زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث 0%

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث نویسنده:
گروه: نبوت و پیامبری

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید مهدی امین
گروه: مشاهدات: 8404
دانلود: 1944

توضیحات:

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 142 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8404 / دانلود: 1944
اندازه اندازه اندازه
زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام   و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

زندگاني داود و سليمان عليهمالسلام و پيامبران بني‌اسرائيل از ديدگاه قرآن و حديث

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امتحان سليمان عليه‌السلام و اعطاي سلطنت بي‌رقيب

( وَ لَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَ.... ) (۳۴ تا ۴۰ / ص)

قرآن‌كريم مقدمه اعطاي سلطنت بي‌رقيب بر سليمانعليه‌السلام را آزمايش او، و درخواست اومعرفي مي‌كندكه خداي تعالي در قبال آن او را چنين سلطنتي ‌ارزاني داشت:

«ما سليمان را بيازموديم،

و جسد بي‌جاني را بر تختش افكنديم،

پس به سوي ما متوجه شد، و گفت:

پروردگارا مرا بيامرز!

و سلطنتي اعطايم كن كه سزاوار احدي بعد از من نباشد! و تو به درستي كه عطابخش هستي!»

آن‌چه به طور كلّي از ميان اقوال و روايات مي‌توان پذيرفت اين است كه جسد مورد بحث جنازه كودكي بود كه خدا آن را بر تخت سليمان افكند.

درجمله( ثُمَّ اَنابَ قالَ رَبِّ اغْفِرْلي... .) اِشعار و بلكه دلالت است بر اين‌كه سليمانعليه‌السلام از آن جسد اميدها داشته، و يا ايده‌آل او در راه خدا بوده است كه خدا او را قبض روح نموده و جسد بي‌جانش را بر تخت سليمانعليه‌السلام انداخته تا او بدين‌وسيله متنبه گردد و امور را به خود خدا واگذار كند و تسليم او شود.

از ظاهر سياق آيه «پروردگارا مرا بيامرز و سلطنتي عطايم كن كه....» برمي‌آيد اين استغفار مربوط به آيه قبلي و انداختن جسد بر كرسي سليمان است.

پس از آن كه سليمان درخواست خود در مورد اعطاي سلطنت بي‌رقيب را كرد خداوند متعال فرمود:

«پس ما به‌او سلطنتي داديم كه دامنه‌اش حتي باد را هم دربرگرفت،

و باد هر جا كه او مي‌خواست بوزد به نرمي مي‌وزيد،

و نيز شيطان‌ها را برايش رام كرديم، البته تمامي شيطان‌هائي كه هنري داشتند، بنّا يا غواّص بودند، و اما بقيه آن‌ها را كه جز شرارت هنري نداشتند همه را در غل و زنجير كرديم تا مزاحم سلطنت او نباشند.»

در آيات فوق خداوند سبحان نتيجه درخواست سليمانعليه‌السلام را بيان مي‌كند و از استجابت آن درخواست خبر مي‌دهد، و ملكي را كه سزاوار احدي بعد از او نباشد، توصيف مي‌كند، آن ملكي است كه دامنه‌اش حتي باد و جن را هم فرا گرفته است و آن دو نيز مسخر او شدند.

باد به هر جا كه سليمان مي‌خواست مي‌وزيد، و بر طبق خواست او به آساني جريان مي‌يافت. ضمنا شيطان‌هاي جني را نيز خدا بر سليمان مسخر كرد تا هر يك از آن‌ها كه كار بنّائي را مي‌دانستند برايش بنّائي مي‌كردند و هر يك كه غواصي بلد بودند برايش در درياها غواصي مي‌كردند و لؤلؤ و ساير منافع دريائي را برايش استخراج مي‌كردند.

ساير طبقات جن را نيز مسخر او كرده بود تا همه را غل و زنجير كند و از شرشان راحت باشد. در پايان آيه خداي تعالي مي‌فرمايد:

«اين سلطنت را كه ما به تو داديم عطاي ما بود، عطائي بي‌حساب، عطاي ما حساب و اندازه ندارد،كه اگر تو از آن زياد بذل و بخشش كني،كم شود، نه! پس هر چه مي‌خواهي بذل و بخشش بكني تأثيري در كم شدن عطاي ما ندارد، و از هر كه بخواهي دريغ كن! عطاي ما بي‌حساب است! و به راستي او در درگاه ما تقربي و سرانجامي نيك دارد!»(۱)

______________________

۱ - الميزان، ج ۳۳، ص ۳۲۶

سليمان، بهترين بنده خدا، و ماجراي رژه اسبان

( وَ وَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ‌الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّابٌ.... ) (۳۰ تا ۴۰/ص)

