داستان باریافتگان سفرنامه حج

داستان باریافتگان  سفرنامه حج 0%

داستان باریافتگان  سفرنامه حج نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستان باریافتگان  سفرنامه حج

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد هدایتی
گروه: مشاهدات: 11247
دانلود: 2327

توضیحات:

داستان باریافتگان سفرنامه حج
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 245 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11247 / دانلود: 2327
اندازه اندازه اندازه
داستان باریافتگان  سفرنامه حج

داستان باریافتگان سفرنامه حج

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حرکت کشتی نورانی‌

خلاصه یک عدّه دویست نفری، از حجاج «کابلی» و «بخارائی» و غیرهم، بعد از ما سوار کشتی که موسوم به «نورانی» است و ما به نام آن در «کراچی» تفأل زدیم و موجب امیدواری ما شد گردیدند، این کشتی خیلی بزرگ است و به قدر دو هزار نفر مسافر گنجایش دارد، اما مثل دو کشتی سابق پستی نیست، بلکه تجاری است و سرعت سیر آنها را ندارد و می‌گویند پانزده روزه به «جده» می‌رسد، و تا ایام حج که ما باید در «مکه» باشیم تقریباً هیجده روز بیشتر مجال نیست، که دو سه روز آن هم باید صرف رفتن از «جده» به «مکه» بشود. خداوند خودش ترحم فرموده و ما را به مقصد و مقصود مقدّس برساند.

بالجمله سه ساعت به غروب مانده جهاز حرکت کرد و مدتی به ملایمت می‌رفت، حوالی غروب وارد اقیانوس شد باران شدیدی گرفت، و امواج دریا به جنبش افتادند، هوا هم خیلی سرد شد، بیچاره مسافرین از وحشت منظره دریا و سرمای سخت، در گوشه و کنار خن‌ها جای گرفته بعد از نماز و طعام خوابیدند.

امروز شنبه بیست و یکم ذی‌القعده مطابق «شانزدهم اسد»، موقع نماز صبح باران به شدت می‌بارید، و برای دو ساعت از روز گذشته شروع به تقسیم آب خوردن شد، در کشتی‌های سابقه، آب شیرین آشامیدنی فراوان بود، و در هر موقع مسافرین می‌توانستند به قدر کفایت آب از شیرهای منصوبه به دیوار بردارند، لکن در این کشتی ساعت معین از صبح، آب شیرین را قسمت می‌کنند و به هر نفری به قدر یک من تبریز بیشتر نمی‌دهند.

بعد از ظهر هم یک مرتبه دیگر رگبار شدیدی گرفت و ما به وسائلی در عرشه جا گرفتیم، و قرار شد هر نفری ده روپیه به یک صاحب منصب کشتی، که آن محل مختص به او، یعنی ایوان جلو اطاق مخصوص او بود بدهیم. شب را با آن که برسات شدید بود و کسانی که روی سطحه منزل داشتند زیر باران خیس شدند، جای ما خیلی راحت بود و در کمال آسودگی خوابیدیم.

حجاج کابلی‌

امروز یکشنبه بیست و دوم ذی‌القعده مطابق «هفدهم اسد»، صبح پرنده‌های زیادی به قدر گنجشک نمودار شدند که هم پرواز و طیران می‌کردند، هم مدتی روی آب می‌نشستند و هم به زیر آب می‌رفتند، ممکن است در این نزدیکی‌ها یک جزیره بوده باشد.

طرف صبح تا ظهر حال دریا و مسافرین خیلی خوب بود، لکن از عصر به بعد بادهای سختی می‌وزید، و حرکت کشتی که تا آن وقت از قدام(۱) به خلف(۲) بود تغییر کرد، و مبدل به حرکت گاهواره یعنی از یمین(۳) به یسار(۴) شد و احوال مسافرین عموماً منقلب گردیده بود و تا صبح اشتغال به تضرع و زاری و دعا داشتند. سرما هم شدت کرده بود و شخص با یک لحاف و روپوش گرم نمی‌شد.

امروز و امشب یک دفعه بیشتر باران نیامد و از قراری که عمله‌جات کشتی می‌گویند هرچه از سواحل «هندوستان» دور، و به حدود

______________________

۱- ۱- جلو.

۲- ۲- پشت.

۳- ۳- راست.

۴- ۴- چپ.

«جزیرةالعرب» نزدیک شویم باران کمتر می‌شود، امشب در حدود ساعت پنج و شش از شب صدای فریاد و فغان زیادی شنیده شد از عرشه به سطحه پائین آمده تفحص کردیم، معلوم شد حجاج کابلی مشغول دعا و تضرع‌اند یک دسته پنجاه شصت نفری در یک خنی،(۱) حلقه‌وار ایستاده، دست به گردن یکدیگر انداخته ذکری می‌خواندند و جست‌وخیز می‌کردند و فریاد و عربده می‌کشیدند و این حالت آنقدر طول کشید که دهان آنها کف کرد و یکی یکی افتادند.

