آسمان و جهان جلد ۱

آسمان و جهان 23%

آسمان و جهان نویسنده:
گروه: کتابخانه عقائد

  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18472 / دانلود: 5433
اندازه اندازه اندازه
آسمان و جهان

آسمان و جهان جلد ۱

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

مقدمه هر اثر بخشی اگر اثرش دنبال اراده و قدرت او باشد قادر نامیده شود و اگر اثرش بی قدرت و اراده او باشد و اثر قادر موجب باشد و اثر قادر مسبوق به نیستی است زیرا داعی متوجه نیست است اثر موجب همزمان او است زیرا اگر پس از او باشد و منتظر شرطی برای تمام شدن علت نباشد ترجیح بلا مرجح لازم آید و اگر برای انتظار شرطی باشد مؤثر تام نبوده و خلف لازم آید.

سپس گفته است:نتیجه- واجب الوجود مؤثر در ممکنات قادر است زیرا اگر موجب بود باید همه ممکنات قدیم باشند و این باطل است بدلیلی که گذشت.

و سید مهنان بن سنان در ضمن سؤالات خود از علامه حلّی- ره- این مسأله را پرسیده:

چه میفرمایید در باره معتقدان باینکه جواهر و اعراض فعل فاعل نیستند و جوهر امر عدمی است گرچه موجودهم باشد، آیا این عقیده فاسده مایه کفر است و بی ایمانی و ناپذیری اعمال صالحه و گواهی و تحریم ازدواج با آنها یا باعث هیچ کدام نباشد، و حکم آنها در این دنیا چیست؟جواب: پستی این عقیده شکی ندارد و باطل است ولی باعث کفر و بی ایمانی و ناپذیری کارهای خوب و گواهی و تحریم ازدواج با آنها نیست، و حکمشان در دنیا و آخرت حکم مؤمنین است زیرا باعث کفر اعتقاد بقدیم بودن جوهر است و آنها بدان معتقد نیستند، زیرا قدیم بودن وجود میخواهد و آنها او را در ازل موجود ندانند، ولی اشتباهی کردند که وجود و ثبوت را از هم جدا دانستند و ثبوت را اعم فهمیدند، و بیشتر استادان متکلم از معتزله و اشاعره مثبتی هستند و چگونه رواست تکفیر آنها؟

سؤال دیگر، چه میفرماید آقای ما در باره کسی که بتوحید و عدل معتقد است ولی جهان را قدیم میداند و حکمش در دنیا و آخرت چیست؟

جواب هر که معتقد بقدم جهانست بدون خلاف کافر است، زیرا فرق میان مسلمان و کافر همین است، حکمش در آخرت حکم کفار است باجماع، و شیخ جلیل ابو الصلاح حلبی در «تقریب المعارف» تصریح کرده بحدوث جهان و چند دلیل بر آن آورده، و همچنان سید بزرگوار ابن زهره در کتاب «غنیه النزوع» دلیلها بر آن آورده. و نوبختی در کتاب «یاقوت» گفته: همه اجسام حادثند، زیرا بیک سو توجه دارند و اگر این توجه ذاتی آنها بود باید جابجا نشوند و اگر بتأثیر علتی باشد آن علت یا مختار است که عقیده ما بر آنست و یا موجب و آن باطل است زیرا تسلسل باطل لازم آید، و دلیل دیگر اینکه اجسام پدیده نو دارند که معلوم است نداشته اند، و قدیم عدم ندارد زیرا واجب الوجود است، زیرا اگر ممکن الوجود باشد و علت آن مختار باشد مخالف فرض است که قدیم بوده و اگر علت آن موجب باشد تسلسل وجود لازم آید و مقصود ما نیز ثابت گردد.و علامه در شرح آن گفته: این مسأله از بزرگترین مسائل این علم است و همه مسائل آن بر او بچرخد، و مورد اختلاف شدید است میان مسلمانان و دشمنان آنها، و مردم در باره آن سخت اختلاف دارند و خلاصه اقوال اینست:

۱ - جهان در ذات و صفات هر دوحادث است، و این عقیده همه مسلمانها و نصاری و یهودو مجوس است.

۲ - در ذات و صفات قدیم است، و این عقیده ارسطو، و ثاوفرطیس، و ثامیطوس و ابی نصر، و ابی علی بن سینا است که آسمانها را بذات و صفات قدیم دانند؛ و حرکات و اوضاع آنها را بحسب نوع قدیم شمارند، یعنی هر پدیده بدنبال دیگریست بی نهایت.

۳ - در ذات قدیم باشند و در صفات حادث و این عقیده انکساغورس، و فیثاغورس و سقراط، و ثنویه است و در این باره اختلافات بسیاری دارند که در این مختصر نگنجد.

۴ - ذات آنها حادث باشد و صفاتشان قدیم و کسی بدان معتقد نیست زیرا محال است، و جالینوس در همه متوقف است.

من میگویم. سپسرحمه‌الله سخن را بادله مذکور در متن کشانده در شرح تجرید هم مانند آن را گفته است، و عقیده بحدوث همه را بهمه ارباب ملل نسبت داد، در کتاب نهایه المرام در علم کلام گفته: همه مسلمانان اتفاق دارند که جز خدا و صفاتش قدیم نیست، و امامیه معتقدند که قدیم همان خدا است و بس و باز در آن گفته: از نظر عقل چهار قسم پیش نیست.

۱ - جهان در ذات و صفات حادث است، و این عقیده مسلمانها و سائر ملّیین و برخی حکمای قدیم است.

۲ - در ذات و صفات قدیم است و این عقیده ارسطو و جمعی از حکمای قدیم است و برخی متاخرین چون ابی نصر و شیخ الرئیس گفته اند: آسمانها در ذات و صفات قدیمند جز حرکات و اوضاعشان که در نوع خود قدیمند، نه در شخص خود و عناصر و هیولا شخصا قدیمند و صور جسمیه آنها و صور نوعیه بنوع قدیمند نه بشخص.

۳ - در ذات قدیمند و در صفات حادث و این عقیده حکمای پیش از ارسطو است چون ثالیس ملطی؛ انکساغورس، فیثاغورس، سقراط و همه ثنویه چون مانویه، دیصانیّه، مرقوبیه و ماهانیه، سپس اینان دو گروه شدند، برخی گفتند این ذات قدیم جسم بوده و اینان هم اختلاف کردند، ثالیس گفت: آبست، چون قابل هر صورتیست، و پندارد که خشک شده و زمین شده، و لطیف شده و هوا گردیده، و جوش زده و آتش برآورده و از آتش دود برخاسته و از دود آسمان پدید شده، و گفته اند این عقیده را از تورات گرفته که در سفر نخست گوید: خدا گوهری آفرید و بنظر هیبت بدان نگرید و اجزائش وارفتند و آب شد، و از آن بخاری چون دود برخاست و از آن آسمانها را آفرید، و بر روی آب کفی پدید شد و از آن زمین را آفرید، و آن را با کوهها لنگر بست.

انکسیمایس پنداشته که آن جسم هوا بوده که از لطافتش آتش برآمده و از درهم شدنش آب و زمین و از تلطیفش چیزهای دیگر و دیگران گفتند همان بخار بوده، و هوا و آتش از لطیف شدنش پدید شدند و زمین از درهم شدنش، انوفلطیس گفته: آتش بوده و همه چیز به تلطیفش پدید شده، از او حکایت است که همه چیز به بخت منظم شده، و بخت یک دید عقلا نیست که در جوهر کلی نفوذ دارد، انکساغورس گفته:

جسم نخست، آمیخته بی پایانیست از اجسام خرد بی پایان برای هر نوعی چون اجزائی از سرشت نان و اجزائی از سرشت گوشت، و چون بسیاری از آنها گرد هم آیند و بدید درآیند گمان شود که پدید شدند، و او منکر مزج و استحاله شده، و بکمون و ظهور معتقد شده، برخی گفته اند این مایه آمیخته در ازل ساکن بوده سپس خدا تعالی او را بحرکت آورده و جهان را از آن آفریده.ذیمقراطیس گفته اصل جهان ذرات خرد کروی است و قابل قسمت در توهم نه

در خارج و پیوسته در حرکتند و بر اثر جهشی خاص این جهان از آنها پیدا شده و بدین شکل آسمانها و عناصر پدید شدند، و سپس از حرکت آسمانها عناصر بهم آمیختند و از عناصر این ترکیبها برآمدند، و شیخ در شفا از او نقل کرده که گوید: این اجزاء در شکل مخالفند و در گوهر و سرشت یکی هستند، و همانا افعال گوناگون آنها بر اثر اختلاف شکل بادید شوند، ثنویه گویند: اصل جهان همان نور است و ظلمت دسته دوم گویند: اصل جهان جسم نیست و دو دسته شدند:

۱ - جرمانی که پنج قدیم معتقدند، خدا، نفس، هیولا، دهر، خلا، خدا را در دانش و حکمت کامل دانند و برکنار از سهو و غفلت. خرد، از او بتابد چنانچه نور از قرص خورشید و همه چیز را بطور کامل بداند. و اما نفس زندگی بخش است چون نور بخشی خورشید ولی تا بررسی نکند چیزی نداند، و خدا میداند که نفس علاقه بهیولا دارد و عاشق او است و بدنبال لذّت جسمانیست، و دوری از تن را خوش ندارد و خود فراموش است، و خدا بحکمت تامه ای که در خور او است به هیولی که مورد علاقه نفس است توجه کرد، و آن را بترکیبهائی چون آسمانها و عناصر درآورد، و اجساد حیوانات را بزیباتر شکلی کالبد بست، جز فسادی که در آنها رخنه کند و زوالش نشدنی است، سپس خدا بنفس عقل و ادراکی داد تا خود را بیاد آورد و متوجه شد که در عالم هیولا است دردمند است و دانست که در جهان خود لذتهای بی آزاری دارد و شیفته عالم شد و بدان پیوست، و پس از مفارقت بالا رود و تا همیشه با خرمی و خوشبختی در آن بماند؛ گفتند از این راه شبهه ها که میان فلاسفه معتقد بقدم و متکلمان معتقد بحدوث اند برطرف شوند.

۲ - پیروان فیثاغورس، گفتند: مبدء جهان اعدادی باشند که از یکان ترکیب شدند، زیرا مایه هر ترکیبی اجزاء بسیط آنست که هر کدام خودش یکی است، زیرا هر چیزی یا وجهی دارد جز اینکه یک واحدیست یا نه، اگر دارد مرکب است زیرا در او ماهیتی است با وحدت، و سخن ما در مرکبات نیست بلکه در مبدء آنها است و اگر ندارد تنها وحدتها باشند و باید خوددار باشند و خود آمده و گر نه نیاز بدیگری پیش از خود دارند و سخن ما در مبدأ مطلق است و خلف لازم آید این یکانها امور خود آمده اند و چون وضعی بخود گیرند نقطه پدید شود، و دو نقطه بگرد هم خطی گردد، و دو خط سطحی شود و دو سطح جسمی، و پدید شد که مبدأ اجسام یکانها هستند، و نیز از او نقل شده که اگر وحدت ذاتی باشد نه از دیگر آید و آن است که برابر کثرت است و مبدأ اول است و اگر مستفاد از دیگری

باشد خود مبدأ کثرت است، گرچه در آن نیست و مقابل آنست، و از آن شماره ها برآیند، و همان مبدأ موجوداتست، و همانا اختلاف طبع موجودات برای اختلاف خواص شماره های آنها است.

۴ - صفات قدیم باشند و ذات جهان حادث، و این محال است و کسی بدان معتقد نشده چون بطلانش بدیهی است، ولی جالینوس در باره همه توقف کرده و قولی را ترجیح نداده (پایان).

و همانا این عقائد پست را آوردیم تا دانسته شود که حکماء بدین خرافتها چسبیده و آنها را بزبان آوردند و پیروانشان بدنبال آنها رفتند و آنها را بزرگداشتند و چون از دینداران مطلبی که از قرآن یا کلام پیغمبر و امام است بشنوند منکر شوند و بباد مسخره گیرند، خدا آنها را بکشد از کجا دروغ بافند «۱».محقّق دوانی در انموذج خود گفته: فلاسفه با اهل سه ملت در حدوث جهان مخالفند، زیرا ملیّین همه بر حدوث عالمند مگر برخی گبرها، اما مشهور فلاسفه اتفاق بر قدم آن دارند به تفصیل آینده، و از افلاطون قول بحدوث نقل شده، و بحدوث ذاتی نزد بعضی تفسیر شده، سپس گفته: هر سه ملت معتقدند که جهان جز از ذات خدا و صفات او چه جوهر و چه عرض همه حادثند و بطور حقیقت نبودند و بود شدند، نه آنکه تنها حدوث ذاتی دارند و وجودشان از عدمشان تاخّر ذاتی دارد چنانچه فلاسفه معتقدند و آن را حدوث ذاتی نامند، و تقریر این حدوث بمعنی تاخّر وجود از عدم بحث دقیقی دارد که در حاشیه تجرید ایراد کردیم.و جمهور فلاسفه معتقدند که عقول و اجرام فلک و نفوسشان قدیمند، و مطلق حرکت و وضع و تخیل آنها نیز قدیمند، زیرا هرگز از آنها تهی نبودند، و برخی اوضاع حادثی برای آنها قائلند که از مبدء بنفوس آنها افاضه می شود، ولی چنانچه ابو نصر و ابو علی در تعلیقاتشان گفته اند بنقل از محققان آنها بوسیله ارسطو آنها معتقدند مطلوب آنها نفس حرکت است و با همان تشبّهشان بمبدئشان کامل می شود، و آن هم وجود فعلی دارد نظر بذات و صفات دیگر جز همان حرکت در اوضاع جزئیه که ثبات شخصی را نپذیرد، و دوام نوعی دارد برای تکمیل شباهت بمبادی خود که از همه جهت وجود فعلی دارند، و چون تشبه لازمه حرکت است آن را هدف نهائی دانسته اند باعتبار لازمش، و مواد عناصر و مطلق صورتهای جنسی و نوعی و مطلق عرضهاشان همه نزد آنها قدیمند.زیرا بعقیده آنها یک صورت که از جسم کل جدا می شود دو تا بجای آن پدید میشوند، و یک صورت جدا که پیوست می شود، دوتا یکی میشوند، آری اشراقیها معتقدند که صورت جسمیه در حال اتصال و انفصال هر دو بجا میماند، و اما نفوس ناطقه بشر نزد برخیشان قدیمند و از افلاطون هم نقل شده ولی مخالف نقل حدوث عالم است از او، و مشّائیها و معظم دیگران آنها را حادث دانند.

و در شرح عقائد عضدیه هم مانند آن را گفته و افزوده که: متبادر از حدوث وجود پس از عدم، پس از او بودن زمانی است، و حدوث ذاتی یک زبان فلسفی است، و گفته: مخالف در این حکم فلاسفه اند، زیرا ارسطو و پیروانش معتقدند که عقول و نفوس فلکیه، و اجسام فلک به امایه آنها، و صور جسمیه و نوعیه و اشکال و اضواءشان و عناصر و مایه شان، و مطلق صور جسمیه نه اشخاص آنها همه قدیمند، و گفته شده صور نوعیه حادثند، زیرا خصوصیات انواع نباید قدیم باشند، و ظاهر کلامشان اینست که انواع هم قدیمند، سپس گفته: نقل شده که جالینوس در این باره متوقف بوده، و از این رو او را فیلسوف نشمرده اند که در اصول حکمت تردید داشته (پایان) و بدان چه از سخنان قوم در این باره آوردیم باید اکتفاء کنیم، و آوردن همه یا بیشترش مایه تطویل بی فائده است، و از آنچه آوردیم یک دلیل بر حدوث عالم بدست آمد، زیرا بنقل از مخالف و موافق معلوم شد که همه ملیین با همه اختلافی که دارند در حدوث عالم متفقند، و همه دعوی دارند از رهبر شرع خود آن را دریافت کردند، و این خود مایه علم باینست که صاحبان شرایع آن را گفته اند، و این چون اجماعات منقوله دیگر نیست که مقصود از آن مفهوم نباشد و یکی گفته باشد و دیگران پیرو او شده باشند، و فرق میان آنها بر هیچ خردمند و با انصافی نهان نیست.

مقصد سوم وجه استدلال به روایات گذشته

من گویم: با اندیشه در آنچه پیش داشتیم و رعایت انصاف و دوری از زور- گوئی و ناحق، از آیات بسیار و اخبار متواتری که بروشهای مختلفه و عبارات گوناگون با بیانات شافیه و ادله وافیه آمده قطع پیدا میکنی بحدوث جهان بهمان معنا که پیش گفتیم، و هر که کلام عرب را بررسی کند در مورد بکار بردن الفاظ و رجوع بکتب لغت نماید میداند که: ایجاد، احداث، خلق، فطر، ابداع،اختراع، صنع

ابداء بکار نروند مگر بمعنی هست کردن بعد از نیست بودن.

محقق طوسیرحمه‌الله در شرح اشارات گفته: اهل لغت فعل را بپدید کردن چیزی تفسیر کردند، و باز گفته: صنع ایجاد چیز نبوده است، و در لغت، ابداع پدید کردنست، و بدعت پدیده های امور هم از این ماده است، خلق، به پدید کردن چیزی بی نمونه تفسیر شده، ابن سینا در رساله «الحدود» گفته: ابداع دو مفهوم دارد یکی بود کردن چیزی و نه از چیزی و نه بواسطه چیزی دوم وجود ناشی از علت بی ابزار و واجب الوجود که خود هیچ از خود نداشته.

و در ملل و نحل از ثالیس ملطی نقل کرده که: ابداع هست کردن نابود است، و چون بودکننده همه بوده ها است پس بود ساختن از ناچیز قدیم است، و هر که در آیات و اخبار بررسی کند شکی برایش نماند در این باره چون فرموده او: «خلقت از چیزی نبوده تا ابتکار باطل باشد، و علتی نداشته تا ابداع درست نباشد» با اینکه در بیشتر نصوص متقدمه تصریح بحدوث بهمان معنا شده بطوری که قابل تأویل نیست، و با پیوستن آنها بیکدیگر قطع بمقصود حاصل شود. و برای اینست که اکثر اعتقادات اصولی چون معاد جسمانی و امامت امیر المؤمنینعليه‌السلام و مانند آنها در کلام صاحب شرع بعبارات گوناگون و روشهای چند وارد شده تا از جمیع آنها جزم بمراد برآید، با اینکه خود آنها دارای دلیلهای عقلی اجمالیند که هر که اندیشه کند در آنها مقصود را میداند، آیا نظر نکنی بفرموده شانعليه‌السلام در چند جا که «اگر کلام قدیم باشد باید معبود دومی باشد» و بفرموده شان «چگونه میتواند آفریننده چیزی باشد که پیوسته با او بود» که خود اشاره دارد جعل به قدیم تعلق نگیرد، زیرا علت وجود بخش است یا وجود نگهدار که نخست علت موجده است و دومی مبقیه، و موجود قدیم محال است علت موجده داشته باشد بحکم فطرت سالم خواه آن علت مختار باشد و یا موجب، ولی اوّلی اوضح و اظهر است.و آنچه مایه آگاهی است بر آن مشاهده پدیده هاست که نخست اثر علت در آنها وجود بخشی است و پس از آن در هر آنی نگهداری آنست، و اگر ممکن از ازل باشد هر آن گذشته بقاء و استمرار وجود اوست، و وجود بخشی ندارد (این بیان مخصوص زمانی است نه خود زمان و خارج از زمان) و در توجیه جز اول گوئیم: اگر کلام که فعل خدا است پیوسته بوده است از قدیم باید نیاز بعلت نداشته باشد، چون وجود بخش نمیخواهد و وجود نگهدار که پیرو آنست لازم ندارد زیرا اگر اولی لازم نیست دومی سزاوارتر است که لازم نباشد، و بی نیاز از علت واجب الوجود است و معبود دومی می شود و خلف فرض می شود که کلام فعل خدا است و از او است، و همین بیان در خبر دوم هم می آید.و مؤید آنست آنچه در کافی (ج ۱ ص ۸۱) و جز آن آمده در حدیث فرجه از امام صادقعليه‌السلام آنجا که بزندیق فرموده: اگر دو خدا دعوی کنی بایدت میان آن دو فرجه ای باشد تا دو باشند و این فرجه می شود سومی که از قدیم بهمراه آن دو تا است و بایدت سه تا بگوئی (الخبر) چون امام فرجه را برای قدیم بودنش معبود سوم و واجب الوجود دانست.اکنون بدان که سبب نیاز بمؤثر بسا که خود امکان باشد، زیرا مصداق امکان تنها پدیده باشد و فردی که فرض شده قدیم است در نفس الامر مصداق امکان نیست، بلکه ممتنع الوجود است زیرا مستلزم تسلسل محال است چنانچه بیاید، و ممتنع الوجود بسا یک مجموع ترکیبی است، چون دو ضد و دو نقیض، و بسا که علت نیاز بمؤثر همان حدوث باشد یا امکان بشرط حدوث، و بهر کدام گروهی معتقدند و ظاهر اکثر اخبار یکی از دو تای آخریست که حدوث یا امکان بشرط حدوث است، چنانچه در برخی از آنها بدان اشاره کردیم چون حدیث امام رضاعليه‌السلام در علت خلق آسمانها و زمین در شش روز «۱» و دلیل آنست آنچه از امام رضاعليه‌السلام روایت شده که مردی نزد او آمد و گفت یا بن رسول اللَّه، دلیل بر حدوث عالم چیست؟ فرمود: «تو نبودی و بود شدی، و دانی

