• شروع
  • قبلی
  • 44 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20676 / دانلود: 2562
اندازه اندازه اندازه
فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

فیض العلام فی علم الشهور و وقایع الآیام

نویسنده:
فارسی

پاورقى ها:

35- اين كلمه مشعر است بر آنكه آنحضرت از معاشرت مامون در كمال اذيت و صدمه بوده كه مرگ خود را فرج و گشايش خود تعبير فرموده چنانكه پدرش حضرت امام رضا(عليه‌السلام ) در زمان ولايتعهد نيز چنين بوده. در هر جمعه كه از مسجد جامع مراجعت مى فرموده بهمان حاليكه عرق دار و غبار آلوده بوده دستها را بدرگاه الهى بلند مى كرد و مى گفت الهى اگر فرج و گشايش امر من در مرگ من است پس همين ساعت در مرگ من تعجيل فرما و پيوسته در غم و كرب بود تا از دنيا رحلت فرمود - صلوات الله عليه -. (منه عفى عنه )

36- تمام آيه شريفه اين است:

(( وواعدنا موسى ثقلين ليلة و اتممتاها بعشرفتم ميقات ربه اربعين ليلة و قال موسى لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين )) .

(منه ره )

37- تهليلات مباركه: (( لااله الاالله عدد الليالى و الدهور لا اله الا الله عدد امواج البحور لااله الا الله و رحمته خير ممايجمعون لا اله الا الله عدد الشوك و الشجر لا اله الا الله عدد الشعر و الو بر الا الله عدد الحجر و المدر لا اله الا الله عدد لمح العيون لا اله الاالله فى الليل اذاعسس و الصبح اذا تنفس لا اله الا الله عدد الرياح فى البرارى و الصخور لا اله الا الله من اليوم الى يوم ينفع فى الصور )) (منه )

38- بقولى روز سوم نازل شد (منه )

39- در كامل بهائى است كه مسلم چون شب را در خانه طوعه بماند صبح چون شيهه اسبان شيند دعا مى خواند. دعا را بتعجيل بآخر رسانيد و سلاح بپوشيد و با طوعه گفت كه آنچه بر تو بود اى طوعه از نيكى كردى و از شفاعت رسول (ص ) نصيب يافتى من دوش در خواب بودم عمم امير المؤ منين (ع ) را ديدم مرا گفت فردا پيش من خواهى بود لشكر بر در خانه رسيد ترسيد كه آتش در خانه زنند از خانه بيرون رفت و چهل و دو مرد از آن ملاعيپنان بكشت الخ (منه عفى عنه ) 40- (هانى بن عروه ) از قبيله مذحج است و در جنگ جمل ملازم ركاب امير المؤ منين (عليه‌السلام ) بوده و رجز مالك حرب حثها جمالها از او است (منه )

41- و هم از مصنفات زمخشرى است (نصايح كبار) و (نصايح صغار) كه هر دو در زهد و موعظه است و در كتاب نصايح كبار كه پنجاه مقامه است در آخر مقامه اى كه در خمول است چند شعر گفته و خود را مخاطب بآن ساخته:

(( اطلب اباالقاسم الخمول ودع

غيرك يطلب اساميا و كنى

شبه ببعض الاموات نفسك لا

تبرزه ان كنت عاقلا فطنا

ادفنه فى البيت قبل ميتته

و اجعل له من خموله كفنا

علك تطفى ما انت موقده

اذانت فى الجهل تخلع الرسنا ))

و هم از اشعار او است كه در مرثيه شيخ خود ابو مضرمنصور گفته:

(( و قائله ماهذه الدرر التى

تساقط ن عينيك سمطين سمطين

فقلت هو الدر الذى كان قدحشى

ابو مضر اذنى تساقط من عينى ))

و در حق زمخشرى امير مكه گفته:

(جميع قرى الدنياسوى القريه التى

تبواءها دارا فداء زمخشر

واحر بان تزهى زمخشر بامرى

اذا عدفى اسدالشرى زمخ الشرى)

(منه عفى عنه )

