زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 18%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10119 / دانلود: 3524
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

.

زندگاني داود و سليمانعليهم‌السلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده: سيدمهدي امين

با نظارت: دكتر محمد بيستوني

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

تقديم به

اِلي سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللّهِ وَ خاتَمِ النَّبِيّينَ وَ اِلي مَوْلانا وَ مَوْلَي الْمُوَحِّدينَ عَلِيٍّ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ وَ اِلي بِضْعَةِ الْمُصْطَفي وَ بَهْجَةِ قَلْبِهِ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ وَ اِلي سَيِّدَيْ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ، السِبْطَيْنِ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ اِلَي الاَْئِمَّةِ التِّسْعَةِ الْمَعْصُومينَ الْمُكَرَّمينَ مِنْ‌وُلْدِ الْحُسَيْنِ لاسِيَّما بَقِيَّةِ‌اللّهِ فِي‌الاَْرَضينَ وَ وارِثِ عُلُومِ الاَْنْبِياءِ وَ الْمُرْسَلينَ، الْمُعَدِّ لِقَطْعِ دابِرِالظَّلَمَةِ وَ الْمُدَّخِرِ لاِِحْياءِ الْفَرائِضِ وَ مَعالِمِ الدّينِ ، الْحُجَّةِ‌بْنِ‌الْحَسَنِ صاحِبِ الْعَصْرِ وَ الزَّمانِ عَجَّلَ اللّهُ تَعالي فَرَجَهُ الشَّريفَ فَيا مُعِزَّ الاَْوْلِياءِوَيامُذِلَ‌الاَْعْداءِاَيُّهَاالسَّبَبُ‌الْمُتَّصِلُ‌بَيْنَ‌الاَْرْضِ‌وَالسَّماءِقَدْمَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرَّ في غَيْبَتِكَ وَ فِراقِكَ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ مِنْ وِلائِكَ وَ مَحَبَّتِكَ فَاَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ مِنْ مَنِّكَ وَ فَضْلِكَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا بِنَظْرَةِ رَحْمَةٍ مِنْكَ اِنّا نَريكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ

متن تأئيديه حضرت آية‌اللّه محمد يزدي

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري و رييس شورايعالي مديريت حوزه علميه

بِسْمِ اللّه‌ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

قرآن كريم اين بزرگ‌ترين هديه آسماني و عالي‌ترين چراغ هدايت كه خداوند عالم به وسيله آخرين پيامبرش براي بشريت فروفرستاده است؛ همواره انسان‌ها را دستگيري و راهنمايي نموده و مي‌نمايد. اين انسان‌ها هستند كه به هر مقدار بيشتر با اين نور و رحمت(۵) ارتباط برقرار كنند بيشتر بهره مي‌گيرند. ارتباط انسان‌ها با قرآن كريم با خواندن، انديشيدن، فهميدن، شناختن اهداف آن شكل مي‌گيرد. تلاوت، تفكر، دريافت و عمل انسان‌ها به دستورالعمل‌هاي آن، سطوح مختلف دارد. كارهايي كه براي تسهيل و روان و آسان كردن اين ارتباط انجام مي‌گيرد هركدام به نوبه خود ارزشمند است. كارهاي گوناگوني كه دانشمند محترم جناب آقاي دكتر بيستوني براي نسل جوان در جهت اين خدمت بزرگ و امكان ارتباط بهترنسل جوان باقرآن انجام‌داده‌اند؛همگي قابل تقدير و تشكر و احترام است. به علاقه‌مندان بخصوص جوانان توصيه مي‌كنم كه از اين آثار بهره‌مند شوند.

توفيقات بيش از پيش ايشان را از خداوند متعال خواهانم.

محمد يزدي

رييس دبيرخانه مجلس خبرگان رهبري ۱/۲/۱۳۸۸

متن تائيديه حضرت آية‌اللّه مرتضي مقتدايي

بِسْمِ اللّه‌ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

توفيق نصيب گرديد از مؤسسه قرآني تفسير جوان بازديد داشته باشم و مواجه شدم با يك باغستان گسترده پرگل و متنوع كه به‌طور يقين از معجزات قرآن است كه اين ابتكارات و روش‌هاي نو و جالب را به ذهن يك نفر كه بايد مورد عنايت ويژه قرار گرفته باشد القاء نمايد تا بتواند در سطح گسترده كودكان و جوانان و نوجوانان و غيرهم را با قرآن‌مجيد مأنوس به‌طوري‌كه مفاهيم بلند و باارزش قرآن در وجود آنها نقش بسته و روش آنها را الهي و قرآني نمايد و آن برادر بزرگوار جناب آقاي دكتر محمد بيستوني است كه اين توفيق نصيب ايشان گرديده و ذخيره عظيم و باقيات الصالحات جاري براي آخرت ايشان هست. به اميد اين كه همه اقدامات با خلوص قرين و مورد توجه ويژه حضرت بقيت‌اللّه‌الاعظم ارواحنافداه باشد.

۷) مرتضي مقتدايي

به تاريخ يوم شنبه پنجم ماه مبارك رمضان‌المبارك ۱۴۲۷

متن‌تأييديه حضرت آية‌اللّه‌سيدعلي‌اصغردستغيب نماينده محترم‌خبرگان‌رهبري‌دراستان‌فارس

بِسْمِ اللّه‌ِ الرَّحْمنِ الرَّحيم

( وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانا لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ ) (۸۹ / نحل)

تفسير الميزان گنجينه گرانبهائي است كه به مقتضاي اين كريمه قرآني حاوي جميع موضوعات و عناوين مطرح در زندگي انسان‌ها مي‌باشد. تنظيم موضوعي اين مجموعه نفيس اولاً موجب آن است كه هركس عنوان و موضوع مدّنظر خويش را به سادگي پيدا كند و ثانيا زمينه مناسبي در راستاي تحقيقات موضوعي براي پژوهشگران و انديشمندان جوان حوزه و دانشگاه خواهد بود.

اين توفيق نيز در ادامه برنامه‌هاي مؤسسه قرآني تفسير جوان در تنظيم و نشر آثار(۹)

قرآني مفسّرين بزرگ و نامي در طول تاريخ اسلام، نصيب برادر ارزشمندم جناب آقاي دكتر محمد بيستوني و گروهي از همكاران قرآن‌پژوه ايشان گرديده است. اميدوارم همچنان از توفيقات و تأييدات الهي برخوردار باشند.

سيدعلي اصغر دستغيب

۲۸/۹/۸۶

مقدمه ناشر

براساس پژوهشي كه در مؤسسه قرآني تفسير جوان انجام شده، از صدر اسلام تاكنون حدود ۰۰۰/۱۰ نوع تفسير قرآن كريم منتشر گرديده است كه بيش از ۹۰% آنها به دليل پرحجم بودن صفحات، عدم اعراب گذاري كامل آيات و روايات و كلمات عربي، نثر و نگارش تخصصي و پيچيده، قطع بزرگ كتاب و... صرفا براي «متخصصين و علاقمندان حرفه‌اي» كاربرد داشته و افراد عادي جامعه به ويژه «جوانان عزيز» آنچنان كه شايسته است نمي‌توانند از اين قبيل تفاسير به راحتي استفاده كنند.

مؤسسه قرآني تفسير جوان ۱۵ سال براي ساده‌سازي و ارائه تفسير موضوعي و كاربردي در كنار تفسيرترتيبي تلاش‌هاي گسترده‌اي را آغاز نموده است كه چاپ و انتشار تفسير جوان (خلاصه ۳۰ جلدي تفسير نمونه، قطع جيبي) و تفسير نوجوان (۳۰ جلدي، قطع جيبي

كوچك و بيش از يكصد تفسير موضوعي ديگر نظير باستان‌شناسي قرآن كريم، رنگ‌شناسي، شيطان‌شناسي، هنرهاي دستي، ملكه گمشده و شيطاني همراه، موسيقي، تفاسير گرافيكي و... بخشي از خروجي‌هاي منتشر شده در همين راستا مي‌باشد.

كتابي كه ما و شما اكنون در محضر نوراني آن هستيم حاصل تلاش ۳۰ ساله «استادارجمند جناب آقاي‌سيدمهدي‌امين» مي‌باشد.ايشان تمامي مجلدات تفسيرالميزان را به دقت مطالعه كرده و پس از فيش برداري، مطالب را «بدون هيچ گونه دخل و تصرف در متن تفسير» در هفتاد عنوان موضوعي تفكيك و براي نخستين بار «مجموعه ۷۰ جلدي تفسير موضوعي الميزان» را تدوين نموده كه هم به صورت تك موضوعي و هم به شكل دوره‌اي براي جوانان عزيز قابل استفاده كاربردي‌است.

«تفسير الميزان» به گفته شهيد آية اللّه مطهريرحمهم‌الله «بهترين تفسيري است كه در ميان

شيعه و سني از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است». «الميزان» يكي از بزرگ‌ترين آثار علمي علامه طباطبائيرحمهم‌الله ، و از مهم‌ترين تفاسير جهان اسلام و به حق در نوع خود كم‌نظير و مايه مباهات و افتخار شيعه است. پس از تفسير تبيان شيخ طوسي (م ۴۶۰ ه) و مجمع‌البيان شيخ طبرسي (م ۵۴۸ ه) بزرگ‌ترين و جامع‌ترين تفسير شيعي و از نظر قوّت علمي و مطلوبيت روش تفسيري، بي‌نظير است. ويژگي مهم اين تفسير به‌كارگيري تفسير قرآن به قرآن و روش عقلي و استدلالي است. اين روش در كار مفسّر تنها در كنار هم‌گذاشتن آيات براي درك معناي واژه خلاصه نمي‌شود، بلكه موضوعات مشابه و مشترك در سوره‌هاي مختلف را كنار يكديگر قرار مي‌دهد، تحليل و مقايسه مي‌كند و براي درك پيام آيه به شيوه تدبّري و اجتهادي توسل مي‌جويد.

