لقمان حکیم

لقمان حکیم0%

لقمان حکیم نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

لقمان حکیم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسین انصاریان
گروه: مشاهدات: 16613
دانلود: 2217

توضیحات:

لقمان حکیم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 96 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16613 / دانلود: 2217
اندازه اندازه اندازه
لقمان حکیم

لقمان حکیم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

صبر و شکیبایی

از جمله تهمت هایی که بعضی از بی خردان و کسانی که از سمائل عالی الهی خبر ندارند به مذهب زده اند این است که :

مذهب مردم را به صبر در برابر ظلم و ستم طبقه استثمار کننده دعوت کرده آن را جزء قضا و قدر حتمی شمرده ، از این رو دین حافظ منافع استعمارگران است آیین مقدس اسلام از این تهمت بی آسیب نمانده و ما بخاطر دفاع از آیین الهی تا آنجا که لازم باشد جوانب خاصی از مسئله را بررسی می کنیم :صبر به این معنایی که گفته اند ، اگر در مقررات دینی یافت شود در آیین های تحریف شده است ، و بدون تردید این گونه توجیهات در جنب این چنین کلمات مقدس ساخته و پرداخته بشر است ، و شاید قانون مشهور انجیل که اگر کسی به طرف راست تو سیلی زد طرف چپ را رو برویش نگاهدار تا بزند از همین قبیل باشد که کشیشان خائن و دزدان راه انسانیت برای حفظ منافع مادی ساخته اند ، و البته یهودیان خطرناک هم در این قبیل توجیهات برای کلماتی از این قبیل چیره گی فوق العاده ای دارند ، اما در آیین مقدس اسلام ترجمه صبر کاملاً به عکس این توجیه است ، دین ظلم و بیدادگری و پایمال کردن حقوق بیچارگان را هر اندازه هم که کم باشد عملی زشت و منکر شمرده است و از طرفی صبر در برابر تجاوز را از خود تجاوز بدتر دانسته و گفته :

قبول ظلم خود ظلم دیگریست و نیز این مطلب بر احدی پوشیده نیست که امر به معروف و نه از منکر از حقایق عالی اسلام است ، و روی این ملاک هر فرد مسلمان و مؤمنی وظیفه واجب خود می داند که در برابر مظالم و ستمگری ها آرام ننشیند و تا سر حد امکان برای ریشه کن کردن آن کوشش کند ، چه جای آنکه به آن تن دهد و یا این که از ظلم و ظالم دفاع کند

قرآن منعکس کنند ه حقایق اسلام می فرماید : با گروه ستمگر مبارزه و نبرد کنید تا به آیین حق تن در دهند ، و نیز پیشوای موحدین امام علیعليه‌السلام در ضمن دستورات خود به مالک اشتر به هنگام عزیمت به مصر می نویسد :

بارها از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم ، هرگز پاکیزه و سعادتمند نمی شوند آن جمعیتی که حقوق ضعفا را از اقویا بدون تردید و تأمل نگیرند

موفقیت و رسیدن به کمال مطلوب علل و موجباتی دارد که چون مقدمات آن فراهم گردید آدمی به نتیجه می رسد

اسرار موفقیت بر دو نوع است :

یکی محیط ، یعنی مقتضیات اوضاع و احوال

دیگر استقامت و پافشاری در کار که شرط کمال جزء اخیر و بدون تردید نظیر علت تامه است

مبارزه برای تغییر دادن عادات و اخلاق و آداب و رسوم زندگی مرهون اصطکاک و برخوردهای جسمی و روحی است زندگی مسلماً محرومیت ها و موفقیت هایی دارد ، شخصی که می خواهد از نردبان ترقی صعود کند تا از پله اول قطع علاقه نکند به مرحله دوم نمی رسد

آری ، باید خستگی و فرسودگی را بر خود تحمل کند تا به اوج عزّت و فضیلت برسد و این است معنای صبر و استقامت