امواج دریا

امروز دوشنبه بیست و سوم ذی‌القعده مطابق «هیجدهم اسد»، صبح تا ظهر دریا چهارموجه، و حرکات کشتی به کلی غیرمنظم بود، غالباً اشخاص در حال حرکت به زمین می‌خوردند، سماورهای آتش کرده با قوری سرنگون می‌شد، اثاثیه و اسباب مسافرین به روی یکدیگر می‌ریخت، لکن طرف ظهر به بعد دریا آرام گرفت. کابلی‌ها که در خن منزل داشتند، طرف عصر به روی سطحه آمده صفا کرده بودند، هر کدام یک چپق حشیش و چرس درست کرده می‌کشیدند، و پس از چند دقیقه تأمل، در عالم خلسه خودشان و مشاهده امواج دریا، یک‌مرتبه جستک زده مشغول وجد و سماع می‌شدند و حرکات مستانه می‌کردند، ما هم از تماشای عوالم آنها عالم خوشی داشتیم. این جماعت تماماً فقیرند بلیط کشتی هم نگرفته‌اند و مجاناً مسافرت کرده‌اند، و حتی هیزم و آذوقه هم هرروز از طرف کاپیتان به آنها مجاناً می‌دهند.

_____________________

۱- ۱- اطاق پایین کشتی.

از غروب به بعد، مجدداً دریا متلاطم و منقلب شد، هوا هم بر برودت خود افزود، و با آن‌که با لباس‌های کلفت زمستانی زیر لحاف رفته بودیم، باز سرما اذیت می‌کرد، و تا صبح حرکات عنیف(۱) کشتی، و عربده‌های مهیب دریا، و تراکم امواج کوه‌پیکر، خواب را بر مسافرین حرام کردند، لکن صدا از احدی بلند نمی‌شد و هیچ کس از جای خود حرکت نمی‌کرد، و جملگی در وحشت و دهشت بودند، و چندین مرتبه آب در کشتی ریخت و یکی دو مرتبه، در عرشه هم که منزلگاه ما بود آب دریا ریخت، با این‌که از سطح دریا تا آن‌جا، به قدر ده ذرع ارتفاع بود.در نیمه‌های شب به خاطرم آمد حکایتهائی که در «کاظمین» و «بصره» از برسات دریا نقل می‌کردند و می‌گفتند: گاهی آب دریا به کشتی می‌ریزد، و بعضی اوقات مسافرین به روی یکدیگر می‌افتند. و فکر می‌کردم که ما تمام ساعتی را که در کشتی‌ها بودیم به همین کیفیات، بلکه به أشد مراتب آن گذرانیده‌ایم، خداوند خودش ما را از شرور دریا محفوظ، و به مقصد مقدس ایصال فرماید. امروز دو سه نفر در کشتی تلف شده و جنازه آنها نصیب ماهیان و حیوانات بحری شد. امروز سه‌شنبه بیست و چهارم ذی‌القعده مطابق «نوزدهم اسد»، صبح تا ظهر انقلاب هوا و دریا به حال خود بود، سه چهار جنازه تلف‌شدگانِ شب را در دریا ریختند، دو مرتبه هم باران آمد لکن مقارن ظهر دریا آرام گرفت و هوا باز شد، و خورشید جهان‌تاب، مسافرین را از دیدار خود محظوظ و بهره‌مند نمود، و یک وجد و شعف فوق‌العاده در همگی حادث شد، زیرا که از بندر عباس که گذشتیم، تا امروز بیست روز

_____________________

۱- ۱- سخت و خشن.

بود که آفتاب نداشتیم، و قرص خورشید را نمی‌دیدیم جز در پس پرده ابرها.

مسافرین به جنبش افتادند و اثاثیه و اسباب خودشان را که خیس بود در آفتاب خشک می‌کردند، آقای «آقا سید احمد» که از «کراچی» به آن طرف مریض و مبتلا به داءالبحر بود، حالش افاقه یافت.

«حاج ابوالحسن» طباخ هم که در کشتی «کراچی»، منقل آتش به روی پایش ریخت و تاکنون حالش مایه رقت بود بهتر شد و به حرکت افتاد، بعد از نماز عصر مشغول قرائت کلام‌اللَّه مجید بودیم، اتفاقاً به این آیه مبارکه رسیدم:

( وَالَّذِی خَلَقَ الْأَزْوَاجَ کُلَّهَا وَجَعَلَ لَکُمْ مِنْ الْفُلْکِ وَالْأَنْعَامِ مَا تَرْکَبُونَ* لِتَسْتَوُوا عَلَی ظُهُورِهِ ثُمَّ تَذْکُرُوا نِعْمَةَ رَبِّکُمْ إِذَا اسْتَوَیْتُمْ عَلَیْهِ وَتَقُولُوا سُبْحانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ* وَإِنَّا إِلَی رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ .) (۱)

خود را درست مشمول آیه کریمه دیده، بی‌اختیار گریان شده و تا مدتی حال خوشی داشتیم و متوالیاً می‌گفتیم سبحان الذی سخّر لنا هذا و از غروب به بعد هم هوا صاف بود و ستاره‌های معروفه تشخیص داده می‌شدند، سردی هوا هم مثل شب گذشته بود، لکن دریا به کلی آرام بود، تا صبح خواب راحتی کردیم.

_______________________

۱- ۱- زخرف: ۱۲، ۱۴.