42- آن حكايت چنانچه علامه ره در اجازه بنى زهره نوشته چنين است كه فرموده در ايام هلاكوخان، خواجه نصيرالدين طوسى وزير او بود. هلاكو او را فرستاد بعراق، خواجه بحله تشريف آورد. فقهاء حله در محضرش جمع شدند. جناب خواجه از شيخ فقيه نجم الدين ابوالقاسم محقق، پرسيد كه اعلم اين جماعت كدام است. فرمود: همگى فضلاء و علماء مى باشند اگر يكى مبرز، در فنى باشد ديگرى مبرز، در فن ديگر است. گفت اعلم ايشان به اصولين كدام است. محقق اشاره فرمود بپدرم، (سديدالدين يوسف بن مطهر) و بسوى فقيه (مفيدالدين محمد بن جهم ) و فرمود اين دو نفر اعلم اين جماعتند بعلم كلام و اصول. (شيخ يحيى بن سعيد) مكدر شد و نوشت بعمش ‍ (ابوالقاسم محقق ) اشعارى را و در آن درج كرد كه چگونه شد ابن المطهر و ابن الجهم را ذكر نمودى و مرا ذكر نكردى. محقق در جواب او عذر خواهى فرمود و نوشت كه شايد خواجه از شما مسئله اى در علم اصولين مى پرسيد و شما توقف مى كرديد در جواب و اين باعث خجالت من مى گشت. رضوان الله عليهم اجمعين. (منه عفى عنه )

43- صاحب كشف الغمه از كمال الدين بن طلحه نقل كرده در سنه 153 ولكن مشهور، روز يازدهم ذى القعده است. (منه )

شب: 19

بقول (كفعمى ) و (محدث فيض ) شب عروسى حضرت زهراعليهما‌السلام است و مختار حقير، شب بيست و يكم محرم الحرام است.

روز: 21

بقولى روز مباهله است و در شب اين روز، سنه 654 (ابوالمظفر يوسف بن فزاغلى ) واعظ مشهور حنفى صاحب تذكره و مرآت الزمان و تفسير القرآن در دمشق وفات كرد.(45)

روز: 23

در اين روز، سنه 233، محدث معروف (يحيى بن معين ) وفات يافت. و معين بفتح ميم، پدر يحيى، خراج رى بر دست او بوده. چون وفات كرد، هزار هزار و پنجاه هزار درهم به (يحيى ) ارث رسيد. (يحيى ) آن اموال را صرف حديث كرد و نظير او در اصحاب ما (محمد بن مسعود عياشى ) است كه تمام تركه پدرش را كه سيصد هزار دينار زر سرخ باشد انفاق بر علم و حديث كرد و خانه اش مثل مسجد، از محدثين مملو بود، يكى كتاب، نسخه مى كرد و ديگرى مقابله مى نمود و ديگرى قرائت مى كرد و يكى ديگر تعليقه مى نوشت و هكذا و زياده از دويست تصنيف كرده از تلاميذ او است (شيخ ابو عمرو كشى ) صاحب رجال معروف كه (شيخ ) آنرا تلخيص فرموده است.

روز: 24

بنابر اشهر، روزيست است كه مباهله كرد و رسول خدا(ص ) بانصارى (نجران ) و پيش از آنكه خواست مباهله كند، عبا بر دوش مبارك گرفت و حضرت امير المؤ منين (عليه‌السلام ) و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام را داخل در زير عبا نمود و گفت پروردگارا! هر پيغمبرى را، اهل بيتى بوده است كه مخصوصترين خلق خدا بوده اند باو، خداوندا اينها اهل بيت منند. پس، از ايشان برطرف كن شك و گناه را و پاك كن ايشان را پاك كردنى.

پس جبرئيل نازل شد و آيه تطهير در شاءن ايشان آورد. پس حضرت رسول (ص ) اين چهار بزرگوار را بيرون برد از براى مباهله. چون نگاه نصارى بر ايشان افتاد و حقيقت آنحضرت و آثار نزول عذاب مشاهده كردند، جرئت مباهله ننمودند و استدعاى مصالحه و قبول جزيت نمودند.

