اظهارات و خاطرات

اظهارات و خاطرات0%

اظهارات و خاطرات نویسنده:
گروه: سایر کتابها

اظهارات و خاطرات

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: علی ابوالحسنی
گروه: مشاهدات: 7498
دانلود: 2217

توضیحات:

اظهارات و خاطرات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 29 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7498 / دانلود: 2217
اندازه اندازه اندازه
اظهارات و خاطرات

اظهارات و خاطرات

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چاپ و انتشار «كشف الحیل» آیتی (مرداد ۱۳۰۶)

زمانی كه كتاب مبلغ بهایی در محضر... آیت ‌الله خالصی، برای دومین بار در حدود بهار ۱۳۰۶ ش از سوی اداره‌ی جریده‌ی اتحاد اسلام (به مدیریت لنكرانی) منتشر شد، خوانندگان در پایان آن كتاب (ص ۳۲) تحت عنوان «كشف الحیل» با آگهی زیر روبه‌رو شدند: اخیرا كتابی به نام فوق از طرف آقای میرزا عبدالحسین آیتی (آواره‌ی سابق) كه از مبلغین مبرز بهاییه بلكه معلم اول دایره تبیلغ آنان شناخته می‌شده تهیه و در تحت طبع است، قریبا منتشر می‌شود. خصوصیات این كتاب آنكه: آواره مدت هجده سال در میان بهاییان بوده، حتی در حل و عقد امور آنها تصرف می‌نموده و پس از هجده سال به واسطه‌ی شنایع اعمال آنان، آن حوزه‌ی پر از فساد را وداع گفته و چنین كتابی نگاشته. البته چنین شخصی بهتر و به طریق اكمل می‌تواند پرده‌ی تزویر از روی شنایع و حیل این شیاطین اجتماعی برداشته و دسایس آنان مكشوف و به معرض افكار عمومی بگذارد. برای اینكه در توصیف این كتاب مهم قصوری نشده باشد، برادران خود را به مطالعه‌ی مضامین مهمه‌ی آن دعوت نموده و تصور می‌كنیم افكار مطالعه‌كنندگان میزان اهمیت كتاب را به خوبی تشخیص دهد. به هر حال ما این حسن تصادف یا استفاده از ذخیره‌ی چندین ساله را به برادران دینی خود تبریك می‌گوییم. (محمدحسین الحسینی الشهشهانی) عبدالحسین آیتی تفتی، ادیب، مورخ، نویسنده، مترجم، روزنامه‌نگار و شاعر زبردست معاصر (فرزند حاج شیخ محمد موسوم به حاج آخوند تفتی) در تفت از توابع یزد به دنیا آمد. بر پایه‌ی زندگی‌نامه‌ی خود نوشت وی[۱۴۵] ، در جوانی لباس روحانیت پوشید و به آموزش علوم حوزوی پرداخت و پس از مرگ پدر وارث محراب و منبر وی شد. بهاییان برای فریب وی دام گسترده، برخی از كتب خویش را به وسایل عدیده به وی دادند تا مطالعه كند و این امر، سبب شد كه برخی از روحانیون و متنفذین محل، وی را متهم به گرایش به بهاییت كنند. با شیوع این اتهام، مردم از وی كناره جستند و او ناگزیر به ترك زادگاه خویش شد. متقابلا بهاییان آغوش گشودند و او را به خود جلب كردند. بدین گونه، آیتی به جرگه بهاییان وارد (یا بهتر بگوییم: سوق داده) شد و به علت بهره‌مندی از قدرت بیان و قلم، بزودی در جرگه‌ی مبلغان مهم آنان قرار گرفت و ۲۲ سال با لقب «آواره» (كه عباس افندی، به وی داده بود)[۱۴۶] به ایشان خدمت كرد و مورد تحسین و تقدیم كم‌نظیرشان پیشوایان فرقه (عباس و شوقی افندی) قرار گرفت.