داستان باریافتگان سفرنامه حج

داستان باریافتگان  سفرنامه حج 0%

داستان باریافتگان  سفرنامه حج نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان باریافتگان  سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد هدایتی
گروه: مشاهدات: 11259
دانلود: 2330

توضیحات:

داستان باریافتگان سفرنامه حج
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 245 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11259 / دانلود: 2330
اندازه اندازه اندازه
داستان باریافتگان  سفرنامه حج

داستان باریافتگان سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

زیارت وداع‌

جمعه بیست پنجم جمادی‌الاولی مطابق «پانزدهم دلو»، بعد از تحقیقات از موعد حرکت ماشین «بغداد» به «قره‌تو» و وصول خبر مقطوع، بالأخره امروز پس از زیارت وداع در حرم مطهر «کاظمین»، به پای واگون رفته و بعد از خداحافظی و وداع با آشنایانی که به مشایعت آمده بودند، سوار واگون شده به «بغداد» رفتیم، و در محوطه شمن دوفر در قهوه‌خانه نزول نمودیم، ساعت هفت از شب گذشته ماشین رسید و بلیط به قیمت نه روپیه و چهار آنه تحصیل کرده سوار ترن شدیم، و ساعت ده از شب ماشین حرکت کرد.

اغلب مسافرین از اعراب بودند که در بین راه متدرجاً پیاده شدند، مسافر «ایران» ده دوازده نفر بیش نبودند، روز شنبه ماشین تماماً در حرکت بود، فقط در هر ایستگاهی چند دقیقه توقف می‌کرد، طرف عصر از دو «تونل» کوچک عبور نمود که عبور از هر کدام چهار الی پنج دقیقه طول می‌کشید، شب یکشنبه ماشین در «خانقین» لنگ کرد و ما در همان واگون به راحتی خوابیدیم.

قصر شیرین‌

امروز یکشنبه بیست و هفتم جمادی‌الاولی مطابق «هفدهم دلو»، صبح ماشین به راه افتاد، بعد از دو ساعت رسیدیم به ایستگاه «تیروق» که قریب یک فرسخ به «قره‌تو» مانده است، آنجا پیاده شدیم و معاینه و تفتیشات گمرکی سه ساعت طول کشید، و مأمورین «هندی» و «عرب» با مسافرین سخت‌گیری نمی‌کردند، و هرچه می‌توانستند اسباب و محمولات آنها را در غیبت «صاحب‌منصبان انگلیسی» به قاچاق یا مسامحه می‌گذرانیدند.

بالأخره توسط چند رأس قاطر بارکش از «تیروق» به «قصر شیرین» رفتیم، که فاصله آن قریب یک فرسخ می‌شود. و در گمرک‌ خانه «قصر» هم که متعلق به «ایران» است، تفتیشات گمرکی به عمل آمد و تذکره‌های ما را گرفتند و دیگر ندادند، و در کاروان‌سرائی ورود کرده استراحت نمودیم، و روز شنبه در تجسس مرکب یا مرکوبی برآمدیم که به «کرمانشاهان» برود، اتومبیل حاضر نبود، یک دستگاه «دلیجان»(۱) گرفتیم که با چهار نفر یعنی آقایان «حاج سید احمد» و «حاج سید ابوطالب» و «حاج آقا بزرگ» و من با دو نفر مسافر «کرمانشاهی» که در «قصر» پیدا کردیم با هم حرکت کنیم، و درعوض ‌کسری‌دو نفر مسافر دیگر ما اضافه بار داشتیم که کرایه آنرا دادیم.

کرند

امروز سه‌شنبه بیست و نهم جمادی‌الاولی مطابق «نوزدهم دلو»، نزدیک ظهر سوار دلیجان شده حرکت کردیم و دو ساعت به غروب مانده رسیدیم به محلی که موسوم به «خمپاره» است، و به واسطه حاضر نبودن اسب و ناامنی که از راه نقل می‌کردند شب را همان‌جا در دلیجان گذرانیدیم، و صبح چهارشنبه مال بستند و حرکت کردیم و این روز را بدون هیچ معطلی منزل به منزل، اسب دلیجان را عوض می‌کردند و ما می‌رفتیم، نزدیک «پاطاق»، برف به روی کوهها ظاهر گردید و هرچه پیش می‌رفتیم هوا سردتر و برف زیادتر می‌شد، برای دو ساعت از شب گذشته

__________________________

۱- ۱- کالسکه بزرگ برای حمل و نقل مسافر که پیش از پیدا شدن اتوبوس با آن مسافرت می‌کردند و به‌وسیله دو اسب یا بیشتر کشیده می‌شد.

