سیری در نهج البلاغه

سیری در نهج البلاغه0%

سیری در نهج البلاغه نویسنده:
محقق: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
مترجم: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
گروه: امام علی علیه السلام

سیری در نهج البلاغه

نویسنده: شهید مطهری (ره)
محقق: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
مترجم: آیت الله لطف الله صافی گلپایگاني
گروه:

مشاهدات: 20861
دانلود: 4051

توضیحات:

سیری در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20861 / دانلود: 4051
اندازه اندازه اندازه
سیری در نهج البلاغه

سیری در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

مقايسه با ساير مواعظ

ما در فارسى و عربى مواعظ زيادى داريم , مواعظى در اوج تعالى و لطافت ولى در قالب نظم و شعر در عربى قصيده معروف ( ابوالفتح بستى) كه با اين بيت آغاز مى شود :

زياده المرء فى دنياه نقصان

و ربحه غير محض الخيز نقصان

و همچنين قصيده رثائيه ابوالحسن تهامى كه به مناسبت مرگ فرزند جوانش سروده است و اولش اينست :

حكم المنيه فى البريه جار

ما هذه الدنيا بدار قرار

و همچنين قسمتهاى اول قصيده معروف ( برده) اثر طبع بلند بوصيرىمصرى آنجا كه مى گويد :

فان امارتى بالسوء ما اتعظت

من جهلها بنذير الشيب و الهرم

تا آنجا كه وارد مدح حضرت رسول اكرم ( ص ) مى شود و اصل قصيده در مدحايشان است و باقى مقدمه است و مى گويد :

ظلمت سنه من احيى الظلام الى

ان اشتكت قدماه الضر من ورم

هر كدام از اينها يك اثر جاويدان است و مانند ستاره در ادبيات اسلامىعربى مى درخشد و هرگز كهنه و فرسوده نخواهد شد .

در فارسى , اشعار موعظه اى سعدى در گلستان و بوستان و قصائد , فوقالعاده جالب و موثر است و در نوع خود شاهكار است مانند اشعار معروفى كه در مقدمه گلستان آورده و بااين بيت آغاز مى شود :

هر دم از عمر مى رود نفسى

چون نگه مى كنم نمانده بسى

و يا در قصائد آنجا كه مى گويد :

ايها الناس جهان جاى تن آسانى نيست

مرد دانا به جهان داشتن ارزانىنيست

يا آنجا كه مى گويد :

جهان بر آب نهاده است , و زندگى بر باد

غلام همت آنم كه دل بر اوننهاد

يا آنجا كه مى گويد :

بس بگرديد و بگردد روزگار

دل به دنيا در نبندد هوشيار

بوستان سعدى پر است از موعظه هاى آبدار جاندار و شايد باب نهم كه درتوبه و راه صواب است از همه عاليتر باشد .

همچنين است پاره اى از مواعظ مولوى در مثنوى و ساير شعراى فارسى زبان كه فعلا مجال ذكر نمونه از آنها نيست .

در ادبيات اسلامى , اعم از عربى يا فارسى مواعظ و حكم بسيار عالى وجوددارد , منحصر به اين دو زبان نيست در زبان تركى و اردو و بعضى اززبانهاى ديگر نيز اين بخش از ادبيات اسلامى جلوه خويش را نمودهاست و يك روح خاص بر همه آنها حكمفرما است .

اگر كسى با قرآن كريم و كلمات رسول اكرم و اميرالمؤمنين و ساير ائمهدين و اكابر اوليه مسلمين آشنا باشد مى بيند يك روح كه همان روح اسلامىاست در همه مواعظ فارسى آشكار است , همان روح است ولى در جامه و پيكرهزبان شيرين فارسى .

اگر كسى يا كسانى در دو زبان عربى و فارسى تبحر داشته باشند و با سايرزبانهايى كه ادبيات اسلامى را منعكس كرده اند نيز آشنايى داشته باشند وشاهكارهايى كه در زمينه مواعظ اسلامى بوجود آمده جمع آورى كنند معلومخواهد شد كه فرهنگ اسلامى از اين نظر فوق العاده غنى و پيشرفته است ولى تعجب در اينست كه همه نبوغ فارسى زبانان از نظر مواعظ در شعرظهور كرده است اما در نثر هيچ اثر برجسته اى وجود ندارد در نثر آنچه وجود دارد به صورت جمله هاى كوتاه و كلمات قصار است , مانند نثر گلستان كه قسمتى از آنها موعظه است و در نوع خود شاهكار است و يا جمله هايى كهاز خواجه عبدالله انصارى نقل شده است .

البته اطلاعات من ضعيف است ولى تا آنجا كه اطلاع دارم در متون فارسىيك نثر موعظه اى قابل توجه كه از حدود كلمات قصار تجاوز كرده باشد و بهاصطلاح در حد يك مجلس ولو كوتاه بوده باشد وجود ندارد , خصوصا اينكه شفاها و از ظهر القلب القا شده باشد و سپس جمع آورى و در متن كتب ثبت شده باشد .

مجالسى كه از مولانا يا از سعدى نقل شده كه در مجالس ارشاد براى پيروانخود به صورت وعظ القا مى كرده اند در دست است ولى به هيچ وجه آب و رنگ اشعار موعظه اى آن مردان بزرگ را ندارد تا چه رسد به اينكه با مواعظ نهج البلاغه قابل مقايسه باشد .

همچنين است متونى كه به صورت رساله يا نامه نوشته شده است و اكنوندر دست است , نظير : نصيحه الملوك ابوحامد محمد غزالى و تازيانه سلوك احمد غزالى كه نامه اى است مفصل خطاب به مريد و شاگردش عين القضاه همدانى .

موعظه و حكمت

وعظ , همچنانكه در قرآن كريم آمده است يكى از طرق سه گانه دعوت (حكمت , موعظه , مجادله به نحو احسن ) است .

تفاوت موعظه و حكمت در اينست كه حكمت تعليم است و موعظه تذكار ,حكمت براى آگاهى است و موعظه براى بيدارى , حكمت مبارزه با جهل است وموعظه مبارزه با غفلت , سر و كار حكمت با عقل و فكر است و سر و كارموعظه با دل و عاطفه , حكمت ياد مى دهد و موعظه يادآورى مى كند , حكمت برموجودى ذهنى مى افزايد و موعظه ذهن را براى بهره بردارى از موجودى خودآماده مى سازد , حكمت چراغ است و موعظه باز كردن چشم است براى ديدن , حكمت براى انديشيدن است و موعظه براى بهخود آمدن , حكمت زبان عقل است و موعظه پيام روح از اينرو شخصيت گوينده در موعظه نقش اساسى دارد , بر خلاف حكمت در حكمت روحها بيگانه وار با هم سخن مى گويند و در موعظه حالتى شبيه جريان برق كه يك طرف آن گوينده است , و طرف ديگر شنونده به وجود مىآيد و از اين رو دراينگونه از سخن است كه ( اگر از جان برون آيد نشيند لاجرم بر دل), و گرنه از گوش شنونده تجاوز نمى كند درباره سخنان موعظه اى گفته شدهاست : ( الكلام اذا خرج من القلب دخل فى القلب و اذا خرج من اللسان لميتجاوز الاذان) سخن اگر از دل برون آيد و پيام روح باشد در دل نفوذ مى كنداما اگر پيام روح نباشد و صرفا صنعت لفظى باشد از گوشها آنطرفتر نمى رود.