داستانها و پندها جلد ۲

داستانها و پندها0%

داستانها و پندها نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانها و پندها

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مصطفی زمانی وجدانی
گروه: مشاهدات: 7511
دانلود: 1990


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 95 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7511 / دانلود: 1990
اندازه اندازه اندازه
داستانها و پندها

داستانها و پندها جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مسیحی اسلام آورد

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: مردی از کفار اهل کتاب (ذمی ) در راه رفیق امیرالمؤ منینعليه‌السلام گردید ایشان را نمی شناخت پرسید کجا می روی ، حضرت فرمود: به کوفه ، هنگامیکه بر سر دو راهی رسیدند ذمی خواست از راه دیگر برود حضرت مقداری او را همراهی نمود، ذمی عرض کرد شما که خیال کوفه داشتید برای چه از این راه میآئید، مگر نمی دانید راه کوفه از این طرف نیست ؟ فرمود: می دانم ولی دستور پیغمبر ما است که نیکو رفاقت و مصاحبت کردن ، به اینست که رفیق خود را مقداری همراهی و مشایعت کنند. من از این جهت با تو آمدم مرد ذمی گفت : شیفته ی اخلاق نیک اسلام شده اند کسانیکه پیروی این دین را نموده اند من شما را گواه می گیرم که به اسلام وارد شدم

از همانجا آن مرد به همراهی علیعليه‌السلام به کوفه آمد در کوفه ایشان را شناخت و مراسم اجراء شهادت اسلام را بجاآورد(۲۷) .

بین دو مسلمان را اصلاح کنید

در کافی ذکر شده که بین ابوحنیفه رهبر حجاج (سائق الحاج ) و دامادش در مورد میراثی مشاجره و گفتگو شد مفضل بن عمر کوفی که از خواص اصحاب حضرت صادقعليه‌السلام است بر آنها گذشت چون مشاجره ی آنها را دید، ایشان را به منزل بر دو بینشان را به چهارصد درهم آمیزش داد، آن مبلغ را هم از خود به آنها پرداخت ، گفت : این وجه از من نیست حضرت صادقعليه‌السلام پیش من وجهی گذاشته که هر گاه بین دو نفر از شیعیان نزاع شود من اصلاح کنم و مقدار مالی که به آن صلح می شود از همان پول بپردازم(۲۸) .

رفتار موسی بن جعفرعليه‌السلام با پیرمرد

زکریای اعور گفت : حضرت ابوالحسن موسی بن جعفرعليه‌السلام را در حال نماز خواندن دیدم ، در پهلوی ایشان پیرمردی سالخورده نشسته بود اراده کرد از جای برخیزد، عصائی داشت آن را جستجو می کرد تا بدست آورد امامعليه‌السلام با آنکه در نماز ایستاده بود خم شد عصای پیرمرد را برداشته بدستش داد و برگشت به موضع نماز خود.

معاشرت پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در یکی از سفرها حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر فرمود: همراهان گوسفندی بکشند. مردی از اصحاب عرض کرد کشتن آن به عهده ی من دیگری گفت : پوست کندنش با من سومی عرض کرد من آنرا می پزم حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جمع کردن هیزمش با من گفتند یا رسول الله ما در خدمتگزاری حاضریم ، هیزم جمع می کنیم شما خود را به زحمت نیندازید فرمود: می دانم ولکن خوش ندارم خود را بر شما امتیازی بدهم خداوند دوست ندارد که بنده اش را ببیند خویش را بر رفیقان و همراهان امتیاز داده است(۲۹).

دانی کرا سزد صفت پاکی

آنکو وجود پاک نیالاید

تا خلق از او رسند بآسایش

هرگز به عمر خویش نیاساید

تا دیگران گرسنه و مسکینند

بر مال و جاه خویش نیفزاید

تا بر برهنه جامه نپوشاند

از بهر خویش جامه نیفزاید

تا کودکی یتیم همی بیند

اندام طفل خویش نیاراید

مردم بدین صفات اگر یابی

گر نام او فرشته نهی شاید

این گونه مسافرت کنید

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: حضرت زین العابدینعليه‌السلام مسافرت نمی کرد مگر با رفیقهائیکه او را نمی شناختند با آنها شرط می کرد در کارهائیکه پیش می آید اجازه دهند آن جناب هم خدمت کند

زمانی با دسته ای به سفر رفت در بین راه مردی ایشان را شناخت به رفیقان گفت : می شناسید این آقا کیست ؟ جواب دادند نه گفت : علی بن الحسین زین العابدین است ، آنها حرکت کرده دست و پای حضرت را می بوسیدند. عرض کرد یابن رسول الله آیا با این این عمل خیال داشتی برای همیشه ما را به آتش جهنم بسوزانی

چنانچه خدای ناخواسته جسارتی یا دست درازی یا زبان درازی نسبت به شما می کردیم ، یابن رسول الله شما را چه بر این کار واداشت ؟ آن جناب فرمود: من چندی پیش با عده ایکه مرا می شناختند مسافرت کردم خدماتی به من می کردند بواسطه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که سزاوار آن نبودم ترسیدم شما هم مثل آنها بکنید(۳۰).