يكي از ابعاد چشمگير الميزان، جامعه‌گرايي تفسير است. بي‌گمان اين خصيصه از

مقدمه ناشر

انديشه و گرايش‌هاي اجتماعي علامه طباطبائيرحمهم‌الله برخاسته است و لذا به مباحثي چون حكومت، آزادي، عدالت اجتماعي، نظم اجتماعي، مشكلات امّت اسلامي، علل عقب ماندگي مسلمانان، حقوق زن و پاسخ به شبهات ماركسيسم و ده‌ها موضوع روز، روي آورده و به‌طورعميق مورد بحث و بررسي قرارداده است.

شيوه مرحوم علاّمه به‌اين شرح است كه در آغاز، چندآيه از يك‌سوره را مي‌آورد و آيه، آيه، نكات لُغوي و بياني‌آن‌را شرح مي‌دهد و پس از آن، تحت عنوان بيان آيات كه شامل مباحث موضوعي است به تشريح آن مي‌پردازد.

ولي متأسفانه قدر و ارزش اين تفسير در ميان نسل جوان ناشناخته مانده است و بنده در جلسات فراواني كه با دانشجويان يا دانش‌آموزان داشته‌ام همواره نياز فراوان آنها را به اين تفسير دريافته‌ام و به همين دليل نسبت به همكاري با جناب آقاي(۱۴)

سيدمهدي امين اقدام نموده‌ام.

اميدوارم اين قبيل تلاش‌هاي قرآني ما و شما براي روزي ذخيره شود كه به جز اعمال و نيات خالصانه، هيچ چيز ديگري كارساز نخواهد بود.

دكتر محمد بيستوني

رئيس مؤسسه قرآني تفسير جوان

تهران تابستان ۱۳۸۸

مقدمه ناشر

مقدمه مؤلف

( اِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ في كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ اِلاَّ الْمُطَهَّروُنَ )

اين قرآني است كريم در كتابي مكنون كه جز دست پاكان و فهم خاصان بدان نرسد!

(۷۷ ۷۹/ واقعه)

اين كتاب به منزله يك «كتاب مرجع» يافرهنگ معارف قرآن است كه از «تفسير الميزان» انتخاب و تلخيص، و بر حسب موضوع طبقه‌بندي شده است.

در تقسيم‌بندي به عمل آمده از موضوعات قرآن كريم قريب ۷۰ عنوان مستقل به دست آمد. هر يك از اين موضوعات اصلي، عنوان مستقلي براي تهيه يك كتاب در نظر گرفته شد. هر كتاب در داخل خود به چندين فصل يا عنوان فرعي تقسيم گرديد. هر فصل نيز به سرفصل‌هايي تقسيم شد. در اين سرفصل‌ها آيات و مفاهيم قرآني از متن تفسير الميزان انتخاب و پس از تلخيص، به روال منطقي، طبقه‌بندي و درج گرديد، به طوري كه خواننده جوان و محقق ما با مطالعه اين مطالب كوتاه وارد جهان شگفت‌انگيز آيات و معارف قرآن عظيم گردد. در پايان كار، مجموع اين معارف به قريب ۵ هزار عنوان يا سرفصل بالغ گرديد.

از لحاظ زماني: كار انتخاب مطالب و فيش‌برداري و تلخيص و نگارش، از

اواخر سال ۱۳۵۷ شروع و حدود ۳۰ سال دوام داشته، و با توفيق الهي در ليالي مباركه قدر سال ۱۳۸۵پايان پذيرفته و آماده چاپ و نشر گرديده است. هدف از تهيه اين مجموعه و نوع طبقه‌بندي مطالب در آن، تسهيل مراجعه به شرح و تفسير آيات و معارف قرآن شريف، از جانب علاقمندان علوم قرآني، مخصوصا محققين جوان است كه بتوانند اطلاعات خود را از طريق بيان مفسري بزرگ چون علامه فقيد آية اللّه طباطبايي دريافت كنند، و براي هر سؤال پاسخي مشخص و روشن داشته باشند.

سال‌هاي طولاني، مطالب متعدد و متنوع درباره مفاهيم قرآن شريف مي‌آموختيم اما وقتي در مقابل يك سؤال درباره معارف و شرايع دين‌مان قرار مي‌گرفتيم، يك جواب مدون و مشخص نداشتيم بلكه به اندازه مطالب متعدد و متنوعي كه شنيده بوديم بايد جواب مي‌داديم. زماني كه تفسير الميزان علامه طباطبايي،قدس‌سره ، ترجمه شد و در دسترس جامعه مسلمان ايراني قرار گرفت، اين مشكل حل شد و جوابي را كه لازم بود مي‌توانستيم از متن خود قرآن، با تفسير روشن و قابل اعتمادِ فردي كه به اسرار مكنون دست يافته بود، بدهيم. اما آنچه مشكل مي‌نمود گشتن و پيدا كردن آن جواب از لابلاي چهل (يا بيست) جلد ترجمه فارسي اين تفسير گرانمايه بود. لذا اين ضرورت احساس شد كه مطالب به صورت موضوعي طبقه‌بندي و خلاصه شود و در قالب يك دائرة‌المعارف در دسترس همه دين‌دوستان قرارگيرد. اين همان انگيزه‌اي بود كه موجب تهيه اين مجلدات گرديد.

بديهي است اين مجلدات شامل تمامي جزئيات سوره‌ها و آيات الهي قرآن نمي‌شود، بلكه سعي شده مطالبي انتخاب شود كه در تفسير آيات و مفاهيم قرآني، علامه بزرگوار به شرح و بسط و تفهيم مطلب پرداخته است.

اصول اين مطالب با توضيح و تفصيل در «تفسير الميزان» موجود است كه خواننده مي‌تواند براي پي‌گيري آن‌ها به خود الميزان مراجعه نمايد. براي اين منظور مستند هر مطلب با ذكر شماره مجلد و شماره صفحه مربوطه و آيه مورد استناد در هر مطلب قيد گرديده است.

ذكراين‌نكته لازم‌است كه چون‌ترجمه‌تفسيرالميزان به‌صورت دومجموعه ۲۰ جلدي و ۴۰جلدي منتشرشده بهتراست درصورت نيازبه‌مراجعه به‌ترجمه الميزان، بر اساس ترتيب عددي آيات قرآن به سراغ جلد موردنظر خود، صرف‌ نظراز تعداد مجلدات برويد. و مقدر بود كه كار نشر چنين مجموعه آسماني در مؤسسه‌اي انجام گيرد كه با هدف نشر معارف قرآن شريف، به صورت تفسير، مختص نسل جوان، تأسيس شده باشد، و استاد مسلّم، جناب آقاي دكتر محمد بيستوني، اصلاح و تنقيح و نظارت همه‌جانبه بر اين مجموعه قرآني شريف را به عهده گيرد. مؤسسه قرآني تفسير جوان با ابتكار و سليقه نوين، و به منظور تسهيل در رساندن پيام آسماني قرآن مجيد به نسل جوان، مطالب قرآني را به صورت كتاب‌هايي در قطع جيبي منتشر مي‌كند. اين ابتكار در نشر همين مجلدات نيز به كار رفته، تا مطالعه آن در هر شرايط زماني و مكاني، براي جوانان مشتاق فرهنگ الهي قرآن شريف، ساده و آسان گردد... و ما همه بندگاني هستيم هر يك حامل وظيفه تعيين شده از جانب دوست، و آنچه انجام شده و مي‌شود، همه از جانب اوست ! و صلوات خدا بر محمّد مصطفيصلى‌الله‌عليه‌وآله و خاندان جليلش باد كه نخستين حاملان اين(۲۱) وظيفه الهي بودند، و بر علامه فقيد آية‌اللّه طباطبايي و اجداد او، و بر همه وظيفه‌داران اين مجموعه شريف و آباء و اجدادشان باد، كه مسلمان شايسته‌اي بودند و ما را نيز در مسير شناخت اسلام واقعي پرورش دادند!

ليله قدر سال ۱۳۸۵

سيد مهدي حبيبي امين

فصل اول:خضر نبي و علم كتاب

خداي سبحان به موسيعليه‌السلام وحي فرمود كه در سرزميني بنده‌اي دارد كه داراي علمي است كه وي آن را ندارد، و اگر به طرف مجمع البحرين برود او را در آن‌جا خواهد يافت. نشانه‌اش اين است كه هر جا ماهي زنده شد (و يا گم شد) همان‌جا او را خواهد ديد.

موسيعليه‌السلام تصميم گرفت كه آن عالم را ببيند، و چيزي از علوم او را فرا گيرد، لاجرم به رفيقش اطلاع داد و به اتفاق به طرف مجمع‌البحرين حركت كردند و با خود يك عدد ماهي مرده برداشتند و به راه افتادند تا بدان‌جا رسيدند و چون خسته شده بودند بر روي تخته سنگي كه بر لب آب قرار داشت نشستند تا لحظه‌اي بياسايند و چون فكرشان مشغول بود از ماهي غفلت نموده و فراموش كردند. از سوي ديگر ماهي زنده شد و خود را به آب انداخت و يا مرده‌اش به آب افتاد، رفيق موسي با اين كه آن را ديد فراموش كرد كه به موسي خبر دهد، از آن‌جا برخاسته و به راه خود ادامه دادند تا اين‌كه از مجمع‌البحرين گذشتند و چون بار ديگر خسته شدند موسي به او گفت غذايمان را بيار كه در اين سفر سخت كوفته شده‌ايم!

در آن‌جا رفيق موسي به ياد ماهي و آن‌چه از داستان آن ديده بود افتاد و در پاسخش گفت: آن‌جا كه روي تخته سنگ نشسته بوديم ماهي را ديدم كه زنده شد و به دريا افتاد و شنا كرد و ناپديد شد، و من خواستم كه به تو بگويم ولي شيطان از يادم برد، (و يا ماهي را فراموش كردم، پس به‌دريا افتاد و فرو رفت.)