رسیدیم به قصبه «کرند»، و در منزل یک نفر آشنای دو نفر رفیق «کرمانشاهی» خودمان ورود نمودیم، و پس از گرم شدن در کنار آتش، و صرف شام ساعت پنج از شب گذشته اسب‌ها را عوض کردند، و در حالتی که سرما در نهایت شدت بود، و برف تمام دشت و کوهها را پوشانیده بود حرکت کردیم، و تمام بقیه شب را تا صبح طی طریق می‌نمودیم.

کرمانشاهان‌

امروز پنجشنبه غره جمادی‌الثانیه مطابق «بیست و یکم دلو»، وارد «کرمانشاهان» شده و در خانه نزدیک چاپارخانه ورود نمودیم، طرف عصر تلگراف به «طهران» مخابره و کاغذ توسط پست ارسال گردید، لیله جمعه در منزل «آقا خلیل تاجر همدانی» به مناسبت سابقه با آقای «حاج سید احمد»، و لیله شنبه در منزل «آقا سید محمّد بزاز» طرف تجاری «حاج سید ابوطالب ماهوتچی»، و لیله یکشنبه نیز در منزل «آقا خلیل» موعود بودیم، این دو سه روز را در «کرمانشاهان» به‌سر بردیم، هوا چندان سرد نبود لکن برف و یخ تمام کوچه‌ها و معابر را مملو و مسدود نموده بود.

روز جمعه هم برف سنگینی بارید که دو دفعه پارو کردند، و موافق اطلاعاتی که به دست آمد هرچند متأسفانه مهاجمه «بالشویکها» به شهر «رشت» و فرار اهالی آن‌جا صدق بوده، لکن بحمداللَّه این خطر بزرگ به «قزوین» و «طهران» نرسیده و از این جهت رفع یک قسمت از تشویش و پریشان‌حواسی ماشد، وبرای رفتن‌از «کرمانشاهان» همان‌دلیجان چاپارخانه را که با آن وارد شده بودیم، و دلیجان بزرگ خوبی بود کرایه کردیم، و به جای دو نفر رفیق «کرمانشاهانی» چهار نفر از «حجاج همدان» را که در راهها با ما دوستی پیدا کرده بودند، برای تکمیل عده مسافرین دلیجان

اختیار نمودیم، به این ملاحظه و به احتیاط آن‌که مبادا به واسطه برف زیاد وسد طریق در راهها و شهرها معطل و اسیر اداره چاپارخانه شویم، دلیجان را تا «همدان» کرایه کردیم تا پس از رسیدن آنجا تکلیفمان روشن شود.

کنگاور

امروز یکشنبه چهارم جمادی‌الثانیه مطابق «بیست و چهارم دلو» نزدیک ظهر سوار دلیجان شده با آقایان مشایعین خداحافظی گفته حرکت کردیم، چهار نفر آشنایان «همدانی» که با ما آمدند عبارت بودند از: جنابان «حاج محمّد» و «حاج یوسف» و «حاج حسن» و «حاج حسین» بعلاوه «ابوالفضل فراش حضرت عبدالعظیمی» را که در «کرمانشاهان» بود و عزیمت وطن داشت، برای انجام خدمات همراه آوردیم، یک بلیط گاری برایش گرفتیم که پهلوی سورچی نشسته بیاید، در مال‌بند دو فرسخی «کرمانشاهان» دیدیم فنر دلیجان زیاد از اندازه تا شده است که خوف شکستن دارد، سورچی‌ها هم می‌گفتند این دلیجان سالم به «همدان» نخواهد رسید، خواستیم به «کرمانشاهان» مراجعت کنیم سورچی‌ها گفتند برای ما مسئولیت دارد و نمی‌توانیم برگردیم، بالأخره به حکم استخاره به طرف «بیستون» راندیم، و چون مال یدکی حاضر نبود شب را آنجا در قهوه خانه به‌سر برده صبح براه افتادیم، هرچه پیش می‌رفتیم سرما شدیدتر و برف انبوه‌تر می‌شد، چند جا اسب عوض کردند و نزدیک غروب رسیدیم به شهر «کنگاور»، و برای دو ساعت از شب گذشته اسب به دلیجان بستند و حرکت کردیم لکن پس از طی یک فرسخ مسافت، به واسطه ناتوانی اسب‌ها با سرما و یخ‌بندان که به درجه قصوی بود، یا ناشی بودن سورچی، اسب‌ها وامانده قدم از قدم بر نمی‌داشتند شلاقها و جد و جهد سورچی‌ها هم ابداً مؤثّر نمی‌شد، بالأخره به این جهت و به سبب خوف از خطر حمله گرگها که چند دسته آنها دیده شدند، مجبور به مراجعت شده شب را در «کنگاور» استراحت نمودیم.