احترام میهمان روش ائمه بود

حضرت امام حسن عسکریعليه‌السلام فرمود: دو نفر که یکی پدر و دیگری پسر او بود به عنوان مهمانی به خانه علیعليه‌السلام آمدند حضرت از جای خویش برای آنها حرکت کرد ایشان را در بالای مجلس نشانید و خود در مقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بیاورند پس از صرف خوراک قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشوید علیعليه‌السلام از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشوید ولی آن مرد خویش را به خاک افکنده عرض کرد یا علی تو می خواهی آب بر دست من بریزی خداوند مرا بدان حال ببیند؟ فرمود: بنشین خدا می بیند ترا در حالیکه یکی از برادرانت

که با تو فرقی ندارد مشغول خدمت تو است نشست علیعليه‌السلام فرمود: قسم می دهم به حق بزرگی که بر گردنت دارم طوری آرام و آسوده بنشین چنانکه اگر قنبر بر دستت آب می ریخت آسوده بودی

هنگامیکه دست او را شست آفتابه را به محمد بن حنفیه داد فرمود: اگر این پسر تنها آمده بود دست او را می شستم ولکن خداوند دوست ندارد بین پدر و پسریکه در یک محل و مجلس هستند تسویه باشد اکنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوی محمد بن حنفیه دست او را شستشو داد. امام حسن عسکریعليه‌السلام فرمود: هر کس علیعليه‌السلام را پیروی کند در این کار شیعه حقیقی خواهد بود(۳۱).

پذیرائی از میهمان

در نهم بحارالانوار ص ۵۱۴ از تفاسیر عامه نقل می کند که مردی پیش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد از گرسنگی شکایت کرد آن جناب فرستاد به نزد زنهای خود که اگر خوراکی پیش شما یافت می شود برای آن مرد بدهید. گفتند غیر آب چیزی اینجا پیدا نمی شود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من لهذا الرجل اللیه کیست امشب این مرد را خوراک دهد علیعليه‌السلام عرض کرد من امشب او را مهمان می کنم

آنگاه امیرالمؤ منینعليه‌السلام به خانه پیش فاطمه زهرا آمد، پرسید خوراکی یافت می شود که این مرد را پذیرائی کنیم ؟ فاطمهعليه‌السلام عرض کرد مختصریکه بچه ها را کفایت کند هست ولی مهمان را بر فرزندان خود مقدم می دارم

حضرت فرمود: نومی الصبیه

واطفی ء السراج بچه ها را بخوابان و چراغ را خاموش کن چراغ را خاموش کرد، ظرف غذا را که بر زمین گذاشت علیعليه‌السلام دهان خود را حرکت می داد و چنان می نمود که مشغول خوردن است تا میهمان با خاطری آسوده غذا بخورد همینکه آن مرد به اندازه کافی غذا خورد دست کشید. کاسه را بفضل خداوند پر از غذا یافتند صبحگاه که امیرالمؤ منین برای نماز به مسجد رفته بود بعد از انجام فریضه ، پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام نگاهی کرد و قطرات اشک از دیده فرو ریخت فرمود: یا اباالحسن دیشب خداوند از عمل شما در شگفت شد و این آیه را فرستاد( وَيُؤْثِرُونَ عَلَىٰ أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ ) دیگران را بر خویش مقدم می دارند اگر چه خود تنگدست و گرسنه باشند منظور علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام میباشند(۳۲) .

