داستان باریافتگان سفرنامه حج

داستان باریافتگان  سفرنامه حج 0%

داستان باریافتگان  سفرنامه حج نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان باریافتگان  سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد هدایتی
گروه: مشاهدات: 11199
دانلود: 2306

توضیحات:

داستان باریافتگان سفرنامه حج
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 245 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11199 / دانلود: 2306
اندازه اندازه اندازه
داستان باریافتگان  سفرنامه حج

داستان باریافتگان سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نیروی درستی و دین‌داری مشرق، تا غرب دنیا را مسخر کردم و چه کردم، و این صورت‌ها که می‌بینی کدام «پادشاه» است، و دومی کدام و سومی کدام و هکذا، من دروغ نگفته‌ام و بی‌دینان را سرکوب کرده‌ام، «اهورمزدا» گواه است که این تاریخ را به راستی نوشتم، و بسیاری از کارهای نیک خود را ننوشتم، تو هم ای کسی که جای من حکمرانی خواهی کرد ظلم مکن، دروغ نگو، دیندار باش، تا خداوند سلطنت تو را باقی بدارد، و فرزندان زیاد به تو بدهد، زنهار به این لوحه که نوشته‌ام دست مزنی و آن را محو نکنی، و به آن بی‌احترامی ننمائی و گرنه بترس که بی‌احترام شوی و سلامت نمانی، و «اهورمزدا» با تو دشمنی کند الی آخر.

نمی‌دانم جانشین امروزه «داریوش» از فتح و تسخیر کدام مملکت «فرنگستان» برگشته، که این روزها در «همدان» و سایر شهرها برای ورودش چراغانی می‌کنند و طاق نصرت می‌بندند، ای افسوس براین مردم که خود و پدران خود را نمی‌شناسند، و نمی‌دانند چه می‌کنند، و برای چه و برای که می‌کنند، این کتیبه در یک سینه «کوه بیستون» حجاری شده که از آفتاب و باران محفوظ، و به قدری بالاست که با نردبان‌های بلند نمی‌توان به پای آن رفت، و از این پائین خیلی کوچک به نظر می‌آید.

یک چشمه آب هم از پای کوه جاری است و به بالای آن یک لوحه بزرگی به خط نسخ حجاری شده است، می‌گویند صورت قباله «شیرین»، محبوبه «پرویز» است. لکن وقفنامه قریه و کاروان‌سرای «بیستون» است، که یکی از «شاهزاده خانم‌های صفوی» وقف کرده بر زوار «حضرت سیدالشهداعليه‌السلام ». با یک زحمت مختصری می‌توان به پای لوحه رفته خط آن را خواند.

در پای «بیستون» قطعه سنگ‌های حجاری شده که معلوم است

ستون و سرستون بوده، به طور پراکنده دیده می‌شود، می‌گویند خرابه‌های قصری است که «فرهاد» جهت «شیرین» از سنگ ساخته بود، و بعید نیست که راست باشد.

نزدیک چشمه آب یک چادر بزرگی زده بودند که قهوه‌خانه تمیزی، با میز و صندلی بود و به روی تابلو نوشته بود- کافه بیستون- الحاصل شب جمعه را در «کرمانشاهان» بودیم.

تذکره مرور

جمعه نهم رمضان مطابق «هفتم جوزا»، امروز صبح برخاسته به گردش افتادیم، اول من یک تذکره مرور برای مسافرت به «مکه»، از کارگذاری به قیمت پنج تومان و نیم گرفتم، رفقای من تذکره از «طهران» گرفته بودند، گفتند باید جواز عبور به «عراق عرب» از «قونسول‌خانه انگلیس» گرفت، رفتیم و گرفتیم و هر کدام یک تومان دادیم.

امروز تمام شهر «کرمانشاهان» را آئین بسته بودند، و انتظار ورود جانشین «داریوش» و «شاه عباس» و «نادر» را دارند!! طرف غروب «اعلیحضرت همایونی»، در «ارگ دولتی» نزول اجلال فرمود و سایه مرحمت به روی اهل «کرمانشاهان» افکند!! هوای‌این‌جا با «همدان» چندان فرق ندارد، گل سرخ و باقلا تازه به بازار آمده، سبزیجات «کرمانشاه» در لطافت و سبزی و تمیزی ممتاز است، قدری شوید و باقلا خریده از آن‌جا همراه بردیم، قدری هم نان روغنی که معروف به خوبی است، خریدیم که در راه صرف شود، از سوء خلق «عبدالحمید» که دو روز است ظاهر نموده بنا بود دیگر با او نرویم، لیکن باز رفع دلگیری شد و با خود او حرکت خواهیم کرد، شب شنبه در شهر چراغانی و آتش ‌بازی مفصلی برای ورود

اعلیحضرت کردند.

خیلی مایل بودم که به تماشای «طاق بستان» که در دو فرسنگی «کرمانشاهان» واقع، و نیز از جمله آثار قدیمه «سلاطین عجم» است برویم، لیکن اشتغال به گرفتن تذکره و جواز، و اوقات ‌تلخی با «عبدالحمید»، و کمی مدت اقامت، یک روز مجال نداده، ان‌شاءاللَّه در مراجعت از سفر «مکه» تماشا خواهیم کرد اگر زنده بمانیم، و یک روز دیگر، خود را در مملکت عزیز ببینیم.