کسی که می خواهد مبارزه با فساد اخلاقی کند باید از عادات دیرینه تعلیمی خانوادگی اگر مخالف با شؤون انسانیت است بگذرد ، آنگاه به طریق صلاح و صواب رهسپار شود و از عادات زشت خودداری نماید تا به فضایل آشنایی و انس بگیرد ، بدون شک بهبود حال و تهذیب نفس سختی و ریاضت دارد ، در این راه باید مبارزه کرد و در راه مبارزه استقامت و شکیبایی به خرج داد ، و این است مفهوم واقعی صبر و شکیبایی .صبر و شکیبایی از موضوعات مهمی است که اسلام به آن دعوت می کند و آن را یکی از برجسته ترین وظایف دینداران قرار می دهد ، تا آنجا که می گوید :

شکیبایی برای ایمان به منزل ه سر برای بدن است

دیندار واقعی و آگاه از لفظ صبر یکی از سه معنای زیر را می فهمد که مراعات هر یک از دیگری لازم تر است :

۱ - استقامت و پایداری در راه حق

۲ - پایداری و حوصله در برابر آتش شهوات حاد

۳ - شکیبایی در برابر مصائب و رویدادهای زندگی

که برای توضیح و تشویق به هر یک از این سه معنا به ترتیب در آیات قرآن چنین می خوانیم :

اگر از شما صد مرد جنگی ثابت قدم و با استقامت باشد بر دویست نفر غالب می آید ، از شکیبایی و نماز برای محدود ساختن شهوات به حدود دین استمداد جویید ، در برابر پیش آمدها شکیبا باش ، چنانچه پیامبران اولوالعزم پیش از تو استقامت کردند

ناگفته پیداست که انجام این دستورات تأثیر عمیق و ریشه داری در حفظ تعادل روحی افراد و جمعیت ها ، و نزدیک ساختن آنان به سعادت و جلوگیری از

انحرافات و رکود و تنبلی دارد و آدمی را به مراعات مقررات حق برای موفقیت در برابر مشکلات وادار می کند بنابراین مفهوم صبر در مرز دین سالم و پاک اسلام ، تن به ظلم دادن ، و توسری خوردن ، و زیر بار برنامه های ننگین مستبدان رفتن ، و سکوت در برابر ظلم و ظالم داشتن نیست ، صبر به معنای پایداری در برابر دشمن و طاغیان و تمایلات خانمان برانداز زندگی است

امام علیعليه‌السلام می فرماید : اگر بنای ایمان را به کاخی همانند دانیم باید بیندیشیم که این کاخ بر چهار شالوده قلبی استوار است ، نخستین آن بردباری است ، و آن هم بر چهار گونه است :

۱ - خویشتن داری از شهورات و تمنیات نفس

۲ - ثبات قدم در راه عشق به فضایل و معارف

۳ - پرهیز از پروا و محرمات

۴ - اغتنام فرصت و استفاده از نوبت

آن جان آرزومند که در آرزوی وصال بی صبرانه بال و پر زند و در قفس تن بی قراری و ناشکیبایی کند ، و به ناگزیر از آلایش خواهش های ناهنجار پاک باشد ، و آن دل پرهیزکار که از ناستوده ها بپرهیزد و هوس حرام نکند و در لذت حرام نغلطد ، آن مغز خردمند و اندیشناک که به فرصت خوش بیندیشد ، از سختی روزگار و سنگینی حوادث اندیشه ندارد چشمی که در روشنی های زندگی تیرگی مرگ را از نزدیک ببیند همواره پاک بین و بلند نظر باشد ، تمام این منافع از برکت استقامت و شکیبایی در راه هدف است .نیروهایی که در نهاد انسان است هر یک به هدفی خاص کشش داشته و او را به طرفی معین دعوت می کند ، تنها اختلاف افراد در شدت و ضعف این قواست ، انسان در جواب این خواسته های دورنی خود گاهی با حیوان هماهنگ و زمانی انسان است

