تفسير قرآن براى جوانان جلد ۱

تفسير قرآن براى جوانان0%

تفسير قرآن براى جوانان نویسنده:
گروه: کتابخانه قرآن کریم

تفسير قرآن براى جوانان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمود متوسّل
گروه: مشاهدات: 7952
دانلود: 2344

توضیحات:

جلد 1
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7952 / دانلود: 2344
اندازه اندازه اندازه
تفسير قرآن براى جوانان

تفسير قرآن براى جوانان جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

درس دوم : شناخت مؤ من و كافر: سوره(بقره)

دومين سوره قرآن كريم كه بزرگترين سوره قرآن نيز هست ،(بقره)نام دارد. اين نام ، بخاطر داستانِ(گاو)بنى اسرائيل است كه در اين سوره آمده است

اين سوره ، با حروفى آغاز شده كه تركيب خاصى دارد، و توجّه انسان را به خود جلب مى كند:

(١) ( الَّمَّ ) خداوند، ٢٩ سوره از ١١٤ سوره كتاب خود را، با حروفى آغاز كرده ، كه هر حرف آن به تنهايى ، و به نامِ خودش خوانده مى شود. مانند همين آيه از سوره بقره كه آن را(الف ، لام ، ميم)مى خوانيم

اين گونه حروف را، كه در ميان عرب زبان ها سابقه اى نداشته ، در اصطلاحِ اهل قرآن ،(حروف مقطعه)مى گويند، يعنى حروفى كه از يكديگر جداست و جداجدا خوانده مى شود.

در بيشتر موارد، پس از اين حروف ، آياتى مطرح شده كه عظمت و اصالت قرآن را مطرح مى كند، گويا خداوند مى خواهد بگويد، من اين كتاب را كه معجزه است ، از همين حروف الفبا كه در اختيار شما نيز هست ، ساخته و پرداخته ام ، نه از حروف و كلماتى خاص كه براى شما ناآشنا و غير قابل درك باشد.

حال ، كسانى كه مدعى هستند قرآن معجزه نيست ، اگر راست مى گويند، آنان نيز از همين حروف الفبا، كتابى بنويسند كه همچون قرآن ، هم از جهت رسايى و شيوايىِ جملات ، بى همتا باشد و هم از جهت مطالب و محتوا، بى نظير و بى مانند.

آرى اين هنر خداوند است كه از حروف الفبا، كتابى تاءليف مى كند كه بشر از آوردنِ حتى يك سوره مثل آن عاجز است ، چنانكه در عالم طبيعت نيز، خداوند از دلِ خاكِ بى جان ، هزاران نوع گياه و ميوه مى روياند، در حاليكه بشر، از خاك ، آجر و سفال مى سازد!

(٢) ( ذَ لِكَ الكِتَبُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِّلْمُتَّقِينَ )

ترجمه : آن كتابِ با عظمت ، كه هيچ ترديدى در حقانيت آن نيست ، راهنماى پاكان و پرهيزگاران است

كتاب ، با ارزش ترين ميراثِ نسل هاى گذشته ، براى بشر امروز است كه توانسته با زبان خاموشِ خود، بلندترين مفاهيم و معارف را به گوش جهانيان برساند. خداوند نيز قوانين زندگى بشر را، به صورت كتاب در اختيار او قرار داده است

گرچه قرآن ، بصورتِ كتاب از آسمان نازل نشده ، امّا به فرمان خداوند، پيامبر اسلام ، آنچه را بر ايشان وحى مى شد، بر مردم قرائت مى كردند تا اهل قلم ، بنويسند و عموم مردم ، آن را حفظ كرده و به سينه بسپارند.

اگر انسان اين كتاب الهى را به دقت مطالعه كند، يقين خواهد كرد كه از جانب خداست و بيان چنين مطالبى از سوى يك انسان ، آنهم در چهارده قرنِ قبل و از ميان قومى كه از سواد و علم ، بهره اى نداشتند، امرى محال است

قرآن كتاب هدايت بشر است ، پس هر كه طالب سعادت است ، چاره اى ندارد جز آنكه به دفترچه راهنمايى كه از سوى خالق براى او ارسال شده ، مراجعه كند، تا با استفاده صحيح از ابزار وجود خود، از خطراتى كه جسم و روح او را تهديد مى كند، دورى گزيند.

البته همانگونه كه نور خورشيد از شيشه تميز عبور مى كند، نه از خشت و گلِ تيره ، نور قرآن نيز تنها در دل هاى پاك ، اثر مى كند، نه افراد لجباز.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - حرمت و قداستِ قرآن را حفظ كنيم

٢ - قرآن ، كتابِ هدايت براى همه بشر است ، نه يك كتاب تخصصّى ، آن هم براى گروهى خاص از مردم ، لذا از قرآن ، انتظار نداشته باشيم كه براى ما مسائل فيزيك يا شيمى يا رياضى را بيان كند.

(٣) ( الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ )

ترجمه : متقين و پاكان ، كسانى هستند كه به عالم غيب و نهان ايمان دارند، نماز به پاى مى دارند و از آنچه به آنان روزى داده ايم ، انفاق مى كنند.

قرآن ، هستى را به دو بخش تقسيم مى كند، يكى جهان غيب كه از حواس ما پوشيده و پنهان است ، و ديگرى عالَم محسوسات كه طبيعت مادى است

برخى انسان ها، تنها آنچه را مى بينند و مى شنوند، قبول دارند و مى خواهند همه چيز را از طريق حواس پنجگانه خود درك كنند. در حاليكه حواس محدود ما قدرت درك همه چيز را ندارد، حتى قوه جاذبه كه يك خاصيت مادى است ، قابل درك با حواس نيست ، بلكه از افتادن اشيا به سوى پايين ، مى فهميم كه زمين جاذبه دارد، پس علم ما به جاذبه ، از راه آثار آن است نه درك مستقيم خود آن

بعضى توقع دارند، خدا را با چشم خود ببينند تا به او ايمان بياورند، چنانكه قوم بنى اسرائيل به حضرت موسى گفتند:( لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللّهَ جَهْرَة ) (ما به تو ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم .)