جلگه ماهی‌دشت‌

شنبه دهم رمضان مطابق «هشتم جوزا» اول آفتاب سوار شده، از کوچه «سر قبر آقا» حرکت کردیم، و پس از عبور از تلال خاکی، و گردنه موسوم به «عین الکش» یا «غیلی کش» که املا و وجه تسمیه هیچ یک را نمی‌دانم، وارد جلگه مصفا و حاصلخیز «ماهی‌دشت» شدیم، که از هر طرف محدود و محاط به کوه است، نهار را در «قریه ماهی‌دشت» خوردیم، طرف عصر مجدداً سوار شده حرکت کردیم، از پل «ماهی‌دشت» که گذشتیم با چندین اتومبیل بزرگ مهیب‌الشکل «انگلیس‌ها» مصادف شدیم، اسب‌ها رم کرده کالسکه را برداشته چیزی نمانده بود که به قعر رودخانه پرتاب شویم، اما بحمداللَّه به خیر گذشت و خطری نرسید، اینجا «عبدالحمید» خیلی مهارت به خرج داد که ممنون‌اش شدیم.

پس از یک فرسخ مسافت، رسیدیم به گردنه دیگری که موسوم به «چار زبر» است، درخت‌های کوچک خودرو، فراوان دیده شد، معلوم است جنگلی در پیش داریم.

بعد از عبور از گردنه «چار زبر»، وارد جلگه مصفای دیگری که نیز از هر طرف محدود به کوه است شدیم، وضعیت جغرافیائی «جلگه ماهی‌دشت»، و این جلگه طوری است که، به عقیده من می‌توان «چاه آرتزین» در آن‌جا حفر نمود، ولی معلوم نیست با بودن آب فراوان در این‌جا، حاجتی به حفر این چنین چاه باشد.

قریه حسن‌آباد

نزدیک غروب رسیدیم به قریه «حسن‌آباد»، چون در منزل‌ها کک زیادی بود در کنار نهر آبی میان چمن‌زار نزول نمودیم، ولی باران شروع به آمدن کرد و نگذاشت، مجبور شدیم در قهوه‌خانه مسقفی که اطرافش باز بود پناهنده شویم، معذلک تا صبح کک‌ها نگذاشتند آرام باشیم، امشب با شوید و باقلائی که هوسانه از «کرمانشاه» خریده بودیم باقلاپلوطبخ کردیم.

مسافت از «کرمانشاه» تا «ماهی‌دشت» چهار فرسخ است، و از آن‌جا تا «حسن‌آباد» سه فرسخ، در ماهی‌دشت «حاج میرزا حسین اعتمادالاطبا» را که از «عتبات» مراجعت نموده ملاقات کردیم، از گرمای هوا و ناراحتی آن حدود صحبت‌ها کردند.

قریه هارون‌آباد

یکشنبه یازدهم رمضان مطابق «نهم جوزا»، صبح زود سوار شده حرکت کردیم، و پس از طی سه فرسخ راه رسیدیم به قریه «هارون‌آباد»، نهار در آن‌جا صرف شد. خانه‌های «ماهی‌دشت» و «هارون‌آباد» در موقع اشغال «روسها» خراب و ویران شده، حالیه مردمانش تازه می‌خواهند

احداث بعضی منازل بکنند.

قریه کرند

بعد از نهار مجدداً سوار شده پس از طی دو فرسخ راه رسیدیم به قریه «فیروزآباد»، و بعد از یک فرسخ دیگر رسیدیم به «خسروآباد»، و بعد از دو فرسخ دیگر وارد قصبه «کرند» شدیم شب را در باغچه به سر بردیم، هوای لطیف و آب جاری و مهتاب داشتیم. طرف غروب و صبح زود گردش مختصری به عمل آمد، باغات بی‌حساب «کرند» با آب‌های جاری و درختان سرا پا سبز و پر از شکوفه‌های رنگارنگ، چشم تماشاچی را جلب می‌کرد.

اهالی ابداً روزه نبودند چون «نصیری مذهب» اند، چند بقعه در قصبه هست که مدفن مشایخ فرقه است، چیزها از این جماعت نقل می‌شود که برای من به تحقیق نرسیده.

بیرون «کرند» یک اردوی «انگلیس» با «قشون هندی» ساخلو کرده است، بیش از دو هزار چادرهای نو، زده‌اند. در تمام اردو چراغ برق روشن است، آب از محل دوردستی توسط لوله آهنی به محل اردوگاه خود آورده‌اند، مثل این است که رحل اقامت افکنده و قصد استملاک مملکت ما را دارند!!

گردنه طاق کسری‌

دوشنبه دوازدهم رمضان مطابق «دهم جوزا»، طرف صبح از «کرند» حرکت کرده رسیدیم به محل معروف به «سرمیل» یا «میگان طاق»، قدری نان خوب برای نهار خریده راندیم، بعد از یک ساعتی وارد گردنه معروف

به «طاق کسری» شدیم هر چند این گردنه خیلی مرتفع و راه آن خطرناک و پرپیچ و خم است لکن همه‌جا شوسه و مسطح شده است. قسمتی از این راه که سابقاً محل منحصر عبور و مرور، و به «نعل‌شکن» معروف بوده در کنار جاده شوسه دیده می‌شود و متروک است.

