زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 0%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 8400
دانلود: 1942

توضیحات:

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8400 / دانلود: 1942
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

( وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَالَّذيآ ءَاتَيْنهُ ءَايتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها.... ) (۱۷۵ تا ۱۷۹ / اعراف)

اين آيات داستان ديگري از تاريخ بني‌اسرائيل را شرح مي‌دهند و آن داستان بلعم باعوراست.

خداي تعالي پيغمبر خود رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را دستور مي‌دهد كه داستان مزبور را براي مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهري و وسايل معمولي براي رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش كافي نيست، بلكه مشيت الهي هم بايد كمك كند، و خداوند سعادت و رستگاري را براي كسي كه به زمين چسبيده و سر در آخور تمتعات مادي فروبرده و يك‌سره پيرو هوي و هوس گشته است و حاضر نيست به چيز ديگري توجه كند، نخواسته است. زيرا چنين كسي راه به دوزخ مي‌برد.

بلعم باعورا، دانشمندي گمراه از بني‌اسرائيل

آن‌گاه نشانه‌هاي چنين اشخاص را هم برايشان بيان كرده و مي‌فرمايد كه علامت اين‌گونه اشخاص اين است كه دل‌ها و چشم‌ها و گوش‌هايشان را در آن‌جا كه به نفع ايشان است به كار نمي‌زنند، و علامتي كه جامع همه علامت‌هاست اين است كه مردمي غافلند.

آيه شريفه اسم اين دانشمند را مبهم گذاشته و تنها به ذكر اجمالي از داستان او اكتفا كرده است ولكن در عين حال ظهور در اين دارد كه اين داستان از وقايعي است كه واقع شده نه اين كه صرفا يك مثال باشد.

مفهوم آيه شريفه چنين است:

« بخوان بر ايشان، يعني بر بني‌اسرائيل، و يا بر همه مردم، خبر از امر مهمي را، و آن خبر داستان مردي است كه ما آيات خود را برايش آورديم، يعني در

باطنش از علايم و آثار بزرگ الوهيت پرده برداشتيم، و از اين طريق حقيقت امر برايش روشن شد، پس بعد از ملازمت راه حق آن را ترك گفت، و شيطان هم دنبالش را گرفت، و او نتوانست خود را از هلاكت نجات دهد.

اگر ما مي‌خواستيم او را به وسيله همين آيات به درگاه خود نزديك مي‌كرديم، ولكن ما چنين چيزي را نخواستيم، براي اين‌كه او به زمين چسبيد و هواي دل خود را پيروي كرد، و چنين كسي مورد اضلال ماست، نه هدايت!

حكايت وي حكايت سگ است، كه اگر بر او هجوم بري پارس مي‌كند و اگر او را واگذاري پارس مي‌كند.

اين حكايت قومي است كه آيه‌هاي ما را تكذيب كرده‌اند،

پس اين خبر را بخوان شايد آن‌ها انديشه كنند!

چه بد است صفت قومي كه آيه‌هاي ما را دروغ شمرده و با خويش ستم مي‌كرده‌اند !

هر كه را خدا هدايت كند او هدايت مي‌يابد و هر كه را گمراه كند آنان خودشان زيان‌كارانند!»

بلند شدن و تكامل انسان به وسيله آيات نام‌برده كه خود اسباب ظاهري الهي است باعث هدايت آدمي است، ولكن سعادت را براي آدمي حتمي نمي‌سازد، زيرا تماميت تأثيرش منوط به مشيت خداست، و خداوند سبحان مشيتش تعلق نگرفته به اين‌كه سعادت را براي كسي كه از او اعراض كرده و به غير او كه همان زندگي مادي زميني است، اقبال نموده، حتمي سازد.

آري! زندگي زميني آدمي را از خدا و از بهشت كه خانه كرامت اوست ، باز مي‌دارد،

و اعراض از خدا و تكذيب آيات او ظلم است، و حكم حتمي خدا گذشته است به اين كه مردم ظالم را هدايت نكند. در روايات اسلامي آمده است كه

«بلعم باعورا داراي اسم اعظم بود، با اسم اعظم دعا مي‌كرد، و خداي تعالي دعايش را اجابت مي‌كرد. در آخر به طرف فرعون ميل كرد و از درباريان او شد....» (نقل از امام رضاعليه‌السلام )(۱)

___________________

۱ - الميزان، ج ۱۶، ص ۲۳۲

فصل چهارم :پادشاهي و پيامبري داودعليه‌السلام

ظهور داود در جنگ طالوت با جالوت

( وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ اتيهُ اللّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ...! )

(۲۴۶ تا ۲۵۲ / بقره)

قرآن مجيد نقل مي‌كند جمعيتي كثير از بني‌اسرائيل كه تحت سيطره پادشاهي ظالم گرفتار بودند به پيامبر خود گفتند:

