توحید مفضّل

توحید مفضّل22%

توحید مفضّل نویسنده:
مترجم: نجفعلی میرزایی
ناشرین: مؤسسه انتشارات هجرت
گروه: امام صادق علیه السلام

توحید مفضّل
  • شروع
  • قبلی
  • 171 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 14286 / دانلود: 3401
اندازه اندازه اندازه
توحید مفضّل

توحید مفضّل

نویسنده:
ناشرین: مؤسسه انتشارات هجرت
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

آلت مرد و تدبیر در آفرینش آن

اگر آلت مرد سست و آویخته می بود چگونه به قعر رحم می رسید و نطفه را در آن می نهاد؟ و یا اگر همیشه ایستاده و بلند بود شخص با این چیز سخت و بلند که در جلو داشت چگونه در میان بستر می گردید و یا در میان مردم راه می رفت؟ این حالت، گذشته از قبیح المنظر بودنش، باعث تحریک دائمی شهوت مردان و زنان می شد. خداوند حکیم چنان کرد که غالباً به چشم نیاید و مردان از آن در دشواری نیفتند؛ از این رو چنان است که در هنگام نیاز می تواند راست شود تا نسل آدمی از میان نرود و باقی بماند.

چگونگی آفرینش مخرج

اینک ای مفضل! در نعمتهایی که خداوند جل و علا در خوردن، آشامیدن و آسانی دفع زواید قرار داد اندیشه کن و درس عبرت بگیر.

آیا حکیمانه نیست که در ساختن یک سرا، مستراح در پوشیده ترین جایگاه قرار گیرد؟ خداوند نیز مجرای خروجی انسان را در مخفیترین جای قرار داد. آن را در پشت او ظاهر نکرد و در جلویش ننهاد. بلکه در جایی از دیدگان پوشیده است.

رانها و لگنها آن را با گوشت در بر گرفته اند و پوشانده اند. هر گاه که انسان به قضای حاجت نیازمند گشت و به آن هیأت معمول نشست، مخرج چنان می گردد که سنگینی و فضولات را براحتی دفع می کند.خداوند، والا مرتبه است، کسی که نعمتهایش عیان و عطایش بی پایان است .

آفرینش شگفت دندانها

مفضل! قدری درباره دندانها بیندیش. برخی تیزند تا غذا را قطع کنند و ببرند و برخی پهنند تا غذا را بسایند و خرد گردانند. خداوند هر دو نوع را به انسان داد؛ زیرا به هر دو نیاز است.

مو و ناخن و فواید آنها

باز تأمل کن در اینکه خداوند با حسن تدبیر و حکمت، مو و ناخن را آفرید.

از آنجا که این دو رشد می کنند و بلند می شوند و باید کوتاه گردند، حس ندارند تا انسان به هنگام گرفتن آنها احساس درد نکند. اگر انسان از گرفتن مو و ناخن درد می کشید میان دو محذور قرار می گرفت: یا اینکه هر دو را رها می کرد تا دراز شوند و یا اینکه با دشواری و تحمل درد، آنها را کوتاه می کرد.

مفضل می گوید: به امامعليه‌السلام عرض کردم: چه می شد اگر خداوند آنها را چنان می آفرید که افزوده نگردند تا آدمی به اصلاح و کوتاه کردن نیازمند نباشد؟

امامعليه‌السلام فرمود: خداوند متعال در این کار، نعمتهایی نهاده که آدمی از آنها آگاه نیست تا سپاس گوید. آگاه باش! دردهای بدن با خروج مو از منافذ بدن و با خروج ناخن از سر انگشتان خارج می گردد؛ از این رو به انسان فرمان داده شده که هر هفته با نوره مالیدن و مو تراشیدن و کوتاه کردن ناخنها به این کار اقدام کند. این کار باعث می شود که موی و ناخن با شتاب بیشتری برویند و دردها و بیماریها را سریعتر خارج کنند. اگر شخص چنین نکند، رشد آنها کوتاه و اندک می شود، در نتیجه، دردها در بدن می ماند و بیماریهای مختلف پدید می آید.

نیز از رویش مو در چند جای بدن که وجود آن برای انسان مایه رنج و زیان است جلوگیری شده. اگر مو در دیدگان می رویید آیا آدمی نابینا نمی شد؟ و اگر در دهانش می رویید آیا خوردن و آشامیدن انسان دشوار و بی لذت نمی گشت؟ اگر در کف دست رشد می کرد آیا انسان از لمس درست اشیا و انجام برخی از کارها باز نمی ماند؟ یا اگر بر فرج زن و یا آلت مرد می رویید آیا لذت مجامعت از اینان نمی گرفت؟ پس نیک بنگر که چگونه در جایی که سود و مصلحتی در کار نیست نروییده. اینها مخصوص انسان نیست، بلکه در چهارپایان و درندگان و دیگر حیوانات تولید مثل کننده نیز چنین است؛ از این رو با اینکه بدن آنها از مو پوشیده است و لیکن این مناطق، دقیقاً به خاطر آنچه که ذکر شد، مویی بر آنها نیست. نیک اندیشه کن که چگونه آفرینش از هر خطا، زیان و ناهماهنگی به دور است و یکسره حکمت و تقدیر است و مصلحت و سود.

راز رویش مو در روی زهار و زیر بغل

اصحاب «مانی» و دیگران که خواستند بر آفرینش و هدفمندی آن اشکال گیرند، رویش مو در روی زهار و زیر بغل را ناروا شمردند، غافل از اینکه رشد مو در این مکانها با وجود رطوبت در آنها مرتبط است و چنانکه گیاه در جای مرطوب می روید، مو نیز در این جایها رشد می کند. آیا نمی بینی که این جایها برای پذیرش مواد زاید بدن از همه جا مناسبتر است؟ وانگهی این امر باعث می شود که گذشته از تدابیر الهی خود انسان نیز قدری به بدن خود برسد و از رهگذر بهداشت و نظافت، تنی سالم داشته باشد. همچنین با کوتاه کردن موهای زاید بدن، روحیه

آتشین، تندی، سرمستی و خشم او شکسته شود و از پرداختن به سرگرمیهای گمراه کننده و بیکاری پرهیز نماید.

فواید آب دهان

درباره آب دهان و مصالح آن بیندیش. خدای جل و علا چنان تدبیر نمود که این آب همواره به سوی دهان سرازیر باشد تا کام و گلو را تر نگاه دارد و خشک نشوند. اگر این جایها نامرطوب بمانند هر آینه آدمی را هلاک می شود؛ زیرا آبی در دهان نمی ماند که انسان با آن آب، غذای خشک را نرم گرداند و فرو برد (بسیاری دیده شده که غذایی خشک آدمی را هلاک کرده است) بدان که این رطوبت در حکم مرکب راهوار غذاست (و آن را به معده می رساند) نیز این تری به صفرا (و یا سوداء) می رسد و این کاملا به سود انسان است و اگر صفرا خشک شود آدمی در هلاک می افتد.

چرا شکم انسان مانند لباس، زیپ و دکمه ندارد؟

برخی از نادانان که بدروغ دعوی کلام و فلسفه می کنند، از سر کم مایگی و کوته اندیشی می گویند: چه می شد که شکم انسان نیز مانند قبا و بالاپوش باشد تا هرگاه که پزشک اراده کرد، آن را بگشاید و درون آن را بدرستی ببیند. دست در آن کند و به معالجه بپردازد و اینگونه بسته و پوشیده از چشم و دست نباشد؟ زیرا پزشک تنها با دلالتها و راهنماییهای ناقص؛ چون: نظر در بول و معاینه و لمس عرق و دیگر امور اشتباه آمیز و نادرست به درمان می پردازد و این امور (و عدم درمان صحیح) چه بسا به مرگ بیمار منتهی شود.

این جاهلان نمی دانند که اگر این پندار واقع می شد، گذشته از آنکه انسان، دیگر هیچ هراس و دلهره ای از مرگ نداشت و غرور بقا و سلامت، او را به ورطه سرمستی و خوشگذرانی می کشانید، باعث می گشت که مایعات شکم ترشح کند و سرازیر شود و خواب و بیداری او را بر هم زند و فاسد گرداند. نیز این ترشحات، لباس و آراستگی انسان را آلوده می سازد و در کل، زندگی شخص را خراب می نماید.

معده و کبد و قلب نیز با یک حرارت مشخصی که خداوند در درون انسان قرار داده کار می کنند. اگر شکم شکافی داشت که چشم درون آن را بنگرد و دست به آن برسد، هر آینه سردی دمای خارج به داخل بدن راه می یافت. با حرارت بدن در می آمیخت و آن را از حالت تعادل خارج می نمود؛ در نتیجه کار طبیعی احشا و درون انسان بی ثمر می شد و شخص هلاک می گشت. آیا نمی بینی جز آنچه در آفرینش پدید آمده، تمام پندارهای خیال انسان ناصواب و خطاست؟

اسرار خوردن خوابیدن و مجامعت کردن

ای مفضل! در خوردن، خوابیدن، مجامعت کردن و تدابیر نهفته در آنها بنگر. برای هر کدام از این افعال، محرک و عاملی درونی پدید آمده: گرسنگی عامل خوردن و راحتی و قوام بدن است. بیخوابی و چرت زدن، عامل خواب، استراحت و تقویت بدن است. شهوت (و شعله ور شدن آن) عامل مجامعت و ماندگاری نسل است.

