توحید مفضّل

توحید مفضّل33%

توحید مفضّل نویسنده:
مترجم: نجفعلی میرزایی
ناشرین: مؤسسه انتشارات هجرت
گروه: امام صادق علیه السلام

توحید مفضّل
  • شروع
  • قبلی
  • 171 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14075 / دانلود: 3343
اندازه اندازه اندازه
توحید مفضّل

توحید مفضّل

نویسنده:
ناشرین: مؤسسه انتشارات هجرت
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

شگفتی های آفرینش

از زبان امام صادق (علیه السلام)

یا توحید مفضّل

ترجمه و نگارش: نجفعلی میرزایی

بسم الله الرحمن الرحیم

( سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ )

به زودی نشانه های خود را در آفاق هستی و جانهایشان بر آنان می نمایانیم تا بر ایشن روشن شود که او حق است.

(سوره فصّلت قسمتی از آیه ۵۳)

فهرست تفصیلی موضوعات

پیشگفتار مترجم ۱۳

۱- شرح حال کوتاهی از مفضل بن عمر ۱۳

۲- جایگاه رفیع مفضل در روایات ۱۴

۳- جایگاه مفضل از نظر دانشمندان اسلامی ۱۷

۴- پاسخ به یک شبهه ۲۳

۵- کتاب توحید مفضل ۲۵

۶- مشابهت توحید مفضل با قرآن کریم ۲۶

۷- معجزات کلام امام صادق عليه‌السلام ۲۹

۸- رفع یک شبهه ۳۲

۹- شرحها و ترجمه های توحید مفضل ۳۳

۱۰- ترجمه حاضر ۳۶

۱۱ - سخن پایانی ۳۷

گفتگوی مفضّل و ابن ابی العوجاء ۴۰

علت املای کتاب بر مفضل ۴۱

مجلس اول ۴۳

نا آگاهی اهل شک به اسباب و علل آفرینش ۴۴

هیات جهان و شکل گیری آن ۴۶

آفرینش آدمی و تدبیر جنین در رحم ۴۶

چگونگی تولد کودک، تغذیه، رشد دندان و بالغ شدن او ۴۷

راز رویش مو بر صورت ۴۸

اگر انسان، باهوش و اندیشه به دنیا می آمد ۴۹

فواید گریه کودکان ۵۱

آفرینش آلات مجامعت و شکل مناسب آنها ۵۲

اعضای بدن و فواید هر کدام ۵۲

پندار اهل طبیعت و پاسخ به آنان ۵۳

هضم غذا، ساخت خون و جریان آن در تمام بدن ۵۳

آغاز رشد بدن و چگونگی شکل گیری آن در رحم ۵۴

ایستادن و نشستن وجه تمایزی برای انسان ۵۵

اختصاص حواس پنجگانه به آدمی و بزرگداشت او ۵۵

اسرار حواس پنجگانه ۵۶

حکمت محروم بودن عده ای از چشم و گوش و عقل ۵۷

آفرینش اعضای جفت و فرد ۵۸

چگونگی آفرینش دستگاه صوتی ۵۹

منافع دیگر این اعضا ۵۹

مغز و جمجمه و محافظها ۶۰

شگفتی در پلک چشم ۶۱

قلب و پوشش آن ۶۱

نای و مری ۶۱

منافذ خروجی مواد زاید ۶۲

جهاز هاضمه و کبد ۶۲

مغز، خون، ناخنها، گوش و ران ۶۲

آفرینش انسان به صورت نر و ماده ۶۳

قلب و پیوند آن با ریه ۶۴

آلت مرد و تدبیر در آفرینش آن ۶۵

چگونگی آفرینش مخرج ۶۵

آفرینش شگفت دندانها ۶۶

مو و ناخن و فواید آنها ۶۶

راز رویش مو در روی زهار و زیر بغل ۶۷

فواید آب دهان ۶۸

چرا شکم انسان مانند لباس، زیپ و دکمه ندارد؟ ۶۸

اسرار خوردن خوابیدن و مجامعت کردن ۶۹

نیروهای درونی و جایگاه آنها ۷۲

نعمت حافظه و فراموشی ۷۳

در میان حیوانات، تنها انسان باحیاست ۷۳

اختصاص یافتن آدمی به نطق و نوشتن ۷۴

رفع نیازهای دینی و دنیایی انسان ۷۶

عدم آگاهی انسان به مدت عمر خود ۷۷

خواب و راز در هم آمیختگی راست و دروغ آن ۸۰

شرح آفرینش اشیا برای رفع نیاز آدمی ۸۰

نان و آب، عوامل اصلی معاش و حیات آدمی ۸۲

ناهمگونی شکلهای مردم و همگونی وحوش و پرندگان ۸۳

رشد بدن حیوان و راز توقف آن ۸۴

دشواری حرکت و راه رفتن برای انسان ۸۴

تولد نر و ماده، عامل بقای نسل حیوانات ۸۵

راز رویش مو بر زهار و رشد ریش برای مردان ۸۵

مجلس دوم ۸۷

چگونگی آفرینش حیوانات ۸۹

آفرینش حیوانات سه گانه ۹۰

حکمتها و تدابیر نهفته در حیوانات گوشتخوار ۹۰

راز استقلال بچه های چهار پایان ۹۱

پاهای حیوان و چگونگی حرکت ۹۲

راز انقیاد برخی از حیوانات در برابر انسان ۹۳

راز عدم شعور و عقل در درندگان ۹۴

سگ حیوان باوفا و مدافع انسان ۹۴

اسرار شکل صورت، دهان و دم چهارپا ۹۵

اسرار آفرینش فیل و خرطوم آن ۹۶

شرمگاه حیوان ماده ۹۷

شگفتی آفرینش زرافه ۹۷

آفرینش میمون و تفاوت آن با انسان ۹۹

راز پوشش جسم حیوانات و ناهمگونی پاهای آنها ۱۰۰

حیوانات در وقت احساس مرگ خود را پنهان می کنند ۱۰۱

راز هوش حیواناتی چون بز کوهی، روباه و دلفین ۱۰۲

افعی و ابر ۱۰۳

مورچه، شیر مگس، عنکبوت و سرشت آنها ۱۰۳

حکمتهای نهفته در آفرینش پرنده ۱۰۵

آفرینش تخم پرندگان و تدابیر نهفته در آن ۱۰۷

چینه دان پرنده ۱۰۸

راز ناهمگونی رنگ پرندگان ۱۰۸

چگونگی پر پرندگان ۱۰۹

راز درازپایی برخی از پرندگان ۱۰۹

گنجشکان در پی یافتن غذا ۱۱۰

معاش جغد و شب پره ۱۱۱

آفرینش شب پره (خفاش) ۱۱۲

حیله ابن تمره در استفاده از خار خسک ۱۱۲

زنبور عسل، از ساخت خانه تا ساخت عسل ۱۱۳

ملخ، حیوانی ضعیف و در عین حال قوی! ۱۱۳

سیل ملخ ۱۱۴

آفرینش ماهیها ۱۱۴

راز کثرت نسل ماهیها ۱۱۵

گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش آفریدگان ۱۱۶

مجلس سوم ۱۱۷

اسرار رنگ آسمان ۱۱۸

فواید طلوع و غروب خورشید ۱۱۸

حکمت و سود فصلهای چهارگانه سال ۱۱۹

شناخت زمانها و فصول از طریق حرکت خورشید ۱۲۰

ماه، عامل پدیدار گشتن ماههای قمری ۱۲۱

شماری از فواید نور ماه ۱۲۱

ستارگان و اختلاف حرکت آنها و اینکه برخی جملگی و برخی بتنهایی در حرکت اند ۱۲۲

فواید برخی از ستارگان ۱۲۴

خورشید، ماه، ستارگان و بروج، براهین وجود آفرینشگر ۱۲۵

اندازه های شب و روز ۱۲۶

گرما و سرما و فواید آن دو ۱۲۷

باد و ویژگیهای آن ۱۲۹

هوا و اصوات ۱۲۹

شکل زمین ۱۳۰

فواید آب و سبب کثرت آن ۱۳۲

فواید هوا و سبب افزونی آن ۱۳۴

فواید آتش و اینکه در اجسام ذخیره شده است ۱۳۴

نزول باران و صافی هوا و فایده ناهمگونی حالت هوا ۱۳۶

منافع نزول باران بر زمین و حکمتهای در آن ۱۳۷

فواید کوهها ۱۳۸

معادن و استفاده انسان از آنها ۱۳۹

فواید رویندگان ۱۴۱

راز کثرت حبوبات ۱۴۱

راز پوشش دانه های حبوبات ۱۴۲

حکمت آفرینش درخت و گیاه ۱۴۳

آفرینش و وصف برگ درختان ۱۴۴

هسته و دانه درخت و گیاه ۱۴۵

حکمتهای نهفته در مرگ درختان و تجدید حیات آنها ۱۴۵

شگفتی انار و نشانه های هدفمندی خلقت ۱۴۶

بوته های ضعیف و میوه های بزرگ ۱۴۷

زمان رسیدن میوه ها با زمان احتیاج، هماهنگ است ۱۴۷

حکمتهای درخت نخل و فایده شاخه ها و چوب آن ۱۴۸

ویژگیهای گیاهان دارویی ۱۴۹

مجلس چهارم ۱۵۱

بلاها، عقیده نادانان و پاسخ به شبهه آنان ۱۵۲

چرا بلاها هم برای فاجر است و هم برای صالح؟ ۱۵۵

مرگ و نیستی و انتقاد جاهلان و پاسخ به آنان ۱۵۷

اشکالی دیگر بر تدبیر آفرینش و پاسخ آن ۱۵۹

نام یونانی این جهان هستی ۱۶۲

مانی کور است و دلایل حکمت را نمی نگرد ۱۶۲

انتقاد «معطله» که چرا چیزی که در عقل نیاید حس نشود ۱۶۳

عقل، خدای را با شناخت اقراری در می یابد، نه احاطه ای ۱۶۳

آفرینش خورشید و اختلاف فلاسفه در شکل و مقدار آن ۱۶۵

شناخت او به چهار صورت است ۱۶۶

اصحاب طبایع و مناقشه سخن آنان ۱۶۸

بسم الله الرحمن الرحیم

پیشگفتار مترجم

از آنجا که «مفضل بن عمر» راوی این کتاب است و کسی است که امام صادقعليه‌السلام او را سزاوار حمل این اسرار و معارف دانسته و این شگفتیها و عجایب خلقت را بر او املا فرموده، هر قدر که جایگاه رفیعش بیشتر روشن شود، بر اعتبار کتاب نیز افزوده می شود.

نگارنده هر چه تلاش کرد به شرح حال کاملی از این شخصیت اسلامی دست نیافت.(۱) در نتیجه در این مقدمه بیشتر کوشش شده که جایگاه و منزلت مفضل در نزد امامان معصومعليهم‌السلام و دانشمندان بزرگ اسلامی - رضوان الله علیهم - بیان شود.

۱- شرح حال کوتاهی از مفضل بن عمر

نامش «مفضل»، نام پدر «عمر» و کنیه اش «ابو محمد» یا

____________________

۱. البته در کتاب توحید مفضل با مقدمه و تعلیقه های آقای کاظم مظفر مقدمه ای در شرح حال مفضل آمده که تا حدودی به ابعاد حیات او پرداخته شده است.

«ابو عبدالله» است.(۱) در اواخر قرن اول یا آغاز قرن دوم هجری در شهر کوفه به دنیا آمده است.(۲)

وی از اصحاب جلیل القدر امام صادق و امام کاظمعليهما‌السلام بوده است.(۳) او در نزد ائمهعليهم‌السلام از جایگاه رفیع و منزلت عظیمی برخوردار بوده و از اصحاب خاص آنان به شمار می رفته است.(۴)

در عصر امام صادقعليه‌السلام و امام کاظمعليه‌السلام در میان مردم کوفه وکیل آنان بوده، نیز از جانب امام صادقعليه‌السلام وظیفه داشت با اموالی که از طرف او در اختیارش گذاشته شده بود و یا اجازه اخذ آنها را از مردم داشت، میان مردم را اصلاح کند و اختلافها را بردارد.(۵) در این باره در کتاب شریف کافی داستانی شیرین و واقعی بیان شده که مجال ذکر آن نیست اما خوب است که خوانندگان آن را بخوانند.(۶)

۲- جایگاه رفیع مفضل در روایات

مهمترین دلیل عظمت این شخصیت کم نظیر اسلامی، روایات بسیاری است که در فضیلت و برتری او از خود امامانعليهم‌السلام رسیده است. این روایات به قدری زیاد است که ذکر همه آنها در این مقدمه نمی گنجد، اما چون

____________________

۱. الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج ۴، ص ۴۸۲.