که تو خود را بود نکردی و چون توئی هم بودت نکرده» زیرا روشن است که مقصود سائل از حدوث عالم اثبات صانع است زیرا حدوث عالم با وجود صانع پیوسته است، و امام بوجود مخاطب پس از نبودش یعنی بحدوث زمانی استدلال کرد بر وجود صانع تعالی.و از دلائل حدوث است هر چه که به اولیت خدا تعالی دلالت دارد زیرا اولیت تفسیر شده باینکه خدا سبحانه پیش از هر چیز است «۱» وجه دیگر: همه آیات و هر روایتی که دلالت دارند بر نابودی همه موجودات که برخی در اینجا گذشت و برخی در مجلد سوم، با پیوست مقدمه ای که معتقدان بقدم عالم پذیرفته اند، و آن اینست که هر چه قدیم باشد نابود نشود «۲» و در احتجاج (۱۲۹) روایت شده که زندیقی از امام صادقعليه‌السلام در ضمن مسائلی پرسید: روح بعد از بیرون رفتن از تن پاشیده شود یا بماند؟ فرمود: بماند تا در صور دمیده شود؟ و آنگاه همه چیز نابود گردد و از میان برود، نه حسی بماند و و نه محسوسی، سپس همه چیز برگردد چنانچه خدا آنها را آغاز کرده بود، و آن چهار صد سال است که آفرینش بجا ماند، و میان دو نفخه باشد. و دلیل بر حدوث خصوص آسمانها آیات و اخباریست که دلالت دارند بر شکافتن و از هم گسیختن و نوردیده شدن آنها و بر پراکنده شدن اختران از آنها بتقریبی که گذشت، و همه آنها در مجلد سوم گذشته.و دلیل دیگر: آیات و اخباریست که دلالت دارند آسمانها و زمین در شش روز آفریده شدند زیرا پدیده روز آخر پنج روز پیش دارد و در گذشته منقطع الوجود است، و زمان موجود روز یکم پیش است بر زمان موجود آخری باندازه پایان دار پس همه متناهی و حادث باشند، و زمان موجود هم که ثابت میکنند متناهی است نیز زیرا بعقیده آنها اندازه حرکت فلک است، و تأویل امام و کیفیت اندازه گیری بدانها در تفسیر آیات گذشت.و با دانستن آنچه از آیات و اخبار صریحه که نقل کردیم، آیا هیچ خردمندی که بوی دین شنیده جرات دارد روی از همه برتابد و آنها را پشت سر اندازد و بتقلید فلاسفه پردازد، و شبهه های نارواج و عقیده های تباه آنها را بپذیرد، و بزودی بدانی که آنها از تار عنکبوت سست ترند، بفضل زنده ای که هرگز نمیرد.محقق دوانی در انموذجش پس از گفتگو در باره شبهه ایشان گفته: از خاطر مبر که اگر دلائل قدم عالم در پیش خرد ناتمام باشد و بتواتر و اخبار پیغمبران که بنیاد بشرند و باجماع اهل ملل معلوم شود که وحی الهی بحدوث عالم ناطق است و تاویل بردار نیست مگر بوجه بعیدی که طبع سلیم و ذهن مستقیم از آن نفرت دارد چاره ای نیست جز پیروی از پیغمبران در این باره و پذیرش گفته آنان زیرا بزرگان فلاسفه خود را بآنها میبندند و پندارند که مایه گفته هایشان از آنها گرفته شده.در این صورت پیروی از این بزرگانی که خداشان برگزیده، و برای تکمیل بنده ها گسیل داشته و برای ارشاد بصلاح معاش و معاد، و فلاسفه پذیرای سخن آنهایند سزاوارتر است از تقلید فلاسفه که خود معترفند به برتری پیغمبران از ایشان، و بوابستن خود بآنها تبرک جویند، و بسیار عجب است که برخی فلسفه بافان بگمراهی خود پویند و گویند، سخن پیغمبران تأویل دارد و ظاهرش مقصود نباشد با اینکه ما میدانیم قرآن مجید در بیشتر مسائل اعتقادی به طوری روشن گفته که قابل تاویل نیست چنانچه امام رازی گوید: ممکن نیست کسی آنچه را پیغمبر آورده باور کند و حشر جسمانی را منکر شود زیرا در قرآن به طوری صریح و روشن بیان شده که اصلا قابل تأویل نیست. و من گویم: جمع میان قدم عالم و حشر جسمانی هم ممکن نیست، زیرا اگر چنانچه گویند نفوس ناطقه بی پایان باشند بنا بر قدم عالم، حشر جسمانی ممتنع باشد برای آنکه بدنهای بی پایان و جاهای بی پایان باید، با اینکه ثابت شد بعد پایان دارد و بی پایان نشاید، با اینکه تفسیرها که از سخن پیغمبران نمایند بسا در سخن فلاسفه هم توان نمود، بلکه بسیاری از آن تفسیرها مکابره و غلط اندازی است، زیرا ما میدانیم مقصود از این الفاظی که در قرآن و اخبار است همان معانی است که نزد زبان دانان معروفند زیرا چنانچه شک نداریم کسی که از ما استفسار از مسأله جزء لا یتجزی کند بدون تردید مقصودش پرسش از حال نشستن و برخاستن زید نیست همچنان شک نداریم که مقصود از قول خدا تعالی «گفت کی زنده کند استخوانها را با اینکه خاک شدند؟ بگو زنده شان کند کسی که آفریدشان از نخست و او به هر آفرینش دانا است، ۷۹ یس» همین معنای روشن است نه معنای دیگری از احوال معاد روحانی که فیلسوفان گویند و خلاصه باید بیانات قرآن را حمل بر ظاهر کرد، و تجاوز از آن نوعی گمراهی است، و اهل کمال بدان ملتزمند (پایان) و البته خوب گفته، ولی از کلام او برآید که نصوص قرآن در باره حدوث عالم بطور بعید تاویل بردار هستند. و چنین نیست، بلکه اگر برخی تاویل پذیرند از مجموع قطع بمقصود حاصل شود، و شاید برای آن چنین گفته که از نصوص ائمه هدی علیه السلام بی اطلاع بوده یا عقیده بدانها نداشته چنانچه از حالش برآید، و گرچه در برخی مواضع اشعار دارد که کیش حق شیعه را داشته، و اما منافات قول بقدم عالم با حشر جسمانی در صورتی درست است که نفوس را بی پایان دانند و هر کدام را از بدنی شمارند، و تناسخ روا ندارند چنانچه ارسطو و متاخران او گفته اند.ولی اگر گویند نفوس قدیمند ولی تعلق آنها ببدن حادث است چنانچه افلاطون و پیروانش گفته اند که تنها نفوس قدیمند ولی سائر عالم و همه تنها حادث

و پایان پذیرند، این اشکال نشود، یا گفته شود یک نفس ممکن است بر سبیل تناسخ بچند بدن نامتناهی تعلق گیرد و در معاد یک نفس با یک بدن برگردد اشکال نشود «۱».آری عقیده به قدم نفوس بشریه در نوع خود، و حدوثشان با پیدایش بدنها پیاپی و بی پایان، چنانچه مشائیها بنقل از متاخران از آنها گویند از چیزهائیست که با تصدیق بما جاء به النبی صلّی اللَّه علیه و آله بلکه با کلام پیغمبران دیگر از چند راه جمع نمیشود و مخالفت دارد.

۱ - تصدیق بوجود آدم و حواء که قرآن و سنت متواتره مشروحا بدان گویایند.

۲ - آنها معتقدند که هیولای عناصر شخصا قدیم است و صورتهای ناپایان پیاپی بخود گیرد، و باید بگویند بدنهای نامتناهی از حصص هیولا موجود میشوند، و نفوس نامتناهی بدانها تعلق میگیرند، زیرا بعقیده آنها ممکن نیست دو صورت بیک حصه از هیولا تعلق گیرند، و با اعتراف بمعاد جسمانی باید ملتزم شوند بتعلق نفوس نامتناهی بیک بدن و مفاسد دیگر هم دارد که ما برای اختصار آنها را وانهادیم.

تصورى كه ما معمولاً از شفاعت داريم آن است كه شخص ديگرى را شافع قرار دهيم تا نزد خداوند از ما شفاعت نمايد در حالى كه در منطق قرآن كريم، شفاعت كننده اصلى، خود خداوند متعال است :

(قُلْ للّهِِ الشَّفاعَةُ جَميعاً... ).(۱۷۸)

«شفاعت كلاًّ از آن خداوند متعال است... ».

اينك اين سئوال مطرح مى شود كه چگونه خود خداوند مى تواند شفيع باشد در حالى كه شفيع بايد واسطه بين انسان و خداوند باشد؟

در پاسخ بايد گفت زمانى كه ما خداوند را شفيع قرار مى دهيم در واقع صفتى از او را واسطه بين خود و او قرار مى دهيم. در دعاى سى و يكم از «صحيفه سجاديه» چنين آمده است :

«وَشَفِّعْ فى خَطاياىَ كَرَمَكَ».

«كرم خودت را براى خطاهاى من شفيع قرار بده».

و در چند سطر بعد آمده است :

«وَلا شَفيعَ لى اِلَيْكَ، فَلْيَشْفَعْ لى فَضْلُكَ».

«كسى نيست تا شفاعت مرا نزد تو بنمايد، پس تو فضل خودت را شفيع من قرار ده».

به عبارت ديگر، عدل الهى اقتضا مى كند كه خداوند متعال ما را بر اساس گناهانمان عقاب نمايد، اما از سوى ديگر هم، فضل و كرم بى پايان الهى اقتضا مى كند كه خداوند ما را ببخشايد پس ما دست به دامان فضل و كرم الهى مى شويم و آنها را شفيع خود قرار مى دهيم تا عقاب الهى شامل ما نگردد.

حال اگر كسى اشكال كند كه شفاعت باعث مى شود فرد گنهكار به مجازات خود نرسد و اين با سنّت الهى كه هر انسانى بايد به نتيجه اعمال خود برسد، منافات دارد، در پاسخ اين اشكال بايد گفت : منافاتى در بين نيست بلكه در اينجا هم انسان به نتيجه اعمال خود مى رسد.

در توضيح اين مطلب بايد گفت كسى كه مرتكب معصيت شده است مى تواند با اعمال صالحِ خود، اثر آن معصيت را خنثى نمايد، و حتى بالاتر از آن، مى تواند آن معصيت را كه از سيّئات است به حسنه تبديل نمايد.

يكى از اين اعمال صالح، راز و نياز به درگاه خداوند و طلب شفاعت از اوست ؛ يعنى همانگونه كه گناه باعث دورى انسان از درگاه الهى مى شود و انسان را مستوجب عقاب مى نمايد، بازگشت به درگاه الهى و توسل به فضل و كرم خداوند، - چيزى است كه انسان را مستوجب ثواب و عفو و مغفرت خداوند مى كند، پس در اينجا هم انسان به نتيجه عمل خود رسيده است. بيان اين نكته نيز ضرورى است كه شفاعت هم مانند هر امر ديگرى حساب و كتاب و شرايط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه هركس با هرشرايطى، از خداوند طلب شفاعت نمايد و خداوند هم بدون حساب و كتاب، تمام خطاها و گناهان او را ببخشد بلكه در كنار طلب شفاعت، انسان بايد هركارى را كه براى از بين رفتن گناهانش لازم است انجام بدهد؛ مثلاً حقوق الهى و حقوق مردم را كه بر گردن دارد بايد ادا نمايد و از هيچ كار صوابى براى پاك كردن خطاى خود دريغ نورزد. بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت از جهات زيادى با توبه و طلب مغفرت شباهت دارد. اينك ببينيم چه ارتباطى ميان «شفاعت و توبه» وجود دارد.

به طور خلاصه مى توان گفت اگر شفاعت الهى نباشد توبه فايده و نتيجه اى ندارد. زمانى كه انسان توبه مى كند، دانسته يا ندانسته از خداوند طلب شفاعت مى نمايد و او را شفيع قرار مى دهد، حال اگر شفاعت الهى شامل حال او بشود، توبه اش پذيرفته مى گردد و الاّ پذيرفته نخواهد شد.

نكته ديگرى كه قابل ذكر است در مورد شفاعت دنيوى و اخروى است. عده اى غفلت نموده گمان مى كنند شفاعت تنها مربوط به روز قيامت است، در حالى كه مى توان گفت شفاعت در دنيا از بعضى جهات مهمتر از شفاعت جهان آخرت است ؛ چه اينكه شفاعت در دنيا علاوه بر اينكه گناهان را از بين مى برد، موجب مى شود انسان بتواند به كسب خوبيها و كمالات بپردازد در حالى كه در روز قيامت جايى براى كسب و به دست آوردن، وجود ندارد.

بله، اهميت شفاعت در روز قيامت در آن است كه به عنوان آخرين حربه و وسيله مى تواند انسان را از شرّ اعمال خلاف خود نجات بخشد.

مسئله ديگر در مورد شفاعت روز قيامت اين است كه در آن جهان هم شفاعت شرايط و ضوابط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه شفاعت شامل حال هركسى بشود بلكه تنها عده اى كه قابليت آن را دارند مشمول شفاعت مى شوند و اين قابليت چيزى است كه انسان بايد در دنيا كسب نموده باشد. بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت اخروى هم بستگى به اعمال خود انسان در حيات دنيوى دارد.

«يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ!».

«اى كه در راءس شفاعت كنندگان هستى!».

و اين بدان خاطر است كه شفاعت كننده اصلى، خود خداوند است و ديگران تنها با اذن او قادر به شفاعت مى باشند. به عبارت ديگر، هيچكس خود، مستقلاً و جداى از پروردگار متعال، صاحب و داراى چيزى نيست بلكه اين خداوند است كه بايد آن چيز را به او ببخشايد تا داراى آن چيز بشود. مسئله شفاعت نيز چنين است ؛ يعنى بايد خداوند اين قدرت و اختيار را به كسى واگذار نمايد تا آن شخص بتواند شفيع باشد. پس همه شفاعت كنندگان، شفاعت خود را از خداوند اخذ نموده اند، بنابراين، او «اشفع الشافعين» است.

«يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ بِاِذْنِهِ!».

«اى كسى كه جز با اذن او شفاعت فايده اى ندارد!».

همانطور كه قبلاً گفته شد، شفاعت كننده و شفيع اصلى، خداوند متعال است اما در اين ميان، انسانهايى هستند كه آنچنان به درگاه الهى متقرب شده اند و چنان به مقامات الهى دست يافته اند كه داراى صفاتى الهى گشته و از ديگر انسانها ممتاز گشته اند. پروردگار متعال به اين افراد به لحاظ قابليت و لياقتشان امتيازاتى عنايت فرموده كه ديگران از آن محروم هستند؛ به عنوان مثال اين انسانها داراى علم، معرفت، طهارت، قدرت و تقربى هستند كه ديگران فاقد آن مى باشند. اين افراد به واسطه داشتن اين خصوصيات براى ديگر انسانها يك نعمت بزرگ محسوب مى شوند و انسانهاى ديگر به طرق متعدد مى توانند از اين نعمتهاى بزرگ الهى، بهره مند شوند.

انبياى بزرگ الهى و جانشينان معصوم آنان در راءس اين افراد قرار دارند، اينان واسطه هاى هدايت بين خدا و انسان مى باشند، آنان از سوى خداوند مأمور هستند تا دست بشر را بگيرند و او را به سوى هدفى كه خود بدان رسيده اند، راهنمايى كنند. آنان آمده اند تا با قدرت الهى كه به آنان داده شده، بشريّت را از منجلابهاى دنيوى و اخروى نجات دهند و او را از شرّ اعمال زشتش خلاصى بخشند.

يكى از امتيازاتى كه خداوند متعال به اين افراد عنايت فرموده، «شفاعت» ديگر انسانها مى باشد. و اين يك نعمت بزرگ براى آدميان است تا به اين وسيله بتوانند خود را از بديها گسسته و به خوبيها پيوند بزنند.

بايد دانست مطالبى كه قبلاً درباره شفاعت الهى ذكر شد، در اينجا نيز صدق مى كند؛ و آن اينكه اولياى الهى هركسى را مورد شفاعت قرار نمى دهند بلكه كسانى كه لياقت آن را كسب كرده باشند، مورد شفاعت قرار مى گيرند. و شفاعت آنان، هم در دنيا مى تواند شامل انسان شود و هم در آخرت.

مسئله ديگرى كه قابل توجه است اذن و اجازه الهى در مورد شفاعت است. همانگونه كه در جمله ابتداى بحث آمده است، تنها شفاعتى فايده بخش است كه همراه با اذن خداوند متعال باشد، حال اين سئوال مطرح مى شود كه اذن به چه كسى و براى چه چيزى؟ در پاسخ مى توان گفت اذن الهى در دو مورد لازم است :

اوّل : در مورد شفاعت كننده، به اين معنا كه هركس نمى تواند شفيع انسان نزد خداوند باشد بلكه تنها كسانى شفيع هستند كه پروردگار متعال به آنان اذن شفاعت داده باشد. و البته واضح است كه خداوند متعال هم به هركسى اذن شفاعت نمى دهد بلكه فقط كسانى كه به مقامات بالاى الهى و معنوى رسيده باشند داراى چنين اذنى هستند. بنابراين، ما براى طلب شفاعت بايد به دنبال انسانهايى بگرديم كه داراى چنين اذنى از سوى بارى تعالى باشند.

دوّم : در مورد شفاعت شونده است. به اين معنا كه پروردگار متعال به شفيع اجازه شفاعت هركسى را نمى دهد، بلكه اولياى الهى فقط براى كسانى مى توانند شافع باشند كه پروردگار متعال اجازه بدهد. بنابراين، انسان بايد سعى كند خود را به مرحله اى برساند كه اجازه الهى، شامل حالِ او بشود. خلاصه اينكه تمام مراحل شفاعت داراى ضوابط و معيارهاى معين و حساب شده اى مى باشد.

سئوال ديگرى كه ممكن است به ذهن بيايد اين است كه با وجود شفيع بودن پروردگار متعال، چه احتياجى به شفاعت ديگران است؟

در پاسخ بايد گفت اين شفاعت چيزى جداى از شفاعت الهى نيست بلكه نوعى از شفاعت الهى است كه از طريق اولياى او انجام مى گيرد. و اين نشانگر مقام و مرتبه اولياى خداوند متعال است.

از سوى ديگر اين سئوال مانند آن است كه پرسيده شود : با وجود آنكه خداوند متعال هدايت كننده است چه نيازى به پيامبران الهى مى باشد؟ كه پاسخ آن روشن است. زيرا آنان وسيله هدايت مى باشند.

نكته ديگرى كه قابل ذكر است، اين است كه بسيارى از اوقات، ما انسانها توان فهم و لياقت ارتباط مستقيم با خداوند متعال را در خود نمى بينيم، پس به واسطه هايى روى مى آوريم كه قدرت چنين كارى رادارندومى توانندمارادراين راه به نحواحسن يارى نمايند.

به هرحال، روى آوردن به اولياى الهى و شفيع قرار دادن آنان سعادتى است كه تنها نصيب عده اى خاص مى شود، آنان كه به مقامات و قابليتهاى آن مردان الهى پى برده و به آن ايمان كامل دارند، آنانى كه يارى آن انسانهاى خدايى را در زندگى خود، احساس ‍ و تجربه نموده اند و با اين تجارب، چشم اميد به آينده خود دوخته اند.

شفاعت در آيات و دعاها

در سوره مباركه سجده، اصل شفاعت از آن خداوند دانسته شده است :

(...مالَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِي وَلا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ ).(۱۷۹)

«... غير از پروردگار براى شما سرپرست و شفاعت كننده اى وجود ندارد پس چرا متوجه نيستيد؟».

و در سوره بقره، آيه ۲۵۵ شفاعت ديگران را تنها با اذن او ممكن مى داند :

(...مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ ... ).(۱۸۰)

«... چه كسى جز با اذن پروردگار مى تواند نزد او شفاعت بنمايد... ».

در دعاى شريف كميل هم حضرت اميرمؤمنانعليه‌السلام خداوند را شفيع خود قرارمى دهد :

«اَللّهُمَّ اِنّى... اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلى نَفْسِكَ».

«پروردگارا! من... تو را به سوى خودت شافع قرار مى دهم».

و در «دعاى ام داوود» چنين آمده است :

«اَللّهُمْ اِنّى اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلَيْكَ وَبِكَرَمِكَ اِلى كَرَمِكَ وَبِجُودِكَ اِلى جُودِكَ وَبِرَحْمَتِكَ اِلى رَحْمَتِكَ وَباَهْلِ طاعَتِكَ اِلَيْكَ».

«بارالها! من از تو به درگاه خودت طلب شفاعت مى كنم و كرم وجود و رحمتت را شفيع قرار مى دهم به سوى خود آنها».

و در آخر مى فرمايد : «از اهل طاعتت طلب شفاعت مى كنم به سوى تو».

شايد معناى شفاعت كرم، جُود و رحمت به سوى خود آنها اين باشد كه ما انسانها فى نفسه لياقت كرم و جُود تو را نداريم، پس كرم و جُود تو را واسطه قرار مى دهيم براى رسيدن به خود آنها، يعنى مرتبه اى از كرم و جُود و رحمت تو بايد شامل حال ما بشود تا لياقت رسيدن به مراتب بالاتر از آن را پيدا كنيم.

و اما در مورد شفاعت اولياى الهى، در «دعاى روز چهارشنبه» چنين آمده است :

«وَارْزُقْنى شَف اعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ».

«بارالها!شفاعت پيامبراكرم كه درودخداوندبراووخاندانش بادرانصيب من بگردان».

و در «دعاى توسل» آمده است :

«يا سادَتى وَمَوالِىَّ... وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَاللّهِ وَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَاللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ».

«اى بزرگان و سروران من (خطاب به معصومينعليهم‌السلام )... و من به درگاه الهى از شما طلب شفاعت مى كنم، پس شما هم براى من نزد خداوند شفاعت نماييد و مرا نزد خداوند از گناهانم نجات بدهيد؛ زيرا شما وسيله من هستيد در پيشگاه الهى».

و در «اعمال مشتركه ماه شعبان» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى شَفيعاً مُشَفّعاً».

«بارالها! پيامبر اكرم را براى من شفيعى مقبول الشفاعه قرار بده».

و ادعيه به اين مضمون فراوان است.

بحث را با كلامى از صاحب كلام به پايان مى بريم :

(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ اِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً).(۱۸۱)

«در روز قيامت تنها كسانى مالك شفاعت هستند و حق شفاعت دارند كه با پروردگار خويش عهد و پيمانى داشته باشند».

«اينك از خود بپرسيم چه كسانى بهتر و بالاتر از انبيا و معصومينعليهم‌السلام با خداوند پيمان بستند و بر سر پيمان خود باقى ماندند؟ آيا غفلت از شفاعت آنان و خود را از آن محروم ساختن، خسران عظيم در دنيا و آخرت نيست؟ آيا به دنبال شفاعت آن شفيعان الهى نرفتن، ناشى از غرور و جهالت نيست؟

بارالها! بر ما منّت بنه و لياقت شفاعت آن بندگان خالصت را به ما عنايت فرما.

عقاب پروردگار سخت است

(۴) «يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!».