موسي گفت: اين همان است كه ما در طلبش بوديم، و آن تخته سنگ همان نشاني ماست، پس بايد بدان‌جا برگرديم! و بي‌درنگ از همان راه كه آمده بودند برگشتند، و بنده‌اي از بندگان خدا را كه خدا رحمتي از ناحيه خودش و علمي لدني به او داده بود، بيافتند.

موسيعليه‌السلام خود را بر او عرضه كرد و درخواست نمود تا او را متابعت كند و او چيزي از علم و رشدي كه خدايش ارزاني داشته به وي تعليم دهد.

آن مرد عالم گفت: تو نمي‌تواني با من باشي و آن‌چه از من و كارهايم مشاهده كني تحمل نمائي! چون تأويل و حقيقت معناي كارهايم را نمي‌داني، و چگونه تحمل تواني كرد بر چيزي كه احاطه علمي بدان نداري؟

موسيعليه‌السلام قول داد كه هر چه ديد صبر كند و انشاء اللّه در هيچ امري نافرماني‌اش نكند. عالم بنا گذاشت كه خواهش او را بپذيرد، و آن‌گاه گفت:

پس اگر مرا پيروي كردي بايد كه از من از هيچ چيزي سؤال نكني تا خودم درباره آن‌چه مي‌كنم آغاز به توضيح و شرح كنم!

موسيعليه‌السلام و آن عالم حركت كردند تا بر يك كشتي سوار شدند كه در آن جمعي ديگر نيز سوار بودند، موسي نسبت به كارهاي آن عالم خالي الذهن بود، در چنين حالي

عالم كشتي را سوراخ كرد، سوراخي كه با وجود آن كشتي ايمن از غرق نبود. موسي آن‌چنان تعجب كرد كه عهدي را كه با او بسته بود فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود:

چه مي‌كني؟ مي‌خواهي اهل كشتي را غرق كني؟ عجب كار بزرگ و خطرناكي كردي !

عالم با خون‌سردي جواب داد: نگفتم تو صبر بامن بودن را نداري؟ موسيعليه‌السلام به خود آمد و از سر عذرخواهي گفت: من آن وعده‌اي را كه به تو داده بودم فراموش كردم. اينك مرا بدان‌چه از سر فراموشي مرتكب شده‌ام مؤاخذه نفرما، و درباره‌ام سخت‌گيري مكن !

سپس از كشتي پياده شدند و به راه افتادند و در بين راه به پسري برخورد نمودند، عالم آن كودك را بكشت، و باز اختيار از دست موسي در رفت و بر او تغيبر كرد و از در انكار گفت: اين چه كاري بود كه كردي؟ كودك بي‌گناهي را كه خود جنايتي مرتكب نشده و خوني نريخته بي‌جهت كشتي؟ راستي چه كار بدي كردي! عالم براي بار دوم گفت: نگفتم تو نمي‌تواني در مصاحبت من خود را كنترل كني؟ اين بار ديگر موسيعليه‌السلام عذري نداشت كه بياورد تا با آن عذر از مفارقت آن عالم جلوگيري كند و از سوي ديگر هيچ دلش رضا نمي‌داد كه از وي جدا شود به ناچار اجازه خواست تا به طور موقت با او باشد، بدين معني كه مادامي كه از او سؤالي نكرده با او باشد و همين كه سؤال سوم را كرد مدت مصاحبتش پايان يافته تلقي شود. موسي درخواست خود را بدين بيان ادا نمود:

اگر از اين به بعد از تو سؤالي كردم ديگر عذري نداشته باشم! عالم قبول كرد و باز به راه خود ادامه دادند تا به قريه‌اي رسيدند، و چون گرسنگي به منتها درجه رسيده بود از اهل قريه طعامي خواستند و ايشان از پذيرفتن اين دو مهمان سر باز زدند. در همين ميان ديوار خرابي را ديدند كه در شرف فرو ريختن بود، به طوري كه مردم‌از نزديك شدن به آن پرهيز مي‌كردند، پس آن ديوار را به‌پا كرد. موسي گفت: چرا در برابر عملت مزدي نگرفتي تا با آن سد جوعي بكنيم؟

اين‌ها از ما پذيرائي نكردند، و ما الان به آن دستمزد محتاج بوديم!

مرد عالم گفت : اينك فراق من و تو فرا رسيده است تأويل آن‌چه كردم برايت مي‌گويم و از تو جدا مي‌شوم! اما، آن كشتي كه ديدي سوراخش كردم مال عده‌اي مسكيني بود كه با آن در دريا كار مي‌كردند و هزينه زندگي خود را به دست مي‌آوردند، و چون پادشاهي از آن سوي دريا كشتي‌ها را جمع مي‌كرد، و بيگاري مي‌گرفت، من آن را سوراخ كردم تا وقتي او پس از چند لحظه كه مي‌رسد كشتي را معيوب ببيند و از بيگاري گرفتن آن صرف نظر كند.

اما، آن پسر كه كشتم خودش كافر و پدر و مادرش مؤمن بودند، اگر او زنده مي‌ماند با كفر و طغيانش پدر و مادر را هم منحرف مي‌كرد، رحمت خدا شامل حال آن دو بود، و به همين جهت مرا دستور داد تا او را بكشتم، تا خدا به جاي او به آن دو فرزند بهتري دهد، فرزندي صالح‌تر و به خويشان خود مهربان‌تر، و به دين جهت او را كشتم! و اما، ديواري كه ساختم؟ آن ديوار مال دو فرزند يتيم از اهل اين شهر بود و در زير آن گنجي از آن دو نهفته بود، و چون پدر آن دو مردي صالح بود به خاطر صلاح پدر رحمت خدا شامل حال آن دو شد و مرا امر فرمود تا ديوار را بسازم به طوري كه تا دوران بلوغ آن دو استوار بماند و گنج محفوظ باشد تا آن را استخراج كنند، چه اگر اين كار را نمي‌كردم گنج بيرون مي‌افتاد و مردم آن را مي‌بردند! آن‌گاه گفت:

من آن چه كردم از ناحيه خود نكردم بلكه به امر خدا بود و تأويلش هم همان بود كه برايت گفتم: اين بگفت ، و از موسي جدا شد.(۱)

__________________

۱- الميزان، ج ۲۶،ص ۲۴۰

حقايقي از ديدار موسي و خضرعليه‌السلام

( وَاِذْ قالَ مُوسيلِفَتيهُ لا اَبْرَحُ حَتّي اَبْلُغَ مَجْمَعَ‌الْبَحْرَيْنِ...! ) (۶۰تا۸۲ / كهف)

در اين آيات داستان موسيعليه‌السلام و برخوردش را در مجمع البحرين با آن عالِمي كه تأويل حوادث مي‌دانست، براي رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله تذكر مي‌دهد، و اين چهارمين تذكري است كه در اين سوره، پس از امر آن جناب به صبر در تبليغ رسالت، تذكار داده مي‌شود، تا هم سرمشقي باشد براي استقامت در تبليغ و هم تسليتي باشد در مقابل اعراض مردم از ذكر خدا و اقبالشان به دنيا، و هم بياني باشد در اين كه زينت دنياي زودگذر كه اينان بدان مشغول شده‌اند متاعي است كه رونق آن تا روزي معين است، پس رسول گرامي‌اش از ديدن تمتعات آنان به زندگي و بهره‌مندي‌شان به آن‌چه كه اشتهاء كنند دچار ناراحتي نشود، چون در ماوراء اين ظاهر يك باطن است و درمافوق تسلط آنان بر مشتهيات سلطنتي الهي قرار دارد.

پس ظاهرا يادآوري داستان موسي و عالِم براي اشاره به اين است كه اين حوادث و وقايعي هم كه بر وفق مراد اهل دنيا جريان مي‌يابد، تأويلي دارد كه به زودي برايشان روشن خواهد شد، و آن وقتي است كه مقدر الهي به نهايت اجل خود برسد و خدا اذن دهد تا از خواب غفلت چندين ساله بيدار شوند، و براي يك نشئه ديگري غير نشئه دنيا مبعوث گردند. در آن روز تأويل حوادث امروز روشن مي‌شود، آن وقت همان‌ها كه گفتار انبياء را به هيچ نمي‌گرفتند، مي‌گويند:

عجب! رسولان پروردگار سخن حق مي‌گفتند و ما قبول نمي‌كرديم!

اين موسي كه در اين داستان اسم برده شده همان موسي بن عمرانعليه‌السلام رسول معظم خداي تعالي است كه بنا به روايات وارده از طرق شيعه و سني يكي از انبياء اولوالعزم و صاحب شريعت است. بعضي گفته‌اند كه اين موسي غير موسي بن عمران بلكه يكي از نواده‌هاي يوسفعليه‌السلام است، و اسمش موسي فرزند ميشا فرزند يوسف است كه خود از انبياء بني اسرائيل بوده است، ولي اين احتمال را قرآن كريم رد مي‌كند زيرا قرآن در حدود ۱۳۰ جا يا بيشتر نام حضرت موسي را برده ودر همه آن‌ها مقصودش موسي بن عمرانعليه‌السلام بوده است، و اگر غير او بود بايد قرينه‌اي ذكر مي‌شد.

بعضي ديگر گفته‌اند كه داستاني است فرضي و تخيلي كه براي افاده اين غرض تصوير شده است كه كمال معرفت آدمي را به سرچشمه حيات رسانيده و از آب زندگي سيرابش مي‌كند و در نتيجه حياتي ابدي مي‌يابد كه دنبالش مرگ نيست و سعادتي سرمدي به دست مي‌آورد كه مافوقش هيچ سعادتي نيست. با توجه به اين كه هيچ خبري از قضيه چشمه حيات در ظاهر كتاب الهي نيست نمي‌توان چنين موضوعي را به تقدير گرفت، جز گفته بعضي از مفسرين و قصه سرايان از اهل تاريخ مأخذي اصيل و قرآني ندارد كه بتوان بدان استناد جست، و وجدان حسي هم آن را تأييد نكرده است، و در هيچ ناحيه از نواحي كره زمين نيز چنين چشمه‌اي يافت نشده است.