[۱۴۷] نگارش الكواكب الدریه، تاریخ مشهور و معتبر بهاییان، یكی از خدمات آیتی به فرقه‌ی مزبور است. به نوشته‌ی او در این كتاب، وی تا ۱۳۴۲ ق (یعنی تا واپسین ایام حضور در میان بهاییان)، به مدت ۲۲ سال دائما در سفر بوده برای تبلیغ مسلك بهاییت به این سو و آن سوی جهان مسافرت كرده است. چندین بار در ایران و قفقاز، یك بار به تركستان، سه بار به عثمانی و سوریه و فلسطین و شامات، یك بار به مصر و اكثر بلاد عرب و نیز سفری به اروپا رفت و تقریبا ۱۵۰ شهر و قریه و قصبه از مراكز بهاییان و پنجاه مركز از مراكز بهاییان خارجه را سیر كرده است. طی این سفرها، با تعداد زیادی از بهاییان قدیم و جدید از نزدیك اختلاط و آمیزش داشت و اصل یا رونوشت بسیاری از كتب و الواح این فرقه را مشاهده و مطالعه كرده است، چندان كه در مجموع، «كمتر امری از امور تاریخی و غیرتاریخی» در موضوع بهاییت بر وی «پوشیده مانده باشد».[۱۴۸] آواره، یك نوبت نیز به حیفا رفت و با عباس افندی، پیشوای وقت فرقه، دیدار كرد، و در آنجا بود كه به قول خود «به بطلان دعوی او و پدرش» حسینعلی بهاء «از جنبه مذهبی آگاه» گشت و دانست كه این فرقه، جز برخی شعارهای تقلیدی روز، متاعی برای عرضه ندارد. اطلاع بعدیش از مفاسد احوال شوقی (نواده‌ی دختری عباس افندی، و جانشین وی) و آگاهی به فقدان نفوذ بهاییت در مغرب زمین (به رغم تبلیغات پرآب و تاب سران آن) نیز همین دریافت را تأیید و بی‌بنیادی اساس این مسلك را (به لحاظ دینی و آسمانی) بر وی روشن‌تر ساخت و «یقین» كرد «كه این دروغ هم عطف بر دروغهای مذهبی شده، نفوذی در جهان غرب نداشته‌اند و اگر گاهی عده‌ی قلیلی توجهی نموده‌اند از اثر خیانت حضرات و نتیجه‌ی سیاست بیگانگان است نه چیز دیگر». از این رو خود را در برابر خداوند و وجدان خویش، مسئول و موظف به مبارزه با این فرقه استعماری دید و در طریق ایفای این رسالت، به نگارش كشف الحیل در افشای دسایس و مفاسد و خیانتهای آنان پرداخت: و چون عبدالبهاء را خائن ایران، هم از حیث مذهب و هم از حیث استقلال و سیاست شناختم، دل از مهرشان بپرداختم و خود را در زحمت و خطر دیگری انداخته، چند هزار نفر بهایی متعصب را دشمن خود گردانیدم، برای اینكه وجدانم نگذاشت كه مؤلفات سابقه‌ی خود را الغاء نكرده بگذرم و مانند میرزا ابوالفضل گلپایگانی به سكوت بگذرانم، لذا با الغاء كتب سابقه كه در تاریخ ایشان به نام كواكب الدریه نگاشته بودم و آن هم از تصرفات خودشان مصون نمانده بود بپرداختم و حقایق بی‌شبهه‌ای را كه در مدت بیست سال یافته بودم در دو جلد كتاب كشف الحیل منتشر ساختم.[۱۴۹] او در كشف الحیل، در شرح چگونگی گام نهادن خویش در «وادی مخوف بهاییت»، می‌نویسد، بهاییان كرارا به من اعتراض كرده‌اند كه «چرا آمده‌ای و چرا رفتی؟» آن‌گاه با ارجاع خوانندگان به پاسخ مفصلی كه قبلا به این سئوال در مجله نمكدان داده، اجمال قصه را با این بیان خطاب به بهاییان مطرح می‌سازد كه: آنچه شما را یقین بود مرا گمان افتاد، لذا آمدم؛ و هر چه بیشتر را گمان نیست مرا یقین شد، لذا رفتم. یا: بر اثر دیده‌ها آمدم و بر اثر دیده‌ها رفتم![۱۵۰] وی روی جلد كشف الحیل (مجلد دوم، چاپ فروردین ۱۳۰۷) این سروده خویش را درج كرده است:

گر روشنی از باب بها جویی و باب

زین باب نه روشنی برآید نه جواب

بی‌خانه اگر بمانی ای خانه خراب

زآن به كه به سیل خانه‌سازی و بر آب

عبدالحسین تفتی، پس از بازگشت به اسلام، نام خود را از آواره به آیتی برگرداند و هم زمان با نگارش كشف الحیل، به تدریس ادبیات در دبیرستانهای تهران[۱۵۱] و انتشار مجلدات نمكدان در نظم و نثر پرداخت.[۱۵۲] عدول وی از بهاییت، بویژه افشاگریهای صریح و مستندش بر ضد این مسلك و بانیان و عاملان، خشم سران و فعالان این فرقه را به شدت برانگیخت و مایه‌ی كینه‌توزی، تهمت پراكنی و فحاشی آنان به او شد كه نمونه‌اش را در كلام شوقی افندی (جانشین عباس افندی، و مادح پیشین آیتی) درباره وی می‌بینیم.[۱۵۳] برگشت آواره از بهاییت، و شورش بر ضد آن، جلوه‌ای بارز از بحران عظیمی بود كه با مرگ عباس افندی (۱۳۴۲ ق) و وقوع اختلافات و كشمكشهای تازه (افزون بر اختلافات پیشین) بر سر جانشینی وی میان بزرگان بهاییت، همچون دملی چركین سرباز كرد و به سرعت فرصتی برای پاره‌ای از بهاییان یا بهایی نمایان فراهم آورد تا از این مسلك فاصله گیرند یا حتی به جنگ با تباهیهای آن برآیند. نكته‌ای كه به جا است در مورد آواره (آیتی بعدی) اشاره كرد «گرایش نسبی وی به حق‌گویی»، و شجاعت در بیان حقایق است كه در جای جای همان تاریخ فرمایشی و رتوش شده‌ی وی در زمان همكاری با بهاییان یعنی الكواكب الدریه آشكار است و در نهایت نیز همین گرایش نیك و پسندیده بود كه، در فرصت مناسب، وی را به عدول از مسلك خرافی و استعماری بهاییت، و افشاگری بر ضد سران آن واداشت. نمونه‌ای از این گرایش در الكواكب الدریه، اظهارات او در بخش مربوط به قرة العین است كه ضمن برخی از غزلهای منسوب به قرة العین (مثل «جذبات شوقك الجمت» و «گر به تو افتدم نظر»)[۱۵۴] می‌نویسد: اما غزل معروفی كه مطلع آن این است «لعمات وجهك اشرقت بشعاع طلعتك اعتلا» هر چند در السنه و افواه مشهور و به جناب طاهر، منسوب گشته، ولی محققا از او نیست، بلكه از صحبت لاری است و او یكی از شعرای خوش قریحه‌ی این قرن است كه كتاب دیوان او جدیدا به طبع رسیده.[۱۵۵] آیتی، مطالب مربوط به ماجرای بدشت در الكواكب الدریه را نیز حاوی نكاتی روشنگر از نارواییها و تباهیهای فرقه می‌داند. البته كتاب الكواكب، همچون دیگر تواریخ و آثار فرمایشی باب و بهاییه، آكنده از جعل و تحریف واقعیات است، اما باید توجه داشت كه اولا به گفته خود آیتی خیلی از مطالب كتاب وی را بهاییان (عباس افندی و...) هنگام چاپ، از صورت نخستین آن تغییر داده یا حذف كرده‌اند. ثانیا همین مقدار گرایش به حق‌گویی در یك كتاب كاملا باسمه‌ای و فرمایشی، قابل توجه بوده، كشف از صراحت لهجه و گرایش نسبی نویسنده به بیان حقایق می‌كند. خود وی، در كشف الحیل خاطرنشان می‌سازد: بدیهی است در آن موقع اگر بی‌عقیده به بهاییت هم می‌شدم، ممكن نمی‌شد كه لكه‌های تاریخی برایشان در كتاب بگذارم و اگر می‌گذارم ناچار آنها به شستشوی آن مبادرت می‌كردند، چنان كه كردند، یعنی هزاران قضیه‌ی مسلمه تاریخی را كه محل تردید نبود از تألیف من (كواكب الدریه) برداشتند به عنوان اینكه صلاح امر نیست، و صدها دروغ به جایش گذاشتند به عنوان اینكه حكمت اقتضا دارد كه اینها نوشته شود، مع ذلك كله اینك با مراجعه و نظر می‌بینیم باز حقایقی از قلم جاری شده و در همان كتاب ثبت گشته و عباس افندی هم با همه زرنگیهایش و با اینكه چندین دفعه آن كتاب را خواند و قلم اصلاح در آن نهاد با آن برخورد نكرده و آن مسائل برای استدلال كنونی ما باقی مانده، و اینجا است كه باید گفت یا آواره در نگارش آن كتاب بیدار بوده یا خدای بهاییان در آن موقع خوابش برده بوده است. و ان هذا لشی‌ء عجاب، و از جمله‌ی آنها قضیه بدشت است كه اینك عینا از كواكب الدریه نقل می‌شود...