لقمان حکیم

لقمان حکیم0%

لقمان حکیم نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

لقمان حکیم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسین انصاریان
گروه: مشاهدات: 16625
دانلود: 2221

توضیحات:

لقمان حکیم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 96 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16625 / دانلود: 2221
اندازه اندازه اندازه
لقمان حکیم

لقمان حکیم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ندای اسلام

چهارده قرن قبل بود که ندای از میان شبه جزیره عربستان برخاست که تمام دنیا را به خود متوجه کرد ، این ندا ندای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیامبر گرامی اسلام بود که مردم را به راستی و درستی برادری و صلح جهانی دعوت کرد ، و آنان را از پراکندگی ها و تشتت های خانمان سوز برحذر داشت

جهان آن روز در تاریک ترین قرون بسر می برد ، اختلاف طبقاتی و تفوق های نژادی شکاف های عمیقی در میان اجتماع بوجود آورده بود ، و مردم را در فاصل ه زیادی از هم نگاه داشته و طبقات برای یکدیگر هیچ گونه احترامی قائل نبودند ، امیر المؤمنینعليه‌السلام اوضاع آن زمان را بدین گونه بیان می دارد :

شما ای گروه عرب ، در آن موقع از بدترین آیین پیروی می کردید و در بدترین محیط بسر می بردید ، و در زمین های سنگلاخ و در میان مارهای خطرناک آب لجن آلود می نوشیدید ، و غذای خشن میت خوردید ، یکدیگر را می کشتید و قطع رحم می کردید ، بت ها در میان شما نصب شده ، و گناه و نافرمانی شما را احاطه کرده بود

نه تنها مردم عرب گرفتار این همه بدبختی بود ، بلکه جاهلیت در سراسر اروپا و تمام مناطق انسان نشین حکم فرما بود ، در آفریقا مردم در آتش لامذهبی می سوختند ، عادات زشت و رسوم خرافاتی که بر محور نژادپرستی دور می زد مردم یونان و روم را گرفتار می داشت ، این برنامه ها در مصر متمدن هم تأثیر بسزایی کرده بود

اسکندریه به صورت قبرستانی درآمده بود ، و بیت المقدس مراکز اعمال زشت بود ، کشور ایران هم به سرنوشت سایر مردم جهان دچار بود ، حکومت فئودالی و برتری نژادی مملکت حجاز بدون اینکه از قانونی اصیل پیروی کند وحشیانه می زیست ، و قبل از همه چیز در میان عرب مسئله نژاد از اهمیت خاصی برخوردار بود

بزرگان و اشراف می کوشیدند تا شجره نامه ای برای خود بسازند به خاطر اینکه خود را به اسماعیل یا یعرب بن قحطان منتهی کنند

بیشتر اوقات میان قبایل و خانواده هایی که از لحاظ نسب یا محل به یکدیگر نزدیک بودند ، کشمکش های بسیار سخت روی می داد و به خونریزی منجر می شد ، شعرا نیز با اشعار مهیج خود آتش این فتنه را دامن می زدند زیرا در اشعار خود غالباً تفاخر به نژاد و قبیله خود را به زبان رانده از قبایل دیگر عیبجویی می کردند ، و بدین وسیله روح ها را برای ستیزه جویی و کینه توزی آماده می ساختند

متفکرین آن روز چنین می پنداشتند که عمر عالم پایان یافته ، و کوشش بشر پس از این هم نابسامانی برای ساختن تمدن درخشان سودی نخواهد بخشید

ندای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که در حقیقت ندای حق و ندای اسلام یا جوهر ه تعلیمات اسلام بود جهانیان را به فروگذاشتن تشتت هایی که باعث جنگ و اختلاف بود دعوت نمود ، و از عصبیّت های قبیلگی و تفوق نژادی باز داشت و آنها را به سوی یک وحدت جامع انسانی سوق داد

آن دلسوز جامعه بشری مقیاس های باطلی که میزان سنجش عظمت و شرافت قرار گرفته بود بر هم زد ، و مقیاس عظمت و برتری را تنها علم و تقوی قرار داد و با این اصلاح روحی و فرهنگی اختلاف طبقاتی و امتیازات نژادی و حکومت های ملوک الطوایفی و تفوق غنی بر فقیر و سپید را بر سیاه باطل ساخت ، همه را با یک چشم نگریست و مقابل قانون یکسان قرار داد

