داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم

داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم0%

داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم نویسنده:
گروه: شخصیت های اسلامی

داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: على ميرخلف زاده
گروه: مشاهدات: 3487
دانلود: 1949

توضیحات:

داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 41 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3487 / دانلود: 1949
اندازه اندازه اندازه
داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم

داستانهایی از علاقه مندان و شیفتگان علم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

محمد تقی بروجردی

حجت الاسلام آیت اللّه شیخ محمد تقی بروجردی مؤ لف کتاب العشرات در خاتمه آن کتاب نوشته است : تا سن هفده سالگی مشغول کسب بودم و درسی نخوانده بودم ، لکن از کثرت اشتیاق به تحصیل شروع نمودم به خواندن قرآن در ضمن کسب هم می کردم و بعد شروع به خواندن کتاب گلستان سعدی کردم و با پیشنهاد آقای شیخ کاظم ساکن مسجد شاه بروجرد مشغول خواندن صرف و نحو شدم ، ویکشب حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب دیدم و عرض کردم یا رسول اللّه من طالب علمم و دوست دارم عالم باشم حضرت تبسمی کرده فرمودند درست می شود انشاء اللّه پس از این خواب شروع به خواندن درس عربی از کتاب جامع المقدمات کردم ولی پدرم مرا از خواندن درس منع می کرد و می گفت : طلاب غالباً بی بضاعتند و اغلب در تحصیل به جائی نمی رسند ولی این حرفها در من اثر نمی کرد و علاقه ام به تحصیل علم بیشتر می شد.

از یک نفر عالم سؤ ال کردم : اگر پدر راضی نباشد درس خواندن من چه صورت دارد؟ گفت : اگر در خود استعداد می بینی اجازه لازم نیست ، لذا فردا که خواستم به بازار بروم از شهر بروجرد خارج گشته پیاده راه دولت آباد را پیش گرفتم در حالیکه پانزده قران پول و یک کتاب جامع المقدمات بیش نداشتم وارد مدرسه دولت آباد شده لب حوض پاهایم را شسته و وضو گرفتم

یکنفر آقا آنجا به من نگاه می کرد، نزد ایشان رفته درسی از تصریف گرفتم سپس شرح حال خود را به او گفتم فرمود: حال که فرار اختیار کردی به طرف نجف برو.

صبح همان شب روانه نهاوند شده و یک ماه در نهاوند بودم و در حجره به سر می بردم ، یکی از آقا زاده های نهاوند که با چند تن دیگر عازم کرمانشاه بودند بنده را همراه خودشان بردند و با آنها لقمه غذائی صرف می نمودم تا وارد کرمانشاه شدیم آنها به منزلهایشان رفتند ولیکن من که نه پولی و نه آشنائی داشتم شب را در پشت دیوار مسجد جمعه میان خیابان روی خاک خوابیدم و با خدای خود راز و نیاز داشتم و عرض می کردم : خدایا من بساط خودم را بهم زدم و به این صدمات راضی شدم پس تو مرا موفق گردان و راه را آسان نما، بالاخره آشنائی از اهل شهر پیدا شد چند روزی از من پذیرائی کرد.

عصرها که به مدرسه رفته و عوامل می خواندم معلم من که از حال من با اطلاع شد دلش به حال من سوخت و مرا به نزد آقای حاج میرزا محمد مهدی برد و به ایشان معرفی کرد. آن بزرگوار دستور داد یکدست لباس از اندرون آورده باسلام و صلوات عمامه را بر سر گذاشتند وفرمودند: لقمه نانی اینجا هست که با هم بخوریم آنگاه در بیرونی خود اطاقی به من دادند و غذای آماده از اندرون برایم می آوردند و خود ایشان متکفل درس من بودند.