[۱۵۶] به هر روی، به دلیل دروغها و تحریفات بسیاری كه در كتاب الكواكب الدریه رخ داده، آیتی این كتاب را فاقد ارزش و اعتبار تاریخی شمرده، اعلام می‌دارد: «دو جلد كواكب الدریه كه انشاء بنده است و موارد تاریخی آن را با هزاران اختلاف و تصرف و تقلب رؤسای بهاییه داده‌اند، لهذا خودم آن را معتبر نمی‌دانم و قطعا استفاده‌ی تاریخی از آن نمی‌توان كرد. چه، مسائل مسلمه‌ای كه حتی مانند ادوارد براون در كتب خود نوشته و من هم كامل‌ترش را نوشته بودم از كتابم در موقع طبع آن در مصر حذف كرده‌اند زیرا به ضررشان تمام می‌شده و تعبیرات جعلیه را جانشین آن قرار داده‌اند.»[۱۵۷] مرحوم لنكرانی در حفظ جان آیتی از دست تروریستهای بهایی نقش مؤثر داشت و به چاپ و انتشار كتاب مشهور او كشف الحیل، كمك اساسی داد. وی پس از جدایی و تبری از بهاییت، به علت كتابی كه علیه آنها در دست تألیف داشت، از سوی فرقه ضاله تهدید به قتل شده بود و به همین علت به آقای لنكرانی پناهنده شد. لنكرانی ماجرا را چنین تعریف می‌كرد: روزی، در اوایل دوران رضاخان، در خانه‌ام نشسته بودم كه فرد ناشناسی وارد شد و پس از اظهار سلام و ادب گفت: من عبدالحسین آیتی، «آواره‌ی» مشهور سابقم كه سالیان دراز از مبلغان فرقه بهاییت بودم و اینك مدتی است از این مسلك برگشته‌ام. من كتابی بر ضد بهاییان به رشته‌ی تألیف درآورده‌ام كه مفاسد و جنایات آنها را كاملا برمی‌سازد به همین علت، آنان سخت در تعقیب من می‌باشند و حتی قصد جانم را دارند و شخصی به نام «افروخته» را مأمور ترور من كرده‌اند[۱۵۸] سپس افزود: همه‌ی تلاش آنها معطوف به ربودن و نابود ساختن كتابی است كه در رد آنها نوشته‌ام، تا در جامعه‌ی ایران طبع و منتشر نشود و اسرارشان برملا نگردد. چنانچه آنها بدانند این كتاب از دست من خارج شده و در جایی امن و دور از دستبرد آنان قرار دارد. بویژه اگر متن آن چاپ و بین مردم منتشر گردد، قاعدتا دست از تعقیب من برمی‌دارند و دیگر خطری جانم را تهدید نخواهد كرد. لذا به محضر شما پناهنده شده‌ام كه این كتاب را از من گرفته به چاپ برسانید و جان مرا از دست آدمكشان این فرقه نجات دهید. مرحوم لنكرانی می‌افزاید:«كتاب را از او گرفتم و با وسایلی كه در اختیار داشتم، مقدمات چاپ و نشر آن رابرای اولین بار فراهم ساختم. ضمنا در همان روزها هنگام گذر از چهارراه گلوبندك تهران، افروخته‌ی بهایی را (كه از سوی محفل بهایی، مأمور ترور آیتی شده بود) دیدم و در حالی كه غافل ایستاده بود جلو رفته، سینه به سینه‌ی او ایستادم و در حالی كه از زیر عبا، دهانه‌ی نوغان[۱۵۹] را بر سینه‌ی او گذاشته، فشار می‌دادم آرام به وی گفتم: «تو را مأمور كشتن آیتی كرده‌اند؟» دستپاچه شد و من من كرد. به او گفتم: بدون معطلی از تهران بیرون رفته كاملا گم و گور می‌شوی و تا سه ماه به هیچ وجه این طرفها پیدایت نمی‌شود. چنانچه در این مدت در تهران دیده شدی، هر چه دیدی از چشم خودت دیده‌ای! آیتی و كتابش نزد من‌اند و از این به بعد، با شخص من طرفید! گفت: چشم! و تا چند وقت كسی او را در تهران ندید. در این مدت ما جلد اول كشف الحیل را چاپ و منتشر ساختیم، و چون با انتشار كتاب، مرغ از قفس پریده بود و از آن پس، ترور آیتی، بهاییان را در مظابن اتهام به قتل می‌افكند، دیگر متعرض او نشدند و او از مرگ نجات یافت.»[۱۶۰] چاپ كشف الحیل (جلد اول) در مرداد ۱۳۰۶ منتشر شد و تا پایان همان سال دو بار دیگر تجدید چاپ شد و در سال ۱۳۰۷ نیز چهارمین چاپ آن به بازار آمد. جلد دوم كشف الحیل هم در فروردین ۱۳۰۷ توسط مؤسسه خاور (ناشر معتبر و مشهور آن روز تهران) چاپ و انتشار یافت.