۲. توحید المفضل با مقدمه و تعلیقه های آقای کاظم مظفر، ص ۴.

۳. رجال شیخ طوسی، در اصحاب امام صادقعليه‌السلام ، ص ۳۱۴ و اصحاب امام کاظمعليه‌السلام ، ص ۳۶۰.

۴. الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ص ۲۰۸.

۵. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۰۹.

۶. اصول کافی، ج ۲، کتاب الایمان و الکفر، باب اصلاح بین مردم، ص ۲۰۹.

مهمترین دلیل ما در اعتبار این مرد جلیل القدر به شمار می رود،(۱) ناچاریم که به برخی از آنها اشاره کنیم:

۱- شیخ مفید، با سند صحیح از امام صادقعليه‌السلام نقل می کند:

«ای مفضل! به خدا سوگند تو را و دوستدار تو را دوست دارم. ای مفضل! اگر همه اصحاب من آنچه را که تو می دانی می دانستند، هیچ گاه میان دو کس از آنان اختلافی رخ نمی داد.»(۲)

۲- «محمد بن سنان»(۳) می گوید:

«به خدمت امام کاظمعليه‌السلام شرفیاب شدم. در این هنگام فرزند بزرگوارش، علی بن موسیعليهما‌السلام در نزد او بود. امام کاظمعليه‌السلام به من فرمود: ای محمد! عرض کردم: بله بفرمایید. فرمود: ای محمد! مفضل انیس و همدم و راحتی بخش من بود و تو نیز همدم و باعث راحتی آن دو (امام رضا و جوادعليهما‌السلام ) هستی.»(۴)

۳- «کلینی» - رضوان الله علیه - در کتاب گرانقدر «کافی» با چند واسطه، از ابن سنان و او از مفضل نقل می کند:

«امام صادقعليه‌السلام فرمود: هرگاه میان دو نفر از شیعیان ما

____________________

۱. اعتبار کتاب را منوط به اعتبار او ندانستیم؛ زیرا به تعبیر مرحوم مجلسی که در آینده می آید، متن کتاب بخوبی گویاست که سخنان معصوم است و حتی ضعف راوی و...زیانی به حدیث نمی رساند، بویژه آنکه حدیث درباره احکام نیست و عقل در آن نقش بیشتری دارد.

۲. الاختصاص، ص ۲۱۶، حدیث مفضل و آفرینش ارواح شیعیان از ائمهعليه‌السلام .

۳. محمد بن سنان در سند روایت مفضل هست و این روایت دلیل اعتبار و منزلت او در نزد امامعليه‌السلام است.

۴. عیون اخبار الرضاعليه‌السلام ج ۱، باب ۴، حدیث ۲۹.

منازعه ای رخ داد با مال من بین آنان آشتی برقرار کن.»(۱)

۴- «یونس بن یعقوب» می گوید:

«امام صادقعليه‌السلام فرمانم داد که به نزد مفضل بروم و مرگ اسماعیلعليه‌السلام را به او تسلیت بگویم. آنگاه امامعليه‌السلام فرمود: به مفضل سلام برسان و به او بگو: مصیبت مرگ اسماعیل بر ما وارد شد و صبر کردیم: تو نیز چون ما در این مصیبت صابر باش. ما چیزی خواستیم و خدا چیزی دیگر اراده کرد و ما تسلیم امر خدای جل و علا شدیم.»(۲)

مرحوم خویی - رضوان الله علیه - در کتاب گرانقدر «معجم رجال الحدیث در ذیل این حدیث می گوید: این روایت نشان از شدت علاقه امام صادقعليه‌السلام به مفضل بن عمر دارد و روایت، صحیح است.»(۳)

۵- «فیض بن مختار»(۴) می گوید:

به امام صادقعليه‌السلام عرض کردم: جانم فدای شما باد. من هرگاه که در میان گروههای دانشمندان کوفه می نشینم، از بس در میانشان اختلاف عقیده می بینم، گاه در تردید می افتم، ولی هنگامی که به «مفضل بن عمر» روی می آوردم، مرا چنان آگاه می کند که راحت می شوم و دلم آرام می گیرد. امام صادقعليه‌السلام فرمود: بله ای فیض! حقیقت چنان است که می گویی.»(۵)

۶- «هشام بن احمد» می گوید:

____________________

۱. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۰۹.

۲. اصول کافی، ج ۲، کتاب الایمان و الکفر، باب صبر، حدیث ۱۶.

۳. معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۳۰۲.

۴. از اصحاب ثقه و جلیل القدر امام صادقعليه‌السلام بوده است. نگاه کن به: منتهی الامال، ج ۲، اصحاب امام صادقعليه‌السلام ص ۳۲۰.

۵. معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۳۰۳، به نقل از رجال کشی.

«در یک روز گرم و سوزان، در زمینی که امام صادقعليه‌السلام در آن مشغول کار بودند و عرق از سینه مبارکشان سرازیر بود، به خدمت آن حضرت رسیدم تا درباره «مفضل بن عمر» بپرسم. پیش از آنکه حرفی بزنم، امامعليه‌السلام فرمود: به خدایی که جز او خدایی نیست، مفضل بن عمر جعفی مرد خوبی بود. آنگونه که من شمردم، امامعليه‌السلام سی و چند بار این عبارت را همچنان تکرار کرد.»(۱)

براستی که تنها یکی از این احادیث کافی است که نشان از عظمت و جایگاه والای این مرد بزرگ باشد. امید که خواننده عزیز به شتاب از احادیث نگذرد و با تفکر و تدبر در آنها بخوبی از جایگاه مفضل آگاه گردد.

۳- جایگاه مفضل از نظر دانشمندان اسلامی

بسیاری از دانشمندان علم رجال و شرح حال نگار، فقهای عالیقدر و محدثان بزرگوار به مرتبه شامخ این مرد بزرگ اشاره کرده اند. در اینجا تنها به بخش اندکی از این دیدگاهها می پردازیم:

«شیخ صدوق (ره) » در جای جای کتابهای گرانقدر خود احادیث و روایاتی آورده که «مفضل» در طریق آنها قرار گرفته است. از آنجا که بنای شیخ صدوق آن بوده که بویژه در «کتاب من لا یحضره الفقیه» تنها به احادیث معتبر و آنها که بین او و خدا حجت است بپردازد، از طرفی بارها به احادیث مفضل استناد جسته می توان نتیجه گرفت که مفضل در نزد شیخ صدوق از جایگاه و اعتبار بالایی

____________________

۱. رجال کشی، شرح حال مفضل بن عمر جعفی.

برخوردار بوده است.(۱)

«محمد بن یعقوب کلینی» نیز در جای جای کتاب «کافی» به احادیثی پرداخته که «مفضّل» راوی آنهاست. بویژه «یونس بن یعقوب»(۲) که بوضوح دلیل بر جلالت شأن و منزلت عظیم مفضل است.

«شیخ مفید» رحمه‌الله درباره مفضل می گوید:

«او از کسانی است که نص امامت امام موسی کاظمعليه‌السلام را از پدر بزرگوارش، امام صادقعليه‌السلام نقل نموده. وی از یاران خاص و جلیل القدر امام صادقعليه‌السلام و از فقهای صالح و مورد وثوق - رحمة الله علیهم - بوده است.»(۳)

«شیخ طوسی» - رضوان الله علیه - هم مفضل بن عمر جعفی را از اصحاب امام صادق و امام کاظمعليهما‌السلام شمرده است.(۴)

نیز در کتاب «الغیبة» می گوید:

«وی از اصحاب و یاران واقعی ائمهعليهم‌السلام و در نزد آنان مورد وثوق و اعتماد بوده و همواره پوینده طریق آنان بوده است.»(۵)

یکی از دانشمندان بزرگ اسلامی، در توضیح یکی از احادیث شیخ طوسی - رضوان الله علیه - که از مفضل بن عمر نقل کرده، می گوید:

«این سخن شیخ طوسی، دلیل قاطع و صریحی است که شیخ بر مفضّل

____________________

۱. کتاب من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۳.

۲. اصول کافی، ج ۲، کتاب الایمان و الکفر، باب صبر، حدیث ۱۶.

۳. الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ص ۲۰۸.

۴. رجال شیخ طوسی، اصحاب امام صادق و امام کاظمعليهما‌السلام بترتیب، صفحات ۳۱۴ و ۳۶۰.

۵. الغیبة ص ۲۱۰.

اعتماد داشته و نزد او ضعیف و مطعون نیست.»(۱)

«ابن شهر آشوب» - رضوان الله علیه - او را از خواص اصحاب امام صادقعليه‌السلام شمرده است.(۲)

«سید بن طاووس» رحمه‌الله درباره کتاب مفضل می فرماید:

«از جمله آداب مسافران است که کتاب «توحید مفضل» را که درباره شناخت حکمتها، تدابیر و اسرار نهفته در آفرینش این جهان است و وی آن را از امام صادقعليه‌السلام نقل کرده، به همراه داشته باشد.»(۳)

همچنین خطاب به فرزندش می گوید:

«در نهج البلاغه و اسرار آن و در کتاب مفضل بن عمر که امام صادقعليه‌السلام درباره آفرینش خدای جل و علا بر او املا فرموده، بنگر و اندیشه کن.»(۴)

«علامه مجلسی» - رضوان الله علیه - نیز به خاطر ارزشی که برای این دو حدیث(۵) قائل بوده، هر دو را به طور کامل در جلد سوم «بحارالانوار»(۶) آورده است و جای جای آنها را شرح و توضیح داده است.

وی در آغاز ذکر آنها می گوید:

«مُرسل(۷) بودن توحید مفضل و رساله هلیله که از امام صادقعليه‌السلام

____________________

۱. معجم رجال الحدیث ج ۱۸، ص ۲۹۴.

۲. المناقب، ج ۴، باب امامت امام صادقعليه‌السلام

۳. الامان من اخطار الاسفار و الازمان، ص ۷۸. نیز نگاه کن: سفینة البحار، ج ۲، ص ۳۷۲.

۴. کشف المحجة لثمرة الحجة، ص ۵۰.

۵. مقصود، حدیث توحید مفضل و اهل حدیث اهلیجیه (هلیله) است.

۶. بحارالانوار، ج ۳، ص ۵۷ و ۱۵۲.

۷. حدیث مرسل آن است که اسناد آن متصل نباشد. در مقابل، حدیث مسند =

روایت شده اند، زیانی ندارد؛ زیرا انتساب آنها به مفضل در میان دانشمندان اشتهار دارد. از جمله «سید بن طاووس» و دیگران آنها را تأیید کرده اند. نیز ضعیف شمردن «محمد بن سنان» و «مفضّل بن عمر» هم زیانی ندارد؛ زیرا ما این ضعفها را نمی پذیریم؛ چون در روایات فراوانی به جلالت قدر و منزلت آن دو اشاره شده است. وانگهی متن دو خبر، شاهد صدقی بر صحت آنهاست و علاوه بر این نوع متون نیازی به صحیح بودن خبر ندارد.»(۱)

نیز در اول ترجمه توحید مفضل، این دو کتاب و راوی آنها را اینگونه ستایش می کند:

«چون حدیث شریفی در اثبات صانع قدیر و توحید و سایر صفات کمالیه او - جل شأنه و تعالی سلطانه و عظم برهانه - (از) شیخ جلیل، مفضل بن عمر جعفی که از خواص اخیار، سلاله اطهار، امام المغارب و المشارق، ابو عبدالله، جعفر بن محمد صادقعليهما‌السلام بود... و رشاقت مضامین و وثاقت براهینش شهادت می داد و می دهد که از منبع وحی و الهام جاری گردیده... و کافه شیعیان در تقویت بیقین و ایقان و ایمان به آن محتاج بودند و... آن را به فارسی ترجمه کردم.»(۲)

«علامه سید صدر الدین عاملی» (۳) رحمه‌الله می گوید:

____________________

= است و آن حدیثی است که محدث با ذکر همه اسناد، آن را به معصومعليه‌السلام نسبت می دهد. برای توضیح بیشتر ر.ک: سبحانی، جعفر، اصول الحدیث و احکامه، ص ۹۵.