اسدآباد

امروز سه‌شنبه ششم جمادی‌الثانیه مطابق «بیست و ششم دلو»، صبح زود سوار شده از «کنگاور» حرکت کردیم، و همه‌جا مال حاضر بود و عوض می‌کردند و ما مرتباً طی طریق کرده نزدیک غروب رسیدیم به «اسدآباد»، معلوم شد به واسطه زیادتی برف و شدت بوران، یک هفته است گردنه مسدود و عبور و مرور از آن موقوف شده است.

چند دستگاه گاری پست و تجارتی قبل از ما رسیده و معطل بودند، گفته می‌شد که عمله‌جات مشغول روفتن برف جاده هستند و ممکن است چند روز دیگر راه باز شود، به این انتظار پنج شش روز در «اسدآباد» مسقط الرأس «سید جمال‌الدین»، لنگ و معطل بودیم، دلیجان‌ها و گاری‌های دیگری هم رسیده به ما ملحق شدند، و در قصبه به زیارت دو امامزاده و تماشای «مسجد شاه اسماعیل صفوی» رفتیم، و این چند روز از انگورهای «اونک» معروف، و مویزهای لذیذ «اسدآباد» خوردیم، جای دوستان خالی بود، گوشت‌های گوسفند بسیار لذیذ واعلی هم، به حد وفور بود از آن صرف می‌نمودیم.

برف و باد و بوران‌

امروز یکشنبه یازدهم جمادی‌الثانیه مطابق «دوم حوت»،(۱) چون از

_________________________

۱- ۱- دوازدهمین ماه فلکی مطابق با اسفند ماه.

باز شدن راه مأیوس، و از معطلی در «اسدآباد» خسته شده بودیم، ما و جمعی از مسافرین از دلیجان و غیره صرفنظر، و چند رأس قاطر کرایه کردیم که شاید زودتر خود را به «همدان» برسانیم، و چون رفتن روز به واسطه زیادتی عمله‌جات برف‌روبی در راه ممنوع بود، قرار حرکت به شب افتاد، ضمناً اهالی از کیفیت گرفتن برف و باد و بوران در قله کوه و افتادن قطعات برف به روی قوافل، و تلفاتی را که به همین جهات هر ساله عابرین و مسافرین متحمل می‌شوند چیزها می‌گفتند و حکایت‌ها نقل می‌کردند، در هر حال لیله دوشنبه «متوکلًا علی‌اللَّه»، خود را برای رفتن مهیا کردیم و ساعت چهار از شب گذشته، در حالتی که هوا به کلی صاف و مهتاب و در نهایت برودت بود، سوار قاطرها شده و بنای صعود از گردنه گذاشتیم، و تا قله کوه که دو فرسخ می‌شود هر چند به واسطه پیچ و خم و سرازیر و سربالای جاده، و مستور و منجمد بودن آن از یخ و برف، پای مال‌ها لغزش می‌خورد و رفقا نوبه به نوبه به زمین می‌افتادند، لکن قابل بردباری و تحمل بود، و غالباً سقوط یک نفر مایه خنده و تفریح دیگران می‌شد، اما متدرجاً هوا ابر شد در قله گردنه برف و باران شدیدی مخلوطاً گرفت، و باد تند و سردی هم ضمیمه آن شد، و با سابقه حرفهائی که در خصوص چنین بورانها از اهالی «اسدآباد» شنیده بودیم، به کلی از زندگی مأیوس و مرگ را پیش چشم خود معاینه می‌کردیم، و انتظار سقوط قطعات برف ما را از سرمازدگی دست و پاها و دردهای اعضاء بدن غافل و لاقید کرده بود، بوران هم دقیقه به دقیقه بر شدت خود می‌افزود، و نفس‌ها قطع و صداها خاموش شده، و زبان‌ها اگر قدرت به تکلم می‌نمودند، فقط تلفظ به کلمه شهادتین بود و به حقیقت مشمول آیه کریمه:( وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَت الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُوناهُنَالِکَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِیداً ) (۱)

شده بودیم.