آری ، اسلام آمد تا وحدت بشری را در آغاز و انجام زندگی و مرگ ، حقوق ، و وظایف نسبت به خالق و خلق ، و دنیا و آخرت اعلام دارد ، و بفهماند که جز عمل شایسته چیز دیگری برای انسان نتیجه ندارد ، و مردم را آگاه کند که عزت و شخصیت از آن پرهیزکاران است

در واقع این نهضت جنبشی برای انسانیت بود که تاریخ نظیر آن را ندیده ، و اکنون هم در مرتبه و مقامی قرار دارد که دست قوانین بشری هرگز بدانجا نخواهد رسید ، زیرا بشر آنچه را که در انقلاب کبیر فرانسه و دنبال آن به نحو نظریه بیان کرده ، اسلام آن را به صورتی عمیق تر و برتر متجاوز از پانزده قرن قبل عملی نموده است

امام موسی بن جعفرعليه‌السلام بر مرد بد منظری از اهل سواد گذر کرد ، ابتدا به او سلام نمود و سپس در کنارش نشست ، مدتی با نرمی و ملاطفت با وی سخن گفت ، آن گاه آمادگی خود را در برآوردن حاجتش اعلام فرمود ، گروهی که ناظر جریان بودند عرضه داشتند :

آیا با چنین شخصی می نشینی و از خواسته های او سؤال می کنی ؟ حضرت فرمود : این مرد زشت چهره بنده ای است از بندگان خدا و به حکم کتاب خدا برادری است برای ما ، و در شهر همسایه ای است از همسایگان ما ، حضرت آدم بهترین پدران و آیین اسلام بهترین ادیان ، من و او را بهم ربط داده است

اگر جهان امروز بخواهد از این همه مشکلات برهد باید ریشه این گونه اختلافات ضد انسانی را بسوزاند ، و مسلم راهی برای رفع آلام جز بازگشت به اسلام و الهام گرفتن از برنامه های انبیا ندارد ، جهان باید محور شخصیت را ایمان و اخلاق قرار دهد ، تعلیمات الهی به ما می گوید :

همه بندگان یک خدا ، و فرزندان یک پدر و مادرید ، با هم برادر و برابر هستید ، و ارزش وجودی شما مربوط به انسانیت شماست که از راه تقوی و ایمان بحق بدست می آید

خوانندگان محترم ، در این بخش به این نتیجه رسیدند که در مکتب حق اعتبارات ظاهری بی ارزش است ، و انسان ها همه در پیشگاه حق یکسانند ، امتیاز و اعتبار برای مردم روشندل و باتقواست از این رو مکتب الهی به دل روشن و روح باصفای لقمان بزرگ نظر داشت ، نه به رنگ چهره و منظره عادی صورتش ، از این که در قرآن مجید یک سوره به نام او آمده ، و در خلال آیاتش ار حکمت ها و پندهای آن شخصیت سترگ یاد شده بزرگی و عظمتش در پیشگاه حق و تاریخ انسانیت

معلوم می گردد .در قسمت های بعد با اعمال و اخلاق و صفات عالی روان و حکمت های گرانبهای او که در هر دوره ای روشنگر زندگی و نشان دهنده راه سعادت است آشنا شده امید است در خور استعداد خود بتوانم و بتوانید از این سرمایه بی کران معنوی بهره مند شده خود و دیگران را از ضلالت و گمراهی رهانده ، و زندگی را بر اساس سعادت دنیا و آخرت بنا کنیم

بخش پنجم

حکمت های عملی

در کتب اصول فقه می خوانیم که : قول و فعل و تقریر برگزیدگان خدا برای مردم حجت و میزان شناخت حق و باطل است

اعمالی که از یک انسان انتخاب شده حق سر می زند ، سخنانی که از او شنیده می شود ، امضایی که نسبت بکار دیگران از او صادر می گردد و همه و همه قابل پیروی است ، و قرآن مجید در این زمینه آیاتی دارد که در کتب اصولی به آنها استدلال شده از محتویات آیات سوره لقمان استفاده می شود که گفته های لقمان واجب الاتباع است ، و وقتی قرآن پیروی از گفته های او را لازم بداند بدون تردید کردار او و امضایش را نیز نسبت به برنامه ها حجت و مقیاس می داند