«اى كسى كه مجازاتش سخت و سنگين است!».

(۴۲) «يا مَنْ فِى النّارِ عِقابُهُ!».

«اى كسى كه، مجازات او در آتش است!». [با آتش كيفر مى كند].

(۶۸) «يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصادا!».

«اى كسى كه آتش را كمينگاه قرار داده است!».

(۴) «يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!».

«اى كسى كه مكر و دشمنى او سخت است!».

(۷۸) «يا ذَاالْبَطشِ الشَّديدِ!».

«اى سخت گرفتار كننده!».

(۸۰) «يا ذَاالْبَاءسِ وَالنِّقَمِ!».

«اى صاحب سختى و انتقام!».

(۲۴) «يا شَديدَ النَّقِماتِ!».

«اى كسى كه انتقامهايش سخت است!».

(۴۸) «يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!».

«اى كسى كه عذابش بر اساس عدالت است!».

(۸۳) «يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!».

«اى كسى كه هر كس را بخواهد عذاب مى نمايد!».

(۷۸) «يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!».

«اى صاحب بيم و نويد!».

(۷۷) «يا شَديدُ!».

«اى سخت و با شدت!».

عقاب الهى، نتيجه پيمودن راه ناصواب

در بحثهاى قبل دانسته شد كه خداوند متعال راه صواب و ناصواب را براى انسان مشخص نموده است و قدرت پيمودن هر دو مسير را هم به آدمى بخشيده است.

اما در ضمن، نتايج و عواقب پيمودن هريك از اين دو راه را نيز به انسان گوشزد نموده است. اينك مى خواهيم يكى از نتايج پيمودن طريق ناصواب را بررسى كنيم و آن عبارت است از «عقاب الهى».

«يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!».

«اى كسى كه سزايش سخت است!».

در قرآن كريم، سختى عقاب و عذاب الهى بارها تذكر داده شده است ؛ در سوره انفال، درباره عده اى از گنهكاران چنين مى فرمايد :

(...فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللّهَ قَوىُّ شَديدُ الْعِقابِ ).(۱۸۲)

«خداوند آنان را به سبب گناهانشان [به كيفر] گرفت، به درستى كه خداوند داراى قوت و سختى عقاب است».

عقاب الهى چيست؟ و از چه چيزى ناشى مى شود؟

عقاب، سزايى است كه پروردگار متعال در مقابل اعمال خلاف انسان به او مى دهد. بنابراين، اين عمل خود آدمى است كه او را سزاوار چنين مجازاتى مى سازد.

آيا عقاب الهى مختص جهان آخرت است؟

در پاسخ بايد گفت : خير، در همين دنيا هم عقاب الهى گريبانگير انسان مى شود. البته از لحاظ اهميت و عظمت، عقاب دنيوى و اخروى قابل مقايسه با يكديگر نيستند؛ چنانكه در مورد ثواب الهى نيز چنين است. و اين (همانگونه كه در بحثهاى قبل آمد) به خاطر محدوديت و حقارت اين دنياست.

سئوال ديگر اين است كه : چرا عقاب و كيفر الهى شديد و سخت است؟

بايد گفت كه اين عقاب چيزى است كه از ناحيه با عظمت پروردگار صادر شده است و از آنجايى كه خداوند خود عظيم است، هرآنچه از ناحيه او رخ بدهد داراى عظمت است و بزرگى عقاب هم ملازم با شدت آن است.

از سوى ديگر، از بزرگى و سختى كيفر الهى مى توان به بزرگى گناه و معصيت پى برد؛ يعنى برخلاف آن ظاهرى كه ما از گناه مى بينيم و درك مى كنيم، گناه داراى باطن و حقيقتى بسيار عظيم است آنچنانكه كيفر بزرگ و شديد الهى را مى طلبد.

«يا من فى النار عقابه!».

«اى كسى كه مؤ اخذه و عذابش در آتش جهنم است!».

آتش، محل عقاب الهى است آتشى برافروخته از اعمال خود انسان، آتشى كه تجلى كردار آدمى است. و شايد به همين خاطر باشد كه در قرآن كريم از انسان به عنوان هيزم آتش جهنم نامبرده شده است ؛ چه اينكه هيزم، خود، مولِّد آتش است. در سوره مباركه بقره، مى فرمايد : (...فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُها النّاسُ وَالْحِجارَةُ... ).(۱۸۳)

«... بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن، مردم و سنگها مى باشند... ».

«يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصاداً!».

«اى كسى كه آتش جهنم را كمينگاه قرار دادى!».

«مرصاد» به معناى كمينگاه است، «كمينگاه» چه خصوصياتى دارد؟

يكى از خصوصيات «كمين»، غير منتظره بودن آن است. خصوصيت ديگر آن است كه تا قبل از رسيدن به كمينگاه، آسيبى از آن متوجه شخص نمى شود. اين دو حالت را ما در مورد دوزخ و دوزخيان مشاهده مى كنيم ؛ يعنى كسانى كه پايان كارشان آتش است در اين دنيا آنچنان بى خيال و غافل زندگى مى كنند و آنچنان در زندگى دنيوى خود فرورفته اند كه اصلاً انتظار رسيدن به چنان عاقبت تلخى را ندارند.

و از سوى ديگر، آتش دوزخ هم در اين زندگى دنيوى كارى به آنها ندارد و به آنها اجازه مى دهد كه در لهو و لعب خود فرو روند، پس به يك باره، با رفتن از اين دنيا در مقابل آنها ظاهر مى شود و آنان را غافلگير مى كند. در سوره نباء، نيز اين مطلب بيان شده است :

(اِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً ).(۱۸۴)

«همانا جهنم در كمين است».

«يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!».

«اى كسى كه مكر و خصومت او سخت و شديد است!».

«محال» به معناى مكر و نيرنگ آمده است و آن عبارت است از وارونه جلوه دادن حقايق و واقعيات، و اين كار، زمانى انجام مى گيرد كه كسى با ديگرى دشمنى دارد پس، از اين طريق مى خواهد به او آسيب برساند و او را گرفتار سازد. قرآن كريم درباره عده اى مى فرمايد :

(...وَهُمْ يُجادِلُونَ فِى اللّهِ وَهُوَ شَديدُ الْمِحالِ ).(۱۸۵)

«... آنان درباره خداوند مجادله مى كنند در حالى كه خداوند هم شديدالمحال است».

شايد بتوان چنين گفت كه عده اى از كفّار هستند كه به ناحق درباره خداوند مجادله مى كنند و مى خواهند با دلايل نابحق و غيرمعقول حرف خود را به كرسى بنشانند و حقايق را به گونه اى ديگر جلوه داده و ديگران را گمراه نمايند. پس به سبب اين دشمنى و خصومتى كه با حق و اهل حق مى نمايند، خداوند هم واقعيات را براى آنان به گونه اى ديگر جلوه مى دهد به طورى كه به راه خطا رفته و به عذاب سخت الهى گرفتار مى شوند.

«يا ذَاالْبَطْشِ الشَّديدِ!».

«اى سخت گرفتار كننده!».

«بطش» به معناى گرفتن، مسلط شدن و در اختيار درآوردن است، آن هم با قوت و قدرت تمام. و خداوند متعال آدمى را به خاطر اعمالش به سختى مؤ اخذه مى كند، قرآن كريم در سوره بروج، اين عبارت را بيان مى فرمايد :

(اِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ ).(۱۸۶)

«همانا گرفتار نمودن پروردگارت بسيار سخت و سنگين است».

يعنى چنين نيست كه انسان براى هميشه يله ورها باشد و هركارى كه خواست بتواند انجام بدهد، بلكه دست قدرتمند الهى براى مؤ اخذه و بازخواست در انتظار اوست.

«يا ذَاالْبَاءْسِ وَالنِّقَمِ!».

«اى دارنده عذاب و انتقام!».

«باءس» به معناى در سختى افتادن و گرفتار شدن است. «نِقَم» هم جمع «نقمه» و به معناى انتقام كشيدن است. به هرحال، در هردو مورد، عذاب وجود دارد. در قرآن كريم باءس اكثرا در مورد عذابها و سختيهاى دنيا استعمال شده است ؛ مانند :

(فَلَمّا رَاءَوْا بَاءْسَنا قالُوا امَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ ... ).(۱۸۷)

«زمانى كه عذاب و سختى ما را ديدند گفتند به خداى واحد ايمان آورديم...».

بنابراين، در اين دنيا عذاب و باءس الهى بر افراد و اقوام گنهكار وارد مى شود. در قرآن كريم نمونه هاى مهمى از آمدن باءس الهى بر سر اقوم گوناگون ذكر شده است، هرچند كه ما در زمان خود نيز مى توانيم شاهد نمونه هاى عينى آن در ابعاد كوچك و بزرگ باشيم.

كلمه «انتقام» در قرآن كريم، هم بر عذابهاى دنيوى اطلاق شده و هم بر عذابهاى اخروى. در سوره اعراف، آيه ۱۳۶ مى فرمايد :

(فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ ... ).(۱۸۸)

«ما از آنان انتقام گرفتيم پس در دريا غرقشان نموديم... ».

و در مورد انتقام الهى در جهان آخرت، مى فرمايد :

(يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى اِنّا مُنْتَقِمُونَ ).(۱۸۹)

«روزى كه به گرفتارى بزرگ، گرفتار كنيم، همانا كه ما انتقام گيرنده ايم».

همچنين در قرآن كريم، «جرم» به عنوان علت باءس و انتقام ذكر شده است. در سوره انعام، مى فرمايد :

(...وَلا يُرَدُّ بَاءْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ ).(۱۹۰)

«... عذاب و سختى پروردگار متعال از مجرمين برنخواهد گشت و برداشته نمى شود».

و در سوره سجده، مى فرمايد :

(...اِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ ).(۱۹۱)

«... ما از مجرمين، انتقام گيرنده هستيم».

يعنى همانگونه كه ثواب الهى به خاطر اعمال نيك انسان است، عقاب الهى هم به خاطر بديها و گناهان انسان است.

«يا شَديدَ النَّقِماتِ!».

«اى سخت انتقام گيرنده!».

از مطالب گذشته معناى اين عبارت نيز معلوم مى شود.

در سوره آل عمران، عذاب شديد الهى ناشى از انتقام الهى ذكر شده است و معلوم است كه عذاب شديد، ناشى از انتقام شديد است :

(...لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَاللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ ).(۱۹۲)

«... براى كفار عذاب شديدى وجود دارد و خداوند انتقام گيرنده اى با عزت است».

«يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!».

«اى كسى كه عذابش براساس عدل است!».

تمام عذابها، عقابها، انتقامهاى الهى و... كه تا اينجا گفته شد، همه بر اساس عدالت الهى انجام مى پذيرد؛ يعنى عدل الهى اقتضاى چنين امورى را دارد؛ زيرا عدل آن است كه به هر موجودى حقش داده شود و حق افراد گنهكار و مجرم نيز امور مذكور است. در سوره غافر، مى فرمايد :

(اَلْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَومَ ... ).(۱۹۳)

«در روز جزا هركس بر طبق اعمال انجام شده اش جزا داده مى شود و هيچ ظلمى در اين روز نيست... ».

و در سوره آل عمران، درباره عده اى از كفار چنين آمده است :

(... وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ # ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَاَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّ مٍ لِلْعَبيدِ ).(۱۹۴)

«... به آنان مى گوييم كه عذاب آتشين را بچشيد، اين عذاب به سبب آن اعمالى است كه خود انجام داده ايد و خداوند نسبت به بندگان ظالم نيست».

«يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!».

«اى خدايى كه هركس را بخواهد عذاب مى كند!».

عذاب الهى بر اساس خواست الهى انجام مى گيرد. و خواست الهى نيز با عدالت، حكمت و ديگر صفات الهى، انطباق و هماهنگى كامل دارد. بنابراين، عذاب «من يشاء» با «عدل» بودن عذاب، هيچگونه منافاتى ندارد بلكه عين يكديگر هستند. در واقع از آنجايى كه در صفات پروردگار متعال هيچگونه عيب و نقصى وجود ندارد، بنابراين، خواستِ برخاسته از اين صفات نيز فاقد هرگونه عيب و نقص مى باشد و اين برخلاف موجوداتى چون انسان است كه به لحاظ ناقص بودن صفاتشان، داراى خواست و كردارى معيوب و ناقص مى باشند.

«يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!».

«اى دارنده بيم و نويد!».

اين عبارت در بحث «وعده و وعيدهاى الهى» آمد. در اينجا بايد گفت كه عذاب دوزخ محل اصلى تحقق «وعيد» الهى مى باشد.

«يا شَديدُ!».

«اى بسيار سخت!».

«شدت» به معناى سختى و تندى و امثال آن است. در قرآن كريم، كلمه شديد بيش از همه در دو مورد «عذاب و عقاب» استعمال شده است ؛ مانند شديدالعذاب و شديدالعقاب. «شدت»، احتياج به قوت و قدرت دارد و در خداوند هم ضعفى نيست كه مانع از شديد بودن او باشد. در سوره بقره، مى فرمايد :

(...اَنَّ الْقُوَّةَ للّهِِ جَميعاً وَاَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ ).(۱۹۵)

«... به درستى كه همه توان و قدرت از آن خداوند است. و عذاب خداوند بسيار سخت مى باشد».

بررسى آيات و دعاها پيرامون عقوبت الهى

اينك به بررسى آيات و ادعيه مربوطه مى پردازيم :

در اولين جمله از دعاى ابى حمزه ثمالى چنين آمده است : «اِلهى! لا تُؤَدِّبْنى بِعُقُوبَتِكَ».

«خدايا! مرا با كيفر و عقوبت خودت ادب مكن».

از اين جمله مى توان فهميد كه گاهى اوقات، مجازات الهى براى آن است كه انسان بيدار شود و طريق انحرافى را ترك نمايد. حال در اين جمله از دعا از خداوند خواسته مى شود كه خدايا! مرا از اعمال انحرافى حفظ كن تا لازم نباشد براى تنبّه من، مرا عقاب نمايى.

در دعاى شريف «كميل » حضرت علىعليه‌السلام ملاكهاى خلاصى از آتش دوزخ را چنين بيان مى فرمايند :

ِلهى وَسَيِّدى وَرَبّى! اَتُراكَ مُعَذِّبى بِنارِكَ بَعْدَ تَوْحيدِكَ وَبَعْدَ مَا انْطَوى عَلَيْهِ قَلْبِى مِنْ مَعْرِفَتِكَ وَلَهِجَ بِهِ لِسانى مِنْ ذِكْرِكَ وَاعْتَقَدَهُ ضَميرى مِنْ حُبِّكَ وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرافى وَدُعائى خاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ».

«اى خداى من و اى آقا و پروردگارم! آيا ممكن است مرا به آتش خودت عذاب كنى آن هم بعد از اينكه موحد شدم و قلبم از معرفت تو پر شد و زبانم به ذكر تو روان و محبّت تو در درونم استوار گرديد. و پس از آنكه حقيقتا به ربوبيّت تو اعتراف كردم و خاضعانه تو را خواندم؟».

در اينجا حضرت علىعليه‌السلام با بيان صفات خود به خداوند عرض مى كنند كه چگونه ممكن است تو شخصى را با چنين خصوصياتى عذاب نمايى ؛ يعنى همانگونه كه سابقا گفته شد، ثواب و عقاب الهى طبق ضوابط و شرايط خاص و حساب شده اى به انسانها تعلق مى گيرد و خداوند كوچكترين ظلم و بى عدالتى در حق كسى روا نمى دارد. بعضى از صفاتى را كه حضرت بيان مى كنند چنين است : موحد بودن، داشتن قلبى لبريز از معرفت پروردگار، ذاكر پروردگار بودن، محبت خداوند را داشتن و... و معلوم است كسى كه در درون داراى چنين حالات و صفاتى باشد در برون هم انسان صالح و سالمى خواهد بود و چنين شخصى البته استحقاق عذاب الهى را نخواهد داشت.

در چند سطر بعد، حضرت در مقام مقايسه عقاب دنيا و آخرت چنين مى فرمايند :

ِّ! وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَليلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَعُقُوباتِها... عَلى اَنَّ ذلِكَ بَلاءٌ وَمَكْرُوهٌ، قَليلٌ مَكْثُهُ يَسيرٌ بَقائُهُ قَصيرٌ مُدَّتُهُ فَكَيْفَ احْتِمالِى لِبَلاءِ الاْخِرَةِ وَجَلَيلِ وُقُوعِ الْمَكارِهِ فيها وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَيَدُومُ مَقامُه وَلا يُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ».(۱۹۶)

«اى بخشنده، اى پروردگار! تو ضعف و كم طاقتى مرا نسبت به بلاها و كيفرهاى دنيايى مى دانى... با اينكه اين بلاها طولانى مدت نيستند و دوام آنها كم است، حال من چگونه بلاها و سختيهاى آخرت را تحمل نمايم در حالى كه بلاى آخرت، طولانى و دايمى است و نسبت به اهلش تخفيف پذير نيست».

قبلاً در مورد مطابقت عذاب الهى با عدالت الهى صحبت شد در «دعاى ابى حمزه ثمالى» در اين باره چنين مى فرمايد :

«اِلهى اِنْعَفَوْتَفَمَنْاءَوْلى مِنْكَبِالْعَفْوِ؟وَاِنْعَذَّبْتَفَمَنْاَعْدَلُمِنْكَ فى الْحُكْمِ؟».

«خداوندا! اگر عفو كنى، كسى سزاوارتر از تو براى عفو كردن نيست و اگر هم عذاب نمايى، كسى از تو عادلتر در قضاوت و حكم نيست. (به عبارت ديگر، عذاب تو مطابق با عدل و بر اساس عدالت است ».

از آنجايى كه آتش دوزخ بدترين عاقبت و سرنوشت ممكن براى آدمى است، لذا در لابلاى اكثر ادعيه، درخواست نجات و خلاصى از آن آمده است، به عنوان نمونه به دعاى زير كه در «اعمال مشتركه شبهاى قدر» آمده است مى توان توجه نمود (لازم به تذكر است كه اين دعا را خواننده بايد در حالى بخواند كه قرآن كريم را گشوده و در مقابل خود نهاده است) :

«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَما فِيْهِ وَفِيهِ اسْمُكَ الاَكْبَرُ وَاَسْمائُكَ الْحُسْنى وَما يُخافُ وَيُرجى اَن تَجْعَلَنى مِنْ عُتقائِكَ مِنَ الْنّارِ».

«بارالها! من به كتابت كه نازل فرموده اى و به آنچه در آن هست و در آن نام بزرگ تو و نامهاى نيك تو است و در آن آنچه مايه بيم و اميد است مى باشد، از تو مى طلبم كه مرا از آزاد شدگانت از آتش قرار بدهى».

در اين دعا با واسطه قرار دادن قرآن كريم و بيان محتواى آن، از خداوند متعال تقاضاى آزادى از آتش شده است.

مناسبت اين دعا در شبهاى قدر اين است كه خداوند رحيم در ليالى قدر به رحمت و مغفرت عظيم خويش تعداد بى شمارى از آدميان را از عذاب دوزخ خلاصى مى بخشد و نجات مى دهد. سعادتمند آنكه بتواند از فرصت اين شبها حسن استفاده را بنمايد و خود را در شمار آزاد شدگان قرار دهد. و بى سعادت كسى است كه چنين نصيب بزرگى را به راحتى از كف بدهد.

از جمله دعاهاى معتبرى كه در اين زمينه خوانده مى شود، همين دعاى شريف «جوشن كبير» است. از عبارتى كه در پايان هر فصل از اين دعا بايد گفته شود مى توان به اهميت درخواست خلاصى از آتش دوزخ پى برد آن عبارت چنين است :

«سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اءَنْتَ! اَلْغُوثَ! اَلْغَوثَ! خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ!».

«پاك و منزّهى اى كه جز تو پروردگارى نيست، به فرياد رس، به فرياد رس و ما را اى پروردگار! از آتش، خلاصى بخش».

استحباب خواندن اين دعا نيز در ماه مبارك رمضان وارد شده است و خواندن آن در شبهاى قدر، رايج و مرسوم است.

در اينجا بايد توجه كرد كه خلاص شدن از آتش دوزخ، امرى نيست كه اثر آن فقط در روز قيامت ظاهر شود بلكه اثرات مهم آن در همين دنيا ظاهر مى شود؛ زيرا اين آتش ‍ چيزى است كه ما با دست خود برافروخته ايم، اين آتش، آتش زشتيهاى ماست، آتش ‍ كردارهاى نابجا و ناصواب ماست، آتش ناپاكيها و بديهاى ماست، آتش سركشيها و طغيانهاى ماست، آتش گناهان و عصيانهاى ماست، آتش تيرگيها و ظلمتهاى درونى ماست، آتش اوصاف غيرانسانى ماست، آتش خواسته هاى حيوانى ماست، آتش ‍ نامردميها و خودخواهيهاى ماست، آتش دورى از خداوند و غفلتهاى ماست و خلاصه آتشى است برخاسته از تمامى بديهاى ما.

بنابراين، خلاصى از چنين آتشى ؛

به معناى خلاصى از تمام اين بديهاست،

به معناى شستشوى تمام ناپاكيهاست،

به معناى زدودن تمام ظلمتهاست،

به معناى دور شدن از همه پليديهاست،

به معناى رهايى از تمام گرفتاريهاى خودساخته است،

به معناى فرار از آينده نامعلوم و سرنوشت تاريك و مبهم است،

به معناى رهايى از خشم و غضب خالق متعال است و...

و از سوى ديگر، اين رهايى و خلاصى، مقدمه اى است براى پاكيها و طهارتها، براى نورانى شدن و به سوى نور رفتن، براى محبوب خدا شدن و به خداوند عشق ورزيدن، براى بازشدن چشمها و گوشها و دريافت حقايق، براى كسب معرفت و در طريق حق گام برداشتن، براى رسيدن به اوصاف و كمالات انسانى و الهى. براى ساختن آخرتى به زيبايى و عظمت بهشت و دنيايى به خوبى تمام خوبيها و...

حال با اين اوصاف، آيا سعادتى بالاتر از اين رهايى و خلاصى وجود دارد؟ و آيا خواسته مهمترى وجود دارد كه جايگزين اين طلب و خواسته بشود؟ بنابراين، بى جهت نيست كه دعاى عظيم الشأنى مانند دعاى جوشن كبير، در طلب اين خواسته، خوانده شود، و يا در شبهاى قدر با گشودن قرآن كريم و واسطه قرار دادن آن، چنين خواسته اى از خداوند متعال طلب شود.