اين آيات راجع به دومين داستان از قصص بندگان اوّاب است كه خداي‌تعالي آن را براي پيامبر گرامي اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله بيان كرد و دستور داد به اين كه صبر پيشه سازد و در هنگام‌سختي به‌ياد اين‌داستان‌بيفتد. مي‌فرمايد: «و ما به داود سليمان را عطا كرديم، كه چه بنده خوبي بود! و بسيار به ما رجوع مي‌كرد. آن‌هنگام كه اسباني نيك بر او عرضه شد، و از شدت علاقه به تماشاي آن‌ها از نماز اول وقت بازماند،

و خود را ملامت كرد و گفت: من علاقه به اسبان را بر ياد خدا ترجيح دادم تا آفتاب از نظرم ناپديد شد، آن‌ها را به من برگردانيد! و چون برگرداندند سر و گردن آن‌ها را نشان كرد تا وقف راه خدا باشند!»

درباره اين آيات، مفسرين حرف‌هاي مختلفي زده‌اند، و حتي برخي گفته‌اند كه سر و گردن آن‌ها را زد چون او را از نماز غافل كرده بودند، ولي اين تفسيرها صحيح نيست. معني آيه اين است كه گفت: من آن‌قدر به اسب علاقه‌مندم كه وقتي اسبان را بر من عرضه كردند و نماز از يادم رفت، تا وقتش فوت شد و خورشيد غروب كرد. البته بايد دانست كه علاقه سليمان به اسبان علاقه براي خدا بوده و علاقه به خدا او را علاقه‌مند به اسبان مي‌كرد، چون مي‌خواست آن‌ها را براي جهاد در راه خدا تربيت كند. پس رفتنش براي عرضه‌اسبان به‌او، خود عبادت است. پس در حقيقت عبادتي او را از عبادتي ديگر باز داشته است. چيزي كه هست نماز در نظر وي مهم‌تر از آن عبادت ديگر بوده است.(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۳۳، ص ۳۲۳

تركيب لشكريان حضرت سليمان

( وَ حُشِرَلِسُلَيْمنَ جُنُودُهُ مِنَ‌الْجِنِّ وَالاِْنْسِ وَالطَّيْرِفَهُمْ‌يُوزَعُونَ.... ) (۱۷/نمل)

از آيه شريفه برمي‌آيد كه سليمانعليه‌السلام لشكرهائي از جن و طيور داشته است كه مانند لشكريان انسي او با او حركت مي‌كرده‌اند. وقتي تجمع و گردهم‌آئي لشكريان او را ترسيم مي‌كند طوري بيان مي‌كند كه گويا لشكريان آن حضرت طوايف خاصي از انسان‌ها و جن و طيور بوده‌اند، نه همه جن و انس و طيور روي زمين.

سليمان عليه‌السلام در دشت مورچگان

وقتي سليمان و لشكريانش به راه افتادند و بر فراز وادي نمل شدند، مورچه‌اي به‌ساير مورچگان خطاب‌كرد و گفت:

( يا اَيُّهَا النَّمْلُ ) (۱۸ / نمل) هان اي مورچگان!

به درون لانه‌هاي خود شويد! و زنهار كه سليمان و لشكريانش شما را لگدمال نكنند، در حالي كه توجه نداشته باشند!

(از اين آيه معلوم مي‌شود كه همه لشكريان سليمان روي زمين راه مي‌رفتند.)

سليمانعليه‌السلام چون گفتار مورچه بزرگ را شنيد لب‌هايش به خنده باز شد. اين تبسم

از شدت سرور و ابتهاجي بود كه از شنيدن حرف آن مورچه به سليمان دست داد كه خدا تا چه حد به او انعام فرموده، و كارش را به كجا رسانيده است؟!

نبوت و علم منطق‌الطير و ساير حيوانات، ملك و سلطنت، و لشكرياني از جن و انس و طير به او ارزاني داشته، لذا از خدا درخواست كرد كه شكر نعمت هايش را به وي الهام فرمايد و موفق‌اش كند به كارهائي كه مايه‌رضاي او باشد.

و به اين حدهم اكتفانكرد بلكه در درخواست خود شكر نعمت‌هائي راهم‌كه به پدرو مادرش ارزاني داشته، اضافه كرد، چون انعام به پدر و مادر او به يك معنا انعام به خود او نيز هست، چون وجود فرزند از آن پدر و مادر است، و خداي تعالي نبوت و ملك و حكمت وفصل‌الخطاب ونعمت‌هائي‌ديگربه‌پدراو،و هم‌چنين‌همسري‌چون‌داودو فرزندي چون سليمان به مادرش ارزاني داشته، و او را نيز از اهل‌بيت نبوت قرار داده بود.(۱)

____________________

۱ - الميزان، ج ۳۰، ص ۲۶۵

دعاي سليمان در وادي مورچگان

قرآن مجيد نمونه‌اي از ادب و آگاهي حضرت سليمان پيامبر گرامي خدا را در ضمن دعائي كه پس از برخورد با مورچگان به درگاه الهي عرضه كرده نقل فرموده است:

«... تا آن‌كه گذرشان به وادي مورچگان افتاد،

مورچه‌اي بانگ در داد كه: هان اي گروه مورچگان! به لانه‌هاي خود درآئيد!