اگر انسان (گرسنه نمی شد و) در درون، تقاضای طبیعی برای خوردن نمی یافت، بلکه از طریق دیگر به نیاز بدنش به غذا پی می برد، چه بسا بر اثر

سنگینی و کسالت و.... چیزی نمی خورد و در اثر آن، لاغر و سپس هلاک می شد. چنانکه گاه آدمی برای درمان یک نارسایی به دارو نیازمند است ولی بر اثر سهل انگاری و عدم استفاده از آن، درد و بیماری اش شدید و یا به مرگ منتهی می شود.

همچنین اگر انسان (بدون آنکه به طور طبیعی خوابش بیاید) تنها با توجه به نیاز بدن به خواب و استراحت و تقویت می خوابید، چه بسا بر اثر سستی و تنبلی و یا... نمی خوابید و این امر او را به ضعف جسمی دچار می کرد و در پایان به هلاکت او می انجامید.

نیز اگر (نیروی شهوت در درون نبود و) انسان، تنها به خاطر علاقه و به هم رسیدن فرزند به مجامعت تن در می داد، هیچ دور نبود که چنین کاری نکند و در نتیجه، نسل انسان کاسته می شد و یا از میان می رفت؛ زیرا بسیارند کسانی که به فرزند داری رغبتی ندارند و به آن اهمیت نمی دهند.

بنگر که چگونه برای هرکدام از این افعال که قوام و سود بدن در آنهاست، در درون و به طور طبیعی محرک و عامل حرکت دهنده آن قرار داده شده است.

بدان که در (جسم) انسان چهار نیرو (و دستگاه) نهفته شده است:

۱ - نیروی جاذبه (یا گرسنگی یا طلب درونی غذا) که غذا را می گیرد و سوی معده می فرستد.

۲- نیروی ماسکه (یا نگاهدارنده) که غذا را در معده و جز آن نگاه می دارد تا عملیات طبیعی روی آن انجام شود.

۳ - نیرو (یا جهاز) هاضمه که غذا را در معده طبخ (یا هضم) می کند. عصاره و اصل خالص آن را جدا می کند و در تمام بدن می پراکند.

۴ - نیروی دافعه که زواید و سنگینیهای غذا را پس از رفع نیاز دستگاه هاضمه به جانب پایین سرازیر می کند (و دفع می نماید).

تأمل فراوان در این نیروهای چهارگانه و کارهای آنها نیاز بدن به آنها و هم در حکمتها و تدابیر الهی نهفته در آن اندیشه کن.

اگر نیروی جاذبه نبود انسان چگونه در اندیشه چاره جویی غذا که ایستادگی بدن به آن است، می افتاد؟

اگر نیروی نگاهدارنده و ماسکه غذا نبود، چگونه غذا در درون می ایستاد تا معده آن را هضم کند؟

اگر نیروی هاضه نبود، چگونه غذا هضم می شد و می پخت تا خالص آن که برآورنده نیاز سلولهای بدن است از آن جدا شود؟

اگر نیروی دافعه نبود، چگونه سنگینیها، غذاهای غیر قابل هضم و مانده های دستگاه هاضمه دفع و خارج می گشت؟

نمی نگری که خداوند جل و علا چگونه با لطف تدبیر و حسن تقدیر خود این نیروها را بر بدن گمارد تا به سود و مصلحت و برای تقویت آن عمل کنند؟

در این باره برای تو مثالی می زنم:

بدن به منزله خانه پادشاه است. او در این خانه غلامان، نوکران، خدمتکاران و تدبیرگران داخلی دارد، یکی از این مدبران برای رفع نیازها و برآوری حاجات آنان (جاذبه)، یکی برای آنکه هر چه را که وارد می شود بگیرد و ذخیره سازد (ماسکه) یکی برای آنکه آن را به عمل آورد و مهیا سازد و میان نیازمندان پخش کند (هاضمه) و یکی برای آنکه خانه را از آلودگیها و زواید پاکیزه نماید. (دافعه)

در سخن ما نیز آفرینشگر حکیم، پادشاه عالمیان و بدن نیز همان خانه و غلامان و حشم، اعضای آن است و موکلان و مدبران هم این نیروهای چهارگانه به شمار می روند. شاید بپنداری که شرح این قوی و نیروهای چهارگانه و عملکرد آنها زیادی است.

نیروهای درونی و جایگاه آنها

ای مفضّل! (پس از قوای بدنی و ظاهری اینک) دربارة نیروی اندیشه، خیال، عقل، حافظه و دیگر قوای درونی و باطنی اندیشه کن. هیچ می دانی که اگر در میان این نیروهای روانی فقط حافظه (وجود نداشت و یا) ناقص بود انسان چه حالتی پیدا می کرد؟ آیا می دانی اگر سود و زیان، داد و ستد، دیده ها و شنیده ها، چیزی که گفته و آنچه بدو گفته اند و مفید و مضرّ را نمی دانست و به یاد نمی آورد و شخصی را که به او نیکی کرده یا بدی نموده فراموش می کرد، چه خلل و نارساییهایی در زندگی معشیتی و تجربه ای او پدید می آمد؟

اگر چنین بود هرقدر که از راهی می رفت آن را فرا نمی گرفت، اگر تمام عمرش را بر روی حفظ و فراگیری درس می نهاد هیچ گاه آن را نمی آموخت، نه دینی می توانست برگزیند و نه از تجربه ای سود برد و نه از گذشته ای درس عبرت

بگیرد. در حقیقت از انسانیت خارج می شد [ و مانند حیوانات هیچ اندیشه و اختیاری نداشت. ]

نعمت حافظه و فراموشی

بنگر که چگونه تنها یکی از این ویژگیهای فراوان باطنی اینگونه مهم است (که اگر وجود نداشته باشد این همه نارسائی در کار انسان پدید می آید؟ با اینکه نعمت حافظه تنها یکی از آن همه نعمت است).

بدان که نعمت فراموشی بسیار بزرگتر از نعمت حافظه و یادآوری است. اگر (نعمت) فراموشی نبود، هیچ کس مصیبت و سختی خود را فراموش نمی کرد. حسرتش پایان نمی یافت، کینه اش تمام نمی گشت. با یاد داشتن (و عدم فراموشی) آفات دنیا هیچ گاه از آن بهره نمی جست. امیدی به فراموشی و غفلت سلطان (و حاکمی که دشمن اوست) و رهایی از حسد رشکبران نداشت.

آیا نمی بینی که چگونه دو نیروی حافظه و فراموشی که ضد یکدیگرند، هر کدام برای مصلحتی خاص در نهاد آدمی نهفته شده است؟

حال که چنین است و این دو نعمت (خدای جل و علا) که ضد یکدیگرند به سود انسان کار می کنند و هر کدام برای آدمی ضروری است، چرا باید برخی (از مردم نادان و مشرک) در این اشیاء متضاد به دو خالق و آفرینشگر متضاد معتقد شوند؟

در میان حیوانات، تنها انسان باحیاست

ای مفضل! در آنچه که خداوند جلیل القدر و عظیم الغناء در میان

آفریدگان تنها انسان را به آن آراست بنگر. مقصودم «حیا» ست.

اگر حیا نبود انسان هیچگاه میهمان نمی پذیرفت، به وعده وفا نمی کرد، نیازها(ی مردم) را برآورده نمی ساخت، از نیکیها برحذر بود و بدیها را مرتکب می شد.

بسیاری از امور لازم و واجب نیز به خاطر حیا انجام می شود. بسیاری از مردم هستند که اگر حیا نمی کردند و شرمگین نمی شدند، حقوق والدین را رعایت نمی نمودند، صله هیچ رحمی نمی کردند، هیچ امانتی را به درستی باز پس نمی دادند و از فاحشه برحذر نبودند.

نمی نگری چسان تمام ویژگیهایی که انسان به آنها نیاز دارد و سود و مصلحت و کمال او در آنهاست، در او گرد آمده است؟

اختصاص یافتن آدمی به نطق و نوشتن

ای مفضل! بنگر که چگونه خداوند - تقدست اسماءه - به آدمی نعمت نطق عطا کرد و او می تواند با این نیرو آنچه را که در نهان و قلب دارد باز گوید و اندیشه اش را بیان نماید و از درون مردم آگاه شود؟

اگر این توان نطق در او نبود، هر آینه به یک حیوان چهارپا می مانست که نتواند دیگران را از درون و اندیشه های خود آگاه سازد و نه از ما فی الضمیر دیگران باخبر شود.

قدرت کتابت و نوشتن نیز اینگونه (با اهمیت و) مخصوص انسان است. با نوشتن، اخبار گذشتگان برای حاضران و اخبار حاضران برای آیندگان حفظ و منتقل می شود.

با نوشتن، دانشها و علوم و آداب مختلف در قالب نوشته ها و کتابها جاودان و ماندگار می مانند.

با نوشتن، حساب و کتاب و روابط بین انسانها در معاملات ثبت می شود.

اگر نوشتن نبود، اخبار و حوادث روزگاران نابود و منقطع می گشت، خبری از غایبان به میهنشان نمی رسید،

دانشها مندرس و محو می شد،

آداب (و فرهنگها) از میان می رفت،

در کار، زندگی و معاملات مردم نارسایی و دشواری پدید می آمد،

مردم نمی توانستند که برای حفظ دین و عمل به شریعت به احکام نوشته شده و روایات نقل شده که آنها را نمی دانند بنگرند.

ممکن است پندارت چنین باشد که این نیروی نطق در سرشت و آفرینش انسان نیست بلکه او با کیاست و چاره جویی آن را می یابد. سخن گفتن نیز اینگونه است. خود مردم این الفاظ و کلمات را در میان خود اصطلاح کرده اند و در میانشان جاری است؛ از این رو هر امتی و ملتی زبان و کلماتی متفاوت با زبان و کلمات دیگر امتها دارد. در نتیجه یکی به عربی، دیگری به سریانی، کسی به عبری و یکی به رومی و... می نویسد. این لغتها و زبانها در میان اقوام منتشر است و خود آنان آنها را وضع نموده اند.