اينك به يكى ديگر از ابعاد عذاب الهى از ديد قرآن كريم نگاه مى كنيم، قرآن كريم، آتش دوزخ را مايه ذلّت، خوارى و زبونى مى داند. در سوره آل عمران، آيه ۱۹۲ چنين مى فرمايد :

(رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ اَخْزَيْتَهُ ... ).

«پروردگارا! هركس را كه تو داخل آتش نمايى، در واقع خوارش نموده اى...».

از طرف ديگر مى دانيم كه خوارى و ذلّت، امرى است مربوط به شخصيت انسان، بنابراين، مى توان چنين فهميد كه عذاب الهى تنها يك عذاب جسمانى نيست بلكه بالاتر و مهمتر از آن يك عذاب روحى و روانى است و اين مسئله اى است كه سختى و دردناكى آن بسيار بيشتر از عذاب جسمانى است.

در پايان، مطلب را با طرح سئوالى به آخر مى بريم : آيا از آتش دوزخ سخت تر هم چيزى هست؟

در پاسخ بايد گفت : براى ما انسانهاى معمولى كه داراى معارف و ادراكات معمولى هستيم، چيزى بدتر از آتش جهنم قابل تصور نيست. اما آنانكه به حقايقى بالاتر و والاتر دست يافته اند به گونه اى ديگر پاسخ مى دهند، اميرمؤمنان علىعليه‌السلام «فراق پروردگار» را سخت تر از عذاب دوزخ مى شمارند و در دعاى «كميل» چنين مى فرمايند :

«فَهَبنى يا اِلهى وَسَيِّدى وَمَوْلاىَ وَرَبّى! صَبَرْتُ عَلى عَذابكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ».

«خداى من! آقا و مولايم و اى پروردگار من! فرضا كه عذاب تو را تحمل كنم اما دورى و فراق تو را چگونه تحمل كنم؟».

به عبارت ديگر، حضرت سختى عذاب جهنم را نه از جهت آتش آن، بلكه بالاتر و مهمتر از آن، جهنم را از اين جهت دردناك مى دانند كه سبب دورى و جدايى انسان از پروردگارش مى شود. البته اين گفتار كسانى است كه وصال يار را چشيده اند و در جوار قرب الهى جاى گرفته اند، پس دردناكى و هولناكى فراق پروردگار را با تمام وجود، مى توانند احساس كنند. بنابراين، دورى از عذاب را طلب مى كنند تا در نزديكى دوست، باقى بمانند.

خداوند، بهترين پاداش دهنده است

(۴۴) «يا مُثيبُ!».

«اى پاداش دهنده!».

(۴) «يا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ!».

«اى كسى كه پاداش نيكو، نزد اوست!».

(۴۲) «يا مَنْ فى الْجَنَّةِ ثَوابُهُ!».

«اى كسى كه پاداش او در بهشت است!».

(۵۶) «يا مَنْ لَهُ الْجَنَّةُ الْمَاءْوى!».

«اى كسى كه بهشت محل سكنى، از آن اوست!».

(۶۴) «يا شَريفَ الْجَزاء!».

«اى كه پاداشش بزرگوارانه و شرافتمندانه است!».

(۵) «يا دَيَّانُ!».

«اى جزا دهنده!».

(۶۳) «يا مَنْ لا يُضيعُ اَجْرَالْمُحْسِنينَ!».

«اى كسى كه پاداش نيكوكاران را ضايع نمى گرداند!».

«يا مُثيبُ!».

«اى پاداش دهنده».

«ثواب» به معناى اجر و پاداش است و آن چيزى است كه در مقابل اعمال نيك آدمى، به او داده مى شود. در قرآن كريم از دو نوع ثواب نام برده شده است ؛ يكى «ثواب دنيا» و ديگرى «ثواب آخرت». و در ضمن، تذكر داده شده كه هردو نوع ثواب، نزد خداوند و از آن اوست لذا براى كسب آنها چاره اى جز رفتن به سوى حق تعالى نيست.

در اين ميان، عده اى تنگ نظرى و غفلت مى كنند و فقط به دنبال پاداشها و نتايج دنيوى مى گردند و اعمال خود را بر طبق رسيدن به چنين نتيجه اى تنظيم مى كنند و بر اين اساس ‍ چه بسا از خداوند و راه حق، فاصله مى گيرند و مرتكب انواع گناه و معصيت و حتى جنايت مى شوند تا به دنياى خود نايل شوند.

اين عده نه تنها خود را از ثواب آخرت محروم مى كنند بلكه حتى مى توان گفت به ثواب واقعى دنيا هم نمى رسند. چه اينكه «ثواب» چيزى است كه در آن خير و خوبى و بركت وجود داشته باشد و آيا با اعمال شر و نادرست مى توان به نتيجه خير و نيك رسيد؟ بنابراين، براى رسيدن به نتايج و پاداشهاى خوب دنيوى هم راهى جز راه حق وجود ندارد.

و همينطور براى رسيدن به پاداش اخروى بايد راهى را كه خداوند متعال در دنيا براى انسان ترسيم نموده پيمود، به عبارت ديگر، ثواب دنيا و آخرت به صورت حساب شده و بر طبق اعمال خاصى نصيب انسان مى شود به طورى كه تا آن اعمال انجام نگيرد، آن نتايج حاصل نمى شود. بنابراين، به طور كلى مشاهده مى كنيم كه براى رسيدن به ثواب، چه در دنيا و چه در آخرت، بايد راه حق الهى را پيمود، پس ثواب دهنده و مثيب، پروردگار قادر است. در سوره نساء، چنين مى فرمايد :

(مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَاللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ. .. ).(۱۹۷)

«كسى كه خواستار ثواب دنيوى است، بايد بداند كه ثواب دنيوى و اخروى، نزد خداوند است... »؛ يعنى براى رسيدن به آن دو بايد راه حق الهى را پيمود.

«يا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ!».

«اى كسى كه پاداش نيكو، نزد اوست!».

گفته شد كه ثواب، پاداشى است كه در قبال اعمال آدمى به او داده مى شود، اما بايد دانست كه تمام پاداش اعمال انسان را نمى توان در دنيا به او داد. و اين به خاطر آن است كه اين دنيا حقيرتر و كوچكتر از آن است كه قابليت و ظرفيت همه اين پاداشها را داشته باشد. پس پروردگار عالميان، براى ما خاكيان، جهانى ديگر با عظمتى غيرقابل تصور، خلق نموده تا انسان را در آن جهان به پاداش اعمالش برساند.

البته اين مطلب از طرفى هم عظمت كارها و اعمال آدمى را مى رساند؛ يعنى كارهايى را كه ما در اين دنيا انجام مى دهيم و پس از اتمامشان، آنها را پايان يافته تلقى مى كنيم، داراى چنان اهميت و عظمتى هستند كه فقط در آن جهان مى توان به آن پى برد.

به هرحال، قرآن كريم از ثواب اخروى به نام «حسن الثواب» نام مى برد تا انسان به اهميت آن پى برده و به خاطر دنياى گذرا از آن غافل نگردد. در سوره آل عمران، پس ‍ از بيان اين مطلب كه مجاهدين و كشته شدگان در راه خدا وارد بهشت خواهند شد، چنين مى فرمايد :

(...ثَواباً مِنْ عِنْدِاللّهِ وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْثَّوابِ ).(۱۹۸)

«... اين ورود به بهشت، ثواب و پاداشى است از سوى پروردگار و ثواب نيكو، نزد خداوند است».

«يا مَنْ لَهُ الْجَنَّةُ الْماءْوى!».

«اى كسى كه بهشت محل سكنى، از آن اوست!».

«يا مَنْ فى الْجَنَّةِ ثَوابُهُ!».

«اى كسى كه پاداش او در بهشت است!».

قرآن كريم با تعابير گوناگون، اوصاف بهشت و بهشتيان را بيان فرموده است ؛ در سوره نحل، دخول در جنت و بهشت را نتيجه كردار و اعمال بهشتيان ذكر مى كند :

(...سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ).(۱۹۹)

«... سلام بر شما! داخل بهشت شويد به سبب كارهايى كه انجام داده ايد».

و در سوره نازعات، بهشت، ماءوى و مسكن چنين افرادى دانسته شده : (وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى # فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَاءْوى ).(۲۰۰)

«و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش بترسد (و مرتكب معصيت شود) و نفس ‍ خويش را از پيروى هوا و هوس باز دارد، پس بهشت براى او مسكن و ماءوى خواهد بود».

بنابراين، همانگونه كه ملاحظه مى شود و قبلاً نيز بيان شد، ثواب الهى و بهشت ابدى بر اساس ضوابط و معيارهايى دقيق و مشخص كه از سوى پروردگار متعال وضع شده، نصيب آدمى مى شود.

در سوره مباركه صافات، برخى از ثوابهاى الهى در جنّت چنين بيان شده است :

(اِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ # اُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ # فَواكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ # فى جَنّاتِ النَّعيمِ # عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ # يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَاءْسٍ مِنْ مَعينٍ # بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ # لا فيها غَوْلٌ وَلاهُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ ).(۲۰۱)

در چند آيه قبل از اين، قرآن كريم ابتدا عذابها و گرفتاريهاى گوناگون مردم را در روز قيامت و در دوزخ بيان مى كند و سپس چنين مى فرمايد :

«بجزبندگان خالص خداوندكه براى آنان دربهشت، رزق وروزى معيّنى وجود دارد كه آن ميوه هاى بهشتى است و ايشان اكرام مى شوند، در بهشتهاى پرنعمت، آنان در تختها و سريرها در مقابل يكديگر قرار گيرند، به دست ساقيان بهشتى، جامى از شراب كه از نهر جارى است، بر گرد آنان چرخانده شود، شرابى سفيد كه براى نوشندگانش لذيذ است، در آن شراب نه چيزى هست كه سبب كسالتى شود و نه آنان از خوردنش بى عقل مى شوند».

بايد دانست كه اينها گوشه اى از نعمتهاى بهشت است كه براى ما تا اندازه اى قابل درك مى باشد، اما نعمتهاى الهى در روز قيامت، به اين امور اختصاص ندارد بلكه برخى نعمتهاى بالاتر وجود دارد كه براى ما خاكيان قابل درك و تصور نيست.

«يا شَرِيْفَ الْجَزاءِ!».

«اى آنكه داراى جزايى بلند مرتبه هستى!».

جزايى كه از كسى به ديگرى مى رسد، هرچند متناسب با شخص گيرنده جزا مى باشد، اما از سوى ديگر و بلكه مى توان گفت مهمتر از آن، اين جزا متناسب با شخص جزا دهنده است ؛ براى همين ملاحظه مى كنيم افرادى كه كار يكسانى انجام داده اند از سوى افراد مختلف به پاداش و جزاى متفاوتى مى رسند.

و اما در مورد جزاى الهى، از آنجايى كه خداوند خود اشرف از هر شريفى مى باشد : «يا اَشْرَفَ مِنْ كُلِّ شَريفٍ!»، بنابراين، جزاى او هم جزايى شريف و متناسب با شرافت خود او مى باشد، در ضمن بايد توجه كرد كه وقتى جزا شريف باشد، گيرنده آن نيز به نوعى شرافت، دست مى يابد، به همين جهت، بهشت براى بهشتيان يك شرافت بزرگ محسوب مى شود، همانگونه كه دوزخ براى اهلش مايه ذلّت و خوارى است.

«يا دَيّانُ!».

«اى جزا دهنده!».

«ديان» يك معنايش پاداش و جزا دهنده است و خداوند متعال «ديان» است از آن جهت كه عادل، حكيم و رحيم است. پروردگار متعال جزاى اصلى را در روز قيامت به انسانها مى دهد و به همين خاطر، روز قيامت «يوم الدين» ناميده شده و خداوند متعال نيز در قرآن كريم خود را «مالك يوم الدين» معرفى نموده. به هرحال، اين عبارت نيز با عبارات قبلى، قريب المعنى است.

«يا مَنْ لا يُضيعُ اَجْرَالْمُحْسِنينَ!».

«اى كسى كه اجر و پاداش نيكوكاران را هدر نمى دهد!».

اين عبارت نيز در بحث «حسنات» آمده است.

پاداش الهى در ديگر دعاها و آيات

در «دعاى روز چهارشنبه» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ... اِجْعَلْ... رَغْبتى فى ثَوابِكَ».

«پروردگارا!... رغبت مرا در كسب ثواب خودت قرار ده».

به عبارت ديگر، رغبت هركس به چيزى تعلق مى گيرد، اما اگر اين رغبت به ثواب الهى تعلق گيرد، موجب مى شود كه انسان راه كسب ثواب الهى را بپيمايد و آن همان راه حق و راه صحيح زندگانى است.

و در «دعاى روز شنبه» آمده است :

«اَسْئَلُكَ... اَنْ تُعِينَنى عَلى طاعَتِكَ وَلُزُومِ عِبادَتِكَ وَاسْتِحْقاقِ مَثُوبَتِكَ».

«از تو مى خواهم... كه مرا بر اطاعت و عبادت خودت و سزاوار شدن براى ثوابت، يارى نمايى».

نكته اى كه در اين جمله هست آن است كه براى نايل شدن به ثواب الهى بايد استحقاق آن را داشت، به همين جهت، قبل از استحقاق ثواب مى فرمايد مرا بر اطاعت و عبادت يارى نما؛ چون اين امر در واقع، مقدمه اى است براى مستحق شدن. شبيه اين جمله در «دعاى روز پنجشنبه» آمده است :

«اَللّهُمَّ اقْضِ لى... عِبادَةً اَسْتَحِقُّ بِها جَزيِلَ مَثُوبَتِكَ».

«خدايا!... عبادتى را براى من مقدر فرما كه به واسطه آن به ثواب بزرگ تو نايل گردم».

بنابراين، كسب پاداش، بدون عمل لازم براى آن معنا ندارد.

مطلب ديگر، «اميدداشتن»به ثواب الهى است، در«مناجات شعبانيه»چنين آمده است :

«يا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ!».

«اى بخشنده اى كه ثواب خود را از شخص اميدوار به ثوابت، دريغ نمى كنى!».

واضح است كه اميد داشتن به ثواب الهى، لازمه اش قطع اميد از ثوابهاى غيرخدايى است ؛ يعنى كسى كه منتظر پاداش از دست اين و آن است و يا به خويشتن مغرور است و مى گويد : ما خود به پاداش خويش خواهيم رسيد، چنين كسى را نمى توان اميدوار به ثواب الهى دانست.

درباره جزاى شريف الهى نيز در قرآن كريم چنين آمده است :

(وَاَمّا مَنْ امَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى... ).(۲۰۲)

«آن كس كه ايمان آورده و عمل شايسته و صالح انجام بدهد، برايش پاداش و جزايى نيكوست... ».

در اين آيه نيز جزاى الهى، به ايمان و عمل صالح مشروط شده است.

مطلب ديگرى كه از آن مى توان به شرافت و بزرگوارى پروردگار متعال در جزا دادن، پى برد آن است كه پروردگار متعال جزايى بيشتر و بهتر از اعمال آدمى به او مى دهد، يعنى جزايى بالاتر از استحقاق انسان (البته اگر بتوان نام آن را استحقاق گذاشت ؛ چون همان عملى را هم كه انسان انجام مى دهد با توفيق و فضل الهى انجام مى شود) در سوره نمل، چنين مى فرمايد :

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِ يَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ).(۲۰۳)

«كسى كه با حالت ايمان، عمل صالح انجام بدهد اعم از زن و مرد، ما به او زندگانى پاكيزه اى مى بخشيم و پاداش او را به بهتر از آن چيزى كه انجام داده مى بخشيم».

به هرحال، مخازن بخشش الهى محدود نيست تا خداوند نتواند زياد ببخشد، اگر محدوديتى هست از جانب ماست كه نمى توانيم دريافت خودمان را بسيار كنيم، لذا ما بايد در صدد افزايش ظرفيت خود باشيم، همچنين اين آيه از سوره انعام، مضامين بالا را مى رساند :

(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها ... ).(۲۰۴)

«آن كس كه كار نيكى انجام دهد برايش ده برابر آن خواهد بود... ».

خداوند صاحب تمام روزيها و نعمتهاست

(۸) «يا ذَاالاْ لاءِ وَالنَّعْماءِ!».

«اى صاحب روزيها و نعمتها!».

(۷۶) «يا مَنْ لا تُحصى الائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش قابل شمارش نيست!».

(۵۵) «يا مَنْ لا تُحْصِى الْعِبادُ نِعَمَهُ!».

«اى كسى كه بندگانش، نعمتهاى او را نتوانند شمرد!».

(۷۶) «يا مَنْ لا تُعَدُّ نَعْمائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به عدد نيايد!».

(۷۱) «يا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ!».

«اى كسى كه نعمتهايش بى شمار است!».

(۱۱) «يا وَلِيّى عِنْدَ نِعْمَتى!».

«اى صاحب و ولى نعمت من!».

(۲۳) «يا ذَاالنِّعْمَةِ السّابِغَةِ!».

«اى صاحب نعمت فراگير!».

(۹۰) «يا مَنْ لا يُتِمُّ النِّعْمَةَ اِلاّ هُوَ!».

«اى كسى كه جز او كسى نعمت را كامل و تمام نمى كند!».

(۸۲) «يا مَنْ اَنْعَمَ بِطَولِهِ!».

«اى كسى كه به سبب فضلش، نعمت مى بخشد!»

راه رسيدن به نعمتهاى الهى

«نعمت» در لغت به معناى نرمى، لطافت و خوشى مى باشد. و معلوم است كه هرچيزى كه چنين باشد، موجب آسايش، راحتى و لذّت براى انسان مى شود. اما در اين موضوع، نكته اى هست كه لازم است انسان در آن تفكر و تاءمل نمايد :

آن نكته اين است كه : مقصود از نعمت چيست و اين نعمت، شامل چه چيزهايى مى شود؟ و به عبارت ديگر، مصاديق نعمت كدامند؟

در پاسخ بايد گفت : خداوند متعال، نخست همه چيز را به عنوان نعمت براى انسان خلق نموده است، اما اين انسان است كه با عملكرد نامطلوب خويش بسيارى از نعمتهاى الهى را تغيير مى دهد و آنها را از حالت نعمت بودن خارج مى سازد. و شايد بتوان گفت يكى از علل مهم اين عملكرد نامطلوب، عدم درك صحيح مفاهيم «رفاه و آسايش و لذّت» باشد، به اين معنا كه انسان معمولاً آسايش و لذايذ ظاهرى و زودگذر را خوب درك مى كند، اما از ادراك بسيارى از راحتيها و لذايذ معنوى و باطنى، عاجز و يا غافل است. اينجاست كه آدمى دچار خطا و اشتباه مى شود به طورى كه از بسيارى نعمتها دورى مى كند و از آنها استفاده نمى نمايد و بسيارى ديگر از نعمتها را هم در غير جاى خود و در مسيرى باطل، مورد استفاده قرار مى دهد و به نتايج ناخوش و ناگوار آن مى رسد. براى همين است كه ملاحظه مى كنيم يكى از وظايف مهم انبيا، شناساندن نعمتها به انسان و معرفى راه صحيح استفاده از آنها به آدمى بوده است.

«يا ذَاالاْ لاءِ وَالنَّعْماءِ!».

«اى صاحب راحتيها و نعمتها!».

«الاء» جمع «اِلْى» و به معناى نعمت مى باشد، در اينجا سخن از «دارنده و صاحب» اصلى نعمتها مى باشد، چه كسى اين نعمتها را خلق نموده و به وجود آورده است؟ اين نعمتها از كجا سرچشمه مى گيرد و صادر مى شود؟ و اين نكته اى است كه بسيارى از ما انسانها نسبت به آن جاهل و يا غافل هستيم، در حالى كه قرآن كريم موضوع «نعمتهاى الهى» را بارها و بارها به انسان تذكر مى دهد، اين تذكرات چند فايده دارد :

اوّل اينكه : انسان به رابطه رحمانى پروردگار با خود پى ببرد و توجه نمايد كه خداى رحمان و رحيم چقدر به او نظر داشته و چه مقدار امكانات گوناگون و فراوان در اختيار او قرار داده است پس به دنبال كسب و استفاده از آنها برآيد.

دوّم اينكه : انسان متوجه باشد كه اگر خواستار نعمتى است، براى به دست آوردن آن به صاحب اصلى آن ؛ يعنى پروردگار متعال مراجعه نمايد؛ چه اينكه در اين مرحله نيز بسيارى دچار گمراهى شده و براى كسب نعمتهاى مختلف به بيراهه مى روند.

سوم اينكه : انسان به جايگاه نعمت در نظام هستى توجه نمايد و ملاحظه كند كه خداوند اين نظام هستى را بر اساس نعمت بودن ؛ يعنى بر اين اساس كه انسان را به آسايش و راحتى حقيقى برساند، خلق نموده است. بنابراين، ما اگر سوء ظنى داريم بايد اين سوء ظن نسبت به اعمال و كردار خود ما باشد نه نسبت به خالق جهان هستى. در سوره مباركه الرحمن، پروردگار متعال نعمتهاى گوناگون خود را بيان مى فرمايد :

(اَلرَّحْمنُ # عَلَّمَ الْقُرانَ # خَلَقَ الاِْنْسانَ # عَلَّمَهُ الْبَيانَ # اَلشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بحُسْبانٍ #... وَالاَْرْضَ وَضَعَها لِلاْ نامِ # فِيها فاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذاتُ الاَْكْمامِ # وَالْحَبُّ ذُوالْعَصْفِ وَالرَّيْحانُ ).(۲۰۵)

و سپس چنين مى فرمايد :

(فَبِاَىِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ ).(۲۰۶)

«پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد».

يعنى هيچ يك از نعمتهاى بارى تعالى قابل انكار و چشم پوشى نيست. در اين سوره دنيا و آخرت با تمام شئونات و مراحل و مراتبش به عنوان «نعمت»، از سوى پروردگار متعال معرفى شده است.

«يا مَنْ لا تُحْصى الائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به شماره نيايد!».

«يا مَنْ لا تُحْصِى الْعِبَادُ نِعَمَهُ!».

«اى كسى كه بندگانش نعمتهاى او را نتوانند شمرد!».

«يا مَنْ لا تُعَدُّ نَعْمائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به عدد نيايد!».