دره‌های آبی و ماهی‌های عظیم‌الجثه‌

امروز چهارشنبه بیست و پنجم ذی‌القعده مطابق «بیستم اسد»، صبح تا غروب هوا نیم‌صاف بود، لکن بادهای شدیدی از هر طرف می‌وزید و امواج عظیمه به روی یکدیگر خورد می‌شدند، کشتی ما هم گاهی از روی این کوههای آبی متصاعد شده، گاهی در قعر دره‌های آبی نزول می‌کرد، حال ما درست مثل کسی بود که در یک سلسله دره و ماهور، اسب‌ تازی می‌کند، و همین که باد تغییر جهت می‌داد امواج دریا از یمین و یسارِ ما به روی هم می‌ریختند، و کشتی را از این پهلو به آن پهلو می‌کردند.

ماهی‌های عظیم‌الجثه و حیوانات عجیب‌الشکل بحری دسته دسته، منظماً(۱) کشتی را با کمال سرعت تعقیب کرده و همراه ما می‌آمدند، مثل آن که برای بلعیدن یک مشت مسافرین نیمه‌جان دهان باز کرده‌اند، طرف عصر چندین قسم مرغ‌های زیادی نمودار شده، و در خط سیر کشتی پرواز می‌کردند، مسلم است که در این نزدیکی‌ها باید جزیره‌ای موجود باشد.

انقلاب دریا از غروب به بعد مرتفع شد و تمام شب را آسوده بودیم.

خبر ناگوار

امروز یک نفر از اجزای(۲) کشتی که فارسی می‌دانست، در ضمن صحبت‌های راجع به مسافرت دریا و سرعت کشتی‌ها گفت: این کشتی در ایام برسات، بیست روزه به «جده» می‌رود و ما حساب کردیم درست روز عید اضحی به «جده» خواهیم رسید، اول قدری یکّه خورده، از عمله‌جات دیگر کشتی که کمی فارسی می‌فهمیدند و زبان آنها هندی بود استفاده کردیم، آنها هم به همین تقریب جواب دادند، این مطلب دهان به

________________________

۱- ۱- با ترتیب و نظم.

۲- ۲- کارکنان.

دهان گذشت و عموم مسافرین در یک وحشت و اضطراب فوق‌العاده افتادند و حق هم داشتند، زیرا که بعد از چند ماه مسافرت، و تحمل آن همه صدمات و زحمات، شنیدن چنین حرفی تحمل‌ناپذیر بود.

رفقا قرار دادند که من خود کاپیتان را ملاقات کرده در این خصوص و در باب اطلاع دادن در موقع رسیدن به کوه «یلملم»(۱) جهت محرم شدن، و اگر مقتضی باشد برای دادن وعده یک قالیچه به عنوان یادگار مذاکراتی بکنم، زیرا که بعض از اجزای کشتی گفتند ممکن است کاپیتان به طمع دریافت یک رشوه بر سرعت کشتی بیافزاید، و شما را چند روز زودتر به «جده» برساند.

طرف عصر به ملاقات مشارٌالیه در اطاق مخصوص به خودش رفتم، و چون غیر از «انگلیسی» زبانی نمی‌دانست یکنفر از معاونین‌اش که «انگلیسی» بود و «فرانسه» می‌دانست میانه ما دیلماج(۲) شد و خلاصه جواب‌هائی که از سؤالات و تقاضاهای من داد این بود که، این کشتی از ده الی بیست روز مسافت بین «بمبئی» و «جده» را طی می‌کند، و چند مرتبه است که هیجده، نوزده روزه آمده است، لکن برسات تخفیف یافته و خوشبختانه این دفعه باد مخالف هم که از جلو می‌وزید نداشتیم، بنابراین خیلی کمتر از بیست روز خواهیم به «جده» رسید و می‌توانیم به شما اطمینان بدهم که شب یکشنبه در «عدن» و سه روز بعد از آن در «جده» خواهیم بود یعنی مسافرت از «بمبئی» تا «جده» سیزده، چهارده روز بیشتر طول نخواهد کشید، و در باب «یلملم» گفت چندین سال است من در این

_____________________

۱- ۱- یکی از مواقیت حج است.

۲- ۲- مترجم.

خط دریانوردی کرده و سالی چند مرتبه حجاج را به «جده» برده می‌دانم در محاذات(۱) کوه «یلملم» باید تغییر لباس بدهند به شما هم به وسیله شیپوری اعلام خواهم کرد، و در خصوص تعارفاتی که من کردم گفت ابداً توقعی و طمعی ندارم، لکن «حاج سید حسن حمله‌دار» یک حرفی به من زده است بگوئید فراموش نکند.

این مذاکرات را برای رفقا نقل کردم خیلی امیدوار و خوشحال شدند، «حاج سید حسن» را صدا زدیم آمد، معلوم شد روز اول سواری کشتی، وعده دو قطعه قالیچه به کاپیتان داده بود که زودتر مسافرین را به «جده» برساند، لذا وجهی از میانه جمع‌آوری کرده، دو قطعه قالیچه از دو نفر مسافر خراسانی خریده برای کاپیتان بردند، ضمناً از مذاکرات کاپیتان معلوم شد که فرنگی‌ها کوه «یلملم» را «لملم» می‌گویند و در روی نقشه بحری که به من نشان داد نیز لملم به حروف لاتین نوشته شده بود.