طاق کسری‌

«طاق کسری» عبارت از یک ایوان سنگی است، که با قطعه‌های بزرگ سنگی ساخته شده، بالای ایوان، شبیه کتیبه‌ای است که مسلماً خطوطی به روی آن حجاری شده بود ولی فعلًا در اثر عوامل طبیعت محو شده است. از تاریخ این ایوان من هیچ اطلاعی ندارم، در هر حال نصب کردن چنین قطعه سنگ‌های عظیمه، به روی یکدیگر در این قلّه کوه، مایه تعجب ما و دلیل بلند همتی سابقین ما است. گردنه که تمام شد ظهر بود رسیدیم به جلگه، در آن‌جا آبادانی نبود زیر چادرِ پُست ژاندارم‌ها نزول، و صرف نهار کردیم. بعد مجدداً سوار شده حرکت کردیم، سه ساعت به غروب مانده رسیدیم به محل معروف به «سرپل».

سرپل ذهاب‌

امشب این‌جا خواهیم ماند، منزل در ایوان قهوه‌خانه که در کنار رودخانه «زاب» بنا شده است اختیار کردیم. منظره امواج مهیب، و جریان مارپیچ رود و صافی بی‌اندازه آب با ماهی‌هائی که گاهگاه از آن به هوا می‌جستند بی‌تماشا نبود.

از «طهران» که بیرون آمدیم تا این‌جا سرد بود، بعضی نقاط تازه باقلا و گل سرخ به بازار آمده بود و اغلب جاها هوا درست سرد بود، و زراعت‌های سبز و خرم داشت بلکه در «ماهنیان» شب آتش کردیم در «آوج» برف بارید در گردنه «بید سرخ» و «اسدآباد» از کنار برف‌ها راه می‌رفتیم، لکن این‌جا که «سرپل ذهاب» است به کلی ورق برگشته، هوا درست گرم است زراعت‌های جو را مشغول درو کردن هستند، خیار و کدو فراوان است، معلوم است که به هوای گرم «عربستان» نزدیک شده‌ایم، و باید با آب های خنک و هوای لطیف و کوه‌های سبز و خرم مملکت خودمان کم‌کم وداع کنیم.

قصر شیرین‌

سه‌شنبه سیزدهم رمضان مطابق «یازدهم جوزا»، صبح زود از «سرپل» حرکت کردیم، هرچه پیش می‌رفتیم هوا گرم‌تر می‌شد راههای پست و بلند کوهستانی مبدل به جاده هموار خاکی شد، گرد و غبار اذیت می‌کرد. کم‌کم رسیدیم به نزدیکی‌های «قصر شیرین» اما آن‌جا نرفتیم زیرا دیروز بعضی از مسافرین که مراجعت به «ایران» می‌کردند گفتند، هر شبی یک قطار ماشین بیشتر نمی‌رود به «بغداد»، و هرکس ظهر در «قره‌تو» نباشد با بلیط آن شب نمی تواند برود، چون که اثاثیه و اسباب را حتماً تفتیش و معاینه می‌کنند.

لهذا از ترس این که مبادا در «قصر شیرین» معطل شده و دیر به «قره‌تو» برسیم، یک‌سره برخلاف معمول رفتیم به «قره‌تو»، که مبداء خط آهن و اسم قریه‌ای است متعلق به «ایران»، اما معلوم شد که ماشین تا این‌جا نمی‌آید و ایستگاه آن جلوتر است، به قدر یک ثلث فرسخ دیگر، از کنار خط آهن با دستگاه رفته رسیدیم به استاسیون «تبروق» که نیز اسم قریه‌ای است، و تا استاسیون قریب نیم فرسخ فاصله دارد. لدی‌الورود

حساب مشهدی «عبدالحمید» را تفریق کرده، تتمه کرایه کالسکه را دادیم و چند پاکت و صورت تلگراف که شب نوشته بودیم به او دادیم، که در «قصر شیرین» ارسال و مخابره نماید، پس از خداحافظی با او، اسباب‌ها را در یک محوطه بزرگی ریختیم که دور تا دور آن سیم کشیده‌اند، و محل تفتیشات گمرکی است، قریب یک ساعت زیر آفتاب سوزان معطل شدیم، بعد از آن که اسباب‌ها را معاینه کردند مرخص شدیم.

امّا محل سایه نبود که بنشینیم و صرف نهار کنیم، دو سه چادر در آنجا زده‌اند که محل انتظار مسافر است، آن چادرها هم معلوم شد متعلق به اشخاص متفرقه است، و از هر مسافری شبی دو آنه می‌گیرند، این‌جا در واقع یک صحرای بی‌آب و علفی است و از لوازم «استاسیون» هیچ موجود نیست، در زیر چادر هم که رفتیم جا نبود، یک عده یازده‌نفره مسافرین از دو شب سه شب قبل آنجا بودند، هر قسم بود پهلوی آنها برگزار کردیم.

امروز از صبح تا غروب از حیث گرما و خستگی و ناراحتی سخت گذراندیم، بدتر از همه آن که گفتند: ماشین امشب مخصوص عسکر است و مسافر نمی‌برد. اوقات ما صد درجه تلخ‌تر شد، بالأخره بوسیله سفارش ‌نامه «سفارت انگلیس» که همراه داشتیم، و به همراهی «میرزا داود هندی» بلیط فروش، امشب را به قیمت هر نفری هشت روپیه گرفته آسوده شدیم.