در پاسخ پندار این مدعی باید گفته شود:

اگر چه انسان، خود با کیاست و چاره جویی به این دو می رسد ولی باید اندیشید که ابزار این امور چیست؟ جز آن است که خداوند جل و علا در آفرینش و طبیعت او ابزار نطق و نوشتن را به ودیعت نهاد؟ بی تردید اگر زبانی مناسب برای

سخن گویی و اندیشه و ذهنی برای درک اشیاء و معانی نداشت، هیچ گاه قادر به سخن گفتن نبود. اگر کف دست و انگشتانی مناسب برای نوشتن نداشت، هیچ گاه توان نوشتن چیزی در او نبود. این حقیقت را در نگرش و تأمل در حیواناتی دریاب که نه سخن می گویند و نه می نویسند؛ پس اصل و ریشه این نعمتهای سترگ، آفرینش حکیمانه خدای جل و علا و تفضل او بر آفریدگان است.آن که سپاس گوید پاداش می گیرد و آن که کفر و ناسپاسی ورزد بی تردید خدای جل و علا از همه عالمیان بی نیاز است . (سوره نمل، آیه ۴۰)

رفع نیازهای دینی و دنیایی انسان

ای مفضل! بیندیش که خداوند جل و علا چه دانشی را به آدمی آموخت و عطا نمود و کدام را به او نداد؟ دانش دین و دنیا را به او ارزانی داشت. درباره دانش دینی، با نشانه ها و براهینی که در میان آفرینش نهفته شده معرفت و شناخت آفرینشگر را و شناخت واجباتی چون، رعایت عدالت در میان مردم، نیکی و احسان به پدر و مادر، ادای امانت، کمک به برادران دینی و... را به او عطا کرد. این امور همه باعث می گردند که انسان مخالف و موافق در سرشت خود خدای را بشناسد و در فطرتشان به او اقرار و اعتراف نمایند.

همچنین دانش دنیا را به او هدیه نمود. از جمله این نوع دانش می توان به دانش زراعت و درختکاری، دانش استفاده از زمین، نگاهداری از گوسفندان و چهار پایان دیگر، جاری کردن و اخراج آنها از دل زمین بر روی آن. شناخت داروهای شفابخش بیماریهای گوناگون، شناخت و بهره گیری از معادن مختلف که از آنها جواهر استخراج می شود، سوار شدن بر کشتیها، فرو رفتن در دل آب، انواع

چاره ها در شکار حیوانات وحشی، پرندگان و ماهیان، به کارگیری صنعتها و تجارت و بازرگانی و کسب اشاره کرد. بی شک اگر بخواهیم دانشهای مفید دنیوی دیگر را که به سود انسان است بر شماریم از شمار بیرون است و شرح آنها بدرازا می کشد.

خداوند جل و علا تنها به انسان دانشهایی عطا فرمود که به سود دین و دنیای اوست و او را از فراگیری دانشهایی که در شأن و طاقت او نیست باز داشته است؛ مانند دانش غیب، علم به آنچه واقع می شود؛ علم برخی از آنچه واقع شده؛ چون: دانش فوق آسمانها و درون زمین، دانش ژرفای برخی از آبها و بخشهای جهان، دانش شناخت درون دلهای مردم، شناخت ما فی الارحام و دانشهایی چون این دانشها که از مردم پوشیده شده است.

گروهی دعوی دانستن این دانشها را دارند و حال آنکه لغزشها و نادرستی سخنان و پیشگوییهای آنان خود دلیل بطلان ادعای آنان است.

نیک بنگر که چگونه تمام دانشهایی که به سود دین و دنیای اوست به او داده شده و از دیگر شناختها محروم گشته تا نقص و کمال خود را دریابد؛ زیرا این دو امر هر دو به سود اوست.

عدم آگاهی انسان به مدت عمر خود

اینک ای مفضل! در عدم آگاهی انسان به مدت عمرش اندیشه کن. اگر او به عمر کوتاهش پی می برد، هیچ لذتی نمی برد و با علم به مرگ و انتظار آن، زندگی برای او گوارا و شیرین نبود. چنین کسی همانند شخصی است که مالش نابود شده و یا در شرف نابودی است و احساس فقر و نابودی مال، او را هراسناک کرده. حال

آنکه آثار و عواقب ناگوار شناخت پایان عمر بمراتب از آثار و نابودی مال بزرگتر و دشوارتر است؛ زیرا کمبود مال جبران شدنی است و این امر باعث آرامش نسبی شخص می گردد. ولی کسی که به پایان پذیری عمر یقین و باور داشته باشد اگر چه عمرش طولانی شود، هیچ امیدی ندارد.

نیز اگر شخص به طول عمر و بقای خود اطمینان بیابد، در دریای لذات و معاصی غرق می گردد. او به این امید که در پایان عمر توبه خواهد کرد همواره در رسیدن به شهوات می کوشد. بی شک خدای جل و علا از این عقیده خشنود نیست و آن را از بندگانش نمی پذیرد. اگر تو غلامی داشته باشی که یک سال خشم و نارضایتی تو را باعث شود و یک روز یا یک ماه خشنودت سازد. آیا از او می پذیری؟ بی تردید نمی پذیری و تا وقتی که در همه کار و همه وقت فرمان تو را نبرد و سفارشت را گوش فرا ندهد، او را بنده ای صالح نمی شماری.

اگر بگویی مگر نشده که گاه شخصی تمام اوقاتش را در معصیت و گناه گذرانده آنگاه توبه نموده و توبه او پذیرفته شده است؟ پاسخ می دهیم: این امر هنگامی است که شهوات بر انسان چیره گردند و از مخالفت با آنها عاجز شود، نه اینکه اساس کار را بر ارتکاب معصیت بگذارد، (تا آخر کار توبه کند) تنها در این صورت خداوند از او می گذرد و با بخشایش بر او تفضل می کند. اما کسی که با توجه و با قصد گناه کار می کند تا در پایان کار توبه کند در واقع می کوشد تا کسی را بفریبد که فریفتنی نیست، او می خواهد لذت نقد را بگیرد و قول توبه نسیه بدهد. (به قول معروف: وعده سر خرمن می دهد.) غالباً چنین اشخاصی در عمل به این وعده خود توفیق چندانی نمی یابند؛ زیرا دل کندن از لذت و رفاه و دشواری توبه بویژه در دوران کهولت و ضعف بدن کاری بسیار دشوار (و گاه ناشدنی) است.

وانگهی معلوم نیست که بر اثر فردا فردا کردن، مرگ غافلگیرش نکند و او را بدون توبه از دنیا نبرد (و میان او و خواسته اش جدایی نیفکند) چنانکه گاه کسی برای مدتی قرضی گرفته ولی او آنقدر درنگ و فردا فردا می کند که زمان پرداخت فرا می رسد، پولش تمام شده و قرض بر گردن او باقی است.

به این ترتیب بهترین چیز همان است که زمان مرگ و مدت عمر بر انسان ناپیدا و پوشیده ماند. تا در طول عمر منتظر مرگ باشد و (با یاد مرگ) گناهان را ترک کند و کارهای صالح و نیکو را برگیرد.

اگر بگویی: الان هم که زمان دقیق مرگ از او پنهان مانده و هر ساعت به انتظار مرگ است، باز در فساد و محرمات غرق گشته است، در پاسخ می گوییم!

وجه تدبیر در این امر همان است که گذشت و اگر آدمی با این حال باز از گناه برحذر نیست و از فساد فاصله نمی گیرد، از سرمستی و سنگدلی او سرچشمه می گیرد نه از تدبیر ناصواب. چنانکه گاه پزشک برای بیمار نسخه ای می نویسد که به سود اوست. اما اگر بیمار از طبیب فرمان نبرد و با او مخالفت نماید و از آنچه گفته پرهیز کند و یا برحذر نباشد، هیچ گاه نسخه دکتر سودی به او نمی بخشد و این کار زشت و ناروا نه به زیان پزشک که به زیان خود بیمار است؛ زیرا او از سخنان طبیبانه پزشک پیروی ننموده است.

وانگهی اگر انسان به طول بقای خود (و عدم فرا رسیدن مرگ ناگهانی) اطمینان داشته باشد، بسیار بیشتر در طغیان و گناهان بزرگ در می غلتد. پس انتظار مرگ برای او در هر حال از اطمینان بقا مفیدتر است، وانگهی اگر چه شماری از مردم از یاد مرگ غافل می شوند و موعظت نمی پذیرند، اما شماری دیگر اثر می پذیرند و از معاصی بازشان می دارد و اینان عمل صالح را برمی گزینند. این

دسته از اموال گرانقدر و شتران پر قیمت خود بر فقیران و مساکین انفاق و صدقه می کنند. با این وصف از عدالت نیست که به خاطر عدم آگاهی و غفلت یک گروه که حق خود را نادیده می گیرند و سود خود را از این امر نمی برند، گروهی دیگر از بهره جویی و استفاده از این امر محروم گردند.

خواب و راز در هم آمیختگی راست و دروغ آن

ای مفضل! درباره خوابها و حکمت درهم آمیختگی راست و دروغ آن نیک بیندیش. اگر تمام خوابها راست و صادق بود همه مردم پیامبر (و از اخبار غیب آگاه) بودند و اگر تمام آنها نادرست و کاذب بود، چیزی زاید و بی معنی بود و سودی نداشت. از این رو گاه راست است و مردم از آن سود می برند و با آن به سوی نیکی می روند و از بدی پرهیز می نمایند و بسیاری از آنها نیز دروغ است تا بر خوابها اعتماد کامل نشود.