من برای اینکه مطالعه کنندگان این دفتر بهره بیشتری ببرند ، علاوه بر جمع آوری حکمت هایش از کتب گوناگون اسلامی سعی کردم به افعال و رفتار او نیز اشاره کنم و برای این منظور کتب متعددی که گمان می بردم نامی از آن حضرت برده اند مطالعه کردم متأسفانه به بیش از چند مورد در این قسمت دسترسی پیدا نکردم ولی در عین اینکه مختصر است از نظر نتیجه عملی مفصل است ، امید است که دوستان عزیز اگر به بیش از آنچه اشاره می رود دست یافتند نگارنده را آگاه کرده تا در چاپ های بعد تدارک شود

۱ - از پیامبر بزرگ اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حکایت شده :

که روزی مردمی بر لقمان گذشت ، دید گروهی انبوه گردش نشسته و از پندهای او بهره می برند ، از روی تعجب پرسید : تو آن غلام نیستی که در فلان مکان شبانی گوسفندان بر عهده داشتی ؟

گفت : آری ، من همانم ، پرسید از کجا بدین مقام رسیدی ؟گفت : از اجرای سه برنامه :

۱ ) ترک کارهای بیهوده

۲ ) اداء امانت

۳ ) راستی در گفتار و کردار(۱) .

۲ - بسیاری از رویدادهای زندگی که در ظاهر به نفع انسان می نماید در واقع به زیان اوست ، همان طوری که بسیاری از حوادث که به ظاهر در جهت زیان شخص سیر می کند ارمغان نفیسی از سعادت به همراه می آورد

لقمان حکیم از افرادی نبود که به دیدن ظاهر حوادث دنیا اکتفا کند بلکه در پرتو نور معرفت حقایقی را می دید که از دیده ظاهربین پوشیده ، لقمان این راز بزرگ را طی یک داستان ساده و در خور فهم عوام منعکس می کند

مردی زشت سیما همسری ماه صورت داشت ، شعله عشق زن تا اعماق جان و مغز استخوان او نفوذ کرده بود ، ولی زن طناز عشق و التهاب او را به هیچ نمی شمرد و از آغوش و کنارش تنفر داشت

روزگاری دراز عاشق بیچاره کنار معشوق بی وفا چون تشنه ای در کنار چشمه با چشمی سرشار از محبت و حسرت بسر می برد قضا را در یکی از شب ها دزدی به خانه ایشان حمله برد و زن از شدت وحشت سراسیمه خود را به آغوش شوهر افکند و هر دو دست را محکم طوق گردن او ساخت ، مرد هجران کشیده که در غوغای عشق و بحران حرمان از اندیشه سیم و زر

________________________

۱- ۱) تفسیر ابو الفتوح : ج ۹ ، ص۶۹

و خواسته و ساخته فارغ بود زن را چون جان شیرین در آغوش کشید و مقدم دزد را مبارک شمرد و آرزو کرد : ای کاش سال ها پیش از این اینچنین حادثه ای که دیگران از وقوعش نگرانند برای او رخ می داد ، و ای کاش آن دزد هر شب به خانه اش می آمد و او را از نعمت وصل و لذت آغوش برخوردار می نمود ، اتفاقاً همین حادثه موجب شد که رابطه آن زن و شوهر محکم تر و برقرارتر گشت ، و زندگی آن دو نمونه ای از عشق و محبت شد ، این است نتیجه پیش آمدها برای مردم عاقل و دانا

۳ - روزی به سوی شهر در حرکت بود به مردی برخورد که آن مرد لقمان را نمی شناخت ، از آن حضرت پرسید : تا شهر چقدر راه مانده ؟

فرمود : راه برو ، مرد به راه رفتن ادامه داد ، چون مقداری گام برداشت لقمان فریاد زد : دو ساعت مانده ، آن مرد پرسید :

چرا این جواب مختصر را بهنگام سؤال من نگفتی ؟

فرمود : راه رفتنت را ندیده بودم ، تعیین مدت با نداشتن سرعت سیر صحیح نبود ، اکنون که طرز قدم برداشتنت را دیدم با طول راه سنجیدم دانستم که برای رسیدن تو به شهر دو ساعت مدت لازم است

۴ - لقمان بزرگوار اعتقاد داشت که دوری از بدی ها و انجام خوبی ها فقط باید به منظور جلب خشنودی حق باشد ، و هر گاه کسی تعریف و تمجید خلق را هدف سازد گذشته از آنکه همت بزرگ انسانی را پست و زبون ساخته و از ارزش عملش فرو کاسته به منظور اصلی دست نیافته

این را باید دانست که بدگویان و یاوه سرایان در هیچ موقعیتی زبان از خرده گیری فرو نخواهند بست

لقمان در چند جمله پندها که به فرزندش می داد این مسئله را به او خاطرنشان ساخت :