ذکر و رقص!

امروز پنجشنبه بیست و ششم ذی‌القعده مطابق با «بیست و یکم اسد»، صبح برای وضو ساختن به سطحه رفتیم، معلوم شد دیشب باران مفصلی باریده، و تمام راکبینِ سطحه و اثاثیه آنها را خیسانیده، نزدیک ظهر رسیدیم به یک قله کوهی که در یمین نمودار بود و ارتفاع آن از سطح دریا به نظر پانصد متر می‌آمد، طرف عصر کابلی‌ها در سطحه مشغول کشیدن بنگ و حشیش و وجد و سماع بودند، و اول شب در خن مدتی اشتغال به ذکر و رقص داشتند، تا این که دهانشان کف کرد و یک یک افتادند. امروز

______________________

۱- ۱- مقابل، روبرو.

و امشب هوا صاف و دریا آرام بود لکن من از ظهر تب شدیدی عارضم شد و نیمه شب عرق کردم.

ملح‌الاثمار

امروز جمعه بیست و هفتم ذی‌القعده مطابق «بیست و دوم اسد»، من ده مثقال «ملح‌الاثمار»(۱) خوردم مفید واقع شد، نزدیک ظهر یک رشته کوه در طرف یمین نمودار شد که تا مدت پنج شش ساعت ما می‌رفتیم دنباله آن قطع نمی‌شد، معلوم است که هم قله کوه دیروزی، و هم سلسله امروزه از کوههای «یمن» است که ما از جنوب آن می‌گذریم و قاعدةً تا فردا یا فردا شب باید به شهر «عدن» برسیم، امروز و امشب هم هوا به کلی صاف، و دریا آرام و سرماهای سخت مبدل به گرما شده بود.

عدن‌

امروز شنبه بیست و هشتم ذی‌القعده مطابق با «بیست و سوم اسد»، صبح قدری گَنه‌گَنه(۲) خوردم فوراً حالم منقلب شد و مبتلا به مرض «داءالبحر» شدم که عیناً اثرات دریا را دارد، تا ظهر از پا در افتاده بیهوش شدم، برای دو سه ساعت به غروب، چشم باز کردم دیدم رفقا دور من جمع‌اند و آب هندوانه به من می‌خورانند، فوراً تمام سطح بدنم قرمز شد و کهیر بیرون زد و تب خیلی شدیدی عارض شد، تا حال فرجی پیدا کردم.

از مسرت و خوشحالی رفقا معلوم شد که در ساحل شهر «عدن» رسیده‌ایم

_____________________

۱- ۱- نوعی نمک که در مصارف دارویی به کار می‌رود.

۲- ۲- درختی است دارای برگهای درشت و گل‌های ریز سفید یا سرخ، از پوست آن ماده‌ای گرفته می‌شودکه در طب برای مالاریا به کار می‌رود.

و کشتی لنگر انداخته، طراده‌چی‌های «عدنی» هندوانه و پر شتر مرغ آورده به مسافرین می‌فروختند، از بالای کشتی پول به توسط ریسمان پائین می‌رفت و جنسی که خریده شده بود بالا می‌آمد.

برای غروب یک نفر دکتر از ساحل به بالای کشتی آمد که مسافرین را معاینه کند، از خوف قرنطینه در ساحل «قمران»، من و مسافرین دیگر چنان چابکانه به حرکت افتادیم و چنان وانمود می‌کردیم که در کمال صحت و سلامت هستیم بحمداللَّه از قرنطینه جستیم، و دکتر اجازه حرکت داد لکن بارگیری ذغال کشتی طول کشید و تا ساعت چهار از شب متوقف بودیم.

عدن قلعه نظامی‌

منظره کوهستانی شهر «عدن» از بالای کشتی، و چراغ‌های برق خیابان‌ها در ساحل دریا بی‌تماشا نبود، شهر «عدن» از زمانی که به تصرف انگلیس‌ها درآمد در حکم قلعه نظامی است، واحَدی حق پیاده شدن و تماشای آن را ندارد، و دولت «انگلیس» به قدری در آن تهیه توپ و قورخانه(۱) دیده، که می‌تواند کشتی‌های تمام ممالک «اروپا» را از ورود به «اقیانوس هند» ممانعت و جلوگیری کند، تقریباً چهار ساعت از شب گذشته، کشتی حرکت کرد و به ملاحظه آرامی دریا مسافرین با کمال راحتی خوابیدند.

امروز یکشنبه بیست و نهم ذی‌القعده مطابق «بیست و چهارم اسد»، دریا به کلی آرام بود لکن هوا به قدری حبس و گرم شد که مسافرین

______________________

۱- ۱- زرادخانه، کارخانه اسلحه‌سازی.

حسرت ایام برسات را می‌خوردند، مرغ‌های بی‌شماری کوچک و بزرگ در هوا طیران می‌کردند و در طرفین کشتی به فاصله زیادی همه‌جا کوهستانی نمایان بود، معلوم است که کوههای دست راست ما از خاک «یمن» و کوههای یسار جزو قطعه «سومالی» است، و در دریای «عدن» مابین قاره «آفریقا» عبور می‌کنیم، از گرما و حبسی هوا شب هم در زحمت بودیم.