پس از استقرار در این شهر نامه ای به پدرم نوشتم : که من از شما چیزی نمی خواهم فقط اجازه دهید که درس بخوانم او در جوابم نوشت : اگر تو مقدسی من راضی نیستم باید به بروجرد برگردی کاغذ را به آقا نشان دادم ، ایشان فرمودند: شما گریخته ای ؟

گفتم : بلی آن وقت خودش به پدرم نامه ای نوشت و برای پدرم فرستادیم ، جواب آمد که راضی هستم ، خلاصه مدت چهار سال خدمت آقا بودم و تا شرح لمعه و قوانین خواندم آن وقت آقا مرا با دو نفر به بروجرد نزد پدرم و به زیارت اقوام فرستادند.

متاءسفانه در آن شهر مرض وبا آمده بود و در آن چند روز که من در آنجا بودم پدرم با آن مرض از دنیا رفت به جهت فرار از مرض وبا پس از دو روز از فوت پدرم از شهر حرکت کرده به کرمانشاه آمدیم و آنچه پدرم از مال دنیا داشت همه را جز یک جلد قرآن و یک جلد عین الحیات و کتاب دعا به برادرها و خواهرهایم بخشیدم

اتفاقاً این مرض وبا به کرمانشاه هم سرایت کرده و آقا نیز مریض شده بود، مردم متوسل به ختم (امّن یجیب ) شدند تا آقا شفا یافت و مشغول درس شدیم تا آنکه آقا سید علی ، آقازاده آیت اللّه سید کاظم یزدی با عده ای به قصد زیارت بیت اللّه الحرام وارد کرمانشاه شدند و در این چند روز آقای سید علی با بنده انس گرفتند و فرمودند با من بیا به نجف برویم من بسیار خوشحال شدم ولی از آقا خجالت می کشیدم ، خودآقا سید علی از آقا اجازه گرفت و بنده را همراه خود به نجف بردند و در بین راه هم مریض شدند و من از ایشان توجه کردم .پس از یازده روز توقف در کاظمین حال ایشان بهبود یافت آن وقت به نجف اشرف مشرف شدیم

روز ورود حضرت آیت اللّه یزدی با بسیاری از آقایان به استقبال آمده و آقا سید علی بنده را به آقا معرفی نمودند و آقا هم اظهار امتنان کرده به اتفاق همگی وارد منزل شدیم در همان بیرونی آیت اللّه یزدی اطاقی به بنده داده شد تا آنکه به خواهش خودم حجره ای در مدرسه آقا شیخ مهدی تهیه کردند.

تاریخ اول ورودم به نجف ۱۳۲۴ ه بود و در سنه ۱۳۳۰ ه به ایران مراجعت کردم و در همان اوان که در نجف بودم مرتب به درس فقه آقا سید کاظم یزدی و اصول حضرت آیت اللّه آخوند ملا کاظم خراسانی و تفسیر و اخلاق آقای آقا شیخ رضای ترک می رفتم و به مادیات علاقه ای نداشتم .پس از مراجعت از نجف در کرمانشاه چند روزی در خدمت آقای حاج میرزا محمد مهدی بودم ، ایشان می فرمودند: درس خواندن فلانی خارق عادت بود...

بالاخره پس از فوت والده مرحوم پدرم را یک شب در عالم خواب دیدم و جایشان خوب نبود، پدرم اظهار کرد پسرجان ما هنوز از گیر ودار آن حرفها که به شما میزدیم (و به شما اجازه تحصیل علم نمی دادیم ) هنوز فارغ نشده ایم ما از تو عذر می خواهیم و هر دو محتاج به توایم(۲۱)

با بستر بیماری به درس مرحوم حائری

حجت الاسلام والمسلمین آقا سعید اشراقی نقل کرد که آیت اللّه العظمی گلپایگانی فرمود:من بقدری به درس مرحوم آیت اللّه العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری اعلی اللّه مقامه عاشق و حریص بودم که حتی یک وقتی مریض و بستری شده بودم دستور دادم در هنگام درس ایشان بسترم را بردند، و من در بستر به درس ایشان گوش می دادم و استفاده می کردم.(۲۲)

کوشش استاد سید جعفر شهیدی در تحصیل

استاد سید جعفر شهیدی گفته است : آنچه طالب علم را به مدرسه می کشاند قربه الی اللّه است یا عشق به فراگیری علوم آل محمدعليهم‌السلام است ، بنابراین طالب علم از آغاز خود را برای عالم شدن و برای تحمل هرگونه مشقتی آماده می کند چنانکه خود من چون عازم نجف بودم چنین تصمیمی را گرفتم