شرح آفرینش اشیا برای رفع نیاز آدمی

ای مفضل! در این اشیا و موجودات در عالم که رافع نیاز انسان هستند اندیشه کن. خاک برای ساختن بنا، آهن برای استفاده در صنعت، چوب برای ساختن کشتی و جز آن، سنگ برای آسیاب و جز آن، مس برای ساخت ظروف طلا و نقره برای معامله و ذخیره سازی ثروت، حبوبات برای غذا، میوه ها برای استفاده و لذت، گوشت برای خوردن، بوی خوش برای تلذذ، داروها برای بهداشت و درمان، حیوانات و چهارپایان برای حمل بار، هیزم برای سوزاندن، خاکستر برای ساروج ساختن و رمل برای فرش زمین آفریده شد. راستی مگر

انسان می تواند این همه و جز آن را در شماره آورد؟!

آیا اگر کسی وارد یک خانه شود و تمام اشیای مورد نیاز مردم را در آنجا بیابد می پندارد که این آفرینش (و هماهنگی و گردآوری) بی هدف و خود به خود باشد؟ چگونه کسی به خود اجازه می دهد که این همه تدبیر عالم و اشیای مهیا و هماهنگ را کار طبیعت بداند؟

ای مفضل! از آفرینش و آماده سازی حکیمانه و مدبرانه اشیا برای رفع نیاز انسان درس عبرت بگیر. برای او غلات و حبوبات آفریده شده است. در نتیجه باید آنها را آرد کند، آرد را خمیر گرداند و با آن نان و غذا بپزد. برای پوشاکش پشم آفریده شده و او باید آن را بزند، بریسد و ببافد. برای او درخت آفریده شده و او باید آن را در زمین بکارد، آب دهد و به آن برسد و از آن بهره گیرد. داروها برای درمانش پدید آمده و او باید آنها را (از زمین) برگیرد، با مواد دیگر آمیخته نماید و داروی شفابخش بسازد. دیگر اشیا نیز همین گونه آفریده شده است.

بنگر که چگونه تمام نیازهای ضروری انسان آفریده شده ولی انسان باید برای دسترسی به آنها قدری تلاش و حرکت کند (تا برکت یابد) این به سود و صلاح اوست؛ زیرا اگر این اشیا بدون هیچ کار و تلاش و حرکتی نیازهای او را بر می داشت، همواره در وادی سرمستی و طغیان سقوط می کرد و چه بسا دست به اعمالی می زد که خود را نیز هلاک کند. اگر تمام نیازهای انسان آماده و کافی بود برای او زندگی، هیچ مزه و لذتی نداشت و گوارا نبود. چنانکه می بینی اگر کسی چند صباحی نزد عده ای مهمان باشد و آنان غذا، نوشیدنی و دیگر نیازهایش را بر طرف کنند، هر آینه از بیکاری آزرده می شود و با خود منازعه و ناسازگاری می کند که باید به کاری مشغول گردد. حال اگر انسان در تمام عمر برای تحصیل مایحتاج خود به

هیچ تلاش و حرکتی نیاز نداشته باشد کار بمراتب دشوارتر و ناگوارتر می گردد. پس حکمتی عظیم و تدبیری سترگ در این است که نیازهای انسان با حرکت و قدری تلاش به دست آیند تا از سویی بیکاری او را در دشواری نیفکند و از سوی دیگر نتواند که در پی چیزی باشد که به او نمی رسد و یا اگر برسد به سود او نباشد.

نان و آب، عوامل اصلی معاش و حیات آدمی

ای مفضل! بدان که نان و آب اصل و رأس معاش و زندگی انسان به شمار می روند. به حکمتها و تدابیر نهفته در آنها بنگر. نیاز آدمی به آب شدیدتر از نیازش به نان است؛ زیرا شکیبایی او بر گرسنگی بیش از صبر او در تشنگی است. این به خاطر آن است که بدن انسان به آب بیشتر از نان محتاج است. چونکه آدمی برای نوشیدن، شستن خود و لباس (و ظروفش) و سیراب کردن حیوانات و آبیاری مزرعه به آب نیازمند است. به خاطر این نیازهای فراوان، آب براحتی در دسترس قرار گرفته تا انسان برای خریدن و تحصیل آن در دشواری و رنج فراوان نیفتد. اما نان جز با رنج و مشقت و تلاش و حرکت به دست نمی آید تا انسان (به کسب حلال مشغول شود و) به خاطر بیکاری و بطالت در سرمستی و فساد غوطه ور نگردد. آیا نمی بینی که طفل را با اینکه به سن آموزش نرسیده است در نزد مربی می گذارند تا از بازی و فسادی که چه بسا او و خانواده اش را در امر ناگواری بیفکند، به دور ماند؟ انسان نیز اینگونه است، اگر مشغول نباشد بر اثر سرمستی و خوشحالی و بیکاری، باعث زیان خود و نزدیکانش می گردد. برای درک این واقعیت به کسانی بنگر که در ثروت، رفاه، بی نیازی و خوشی بزرگ شده اند و ببین که کارشان به کجا کشیده می شود.

ناهمگونی شکلهای مردم و همگونی وحوش و پرندگان

نیک بنگر و درس عبرت بگیر که چرا مردم شبیه یکدیگر نیستند ولی حیوانات و پرندگان و دیگر جانداران چون یکدیگرند. اگر به یک گله آهوان بنگری چنان با یکدیگر همانندند که نمی توان یکی را از دیگری باز شناخت. اما مردم را ناهمگون می بینی چنانکه بسختی می توان دو کس را که در یک ویژگی همانندند یافت؛ زیرا مردم به خاطر معاملاتی که در میانشان جریان دارد یکدیگر را با ویژگیهایی بشناسند. ولی حیوانات در میانشان معاملاتی چنین وجود ندارد تا نیاز به اینگونه شناختنی باشد. همانندی پرندگان و هم حیوانات به زیانشان نیست ولی در انسان چنین نمی باشد، اگر دو انسان دوقلو به یکدیگر شدیداً شبیه باشند مردم در معامله با آنان در رنج و دشواری می افتند تا جایی که به جای یکی به دیگری داده می شود و یا به جای یکی دیگری مجازات می گردد. این مشکل گاه در همانندی اشیا اتفاق می افتد چه رسد به همانندی خود انسانها.چه کسی با این امور دقیق و ظریف که به ذهن احدی خطور نمی کند بر بندگانش لطف و عنایت می کند جز آنکه رحمتش همه چیز را در بر گرفته است ؟

اگر کسی بگوید این صورت انسان که بر روی دیوار است خود به خود به وجود آمده و کسی آن را نساخته سخنش را باور می کنی؟ هرگز! بلکه او را به استهزا می گیری. چگونه است که این امر را درباره یک صورت جامد و بیجان (بر دیوار) انکار می کنی و درباره خود انسان زنده با شعور و سخنگو می پذیری؟

رشد بدن حیوان و راز توقف آن

اگر تدبیر و حکمتی در کار نیست چرا با اینکه حیوانات دائماً تغذیه می کنند، اما بدن آنها همیشه رشد نمی کند بلکه رشد آنها پایان و حدی دارد و پس از آن می ایستد و از آن حد نمی گذرد؟ حکمت و تدبیر این امر آن است که بدنهایشان گذشته از بزرگی و کوچکی مقداری خاص داشته باشد. در نتیجه رشد می کند و به مرز که رسید رشد آن متوقف می گردد و بیشتر نمی رود. اما با این همه، تغذیه ادامه دارد. اگر همواره در حال رشد باشند بدنها بسیار بزرگ می شوند و اندازه ها از کنترل و حساب خارج می شود و هیچ کدام حدی ندارند که با آن، شناخته شوند.

دشواری حرکت و راه رفتن برای انسان

چرا در میان حیوانات، حرکت و راه رفتن، تنها برای آدمی دشوار است و به اعمال و کارهای پردقت و لطیف و ظریف نمی پردازد؟ آیا این جز برای آن است که برای تحصیل ضروریات خود؛ مانند: پوشاک، مسکن و کفن کردن قدری در دشواری افتد؟ اگر هیچ درد و رنجی به انسان نرسد چگونه از فساد و فحشا دور ماند، در برابر جل و علا فروتنی ورزد و با مردم مهربان باشد؟ نمی بینی هرگاه که انسان دچار درد و دشواری می گردد خاضع و فروتن می شود، به سمت خدای جل و علا می رود، از او طلب سلامتی می نماید و دستش را برای صدقه دادن می گشاید. اگر از زدن، احساس درد نمی کرد، سلطان و حاکم چگونه فاسدان را معاقبه نماید و بزند و ستمکاران و طاغیان را خوار و فروتن کند؟ و بچه ها چگونه دانشها و حرفه ها را فرا می گرفتند؟ و غلامان و بندگان چسان در برابر

اربابانشان فروتن می گشتند. فرمانشان را گردن می نهادند؟ آیا این، توبیخ (ابن ابی العوجاء) و یاران او که تدبیر و حکمت را (در کار آفرینش) و توبیخ اصحاب مانی که حکمت درد و رنج را انکار می کنند نیست؟

تولد نر و ماده، عامل بقای نسل حیوانات

اگر از حیوان، فقط جنس نر و یا ماده زاده می شد آیا نسل، منقطع و نابود نمی گشت؟ در نتیجه تقدیر و تدبیر چنین حکم کرده است که برخی از اولاد «ذکور» و برخی دیگر «اناث» باشند تا آفرینش نسل ادامه یابد و منقطع نگردد.