در حاليكه خداوند جسم نيست تا ديدنى باشد، و ما از آثار با عظمت او در آفرينش ، به وجود او پى مى بريم و به او ايمان مى آوريم

افراد باتقوى و حقيقت جو، شناخت خود را محدود به عالم مادى نكرده ، بلكه به جهان غيب ، يعنى وجود خداوند، فرشتگان و همچنين عالم آخرت ، كه از حواس ظاهرى ما پنهان است ايمان دارند.

آنها اهل نماز و انفاق هستند. با نماز كه ياد خداست ، نيازهاى روح و روان خود را تاءمين مى كنند و به آرامش و اطمينان مى رسند، و با پرداخت بخشى از درآمد خود به محرومان ، نيازهاى جامعه را تاءمين مى كنند، تا جامعه نيز از رفاه و آسايش لازم برخوردار باشد.

البته خواندنِ نماز، به تنهايى ، كافى نيست ، بلكه بايد نماز را به پاداشت ، يعنى هم خود نماز بخوانيم و هم ديگران را به نماز دعوت كنيم ؛ نماز را در اول وقت ، آنهم در مسجد و به جماعت بخوانيم ، كه در اينصورت ، نماز در جامعه به پاداشته مى شود و جايگاه خاص خود را مى يابد.

در انفاق نيز، تنها كمك هاى مالى ، منظور اسلام نبوده است ، بلكه به تعبير قرآن( مِمّا رَزَقْنا ) ، از آنچه به شما داده ايم انفاق كنيد، كه شامل ثروت ، قدرت ، علم و هرگونه امكانات و استعدادهاى خدادادى مى شود.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - ايمان از عمل جدا نيست و مؤ من ، اهل عمل است

٢ - نماز، محور كارِ انسان هاى با ايمان است

٣ - آنچه داريم از خداست ، پس بخشى از آن را براى خدا بدهيم كه او نيز در دنيا و آخرت جبران مى كند.

٤ - اسلام دينى جامع و براى اداره جامعه است با دستورِ نماز، ارتباط با خدا را سفارش مى كند، و با دستورِ زكات ، ارتباط با مردم و توجه به نيازهاى جامعه را.

(٤) ( وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ اءُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ اءُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالاَْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ )

ترجمه : متقين كسانى هستند كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو بر پيامبران قبلى نازل گرديده ، ايمان داشته و به آخرت يقين دارند.

وحى ، يكى از راههاى شناخت است كه متقين به آن ايمان دارند. چنانكه در آيه قبل گفتيم ، راه شناختِ انسان محدود به حسّ نيست ، و عالمى وراى عالم محسوسات وجود دارد كه عقل به وجود آن گواهى مى دهد، ولى از شناخت دقيق آن عاجز است ، لذا خداوند با فرستادن وحى شناخت ما را كامل مى سازد.

عقل مى گويد خدايى هست ولى وحى ، صفات و ويژگى هاى آن خدا را براى ما بيان مى كند. عقل مى گويد بايد براى كيفر و پاداش انسان ها، دادگاهى جهانى به پا شود، وحى مى گويد قيامتى هست كه چنان ويژگى هايى را داراست پس عقل و وحى مكمّل يكديگرند و افرادِ با ايمان از هر دو وسيله استفاده مى كنند.

وحى ، اختصاصى به پيامبر اسلام ندارد، بلكه همه پيامبران مورد خطاب سخن الهى واقع شده اند، لذا افراد باتقوا، تعصّب بى جا ندارند كه پيامبران قبلى را نفى كنند و فقط پيامبر اسلام را بپذيرند، بلكه به همه پيامبران الهى ايمان داشته و آنچه را به آنان وحى شده ، مى پذيرند.

چنانكه مرگ را پايان كار خود ندانسته و به قيامت يقين دارند. لذا خود را در برابر گناه حفظ مى كنند.

از اين آيه مى آموزيم كه :

ايمان به تمام كتب آسمانى لازم است ، چون همه انبيا يك هدف داشته اند.

(٥) ( اءُوْلََّئِكَ عَلَى هُدىً مِّن رَّبِّهِمْ وَاءُوْلََّئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ )

ترجمه : آن مؤ منان بر هدايتى از جانب پروردگارشان هستند و آنان رستگارانند.

اين آيه سرانجام خوبان را رستگارى مى داند. رستگارى ، يعنى آزاد شدن از خواسته ها و هوس هاى نفسانى ، و رشدِ صفات خوب اخلاقى

از اين آيه مى آموزيم كه :

راه رسيدن به سعادت و خوشبختى ، دريافت هدايت الهى است كه البته بدون تلاش بدست نمى آيد، هم علم و ايمان مى خواهد، هم عمل و كار نيك

(٦) ( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَاءَنذَرْتَهُمْ اءَمْ لَمْ تُنذِرْهُم ْلاَ يُؤْمِنُونَ )

ترجمه : آنان كه كفر ورزيدند، چه آنها را از عذاب خدا بترسانى يا نترسانى ، برايشان تفاوتى نمى كند، آنان ايمان نخواهند آورد.

بعد از معرفى متقين و پاكدلان ، اين آيات ، كفار را معرفى مى كند كه دچار چنان تعصّب و لجاجت و عنادى هستند كه سخن حق ، هيچ تاءثيرى در آنها نمى گذارد و ايمان نمى آورند.

(كفر)در زبان عربى به معناى پوشاندن و ناديده گرفتن است كفرانِ نعمت نيز، به معناى ناديده گرفتن نعمت و ناسپاسى است كافر يعنى كسى كه حقّ را ناديده مى گيرد.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - كفر و تعصّب ، انسان را همچون سنگ و چوب ، در برابر پند و اندرز، بى تفاوت مى كند.

٢ - اگر مردم ، پذيراى حق نباشند، دعوت پيامبران نيز، مؤ ثر واقع نمى شود. دعوت پيامبران ، همچون بارانى است كه اگر بر زمين آماده ببارد، گل برويد و اگر بر زمين شوره زار فرو بارد، خار و خاشاك حاصل شود.