خیرالحافظین

عبدالله بن عباس می گوید هنگامی که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جنگ محارب و بنی انمار می رفت در محلی فرود آمد، سپاه مسلمین نیز همانجا بدستور آن جناب توقف کردند. از لشگر دشمن هیچکس دیده نمی شد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای قضای حاجت دور از لشکریان به گوشه ای رفت در همان حال باران شروع به آمدن کرد وقتی که آن جناب اراده بازگشت نمود رود شدیدی جریان یافت و سیل جاری گردید. این پیش آمد راه برگشت را برایشان بست و بین آن جناب و لشگر فاصله افتاد، تا توقف سیل تنها بدون وسیله ی

دفاعی در پای درختی نشست در این هنگام حویرث بن الحارث محاربی ایشان را مشاهده نمود به یاران خود گفت : هذا محمد قد انقطع من اصحابه ) این مرد محمد است که از پیروانش دور افتاده خدا مرا بکشد اگر او را نکشم .به طرف آن حضرت روی آورد، همینکه نزدیک ایشان رسید شمشیر کشید و حمله کرد گفت : (من یمنعک منی ) که می تواند ترا از دست من نجات دهد، فرمود: خداوند در زیر لب باین دعا زمزمه نمود (الله اکفنی شرحویرث بن الحارث بما شئت ) خدایا مرا از شر این دشمن بهر طریقی که می خواهی برهان همینکه خواست شمشیر فرود آورد، فرشته ای بال بر کتف او زد بزمین افتاد شمشیر از دستش رها شد حضرت آن را برداشته فرمود: (الآن من یمنعک منی ) اینکه که ترا از دست من رهائی می بخشد عرض کرد هیچکس فرمود: ایمان بیاور تا شمشیرت را بدهم گفت : ایمان نمی آورم ولی پیمان می بندم که با تو و پیروانت جنگ نکنم و کسی را علیه تو کمک ننمایم شمشیر را به او داد، همینکه سلاحش را گرفت گفت : والله لانت خیر منی ) به خدا سوگند تو از من بهتری

فرمود: من باید از تو بهتر باشم حویرث به طرف یاران خود برگشت ، پرسیدند چه شد که شمشیر کشیدی و ظفر نیافتی و از چه رو افتادی با اینکه کسی ترا نیانداخت گفت : همینکه شمشیر کشیدم مثل اینکه کسی بر کتف من زد، بر زمین خوردم شمشیر از دستم افتاد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنرا برداشت ، اگر می خواست مرا بکشد می توانست ولی نکشت به من گفت : اسلام بیاور قبول نکردم اما پیمان بستم با او نیز جنگ نکنم و کسی را علیه او نشورانم کم کم رود ساکن شد، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به لشکرگاه بازگشت پیروان خود را از این جریان اطلاع داد(۳۳)

شهادت چهل مؤ من

سید نعمت الله جزایری در کتاب نوادرالاخبار می نویسد که برخی از بعضی صحابه نقل کرد. حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: در میان بنی اسرائیل عابدی ریاکار و متظاهر بود به داود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحی رسید که فلان عابد ریاکار است پس از چندی عابد از دنیا رفت ، داود به جنازه او حاضر نشد. چهل نفر از بنی اسرائیل اجتماع کرده در موقع تهیه وسائل تکفینش می گفتند اللهم انا لانعلم منه الا خیرا و انت اعلم به منا) خدایا جز خوبی ما از او ندیده ایم تو دانائی بواقع امر. خداوند عابد را به همین شهادت آمرزید، پس از آنکه دفنش کردند عده دیگری مساوی عدد اول همان گواهی را دادند.

خداوند به داود وحی کرد: چه وادار کرد تو را بر جنازه عابد حاضر نشدی ؟ عرض کرد پروردگارا سببش اطلاع من از ریاکاریش بود که تو خود خبرداری خطاب رسید ای داود چهل نفر به خوبی او گواهی دادند من از کردارش گذشتم و او را عفو نمودم با اینکه از باطنش خبر داشتم

محدث بزرگوار سید نعمه الله می گوید شاید استناد به همین حدیث کرده شیخ جلیل معاصر، علامه مجلسی صاحب بحارالانوار استحباب شهادت چهل مؤ من را به نیکی و خوبی در کفن برادر مؤ من خود و من خودم از کسانی بودم که شهادت بر کفن مولی علامه مجلسی نوشتم در حال حیوه و زندگی ایشان در کتاب شرح تهذیب سید می گوید روز جمعه ای علامه مجلسی در مسجد جامع اصفهان به منبر تشریف برده بودند تا مردم را موعظه نمایند، ابتدا عقاید خود را راجع به ایمان و توابع آن اعتراف کردند.

سپس گفتند مردم ! اعتقاد من اینست ، خواهش می کنم آنچه شنیدید بر کفن من گواهی دهید، کفن خودشان را به مسجد آورده بودند، مردم گواهی خویش را نوشتند(۳۴).