راز رویش مو بر زهار و رشد ریش برای مردان

اگر تدبیری در کار نیست چرا وقتی که دختر و پسر به سن بلوغ رسیدند بر زهار آنان موی می روید ولی بر روی مرد «ریش» می روید و صورت زن از آن پیراسته می ماند؟

از آنجا که خداوند حکیم و والا مرتبه، مرد را قیم و مراقب زن قرار داد و زن را تابع و جفت او گردانیده، به مرد «ریش» داد تا عزت و جلالت و هیبت او افزوده شود و به زن نداد تا زیبایی صورت، شادابی، طراوت و ظرافت او که برای خوشی و همبستری آنان مناسبتر است، نگاه داشته شود. آیا نمی بینی که حکیم و تدبیرگر هستی چگونه همه چیز را حکیمانه و پر صواب آفریده و با حکمت و اندازه ای دقیق به قدر نیاز و مصلحت می دهد و می گیرد؟

مفضل می گوید: در این هنگام ظهر فرا رسید و مولایم برای نماز به پا خاست و به من فرمود: با خواست خدای جل و علا (بار دیگر) بامدادان به نزد من آی.

من نیز شاد و سرحال از آنچه فرا گرفتم و به من داده شد و با سپاس خدای عزوجل بر نعمت عظیم شناخت و اینکه مرا توفیق فراگیری سخنان مولایمعليه‌السلام داد و مورد تفضل و عنایتم نهاد راه خود را گرفتم و شبانگاه را با سرور تمام از آنچه از اوعليه‌السلام فرا گرفته بودم آرمیدم.

ائمه شمرده است.»(۱)

آنگاه به چند حدیث(۲) که در فضیلت مفضّل آمده اشاره می نماید و در پایان درباره احادیثی که در رد مفضل است و نیز ضعیف بودن وی در نزد برخی از علما، سخنانی دارد که این سخنان را - ان شاء الله - در پایان این بخش می آوریم.

«شیخ آقا بزرگ تهرانی» در فضیلت مفضل و کتابش چنین می نگارد:

«این کتاب از آن ابوعبدالله یا ابومحمد، مفضل بن عمر جعفی کوفی است. نجاشی در رجالش آن را کتاب «فَکِّر» نامیده و یکی از دانشمندان بر آن، نام کنز الحقایق و المعارف (گنجینه حقایق و معارف) نهاده است. «سید بن طاووس در کتاب کشف المحجة» و «آمان الاخطار» امر نموده که این کتاب همراه باشد و در آن اندیشه شود... نیز به خاطر جلیل و شریف بودن این دو کتاب(۳) ، مرحوم مجلسی عیناً هر دو را در بحار الأنوار(۴) آورده است.»(۵)

صاحب مستدرک - رضوان الله علیه - نیز از جمله عالمانی است که از جایگاه رفیع او دفاع کرده و به شبهات برخی از روایات پاسخ داده است.(۶)

«آیت الله خویی» - رضوان الله علیه - مفسر، فقیه و رجالی بزرگ درباره مفضل می گوید:

«در جلالت و عظمت مفضل همین قدر بس که امام صادقعليه‌السلام او را مورد چنین لطف و عنایتی قرار داد و کتاب مشهور به «توحید مفضل» را به او

____________________

۱. منتهی الآمال، ج ۲، باب نهم، فصل هفتم، ص ۴۴۲ و ۴۴۳.

۲. این احادیث را در بخش مفضل از دیدگاه روایات آوردیم.

۳. کتاب توحید مفضل و توحید هلیلة.

۴. بحار الأنوار، ج ۳، ص ۵۷ و ۱۵۲.

۵. الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج ۴، ص ۴۸۲ و ۴۸۳.

۶. در صفحات بعد، سخن مرحوم حاج شیخ عباس قمی در این باره می آید.

املا نمود.(۱) این کتاب همان است که «نجاشی» آن را کتاب «فَکِّر» (اندیشه کن) نامیده. این امر خود دلیل واضحی است که مفضل از خواص اصحاب و مورد عنایت امام صادقعليه‌السلام بوده است. گذشته از این، «ابن قولویه» و «شیخ مفید» به وثاقت او تصریح کرده اند و شیخ مفید را از سفراء ممدوح شمرده است.»(۲)

۴- پاسخ به یک شبهه

پس از ذکر دیدگاهها باید مسأله ای را روشن کنیم و آن این است که: اگر مفضل از اصحاب خاص، بواب ائمه، از قوام آنان، حامل و محرم اسرار آنان و خلاصه از چنین مرتبت و جلالت قدری برخوردار است، چرا روایاتی در ذم و رد او رسیده(۳) و شماری او را ضعیف الایمان، فاسد و... دانسته اند؟

هنگامی می توان به پاسخی قطعی و درست رسید که انسان از اوضاع عصر امام صادقعليه‌السلام و فشارهای عباسیان آگاه باشد.

به خاطر فشارهای دستگاه بنی العباس بر امامعليه‌السلام و یارانش، تقیه یکی از کارهای رایج آنان بوده است. گاه امامعليه‌السلام نزدیکترین

____________________

۱. باید دانست که لطف و عنایت امامعليه‌السلام به مفضل از این هم بالاتر است؛ زیرا در پایان مجلس چهارم این کتاب، امامعليه‌السلام به مفضل وعده می دهد که در مجالسی دیگر، معارف و حقایق ملکوت را برایش بگوید. بی شک امام، صادق الوعد است و باید به دنبال آن کتاب نیز گشت، البته سخن مرحوم آقا بزرگ تهرانی را درباره یافتن آن کتاب نیز ذکر کردیم. در حال این وعده و عمل به آن خود بیانگر جایگاه و گنجایش مفضل در نزد امام صادقعليه‌السلام است.

۲. نگاه کن معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۳۰۳ و ۳۰۴.

۳. نگاه کن: معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۳۰۰ و رجال نجاشی و رجال ابن غضائری.

افرادش را متهم می کرد تا آنان را از مرگ و نابودی به دست دشمنان برهاند. این است راز احادیثی که در ذم اصحابی رسیده که عدالت و وثوق آنها جای هیچ شکی ندارد. «مفضّل» نیز از همین گروه است که باید احادیثی در رد او را حمل بر «تقیّه» نمود.

امام صادقعليه‌السلام به «عبدالله بن زُرارَة بن اَعیَن» می گوید:

به پدرت سلام برسان و به او بگو: اگر سخنی علیه تو می گویم بدان که برای دفاع از توست. مردم و دشمنان همواره تلاش می کنند افرادی را که در نزد ما جایگاه دارند و به ما نزدیکند، بیازارند. آنان این افراد را به خاطر دوستی ما به آنان، نکوهش می کنند و می کشند. در عوض، هر که را که ما نکوهش می کنیم و رد می نماییم ستایش می کنند. (بگو به پدرت:) اگر در ظاهر تو را نکوهش و رد می کنم به خاطر آن است که تو به ولایت ما شناخته شده ای و همه می دانند که طالب مایی؛ از این رو در نزد مردم مذموم و ناپسندی چونکه ما را دوست داری و به جانب ما مایلی پس خواستم تو را در ظاهر رد و نکوهش کنم تا در نزد مردم محبوب باشی و بدین ترتیب به دینت آسیب نرسد و شر آنان از تو برداشته شود.»(۱)

در این باره شیخ عباس قمی - ره - می گوید:

و اما روایات قدح در مفضل قابل معارضه با اخبار مدح او نیستند. شیخ ما در خاتمه مستدرک، کلام را در حال او بسط داده و از روایات قدح در او جواب داده و کسی که رجوع کند به توحید مفضل که امام صادقعليه‌السلام برای او فرموده، خواهد دانست که مفضل نزد آن حضرت، مرتبه و منزلتی عظیم داشته و

____________________

۱. وسائل الشیعة، ج ۳، ص ۵۸۴ و رجال کشی، ص ۹۱.

قابل تحمل علوم ایشان بوده است.»(۱)

صاحب «معجم رجال» نیز پس از تحلیل و بررسی محققانه احادیث مدح و ذم مفضل و وارسی سخنان دانشمندان رجالی، در پایان بحث اینگونه نتیجه می گیرد (نقل به مضمون):

«روایات فراوانی در جلالت شأن و عظمت قدر مفضل رسیده که غالباً علم اجمالی به صدور آنها از معصومعليه‌السلام پدید می آید. اگر چند حدیث نیز در ذم و رد او رسیده باید گفت: در میان این احادیث تنها سه حدیث، سند تام دارند و این احادیث اندک در برابر آن همه حدیث معتبر تاب نمی آورند. همچنین درباره این احادیث باید همان حکمی را صادر کنیم که درباره احادیث رد «زرارة بن اعین» بیان نمودیم(۲) و علم واقعی این احادیث را در اختیار اهل آن بدانیم.»(۳)

۵- کتاب توحید مفضل

پس از ذکر نمی از دریای بیکران فضیلت مفضل، اینک نکاتی را درباره کتابش یادآور می شویم.

امام صادقعليه‌السلام این حدیث بلند را در چهار روز و چهار نشست، بر مفضل املا فرموده است. شاید بتوان برای هر مجلس عنوانی کلی را بر شمرد.

مجلس اول: درباره شگفتیهای آفرینش انسان

مجلس دوم: درباره شگفتیهای آفرینش حیوان

____________________

۱. منتهی الامال، ج ۲، ص ۴۴۳ و ۴۴۴.

۲. علت این امر در سطرهای گذشته ذکر شد. نیز نگاه کن: معجم رجال الحدیث، ج ۷، ص ۲۴۵.