(٧) ( خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَىَّ اءَبْصَرِهِمْ غِشَوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ )

ترجمه : خداوند بر دل ها و گوش آنان مُهر زده ، و بر چشمانشان پرده اى آويخته ، و برايشان عذابى بزرگ ، مقرّر است

كافران ، عقل و چشم و گوش دارند، امّا گويا كارهاى زشت و روحيه تعصّب و لجاجت ، پرده اى در برابر آنان ايجاد كرده كه قدرت ديدن و شنيدن حقايق را از دست داده اند و اين كيفرى است كه خداوند در دنيا براى آنان مقرر كرده ، و در قيامت ، عذاب بزرگ در انتظار آنان است

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - كسى كه حق را فهميد ولى بر آن سرپوش گذاشت ، خداوند هم بر چشمِ دل او سرپوش مى گذارد و اين كيفر خداست

٢ - امتياز انسان بر حيوان ، عقل و ادراك و بينش صحيح اوست كه با كفر، اين امتياز را هم از دست مى دهد.

درس سوم : شناخت منافق

(٨) وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللّهِ وَبِالْيَوِمِ الاَْخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ

ترجمه : گروهى از مردم مى گويند:(ما به خدا و روز قيامت ايمان آورده ايم)، در حاليكه ايمان ندارند.

قرآن ، كه كتاب هدايت است ، ويژگى هاى مؤ منان ، كافران و منافقان را براى ما بيان مى دارد، تا هم خود را بشناسيم كه از كدام گروه هستيم ، و هم ديگران را بشناسيم تا برخورد مناسبى با افراد جامعه داشته باشيم

از آغاز سوره بقره تا اينجا، چهار آيه ، مؤ منان را و دو آيه كافران را معرفى كرده است اين آيه و آيات بعد كه سيزده آيه مى شود، گروه سومى را مطرح مى كند كه نه نورانيت گروه اول را دارند، و نه جسارت و صراحت گروه دوم را. نه در دل ايمان دارند و نه به زبان ، اظهار كفر. اينان ، منافقان ترسويى هستند كه كفر درونى خود را پنهان مى كنند و در ظاهر ادعاى اسلام دارند.

پس از آنكه پيامبر اسلام از مكهّ به مدينه ، هچرت نمود و مشركان در جنگ بدر شكستِ سختى از مسلمانان خوردند، برخى از مردم مكّه و مدينه ، با آنكه در دل به اسلام ، اعتقادى نداشتند اما براى حفظ جان و مال خود و يا رسيدن به موقعيت و مقامى در ميان مسلمانان ، به ظاهر ادعاى اسلام كردند و خود را همرنگ ديگران ساختند. روشن است كه آنها، افرادى ترسو بودند كه اين شهامت و صراحت را نداشتند همانند ديگر كفّار، كفر خود را اظهار دارند تا صفوف آنها از مؤ منان جدا گردد.

البته نفاق و دورويى ، پديده اى است كه همه انقلاب ها با آن روبرو هستند و نبايد تصور كرد همه كسانى كه اظهار ايمان و همراهى و همگامى مى كنند، در دل نيز چنين تعهدى دارند. چه بسا افرادى كه ظاهرى اسلامى دارند اما در باطن به اسلام ضربه مى زنند.

از اين آيه مى آموزيم كه :

ايمان ، امرى قلبى است ، نه زبانى پس براى شناخت افراد، تنها به اظهارات آنها اكتفا نكنيم

(٩) يُخَدِعُونَ اللّهَ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّّ اءَنْفُسَهُم ْوَمَا يَشْعُرُونَ

ترجمه : آنان با خدا و مؤ منان ، نيرنگ مى كنند. در حاليكه جز خودشان ، كسى را فريب نمى دهند، ولى نمى فهمند.

منافقان ، گمان مى كنند افرادى زرنگ و زيرك هستند و مى توانند خداىِ مؤ منان را فريب داده و از امتيازات مسلمانان برخوردار شوند، تا در وقت مناسب ، ضربه خود را به اسلام بزنند.

در حاليكه خداوند از كفر باطن آنها آگاه است و نفاق و دورويى آنان را مى داند و در مواقع حسّاس آنان را رسوا ساخته و چهره زشت آنها را براى مؤ منان افشا مى كند.

آرى بيمارى كه به پزشك مراجعه مى كند، اگر به دستورات او عمل نكند، ولى به دروغ به پزشك بگويد داروهاى شمارا مصرف كرده ام ، به گمانِ خودش پزشك را فريب داده ، در حاليكه جز فريب خود، كار ديگرى نكرده و فريبِ پزشك در واقع فريبِ خود است اين چند چهرگانِ بيمار نيز، كه گمان مى كنند خدا را فريب داده اند، كسى جز خودشان را فريب نمى دهند.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - منافق فريبكار است مراقب باشيم كه فريب ظاهر افراد را نخوريم

٢ - خود بدنبال فريب ديگران نباشيم ، زيرا قرآن مى گويد، آثار نيرنگ به صاحب نيرنگ بازمى گردد.

٣ - برخورد اسلام با منافق همانند برخورد منافق با اسلام است او در ظاهر اسلام مى آورد، اسلام نيز او را در ظاهر مسلمان مى شناسد. او در دل ايمان ندارد، خداوند هم در قيامت او را همچون كفّار كيفر مى دهد.

٤ - منافق خود را زرنگ و باهوش مى داند در حاليكه بسيار بى شعور است ، زيرا نمى داند كه طرف او خدايى است كه از اسرار و درون همه آگاه است

(١٠) فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَهُمْ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ اءَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ

ترجمه : در دل هاى آن منافقان ، بيمارى است كه خداوند بيمارى آنان را بيفزايد و براى آنها به خاطر دروغگويى شان ، عذابى دردناك است

از نظر قرآن ، روح انسان همچون جسم او، گاه دچار بيمارى هايى مى گردد كه اگر درمان نشود، گسترش يافته و رشد مى كند تا جائى كه انسانيتِ انسان را هلاك مى سازد.

نفاق از خطرناك ترين بيمارى هاى روحى است كه زمينه را براى بروز بيمارى هاى ديگر روحى ، همچون بخل ، حسد و طمع فراهم مى كند.

انسان سالم يك چهره بيشتر ندارد و ميان فكر و عمل او هماهنگى كامل است زبانش آنچه را در دل دارد مى گويد و رفتارش با عقايدش مطابقت دارد. اما اگر غير از اين شد، روح بيمار شده و دچار انحراف گرديده است

لاشه مردارى كه در آب افتاده و بوى نامطبوع مى دهد، هرچه بارانِ پاك برآن ببارد، به جاى آنكه آلودگى اش برطرف شود، بيشتر مى گردد.