«يا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ!».

«اى كسى كه براى او نعمتهاى غير قابل شمارش وجود دارد!».

در اين چند جمله سخن از مقدار و اندازه نعمتهاى الهى مى باشد در اين باره بايد گفت : از آنجايى كه نعمتهاى الهى از چشمه جوشان فضل و رحمت پروردگار متعال سرچشمه گرفته است و خداوند هم داراى فضل عظيم و رحمت واسعه است، بنابراين، براى اين نعمتها هم حد و حصرى نيست. به عبارت ديگر، خداوند متعال در هيچ بعدى، داراى محدوديت نيست تا در زمينه آفرينش و بخشش نعمتها، دچار محدوديت شود قرآن كريم مى فرمايد :

(وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها ... ).(۲۰۷)

«اگر نعمتهاى الهى را شماره كنيد، مقدار آن را به دست نخواهيد آورد... ».

در دعاى روز عرفه هم حضرت اباعبداللّهعليه‌السلام مى فرمايند :

«وَاِنْ اَعُدَّ نِعَمَك... لا اُحْصيها».

«اگر نعمتهايت را شماره كنم نمى توانم آنها را حساب نمايم.

اگر فقط به ماديّات نظر كنيم بايد بگوييم كه هر ذرّه اى از مواد، يك نعمت جداگانه محسوب مى شود. حال ما ماديات را تا چه اندازه شناخته ايم و چه مقدارى از آن براى ما ناشناخته باقى مانده است؟ گذشته از خود ماده، قوانين و قواعد حاكم بر جهان ماده، خود، نعمت جداگانه اى محسوب مى شود؛ زيرا بر اساس اين قوانين است كه جهان مادّه نظام خود را حفظ كرده و به حركت خود ادامه مى دهد. شناخت ما از اين قوانين و اصول چه مقدار است؟ از عالم ماده كه بگذريم، در عوالم معنوى و فوق مادى چه خبر است؟ و ما تا چه اندازه نسبت به آن عوالم و مافيها شناخت و اطلاع داريم؟ در جهان آخرت چه نعمتهايى وجود دارد و مقدار آنها چه اندازه است؟

گذشته از همه اينها هرشناختى كه ما نسبت به يكى از نعمتهاى الهى پيدا مى كنيم، خود اين شناخت، نعمت جديدى براى ما محسوب مى شود علاوه بر اينكه اين شناخت نيز با نعمتهاى ديگرى همچون عقل و فكر و... به دست مى آيد با اين حساب ما كجا و احصاى نعمتهاى الهى كجا؟

در دعاى «روز عرفه» مى فرمايد :

«وَلَوْ حَرَصْتُ اَنَا وَالْعادُّونَ مِنْ اَنامِكَ اَنْ نُحْصِىَ مَدى اِنْعامِكَ سالِفِهِ وَانِفِهِ ماحَصَرْناهُ عَدَدَاً وَلا اَحْصَيْناهُ اَمَداً».

«اگر من و بندگان حسابگرت، سعى كنيم نعمتهاى گذشته و آينده ات را حساب كنيم، هرگز نخواهيم توانست آنها را بشماريم و به نهايت آنها برسيم».

اما سخن اصلى در اينجا، شمردن يا نشمردن نعمتهاى الهى نيست، بلكه منظور آن است كه انسان توجه نمايد كه چه مقدار نعمت درون و پيرامون او را فراگرفته است و او با اين نعمتها چگونه برخورد مى كند و در چه راهى از آنها استفاده مى كند و چه عقيده اى نسبت به آنها دارد؟

«يا وَليّى عِنْدَ نِعْمَتى!».

«اى صاحب و ولى نعمت من!».

«ولى نعمت» عنوانى است كه بسيارى از ما انسانها در شناخت مصداق حقيقى آن گرفتار خطا و اشتباه هستيم. ما معمولاً نعمتهاى خود را به اين و آن نسبت مى دهيم ؛ مثلاً پدر، مادر، خويشان، اساتيد، دانشمندان، عقل و فكر و استعداد خود، طبيعت، روزگار، شانس ‍ و... چيزها و كسانى هستند كه ما نعمتهاى گوناگون خود را از آنان مى دانيم، غافل از اينكه خالق و بخشنده اين افراد و اشيا چه كسى است. و غافل از اينكه اين نعمتها تحت چه نظامى و چگونه به دست ما رسيده است؟

شناخت «ولى نعمت» از امور واجب و لازم براى دارنده نعمت است ؛ زيرا اين امر موجب مى شود كه دارنده نعمت بتواند وظايف خود را در قبال ولى نعمت انجام دهد و به مراحل بالاترى از نعمتها برسد و به نعمتهاى بيشترى دست يابد.

البته انسان چه خداوند را به عنوان ولى نعمت بشناسد و چه نشناسد، مى تواند از بسيارى نعمتهاى مادى استفاده كند، اما اگر پروردگار متعال را ولى نعمت خويش بداند، اولاً : راه صحيح استفاده از نعمتها را پيدا مى كند و ثانيا : مى تواند به نعمتهاى عظيم معنوى و فوق مادى هم دست يابد، چه اينكه دستيابى به آنگونه نعمتها، بدون شناخت ولى نعمت اصلى، امكان ندارد. براى همين، ملاحظه مى كنيم كه اولياى الهى هنگام دعا و مسئلت، خداوند را با صفاتى مانند صفات ذيل مورد خطاب قرار مى دهند :

«يا مُنزِلَ نعمتى!؛ اى فرستنده نعمت من!»، (در دعاى نماز حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام .

و يا مانند : «يا وَليِّى عِنْدَ نِعْمَتى!؛ اى مالك و عهده دار نعمت من!»، (در دعاى نماز حضرت رضاعليه‌السلام ).

و در «تعقيب نماز مغرب» نيز چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِىُّ نِعْمَتى».

«بارالها!توولى نعمت من هستى». (يعنى رساننده و بخشنده نعمت به من، تو هستى).

«يا ذَاالنِّعْمَةِ السابِغَةِ!».

«اى صاحب نعمت فراگير و گسترده!».

«سبغ»، به معناى وسعت و گستردگى و كامل شدن است.

قرآن كريم در سوره لقمان، چنين مى فرمايد :

(...وَاَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً ... ).(۲۰۸)

«... خداوندنعمتهاى ظاهرى وباطنى (پيداوناپيدا)را براى شما گسترانيد و تمام كرد... ».

يعنى خداوند متعال چيزى از نعمتها را كم نگذاشت بلكه هرآن چيزى كه براى راحتى و آسايش انسان لازم بود، براى آدمى خلق نموده است.

و در دعاى هر روز «ماه رجب» نيز چنين آمده است :

«يا مَنْ اَنْعَمَ فَاَسْبَغَ!».

«اى خدايى كه نعمت بخشيدى و آن را فراگير و گسترده نمودى!».

البته بر آدمى لازم است كه خود، مرتكب اعمالى نشود كه او را از اين نعمتهاى فراوان محروم نمايد. بدين خاطر حضرت در عمل دهم از «اعمال شب نيمه شعبان» چنين مى فرمايند : «اَللّهُمَّ... لا تُؤْيِسْنى مِنْ سابِغِ نِعَمِكَ».

«بارالها!... مرا از نعمتهاى گسترده خود نااميد مكن».

به عبارت ديگر، ممكن است انسان مرتكب كردار ناشايستى بشود كه او را از دستيابى به اين نعمتها نااميد و محروم بگرداند.

بنابراين، دادن و بخشيدن نعمتهاى گوناگون از سوى بارى تعالى بر اساس يك نظام و حساب دقيق انجام مى گيرد، هرچند ما نسبت به اين نظام و قوانين حاكم بر آن، جاهل يا غافل باشيم.

«يا مَنْ لا يُتِمُّ النِّعْمَةَ اِلاّ هُوَ!».

«اى كسى كه نعمت را به آخر نمى رساند مگر او!».

«تمام شدن» با «كامل شدن» قريب المعنى مى باشد، تمام شدن يك چيز به آن است كه آن چيز به مرحله اى برسد كه ديگر نيازى به اضافه كردن چيز ديگر به آن نباشد.

نعمتهاى الهى نيز داراى مراحل گوناگونى مى باشند كه از ناقص ترين مرحله كه همان مرحله عدم است شروع مى شود و تا مرحله اى كه ديگر نقص و نيازى در آن نعمت نباشد، ادامه مى يابد. در چنين مرحله اى (مرحله اتمام) غرض نهايى از آن نعمت نيز قابل حصول است.

از مطالب گفته شده معلوم مى شود كه «تمام كننده» نعمت كسى جز «به وجود آورنده» آن نمى تواند باشد؛ زيرا تمام كردن نعمت به وسيله به وجود آوردن مراحل بالاترى از همان نعمت صورت مى گيرد و اين ايجاد و به وجود آوردن، تنها به وسيله كسى ممكن است كه مراحل قبلى را به وجود آورده باشد. بنابراين، تنها خداوندى كه اصل نعمت را خلق و ايجاد نموده است، مى تواند آن را تمام و كامل بنمايد.

علت اتمام نعمت از سوى خداوند نيز آن است كه خداوند متعال مى خواهد بشر به نهايت سعادت و كمال دست يابد و اين جز با اتمام نعمت براى انسان امكان ندارد. قرآن كريم درباره اتمام نعمت از سوى پروردگار متعال، چنين مى فرمايد :

(... اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِيْنَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ ديناً...). (۲۰۹)

«... امروز دين شما را كامل و نعمت خودم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم... ».

اين آيه شريفه همانگونه كه دربحث تفسيرى و تاريخى آن آمده است، مربوطبه ولايت و خلافت اميرمؤمنان حضرت علىعليه‌السلام مى باشد؛ يعنى پروردگار متعال مى فرمايد با نصب حضرت علىعليه‌السلام به عنوان ولى امر مسلمين پس از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) دين شما را كامل نمودم ونعمت خودم راكه همان دين مبين اسلام باشد، براى شمابه آخررساندم و تمام كردم.

بنابراين، اگر نقصى باشد در مردم است كه قسمتى از اين نعمت را گرفتند و قسمتى ديگر را رها نمودند، اما از سوى خداوند هيچگونه نقص و كمبودى در اين نعمت قرار داده نشده است.

به هرحال، همانگونه كه اصل نعمت را بايد از خداوند درخواست نمود، اتمام و كامل شدن آن را هم بايد از او طلبيد؛ چه اينكه كامل كننده نعمت، همان بخشنده نعمت است. در اعمال روز «عيد غدير» نيز در اين باره چنين آمده است.

«اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَتَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىّ بْنِ اَبيطالبٍعليه‌السلام -».

«حمد و سپاس خداى را كه كامل شدن دينش و اتمام نعمتش را به وسيله ولايت حضرت اميرمؤمنان علىعليه‌السلام انجام داد».

«يا مَنْ اَنْعَمَ بِطَولِهِ!».

«اى كسى كه با فضل و غنايش نعمت مى بخشد!».

«طَول» به معناى فضل و غنا مى باشد؛ يعنى انعام پروردگار متعال به بندگانش از آن جهت است كه خداوند داراى ذخايرى بى كران، بخششى بى پايان و قدرتى لايتناهى است. بنابراين، بر بندگانش منّت نهاده و آنان را از خزائن نامحدود نعمتش سيراب مى سازد. به عبارتى ديگر، «نعمت»، حقى براى بندگان نيست بلكه فضل و كرمى از سوى پروردگار متعال است. در قرآن كريم نيز خداوند متعال به (... ذِى الطَّوْلِ... ) معرفى شده است :

(غافِرِ الذَّنْبِ وَقابِلِ التَّوْبِ شَديدِ الْعِقابِ ذِى الطَّوْلِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ... ).(۲۱۰)

«آمرزنده گناه و قبول كننده توبه، داراى مجازات سخت، صاحب بخشش و نعمت خدايى جز او نيست و... ».

خداوند متعال آفريننده و بخشنده نعمتهاست. اما در اين آفرينش و بخشش هم مانند هركار ديگرى، نظم، حساب و هدفى كاملاً دقيق و مشخص وجود دارد. هر نعمتى به هر كسى داده نمى شود و هركس هم بدون حساب و كتاب نمى تواند به هر نعمتى برسد به طور كلى نعمتهاى الهى را مى توان به دو بخش اصلى تقسيم نمود :

اوّل : نعمتهايى كه به صورت عمومى در اختيار همگان قرار داده شده است و دستيابى به آنها نيازمند تلاش خاصى نيست.

و دوّم : نعمتهايى كه دستيابى به آنها مستلزم استفاده از نعمتهاى دسته اوّل، آن هم به گونه اى خاص مى باشد؛ مثلاً حيات، آب، هوا، خاك، عقل، فكر، چشم، گوش، پدر، مادر، و... از نعمتهاى دسته اول مى باشند و چيزهايى مانند : علم، ثروت، اخلاق، قدرت، معرفت، و... از نعمتهاى دسته دوّم مى باشند. اما اين نعمتها نيز در يك رتبه قرار ندارند بلكه در اينجا نيز برخى از نعمتها، وسيله اى هستند براى رسيدن به برخى ديگر از نعمتها كه در مرتبه اى بالاتر قرار دارند؛ مثلاً علم و ثروت و قدرت، وسيله اى هستند براى رسيدن به كمالات اخلاق انسانى و معارف والاى الهى. و يا به طور كلى مى توان گفت كه دنيا نعمت بزرگى است براى دستيابى به نعمتهاى بزرگتر در جهان آخرت.

تصورى كه ما معمولاً از شفاعت داريم آن است كه شخص ديگرى را شافع قرار دهيم تا نزد خداوند از ما شفاعت نمايد در حالى كه در منطق قرآن كريم، شفاعت كننده اصلى، خود خداوند متعال است :

(قُلْ للّهِِ الشَّفاعَةُ جَميعاً... ).(۱۷۸)

«شفاعت كلاًّ از آن خداوند متعال است... ».

اينك اين سئوال مطرح مى شود كه چگونه خود خداوند مى تواند شفيع باشد در حالى كه شفيع بايد واسطه بين انسان و خداوند باشد؟

در پاسخ بايد گفت زمانى كه ما خداوند را شفيع قرار مى دهيم در واقع صفتى از او را واسطه بين خود و او قرار مى دهيم. در دعاى سى و يكم از «صحيفه سجاديه» چنين آمده است :

«وَشَفِّعْ فى خَطاياىَ كَرَمَكَ».

«كرم خودت را براى خطاهاى من شفيع قرار بده».

و در چند سطر بعد آمده است :

«وَلا شَفيعَ لى اِلَيْكَ، فَلْيَشْفَعْ لى فَضْلُكَ».

«كسى نيست تا شفاعت مرا نزد تو بنمايد، پس تو فضل خودت را شفيع من قرار ده».

به عبارت ديگر، عدل الهى اقتضا مى كند كه خداوند متعال ما را بر اساس گناهانمان عقاب نمايد، اما از سوى ديگر هم، فضل و كرم بى پايان الهى اقتضا مى كند كه خداوند ما را ببخشايد پس ما دست به دامان فضل و كرم الهى مى شويم و آنها را شفيع خود قرار مى دهيم تا عقاب الهى شامل ما نگردد.

حال اگر كسى اشكال كند كه شفاعت باعث مى شود فرد گنهكار به مجازات خود نرسد و اين با سنّت الهى كه هر انسانى بايد به نتيجه اعمال خود برسد، منافات دارد، در پاسخ اين اشكال بايد گفت : منافاتى در بين نيست بلكه در اينجا هم انسان به نتيجه اعمال خود مى رسد.

در توضيح اين مطلب بايد گفت كسى كه مرتكب معصيت شده است مى تواند با اعمال صالحِ خود، اثر آن معصيت را خنثى نمايد، و حتى بالاتر از آن، مى تواند آن معصيت را كه از سيّئات است به حسنه تبديل نمايد.

يكى از اين اعمال صالح، راز و نياز به درگاه خداوند و طلب شفاعت از اوست ؛ يعنى همانگونه كه گناه باعث دورى انسان از درگاه الهى مى شود و انسان را مستوجب عقاب مى نمايد، بازگشت به درگاه الهى و توسل به فضل و كرم خداوند، - چيزى است كه انسان را مستوجب ثواب و عفو و مغفرت خداوند مى كند، پس در اينجا هم انسان به نتيجه عمل خود رسيده است. بيان اين نكته نيز ضرورى است كه شفاعت هم مانند هر امر ديگرى حساب و كتاب و شرايط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه هركس با هرشرايطى، از خداوند طلب شفاعت نمايد و خداوند هم بدون حساب و كتاب، تمام خطاها و گناهان او را ببخشد بلكه در كنار طلب شفاعت، انسان بايد هركارى را كه براى از بين رفتن گناهانش لازم است انجام بدهد؛ مثلاً حقوق الهى و حقوق مردم را كه بر گردن دارد بايد ادا نمايد و از هيچ كار صوابى براى پاك كردن خطاى خود دريغ نورزد. بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت از جهات زيادى با توبه و طلب مغفرت شباهت دارد. اينك ببينيم چه ارتباطى ميان «شفاعت و توبه» وجود دارد.

به طور خلاصه مى توان گفت اگر شفاعت الهى نباشد توبه فايده و نتيجه اى ندارد. زمانى كه انسان توبه مى كند، دانسته يا ندانسته از خداوند طلب شفاعت مى نمايد و او را شفيع قرار مى دهد، حال اگر شفاعت الهى شامل حال او بشود، توبه اش پذيرفته مى گردد و الاّ پذيرفته نخواهد شد.

نكته ديگرى كه قابل ذكر است در مورد شفاعت دنيوى و اخروى است. عده اى غفلت نموده گمان مى كنند شفاعت تنها مربوط به روز قيامت است، در حالى كه مى توان گفت شفاعت در دنيا از بعضى جهات مهمتر از شفاعت جهان آخرت است ؛ چه اينكه شفاعت در دنيا علاوه بر اينكه گناهان را از بين مى برد، موجب مى شود انسان بتواند به كسب خوبيها و كمالات بپردازد در حالى كه در روز قيامت جايى براى كسب و به دست آوردن، وجود ندارد.

بله، اهميت شفاعت در روز قيامت در آن است كه به عنوان آخرين حربه و وسيله مى تواند انسان را از شرّ اعمال خلاف خود نجات بخشد.

مسئله ديگر در مورد شفاعت روز قيامت اين است كه در آن جهان هم شفاعت شرايط و ضوابط خاص خود را دارد؛ يعنى چنين نيست كه شفاعت شامل حال هركسى بشود بلكه تنها عده اى كه قابليت آن را دارند مشمول شفاعت مى شوند و اين قابليت چيزى است كه انسان بايد در دنيا كسب نموده باشد. بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه شفاعت اخروى هم بستگى به اعمال خود انسان در حيات دنيوى دارد.

«يا اَشْفَعَ الشّافِعينَ!».

«اى كه در راءس شفاعت كنندگان هستى!».

و اين بدان خاطر است كه شفاعت كننده اصلى، خود خداوند است و ديگران تنها با اذن او قادر به شفاعت مى باشند. به عبارت ديگر، هيچكس خود، مستقلاً و جداى از پروردگار متعال، صاحب و داراى چيزى نيست بلكه اين خداوند است كه بايد آن چيز را به او ببخشايد تا داراى آن چيز بشود. مسئله شفاعت نيز چنين است ؛ يعنى بايد خداوند اين قدرت و اختيار را به كسى واگذار نمايد تا آن شخص بتواند شفيع باشد. پس همه شفاعت كنندگان، شفاعت خود را از خداوند اخذ نموده اند، بنابراين، او «اشفع الشافعين» است.

«يا مَنْ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ اِلاّ بِاِذْنِهِ!».

«اى كسى كه جز با اذن او شفاعت فايده اى ندارد!».

همانطور كه قبلاً گفته شد، شفاعت كننده و شفيع اصلى، خداوند متعال است اما در اين ميان، انسانهايى هستند كه آنچنان به درگاه الهى متقرب شده اند و چنان به مقامات الهى دست يافته اند كه داراى صفاتى الهى گشته و از ديگر انسانها ممتاز گشته اند. پروردگار متعال به اين افراد به لحاظ قابليت و لياقتشان امتيازاتى عنايت فرموده كه ديگران از آن محروم هستند؛ به عنوان مثال اين انسانها داراى علم، معرفت، طهارت، قدرت و تقربى هستند كه ديگران فاقد آن مى باشند. اين افراد به واسطه داشتن اين خصوصيات براى ديگر انسانها يك نعمت بزرگ محسوب مى شوند و انسانهاى ديگر به طرق متعدد مى توانند از اين نعمتهاى بزرگ الهى، بهره مند شوند.

انبياى بزرگ الهى و جانشينان معصوم آنان در راءس اين افراد قرار دارند، اينان واسطه هاى هدايت بين خدا و انسان مى باشند، آنان از سوى خداوند مأمور هستند تا دست بشر را بگيرند و او را به سوى هدفى كه خود بدان رسيده اند، راهنمايى كنند. آنان آمده اند تا با قدرت الهى كه به آنان داده شده، بشريّت را از منجلابهاى دنيوى و اخروى نجات دهند و او را از شرّ اعمال زشتش خلاصى بخشند.

يكى از امتيازاتى كه خداوند متعال به اين افراد عنايت فرموده، «شفاعت» ديگر انسانها مى باشد. و اين يك نعمت بزرگ براى آدميان است تا به اين وسيله بتوانند خود را از بديها گسسته و به خوبيها پيوند بزنند.

بايد دانست مطالبى كه قبلاً درباره شفاعت الهى ذكر شد، در اينجا نيز صدق مى كند؛ و آن اينكه اولياى الهى هركسى را مورد شفاعت قرار نمى دهند بلكه كسانى كه لياقت آن را كسب كرده باشند، مورد شفاعت قرار مى گيرند. و شفاعت آنان، هم در دنيا مى تواند شامل انسان شود و هم در آخرت.