پادشاهي براي ما معين كن تا در تحت فرمانش در راه خدا بجنگيم! سلطان جابري كه تا آن روز بر آنان تسلط داشت همان «جالوت» بود، كه با آنان به صورتي رفتار كرده بود كه همه شئون حياتي و استقلال و خانه و فرزند را از دست داده بودند. اين گرفتاري از لحاظ زماني بعد از نجات بني‌اسرائيل از شر آل‌فرعون بود. مي‌دانيم كه بني‌اسرائيل قبلاً مورد شكنجه و آزار بودند و خداوند متعال موسيعليه‌السلام را بر آنان مبعوث كرد و بر آنان ولايت و سرپرستي داد، و بعد از موسي ولايت ايشان را به اوصياء موسيعليه‌السلام واگذار كرد.

بعد از اين دوره بود كه گرفتار ديو جالوت شدند، و وقتي ظلم جالوت به ايشان شدت يافت و كارد به استخوانشان رسيد، قواي باطني‌شان كه رو به خمود گذاشته بود، بيدار شد، و تعصب توسري خورده‌شان زنده گشت،

در اين‌جا كه بزرگان قوم از پيغمبرشان درخواست مي‌كنند پادشاهي بر ايشان برگزيند، تا به وسيله او اختلافات داخلي خود را برطرف سازند و قواي‌شان را تمركز دهند و در تحت فرمان آن پادشاه در راه خدا كارزار كنند.

ارمياي نبي، شموئيل و طالوت

جزئيات اين واقعه تاريخي را از روايات اسلامي به شرح زير نقل مي‌كنيم: بني‌اسرائيل بعد از درگذشت موسيعليه‌السلام مرتكب گناهان شده و دين خدا را دگرگون كردند و از فرمان پروردگارشان سرپيچي نمودند. در ميان آنان پيامبري بود كه به كارهاي نيك امر مي‌كرد و از كارهاي زشت نهي‌شان مي‌نمود، ولي مردم اطاعتش نمي‌كردند.

روايت شده كه آن پيامبر «ارمياي نبي»عليه‌السلام بوده است.

خداي تعالي به جرم سرپيچي‌ها و زشت كاري‌هاي بني‌اسرائيل، جالوت را كه مردي قبطي بومي مصر بود، بر آنان مسلط كرد. او بني‌اسرائيل را ذليل ساخته و مردانشان را بكشت و از سرزمينشان و اموالشان بيرون كرد، و زنانشان را برده گرفت. بني‌اسرائيل نزد پيامبرشان شكوه بردند و فزع كردند و گفتند:

از خداي‌تعالي درخواست كن فرماندهي‌براي مابرانگيزدتادرراه‌خداكارزار كنيم!

در آن روزگار نبوت همواره در يك دودمان بود و سلطنت در دودماني ديگر، و خدا هرگز نبوت و سلطنت را در يك دودمان جمع نكرده بود. به همين جهت بود كه آن تقاضا را كردند. (وگرنه درخواست مي‌كردند خود آن پيامبر فرماندهي را بپذيرد.) پيامبرشان پرسيد:

آيا اگر چنين فرماندهي برايتان معرفي شد، و آن‌گاه جهاد بر شما واجب گشت قول مي‌دهيد كه از جهاد شانه خالي نكنيد؟

و يا چنين عزمي در خود مي‌بينيد؟

گفتند:

ما چه بهانه و عذري داريم كه در راه خدا قتال نكنيم، با اين‌كه دشمن ما را از خانه و زن و فرزندمان بيرون رانده است؟

لكن خداي تعالي به آن پيامبر خبر داد كه اينان پشت به جنگ خواهند كرد و همين طور كه پيشگوئي كرده بود شد، همين كه جهاد بر آنان واجب شد به جز عده كمي از ايشان همه از جنگ اعراض نمودند. و خدا به وضع ستم‌كاران داناست! لاجرم پيغمبرشان به ايشان گفت: خداي تعالي «طالوت» را مبعوث كرد تا فرمانده و پادشاه شما باشد. بني‌اسرائيل از بعثت طالوت خشم‌گين شده و گفتند: او كجا و سلطنت كردنش بر ما كجا؟! خود ما كه سزاوارتر به سلطنت هستيم او نه ثروتي دارد و نه از دودمان «لاوي» است، كه بايد نبوت در دودمان او باشد، و نه از دودمان «يوسف» است كه سلطنت همواره در آن دودمان بوده است، بلكه او از نسل بنيامين برادر پدر و مادري يوسف است، و دودمان وي نه بيت نبوت بوده و نه بيت سلطنت.

پيامبرشان در جواب گفت: خداي تعالي او را بر شما ترجيح داده، و نيروي علمي و جسمي بخشيده است، و خدا ملك خود را به هر كس كه بخواهد مي‌دهد، و او آن‌كسي است كه هر چه مي‌كند از روي علم و آگاهي مي‌كند.