۳. معجم رجال الحدیث، ج ۱۸، ص ۳۰۳.

مجلس سوم: درباره شگفتیهای آفرینش طبیعت

مجلس چهارم: درباره ناملایمات و مصائب

۶- مشابهت توحید مفضل با قرآن کریم

این یک شیوه قرآنی است که مردم دعوت شوند به تأمل و تدبر درباره اشیا و موجودات پیرامون خود. با یک نظر اجمالی در می یابیم که قرآن کریم بارها و بارها مردم را به تدبر و نگریستن در چیزهایی فرا خوانده که مردم در طول روز و بلکه هر لحظه و هر ساعت با آن در تماس هستند.

قرآن کریم مردم را تشویق می کند که به «شتر»، «آسمان» و «کوهها» و «زمین» بنگرند. راستی مگر مردم آنها را ندیده اند؟ در پاسخ باید گفت: آری دیده اند. اما در آنها درنگ و اندیشه نکرده اند. اگر مردم در همین امور «به ظاهر بدیهی» بنگرند و براستی در آنها اندیشه و تدبر نمایند، به شگفتیهای تمام اجزای آفرینش پی می برند. امام صادقعليه‌السلام نیز که قرآن ناطق است مردم را به تأمل در کوه، دشت، دریا، آسمان، زمین، حیوان، انسان، پرنده، درنده، و... فرا می خواند.

نظم، تدبیر، حکمت، اندازه گیری و هماهنگی در اشیا محیر العقول است. در این جهان هستی همه اجزا، از ستاره تا ذره با حکمت شگفتی همراه است. اما چون انسان تدریجاً با این جهان هستی آشنا می شود برای او همه چیز عادی و طبیعی جلوه می کند. هنگامی که انسان به دنیا می آید هیچ نمی فهمد.(۱) اندک اندک رشد می کند و با پیرامون خود آشنا می شود. این شناخت چنان آرام و

____________________

۱. حکمتهای فراوان این امر نیز در سخنان امامعليه‌السلام آمده است.

تدریجی است که ملموس نیست. اگر انسان در آغاز تولد از درک بالایی برخوردار بود و ناگاه وارد این عالم هستی می شد، حیرت و شگفتی مانع حیات طبیعی او می شدند.

خواننده عزیز، سخنان امامعليه‌السلام را دست کم و آسان مگیر. راه نجات همین است که با اندیشه در همین نظم و حکمت حاکم بر همه عالم، به مبدأ متعال پی ببری و نیک فرجام شوی.

امامعليه‌السلام مفضل و همه مردم را به اندیشه در آفاق و انفس فرا می خواند؛ زیرا آیات الهی را در آنها می توان مشاهده کرد. قرآن کریم می فرماید:

«بزودی آیات قدرت خود را در آفاق و در وجود خودشان به آنها نشان خواهیم داد تا برایشان آشکار شود که او حق است.»(۱)

پس اندیشه در سخنان امام صادقعليه‌السلام انسان را به سوی حقیقت رهنمون می سازد و انسان وجود خدا را در همه جا می یابد. خداوند در ادامه آیه مذکور می فرماید:

«آیا اینکه پروردگار تو در همه جا حاضر است، کافی نیست»

گویی اگر انسان در آفاق و انفس بیندیشد بر اثر حکمتهای شگفت، خدای را نیز در همه جا جلوه گر می بیند.

باید انسان عادت کند که در همه چیز بیندیشد. اگر کسی دیده عبرت بین داشته باشد، به قول حضرت علیعليه‌السلام همه چیز آفرینش عبرت آور است.

پس بی جهت نیست که در روایات ساعتی تفکر برتر از هفتاد سال عبادت

____________________

۱. سوره فصلت، آیه ۵۲.

شمرده شده است(۱) ؛ زیرا تفکر و اندیشه، انسان را به خدا می رساند. گاه انسان چیزی را می داند ولی دانستن کافی نیست باید در دانسته ها اندیشید. امام صادقعليه‌السلام در همین کتاب، بارها مفضل را چنین خطاب می کند: «انک تری...»؛ یعنی: «تو می بینی که...» براستی اگر «می داند» و بالاتر اینکه «می بیند» امام از او چه می خواهد؟ امام از او اندیشه و عبرت می خواهد؛ از این رو همواره می فرماید: «ای مفضل در...اندیشه کن و از...درس عبرت بگیر.»

همه مردم می دانند که چوب بر روی آب می ماند و این در نظر آنان امری عادی است و مساله خاصی در آن نیست اما امامعليه‌السلام می فرماید: در همین امر اندیشه کنید عادی بودن یک امر نباید مانع اندیشیدن شود، انسان از اندیشه در همین امور به ظاهر ساده به مسائل بزرگی می رسد.

همه مردم بارها سقوط سیبی را از درخت دیده اند وای بسا گاه بر سر عده ای خورده باشد و آخی! هم گفته باشند اما چرا در این میان تنها «نیوتن» از سقوط سیب بر زمین و طرح پرسشهای فراوان به یک قانون بزرگ علمی (جاذبه عمومی) پی می برد؟؛ زیرا بدیهی بودن و ساده بودن امور مانع اندیشیدن او نشده است. باید همه اجزای این عالم را به چشم اندیشه بنگریم.

غالب مردم از شگفتیهایی چون، کهکشانها، آسمان، موشک، هواپیما، سفر انسان به کرات دیگر، شکافتن اتم و دیگر امور خارق العاده عبارت «جل الخالق» را بر زبان جاری می سازند، در حالی که «جلیل» و «حکیم» بودن خدا در

____________________

۱. درباره فضیلت تفکر و تدبر و تأمل رجوع کنید به: المحجة البیضاء، ج ۸، کتاب التفکر، ص ۱۹۲ و بعد از آن.

همه چیز، جاری و ساری است و این همان چیزی است که امام از مفضل و همه انسانها می طلبد.

به مضمون آیه برگردیم، در جهان طبیعت و آفاق و در جهان درون و انفس اندیشه کنید تا پی به وجود «حق» ببرید.

۷- معجزات کلام امام صادقعليه‌السلام

«معجزه»، عملی است که دیگران از آوردن آن عاجز باشند. همیشه وقتی که مردم بخواهند از معجزه های ائمهعليهم‌السلام نام ببرند، فکرشان به سوی، زنده کردن مرده، برگرداندن خورشید، رام کردن حیوان زنده، شفا دادن بیمار لاعلاج و دیگر امور می رود.

در حالی که «نهج البلاغه» معجزه است، «صحیفه سجادیه» معجزه است، و «توحید مفضل» نیز معجزه است و ضرورتی ندارد که آنها را بکاویم تا یک سخن از آینده و یک پیشگویی ببینیم.

این کتاب یک معجزه است، امام صادقعليه‌السلام به فلسفه و اسرار آفرینش کاملاً احاطه داشته و در القای این درسها به صورت فیلسوفی الهی، دانشمندی کلامی، پزشکی حاذق، تحلیلگری شیمیدان، تشریح کننده ای متخصص، کارشناس کشاورزی و درختکاری و به یک کلام، «عالم و آگاه از همه پدیده های میان آسمان و زمین» جلوه گر شده است.(۱)

براستی چه اعجازی از این بالاتر؟!

ناگفته نماند، از همان نوع معجزهای جلی که درک اعجاز در آن به تدبر

____________________

۱. محمد حسین المظفر، حیاة الامام الصادق، ص ۲۴۸.

و اندیشه زیاد نیاز ندارد در این کتاب وجود دارد؛ از جمله:

۱- هنگامی که امامعليه‌السلام درباره عجایب آفرینش ماهی سخن می گویند، می فرمایند: «ماهی، آب را از دهان می گیرد و از دو گوش بیرون می کند تا چون دیگر حیوانات از فواید هوا بهره ببرد.»

این سخن بروشنی بیانگر استفاده ماهی از «اکسیژن» هواست که قرنها پس از سخن امام کشف شده است.

۲- هنگامی که امامعليه‌السلام درباره ستارگان و حرکت آنها سخن می گوید، برای هر ستاره دو حرکت را ذکر کرده اند، آنگاه این دو حرکت را به حرکت کردن مورچه بر روی سنگ آسیاب به سمت چپ و حرکت سنگ به سمت راست تشبیه کرده اند. در چنین صورتی سنگ به جانب راست می گردد و مورچه با اینکه با سنگ می گردد اما خود نیز به جانب مخالف و از راست به چپ می گردد.

از سخن و مثال امامعليه‌السلام می توان به حرکت «وضعی» و «انتقالی» و جهت حرکت ستارگان پی برد. البته امامعليه‌السلام در این بخش و بسیاری از قسمتهای دیگر مفصلا بحث کرده اند و اگر دانشمندان متخصص هر رشته به گرد هم آیند و به بحث بنشینند بی شک دهها و صدها قانون حتی کشف نشده را در می یابند. اما افسوس که بشر با بی اعتنایی به سخنان معصومینعليهم‌السلام بزرگترین ستم را بر خود روا می دارد.

۳- امامعليه‌السلام در بحث «هوا»، آن را عامل حرکت امواج صدا دانسته اند، امروز نیز به اثبات رسیده که در مکان بی هوایی (خلا) امواج به حرکت در نمی آیند. نیز مرکب بودن هوا و جسم بودن آن بدرستی از سخن امامعليه‌السلام فهمیده می شود در صورتی که در آن اعصار مردم به مرکب بودن هوا و جسم بودن آن

پی نبرده بودند.

