و درست است، و هدايت شده آن كس كه اسلامش نيكو است.

٧٩٠ ٢٦- لا وسيلة انجح من الايمان.

٦ ٣٨٤ هيچ وسيله‏اى براى نجات و رستگارى سودمندتر از ايمان نيست.

٧٩١ ٢٧- لا شرف أعلى من الايمان.

٦ ٣٧٩ شرفى برتر از ايمان نيست.

٧٩٢ ٢٨- لا يفوز بالنّجاة الّا من قام بشرائط الايمان. ٦ ٣٩٨ به نجات و رستگارى نخواهد رسيد جز آن كس كه به شرايط ايمان عمل كند.

٧٩٣ ٢٩- يستدلّ على الايمان بكثرة التّقى و ملك الشّهوة و غلبة الهوى.

٦ ٤٥١ راهنماى وجود ايمان در انسان : تقواى بسيار، و در اختيار داشتن شهوت، و چيره شدن بر هواى نفس است.

٧٩٤ ٣٠- لا شي‏ء يذخره الانسان‏

كالايمان باللَّه و صنائع الاحسان.

٦ ٤٢٢ چيزى اندوخته نكند انسان كه از ايمان به خدا و انجام كارهاى نيك و احسان بهتر باشد.

٧٩٥ ٣١- يستدلّ على ايمان الرّجل بالتّسليم و لزوم الطّاعة. ٦ ٤٤٨ راهنماى ايمان مرد (و نشانه وجود ايمان در او) تسليم در برابر دستورات خدا، و ملازم بودن با فرمانبردارى و اطاعت حق است.

٧٩٦ ٣٢- لا نجاة لمن لا ايمان له. ٦ ٤٠٢ نجات و رهايى نيست براى كسى كه ايمان ندارد.

٧٩٧ ٣٣- لا يصدق ايمان عبد حتّى يكون بما فى يد اللَّه سبحانه اوثق منه بما في يده. ٦ ٤١٧ ايمان بنده‏اى درست و راست نيست مگر اين كه بدانچه نزد خداست اعتماد و اطمينان بيشترى داشته باشد تا بدانچه در دست خود او است.

٧٩٨ ٣٤- الايمان و العمل اخوان توأمان و رفيقان لا يفترقان لا يقبل اللَّه احدهما الّا بصاحبه. ٢ ١٣٦ ايمان و عمل برادرانى هستند دوقلو (و توأم با يكديگر) و دو رفيقى هستند كه هيچ گاه از هم جدا نشوند، و خداوند يكى را بدون ديگرى نمى‏پذيرد.

٧٩٩ ٣٥- اصل الايمان حسن التّسليم.

لأمر اللَّه. ٢ ٤١٦ ريشه ايمان آن است كه انسان بخوبى تسليم دستورات الهى باشد.

٨٠٠ ٣٦- انّ محلّ الايمان الجنان و سبيله الاذنان. ٢ ٥١١ به راستى كه جايگاه ايمان دل است و راه آن گوشها هستند.

٨٠١ ٣٧- أقرب النّاس من اللَّه سبحانه أحسنهم ايمانا. ٢ ٤٣٦ نزديك‏ترين مردم در پيشگاه خداى سبحان آن كسى است كه ايمانش بهتر و نيكوتر باشد.

٨٠٢ ٣٨- كسب الإيمان لزوم الحقّ و نصح الخلق. ٤ ٦٢٥

به دست آوردن ايمان به ملازمت با حق و خير خواهى خلق خداست.

٨٠٣ ٣٩- من لا ايمان له لا أمانة له. ٥ ٣٦٤ كسى كه ايمان ندارد، امانت ندارد.

٨٠٤ ٤٠- يحتاج الإسلام إلى الايمان.

٦ ٤٧٥ اسلام نياز به ايمان دارد.

٨٠٥ ٤١- يحتاج الايمان إلى الإيقان.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به يقين دارد.

٨٠٦ ٤٢- يحتاج الايمان إلى الإخلاص.

٦ ٤٧٥ ايمان نياز به اخلاص دارد.

٨٠٧ ٤٣- من صدّق اللَّه سبحانه نجا.