آرى ، نفاق همچون مردارى است كه اگر در روح و دل انسان باقى بماند، باعث مى شود تا منافق به جاى تسليم شدن در برابر دستوراتى كه از طرف خداوند نازل شده ، دست به رياكارى بزند و پليدى نفاق او بيشتر آشكار گردد و بدين گونه بيمارى نفاقش افزايش يابد.

(نفاق)، معناى وسيعى دارد، و هرگونه دوگانگى ميان گفتار و عمل ، و ظاهر و باطن را شامل مى شود. لذا افراد مؤ من نيز ممكن است گاهى دچار آن شوند. چنانكه ريا و تظاهر در انجام عبادت ، يعنى كار را براى غير خدا انجام دادن ، نوعى نفاق است

پيامبر گرامى اسلام مى فرمايد: سه صفت است كه در هركس باشد منافق است ، هرچند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند؛ كسى كه در امانت خيانت كند، كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ بگويد وكسى كه وعده بدهد ولى عمل نكند.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - نفاق ، بيمارى روحى است و منافق همچون فرد بيمار، نه سالم است و نه مرده ، نه مؤ من است و نه كافر.

٢ - نفاق ، رشدى سرطانى و فراگير دارد كه اگر درمان نشود همه ابعاد وجودى انسان را فرامى گيرد.

٣ - سرچشمه نفاق ، دروغ است و دروغگويى شيوه معمول منافقان مى باشد.

(١١) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُواْ فِى الاَْرْضِ قَالُوَّاْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ

(١٢) اءَلاََّ إِنَّهُمْ هُمُ الْمِفْسِدُونَ وَلَكِن لا يَشْعُرُونَ

ترجمه : هرگاه به منافقان گفته شود:(در زمين فساد نكنيد)، مى گويند:(همانا ما فقط اصلاح گريم)آگاه باشيد كه آنان اهل فسادند ولى نمى فهمند.

نفاق ، يك بيمارى مُسرى و واگيردار است كه اگر جلوى آن گرفته نشود، افراد زيادى از جامعه را مبتلا ساخته و تملّق و چاپلوسى ، و رياكارى و دورويى ، جامعه را به فساد مى كشاند.

از آنجا كه منافق ، خود اهل عمل به دستورات دينى نيست ، مى خواهد كه ديگر مؤ منان نيز مثل او باشند، لذا دائماً با مسخره كردنِ دستورات خدا، مردم را نسبت به انجام وظايفشان ، سست و بى اعتنا مى سازد.

قرآن نمونه هايى از اين رفتار زشت منافقان را در سوره هاى توبه و منافقين بيان مى دارد كه چگونه به هنگام جهاد با دشمنان اسلام ، از جنگ فرار مى كردند و باعث تضعيف روحيه مجاهدان مى شدند، و يا در هنگام انفاق و كمك هاى مالى ، مؤ منان را مسخره مى كردند كه اين مقدارِ كم ، چه ارزشى دارد؟

با آنكه نفاق منشاء همه گونه فساد در جامعه است ، اما منافق كه از ديدن حقايق كور شده ، فسادِ خود را، اصلاح مى داند. زيرا درنظر او امرى چون سازش با دشمن و جلوگيرى از خون ريزى به صلاح جامعه است ، پس بايد جلوى جنگ و پيامدهاى آن گرفته شود، گرچه اين كار سبب تضعيف دين و مؤ منان گردد!

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - آثار نفاق ، تنها فردى نيست ، بلكه جامعه را نيز به فساد مى كشاند.

٢ - از نشانه هاى نفاق ، خودستايى و خودبرتربينى است ، آنها مى گويند: فقط ما اهل صلاح و اصلاح هستيم ، نه ديگران

٣ - نفاق ، اگر در دل رسوخ كند، جلوى درك و شعور صحيح انسان را مى گيرد و حقايق را وارونه مى بيند.

٤ - مؤ منان بايد به شعارهاى زيبا، اما توخالىِ منافقان ، آشنا و آگاه باشند تا فريب آنها را نخورند.

٥ - آن زرنگى و زيركى كه در مسير حق و صلاح جامعه نباشد، بى شعورى و نفهمى است

(١٣) وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ كَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ قَالُوَّاْ اءَنُؤْمِنُ كَمَآءَامَنَ السُّفَهَآءُ اءَلاََّ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهآءُ وَلَكِن لا يَعْلَمُونَ

ترجمه : و هرگاه به منافقان گفته شود:(شما نيز همانند مردم ، ايمان بياوريد)، (با حالتى از تكبر و غرور) مى گويند:(آيا ما نيز همانند ساده انديشان و كوته فكران ايمان بياوريم ؟)، آگاه باشيد كه آنان خودشان كوته فكر و سبك مغزند، ولى نمى دانند.

منافقان ، خود را افرادى عاقل ، هوشيار و زيرك مى پندارند و مؤ منان را افرادى زودباور، سفيه و ساده لوح مى شمرند.

لذا وقتى به آنها گفته مى شود چرا همچون توده مردم ايمان نمى آوريد، در پاسخ ، مردم را كه در تمام صحنه ها و سختى ها، يار و ياور رهبرشان بوده اند، به سفاهت متهم مى كنند.

قرآن در پاسخ آنها مى گويد: شما كه مؤ منان را سفيه مى شمريد، خود در سفاهت واقعى هستيد، ولى مشكل آنجاست كه از سفاهت خود، بى خبريد و بدتر از نادانى ، بى خبرى از نادانى است ، كه انسان گمان كند خودش همه چيز را مى فهمد و ديگران هيچ نمى فهمند.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - تحقير مؤ منان ، از شيوه هاى منافقان است كه خود را بهتر و برتر از ديگران مى دانند.

٢ - با متكبر بايد مثل خودش رفتار كرد. آن كس كه توده مردم مؤ من را تحقير مى كند، بايد در جامعه تحقير شود تا غرور و تكبّر او شكسته شود.

٣ - تحقير و تمسخر ديگران ، كارى سفيهانه است خردمند با منطق سخن مى گويد و سفيه با تمسخر و استهزاء.