داوودخان‌

این «داوود خان» یک جوان هفده، هجده‌ساله‌هندی‌است، و با وجود رنگ سبزه مایل به سیاهش، به قدری مقبول و ملیح و خنده‌رو است و زبان فارسی را به قدری شیرین و خوشمزه و با ادا و اصول حرف می‌زند، که انسان را مثل مغناطیس جذب می‌کند چند دفعه نزد او رفتیم او هم پیش ما آمد و خیلی مهربانی و محبت کرد، و واقعاً از ملاقات او رفع کسالت و خستگی و ملالت امروز ما شد.

از امروز دیگر معاملات ما با «آنه» و «روپیه» است آنه شانزده یک روپیه است، و روپیه موافق نرخ امروزه دو قران و نیم است، تفاوت کلی هم می‌کند، روپیه نقره به قدر دو قرانی ما است. و اسکناس‌های پنج روپیه و ده روپیه و صد روپیه و بالاتر هم هست که به روی آنها به خط انگلیسی نوشته شده است (نوط هندی).

ماشین برای یک ساعت از شب گذشته از «بغداد» آمد، اسباب‌های ما را هم کشیدند، زائد بر سه من را که حق هر مسافری قرار داده‌اند و مجانی است، از قرار هر منی یک روپیه کرایه می‌گیرند. دو ساعت از شب گذشته بود که سوار شدیم، واگن‌های نیمکت‌دار را به قشون داده، جای ما در یک واگون بارکشی است، یعنی نیمکت و صندلی ندارد باید فرش پهن کرد و نشست، در و دیوار و سقفش همه از آهن است باید ممنون بود که مسافر را روز نمی‌برند، و گرنه انسان از گرما می‌پزد.

ماشین حرکت کرد خیلی صدا می‌کرد و چندان تند نمی‌رفت، شب مهتابی بود اطراف را تماشا می‌کردیم، گاهگاه ترن می‌ایستاد زیرا بین جاده چندین استاسیون(۱) است، چند نفر «طهرانی» دیگر هم در اطاق ما بودند خیلی صحبت و مزاح کردیم، در تاریکی شب چای مهیا نمودند به ما هم تعارف کردند کورکورانه خوردیم، خیلی مزه کرد. شام هم به همین طورها صرف شد، نصفه‌های شب خوابمان برد.

___________________

۱- ۱- ایستگاه، توقف‌گاه.

استاسیون بغداد

چهارشنبه چهاردهم رمضان مطابق «دوازدهم جوزا»، صبح از خواب بیدار شدیم ماشین آهسته می‌رفت، در یک استاسیون توقف کرد نماز خوانده باز سوار شدیم، دو سه ساعت از روز گذشته وارد استاسیون «بغداد» شدیم که در «بغداد نو»، و طرف بقعه «شیخ عبدالقادر» است، در گاراژ ماشین، اسباب‌ها را تفتیش گمرگی کردند، چند نفر حمال اسباب‌ها را برداشته به طرف «بغداد کهنه» یا «کرخ»، که مرکز خط آهن واگون «بغداد» به «کاظمین» آن‌جا است بردند، در این‌بین «آقا شیخ حسن» نامی خیلی اظهار خدمت جهت حمل اسباب و راهنمائی می‌کرد، مثل این که ما را می‌شناسد و کمال خصوصیت دارد.

کاظمین‌

قریب یک ساعت به ظهر رسیدیم پای واگون، اسباب‌ها را در بارکش گذاشتند، «شیخ حسن» مراقب آن گردید. خودمان سوار واگون و پس از نیم ساعتی در «کاظمین» پیاده شدیم شیخ حسن، حمّال گرفت ما و اثاثیه را وارد خانه «شیخ عبدالکریم» نامی کرد که از خدام «کاظمینعليهما‌السلام » است، ما را به صاحب خانه سپرد و رفت، معلوم شد شغل او همین است که زوار را راهنمائی می‌کند، ضمناً از خادمی که زوار را به او می‌سپارد یا صاحب خانه که زوار را آنجا وارد می‌کند حقی می‌گیرد، و نیز معلوم شد مشارالیه، همشیره‌زاده «سید عزیزاللَّه» خادم «عسکریین» است و با او هم بند و بستی دارد.

ضمناً تکلیف ما برای ورود به «سامره» هم معلوم شد، از قبیل «شیخ حسن» چند نفر دیگر هم هستند، واقعاً خیلی به درد زواری که غریب هستند و کسی را نمی‌شناسند می‌خورند، نهار را در خانه خوردیم «شیخ عبدالکریم» برای حمام رفتن و برگشتن و تشرف به حرم مطهر کمال همراهی و حسن خدمت به جای آورد، اذن دخول و زیارت هم با حالت مخصوص که داشتیم، خواستیم خودمان بخوانیم نگذاشت، گفت هر چند شما صحیح‌تر می‌خوانید، ولی دفعه اول حق من است بعدها خود دانید.

امروز گرچه از حیث گرما و حرکت و خستگی کسل شده بودیم، لکن لذائذ عتبه‌بوسی «حضرت موسی بن جعفر» و «حضرت امام محمّد تقیعليهما‌السلام » آنرا جبران نمود، شب پس از تشرف ثانوی به حرم مطهر، منزل آمدیم و پس از صرف شام روی پشت بام خوابیدیم.