مسئله ديگرى كه قابل توجه است اذن و اجازه الهى در مورد شفاعت است. همانگونه كه در جمله ابتداى بحث آمده است، تنها شفاعتى فايده بخش است كه همراه با اذن خداوند متعال باشد، حال اين سئوال مطرح مى شود كه اذن به چه كسى و براى چه چيزى؟ در پاسخ مى توان گفت اذن الهى در دو مورد لازم است :

اوّل : در مورد شفاعت كننده، به اين معنا كه هركس نمى تواند شفيع انسان نزد خداوند باشد بلكه تنها كسانى شفيع هستند كه پروردگار متعال به آنان اذن شفاعت داده باشد. و البته واضح است كه خداوند متعال هم به هركسى اذن شفاعت نمى دهد بلكه فقط كسانى كه به مقامات بالاى الهى و معنوى رسيده باشند داراى چنين اذنى هستند. بنابراين، ما براى طلب شفاعت بايد به دنبال انسانهايى بگرديم كه داراى چنين اذنى از سوى بارى تعالى باشند.

دوّم : در مورد شفاعت شونده است. به اين معنا كه پروردگار متعال به شفيع اجازه شفاعت هركسى را نمى دهد، بلكه اولياى الهى فقط براى كسانى مى توانند شافع باشند كه پروردگار متعال اجازه بدهد. بنابراين، انسان بايد سعى كند خود را به مرحله اى برساند كه اجازه الهى، شامل حالِ او بشود. خلاصه اينكه تمام مراحل شفاعت داراى ضوابط و معيارهاى معين و حساب شده اى مى باشد.

سئوال ديگرى كه ممكن است به ذهن بيايد اين است كه با وجود شفيع بودن پروردگار متعال، چه احتياجى به شفاعت ديگران است؟

در پاسخ بايد گفت اين شفاعت چيزى جداى از شفاعت الهى نيست بلكه نوعى از شفاعت الهى است كه از طريق اولياى او انجام مى گيرد. و اين نشانگر مقام و مرتبه اولياى خداوند متعال است.

از سوى ديگر اين سئوال مانند آن است كه پرسيده شود : با وجود آنكه خداوند متعال هدايت كننده است چه نيازى به پيامبران الهى مى باشد؟ كه پاسخ آن روشن است. زيرا آنان وسيله هدايت مى باشند.

نكته ديگرى كه قابل ذكر است، اين است كه بسيارى از اوقات، ما انسانها توان فهم و لياقت ارتباط مستقيم با خداوند متعال را در خود نمى بينيم، پس به واسطه هايى روى مى آوريم كه قدرت چنين كارى رادارندومى توانندمارادراين راه به نحواحسن يارى نمايند.

به هرحال، روى آوردن به اولياى الهى و شفيع قرار دادن آنان سعادتى است كه تنها نصيب عده اى خاص مى شود، آنان كه به مقامات و قابليتهاى آن مردان الهى پى برده و به آن ايمان كامل دارند، آنانى كه يارى آن انسانهاى خدايى را در زندگى خود، احساس ‍ و تجربه نموده اند و با اين تجارب، چشم اميد به آينده خود دوخته اند.

شفاعت در آيات و دعاها

در سوره مباركه سجده، اصل شفاعت از آن خداوند دانسته شده است :

(...مالَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِي وَلا شَفيعٍ اَفَلا تَتَذَكَّرُونَ ).(۱۷۹)

«... غير از پروردگار براى شما سرپرست و شفاعت كننده اى وجود ندارد پس چرا متوجه نيستيد؟».

و در سوره بقره، آيه ۲۵۵ شفاعت ديگران را تنها با اذن او ممكن مى داند :

(...مَنْ ذَاالَّذى يَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلاّ بِاِذْنِهِ ... ).(۱۸۰)

«... چه كسى جز با اذن پروردگار مى تواند نزد او شفاعت بنمايد... ».

در دعاى شريف كميل هم حضرت اميرمؤمنانعليه‌السلام خداوند را شفيع خود قرارمى دهد :

«اَللّهُمَّ اِنّى... اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلى نَفْسِكَ».

«پروردگارا! من... تو را به سوى خودت شافع قرار مى دهم».

و در «دعاى ام داوود» چنين آمده است :

«اَللّهُمْ اِنّى اَسْتَشْفِعُ بِكَ اِلَيْكَ وَبِكَرَمِكَ اِلى كَرَمِكَ وَبِجُودِكَ اِلى جُودِكَ وَبِرَحْمَتِكَ اِلى رَحْمَتِكَ وَباَهْلِ طاعَتِكَ اِلَيْكَ».

«بارالها! من از تو به درگاه خودت طلب شفاعت مى كنم و كرم وجود و رحمتت را شفيع قرار مى دهم به سوى خود آنها».

و در آخر مى فرمايد : «از اهل طاعتت طلب شفاعت مى كنم به سوى تو».

شايد معناى شفاعت كرم، جُود و رحمت به سوى خود آنها اين باشد كه ما انسانها فى نفسه لياقت كرم و جُود تو را نداريم، پس كرم و جُود تو را واسطه قرار مى دهيم براى رسيدن به خود آنها، يعنى مرتبه اى از كرم و جُود و رحمت تو بايد شامل حال ما بشود تا لياقت رسيدن به مراتب بالاتر از آن را پيدا كنيم.

و اما در مورد شفاعت اولياى الهى، در «دعاى روز چهارشنبه» چنين آمده است :

«وَارْزُقْنى شَف اعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ».

«بارالها!شفاعت پيامبراكرم كه درودخداوندبراووخاندانش بادرانصيب من بگردان».

و در «دعاى توسل» آمده است :

«يا سادَتى وَمَوالِىَّ... وَاسْتَشْفَعْتُ بِكُمْ اِلَى اللّهِ فَاشْفَعُوا لى عِنْدَاللّهِ وَاسْتَنْقِذُونى مِنْ ذُنُوبى عِنْدَاللّهِ فَاِنَّكُمْ وَسيلَتى اِلَى اللّهِ».

«اى بزرگان و سروران من (خطاب به معصومينعليهم‌السلام )... و من به درگاه الهى از شما طلب شفاعت مى كنم، پس شما هم براى من نزد خداوند شفاعت نماييد و مرا نزد خداوند از گناهانم نجات بدهيد؛ زيرا شما وسيله من هستيد در پيشگاه الهى».

و در «اعمال مشتركه ماه شعبان» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ وَاجْعَلْهُ لى شَفيعاً مُشَفّعاً».

«بارالها! پيامبر اكرم را براى من شفيعى مقبول الشفاعه قرار بده».

و ادعيه به اين مضمون فراوان است.

بحث را با كلامى از صاحب كلام به پايان مى بريم :

(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ اِلاّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً).(۱۸۱)

«در روز قيامت تنها كسانى مالك شفاعت هستند و حق شفاعت دارند كه با پروردگار خويش عهد و پيمانى داشته باشند».

«اينك از خود بپرسيم چه كسانى بهتر و بالاتر از انبيا و معصومينعليهم‌السلام با خداوند پيمان بستند و بر سر پيمان خود باقى ماندند؟ آيا غفلت از شفاعت آنان و خود را از آن محروم ساختن، خسران عظيم در دنيا و آخرت نيست؟ آيا به دنبال شفاعت آن شفيعان الهى نرفتن، ناشى از غرور و جهالت نيست؟

بارالها! بر ما منّت بنه و لياقت شفاعت آن بندگان خالصت را به ما عنايت فرما.

عقاب پروردگار سخت است

(۴) «يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!».

«اى كسى كه مجازاتش سخت و سنگين است!».

(۴۲) «يا مَنْ فِى النّارِ عِقابُهُ!».

«اى كسى كه، مجازات او در آتش است!». [با آتش كيفر مى كند].

(۶۸) «يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصادا!».

«اى كسى كه آتش را كمينگاه قرار داده است!».

(۴) «يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!».

«اى كسى كه مكر و دشمنى او سخت است!».

(۷۸) «يا ذَاالْبَطشِ الشَّديدِ!».

«اى سخت گرفتار كننده!».

(۸۰) «يا ذَاالْبَاءسِ وَالنِّقَمِ!».

«اى صاحب سختى و انتقام!».

(۲۴) «يا شَديدَ النَّقِماتِ!».

«اى كسى كه انتقامهايش سخت است!».

(۴۸) «يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!».

«اى كسى كه عذابش بر اساس عدالت است!».

(۸۳) «يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!».

«اى كسى كه هر كس را بخواهد عذاب مى نمايد!».

(۷۸) «يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!».

«اى صاحب بيم و نويد!».

(۷۷) «يا شَديدُ!».

«اى سخت و با شدت!».

عقاب الهى، نتيجه پيمودن راه ناصواب

در بحثهاى قبل دانسته شد كه خداوند متعال راه صواب و ناصواب را براى انسان مشخص نموده است و قدرت پيمودن هر دو مسير را هم به آدمى بخشيده است.

اما در ضمن، نتايج و عواقب پيمودن هريك از اين دو راه را نيز به انسان گوشزد نموده است. اينك مى خواهيم يكى از نتايج پيمودن طريق ناصواب را بررسى كنيم و آن عبارت است از «عقاب الهى».

«يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْعِقابِ!».

«اى كسى كه سزايش سخت است!».

در قرآن كريم، سختى عقاب و عذاب الهى بارها تذكر داده شده است ؛ در سوره انفال، درباره عده اى از گنهكاران چنين مى فرمايد :

(...فَاَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ اِنَّ اللّهَ قَوىُّ شَديدُ الْعِقابِ ).(۱۸۲)

«خداوند آنان را به سبب گناهانشان [به كيفر] گرفت، به درستى كه خداوند داراى قوت و سختى عقاب است».

عقاب الهى چيست؟ و از چه چيزى ناشى مى شود؟

عقاب، سزايى است كه پروردگار متعال در مقابل اعمال خلاف انسان به او مى دهد. بنابراين، اين عمل خود آدمى است كه او را سزاوار چنين مجازاتى مى سازد.

آيا عقاب الهى مختص جهان آخرت است؟

در پاسخ بايد گفت : خير، در همين دنيا هم عقاب الهى گريبانگير انسان مى شود. البته از لحاظ اهميت و عظمت، عقاب دنيوى و اخروى قابل مقايسه با يكديگر نيستند؛ چنانكه در مورد ثواب الهى نيز چنين است. و اين (همانگونه كه در بحثهاى قبل آمد) به خاطر محدوديت و حقارت اين دنياست.

سئوال ديگر اين است كه : چرا عقاب و كيفر الهى شديد و سخت است؟

بايد گفت كه اين عقاب چيزى است كه از ناحيه با عظمت پروردگار صادر شده است و از آنجايى كه خداوند خود عظيم است، هرآنچه از ناحيه او رخ بدهد داراى عظمت است و بزرگى عقاب هم ملازم با شدت آن است.

از سوى ديگر، از بزرگى و سختى كيفر الهى مى توان به بزرگى گناه و معصيت پى برد؛ يعنى برخلاف آن ظاهرى كه ما از گناه مى بينيم و درك مى كنيم، گناه داراى باطن و حقيقتى بسيار عظيم است آنچنانكه كيفر بزرگ و شديد الهى را مى طلبد.

«يا من فى النار عقابه!».

«اى كسى كه مؤ اخذه و عذابش در آتش جهنم است!».

آتش، محل عقاب الهى است آتشى برافروخته از اعمال خود انسان، آتشى كه تجلى كردار آدمى است. و شايد به همين خاطر باشد كه در قرآن كريم از انسان به عنوان هيزم آتش جهنم نامبرده شده است ؛ چه اينكه هيزم، خود، مولِّد آتش است. در سوره مباركه بقره، مى فرمايد : (...فَاتَّقُوا النّارَ الَّتى وَقُودُها النّاسُ وَالْحِجارَةُ... ).(۱۸۳)

«... بپرهيزيد از آتشى كه هيزم آن، مردم و سنگها مى باشند... ».

«يا مَنْ جَعَلَ النّارَ مِرْصاداً!».

«اى كسى كه آتش جهنم را كمينگاه قرار دادى!».

«مرصاد» به معناى كمينگاه است، «كمينگاه» چه خصوصياتى دارد؟

يكى از خصوصيات «كمين»، غير منتظره بودن آن است. خصوصيت ديگر آن است كه تا قبل از رسيدن به كمينگاه، آسيبى از آن متوجه شخص نمى شود. اين دو حالت را ما در مورد دوزخ و دوزخيان مشاهده مى كنيم ؛ يعنى كسانى كه پايان كارشان آتش است در اين دنيا آنچنان بى خيال و غافل زندگى مى كنند و آنچنان در زندگى دنيوى خود فرورفته اند كه اصلاً انتظار رسيدن به چنان عاقبت تلخى را ندارند.

و از سوى ديگر، آتش دوزخ هم در اين زندگى دنيوى كارى به آنها ندارد و به آنها اجازه مى دهد كه در لهو و لعب خود فرو روند، پس به يك باره، با رفتن از اين دنيا در مقابل آنها ظاهر مى شود و آنان را غافلگير مى كند. در سوره نباء، نيز اين مطلب بيان شده است :

(اِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً ).(۱۸۴)

«همانا جهنم در كمين است».

«يا مَنْ هُوَ شَديدُ الْمِحالِ!».

«اى كسى كه مكر و خصومت او سخت و شديد است!».

«محال» به معناى مكر و نيرنگ آمده است و آن عبارت است از وارونه جلوه دادن حقايق و واقعيات، و اين كار، زمانى انجام مى گيرد كه كسى با ديگرى دشمنى دارد پس، از اين طريق مى خواهد به او آسيب برساند و او را گرفتار سازد. قرآن كريم درباره عده اى مى فرمايد :

(...وَهُمْ يُجادِلُونَ فِى اللّهِ وَهُوَ شَديدُ الْمِحالِ ).(۱۸۵)

«... آنان درباره خداوند مجادله مى كنند در حالى كه خداوند هم شديدالمحال است».

شايد بتوان چنين گفت كه عده اى از كفّار هستند كه به ناحق درباره خداوند مجادله مى كنند و مى خواهند با دلايل نابحق و غيرمعقول حرف خود را به كرسى بنشانند و حقايق را به گونه اى ديگر جلوه داده و ديگران را گمراه نمايند. پس به سبب اين دشمنى و خصومتى كه با حق و اهل حق مى نمايند، خداوند هم واقعيات را براى آنان به گونه اى ديگر جلوه مى دهد به طورى كه به راه خطا رفته و به عذاب سخت الهى گرفتار مى شوند.

«يا ذَاالْبَطْشِ الشَّديدِ!».

«اى سخت گرفتار كننده!».

«بطش» به معناى گرفتن، مسلط شدن و در اختيار درآوردن است، آن هم با قوت و قدرت تمام. و خداوند متعال آدمى را به خاطر اعمالش به سختى مؤ اخذه مى كند، قرآن كريم در سوره بروج، اين عبارت را بيان مى فرمايد :

(اِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَديدٌ ).(۱۸۶)

«همانا گرفتار نمودن پروردگارت بسيار سخت و سنگين است».

يعنى چنين نيست كه انسان براى هميشه يله ورها باشد و هركارى كه خواست بتواند انجام بدهد، بلكه دست قدرتمند الهى براى مؤ اخذه و بازخواست در انتظار اوست.

«يا ذَاالْبَاءْسِ وَالنِّقَمِ!».

«اى دارنده عذاب و انتقام!».

«باءس» به معناى در سختى افتادن و گرفتار شدن است. «نِقَم» هم جمع «نقمه» و به معناى انتقام كشيدن است. به هرحال، در هردو مورد، عذاب وجود دارد. در قرآن كريم باءس اكثرا در مورد عذابها و سختيهاى دنيا استعمال شده است ؛ مانند :

(فَلَمّا رَاءَوْا بَاءْسَنا قالُوا امَنّا بِاللّهِ وَحْدَهُ ... ).(۱۸۷)

«زمانى كه عذاب و سختى ما را ديدند گفتند به خداى واحد ايمان آورديم...».

بنابراين، در اين دنيا عذاب و باءس الهى بر افراد و اقوام گنهكار وارد مى شود. در قرآن كريم نمونه هاى مهمى از آمدن باءس الهى بر سر اقوم گوناگون ذكر شده است، هرچند كه ما در زمان خود نيز مى توانيم شاهد نمونه هاى عينى آن در ابعاد كوچك و بزرگ باشيم.

كلمه «انتقام» در قرآن كريم، هم بر عذابهاى دنيوى اطلاق شده و هم بر عذابهاى اخروى. در سوره اعراف، آيه ۱۳۶ مى فرمايد :

(فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَاَغْرَقْناهُمْ فِى الْيَمِّ ... ).(۱۸۸)

«ما از آنان انتقام گرفتيم پس در دريا غرقشان نموديم... ».

و در مورد انتقام الهى در جهان آخرت، مى فرمايد :

(يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطْشَةَ الْكُبْرى اِنّا مُنْتَقِمُونَ ).(۱۸۹)

«روزى كه به گرفتارى بزرگ، گرفتار كنيم، همانا كه ما انتقام گيرنده ايم».

همچنين در قرآن كريم، «جرم» به عنوان علت باءس و انتقام ذكر شده است. در سوره انعام، مى فرمايد :

(...وَلا يُرَدُّ بَاءْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمينَ ).(۱۹۰)

«... عذاب و سختى پروردگار متعال از مجرمين برنخواهد گشت و برداشته نمى شود».

و در سوره سجده، مى فرمايد :

(...اِنّا مِنَ الْمُجْرِمينَ مُنْتَقِمُونَ ).(۱۹۱)

«... ما از مجرمين، انتقام گيرنده هستيم».

يعنى همانگونه كه ثواب الهى به خاطر اعمال نيك انسان است، عقاب الهى هم به خاطر بديها و گناهان انسان است.

«يا شَديدَ النَّقِماتِ!».

«اى سخت انتقام گيرنده!».

از مطالب گذشته معناى اين عبارت نيز معلوم مى شود.

در سوره آل عمران، عذاب شديد الهى ناشى از انتقام الهى ذكر شده است و معلوم است كه عذاب شديد، ناشى از انتقام شديد است :

(...لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ وَاللّهُ عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ ).(۱۹۲)

«... براى كفار عذاب شديدى وجود دارد و خداوند انتقام گيرنده اى با عزت است».

«يا مَنْ عَذابُهُ عَدْلٌ!».

«اى كسى كه عذابش براساس عدل است!».

تمام عذابها، عقابها، انتقامهاى الهى و... كه تا اينجا گفته شد، همه بر اساس عدالت الهى انجام مى پذيرد؛ يعنى عدل الهى اقتضاى چنين امورى را دارد؛ زيرا عدل آن است كه به هر موجودى حقش داده شود و حق افراد گنهكار و مجرم نيز امور مذكور است. در سوره غافر، مى فرمايد :

(اَلْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَومَ ... ).(۱۹۳)

«در روز جزا هركس بر طبق اعمال انجام شده اش جزا داده مى شود و هيچ ظلمى در اين روز نيست... ».

و در سوره آل عمران، درباره عده اى از كفار چنين آمده است :

(... وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ # ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ اَيْديكُمْ وَاَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاّ مٍ لِلْعَبيدِ ).(۱۹۴)

«... به آنان مى گوييم كه عذاب آتشين را بچشيد، اين عذاب به سبب آن اعمالى است كه خود انجام داده ايد و خداوند نسبت به بندگان ظالم نيست».

«يا مَنْ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ!».

«اى خدايى كه هركس را بخواهد عذاب مى كند!».

عذاب الهى بر اساس خواست الهى انجام مى گيرد. و خواست الهى نيز با عدالت، حكمت و ديگر صفات الهى، انطباق و هماهنگى كامل دارد. بنابراين، عذاب «من يشاء» با «عدل» بودن عذاب، هيچگونه منافاتى ندارد بلكه عين يكديگر هستند. در واقع از آنجايى كه در صفات پروردگار متعال هيچگونه عيب و نقصى وجود ندارد، بنابراين، خواستِ برخاسته از اين صفات نيز فاقد هرگونه عيب و نقص مى باشد و اين برخلاف موجوداتى چون انسان است كه به لحاظ ناقص بودن صفاتشان، داراى خواست و كردارى معيوب و ناقص مى باشند.

«يا ذَاالْوَعْدِ وَالْوَعيدِ!».

«اى دارنده بيم و نويد!».

اين عبارت در بحث «وعده و وعيدهاى الهى» آمد. در اينجا بايد گفت كه عذاب دوزخ محل اصلى تحقق «وعيد» الهى مى باشد.

«يا شَديدُ!».

«اى بسيار سخت!».

«شدت» به معناى سختى و تندى و امثال آن است. در قرآن كريم، كلمه شديد بيش از همه در دو مورد «عذاب و عقاب» استعمال شده است ؛ مانند شديدالعذاب و شديدالعقاب. «شدت»، احتياج به قوت و قدرت دارد و در خداوند هم ضعفى نيست كه مانع از شديد بودن او باشد. در سوره بقره، مى فرمايد :

(...اَنَّ الْقُوَّةَ للّهِِ جَميعاً وَاَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعَذابِ ).(۱۹۵)

«... به درستى كه همه توان و قدرت از آن خداوند است. و عذاب خداوند بسيار سخت مى باشد».

بررسى آيات و دعاها پيرامون عقوبت الهى

اينك به بررسى آيات و ادعيه مربوطه مى پردازيم :

در اولين جمله از دعاى ابى حمزه ثمالى چنين آمده است : «اِلهى! لا تُؤَدِّبْنى بِعُقُوبَتِكَ».

«خدايا! مرا با كيفر و عقوبت خودت ادب مكن».

از اين جمله مى توان فهميد كه گاهى اوقات، مجازات الهى براى آن است كه انسان بيدار شود و طريق انحرافى را ترك نمايد. حال در اين جمله از دعا از خداوند خواسته مى شود كه خدايا! مرا از اعمال انحرافى حفظ كن تا لازم نباشد براى تنبّه من، مرا عقاب نمايى.

در دعاى شريف «كميل » حضرت علىعليه‌السلام ملاكهاى خلاصى از آتش دوزخ را چنين بيان مى فرمايند :

ِلهى وَسَيِّدى وَرَبّى! اَتُراكَ مُعَذِّبى بِنارِكَ بَعْدَ تَوْحيدِكَ وَبَعْدَ مَا انْطَوى عَلَيْهِ قَلْبِى مِنْ مَعْرِفَتِكَ وَلَهِجَ بِهِ لِسانى مِنْ ذِكْرِكَ وَاعْتَقَدَهُ ضَميرى مِنْ حُبِّكَ وَبَعْدَ صِدْقِ اعْتِرافى وَدُعائى خاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ».