بهلول و دزد

بهلول آنچه پول از مخارجش زیاد می آمد در گوشه ی خرابه ای زیر خاک پنهان می کرد زمانی مقدار پولهایش به سیصد درهم رسید، یک روز ده درهم زیاد داشت به طرف همان خرابه رفت تا آن پول را نیز ضمیمه سیصد درهم کند.

مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از جریان آگاه شد، همینکه بهلول کار خود را کرد و از خرابه دور شد آن مرد وارد شده پولهای او را از زیر خاک بیرون آورد. مرتبه دیگر که بهلول می خواست سرکشی از پولهای خود بکند وقتیکه خاک را کنار کرد اثری از آن ندید. فهمید کار همان کاسب همسایه است زیرا داخل شدن او را به جز آن مرد کسی ندیده

بهلول پیش او آمده اظهار داشت برادر من ! خواهش و زحمتی به شما دارم ، می خواهم پولهائی که در مکانهای مختلف پنهان کرده ام جمع زده و نتیجه را برایم بگوئید. نظرم اینستکه تمام آنها را از مکان های متفرق

بردارم و در جائیکه سیصد و ده درهم پنهان نموده ام جمع نمایم ، زیرا آن محل محفوظتر از جاهای دیگر است کاسب بسیار خوشحال شده اظهار موافقت کرد. بهلول شروع به شمردن نمود یک یک از پولها را با نام محل و مقدار می گفت : تا مجموع درهمها به سه هزار رسید در این موقع از جا برخاسته از او خداحافظی کرد و دور شد مرد کاسب پیش خود چنان فکر نمود که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آنجا جمع خواهد شد بدست آورد.

بهلول پس از چند روز دیگر به سوی خرابه آمد سیصد و ده درهم را همانجا یافت پولها را برداشت و در محل آن تغوط(۳۵) کرد، با خاک رویش را پوشانیده و از خرابه بیرون شد. مرد کاسب در کمین بهلول بود همینکه او را از خرابه دور دید، نزدیک آمده خواست خاک را کنار کند ناگاه دستش آلوده به نجاست گردید، از زیرکی و حیله بهلول آگاهی یافت

بهلول پس از چند روز دیگر پیش او آمده گفت : خواهش می کنم این چند رقم را برای من حساب کنی و شروع بگفتن کرد، هشتاد درهم به اضافه پنجاه درهم به علاوه صد درهم پس از ذکر این چند رقم گفت : مجموع این مبلغ را اضافه کن به بوی گندیکه از دستهایت استشمام می کنی آنوقت چقدر می شود؟ این را گفت : و پا به فرار گذاشت کاسب از جای برخاسته تا او را تعقیب کند ولی به بهلول نرسید(۳۶).

رزق به قدر کفاف خوب است

شیخ جلیل محمد بن یعقوب کلینی از نوفلی نقل کرده که علی بن الحسینعليه‌السلام فرمود: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بیابان به شتربانی گذشتند مقداری شیر از او تقاضا کردند در پاسخ گفت : آنچه در سینه ی شتران است اختصاص به صبحانه اهل قبیله دارد و آنچه در ظرف دوشیده ایم شامگاه از آن استفاده می کنند آن جناب دعا کردند خداوندا مال و فرزندان این مرد را زیاد کن از او گذشته در راه به ساربان دیگری برخوردند از او هم درخواست شیر کردند ساربان سنه شتران را دوشیده محتوی ظرفهای خود را در میان ظرفهای پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ریخت و یک گوسفند نیز اضافه بر شیر تقدیم نموده ، عرض کرد فعلا همین مقدار پیش من بود چنانچه اجازه دهید بیش از این تهیه و تقدیم کنم پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست خویش را بلند کرده گفتند خداوندا به اندازه کفایت به این ساربان عنایت کن همراهان عرض کردند یا رسول الله آنکه درخواست شما را رد کرد برایش دعائی کردی که ما همه آن دعا را دوست داریم ولی برای کسیکه حاجت شما را برآورد از خداوند چیزی خواستید که ما دوست نداریم

فرمود (و ما قل و کفی خیر مما کثروالهی ) مقدار کمی که کافی باشد در زندگی بهتر از ثورت زیادی است که انسان را به خود مشغول کند این دعا را نیز کردند (الله ارزق محمدا و آل محمد الکفاف ) خدایا به محمد و آل او به مقدار کفایت لطف فرما(۳۷) .