همدان‌

بالأخره لطف الهی شامل حال گردیده، اول طلیعه فجر به قهوه‌خانه رسیدیم و در ضمن دو سه ساعت توقف، و خشک کردن لباس‌ها، و گرم نمودن دست و پا با آتش، و صرف چند پیاله چای با نان، رفع خستگی فی‌الجمله به عمل آمد، و مجدداً سوار شده به طرف «همدان» راندیم، و بقیه راه را تا شهر که سه فرسخ می‌شد نسبتاً آسوده‌تر پیمودیم، زیرا که به واسطه تابش آفتاب حوت هوا ملایم، و یخ و برف جاده خوب، و مبدل به «شولات»(۲) شده سقوط نداشتیم، و هرچه پیش می‌رفتیم جاده هموارتر می‌شد، به این کیفیت برای چهار ساعت به غروب رسیدیم به «همدان»، و در مسافرخانه معروف به تلفن‌خانه ورود نمودیم، و به محض رسیدن به منزل و صرف غذا حس کردیم که تماماً تب داریم، و از شدت فرسودگی و خستگی قادر به حرکت نبوده افتادیم.

طرف غروب «آقا شیخ حسن حضرت عبدالعظیمی» رئیس «صلحیه همدان»،(۳) ورود ما را شنیده و به تلفن‌خانه آمد و با کمال عجز و معذوریت ما از حرکت، و نهایت اصرار و جدیت او خواهی نخواهی ما را حرکت داد، به منزل خود برده و فوراً غذائی آورده خوردیم، و زیر کرسی گرم و داغ خوابیدیم، الحق در این مسافرت نه چنین مشقاتی که دیشب و امروز برای ما پیش آمد، و نه چنین جای مطلوب و خواب لذیذی که امشب

_________________________

۱- ۱- احزاب: ۱۰.

۲- ۲- گل ولای کاریزها.

۳- ۳- دادگاه عمومی دادگستری.

دست داد ندیده بودیم، حساب کردم درست چهل ساعت بیداری کشیده بودیم که تقریباً نصف آن با نهایت زحمت و مشقت و مرارت برگزار شد.

کودتا در تهران‌

امروز دوشنبه دوازدهم جمادی‌الثانیه مطابق «سوم حوت»، به حمام رفته تنظیف و رفع خستگی کاملًا به عمل آمد، و نهار را در منزل «حاج محمّدحسین همدانی» موعود بودیم، ضمناً معلوم شد که «گردنه آوج» از طریق «قزوین» و «گردنه یشر» از طریق «عراق»، چندی است از شدت برف و بارندگی مسدود، و عبور و مرور موقوف شده است، و چندین تلفات هم در راه‌ها اتفاق افتاده، بعد از ورود ما به «همدان»، مخابرات تلگرافی هم به «طهران» مقطوع، بعضی حمل بر پاره شدن سیم تلگراف می‌نمودند، لکن عموماً حدس می‌زدند که در «طهران» انقلاب و اتفاق تازه رخ داده، علی‌ای‌حال مدت ده دوازده روز ما در «همدان» معطل و بلاتکلیف ماندیم، و تمام لیالی و ایام را به ضیافت در منازل اهالی که هرکدام از ماها سابقه دوستی داشتند، و منازل آشنایان از «حجاج همدانی» که امسال با ما همسفر بودند برگزار نمودیم، برف هم همه‌روزه می‌بارید و در کوچه‌ها عبور و مرور خیلی زحمت داشت.

بالأخره بعد از هزار گونه شایعات ناگوار که راجع به «طهران» منتشر شده بود، و هزاران اخبار وحشتناک که در همین موضوع استماع می‌شد، تلگرافات «طهران» رسید و معلوم گردید که «آقا سید ضیاءالدین طباطبائی» ایجاد کودتائی در پایتخت کرده، و تمام اعیان و اشراف شهر را حبس و توقیف نموده، خود از طرف «شاه» به ریاست وزراء انتخاب و منصوب شده، این قدر اجمال قضیه بود که رفع بعضی توهمات را کرد،

لکن از جزئیات کار و موجبات این کودتا هیچ کس هنوز اطلاعی نداشت.

ضمناً چند دستگاه گاری و کالسکه هم از راه «قزوین» و هم از راه «عراق» رسید، معلوم شد راهها باز و قابل عبور گردیده، بنابراین برای حرکت کردن مهیا و مشغول مذاکره و گفتگوی کالسکه یا جز آن شدیم، و چون در باب رفتن از راه «قزوین» به «طهران»، یا رفتن از طریق «عراق» و «قم»، بین ما اختلاف نظر بود سه نفر رفقا و هم‌سفران من، یعنی «آقای حاج سید احمد» و «حاج آقا بزرگ لباسچی» و «حاج سید ابوطالب ماهوتچی» روز جمعه بیست و سوم، توسط درشکه تجارتی از «همدان» به خط «قزوین» حرکت کردند، و من برای رفیق راه، آقای «حاج محمّد جعفر ماهوتچیان طهرانی» را که در راه مکه سابقه دوستی و محبت با هم پیدا کرده بودیم اختیار کرده، با اداره چاپارخانه دولتی داخل مذاکره گرفتن بلیط برای خط «عراق» به «قم» شدیم.