تا سليمان و لشكريانش، ندانسته، پايمالتان نكنند!

از گفتار مورچه خنده بر لب‌هاي سليمان نشست و عرض كرد:

پروردگارا!

روزي‌ام كن و تواضعم بخش تا شكر نعمت‌هائي را كه بر من و پدرم ارزاني داشتي به جاي آورم! و اعمال صالحه‌اي را كه تو را خشنود سازد انجام دهم!

و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت داخل كن!» (۱۹ / نمل)

اين مورچه با كلام خود سليمان را به ياد ملك عظيمي كه خدايش ارزاني داشته بود انداخت، ملكي كه اركان آن به وسيله مسخر بودن باد و جريان آن به امر او، و هم‌چنين مسخر بودن جن براي او، به طوري كه هر چه بخواهد برايش بسازند، و نيز به وسيله علم به زبان‌هاي طيور، پابرجا بود.

آري سليمانعليه‌السلام داراي چنين ملكي بود ولكن اين ملك و قدرت، آن‌طوري‌كه در دل‌هاي ما به صورت شيرن‌ترين آرزوئي كه ممكن است انساني بدان نائل شود، جلوه مي‌كند، در دل وي جلوه‌اي نداشت، و ذلت عبوديت را از يادش نبرد، بلكه در نظرش به صورت نعمتي بود كه پروردگارش به او و والدين او انعام نموده و ايشان را به آن اختصاص داده بود.

اين نظريه را از كسي مثل سليمان، با داشتن چنين سلطنت و قدرتي بايد بهترين ادب او نسبت به پروردگارش شمرد، كه وقتي متوجه ملك عظيم و سلطنت قاهر خود شد، از پروردگار خود درخواست توفيق عمل صالح كرد.

نخست از پروردگار خود خواست كه به وي توفيق اداي شكر نعمتش مرحمت كند و بعد اين كه توفيق عمل صالح دهد، و به صرف عمل صالح قناعت نكرد بلكه آن را مقيد كرد به اين كه باعث رضا و خشنودي پروردگارش باشد، زيرا او جز پروردگار خود هدفي ندارد.

در پايان دعا درخواست توفيق عمل صالح را هم با درخواست صلاح ذاتي تكميل نمود و عرض كرد:

پروردگارا! مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت درآور!

مادر حضرت سليمان

ازهمين‌كلام حضرت سليمان كه در بالا گفته‌شد، معلوم‌مي‌شودكه مادرسليمانعليه‌السلام نيز از اهل صراط مستقيم بود، آن اهلي كه خدا به ايشان انعام كرده است. (پس ساحت او مقدس و مبراست از آن‌چه تورات حاضر به وي نسبت داده است. تورات حاضر البته نه تورات نازل شده بر حضرت موسيعليه‌السلام بلكه توراتي كه فعلاً در بين پيروانش است مي‌گويد: مادر سليمان زن اورياء بوده كه داود با او زنا كرده و... سليمان از او به دنيا آمده است؟؟!!)

اهل صراط مستقيم يكي از چهار طايفه‌اي هستند كه نامشان در سوره نساء آيه ۶۹ آمده است:

«... كساني كه خداوند به آنان انعام كرده از نبيّين، صدّيقين، شهداء و صالحين...!»

تحليلي بر دعا و درخواست حضرت سليمان

سليمانعليه‌السلام در دعائي كه در بالا ذكر شد، عرض كرد:

پروردگارا! مرا الهام كن تا نعمتي را كه به من و پدر و مادرم مرحمت فرموده‌اي، سپاس دارم، و عملي شايسته كنم كه آن را پسند فرمائي،

و مرا به‌رحمت خويش در صف‌بندگان شايسته‌ات درآر!

اين دعا درخواستي است كه از درخواست توفيق بر عمل صالح مهم‌تر و داراي مقامي بلندتراست،براي اين كه توفيق اثرش در اسباب و وسايل خارجي و فراهم شدن آن بر طبق سعادت انساني است،ولي «ايزاع الهام» كه مورد درخواست آن جناب است عبارت است از دعوت باطني و اين كه باطن آدمي، آدمي را به سوي سعادت بخواند. بعيد نيست مراد به «ايزاع - الهام» همان وحي خيراتي باشد كه خداي تعالي ابراهيمعليه‌السلام را بدان گرامي داشته و در آيه ۷۳ سوره انبياء از آن چنين خبر داده است:

«و به ايشان فعل خيرات را وحي كرديم!»

فعل خيرات عبارت است از همان تأييد به روح‌القدس،

سليمانعليه‌السلام در ادامه اين دعا مي‌افزايد:

خدايا مرا از بندگان صالح خود قرار بده!