پسر از پدر خواست تا این حقیقت را عملاً در نظرش مجسم سازد لقمان به

فرزند فرمود : هم اکنون ساز و برگ سفر مهیا کن تا در طی مسافرت این مطلب بر تو روشن شود ، فرزند دستور پدر را به کار بست ، مرکب آماده نمود ، لقمان سوار شد و به فرزند گفت دنبال من حرکت کن ، در آن حال بر قومی گذشتند که در مزارع به زراعت مشغول بودند ، چون آن گروه چشم به آن دو مسافر انداختند زبان به یاوه سرایی در جهت اعتراض گشودند و گفتند :

زهی مرد بی رحم سنگین دل که خود به تنهایی لذت سواری برد و کودک ضعیف بیچاره را به دنبال خود کشد ؟!

در این وقت پیاده شد و پسر را سوار کرد ، می رفتند تا به گروهی رسیدند این بار بینندگان زبان به اعتراض باز کردند که این پدر را بنگر آن قدر در تربیت فرزند کوتاهی کرده که حرمت پدر نشناسد ، جوان نیرومند سوار می شود ولی پدر ضعیف و ناتوان از دنبالش حرکت می کند

در این حال لقمان در ردیف فرزند سوار شد تا به قوم دیگر رسیدند آنان گفتند :

این دو بی رحم را بنگرید که بر پشت حیوانی ضعیف سوار شده در صورتی که اگر هر یک به نوبت سوار می شدند حیوان بیچاره از بار گران آنان خسته نمی شد در این موقعیت هر دو پیاده شدند تا به دهی رسیدند ، مردم ده چون هر دو را دنبال مرکب پیاده دیدند گفتند : این پیر را با جوان بنگرید که هر دو پیاده می روند ، در صورتی که مرکب برای سواری آنان آماده و پیش رویشان در حرکت است

چون کار سفر به پایان رسید به فرزند گفت : اکنون در طی این سفر دریافتی که خشنود ساختن مردم و بستن زبان اعتراض کنندگان و عیب جویان محال است ،از این جهت مرد خردمند بجای آنکه گفتار و کردار خود را وسیله جلب رضایت دیگران سازد باید عمل خود را در معرض خشنودی حق قرار دهد و به عیب دیگران و تحسین مردمان ننگرد

زمانی که غلام بود ، خواجه اش برای تفریح از بیت المقدس به بیرون رفت و در کنار رودخانه ای فرود آمد ، در حال مستی با یارانش به قمار مشغول شد و در بازی مغلوب و مقهور گردید ، و چون در بازی شرط شده بود بازنده باید نیمی از مالش را به دوستان واگذارد ، یا آب رودخانه را بیاشامد ، پس از بهوش آمدن دانست که در شرط خطا کرده از یاران مهلت خواست ، پس از مهلت به حضور لقمان شتافت و از او چاره طلبید ، فرمود : من این مشکل را حل می کنم در صورتی که تعهد کنی دیگر لب به این جنس آلوده نزنی

بامداد با خواجه به طرف رودخانه رفت ، به یاران خواجه گفت : سرچشمه آب را ببندید تا جواجه من آب موجود رودخانه را بخورد ، یاران از جواب فروماندند ، و خواجه نیز از عمل قبیح خود توبه کرد(۲)

۶ - لقمان در مقام صبر و شکیبایی مقتدر بود و دیگران را به این مقام و مرتبه توصیه می کرد ، روزی به دیدن داود پیغمبر رفت ، او را دید که او حلقه های آهن در هم می فرکند و لباسی از پولاد فراهم می سازد ، لقمان که از خاصیت آن لباس بی خبر بود خواست دراین باره سؤال کند اما در برابر خواهش نفس مقاومت کرد و زبان درکشید و خاموش بماند ، تا داود زره را تمام کرد و پوشید ، لقمان در پرتو صبر بی آنکه ذلت سؤال را تحمل کند فرمود :

خاموشی حکمت است ، اما آنکه زیر این بار تحمل کند اندک است ، داود چون این سخن شنید ، فرمود : تو را به حقیقت حکیم نامیده اند (۳)

