داستانها و پندها جلد ۲

داستانها و پندها0%

داستانها و پندها نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانها و پندها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفی زمانی وجدانی
گروه: مشاهدات: 7522
دانلود: 1992


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 95 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7522 / دانلود: 1992
اندازه اندازه اندازه
داستانها و پندها

داستانها و پندها جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

به دنبال شهادت

سال هشتم هجری جنگ موته پیش آمد وقتی پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپاه مسلمین را عرض داد سه هزار مرد جنگی بودند: علم را بدست جعفر بن ابیطالب سپرد و او را سپهدار نمود. فرمود اگر برای جعفر پیش آمدی شد علم را زید بن حارثه بردارد، او نیز اگر دچار حادثه ای گشت پرچم در اختیار عبدالله بن رواحه باشد. بعد از عبدالله مسلمانان مختارند هر کس را که خواستند امیرلشگر نمایند. آنگاه دستورات دیگری داده با آنها وداع نمود، لشگر حرکت کرد.

زید بن ارقم یتیمی بود که در دامن عبدالله من رواحه پرورش می یافت ، در این سفر همراه عبدالله بود و ردیف او در پشت شترش جای داشت زید میگوید روزی در بین راه عبدالله با خود چند بیت از شعرهایش را خواند از آن اشعار بوی شهادت استشمام میشد.

و آب المسلمون و خلفونی

بارض الشام مشتهر التواء(۹)

زید گفت این اشعار را که شنیدم نتوانستم خودداری کنم ، با صدای بلند شروع به گریه کردم بطوریکه صدایم خشن شد. عبدالله با عصبانیت (بنا به نقل طبری تازیانه ای بر من زد) و گفت ما علیک یا لکع ان یرزقنی الله الشهاده فاستریح من الدنیا و همومها و احزانها و احداثها و ترجع انت بین شعبتی الرحل ) ترا چه می شود! اگر خداوند شهادت را روزی من فرماید و از ناراحتی و غم و اندوه و گرفتاریهای دنیا آسوده شوم ، و تو به سوی قبیله برگردی ؟ در این هنگام از شتر بزیر آمد، نماز خواند از خداوند درخواست کرد بشرف شهادت فائز گردد. برای رسیدن باین آرزو زاری و تضرع فراوانی نمود، آنگاه به من گفت : خداوند حاجت مرا برآورد و شهادت نصیبم خواهد شد. از جای حرکت کرده سوار شد و با لشگریان همراه گردید.

بعد از شهادت جعفر بن ابیطالبرحمه‌الله پرچم را عبدالله بن رواحه برداشت سه روز بگرسنگی بسر برده بود. پسر عمویش مقداری گوشت باو داد. همینکه بدهان گذاشت یادش از شهادت جعفر آمد. از دهن بیرون انداخته گفت :

ای نفس ! بعد از جعفر هنوز زنده هستی مشغول پیکار گردید. هنوز در نفسش تردیدی داشت ابتدا جنگی درونی و در دل کرد و نفس را آماده شهادت نمود. پس از آن حمله کرد در این گیر و دار ضربتی بر یک انگشتش وارد شد. عبدلله از اسب پیاده شد انگشت را زیر پا نهاده کشید تا جدا گشت

آنگاه به خود گفت ای نفس ! زن را طلاق دادم غلامان را آزاد کردم باغ و بوستان را برسول خدا بخشیدم اینک در این جهان چیزی نداری چرا از شهادت گریزانی ؟ دل بر شهادت نهاد. باقلبی آکنده از ایمان حمله بر کفار نمود. بالاخره از اسب پیاده شد و شروع به نبرد کرد آنقدر دلاوری نمود تا شهید شد.(۱۰)

تحمل مشکلات جنگ

آخرین جنگی که برای پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیش آمد غزوه تبوک بود. چون خبر به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید که پادشاه روم لشگر گرانی فراهم نموده و آماده جنگ با شما شده است ، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مسلمین دستور داد که برای پیکار آماده شوند.

تنگدستی سختی مسلمین را فراگرفته بود. عده ای از مهاجرین و انصار با کمک های مالی لشگر را تقویت نمودند. بطوریکه نقل شده ابوعقیل انصاری یک صاع خرما (سه کیلو گرم ) برای تجهیز لشگر آورد. عرض کرد یا رسول الله دیشب تا به صبح با ریسمان آب کشیده ام و دو روز مزدوری برای مردم نموده ام مزد خود را که دو صاع خرما بود دو قسمت کردم یک صاع برای خانواده ام گذاشتم و یک صاع را برای کمک به لشگر آوردم پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد خرمای او را هم بر روی سایر کمک ها اضافه نمایند.