۱. بحارالانوار، ج ۳، ص ۵۵ و ۵۶. دلیل سخن آخر و مرحوم مجلسی آن است که: احادیثی باید صحیح السند باشند که بیانگر حکمی عبادی و یا غیر عبادی باشند اما چنین حدیث روشنی که عقل تمام مضامین آن را تایید می کند چه نیازی دارد که سند آن صحیح باشد.

۲. ترجمه توحید مفضل، ترجمه مرحوم مجلسی (ره)، ص ۳ و ۴.

۳. برای شناخت این عالم بزرگ اسلامی نگاه کن: منتهی الامال، ج ۲، ص ۴۱۰.

«کسی که بدقت در حدیث مشهور مفضل از امام صادقعليه‌السلام بنگرد، درمی یابد که امامعليه‌السلام این سخنان بلیغ و معانی شگفت و الفاظ غریب(۱) را جز با مردی بزرگ، جلیل القدر، دانشمند، با ذکاوت، هوشمند و شایسته حمل اسرار دقیق و ظریف و بدیع با کس دیگر در میان نمی نهد. این مرد در نزد من بسیار رفیع المقام و جلیل القدر است، رضوان الله علیه.(۲) »

محدث بزرگ اسلامی،«حاج شیخ عباس قمی (ره)» نیز اگر چه در کتاب گرانقدر «سفینة البحار» با اینکه آراء مختلف را بیان نموده اما گویی عقیده خویش را ذکر ننموده و لیکن در کتاب شریف «منتهی الامال» هنگام بحث در اصحاب امام موسی کاظمعليه‌السلام به طور مفصل درباره مفضل بحث نموده و از جمله در ستایش از این مرد بزرگ می گوید:

«از کتاب شیخ معلوم می شود که او از «قُوّامِ ائمّه» و پسندیده نزد ایشان بوده و بر منهاج ایشان از دنیا گذشته و هم دلالت دارد بر جلالت و وثاقت او بودن او از وکلای حضرت صادق و کاظمعليهما‌السلام و«کفعمی» (۳) او را از بوابین

____________________

۱. توحید مفضل در دو بخش است، یک بخش همین مقدار که در عالم سفلی است و در میان دانشمندان به «توحید مفضل» مشهور است و در چهار مجلس تدوین یافته و بخش دیگر همان معارف ملکوتی و ماوراء الطبیعی است که «صادق الوعدعليه‌السلام » به مفضل وعده کرد. این بخش بمراتب مهمتر و شگفت تر از توحید مفضل مشهور است. چنانکه از سخنان مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی بر می آید، شخصی به نام سید میرزا ابوالقاسم ذهبی اخیراً به آن دست یافته و همه آن را در کتابی به نام تباشیر الحکمة گرد آورده است. هنگامی بیشتر به عمق و درستی سخن مرحوم صدر پی می بریم که به این نکته نیز توجه کنیم.(ر.ک الذریعة الی تصانیف الشیعه، ج ۴، ص ۴۸۸).

۲. اعیان الشیعة، ج ۱۰، ص ۱۳۲ و ۱۳۳ و سفینة البحار، ج ۲، ص ۳۷۲.

۳. مرحوم کفعمی آنگاه می گوید: گویا مقصود از باب امام، باب اسرار و دانشهای اوست. ر.ک: المصباح، ص ۲۲۷) و نیز مرحوم نوری در مستدرک الوسایل، ج ۳، ص ۵۷۰ و ابوعلی در ص ۳۱۹ رجالش و صاحب اعیان الشیعه در ج ۴، ص ۵۴۴، این سخن را نقل کرده اند.

سوم - ويژگى هاى سياست توحيدى

مقدمه

پس از آنكه واقعيت سياسى بودن دين به اثبات رسيد مى پرسند، سياست مذهبى با سياست هاى غربى و شرقى، و ديگر مباحث سياسى روز چه تفاوت هايى دارد؟

و كدامين واقعى و زلال حقيقت است كه بايد به آن عمل كرد و آن را باور داشت؟

اگر پژوهشگران علوم سياسى، مباحث سياسى قرآن و نهج البلاغه را بخوبى ارزيابى كنند متوجه خواهند شد كه مبانى نظرى و اصول سياست در اسلام، تمام والائى و جاذبه هاى مسائل سياسى دنيا را دارد با اين فرق كه ويژگى هاى موجود در اصول سياسى اسلام را در ديگر سياست هاى غرب و شرق نمى توان يافت كه به برخى از آنها اشاره مى شود، مانند:

۱ - توحيدى بودن

اصول و مبانى سياست در شرق و غرب را انسان ها مى نويسند، و دستورالعمل هاى سياسى تراوشات مغز انسان است كه:

انسان بر انسان حاكم است.

و مسائل سياسى در اختيار سياستمداران است.

هم انسان اسير سياست است و هم سياست اسير انسان.

كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در خطبه ۵۰ به اين حقيقت تلخ اشاره فرمود:

« إنَّما بدء وقوع الفتن أهواءٌ تتَّبع، وأحكامٌ تبتدع، يخالف فيها كتاب اللَّه، ويتولَّى عليها رجالٌ رجالاً، على غير دين اللَّه.

فلو أنَّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين؛ ولو أنَّ الحقَّ خلص من ل بس الباطل، انقطعت عنه ألسن المعاندين.

ولكن يؤخذ من هذا ضغثٌ، ومن هذا ضغثٌ، فيمزجان! فهنالك يستولي الشَّيطان على أوليائه، وينجو الَّذين سبقت لهم من اللَّه الحسنى (۹)

علل پيدايش فتنه ها

«همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستى، و بدعت گذارى در احكام آسمانى است، نوآورى هايى كه قرآن با آن مخالف است، و گروهى (با دو انحراف ياد شده) بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند، كه بر خلاف دين خداست.

پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد.

اما قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.»(۱۰)

در اينگونه از نظام هاى سياسى، انسان بر انسان حاكم است، و آزادى به معناى واقعى اسير انسان هاى حاكم خواهد بود، گرچه شعار آزادى و دموكراسى فراوان سر مى دهند.

اما در أديان الهى و اسلام و از ديدگاه نهج البلاغه، مباحث و مسائل سياسى، و دستورالعمل هاى فردى و اجتماعى را خداى انسان آفرين مشخص مى فرمايد كه به وسيله وحى و كتب آسمانى به انسان ها ابلاغ مى گردد.

در سياست توحيدى، خدائى كه انسان را آفريد و او را تربيت كرد، با شناخت كامل كيفيت اداره زندگى او را مشخص مى كند، همه مسائل سياسى با واقعيت ها و ضرورت ها انطباق دارد، حق حق، و زلال حقيقت است، همواره راهگشا و جاودانه است و از نظر كاربردى قابل اجرا و تكامل آفرين است؛

بنابر اين هم اروپا و غرب، سياست و مباحث سياسى دارند و هم اسلام با سياست جدا نيست، با اين فرق كه در اسلام سياست توحيدى است.

خداى انسان آفرين حكيمانه و با شناخت كامل مسائل سياسى را تعيين مى كند.

اما در غرب انسان ها براى انسان ها خط و نشان مى كشند.

و بدون آنكه انسان را بشناسند يا انسان موجودى قابل شناخت براى انسان ها باشد،

بدون علم و آگاهى، مسائل سياسى را مى نويسند كه هر روز در معرض زوال و كاستى است، همه متفكران غرب و شرق اين حقيقت را باور دارند كه:

تا انسان را نشناسيم.

تا زواياى روح آدمى را كشف نكنيم.

نمى توانيم براى انسان دستورالعمل (كاتالوك) زندگى فردى، اجتماعى تدوين كنيم، آنها كه از دين و خدا فاصله گرفتند و در حكومت سكولار زندگى مى كنند مى گويند:

ما چاره اى نداريم و ناچار با عدم شناخت صحيح از انسان، اصول و مبانى سياست او را تدوين مى كنيم.

كه اين ادعا در كشورهاى اسلامى و در جوامع توحيدى بى أساس است.

در تفكر قرآن و نهج البلاغه خداى جهان آفرين، انسان را آفريد و سود و زيان او را مشروحاً بيان داشت و راه هاى كمال و تكامل او را در پرتو وحى روشن فرمود.

امام در نامه ۵۳ خطاب به مالك اشتر (استاندار مصر) مى نويسد:

« أمره بتقوى اللَّه، وإيثار طاعته، واتباع ما أمر به في كتابه: من فرائضه وسننه، الَّتي لاَ يَسعَد أَحَدٌ إلاَّ باتبَاعهَا، وَلاَ يَشقَى إلاَّ مَعَ جحودهَا وَإضَاعَتهَا، وَأَن يَنصرَ اللَّه س بحانه بقلبه ويده ولسانه؛ فإنَّه جلَّ اسمه، قد تكفَّل بنصر من نصره، وإعزاز من أعزَّه.

وأمره أن يكسر نفسه من الشَّهوات، ويزعها عند الجمحات، فإنَّ النَّفس أمَّارةٌ بالسُّوء، إلاَّ ما رحم اللَّه.

ثمَّ اعلم يا مالك، أني قد وجَّهتك إلى بلاَدٍ قَد جَرَت عَلَيهَا دوَلٌ قَبلَكَ، من عَدلٍ وجورٍ، وأنَّ النَّاس ينظرون من أمورك في مثل ما كنت تنظر فيه من أمور الولاَةقبلك، ويقولون ف يك ما كنت تقول فيهم، وإنَّما يستدلُّ على الصَّالحين بما يجري اللَّه لهم على ألسن عباده

ضرورت خودسازى

«او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدم دارد، و آن چه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنت ها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.

به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد.

و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد، كه: همانا نفس همواره به بدى و اميدارد جز آن كه خدا رحمت آورد.(۱۱)

پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولت هاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى، و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت.»

و آنگاه به فلسفه سياسى، اجتماعى بعثت پيامبران آسمانى و رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى پردازد و مى فرمايد:

« واصطفى سبحانه من ولده أنبياء أخذ على الوحي ميثاقهم، وعلى تبليغ الرسالةأمانتهم، لمَّا بدَّل أكثر خلق ه عهد اللَّه إليهم فجهلوا حقَّه، واتَّخذوا الْأنْداد معه، واجتالتهم الشَّياطين عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، وواتر إليهم أنبيأه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، ويذكروهم من سىَّ نعمته، ويحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ، ويثيروا لهم دفائن العقول، ويروهم آيات المقدرة.

من سقفٍ فوقهم مرفوعٍ، ومهادٍ تحتهم موضوعٍ، ومعايش تحييهم، وآجالٍ تفنيهم، وأوصابٍ تهرمهم، وأحداثٍ تتابع عليهم.

ولم يخل اللَّه سبحانه خلقه من نبىٍّ مرسلٍ، أو كتابٍ منزلٍ، أو حجَّةٍ لاَزمَةٍ، أَومحجَّةٍ قائمةٍ:

رسلٌ لا تقصر بهم قلَّة عددهم، ولاَكَثرَة المكَذبينَ لَهم: من سَابقٍ سميَ لَه مَن بع ده، أو غابرٍ عرَّفه من قبله: على ذلك نسلت القرون، ومضت الدُّهور، وسلفت الْآباء، وخلفت الْأبْناء.

إلى أن بعث اللَّه سبحانه محمَّداً رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لِإِنجازِ عِدتِهِ، وإتمام نبوَّته، مأخوذاً على النَّبيين ميثاقه، مشهورةً سماته، كريماً ميلاده.