________________________

۱- ۱) بحار جدید : ج ۱۳ ، ص ۴۳۳

۲- ۲) تفسیر ابو الفتوح : ج ۹ ، ص ۷۰

۳- ۳) مثنوی دفتر سوم : ص ۴۷ ، دائرهالمعارف فرید و جدی : ج ، ۸ ، ص ۳۷۱

۷ - لقمان بزرگوار از بیهوده گویی خواجه سخت ناراحت بود و مترصد فرصت که خواجه را بیدار کند ، روزی مهمان عالیقدری بر خواجه وارد شد لقمان را گفت تا گوسفندی ذبح کند و از بهترین اعضای او غذایی مطبوع بیاورد .لقمان از دل و زبان گوسفند غذایی تهیه کرد و بر خوان گذاشت ، روز دیگر خواجه گفت گوسفندی ذبح کن و از بدترین اعضایش غذایی بساز این بار نیز غذایی از دل و زبان آماده ساخت

خواجه از کار لقمان دچار حیرت شد ، پرسید : چگونه می شود که دو عضو هم بهترین و هم بدترین اعضا باشد ؟ لقمان گفت :

ای خواجه دل و زبان مؤثرترین اعضا در سعادت و شقاوتند چنانکه اگر دل را منبع فیض و نور گردانند و زبان را در راه نشر حکمت و بسط معرفت و اصلاح بین مردم و رفع خصومات به جنبش آورند بهترین اعضا باشند ولی هر گاه دل به ظلمت و بداندیشی فرو رود و کانون کینه و عناد گردد و زبان به غیبت و فتنه انگیزی آلوده گردد از بدترین اعضا خواهند بود

خواجه از این داستان پند گرفت و از آن پس در صدد اصلاح خویش برآمد(۱) .

۸ - لقمان حکیم در آغاز کار غلامی مملوک بود ، خواجه ای توانگر و نیک سیرت داشت اما در عین توانگری از عجز و ضعف شخصیت مبرا نبود ، در برابر اندک ناراحتی شکایت می کرد و ناله می نمود ، لقمان از این برنامه آگاه بود ولی از اظهار این معنی پرهیز می نمود ، زیرا می ترسید اگر با او در این برنامه هب صراحت گفتگو کند عاطفه خودخواهیش جریحه دار گردد از این رو روزگاری منتظر فرصت بود تا خواجه را از این گله و شکایت باز دارد تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه برای او فرستاد خواجه که از مشاهده فضایل لقمان سخت تحت تأثیر قرار گرفته بود آن میوه را از خود دریغ داشت تا به لقمان ایثار

__________________________

۱- ۱) تفسیر ابو الفتوح : ج ۹ ، ص ۷۰

کند ، کاردی طلبید و با دست خود آن را برید و قطعه قطعه به لقمان داد و او را وادار به تناول کرد

لقمان قطعات خربزه را گرفت و با گشاده رویی خورد تا یک قطعه بیش نمانده بود که خواجه آن را به دهان گذاشت و از تلخی آن روی در هم کشید آن گاه با تعجب از لقمان سؤال کرد چگونه خربزه ای تلخ را این چنین با گشاده رویی تناول کردی و سخنی به میان نیاوردی ؟

لقمان که از ناسپاسی خواجه در برابر حق و همچنین از ضعف و از زبونی او ناراضی بود دید فرصتی مناسب برای آگاه کردن او رسیده از این رو با احتیاط آغاز سخن کرد و گفت : حاجت به بیان نیست که من ناگواری و تلخی این میوه را احساس می کردم و از خوردن آن رنج فراوان می بردم ولی سال ها می گذرد که من از دست تو لقمه های شیرین و گوارا گرفته ام و از نعمت های تو متنعّمم ، اکنون چگونه روا بود که چون تلخی از دست تو بستانم شکوه و گله آغاز کنم و از احساس تلخی آن سخنی به زبان آورم

خواجه از شنیدن سخن لقمان به ضعف روح خود توجه کرد ، و در برابر آن قدرت روانی به زانو در آمد و از آن روز در اصلاح نفس و تهذیب روح همت گماشت تا خود را در برابر شدائد به زیور صبر بیاراید(۱) .

۹ - وقتی لقمان از سفری برمی گشت غلامش از او استقبال کرد ، از حال خویشان خود بدین گونه از غلام سؤال کرد :

از پدرم چه خبر داری ؟

گفت : از دنیا رفت

جواب داد : خدا را شکر که مالک کار خود شدم ، از مادر چه خبر داری ؟

________________________

۱- ۱) مثنوی دفتر سوم : ص ۳۸

گفت : به رحمت حق رفت ، گفت : اندوه من برطرف شد ، از همسرم چه خبر داری ؟ گفت : مرد

گفت : تجدید فراش شد ، از خواهرم چه خبر داری ؟

گفت : او نیز به حق پیوست

گفت :ناموسم پوشیده شد ، از برادرم چه خبر داری ؟

گفت : از دنیا رفت

گفت : پشتم شکست ، از پسرم چه خبر داری ؟

گفت : رحلت کرد

گفت : دلم داغدار شد(۱) .