٥ ٤٣٩ كسى كه تصديق كند خداى سبحان را نجات يابد.

باب المؤمن

٨٠٨ ١- المؤمنون اعظم أحلاما. ١ ١٥٧ مؤمنان در عقل از ديگران بزرگترند.

٨٠٩ ٢- المؤمن كيّس عاقل. ١ ١٨٧ مؤمن زيرك و خردمند است.

٨١٠ ٣- المؤمن منزّه عن الزّيغ و الشّقاق. ١ ٣٢٦ مؤمن از انحراف و دشمنى پاك و پاكيزه است.

٨١١ ٤- المؤمنون خيراتهم مأمولة و شرورهم مأمونة. ١ ٣٥٦ مؤمنان چنانند كه (مردمان) به نيكى‏هاشان اميدوار، و از شرّ و بدى آنها در امان هستند.

٨١٢ ٥- المؤمن هيّن ليّن سهل مؤتمن.

١ ٣٧٩ مؤمن آسان گير، نرمخو، افتاده و مورد اعتماد مردم است.

٨١٣ ٦- المؤمن قليل الزّلل كثير العمل.

١ ٣٨٢ مؤمن كم لغزش و پر عمل است.

٨١٤ ٧- المؤمن يقظان ينتظر احدى‏

الحسنتين. ٢ ١٩ مؤمن بيدار است و چشم به راه يكى از دو "حسنه" (نيكى دنيا و نيكى آخرت) است.

٨١٥ ٨- المؤمن صدوق اللّسان بذول الاحسان. ٢ ٩ مؤمن زبانش سخت راستگو و در احسان پر بخشش است.

٨١٦ ٩- المؤمن سيرته القصد و سنّته الرّشد. ١ ٣٨٨ مؤمن سيره‏اش ميانه روى و شيوه‏اش رشد و هدايت است.

٨١٧ ١٠- المؤمن عفيف مقتنع متنزّه متورّع. ٢ ٣٥ مؤمن پاكدامن و قانع و خويشتن‏دار و پارسا است.

٨١٨ ١١- المؤمن عفيف فى الغنى متنزّه عن الدّنيا. ٢ ٣٨ مؤمن در توانگرى پاكدامن، و خويشتن دار از (زخارف) دنياست.

٨١٩ ١٢- المؤمن شاكر فى السّراء، صابر فى البلاء، خائف فى الرّخاء. ٢ ٣٧ مؤمن در فراخى زندگى سپاسگزار و در بلا و گرفتارى شكيبا، و در خوشى و فراخى زندگى ترسان است.

٨٢٠ ١٣- المؤمن حيىّ غنىّ موقن تقىّ.

٢ ٦٤ مؤمن شرمناك، بى‏نياز از خلق، يقين دارنده و پرهيزكار است.

٨٢١ ١٤- الدّنيا سجن المؤمن و الموت تحفته و الجنّة مأواه. ٢ ٦٦ دنيا زندان مؤمن است، و مرگ هديه و پيشكش او و بهشت منزلگاه است.

٨٢٢ ١٥- اذا صعدت روح المؤمن الى السّماء تعجّبت الملائكة و قالت : عجبا كيف نجا من دار فسد فيها خيارنا. ٣ ١٤٥ چون روح مؤمن به آسمان بالا رود فرشتگان متعجّب شوند و گويند : شگفتا چگونه نجات يافت از خانه‏اى كه بهترين ما در آن خانه تباه شد.

٨٢٣ ١٦- بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه.

اوسع شي‏ء صدرا.

و اذلّ شي‏ء نفسا.

يكره الرّفعة.

و يشنأ السّمعة.

طويل غمّه.

بعيد همّه.

كثير صمته.

مشغول وقته.

صبور شكور.

مغمور بفكرته.

ضنين بخلّته.

سهل الخليقة.

ليّن العريكة.

نفسه اصلب من الصّلد.

و هو اذلّ من العبد. ٣ ٢٧٣ شكفتگى مؤمن در روى او است و اندوهش در دل. سينه‏اش از هر چيز گشاده‏تر است.

از هر چيز خود را خوارتر داند.

بلندى رتبه را خوش ندارد.