«اى خداى من و اى آقا و پروردگارم! آيا ممكن است مرا به آتش خودت عذاب كنى آن هم بعد از اينكه موحد شدم و قلبم از معرفت تو پر شد و زبانم به ذكر تو روان و محبّت تو در درونم استوار گرديد. و پس از آنكه حقيقتا به ربوبيّت تو اعتراف كردم و خاضعانه تو را خواندم؟».

در اينجا حضرت علىعليه‌السلام با بيان صفات خود به خداوند عرض مى كنند كه چگونه ممكن است تو شخصى را با چنين خصوصياتى عذاب نمايى ؛ يعنى همانگونه كه سابقا گفته شد، ثواب و عقاب الهى طبق ضوابط و شرايط خاص و حساب شده اى به انسانها تعلق مى گيرد و خداوند كوچكترين ظلم و بى عدالتى در حق كسى روا نمى دارد. بعضى از صفاتى را كه حضرت بيان مى كنند چنين است : موحد بودن، داشتن قلبى لبريز از معرفت پروردگار، ذاكر پروردگار بودن، محبت خداوند را داشتن و... و معلوم است كسى كه در درون داراى چنين حالات و صفاتى باشد در برون هم انسان صالح و سالمى خواهد بود و چنين شخصى البته استحقاق عذاب الهى را نخواهد داشت.

در چند سطر بعد، حضرت در مقام مقايسه عقاب دنيا و آخرت چنين مى فرمايند :

ِّ! وَاَنْتَ تَعْلَمُ ضَعْفِى عَنْ قَليلٍ مِنْ بَلاءِ الدُّنْيا وَعُقُوباتِها... عَلى اَنَّ ذلِكَ بَلاءٌ وَمَكْرُوهٌ، قَليلٌ مَكْثُهُ يَسيرٌ بَقائُهُ قَصيرٌ مُدَّتُهُ فَكَيْفَ احْتِمالِى لِبَلاءِ الاْخِرَةِ وَجَلَيلِ وُقُوعِ الْمَكارِهِ فيها وَهُوَ بَلاءٌ تَطُولُ مُدَّتُهُ وَيَدُومُ مَقامُه وَلا يُخَفَّفُ عَنْ اَهْلِهِ».(۱۹۶)

«اى بخشنده، اى پروردگار! تو ضعف و كم طاقتى مرا نسبت به بلاها و كيفرهاى دنيايى مى دانى... با اينكه اين بلاها طولانى مدت نيستند و دوام آنها كم است، حال من چگونه بلاها و سختيهاى آخرت را تحمل نمايم در حالى كه بلاى آخرت، طولانى و دايمى است و نسبت به اهلش تخفيف پذير نيست».

قبلاً در مورد مطابقت عذاب الهى با عدالت الهى صحبت شد در «دعاى ابى حمزه ثمالى» در اين باره چنين مى فرمايد :

«اِلهى اِنْعَفَوْتَفَمَنْاءَوْلى مِنْكَبِالْعَفْوِ؟وَاِنْعَذَّبْتَفَمَنْاَعْدَلُمِنْكَ فى الْحُكْمِ؟».

«خداوندا! اگر عفو كنى، كسى سزاوارتر از تو براى عفو كردن نيست و اگر هم عذاب نمايى، كسى از تو عادلتر در قضاوت و حكم نيست. (به عبارت ديگر، عذاب تو مطابق با عدل و بر اساس عدالت است ».

از آنجايى كه آتش دوزخ بدترين عاقبت و سرنوشت ممكن براى آدمى است، لذا در لابلاى اكثر ادعيه، درخواست نجات و خلاصى از آن آمده است، به عنوان نمونه به دعاى زير كه در «اعمال مشتركه شبهاى قدر» آمده است مى توان توجه نمود (لازم به تذكر است كه اين دعا را خواننده بايد در حالى بخواند كه قرآن كريم را گشوده و در مقابل خود نهاده است) :

«اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكِتابِكَ الْمُنْزَلِ وَما فِيْهِ وَفِيهِ اسْمُكَ الاَكْبَرُ وَاَسْمائُكَ الْحُسْنى وَما يُخافُ وَيُرجى اَن تَجْعَلَنى مِنْ عُتقائِكَ مِنَ الْنّارِ».

«بارالها! من به كتابت كه نازل فرموده اى و به آنچه در آن هست و در آن نام بزرگ تو و نامهاى نيك تو است و در آن آنچه مايه بيم و اميد است مى باشد، از تو مى طلبم كه مرا از آزاد شدگانت از آتش قرار بدهى».

در اين دعا با واسطه قرار دادن قرآن كريم و بيان محتواى آن، از خداوند متعال تقاضاى آزادى از آتش شده است.

مناسبت اين دعا در شبهاى قدر اين است كه خداوند رحيم در ليالى قدر به رحمت و مغفرت عظيم خويش تعداد بى شمارى از آدميان را از عذاب دوزخ خلاصى مى بخشد و نجات مى دهد. سعادتمند آنكه بتواند از فرصت اين شبها حسن استفاده را بنمايد و خود را در شمار آزاد شدگان قرار دهد. و بى سعادت كسى است كه چنين نصيب بزرگى را به راحتى از كف بدهد.

از جمله دعاهاى معتبرى كه در اين زمينه خوانده مى شود، همين دعاى شريف «جوشن كبير» است. از عبارتى كه در پايان هر فصل از اين دعا بايد گفته شود مى توان به اهميت درخواست خلاصى از آتش دوزخ پى برد آن عبارت چنين است :

«سُبْحانَكَ يا لا اِلهَ اِلاّ اءَنْتَ! اَلْغُوثَ! اَلْغَوثَ! خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ!».

«پاك و منزّهى اى كه جز تو پروردگارى نيست، به فرياد رس، به فرياد رس و ما را اى پروردگار! از آتش، خلاصى بخش».

استحباب خواندن اين دعا نيز در ماه مبارك رمضان وارد شده است و خواندن آن در شبهاى قدر، رايج و مرسوم است.

در اينجا بايد توجه كرد كه خلاص شدن از آتش دوزخ، امرى نيست كه اثر آن فقط در روز قيامت ظاهر شود بلكه اثرات مهم آن در همين دنيا ظاهر مى شود؛ زيرا اين آتش ‍ چيزى است كه ما با دست خود برافروخته ايم، اين آتش، آتش زشتيهاى ماست، آتش ‍ كردارهاى نابجا و ناصواب ماست، آتش ناپاكيها و بديهاى ماست، آتش سركشيها و طغيانهاى ماست، آتش گناهان و عصيانهاى ماست، آتش تيرگيها و ظلمتهاى درونى ماست، آتش اوصاف غيرانسانى ماست، آتش خواسته هاى حيوانى ماست، آتش ‍ نامردميها و خودخواهيهاى ماست، آتش دورى از خداوند و غفلتهاى ماست و خلاصه آتشى است برخاسته از تمامى بديهاى ما.

بنابراين، خلاصى از چنين آتشى ؛

به معناى خلاصى از تمام اين بديهاست،

به معناى شستشوى تمام ناپاكيهاست،

به معناى زدودن تمام ظلمتهاست،

به معناى دور شدن از همه پليديهاست،

به معناى رهايى از تمام گرفتاريهاى خودساخته است،

به معناى فرار از آينده نامعلوم و سرنوشت تاريك و مبهم است،

به معناى رهايى از خشم و غضب خالق متعال است و...

و از سوى ديگر، اين رهايى و خلاصى، مقدمه اى است براى پاكيها و طهارتها، براى نورانى شدن و به سوى نور رفتن، براى محبوب خدا شدن و به خداوند عشق ورزيدن، براى بازشدن چشمها و گوشها و دريافت حقايق، براى كسب معرفت و در طريق حق گام برداشتن، براى رسيدن به اوصاف و كمالات انسانى و الهى. براى ساختن آخرتى به زيبايى و عظمت بهشت و دنيايى به خوبى تمام خوبيها و...

حال با اين اوصاف، آيا سعادتى بالاتر از اين رهايى و خلاصى وجود دارد؟ و آيا خواسته مهمترى وجود دارد كه جايگزين اين طلب و خواسته بشود؟ بنابراين، بى جهت نيست كه دعاى عظيم الشأنى مانند دعاى جوشن كبير، در طلب اين خواسته، خوانده شود، و يا در شبهاى قدر با گشودن قرآن كريم و واسطه قرار دادن آن، چنين خواسته اى از خداوند متعال طلب شود.

اينك به يكى ديگر از ابعاد عذاب الهى از ديد قرآن كريم نگاه مى كنيم، قرآن كريم، آتش دوزخ را مايه ذلّت، خوارى و زبونى مى داند. در سوره آل عمران، آيه ۱۹۲ چنين مى فرمايد :

(رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ اَخْزَيْتَهُ ... ).

«پروردگارا! هركس را كه تو داخل آتش نمايى، در واقع خوارش نموده اى...».

از طرف ديگر مى دانيم كه خوارى و ذلّت، امرى است مربوط به شخصيت انسان، بنابراين، مى توان چنين فهميد كه عذاب الهى تنها يك عذاب جسمانى نيست بلكه بالاتر و مهمتر از آن يك عذاب روحى و روانى است و اين مسئله اى است كه سختى و دردناكى آن بسيار بيشتر از عذاب جسمانى است.

در پايان، مطلب را با طرح سئوالى به آخر مى بريم : آيا از آتش دوزخ سخت تر هم چيزى هست؟

در پاسخ بايد گفت : براى ما انسانهاى معمولى كه داراى معارف و ادراكات معمولى هستيم، چيزى بدتر از آتش جهنم قابل تصور نيست. اما آنانكه به حقايقى بالاتر و والاتر دست يافته اند به گونه اى ديگر پاسخ مى دهند، اميرمؤمنان علىعليه‌السلام «فراق پروردگار» را سخت تر از عذاب دوزخ مى شمارند و در دعاى «كميل» چنين مى فرمايند :

«فَهَبنى يا اِلهى وَسَيِّدى وَمَوْلاىَ وَرَبّى! صَبَرْتُ عَلى عَذابكَ فَكَيْفَ اَصْبِرُ عَلى فِراقِكَ».

«خداى من! آقا و مولايم و اى پروردگار من! فرضا كه عذاب تو را تحمل كنم اما دورى و فراق تو را چگونه تحمل كنم؟».

به عبارت ديگر، حضرت سختى عذاب جهنم را نه از جهت آتش آن، بلكه بالاتر و مهمتر از آن، جهنم را از اين جهت دردناك مى دانند كه سبب دورى و جدايى انسان از پروردگارش مى شود. البته اين گفتار كسانى است كه وصال يار را چشيده اند و در جوار قرب الهى جاى گرفته اند، پس دردناكى و هولناكى فراق پروردگار را با تمام وجود، مى توانند احساس كنند. بنابراين، دورى از عذاب را طلب مى كنند تا در نزديكى دوست، باقى بمانند.

خداوند، بهترين پاداش دهنده است

(۴۴) «يا مُثيبُ!».

«اى پاداش دهنده!».

(۴) «يا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ!».

«اى كسى كه پاداش نيكو، نزد اوست!».

(۴۲) «يا مَنْ فى الْجَنَّةِ ثَوابُهُ!».

«اى كسى كه پاداش او در بهشت است!».

(۵۶) «يا مَنْ لَهُ الْجَنَّةُ الْمَاءْوى!».

«اى كسى كه بهشت محل سكنى، از آن اوست!».

(۶۴) «يا شَريفَ الْجَزاء!».

«اى كه پاداشش بزرگوارانه و شرافتمندانه است!».

(۵) «يا دَيَّانُ!».

«اى جزا دهنده!».

(۶۳) «يا مَنْ لا يُضيعُ اَجْرَالْمُحْسِنينَ!».

«اى كسى كه پاداش نيكوكاران را ضايع نمى گرداند!».

«يا مُثيبُ!».

«اى پاداش دهنده».

«ثواب» به معناى اجر و پاداش است و آن چيزى است كه در مقابل اعمال نيك آدمى، به او داده مى شود. در قرآن كريم از دو نوع ثواب نام برده شده است ؛ يكى «ثواب دنيا» و ديگرى «ثواب آخرت». و در ضمن، تذكر داده شده كه هردو نوع ثواب، نزد خداوند و از آن اوست لذا براى كسب آنها چاره اى جز رفتن به سوى حق تعالى نيست.

در اين ميان، عده اى تنگ نظرى و غفلت مى كنند و فقط به دنبال پاداشها و نتايج دنيوى مى گردند و اعمال خود را بر طبق رسيدن به چنين نتيجه اى تنظيم مى كنند و بر اين اساس ‍ چه بسا از خداوند و راه حق، فاصله مى گيرند و مرتكب انواع گناه و معصيت و حتى جنايت مى شوند تا به دنياى خود نايل شوند.

اين عده نه تنها خود را از ثواب آخرت محروم مى كنند بلكه حتى مى توان گفت به ثواب واقعى دنيا هم نمى رسند. چه اينكه «ثواب» چيزى است كه در آن خير و خوبى و بركت وجود داشته باشد و آيا با اعمال شر و نادرست مى توان به نتيجه خير و نيك رسيد؟ بنابراين، براى رسيدن به نتايج و پاداشهاى خوب دنيوى هم راهى جز راه حق وجود ندارد.

و همينطور براى رسيدن به پاداش اخروى بايد راهى را كه خداوند متعال در دنيا براى انسان ترسيم نموده پيمود، به عبارت ديگر، ثواب دنيا و آخرت به صورت حساب شده و بر طبق اعمال خاصى نصيب انسان مى شود به طورى كه تا آن اعمال انجام نگيرد، آن نتايج حاصل نمى شود. بنابراين، به طور كلى مشاهده مى كنيم كه براى رسيدن به ثواب، چه در دنيا و چه در آخرت، بايد راه حق الهى را پيمود، پس ثواب دهنده و مثيب، پروردگار قادر است. در سوره نساء، چنين مى فرمايد :

(مَنْ كانَ يُريدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَاللّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ. .. ).(۱۹۷)

«كسى كه خواستار ثواب دنيوى است، بايد بداند كه ثواب دنيوى و اخروى، نزد خداوند است... »؛ يعنى براى رسيدن به آن دو بايد راه حق الهى را پيمود.

«يا مَنْ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ!».

«اى كسى كه پاداش نيكو، نزد اوست!».

گفته شد كه ثواب، پاداشى است كه در قبال اعمال آدمى به او داده مى شود، اما بايد دانست كه تمام پاداش اعمال انسان را نمى توان در دنيا به او داد. و اين به خاطر آن است كه اين دنيا حقيرتر و كوچكتر از آن است كه قابليت و ظرفيت همه اين پاداشها را داشته باشد. پس پروردگار عالميان، براى ما خاكيان، جهانى ديگر با عظمتى غيرقابل تصور، خلق نموده تا انسان را در آن جهان به پاداش اعمالش برساند.

البته اين مطلب از طرفى هم عظمت كارها و اعمال آدمى را مى رساند؛ يعنى كارهايى را كه ما در اين دنيا انجام مى دهيم و پس از اتمامشان، آنها را پايان يافته تلقى مى كنيم، داراى چنان اهميت و عظمتى هستند كه فقط در آن جهان مى توان به آن پى برد.

به هرحال، قرآن كريم از ثواب اخروى به نام «حسن الثواب» نام مى برد تا انسان به اهميت آن پى برده و به خاطر دنياى گذرا از آن غافل نگردد. در سوره آل عمران، پس ‍ از بيان اين مطلب كه مجاهدين و كشته شدگان در راه خدا وارد بهشت خواهند شد، چنين مى فرمايد :

(...ثَواباً مِنْ عِنْدِاللّهِ وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْثَّوابِ ).(۱۹۸)

«... اين ورود به بهشت، ثواب و پاداشى است از سوى پروردگار و ثواب نيكو، نزد خداوند است».

«يا مَنْ لَهُ الْجَنَّةُ الْماءْوى!».

«اى كسى كه بهشت محل سكنى، از آن اوست!».

«يا مَنْ فى الْجَنَّةِ ثَوابُهُ!».

«اى كسى كه پاداش او در بهشت است!».

قرآن كريم با تعابير گوناگون، اوصاف بهشت و بهشتيان را بيان فرموده است ؛ در سوره نحل، دخول در جنت و بهشت را نتيجه كردار و اعمال بهشتيان ذكر مى كند :

(...سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ).(۱۹۹)

«... سلام بر شما! داخل بهشت شويد به سبب كارهايى كه انجام داده ايد».

و در سوره نازعات، بهشت، ماءوى و مسكن چنين افرادى دانسته شده : (وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى # فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَاءْوى ).(۲۰۰)

«و اما كسى كه از مقام و منزلت پروردگارش بترسد (و مرتكب معصيت شود) و نفس ‍ خويش را از پيروى هوا و هوس باز دارد، پس بهشت براى او مسكن و ماءوى خواهد بود».

بنابراين، همانگونه كه ملاحظه مى شود و قبلاً نيز بيان شد، ثواب الهى و بهشت ابدى بر اساس ضوابط و معيارهايى دقيق و مشخص كه از سوى پروردگار متعال وضع شده، نصيب آدمى مى شود.

در سوره مباركه صافات، برخى از ثوابهاى الهى در جنّت چنين بيان شده است :

(اِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ # اُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ # فَواكِهُ وَهُمْ مُكْرَمُونَ # فى جَنّاتِ النَّعيمِ # عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلينَ # يُطافُ عَلَيْهِمْ بِكَاءْسٍ مِنْ مَعينٍ # بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشّارِبينَ # لا فيها غَوْلٌ وَلاهُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ ).(۲۰۱)

در چند آيه قبل از اين، قرآن كريم ابتدا عذابها و گرفتاريهاى گوناگون مردم را در روز قيامت و در دوزخ بيان مى كند و سپس چنين مى فرمايد :

«بجزبندگان خالص خداوندكه براى آنان دربهشت، رزق وروزى معيّنى وجود دارد كه آن ميوه هاى بهشتى است و ايشان اكرام مى شوند، در بهشتهاى پرنعمت، آنان در تختها و سريرها در مقابل يكديگر قرار گيرند، به دست ساقيان بهشتى، جامى از شراب كه از نهر جارى است، بر گرد آنان چرخانده شود، شرابى سفيد كه براى نوشندگانش لذيذ است، در آن شراب نه چيزى هست كه سبب كسالتى شود و نه آنان از خوردنش بى عقل مى شوند».

بايد دانست كه اينها گوشه اى از نعمتهاى بهشت است كه براى ما تا اندازه اى قابل درك مى باشد، اما نعمتهاى الهى در روز قيامت، به اين امور اختصاص ندارد بلكه برخى نعمتهاى بالاتر وجود دارد كه براى ما خاكيان قابل درك و تصور نيست.

«يا شَرِيْفَ الْجَزاءِ!».

«اى آنكه داراى جزايى بلند مرتبه هستى!».

جزايى كه از كسى به ديگرى مى رسد، هرچند متناسب با شخص گيرنده جزا مى باشد، اما از سوى ديگر و بلكه مى توان گفت مهمتر از آن، اين جزا متناسب با شخص جزا دهنده است ؛ براى همين ملاحظه مى كنيم افرادى كه كار يكسانى انجام داده اند از سوى افراد مختلف به پاداش و جزاى متفاوتى مى رسند.

و اما در مورد جزاى الهى، از آنجايى كه خداوند خود اشرف از هر شريفى مى باشد : «يا اَشْرَفَ مِنْ كُلِّ شَريفٍ!»، بنابراين، جزاى او هم جزايى شريف و متناسب با شرافت خود او مى باشد، در ضمن بايد توجه كرد كه وقتى جزا شريف باشد، گيرنده آن نيز به نوعى شرافت، دست مى يابد، به همين جهت، بهشت براى بهشتيان يك شرافت بزرگ محسوب مى شود، همانگونه كه دوزخ براى اهلش مايه ذلّت و خوارى است.

«يا دَيّانُ!».

«اى جزا دهنده!».

«ديان» يك معنايش پاداش و جزا دهنده است و خداوند متعال «ديان» است از آن جهت كه عادل، حكيم و رحيم است. پروردگار متعال جزاى اصلى را در روز قيامت به انسانها مى دهد و به همين خاطر، روز قيامت «يوم الدين» ناميده شده و خداوند متعال نيز در قرآن كريم خود را «مالك يوم الدين» معرفى نموده. به هرحال، اين عبارت نيز با عبارات قبلى، قريب المعنى است.

«يا مَنْ لا يُضيعُ اَجْرَالْمُحْسِنينَ!».

«اى كسى كه اجر و پاداش نيكوكاران را هدر نمى دهد!».

اين عبارت نيز در بحث «حسنات» آمده است.

پاداش الهى در ديگر دعاها و آيات

در «دعاى روز چهارشنبه» چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ... اِجْعَلْ... رَغْبتى فى ثَوابِكَ».

«پروردگارا!... رغبت مرا در كسب ثواب خودت قرار ده».

به عبارت ديگر، رغبت هركس به چيزى تعلق مى گيرد، اما اگر اين رغبت به ثواب الهى تعلق گيرد، موجب مى شود كه انسان راه كسب ثواب الهى را بپيمايد و آن همان راه حق و راه صحيح زندگانى است.

و در «دعاى روز شنبه» آمده است :

«اَسْئَلُكَ... اَنْ تُعِينَنى عَلى طاعَتِكَ وَلُزُومِ عِبادَتِكَ وَاسْتِحْقاقِ مَثُوبَتِكَ».

«از تو مى خواهم... كه مرا بر اطاعت و عبادت خودت و سزاوار شدن براى ثوابت، يارى نمايى».

نكته اى كه در اين جمله هست آن است كه براى نايل شدن به ثواب الهى بايد استحقاق آن را داشت، به همين جهت، قبل از استحقاق ثواب مى فرمايد مرا بر اطاعت و عبادت يارى نما؛ چون اين امر در واقع، مقدمه اى است براى مستحق شدن. شبيه اين جمله در «دعاى روز پنجشنبه» آمده است :

«اَللّهُمَّ اقْضِ لى... عِبادَةً اَسْتَحِقُّ بِها جَزيِلَ مَثُوبَتِكَ».

«خدايا!... عبادتى را براى من مقدر فرما كه به واسطه آن به ثواب بزرگ تو نايل گردم».

بنابراين، كسب پاداش، بدون عمل لازم براى آن معنا ندارد.

مطلب ديگر، «اميدداشتن»به ثواب الهى است، در«مناجات شعبانيه»چنين آمده است :

«يا جَواداً لا يَبْخَلُ عَمَّنْ رَجا ثَوابَهُ!».