۱۰ - روزی با فرزندش به سفری روانه شد ، و قصدش این بود که به پسر رنج سفر و راحت وطن را معلوم کند ، وقتی به قریه نزدیک شدند مرکب آنان از راه رفتن بماند ، و پسر نیز از پیاده رفتن پایش درد گرفت ، و از ادامه راه عاجز ماند و به پدر از خستگی و گرسنگی شکایت کرد و گریست لقمان با پندهای حکمت آمیز پسر را سرگرم می کرد ، بامدادان شخصی پیدا شد که درازگوشی با خود داشت ، پسر لقمان را بر مرکب سوار کرد و به جانب مقصد رهسپار شدند ، چون وارد قریه گشتند همه اهل ده را کشته یافتند

معلوم شد گروهی از دشمنان در کمین بودند و به آنان شبیخون زده اند لقمان فرمود :

پسرم ، حکمت گرفتاری ما در بیابان آن بود که اکنون ظاهر گردید اگر از راه ماندن مرکب و آزار پای تو نبود ما هم کشته می شدیم(۲) ۱۱ - روزی در محضر حضرت داود جمعی نشسته و به سخنان او گوش

___________________________

۱- ۱) مجمع البیان : ج ۸ ، ص ۳۱۷

۲- ۲) درّ یتیم با کمی تغییر در عبارت : ص ۵۰

می دادند ، از هر چیزی سخن به میان آمد و هر کسی مطلبی گفت ، جز لقمان که سکوت اختیار کرده بود

داود گفت : ای لقمان چرا سخن نمی گویی ؟

فرمود : در کلام چیزی نیست مگر به نام خدا ، و در سکوت چیزی نیست مگر تفکر در امر معاد ، و مرد با ایمان چون تأمل کند سکینه و وقار بر او مستولی شود ، و چون شکر خدای بجا آورد بر او رحمت و برکت نازل گردد و چون قناعت ورزد از مردم بی نیاز گردد ، و چون راضی به رضای حق شود اهتمامش به امور دنیا سست گردد ، و هر که از خود محبت دنیا خلع کند از آفات و شرور نجات یابد ، و چون ترک شهوات نماید در گروه مردمان آزاد درآید ، و چون تنهایی گزیند از حزن و اندوه رهایی یابد ، و چون از حسد برهد محبت مردم درباره خود بیفزاید ، و چون اعراض از امور فانی کند عقل او زیاد شود ، و چون بینای به عاقبت گردد پشیمانی ایمن شود داوود فرمود : سخنت را تصدیق کنم و کلامت را امضا نمایم(۱) .

۱۲ - زمانی که غلام بود جز او غلامان دیگری در خانه خواجه کار می کردند روزی خواجه آنان را به باغ فرستاد تا میوه آورند ، آنان در راه میوه نیکوتر را خوردند و تقصیر را بر لقمان گذاشتند ، خواجه پرسید :

چرا میوه نیکو نیاوردید ؟

گفتند : آنچه میوه خوب در طبق بود لقمان خورد ، لقمان گفت : ای خواجه آدم منافق و دو رو نزد خدای تعالی امین نباشد ، اینان دروغ می گویند میوه های نیکو را خود خورده اند ، به فرما تا آب گرم حاضر کنند و به ما بخورانند ، آن گاه در صحرا بدوانند تا هر که هر چه خورده برگرداند خواجه چنین کرد ، از دهان لقمان چیزی جز آب بیرون نیامد و از گلوی دیگران آنچه خورده بودند بیرون آمد ، خواجه

__________________________

۱- ۱) درّ یتیم : ص ۷

بعد از این ماجرا به رأی عقل او آگاه شد و به سخنان وی معتقد گشت(۱) .