آقای «حاج شیخ ابوالقاسم دلال طهرانی» هم با ما هم‌سفر شدند، و به واسطه نبودن مسافر دیگر، ما سه نفر کرایه یک دستگاه کالسکه را در بست پرداخته، بلیط آن را گرفتیم که دو روز دیگر حرکت کنیم، این دو روز را من منزل آقای «حاج یمین نظام» مهمان آقای «قاسم خان» فرزند ارجمندش بوده تَأَنُّسی کردیم.

قریه پل شکسته‌

امروز یکشنبه بیست و پنجم جمادی‌الثانیه مطابق «شانزدهم حوت»، صبح در چاپارخانه دولتی سوار کالسکه شده حرکت کردیم، با آقای «آقا میرزا قاسم خان یمینی» که به مشایعت آمده بودند سفارش کردم، تلگراف حرکت ما را مخابره کنند.طرف عصر رسیدیم به قهوه‌خانه «سنگستان» که تا «همدان» سه فرسخ بیش نیست، و ما به واسطه خرابی جاده از برف و یخ و گل، در ظرف شش ساعت پیمودیم، در آنجا مال‌ها را عوض کردند و حرکت کردیم، نزدیک مغرب رسیدیم به قهوه‌خانه معروف به «پل شکسته»، و به واسطه حاضر نبودن مال، شب را در قهوه‌خانه بسر بردیم بلکه دو شبانه‌روز دیگر هم به واسطه خرابی زیاد راه، و بارندگی و نبودن مال کافی، در گوشه قهوه‌خانه امرار وقت نمودیم.

«پل شکسته» اسم قریه‌ای است متعلق به «میرزا سید محمّد طباطبائی همدانی»، و به مناسبت پل خرابی که در آنجا است، قریه معروف به «پل شکسته» شده است، از قریه مزبور، تا قهوه‌خانه و مال‌بند چاپارخانه مسافتی نیست، و ما حوائج خود را از اهالی قریه می‌خریدیم.

گرفتاری کالسکه‌

امروز چهارشنبه بیست و هشتم جمادی‌الثانیه مطابق «نوزدهم حوت»، مال به کالسکه بسته سوار شدیم، و با یک دستگاه دیگر که مسافرین آن، زوارهای «همدان» به «قم» بودند حرکت کردیم، و به واسطه خرابی جاده و انبوهی برف و گل، سربالائی و پیچ و خم «گردنه یشر» چندین دفعه، دستگاه در برف یا گل فرو رفت که مجبوراً پیاده شده بیرونش می‌آوردیم، بالأخره از سواری استعفا داده می‌خواستیم پیاده برویم، لکن کالسکه خالی هم نمی‌رفت، و شلاق‌ها و نهیب‌های پی‌درپی سورچی هم، به اسب‌ها مؤثر نمی‌شد، و این حیوان‌ها به قدری افتادند و برخاستند و زخم‌دار شدند، که از حرکت عاجز شدند، و برای ختم عمل، کالسکه و اسب‌ها به قسمی در برف فرو رفتند، که حرکت دادن آنها دیگرممکن نشد، اسب‌های نیمه‌جان را سورچی‌ها باز کرده، کالسکه را گذاشتند، و اثاثیه و محمولات ما را هم در دستگاه رفقای راه گذاشتند، و تماماً پیاده روان شدیم، آن یک دستگاه را هم توسط شش اسب، کشان کشان و با زحمت آوردند اول مغرب رسیدیم به «قریه یشر» و مجموع مسافتی که امروز به این کیفیت پیمودیم، و مدت ده ساعت طول کشید، سه فرسخ بیش نبود، و به قدری خسته و کوفته شده بودیم که در خانه منزل کرده افتادیم و خوابیدیم.

قریه امام‌زاده‌

پنجشنبه بیست و نهم جمادی‌الثانیه مطابق «بیستم حوت»، اتفاقاً چند روز قبل چند نفر مسافر که از همین خط عازم «همدان» بوده‌اند، به اینجا رسیده و به واسطه همان اتفاقی که در «اسدآباد» برای ما پیش آمد، یعنی به واسطه عدم امکان عبور چرخ در گردنه، کالسکه خود را گذاشتند و با مال سواری به «همدان» رفته بودند، و کالسکه آنها در «یشر» خالی مانده بود.