تنگدستی بر مسلمین چنان روی آورده بود که نام این غزوه را جیش العسره نهادند. در تفسیر مجمع جلد ۵ ص ۷۹ ذیل آیه( لَّقَد تَّابَ اللَّـهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ ) می نویسد به طوری در فشار بودند که هر دو نفر یک شتر داشتند هر کدام به نوبت ساعتی سوار می شدند آنگاه سواره پیاده می شد دیگری سوار می گردید (و کان زادهم الشعیر المسوس و التمر المدود و الاهاله السنخه ) خوراک آن ها جو شپشک افتاده و خرمای کرم زده و روغن بو آمده بود چنان در سختی بودند که به این طریق جلو گرسنگی را می گرفتند:

هر وقت بشدت گرسنه می شدند یک نفر خرمائی را در دهان می گذاشت آنقدر نگه می داشت که طعم و مزه اش را بچشد. سپس برفیق خود میداد، باز رفیقش می مکید و مقداری آب میاشامید، آنگاه به دیگری می داد.

یک یک این خرما را مکیده آب آن را می خوردند و بعد بدیگری می دادند تا دانه اش باقی میماند.

در این جنگ اباذر سه روز از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عقب ماند. زیرا شترش ضعیف بود نمی توانست راه بپیماید. در بین راه از حرکت باز ماند شتر را رها کرده بار خود را بر دوش گرفت و پیاده از پی سپاهیان آمد تا به آنها رسید.

هوا گرم شده بود سپاهیان دیدند یک نفر از دور دیده می شود پیغمبرفرمود اباذر است ، وقتی نزدیکتر شد دیدند اوست پیغمبر فرمود (ادر کوه بالماء فانه عطشان ) زود به اباذر آب دهید که تشنه است خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که رسید آنجناب مشاهده نمود که آفتابه اباذر آب دارد، فرمود: تو با خود آب داشتی و تشنه بودی ؟!

عرض کرد: آری یا رسول الله ، پدر و مادرم فدایت ! در بین راه بمحلی رسیدم مقداری آب باران روی سنگی جمع شده بود، همین که نوشیدم دیدم آبی خوشگوار و سرد است آفتابه را پر آب کرده با خود گفتم این آب را نمی آشامم تا اینکه پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیاشامد.(۱۱)

جهالت تا کجا

بت عزی اختصاص به قریش داشت و با اهمیت ترین بت آنها بود. پیوسته آن را زیارت می کردند و در کنارش قربانی نموده تقرب بسوی او می جستند عقیده داشتند که لات و عزی و مناه هر سه دختران خدایند و وسیله شفاعت میشوند. هنگامیکه پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبعوث شد و بت پرستی را سرزنش نموده آیاتی از این قبیل نازل شد:( أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّىٰ ﴿ ١٩ ﴾ وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَىٰ ﴿ ٢٠ ﴾ أَلَكُمُ الذَّكَرُ وَلَهُ الْأُنثَىٰ ﴿ ٢١ ﴾ تِلْكَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِيزَىٰ ﴿ ٢٢ ﴾ إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْمَاءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّـهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ ) این آیات و سرزنش های پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قریش را ناراحت می کرد.

ابواحیحه (سعد بن العاص بن امیه ) مریض شد. مرضش شدت یافت بطوری که مشرف به مرگ گردید.

ابولهب به بالین او رفت مشاهده کرد سعید بن عاص گریه می کند فقال مایبکیک یا ابا احیحه امن الموت تبکی و لابد منه ؟!)

پرسید چرا گریه می کنی ؟ اگر از ترس مرگ می گریی که فایده ای ندارد همه خواهند مرد. گفت نه از مرگ نگران نیستم گریه ام برای آن نیست ، ولی گریه می کنم از اینکه می ترسم پس از من عزی پرستیده نشود.