وأهل الْأرْض يوْمئذٍ مللٌ متفرقةٌ، وأهْواءٌ منْتشرةٌ، وطرائق متشتتةٌ، بيْن مشبهٍ للّه بخلقه، أو ملحدٍ في اسمه، أو مشيرٍ إلى غيره.

فهداهم به من الضَّلاَلَة، وَأَنقَذَهم بمَكانه منَ الجَهَالَة.

ثمَّ اختار سبحانه لِمحمَّدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لِقاءه، ورضِي له ما عِنده، وأكرمه عن دار الدُّنيا، ورغب به عن مقام البلوى، فقبضه إليه كريماًصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ .»

فلسفه بعثت پيامبران (نبوت عامه)

«خدا پيمان وحى را از پيامبران گرفت، تا امانت رسالت را به مردم برسانند، آنگاه كه در عصر جاهليت ها بيشتر مردم، پيمان خدا را ناديده انگاشتند، و حق پروردگار را نشناختند، و برابر او به خدايان دروغين روى آوردند، و شيطان مردم را از معرفت خدا باز داشت، و از پرستش او جدا كرد، خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود، و هر چند گاه متناسب با خواسته هاى انسان ها رسولان خود را پى در پى اعزام كرد، تا وفادارى به پيمان فطرت(۱۲) را از آنان باز جويند، و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آورند، و با ابلاغ احكام الهى، حجت را بر آنها تمام نمايند، و توانمندي هاى پنهان شده عقل ها را آشكار سازند، و نشانه هاى قدرت خدا را معرفى كنند، مانند:

سقف بلند پايه آسمان ها بر فراز انسان ها، گاهواره گسترده زمين در زير پاى آن ها، و وسائل و عوامل حيات و زندگى، و راه هاى مرگ و مردن، و مشكلات و رنج هاى پيركننده، و حوادث پى در پى، كه همواره بر سر راه آدميان است.

خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است، پيامبرانى كه با اندك بودن ياران، و فراوانى انكار كنندگان، هرگز در انجام وظيفه خود كوتاهى نكردند، بعضى از پيامبران، بشارت ظهور پيامبر آينده را دادند، و برخى ديگر را پيامبران گذشته معرفى كردند، بدينگونه قرن ها پديد آمد، و روزگاران سپرى شد، پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند.»

فلسفه بعثت پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

«تا اينكه خداى سبحان، براى وفاى به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد (كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد، پيامبرى كه از همه پيامبران پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت داشت، و تولدش بر همه مبارك بود.

روزگارى كه مردم روى زمين داراى مذاهب پراكنده، خواسته هاى گوناگون، و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه كرده، و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار و به بت ها نسبت مى دادند، و برخى به غير خدا اشاره مى كردند.

پس خداى سبحان، مردم را به وسيله محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از گمراهى نجات داد و هدايت كرد، و از جهالت رهايى بخشيد.

سپس ديدار خود را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برگزيد، و آن چه نزد خود داشت براى او پسنديد، و او را با كوچ دادن از دنيا گرامى داشت، و از گرفتاري ها و مشكلات رهايى بخشيد و كريمانه قبض روح كرد.»(۱۳)

۲- زيربنائى بودن ارزش ها

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست اسلامى، زيربنائى بودن ارزش ها در سياست توحيدى است كه اين حقيقت نيز در سياست هاى غربى و شرقى راه ندارد.

سياست اسلامى، سياست علوى در نهج البلاغه، با ارزش هاى اخلاقى پيوند ناگسستنى دارد.

اخلاق و ارزش هاى اخلاقى، ايمان و خداگرائى، تقوا و معادگرائى، زيربناى سياست توحيدى است، در اين ديدگاه سياستمداران جامعه اسلامى، پرهيزكاران مى باشند و پرهيزكاران و ارزش گراها، سياستمداران دلسوز جامعه اسلامى خواهند بود.

كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به والاترين مدير سياسى خود در نامه ۵۳ چنين دستور مى دهد:

« فليكن أحبَّ الذَّخائر إليك ذخيرة العمل الصَّالح، فاملك هواك، وشحَّ بنفسك عمَّا لاَ يَحلُّ لَكَ، فَإنَّ الشُّحَّ بالنَّفس الْإنْصَاف منْهَا فَيَما أَحَبَّتْ أَوْ كَرهَتْ.

وأشعر قلبك الرَّحمة للرَّعيَّة، والمحبَّة لهم، واللُّطف بهم، ولاَ تَكونَنَّ عَلَيهم سَبعاً ضارياً تغتنم أكلهم، فإنَّهم صنفان:

إمَّا أخٌ لك في الدين، أو نظيرٌ لك في الخلق، يفرط منهم الزَّلل، وتعرض لهم العلل، ويؤتى على أيديهم في العمد والخطأ، فأعطهم من عفوك وصفحك مثل الَّذي تحبُّ و ترضى أن يعطيك اللَّه من عفوه وصفحه.

فإنَّك فوقهم، ووآلي الْأمْر عليْك فوْقك، واللَّه فوْق منْ ولَّاك! وقد اسْتكْفاك أ مرهم، وابتلاَكَ بهم

« پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيارگير، و از آن چه حلال نيست خويشتن دارى كن، زيرا بخل ورزيدن به نفس خويش، آن است كه در آن چه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است، راه انصاف پيمايى.»

اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم)

«مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرارده، و با همه دوست و مهربان باش.

مبادا هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، يا علت هايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.

همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است، چون ارزش ها نوع سياست و ساختار حكومت را تعيين مى كنند اصول و مبانى سياست در چهارچوب دين و ارزش ها شكل مى گيرد و آنگاه هرگونه گرايش هاى نفسانى، و شيوه هاى شيطانى طرد خواهد شد و سياستمدار اسلامى به چپ و راست كشانده نشده و به انواع آفت ها دچار نخواهد گرديد.»

كه امام علىعليه‌السلام به مالك اشتر در نامه ۵۳ چنين رهنمود مى دهد:

« ولاَ تَقولَنَّ: إني مؤَمَّرٌ آمر فَأطَاع، فَإنَّ ذلكَ إدغَالٌ في القَلب، وَمَنهَكَةٌ للدين، وتقرُّبٌ من الغير.

وإذا أحدث لك ما أنت فيه من سلطانك أبَّهةً أو مخيلةً، فانظر إلى عظم ملك اللَّه فوقك، وقدرت ه منك على ما لاَ تَقدر عَلَيه من نَفسكَ، فَإنَّ ذلكَ يطَامن إلَيكَ من طماحك، ويك فُّ عن ك من غربك، ويفي ء إليك بما عزب عنك من عقلك !»

«به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى دهم، بايد اطاعت شود، كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد، و دين را پژمرده، و موجب زوال نعمت هاست.

و اگر با مقام و قدرتى كه دارى، دچار تكبر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.»

امام علىعليه‌السلام به همه كارگزاران كشور اسلامى سفارش به خودسازى و كنترل هواى نفس مى فرمايد تا با خودسازى بتوانند سياست توحيدى را تحقق بخشند

و در جامعه سازى اين حقيقت به اثبات رسيده است كه بدون فردسازى و خودسازى، جامعه هرگز ساخته نخواهد شد؛ زيرا جامعه از افراد تشكيل مى شود كه امام علىعليه‌السلام نسبت به ضرورت خودسازى براى داشتن جامعه سالم در حكمت ۷۳ فرمود:

«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَامَاً فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسانِهِ؛ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها أَحَقُّ بِالْإِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ

ضرورت خودسازى رهبران و مديران

«كسى كه خود را رهبر مردم ساخته، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.»(۱۴)

اگر به مسائل زيربنائى سياست توجه نشود، و ارزش ها در مسائل سياسى ناديده گرفته شود، سياست صحيحى وجود نخواهد داشت و سياستمداران سالمى نخواهيم داشت.

چه سياستمدارانى كه اعتقادى به ارزش هاى اخلاقى ندارند و يا با سياست توحيدى آشنا نيستند و چه سياستمدارانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند، اما در عمل كارى به ارزش ها ندارند، هردو گروه به انحراف وكجروى و انواع آفت ها و مفاسد اجتماعى دچار خواهند شد و در روش هاى دروغين سياست و شيوه هاى شيطانى آن گرفتار خواهند شد.

آنها ندارند و محرومند و اينها در كنار چشمه هاى مواج حقيقت تشنه كام مانده اند كه: چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود

از نظر كاربردى تا مباحث زيربنايى سياست روشن نشود و سياستمداران و كارگزاران حكومت آن ارزش ها را بكارنگيرند، نمى توانند در اجراى عدالت اقتصادى و اجتماعى موفق باشند، و اصول و مبانى سياست را در عينيت جامعه پياده كنند.

آنگاه نه جامعه و حكومت سالمى مى توان داشت و نه از سياستمداران و كارگزاران دلسوز و ايثارگر، خبرى خوهد بود.

۳ - تحقق انواع آزادى

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و علوى، تحقق انواع آزادى است.

وقتى مسائل سياسى و دستورالعمل هاى آن را خداى جهان آفرين مشخص مى فرمايد و در سياست توحيدى حاكميت خدا و قوانين الهى وحى محورى، قرآن محورى، خدا محورى مطرح باشد، و انسان ها در پرتو احكام نورانى قرآن به رشد و كمال برسند، ديگر سلطه انسان بر انسان، سلطه گرى سياستمداران، حاكميت فرد بر فرد يا جمع پديد نخواهد.

همه بنده خداوند و همه تسليم مقررات الهى مى باشند.

همه از خدا فرمان مى گيرند.

همه رهبران، مديران، از بندگان خدا و در خدمت بندگان خدا قرار دارند.

و همه خدمتگزار مردمند.

همه بايد به احكام و مقررات الهى احترام بگذارند.

اينجاست كه انواع آزادى ها تحقق مى پذيرد، فرد آزاد است، جامعه آزاد است، و فرد و جامعه مى تواند با آزادى انتخاب كند به تكامل برسد.

پس ولايت مطلقه فقيه، آزادترين نوع حكومت هاست كه ضامن اجرايى انواع آزادى هاست.

زيرا در سيستم حكومتى ولايت فقيه، ارزش ها حاكمند، دين و فقه اسلامى و خدا حاكم است.

شخص فقيه اگر قدرت دارد و ولايت دارد به بركت فقه و ارزش هاست، اگر مرتكب خلاف شود از عدالت ساقط شده ديگر ولايتى نخواهد داشت.

در كدام حاكميت سياسى و در كدام نظام سياسى دنيا اينگونه از آزادى دفاع مى شود.

امام علىعليه‌السلام در آغاز نامه هاى خود مى نويسد:

من عبداللَّه از بنده خدا

وقتى امام و رهبر جامعه اسلامى، بنده خداست، و خدمتگزار ملت است، ريشه هاى سلطه و استبدادگرى خشكانده مى شود، و انواع آفت ها ريشه كن مى شود و آزادى تحقق مى پذيرد.

۴- ضمانت اجرائى

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و علوى، داشتن ضمانت اجرائى است.

چون ارزش ها، ايمان، اخلاق اسلامى، زيربناى سياست توحيدى است، ضمانت اجرائى سياست و امور سياسى تحقق مى يابد.

اصل نظارت در جامعه اسلامى، سامان مى گيرد.

اصل كنترل صحيح، اجرا مى شود.

اصل هماهنگى، جامعه را به وحدت مى رساند.

اصل پاكسازى، درست اجرا مى شود.

و اصل جاذبه و دافعه، نظام اسلامى را از انواع آفت ها دور نگه داشته سلامت نظام را تضمين مى كند؛

كه امروزه اصول يادشده را در مديريت ها ضرورى و حياتى مى شمارند.

درست است كه مباحث و مسائل سياسى هم در اسلام و هم در سائر ملل غرب و شرق وجود دارد اما مسئله مهم آن است كه ديگر سياست هاى دنيا از ضمانت اجرائى صحيحى برخوردار نيستند.