غرایز حیوانی در انسان موجود است ، در این جهت انسان با حیوان خطوط مشترک دارد ، حیوان در حال گرسنگی غذا می طلبد ، در حال تشنگی آب می خواهد ، و هنگام احساس ضرر برای دفعش مبارزه می کند و در برابر منفعت به جلب آن برمی خیزد ، انسان نیز این مراتب را دارد و به نحو کاملتری انجام می دهد ، و در نتیجه هر دو عمل در حیوان و انسان یکی است و عامل آن عبارت از طبیعت مادی در هر دو است .ولی انسان نسبت به حیوان در بزرگ داشت زندگی امتیازاتی دارد و در خواسته هایش که متکی به حقیقت انسانیت است با حیوان وجه تمایز دارد

آنچه که انسان در گرد اوست و باعث امتیازش عبارت است : از عقل و اراده که در پرتو این دو قدرت واقعیت بشر آشکار و برتری او بر سایر موجودات ثابت می شود سرچشمه تمام فضایل عقل و اجرای حقایق انسانی در پرتو اراده است و اراده جز شکیبایی در برابر عمل نیست که انسان پس از شروع عمل آن را به اتمام برساند ، و خلاصه باید گفت : انسانیت انسان مساوی با عقل و اراده اوست .لقمان حکیم : میو ه شیرین ایمان در اجرای برنامه های عالی انسانی اراده ای قوی و آهنین داشت ، او در برابر حوادث طبیعی از قبیل مرگ عزیزان ، از دست رفتن مال خود را نمی باخت و شکیبایی پیشه می داشت ، و در برابر محرمات چون کوه از خود پایداری نشان می داد و در اتمام اعمال نیک بر نیروی صبر و اراده متکی بود ، از این رو نام مقدّسش را در صفحات تاریخ ثابت و ابدی می بینیم و زمان نیز برای نگاهداری یادش استقامت خواهد کرد

عبرت گذشته از مسائل ریشه دار تربیتی که بنیانش بر وحی و نبوت استوار است ، شاید بتوان گفت آیینه تاریخ و حوادثی که ملل و اقوام با آن روبرو بودند برای انسانی که می خواهد در کشتزار تربیت قرار گیرد بهترین درس و برترین مصدر برای عبرت گرفتن است .قرآن مجید بخشی مهم از آیاتش را به بازگو کردن این مسائل اختصاص داده ، و هدفش را بیان تاریخ پیامبران و اقوام و ملل در کلمه عبرت خلاصه می کند :

( لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَهٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ) (۱)

همیشه سعی خردمندان بر این بوده که از کوچکترین حادثه بهترین درس را برای خود و دیگران بسازند راستی به انداره ذرات جهان برای بیداری بشر درس عبرت هست برای نمونه حافظ در دیوان شعرش از بسیاری از برنامه های عادی پندها و عبرت ها ساخته و نشان داده است که از تمام مسائل حیات می توان پند گرفت :

بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو

دقت در عوامل عزت و عوامل ذلت اقوام و مللی که قبل از ما می زیستند برای ما بهترین درس عبرت است ، و آراستگی ما به عبرت به این است که از عوامل ذلت دوری جسته و به برنامه های عزت آفرین آراسته شویم

داستان زندگی مسلمین دیروز در اندلس و اسپانیا که روزی در سای ه اسلام از عزّت کامل برخوردار بودند ، و پس از غرق شدن در لذات حیوانی و مغرور شدن به جاه و مال زهر ذلت را چشیدند و داستان فلسطین در امروز برای ما جالبترین درس

___________________________

۱- ۱) سوره ی یوسف : آیه ی ۱۱۱

عبرت و زندگی است ، شکست ها و پیروزی ها ، عزت یافتن ، و ذلت دیدن در اوج بودن و در حضیض قرار گرفتن همه و همه درس است و پند تاریخ به نسلی که دارای عقل زنده و اندیشه تابناک است