ابولهب گفت مردم که عزی را در زمان تو می پرستیدند نه برای تو بود، چون اعتقاد داشتند پرستش می نمودند. بعد از تو هم هرگز ترک این کار را نخواهند کرد فقال ابواحیحه الان علمت ان لی خلیفه ابواحیحه گفت اکنون دانستم که من جانشینی دارم ، از شدت علاقه ی ابولهب به بت پرستی شادمان شد.(۱۲)

شفاعت را نپذیرفت

هنگامی که مکه فتح شد، در آن روزها که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنجا توقف داشت پیش آمدهائی روی داد از آنجمله فاطمه دختر اسود بن عبدالاسود برادر زاده ابوسلمه بن عبدالاسد که از اشراف قبیله بنی مخزوم بود دست به دزدی زد. در بین سرقت گرفتار شد. او را خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند.

بستگانش با خود اندیشیدند که هیچکس را جرئت نیست واسطه شود تا پیغمبر از کیفر فاطمه بگذرد مگر اسامه بن زید. پیش اسامه رفتند التماسها نمودند تا حاضر به وساطت شد، اسامه خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده درخواست بخشش فاطمه را نمود از تقاضای او رنگ رخسار پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دگرگون شد. فرمود:

لایشفع فی حد فان الحدود اذا انتهت الی فلیس لهامترک : در اجرای حد وساطت پذیرفته نمی شود آنگاه که حدود به من منتهی شد دیگر جای ترک باقی نمی ماند، باید اجرا شود. اسامه ! می خواهی شفاعت درباره حدی از حدود خدا بنمائی !!

اسامه ناراحتی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را که مشاهده کرد از کرده خود پشیمان شد. عرض کرد: یا رسول الله برای من طلب مغفرت نما. آنگاه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود امتهای گذشته که نابود شدند برای این بود که یکی از بزرگان آنگاه اگر دست بدزدی میزد او را می گذارند و حد بروی جاری نمی کردند اما وقتی ضعیف و بیچاره ای این عمل را مرتکب می شد حد را جاری می کردند.

اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند دستور می دهم دستش را قطع کنند. امر کرد دست فاطمه مخزومیه را قطع نمودند.(۱۳)

غنائم متعلق به همه است

آنگاه که جنگ حنین به پایان رسید و غنائم تقسیم شد عده ای از اعراب که در آن جنگ حاضر بودند و هنوز ایمان نداشتند. پیش روی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم میدویدند. می گفتند یا رسول الله ما را نیز بهره ای ببخش ازدحام که آنجناب به درختی پناهده شد ردا را از دوش مبارکش کشیدند پیغمبر فرمود ردای مرا بدهید بخدائی که جانم در دست او است اگر به اندازه درختها بر روی زمین شتر و گاو و گوسفند در اختیار من باشد بین شما تقسیم می کنم

در این هنگام موئی از کوهان شتر چیده فرمود بخدا سوگند که از غنیمت شما بمقدار این مو اضافه بر خمس تصرف نمی کنم آنرا نیز بشما می دهم ، شما هم از غنیمت چیزی خیانت نکنید اگر چه به اندازه سوزن یا نخی باشد از انصار

برخاست رشته تافته ئی آورده گفت من این نخ را برداشتم که جل شتر خود را بدوزم !

فرمود آنچه از این نخ حق من است بتو بخشیدم (کنایه از این که پیش از این مقدور من نیست باید سهم دیگران را از این نخ رد کنی ) آن مرد گفت اگر وضع چنین دشوار است و حساب اینقدر دقیق است من احتیاج به این رشته تافته ندارم از دست بر زمین انداخت

در جنگ خیبر نیز پس از جمع آوری غنائم پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد ندا کنند: هیچ کس به اندازه سر سوزنی و یا تکه نخی در غنائم خیانت نکند. در همان روزها غلام سیاهی از دنیا رفت این غلام نگهبان وسائل مسافرتی حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود بعضی نیز گویند در جنگ عنان اسب آنجناب را در دست می گرفت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود این غلام در جهنم است وقتی داخل اسبابهای او را جستجو نمودند. گلیمی از پشم مشاهده نمودند که زیادتر از سهم خود برداشته بود وقتی خمس غنائم را جدا نمودند و در میان سربازان تقسیم شد. خبر دادند یکنفر دیگر از صحابه از دنیا رفته است این جریان که به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید فرمود بر او نماز نگذارید. آنگاه که جستجو کردند مشاهده چند مهره از مهره های یهود که بیش از دو درهم ارزش نداشت برداشته بود.(۱۴)

حقانیت اسلام

کعب ابن اشرف یکی از رؤ سای یهود مدینه بود آنقدر در آزار مسلمانان و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اصرار می ورزید و دشمنان را علیه آنها میشوارنید که روزی پیغمبر در میان اصحاب فرمود کیست شر ابن اشرف را کفایت کند؟ محمد بن مسلمه و چند نفر دیگر تعهد کشتن او را نمودند بالاخره بر این کار موفق شدند و کعب را کشتند.