محاذات یلملم‌

امروز دوشنبه غره ذی‌الحجه مطابق «بیست و پنجم اسد»، صبحِ زود، کاپیتان به توسط شیپوری رسیدن به محاذات کوه «یلملم» را اعلام کرد و مردم محرم شدند، جمعی هم از دیروز به موجب نذر محرم شده بودند، هوا در تمام روز آن قدر حبس و گرم بود، که نفس‌ها به زحمت از سینه بیرون می‌آمد، من هم یک دفعه دیگر مبتلا به داءالبحر شدم و به کلی قطع حیاتم شد، طرف عصر وقتی به هوش آمدم که دیدم رفقا مشغول پرستاری من‌اند، و آب هندوانه به گلویم می‌ریزند باز جوش‌های قرمز زیادی به سطح بدنم ظاهر شد و تب کردم و افاقه(۱) یافتم، به قدر دو سه سیر یخ هم، از عمله‌جات کشتی به قیمت دو روپیه خریده به من رسانیدند بحمداللَّه یک دفعه دیگر از چنگ مرگ جستم، اما دیروز و امروز سه چهار جنازه در دریا انداختند، گرمای هوا ساعت به ساعت در اشتداد بود.

_____________________

۱- ۱- بهبودی.

ساحل جده‌

امروز سه شنبه دوم ذی‌الحجه مطابق «بیست و ششم اسد»، برای دو ساعت به غروب مانده رسیدیم به ساحل «جده» و یک مسرت و شعف فوق‌العاده، در تمام مسافرین حاصل شده بود، حق هم داشتند. زیرا که موجبات محرومیت از نیل به مقصد از هر جهت فراهم بود، شب را در کشتی ماندیم زیرا که چند کشتی قبل از ما به ساحل رسیده و مسافرین آن مشغول پیاده شدن بودند، به‌علاوه طبیب دولتی هم باید بیاید مسافرین کشتی را معاینه کند.

امروز چهارشنبه سوم ذی‌الحجه مطابق «بیست و هفتم اسد»، بعد از آنکه کشتی‌های وارده قبل از ما مسافرین و بارهای خود را پائین کردند، طبیب حکومتی عرب آمد و ما را معاینه کرد و اجازه پیاده شدن داد، مسافرین توسط بلم‌ها و طراده‌ها با اثاثیه خود به ساحل شهر در گمرکخانه پیاده شدند، و دسته دسته یا یک یک، تذکره‌های خود را ارائه داده و اثاثیه را توسط گاریها به شهر حمل نمودند.

امروز در گمرک‌خانه از جهت گرمای فوق‌العاده و عفونت هوا و ازدحام و مصادمه چند هزار جمعیت در یک محوطه کوچک، خیلی سخت گذشت اما من با ضعف زیاد، همین که یک ساعتی در هوای گرم و کثیف گمرک‌خانه ماندم و چند جنازه و چند نفر محتضر در گوشه و کنار دیدم، دیگر نفهمیدم چه شد برای یک ساعت به غروب ملتفت شدم که «آقا میرزا جمال‌الدین کتابفروش طهرانی» در بالاخانه مرا پرستاری می‌کند، و هندوانه به من می‌خوراند فوراً تب شدیدی کرده به هوش و حواس آمدم، معلوم شد «آقا میرزا جمال» که با «کشتی همایون» از «کراچی» حرکت و سه روز قبل از ما وارد «جده» شده، امروز در گمرکخانه به تماشا آمده، و رفقا مرا که بی‌حال بوده‌ام به او سپرده‌اند، خداوند او را ثواب جزیل و اجر جمیل عنایت فرماید.برای غروب مرا پیش رفقای خودم که در خانه «سید عباس» پسر «سید مختار» منزل گرفته بودند برد، در کوچه‌ها و معابر چندین نفر میت و محتضر به زمین افتاده بودند، شب را با کمال ناراحتی از گرما و رطوبت هوا به‌سربردیم.

حضرت حوّا

امروز صبح پنجشنبه چهارم ذی‌الحجه مطابق «بیست و هشتم اسد»، رفقا رفتند به زیارت «حضرت حوا» که بیرون شهر است، و من با وجود قطع تب قوه رفتن را نداشته، نشستم و مشغول نوشتن گزارش چند روز گذشته شدم. رفقا برگشتند و «حاج محمد» حمله‌دار را فرستادند که شتر و شُقْدُف(۱) برای رفتن از «جده» به «مکه» که ده فرسخ است کرایه کند.

بعد از آن که در «کراچی» مابین ما و «حاج سید جعفر حمله‌دار» جدائی افتاد و او با «کشتی همایون» قبل از ما حرکت کرد، ما خدمات مربوط به حمله‌داری را به «حاج محمد» نام حمله‌دار ارجاع کردیم.