( وَ اَدْخِلْني بِرَحْمَتِكَ في عِبادِكَ‌الصّالِحينَ !) (۱۹/نمل)

اين «صلاح» از آن‌جا كه در كلام آن حضرت مقيد به عمل نشده است تا مراد تنها عمل صالح باشد لذا حمل مي‌شود بر صلاح نفس، در جوهره ذاتش، تا در نتيجه نفس مستعدشود براي قبول هرنوع كرامتي‌الهي.

و معلوم است كه صلاح ذات قدر و منزلتش بلندتر از صلاح عمل است. و چون چنين است، پس اين كه اول درخواست كرد كه موفق به عمل صالح شود و سپس درخواست كرد كه صلاح ذاتي‌اش بدهد، در حقيقت درخواست‌هاي خود را درجه‌بندي كرد و از پائين گرفته به سوي بالاترين درخواست‌ها رفت!

نكته‌اي كه در كلام آن جناب هست، اين است كه در درخواست عمل صالح خود را دخالت داد، و گفت كه من عمل صالح كنم، ولي در صلاح ذات نامي از خود نبرد. اين بدان جهت است كه هر كس در عمل خود دخالت دارد، و اين كه اعمال ما هم مخلوق خدايند اما هر چه باشد نسبتي با خود ما دارند، به خلاف صالح ذات كه هيچ چيز آن به دست خود ما نيست، و لذا سليمان هم صلاح ذات را از پروردگار خود خواست ولي عمل صالح را از او نخواست.

نكته ديگري كه در كلام او هست اين است كه صلاح ذات را به طور صريح سؤال نكرد و نگفت: «مرا صالح گردان!» بلكه درخواست كرد كه از زمره عبادصالحين قرار دهد تا اشاره كرده باشد به اين كه من هر چند همه مواهبي كه به عبادصالحين دادي مي‌خواهم، اما از همه آن مواهب بيشتر اين موهبت را در نظر دارم كه آنان را عباد خود قراردادي و مقام عبوديتشان ارزاني داشتي!

به همين جهت است كه خداي تعالي همين سليمان را در آيه ۳۰ سوره «ص» به وصف عبوديت ستوده و فرموده است:

( نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّابٌ ) بنده خوبي بود!

چون لايزال به‌ما مراجعه مي‌كرد!» (۳۰ / ص) (۱)

_____________________

۱ - الميزان، ج ۱۲، ص ۱۵۴

وضعيت جن در دوره سلطنت حضرت سليمان

( وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلي مُلْكِ سُلَيْمانَ.... ) (۱۰۲ / بقره)

قرآن كريم درباره سلطنت سليمانعليه‌السلام و انواع قدرت و سلطه و حكومتي كه آن حضرت داشت، مطالبي در آيه فوق و در سوره‌هاي ديگر بيان فرموده است. از جمله آنان وضعيت طوايف جن و اعمالي است كه تحت سلطه آن حضرت انجام مي‌دادند.

مراد از شيطان‌ها در آيه فوق، طايفه‌اي از جن است. دليلش اين است كه مي‌دانيم اين طايفه تحت سيطره حضرت سليمان قرار گرفته و شكنجه مي‌شدند. و آن جناب به وسيله شكنجه آن‌ها را از توليد شر و فسادانگيزي بازداشته بود.

در اين باره آيات قرآني زير بيان‌گر اين تاريخ است.

«بعضي از شيطان‌ها برايش غواصي مي‌كردند، و به غير آن اعمالي ديگر نيز انجام مي‌دادند، و ما بدين وسيله آن‌ها را حفظ مي‌كرديم.

همين كه جنازه سليمان، بعد از شكسته شدن عصايش به زمين افتاد، آن وقت (جن) فهميد كه اگر علمي به غيب داشت، و مي‌فهميد كه سليمان مدت‌هاست از دنيا رفته، در اين همه مدت زير شكنجه او نمي‌ماند، و اين همه خواري نمي‌كشيد.» (۱۴ / سبأ)

در آيه مورد بحث و مورد استناد عبارت( وَ اتَّبَعُوا ) اشاره به آن دسته از يهود است كه بعد از حضرت سليمان بودند و آن‌چه را شيطان‌ها در عهد سليمانعليه‌السلام و عليه سلطنت او از سحر به كار مي‌بردند، نسل به نسل به ارث برده و هم‌چنان در بين مردم به‌كار مي‌بردند. (۱)

_____________________

۱ - الميزان، ج ۲، ص ۲۹

هاروت و ماروت، و رواج سحر در يهود

( وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطينُ عَلي مُلْكِ سُلَيْمانَ... .) (۱۰۲ / بقره)

قرآن كريم، از نكات مبهم تاريخ يهود، جريان رواج سحر و ساحري در ميان اين قوم را نقل و چگونگي تحريف يهود از اين تاريخ را بيان مي‌كند و نسبت‌هائي را كه به عنوان سحر و ساحري به حضرت سليمان نبيعليه‌السلام مي‌دادند، رد مي‌كند. در ضمن اين آيات از آن‌چه به دو فرشته بابل يعني «هاروت و ماروت» نازل شده پرده برداشته و واقعيت ارتباط اين دو فرشته با رواج سحر و ساحري در ميان بني‌اسرائيل را روشن مي‌فرمايد.