محیصه یکی از مسلمانان بود. در همسایگی او تاجری یهودی منزل داشت محیصه در اولین فرصت همسایه ی یهود خود را کشت برادر محیصه بنام حویصه هنوز مسلمان نشده بود جزء یهودیان بشمار میرفت برادر خود را براین کار سرزنش نموده گفت گوشت و پوست ما از نیکوئیهای این بازرگان روئیده مرد از همه یهودیان بزرگتر و با سخاوت تر بود.

محیصه در جواب گفت ساکت باش ! کسیکه فرمان کشتن یهودیان را داده اگر امر بکشتن تو نماید بدون لحظه ای تاخیر ترا خواهم کشت با اینکه برادر منی

حویصه چنان برادر خود را بر این سخن مصمم یافت که دانست در آنچه می گوید ذره ای مبالغه ننموده است آن شب را تا سپیده دم در این اندیشه بود با خود گفت دینی که حلاوت آن تلخی مرگ برادر را شیرین کند بر حق است روز بعد خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شده ایمان آورد.(۱۵)

پرهیزکاری صفوان

شیخ طوسی میگوید، که صفوان بن یحیی از تمام اهل زمان خود بیشتر مورد اعتماد و وثوق بود. در هر شبانه روز صد و پنجاه رکعت نماز میگزارد و در هر سالی سه ماه روزه می گرفت سه دفعه زکات مال میداد، این اعمال بواسطه آن بود که با عبدالله بن جندب و علی بن نعمان در خانه خدا پیمان بسته بودند که هر کدام زودتر از دنیا رفتند کسیکه زنده است نماز و روزه و زکوه و حج و سایر اعمال خیریه او را بجا آورد.

عبدالله و علی پیش از صفون وفات یافتند از این رو بنا بقرار داد، صفوان تا زنده بود نماز و روزه و زکات و حج برای ایشان بجا میآورد در مدینه سنه ۲۱۰ وفات یافت حضرت جوادعليه‌السلام برای او وسائل غسل (حنوط) و کفن فرستاد دستور داد اسماعیل بن موسی بن جعفرعليه‌السلام بر او نماز بگزارد. از کثرت پرهیزکاری او نقل شده که یکی از همسایگانش در مکه دو دینار داد که بکوفه برساند. صفوان گفت من شتر سواری خود را کرایه کرده ام ، برای چنین کاری از صاحب آن اجازه ندارم ، مهلت خواست تا از شتردار اجازه بگیرد، رفت و رخصت گرفت(۱۶).

نذر و پیمان را فراموش نکنید

در تذکره دولتشهای مینویسد: مولی حسن کارشی از شعراء برگ و ماد حین ائمهعليهم‌السلام است و در غیر مدح این خانواده ، شهر نسروده هنگامیکه از زیارت قبر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و طواف خانه خدا بر میگشت قصد عراق عرب را نموده بز یارت حضرت امیرالمومنینعليه‌السلام مشرف شد در مقابل مرقد پاک آنحضرت ایستاد و قصیده ایکه ابتدایش این شعر است شروع بخواندن کرد:

ای زبدو آفرینش پیشوای اهل دین

وی زعزت مادح بازوی تو روح الامین

شب که شد در خواب امیر المومنینعليه‌السلام را دید، باو فرمودند کاشی تو از بلاد دور بسوی ما آمده ای و دو حق از ما طلب داری یکی اینکه میهمان مائی ، دومی حق اشعارت ، اکنون به بصره برو، و در آنجا تاجری است معروف به مسعود ابن افلح سلام مرا باو برسان ، بگو امیر المومنینعليه‌السلام میگوید روزیکه میخواستی بطرف عمان حرکت کنی نذرو عهد کردی اگر کشتی حامل اموال تجارتی ات سالم وارد ساحل شود هزار دینار در راه ما مصرف کنی ، از او هزار دینار بگیر و صرف در احتیاجات خودنما. مولی حسن میگوید به بصره رفتم و او را پیدا کردم همینکه حکایت را نقل نمودم نزدیک بود از خوشحالی بیهوش شود گفت بخدا بصره رفتم و او را پیدا کردم همینکه حکایت را نقل نمودم نزدیک بود از خوشحالی بیهوش شود گفت بخدا سوگند که جز او کس دیگری از راز من آگاه نبود، هزار دینار را تسلیم کرد و از جهت سپاسگزاری و شکر این موهبت خلعت فاخری هم بمولی اضافه بخشید و لیمه ای نیز بفقراء بصره داد. باید دوستان ائمهعليه‌السلام متوجه نذرها و پیمان خود باشد و تخلف نکنند که آن بزرگواران به تمام شئون و خصوصیات زندگی دوستان خویش احاطه و توجه مخصوصی دارند.