(شقدف یک قسم کجاوه‌ای است که در این‌جا معمول است، و خیلی سبک‌تر و جادارتر از کجاوه است)

«حاج محمّد» با یک نفر عرب جمّال برگشت، و قرار شد همین امشب با شقدف برویم، یک ساعت دیگر به کلی ورق برگشت، یعنی جمعی از «مغاربه» و حجاج «جاوه» به حکومت «جده» متظلم شده بودند که «جمال آقا» حجاج عجم را چون پول بیشتر می‌دهند، مرتباً و به زودی حرکت به «مکه» می‌دهند، با این که ما ده پانزده روز است در اینجا

_______________________

۱- ۱- شُقدُف، نوعی از هودج معمولی اهالی حجاز است.

مانده‌ایم، حکومت هم چند نفر از جمالها و حمله‌دارها را توقیف، و حکم کرده که تا مسافرین سابقه حرکت نکنند کسی به حجاج تازه‌وارد شتر ندهد، ما هم به علت ضیق وقت به «حاج محمد» دستور دادیم الاغ کرایه کند، مکاری‌ها آمدند و کرایه هر الاغ به قیمت چهار لیره مقطوع شد، عصر که آمدند پول بگیرند دبه درآوردند، یعنی گفتند مقصود ما «لیره انگلیسی» بوده است (جنیه) نه «لیره عثمانی»، ما بعد از گفتگوها قبول کردیم و برای طی ده فرسخ، هر نفری چهار «لیره انگلیسی» که معادل بیست و چهار تومان می‌شد به حساب روپیه پرداختیم.

با آن که کرایه هر مسافر یک لیره عثمانی بود و دو نفر سوار شقدف می‌شدند، اما حق داشتیم زیرا که اولا این الاغ‌ها یک‌شبه می‌روند به «مکه» و شترها یک روز در منزل «جدّه» که بسیار بدهوا و محلّ باد سام است می‌مانند، ثانیاً با ضیق وقت و جلوگیری حکومت ناچار و لابد بودیم که با هر گونه وسیله ممکنه هست خود را به «مکه» برسانیم.

خلاصه طرف عصر هر کدام خورجین با اسباب مختصری از لباس و احرام یدکی، و یک لحاف مرتب کرده، قدری اثاثیه هم گذاشتیم که «حاج ابوالحسن» بعد از ما با شتر به «مکه» بیاورد، و مقداری اسباب هم که ما یحتاج کشتی سواری بود در «جده» به امانت گذاردیم اول مغرب نماز را خوانده مال‌ها را آوردند، با جمعی از آشنایان طهرانی سوار شدیم.

مکاری یک تقلب دیگر هم به کار زد و به جای دو الاغ، یک قاطر و یک شتر هم ضمیمه کرد، باز از ناچاری قبول کردیم و الاغ‌ها آنقدر به سرعت می‌رفتند که ساعت پنج از شب رسیدیم به منزلگاه «جدّه» که تا «جده» و «مکه» پنج فرسخ فاصله دارد، و درست وسط است. از زحمت سواری، آقایان «آقا سید احمد» و «آقا سید عزیزاللَّه» تب سختی کرده بودند

«آقا میرزا آقا بزرگ» و «مشهدی محمّدحسین» هم پایشان مجروح شده بود، دیگر حال من با آن ناخوشی‌ها و ضعف مزاج معلوم است چه بود.

بالجمله همگی از رفتن عاجز شده بودیم و مکاری‌ها عجله در رفتن داشتند، و بعد از مشاجراتی آنها تعرض کردند و ما چند ساعتی در قهوه‌خانه خوابیدیم، نزدیک سحر قهوه‌چی بیدارمان کرد و گفت: اگر وسط روز بین راه بمانید ممکن است دچار باد سام بشوید، چنانچه دو روز قبل شصت هفتاد نفر همین جا مبتلا و تلف شدند، باری به عجله سوار شده حرکت کردیم.

ورود به مکه‌

امروز جمعه پنجم ذی‌الحجّة مطابق «بیست و نهم اسد»، نماز صبح را در یک قهوه‌خانه دیگری خوانده باز حرکت کردیم، چون گرمای هوا ساعت به ساعت اشتداد می‌کرد، مال‌ها دیگر به سرعت نمی‌رفتند، ما هم آن‌قدر خسته و عاجز شدیم که برای دو ساعت به ظهر بی‌اختیار در یک قهوه‌خانه فرود آمدیم و آب خریداری کرده به سر و بدن خود می‌پاشیدیم، اتفاقاً خورجینی که آذوقه و نان ما در آن بود، روی شتر و زیر پای «آقا میرزا بزرگ» بود که از ما جلو افتاده و رفته بود. در قهوه‌خانه هم جز آب و چای هیچ چیز یافت نمی‌شد، گرسنگی هم مزید بر علت گردید، بعد از یک ساعت راحتی خواستیم سوار شویم، دو نفر از کسبه «مکه» که از «جده» آمده بودند ما را منع کردند و گفتند اگر از این‌جا بیرون بروید، فوراً همگی از مسمومیّت باد و هوا تلف خواهید شد، تا «مکه» دو ساعت بیش نمانده، صبر کنید عصر با ما حرکت کنید. چون مردمان معقول و نجیبی به نظر می‌آمدند ما هم پذیرفتیم، و برای دو ساعت به غروب سوار شده، و در نهایت خستگی و فرسودگی و ناتوانی به راه افتادیم، و اول غروب به «مکه معظمه» وارد شدیم.