آيات چنين است:

«يهوديان، آن‌چه را كه شياطين به نادرست به سلطنت سليمان نسبت مي‌دادند، پيروي كردند. در حالي كه سليمان با سحر آن سلطنت را به دست نياورده و كافر نشده بود، ولكن شيطان‌ها بودند كه كافر شدند، و سحر را به مردم ياد مي‌دادند.

و نيز يهوديان، آن‌چه را كه بر دو فرشته بابل، هاروت وماروت، نازل شده بود به نادرستي پيروي مي‌كردند. چون آن‌ها به كسي سحر تعليم نمي‌دادند مگر بعد از آن‌كه زنهار مي‌دادند كه ما فتنه و آزمايشيم و مبادا اين علم را در موارد نامشروع به‌كاربنديدوكافرشويد!

ولي يهوديان از آن دو نيز چيزها از اين علم گرفتند كه با آن ميان زن و شوهرها را به هم مي‌زدند، هر چند كه جز به اذن خدا به كسي ضرر نمي‌زدند، ولي اين بود كه از آن دو چيزهائي آموختند كه مايه ضررشان بود، و سودي برايشان نداشت، با اين كه مي‌دانستند كسي كه خريدار اين‌گونه سحر باشد، آخرتي ندارد، و چه بد بهائي بود كه خود را در قبال آن فروختند، اگر مي‌دانستند؟!

و اگر ايمان آورده و تقوي پيشه مي‌كردند مثوبتي نزد خدا داشتند كه اگر مي‌فهميدند از هر چيز ديگري برايشان بهتر بود!»

آيه شريفه مي‌خواهد يكي ديگر از خصايص يهود رابيان كند، و آن متداول شدن سحر در بين آنان است، و اين كه يهود اين عمل خود را مستند به يك يا دو قصه مي‌دانند، كه ميان خودشان معروف بوده، و در آن دو قصه پاي سليمان پيامبر خداعليه‌السلام و دو ملك به نام «هاروت و ماروت» در ميان بوده است.

آيه شريفه مي‌خواهد آن تصور ذهني را كه يهود از اين قصه داشتند تخطئه كند و صورت صحيح آن‌را بيان دارد.

يهود، به طوري كه قرآن كريم از اين طايفه خبر داده، مردمي هستند اهل تحريف و دست‌اندازي در معارف و حقايق، كه نه خودشان و نه احدي از مردم نمي‌توانند در داستان‌هاي تاريخي به نقل يهود اعتماد كنند. چون هيچ پروائي از تحريف مطالب ندارند. اين رسم و عادت ديرينه يهود است كه در معارف ديني در هر لحظه به سوي سخني و عملي منحرف مي‌شوند كه با منافع آنان سازگارتر باشد.

از آيه شريفه برمي‌آيد كه سحر در ميان يهود امري متداول بوده و آن را به سليمان نسبت مي‌دادند. يهود اين‌گونه وانمود مي‌كرد كه سليمان آن سلطنت و ملك عجيب را كه داشت به وسيله سحر بود. و تسخير جن و انس و وحش و طير، و همه كارهاي خارق‌العاده‌اي را كه مي‌كرد، به وسيله سحر مي‌كرد.

يهوديان قسمتي از سحر و ساحري متداول بين خودشان را هم به دو ملك بابل يعني هاروت و ماروت نسبت مي‌دهند.

قرآن مي‌فرمايد:

سليمان ساحر نبود! بلكه داستان ساحري او از خرافات كهنه‌اي است كه شيطان‌ها از پيش خود تراشيده و بر اولياء انسي خود خواندند و با اضلال مردم و سحرآموزي به آنان كافر شدند.

«سحر» كفر به خداست و به منزله تصرف ودست‌اندازي در عالم برخلاف وضع عادي آن است.

قرآن كريم درباره دو ملك بابل هارون و ماروت نيز عقايد يهود رارد مي‌كند، ولي تأييد مي‌كند كه «سحر» به آن دو ملك نازل شد، اما عملاً اين كار هيچ عيبي نداشت، زيرا منظور خداي تعالي از اين كار امتحان و آزمايش بود. آن دو ملك به كسي سحر نمي‌آموختند مگر آن كه تذكر مي‌دادند كه هوشيار باشيد كه ما فتنه و مايه آزمايش شمائيم. زنهار كه با استعمال بي‌مورد سحر كافر نشويد. و اين علم را فقط در مورد ابطال سحر و رسواكردن ساحران بايد به كار بنديد!