لاضرر و لاضرار

زراره از حضرت باقرعليه‌السلام نقل میکند که ایشان فرمودند سمره بن جندب در باغستان مردی از انصار داشت خانه انصاری در ابتدای باغ بود و سمره هرگاه میخواست وارد باغ شود، بدون اجازه میرفت کنار درخت خرمایش انصاری تقاضا کرد هر وقت میل داری داخل شوی اجازه بگیر سمره بحرف او ترتیب اثری نداد و بدون اجازه وارد می گردید.

انصاری شکایت بحضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برد و جریان را عرض کرد ایشان از پی سمره فرستادند او را از شکایت انصاری آگاه و دستور دادند هر وقت میخواهی داخل شوی اذن بگیر. سمره امتناع ورزید، آنجناب فرمود در اینصورت پس بفروش با قیمت زیادی تقاضای فروش کردند او راضی نمیشد، همینطور مرتب قیمت را بالا می بردند و نمی پذیرفت تا اینکه فرمودند در مقابل این درخت ، درختی در بهشت برایت ضامن میشوم ابا کرد. از واگذار کردن درخت ((فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم للانصاری اذهب فاقلعها و ارم بها الیه فانه لا ضرر و لاضرار فی الاسلام )) پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود برو درخت را بکن و بینداز پیشش در اسلام زیان نیست و زیان رساندن هم وجود ندارد.(۱۷)

دین فروش

این ابی الحدید میگوید معاویه برای سمره بن جندب صد هزرا درهم جایزه تعیین کرد در صورتیکه نقل کند این آیه درباره علی بن ابیطالبعليه‌السلام نازل شده است( وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّـهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ ۗ وَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ ) دسته ای از مردم گفتارشان ترا بشگفت می آورد در دنیا و خداوند را بر ضمیر خود گواه میگیرد با اینکه از سخت ترین دشمنانست هر گاه پشت میکند جدیت دارد رفته و فساد در زمین فراهم نماید و کشت و نسل را از بین ببرد خدای فساد را دوست ندارد.

آیه دوم هم درباره ابن مجلم نازل گردیده( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّـهِ ۗ وَاللَّـهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ ) مفاد آیه ، بعضی از مردم جان خود را در راه رضای خدا میفروشند خداوند بمردم مهربان است ، سمره با صد هزار درهم راضی نشد معاویه دویست هزار رسانید قبول نکرد. سیصد هزار داد نپذیرفت که بچهار صد هزار رسانید قبول کرد.(۱۸) چنین کسی باید تا فرمایش پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درباره حفظ حقوق همسایگی قبول نکند.

حق همسایه

سیعد بن جبیر نقل کرد که عبدالله بن عباس وارد بر ابن زبیر شد. ابن زبیر باو گفت تو مرا به پستی و بخل نسبت میدهی گفت آری ، همانا شنیدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که میفرمود از دایره اسلام بیرونست کسیکه شکم خود را سیر کند و همسایه اش گرسنه باشد ابن زبیر گفت ابن عباس من چهل سالست که بغض شما اهل بیت را در دل گفته ام ، سخنانی بین آنها گذشت ، ابن عباس از ترس جان خویش بطائف رفت در همانجا وفات یافت(۱۹)

حدود همسایگی

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود مردی از انصار خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده عرض کرد من خانه ای در فلان محله خریده ام ، نزدیکترین همسایگانم کسی است که نه از شر او ایمنم و نه به نیکی او امیدوارم ، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام و سلمان و اباذر (راوی میگوید چهارمی را فراموش کردم گمان میکنم مقداد باشد) دستور داد در میان مسجد با صدای بلند بگویند (لا ایمان لمن ام یامن جاره بوائقه ) ایمان ندارد کسی که همسایه ی خویش را ایمن نگرداند از آزار و شر خود.