(١٤) وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُوَّاْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَيَطِينِهِمْ قَالُوَّاْ إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ

ترجمه : منافقان ، هرگاه با اهل ايمان ملاقات كنند، مى گويند:(ما (نيز همانند شما) ايمان داريم)، ولى هرگاه با شيطان صفتانِ (همفكرِ) خود خلوت كنند، مى گويند:(مابا شما هستيم ، ما فقط مسخره كننده (اهل ايمان ) هستيم)

از ديگر آثار و نشانه هاى نفاق آن است كه منافق ، يك شخصيتِ مستقل و پايدار ندارد. در هر محيطى ، رنگ آن محيط را به خود گرفته و همرنگ آنان مى گردد. وقتى در جمع مؤمنان قرار مى گيرد اظهار ايمان مى كند، اما وقتى در ميان دشمنان قرار مى گيرد با آنان هم صدا شده و عليه مؤ منان سخن مى گويد و آنان را مسخره مى كند.

اين آيات به ما هشدار مى دهد كه فريب ظاهر افراد را نخوريد و هركس را كه ادعاى ايمان كرد، مؤ من نپنداريد، بلكه ببينيد با چه كسانى رفت و آمد مى كند و دوستان او چه كسانى هستند. نمى توان پذيرفت كسى مؤمن باشد ولى با دشمنان دين و رهبر، دوست و رفيق باشد. ايمان ، با سازش با دشمنان دين نمى سازد. لازمه ايمان ، دشمنى با دشمنان خداست

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - انسان هايى كه سبب انحراف ديگران مى گردند، شيطان هستند، از آنان دورى كنيم

٢ - مخفى كارى و دورويى ، نشانه نفاق و ترس است

٣ - منافقان ، بازوهاى دشمنان در جامعه اند و همگام با خواسته هاى آنان حركت مى كنند.

(١٥) اللّهُ يَسْتَهْزِى ءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِى طُغْينِهِمْ يَعْمَهُونَ

ترجمه : خداوند نيز آنان را به استهزاء مى گيرد و به آنان در سركشى و طغيانشان مهلت مى دهد تا سرگردان شوند.

امام رضاعليه‌السلام مى فرمايد: مراد از مكر و حيله خداوند، كيفر دادن به استهزاء كنندگان است ، وگرنه خداوند اهل مكر و مسخره نيست

چه كيفرى بالاتر از سرگردانى و كوردلى ، كه منافقان به آن دچار مى شوند. برنامه خداوند اين است كه به گنهكاران و ستمكاران مهلت دهد، اما اين مهلت در صورتى رحمت است كه سبب توبه آنان گردد، وگرنه موجب فرورفتن بيشتر در گرداب گناه ، و سرانجام غرق شدن و هلاكت انسان مى گردد.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - كيفرهاى خداوند متناسب با گناهان بشر است كيفر تمسخر و استهزا، استهزا است

٢ - به مهلت هاىِ الهى مغرور نشويم كه شايد نشانه رحمت نباشد.

٣ - خداوند حامى مؤ منان است ، اگر منافقان ، آنها را به تمسخر مى گيرند، خداوند نيز منافقان را به استهزا مى گيرد.

(١٦) اءُوْلََّئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَ لَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَتِّج رَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ

ترجمه : آنان كسانى هستند كه ضلالت و گمراهى را به بهاىِ (از دست دادن ) هدايت خريدند، ولى در اين تجارت و داد و ستد، سود نبردند و آنان هدايت نيافته اند.

دنيا، همچون يك بازار است ، و همه ما فروشندگانى كه به ناچار بايد سرمايه هاى خود را به فروش برسانيم ، سرمايه عمر و جوانى ، سرمايه عقل و فطرت ، علم و قدرت و همه استعدادهاى خدادادى

در اين بازار، گروهى سود مى برند و به سعادت مى رسند و گروهى نه تنها سودى نمى برند، بلكه اصل سرمايه را نيز از دست مى دهند. همچون يخ فروشى كه اگر جنس خود را نفروشد، نه تنها سود نمى برد بلكه اصل سرمايه اش نيز آب مى شود و از دست مى رود.

اين آيه ، منافقان را فروشندگانى معرفى كرده ، كه هدايت فطرى خود را فروخته و گمراهى خريده اند. آنان فطرت پاك الهى را كه زمينه هدايت است ، با عادت كردن به گناه و نفاق ، از دست داده ، و در اين تجارت ، نه تنها سودى كسب نكرده اند، بلكه به اهداف شوم خود هم نرسيده ، و اسلام روز به روز پيشرفت كرده و آنان رسواتر شده اند.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - فقط به فكر كسبِ سود در تجارتِ اموال نباشيم ، بلكه ببينيم جان و دل مان را به چه مى فروشيم ؟، چه بدست مى آوريم ؟ و حاصل اين كسب و تجارت ، هدايت و سعادت است ، يا گمراهى و شقاوت ؟

٢ - نفاق ، سرانجامى جز گمراهى و زيانكارى ندارد، برخلاف ايمان كه انسان را به سعادت مى رساند.

(١٧) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّآ اءَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ

ترجمه : مثال اين منافقان ، مثال كسانى است كه آتشى افروختند، پس چون آتش پيرامون آنان را روشن كرد، خداوند نورشان را بُرد و آنان را در ميان تاريكى هايى كه نمى بينند رها ساخت

آيات گذشته نمونه هايى از رفتار و گفتار منافقان را بيان نمود، اين آيه با تشبيه آنان به كسى كه در بيابانى تاريك ، آتش افروخته ، مى فرمايد: نورِ ايمانِ منافقان ، همچون نور آتش ، ضعيف و بى دوام و همراه با دود و خاكستر و سوزندگى است آرى منافق ، نورِ ايمان را بروز مى دهد، امّا باطن او، آتشِ كفر است

اين نور ضعيف نيز، به تدريج در اثر تعصّب ها و لجاجت ها، ضعيف تر مى شود تا آنكه تاريكى ها، سراسر وجود آنها را فراگيرد.

منافقان با انتخاب راه نفاق ، چنين مى پندارند كه مى توانند هم كفّارِ اهل(نار)را از خود راضى نگهدارند و هم مؤ منانِ اهلِ(نور)را.هم از دنياىِ كفّار بهره گيرند و هم از آخرت مؤ منان بى بهره نباشند. لذا قرآن ، آنان را به كسى تشبيه نمود كه با افروختنِ آتش ،(نار)و(نور)را يكجا جمع كرده ، تا از هر دو بهره ببرد.