به من می گفتند: در نجف حجره نیست اگر حجره پیدا نکنی چه خواهی کرد؟ گفتم : در صحن بارگاه امیر المؤ منینعليهم‌السلام می خوابم ، البته در صحن نخوابیدم ولی هنگام ورود به مدرسه قزوینیها حجره ای را به من دادند که درب آن به پله های طبقه بالا باز میشد، حجره نبود انبار بود، روز که در را باز می کردم تنها می توانستم اجسام را تمیز بدهم ناچار برای مطالعه به پشت بام می رفتم از گرمای پنجاه درجه تابستان و گرسنه ماندن روزهای پی درپی بودند با این حال درسها از یک ساعت به اذان صبح تا دو ساعت از شب گذشته برقرار بود. رفتم خدمت آقای حاج شیخ صدرا بادکوبه ای که برای ما درس شوارق بگوید. فرمود: وقت ندارم ولی ما اصرار کردیم قرار شد

یک ساعت به اذان صبح مانده برای ما درس گوید.(۲۳)

روح اللّه واقعاً روح اللّه است

معروف است امام خمینی در دوران طلبگی منظم و به موقع در جلسات درس اساتید حاضر می شد، مرحوم آیت اللّه شاه آبادی (استاد اخلاق امام ) در رابطه با نظم و حضور امام در جلسات درس گفته بود: روح اللّه واقعاً روح اللّه است ، نشد یک روز ببینم که ایشان بعد از بسم اللّه در درس حاضر باشد همیشه پیش از آنکه بسم اللّه درس را بگویم در درس حاضر بوده است(۲۴)

آیت اللّه گلپایگانی از مکتب تا مرجعیت

از پسر عموی آیت اللّه گلپایگانی نقل شده است که : در سنین کودکی با هم به مکتب می رفتیم من برای کوتاه شدن راه از میان کشتزارها می گذشتم و هر چه به ایشان اصرار می کردم که شما هم به دنبال من بیائید او نمی پذیرفت و می گفت : شاید صاحبان آنها راضی نباشند و لذا دیرتر از ما به مکتب می رسید و مورد اعتراض معلم قرار می گرفت و او هم علت دیر رسیدنش را نمی گفت

در سن ۹ سالگی پدر را نیز از دست داد، وی پس از سپری ساختن دوران کودکی و پشت سر نهادن تحصیلات مکتبی شوق فراگیری علوم اسلامی شرری به جانش برانگیخت که دیگر درنگ را جایز ندیده و بدون فوت وقت محضر یکی از دانشمندان (گوکد) از توابع گلپایگان ، مرحوم آخوند ملا محمد تقی گوکدی را مغتنم شمرده و نزد وی همراه با فرزند استاد به خواندن نصاب الصیبان می پردازد...

پس از آن برای ادامه تحصیل راهی گلپایگان شده نزد علمای آن شهر ادامه تحصیل می دهد. خود ایشان فرموده است که این دوران زمان سختی و ابتلائات مختلف بود، از یک سو پدرم را از دست داده بودم و از سوی دیگر گرانی شدید مرا و بستگان را تحت فشار قرار داده بود، عصر جمعه مقداری نان محلی برداشته و پیاده روانه گلپایگان می شدم و در منزل خویشان می ماندم و در طول هفته درس می خواندم و عصر چهارشنبه به سوی گوکد مراجعت می کردم پس از خواندن سطوح بود که آوازه حوزه علمیه اراک و مؤ سس آن مرحوم آیت اللّه العظمی حائری در همه جا طنین افکن شد و ایشان با یک دنیا شور و شوق در اوائل سال ۱۳۳۶ ق که نوزده ساله بود بسوی اراک حرکت کرد. و در مدرسه آقا ضیاء عراقی به فراگرفتن دانش اسلامی پرداخت و پس از فراگیری سطوح عالیه در سال ۱۳۳۷ در درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری مشرف شد. و با مهاجرت مرحوم حائری به قم در سال ۱۳۴۰ ق وانتقال حوزه علمیه بدین شهر ودعوت مخصوص استاد از شاگرد سخت کوش خود، ایشان به قم مشرف شده و در مدرسه فیضیه ساکن می شود.استاد: با مشاهده نبوغ و استعداد و فهم و هوش شاگرد تیزبین خود بدو بسیار علاقه مند شده واو را جزو حواریین اصحاب خود قرار داده و توجه مخصوص به او نشان می دهد.