درباره آن‌جواني كه همراه موسيعليه‌السلام بوده برخي گفته‌اند وصي او «يوشع بن نون» بوده است، و اين معنا را روايت هم تأييد مي‌كند، و بعضي گفته‌اند:

از اين جهت «فَتي» ناميده شده كه همواره در سفر و حضر همراه او بوده است، وي از اين جهت بوده كه همواره او را خدمت مي‌كرده است.

و اما آن عالمي كه موسيعليه‌السلام ديدارش كرد و خداي تعالي بدون ذكر نامش به وصف جميلش ستوده، و فرموده:

«بنده‌اي از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتي بدو داده بوديم و از نزد خويش دانشي به او آموخته بوديم!» اسمش به طوري كه در روايات آمده «خضر» يكي از انبياء معاصر موسيعليه‌السلام بوده است، و در بعضي ديگر آمده‌كه خداخضر را عمر طولاني داده و تا امروز هم زنده است.

و اين مقدار از مطالب درباره خضر عيبي ندارد و قابل قبول هم هست زيرا عقل يا دليل نقلي قطعي برخلافش نيست، ولكن به اين مقال اكتفا نكرده‌اند و درباره شخصيت او در ميان مردم حرف‌هاي طولاني در تفاسير مطول آمده و قصه‌ها و حكايات درباره اشخاصي كه او را ديده‌اند نقل شده كه روايات راجع به آن از اساطير قبل از اسلام و مطالب جعلي و دروغين است.(۱)

جريان حركت موسي براي كسب دانش

__________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۲۱۸

جريان حركت موسي براي كسب دانش

( وَ اِذْ قالَ مُوسي لِفَتيهُ لا اَبْرَحُ حَتّي اَبْلُغَ مَجْمَعَ‌الْبَحْرَيْنِ.... ) (۶۰ / كهف)

شروع اين قسمت از تاريخ زندگي حضرت موسي پيامبر بزرگوار الهي با آيه فوق در قرآن شروع مي‌شود:

«به‌يادآر زماني را كه موسي به‌جوان ملازم خود گفت: لايزال راه مي‌پيمايم تا به مجمع‌البحرين برسم، و يا روزگار طولاني به سير خود ادامه دهم!»

مجمع البحرين كجاست؟

درباره اين كه مجمع البحرين كجاست، بعضي‌ها گفته‌اند كه منتهي‌اليه درياي روم (مديترانه) از ناحيه مشرق و منتهي‌اليه خليج فارس از ناحيه غربي است، كه بنابراين مقصود از مجمع البحرين آن قسمت از زمين است كه به يك اعتبار در منتهاي شرقي مديترانه و به اعتبار ديگر در آخر غربي خليج فارس قرار دارد و به نوعي مجاز آن را محل اجتماع دو دريا خوانده‌اند.

«و همين‌كه به‌جمع ميان دو دريارسيدند ماهي‌شان را از ياد بردند، و ماهي راه خويش سرازير به دريا پيش گرفت. و چون بگذشتند به شاگرد خويش گفت: غذاي‌مان را پيش‌آور تا چاشت‌مان را بخوريم كه از اين سفرمان خستگي فراوان ديديم! گفت: خبرداري كه وقتي به آن سنگ پناه برديم من ماهي را از ياد بردم،و جز شيطان مرا به فراموش كردن آن وانداشت، كه يادش نكردم و راه عجيب خود را پيش گرفت، موسي گفت: اين همان است كه مي‌جستم!

و با پي‌جوئي با نشانه‌هاي قدم‌هاي‌خويش بازگشتند....»(۶۱ تا ۶۴ / كهف)

ماهي فراموش شده علامت شناخت خضر

از آيات فوق استفاده مي‌شود كه ماهي نام‌برده ماهي نمك خورده و يا بريان شده بود و آن را با خود برداشته بودند كه در بين راه غذايشان باشد، نه اين كه ماهي زنده‌اي بوده است ولكن همين ماهي بريان شده در آن منزل كه فرود آمدند زنده شد و به دريا گريخت، و جوان همراه موسي نيز زنده شدن آن و شنا كردنش را در آب دريا ديده بود، چيزي كه هست يادش رفته بود كه به موسي بگويد، و موسي هم فراموش كرده بود كه از او بپرسد كه ماهي كجاست؟

و بنابراين كه فرموده: «هر دو ماهي را فراموش كردند،» معنايش اين مي شود كه موسي فراموش كرد كه ماهي در خورجين است و رفيقش هم فراموش كرد كه به وي بگويد ماهي زنده شد و به دريا افتاد.

البته اين معني را مفسرين نيز كرده‌اند ولي بايد دانست كه آيات مورد بحث صريح نيست در اين كه ماهي مزبور بعد از مردن زنده شده باشد، بلكه تنها از ظاهر آيه و كلام رفيق موسي اين معني استفاده مي‌شود كه ماهي را روي سنگي كه لب دريا بود گذاشته بودند و به دريا افتاده بود و يا موج دريا آن را به طرف خود كشيده بوده است، و در اعماق دريا فرو رفته و ناپديد شده است. و اين معنا را روايات تأييد مي‌كند چه در آن‌ها آمده است كه قضيه گم شدن ماهي علامت ديدار با خضر بوده نه زنده شدن آن و خدا داناتر است!

از بيان موسيعليه‌السلام كه به جوان همراه خود گفت تا چاشت‌شان را كه عبارت بود از همان ماهي، بياورد زيرا اينك ازمسافرت خود خسته‌شده و به تجديدقوا نيازمند است چنين مشخص مي‌شود كه اين زمان، وقت چاشت يعني اوايل روز بوده است.

علامت شناسائي خضر

وقتي موسيعليه‌السلام از جوان همراه خود شنيد كه ماهي راه خود را در دريا پيش گرفت و رفت، گفت:

اين جريان كه درباره ماهي اتفاق افتاد همان علامتي بود كه ما در جست‌جويش بوديم! لاجرم از همان‌جا برگشتند و درست از آن‌جا كه آمده بودند (با چه دقتي) جاي پاي خود را گرفته و پيش رفتند.

از اين عبارت كه «اين همان علامتي بود كه ما مي‌جستيم،» كشف مي‌شود كه موسيعليه‌السلام قبلاً از طريق وحي مأمور شده بود كه خود را در مجمع البحرين به عالم برساند، و علامتي به او داده بودند، و آن داستان گم شدن ماهي بوده است. حال يا خصوص قضيه زنده شدن و به دريا افتادن و يا يك نشاني مبهم و عمومي‌تر از قبيل گم شدن ماهي و يا زنده شدن آن در دريا و يا مرده زنده شدن و يا امثال آن بوده است، و لذا مي‌بينيم حضرت موسيعليه‌السلام به محض شنيدن قضيه ماهي مي‌گويد: «ما هم در پي اين قصه بوديم!» و بي درنگ از همان‌جا برمي گردد و خود را به آن مكان كه آمده بودند مي‌رساند، و در آن‌جا به آن عالم برخورد مي‌كند. علم خاصي از نزد خدا قرآن مجيد در معرفي آن عالمي كه موسيعليه‌السلام قرار بود براي آموزش نزد او برود چنين فرموده است:

«پس بنده‌اي از بندگان ما را يافتند كه از جانب خويش رحمتي بدو داده بوديم، و از نزد خود دانشي به او آموخته بوديم!»

هر نعمتي رحمتي است از ناحيه خدا به خلقش، لكن بعضي از آن‌ها در رحمت‌بودنش اسباب كوني واسطه است، مانند نعمت‌هاي مادي و ظاهري، و برخي از آن‌ها بدون واسطه رحمت است، مانند نعمت‌هاي باطني از قبيل نبوت و ولايت و شعبه‌ها و مقامات آن.

از اين كه رحمت را مقيد به «عِنْدَنا» كرد، مي‌فهماند كه كسي ديگر غير خدا در آن رحمت دخالتي ندارد ،و فهميده مي‌شود كه منظور از رحمت نام‌برده همان رحمت قسم دوم يعني نعمت‌هاي باطني است.

ولايت و نبوت

ازآن‌جائي كه ولايت مختص به ذات باري تعالي است( فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ ،) (۹ / شوري) ولكن نبوت چنين نيست زيرا غير خدا از قبيل ملائكه گرامي نيز در آن دخالت دارند و وحي و امثال آن را انجام مي‌دهند. لذا مي‌توان گفت مراد از جمله «رحمتي از جانب ما،» كه نشان از ناحيه ما داده و نفرموده «از ناحيه من» همان نبوت است و نه ولايت.

دانشي از جانب خدا

اين علم و دانش نيز مانند رحمت علمي است كه غير خدا كسي در آن صنعي و دخالتي ندارد، و چيزي از قبيل حس و فكر در آن واسطه نيست، و خلاصه اين‌كه از راه اكتساب و استدلال به دست نمي‌آيد. دليل بر اين معنا عبارت «مِنْ لَدُنّا از جانب ما» است كه مي‌رساند منظور از آن علم، «علم لدُني» و غير اكتسابي و مختص به اولياء است. از آخر آيات استفاده مي‌شود كه مقصود از آن، علم به تأويل حوادث است.

چگونه موسي درخواست علم مي‌كند؟

موسيعليه‌السلام گفت:

آيا اجازه مي‌دهي كه من با تو بيايم، و تو را بر اين اساس پيروي كنم كه آن‌چه خدا به تو داده براي اين كه من هم به وسيله آن رشد يابم، به من تعليم كني؟ (و يا آن‌چه را كه خدا از رشد به تو داده به من هم تعليم دهي؟)

جواب عالم اين بود:

تو هرگز به همراهي من شكيبا نتواني بود!