اما ميدان زندگى ، همچون بيابانِ تاريكى است كه براى عبور از آن ، نورى پرفروغ و بادوام لازم است و ايمانِ منافقان نور ضعيفى است كه در طوفان حوادث خاموش و آنان را سردرگم رها مى كند

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - منافق ، به جاى استفاده از نور قوى ايمان ، از نار ضعيف حيله استفاده مى كند.

٢ - منافق ، براى رسيدن به نور، از نار استفاده مى كند كه خاكستر و دود و سوزندگى بدنبال دارد.

٣ - سرانجام ، خداوند منافق را رسوا مى سازد و همان نور ظاهرى او را نيز مى گيرد.

٤ - آينده منافق ، تاريك و مبهم است و اميدى به نجات او نيست

٥ نفاق و دورويى ، آنهم در برابر خدا، نشانه زيركى و هوشمندى نيست بلكه مايه ظلمت و هلاكت است

(١٨) صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ

ترجمه : از كفر آنان (از شنيدن حق ) كر و (از گفتن حق ) گُنگ و (از ديدن حقيقت ) كورند، پس (دست از كفر برنداشته و به سوى حق ) باز نمى گردند.

گرچه منافق مانند ديگر انسان ها، داراى چشم و گوش و زبان است ، اما چون چشم او حاضر به ديدن حقايق ، و گوش او حاضر به شنيدنِ كلام حق نيست ، و زبان او نيز از اقرار به حقيقت سرباز مى زند؛ لذا قرآن او را به كسانى تشبيه نموده كه گويا اين ابزار شناخت و بيان را در اختيار ندارند.

آيه قبل ، بيان نمود كه با رفتنِ نور ايمان ، تاريكىِ كفر چنان وجود آنان را فرامى گيرد كه ديگر قدرت ديدن ندارند. اما اين آيه مى فرمايد، نه فقط قدرت ديدن ندارند، بلكه قدرت شنيدن و گفتن حق را هم از دست مى دهند، و نتيجه حركت در پرتگاه و تاريكى ، چيزى جز سقوط و هلاكت نيست ، راهى كه امكانِ بازگشت و نجات ندارد.

(١٩) اءَوْ كَصَيّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ اءَصَبِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّو عِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللّهُ مُحِيطٌ بِالْكَفِرِينَ

ترجمه : يا همچون كسانى هستند كه به هنگام ريزش بارانى تند از آسمان ، در ميان تاريكى ها و رعد و برق گرفتار آمده اند. از ترسِ صاعقه هاىِ مرگ آور، سرانگشتانِ خود را در گوش هايشان قرار مى دهند. اما خداوند بر كافران احاطه دارد.

در آيه هفدهم ، خداوند منافق را به در راه مانده اى تشبيه نمود كه نور و روشنايى خود را از دست داده ، در ميان تاريكى ها حيران و سرگردان گشته ، و راه بازگشتى ندارد. اما اين آيه مى فرمايد: او همچون در گِل مانده اى است كه رگبار باران ، تاريكى شب ، غرشِ گوش خراشِ رعد، نورِ خيره كننده برق و ترس و هراسِ مرگ ، او را احاطه كرده است ، اما او نه براى حفظ خود از باران ، پناهگاهى دارد و نه در برابر تاريكى ، نورى و نه در برابر صاعقه مرگ آور، گوشى آسوده و يا روحى آرام

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - منافق ، غرق در مشكلات و نگرانى هاست در همين دنيا نيز، دلهره و اضطراب دامنگيرش مى شود.

٢ - ترس از مرگ ، همواره در گوش منافقان نواخته مى شود و آرامش روحى را از آنها مى گيرد.

٣ - خداوند بر حيله منافقان احاطه دارد و اسرار و توطئه هاى آنان را افشا مى نمايد.

٤ - نفاق سرانجام به كفر منتهى مى شود، زيرا اين آيه بجاى آنكه بفرمايد( وَاللّهُ مُحيطٌ بِالْمُنافِقين ) مى فرمايد( وَاللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرين ) .

٥ - نصيبِ منافق از بارانِ آسمان ، غرشِ رعد و صاعقه هاى مرگ آفرين است آرى قرآن ، كه مايه نزول رحمت الهى بر بشر است ، براى منافق زنگ خطر و مايه رسوايى و ذلّت است

(٢٠) يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ اءَبْصَرَهُمْ كُلَّمَآ اءَضَآءَ لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَآ اءَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاءَبْصَرِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ

ترجمه : نزديك است كه روشنىِ برقِ آسمان ، نور چشم آنان را بربايد. هرگاه كه برق آسمان در آن صحراى تاريك ، براى آنان روشنى بخشد، چند قدمى در آن حركت مى كنند، اما چون راهشان را تاريك كند از حركت بازايستند. اگر خدا مى خواست شنوايى و بينايى شان را برمى گرفت كه همانا خدا بر همه چيز تواناست

رعد و برق آسمان ، كه معمولا نشانه نزول باران و رحمت است ، براى بعضى سبب وحشت و دلهره است

نورِ ضعيف آتشى كه منافقان ، خود برافروختند و نور خيره كننده برقِ آسمان ، هيچيك نتوانست راهنماى آنان در مسير زندگى گردد. زيرا اوّلى را دوام و بقايى نبود، و دوّمى تنها بشارت گر نزول بارانى بود كه براى او جز مصيبت چيزى را بدنبال نداشت

آرى وحىِ الهى ، برق خيره كننده آسمان است كه منافقان ، با اظهار ايمان مى خواهند از پرتو اين نور استفاده كنند، اما قرآن به گونه اى آنان را رسوا مى سازد كه بناچار از ادامه راه با مؤ منان باز مى ايستند و اين سردرگمى ، كيفر دنيوىِ نفاق با خدا و مؤ منان است

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - منافق ، از خود نورى ندارد و بدنبال حركت در پرتو نور مؤ منان است

٢ - گرچه منافق ، گاهى چند قدمى به جلو برمى دارد، امّا پيشرفتى ندارد و از حركت باز مى ايست

٣ - منافق نمى تواند خدا را فريب دهد و از قهر و كيفر او بگريزد.