رفیق و همسفرما «آقا سید ابوطالب ماهوتچی» که‌در «کراچی» از ما جدا شد، و با «کشتی همایون» حرکت کرد قبل از ما به «مکه» رسیده و منزلی گرفته منتظر ما بود، در همان منزل وارد شده فوراً نماز خوانده خوابیدیم.

عبدالرحمان مطوف‌

امروز صبح شنبه ششم ذی‌الحجه مطابق «سی‌ام اسد»، «عبدالرحمان مطوف» که در «مکه» معروف به تشیع، و امورات حجاج شیعه به او سپرده است، یک نفر از خدام حرم را، برای تعلیم و راهنمائی به منزل ما فرستاد و رفقا عازم حرکت شدند، من هم با آن همه سوابق کسالت و مرض، و با آن که از «جدّه» تا «مکّه» هم تب سوزان داشتم، چون امروز حال خود را خوب دیدم و به شکرانه وصول به «مکه معظمه» مسرت و فرح فوق‌العاده داشتم، و چون تخلف از رفقا را در به‌جاآوردن اعمال مایه زحمت دانستم، از جای برخاسته یک سره رفتیم به کنار «برکه ابوطالب»، و در برکه یعنی استخری که آن را با چاه توسط گاوها پر می‌کنند تنظیف و غسل نموده، جامه‌های احرام را تطهیر و تجدید کردیم، و به زیارت حرم مطهر و اجرای اعمال عمره تمتع روانه شدیم، و پس از هفت بار طواف خانه «کعبه»، و دو رکعت نماز طواف در «مقام ابراهیم»، و هفت‌بار سعی بین «صفا» و «مروه» در کنار دکانی نشسته، به ناخن گرفتن و شارب زدن تقصیر کردیم، و نسبت به بیست و چهار چیز که بر خود حرام کرده بودیم جز سر تراشیدن، مُحلّ شدیم. سپس طواف نساء(۱) را با دو رکعت نماز آن بجا آورده بعد از

_______________________

۱- ۱- عمره‌تمتع طواف‌نساءندارد، لذا یا درعمل و یا درنوشتن این اشتباه از سوی مؤلف صورت گرفته است.

ظهر به منزل مراجعت کردیم، و شیخ مطوف را که همه‌جا برای دلالت همراه بود مرخص نموده و باقی روز را با شب راحت کردیم.

زیارت حرم مطهّر

یکشنبه هفتم ذی‌الحجه مطابق «سی و یکم اسد»، دیشب باز من تب شدیدی کردم، و امروز پس از مشاوره با رفقا، «حاج عبداللَّه» صاحب خانه چند نفر طبیب را معرفی کرد، و استخاره نمودیم مراجعه به «حکیم محی‌الدین» خوب آمد، به راهنمائی «حاج عبداللَّه» و همراهی آقای «آقا سید عزیزاللَّه» به منزلش رفته، و دستور گرفته مراجعت کردیم، شب را به زیارت حرم مطهر مشرف شده، سپس مراجعت و استراحت نمودیم.

مِنی‌

امروز دوشنبه هشتم ذی‌الحجه مطابق اول «برج سنبله»، (یوم الترویة)(۱) چند صورت تلگراف تهیه، و به «طهران» مخابره نمودیم و قیمت هر کلمه را سه مجیدی، که معادل شش روپیه و تقریباً دو تومان پول ایران است پرداختیم.

امروزمجدداً نزد «حکیم‌محی‌الدین» رفته، چون‌عازم «منی و عرفات» بودیم، دستور چهار روزه گرفتم، و برای یک ساعت به غروب، پس از محرم شدن جهت حج تمتع، توسط الاغ‌هائی که «حاج محمد حمله‌دار» برایمان کرایه کرده بود، به طرف «منی» که تا «مکه» یک فرسخ است

_______________________

۱- ۱- روز هشتم از ماه ذی‌حجّه.

حرکت کردیم، و شب در چادری که قبلًا برایمان زده بودند بیتوته نمودیم.

عرفات‌

امروز اول صبح سه‌شنبه نهم ذی‌الحجه مطابق دوم «برج سنبله»،(۱) (یوم العرفة) سوار شده برای «عرفات» که تا «منی» یک فرسخ متجاوز است حرکت کرده، آنجا هم چادر برپا کرده بودند، وقوف در «عرفات» که دوم از واجبات حج است به عمل آمد، دعای عرفه معروف «حضرت سیدالشهدا»- سلام‌اللَّه و صلواته علیه- و دعای «حضرت سیدالساجدین» هر دو قرائت، و حال خوشی دست داده بود، خداوند جمیع خویشان و دوستان و ما را برای بار دیگر و بار دیگر نصیب فرماید.

در استخری که از آب «قنات زبیده» پر می‌شود، آب ‌تنی کردیم قدری هم به تماشای چادرهائی که در تمام سطح زمین و کوه «عرفات» زده شده بود رفتیم و اول غروب سوار شده به «مشعرالحرام» که تا «عرفات» یک فرسخ کمتر است رسیده، شب را در چادر خودمان بیتوته کردیم و وقوف به «مشعر» که سوّم از واجبات حج است به عمل آمد، و به قدر کافی سنگریزه مخطط منقط،(۲) از دامنه کوه جهت رمی جمرات جمع کردیم.