وقتى ايمان و اخلاق فراموش شد؛

و ارزش ها در سياست هاى ماكياوليستى از ياد رفت.

و سياستمداران براى رسيدن به اهداف خويش هرگونه عملى را روا و مجاز پنداشتند.

چگونه مى شود به سياستمداران اطمينان داشت؟

و آنها چگونه مى توانند سياست درست و صحيحى داشته باشند؟

بدون ايمان و حاكميت ارزش ها، اصل نظارت چگونه شكل مى گيرد كه با انواع رشوه ها ناظران را تطميع مى كنند.

و با انواع تهديدها اصل كنترل نيز تحقق نمى يابد.

و اصل هماهنگى نيز در دروغگوئى ها و دوروئى ها فراموش مى شود و اصل پاكسازى در گرد و خاك حزب گرائى، و جناح بازى، مسخره مى شود.

و هركس هركارى را كه دوست دارد انجام مى دهد.

گرچه از انواع چشم هاى الكترونيك استفاده كردند، و با تلويزيون هاى مدار بسته، و انواع ابزار هشدار دهنده خواستند مراقب انسان باشند و براى كنترل كارگزاران از نيروهاى اطلاعاتى كمك گرفتند.

و آنگاه كه در نيروهاى اطلاعاتى به بن بست رسيدند به نيروهاى ضداط لاعات اميدوار شدند.

اما حكايت همچنان باقى است.

از ديدگاه امام علىعليه‌السلام سياست بايد ضمانت اجرائى داشته باشد و ضمانت اجرائى با چشم الكترونيك سامان نمى يابد.

و انسان نمى تواند انسان را كنترل كند، بايد ايمان و اخلاق را در دل ها زنده كرد.

بايد ارزش هاى زيربنايى را تقويت نمود.

اگر سياستمداران جهان، با ارزش هاى اخلاقى تربيت شوند، و از بهترين هاى جامعه اسلامى انتخاب گردند.

و با وحى محورى و قرآن محورى در مديريت هاى خود مشغول انجام وظيفه باشند، اصول ياد شده دقيقاً اجرا مى گردد.

امام علىعليه‌السلام در حكومت ۵ ساله خود اصول ياد شده را با پشتوانه ارزش ها بكارگرفت و موفق هم شد.

كه در خطبه ۴ نهج البلاغه به آن اشاره فرمود:

« بنا اهتديتم في الظَّلماء، وتسنَّمتم ذروة العلياء، وبنا أفجرتم عن السرار. وقر سمعٌ لم يفقه الواعية، وكيف يراعي النَّبأة من أصمَّته الصَّيحة؟ ربط جنانٌ لم يفارقه الخفقان.

ما زلت أنتظر بكم عواقب الغدر، وأتوسَّمكم بحلية المغترين، حتَّى سترني عنكم جل باب الدين، وبصَّرنيكم صدق النيَّة.

أقمت لكم على سنن الحق في جواد المضلَّة، حيث تلتقون ولا دليل، وتحتفرون و لاتميهون.

اليوم أنطق لكم العجماء ذات البيان! عزب رأي امرى ءٍ تخلَّف عني! ما شككت في الحق مذ أريته! لم يوجس موسىعليه‌السلام خيفةً على نفسه، بل أشفق من غلبة الجهَّال ودول الضَّلال! اليوم تواقفنا على سبيل الحق والباطل. من وثق بماءٍ لم يظمأ!»

ويژگى هاى اهل بيتعليهم‌السلام

«شما مردم به وسيله ما، از تاريكى هاى جهالت نجات يافته و هدايت شديد، و به كمك ما، به اوج ترقى رسيديد، صبح سعادت شما با نور ما درخشيد، كر است گوشى كه بانگ بلند پندها را نشود، و آن كس را كه فرياد بلند، كر كند، آواى نرم حقيقت چگونه در او أثر خواهد كرد؟ قلبى كه از ترس خدا لرزان است، همواره پايدار و با اطمينان باد.

من همواره منتظر سرانجام حيله گرى شما مردم بصره بودم، و نشانه هاى فريب خوردگى را در شما مى نگريستم، تظاهر به ديندارى شما پرده اى ميان ما كشيد ولى من با صفاى باطن درون شما را مى خواندم.

من براى واداشتن شما به راه هاى حق، كه در ميان جاده هاى گمراه كننده بود به پاخاستم در حالى كه سرگردان بوديد، و راهنمايى نداشتيد، بدنبال رهبر و راهنما بوديد اما او را نمى يافتيد، امروز زبان بسته را به سخن مى آورم، دور باد رأى كسى كه با من مخالفت كند، از روزى كه حق به من نشاند داده شد، هرگز در آن شك و ترديد نكردم، كناره گيرى من چونان حضرت موسىعليه‌السلام برابر ساحران است كه بر خويش بيمناك نبود، ترس او براى اين بود كه مبادا جاهلان پيروز گردند و دولت گمراهان حاكم گردد، امروز ما و شما بر سر دو راهى حق و باطل قرار داريم، آن كس كه به وجود آب اطمينان دارد تشنه نمى ماند.(۱۵)

۲ - حكومت از ديدگاه نهج البلاغه

مقدمه

واژه حكومت داراى معانى متعددى است.

معناى اساسى آن عبارتست از انقاذ حكم عملى رهبرى و حكمرانى و از اين منظر حكومت تجسم دولت و عامل اجراى حاكميت در جامعه است.(۱۶)

و جوهره حكومت سيطره و حكمرانى است.

معناى ديگر حكومت اشاره به ارگان هايى دارد كه حاكم بواسطه آن اعمال حاكميت مى كند.(۱۷)

درباره حكومت پرسش هاى مهمى مطرح است از جمله اينكه:

حكومت چيست؟

و منشاء پيدايش آن چيست؟

و آيا وجود آن در جامعه ضرورى است؟

طبيعى است كه هر دولتى داراى يك حكومتى است و همه اعضاى ملت با قطع نظر از تمايزهاى متنوع خويش، از اوامر حكومتى او تبعيت مى كنند، گرچه حكومت را از زواياى گوناگون مى توان مورد كاوش قرار داد ولى در اين فصل صرفاً به ضروريات آن در جامعه اشاره مى شود.

وجود حكومت امرى ضرورى است.

يكى از مسائل اساسى در اداره مملكت، مسأله ضرورت حكومت است و از ديرباز تا كنون وجود حكومت امرى ضرورى به حساب مى آيد، گرچه افرادى در گذشته و قرن هيجدهم و نوزدهم نظير سن سيمون، و پرودن از سوسياليست هاى خيال پرداز و فيزيوكرات ها، قائل به محو حكومت در جامعه بودند، به اعتقاد سن سيمون خود انسانى جامعه را از مهلكه ميرهاند و ماركسيت ها نيز، در ترسيم جامعه آرمانى خود، محو حكومت را وعده مى دادند.

امروزه به مخالفين حكومت، آنارشيست اطلاق مى شود.

كه گاهى به معناى هرج و مرج طلب هم به كار ميرود.

آنارشيست ها معتقدند كه انسان ذاتاً طبيعتى پاك دارد كه او را وادار مى كند تا تقاضاى خوب را بپذيرد و آنگاه نتيجه مى گرفتند كه پس حكومت ضرورتى ندارد.

همچنين معتقدند:

حكومت با حريت و آزادى انسان تناقض دارد و حفظ كرامت و آزادى انسانى اقتضاء مى كند كه حكومت از قاموس زندگى انسانى رخت بربندد.(۱۸)

در جهان اسلام، گروهى از خوارج و ابى بكر اصم، از علماى اهل سنت، قائل به عدم ضرورت حكومت شدند. از ديدگاه شيعه، حكومت امرى ضرورى است و در صورت انحراف آن نبايد منكر اصل ضرورتش شد.(۱۹)

وقتى خوارج شعار مى دادند كه:

«لا حكم الاّ للّه »

«حكومتى جز حكومت خدا نبايد وجود داشته باشد.»

و با اين شعار حكومت عدل امام علىعليه‌السلام را نفى مى كردند، امامعليه‌السلام در پاسخ آنان چنين فرمود:

« قال عليه‌السلام : كلمة حقٍّ يراد بها باطلٌ!

نعم إنَّه لاَ حكمَ إلاَّ للّه. وَلكنَّ هؤلاَء يَقولونَ: لاَ إمرَةَ إلاَّ للّه.

وإنَّه لاَبدَّ للنَّاس من أَميرٍ بَرٍّ أَو فَاجرٍ يَعمَل في إمرَته المؤمن، وَيَستَمتع فيهَا الكافر، ويبلغ اللَّه فيها الْأجل، ويجْمع به الْفيْ ء، ويقاتل به الْعدوُّ، وتأْمن به السُّب ل، ويؤخذ ب ه للضَّعيف من القوي؛ حتَّى يستريح برٌّ، ويستراح من فاجرٍ.

و في رواية أخرى أنهعليه‌السلام لما سمع تحكيمهم قال: حكم اللَّه أنتظرفيك م.

وقال: أمَّا الْإمْرة الْبرَّة فيعْمل فيها التَّقيُّ؛ وأمَّا الْإمْرة الْفاجرة فيتمتَّع فيها الشَّقىُّ؛ إلى أن تنقطع مدَّته، وتدركه منيَّته

ضرورت حكومت

«سخن حقى است، كه از آن اراده باطل شده!

آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مى گويند زمامدارى جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند، به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مى گردد و به كمك آن با دشمنان مى توان مبارزه كرد، جاده ها أمن و امان، و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان مى باشند

منتظر حكم خدا درباره شما هستم.

و نيز فرمود: اما در حكومت پاكان، پرهيزكار به خوبى انجام وظيفه مى كند ولى در حكومت بدكاران، ناپاك از آن بهرمند مى شود تا مدتش سرآيد و مرگ فرا رسد.»(۲۰)

نتيجه اينكه در انديشه سياسى غرب و اسلام، وجود حكومت امرى ضرورى است.

مهمترين ادله ضرورت حكومت در اسلام عبارتند از:

۱ - دليل عقلى

الف - انسان موجودى اجتماعى است

و اسلام آيينى است كه به نيازها و خواسته هاى مشروع اجتماع پاسخ گفته، آنها را به فراموشى نسپرده است.

طبيعى است كه اگر در جامعه حكومت وجود نداشته باشد، جامعه دچار اختلال و هرج و مرج مى شود.

ب - و ديگر آنكه: انسان ها طالب برترى به خدمت گرفتن ديگران، در راستاى منافع خود هستند.

و رها بودن انسان و عدم حاكميت قانون بر جامعه موجب اختلاف، تشتت و هرج و مرج مى شود.

زيرا محصول تلاش هاى افراد با يكديگر ارتباط و تلاقى دارد و همه خواهان استفاده از آن هستند.

منافع مادى موجب تزاحم، اختلاف و فزونى كينه ها مى شود.

و رفع هرج و مرج ناشى از اين امور در گرو قانون است.

ج - ضرورت قانون براى فرد و جامعه جهت استقرار نظم غير قابل انكار است.

اما قانون نيز هرقدر كامل و منطبق بر نيازهاى جامعه تنظيم شده باشد كافى نيست، بلكه محتاج مجرى و حاكم است، يكى از اهداف اساسى حكومت ايجاد نظم و امنيت در جامعه و جلوگيرى از تنازع و هرج و مرج است و امنيت و نظم هدفى است كه هر انسانى به ضرورت آن واقف است.

خداوند پيامبران الهى را در جهت اجراى قوانين الهى در جامعه ارسال كرده است.

برخى از پيامبران، در اعمال حاكميت الهى، توفيق يافتند و برخى ديگر با موانع روبرو شدند.(۲۱) (۲۲)

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۴۶ به ضرورت هاى عقلى و اجتماعى حكومت مى پردازد و ضرورت حكومت را به وحدت اجتماعى و امنيت ملى ارتباط مى دهد، كه اگر حكومت نباشد به نظام جامعه در هم فرو ريزد و روح هرج و مرج طلبى حاكم شود، تكامل فرد و جامعه در خطر است و ديگر كسى رنگ سعادت را نخواهد ديد، كه فرمود:

« و مكان القيم بالْأمْر مكان النظام من الْخرز يجْمعه ويضمُّه: فإن انْقطع النظام تفرَّق الخرز وذهب، ثمَّ لم يجتمع بحذافيره أبداً.