صبر در تنگدستی

انس بن مالک گفت : مستمندان مردی

را به عنوان پیک خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستادند وقتی که شرفیاب شد عرض کرد من از طرف بینوایان پیامی دارم حضرت فرمود: مرحبا بتو و دسته ای که من آنها را دوست دارم عرض کرد یا رسول الله فقراء می گویند ثروتمندان تمام حسنات را برده اند به حج می روند که ما قادر نیستیم ، اگر مریض شوند زیادی اموال خود را می فرستند تا برایشان ذخیره باشد. فرمودند به بینوایان بگو هر فقیریکه صابر و شکیبا باشد سه امتیاز دارد که ثروتمندان ندارند:

۱- در بهشت غرفه ها ایست که بهشتیان چشم به آنها می اندازند همانطوریکه مردم ستارگان را تماشا می کنند وارد آن قصرها نمی شود مگر پیغمبر مستمند یا شهید بینوا و یا مؤ من فقیر.

۲- نصف روز قبل از اغنیاء داخل بهشت می شوند که طول آن نصف پانصد سال است

۳- هرگاه ثروتمند بگوید سبحان الله والحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر و فقیری هم همین ذکر را بگوید ثواب غنی معادل فقیر نمی شود اگر چه ده هزار درهم انفاق کند این سبقت در سایر کارهای نیک و عبادات محفوظ است پیک بازگشته به آنها خبر داد همه گفتند به این وضع راضی شدیم(۳۸) .

حضرت عیسیعليه‌السلام و مرد حریص

حضرت عیسیعليه‌السلام به همراهی مردی سیاحت می کرد پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند به دهکده ای رسیدند عیسی به آن مرد گفت : برو نانی تهیه کن و خود مشغول نماز شد آن مرد رفته سه گرده نان تهیه کرد و بازگشت مقداری صبر کرد تا نماز عیسی پایان پذیرد چون کمی به طول انجامید یک گرده را خورد. عیسی آمده پرسید گرده سوم چه شد گفت : همین دو گرده بود. پس از آن مقدار دیگری راه پیموده به دسته آهوئی برخوردند حضرت عیسی یکی از آنها را پیش خواند آن را ذبح کرده خوردند بعد از خوردن عیسی گفت : قم باذن الله به اجازه خدا حرکت کن آهو حرکت کرد و زنده گردید آن مرد در شگفت شده زبان به کلمه سبحان الله جاری کرد عیسی گفت : ترا سوگند می دهم به حق آن کسی که این نشانه قدرت را برای تو آشکار کرد بگو نان سوم چه شد باز جواب داد دو گرده بیشتر نبود.

دو مرتبه براه افتادند نزدیک دهکده بزرگی رسیدند در آنجا سه خشت طلا افتاده بود رفیق عیسی گفت اینجا ثروت و مال زیادی است آن جناب فرمود: آری یک خشت از تو یکی از من خشت سوم را اختصاص می دهم به کسی که نان سوم را برداشته مرد حریص گفت : من نان سومی را خوردم ، عیسی از او جدا گردیده گفت : هر سه خشت مال تو باشد.

آن مرد کنار خشتها نشسته به فکر برداشتن و بردن آنها بود، سه نفر از آنجا عبور نمودند او را با سه خشت طلا دیدند. همسفر عیسی را کشته و طلاها را برداشتند. چون گرسنه بودند قرار بر این گذاشتند یکی از آن سه نفر از دهکده ی مجاور نانی تهیه کند تا بخورند شخصی که برای نان آوردن رفت با خود گفت : نانها را مسموم کنم تا آن دو پس از خوردن بمیرند،

دو نفر دیگر نیز هم قول شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند.

هنگامیکه نان را آورد آن دو نفر او را کشته و خود با خاطری آسوده بخوردن نانها مشغول شدند چیزی نگذشت که آنها هم به رفیق خود ملحق گشتند. حضرت عیسی در مراجعت چهار نفر را بر سر همان سه خشت مرده دید گفت : ((هکذا تفعل الدنیا باهلها)) اینست رفتار دنیا با دوستداران خود(۳۹) .