گرچه باید در این بخش تجزیه و تحلیل دقیقی از مسائل عبرت آموز به میان آید ولی صفحات اندک کتاب و مسائل مهمی که در فصول آینده خواهد آمد اجازه توضیح این برنامه نمی دهد ، خوانندگان محترم می توانند به کتب تاریخ مخصوصاً تاریخ قرآن و حوادثی که از برای خودشان و همنوعانشان در زندگی پیش آمده برای عبرت گیری مراجعه کنند ، شاید از این رهگذر بیش از پیش بر خیر دنیا و آخرت خود بیفزایند این بخش را با یادداشت کردن شعری برای عبرت گرفتن زورمندان و قلدران پایان داده و از خداوند می خواهیم که ما را برای پذیرفتن نصایح لفظی و عملی و آراسته شدن به فضایل انسانی کمک بخشد نادره مردی ز عرب هوشمند لقمان حکیم : در پرتو اندیشه تابناکش از جزئیات و کلیات عالم طبیعی و حیات بنی آدم برای دریافت رشد و کمال پند و عبرت می آموخت تا جایی که می گویند از او پرسیدند :

ادب از که آموختی ؟

گفت : از بی ادبان

گفتند : چگونه ؟

گفت : از کارهایی که آنان را پیش مردم خوار می کرد من دوری جستم

قضاء و قاضی

من در فصل معرفی لقمان و صفات روحی او خوانندگان محترم این جمله را خواندند که : لقمان بیشتر اوقات خود را در مجالست با فقها و حکما و قضات و... می گذاشت و بر حال قضات و مسؤولیت خطیری که بر عهده داشتند نوحه سر می داد ، از این رو شاید بی تناسب نباشد در این بخش مسائلی مهم در این زمینه نوشته شود

ما بدون توضیح در اطراف مسئله سعی می کنیم متون اسلام را تا آنجا که میسر است در اختیار عزیزان گذاشته و از آنان بخواهیم تا آن جا که لازم است در این برنامه دقت کنند

امیر المؤمنینعليه‌السلام دربار ه قضاء و مسؤولیت مهم قضاوت در فرمان حکومت مصر به مالک اشتر خطاب می کند :

ای فرماندار مصر ! به هنگامی که امور ملت را تمشیت می دهی ، و اختلافات توده را حل می کنی ممکن است در بعضی از موارد معلومات شما حکام و قضات به منظور داوری و رسیدگی کفایت نکند و در نتیجه به حیرت و سرگردانی افتید ، اینجاست که قرآن مجید وظیفه حیرت زدگان را روشن می کند ، آنجا که می فرماید :

ای مسلمانان ! خدا و رسول و ائمه خود را اطاعت کنید و اختلاف امور زندگی را به خدا و پیامبر باز گردانید

شما هم فرمان ببرید ، مسائل دینی و دنیایی خود را به وسیله قرآن و روشن پسندیده پیامبرتان بگشایید ، یعنی آیات قرآن را مطالعه کنید ، و از یادگارهای اخلاقی پیغمبر عزیز استفاده نمایید و در نتیجه نواقص کار را جبران و نقایص امور را رفع نمایید

در کشور مصر برای تکمیل سازمان دولت از ایجاد دادگاه ها و مراکز عدالت ناچار خواهی بود آری ، ای مالک تو را به قضات کامل و پرهیزکاری نیاز شدید است ولی با چه زبان سفارش کنم که داوران قضایا را باید از نخبه دانشمندان اسلام که به زینت اخلاق تا حد نهایی آراسته باشند انتخاب کنی در جامعه مصر بنگر ، آنکه از همه پرهیزکارتر او داناتر است به نام قاضی برگزین ، قاضی باید دانشمند و آن چنان آگاه به تمام مسائل فقه و آیات قرآن باشد که با اندک توجه آنچه را از منابع اسلامی بخواهد به خاطر آورده و از همه مهمتر با تقوا و پرهیزکار باشد .راستی روزی که محل داوری به اشخاص بی تقوا داده شود چه خواهد شد ؟