چاپ و انتشار «فلسفه نیكو» نوشته‌ی حسن نیكو (آذر ۱۳۰۶)

حاج میرزا نیكو بروجردی الاصل (۱۲۵۹ -۱۳۴۲ ش) فردی آشنا به زبانهای فارسی و عربی و انگلیسی و اردو بود كه به عنوان دبیر دبیرستانهای تهران در رشته‌ی تعلیمات دینی و ادبیات فارسی و عربی تدریس می‌كرد.[۱۶۱] نیكو نیز همچون آیتی از مبلغان و نویسندگان شاخص بهاییت بود كه تقریبا هم‌زمان با آیتی به دامن تشیع بازگشت و با نگارش ردیه‌ای بر آن مسلك استعماری به نام فلسفه‌ی نیكو، بی‌بنیادی و سیه‌كاری آن حزب استعماری را برملا ساخت. میرزا حسن نیكو بر كتاب الكواكب الدریه آیتی (آواره) نیز تقریظ دارد كه متن آن در پایان جلد دوم الكواكب (صفحات ۳۳۶ - ۳۳۸) آمده است. تقدیر چنین بود كه آن دو، پس از استبصار و بازگشت به دامن اسلام نیز یار یكدیگر باشند و در افشای ماهیت مسلك بهایی و سران آن، معاضد و پشتیبان هم گردند. ضمنا همان «شجاعت و گرایش به حق‌گویی» در آیتی را در حسن نیكو نیز زمان حضور او در بین بهاییان مشاهده می‌كنیم. نمونه‌ای از این گرایش به حق‌گویی را در داستان زیر (كه خود نیكو روایت كرده است) می‌توان دید: وقتی كه [در دوران حشر و نشر با بهاییان، و تبلیغ آیین آنان] از بمبئی حركت كرده و وارد رنگون شدم، پس از ملاقاتهای عمومی، برادر سید جنابعالی رئیس محفل روحانی [بهایی] آنجا با یك نفر بهایی دیگر كه عكا را دیده در این قضیه اختلاف می‌كنند. این گفته بود میرزا [حسینعلی نوری] و میرزا عباس [مساوی عباس افندی]... در عكا و حیفا به نماز جماعت و ادای فریضه‌ی جمعه‌ی [مسلمانها] حاضر می‌شدند و به امام عكا و حیفا اقتدا می‌نمودند. آن گفته بود معاذالله، این چه افترایی است كه می‌زنی، كسی كه جمعه و جماعت را در كتاب اقدس خود نسخ فرموده و نمازی دیگر آورده چگونه می‌رود نماز نسخ شده را، آن هم به جماعت، به جای بیاورد؛ همانا این اغراء به جهل است، می‌باید امام جماعت عكا را هم از این عمل باز بدارد و او را به كیش خود دعوت كند. اگر محمد مصطفی در خانه كعبه می‌رفت كه بت‌ پرستی كند، او هم می‌رفت مسجد كه به جماعت نماز بگذارد. بالاخره نذری می‌بندند و طرفین بدین قرار رضا می‌دهند كه تلگراف حركت نیكو از بمبئی رسیده و دو روز دیگر وارد رنگون می‌شود، هر چه او در این باب بر علیه هر كه گفت باید نذر را ادا كند. چون وارد رنگون شدم، پس از ملاقاتهای عمومی، طرفین متعاهدین نزدم آمدند. این با چهره‌ی افروخته گفت: آقای نیكو، افترای عجیب را بشنو. این می‌گوید جمال مبارك و سركار آقا [مساوی بهاء و عباس افندی] به مسجد اسلام می‌رفتند و نماز منسوخ شده‌ی جماعت را به جای می‌آورده‌اند. آیا چنین است؟ مرا تبسمی فراگرفت و گفتم: آری، علاوه بر آن، تمام ماه رمضان را هم روزه می‌گرفتند (این طور تبلیغ می‌كرده‌ام). آن شخص با حرارت رنگش پرید و آنچه باید بفهمد فهمید. سپس اضافه كردم: بلكه در سنین اخیره كه میرزا پیر و ناتوان شده بود بهاییان عكا قبل از حلول ماه رمضان جمع شدند و عریضه به میرزا نوشتند (میرزا احباب را به خود راه نمی‌داد و باید مطالب خود را به عریضه عرض كنند) كه ما می‌دانیم جمال مبارك برای رعایت این قوم خود را به رنج و مشقت صوم وامی‌دارد، نكند ما افطار كنیم و به اعتراض اغیار و اخل انكار دچار شویم، كه چون بدانند طریقه‌ی دیگر غیر از اسلام داریم خونمان هدر شود و خدایمان دربه‌در گردد. اكنون ما بندگان به موی مبارك قسم می‌خوریم و به خوی مبارك سوگند یاد می‌كنیم كه تمام ماه رمضان را روزه بگیریم، مشروط به آنكه هیكل مبارزك روزه نگیرند و خود را بدین مشقت دچار نفرمایند. روز بعد میرزا حضرات را به حضور می‌طلبد و می‌گوید: ما عریضه‌ی شما را به ملأ اعلی فرستادیم، پانزده روز می‌رود و پانزده روز بعد جوابش می‌آید. كنایه از آنكه می‌ترسم افطار كنم و شما نیز جسارت بورزید و روزه نگیرید و مسلمین به كیش ما واقف شوند و خون ما بریزند. چون مسئول احباب و اجابت نرسید مشگین قلم، كه یكی از اعمده‌ی[۱۶۲] بهایی بود، عین واقع را به طور مزاح گفت: حكایت ما حكایت آن پسر شد كه دعایش وارونه گردید. از خدا می‌خواست مادرش بمیرد و پدرش زن جوانی بگیرد، باشد كه از آن جوان متمتع شود، قضا را پدرش مرد و مادرش به گردن كلفتی شوهر كرد كه هر دو را زحمت می‌داد؛ ما هم بهایی شدم كه از تعب سی روز ماه رمضان برهیم، اكنون می‌باید سی روزه‌ی رمضان را بگیریم و روز شهر جلال را. این را خوفا للقتال و آن را حبا للجمال (میرزا در اقدس می‌گوید: اطیعوا اوامری حبا لجمالی). نیكو می‌افزاید: این قسمت را نیز بشنوید كه چون آن آدم از صراحت لهجه و صدق گفتارم از امر بهایی برگشت، سایر بهاییان آنجا به من اعتراض كردند كه چرا شما این راست را گفتید تا او از دین بهایی برگردد؟ در جواب گفتم: شما به فاعل فعل كه میرزا و پسرش باشد اعتراض ندارید كه چرا نماز منسوخ شده را به جای آورده‌اند، و به من تعرض می‌كنید كه چرا راست گفته‌ام. چرا نزد شما نفاق منافقی معقول است، و صدق صادقی نامقبول. علاوه، دینی كه بنایش بر روی دروغ گفتن و كجی باشد معلوم است چه حالی پیدا می‌كند...[۱۶۳] لنكرانی در چاپ و انتشار فلسفه نیكو شركت داشت، و وجود تعداد زیادی از «بلیط پیش فروش» كتاب فلسفه‌ی نیكو در اسناد به جا مانده از لنكرانی، حكایت از اقدام و كمك وی به طبع و نشر این كتاب دارد. جلد اول كتاب فلسفه نیكو، در آذر ۱۳۰۶ در چاپخانه‌ی خاور تهران، به چاپ رسید و جلد دوم آن در تیر ۱۳۰۷) در همان چاپخانه)، جلد سوم در مهر ۱۳۱۰ (چاپخانه‌ی فرهومند تهران) و جلد چهارم نیز در فروردین ۱۳۲۵) چاپخانه‌ی تابان تهران) زیور طبع یافت و ضمنا جلد اول به زبان انگلیسی نیز ترجمه گردید.[۱۶۴] مرحوم سید حسین قزوینی حائری (نجل آیت الله صاحب ضوابط)، ناظر شرعیات وقت و از دوستان لنكرانی و از اعضای حزب مخفی ض. الف (ضد انگلیس) بر كتاب فلسفه‌ی نیكو تقریظی نگاشت كه در پایان جلد اول آن چاپ شده است. مبارزه‌ی لنكرانی و هم‌رزمان او با بهاییت در دهه‌ی ۱۳۰۰ شمسی، علاوه بر پاسخ‌گویی به شبهات بهاییت در سطح جامعه، ضمنا حركتی سیاسی در جهت مقابله با نفوذ عوامل این مسلك در دستگاه حكومت و ارتش