پس از آن فرمود اعلام کنید تا چهل خانه از چهار طرف : چپ و راست جلو و عقب همسایه محسوب میشوند.(۲۰)

ائمهعليهم‌السلام اینچنین بودند

موسی بن عیسی انصاری گفت بعد از نماز عصر با امیرالمومنینعليه‌السلام نشسته بودم مردی خدمت ایشان رسید. عرض کرد یا علی تقاضائی دارم مایلم حرکت کنید، پیش کسیکه مورد نظر من است با هم برویم و خواسته مرا برآورید، فرمود کار تو چیست ؟ گفت من در خانه ی شخصی همسایه هستم در آن خانه درخت خرمائی هست که در موقع وزش باد از خرمای رسیده و نارس میریزد و یا پرنده ای از بالای درخت میاندازد، من و بچه هایم از آنها میخوریم بدون اینکه بوسیله چوب با سنگ آنها را بریزیم ، اکنون میخواهم شما واسطه شوید که از من بگذرد. موسی بن عیسی میگوید حضرت بمن فرمود حرکت کن با هم برویم

در خدمت ایشان رفتیم ، پیش صاحب درخت که رسیدیم علیعليه‌السلام سلام نمود او جواب داد، احترام کرد و شادمان شد، عرض کرد یا علی به چه منظور تشریف آورده اید، فرمود این مرد در خانه تو می نشیند از درخت خرمائی که داری (خرما بوسیله ) باد پرنده میریزد بدون اینکه با سنگ با چوب بزنند آمدم در خواست کنم او را حلال کنی

صاحب خانه امتناع ورزید مرتبه دوم حضرت در خواست کرد باز قبول ننمود در مرتبه سوم فرمود بخدا قسم از طرف پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضامن میشوم در قبال این کار خداوند بستانی ترا در بهشت عنایت کند این بار هم نپذیرفت ، کم کم نزدیک شامگاه شد علیعليه‌السلام فرمود آن خانه را بفلان باغستان من میفروشی ؟ پاسخ داد: آری حضرت گفت خداوند و موسی بن عیسی انصاری بشهادت میگیرم که فلام باغستان را باتمام اشجار و درختهای خرمایش در مقابل آن منزل بتو فروختم آیا راضی هستی ؟ صاحب منزل باور نمی کرد علیعليه‌السلام این معامله را بکند گفت منهم خدا و موسی بن عیسی را گواه میگیرم که فروختم خانه را در مقابل آن باغ

علیعليه‌السلام رو کرد بمردیکه در خانه بعنوان همسایگی می نشست فرمود منزل را برسم مالکیت تصرف کن خداوند بتو برکت دهد حلال باد برتو. در این هنگام صدای اذان بلند شد همه حرکت کردند برای انجام فریضه نماز مغرب و عشاء را با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواندیم هر کسی بمنزل خود رفت فردا پس از نماز صبح پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول تعقیب بود حالت وحی بر آنجناب عارض گشت جبرئیل نازل شد. پس از پایان وحی روی به اصحاب کرده فرمود کدامیک از شما دیشب عمل نیکی انجام داده اید خودتان می گوئید یا من بگویم علیعليه‌السلام عرض کرد شما بفرمائید پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود اینک جبرئیل بر من نازل شد، گفت شب گذشته علی بن ابیطالبعليه‌السلام کار پسندیده ای انجام داد پرسیدم چه کار، گفت این سوره را بخوان( بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ وَاللَّيْلِ إِذَا يَغْشَى﴿ ١ ﴾ وَالنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ ﴿ ٢ ﴾ وَمَا خَلَقَ الذَّكَرَ وَالْأُنثَىٰ ﴿ ٣ ﴾ إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّىٰ ﴿ ٤ ﴾ فَأَمَّا مَنْ أَعْطَىٰ وَاتَّقَىٰ ﴿ ٥ ﴾ وَصَدَّقَ بِالْحُسْنَىٰ ﴿ ٦ ﴾ فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرَىٰ ﴿ ٧ ﴾ وَأَمَّا مَن بَخِلَ وَاسْتَغْنَىٰ ) الی آخر سوره

روبه علی کرد فرمود تو تصدیق به بهشت کردی و خانه را بان مرد بخشیدی و بستان خود را دادی ؟ عرض کرد بلی فرمود این سوره درباره ات نازل شد آنگاه حرکت کرد پیشانی او را بوسید و گفت من برادر تو هستم و تو برادر من.(۲۱)