عید أضحی‌

امروز چهارشنبه دهم ذی‌الحجه مطابق «سوم سنبله»، صبح پس از طلوع آفتاب سوار شده، از «مشعرالحرام» حرکت و به «منی» که نیم فرسخ فاصله دارد نزول نمودیم، بدواً رمی جمره به عمل آمد، و بعد از یکی دو ساعت که مشغول خریداری گوسفند، و دقت در تحقق شرایط و اوصاف آن بودیم، ذبح هدی را که از واجبات حج است به عمل آوردیم، و برای

_________________________

۱- ۱- ششمین ماه فلکی مطابق با شهریور ماه.

۲- ۲- خط دار و نقطه‌دار، نقش و نگار دار.

حلق رأس مدتی انتظار سلمانی را کشیدیم زیرا که برای آن همه جمعیت، پنج شش نفر سلمانی بیشتر نبود، و آنها هر کدام در دست چندین نفر بودند که به التماس و خواهش آنها را کشیده می‌بردند، بالأخره نزدیک ظهر حلق رأس نمودیم، و غیر از زن و صید و بوی خوش، مابقی بیست و چهار چیز از محرمات حج تمتع بر ما حلال شد، و من از ترس تابش آفتاب و صدماتی که شنیده بودم به سر وارد می‌آید، از «طهران» تا اینجا که نزدیک چهار ماه طول کشیده، سر خود را، نه تراشیده و نه کوتاه کرده بودم.

باری هرچند فضیلت در آن است که حاجی روز عید به «مکه» مشرف شده باقی اعمال را بجا آورد، و جمعی هم رفتند. لکن ما از جهت خستگی زیاد و حرارت فوق‌العاده بعد از ظهر، و عدم قدرت نتوانستیم درک این فضیلت را بنمائیم و باقی روز و شب را در «منی» ماندیم.

شلیک توپ‌

امروز صبح و ظهر و غروب هر دفعه چندین توپ خالی کردند، «شریف حسین» خود با جمعی از عشیره و درباریانش نیز مُحرِماً به «منی» نزول نمودند، و موکبی مرکب از دسته اعراب تفنگ ‌چی و نیزه‌دار و موزیک‌ چی همراه داشت، و «محمل عایشه» را هم در همین موکبه با تجلیل و تعظیم تمام وارد کردند، امسال «محمل پیغمبر» را نیاورده‌اند زیرا که معمولًا از «شام» حرکت می‌داده‌اند، و امسال چون «فرانسوی‌ها» «شام» را تصرف کرده‌اند و ملیّون و احرار، با آنها در جنگ‌اند تمام حدود «شامات» منقلب است، و ابداً حاج شامی به «مکه» نیامده است، تا چه رسد به آوردن محمل، شب را از اول غروب تا دو ساعت آتش بازی مفصلی از طرف شریف کردند.

رمی جمرات‌

امروز پنجشنبه یازدهم ذی‌الحجه «چهارم سنبله»، بعد از طلوع فجر نماز صبح را، در «مسجد خیف» که با چادرهای ما خیلی نزدیک بود خواندیم و بعد از صرف چای، رمی جمرات ثلاثه که «جمره اولی» و «جمره وسطی» و «جمره عقبه» است نمودیم، سپس سواره به «مکه معظمه» راندیم و به زیارت «مسجدالحرام» موفق شدیم، و از بجا آوردن اعمال از «طواف» حج تمتع، و دو رکعت «نماز طواف» در «مقام ابراهیم» و سعی بین «صفا و مروه» و «طواف نساء» و دو رکعت «نماز طواف نساء»، از آداب و مناسک «مسجدالحرام» خلاص شدیم، و سه چیز دیگر از بیست و چهار چیز که برای ما به حرمت باقی مانده بود بر ما حلال شد، یعنی استشمام بوی خوش بعد از سعی بین «صفا و مروه» حلال شد، و زن و صید(۱) بعد از نماز «طواف نساء».

بعد از ظهر بود که از اعمال فارغ شده به منزل رفتیم، صرف طعامی کرده در «برکه ابوطالب» شست‌وشو و تغییر جامه نمودیم، و برای یک ساعت به غروب مجدداً سوار شده به طرف «منی» راندیم، و شب را در آنجا بیتوته کردیم، امشب هم از طرف «شریف حسین» آتش ‌بازی کردند، و مردم یک یک و دسته دسته به دیدن یکدیگر و تجسس رفقا و آشنایان خود می‌رفتند. سماورها در چادرها آتش و مشغول پذیرائی همدیگر بودند، و لفظ حاجی در جلو تمام اسامی جای گرفته بود، و آثار خوشحالی و مسرت فوق‌العاده در همگی ظاهر بود، من هم از این به بعد هر کجا در این اوراق اسمی از رفقای هم‌سفر خود ذکر کنم به لفظ «حاج سید احمد آقا» و «حاج سید عزیزاللَّه» و «حاج سید ابوطالب آقا بزرگ» و «حاج محمّدحسین»

_______________________

۱- ۱- صید برای حاجیان در حرم حلال نمی شود و ربطی به پایان اعمال حج ندارد.