امام ششمعليه‌السلام از امیر المؤمنین نقل می کند : که یکی از ملوک بنی اسرائیل داوری مرکز دادگستری را به دو نفر قاضی واگذار کرده بود ، این دو قاضی دارای دوستی بودند که از هر جهت به صفات انسانی آراسته و مردی بود پرهیزکار و شایسته ، و به خاطر حسن اخلاق گاهی از اوقات به حضور سلطان بار یافته و با او از هر دری سخن گفته می شد پیش آمدی برای سلطان رخ داد که نیاز به مرد نیکوکار و صالحی شد ، چون در مرکز قضاوت دو قاضی برای شهادت از مردان با فضیلت استمداد می جستند ، سلطان از آن دو قاضی مردی را خواست که به زیور صلاح و تقوا آراسته باشد آن دو همان شخص را معرفی کرده و سلطان هم مأموریت کار خود را به او واگذار کرد آن مرد زنی داشت زیبا و آراسته ، آن دو قاضی را طلبید و برای همسری خود به آن دو قاضی به نیکی و خیر وصیت کرد و به دنبال مأموریت شتافت .روزی دو قاضی برای امور خانه آن مرد به در سرایش آمدند ، انگیزه حیوانی آن دو آنان را به خیانت در امانت دعوت کرد ، به آن زن پیشنهاد داده و در صورت

مخالفت گفتند : نزد سلطان به زنای تو شهادت خواهیم داد ، آن گاه تو را به حد شرعی خواهیم کشت .زن گفت : آنچه از دست شما برآید در انجام آن کوتاهی نکنید که من هرگز دامن عفت خود را به معصیت نیالوده و نخواهم آلود .دو قاضی چون از این جریان خود را محروم دیدند به نزد سلطان رفته و به گناه زن پاکدامن به دروغ شهادت دادند ، سلطان بنی اسرائیل از این امر در شگفت شد و حزنی شدید بر او چیره گشت ، قول دو قاضی را پذیرفت و به آنان وعده داد پس از سه روز آن زن را سنگباران خواهم کرد ، در شهر ندا کردند و مردم را بنا به گفته دو قاضی به سنگباران زن دعوت نمودند

در طول این سه روز سلطان به وزیر خود گفت : آیا در این مسئله راه حلّی به نظر تو می رسد ؟

وزیر سکوت کرد ، روز سوم برای انجام کاری خارج شد ، میان کوچه کودکانی را دید به بازی مشغولند در میان آنان کودکی خوش سیما و با فضیلت به نام دانیال بود دانیال کودکان را به بازی دعوت کرد ، خود سلطان و دیگری را وزیر و دو نفر از کودکان را به نام قاضی و یک نفر را به عنوان زن انتخاب کرد .از چوب شمشیری تهید دید ، آن گاه دستور داد یکی از آن دو قاضی را به مکان دور دستی بردند و دیگری را به مکان دیگر ، سپس قاضی اول را خواست و گفت :

متن شهادت خود را برای زنای این زن بازگو کن که در کجا زنا کرده و در چه تاریخ مرتکب این خلاف شده ؟