«طالوت» همان‌طور كه «شموئيل» فرموده، مردي قوي هيكل و داناترين بني‌اسرائيل بود، الا اين كه مردي فقير بود و بني‌اسرائيل از همين خصلتش خرده گرفتند و گفتند: آخر او مال فراواني ندارد!

پيامبرشان گفت:

نشانه اين كه او از طرف خدا سلطان شما شده اين است كه آن «تابوت» را كه سكينتي از پروردگارتان و بقيه‌اي از آن‌چه از آل موسي و آل هارون به جاي مانده در آن است، براي شما مي‌آورد، در حالي كه ملائكه آن تابوت را حمل مي‌كنند. و اين تابوت همان صندوقي است كه خداي تعالي بر مادر موسي نازل كرد و مادر موسي قنداق بچه را در آن نهاد و به دريا افكند. و اين صندوق همواره در بين بني‌اسرائيل ببود و از آن تبرك مي‌جستند. و چون مرگ موسي فرا رسيد الواح و زره خود را و آن‌چه آيات نبوت داشت، در آن نهاده و به وصي خود «يوشع» سپرده بود، و اين تابوت هم‌چنان در بين ايشان بود، تا آن‌كه آن را خوار و بي‌مقدار شمردند، به طوري كه بچه‌ها با آن بازي مي‌كردند، و بني‌اسرائيل كه تا آن روز در كمال عزت و شرف زندگي مي‌كردند به خاطر همين كه راه گناه را پيش گرفته و به تابوت بي‌حرمتي رواداشتند، خدا آن تابوت را از ميانشان برداشت.

اين بود تا آن كه از ظلم جالوت كارد به استخوانشان رسيد و از پيامبر زمان خود درخواست كردند كه از خدا بخواهد فرماندهي برايشان برانگيزد تا در ركابش با كفار بجنگند. در آن روزگار خدا دوباره تابوت را به ايشان برگردانيد كه قرآن درباره‌اش مي‌فرمايد:

«نشانه اين‌كه او از طرف خدا سلطان شما شده اين است كه آن (تابوت) را كه سكينتي از پروردگارتان و بقيه‌اي از آن‌چه از آل موسي و آل هارون به جاي مانده در آن است، براي شما مي‌آورد، در حالي كه ملائكه آن تابوت را حمل مي‌كنند.»

سپس‌امام‌فرمود: منظوراز «بَقِيَّه» ذريه انبياست. (نقل ازامام ابي جعفرعليه‌السلام در تفسير قمي) اعتراض بني‌اسرائيل به فرماندهي و سلطنت طالوت ظاهرا اعتراض بي‌جا به نظر مي‌رسد، ولي اين اعتراض آن‌ها يك ريشه اعتقادي داشته است، زيرا يهود معتقد بودند كه در كار خدا بداء و نسخ و تغييري نيست، و اين سه از خدا محال است، كه قرآن از ايشان حكايت كرده كه گفتند:

( يَدُاللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ‌اَيْديهِمْ ) دست‌خدابسته‌است،دستشان‌بسته‌باد!»(۶۴/مائده)

پيامبرشان در پاسخ فرموده:

( اِنَّ اللّهَ اصْطَفيهُ عَلَيْكُمْ! ) خدا او را بر شما ترجيح داده است!» (۲۴۷ / بقره)

از طرف ديگر بني‌اسرائيل معتقد بودند سلطان بايد مردي توان‌گر باشد و چون طالوت مردي فقير بود منافات با سلطنت داشت، كه پيامبرشان جواب داده:

( وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ! ) (۲۴۷ / بقره)

يعني، سلطنت پول نمي‌خواهد بلكه نيروي فكري و نيروي جسمي مي‌خواهد، كه طالوت هر دو را بيش از شما دارد. و بالاخره:

( وَ اللّهُ يُؤْتي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ! ) خداي تعالي ملك خود را به هر كه بخواهد مي‌دهد!» (۲۴۷ / بقره)

و قهرا مصالح جامعه در آن است! آيات قرآني بقيه تاريخ اين جنگ را چنين توصيف مي‌كنند:

« همين كه طالوت سپاهيان را بيرون برد، گفت: خدا شما را با نهر آبي امتحان مي‌كند، هر كه از آن بنوشد از من نيست، و هر كس از آن ننوشد از من است ،مگر آن كس كه با مشت خود كفي بردارد و لبي‌تر كند! و از آن لشكر به‌جز اندكي همه نوشيدند. و همين‌كه او با كساني كه ايمان داشتند از شهر بگذشت، گفتند: امروز ما را طاقت )جالوت) و سپاهيان وي نيست! آن‌ها كه يقين داشتند كه به پيشگاه پروردگارشان مي‌روند، گفتند: چه بسيار شده كه گروهي اندك به خواست الهي بر گروهي كثير غلبه كرده‌اند.