مقبره شیخ کلینی‌

پنجشنبه پانزدهم رمضان مطابق «سیزدهم جوزا»، صبح بعد از زیارت با واگون به «بغداد» رفتیم، در کنار جسر به زیارت «شیخ کلینی- اعلی‌اللَّه مقامه-» رفتیم که در مسجد معروف به مسجد «داوود پاشا» مدفون است، و بقعه علیحده در زاویه مسجد دارد، دربش بسته بود باز کردند زیارت کردیم، هرچند مرقد و بقعه‌اش مخروبه و ناتمیز است، لکن باید ممنون بود که با عدم مواظبت اهل تشیع به حفظ این قبیل مقابر، و با بودن آن در شهری مثل «بغداد» و مرکز اهل سنت، به کلی از بین نرفته است. مشاهد «نواب اربعه امام عصرعليه‌السلام » هم در «بغداد» است، لیکن مجال زیارت همه نشد.

عثمان بن سعید عمروی‌

فقط با تجسس زیاد مرقد «عثمان بن سعید عمروی» نایب اوّل را پیدا کردیم که در محله معروف به «تلخانه»، در خیابان سرایه واقع است. از قراری که خادمش نقل می‌کرد، صحن بزرگی داشته که به تدریج از آن گرفته مغازه‌ها و دکاکین ساخته‌اند، نزدیک ظهر به «کاظمین» مراجعت کردیم. چون خیال داشتیم شب جمعه به زیارت «عسکریین» مشرف شویم «شیخ حسن» آمد و ترتیب کار را داد، اسباب هرچه داشتیم منزل «شیخ عبدالکریم» گذاشته به او سپردیم، خودمان مجرّداً اول مغرب به همراهی «شیخ حسن» رفتیم به استاسیون ماشین خط «سامره» که یک میدان اسب از «کاظمین» دور است، جمعی از «زوار طهرانی» هم آن‌جا بودند، به انتظار رسیدن ماشین مدتی با آنها صحبت می‌کردیم.

مهتاب هم عالم را گرفته بود، آسمان در کمال صافی و شفافی و ستاره‌ها در نهایت تشعشع و تجلی بودند، واقعاً تماشای این موجودات علوی و مخلوقات نورانی، انسان را از خود بی‌خود می‌کرد، و به سیر در لطائف صنایع الهیه وادار می‌نمود، این که «سینبوس» فرانسوی می‌نویسد:

یکی از جهات عمده و علل تامه ستاره‌پرستی و ماه‌پرستی «کلدانیان» و «آشوریان» همانا هوای صاف و آسمان شفاف مملکت بین‌النهرین بوده، که بر درخشندگی و نورانیّت کواکب و نجوم می‌افزوده، کلامی صدق و گفتاری بر حق است. به‌علاوه نگاه می‌کنیم در تواریخ می‌بینیم، هر ملّتی دارای یک خصایص ممتازه بوده، و یا در یک رشته از علوم بر سایر ملل، پیش ‌قدم و سبقت داشته، مثلًا «یونانیان» در حکمت، «مصریان» در ریاضیات و «چینیان» در صنایع و هکذا، امّا این ملت «کلده» کسانی هستند که قبل از تمام ملل، حرکات ماه و سایر کواکب را منظماً به دست آوردند، بروج دوازده‌گانه برای سیر شمس و قمر معین کردند، خطوط معدل‌النهار در آسمان فرض کردند، شبانه‌روز را به بیست و چهار

ساعت قسمت کردند، ایام را به سال و ماه و هفته تقسیم نمودند، و بالجمله تأسیس دو علم هیئت و نجوم را کردند، و در آن کتاب‌ها، تألیف و تصنیف نمودند، نه اشتغال آن ملت به این دو علم، و نه ستاره‌پرستی آنها اختیاری نبوده وضعیت محیط، آن‌ها را به این راه‌ها سوق داده، و محرک آنها همین اجسام نورانی لطیفه فلکی بوده، که یک ملت ساده قدیمی را چندین قرن شیفته و فریفته و دیوانه خود نموده بوده است.

الحاصل ماشین ساعت پنج از شب گذشته از «بغداد» رسید سوار شدیم. «طهرانی‌ها» همگی در یک واگون رفتیم، بلیط تا «سامره» از قرار هر نفری چهار روپیه و پنج آنه گرفته شد، این ماشین که سابقاً توسط «آلمان‌ها» دایر شده، از حیث تمیزی و استحکام و سرعت سیر، هیچ ربطی به ماشین خط «قره‌تو» به «بغداد» ندارد پس از یک ساعت خوابیدیم.

سامره‌

جمعه شانزدهم شهر رمضان مطابق «چهاردهم جوزا»، طرف سحر ماشین به ایستگاه «سامره» رسید، پیاده شدیم و تا کنار «شط دجله»، که تقریباً ربع فرسخ است با عَرَبانه رفته، نماز صبح را در کنار «شط» خواندیم، برای عبور به آن‌طرف «شطّ»، سابقاً اینجا جسری بوده است که برچیده‌اند.

فعلًا یک نقاله دایر است، و آن عبارت از سه طرّاده(۱) نیم‌بیضی شکل است، پهلوی یکدیگر گذاشته و روی آنها را به وسیله تخته‌کوبی مسطح کرده‌اند، در یک طرف آنها به سر هر طرّاده، یک حلقه‌ای است که یک سیم کلفت بافته آهنی، از میان آنها می‌گذرد، دو طرف این سیم در دو جانب

_____________________

۱- ۱- در لغت به معنی رزمنا و، کشتی و یا قایق تندرو آمده، لیکن با توضیحات بعدی مؤلف معلوم می‌شودچگونه قایقی بوده است.