دلا تا کی در این کاخ مجازی

کنی مانند مرغان خاکبازی

توئی آندست پرور مرغ گستاخ

که بودت آشیان بیرون از این کاخ

چو دو نان مرغ این ویرانه گشتی

بیفشان بال و پر ز آمیزش خاک

بپر تا کنگره ایوان افلاک

ببین در رقص ارزاق طیلسانان

خلیل آسا در ملک یقین زن

نوای لا احب الآفلین زن

قناعت

ابو وائل گفت در خدمت اباذر به خانه سلمان رفتیم هنگام غذا سلمان گفت اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تکلف رنج و زحمت انداختن خود) نهی نکرده بود برای شما چیزی تهیه می کردم ، پس از آن مقداری نان و نمک آورد. ابوذر گفت : اگر با این نمک نعنا همراه می شد خیلی بهتر بود. سلمان آفتابه ی خود را به گرو گذاشت و مقداری نعنا تهیه نمود، پس از آنکه خوردیم ابوذر گفت : (الحمدلله الذی قنعنا) سپاس مر خدائی را است که ما را قانع ساخت سلمان گفت : اگر قانع بودید آفتابه من بگرو نمی رفت(۴۰).

مراقب آزمایش خداوند باشید

حضرت باقرعليه‌السلام فرمود: مردی از پیروان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنام سعد بسیار مستمند بود و جزء اصحاب صفه محسوب می شد (کسانیکه بواسطه نداشتن مسجد زندگی می کردند) تمام نمازهای شبانه روزی را پشت سر پیغمبر می گذارد، آن جناب از تنگدستی سعد متاءثر بود، روزی به او وعده داد که اگر مالی بدستم بیاید ترا بی نیاز می کنم مدتی گذشت اتفاقا چیزی بدست ایشان نیامد. افسردگی پیغمبر بر وضع سعد و نداشتن وجهی که او را تاءمین کند بیشتر شد. در این هنگام جبرئیل نازل گردید و دو درهم با خود آورد عرض کرد خداوند می فرماید ما از اندوه تو بواسطه تنگدستی سعد آگاهیم اگر می خواهی از این حال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خرید و فروش کند حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو درهم را گرفت وقتی برای نماز ظهر از منزل خارج شد سعد را مشاهده فرمود: به انتظار ایشان بر در یکی از حجرات مقدسه ایستاده فرمود: می توانی تجارت کنی ؟ عرض کرد سوگند به خدا که سرمایه ندارم ، دو درهم را به او داده فرمود: با همین سرمایه خرید و فروش کن

سعد پول را گرفت و برای انجام فریضه در خدمت حضرت به مسجد رفت نماز ظهر و عصر را به جا آورد پس از پایان نماز عصر رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: حرکت کن در طلب روزی جستجو نما. سعد بیرون شد و شروع به معامله کرد، خداوند برکتی به او داد که هر چه را به یک درهم می خرید دو درهم می فروخت خلاصه معاملات او همیشه سودش برابری با اصل سرمایه داشت کم کم وضع مالی او رو به افزایش گذاشت به طوریکه بر در مسجد دکانی گرفت و اموال و کالای خود را در آنجا جمع کرده می فروخت رفته رفته اشتغالات تجارتی اش زیاد گردید تا به جائی رسید که وقتی بلال اذان می گفت : و حضرت برای نماز بیرون می آمد سعد را مشاهده می فرمود: هنوز خود را آماده ی نماز نکرده و وضو نگرفته با این که قبل از این جریان پیش از اذان مهیای نماز بود.

پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمود: سعد دنیا ترا مشغول کرده و از نماز باز داشته عرض می کرد چه کنم اموال خود را بگذارم ضایع شود؟ به این شخص جنسی فروخته ام می خواهم قیمت را دریافت کنم و از این دیگری کالائی

خریده ام بایستی جنسش را تحویل گرفته قیمت آن را بپردازم

پیغمبر از مشاهده اشتغال سعد به ازدیاد ثروت باز ماندنش از عبادت و بندگی افسرده گشت بیشتر از مقداری که در موقع تنگدستی اش متاءثر بود روزی جبرئیل نازل شده عرض کرد خداوند می فرماید، از افسردگی تو اطلاع یافتیم اینک کدام حال را برای سعد می پسندی وضع پیشین را یا گرفتاری و اشتغال کنونی او را به دنیا و افزایش ثروت فرمود: همان تنگدستی سابقش را بهتر می خواهم زیرا دنیای فعلی او آخرتش را بر باد داده جبرئیل گفت : آری علاقه به دنیا و ثروت انسان را از یاد آخرت غافل می کند اگر بازگشت حال گذشته او را می خواهی دو درهمی که به او داده ای پس بگیر آن جناب از منزل خارج شد، پیش سعد آمده فرمود: دو درهمی که به تو داده ام بر نمی گردانی ؟ عرض کرد چنانکه دویست درهم خواسته باشید می دهم فرمود: نه همان دو درهمیکه گرفتی بده سعد پول را تقدیم کرد. چیزی نگذشت که دنیا بر او مخالف و به حال اولیه خود برگشت(۴۱) .