رضاخانی، و تلاش برای پاكسازی رژیم حاكم از آنان بود كه بازوی صهیونیسم و استعمار بریتانیا محسوب شده، در قرارداد ۱۹۱۹ و كودتای سوم اسفند ذی نقش بودند. اسناد و مدارك تاریخی، حكایت از تكاپوی گسترده و روزافزون بهاییان در برهه‌ی كودتای اسفند ۱۲۹۹ و سالهای پیش و پس از آن دارد، كه به نمونه‌هایی از آن اشاره می‌كنیم: ۱۳ دی ۱۳۰۰ (در اواخر نخست‌وزیری قوام‌السلطنه) میرزا بدیع‌الله خان بهایی (كفیل انبار غله‌ی دولتی) به ساحت پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقیحانه توهین می‌كند و بدین علت مورد پرخاش و سیلی شدید اعظام الوزاره (كارمند اداره و از مشروطه‌خواهان قدیمی) واقع می‌شود. بدیع‌الله خان از مسیر موریتور (رئیس امریكایی انبار غله) خواستار انفصال اعظام الوزاره از خدمت دولتی می‌گردد، و این امر به شورش مسلمانان شاغل در انبار و اداره‌ی ارزاق (كه تعداد زیادی از كارمندان آن بهایی بودند) می‌انجامد.[۱۶۵] تاخت و تاز بهاییان در اداره غله، اختصاص به بدیع‌الله خان و آن دوران نداشت و فی‌المثل در سالهای پس از شهریور ۲۰، نعمت ‌الله علایی رئیس اداره سیلو (در زمان میلسپو) كه گندم تهران در دست او بود و نیز سمندریان مدیر قند و شكر و چای، بهایی بودند. لذا اعتراض لنكرانی در مجلس چهاردهم به دكتر میلسپو، از جمله، این بود كه چرا با گماردن پستهای مهم به عناصر این حزب ساختگی، میدان را برای فعالیت آنان بر ضد اسلام باز كرده است؟[۱۶۶] نفوذ و حضور مخرب بهاییها همچنین، محدود به انبار غله نبود بلكه آنها در تمام اركان حكومت، از وزارت فرهنگ و شهربانی گرفته تا دیگر ادارات نفوذ كرده، مشغول پیشبرد مقاصد شوم خویش بودند. در مورد نفوذ آنها در وزارت مهم فرهنگ، سخن سید محمد كمره‌ای (لیدر دمكراتهای ضد تشكیلی و مخالف قرارداد وثوق‌الدوله) شنیدنی است. وی در خاطرات مربوط به دوران كابینه قرارداد، مورخ ۳ جمادی الثانی ۱۳۳۷، می‌نویسد: ...منتصرالدوله [شاغل در وزارت] معارف را دیده، گفت: كاسپار ایپكیان، مقاله‌نویس [روزنامه‌ی] رعد[۱۶۷] ، رئیس تفتیش معارف شده و نصیرالدوله [وزیر معارف وثوق‌الدوله] مثل نوكر، حاضر خدمات و با او اغلب در خلوت است و آنچه بهایی است جزو مفتشین مدارس زنانه و مردانه نموده، منجمله اشراقه خانم زن ابن‌اصدق[۱۶۸] یا ابهی و منیره خانم و امثالهما را برای مدارس زنها و دیگر از بابیها را برای مدارس مردها و تمام بودجه و سیاست وزارت معارف با او است و ارامنه خودشان می‌گویند كه كاسپار ایپكیان بابی و از دین ما خارج است.[۱۶۹] پس از كودتای انگلیسی سوم اسفند ۱۲۹۹، و روی كار آمدن دولت انگلوفیل سید ضیاءالدین طباطبایی، نفوذ عناصر یاد شده شدت بسیار یافت.[۱۷۰] برخی از آنها حتی به هیئت دولت نیز راه یافتند. علی‌محمد خان موقرالدوله، عضو كابینه سیاه سید ضیاءالدین از افنان یعنی از جانب مادر اقوام علی محمد باب بود.