تاءدیب همسایه مزاحم

حضرت باقرعليه‌السلام فرمود مردی خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید و از آزار همسایه خویش شکایت کرد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را امر به شکیبائی کردند پس از چندی برای مرتبه پس از شرفیاب شد و جریان گذشته را تکرار کرد باز هم او را امر به صبر کردند. در مرتبه سوم که اظهار دلتنگی از آزار همسایه خویش نمود، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باو فرمود: صبحگاه جمعه که مردم برای گذاردن نماز جمعه می روند تو اسباب و لوازم زندگی را از خانه خارج کن ، در میان راه و کوچه بگذار تا هر کس برای نماز از آنجا می گذرد ببیند. اگر کسی از تو پرسید برای چه اینطور کرده ای بگو از آزار فلانی

بدستور آنجناب عمل کرد لوازم زندگی را در میان کوچه گذاشت هنوز چیزی نگذشته بود که همسایه اش آمد، التماس کرد

که اسباب و اثاث را بخانه برگرداند، گفت من با خدا پیمان می بندم که دیگر ترا نیازارم.(۲۲)

احترام دوستان اهل بیتعليهم‌السلام

ابراهیم ساربان یکی از شیعیان و دوستان ائمهعليه‌السلام بود برای کاری خواست وارد خدمت علی بن یقطین شود ابراهیم مردی شتربان و علی بن یقطین وزیر هارون الرشید بود از نظر ظاهر، او را آن شاءن نبود که شخصا پیش وزیر برود (اینکه مشاهد کنید اسلام چگونه این تعینات و مزایای پوشالی را لغو کرده و بر تقوی و پرهیزگاری امتیاز به اشخاص داده است ) علی بن یقطین ابراهیم را اجازه نداد و از ورودش جلوگیری کرد. همان سال پس از مدتها علی بعنوان حج مسافرت نمود در مدینه خواست شرفیاب خدمت موسی بن جعفرعليه‌السلام شود حضرت اجازه ی ورود ندادند هر چه صبر کرد رخصت نیافت ، روز دوم در بیرون خانه ، آن حضرت را ملاقات نمود عرض کرد ای سید من تقصیرم چه بود که مرا راه ندادید.

فرمود: به جهت آنکه تو مانع ورود برادرت ابراهیم ساربان شدی خداوند اباء و امتناع فرمود: از اینکه سعی ترا در این حج قبول فرماید مگر بعد از آنکه ابراهیم را راضی کنی

علی بن یقطین عرض کرد من ابراهیم را در این هنگام چگونه ملاقات کنم او در کوفه و من در مدینه ام

فرمود: شامگاه تنها به بقیع می روی بدون اینکه کسی از غلامان و همراهان تو متوجه شود، در آنجا شتری آماده خواهی یافت بر آن شتر سوار می شوی به کوفه خواهی رسید. علی اول شب به بقیع رفت همان شتریکه حضرت فرموده بود در آنجا دید سوار شد در اندک زمانی در خانه ابراهیم ساربان رسید شتر را خوابانید و در را کوبید ابراهیم پرسید کیست گفت : علی بن یقطین ابراهیم گفت علی بن یقطین بر در خانه ساربان چه می کند علی تقاضا کرد بیرون بیا که پیش آمد بزرگی واقع شده او را سوگند داد که اجازه ورود بدهد.

ابراهیم اجازه داد، داخل شد گفت ای ابراهیم مولای من از پذیرفتن عملم امتناع ورزیده مگر آنکه تو از من خشنود شوی گفت خدا از تو خشنود شود (غفرالله لک ) علی بن یقطین صورت خود را بر خاک گذاشت و ابراهیم نپذیرفت آنقدر سوگند داد و اصرار ورزید تا قبول کرد ساربان پای خویش را بر صورت وزیر گذاشت و گونه او را با پای خشن خود مالید علی در آن هنگام می گفت (اللهم اشهد) خدایا تو گواه باش که ابراهیم از من راضی شد آنگاه بیرون آمد و سوار شتر گردید همان شب به مدینه برگشت بر در خانه موسی بن جعفرعليه‌السلام شتر را خوابانید. حضرت او را اجازه ورود داد. امام کاظم رضایت ابراهیم را پذیرفت علی شادمان گردید(۲۳) .