قاضی حالات زن را گفت : سپس دومی را طلبید و از او همان صورت شهادت خواست او هم شهادت داد اما در تمام موارد شهادت با قاضی اول اختلاف داشت .بی گناهی زن ثابت شد ، دانیال دستور داد با شمشیر چوبی آن دو قاضی خائن را به کیفر رساندند .وزیر این برنامه را دید و خوشحال شد ، نزد سلطان شتافت و جریان بازی کودکان را برای سلطان گفت ، سلطان دو قاضی را به همان صورت شهادت طلبید ، قول خائنانه هر دو آشکار شد ، سلطان دستور داد هر دو را به قتل رساندند و از آن زن عذرها خواست و او را آزاد کرد .آری ، پرهیزکاری اقتضا می کند که قاضی دادگستری حق را در تمام زوایای پرونده دربار ه مدعی و مدعی علیه اجرا کند .سفینه البحار نقل می کند که : دو نفر برای اقامه دعوی به محضر یکی از قضات زمان بنی اسرائیل رفتند ، او نسبت به آنان به حق حکم کرد ، پس از مرگ در خوابش دیدند که کرمی خطرناک دائماً مشغول خوردن دماغ او است ، سبب پرسیدند ، گفت : روزی در دادگاه دو نفر به من وارد شدند یکی از آنان برادر عیال من بود ، از خداوند خواستم که حق به جانب او باشد تا شرمنده او نشوم ، پس از بررسی اتفاقاً حکم به نفع او خاتمه پیدا کرد ، من از این جهت خوشحال شدم ، اکنون برای آن اشتباه معذبم که چرا درخواست کردم حق به جانب یکی از آن دو شود ، و هر دو را با یک چشم ندیدم

زمان خلافت عمر مردی بر امیر المؤمنینعليه‌السلام دعوایی کرد ، هر دو به مجلس عمر حاضر شدند ، عمر گفت :

یا ابا الحسن برخیز و دوشادوش مدعی بنشین

امام علیعليه‌السلام کنار مدعی نشست و پس از پایان دعوی به کناری قرار گرفت ، در این موقع عمر آثار خشم در چهره علیعليه‌السلام دید ، از آن حضرت پرسید آیا این برنامه بر تو گوارا آمد ؟ فرمود : آری ، عمر علّت ناگواری را پرسید ، فرمود : تو مرا در حضور مدعی با کنیه ابوالحسن خواندی در صورتی که حق آن بود که مرا با نام می خواندی تا امتیازی بین من و او قائل نمی شدی .عمر چون این سخن را شنید برخاسته و صورت حضرت را بوسید ، گفت : پدرم فدایت که خدا ما مسلمانان را در پرتو وجودت هدایت کرد و از تاریکی برهاند .در هر صورت بنا به فرموده امیر المؤمنینعليه‌السلام در فرمان مالک اشتر قاضی باید آن قدر پرهیزکار باشد که زر را با خاکستر برابر بداند .در یکی از جملات فرمان به مالک خطاب می کند :ای مالک ، قاضی نباید از ارباب رجوع هدیه بپذیرد ، زیرا هدیه به قاضی جز رشوه چیزی نیست ، و رشوه از نظر اسلام چنان نکوهیده است که نبی اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دربار ه دهنده و گیرنده آن لعنت کرد و آن حضرت فرمود :

خدا لعنت کند رشوه دهنده و گیرنده را و در روایتی حضرت صادقعليه‌السلام رشوه را در معصیت با کفر برابر خوانده است .نبی اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردی به نام ابن اللتیبه را از طایفه ازد به جمع آوری زکات فرستاد ، چون از مأموریت خود بازگشت مبلغی از اموال را که همراه آورده بود تسلیم کرد و مبلغی را برای خود برداشت و گفت

آن قسمت شما ، و این هدیه ایست که مردم به من داده اند ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود :

چرا در خانه پدر و مادرت ننشستی تا ببینی هدیه برایت می آورند یا نه ، سپس پیامبر به خطبه برخاست و در طی بیان مؤثری فرمود : چگونه است که ما مردمانی را مأمور به جمع آوری زکات می نماییم ، پس می گویند این قسمت شما و آن قسمت را به ما هیده داده اند ، چرا چنین مأمور در خانه پدر و مادرش نمی نشیند تا ببیند هدیه برای او می آورند یا نه .گاهی نفس انسانی در اثر جنبش و هیجان حرص ، و طمع دستخوش نوع خاصی و سوسه می شود که تحت تأثیر آن می خواند میان گرفتن رشوه و رعایت جانب حق جمع کند ، درصورتی که چنین امری هیچ گاه میسر نیست زیرا شخصی وقتی گیرنده رشوه شد دیگر عقل او در اثر مداخله هوای نفس قدرت حکومت را از دست خواهد داد ، و قادر به تمیز حق از باطل نخواهد بود ، چنانچه نبی اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مقام اشاره به همین حقیقت فرمود :