شط، به زمین بسته است. برای حرکت دادن آن به خط سیرش که عرض شط است، دو نفر به روی آن می‌ایستند و پشت به جانب مقصد، دستها را محکم به سیم گرفته، و با پاها نقاله را فشار به روی آب می‌دهند و حرکت می‌کند، و از هر نفری برای عبور یک آنه می‌گیرند، و این اسباب در کنترات چند نفر است، که مالیات مهمی به دولت می‌دهند. سوار شدیم و نقاله حرکت کرد، اما نزدیک بود به ساحل دیگر برسیم، که یک نفر صاحب‌ منصب «انگلیسی» فریاد کرد نقاله را برگردانند!! اسباب برگشت معلوم شد، می‌خواستند نظامی‌های خود را با آن حرکت بدهند و با احتیاج آنها صاحب نقاله حق نداشته است مسافر عبور بدهد.

سرداب مُطَهّر

با نهایت اوقات تلخی سوار قایق شده، در ساحل یسار(۱) «شط» پیاده شده، از سربالائی ساحل صعود کرده، به شهر ورود نمودیم. «شیخ حسن» معهود که همه‌جا همراه بود، ما را به منزل خالویش «سید عزیزاللَّه» برد و بحمداللَّه تعالی به زیارت «حضرت امام علی النقی» و «حضرت امام حسن عسکریعليهما‌السلام » و جناب «حکیمه خاتون» و «نرجس خاتون» موفق شدیم، خداوند به جمیع شیعیان و آرزومندان نصیب فرماید. و نیز به زیارت «حضرت صاحب‌العصر والزمان»- عجل‌اللَّه تعالی فرجه- در سرداب مطهر مشرف شدیم. در صُفّه مقدس هم زیارت و ادعیه وارده را خوانده، دوستان و اقربا را به دعای خیر یاد کردیم. این سرداب مطهر هر چند در این زمان، درب علیحده و صحن

______________________

۱- ۱- سمت چپ شط.

جداگانه دارد، لیکن آنچه از اخبار و تواریخ مستفاد می‌شود آن است که، درب سرداب قدیماً در طرف شمالی حرم عسکریین باز می‌شده، یعنی در خانه مسکونی «حضرت امام علی النقیعليه‌السلام » که جزء حرم مطهر شده، و قسمت شمالی آن است. گودالی که به شکل چاه تا چند سال پیش در گوشه صفه مقدس بوده، و خادم‌ها آن را چاه غیبت «صاحب‌الزمان» معرفی می‌کردند، و از زوار پول می‌گرفتند، به حکم علمای شیعه امروز پر شده است، و روی آن صاف و کاشی فرش است. یک باب درب منبّت‌کاری خیلی قشنگ قدیمی، جلو صفه مقدس نصب است، که دور تا دور آن کتیبه‌ای با خط بسیار خوب در چوب کنده شده است و تاریخ آن ششصد و شش هجری، یعنی پنجاه سال قبل از انقراض خلافت «عباسیان» به دست «هلاکوخان» است، همان‌قدر که منبت‌کاری و قشنگی ساختمان این درب قابل تماشا و تحسین است، همان اندازه استحکام چوب آن مایه تعجب می‌باشد، زیرا که پس از هفتصد سال، در زیر زمین منصوب بودن، و مورد دستمالی و بوسیدن ملیون‌ها نفوس بودن، هنوز عیبی نکرده است، نه شکسته و نه پوسیده شده است.

باری بعد از درک زیارت کامله به منزل رفتیم، نهار مفصلی «سید عزیزاللَّه» تدارک دیده بود.

طرف عصر مجدداً به زیارت، و قدری گردش مشغول شدیم، و منزل آقایان «آقا میرزا محمّد» و «شیخ آقا بزرگ طهرانی»، به واسطه سابقه و آشنائی و دوستی آقای «آقا سید احمد» رفتیم، امروز این دو نفر تنها علمای شیعه در «سامره» هستند و در واقع ریاست روحانی با آنها است، و خیلی مراقبت دارند که خدمه انتظامات و تنظیف و روشنائی حرم مطهر، تخلف نکنند خداوند آنها را مؤید و موفق بدارد.

شب را هم «سید عزیزاللَّه» تهیه شام مفصلی کرده بود، صرف شد و خوابیدیم. هوای «سامره» خیلی خنک‌تر از هوای «کاظمین» بود محتاج به رفتن پشت بام نشدیم روز و شب خوش گذرانیدیم.