دعا برای برادر مؤ من

ابراهیم بن هاشم گفت عبدالله جندب را دیدم در موقع عرفات ، حال هیچکس را بهتر از او ندیدم پیوسته دست های خود را به سوی آسمان بلند کرده و آب دیده اش بر روی او جاری بود تا بزمین می رسید. چون مردم فارغ شدند به او گفتم در این پایگاه وقوف هیچ کس را بهتر از تو ندیدم گفت به خدا قسم دعا نکردم مگر برای برادران مؤ من خود زیرا که از امام ، موسی ابن جعفرعليه‌السلام شنیدم هر کس دعا کند برای برادران مؤ من خویش پشت سر آنها، از عرش ندا رسد که از برای تو صد هزار برابر باد. به خدا قسم دست برندارم از صد هزار برابر دعاء فرشتگان که قطعا مستجاب و مقبول است برای یک دعای خودم که معلوم نیست متسجاب شود یا نه(۲۴).

نیکی و احسان نجاتبخش است

خداوند بزرگ به حضرت موسی خطاب کرد آیا در عمرت برای من عملی انجام داده ای (قال الهی صلیت لک و صمت و تصدقت و ذکرتک کثیرا) خداوندا نماز و روزه و زکوه از برای تو انجام داده ام و پیوسته ترا یاد می کردم

فرمود اما نماز راهنمای تو است به بهشت و اما روزه سپری است از آتش ، صدقه زکوه نیز نور است ، یادآوری و ذکر هم برای تو قصرهای آراسته ی بهشتی خواهد شد برای من چکار کرده ای ؟! حضرت موسی عرض کرد پروردگارا مرا به آن عملی که مخصوص تو است راهنمائی فرما.

خطاب رسید ای موسی هرگز شد دوست مرا دوست داشته باشی و یا دشمن مرا دشمن (فعلم موسی ان افضل الاعمال الحب فی الله و البغض فی الله ) حضرت موسی از آن موقع متوجه شد بهترین اعمال دوستی در راه خدا و دشمنی نیز برای خدا است

از حضرت صادقعليه‌السلام نقل شده که روز قیامت بنده ای را در مقام حساب می آورند که هیچ حسنه ای ندارد به او می گویند فکر کن ببین هیچ کار نیکی کرده ای عرض می کند پروردگار را کاری نکرده ام جز اینکه

فلان بنده ی تو از منزل ما می گذشت تقاضای آب کرد تا وضو بگیرد و نماز بخواند من او را آب دادم آن بنده را می آورند عرض می کند صحیح است پروردگارا خطاب می رسد ترا بخشیدم این بنده مرا داخل بهشت کنید.

روز قیامت به مؤ من می گویند میان مردم جستجو کن و دقت نما هر کس به تو شربت آبی یا یک خوراک غذا و یا نوعی نیکی از این قبیل نموده است ، دست او را بگیر و داخل بهشت نما آن مؤ من بر صراط با جمعیت کثیری می گذرد ملائکه می گویند ای ولی خدا کجا می روی در این هنگام خداوند به ملائکه خطاب می کند: بنده ی مرا اجازه دهید برود ملائکه او را اجازه می دهند(۲۵).

مسرور کردن مؤ من

سید جزائری در ریاض الابرار از حضرت سیدالشهداءعليه‌السلام نقل می کند: آن جناب فرمود: این فرمایش پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که بعد از نماز بهترین عملها مسرور کردن مؤ من است با وسائلی معصیت نباشد برای من به تجربه رسید.

روزی غلامی را دیدم با خوراک خود سگی را شریک قرار داده پرسیدم چرا چنین می کنی ؟ گفت : یابن رسول الله من محزونم و جویای سروری هستم می خواهم با مسرور کردن این حیوان غم از دلم زدوده شود زیرا بنده بنده مردی یهودی هستم مایلم از او جدا شوم ابا عبداللهعليه‌السلام پیش آن مرد یهودی رفت و دویست دینار قیمت غلام را با خود برد درخواست کرد غلام را بفروشد. آن مرد عرض کرد غلام فدای قدم مبارک شما این

بستان را نیز به او بخشیدم دویست دینار را هم تقدیم بشما می کنم حضرت فرمود: من مال را به تو بخشیدم مرد یهودی عرض کرد پذیرفتم آن را هم به غلام می بخشم سیدالشهداءعليه‌السلام فرمود: منهم غلام را آزاد کردم دینارها و بستان را نیز به او بخشیدم زن آن یهودی گفت : منهم اسلام می آورم و مهریه خود را به شوهرم می بخشم (فقال الیهودی انا ایضا اسلمت و اعطیتها هذه الدار) من نیز مسلمان می شوم و این خانه را بزنم بخشیدم(۲۶) .