و خدا پشتيبان صابران است! و چون با جالوت و سپاهيانش رو به رو شدند گفتند:

پروردگارا!

صبري به ما ده و قدم‌هايمان را استوار ساز

و بر گروه كافران پيروزمان گردان!

(رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرا وَ ثَبِّتْ اَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي‌الْقَوْمِ الْكافِرينَ !)(۲۵۰/بقره)

پس به خواست خدا شكست‌شان دادند

و (داود) جالوت را كشت!

و خدايش پادشاهي و فرزانگي به )داود) بداد،

و آن‌چه مي‌خواست به او بياموخت!

اگر خدا بعضي مردم را به بعض ديگر دفع نمي‌كرد زمين تباه مي‌شد!

ولي خدا با اهل جهان صاحب كرم است!

اين آيت‌هاي خداست كه (اي پيامبر اسلام) به حق بر تو مي‌خوانيم،

و محققا تو از پيامبراني!»

مسئله نفاق و جهاد، و تحليلي بر جنگ طالوت و جالوت

يك حقيقت از سراپاي اين داستان روشن است، و آن اين است كه خداي تعالي قادر است عده‌اي بسيار قليل، و از نظر روحيه مردمي ناهماهنگ را بر لشكر بسيار زيادي نصرت دهد!

توضيح اين‌كه:

بني‌اسرائيل تمامي از پيامبر خود درخواست فرماندهي كردند و همگي پيمان محكم بستند تا آن فرمانده را نافرماني نكنند.

كثرت جمعيت آن‌ها به‌قدري زياد بود كه بعد از تخلف جمعيت بسياري از آنان از شركت در جنگ، باقي‌مانده آنان لشكري بودند، و اين لشكر هم در آزمايش آب نهر، اكثرشان رفوزه شدند، و به‌جز اندكي از آنان در امتحان پيروز نشدند، و تازه آن عده

اندك هم هماهنگ نبودند، به خاطر اين‌كه بعضي از آنان يك شب آب خوردند، و معلوم شد كه دچار نفاق هستند، پس در حقيقت، آن‌چه باقي مي‌ماند اندكي از اندك بود.

ولي در عين حال پيروزي نصيب آن اندك شد، چون ايمان داشتند و در برابر لشكر بسيار انبوه «جالوت» صبر و استقامت به خرج دادند!

نقل داستان «طالوت و جالوت» و «داود» در قرآن مجيد همراه آياتي است كه فريضه جهاد را براي مردم بيان فرموده و آن‌ها را دعوت مي‌كند به تجهيز يك‌ديگر و فراهم نمودن عده و قوه و انفاق براي تأمين منابع مالي جنگ. خداوند متعال مي‌خواهد مؤمنيني كه مأمور به قتال و جهاد با دشمنان دينند عبرت بگيرند و بدانند كه غلبه همواره مال ايمان و تقواست، هر چند كه دارندگان آن كم باشند، و خواري و نابودي از آن نفاق و فسق است. هر چند صاحبانش بسيار باشند. بني‌اسرائيل، كه اين داستان مربوط به ايشان است، مادام كه در كنج خمود و كسالت و سستي خزيده بودند، مردمي ذليل و توسري‌خور بودند، همين كه قيام كردند و در راه خدا كارزار كردند و كلمه حق را پشتيبان خود قرار دادند، هر چند كه صادقان ايشان در اين دعوي اندك بودند، و اكثرشان وقتي جنگ حتمي شد، فرار كردند، و در ثاني سر اعتراض به طالوت را باز كردند، و در ثالث از آب نهري كه مأمور بودند ننوشند، نوشيدند، و در رابع به طالوت گفتند كه ما حريف جالوت و لشكريانش نمي‌شويم، ولي مع‌ذلك خدا ياري‌شان كرد و بر دشمن پيروزي‌شان داد، و دشمن را به اذن خدا فراري دادند، و داود جالوت را كشت، و ملك و سلطنت در بني‌اسرائيل مستقر گرديد، و حيات از دست رفته‌شان را دوباره به ايشان برگردانيد، و بار ديگر سيادت يافتند!

همه اين‌ها به خاطر آن كلامي بود كه ايمان و تقوي بر زبانشان جاري ساخت،

و آن اين بود كه وقتي با جالوت و لشكريانش برخورد كردند، گفتند:

( رَبَّنا اَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْرا وَ ثَبِّتْ اَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَي‌الْقَوْمِ الْكافِرينَ! )

(۲۵۰ / بقره)

اين ماجرا عبرتي است كه اگر همه مؤمنيني كه در هر عصر مي‌آيند آن را نصب‌العين خود قرار دهند و راه گذشتگان صالح را پيش بگيرند، بر دشمنان خود غلبه خواهند يافت، البته مادام كه مؤمن باشند!

( قاتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ! ) (۱۶۷/آل‌عمران)

خداوند متعال كه با اين آيه جهاد را بر مسلمين واجب مي‌كند در كلامش همه جا آن را مقيد به( في سَبيلِ اللّهِ! ) مي‌كند، اين براي آن است كه به وهم كسي در نيايد و كسي خيال نكند كه اين وظيفه ديني مهم صرفا براي اين تشريع شده كه امتي بر ساير مردم تسلط پيدا كند و اراضي آنان را ضميمه اراضي خود كند، همان طور كه نويسندگان تمدن اسلام، چه جامعه شناسان و چه غير ايشان، همين‌طور خيال كرده‌اند، و حال آن‌كه چنين نيست، و قيد( في سَبيلِ اللّهِ ،) مي‌فهماند كه منظور از تشريع جهاد در اسلام براي اين است كه دين الهي كه مايه صلاح دنيا و آخرت مردم است در عالم سلطه يابد.

در آيه بعدي( وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ! ) (۲۴۴ / بقره) مؤمنين را زنهار مي‌دهد از اين‌كه در اين سير خود قدمي برخلاف دستور خدا و رسولش بردارند، و يا كلمه‌اي در مخالفت بگويند، و حتي نفاقي در دل مرتكب شوند، آن‌طور كه بني‌اسرائيل كردند، آن زمان كه درباره طالوت به پيامبرشان اعتراض كردند كه

او چگونه مي‌تواند بر ما حكومت كند، يا گفتند كه ما امروز طاقت هماوردي جالوت ولشكريانش را نداريم، يا آن زمان، بعد از آن‌كه جنگ بر آنان واجب شد سستي به خرج دادند و پشت به جنگ كردند، يا آن زمان كه واجب شد تا از نهر آب ننوشند مخالفت كردند و فرمان طالوت را نبردند!!!!

روايات اسلامي تعداد باقي‌ماندگان با طالوت را براي جنگ با جالوت سي صد و سيزده نفر، به عدد مجاهدين اسلام در جنگ بدر دانسته‌اند!(۱)

( فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ اتيهُ اللّهُ‌الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ.... ) (۲۵۱/بقره)

______________________

۱ - الميزان، ج ۴، ص ۱۳۱

داود جوان و مبارزه او با جالوت

قرآن مجيد در آيه فوق ضمن بيان جنگ مشهور بني‌اسرائيل با جالوت، پادشاه ظالم مصري، كشته شدن وي را به دست داود نقل مي‌كند. نقش داود قبل از كشتن جالوت مشخص نگرديده ولي قرآن مجيد مي‌فرمايد كه بعد از كشتن جالوت خداوند تعالي به داود ملك و حكمت بخشيد، و هر چه را كه مي‌خواست به او تعليم داد...

جزئيات زندگي و نقش داود قبل از جنگ طالوت و جالوت را روايات اسلامي چنين روشن كرده‌اند:

« داود و برادرانش چهار نفر بودند، پدرشان هم كه مردي سالخورده بود با ايشان زندگي مي‌كرد، و او كه از همه كوچكتر بود گوسفندان پدر را مي‌چرانيد، و برادرانش در لشكر طالوت خدمت مي‌كردند.

روزي پدر داود او را صدا زد كه پسرم بيا اين طعام را كه درست كرده‌ام براي برادرانت ببر، تا عليه دشمنان خود نيروئي بگيرند. داود كه جواني كوتاه قد و كبود چشم و كم مو، و پاك دل بود، طعام را برداشت و به طرف ميدان جنگ روانه شد، و در ميدان جنگ صفوف لشكر را ديد كه به هم نزديك شده‌بودند.» (اين‌قسمت روايت‌را تفسير عياشي از محمد حلبي، از امام صادقعليه‌السلام نقل كرده است، و ادامه روايت را از ابي بصير از امام صادقعليه‌السلام به شرح زير نقل مي‌كند.)

... داود همين‌طور كه مي‌رفت به سنگي برخورد كه صدايش زد و گفت: اي داود مرا بردار و با من جالوت رابه قتل برسان،كه خدا مرا براي كشتن او خلق كرده است! داود آن سنگ را برداشت و در توبره‌اي انداخت كه سنگ فلاخونش را در آن مي‌ريخت تا گوسفندان را با آن براند، و به راه افتاد تا داخل لشكر شد، و شنيد كه همگي از خون‌خواري و قهرماني جالوت تعريف مي‌كردند و امر او را عظيم مي‌شمردند.

داود گفت:

چه خبر است كه اين قدر او را بزرگ شمرده و خود را در برابرش باخته‌ايد؟ به خدا قسم به محضي كه با او روبه رو شوم به قتلش خواهم رساند!