امروز همان کالسکه را اسب بسته و ما را سوار آن کردند و به حرکت افتادیم، هرچه پیش می‌رفتیم برف کمتر می‌شد، تا این که به‌کلی زراعت‌های از زیر برف درآمده نمودار شد، و گله‌های گوسفند در صحراها چرا می‌کردند و بعضی جاها زمین را شخم می‌زدند که زراعت بهاره یا صیفی بکارند، دسته‌های سار هم، از این طرف به آن طرف در پرواز بودند، و یا در اراضی تحت شخم می‌خرامیدند و گردش می‌کردند، هوا هم ملایم و معتدل شد، و نسیم فرح‌بخشی از هر جانب می‌وزید، که ساقه‌های نازک گندم و جو را از این طرف و آن طرف خم می‌کرد، خلاصه آن که آثار بهار از طراوت هوا و خرمی صحرا و غیره ظاهر شده بود، نهار را در قریه «توتل» که متعلق به «ناصرالدوله» است صرف نموده، پس از تبدیل مال کالسکه دوباره براه افتادیم، دو ساعت به غروب مانده رسیدیم به قریه معروف به «امامزاده» و به واسطه فقدان اسب یدکی، شب را در آن‌جا مانده راحت کردیم، وجه تسمیه این قریه وجود بقعه «امام‌زاده شاپور» در آن است، که گفتند از فرزندان «حضرت موسی الکاظمعليه‌السلام » می‌باشد.

پل دیزآباد

امروز جمعه غره رجب مطابق «بیست و یکم حوت»، صبح از قریه «امام‌زاده» حرکت، و همه‌جا در جلگه هموار طی طریق کرده، ظهر رسیدیم به قهوه‌خانه در کنار رودخانه.

این رودخانه خیلی عریض و عمیق، همان رودی است که پل معروف «دیزآبادی» به روی آن ساخته شده، و چون پل مزبور منهدم شده، مسافرین از این محل که آسان‌تر است، و تا «دیزآباد» دو فرسخ فاصله دارد می‌گذرند. در هر حال مسافرین و اثاثیه آنها را چند نفر آب‌باز، که شغل آنها همین کار است، به روی سر و شانه گذاشته عبور می‌دهند، و کالسکه‌ها و گاری‌های خالی را از گدارهای معین، توسط چهار یا شش اسب به آنطرف می‌برند، ما هم برای چهار ساعت به غروب مهیای عبور شدیم، یعنی کنار رودخانه لباس‌های بلند و کفش و کلاه را کنده، با اثاثیه آن طرف ساحل فرستادیم، و خود به روی شانه آب‌بازها سوار شده با هزاران وحشت و خطر غرق شدن از آب به سلامت گذشتیم، لکن دو نفر از «همدانی‌ها» وسط رودخانه غلتیده و غوطه‌ور شدند، و فوراً آب‌ بازهای دیگر در آب افتادند بیرونشان کشیدند، و یکی دو ساعت در کنار ساحل در یک گوشه نشسته، مشغول خشک کردن گوشه و کنار لباس‌های خیس‌شده خودمان، و تجدید لباس رفقای در آب افتاده بودیم سپس سوار کالسکه خیس و مرطوب شده حرکت کردیم.

در قریه موسوم به «قلیج تپه» و قریه «محمّدآباد» مال حاضر بود می‌بستند و به سرعت می‌رفتیم، حوالی غروب رسیدیم به قریه «ساروق» و هرچند باید موافق جاده شوسه از «سلطان‌آباد عراق» که تا «ساروق» شش فرسخ است عبور نمائیم، لکن چون دو سه روز است که آن طرف «سلطان‌آباد» جاده مغشوش(۱) و غیر قابل عبور شده، و گاری پست هم به همین جهت از بیراهه امشب وارد «ساروق» شد، سورچی‌ها در حرکت دادن ما به «سلطان‌آباد» تأمل داشتند و شب را در «ساروق» ماندنی شدیم.

ساروق‌

امروز شنبه دوم رجب مطابق «بیست و دوم حوت»، صبح گاری پست که از خط غیر عادی به «ساروق» آمده بود به «سلطان‌آباد» رفت، و نایب «ساروق» هم به آن سوار شده رفت که از مرکز، تحصیل اجازه حرکت دادن مسافرین را، از همان خط غیر عادی که سالم است بنماید، نزدیک ظهر اجازه رسید و فوراً مال به کالسکه بسته، و از «ساروق» مستقیماً به طرف «قم» حرکت کردیم، و موافق آنچه سورچی‌ها می‌گفتند قریب دوازده فرسخ خط سیر ما به واسطه نرفتن به «سلطان‌آباد» کوتاه‌تر شد، و این که جاده شوسه را از «عراق» گذرانیده‌اند به واسطه مرکزیت و

_______________________

۱- ۱- ناهموار.

شهریت آن‌جا است.