[۱۷۱] میرزا حسن نیكو، مبلغ بهایی مستبصر شده، در كتاب خویش، پس از شرحی راجع به ضدیت ارامنه‌ی داشناك و... با مسلمانان در ایران و عثمانی می‌نویسد: «وقتی سید ضیاءالدین مصدر كار شد و خواست بلدیه تأسیس كند ایپكیان كه مصدر كار شد فوری بهاییانی كه از معارف اخراج شده بودند به روی كار آورد و به علاوه چندین نفر دیگر را هم در بلدیه وارد نمود، در صورتی كه هزاران نفر با لیاقت ‌تر بودند و حق تقدم داشتند.[۱۷۲] عجیب است كه در كشف و معرفی رضاخان به انگلیسیها نیز عنصر بهاییت فعال بود و در این زمینه تاریخ مشخصا نام و نقش كلیدی حبیب ‌الله خان عین‌الملك (پدر امیر عباس هویدا) را ثبت كرده است.[۱۷۳] گفتنی است عین‌الملك كه زمان نخست ‌وزیری سید ضیاء (رهبر سیاسی كودتای سوم اسفند) جنرال قنسول ایران در شامات بود، روز ششم فروردین ۱۳۰۰ (یعنی ۱۲ روز پس از كودتا) در مصاحبه‌ای با روزنامه‌ی لسان‌العرب (شامات، ۱۶ رجب ۱۳۳۹) ضمن ستایش كودتا، از سید ضیاء به عنوان یكی از «رجال بزرگ و كاری» ایران یاد كرد كه «برای احیای روح تاریخی ایران و ترقی دادن ایرانیان... نهایت كفایت را دارا می‌باشد» و افزود كه با وی سابقه‌ی رفاقت و معاشرتی «دوازده ساله» دارد[۱۷۴] (یعنی از آغاز مشروطه دوم، با سید ضیاء دوست و معاشر است). حتی در مورد خود رضاخان شایعاتی وجود داشت كه حاكی از بستگی وی به بهاییان بود. در چنین شرایط حساسی، لنكرانی و یارانش با ارتباطات و اقدامات سیاسی خود تلاش كردند (تا می‌شود) بهاییان را در دستگاه رضاخان به عقب رانند و تا حدودی نیز در این كار موفق شدند. مرحوم سید عبدالله سیار قائم‌مقامی، دوست دیرین مرحوم لنكرانی، در گفتگو با نویسنده (مورخ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۷۳) اظهار داشتند: عبدالحسین آیتی معلم ادبیات بود و مجله‌ای نیز به نام نمكدان درمی‌آورد كه در آن، از حیله‌ها و حقه‌های بهاییان سخن می‌گفت. وی بعدا در زمان محمدرضا پهلوی به یزد منتقل گردید (و ظاهرا بهاییها در انتقال وی از تهران به یزد بی‌نقش و بی‌تأثیر نبودند)، اما در فصل تابستان كه مدارس تعطیل می‌شد، به تهران می‌آمد و با مرحوم نیكو و صبحی بهایی مستبصر دیگر و دیگران جلسات هفتگی برگزار می‌كرد. با وساطت آقای لنكرانی، كتاب كشف الحیل آیتی را به رضاخان داده و از آن تعریف كرده بودند و شاه او را مورد تفقد قرار داده بود. شاهد این امر، نامه‌ی سرهنگ درگاهی رئیس كل تشكیلات نظمیه مملكتی به آیتی (مورخ ۱۸ مرداد (۱۳۰۶)[۱۷۵] است كه متن آن در ابتدای جلد اول كشف الحیل چاپ شده است و درگاهی در آن، ضمن اعلام وصول كتاب به دست شاه، تشكر وی را به آیتی ابلاغ می‌كند. مؤید دیگر آنكه حدود یك ماه پس از انتشار كتاب مبلغ بهایی در محضر... آیت ‌الله خالصی یعنی در اردیبهشت ۱۳۰۶، یدالله خان بیگدلو (اسلحه دارباشی رضا شاه) تعدادی از آن كتاب را خواستار شده است. آقای علی‌اكبر اعلم (دوست لنكرانی و خالصی‌زاده) در نامه‌ی مورخ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۰۶ به لنكرانی می‌نویسد: «یدالله خان بیگدلو، اسحله‌دار باشی اعلی حضرت... ده بیست جلد از كتاب مبلغ بهایی لازم دارد، توسط بنده خواسته است برای ایشان بفرستید.»