خطیب شهیر مرحوم حجت الاسلام والمسلمین آقای انصاریقدس‌سره فرموده بودند: زمانی اراکی ها آمده بودند و از مرحوم آقای حائری درخواست می کردند که آیت اللّه گلپایگانی را برای اداره امور دینی و تاءسیس حوزه علمیه به اراک اعزام نمایند، اما در جوابشان فرموده بود: من می خواهم او را آقای دنیا کنم شما می خواهید او را آقای اراکش کنید؟

آقا خود می فرمود: ایامی که در حجره بودم کسالتی پیدا کردم مرحوم حاج شیخ از منزل خودشان جوشانده درست کرده و برای من در حجره آوردند و برای من بیش از دیگران شهریه می دادند.آیت اللّه آقای حاج شیخ مرتضی اردکانی (صاحب غنیه الطالب فی شرح المکاسب ) نقل کردند که مرحوم حاج شیخ با پدرم آشنائی کامل داشت و به همین جهت با من نیز لطف داشتند روزی در حضورشان بودم که دو سید جوان وارد شدند و آقا نسبت به آن دو سید بسیار احترام نمود وقتی آن دو رفتند از ایشان پرسیدم :

اینها چه کسانی بودند؟ فرمودند اینها دو نفر مجتهد عادل می باشند، یکی آقا سید احمد خوانساری و دیگری آقا سید محمد رضا گلپایگانی می باشد.

کوشش در امر تحصیل و شدت علاقه استاد باعث شد که وی را جزو اصحاب استفتاء خود قرار دهد...

معظم له در سفر چند ماهه خویش به نجف اشرف در درسهای اساتید بزرگ نجف شرکت کرده و استفاده ها کرد و در همین مدت کوتاه مورد علاقه اساتید نجف قرار گرفته و توجه همه را به خود جلب کرده بود به طوری که مرحوم اصفهانی به مرحوم حاج میرزا مهدی بروجردی گفته بود: این آقا از نوابغ فقه است و از ایشان خواسته بود که در وسیله النجاه نظر افکند و مواردی که نیاز به اصلاح دارد تذکر دهد. و این اوج مقام علمی ایشان را می رساند. در این سفر بود که معظم له مورد عنایت و توجه حضرت امیر المؤ منین علیعليه‌السلام قرار

گرفت(۲۵) .

آیت اللّه بروجردی غرق در مطالعه

آیت اللّه بروجردیقدس‌سره گفت : یک شب درباره یکی از مسائل علم اصول ترتب فکر می کردم و می نوشتم چنان سرگرم مطالعه و فکر نوشتن بودم که رنج بی خوابی را ملتفت نبودم یک مرتبه صدای مؤ ذن به گوشم رسید، متوجه شدم که هوا روشن می شود و من از آغاز تا پایان شب سرگرم کار بودم(۲۶)

در زندگانی پاستور دانشمند بزرگ فرانسوی می خوانیم که شعار او در زندگی کار بود، گاهی چنان سرگرم کار می شد که سر و صدای بیرون آزمایشگاه را نمی شنید، حتی هنگامی که قوای مهاجم آلمان شهر پاریس را محاصره کردند و غریو توپها در آن کشور محشر بپا کرده بود متوجه نشد.(۲۷)

پدر فخر المحققین

علامه حلیرحمه‌الله یک وقت به قصد استراحت چند روزی به یکی از ییلاقهای خوش آب و هوا مسافرت کرد پس از برگشتن به وطن مدتی گذشت که فرزند خودش فخرالمحققین را در نماز جماعت نمی دید، از علت آن جویا شد فخر المحققین به پدر گفت : من در عدالت شما شک کرده ام .پرسید چرا؟ جواب داد شما چند روز از عمر خود را برای تفریح و استراحت گذراندی و هیچ خدمتی انجام ندادی