مردم جريان او را به طالوت خبر دادند، و او را نزد طالوت بردند، طالوت گفت:

اي پسر مگر تو چه نيروئي داري؟ و چه تجربه‌اي در كار جنگ اندوخته‌اي؟

گفت:

هميشه شير درنده به گوسفندان من حمله مي‌كند و گوسفندي را مي‌ربايد و من او را تعقيب مي‌كنم و سرش را به يك دست گرفته و فك پائينش را با دست ديگر باز مي‌كنم و گوسفند را از دهانش در مي‌آورم.

طالوت به لشكريانش گفت زرهي بلند برايم بياوريد! و وقتي آوردند آن را به گردن داود انداخت وزره تا زانوي داود را پوشانيد. طالوت و ساير بني‌اسرائيل از اين كه اولين زره به اندام او شد تعجب كردند، و طالوت گفت:

اميد است خدا جالوت را به دست وي به قتل برساند!

وقتي صبح شد مردم گرد طالوت جمع شده و دو صف لشكر روبه روي هم قرار گرفتند، داود گفت :

جالوت را به‌من نشان بدهيد!

همين كه او را ديد آن سنگ را از توبره در آورده و در فلاخن گذاشت و به سوي جالوت رها كرد و سنگ مستقيم بين دو چشم جالوت خورد و تا مغز سرش فرو رفت.

جالوت از اسب سرنگون شد. مردم فرياد زدند:

«داود جالوت را كشت ! داود بايد پادشاه ما باشد!»

از آن به بعد ديگر فرمان طالوت را گردن ننهادند،

و داود را فرمانده خود كردند. خداي تعالي «زبور» كتاب آسماني را بر او نازل كرد، و صنعت آهنگري به او آموخت، و آهن را برايش نرم كرد. و به كوه‌ها و مرغان فرمان داد تا با او تسبيح بگويند. احدي «صوت داود» را نداشت.

داود قبلاً در بني‌اسرائيل بود، خود را از ايشان پنهان مي‌داشت.

و خداي تعالي نيروي فوق العاده‌اي در عبادت به او داده بود.(۱)

__________________

۱ - الميزان، ج ۴، ص ۱۵۶

سرگذشت داود در قرآن

در قرآن كريم از تاريخ زندگي و سرگذشت حضرت داودعليه‌السلام به جز چند اشاره چيزي نيامده است، كه به ترتيب زيرند:

۱ - سرگذشت جنگ او در لشكر طالوت، كه در آن جنگ داود جالوت را به قتل رسانيد و خداوند سلطنت را بعد از طالوت به او واگذار كرد و حكمتش داد و آن‌چه مي‌خواست به او آموخت. (۲۵۱ / بقره)

۲ - در سوره «ص» خداوند تعالي به اين معنا اشاره كرده كه داود را «خليفه» خود كرد تا در بين مردم داوري و حكم كند و به او «فصل الخطاب» كه همان علم داوري در بين مردم است، آموخت. (۲۰ تا ۲۶ / ص)

۳ - در جاي ديگر، قرآن اشاره دارد به اين كه خداوند متعال داودعليه‌السلام را و هم‌چنين سلطنت او را تأييد فرمود، و كوه‌ها و مرغان را مسخر كرد تا با او تسبيح بگويند: (۷۹ / انبياء و ۱۹ / ص)

۴ - در سوره‌هاي ديگري اشاره‌اي به اين معني دارد كه خداوند تعالي آهن را براي او نرم كرد تا با آن هر چه لازم باشد بسازد، و مخصوصا زره جنگي درست كند. (۸۰ / انبياء و ۱۱ / سبا)

ذكر خير داود در قرآن

خداي سبحان در چند مورد حضرت داود را از انبياء شمرده و بر او و بر همه انبياء ثنا گفته، و نام او را بخصوص ذكر كرده و فرموده است:

( وَ اتَيْنا داوُدَ زُبُورا ) ما به داود زبور داديم! (۱۶۳ / نساء و ۸۴ و ۸۷ / انعام)

و نيز فرموده:

«به داود فضيلت و علم داديم!» (۱۰ / سبا و ۱۵ / نمل)

و نيز فرموده: «به او حكمت و فصل‌الخطاب ارزاني داشته و او را خليفه خود در زمين كرديم!» (۲۰ و ۲۶ / ص)

و هم‌چنين در آيات ۱۹ و ۲۵ سوره «ص» او را به اوصاف زير ستوده است:

«اوّاب»

«دارنده زلفي و تقرب در پيش‌گاه الهي»

«دارنده حسن ماَب»

اختلاف نظر قرآن و تورات درباره داود

در تورات در داستان آمدن دو متخاصم نزد داودعليه‌السلام رواياتي وجود دارد كه با شأن هيچ پيامبري نمي‌سازد.