ولي مردم سحري از آن دو آموختند كه با آن مصالحي را كه خدا در طبيعت نهاده بود، فاسد مي‌كردند .مثلاً ميان زن و شوهرها را به هم مي‌زدند تا شر و فسادي به راه اندازند. خلاصه، مردم بني‌اسرائيل از آن دو ملك سحر آموختند كه مايه ضرر خود قرار دادند نه‌مايه نفع‌خود!

در اول آيه كه خداي تعالي مي‌فرمايد: يهوديان آن‌چه را كه شيطان‌ها به نادرست به سلطنت سليمان نسبت مي‌دادند، پيروي كردند منظورش آن يهودياني است‌كه بعد ازحضرت سليمان بودند،و آن‌چه را كه شيطان‌ها در عهد سليمان وعليه سلطنت اواز سحر به كار مي‌بردند، نسل به نسل به ارث بردند و هم‌چنان در بين مردم به‌كار بستند.

مراد از شيطان‌ها هم كه در آيه گفته شده طايفه‌اي از جن هستند كه به تأييد قرآن كريم، اين طايفه در تحت سيطره سليمانعليه‌السلام قرار گرفته بودند و شكنجه مي‌شدند و آن حضرت به وسيله شكنجه آن‌ها را از ايجاد شر و فساد باز داشته بود.(۱)

_____________________

۱ - الميزان، ج ۲، ص ۲۷

انتساب دروغين سحر و ساحري به سليمانعليه‌السلام

( وَاتَّبَعُوا ما تَتْلُواالشَّياطينُ عَلي مُلْكِ سُلَيْمانَ.... ) (۱۰۲/بقره)

جزئيات مربوط به چگونگي رواج سحر و ساحري در زمان سليمانعليه‌السلام و بعد از او ، و نكاتي را كه قرآن مجيد راجع به انتساب اين امر به سلطنت سليمان نبي از طريق شياطين، ذكر كرده، در روايات اسلامي به شرح زير نقل شده است:

۱ - «پس همين كه سليمان از دنيا برفت، ابليس سحر را درست كرد و آن را در طوماري پيچيده و بر پشت آن طومار نوشت: اين آن علمي است كه )آصف بن برخيا) براي سلطنت سليمان بن داود نوشته است. و اين از ذخاير گنجينه‌هاي عالم است. هر كس چنين و چنان بخواهد، بايد چنين و چنان كند.

آن‌گاه اين طومار را در زير تخت سليمان دفن كرد، پس آن‌گاه ايشان را به در آوردن آن راهنمائي كرد و بيرون آورد و بر ايشان بخواند.

لاجرم، كفار گفتند: عجب، اين كه سليمان بر همه ما چيره گشت به خاطر داشتن چنين سحري بوده است!

ولي مؤمنين گفتند: نه، سلطنت سليمان ازناحيه خدا بود و خود او نيز بنده خدا و پيامبر او بود.» (نقل از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام در تفسير عياشي و قمي).

(۲۶۰)

۲ - «هاروت و ماروت دو فرشته بودند كه سحر را به مردم ياد دادند تا به وسيله آن از سحر ساحران ايمن بوده و سحر آنان را باطل كنند.

اين علم را به كسي تعليم نمي‌دادند مگر آن كه زنهار مي‌دادند كه ما فتنه و وسيله آزمايش شمائيم، مبادا كه با به كاربردن نابه‌جاي اين علم كفر بورزيد. وقتي جمعي از مردم با استعمال آن كافر شدند، و با عمل كردن برخلاف آن‌چه دستور داشتند كافر شدند، چون ميان مرد و زنش جدائي مي‌انداختند، كه خداي‌تعالي درباره آن فرموده به كسي نمي‌توانند ضرر برسانند مگر به اذن خدا!»

(نقل‌از حضرت‌رضاعليه‌السلام در داستان‌گفت‌گو با مأمون‌عباسي نقل‌از كتاب عيون اخبار رضاعليه‌السلام )(۱)

______________________

۱ - الميزان، ج ۲، ص ۳۲

ماجراي مرگ سليمانعليه‌السلام

( فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ.... ) (۱۴ / سبا)

پايان كار سليمان نبيعليه‌السلام را خداوند متعال در قرآن مجيد در آيه فوق چنين بيان مي‌فرمايد:

«بعد از آن كه قضاي مرگ بر او رانديم، كسي جنيان را از مرگ وي خبر نداد،

مگر موريانه زمين! كه عصايش را خورد، و او به زمين افتاد! همين كه او به زمين افتاد، جنيان فهميدند كه اگر از مرگ او خبر مي‌داشتند، در عذابي خوار كننده به‌سر نمي‌بردند!» از سياق آيه استفاده مي‌شود كه سليمانعليه‌السلام در حالي كه تكيه به عصا داشته از دنيا رفته است، و كسي متوجه مردنش نشده است.