در اين روز، حضرت امير المؤ منينعليه‌السلام ، در ركوع، انگشتر خود را بسائل داد(46) و آيه: انما وليكم الله، در شانش نازل شد.

بالجمله، اين روز بسيار شريفى است و در آن چند عمل وارد است:

1. غسل.

2. روزه.

3. دو ركعت نماز و آن مثل نماز روز غدير است در وقت و كيفيت و ثواب.

4. خواندن دعاى مباهله كه شبيه بدعاهاى سحرهاى ماه رمضان است.

5. دو ركعت نماز كند با آداب و شرايط و بعد از نماز، هفتاد مرتبه استغفار كند. پس اشاره كند بموضع سجود خود و بخواند:

الحمدلله رب العالمين الخ،

و شايسته است در اين روز، تصدق بر فقرآء بجهت تاءسى بمولاى خود، امير المؤ منينعليه‌السلام و زيارت كردن آنحضرت و انسب خواندن زيارت جامعه است.

در اين روز، سنه 232، (واثق الله ) خليفه نهم عباسى، پسر (معتصم ) بعلت استقاء در (سر من راى ) وفات كرد. پس از فوت او، جامه اى بر روى او كشيدند و مردم مشغول شدند به بيعت كردن با برادرش (متوكل ) و از جنازه (واثق ) غفلت نمودند. از بستان خانه، چند موشى بيرون آمد و چشمان (واثق ) را از كاسه بيرون آوردند و كسى نفهميد تا گاهيكه او را غسل دادند.

و نيز در اين روز، سنه 511، وفات كرد در اصفهان، (محمد بن ملكشاه بن الب ارسلان سلجوقى ).

روز: 25

روز شريفى است و روزيستكه (هل اتى ) در حق اهل بيتعليهم‌السلام نازل شده بجهت آنكه سه روز، روزه گرفتند و افطار خود را در هر سه شب به مسكين و يتيم و اسير دادند و بآب خالص، افطار نمودند.

شايسته است كه شيعيان اهل بيت در اين ايام، تأسى بموالى خود نمايند در تصدق بر مساكين و ايتام و سعى در اطعام ايشان و روزه بدارند و چون بعض علما، اين روز را، روز مباهله مى دانند، زيارت جامعه و دعاى مباهله را در اين روز خواندن، مناسب است.

روز: 26

در اين روز، سنه 23، (ابو لولو)، (عمر) را زخم زد و اين بسبب آن بود كه گويند:

او غلام (مغيره ) بود و (مغيره ) ضريبه بر او بسته بود كه هر ماه صد درهم باو بدهد. (ابو لولو) نزد (عمر) از (مغيره ) شكايت كرد و درخواست كرد كه عمر شفاعتى در تخفيف ضريبه او كند.

(عمر) گفت صنعت تو چيست؟. گفت: درودگرم و نقاشم و آهنگرم و آسياى بادى را نيكوتر، توانم ساخت. (عمر) گفت: بايد اين همه صنعت كه تو دارى اين قرار داد بر تو زياد نيست. پس از او خواست كه آسياى بادى براى او بسازد.

(ابو لولو) گفت: از براى تو آسيائى بسازم كه آوازه آن گوش تا گوش جهان را فرو گيرد. اين بگفت و برفت.

عمر گفت: كه اين غلام مرا تهديد بقتل كرد و سينه او را از كينه خويش آكنده يافتم. پس روزى چند نگذشت كه (ابو لولو) تصميم قتل عمر كرد و خنجر را كه دو سر داشت و دسته اش در ميان بود، با خود برداشت و چيزى بر سر پيچيده كه كمتر شناخته شود و صبح زود بمسجد آمد، در صف اول از براى نماز بامداد بايستاد. و بقولى در سر راه (عمر) در كمين نشست، تا (عمر) رسيد. خود را باو رسانيد و او را از چپ و راست، شش ضربت زد و بازو و شكم و از آن زخمها، زخمى گران بزير ناف آمد و (عمر) از پاى در آمد.