در اين جمله خويشتن‌داري و صبر موسيعليه‌السلام را در برابر آن‌چه از او مي‌بيند با تأكيد نفي مي‌كند و خلاصه مي‌گويد كه تو نمي‌تواني آن‌چه را كه در طريق تعليم از من مي‌بيني، تحمل كني! يعني تو استطاعت و توانائي صبر كردن را نداري، به اين كه نسبت به آن‌چه تعليم مي‌دهم صبر نداري! در اين عبرت قدرت بر صبر كردن را با نفي سبب قدرت كه عبارت است از احاطه و علم به حقيقت و تأويل واقع، نفي مي‌كند، پس در حقيقت فعل را با نفي يكي از اسبابش نفي كرده و سبب را هم با نفي سبب آن! و لذا مي‌بينيم در هنگامي كه آن عالم معنا و تأويل كارهائي را كه انجام داده، بيان كرد موسي تغيري نكرد بلكه در ديدن آن كرده‌ها تغير كرد، و وقتي برايش معني كرد، قانع شد. آري علم حكمي دارد و مظاهر علم حكمي ديگر!

نظير اين تفاوت كه در علم و در مظاهر علم رخ داده، داستان خود موسيعليه‌السلام است درقضيه گوساله‌پرستي قوم او، زيرا خداي تعالي در ميقات به او خبر داد كه قوم تو بعد از آمدنت گوساله‌پرست شده‌اند، با اين كه خدا از همه راست‌گوتر است ولي مي‌بينيم كه موسي از شنيدن موضوع عصباني نشد، ولي وقتي به ميان قوم آمد و مظاهر آن علمي را كه در ميقات به دست آورده بود با چشم خود مشاهده كرد، پر از خشم و غيظ شد و الواح را انداخت و موي سر برادر را گرفت و كشيد.

( وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلي ما لَمْ تُحِطْ بِه خُبْر ا) (۶۸ / كهف)

«چگونه در مورد چيزي كه از راز آن واقف نيستي شكيبائي مي‌كني؟»

در اين آيه خبر به معناي علم است و علم هم به معناي تشخيص و تمييز

چگونه موسي درخواست علم مي‌كند؟(۴۹)

است و معناي آن اين است كه خبر و اطلاع تو به اين روش و طريقه، احاطه پيدا نمي‌كند.

اصرار موسي براي دريافت دانش

موسيعليه‌السلام گفت:

اگر خدا خواهد مرا شكيبا خواهي يافت، و در هيچ امري نافرماني تو را نمي‌كنم! با عبارات فوق موسي وعده مي‌دهد كه به زودي خواهي ديد كه صبر مي‌كنم و تو را مخالفت و عصيان نمي‌كنم، ولي وعده خود را مقيد به مشيت الهي كرد تا اگر تخلف نمود دروغ نگفته باشد.

آن عالم شرط كرد كه: اگر به دنبال من آمدي چيزي از من مپرس تا درباره آن خودم مطلبي با تو گويم!

در اين بيان اشاره است به اين كه به زودي از من حركاتي خواهي ديد كه به ذوقت مي‌زند و تحملش براي تو گران است ولي به زودي من خودم برايت بيان مي‌كنم. اما براي موسي مصلحت نيست كه ابتداء به سؤال و استخبار كند بلكه سزاوار است كه صبر كند تا خضر خودش بيان كند.

ادب موسي در آموزش

مطلب عجيبي كه از اين داستان استفاده مي‌شود رعايت ادبي است كه موسيعليه‌السلام در مقابل استادش حضرت خضر نموده است، و اين آيات آن را حكايت كرده است با اين كه موسيعليه‌السلام «كَليمُ اللّه بوده است و يكي از انبياء اولوالعزم و آورنده تورات، با اين وجود در برابر يك نفر كه مي‌خواهد به او چيزي بياموزد چه قدر رعايت ادب كرده است!

از همان آغاز برنامه تا به آخر سخنش سرشار از ادب و تواضع است. مثلاً از همان اول تقاضاي همراهي با او را به صورت امر بيان نكرد بلكه به صورت سؤال در آورد و گفت: «آيا مي‌توانم تو را پيروي كنم؟»

دوم اين‌كه همراهي با او را به مصاحبت و همراهي نخواند بلكه آن را به صورت متابعت و پيروي تعبير كرد.

سوم اين‌كه پيروي خود را مشروط به تعليم نكرد و نگفت من تو را پيروي مي‌كنم به شرطي كه مرا تعليم دهي بلكه گفت: تو را پيروي مي‌كنم باشد كه تو مرا تعليم دهي! چهارم اين كه رسما خود را شاگرد او خواند.

پنجم اين كه علم او را تعظيم كرد و به مبدأ نامعلومي نسبت داد و به اسم و صفتش معين نكرد، بلكه گفت: «از آن‌چه تعليم داده شده‌اي،» و نگفت «از آن‌چه مي‌داني».

ششم اين كه علم او را با عبارت «رشد» مدح گفت و فهماند كه علم تو رشد است (نه جهل مركب و ضلالت.)

هفتم آن كه آن‌چه را كه خضر به او تعليم مي‌دهد پاره‌اي از علم خضر خواند نه همه آن، و گفت: «پاره‌اي از آن‌چه تعليم داده شده‌اي مرا تعليم بدهي!» و نگفت: «از آن‌چه تعليم داده شده‌اي به من تعليم بدهي!»

هشتم آن‌كه دستورات خضر را امر او ناميد و خود را در صورت مخالفت عاصي و نافرمان او خواند و بدين وسيله شأن استاد خود را بالا برد.

نهم آن‌كه وعده‌اي را كه داد وعده صريح نبود و نگفت من چنين وچنان مي‌كنم، بلكه گفت: «انشاءاللّه به زودي خواهي يافت كه چنين و چنان كنم.» و نيز نسبت به خدا رعايت ادب نمود و «انشاءاللّه آورد.

خضرعليه‌السلام هم متقابلاً رعايت ادب او را نمود و اولاً با صراحت او را رد نكرد بلكه به طور اشاره به او گفت كه تو استطاعت بر تحمل ديدن كارهاي مرا نداري، و ثانيا وقتي موسيعليه‌السلام به او وعده داد كه مخالفت نكند امر به پيروي نكرد و نگفت: «خيلي خوب بيا!» بلكه او را آزاد گذاشت تا اگر خواست بيايد و فرمود: «پس اگر مرا پيروي كردي....» و ثالثا به طور مطلق از سؤال نهي نكرد و به عنوان صرف مولويت او را نهي ننمود، بلكه نهي خود را منوط به پيروي كرد و گفت: «اگر بنا گذاشتي پيرويم كني نبايد از من چيزي بپرسي!» تا بفهماند نهي او صرف اقتراح نيست بلكه پيروي او آن را اقتضاء مي‌كند. (۱)

____________________

۱- الميزان، ج ۲۶، ص ۲۲۱

اولين درس خضرعليه‌السلام

( فَانْطَلَقا حَتّي اِذا رَكِبا فِي السَّفينَةِ خَرَقَها... .) (۷۱ / كهف)

از اين جا به بعد هم‌سفري موسي و خضر شروع مي‌شود، و موسيعليه‌السلام به تنهائي او را متابعت مي‌كند و رفيق جوانش را مرخص كرده است. اين مطلب از عبارت «آن دو روانه شدند» استفاده مي‌شود.

قرآن مجيد مي‌فرمايد:

«پس آن دو روانه شدند و چون به كشتي سوار شدند، خضر آن را سوراخ كرد. موسي گفت: آن را سوراخ كردي تا مسافرينش را غرق كني؟ حقا كه كاري ناشايست كردي! خضر گفت:

مگر نگفتم كه تاب همراهي با من را نداري؟

موسي گفت: مرا به آن‌چه فراموش كردم بازخواست مكن و كار را بر من سخت مگير! در اين عمل‌كرد خضر، هر چند در ظاهر غرق شدن نتيجه سوراخ كردن كشتي به نظر مي‌رسيد ولي مسلما منظور خضر به دست آمدن اين نتيجه نبود.هم‌چنان‌كه خواننده عزيز نيز مي‌داند كه اين عاقبت منظور نظر نيست و لذا مي‌بينيم خضر به موسيعليه‌السلام مي‌فهماند كه سؤالش بي‌جا بوده است، و عتاب مي‌كند كه: نگفتم كه تو توانائي تحمل با من بودن‌را نداري؟با اين جمله همين گفته خود را كه در سابق نيز خاطرنشان ساخته بود مستدل و تأييد مي‌كند. موسي به عذرخواهي برمي‌خيزد و مي‌گويد مرا به خاطر نسياني كه كردم و از وعده‌اي كه دادم غفلت ورزيدم، مؤاخذه مكن و در كار من تكليف را سخت مگير!

دومين درس خضرعليه‌السلام

«پس برفتند تا پسري را بديدند، و خضر او را بكشت. موسي گفت: - چرا شخصي را جز به قصاص بكشتي؟ حقا كه كار قبيح كردي!

خضر گفت:

مگر به تو نگفتم كه تو به همراهي من هرگز شكيبائي نتواني كرد؟

موسي گفت:

اگر بعداز اين چيزي از تو پرسيدم مصاحبت من مكن! و از جانب من معذور خواهي بود!»

مطالب همان‌گونه كه مشاهده مي‌شود خلاصه شده است چون قصد بيان قضيه رفتن و قتل كردن و جزئيات آن نيست، بلكه عمده مطلب و نقطه اتكاء كلام بيان اعتراض موسي است. (شرح پياده شدن آن‌ها از كشتي و ساير جزئيات حذف شده است.) هم‌چنين در آيه بعد هم كه اشاره به تعمير ديوار شكسته مي‌كند اين روال بيان ادامه دارد، بنابراين مي‌توان گفت كه اين آيات مي‌خواهد يك داستان را بيان كند كه موسي سه مرتبه يكي پس از ديگري به خضر اعتراض كرده است، به اين كه خواسته باشد سه داستان را بيان كرده باشد كه موسي در هر يك اعتراض نموده است. گويا گفته شده: داستان چنين و چنان شد و موسي بر او اعتراض كرد، دوباره اعتراض كرد، بار سوم هم اعتراض كرد.