۴- می توان «حرکت زمین» و «کُرَوی» بودن آنها را از عبارات آنان در این بخشها فهمید. امامعليه‌السلام فرموده است:

«فَجُعِلَت تطَّلع اَوَّلَ النّهار مِنَ المشرِقِ فَتُشرِقُ علی ما قابَلَها من وجه المغرب »؛ یعنی: خورشید چنین آفریده شد که از جانب مشرق طلوع کند و بر آنچه که از جانب مغرب با آن رو به رو می شود بتابد.

بویژه تکیه ما بر روی «ما قابلها من وجه المغرب» است. و اینکه امامعليه‌السلام نفرمود: «قابَلَتهُ» که ضمیر به خورشید برگردد و این نشان از آن است که بر اثر گردش زمین نور خورشید به همه جای آن می رسد.

نیز در جای دیگر هنگام ذکر فواید غروب کردن خورشید از جمله می فرماید: «و غروب می کند تا بر آنچه که در آغاز صبح نتابیده بتابد» براستی چه عبارت شگفتی است! شما اگر درست دقت کنید می یابید که در این جمله کروی بودن زمین و حرکت آن نهفته است.

در جای دیگر می فرماید «و خورشید بر زمین می تابد تا هر بخش از زمین نصیب خود را از نور آن بگیرد.» این جمله نیز هم بیانگر کروی بودن زمین و هم حرکت آن است؛ زیرا در عبارات امامعليه‌السلام «قسط» است که ما آن را «نصیب» ترجمه کردیم. و «قسط» نوعی همانندی نسبی است و این در حالت کروی بودن زمین درست است.

در هر حال سرتاسر کتاب اعجاز است و شگفتی و تنها باید در آن اندیشید و به مبدأ اعلی یقین پیدا کرد.

۸- رفع یک شبهه

ممکن است کسی عبارتی را بخواند و خیال کند که با علم جدید نمی سازد. چنین فردی باید به چند نکته توجه کند:

۱- دانش انسان عادی محدود و اندک است و خداوند می فرماید:( وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا ) (۱) ؛ یعنی: جز اندکی، به شما دانشی نداده ایم. پس انسان نباید بر منبع نور و دانش الهی یعنی سخن امام معصوم خرده بگیرد؛ زیرا ما دانش اندک داریم و هنوز به جایی نرسیده ایم، به عبارت دیگر معیار علم، علم امامعليه‌السلام است به علم ما و اگر نکته ای را در نیافتیم بدانیم که هنوز به حکمت دانش امام نرسیده ایم.

۲- بسیاری از سخنان امام صادقعليه‌السلام در گذشته ها غریب می نمود ولی امروزه با کشفهای تازه حقیقت آنها روشن شده. ای بسا این سخنان نیز امروزه معلوم نگردد و بشرهای آینده با پیشرفت دانش به آنها دست یابند، مگر همه دانش را در اختیار این نسل گذشته اند تا قضاوت نهایی با ما باشد؟

۳- هر جا که شبهه ای پیش آمد باید از دانشمندان اسلامی و متخصصان لغت شناس پرسش نمود؛ زیرا بسیاری از رازها با «الفاظی» بیان شده که قابل تدبیر و اندیشه است و چه بسا در مرحله اول معنی خاصی ندهد ولی وقتی در آن لغت و معنای آن در آن اعصار و... تدبیر شود به کشف عظیمی دست یابیم.

در جایی امامعليه‌السلام سردی زمین را یکی از شگفتیها شمرده اند. ای بسا کسی به محض دیدن این عبارت - العیاذ بالله - بر منبع علم الهی خرده بگیرد که درون زمین داغ و سوزان است، این شخص غافل، به عمق سخن امام و اینکه با قرینه های فراوان مقصود امام همین پوسته زمین بوده است، بدرستی پی نبرده و

____________________

۱. سوره اسراء، آیه ۸۵

توجه نکرده است. براستی شگفت نیست که کره ای بیرون و درونش آتش باشد اما مردم از پوسته سرد و مناسب آن بهره ببرند؟

در جای دیگر، امامعليه‌السلام فرموده اند: «درس عبرت بگیر که اگر زمین ثابت و آرام نبود، مردم...»

باید دانست که ثابت بودن دو معنی دارد، یکی در برابر لرزش و حرکتهای نامتعادل و دیگری در برابر مطلق حرکت. امامعليه‌السلام در این قسمت تصریح نموده اند که اگر زمین همواره در لرزه و اضطراب بود...» پس این ثبات و آرامش با حرکت دورانی و متعادل زمین تضادی ندارد.

هر جا که عبارتی از امام را در نیافتیم باید اینگونه در معانی کلمات و قرائن آن اندیشه کنیم و به حقیقت برسیم. اگر نرسیدیم دانش خود را اندک بشماریم نه خاندان وحی و علم مطلق را متهم نماییم.

۹- شرحها و ترجمه های توحید مفضل

تاکنون دانشمندان و علمای اسلامی چنان که شاید، به شرح و ترجمه این کتاب بزرگ نپرداخته اند با این حال چندی از آنان آن را شرح و یا ترجمه کرده اند و عده ای نیز بر آن تعلیقه هایی زده اند. مناسب با این مجال به چند شرح و ترجمه اشاره می کنیم:

۱- شرح «مولی باقر بن مولی اسماعیل کجوری تهرانی»، شیخ محمد که برادر شارح مذکور است، در کتاب زبدة المآثر درباره شرح برادرش می گوید:

«این شرح بسیار بزرگ در سی مجلس با عنوانهای «ای مفضل!» سامان

داده شده و بیش از بیست هزار بیت است.»(۱)

۲- شرح فارسی «مولی فاضل فخر الدین ماوراء النهری ».(۲)

۳- مرحوم مجلسی - رضوان الله علیه - هنگام روایت این حدیث بلند در «بحارالانوار» بسیاری از کلمات و عبارات آن را شرح کرده اند.(۳)

۴- آقای «کاظم مظفر» نیز کوشیده اند که کتاب را تحقیق کنند و با افزودن مقدمه ای مفید و پاورقیهایی سودمند تا حدودی در کار خود موفق بوده اند.(۴)

۵- «اسماعیل بن حسین تبریزی»، با تخلص «تائب» و مشهور به «مسأله گو»، تمام کتاب توحید مفضل را در دوهزار بیت به شعر در آورده است.(۵)

۶- ترجمه علامه «محمدباقر مجلسی»، صاحب «بحارالانوار». این ترجمه در عین پر فایده بودن آن و گذشته از آنکه مترجم جلیل القدر در جای جای کتاب با عنوان «مترجم گوید» نکات سودمندی را ذکر کرده است و لیکن در بسیاری از جاهای دیگر، سخنان سودمندی از خود اضافه کرده اند و با سخنان امامعليه‌السلام آمیخته شده؛ به عبارت دیگر: می توان ترجمه مرحوم مجلسی را شرحی مختصر و «مزجی» دانست که بازشناختن سخنان شارح و متن، تنها با مقابله با اصل ممکن است.(۶)

____________________

۱. الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج ۴ ص ۴۸۲.

۲. الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج ۴، ص ۴۸۲.

۳. بحار الانوار، ج ۳ ص ۵۷ و ۱۵۲

۴. توحید المفضل، مکتبة الداوری، چ سوم، با مقدمه و پاورقی آقای کاظم مظفر.

۵. الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج ۴ ص ۲۸۸

۶. نگارنده، نسخه خطی این ترجمه را ندیده و قضاوتهای او تنها بر اساس چند نسخه چاپی پر غلط است، چه بسا مرحوم مجلسی در نسخه اصلی همه جا سخن و توضیح خود را از اصل جدا کرده باشد. رضوان الله علیه و اسکنه الله فسیح جناته.

۷- ترجمه «مولی محمد صالح بن محمد باقر قزوینی روغنی.»(۱)

۸- ترجمه «شیخ فخرالدین ترکستانی ماوراءالنهری»(۲)

۹- ترجمه آقای «زین العابدین کاظمی خلخالی». این ترجمه همراه ترجمه دیگر مترجم (اخلاق نزد امام صادقعليه‌السلام ) در یک مجلد چاپ شده است.(۳)

به اقتضای کار، صفحاتی از اوایل، اواسط و اواخر این ترجمه را با ترجمه مرحوم مجلسی - رضوان الله و برکاته علیه - مقابله نمودم. نتیجه، رضایت بخش نبود؛ زیرا تفاوت چندانی میان دو ترجمه مشاهده نشد؛ به عبارت دیگر: همان ترجمه مرحوم مجلسی (ره) بود با اختلافهای بسیار ناچیز.

۱۰ - ترجمه آقای «علی اصغر فقیهی». این کتاب کوچک، ترجمه کاملی از توحید مفضل نیست بلکه مترجم محترم کوشیده که با حذف برخی از مطالب و همراه کردن کتاب با چند تصویر و قلمی نسبتاً روان نوشته مناسب برای «دانش آموزان» تهیه کند.

____________________

۱. «الذریعة الی تصانیف الشیعه»، ج ۴، بخش ترجمه ها.

۲. همان.

۳. این کتاب توسط انتشارات حجر در سال ۱۳۶۱ به چاپ رسیده است.

۱۰- ترجمه حاضر

«شگفتیهای آفرینش از زبان امام صادقعليه‌السلام » این عبارت عنوان ترجمه این قلم از «توحید مفضل» است در این باره ذکر چند نکته خالی از سود نیست:

الف - تلاش کرده ام که سلیقه های شخصی را وارد متن نکنم و کلمه یا عبارت توضیحی خود را درون () بگذارم.