درس چهارم : اعجاز قرآن

(٢١) يَاءَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ

ترجمه : اى مردم ، پروردگارتان را عبادت كنيد، كه شما وپيشينيانِ شما را آفريده است ، تا اهل تقوا شويد.

در بيست آيه گذشته ، خداوند حالات و ويژگى هاى سه گروه از مردم را بيان نمود: پرهيزگاران ، كافران و منافقان اين آيه بدنبال مقايسه افكار و عقايد، و رفتار و گفتار اين سه گروه ، راه سعادت و نجات را مشخص ساخته و مى فرمايد:

براى پيوستن به گروه اول و رسيدن به تقوا، تنها يك راه وجود دارد و آن بندگىِ خدايى است كه هم شما و هم نياكانِ شما را آفريده است فقط او را بندگى كنيد تا از بردگىِ ديگران آزاد شويد.

بسيارى از مردم ، خداوند را به عنوانِ خالقِ خود قبول دارند، امّا قانونِ زندگى خود و جامعه را از ديگران مى گيرند، گويا خداوندى كه آنها را آفريده ، به حال خود رها ساخته ، تا هرگونه كه مى خواهند عمل كنند.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - دعوت پيامبران عمومى است و اختصاص به گروه خاصى ندارد، لذا در قرآن بارها همه مردم را مخاطب ساخته و مى فرمايد:( يااَيُّهاالنّاس )

٢ - يكى از دلايل عبادتِ خداوند، شكرگزارى از نعمت هاى بى پايان او بر ما و پدران ماست

٣ - نعمتِ آفرينش ، اولين و بزرگترين نعمتِ خداوند بر ماست

٤ - عبادت ، وسيله تقوا و پاكدامنى است اگر عبادتى روحِ تقوا را در ما گسترش ندهد، در حقيقت عبادت نيست

٥ - مراقب باشيم آداب و رسومِ نياكانِ خود را، در برابر دستورات خداوند قرار ندهيم ، زيرا آنها نيز مخلوق خدا بوده ، و پيروى از آنها نبايد مانع اطاعتِ خدا شود.

٦ - به عباداتِ خود مغرور نشويم ، كه عُجب و ريا، مانع از رسيدن به تقواست

(٢٢) الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِرَ شاً وَالسَّمَآءَ بِنَآءً وَاءَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَاءَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرا تِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ للّهِ اءَنْدَاداً وَاءَنْتُمْ تَعْلَمُونَ

ترجمه : خداوندى كه زمين را براى شما فرشى گسترده ، و آسمان را بنايى افراشته قرار داد و از آسمان ، آبى فرو فرستاد و بدان آب ، براى شما، از ميوه ها، روزى بيرون آورد، پس براى خداوند همتايى قرار ندهيد، با آنكه خودتان مى دانيد (كه آنها، نه شما را آفريده اند و نه به شماروزى مى دهند و اينها همه كار خداست ).

در اين آيه ، خداوند به نعمت هاى متعددى اشاره مى كند كه هر كدام ، سرچشمه نعمت هاى ديگر است زمين همچون فرش ، بستر زندگى انسان در اين كره خاكى است كوه و دشت ، آب و خاك ، و معادنِ گوناگون ، در عمق زمين و زير كوه ها، همه و همه محيطى مناسب را براى بقا و حيات انسان فراهم آورده است

هماهنگى ميان زمين و آسمان ، نزولِ باران و رويشِ گياهان را بدنبال داشته ، و رزق و غذاى انسان را تاءمين كرده است امّا همه اينها به تدبير الهى و قدرت بى پايان او انجام گرفته است ، پس چگونه مى توان ديگرانى را كه براى زندگى خود محتاج او هستند، شريك او دانست و بجاى خدا فرمان آنان را اطاعت كرد؟

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - توجه به نعمت هاى الهى ، بهترين راه خداشناسى و بندگى و عبادت خداوند است لذا اين آيه نعمت هاى الهى به انسان را، بيان مى دارد.

٢ - نظم و هماهنگى ميان زمين و آسمان ، بهترين دليل بر وجود خالقى عالم ، قادر و يكتاست

٣ - از دو عبارتِ( جَعَلَ لَكُم ) و( رِزْقاً لَكُم ) مى فهميم كه خداوند هستى را براى بشر آفريده و منظور نهايى از خلقتِ موجودات ديگر، بهره و استفاده انسان است

٤ - خداشناسى و خداپرستى ، امرى فطرى است كه وجدان همه مردم به آن شهادت مى دهد، لذا آيه مى فرمايد:( وَ اَنْتُم تَعْلَمون ) يعنى خود اين مطلب را مى دانيد.

٥ - آب و خاك وسيله هستند، رويش گياهان به دست خداست ، لذا مى فرمايد:( فَاَخْرَجَ ) او ميوه ها را براى شما پديد آورد.

(٢٣) وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَاءْتُواْ بِسُورَةٍ مِّنْ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَآءَكُمْ مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَدِقِينَ

ترجمه : و اگر در آنچه بر بنده خود (از قرآن ) نازل كرده ايم ، شك داريد، پس (لااقل ) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را، از غير خداوند (بر اين كار) دعوت كنيد، اگر راست مى گوييد.

هر پيامبرى براى اثباتِ نبوّت خود، بايد معجزه اى ارائه دهد كه ديگران از انجام مثلِ آن عاجز باشند. قرآن ، معجزه پيامبر اسلام است كه بشر از آوردن كتابى همانند آن از نظر لفظ و محتوا، ناتوان است

قرآن ، بارها مخالفانِ خود را به مبارزه دعوت كرده و فرموده : اگر شما اين كتاب را از جانب خدا نمى دانيد، و آنرا ساخته دست بشر مى پنداريد، كتابى مثل آن بياوريد تا صداى اسلام خاموش شود.

جالب آنكه در اين مبارزطلبى ، بارها قرآن به دشمنانش تخفيف داده است يك بار مى فرمايد: كتابى مثلِ قرآن بياوريد، جاى ديگر فرموده : ده سوره مثل قرآن بياوريد و در اينجا مى فرمايد: لااقل يك سوره همانند قرآن بياوريد.