پس غرض و نكته اتكاء كلام بيان سه اعتراض موسي است نه عمل خضر و اعتراض موسي تا سه داستان شود. در اين‌جا اعتراض موسي بدين شكل بيان مي‌شود:

«آيا بدون قصاص، نفس بري از گناه مستوجب قتل، را كشتي؟ كاري بس منكر و زشت كردي كه طبع آن را منكر مي‌داند و مجتمع بشري آن را نمي‌شناسد!» اگر سوراخ كردن كشتي را كاري خطرناك خواند كه مصائبي را در پي دارد و كشتن جواني بي‌گناه را كاري منكر ناميد بدين جهت بوده كه آدم كشي در نظر مردم كاري زشت‌تر و خطرناك‌تر از سوراخ كردن كشتي است، گواين كه سوراخ كردن كشتي مستلزم غرق شدن عده زيادي است ولكن در عين حال چون به مباشرت نيست و آدم‌كشي به مباشرت است، لذا آدم كشي را منكر خواند. در اين‌جا عبارت «قتل نفس زكيه» مي‌فهماند كه آن كسي كه به دست خضر كشته شد كودكي بوده كه به سن بلوغ نرسيده بود، و عبارت «بِغَيْرِ نَفْس» يعني بدون اين كه او كسي را كشته باشد تا مجوز كشته شدنش به قصاص باشد، مي‌رساند اين بچه غير بالغ كسي را نكشته است. عتاب خضر به موسي با بيان «مگر به تو نگفتم كه هرگز استطاعت صبر و تحمل به همراهي مرا نداري؟» و با به كاربردن عبارت «مگر به تو نگفتم!» نشان اعتراض شديد اوست به موسي كه چرا به سفارشش اعتنا نكرد و نيز اشاره به اين است كه گويا نشنيده كه در اول امر به وي گفته بود كه «تو توانائي تحمل با من بودن را نداري!» و يا اگر شنيده خيال كرده كه شوخي كرده است، و يا با او نبوده است، و لذا مي‌گويد: اين‌كه گفتم تو توانائي تحمل با من بودن را نداري، با تو بودم و غير از تو منظوري نداشتم! موسي اين دفعه شرطش را نهائي مي‌كند و مي‌گويد: اگر بعد از اين دفعه و يا بعد از اين سؤال بار ديگر سؤالي كردم ديگر با من مصاحبت مكن، يعني ديگر مي‌تواني با من مصاحبت نكني، و به عذري كه از ناحيه من باشد رسيدي، و به نهايتش هم رسيدي!

سومين درس خضرعليه‌السلام

«پس برفتند تا به دهكده‌اي رسيدند، و از اهل آن خوردني خواستند، و آن‌ها از مهمان كردن اين دو دريغ ورزيدند. در آن‌جا ديواري يافتند كه در شرف خراب شدن بود، خضر آن را تعمير كرد و به‌پا داشت.

موسي گفت: كاش مي‌خواستي براي اين كار مزدي مي‌گرفتي؟خضر گفت: اينك وقت جدائي بين من و توست! و....» همان‌طور كه در بالا گفته شد، در اين‌جا نيز از جزئيات صرف نظر شده و همين‌قدر بيان شده است كه آن دو پس از دوبار اعتراض موسي و تعهد او دال بر عدم اعتراض و سؤال از آن‌چه كه ظاهرا اتفاق مي‌افتد ،مجددا به راه مي‌افتند و سر راه به قريه‌اي مي‌رسند كه از آن‌ها درخواست طعام مي‌كنند و آن‌ها از مهمان كردن اين دو امتناع مي‌ورزند و در اين‌جا نيز موسي يك كار خارق عادت مي‌بيند و آن اين بود كه خضر در حضور همان اهل ده مردمي كه غذايشان ندادند شروع كرد به تعمير ديواره‌اي كه در حال ريزش و خرابي بود.

البته جزئيات عمل خضر بيان نشده كه آيا آن ديوار را به طور معجزه درست كرد يا از طريق معمولي و با به كار بردن شمعك و كاه‌گل كردن و غيره، ولي آن‌چه مهم است اين است كه موسي به او مجددا اعتراض كرد و گفت:

.. چرا مزد از ايشان نگرفتي؟

(از اين عبارت مي‌توان فهميد كه آن ديوار را از راه معجزه درست نكرده و بلكه به طور طبيعي و عادي ساخته است، كه مستلزم دريافت مزد بوده است.)

سياق آيه نشان مي‌دهد كه موسي و خضرعليه‌السلام گرسنه بودند و مقصود موسي از اين كه گفت خوب بود در برابر عملت اجرتي مي‌گرفتي، اين بوده كه با آن اجرت غذائي بخرند تا سد جوع كرده باشند.

اين‌جا بود كه خضر شروع مي‌كند به تأكيد پايان سفر و مي‌گويد :

( هذا فِراقُ بَيْني وَ بَيْنِكَ !) (۷۸ / كهف)

يعني اين حرف تو سبب فراق ميان من و تو شد و حالا ديگر وقت فراق ميان من و تو رسيد!

خضر گفت:

«و تو را از توضيح آن‌چه كه شكيبائي‌اش نتوانستي كرد، خبردار مي‌كنم!»

از اين آيه به بعد تفصيل خبرهائي است كه خضر قبلاً به موسي وعده داده بود كه بگويد، ولي او نتوانسته بود لب برهم بگذارد و منتظر نتيجه شود.

شرح واقعيت‌هاي نهفته در اعمال خضر

۱ - دليل شكستن كشتي

تأويل و واقعيت امر شكستن و معيوب ساختن كشتي را چنين بيان مي‌كند:

كشتي مزبور مال عده‌اي از مستمندان بوده كه با آن در دريا كار مي‌كردند و لقمه ناني به دست مي‌آوردند، و در دنبال سر آنان پادشاهي كشتي‌هاي دريا را از هر كه بود غصب مي‌كرد، من خواستم آن را معيوب كنم تا آن پادشاه جبار بدان طمع نبندد، و از آن صرف نظر كند.

۲ - دليل كشتن كودك صغير

خضرعليه‌السلام توضيح داد:

و اما آن پسر بچه، پدر و مادرش مؤمن بودند، ترسيديم به طغيان و انكار دچارشان كند، و خواستيم پروردگارشان به عوض او بچه‌اي دهد كه پاكيزه‌تر باشد و اهل صله رحم!

از آيه فوق برمي‌آيد كه پدر و مادر آن پسر مؤمن بودند و ايمان اين پدر و مادر نزد خدا ارزش داشته است و آن‌قدر كه اقتضاي داشتن فرزندي مؤمن و صالح داشته است،

كه با آن دو صله رحم كند، و آن‌چه در فرزند اولي اقتضا داشته خلاف اين بوده است، و خدا امر فرموده تا او را بكشد تا فرزندي ديگر بهتر از او و صالح‌تر از او و دوستار صله رحم بيشتر از او به آن‌ها بدهد.

مراد از جمله «ترسيديم به طغيان و انكار دچارشان كند،» اين است كه ترسيديم آن پسر در آينده پدر و مادر خود را اغواء كند و از راه تأثير روحي وادار به طغيان و كفر سازد، چون پدر و مادر محبت شديدي نسبت به فرزند خود دارند، وفرزند نام‌برده پدر و مادر را با طغيان خود طاغي و كافر مي‌كند، نه اين كه به آن‌ها تكليف كند كه طاغي و كافر شوند!

و مراد از اين‌كه گفت ما خواستيم خدا به‌جاي اين فرزند، فرزندي ديگر به آن پدر و مادر بدهد كه از جهت طهارت و پاكي بهتر از او باشد، يعني از لحاظ صلاح و ايمان بهتر باشد، چون در مقابل طغيان و كفر آمده است.

و مراد از اين‌كه فرمود: نزديك‌تر از او از نظر رحم باشد، اين است كه از او بيشتر صله رحم كند و فاميل دوست باشد، و به همين جهت پدر و مادر را وادار به كفر و طغيان نكند.

۳ - دليل تعمير ديوار

خضرعليه‌السلام فرمود:

اما ديوار از دو پسر يتيم اين شهر بود و گنجي از مال ايشان زير آن بود، و پدرشان مردي شايسته بود، پروردگارت خواست كه به رشد خويش برسند و گنج خويش را بيرون آورند، رحمتي بود از پروردگارت!

و من اين‌كار را از پيش خود نكردم،

چنين بود توضيح آن چيزها كه بر آن شكيبائي نتوانستي كرد !

بعيد نيست كه از سياق آيه استظهار شود دو يتيم و سرپرست آن‌ها در قريه حاضر نيستند.

اين‌كه يتيمي دو پسر و وجود گنجي از آن دو در زير ديوار، و اين معنا كه اگر ديوار بريزد گنج فاش مي‌گردد، و از بين مي‌رود، و اين‌كه پدر آن دو يتيم مردي صالح بوده است، همه زمينه‌چيني براي اين بوده كه بفرمايد:

«پروردگارت خواست تا آن‌ها به رشد خود برسند و گنج خويش بيرون آورند!»

عبارت «رحمتي بود از پروردگارت» تعليل اين اراده است. پس رحمت خداي تعالي سبب اراده اوست به اين كه يتيم‌ها به گنج خود برسند. و چون محفوظ ماندن گنج منوط شرح واقعيت‌هاي نهفته در اعمال خضر(۶۹)

به اقامه ديوار روي آن بوده است، لاجرم خضر آن را به‌پا داشت. سبب انگيخته شدن رحمت خدا همان صلاح پدر آن دو صغير بوده كه مرگش رسيده و دو يتيم و يك گنج از خود به جاي گذاشته بود.