والعرب اليوم، وإن كانوا قليلاً، فهم كثيرون بالْإسْلَام، عَزيزونَ بالْإجْتَِماعِ!»

«جايگاه رهبر چونان ريسمانى محكم است كه مهره ها را متحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگر اين رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.

عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندك است اما با نعمت اسلام فراوانند، و با اتحاد و هماهنگى عزيز و قدرتمندند.»(۲۳)

سوم - ويژگى هاى سياست توحيدى

مقدمه

پس از آنكه واقعيت سياسى بودن دين به اثبات رسيد مى پرسند، سياست مذهبى با سياست هاى غربى و شرقى، و ديگر مباحث سياسى روز چه تفاوت هايى دارد؟

و كدامين واقعى و زلال حقيقت است كه بايد به آن عمل كرد و آن را باور داشت؟

اگر پژوهشگران علوم سياسى، مباحث سياسى قرآن و نهج البلاغه را بخوبى ارزيابى كنند متوجه خواهند شد كه مبانى نظرى و اصول سياست در اسلام، تمام والائى و جاذبه هاى مسائل سياسى دنيا را دارد با اين فرق كه ويژگى هاى موجود در اصول سياسى اسلام را در ديگر سياست هاى غرب و شرق نمى توان يافت كه به برخى از آنها اشاره مى شود، مانند:

۱ - توحيدى بودن

اصول و مبانى سياست در شرق و غرب را انسان ها مى نويسند، و دستورالعمل هاى سياسى تراوشات مغز انسان است كه:

انسان بر انسان حاكم است.

و مسائل سياسى در اختيار سياستمداران است.

هم انسان اسير سياست است و هم سياست اسير انسان.

كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام در خطبه ۵۰ به اين حقيقت تلخ اشاره فرمود:

« إنَّما بدء وقوع الفتن أهواءٌ تتَّبع، وأحكامٌ تبتدع، يخالف فيها كتاب اللَّه، ويتولَّى عليها رجالٌ رجالاً، على غير دين اللَّه.

فلو أنَّ الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف على المرتادين؛ ولو أنَّ الحقَّ خلص من ل بس الباطل، انقطعت عنه ألسن المعاندين.

ولكن يؤخذ من هذا ضغثٌ، ومن هذا ضغثٌ، فيمزجان! فهنالك يستولي الشَّيطان على أوليائه، وينجو الَّذين سبقت لهم من اللَّه الحسنى (۹)

علل پيدايش فتنه ها

«همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها، هواپرستى، و بدعت گذارى در احكام آسمانى است، نوآورى هايى كه قرآن با آن مخالف است، و گروهى (با دو انحراف ياد شده) بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند، كه بر خلاف دين خداست.

پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد، بر طالبان حق پوشيده نمى ماند، و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد.

اما قسمتى از حق و قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند، آنجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.»(۱۰)

در اينگونه از نظام هاى سياسى، انسان بر انسان حاكم است، و آزادى به معناى واقعى اسير انسان هاى حاكم خواهد بود، گرچه شعار آزادى و دموكراسى فراوان سر مى دهند.

اما در أديان الهى و اسلام و از ديدگاه نهج البلاغه، مباحث و مسائل سياسى، و دستورالعمل هاى فردى و اجتماعى را خداى انسان آفرين مشخص مى فرمايد كه به وسيله وحى و كتب آسمانى به انسان ها ابلاغ مى گردد.

در سياست توحيدى، خدائى كه انسان را آفريد و او را تربيت كرد، با شناخت كامل كيفيت اداره زندگى او را مشخص مى كند، همه مسائل سياسى با واقعيت ها و ضرورت ها انطباق دارد، حق حق، و زلال حقيقت است، همواره راهگشا و جاودانه است و از نظر كاربردى قابل اجرا و تكامل آفرين است؛

بنابر اين هم اروپا و غرب، سياست و مباحث سياسى دارند و هم اسلام با سياست جدا نيست، با اين فرق كه در اسلام سياست توحيدى است.

خداى انسان آفرين حكيمانه و با شناخت كامل مسائل سياسى را تعيين مى كند.

اما در غرب انسان ها براى انسان ها خط و نشان مى كشند.

و بدون آنكه انسان را بشناسند يا انسان موجودى قابل شناخت براى انسان ها باشد،

بدون علم و آگاهى، مسائل سياسى را مى نويسند كه هر روز در معرض زوال و كاستى است، همه متفكران غرب و شرق اين حقيقت را باور دارند كه:

تا انسان را نشناسيم.

تا زواياى روح آدمى را كشف نكنيم.

نمى توانيم براى انسان دستورالعمل (كاتالوك) زندگى فردى، اجتماعى تدوين كنيم، آنها كه از دين و خدا فاصله گرفتند و در حكومت سكولار زندگى مى كنند مى گويند:

ما چاره اى نداريم و ناچار با عدم شناخت صحيح از انسان، اصول و مبانى سياست او را تدوين مى كنيم.

كه اين ادعا در كشورهاى اسلامى و در جوامع توحيدى بى أساس است.

در تفكر قرآن و نهج البلاغه خداى جهان آفرين، انسان را آفريد و سود و زيان او را مشروحاً بيان داشت و راه هاى كمال و تكامل او را در پرتو وحى روشن فرمود.

امام در نامه ۵۳ خطاب به مالك اشتر (استاندار مصر) مى نويسد:

« أمره بتقوى اللَّه، وإيثار طاعته، واتباع ما أمر به في كتابه: من فرائضه وسننه، الَّتي لاَ يَسعَد أَحَدٌ إلاَّ باتبَاعهَا، وَلاَ يَشقَى إلاَّ مَعَ جحودهَا وَإضَاعَتهَا، وَأَن يَنصرَ اللَّه س بحانه بقلبه ويده ولسانه؛ فإنَّه جلَّ اسمه، قد تكفَّل بنصر من نصره، وإعزاز من أعزَّه.

وأمره أن يكسر نفسه من الشَّهوات، ويزعها عند الجمحات، فإنَّ النَّفس أمَّارةٌ بالسُّوء، إلاَّ ما رحم اللَّه.

ثمَّ اعلم يا مالك، أني قد وجَّهتك إلى بلاَدٍ قَد جَرَت عَلَيهَا دوَلٌ قَبلَكَ، من عَدلٍ وجورٍ، وأنَّ النَّاس ينظرون من أمورك في مثل ما كنت تنظر فيه من أمور الولاَةقبلك، ويقولون ف يك ما كنت تقول فيهم، وإنَّما يستدلُّ على الصَّالحين بما يجري اللَّه لهم على ألسن عباده

ضرورت خودسازى

«او را به ترس از خدا فرمان مى دهد، و اينكه اطاعت خدا را بر ديگر كارها مقدم دارد، و آن چه در كتاب خدا آمده، از واجبات و سنت ها را پيروى كند، دستوراتى كه جز با پيروى آن رستگار نخواهد شد، و جز با نشناختن و ضايع كردن آن جنايتكار نخواهد گرديد.

به او فرمان مى دهد كه خدا را با دل و دست و زبان يارى كند، زيرا خداوند پيروزى كسى را تضمين كند كه او را يارى دهد، و بزرگ دارد آن كس را كه او را بزرگ شمارد.

و به او فرمان مى دهد تا نفس خود را از پيروى آرزوها باز دارد، و به هنگام سركشى رامش نمايد، كه: همانا نفس همواره به بدى و اميدارد جز آن كه خدا رحمت آورد.(۱۱)

پس اى مالك بدان! من تو را به سوى شهرهايى فرستادم كه پيش از تو دولت هاى عادل يا ستمگرى بر آن حكم راندند، و مردم در كارهاى تو چنان مى نگرند كه تو در كارهاى حاكمان پيش از خود مى نگرى، و درباره تو آن مى گويند كه تو نسبت به زمامداران گذشته مى گويى، و همانا نيكوكاران را به نام نيكى توان شناخت كه خدا از آنان بر زبان بندگانش جارى ساخت.»

و آنگاه به فلسفه سياسى، اجتماعى بعثت پيامبران آسمانى و رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى پردازد و مى فرمايد:

« واصطفى سبحانه من ولده أنبياء أخذ على الوحي ميثاقهم، وعلى تبليغ الرسالةأمانتهم، لمَّا بدَّل أكثر خلق ه عهد اللَّه إليهم فجهلوا حقَّه، واتَّخذوا الْأنْداد معه، واجتالتهم الشَّياطين عن معرفته، واقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، وواتر إليهم أنبيأه، ليستأدوهم ميثاق فطرته، ويذكروهم من سىَّ نعمته، ويحتجُّوا عليهم بالتَّبليغ، ويثيروا لهم دفائن العقول، ويروهم آيات المقدرة.

من سقفٍ فوقهم مرفوعٍ، ومهادٍ تحتهم موضوعٍ، ومعايش تحييهم، وآجالٍ تفنيهم، وأوصابٍ تهرمهم، وأحداثٍ تتابع عليهم.

ولم يخل اللَّه سبحانه خلقه من نبىٍّ مرسلٍ، أو كتابٍ منزلٍ، أو حجَّةٍ لاَزمَةٍ، أَومحجَّةٍ قائمةٍ:

رسلٌ لا تقصر بهم قلَّة عددهم، ولاَكَثرَة المكَذبينَ لَهم: من سَابقٍ سميَ لَه مَن بع ده، أو غابرٍ عرَّفه من قبله: على ذلك نسلت القرون، ومضت الدُّهور، وسلفت الْآباء، وخلفت الْأبْناء.

إلى أن بعث اللَّه سبحانه محمَّداً رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لِإِنجازِ عِدتِهِ، وإتمام نبوَّته، مأخوذاً على النَّبيين ميثاقه، مشهورةً سماته، كريماً ميلاده.

وأهل الْأرْض يوْمئذٍ مللٌ متفرقةٌ، وأهْواءٌ منْتشرةٌ، وطرائق متشتتةٌ، بيْن مشبهٍ للّه بخلقه، أو ملحدٍ في اسمه، أو مشيرٍ إلى غيره.

فهداهم به من الضَّلاَلَة، وَأَنقَذَهم بمَكانه منَ الجَهَالَة.

ثمَّ اختار سبحانه لِمحمَّدٍصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لِقاءه، ورضِي له ما عِنده، وأكرمه عن دار الدُّنيا، ورغب به عن مقام البلوى، فقبضه إليه كريماًصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ .»

فلسفه بعثت پيامبران (نبوت عامه)

«خدا پيمان وحى را از پيامبران گرفت، تا امانت رسالت را به مردم برسانند، آنگاه كه در عصر جاهليت ها بيشتر مردم، پيمان خدا را ناديده انگاشتند، و حق پروردگار را نشناختند، و برابر او به خدايان دروغين روى آوردند، و شيطان مردم را از معرفت خدا باز داشت، و از پرستش او جدا كرد، خداوند پيامبران خود را مبعوث فرمود، و هر چند گاه متناسب با خواسته هاى انسان ها رسولان خود را پى در پى اعزام كرد، تا وفادارى به پيمان فطرت(۱۲) را از آنان باز جويند، و نعمت هاى فراموش شده را به ياد آورند، و با ابلاغ احكام الهى، حجت را بر آنها تمام نمايند، و توانمندي هاى پنهان شده عقل ها را آشكار سازند، و نشانه هاى قدرت خدا را معرفى كنند، مانند:

سقف بلند پايه آسمان ها بر فراز انسان ها، گاهواره گسترده زمين در زير پاى آن ها، و وسائل و عوامل حيات و زندگى، و راه هاى مرگ و مردن، و مشكلات و رنج هاى پيركننده، و حوادث پى در پى، كه همواره بر سر راه آدميان است.

خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است، پيامبرانى كه با اندك بودن ياران، و فراوانى انكار كنندگان، هرگز در انجام وظيفه خود كوتاهى نكردند، بعضى از پيامبران، بشارت ظهور پيامبر آينده را دادند، و برخى ديگر را پيامبران گذشته معرفى كردند، بدينگونه قرن ها پديد آمد، و روزگاران سپرى شد، پدران رفتند و فرزندان جاى آنها را گرفتند.»

فلسفه بعثت پيامبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

«تا اينكه خداى سبحان، براى وفاى به وعده خود، و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد (كه درود خدا بر او باد) را مبعوث كرد، پيامبرى كه از همه پيامبران پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت داشت، و تولدش بر همه مبارك بود.

روزگارى كه مردم روى زمين داراى مذاهب پراكنده، خواسته هاى گوناگون، و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه كرده، و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار و به بت ها نسبت مى دادند، و برخى به غير خدا اشاره مى كردند.

پس خداى سبحان، مردم را به وسيله محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از گمراهى نجات داد و هدايت كرد، و از جهالت رهايى بخشيد.

سپس ديدار خود را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برگزيد، و آن چه نزد خود داشت براى او پسنديد، و او را با كوچ دادن از دنيا گرامى داشت، و از گرفتاري ها و مشكلات رهايى بخشيد و كريمانه قبض روح كرد.»(۱۳)

۲- زيربنائى بودن ارزش ها

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست اسلامى، زيربنائى بودن ارزش ها در سياست توحيدى است كه اين حقيقت نيز در سياست هاى غربى و شرقى راه ندارد.

سياست اسلامى، سياست علوى در نهج البلاغه، با ارزش هاى اخلاقى پيوند ناگسستنى دارد.

اخلاق و ارزش هاى اخلاقى، ايمان و خداگرائى، تقوا و معادگرائى، زيربناى سياست توحيدى است، در اين ديدگاه سياستمداران جامعه اسلامى، پرهيزكاران مى باشند و پرهيزكاران و ارزش گراها، سياستمداران دلسوز جامعه اسلامى خواهند بود.

كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به والاترين مدير سياسى خود در نامه ۵۳ چنين دستور مى دهد:

« فليكن أحبَّ الذَّخائر إليك ذخيرة العمل الصَّالح، فاملك هواك، وشحَّ بنفسك عمَّا لاَ يَحلُّ لَكَ، فَإنَّ الشُّحَّ بالنَّفس الْإنْصَاف منْهَا فَيَما أَحَبَّتْ أَوْ كَرهَتْ.

وأشعر قلبك الرَّحمة للرَّعيَّة، والمحبَّة لهم، واللُّطف بهم، ولاَ تَكونَنَّ عَلَيهم سَبعاً ضارياً تغتنم أكلهم، فإنَّهم صنفان:

إمَّا أخٌ لك في الدين، أو نظيرٌ لك في الخلق، يفرط منهم الزَّلل، وتعرض لهم العلل، ويؤتى على أيديهم في العمد والخطأ، فأعطهم من عفوك وصفحك مثل الَّذي تحبُّ و ترضى أن يعطيك اللَّه من عفوه وصفحه.

فإنَّك فوقهم، ووآلي الْأمْر عليْك فوْقك، واللَّه فوْق منْ ولَّاك! وقد اسْتكْفاك أ مرهم، وابتلاَكَ بهم

« پس نيكوترين اندوخته تو بايد اعمال صالح و درست باشد، هواى نفس را در اختيارگير، و از آن چه حلال نيست خويشتن دارى كن، زيرا بخل ورزيدن به نفس خويش، آن است كه در آن چه دوست دارد، يا براى او ناخوشايند است، راه انصاف پيمايى.»

اخلاق رهبرى (روش برخورد با مردم)

«مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرارده، و با همه دوست و مهربان باش.

مبادا هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، يا علت هايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.

همانا تو از آنان برتر، و امام تو از تو برتر، و خدا بر آن كس كه تو را فرماندارى مصر داد والاتر است، كه انجام امور مردم مصر را به تو واگذارده، و آنان را وسيله آزمودن تو قرار داده است، چون ارزش ها نوع سياست و ساختار حكومت را تعيين مى كنند اصول و مبانى سياست در چهارچوب دين و ارزش ها شكل مى گيرد و آنگاه هرگونه گرايش هاى نفسانى، و شيوه هاى شيطانى طرد خواهد شد و سياستمدار اسلامى به چپ و راست كشانده نشده و به انواع آفت ها دچار نخواهد گرديد.»

كه امام علىعليه‌السلام به مالك اشتر در نامه ۵۳ چنين رهنمود مى دهد:

« ولاَ تَقولَنَّ: إني مؤَمَّرٌ آمر فَأطَاع، فَإنَّ ذلكَ إدغَالٌ في القَلب، وَمَنهَكَةٌ للدين، وتقرُّبٌ من الغير.

وإذا أحدث لك ما أنت فيه من سلطانك أبَّهةً أو مخيلةً، فانظر إلى عظم ملك اللَّه فوقك، وقدرت ه منك على ما لاَ تَقدر عَلَيه من نَفسكَ، فَإنَّ ذلكَ يطَامن إلَيكَ من طماحك، ويك فُّ عن ك من غربك، ويفي ء إليك بما عزب عنك من عقلك !»

«به مردم نگو، به من فرمان دادند و من نيز فرمان مى دهم، بايد اطاعت شود، كه اين گونه خود بزرگ بينى دل را فاسد، و دين را پژمرده، و موجب زوال نعمت هاست.

و اگر با مقام و قدرتى كه دارى، دچار تكبر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.»

امام علىعليه‌السلام به همه كارگزاران كشور اسلامى سفارش به خودسازى و كنترل هواى نفس مى فرمايد تا با خودسازى بتوانند سياست توحيدى را تحقق بخشند

و در جامعه سازى اين حقيقت به اثبات رسيده است كه بدون فردسازى و خودسازى، جامعه هرگز ساخته نخواهد شد؛ زيرا جامعه از افراد تشكيل مى شود كه امام علىعليه‌السلام نسبت به ضرورت خودسازى براى داشتن جامعه سالم در حكمت ۷۳ فرمود:

«مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَامَاً فَعَلَيْهِ أَنْ يَبْدَأَ بِتَعْلِيمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِيمِ غَيْرِهِ، وَ لْيَكُنْ تَأْدِيبُهُ بِسِيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسانِهِ؛ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها أَحَقُّ بِالْإِجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ

ضرورت خودسازى رهبران و مديران

«كسى كه خود را رهبر مردم ساخته، بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران پردازد، خود را بسازد، و پيش از آن كه به گفتار تربيت كند، با كردار تعليم دهد، زيرا آن كس كه خود را تعليم دهد و ادب كند سزاوارتر به تعظيم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.»(۱۴)

اگر به مسائل زيربنائى سياست توجه نشود، و ارزش ها در مسائل سياسى ناديده گرفته شود، سياست صحيحى وجود نخواهد داشت و سياستمداران سالمى نخواهيم داشت.

چه سياستمدارانى كه اعتقادى به ارزش هاى اخلاقى ندارند و يا با سياست توحيدى آشنا نيستند و چه سياستمدارانى كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند، اما در عمل كارى به ارزش ها ندارند، هردو گروه به انحراف وكجروى و انواع آفت ها و مفاسد اجتماعى دچار خواهند شد و در روش هاى دروغين سياست و شيوه هاى شيطانى آن گرفتار خواهند شد.

آنها ندارند و محرومند و اينها در كنار چشمه هاى مواج حقيقت تشنه كام مانده اند كه: چندين چراغ دارد و بيراهه مى رود

از نظر كاربردى تا مباحث زيربنايى سياست روشن نشود و سياستمداران و كارگزاران حكومت آن ارزش ها را بكارنگيرند، نمى توانند در اجراى عدالت اقتصادى و اجتماعى موفق باشند، و اصول و مبانى سياست را در عينيت جامعه پياده كنند.

آنگاه نه جامعه و حكومت سالمى مى توان داشت و نه از سياستمداران و كارگزاران دلسوز و ايثارگر، خبرى خوهد بود.

۳ - تحقق انواع آزادى

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و علوى، تحقق انواع آزادى است.

وقتى مسائل سياسى و دستورالعمل هاى آن را خداى جهان آفرين مشخص مى فرمايد و در سياست توحيدى حاكميت خدا و قوانين الهى وحى محورى، قرآن محورى، خدا محورى مطرح باشد، و انسان ها در پرتو احكام نورانى قرآن به رشد و كمال برسند، ديگر سلطه انسان بر انسان، سلطه گرى سياستمداران، حاكميت فرد بر فرد يا جمع پديد نخواهد.

همه بنده خداوند و همه تسليم مقررات الهى مى باشند.

همه از خدا فرمان مى گيرند.

همه رهبران، مديران، از بندگان خدا و در خدمت بندگان خدا قرار دارند.

و همه خدمتگزار مردمند.

همه بايد به احكام و مقررات الهى احترام بگذارند.

اينجاست كه انواع آزادى ها تحقق مى پذيرد، فرد آزاد است، جامعه آزاد است، و فرد و جامعه مى تواند با آزادى انتخاب كند به تكامل برسد.

پس ولايت مطلقه فقيه، آزادترين نوع حكومت هاست كه ضامن اجرايى انواع آزادى هاست.

زيرا در سيستم حكومتى ولايت فقيه، ارزش ها حاكمند، دين و فقه اسلامى و خدا حاكم است.

شخص فقيه اگر قدرت دارد و ولايت دارد به بركت فقه و ارزش هاست، اگر مرتكب خلاف شود از عدالت ساقط شده ديگر ولايتى نخواهد داشت.

در كدام حاكميت سياسى و در كدام نظام سياسى دنيا اينگونه از آزادى دفاع مى شود.

امام علىعليه‌السلام در آغاز نامه هاى خود مى نويسد:

من عبداللَّه از بنده خدا

وقتى امام و رهبر جامعه اسلامى، بنده خداست، و خدمتگزار ملت است، ريشه هاى سلطه و استبدادگرى خشكانده مى شود، و انواع آفت ها ريشه كن مى شود و آزادى تحقق مى پذيرد.

۴- ضمانت اجرائى

يكى ديگر از ويژگى هاى سياست توحيدى و علوى، داشتن ضمانت اجرائى است.

چون ارزش ها، ايمان، اخلاق اسلامى، زيربناى سياست توحيدى است، ضمانت اجرائى سياست و امور سياسى تحقق مى يابد.

اصل نظارت در جامعه اسلامى، سامان مى گيرد.

اصل كنترل صحيح، اجرا مى شود.

اصل هماهنگى، جامعه را به وحدت مى رساند.

اصل پاكسازى، درست اجرا مى شود.

و اصل جاذبه و دافعه، نظام اسلامى را از انواع آفت ها دور نگه داشته سلامت نظام را تضمين مى كند؛

كه امروزه اصول يادشده را در مديريت ها ضرورى و حياتى مى شمارند.

درست است كه مباحث و مسائل سياسى هم در اسلام و هم در سائر ملل غرب و شرق وجود دارد اما مسئله مهم آن است كه ديگر سياست هاى دنيا از ضمانت اجرائى صحيحى برخوردار نيستند.

وقتى ايمان و اخلاق فراموش شد؛

و ارزش ها در سياست هاى ماكياوليستى از ياد رفت.

و سياستمداران براى رسيدن به اهداف خويش هرگونه عملى را روا و مجاز پنداشتند.

چگونه مى شود به سياستمداران اطمينان داشت؟

و آنها چگونه مى توانند سياست درست و صحيحى داشته باشند؟

بدون ايمان و حاكميت ارزش ها، اصل نظارت چگونه شكل مى گيرد كه با انواع رشوه ها ناظران را تطميع مى كنند.

و با انواع تهديدها اصل كنترل نيز تحقق نمى يابد.

و اصل هماهنگى نيز در دروغگوئى ها و دوروئى ها فراموش مى شود و اصل پاكسازى در گرد و خاك حزب گرائى، و جناح بازى، مسخره مى شود.

و هركس هركارى را كه دوست دارد انجام مى دهد.