(ابو لولو) فرار كرد. مردم از قفاى او بتاختند و بانگ بگيريد بگيريد در دادند. هر كس باو نزديك مى شد، (ابو لولو) روى بر مى تافت و او را خنجرى مى زد تا سيزده كس را خنجر زد، كه شش تن از ايشان بمردند و از اينجا حديث ذوشجون مى شود كه آخر الامر مأخوذ و بدست خود، مقتول شد يا آنكه فرار كرد از راه و بيراه، خود را بكاشان رسانيد و ببود تا بمرد.

كلمات فريقين در اين مقام مختلف است و در بيرون دروازه كاشان قبرى را باو نسبت دهند و او را (بابا شجاع الدين ) گويند و (ميرزا مخدوم شريفى ) در (نواقض الروافض ) قضيه اى از عادت اهل كاشان در اين مقام ذكر كرده كه ذكرش در اينجا مناسب نيست.

(عمر) را پس از زخمى شدن، بخانه بردند و طبيب حاضر كردند. طبيب هر چه باو خورانيد از شربت(47) و شير، بعينه بدون تغيير از همان زخم بيرون آمد.

لاجرم طبيب گفت اين زخم بهبودى ندارد. وصيت خود بكن. (عمر) تصديق او كرد و سخت بگريست.

آنگاه پسرش، (عبدالله ) را گفت كه مردم را بخواند تا در آيند. چون اصحاب در آمدند، در امر خلافت گفتگو كرد. پس امر خلافت را در ميان شش نفر بشورى افكند و ايشان: امير المؤ منين (عليه‌السلام )، عثمان، طلحه، زبير، سعد، و عبدالرحمن بن عوف بودند.

پس (ابو طلحه انصارى ) را بخواند و گفت: از پس آنكه مرا بخاك سپردند، پنجاه مرد از انصار، انتخاب كن تا با شمشيرهاى كشيده حاضر باشند و اين شش تن را در سراى (عائشه ) بازدار و سه روز مهلت گذار تا مشورت كنند و يكتن را بخلافت بردارند. اگر پنج تن در امرى متفق شدند و يك نفر مخالفت كرد، سر او را از گردن دور كن. اگر چهار كس در كارى همدست شدند و دو تن بر خلاف شد، آندو تن را بكش. اگر سه تن براهى رفت و سه تن طريق ديگر گرفت آن سه تن كه (عبدالرحمن بن عوف ) در آن است بر صواب باشند، طرف ديگر را گردن بزن. اگر سه روز بنهايت شد و هنوز ايشان در امرى اتفاق نكردند، هر شش تن را گردن بزن و بگذار مسلمين را تا از براى خود، اختيار كنند.

پس به نزد (عائشه ) فرستاد و خواستار شد كه اذن بدهد در رواق رسول خدا(ص ) بخاك رود. (عائشه ) قبول كرد. (عمر) وصاياى خود را كرد و در اواخر ماه، وفات نمود.

امير المؤ منينعليه‌السلام در خطبه شقشقيه كه بعضى دردهاى دل خود را اظهار فرموده از جمله از شوراى عمر درد دل كرده در قول خود كه فيالله و للشورى الخ. روز: 27

در اين روز، سنه 132، (مروان بن محمد بن مروان بن الحكم ) بقتل رسيد و دولت آل مروان منقرض شد و اين (مروان ) كه آخر خلفاى (مروانيه ) است ملقب به (حمار) است و سبب اين لقب را مختلف گفته اند و در (اخبار الدول ) است كه (مروان ) ملقب به (حمار) بود بجهت كثرت صبر او بر شدائد و مكاره حروب و هيچگاه از جنگ روى بر نمى تافت و از اين باب است مثلى كه مى گويند: (( فلان اصبر من حمار فى الحروب. ))

در اين واقعه (عبدالحميد) كاتب مروان نيز بقتل رسيد و (عبدالحميد) همان است كه در كتابت و ادبيت مهارتى تمام داشته و در بلاغت باو، مثل مى زنند.