بی نیازی ابوذر

حضرت باقرعليه‌السلام فرمود: عثمان دویست دینار بوسیله دو غلام خود برای اباذر فرستاد، گفت : بگوئید عثمان ترا سلام رسانده می گوید این دویست دینار را صرف در احتیاجات خود کن وقتی آن دو غلام به عرض اباذر رسانیدند پرسید آیا به هر یک از مسلمین همین مقدار داده جواب دادند، نه گفت : منهم یکی از آنهایم آنچه به ایشان برسد به من نیز می رسد گفتند

عثمان می گوید این پول از مال شخصی خود من است قسم به پروردگاری که جز او خدائی نیست هرگز آمیخته با حرام نشده و پاک و حلال است

گفت من هیچ احتیاج به چنین مالی ندارم اکنون بی نیازترین مردمم گفتند در خانه تو چیزی نمی بینیم که باعث بی نیازیت شده باشد. پاسخ داد: چرا در زیر این روکش پارچه ای ، دو گرده نان جوین است که چند روز مانده در چنین صورتی چه احتیاج به درهم و دینار دارم به خدا سوگند نمی پذیرم مگر زمانیکه بر این دو گرده نان هم قادر نباشم و خداوند مشاهده کند که بیش یا کمتر از این در اختیار من نیست اینک مرا ولایت علی و اولادش و ارادت به خاندان طاهرین آنها از هر چیز بی نیاز کرده از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین شنیدم و برای مثل من مردی پیر زشت است دروغ گوئی این پول را برگردانید که مرا نیازی به این و آنچه در دست عثمان است نمی باشد، تا در پیشگاه پروردگار او را به دادخواهی بگیرم(۴۲).

حسد، جواد الائمهعليه‌السلام را شهید کرد

ذرقان که ندیم و رفیق جانی احمد بن ابی داود قاضی زمان معتصم عباسی محسوب می شد گفت : روزی احمد از پیش معتصم برگشته بود با حالی بسیار خشمگین پرسیدم از چه رو اینقدر در خشم هستی گفت : از دست این سیاه چهره ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضاعليه‌السلام آرزو داشتم بیست سال پیش از این مرده بودم و امروز را نمی دیدم گفتم مگر چه شده ؟! گفت : دزدی

را طریقه تطهیر و حد او را پرسید بیشتر فقهاء حاضر بودند دستور داد بقیه را نیز احضار کنند محمد بن علیعليه‌السلام را هم بودند خواست ، از ما پرسید حد دزد را چگونه باید جاری کرد ((فقلت من الکرسوع )) گفتم از مچ دست باید جدا کرد.

پرسید به چه دلیل ؟

گفتم به دلیل آنکه دست شامل انگشتان و کف تا مچ می شود، در آیه تیمم نیز می فرماید( فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُمْ ) بسیاری از علماء در این نظریه با من موافقت کرده تاءیید نمودند دسته دیگر از دانشمندان گفتند باید دست را از مرفق برید.

خلیفه پرسید به چه دلیل ؟ گفتند به دلیل آیه وضو( وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ ) چون حد دست را خداوند در این آیه تا مرفق معین می کند. برخی نیز فتوی به قطع از شانه دادند و استدلال بر این کردند که دست شامل از انگشتان تا شانه می شود. در این هنگام خلیفه روی به محمد بن علیعليه‌السلام کرده گفت : یا ابا جعفر شما چه می گوئید درباره ی مسئله ی مورد بحث فرمود: علماء گفتار خود را گفتند مرا از نظر دادن معاف دار. گفت : شما را به خدا سوگند می دهم نظریه خود را بگوئید.

حضرت جوادعليه‌السلام فرمود: اکنون که قسم دادی می گویم این حدود که اهل سنت و علمای حاضر تعیین کردند اشتباه و خطاست ، درباره ((دزد)) باید انگشتان او را بدون ابهام برید. پرسید دلیل شما چیست فرمود: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم السجود علی سبعه اعظاء الوجه والیدین

والرکبتین والرجلین فاذا قطعت ید من الکرسوع او المرفق لم یبق له ید یسجد علیها و قال الله تعالی ان المساجد لله پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سجده بر هفت محل لازم است انجام شود پیشانی - دو دست ، دو زانو و دو انگشت ابهام پا، هرگاه دست را از مچ یا مرفق جدا کنند دیگر دستی برای سجده باقی نمی ماند در صورتیکه خداوند در قرآن می فرماید:( أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّـهِ ) مواضع سجود اختصاص به خدا دارد (ما کان لله لم یقطع ) هر چه برای خدا باشد بریده نمی شود.