«اى بخشنده اى كه ثواب خود را از شخص اميدوار به ثوابت، دريغ نمى كنى!».

واضح است كه اميد داشتن به ثواب الهى، لازمه اش قطع اميد از ثوابهاى غيرخدايى است ؛ يعنى كسى كه منتظر پاداش از دست اين و آن است و يا به خويشتن مغرور است و مى گويد : ما خود به پاداش خويش خواهيم رسيد، چنين كسى را نمى توان اميدوار به ثواب الهى دانست.

درباره جزاى شريف الهى نيز در قرآن كريم چنين آمده است :

(وَاَمّا مَنْ امَنَ وَعَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى... ).(۲۰۲)

«آن كس كه ايمان آورده و عمل شايسته و صالح انجام بدهد، برايش پاداش و جزايى نيكوست... ».

در اين آيه نيز جزاى الهى، به ايمان و عمل صالح مشروط شده است.

مطلب ديگرى كه از آن مى توان به شرافت و بزرگوارى پروردگار متعال در جزا دادن، پى برد آن است كه پروردگار متعال جزايى بيشتر و بهتر از اعمال آدمى به او مى دهد، يعنى جزايى بالاتر از استحقاق انسان (البته اگر بتوان نام آن را استحقاق گذاشت ؛ چون همان عملى را هم كه انسان انجام مى دهد با توفيق و فضل الهى انجام مى شود) در سوره نمل، چنين مى فرمايد :

(مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيوةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِ يَنَّهُمْ اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ).(۲۰۳)

«كسى كه با حالت ايمان، عمل صالح انجام بدهد اعم از زن و مرد، ما به او زندگانى پاكيزه اى مى بخشيم و پاداش او را به بهتر از آن چيزى كه انجام داده مى بخشيم».

به هرحال، مخازن بخشش الهى محدود نيست تا خداوند نتواند زياد ببخشد، اگر محدوديتى هست از جانب ماست كه نمى توانيم دريافت خودمان را بسيار كنيم، لذا ما بايد در صدد افزايش ظرفيت خود باشيم، همچنين اين آيه از سوره انعام، مضامين بالا را مى رساند :

(مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها ... ).(۲۰۴)

«آن كس كه كار نيكى انجام دهد برايش ده برابر آن خواهد بود... ».

خداوند صاحب تمام روزيها و نعمتهاست

(۸) «يا ذَاالاْ لاءِ وَالنَّعْماءِ!».

«اى صاحب روزيها و نعمتها!».

(۷۶) «يا مَنْ لا تُحصى الائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش قابل شمارش نيست!».

(۵۵) «يا مَنْ لا تُحْصِى الْعِبادُ نِعَمَهُ!».

«اى كسى كه بندگانش، نعمتهاى او را نتوانند شمرد!».

(۷۶) «يا مَنْ لا تُعَدُّ نَعْمائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به عدد نيايد!».

(۷۱) «يا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ!».

«اى كسى كه نعمتهايش بى شمار است!».

(۱۱) «يا وَلِيّى عِنْدَ نِعْمَتى!».

«اى صاحب و ولى نعمت من!».

(۲۳) «يا ذَاالنِّعْمَةِ السّابِغَةِ!».

«اى صاحب نعمت فراگير!».

(۹۰) «يا مَنْ لا يُتِمُّ النِّعْمَةَ اِلاّ هُوَ!».

«اى كسى كه جز او كسى نعمت را كامل و تمام نمى كند!».

(۸۲) «يا مَنْ اَنْعَمَ بِطَولِهِ!».

«اى كسى كه به سبب فضلش، نعمت مى بخشد!»

راه رسيدن به نعمتهاى الهى

«نعمت» در لغت به معناى نرمى، لطافت و خوشى مى باشد. و معلوم است كه هرچيزى كه چنين باشد، موجب آسايش، راحتى و لذّت براى انسان مى شود. اما در اين موضوع، نكته اى هست كه لازم است انسان در آن تفكر و تاءمل نمايد :

آن نكته اين است كه : مقصود از نعمت چيست و اين نعمت، شامل چه چيزهايى مى شود؟ و به عبارت ديگر، مصاديق نعمت كدامند؟

در پاسخ بايد گفت : خداوند متعال، نخست همه چيز را به عنوان نعمت براى انسان خلق نموده است، اما اين انسان است كه با عملكرد نامطلوب خويش بسيارى از نعمتهاى الهى را تغيير مى دهد و آنها را از حالت نعمت بودن خارج مى سازد. و شايد بتوان گفت يكى از علل مهم اين عملكرد نامطلوب، عدم درك صحيح مفاهيم «رفاه و آسايش و لذّت» باشد، به اين معنا كه انسان معمولاً آسايش و لذايذ ظاهرى و زودگذر را خوب درك مى كند، اما از ادراك بسيارى از راحتيها و لذايذ معنوى و باطنى، عاجز و يا غافل است. اينجاست كه آدمى دچار خطا و اشتباه مى شود به طورى كه از بسيارى نعمتها دورى مى كند و از آنها استفاده نمى نمايد و بسيارى ديگر از نعمتها را هم در غير جاى خود و در مسيرى باطل، مورد استفاده قرار مى دهد و به نتايج ناخوش و ناگوار آن مى رسد. براى همين است كه ملاحظه مى كنيم يكى از وظايف مهم انبيا، شناساندن نعمتها به انسان و معرفى راه صحيح استفاده از آنها به آدمى بوده است.

«يا ذَاالاْ لاءِ وَالنَّعْماءِ!».

«اى صاحب راحتيها و نعمتها!».

«الاء» جمع «اِلْى» و به معناى نعمت مى باشد، در اينجا سخن از «دارنده و صاحب» اصلى نعمتها مى باشد، چه كسى اين نعمتها را خلق نموده و به وجود آورده است؟ اين نعمتها از كجا سرچشمه مى گيرد و صادر مى شود؟ و اين نكته اى است كه بسيارى از ما انسانها نسبت به آن جاهل و يا غافل هستيم، در حالى كه قرآن كريم موضوع «نعمتهاى الهى» را بارها و بارها به انسان تذكر مى دهد، اين تذكرات چند فايده دارد :

اوّل اينكه : انسان به رابطه رحمانى پروردگار با خود پى ببرد و توجه نمايد كه خداى رحمان و رحيم چقدر به او نظر داشته و چه مقدار امكانات گوناگون و فراوان در اختيار او قرار داده است پس به دنبال كسب و استفاده از آنها برآيد.

دوّم اينكه : انسان متوجه باشد كه اگر خواستار نعمتى است، براى به دست آوردن آن به صاحب اصلى آن ؛ يعنى پروردگار متعال مراجعه نمايد؛ چه اينكه در اين مرحله نيز بسيارى دچار گمراهى شده و براى كسب نعمتهاى مختلف به بيراهه مى روند.

سوم اينكه : انسان به جايگاه نعمت در نظام هستى توجه نمايد و ملاحظه كند كه خداوند اين نظام هستى را بر اساس نعمت بودن ؛ يعنى بر اين اساس كه انسان را به آسايش و راحتى حقيقى برساند، خلق نموده است. بنابراين، ما اگر سوء ظنى داريم بايد اين سوء ظن نسبت به اعمال و كردار خود ما باشد نه نسبت به خالق جهان هستى. در سوره مباركه الرحمن، پروردگار متعال نعمتهاى گوناگون خود را بيان مى فرمايد :

(اَلرَّحْمنُ # عَلَّمَ الْقُرانَ # خَلَقَ الاِْنْسانَ # عَلَّمَهُ الْبَيانَ # اَلشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بحُسْبانٍ #... وَالاَْرْضَ وَضَعَها لِلاْ نامِ # فِيها فاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذاتُ الاَْكْمامِ # وَالْحَبُّ ذُوالْعَصْفِ وَالرَّيْحانُ ).(۲۰۵)

و سپس چنين مى فرمايد :

(فَبِاَىِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ ).(۲۰۶)

«پس كداميك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد».

يعنى هيچ يك از نعمتهاى بارى تعالى قابل انكار و چشم پوشى نيست. در اين سوره دنيا و آخرت با تمام شئونات و مراحل و مراتبش به عنوان «نعمت»، از سوى پروردگار متعال معرفى شده است.

«يا مَنْ لا تُحْصى الائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به شماره نيايد!».

«يا مَنْ لا تُحْصِى الْعِبَادُ نِعَمَهُ!».

«اى كسى كه بندگانش نعمتهاى او را نتوانند شمرد!».

«يا مَنْ لا تُعَدُّ نَعْمائُهُ!».

«اى كسى كه نعمتهايش به عدد نيايد!».

«يا مَنْ لَهُ نِعَمٌ لا تُعَدُّ!».

«اى كسى كه براى او نعمتهاى غير قابل شمارش وجود دارد!».

در اين چند جمله سخن از مقدار و اندازه نعمتهاى الهى مى باشد در اين باره بايد گفت : از آنجايى كه نعمتهاى الهى از چشمه جوشان فضل و رحمت پروردگار متعال سرچشمه گرفته است و خداوند هم داراى فضل عظيم و رحمت واسعه است، بنابراين، براى اين نعمتها هم حد و حصرى نيست. به عبارت ديگر، خداوند متعال در هيچ بعدى، داراى محدوديت نيست تا در زمينه آفرينش و بخشش نعمتها، دچار محدوديت شود قرآن كريم مى فرمايد :

(وَاِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها ... ).(۲۰۷)

«اگر نعمتهاى الهى را شماره كنيد، مقدار آن را به دست نخواهيد آورد... ».

در دعاى روز عرفه هم حضرت اباعبداللّهعليه‌السلام مى فرمايند :

«وَاِنْ اَعُدَّ نِعَمَك... لا اُحْصيها».

«اگر نعمتهايت را شماره كنم نمى توانم آنها را حساب نمايم.

اگر فقط به ماديّات نظر كنيم بايد بگوييم كه هر ذرّه اى از مواد، يك نعمت جداگانه محسوب مى شود. حال ما ماديات را تا چه اندازه شناخته ايم و چه مقدارى از آن براى ما ناشناخته باقى مانده است؟ گذشته از خود ماده، قوانين و قواعد حاكم بر جهان ماده، خود، نعمت جداگانه اى محسوب مى شود؛ زيرا بر اساس اين قوانين است كه جهان مادّه نظام خود را حفظ كرده و به حركت خود ادامه مى دهد. شناخت ما از اين قوانين و اصول چه مقدار است؟ از عالم ماده كه بگذريم، در عوالم معنوى و فوق مادى چه خبر است؟ و ما تا چه اندازه نسبت به آن عوالم و مافيها شناخت و اطلاع داريم؟ در جهان آخرت چه نعمتهايى وجود دارد و مقدار آنها چه اندازه است؟

گذشته از همه اينها هرشناختى كه ما نسبت به يكى از نعمتهاى الهى پيدا مى كنيم، خود اين شناخت، نعمت جديدى براى ما محسوب مى شود علاوه بر اينكه اين شناخت نيز با نعمتهاى ديگرى همچون عقل و فكر و... به دست مى آيد با اين حساب ما كجا و احصاى نعمتهاى الهى كجا؟

در دعاى «روز عرفه» مى فرمايد :

«وَلَوْ حَرَصْتُ اَنَا وَالْعادُّونَ مِنْ اَنامِكَ اَنْ نُحْصِىَ مَدى اِنْعامِكَ سالِفِهِ وَانِفِهِ ماحَصَرْناهُ عَدَدَاً وَلا اَحْصَيْناهُ اَمَداً».

«اگر من و بندگان حسابگرت، سعى كنيم نعمتهاى گذشته و آينده ات را حساب كنيم، هرگز نخواهيم توانست آنها را بشماريم و به نهايت آنها برسيم».

اما سخن اصلى در اينجا، شمردن يا نشمردن نعمتهاى الهى نيست، بلكه منظور آن است كه انسان توجه نمايد كه چه مقدار نعمت درون و پيرامون او را فراگرفته است و او با اين نعمتها چگونه برخورد مى كند و در چه راهى از آنها استفاده مى كند و چه عقيده اى نسبت به آنها دارد؟

«يا وَليّى عِنْدَ نِعْمَتى!».

«اى صاحب و ولى نعمت من!».

«ولى نعمت» عنوانى است كه بسيارى از ما انسانها در شناخت مصداق حقيقى آن گرفتار خطا و اشتباه هستيم. ما معمولاً نعمتهاى خود را به اين و آن نسبت مى دهيم ؛ مثلاً پدر، مادر، خويشان، اساتيد، دانشمندان، عقل و فكر و استعداد خود، طبيعت، روزگار، شانس ‍ و... چيزها و كسانى هستند كه ما نعمتهاى گوناگون خود را از آنان مى دانيم، غافل از اينكه خالق و بخشنده اين افراد و اشيا چه كسى است. و غافل از اينكه اين نعمتها تحت چه نظامى و چگونه به دست ما رسيده است؟

شناخت «ولى نعمت» از امور واجب و لازم براى دارنده نعمت است ؛ زيرا اين امر موجب مى شود كه دارنده نعمت بتواند وظايف خود را در قبال ولى نعمت انجام دهد و به مراحل بالاترى از نعمتها برسد و به نعمتهاى بيشترى دست يابد.

البته انسان چه خداوند را به عنوان ولى نعمت بشناسد و چه نشناسد، مى تواند از بسيارى نعمتهاى مادى استفاده كند، اما اگر پروردگار متعال را ولى نعمت خويش بداند، اولاً : راه صحيح استفاده از نعمتها را پيدا مى كند و ثانيا : مى تواند به نعمتهاى عظيم معنوى و فوق مادى هم دست يابد، چه اينكه دستيابى به آنگونه نعمتها، بدون شناخت ولى نعمت اصلى، امكان ندارد. براى همين، ملاحظه مى كنيم كه اولياى الهى هنگام دعا و مسئلت، خداوند را با صفاتى مانند صفات ذيل مورد خطاب قرار مى دهند :

«يا مُنزِلَ نعمتى!؛ اى فرستنده نعمت من!»، (در دعاى نماز حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام .

و يا مانند : «يا وَليِّى عِنْدَ نِعْمَتى!؛ اى مالك و عهده دار نعمت من!»، (در دعاى نماز حضرت رضاعليه‌السلام ).

و در «تعقيب نماز مغرب» نيز چنين آمده است :

«اَللّهُمَّ اَنْتَ وَلِىُّ نِعْمَتى».

«بارالها!توولى نعمت من هستى». (يعنى رساننده و بخشنده نعمت به من، تو هستى).

«يا ذَاالنِّعْمَةِ السابِغَةِ!».

«اى صاحب نعمت فراگير و گسترده!».

«سبغ»، به معناى وسعت و گستردگى و كامل شدن است.

قرآن كريم در سوره لقمان، چنين مى فرمايد :

(...وَاَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً ... ).(۲۰۸)

«... خداوندنعمتهاى ظاهرى وباطنى (پيداوناپيدا)را براى شما گسترانيد و تمام كرد... ».

يعنى خداوند متعال چيزى از نعمتها را كم نگذاشت بلكه هرآن چيزى كه براى راحتى و آسايش انسان لازم بود، براى آدمى خلق نموده است.

و در دعاى هر روز «ماه رجب» نيز چنين آمده است :

«يا مَنْ اَنْعَمَ فَاَسْبَغَ!».

«اى خدايى كه نعمت بخشيدى و آن را فراگير و گسترده نمودى!».

البته بر آدمى لازم است كه خود، مرتكب اعمالى نشود كه او را از اين نعمتهاى فراوان محروم نمايد. بدين خاطر حضرت در عمل دهم از «اعمال شب نيمه شعبان» چنين مى فرمايند : «اَللّهُمَّ... لا تُؤْيِسْنى مِنْ سابِغِ نِعَمِكَ».

«بارالها!... مرا از نعمتهاى گسترده خود نااميد مكن».

به عبارت ديگر، ممكن است انسان مرتكب كردار ناشايستى بشود كه او را از دستيابى به اين نعمتها نااميد و محروم بگرداند.

بنابراين، دادن و بخشيدن نعمتهاى گوناگون از سوى بارى تعالى بر اساس يك نظام و حساب دقيق انجام مى گيرد، هرچند ما نسبت به اين نظام و قوانين حاكم بر آن، جاهل يا غافل باشيم.

«يا مَنْ لا يُتِمُّ النِّعْمَةَ اِلاّ هُوَ!».

«اى كسى كه نعمت را به آخر نمى رساند مگر او!».

«تمام شدن» با «كامل شدن» قريب المعنى مى باشد، تمام شدن يك چيز به آن است كه آن چيز به مرحله اى برسد كه ديگر نيازى به اضافه كردن چيز ديگر به آن نباشد.

نعمتهاى الهى نيز داراى مراحل گوناگونى مى باشند كه از ناقص ترين مرحله كه همان مرحله عدم است شروع مى شود و تا مرحله اى كه ديگر نقص و نيازى در آن نعمت نباشد، ادامه مى يابد. در چنين مرحله اى (مرحله اتمام) غرض نهايى از آن نعمت نيز قابل حصول است.

از مطالب گفته شده معلوم مى شود كه «تمام كننده» نعمت كسى جز «به وجود آورنده» آن نمى تواند باشد؛ زيرا تمام كردن نعمت به وسيله به وجود آوردن مراحل بالاترى از همان نعمت صورت مى گيرد و اين ايجاد و به وجود آوردن، تنها به وسيله كسى ممكن است كه مراحل قبلى را به وجود آورده باشد. بنابراين، تنها خداوندى كه اصل نعمت را خلق و ايجاد نموده است، مى تواند آن را تمام و كامل بنمايد.

علت اتمام نعمت از سوى خداوند نيز آن است كه خداوند متعال مى خواهد بشر به نهايت سعادت و كمال دست يابد و اين جز با اتمام نعمت براى انسان امكان ندارد. قرآن كريم درباره اتمام نعمت از سوى پروردگار متعال، چنين مى فرمايد :

(... اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دِيْنَكُمْ وَاَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتى وَرَضيتُ لَكُمُ الاِْسْلامَ ديناً...). (۲۰۹)

«... امروز دين شما را كامل و نعمت خودم را بر شما تمام نمودم و دين اسلام را براى شما پسنديدم... ».

اين آيه شريفه همانگونه كه دربحث تفسيرى و تاريخى آن آمده است، مربوطبه ولايت و خلافت اميرمؤمنان حضرت علىعليه‌السلام مى باشد؛ يعنى پروردگار متعال مى فرمايد با نصب حضرت علىعليه‌السلام به عنوان ولى امر مسلمين پس از پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) دين شما را كامل نمودم ونعمت خودم راكه همان دين مبين اسلام باشد، براى شمابه آخررساندم و تمام كردم.

بنابراين، اگر نقصى باشد در مردم است كه قسمتى از اين نعمت را گرفتند و قسمتى ديگر را رها نمودند، اما از سوى خداوند هيچگونه نقص و كمبودى در اين نعمت قرار داده نشده است.

به هرحال، همانگونه كه اصل نعمت را بايد از خداوند درخواست نمود، اتمام و كامل شدن آن را هم بايد از او طلبيد؛ چه اينكه كامل كننده نعمت، همان بخشنده نعمت است. در اعمال روز «عيد غدير» نيز در اين باره چنين آمده است.

«اَلْحَمْدُ للّهِِ الَّذى جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَتَمامَ نِعْمَتِهِ بِوِلايَةِ اَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِىّ بْنِ اَبيطالبٍعليه‌السلام -».

«حمد و سپاس خداى را كه كامل شدن دينش و اتمام نعمتش را به وسيله ولايت حضرت اميرمؤمنان علىعليه‌السلام انجام داد».

«يا مَنْ اَنْعَمَ بِطَولِهِ!».

«اى كسى كه با فضل و غنايش نعمت مى بخشد!».

«طَول» به معناى فضل و غنا مى باشد؛ يعنى انعام پروردگار متعال به بندگانش از آن جهت است كه خداوند داراى ذخايرى بى كران، بخششى بى پايان و قدرتى لايتناهى است. بنابراين، بر بندگانش منّت نهاده و آنان را از خزائن نامحدود نعمتش سيراب مى سازد. به عبارتى ديگر، «نعمت»، حقى براى بندگان نيست بلكه فضل و كرمى از سوى پروردگار متعال است. در قرآن كريم نيز خداوند متعال به (... ذِى الطَّوْلِ... ) معرفى شده است :

(غافِرِ الذَّنْبِ وَقابِلِ التَّوْبِ شَديدِ الْعِقابِ ذِى الطَّوْلِ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ... ).(۲۱۰)

«آمرزنده گناه و قبول كننده توبه، داراى مجازات سخت، صاحب بخشش و نعمت خدايى جز او نيست و... ».

خداوند متعال آفريننده و بخشنده نعمتهاست. اما در اين آفرينش و بخشش هم مانند هركار ديگرى، نظم، حساب و هدفى كاملاً دقيق و مشخص وجود دارد. هر نعمتى به هر كسى داده نمى شود و هركس هم بدون حساب و كتاب نمى تواند به هر نعمتى برسد به طور كلى نعمتهاى الهى را مى توان به دو بخش اصلى تقسيم نمود :

اوّل : نعمتهايى كه به صورت عمومى در اختيار همگان قرار داده شده است و دستيابى به آنها نيازمند تلاش خاصى نيست.

و دوّم : نعمتهايى كه دستيابى به آنها مستلزم استفاده از نعمتهاى دسته اوّل، آن هم به گونه اى خاص مى باشد؛ مثلاً حيات، آب، هوا، خاك، عقل، فكر، چشم، گوش، پدر، مادر، و... از نعمتهاى دسته اول مى باشند و چيزهايى مانند : علم، ثروت، اخلاق، قدرت، معرفت، و... از نعمتهاى دسته دوّم مى باشند. اما اين نعمتها نيز در يك رتبه قرار ندارند بلكه در اينجا نيز برخى از نعمتها، وسيله اى هستند براى رسيدن به برخى ديگر از نعمتها كه در مرتبه اى بالاتر قرار دارند؛ مثلاً علم و ثروت و قدرت، وسيله اى هستند براى رسيدن به كمالات اخلاق انسانى و معارف والاى الهى. و يا به طور كلى مى توان گفت كه دنيا نعمت بزرگى است براى دستيابى به نعمتهاى بزرگتر در جهان آخرت.


5

6

7

8

9

10

11

12

13