ب - سعیم آن بوده که هم جانب امانت و پایبندی به متن حدیث را نگاه دارم و هم این تقید و توجه به متن، قلم را از قواعد نگارشی دور نسازد و تا حد امکان روانی و رسایی آن حفظ شود.

ج - هرگاه به خاطر عدم توانایی ام نتوانسته ام هر دو ویژگی را گرد آورم، روانی قلم را فدای تقید و پایبندی به متن نموده ام.

د - از آنجا که این کتاب، یک حدیث بلند است و دسترسی به مطالب آن اندکی دشوار می نمود، کوشیده ام که با انتخاب سر فصلها و فهرست مناسب، کار را بر خواننده اندکی آسان کنم.

ه- مفضل بن عمر جعفی که راوی حدیث است، در میان مردم بدرستی شناخته نیست شاید این امر به خاطر اختلاف علما درباره او باشد؛ مثلاً دانشمندان بزرگی چون «نجاشی» و «ابن غضائری» او را ضعیف شمرده اند؛ از این رو لازم دیدم که در مقدمه کتاب دیدگاههای مختلف را بیاورم تا جلالت قدر و عظمت این صحابی خاص امام صادق و امام کاظمعليهما‌السلام از رهگذر روایات قطعی الصدور و این دیدگاههای دانشمندان بزرگ بر همگان روشن شود و تردیدی در کتاب نیز پدید نیاید.

و - در مراحل آماده کردن این ترجمه در مسائل محتوایی از متن عربی بحارالانوار و ترجمه مرحوم مجلسی بهره های فراوان برده ام، نیز در مراحل صوری؛ مانند: تهیه فهرست و سر فصلها از کتاب آقای مظفر سود برده ام.

۱۱ - سخن پایانی

بی تردید در کار اغلب انسانها لغزش راه می یابد بویژه در کار شخص کم تجربه ای چون نگارنده؛ از این رو اول اینکه: اگر در ترجمه لغزشی داشته ام - که بی شک چنین است - از حضور اقدس امام صادقعليه‌السلام معذرت می خواهم. دوم اینکه: امیدوارم که خوانندگان و محققان عزیز لغزشهایم را یاد آورند تا «بدانم» و ان شاء الله در زمانهای آینده به اصلاح آورم.

خداوندا! آینه دل را به نور اخلاص روشنی بخش و زنگار شرک و دوبینی را از لوح دل، پاک گردان و شاهراه سعادت و نجات را به این بیچارگان بیابان حیرت و ضلالت بنما و ما را به اخلاق کریمانه متخلق فرما، و از نفحات و جلوه های خاص خود که مختص اولیای درگاه است ما را نصیبی ده و لشگر شیطان و جهل را از مملکت قلوب ما خارج فرما، و جنود علم و حکمت و رحمان به جای آنها جایگزین کن، و ما را با رحمت خود و خاصان درگاهت از این سرای درگذران، و در وقت مرگ و بعد از آن با ما با رحمت خود رفتار فرما، و عاقبت کار ما را با سعادت قرین کن. بحق محمد و آله الطاهرین - صلوات الله علیهم اجمعین.(۱)

نجفعلی میرزایی قم

تابستان ۱۳۷۳

ربیع الاول ۱۴۱۵

____________________

۱. بخشی از مناجاتهای رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی - رضوان الله علیه - که در آغاز کتاب چهل حدیث آمده است.

بسم الله الرحمن الرحیم

«محمد بن سنان» از«مفضل بن عمر» نقل می کند:

پایان روز بود. در «روضه»، میان قبر و منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بودم و درباره شرافت و فضیلتهای خدادادی و برتری جایگاه رفیعش که جمهور امت نسبت به آنها آگاه نبودند، می اندیشیدم.

در این حال بودم که ناگاه«ابن ابی العوجاء» وارد شد و در جایی نشست که می توانستم سخنش را بشنوم. آنگاه یکی از یارانش نزد او رسید و نشست. ابن ابی العوجاء لب به سخن گشود و گفت: «بی شک، صاحب این قبر در تمام حالاتش به منتها درجه کمال، شرافت و عظمت رسیده بود.»

همراه او گفت: «او فیلسوفی بود که دعوی مرتبه ای بس عظیم و منزلتی بس بزرگ داشت و بر این ادعای خود معجزاتی آورد که عقلها را مغلوب و فهمها را ناتوان و سرگشته نمود. خرد پیشگان برای درک حقیقت آنها در دریای خروشان اندیشه فرو رفتند و سرگشته و ناکام و تهیدست باز آمدند.

آنگاه که اندیشمندان و فصیحان و خطیبان دعوتش را به جان پذیرفتند، مردم دیگر، گروه گروه به دینش درآمدند. بام او با نام خدای جل و علا قرین گشت و روزانه پنج بار در اذان و اقامه این فریاد از مأذنه عبادتگاهها و هر جایی که دعوت و حجت الهی او بدانجا راه یافته بود در دشت و صحرا و کوه و دریا به هوا خاست... تا هر ساعت یادش تازه ماند و رسالتش به خموشی نگراید.»

ابن ابی العوجاء گفت: «سخن از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بگذار و بگذر که عقل من درباره او سرگشته و اندیشه ام در کار او گمراه و بسته است. درباره راز و ریشه کار او سخن بگو که مردم بدان سبب آن را می پویند.»

آنگاه بگونه ای به آغاز پدید آمدن اشیا پرداخت، هیچ پردازش، تدبیر و تقدیری نبوده و آفرینش، صانع و تدبیرگری ندارد، بلکه همه چیز خود به خود و بدون تدبیر مدبری پدید آمده و دنیا همیشه چنین بوده و چنین خواهد بود.

گفتگوی مفضّل و ابن ابی العوجاء

مفضل می گوید: (با شنیدن این سخنان ناروا) چنان به خشم و غضب آمدم که عنان از کفم بیرون رفت و (خطاب به او) گفتم:

«ای دشمن خدا! در دین خدایت الحاد می ورزی و خداوندی را که به نیکوترین صورت و کاملترین آفرینش پدید آورد و تو را بدین جا رسانیده، انکار می کنی؟! اگر در درون خویش نیک اندیشه کنی و حس لطیف تو در خطا نیفتد، هر آینه براهین ربوبیت و آثار صنعت صانع را در وجودت نهفته و نشانه ها و دلایل او - جل و علا - را در آفرینشت روشن می یابی.»

زاده ابو العوجاء (پس از شنیدن آهنگ تند سخنان مفضل) گفت:

«ای مرد! اگر از متکلمانی با تو سخن می گوییم. در صورتی که (بر ما چیره شدی و) حق را نزد تو یافتیم، از تو پیروی خواهیم کرد. اما اگر از اینان نیستی هیچ سخن مگوی. اگر از یاران و اصحاب (امام) جعفر صادقعليه‌السلام هستی، بدان که او با ما اینگونه سخن نمی گوید و همانند تو با ما مجادله نمی کند. او بیش از آنچه تو از ما شنیدی از ما شنیده، اما هیچ گاه سخن را با فحش و تعدی آلوده ننموده است. او همواره در سخنان خود شکیبا، باوقار، اندیشه گر و استوار بوده و هیچ زمانی به ستوه نمی آمد و خلقش تنگ نمی گشت و برنمی آشفت. ابتدا نیک به سخنان ما گوش فرا می دهد، می کوشد که دلیل ما را بدرستی دریابد. ما نیز همه چیز خود را به میان می آوریم. هنگامی که (سخنان ما تمام می شود و) می پنداریم او را محکوم کردیم (و بر او چیره شدیم)، ناگاه با سخنی کوتاه و اندک (بر ما غالب می آید)، دلیلمان را می شکند. عذرمان را می برد و ما را تسلیم دلیل خود می کند، به گونه ای که هیچ پاسخی در جواب به دلایلش نمی یابیم. حال اگر از یاران اویی تو نیز با ما چون او سخن بگو.»

علت املای کتاب بر مفضل

مفضل می گوید: در حالی که از این سخنان، اندوهگین و در این اندیشه بودم که چگونه اسلام و مسلمانان، دچار کفر و انکار این گروه شده اند از مسجد بیرون آمدم. به نزد مولایم - صلوات الله علیه - رفتم. آن حضرت مرا شکسته دل و نگران دید. فرمود: چه شده است؟ من نیز تمام سخنانی را که از آن گروه دهری شنیده بودم و هم سخنان خود را بازگو کردم.

مجلس اول

امام فرمود: بامدادان به نزد من آی تا حکمت خدای جل و علا در آفرینش جهان، درندگان، چهار پایان، پرندگان، حشرات و جانوران دیگر؛ چون: حیوانات، گیاهان، درختان میوه دار و بی میوه و سبزیهای خوردنی و ناخوردنی را چنان برایت بیان کنم که شایستگان از آن عبرت گیرند، مؤمنان با شناخت آن، آرام گردند و ملحدان و انکار کنندگان در آن سرگشته شوند.

مفضل می گوید: خرسند و شادمان از نزد آن حضرتعليه‌السلام خارج شدم. آن شب به خاطر وعده امامعليه‌السلام و انتظار آن، بر من دیر گذشت.

بامدادان، به نزد مولایم شتافتم، اجازه ورود یافتم. در برابرش (از سر ادب) ایستادم. فرمود: بنشین. آنگاه به اتاقی رفت که در آن خلوت می کرد. من نیز با خاستن او به پا خاستم. فرمود: در پی من بیا. به دنبال آن حضرت رفتم. به اتاق وارد شد و من نیز پشت سر او وارد شدم. امامعليه‌السلام نشست و من هم در برابرش نشستم. فرمود: ای مفضل! می دانم به خاطر شدت انتظار برای آنچه که


3

4

5

6

7

8

9