(( حتى قيل فتحت الرسائل بعبد الحميد و ختمت بابن العميد(48) و من كلامه لمن كان خطه رديا اطل جلفة قلمك و اسمنها و حرف قطك و ايمنها ففعل فجاد خطه. ))

در اين روز، سنه 212، بروايت شيخين ولادت با سعادت حضرت ابى الحسن هادى (عليه‌السلام ) واقع شده و امروز، روز سرور و روزه و نماز و شكر و صدقات است.

روز: 28

در اين روز، سنه 63، واقعه (حره ) اتفاق افتاد و مجمل آن واقعه آن است كه چون اهل (مدينه ) بر شنائع اعمال (يزيد بن معاويه ) اطلاع يافتند، عامل او را با (مروان بن الحكم ) و ساير امويين از (مدينه ) بيرون كردند و بيعت (يزيد) را از خود خلع نمودند و با (عبدالله بن حنظله ) غسيل الملائكه، بيعت كردند.

اين خبر چون به (يزيد) رسيد، (مسلم بن عقبه ) را كه از او بمجرم و مسرف نيز تعبير كنند، با لشكرى فراوان از شام بمدينه فرستاد. چون لشكر (يزيد) به سنگستان مدينه كه معروف به (حره ) واقم است رسيدند، اهل مدينه بدفع ايشان بيرون شدند. اهل شام شمشير در ميان ايشان كشيدند و جماعت بسيارى از اهل مدينه را بكشتند و حربى عظيم فيما بين واقع شد. اهل مدينه ديدند تاب مقاومت آن لشكر را ندارند، بمدينه گريختند و پناه به روضه رسول (ص ) بردند.

لشكر شام، مردم مدينه را تعاقب كردند و اصلا از خدا و رسول شرم نكردند با اسبان خود داخل روضه منوره شدند و پيوسته از مردم كشتند تا روضه و مسجد پر از خون شد و تا قبر مطهر نبوى (ص ) خون رسيد.

(مدائنى ) از (زهرى ) روايت كرده كه هفتصد نفر از وجوه ناس از قريش و انصار و مهاجر و موالى كشته شد و از ساير مردمان غير معروف از مرد و زن و حر و عبد، عدد مقتولين ده هزار تن بشمار رفت.

(مسرف ) پس از فراغ از حرب، اموال و زنان اهل مدينه را تا سه روز بر لشكر خويش مباح داشت. لشكر شام كه اصلا دين نداشته و بحكم: الناس على دين ملوكهم آئينى جر آئين (يزيد) نميدانستند، دست تعدى بر اعراض و اموال مسلمانان گشودند و فسق و فساد و زنا را مباح ساختند بحديكه نقل شده كه در مسجد نبوى، زنا كردند و بعد از واقعه (حره ) هزار زن بى شوهر، فرزند زنا متولد كرد كه اولاد ايشان را اولاد الحره ناميدند.

پس از اين قتل و غارت و زناها، از مردم اقرا گرفت بعبوديت (يزيد) و اين واقعه معروف است و شيعه و سنى آنرا ذكر كرده اند.

در اين روز، سنه 285، (محمد بن يزيد) معروف به (مبرد) عالم لغوى نحوى بصرى وفات كرد و نيز در سنه 334، (جعفر بن يونس خراسانى بغدادى ) معروف به (شبلى ) در بغداد وفات كرد و (شبلى ) از جمله ارباب طريقت و عرفان است و (جنيد) و (حلاج ) را مصاحبت كرده و قضاياى او بسيار است.

روز: 29

در اين روز، سنه 23، (عمر بن خطاب ) وفات كرد. (صهيب رومى ) بروى نماز گذاشت و نعش او را در جنب (ابوبكر) بخاك سپردند و قبر او را چنان حفر كردند كه سر او با كتف (ابوبكر) محاذى و برابر واقع شد. مدت خلافتش ده سال و شش ماه و كسرى بوده.