زیارت وداع‌

شنبه هفدهم رمضان مطابق «پانزدهم جوزا».شب گذشته مذکور شد، که فردا دو ساعت به ظهر، ماشین از «موصل» برمی‌گردد که به «بغداد» برود، لهذا امروز صبح به زیارت وداع رفتیم، کتیبه درب صفه مقدس را چون تاریخی بود به همراهی سید خادمی خوانده و نوشتم، این است عین عبارات آن که نقل می‌شود: بسم اللَّه الرحمن الرحیم

إن اللَّه غفور شکور، هذا ما أمر بعمله سیّدنا و مولانا، الإمام المفترض الطّاعة علی جمیع الأنام، أبوالعباس أحمد الناصر لدین‌اللَّه، أمیرالمؤمنین و خلیفة رب العالمین، الّذی ضیّق البلاد إحسانه و عدله، و غمّر العباد برّه و فضله، قرن اللَّه أوامره الشریفة، باستمرار النجح و النشر، و ظاهره بالتأیید والنصر، و جعل لأیّامه المخلّدة حدّاً لا یکبو جواده، و للوائه المجدّة سعداً لا یخبو زناده، فی عزّ تخضع له الأقدار، فتعطیه عواصیها، و ملک تخشع له الملوک، فتملکه نواصیها، بتولّی الملوک(۱) سعد بن الحسین بن سعد الموسوی، الّذی یرجو الحیاة فی أیّامه المخلّدة، ویتمنّی إنفاق بقیّة عمره فی الدعاء

_____________________

۱- ۱- در متن الملوک آمده ولی صحیح الملک است.

لدولته المؤیّدة، استجاب اللَّه أدعیته، و بلّغه فی أیّامه الشریفة أمنیته، من سنة ستّ و ستمائة الهلالیة، و حسبنا اللَّه و نعم الوکیل، و صلّی‌اللَّه علی سیّدنا محمّد خاتم النبیّین و آله الطاهرین و عترته و سلّم تسلیماً.

خط کتیبه مزبوره کوفی نیست، به سهولت خط نسخ امروز ما هم خوانده نمی‌شود، نمی‌دانم پیش استادان خط چه اسمی دارد.

بعد از مراجعت از حرم مطهر، به خانه برگشته به پای نقاله شط رفتیم، و پس از عبور از شط، با عربانه رفتیم به پای ایستگاه خط آهن و تا غروب ماشین نرسید، شدت گرمای هوا، نبودن محل مسقف، وزیدن بادهای موسمی، گرد و غبار زیاد، اسباب زحمت و فرسودگی شد.

در این ایستگاه یک دستگاه آب‌انبار قابل تعریف بود، و آن عبارت است از یک مخزن بزرگ آهنی، که به روی چهار پایه آهنی منصوب است، ارتفاع پایه‌ها ده ذرع می‌شود، یک دستگاه تلمبه آتشی که مکینه می‌گویند، به توسط شیری که روی یک استوانه قشنگ آهنی است، و یک ذرع از زمین ارتفاع دارد، مسافرین شیر را باز می‌کنند و به قدر حاجت آب صاف خوب برمی‌دارند، نمی‌دانم این که ایستگاه ماشین را چه در «سامره» چه در «کاظمین» و چه در «بغداد» میان صحرا و دور از آبادی قرار داده‌اند چیست؟

باری نماز مغرب را خواندیم، شام را هم خوردیم، باز ماشین نیامد.

جمعیت زوار هم زیاد شده بود، هر دسته در یک گوشه و کناری بساط خود را انداختند که بخوابند، غفلتاً چند نفر عرب فریاد زدند، که این‌جا نخوابید حرامی (دزد) شما را اذیت خواهد کرد، مردم به وحشت افتادند،

نزدیک هم جمع شدند پیش رئیس استاسیون رفتیم، گفت ترس نکنید اما مواظب خود باشید، بالجمله وحشت دستبرد حرامی خواب را تا صبح بر مردم حرام کرد.

کاظمین‌

یکشنبه هجدهم رمضان مطابق شانزدهم جوزا.

امروز سه ساعت به ظهر مانده، یعنی درست پس از یک شبانه‌روز معطلی، ماشین از «تکریت» و «موصل» آمد، بلیط گرفته سوار شدیم، و در حال حرکت به چند استاسیون دیگر برخوردیم، اولی موسوم به «اصطبلات»، ثانوی «استاسیون بلد» که نام قصبه‌ای است و منسوبین آن را «بلدانی» می‌گویند، و آن ‌جا بقعه‌ای نمایان بود که گفتند مرقد «امام‌زاده سید محمّد بن امام علی النقیعليه‌السلام » است و زیارتگاه اهالی اطراف است، سوم «استاسیون سومیته»، اسامی استاسیون‌ها را به روی تابلوهائی به خط انگلیسی فقط نوشته‌اند، لااقل پهلوی آن ممکن بود به خط عربی هم بنویسند ولی چه باید کرد، حکومت با اجنبی است!

به‌عکس ماشین «قره‌تو»، این ماشین خیلی سریع‌السیر است، مسافت هشتاد و شش میل راه را، که بیست و یک فرسخ ما می‌شود، در ظرف چهار ساعت طی کرد، و برای یک ساعت از ظهر گذشته، در ایستگاه «کاظمین» پیاده شدیم، هوا بشدت گرم بود، فاصله بین ایستگاه تا شهر را پیاده رفتیم، مرکوب و مرکبی حاضر نبود، دیروز و دیشب و امروز زحمت و مشقت زیادی تحمل کردیم، لکن بحمداللَّه تعالی شب را که شب نوزدهم و لیله إحیاء است، در بیابان نمانده در حرم «کاظمینعليه‌السلام » مشرف و موفق بودیم.