گرچه از انواع چشم هاى الكترونيك استفاده كردند، و با تلويزيون هاى مدار بسته، و انواع ابزار هشدار دهنده خواستند مراقب انسان باشند و براى كنترل كارگزاران از نيروهاى اطلاعاتى كمك گرفتند.

و آنگاه كه در نيروهاى اطلاعاتى به بن بست رسيدند به نيروهاى ضداط لاعات اميدوار شدند.

اما حكايت همچنان باقى است.

از ديدگاه امام علىعليه‌السلام سياست بايد ضمانت اجرائى داشته باشد و ضمانت اجرائى با چشم الكترونيك سامان نمى يابد.

و انسان نمى تواند انسان را كنترل كند، بايد ايمان و اخلاق را در دل ها زنده كرد.

بايد ارزش هاى زيربنايى را تقويت نمود.

اگر سياستمداران جهان، با ارزش هاى اخلاقى تربيت شوند، و از بهترين هاى جامعه اسلامى انتخاب گردند.

و با وحى محورى و قرآن محورى در مديريت هاى خود مشغول انجام وظيفه باشند، اصول ياد شده دقيقاً اجرا مى گردد.

امام علىعليه‌السلام در حكومت ۵ ساله خود اصول ياد شده را با پشتوانه ارزش ها بكارگرفت و موفق هم شد.

كه در خطبه ۴ نهج البلاغه به آن اشاره فرمود:

« بنا اهتديتم في الظَّلماء، وتسنَّمتم ذروة العلياء، وبنا أفجرتم عن السرار. وقر سمعٌ لم يفقه الواعية، وكيف يراعي النَّبأة من أصمَّته الصَّيحة؟ ربط جنانٌ لم يفارقه الخفقان.

ما زلت أنتظر بكم عواقب الغدر، وأتوسَّمكم بحلية المغترين، حتَّى سترني عنكم جل باب الدين، وبصَّرنيكم صدق النيَّة.

أقمت لكم على سنن الحق في جواد المضلَّة، حيث تلتقون ولا دليل، وتحتفرون و لاتميهون.

اليوم أنطق لكم العجماء ذات البيان! عزب رأي امرى ءٍ تخلَّف عني! ما شككت في الحق مذ أريته! لم يوجس موسىعليه‌السلام خيفةً على نفسه، بل أشفق من غلبة الجهَّال ودول الضَّلال! اليوم تواقفنا على سبيل الحق والباطل. من وثق بماءٍ لم يظمأ!»

ويژگى هاى اهل بيتعليهم‌السلام

«شما مردم به وسيله ما، از تاريكى هاى جهالت نجات يافته و هدايت شديد، و به كمك ما، به اوج ترقى رسيديد، صبح سعادت شما با نور ما درخشيد، كر است گوشى كه بانگ بلند پندها را نشود، و آن كس را كه فرياد بلند، كر كند، آواى نرم حقيقت چگونه در او أثر خواهد كرد؟ قلبى كه از ترس خدا لرزان است، همواره پايدار و با اطمينان باد.

من همواره منتظر سرانجام حيله گرى شما مردم بصره بودم، و نشانه هاى فريب خوردگى را در شما مى نگريستم، تظاهر به ديندارى شما پرده اى ميان ما كشيد ولى من با صفاى باطن درون شما را مى خواندم.

من براى واداشتن شما به راه هاى حق، كه در ميان جاده هاى گمراه كننده بود به پاخاستم در حالى كه سرگردان بوديد، و راهنمايى نداشتيد، بدنبال رهبر و راهنما بوديد اما او را نمى يافتيد، امروز زبان بسته را به سخن مى آورم، دور باد رأى كسى كه با من مخالفت كند، از روزى كه حق به من نشاند داده شد، هرگز در آن شك و ترديد نكردم، كناره گيرى من چونان حضرت موسىعليه‌السلام برابر ساحران است كه بر خويش بيمناك نبود، ترس او براى اين بود كه مبادا جاهلان پيروز گردند و دولت گمراهان حاكم گردد، امروز ما و شما بر سر دو راهى حق و باطل قرار داريم، آن كس كه به وجود آب اطمينان دارد تشنه نمى ماند.(۱۵)

۲ - حكومت از ديدگاه نهج البلاغه

مقدمه

واژه حكومت داراى معانى متعددى است.

معناى اساسى آن عبارتست از انقاذ حكم عملى رهبرى و حكمرانى و از اين منظر حكومت تجسم دولت و عامل اجراى حاكميت در جامعه است.(۱۶)

و جوهره حكومت سيطره و حكمرانى است.

معناى ديگر حكومت اشاره به ارگان هايى دارد كه حاكم بواسطه آن اعمال حاكميت مى كند.(۱۷)

درباره حكومت پرسش هاى مهمى مطرح است از جمله اينكه:

حكومت چيست؟

و منشاء پيدايش آن چيست؟

و آيا وجود آن در جامعه ضرورى است؟

طبيعى است كه هر دولتى داراى يك حكومتى است و همه اعضاى ملت با قطع نظر از تمايزهاى متنوع خويش، از اوامر حكومتى او تبعيت مى كنند، گرچه حكومت را از زواياى گوناگون مى توان مورد كاوش قرار داد ولى در اين فصل صرفاً به ضروريات آن در جامعه اشاره مى شود.

وجود حكومت امرى ضرورى است.

يكى از مسائل اساسى در اداره مملكت، مسأله ضرورت حكومت است و از ديرباز تا كنون وجود حكومت امرى ضرورى به حساب مى آيد، گرچه افرادى در گذشته و قرن هيجدهم و نوزدهم نظير سن سيمون، و پرودن از سوسياليست هاى خيال پرداز و فيزيوكرات ها، قائل به محو حكومت در جامعه بودند، به اعتقاد سن سيمون خود انسانى جامعه را از مهلكه ميرهاند و ماركسيت ها نيز، در ترسيم جامعه آرمانى خود، محو حكومت را وعده مى دادند.

امروزه به مخالفين حكومت، آنارشيست اطلاق مى شود.

كه گاهى به معناى هرج و مرج طلب هم به كار ميرود.

آنارشيست ها معتقدند كه انسان ذاتاً طبيعتى پاك دارد كه او را وادار مى كند تا تقاضاى خوب را بپذيرد و آنگاه نتيجه مى گرفتند كه پس حكومت ضرورتى ندارد.

همچنين معتقدند:

حكومت با حريت و آزادى انسان تناقض دارد و حفظ كرامت و آزادى انسانى اقتضاء مى كند كه حكومت از قاموس زندگى انسانى رخت بربندد.(۱۸)

در جهان اسلام، گروهى از خوارج و ابى بكر اصم، از علماى اهل سنت، قائل به عدم ضرورت حكومت شدند. از ديدگاه شيعه، حكومت امرى ضرورى است و در صورت انحراف آن نبايد منكر اصل ضرورتش شد.(۱۹)

وقتى خوارج شعار مى دادند كه:

«لا حكم الاّ للّه »

«حكومتى جز حكومت خدا نبايد وجود داشته باشد.»

و با اين شعار حكومت عدل امام علىعليه‌السلام را نفى مى كردند، امامعليه‌السلام در پاسخ آنان چنين فرمود:

« قال عليه‌السلام : كلمة حقٍّ يراد بها باطلٌ!

نعم إنَّه لاَ حكمَ إلاَّ للّه. وَلكنَّ هؤلاَء يَقولونَ: لاَ إمرَةَ إلاَّ للّه.

وإنَّه لاَبدَّ للنَّاس من أَميرٍ بَرٍّ أَو فَاجرٍ يَعمَل في إمرَته المؤمن، وَيَستَمتع فيهَا الكافر، ويبلغ اللَّه فيها الْأجل، ويجْمع به الْفيْ ء، ويقاتل به الْعدوُّ، وتأْمن به السُّب ل، ويؤخذ ب ه للضَّعيف من القوي؛ حتَّى يستريح برٌّ، ويستراح من فاجرٍ.

و في رواية أخرى أنهعليه‌السلام لما سمع تحكيمهم قال: حكم اللَّه أنتظرفيك م.

وقال: أمَّا الْإمْرة الْبرَّة فيعْمل فيها التَّقيُّ؛ وأمَّا الْإمْرة الْفاجرة فيتمتَّع فيها الشَّقىُّ؛ إلى أن تنقطع مدَّته، وتدركه منيَّته

ضرورت حكومت

«سخن حقى است، كه از آن اراده باطل شده!

آرى درست است، فرمانى جز فرمان خدا نيست، ولى اينها مى گويند زمامدارى جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهرمند شوند، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند، به وسيله حكومت بيت المال جمع آورى مى گردد و به كمك آن با دشمنان مى توان مبارزه كرد، جاده ها أمن و امان، و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته مى شود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان مى باشند

منتظر حكم خدا درباره شما هستم.

و نيز فرمود: اما در حكومت پاكان، پرهيزكار به خوبى انجام وظيفه مى كند ولى در حكومت بدكاران، ناپاك از آن بهرمند مى شود تا مدتش سرآيد و مرگ فرا رسد.»(۲۰)

نتيجه اينكه در انديشه سياسى غرب و اسلام، وجود حكومت امرى ضرورى است.

مهمترين ادله ضرورت حكومت در اسلام عبارتند از:

۱ - دليل عقلى

الف - انسان موجودى اجتماعى است

و اسلام آيينى است كه به نيازها و خواسته هاى مشروع اجتماع پاسخ گفته، آنها را به فراموشى نسپرده است.

طبيعى است كه اگر در جامعه حكومت وجود نداشته باشد، جامعه دچار اختلال و هرج و مرج مى شود.

ب - و ديگر آنكه: انسان ها طالب برترى به خدمت گرفتن ديگران، در راستاى منافع خود هستند.

و رها بودن انسان و عدم حاكميت قانون بر جامعه موجب اختلاف، تشتت و هرج و مرج مى شود.

زيرا محصول تلاش هاى افراد با يكديگر ارتباط و تلاقى دارد و همه خواهان استفاده از آن هستند.

منافع مادى موجب تزاحم، اختلاف و فزونى كينه ها مى شود.

و رفع هرج و مرج ناشى از اين امور در گرو قانون است.

ج - ضرورت قانون براى فرد و جامعه جهت استقرار نظم غير قابل انكار است.

اما قانون نيز هرقدر كامل و منطبق بر نيازهاى جامعه تنظيم شده باشد كافى نيست، بلكه محتاج مجرى و حاكم است، يكى از اهداف اساسى حكومت ايجاد نظم و امنيت در جامعه و جلوگيرى از تنازع و هرج و مرج است و امنيت و نظم هدفى است كه هر انسانى به ضرورت آن واقف است.

خداوند پيامبران الهى را در جهت اجراى قوانين الهى در جامعه ارسال كرده است.

برخى از پيامبران، در اعمال حاكميت الهى، توفيق يافتند و برخى ديگر با موانع روبرو شدند.(۲۱) (۲۲)

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۴۶ به ضرورت هاى عقلى و اجتماعى حكومت مى پردازد و ضرورت حكومت را به وحدت اجتماعى و امنيت ملى ارتباط مى دهد، كه اگر حكومت نباشد به نظام جامعه در هم فرو ريزد و روح هرج و مرج طلبى حاكم شود، تكامل فرد و جامعه در خطر است و ديگر كسى رنگ سعادت را نخواهد ديد، كه فرمود:

« و مكان القيم بالْأمْر مكان النظام من الْخرز يجْمعه ويضمُّه: فإن انْقطع النظام تفرَّق الخرز وذهب، ثمَّ لم يجتمع بحذافيره أبداً.

والعرب اليوم، وإن كانوا قليلاً، فهم كثيرون بالْإسْلَام، عَزيزونَ بالْإجْتَِماعِ!»

«جايگاه رهبر چونان ريسمانى محكم است كه مهره ها را متحد ساخته به هم پيوند مى دهد، اگر اين رشته از هم بگسلد، مهره ها پراكنده و هر كدام به سويى خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آورى نخواهند شد.

عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندك است اما با نعمت اسلام فراوانند، و با اتحاد و هماهنگى عزيز و قدرتمندند.»(۲۳)


4

5

6

7

8

9