اوهم چنان در حال تكيه به عصا بوده و از انس و جن كسي متوجه واقع مطلب نبوده است، تا آن كه خداوند سبحان بيدي را مأمور مي‌كند تا عصاي سليمان را بخورد و عصا از كمر بشكند و سليمان به زمين بيفتد، و آن وقت مردم متوجه شوند كه وي مرده است.

جنيان متوجه شدند كه اگر علم غيب داشتند تا به امروز درباره مرگ سليمانعليه‌السلام در اشتباه نمي‌ماندند، و اين عذاب خواركننده را بيهوده تحمل نمي‌كردند. از حضرت ابي جعفرعليه‌السلام در كتاب علل روايت شده كه فرمود:

جنيان يك سال تمام براي او كار مي‌كردند به گمان اين كه او زنده است، تا آن كه خداوند سبحان حشره بيد را مأمور كرد تا عصاي او را خورد، و همين كه سليمان به زمين افتاد آن وقت جن فهميد كه اگر علم غيب مي‌داشتند يك سال تمام بيهوده در عذابي خواركننده نمي‌ماندند....

در مورد اين كه سليمانعليه‌السلام يك سال بعد از مرگش در حالت تكيه به عصا باقي مانده روايات ديگري از شيعه و سني نقل شده است.(۱)

______________________

۱ - الميزان، ج ۳۲، ص ۲۶۱

فصل ششم:سليمان و ملكه سباء

داستان هدهد و خبر شهر سباء

( وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ مالِيَ لا اَرَي الْهُدْهُدَ.... ) (۲۰ / نمل)

سليمانعليه‌السلام جوياي مرغان مي‌شود و به‌طور تعجب از حال خود كه چرا هدهد را در بين مرغان نمي‌بيند، استفهام مي‌كند:

مرا چه مي‌شود كه هدهد را در ميان مرغان، كه ملازم موكب منند، نمي‌بينم؟

او با اين عبارت مي‌فهماند كه گويا از هدهد انتظار نمي‌رفت كه غيبت كند، و از امتثال فرمان او سربرتابد، و آن‌گاه از اين معنا صرف نظر كرده و دوباره مي‌پرسد:

چرا غيبت كرده است؟

وي را عذاب مي‌كنم، عذابي سخت، و يا سرش را مي‌برم ،مگر آن‌كه عذري روشن بياورد! سليمانعليه‌السلام در اين گفتار خود هدهد را محكوم مي‌كند به يكي از سه كار عذاب شديد يا ذبح شدن، كه در هر يك از اين دو حالت او بدبخت و بيچاره مي‌شود، و يا آوردن دليلي قانع كننده تا خلاصي يابد!

سليمانعليه‌السلام بعد از اين تهديد مختصري مكث كرد ،هدهد حاضر درگاه شد و سليمان سبب غيبتش را پرسيد و عتابش كرد. هدهد در پاسخ گفت:

«من از علم به چيزي احاطه يافته‌ام كه تو بدان احاطه نداري! و از سباء خبر مهمي آورده‌ام كه هيچ شكي در آن نيست !»

شهر سباء يكي از شهرهاي يمن است كه آن روز پايتخت يمن بوده است. هدهد جريان را چنين ادامه مي‌دهد:

«زني را ديدم كه بر آنان سلطنت مي‌كند، و همه چيز دارد، و او را تختي بزرگ است. وي را ديدم كه با قومش به جاي خدا، آفتاب را سجده مي‌كردند،

و شيطان اعمالشان را برايشان زينت داده واز راه منحرفشان كرده، و هدايت نيافته‌اند، تا خدائي را سجده كنند كه، در آسمان‌ها و زمين هر نهاني را آشكار مي‌كند، و آن‌چه را نهان كنند و يا عيان سازند، مي‌داند! خداي يكتا كه خدائي جز او نيست، و پروردگار عرش بزرگ!»

منظور از اين كه گفت او همه چيز دارد وصف وسعت مملكت و عظمت سلطنت آن زن است، و منظور از «همه چيز» در آيه هر چيزي است كه سلطنت عظيم محتاج به داشتن آن‌هاست، مانند: حزم و احتياط، عزم و تصميم راسخ، سطوت و شوكت، آب و خاك بسيار، خزينه سرشار، لشكر و ارتشي نيرومند و رعيتي فرمانبردار...، لكن از بين همه اين‌ها تنها نام عرش عظيم و تخت بزرگ او را برد. از آيه برمي‌آيد كه مردم سباء در آن زمان وثني مذهب بوده‌اند و آفتاب را به عنوان رب‌النوع مي‌پرستيدند.