۱۳ - روزی خواجه برای قضاء حاجت رفت ، و بسیار نشست ، چون بیرون شد لقمان گفت :

ای خواجه زیاد نشستن انسان را دچار مرض می کند ، به سهولت بنشین و به آسانی برخیز ، خواجه دستور داد آن کلمه را بر در محل قضاء حاجت نوشتند(۲)

۱۴ - روزی شخصی از وی پرسید : که خلاصه معرفت و روح حکمت تو چیست ؟

لقمان گفت : خلاصه معرفت و روح حکمت من آنست : که از امور زندگی من آنچه بر عهده خالق است تکلیف و زحمت روا ندارم ، و آن چه بر عهده من است سستی و تسامح جایز نشمرم

۱۵ - لقمان در پرتو نور معرفت دریافته بود که مراعات جانب عدالت در هر برنامه ای از شروط کامیابی است ، و حتی برای بهره صحیح گرفتن از لذات جهان نیز رعایت اعتدال لازم است

چون افراط و زیاده روی در این راه لذت ها را به آلام و امراض تبدیل می کند ، و عادت ها و آلودگی های کشنده ای ببار خواهد آورد ، از این رو برای راهنمایی فرزند خود با بیانی جالب و منطقی نافذ آغاز سخن کرد و گفت :

پسرم ! این پند را از پدر بشنو ، در سراسر دوران زندگی جز از لذیذترین غذا تناول مکن ، و جز از بهترین جامه مپوش ، و جز در ملایم ترین بستر میارام ، و جز از زیباترین مشاهد کام مستان

این بار پندهای پدر به گوش فرزند عجیب آمد ، زیرا لقمان همیشه او را به سادگی و اقتصاد در شؤون زندگی دعوت می کرد ، اما این بار به نظر می آمد که او را

______________________________

۱- ۱) مثنوی : دفتر اول ، ص ۹۴

۲- ۲) تفسیر ابو الفتوح : ج ۷۹ ص ۷۰

به تن پروری و کام جویی توصیه می کند

به این خاطر از پدر توضیح این نصایح را باز خواست ، لقمان گفت : مراد من از این پندها این بود که برای رفع هر حاجت زمانی اقدام کنی که آن نیاز و حاجت به اوج شدت و منتهای ضرورت رسیده باشد ، و در چنین حالت است که نازل ترین مراتب رفع ضرورت کیفیتی بوجود خواهد آورد که از عالی ترین مراتب لذت قوی تر باشد

تن خود را زمانی تسلیم بستر کن که فشار خواب حواس و قوای تو را یکسره تحت تأثیر قرار داده باشد ، در این حال است که پاره خشتی در زیر سر از بالشی آکنده از پر بهتر می آید

دست وقتی به سراغ لقمه بگشای که گرسنگی طاقتت را تاب کرده باشد در این زمان است که ساده ترین غذا لذتی افزون تر از سفره سلطان به تو می بخشد پیکر آن گاه به جامه ای تازه بیارای که لباس قبل از ارزش انتفاع افتاده باشد ، در چنین شرایط جامه کرباس از خلقت شاهانه برازنده تر جلوه می کند

برای ارضاء غریزه جنسی وقتی آماده شو که فشار شهوت از حد تحمل گذشته باشد ، در این وقت است که کنیز مطبخی در آغوش تو جاذبه ای افزون تر از الهه حسن نشان می دهد(۱)

۱۶ - شنیدم که لقمان سیه فام بود ولی هم به بی خاشیم ای نیک مرد

___________________________

۱- ۱) قصص قرآن : ص۲۶۶

بخش ششم

انتخاب به مقام رهبری

آیین راستی

اداء امانت

عدم دخالت بیجا

فروبستن دیده از حرام

اقتصاد در شؤون زندگی

اسلام و مالکیت

عبودیت و بندگی

مغز متفکر

صبر و شکیبایی

عبرت

قضاوت

انتخاب به مقام رهبری

لقمان حکیم که شخصی سیاه چهره از مردم سودان مصر بود ولی با وجود چهره سیاه و نازیبا ، دلی روشن و روحی باصفا داشت

آن بزرگ مرد به خاطر درستی در زندگی و اخلاق پسندیده لیاقت آراسته شدن به لباس حکمت یافت ، تا به هنگام یک نیم روز که مردم به خاطر استراحت از حرارت هوا به خواب رفته بودند دسته ای از فرشتگان به دستور حضرت حق او را ندا دادند :

آیا دوست داری که خداوندت در زمین به منصب پیامبری برگزیند تا در اختلافات مردم به قضاوت برخیزی ، و از پریشانی زندگی آنان را سر و سامان بخشی ؟

جواب گفت : هرگاه خداوندم به قبول این برنامه مأمور سازد پیروی می کنم ، زیرا یقین دارم که هر گاه مأمور به این کار شوم از لطف و عنایتش و کمک و یاریش بهره مند خواهم شد ، اما اگر مرا در رد و قبول آن مختار سازد راه عافیت خواهم گزید و از این مسئولیت بزرگ احتراز خواهم کرد