شيخ بهائى فرموده كه در اين روز، سنه 252، (مستعين بالله ) عباسى هلاك شده و حقير قول (مسعودى ) را اختيار كردم و قتل او را در ششم شوال نگاشتم و نزد اهل دانش مسلم است كه در امثال اين مقام كلام (مسعودى ) و امثال او از مورخين معتمدين بر عقيدت فقيه، مقدم است.

روز: 30

آخر سال عرب است. بروايت (سيد) دو ركعت نماز وارد است در هر ركعت (حمد) يكمرتبه و (توحيد) و (آية الكرسى ) هر يك ده مرتبه و بعد از سلام بخواند:

(( اللهم ماعملت فى هذه السنه من عمل نهتينى عنه و لم ترضه و نسيته و لم تنسته و دعوتنى الى التوبه بعد اجترائى عليك اللهم فانى استغفرك منه فاغفرلى و ماعملت من عمل يقربنى اليك فاقبله منى و لا تقطع رجائى منك يا كريم. ))

(شيخ كفعمى ) اين نماز را باين نحو روايت كرده كه در ركعت اول بعد از (حمد) ده مرتبه (توحيد) و در دوم بعد از (حمد) ده مرتبه (آية الكرسى ) بخواند و بعد از نماز همان دعا را بخواند.

در اين روز، سنه 206، (نضر بن شميل ) نحوى بصرى در (مرو) وفات كرد و او از اصحاب (خليل بن احمد) و صاحب فنونى از علم است. گويند در (بصره ) امر معيشت بر او تنگ شد به عزم مسافرت بخراسان حركت كرد، قريب سى هزار نفر از اهل علم بصره مشايعت او كردند.

(نضر) چون به (مربد) رسيد گفت: اى اهل بصره! دشوار است بر من مفارقت شماها و بخدا قسم اگر روزى يك كيله باقلا ميافتم از شماها مفارقت نمى كردم. در ميان آن همه جماعت كسى پيدا نشد كه اين مقدار را متحمل شود. لاجرم بخراسان رفت و در (مرو) مقيم شد. روزى در مجلس (ماءمون ) يك كلمه تعليم او كرد، پنجاه هزار درهم از ماءمون و سى هزار درهم از (فضل بن سهل ) باو رسيد و آن كلمه اين بود كه ماءمون حديثى مسند خواند از رسولخدا(ص ) كه فرمود:

(( اذا تزوج الرجل المراءة لدينها و جمالها كان فيها سداد من عوز. ))

و سداد را بفتح خواند و (نضر) بكسر خواند و گفت بفتح، لحن و غلط است. ماءمون گفت: مرا نسبت بلحن مى دهى. گفت شما قرائت كرديد بهمان نحو كه (هيثم ) راوى براى شما روايت كرده و او مردى لحان بوده.

(( قال فما الفرق بينهما قال السداد بالفتح القصد فى الدين و السبيل و السداد بالكسر البلغه و كل ما سددت به شيئا فهو سداد ثم تمثل ببيت العرجى اضاعونى واى فتى اضاعوا ليوم كريهه و سداد ثغر. ))

اين قضيه را (حريرى ) در (درة الغواص ) مفصلا ذكر كرده است.

در اين روز، سنه 338، (احمد بن محمد مصرى ) معروف به (ابن النحاس ) نحوى وفات كرد.

و نيز در سنه 606، (ابن اثير) صاحب جامع الاصول در موصل وفات كرد. (ابن اثير) بر چند نفر اطلاق ميشود: يكى، همين شخص كه مبارك بن محمد بن محمد بن عبدالكريم صاحب نهايه و انصاف فى الجمع بين الكشف و الكشاف و جامع الاصول است. و جامع الاصول، كتابى است كه جميع احاديث صحاح ست كه عبارت است از صحيح بخارى و مسلم و مؤ طا مالك و سنن نسائى و جامع ترمذى و سنن ابى داود سجستانى در آن جمع است و ديگر برادرش (على ) صاحب كتاب كامل التواريخ و اسدالغابه فى معرفة الصحابه است كه در سنه 630 وفات كرد و ديگر برادرش (ضياءالدين نصرالله ) است كه در سنه 637، در بغداد وفات كرد.