سليمان داوري درباره غيبت‌هدهد را محول‌كرد به‌آينده و او را بدون تحقيق تصديق نفرمود و تكذيبش هم نكرد، و گفت:

اين نامه مرا به سوي ايشان ملكه سباء و مردمش ببر، و نزد ايشان بينداز، و خودت را كنار بكش و در محلي قرار گير تا تو آنان را ببيني!

و آن‌گاه ببين چه عكس‌العملي از خود نشان مي‌دهند،

يعني وقتي بحث در ميان آنان درگير مي‌شود باهم چه مي‌گويند؟

هدهد نامه را از سليمانعليه‌السلام گرفته و به سرزمين «سباء» برد تا به ملكه

آن‌جا برساند. چون بدان‌جا رسيد و نامه را انداخت، ملكه نامه را گرفت، و همين كه آن را خواند به درباريان و اشراف قوم خود گفت:

« اي بزرگان مملكت! نامه‌اي گرامي نزدم افكنده‌اند، از جانب سليمان است،

و به نام خداوند بخشنده و مهربان! كه بر من تفوق مجوئيد!

و مطيعانه پيش من آئيد!

گفت: اي بزرگان مرا در كارم نظر دهيد كه من بي‌حضور شما فيصل ده هيچ كاري نبوده‌ام. گفتند:

ما نيرومند و جنگ آوراني سخت كوشيم ولي كار به اراده تو بستگي دارد، ببين چه فرمان مي‌دهي تا اطاعت كنيم!

گفت: پادشاهان وقتي به شهري و كشوري درآيند تباهش كنند و عزيزانش را ذليل سازند، و كارشان همواره چنين بوده است. من هديه‌اي سوي آن‌ها مي‌فرستم، ببينم‌فرستادگان چه‌خبر مي‌آورند؟»

آيات فوق حكايت گفت‌گوي ملكه سباء با بزرگان قومش است كه در آن به مردمش از رسيدن چنين نامه‌اي و كيفيت افكنده شدنش، و مضمونش خبر مي‌دهد، و نامه را توصيف مي‌كند به اين كه نامه‌اي است كريم! علت كرامتش اين است كه اين نامه از ناحيه سليمان است، چون ملكه سباء از جبروت سليمان خبر داشت، و مي‌دانست كه چه سلطنتي عظيم و شوكتي عجيب دارد، به شهادت اين كه وقتي عرش خود را در كاخ سليمان ديد، گفت ما قبلاً از شوكت سليمان خبر داشتيم و تسليم او بوديم!

نامه به‌جهت ديگر نيز كريم‌است، زيرا اين نامه

«به نام خداوند بخشنده و مهربان!»

آغاز شده است.

فرستادگان ملكه سباء در دربار سليمانعليه‌السلام

فرستادگان ملكه سباء با هدايائي از طرف ملكه نزد سليمان آمدند. اين فرستادگان جمعي از درباريانش بودند كه يكي از آن‌ها به عنوان رئيس گروه به تنهائي نزد سليمان باريافته و هدايا را پرداخته بود.

سليمان هداياي نام‌برده را نپذيرفت و آن‌ها را برگردانيد و خطاب به سرپرست گروه اعزامي كرد و گفت:

آيا شما مرا با مالي حقير و ناچيز كه كمترين ارزشي نزد من ندارد كمك مي‌كنيد؟ مالي كه در قبال آن‌چه خدا به من داده ذره‌اي ارزش ندارد ؟ آن‌چه از ملك و نبوت و ثروت به من داده بهتر است از آن‌چه به شما داده است!

سليمان آن‌ها را توبيخ كرد و فرمود:

مگر من محتاج مال شمايم كه برايم هديه فرستاده‌ايد؟!

اين كار شما كار زشتي است!

زشت‌تراز آن اين كه شماهديه خودراخيلي بزرگ مي‌شماريد،وآن را ارج مي‌نهيد!

بعد از آن كه مردم سباء فرمان سليمانعليه‌السلام را كه فرموده بود:

«مطيعانه پيش من آئيد!» مخالفت كردند و آن را با فرستادن هديه تبديل كردند و از ظاهر اين رفتار برمي‌آيد كه از اسلام آوردن سرپيچي دارند، لاجرم سليمان ايشان را تهديد كرد به اين كه سپاهي به سويشان گسيل مي‌دارد كه در سباء طاقت هماوردي آن را نداشته باشند.

بدين جهت به فرستاده ملكه سباء نفرمود: اين پيام را ببر و بگو اگر تسليم نشوند و نزد من نيايند، چنين لشكري به سويشان مي‌فرستم، بلكه فرمود:

تو برگرد كه من هم پشت سر تو اين كار را مي‌كنم، هر چند كه در واقع

لشكر فرستادن مشروط بود به اين كه آنان تسليم نشوند.

از سياق آيه برمي‌آيد كه آن جناب هديه نام‌برده را نپذيرفته و آن را برگردانيده بود.