و اسم و آوازه و خود نمايى را دشمن دارد.

اندوهش طولانى.

و همّتش دور و بلند.

خموشى او بسيار.

وقت او يكسره مشغول (به اصلاح خود و اطاعت پروردگار).

پر صبر و پر سپاس.

ژرف انديش.

به زودى با كسى پيوند دوستى نبندد.

نرمخو است. خوش برخورد است. جانش در ديندارى از سنگ خارا سخت‏تر است. و در برابر خداى تعالى و مؤمنان از برده خوارتر است.

٨٢٤ ١٧- من آمن أمن. ٥ ١٣٤

كسى كه ايمان آورد در امان است. (از عذاب الهى) ٨٢٥ ١٨- للمؤمن ثلاث ساعات : ساعة يناجى فيها ربّه، و ساعة يحاسب فيها نفسه، و ساعة يخلّى بين نفسه و لذّتها فيما يحلّ و يجمل.

للمؤمن ثلاث علامات : الصدق و اليقين و قصر الأمل.

للمتّقى ثلاث علامات : اخلاص العمل و قصر الامل و اغتنام المهل.

٥ ٤٧- ٤٦ براى مؤمن سه ساعت است : ساعتى كه در آن با پروردگار خويش راز مى‏گويد، و ساعتى كه در آن از نفس خويش حسابرسى مى‏كند، و ساعتى كه ميان نفس و ميان لذتهاى حلال و نيكوى آن را آزاد مى‏گذارد.

مؤمن سه نشانه دارد : راستى، يقين، آرزوى كوتاه.

براى انسان با تقوا سه نشانه است : اخلاص عمل، كوتاهى آرزو، غنيمت شمردن فرصتها.

٨٢٦ ١٩- مثل المؤمن كالاترجة طيّب طعمها و ريحها. ٦ ١٥٣ مؤمن همچون ترنج است كه مزه و بويش پاكيزه است.

٨٢٧ ٢٠- لا يلفى المؤمن حسودا و لا حقودا و لا بخيلا. ٦ ٤١٤ يافت نشود مؤمن، كه حسود يا كينه توز يا بخيل باشد. ٨٢٨ ٢١- لا يكون الرّجل مؤمنا حتّى لا يبالى بماذا سدّ فورة جوعه، و لا باىّ ثوبيه ابتذل. ٦ ٤٠٧ كسى مؤمن نخواهد بود تا آن گاه كه پروا نداشته باشد كه با چه خوراكى شدّت گرسنگى خود را برطرف كند، و كداميك از دو جامه خود را كهنه كرده (و كدام را نگهدارى نكرده) است.

٨٢٩ ٢٢- المؤمن غرّ كريم مأمون على نفسه حذر محزون. ٢ ٧٥ مؤمن ساده لوحى بزرگوار، و مورد اعتماد خويش و محتاط و اندوهگين است.

٨٣٠ ٢٣- المؤمن قريب امره بعيد همّه كثير صمته خالص عمله. ٢ ٩٢ مؤمن كارش نزديك، اندوهش دور، خموشى‏اش بسيار و عملش خالص و پاك است.

٨٣١ ٢٤- المؤمن الدّنيا مضماره، و العمل همّته، و الموت تحفته، و الجنّة سبقته.

٢ ٨٧ مؤمن، دنيا ميدان تمرين (و مشق) او است، و عمل، همّت او، و مرگ پيشكش و سوغات او، و بهشت جايزه بزرگ او است.

٨٣٢ ٢٥- المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد. ٢ ١٢٤ مؤمن جانش از سنگ سخت محكم‏تر است و در همان حال از برده افتاده‏تر است.

٨٣٣ ٢٦- المؤمن اذا نظر اعتبر و اذا سكت تفكّر، و اذا تكلّم ذكر، و اذا اعطى شكر، و اذا ابتلى صبر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون به چيزى بنگرد پند گيرد و چون خموش باشد تفكّر و انديشه كند، و چون لب بگشايد به ياد خدا باشد، و چون چيزى به او عطا شود شكر گزارد، و چون گرفتار بلا شود صبر كند.