به سوی کربلا

امروز صبح دوشنبه نوزدهم رمضان مطابق «هفدهم جوزا»، به خیال تشرف به «کربلای معلی»، در تجسس اتومبیل برآمدیم، زیرا که هم زودتر می‌رود، و هم بلیط عربانه‌ها را به کلی پیش‌فروش کرده‌اند، بعد از تفحص زیاد، دو دستگاه اتومبیل به قیمت نفری پانزده روپیه گرفتیم، و قرار شد عصر با دسته «عمو قلی تقی» بلورفروش حرکت کنیم، من برای وصول برات بانک به «بغداد» رفتم، در بین جاده «کاظمین» به «بغداد» مسجدی برپاست، و معروف است که در آنجا «حضرت امیرمؤمنانعليه‌السلام » ردّالشمس(۱) فرموده، چون سوار واگن بودم نتوانستم آنجا بروم ان‌شاءاللَّه وقت دیگری باید پیاده یا سوارِ مال، رفت و دید.

مرقد شیخ مفید

طرف عصر معلوم شد که اتومبیل حاضر نشده است، و امشب را باید «کاظمین» بمانیم، اوقات‌ تلخی با تشرف به حرم «کاظمینعليهما‌السلام » رفع و جبران شد، مرقد «شیخ مفید»رحمهم‌الله را که پائین پای مبارک در رواق است زیارت کردیم، یک قطعه پنجره برنجی خیلی قشنگی جلو صندوق قبر منصوب است، بالای پنجره این اشعار که معروف است پس از فوت شیخ، از ناحیه مقدّسه امام زمانعليه‌السلام صادر و استماع شده، مکتوب است:

لا صوّت الناعی بفقدک إنّه

یومٌ علی آل الرسول عظیمٌ

إن کنت قد غُیّبت فی جدث الثری

فالعدلُ و التوحید فیه مقیمٌ

و القائمُ المهدیّ یفرح کلّما

تُلیت علیک من الدروس علوم‌

سید مرتضی و سید رضی‌

قبر «شیخ‌جعفرکبیر»، استاد «مفید» هم، متصل ‌به‌قبر «مفیدرحمهم‌الله » است، در دو مقبره «سید مرتضی» و «سید رضی»- اعلی‌اللَّه مقامهما- که در بازار واقع‌اند، رفته فاتحه خواندیم.

طفلان مسلم‌

سه‌شنبه بیستم رمضان مطابق «هجدهم جوزا»، صبح خبر رسید که اتومبیل آمده است، رفتیم دیدیم دو نفر مسافر گرفته، من و آقای «آقا سید احمد» هم سوار شدیم، رفقا گفتند شما بروید ما هم بعداً خواهیم رسید، سه ساعت و نیم به ظهر داشتیم اتومبیل حرکت کرد، به قدر دو ساعت طول کشید که صرف رفتن «طفلان مسلمعليه‌السلام » و برگشتن با الاغ شد، زیرا که اتومبیل‌چی گفت آنجا راه من نیست، شما بروید من آن طرف «جسر مسیّب» منتظرم، در طفلان حال خوش دست داد آقای «سید احمد» روضه سوزناک و مناسبی خواندند، آن طرف جسر که رسیدیم ظهر گذشته بود، شوفر اوقاتش از دیر آمدن ما تلخ بود، اجازه نهار خوردن هم نداد سوار شدیم، اتومبیل‌چی تلافی اوقات‌ تلخی خود در دیر آمدن ما را، به سر اتومبیل درآورد، و به قدری بر سرعت آن افزود، که مثل مرغ پرواز می‌کرد، و خوف پرت شدن می‌رفت یک فرسخ به «کربلا» مانده، در بقعه «عون بن عبداللَّه جعفر» پیاده شده زیارت کردیم.

کربلا

بالأخره دو ساعت و نیم از ظهر گذشته، وارد «کربلای معلی» شدیم.

درواقع پانزده فرسخ مسافت را چهار ساعته آمدیم، ورودمان در منزل

_________________________

۱- ۱- به هنگام غروب آفتاب خطاب به خورشید فرمود بازگرد، و خورشید دیرتر غروب کرد.

پسران «آقا سید محمّدعلی» روضه‌خوان عرب بود، که آقای «آقا سید احمد» با آنها سابقه دوستی داشت، در زیر زمین خنکی خوابیده بودند، برای آن حالت گرمازدگی و افروختگی ما خیلی مناسب و مطلوب بود، نهار حاضر شد خوردیم.

طرف عصر پس از رفتن حمام و غسل، به زیارت سراپا سعادت جدّ مظلوم «حضرت ابی‌عبداللَّه الحسینعليه‌السلام » مشرف شدیم جبران تمام زحمات و مشقات و بیداری‌ها و خستگی‌ها شد، خداوند این را زیارت آخری ما قرار ندهد، و تمام آرزومندان را به عتبه‌بوسی آن بزرگوار موفق کند، شب به زیارت «حضرت ابوالفضلعليه‌السلام » مشرف شده به منزل رفتیم، «آقا سید کاظم» میزبان ما پذیرائی خوبی کرد شام از منزل خودشان در خانه‌ای که کرایه کردیم آوردند چون منزلمان خوب نبود، فردا تغییر دادیم.

نرسیدن رفقا باعث تشویش شد، تا این‌که طرف عصر چهارشنبه رسیدند، از لیله بیست و یکم تا بیست و پنجم به زیارت کامله مشرف بودیم. من و بعضی رفقا از «طهران» کاغذ داشتیم رسید.