طرف عصر در قریه «آهنگران»، مال‌ها را عوض کردند و باز رفتیم، نزدیک غروب رسیدیم به قریه «تاج‌آباد»، و شب را در آن‌جا راحت کردیم از نیمه‌های شب باران تندی گرفت و تا صبح می‌بارید.

قصبه آشتیان‌

امروز یکشنبه سوم رجب مطابق «بیست و سوم حوت»، صبح زود در حال بارندگی هوا سوار شده حرکت کردیم، دو ساعت به ظهر مانده رسیدیم به قصبه «آشتیان»، چون مال حاضر نبود قرار شد سه ساعت لنگ نموده، با همان مالها حرکت کنیم، این دو سه ساعت را صرف نهار و تماشای قصبه نمودیم، جای خوش ‌منظره‌ای است، دکاکین خیلی تمیز و قشنگ و نوساز دارد، و اداره پست‌ خانه و تلگرافخانه نیز در آن‌جا دایر است، نان‌های سنگک و لواش بسیار عالی، و روغن‌های خیلی اعلی و تمام حوائج دیگر زندگانی در قصبه موجود بود، بعد از ظهر سوار شده راندیم، و پس از طی سه فرسخ مسافت از میان دره‌ها و تپه‌ها رسیدیم، به مال‌بندی که معروف به قهوه‌خانه «حضرت عباس» است، و جز قهوه‌خانه آثار دیگری از آبادی ندارد. در این‌جا یک کمند مال بیشتر نبود، و رفقای «همدانی» ما عقب ماندند، ما برای سه ساعت به غروب مانده سوار شده از اراضی پست و بلند گذشته، غروب رسیدیم به قریه موسوم به «گنده‌رود»، این جاها هوا به کلی ملایم شده بود و زمین‌های زیر حاصل، به‌کلی خشک و تشنه بود، گویا باران شب گذشته در این حدود نیامده است.

اول مغرب سوار شده و با روشنائی مهتاب از جاده‌های پست و بلند و ناهموار عبور کرده، چهار ساعت از شب گذشته رسیدیم به قلعه معروف به «علی جان بیگی» و به واسطه خستگی و تاریکی هوا، شب را در داخل قلعه در منزل سورچی خودمان که اهل همانجا است ماندیم، منزل تمیزی بود میزبان هم از خدمت فروگذار نکرد.

طفرود

امروز دوشنبه چهارم رجب مطابق «بیست و چهارم حوت»، اول آفتاب سوار شده از «قلعه علی جان بیگی» حرکت، و همه‌جا در اراضی مسطح و هموار می‌راندیم، و پس از دو ساعت رسیدیم به «طفرود» که قریه خیلی بزرگ و معمور و در حکم قصبه است، در قهوه‌خانه بسیار عالی و مصفای آن یک ساعت توقف، و پس از تبدیل مال‌ها سوار شده راندیم، هوا از اعتدال گذشته به درجه گرما بود و «جلگه قم»، آثار و علامات خود را ظاهر می‌ساخت.

مقارن ظهر رسیدیم به کاروان‌سرای سنگی که مال‌بند آخری در آنجا است، و پس از صرف نهار سوار شده حرکت کردیم، قسمت اول راه خیلی پست و بلند و ناهموار بود، و در قسمت اخیر همه‌جا از داخل نهرها یا به روی پل‌های مخروبه و خطرناک گذشته، سه ساعت به غروب مانده وارد «قم» شدیم.

«حاج‌شیخ‌ابوالقاسم» ملحق‌به خانواده خودش شد که به زیارت آمده بودند، من و «ماهوتچیان» منزل مخصوص کرایه کرده، و مدت یک هفته در خدمت «حضرت معصومه»عليها‌السلام به زیارت و عتبه‌بوسی اشتغال داشتیم.

ورود به قم‌

در این ایام یک شب و یک روز بارندگی بسیار سختی شد، که موجب طغیان رودخانه و خطر ریختن آن به شهر گردید، از بستگان و خویشان من جمعی از «زاویه مقدسه» به قصد زیارت، یا به منت استقبال من، یا جمعاً بین‌الامرین به «قم» مشرف شده بودند، از آن‌جمله بودند برادر عزیزم آقای «آقا میرزا عبدالخالق» حفظه‌اللَّه تعالی، و پسر عمه‌های محترم، آقا زاده‌ها و آقا مهدی و همچنین آقای «حاج سید جلال‌الدین» و آقایان «معتمدالتولیه» و «آقا میرزا آقا» و غیرهم، در این سال علاوه بر وفور زوار معمول شب عید، جمعیت زیادی هم برای زیارت «آقای شیخ عبدالکریم مجتهد» که از «عراق» به «قم» مهاجرت فرموده آمده بودند، نیز جمعی برای دوری از خطرات حکومت نظامی مرکز، و کودتای «آقا سید ضیاءالدین» به «قم» مشرف شده بودند، و در ضمن استخبار از سلامتی خانواده مکشوف شد، که تمامی اعضاء و فامیل من صحیح و سالم‌اند، جز دخترک شش‌ساله من «شاه بیگم خانم» که فوت شده و داغی بر دل مادر و پدر خود گذارده، خداوند خودش توفیق صبر و شکیبائی و تسلیم مرحمت فرماید.