ملائکه سرّ قبول نکردن این مقام را از او خواستند ، گفت : حکومت میان مردم کاری بس دشوار و راهی سخت و پیچیده به انواع بلاهاست ، و هر که این وظیفه را به عهده گیرد هر گاه در برنامه ها به حق حکم کند از زیان برهد ، و اگر به لغزش افتد

از سعادت محروم شود ، خواری و گمنامی دنیا در برابر سربلندی آخرت قابل جبران است ، ولی کسی که جاه و مقام دنیا را مقصود خود گرداند دنیا و آخرت هر دو را خواهد باخت ، زیرا عزت دنیا از دست خواهد رفت و به عزت و نعمت آخرت هم نخواهد رسید

فرشتگان چون سخن او را شنیدند بر درایت و عقل او آفرین گفتند و خدای بزرگ منطق او را پسندید تا چون شب رسید ، سرچشمه حکمت را از درون جان آن مرد روان کرد ، چون از آن رؤیا دیده گشود ، آثار حکمت را در سراسر عالم جلوه گر دید ، و سرمایه های حکمت به صورت نصیحت و دستور زندگی به زبانش جاری گشت

عللی که سبب برگزیده شدن او به مقام حکمت و رهبری شد ، در کتب بزرگ و قابل توجه چنین آمده :

از ابتدای زندگی به آیین راستی سخن می گفت ، و در ردّ امانت مردم دقت کامل داشت ، در برنامه هایی که مربوط به او نبود دخالت نمی کرد ، دیده از حرام فرو می بست ، و زبان از گفتن سخنان بیهوده نگاه می داشت ، در امر زندگی مراعات اقتصاد می کرد ، و در مقام فرمان بردن از امر الهی نیرومند و قوی بود ، مغزی متفکر داشت ، و اکثر اوقات را به تأمل و اندیشه می گذراند ، از حوادث جهان عبرت می گرفت ، و برای صفا دادن جان تجربه می اندوخت در نتیجه روحی آرام داشت ، و در ساعات روز دیدگان تسلیم خواب نمی کرد ، هرگز او را در برنامه خلاف انسانیت ندیدند ، از خنده و استهزا نسبت به دیگران پرهیز داشت ، عقل را محکوم هوای نفس نمی کرد ، از کامیابی در برنامه های دنیا مغرور نمی شد ، و در آن امور به خود غصه و اندوه و غم راه نمی داد ، در صبر و شکیبایی به اندازه ای توانا بود که چند فرزندش پیش چشمش جان دادند و او از سر جزع و زبونی دیدگان را بسرشگ نیالود در اصلاح امور خلق کوششی بسزا داشت ، و هرگاه دو نفر را در حال دعوا و جدال می دید در آشتی دادن آنان سعی بلیغ می کرد ، هر زمان که سخن سودمندی از کسی می شنید تا به مأخذ آن آگاه نمی شد از تحقیق فرو نمی نشست ، بیشتر اوقات خود را به معاشرت و مجالست با فقها و حکما و قضات و پادشاهان می گذاشت ، بر نخوت شاهان که شیفته قدرت زودگذر شده بودند به دیده شفقت می نگریست(۱)

من در این بخش به توضیح و ترجمه صفات عالی روحی آن حکیم بزرگ الهی پرداخته و از خدای مهربان می خواهم که همه ما را به زیور آن برنامه های سعادت بخش بیاراید ، صفاتی که در صفحه قبل خواندید و لقمان بزرگوار به آنها آراسته بود به طور تقریب در عناوین زیر خلاصه می گردد :

۱ - راستی در گفتار

۲ - ادای امانت

۳ - عدم دخالت بیجا

۴ - فرو بستن دیده از حرام

۵ - اقتصاد در شئون زندگی

۶ - عبودیت و بندگی

۷ - مغز متفکر

۸ - عبرت گرفتن از تاریخ

۹ - عدم غرور

۱۰ - صبر و استقامت

۱۱ - اصلاح امور خلق

۱۲ - معاشرت صحیح

___________________________

۱- ۱) بحار جدید : ج ۱۳ ، ص ۴۰۹ تفسیر علی بن ابراهیم : ج ۲ ، ص ۱۶۱ کشف الاسرار : ج ۷ ، ص ۴۸۹ المیزان بنقل از مجمع البیان : ج ۱۶ ، ص ۲۳۳