معتصم از این حکم شادمان شد و تصدیق کرد دستور داد انگشتان دزد را طبق نظریه حضرت جوادعليه‌السلام بریدند.

ذرقان می گوید ابن ابی داود سخت افسرده و ناراحت بود که چرا نظریه او رد شده از حسادت به خود می پیچید. سه روز پس از این جریان پیش معتصم رفت گفت : یا امیرالمؤ منین آمده ام ترا نصیحتی بکنم این اندرز به شکرانه محبتی است که به ما داری و می ترسم اگر نگویم کفران نعمت کرده باشم و به آتش جهنم بسوزم پرسید آن نصیحت چیست گفت : وقتی شما مجلسی از علماء و فقهاء تشکیل می دهید تا امر مهمی از امور دینی مطرح شود وزراء، امراء صاحب منصبان لشکری و کشوری خدم و دربانان حضور دارند مذاکرات این مجالس در خارج گفتگو می شود اگر در چنین مجلسی شما راءی فقهاء را رد کنید و گفته محمد بن علیعليه‌السلام را قبول نمائید کم کم موجب می شود که مردم به او توجه کنند و از بنی عباس منصرف شوند خلاف را از تو گرفته و به او تحویل دهند با اینکه عده ای از مردم هم اکنون به امامت او اعتراف دارند.

حسد کار خود را کرد این سخن چینی اثر خود را بخشید معتصم چنان تحت تاءثیر گفته او واقع شد که احمد بن ابی داود را دعا کرد و گفت : جزاک الله عن نصیحتک خیرا روز چهارم دستور داد یکی از نویسندگان از جمعی دعوت کند و محمد بن علیعليه‌السلام در آن مهمانی حضور داشته باشد ابتدا آن جناب عذر خواست و فرمود: میدانی که در این گونه مجالس نمی روم آنقدر اصرار ورزید که این مجلس فقط به افتخار آشنائی شما با یکی از وزراء تشکیل می یابد تا آن حضرت قبول کرد، در سر سفره غذای مسمومی که برای ایشان آوردند به محض خوردن احساس مسمومیت غذا را نمود. از جای برخواست صاحب منزل تعارف کرد که به این زودی تشریف می برید فرمود: برای تو بهتر است که من زودتر خارج شوم به فاصله یک روز به همین سم امام جوادعليه‌السلام هم رحلت کرد(۴۳) .

صبر و تحمل بر شدائد

در میان فرزندان امام حسن مجتبیعليه‌السلام که منصور دوانیقی آنها را زندانی کرد و در زندان او فوت شدند یکی علی بن الحسن المثلث بود. او را علی خیر و علی عابد می گفتند از نظر عبادت و ذکر و صبر امتیاز تمامی داشت هنگامیکه منصور آنها را در زندان تاریکی حبس نمود، شب و روز و اوقات نماز را نمی توانستند تعیین کنند مگر بواسطه اذکار همین علی

ابن الحسن چون ذکرهائیکه مقید به ادامه آنها بود چنان مرتب و متوالی بجا می آورد که دخول وقت ها را بوسیله آنها می فهمید یک روز عبدالله ابن حسن مثنی از سختی زندان و گران بودن غل و زنجیر بی اندازه ناراحت شده به علی گفت : می بینی ابتلاء و گرفتاری ما را از خدا نمی خواهی ما را از این بند نجات دهد؟

علی چند دقیقه جواب نداد، آنگاه گفت : عموجان برای ما در بهشت درجه ایست که به آن نمی رسیم مگر صبر کنیم به این نوع گرفتاری یا شدیدتر از این و برای منصور مرتبه ایست در جهنم که به آن نمی رسد مگر انجام دهد درباره ما آنچه می بینی

در صورتیکه بخواهی صبر می کنیم بر این گرفتاری و شدائد، بزودی راحت خواهیم شد چون مرگ ما نزدیک شده و اگر میل داری برای نجات یافتن خود دعا می کنیم لکن منصور به آن مرتبه ایکه در جهنم دارد نخواهد رسید. گفت : صبر می کنیم

سه روز بیش نگذشت که در زندان جان سپردند علی بن الحسن در حال سجده از دنیا رفت عبدالله گمان کرد در خواب است گفت : فرزند برادرم را بیدار کنید. همین که او را حرکت دادند دیدند بیدار نمی شود فهمیدند از دنیا رفته(۴۴).