اين مطلب در قرآن مجيد نيز آمده است ولي بيش از اين را نمي‌رساند كه اين داستان صحنه‌اي بوده كه خداي تعالي براي آزمايش داود در عالم تمثل به وي نشان داده، تا او را به تربيت الهي خود بار آورد، و راه و رسم داوري عادلانه را به او بياموزد، تا در نتيجه هيچ وقت مرتكب جور در حكم نگشته، و از راه عدل منحرف نگردد.

اين آن معنائي است كه از آيات اين داستان فهميده مي‌شود، و اما زوايدي كه در غالب روايات هست، يعني داستان «اوريا و همسرش» كه از تورات گرفته شده، مطالبي است‌كه ساحت‌مقدس انبياء از آن منزه است!!!!

در تورات نقل اين داستان بسيار شنيع و رسواست، كه متأسفانه در برخي روايات اسلامي در اين زمينه نيز با دسيسه وارد كرده‌اند، و ما در اين‌جا از نقل آن خودداري مي‌كنيم كه اوراق پاك كتاب انبياء را از اين آلوده سازي‌ها پاك نگه‌داريم زيرا در نقل آن هيچ فايده‌اي نيست جز ايجاد يك تصوير ناروا از يك معصوم خدا! در مورد ورود چنين خزعبلاتي به روايات اسلامي نيز كافي است روايتي را نقل كنيم كه امام معصوم از شنيدن آن عكس العملي نشان داده كه براي پاك كردن نارواهاي تورات حاضر از دامن پيامبران معصوم الهي كفايت مي‌كند:

از جمله اسرائيلياتي كه در درمنثور و ساير منابع آمده و صاحب مجمع البيان آن‌ها را خلاصه كرده و پس از نقل اظهار نظر مي‌كند كه داستان عاشق شدن داود سخني است كه هيچ ترديدي در فساد و بطلان آن نيست، براي اين كه اين نه تنها با عصمت انبياء سازش ندارد بلكه حتي با عدالت نيز منافات دارد و چطور ممكن است انبياء كه امينان خدا در وحي او و سفيراني هستند بين او و بندگانش، متصف به صفتي باشند كه اگر يك انسان معمولي متصف بدان باشد،ديگر شهادتش پذيرفته نمي‌شود،وحالتي داشته‌باشند كه‌به‌خاطرآن حالت مردم‌از شنيدن سخنان ايشان و پذيرفتن آن تنفر كنند!!

در روايات شيعه در كتاب «عيون» در باب (مجلس حضرت رضاعليه‌السلام نزد مأمون، و مباحثه‌اش درباره ارباب ملل و مقالات) امام رضاعليه‌السلام به ابن جهم فرمود:

بگو ببينم، پدران شما درباره داود چه گفته‌اند؟

ابن جهم عرضه داشت:

مي‌گويند او در محرابش مشغول نماز بود كه ابليس به صورت مرغي در برابرش ممثل شد، مرغي كه زيباتر از آن تصور ندارد.

پس داود نماز خود را شكست و برخاست تا آن مرغ را بگيرد و مرغ پريد و داود او را دنبال كرد و مرغ بالاي بام رفت وداود هم به دنبالش به بام رفت و مرغ به داخل خانه اوريا فرزند حيان شد و داود به دنبالش رفت و ناگهان زني زيبا ديد كه مشغول آب تني است. داود عاشق آن زن شد و اتفاقا شوهر او يعني اوريا را قبلاً به مأموريت جنگي روانه كرده بود، پس به امير لشكر خود نوشت كه اوريا را پيشاپيش تابوت قرار دهد و او هم چنين كرد واما به جاي اين‌كه كشته شود بر مشركين غلبه كرد و داود از شنيدن اين قضيه ناراحت شد و دوباره به امير لشكرش نوشت كه او را هم‌چنان جلو تابوت قرار بده و امير چنان كرد و اوريا كشته شد و داود با همسر او ازدواج كرد....

راوي مي‌گويد:

حضرت رضاعليه‌السلام دست به پيشاني خود زد و فرمود:

( اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ! ) (۱۵۶ / بقره)

آيا به يكي از انبياء خدا نسبت مي‌دهيد كه نماز را سبك شمرد و آن را شكست و به دنبال مرغ به خانه مردم در آمد و به زن مردم نگاه كرد و عاشق شد و شوهر او را دستي دستي كشت؟؟!!!