چگونگي تأثير صالح بودن پدر در نسل او

آيه فوق دلالت دارد بر اين كه صلاح انسان گاهي در وارث انسان اثر نيك مي‌گذارد، و سعادت و خير را در ايشان سبب مي‌شود. و نيز دلالت دارد بر اين كه صلاح پدر و مادر در سرنوشت فرزند مؤثر است، هم‌چنان‌كه خداوند تعالي در سوره نساء آيه ۹ مي‌فرمايد: «بترسند كساني كه بعد از خود وارثي و ذريه‌اي صغير باقي‌مي‌گذارند، و از

ناملايمات به جان آنان مي‌ترسند!»

و نيز عبارت «من از جانب خود اين كارها را نكردم،» كنايه است از اين‌كه حضرت خضر هر كاري را كه كرد به امر ديگري، يعني خداي سبحان بوده است، نه به امري كه نفسش اراده كرده باشد !

علل پنهاني حوادث

خضرعليه‌السلام در پايان سفر شروع مي‌كند يك يك علل حوادثي را كه اتفاق افتاده بود، و كارهائي را كه خداوندمتعال به دست او انجام داده بود، شرح مي‌دهد و سپس مي‌گويد:

من اين كارها را به امر و رأي خود نكردم بلكه اراده الهي بود كه چنين بكنم، وآن‌هائي را كه بيان كردم تأويل چيزهائي بود كه تو بر آن‌ها صبر نتوانستي بكني!

«تأويل» در عرف قرآن عبارت است از حقيقتي كه هر چيزي متضمن آن است، و وجودش مبتني برآن، و برگشتش به آن! مانند تأويل خواب، كه به‌معناي تعبير آن است، و تأويل‌حكم‌كه همان‌ملاك‌آن است، و تأويل فعل‌كه عبارت‌از مصلحت و غايت‌حقيقي آن، و تأويل واقعه كه علت واقعي آن است.

پس اين‌كه فرمود: «اين است تأويل آن‌چه كه استطاعت صبر بر آن را نداشتي!» اشاره‌اي است از خضر به اين كه آن‌چه براي وقايع سه گانه تأويل آورده، و عمل خود را در آن وقايع توجيه نموده، سبب حقيقي آن وقايع بوده است، نه آن‌چه كه موسيعليه‌السلام از ظاهر آن قضايا فهميده بود! چه آن جناب از قضيه كشتي، هلاك مردم: و از قضيه كشتن آن پسر، قتل بدون جهت : و از قضيه ديوار سازي، سوء تدبير در زندگي را، فهميده بود.

(۷۲) بعضي از مفسرين گفته‌اند: خضرعليه‌السلام در كلام خود ادبي جميل نسبت به پروردگار خود رعايت كرده است. بدين ترتيب كه:

۱ - آن قسمت از كارها كه خالي از نقص نبوده به خود نسبت داده است، مانند «خواستم كشتي را معيوب كنم....»

۲ - آن‌چه انتسابش به خود و خدا جايز بود گفته: «و خواستيم پروردگارشان فرزندي پاكيزه‌تر و صله رحم كننده‌تر از اولي به آن‌ها عوض بدهد....»

۳ - آن‌چه كه مربوط به ربوبيت و تدبير خداي تعالي بوده، به ساحت مقدس او اختصاص داده و گفته: «پروردگارت اراده كرد تا آن‌ها به سن رشد برسند و....»(۱)

____________________

۱- الميزان، ج ۲۶، ص ۲۲۹.

خضر كه بود؟

در قرآن كريم درباره حضرت خضر غير از همين داستان رفتن موسيعليه‌السلام به مجمع‌البحرين چيزي نيامده است، و از جوامع اوصافش چيزي ذكر نكرده مگر همين كه فرمود:

«پس به بنده‌اي از بندگان ما كه ما به‌وي رحمتي از جانب خود داده و از ناحيه خود به وي علمي آموختيم!»

از آن‌چه از احاديث نبوي و روايات وارده از طريق ائمه اهل بيتعليه‌السلام در داستان خضر رسيده چه مي‌توان فهميد؟

در روايتي از امام صادقعليه‌السلام به وسيله محمد بن عماره نقل شده كه آن جناب پيغمبري مرسل بوده كه خدا به سوي قومش مبعوث فرموده بود و او مردم خود را به سوي توحيد و اقرار به نبوت انبياء و فرستادگان خدا و كتاب‌هاي او دعوت مي‌كرده است، و معجزه‌اش اين بوده كه روي هيچ چوب خشكي نمي‌نشست مگر آن كه سبز مي‌شد، و بر هيچ زمين بي‌علفي نمي‌نشست مگر آن كه سبز و خرم مي‌گشت، و اگر او را «خضر» ناميدند به همين جهت بود كه اين كلمه با اختلاف مختصري در حركاتش در عربي به معناي سبزي است، وگرنه اسم اصلي‌اش: «تالي‌بن ملكان بن عابر بن افخشد بن سام ابن نوح» است.

آيات نازله در داستان خضر و موسيعليه‌السلام خالي از اين ظهور نيست

خضر كه بود

كه وي نبي بوده و در آن آيات آمده كه حكم بر او نازل شده است.

از اخبار امامان اهل بيتعليه‌السلام برمي‌آيد كه او تاكنون زنده مانده و هنوز از دنيا نرفته است. اين از قدرت خداي سبحان هيچ بعيد نيست كه بعضي از بندگان خود را عمري طولاني دهد و تا ابدي بعيد زنده نگه‌دارد، برهاني عقلي هم بر محال بودن آن نداريم و به همين جهت نمي‌توانيم انكارش كنيم.

علاوه بر اين‌كه در بعضي‌از روايات ازطرق عامه، سبب‌اين‌طول عمر هم ذكر شده كه او فرزندبلافصل آدم‌است، و خدا بدين‌جهت زنده‌اش‌نگه‌داشته تا «دجال» را تكذيب كند.

در روايت ديگر آمده كه آدم براي بقاء او تا روز قيامت دعا كرده است.

از روايات ديگر رسيده كه خضر از آب حيات كه واقع در ظلمات است نوشيده است، چون وي در مقدمه لشكر ذوالقرنين كه در طلب آب حيات بود قرار داشت، خضر به آن رسيد و ذوالقرنين نرسيد.

البته اين روايات و امثال آن روايات آحادي است كه قطع به صدورش نداريم، و از قرآن كريم و سنت قطعيه و عقل هم دليلي بر توجيه و تصحيح آن‌ها نداريم.(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۲۶، ص ۲۴۳

فصل دوم : شعيب پيامبرو نابودي اهل مَدْيَن و ايكه

تاريخ دعوت شعيب، خطيب الانبياء

( وَ اِلي مَدْيَنَ اَخاهُمْ شُعَيْبا ) (۸۳ تا ۹۵ / هود)

قرآن مجيد در ترتيب تاريخ زندگي و دعوت پيامبران گرامي خود، به ترتيب تاريخ حضرت نوح و هود و صالح را نقل مي‌كند، سپس تاريخ زندگي حضرت لوط را كه هم‌زمان حضرت ابراهيمعليه‌السلام بود، ذكر مي‌كند، و آن‌گاه در اين ترتيب به شرح دعوت و زندگي حضرت شعيب مي‌پردازد، كه هم‌زمان با شروع تاريخ موسيعليه‌السلام است، و اين پيامبر گرامي خدا مدت ده سال به موسيعليه‌السلام كار مي‌دهد و او را در خدمت خود مي‌گيرد، و دخترش را به همسري وي در مي‌آورد.

قوم شعيب را قرآن مجيد با عنوان «اهل مدين» ياد مي‌كند .اين قوم بت‌پرست بودند و بازار و اقتصاد آن‌ها را فساد پوشانيده بود. كم فروشي و كم كردن از پيمانه و وزن در بين آنان شايع بود، تا اين كه خداي تعالي حضرت شعيب را به سوي آنان فرستاد و او آنان را به توحيد و كامل دادن عادلانه پيمانه و وزن، و ترك فساد در روي زمين فراخواند، و به‌آنان بشارت و بيم داد و بسيار موعظه‌شان كرد.

موعظه و بيان شعيب مشهور است، و روايت شده كه پيامبر گرامي اسلام او را «خطيب الانبياء» ناميده است.

متأسفانه دأب اقوام منقرض شده و فاسد همواره اين بوده كه در مقابل دعوت و وعظ چنين پيامبران دلسوز چهره زشت تمرد و عصيان از خود نشان مي‌دادند. قوم شعيب نيز او را تهديد كردند كه سنگ ‌بارانش خواهند كرد و از ميان خود طرد خواهند نمود. به او و به عده معدودي كه به او ايمان آورده بودند، فراوان آزار دادند و كوشيدند آن‌ها را از راه خدا بازدارند، و بدين كار آن‌قدر ادامه دادند تا شعيب از خدا درخواست كرد كه ميان او و قومش داوري كند، و سرانجام خداوند سبحان اين قوم را هلاك ساخت و خانه‌هايشان را خالي بر جاي گذاشت.

قرآن مجيد از آن‌ها چنين ياد مي‌كند :

«و به سوي مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت:

اي قوم من! خدا را بپرستيد!

و از پيمانه و ترازو كم نكنيد!

من شما را در وضع خوبي مي‌بينم،

و براي شما از عذاب روزي فراگير ترسناك هستم،

اي قوم من! پيمانه و ترازو را عادلانه وكامل وزن كنيد!

و اشياء مردم را كم نكنيد!

و روي زمين اين‌همه فساد مكنيد!»

اين كه از بين همه معصيت‌هاي قوم شعيب خصوص كم فروشي را ذكر كرده دلالت بر آن دارد كه اين كار در بين آن‌ها شيوع داشته و در آن افراط مي‌كرده‌اند، تا به حدي كه فساد و اثر سوء آن علني بوده است، و همين موجب آن شده كه داعي حق شعيب، به شدت بدان اهتمام ورزد و مخصوصا اين عمل را از بين گناهان ديگر ذكر كند و ايشان‌را به ترك آن فراخواند.