٨٣٤ ٢٧- المؤمن اذا وعظ ازدجر، و اذا حذّر حذر، و اذا عبّر اعتبر، و اذا ذكّر ذكر، و اذا ظلم غفر. ٢ ١٢٧ مؤمن چون موعظه شود اندرز پذيرد، و چون بيمش دهند بترسد، و چون پندش دهند پند گيرد، و چون (مبدأ و معاد و معارف ديگر را) به يادش آرند ياد آور شود، و چون ستمى به او رسد در گذرد.

٨٣٥ ٢٨- المؤمن امين على نفسه مغالب لهواه و حسّه. ٢ ١٦٤ مؤمن بر خود امين است (و از كردار خود اطمينان دارد) بر هوا و هوس و احساس خود چيره و غالب است.

٨٣٦ ٢٩- العقل خليل المؤمن، و العلم وزيره، و الصّبر امير جنوده، و العمل قيّمه. ٢ ١٣٥

عقل و خرد، دوست صميمى مؤمن، و علم و دانش، وزير و كمك كارش، و صبر و شكيبايى، فرمانده لشكريانش، و عمل، زمامدار او است.

٨٣٧ ٣٩٠- المؤمن من وقى دينه بدنياه و الفاجر من وقى دنياه بدينه. ٢ ١٥٤ مؤمن كسى است كه دين خود را به وسيله دنيا نگه دارد، و فاجر و تبهكار كسى است كه دنيايش را به دين خود نگهدارى كند.

٨٣٨ ٣١- المؤمن دأبه زهادته و همّه ديانته، و عزّه قناعته، و جدّه لآخرته، قد كثرت حسناته و علت درجاته و شارف خلاصه و نجاته. ٢ ١٣٨ مؤمن چنان است كه روش او زهد او است، و تمام همّتش ديندارى او است، و عزّتش در قناعت او است، و همه كوشش او براى آخرت است، حسنات و كارهاى نيكش بسيار، درجاتش عالى و والاست و بر رهايى و رستگارى خود (از اين جهان) اشراف پيدا كرده است.

٨٣٩ ٣٢- آمن تأمن. ٢ ١٧٤ ايمان بياور تا امان يابى.

٨٤٠ ٣٣- انّ المؤمن ليستحيى اذا مضى له عمل فى غير ما عقد عليه ايمانه.

٢ ٥٠٨ به راستى مؤمن شرم مى‏كند هر گاه از او عملى سر زند كه با پيمان ايمانى او بيگانه است.

٨٤١ ٣٤- انّ بشر المؤمن فى وجهه و قوّته فى دينه و حزنه فى قلبه. ٢ ٥٠٥ به راستى كه شكفتگى (و خوشرويى) مؤمن در چهره او است، و نيرو و توانش در دين، و اندوهش در دل او است.

٨٤٢ ٣٥- افضل المؤمنين ايمانا من كان للَّه اخذه و عطاه و سخطه و رضاه.

٢ ٤٥٦ برترين مؤمنان در ايمان كسى است كه گرفتن و دادن، و خشم و رضاى او، همه براى خدا باشد.

٨٤٣ ٣٦- المؤمن حذر من ذنوبه أبدا يخاف البلاء و يرجو رحمة ربّه. ٢ ٤٦ مؤمن پيوسته از گناهان خويش بيمناك‏

است، از بلا و گرفتارى مى‏ترسد، و به رحمت پروردگار خويش اميدوار است.

٨٤٤ ٣٧- المؤمنون لأنفسهم متّهمون، و من فارط زللهم وجلون، و للدّنيا عائفون، و الى الآخرة مشتاقون، و الى الطّاعات مسارعون. ٢ ١٤٦ مؤمنان نفسهاى خويش را متّهم سازند، و از گذشته لغزشهاى خويش ترسانند، و دنيا را ناخوش دارند، و به آخرت مشتاق‏اند و به سوى فرمانبردارى پروردگار شتابان هستند.

٨٤٥ ٣٨- لا يشبع المؤمن و أخوه جائع.

٦ ٣٨٨ مؤمن غذاى سير نمى‏خورد در صورتى كه برادرش گرسنه باشد.


4

5

6

7