ابن جهم پرسيد :

يابن رسول اللّه پس گناه داود در داستان دو متخاصم چه بود؟

فرمود:

واي بر تو! خطاي داود از اين قرار بود كه او در دل خود گمان كرد كه خدا هيچ خلقي داناتر از او نيافريده است، و خداي تعالي براي تربيت او و دور نگه‌داشتن او از عجب و غرور، دو فرشته نزد وي فرستاد تا از ديوار محرابش بالا روند. يكي گفت: ما دو خصميم كه يكي به ديگري ظلم كرده است. تو بين ما به حق داوري كن، و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه ميانه رهنمون شو! اين برادر من نود و نه ميش دارد و من يك ميش دارم به من مي‌گويد كه اين يك ميش خودت را در اختيار من بگذار، و اين سخن را طوري مي‌گويد كه مرا زبون مي‌كند! داود، بدون اين‌كه، از طرف مقابل نيز بپرسد كه تو چه مي‌گوئي، و يا از مدعي طلب شاهد كند در قضاوت عجله كرد و عليه آن طرف و به نفع صاحب يك ميش حكم كرد، و گفت: او كه از تو مي‌خواهد يك ميش را هم در اختيارش بگذاري به تو ظلم كرده است!

خطاي داود در همين بود كه از رسم داوري تجاوز كرد، نه آن كه شما مي‌گوئيد! مگر نشنيده‌اي كه خداي عزّوجلّ مي‌فرمايد:

«يا داود ما تو را خليفه خود در زمين كرديم تا در بين مردم به حق داوري كني!»

ابن جهم عرضه داشت:

يابن رسول‌اللّه پس داستان داود با اوريا چه بوده است؟

حضرت فرمود:

در عصر داود حكم چنين بود كه اگر زني شوهرش مي‌مرد يا كشته مي‌شد، ديگر حق نداشت شوهر ديگري اختيار كند، و اولين كسي كه خدا حكم را برايش برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهرمرده ازدواج كند داودعليه‌السلام بود كه با همسر اوريا بعد از كشته شدنش و گذشتن عده ازدواج كرد، و اين بر مردم آن روز گران آمد.(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۳۳، ص ۳۱۵ و۳۲۰.

قضاوت و داوري داودعليه‌السلام

( وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الاَْيْدِ اِنَّهُ اَوّابٌ... وَ اتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ.... )

(۱۷ تا ۲۹ / ص)

خداي تعالي در اين آيات رسول گرامي خود را امر به صبر مي‌كند و سفارش مي‌فرمايد كه چرنديات كفار او را متزلزل نسازد و عزم او را سست نكند، و نيز سرگذشت جمعي از بندگان اوّاب خدا را به يادآورد كه همواره در هنگام هجوم حوادث ناملايم به خدا رجوع مي‌كردند.

از اين عده نام نه نفر از انبياء گرامي خدا را ذكر مي‌فرمايد كه عبارتند از: سليمان، ايوب، ابراهيم، اسحق، يعقوب، اسماعيل، اليسع، ذوالكفلعليه‌السلام

اين قسمت از مطالب را با نقل نعمت‌هائي كه به داودعليه‌السلام ارزاني داشته آغاز مي‌كند و سپس موضوع منازعه دو نفر صاحب گوسفند را پيش مي‌كشد و داوري حضرت داودعليه‌السلام را تحت عنوان «آزمايش داود» مطرح مي‌سازد:

«تو بر آن‌چه مي‌گويند صبر كن! و به ياد آر بنده صالح ما داود را كه نيرومند و اوّاب بود، ما كوه‌ها را مسخر او كرديم كه صبح و شام در تسبيح با او دم‌ساز باشند،و نيز مرغان دسته جمعي را كه همه به سوي او رجوع مي‌كردند،و ما پايه‌هاي ملك او را محكم كرديم، و او را حكمت و فصل خطاب داديم!»

حضرت داود در تسبيح خداي تعالي مردي نيرومند بود، و خدا را تسبيح مي‌كرد، و كوه‌ها و مرغان با او هم صدا مي‌شدند، و نيز مردي نيرومند در سلطنت، نيرومند در علم، و نيرومند در جنگ بود، و همان كسي است كه جالوت را به قتل رسانيد. تأييد خداي‌تعالي از داودعليه‌السلام به اين نبوده كه كوه‌ها و مرغان را تسبيح گوي كند، چون تسبيح اختصاص به اين دو موجود ندارد، و تمامي موجودات عالم تسبيح گوي اويند، تأييد خداي تعالي از اين بابت بوده كه تسبيح آن‌ها را موافق وهماهنگ تسبيح داود كرده است، و صداي تسبيح آن‌ها را به گوش وي و به گوش مردم مي‌رسانيده است. البته تسبيح آن‌هابه لسان قال بوده است، نه به زبان حال. «فصل‌الخطاب» بخشيدن به داود به معني آن است كه انسان قدرت تجزيه و تحليل يك كلام را داشته باشد، و بتواند يك كلام را تكه تكه كرده و حق آن را از باطلش جدا كند، و اين معنا با قضاوت صحيح در بين دو طرف دعوي نيز منطبق است.