آن‌جا كه مي‌فرمايد: «من شما را در وضع خوبي مي‌بينم،» اشاره به دارائي و وسعت رزق و فراواني محصول آن‌ها است و به همين جهت مي‌گويد كه شما احتياجي نداريد كه پيمانه و وزن را كم كنيد و به‌طور غير مشروع در دارائي ناچيز مردم طمع ورزيد و با ظلم و تعدي اختلاس كنيد.

شعيب ابتداء با نهي از كم كردن پيمانه و ترازو آن‌ها را به راه صلاح مي‌خواند و بار ديگر برمي‌گردد و امر به تمام دادن پيمانه و ترازو ونهي از كم دادن جنس مردم مي‌كند و مي‌خواهد اشاره كند كه صرف اجتناب از كم فروشي براي اداء حق اين امر كافي نيست و نهي اولي از اين كار تنها براي يك شناسائي اجمالي است كه به مثابه آشنائي به تكليف، به طور تفصيل باشد و بلكه بايد پيمانه‌داران و ترازوداران، كيل و ميزان خود را كامل نمايند و حق آن را اداء كنند و اجناسي را كه با معامله به مردم منسوب مي‌شود كم ندهند، به طوري كه يقين پيدا كنند جنس مردم را به مردم اداء كرده و آن چه مال آن‌هاست همان‌گونه كه بايد، به آن‌ها رد كرده‌اند.

شعيب ادامه مي‌دهد كه: «در زمين فساد نكنيد!» و با اين نهي كه خود يك نهي مستقل است، از فساد در زمين از قبيل قتل و جرح يا هرگونه ظلم نسبت به مال و مقام و عرض و ناموس مردم نهي مي‌كند.

شعيب آن‌گاه آن‌هارا به‌يك واقعيت ديگر متنبه مي‌سازد و مي‌فرمايد:

( بَقِيَّتُ اللّهِ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ ! ) (۸۶ / هود)

مراد از «بقيه خدائي» سودي‌است كه از طرف خدا براي شما در معاملات باقي مانده و خدا ازطريق فطرت ‌خودتان شما را بدان‌ راهنمائي‌كرده‌است، اگرمؤمن‌باشيد براي شما بهتر است از مالي كه از راه كم فروشي و كم كردن پيمانه و ترازو به دست مي‌آوريد!

زيرا مؤمن تنها به‌طور مشروع و از راه حلالي كه خدا او را بدان راهنمائي كرده از مال منتفع مي‌شود، و اما راه‌هاي ديگر كه خدا راضي نيست و مردم نيز برحسب فطرت خود راضي نيستند، خيري در آن نيست، و نيازي بدان ندارد.

وظيفه رسالت رسول

شعيب ادامه مي‌دهد كه من نگهبان شما نيستم!

يعني هيچ يك از چيزهائي كه شما داريد، اعم از نفس خودتان يا عمل و رزق و نعمت، به قدرت من مربوط نمي‌شود، زيرا من فقط رسولي هستم كه وظيفه‌اي جز تبليغ ندارد و اين در اختيار شماست كه راه رشد و خير خود را برگزينيد و يا به ورطه هلاكت سقوط كنيد، و من قدرت ندارم كه به سوي شما چيزي جلب كنم و يا شري را دفع نمايم!

مجادله قوم با شعيب

قرآن مجيد مخالفت‌ها و مجادلات قوم شعيب را با آن پيامبر گرامي در برابر دعوت او به صلاح و توحيد، چنين نقل مي‌كند :

«گفتند: اي شعيب!

آيا نمازت به‌تو دستور مي‌دهد كه آن‌چه پدرانمان مي‌پرستيدند، ترك گوئيم، و يا در دارائي‌مان آن‌چه اختيار داريم نكنيم؟!»

قوم شعيب در رد حجت شعيب جمله بالا را گفتند .و نكته اصلي مورد نظر آنان اين است كه ما در ديني كه براي خود انتخاب كرده‌ايم و يا در تصرفات گوناگوني كه در دارائي خود انجام مي‌دهيم، آزاديم، و تو مالك ما نيستي كه هر چه دلت خواست به ما دستور بدهي و از هر چه كراهت داري ما را نهي كني، و اگر به واسطه نمازي كه مي‌خواني و تقربي كه به خداي خود مي‌جوئي، از كارهائي كه از ما مشاهده مي‌كني

ناراحت مي‌شود و مي‌خواهي كه ما را امر و نهي كني! تو فقط مالك خودت هستي، پس از شخص خودت تجاوز مكن!

قوم شعيب اين مراد خود را به صورتي بديع و آميخته با ريش‌خند و سرزنش و در قالب سؤال انكاري ادا كردند و نكاتي را كه در آن گنجاندند مطالب زير را مي‌رساند:

۱ - قوم شعيب از آن رو امر را نسبت به نماز دادند كه نماز شعيب را برانگيخته و دعوت كرده تا با مردم در بت‌پرستي و كم‌فروشي به معارضه بپردازد.

۲ - دليل بت‌پرستي خود را بيان كرده و اشاره كرده‌اند كه پدران‌شان به پرستش بت مداومت داشته‌اند، و اين كار يك سنت قومي شده و آن‌ها نسلاً بعد نسل اين ميراث را حفظ كرده‌اند، و هيچ اشكالي ندارد و مي‌خواهند رسم ملي خود را حفظ كنند تا ضايع نشود.

۳ - سپس اشاره كرده‌اند كه چيزي كه مال كسي شد هيچ شك نمي‌كند كه آن كس حق تصرف در آن را دارد و شخص ديگري‌كه اعتراف به‌مالكيت‌اودارد حق ندارد كه در اين خصوص با او به معارضه بپردازد.

۴ - تمامي گفتار آن‌ها بر اساس ريشخند و استهزاست، ولي ريشخند آن‌ها در اين كه امر و دستوري را كه نماز شعيب به او مي‌دهد وابسته كرده‌اند به ترك پرستش بت‌هائي كه پدرانشان مي‌پرستيده‌اند.

و نيز در اين است كه امر را فقط به نماز نسبت داده‌اند ولاغير، و اما اين كه به شعيب نسبت حلم و رشد مي‌دهند ريش‌خند و استهزائي در آن وجود ندارد. در جمله «راستي كه تو داراي حلم و رشد هستي!» تأكيد شده تا رشد و حلم را براي شعيب بهتر ثابت كند و براي ملامت او رساتر باشد زيرا شخصي كه در حلم و رشد او شكي نيست،

بر او قبيح است كه اقدام به چنين كار سفيهانه‌اي كند و براي سلب آزادي و اراده و شعور مستقل مردم به‌پا خيزد.

پاسخ شعيب عليه‌السلام به قوم خود

به ‌نقل قرآن مجيد، شعيب در پاسخ قوم خود گفت:

به من خبر دهيد كه اگر من رسول خدا به سوي شما باشم و خدا مرا به وحي معارف و شرايع اختصاص داده باشد، و با نشانه روشني كه دلالت بر صدق دعوي‌ام بكند، تأييد كرده باشد، آيا باز هم در رأي خود سفيهم؟ و آيا دعوت شما دعوت سفيهانه است؟ و آيا اين كار من زورگوئي و سلب آزادي شما از طرف من است؟ و حال آن كه خدا مالك همه چيز است و شما نسبت به او آزاد نيستيد و بلكه بندگان اوئيد، و او هر حكمي كه بخواهد مي‌كند، كه حكم از آن اوست و شما به سوي او باز مي‌گرديد!

در جواب تهمتي كه قوم به او زدند و گفتند او مي‌خواهد حريت آنان را سلب نمايد، شعيب مي‌گويد كه اگر مي‌خواست نسبت به آنان چنين كاري بكند در آن‌چه ايشان را از آن نهي مي‌كرد خودش با آن به مخالفت مي‌پرداخت، و چون نمي‌خواهد با آنان مخالفت ورزد پس قصد او آن چيزي نيست كه بدان متهمش مي‌كنند، و بلكه قصد او تنها اصلاح است. آخر سر براي تكميل فايده و دفع هرگونه تهمتي كه متوجه اوست مي‌گويد: «من از شما براي اين كار مزدي نمي‌خواهم كه اجر من جز بر پروردگار جهانيان نيست!»

شعيبعليه‌السلام اين حقيقت را روشن مي‌سازد و اعتراف مي‌كند كه توفيق او به واسطه خداست و اين يكي از فروغ اين مسئله است كه همه را او پديد آورده و آن‌ها را حفظ مي‌كند و مراقب همه و اعمال همه است!

تهديد براي نزول عذاب

شعيبعليه‌السلام عاقبت شومي را كه در انتظار قوم خود و اقوام پيشين بوده متذكر مي‌شود و مي‌گويد:

برحذر باشيد از اين كه مخالفت و دشمني شما با من موجب آن شود كه به شما مصيبتي مثل مصيبت قوم نوح (غرق شدن) يا مصيبت قوم هود

تهديد براي نزول عذاب

(وزش باد خشك و بي‌حاصل) يا مصيبت قوم صالح (صيحه و زمين لرزه) برسد!

مي‌دانيد كه فاصله زماني قوم لوط از شما چندان زياد نيست و مي‌دانيد كه چه سرنوشتي گريبانگيرشان شد!!

(فاصله‌زماني ميان دعوت ‌لوط و دعوت‌ شعيب كم‌تراز سه قرن‌بود، زيرا لوط معاصر ابراهيمعليه‌السلام و شعيب‌ معاصرموسيعليه‌السلام است، كه‌فاصله ‌بين‌آن‌هاهمين مدت بوده است.)

شعيبعليه‌السلام مجددا از سر دل‌سوزي و عطوفت آن‌ها را نصيحت مي‌كند و مي‌فرمايد: از گناهان خود به سوي خدا توبه بريد و با ايمان به خدا و رسول به سوي او بازگشت كنيد كه او داراي رحمت و مودت است و نسبت به كساني كه استغفار و توبه مي‌كنند رحيم‌است و ايشان را دوست مي‌دارد!


3

4

5

6

7

8

9

10

11