از سوى ديگر، قرآن آنها را بر انجام اين كار تحريك كرده و مى فرمايد: از همه ياران و همفكران خود در سراسر جهان دعوت كنيد و آنها را به يارى بطلبيد، اما بدانيد كه قدرت انجام آن را نداريد.

گرچه همه پيامبران ، معجزه داشته اند، امّا معجزه پيامبر اسلام ، يعنى قرآن ، ويژگى هايى مخصوص به خود دارد كه به اختصار چهار مورد آن را ذكر مى كنيم :

ويژگى اول : گويا بودن معجزاتِ پيامبران ديگر، خود زبان نداشت ، كه بگويد من معجزه ام ، بلكه آن پيامبر بايد اعلام مى كرد كه اين كار من معجزه است ، امّا قرآن ، نيازى به اين معرفى ندارد، زيرا خودش مخالفان را به مبارزه دعوت كرده و آنها را محكوم مى سازد. قرآن هم قانون است و هم سند قانون

ويژگى دوم : جاودانه بودن معجزاتِ پيامبران ديگر، در زمانى خاص اتفاق افتاده و فقط مردم همان زمان ، آن را ديده و شنيده اند، امّا قرآن ، تنها در عصر پيامبر معجزه نبوده ، بلكه در طول تاريخ ، معجزه است و گذشتِ زمان نه فقط، آنرا متزلزل نمى سازد بلكه معارف و مطالب آن روزبه روز شكوفاتر و روشن تر مى گردد.

ويژگى سوم : جهانى بودن همانطور كه قرآن ، مخصوص زمان خاصى نيست ، به مكانِ معين و سرزمين خاصى نيز اختصاص ندارد. مخاطبِ قرآن ، تنها مردم عرب زبانِ سرزمين حجاز نبوده اند، بلكه همه ملّت ها از هر قوم و نژادى كه باشند مخاطب قرآن هستند، لذا در هيچ جاى قرآن ، خطابِ( يا اَيُّهَا الْعَرَب ) نيامده ، بلكه عموم مردم مورد خطابِ الهى واقع شده اند كه( يا اَيُّهَا النّاس )

ويژگى چهارم : روحانى بودن معمولاً معجزات پيامبران ديگر، جنبه مادى و جسمانى داشته و چشم و گوش انسان ها را به حيرت وامى داشته است اما قرآن از سِنخ كلام و سخن است ، با آنكه از حروفِ الفبا تركيب يافته ، امّا چنان در عمق جان نفوذ مى كند كه عقل را به تعظيم وامى دارد و روح و انديشه را تسخير خود مى سازد.

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - مهم ترين ويژگى پيامبران كه باعث شد، لياقتِ دريافتِ وحى را پيدا كنند، اين است كه تنها بنده خدا و تسليم محض او بودند. لذا قرآن در بسيارى از آيات ، از پيامبران به( عِبادِنا ) تعبير مى كند، چنانكه در اين آيه مى فرمايد:( نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا ) يعنى قرآن را بر بنده خود نازل كرديم

٢ - قرآن ، معجزه جاودان الهى ، و اسلام دينى جهانى است ، زيرا معجزه آن ، اختصاص به عصر و نسل خاصى ندارد.

٣ - نبايد اجازه دهيم شك و ترديدى نسبت به دين ، در ما باقى بماند. اگر هم شك كرديم بلافاصله آن را بر طرف كنيم تا موجب تزلزل دين ما نگردد.

٤ - حقانيّتِ قرآن به گونه اى است كه اگر مخالفان ، يك سوره مثل قرآن بياورند، ما آنرا به جاى تمام قرآن مى پذيريم

(٢٤) فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَاالنَّاسُ وَالْحِجَارَةُ اءُعِدَّتْ لِلْكَفِرينَ

ترجمه : پس اگر اين كار را نكرديد، كه هرگز نتوانيد كرد، از آتشى كه هيزم آن ، مردم و سنگ ها هستند و براى كافران فراهم شده ، بپرهيزيد.

قرآن در آيه قبل ، مخالفان خود را به آوردن يك سوره مثل خود، دعوت كرد، اما در اين آيه مى فرمايد: بدانيد كه هرگز چنين كارى شدنى نيست نه شما كه در زمان رسول خدا هستيد و با زبان و كلام او كاملاً آشنايى داريد مى توانيد مثل قرآن را بياوريد، و نه هيچكس ديگر در آينده ، قادر بر انجام اين كار خواهد بود، زيرا كلام خداوند همچون خود او، قابل مقايسه با بشر و سخن او نيست

سپس قرآن ، آنان را به آتش جهنّم هشدار مى دهد و مى فرمايد: هيزمِ جهنّم ، بدن هاى گنهكاران است كه در كنار سنگ ها مى سوزد.

مراد از(سنگ ها)در آيه ، يا سنگ هاىِ سوختنى مانند زغال سنگ است ، كه آتش جهنّم را بوجود مى آورند، و يا بت هاى سنگى كه خداوند به عنوانِ سندِ جرم ، آنها را در قيامت حاضر مى كند تا بت پرستان نتوانند مُنكر كار خود شوند. چنانكه در آيه ٩٨ سوره انبيا مى فرمايد:( اِنَّكُمْ وَ ماتَعْبُدون مِن دون اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّم ) يعنى شما و آنچه از غير خدا پرستش ‍ مى كنيد، هيزمِ دوزخ است

از اين آيه مى آموزيم كه :

١ - در مورد حقانيّت دين خود، با قاطعيّت سخن بگوييم و به درستىِ دين خود يقين داشته باشيم اين آيه خطاب به مخالفان مى فرمايد:( لَم تَفْعَلوا وَلَنْتَفْعَلوا ) يعنى نتوانستيد و نخواهيد توانست كه مثل قرآن را بياوريد.

٢ - انسان بخاطر كُفر به جايى مى رسد كه هم رديفِ سنگ و جماد مى شود.

٣ - دلى كه همچون سنگ ، نفوذناپذير شد و قرآن را نپذيرفت ، در قيامت نيز، با سنگ محشور مى شود.

٤ - قرآن ، در همه زمان ها معجزه است ، در آينده نيز كسى نمى تواند مثل قرآن را بياورد.

٥ - آتشِ دوزخ چنان شديد و سوزنده است كه سنگ را همچون هيزمِ خشك ، شعله ور مى سازد.