خدایا ! برای فاجری حقی و منتی بر ذمه من احراز مکن که اگر چنین شود ناچار و بی اختیار دل من او را دوست خواهد داشت

در اسلام قضات پرهیزکاری بودند که زر را با خاکستر یکی می دانستند و از این طریق به قاضیان پس از خود عالی ترین درس تقوا و پاکی را داده اند

عاقبه بن یزید که در عصر مهدی عباسی عهده دار قضاء بغداد بود یک روز ظهر هنگام نماز نزد خلیفه آمد و تقاضا کرد که دیگری را به جای او در منصب قضا بگمارد تا بی درنگ صندوق اسناد و محفظه مربوط به ارباب دعوی و دفاع را به او تسلیم کند .مهدی چون این سخن را شنید پنداشت که یکی از رجال دولت با وی به معارضه برخاسته و او را آزرده خاطر و خشمگین ساخته ، از این جهت علت استعفایش را خواست و گفت : اگر علت آزردگیت این است که کسی با تو معارضه کرده باز گوی تا هم اکنون به تأدیبش فرمان دهم قاضی گفت : چنین اتفاقی نیفتاده ، مهدی گفت : در این صورت علت استعفایت چیست ؟

قاضی گفت : یکی ماه پیش از این دو تن از مراجعین در خصوص قضیه ای دشوار به محضر قضاء حاضر شدند و هر یک ادلّه و شهودی بر صدق اظهارات خود در مورد نزاع اقامه کرد و حجت ها آورد که در خور مطالعه بود و در برابر این قضیه سخت فرو ماندم و چندین بار برای این جهت تجدید جلسه کردم و امید داشتم این قضیه را به امید اصلاح میان طرفین پایان بخشم یا به وسیله تحقیق بیشتری حقیقت امر را دریابم ، قضا را در این میان یکی از طرفین دعوی خبر یافته بود که من رطب دوست دارم ، از این رو برای جلب عواطف من در چنین موسم که فصل نوبر رطب است مقداری از بهترین قسم آن را من هرگز نظیرش را ندیده بودم و حتی برای خلیفه نیز در چنین فصلی میسور و مهیا نیست ، فراهم ساخت و با پرداختن چند درهم رشوه دربان سرای را بر آن داشت که ظرف رطب را نزد من بیاورد ، در این هنگام دربان طبق را در برابر من زمین نهاد و گفت :

این هدیه فلان است ، من از مشاهده آن وضع سخت آزرده و خشمگین شدم ، چندان که دربان را از خدمت برداشتم و ظرف رطب را به آورنده آن بازگرداندم ، ولی روز دیگر چون متداعیان به محضر قضا در آمدند نتوانستم آن دو را به یک چشم بنگرم و در دل خود به یک منزلت قرار دهم زیرا طبق رطب را هر چند برگردانده بودم ولی اثر خود را در نفس من باقی گذاشته بود ، اکنون بیندیش تا اگر آن را پذیرفته بودم و کام خود را به آن شیرین ساخته بودم حال من بر چه منوال بود ؟

سپس قاضی با لحنی حاکی از خشم و تأثر گفت : در چنین روزگار که خلق بر این گونه دستخوش فساد شده اند من بر دین خویش هراسانم و بیم آن دارم که از سر غفلت به دام حیله اینان درافتم ، و نقد ایمان و سرمایه تقوای خود را بر سر کار قضا نهم ، آن گاه قاضی از سر تضرع گفت : ای خلیفه مرا از بند این امر عظیم برهان ، که خداوند تو را از هر بند برهاند و مرا از ادامه این خدمت معذور دار تا خداوند عذرهای تو را بپذیرد