حرکت از قم‌

امسال سه‌شنبه دوازدهم رجب مطابق «دوم حمل»، تحویل شمس به «برج حمل»، یک ساعت از آفتاب گذشته روز دوشنبه یازدهم شد، و ما با اداره چاپارخانه قرار گذاشته بودیم، که همان روز دوشنبه ما را با کالسکه حرکت بدهد، لکن تعلل کردند و حرکت به روز سه‌شنبه افتاد، و در یوم مزبور دو ساعت به ظهر مانده، با آقای «ماهوتچیان» و دو نفر آشنای «طهرانی» که برای رفیق کالسکه اختیار شدند از «قم» حرکت کردیم، و در هر مال‌بندی که می‌رسیدیم مال حاضر بود می‌بستند و می‌رفتند، و برای دو ساعت از شب گذشته از خستگی و کسالت در «مزرعه اناران» رسیده راحت نمودیم.

ولادت حضرت علیعليه‌السلام

امروز چهارشنبه سیزدهم رجب مطابق «سوم حمل»، که روز ولادت با سعادت «حضرت امیر مؤمنان»-عليه‌السلام بود، صبح زود سوار شده ظهر در «حسن‌آباد» صرف نهار نموده باز رفتیم، قریب سه ساعت به غروب مانده رسیدیم به قریه «کهریزک»، که در آنجا نیز بعضی از خویشان و محترمین «زاویه مقدسه» به استقبال آمده منتظر ورود من بودند، از آن‌جمله برادران مکرم عزیزم، آقایان «آقا میرزا ابوالقاسم» و «آقا میرزا ابوالفضل» و پسر عمه مکرم «آقا نصراللَّه» و جناب «معین‌التولیه» و «آقا ابوالحسن اندرمانی» و غیره، که در باغ معروف «کهریزک»، بساط استقبال و پذیرائی مهیا کرده بودند، لکن به واسطه ضیق وقت به صرف چای در قهوه‌خانه کنار جاده قناعت و اکتفا شد، و به عجله سوار شده حرکت کردیم، در راه باد بسیار سرد و شدیدی می‌وزید، که موجب زحمت و صدمه آقایان مستقبلین که سواره همراه می‌آمدند گردید.

یک ساعت به غروب مانده رسیدیم به «قریه بهشتی» که از آن‌جا راه «زاویه مقدسه» از جاده شوسه «طهران» جدا می‌شود، و جمعی از خویشان و دوستان که آن‌جا به استقبال آمده بودند، کالسکه را به طرف «قصر ملک» سوق نمودند، و در قصر مزبور که آقایان خدام مجلس پذیرائی و استقبال تهیه کرده بودند، به‌قدر یک ربع ساعت نشسته، و با جمعیت پیاده به طرف «آستانه متبرکه» ولی نعمت حقیقی خودم «حضرت عبدالعظیم- علیه التحیة والتکریم-» رهسپار، و پس از عتبه‌بوسی و شکرگزاری در درگاه آن «سیدالکریم»، چند دقیقه در مجلس پذیرائی هیئت فراشان آستانه نشسته، هم‌سفران «طهرانی» خداحافظی گفته و رفتند، و من به همراهی جماعت مستقبلین و در خدمت پدر بزرگوار خودم که تا صحن مطهر به استقبال تشریف آورده و مرا به شرف دست ‌بوسی خود در آن‌جا مفتخر نموده بود، به طرف منزل رفته از دیدار خانواده که مدت ده ماه و نیم از آن‌ها به‌کلی دور و بی‌خبر بودم، بهره‌مند و محظوظ و مشعوف شدم، و پس از تفتیشات و تحقیقات مکشوف شد که «آقا ابراهیم» طفل هفت‌ ساله من نیز در مفارقت پدر، بدرود زندگانی گفته و داغی بر داغ من افزوده، خداوند خودش باز هم توفیق صبر و شکیبائی و تسلیم عنایت فرموده، و یادگار دو طفل متوفی یعنی نور چشمان «آسید محمّدعلی» و «آقا جواد» را برای من باقی گذارده، و آنها را به طریق صلاح و سداد هدایت فرماید.