علامه در پاسخ فرمود: اتفاقاً من در این چند روز کتاب تبصره المتعلمین را نوشته ام ، آنوقت فرزند از پدر عذر خواست این کتاب یکی از مهمترین متون فقهی است که دارای هشت هزار مسئله می باشد.(۲۸)

تاءلیف کتاب عبقات واجب تر است

مرحوم (میر حامد حسین هندی ) را به تشییع جنازه فرزندش دعوت می کنند می فرماید: تاءلیف کتاب (عبقات الانوار) واجب تر از تشییع جنازه فرزند جوانم می باشد، من فرصت این کار را ندارم شما از طرف من بروید و وسائل کفن و دفن و سوگواری جوانم را فراهم کنید و مرا با تاءلیف کتاب خود تنها بگذارید تا حقانیت علی مرتضیعليه‌السلام را از سخنان اهل سنت ثابت کنم(۲۹)

تاءلیف کتاب در کنار نعش جوان خود

مرحوم صاحب جواهر در شب وفات فرزندش در کنار نعش جوانش پس از خواندن مقداری قرآن به مطالعه و نوشتن کتاب جواهر پرداخت و نوشت ثواب این چند صفحه کتاب را هدیه روح او کردم.(۳۰)

حجت الاسلام آخوند ملا قربانعلی زنجانی

عالم ربانی مرحوم ملا قربانعلی زنجانی در تمام ۲۴ ساعت از شبانه روز جز دو ساعت نمی خوابیده اند و خود آن فقید سعید می فرمود:

برای من ایام تعطیل مفهومی نداشت و درباره استراحتشان می فرمودند: بادیه یا دیگ منفذداری را در حالی که پیه سوزی زیرش قرار می دادم و در مقابل خود قرار می دادم ، و مدت خواب من اختصاص به دقایق یا ساعتی داشت که آن ظرف گرم گردد و مرا از خواب بیدار سازد که باز مطالعه ام آغاز شود. ایام تحصیل نجف روزهای تعطیل را جائی نرفته و در مدرسه می ماندم ، پیش از رسیدن روز تحصیل در طول هفته ضمن درس و بحثی که داشتم مواظب طلاب بودم و دقت می کردم که آنان چه کتابی و کدام قسمت آن را درس می گیرند؟ آنگاه روزهای تعطیل همان قسمتها را بدقت مرور می کردم تا اگر در روزهای تحصیل اشکال یا سؤ الی از من شد در جواب عاجز نمانم .واین تلاش و کوشش در حالی بود که به نوشته مرحوم شیخ الاسلام زنجانی ، وضع آخوند از حیث معاش در نهایت سختی بود و تنها به وجه اندکی که از سوی بستگان او می رسید اکتفا می کرد. و خود آن مرحوم می فرمودند: در غربت سالیان درازی در نهایت تنگدستی تحصیل می کردم و از خیلی چیزها محروم بودم، شبی در ایام زمستان مشغول مطالعه بودم که دیدم از طبقه دوم مدرسه پوست هندوانه ای توسط برخی از طلاب به صحن مدرسه پرتاب می شود و پوست هندوانه را برداشته می شوید و به دندان می کشد تا به نفس خود پاسخ گفته باشد.

با این همه رنج فقر و بی چیزی قادر نبود کمترین خللی در عزم استوار وی که پیمودن راه دشوار اجتهاد بود بیفکند.

آن مرحوم همانگونه که در (تحصیل علم ) گرم و پرکار بوده در (تزکیه نفس و روح ) و (سلوک معنوی ) نیز کوشش بسیار داشت

اصولاً دقت در زندگی حجت الاسلام نشان می دهد که وی در هر جبهه ای از جبهات نظری و عملی که وارد می شده تلاش و پشتکاری شگرف همراه با شهامت و شجاعتی شگفت از خود نشان می داد.

فی المثل در عصر پرآشوب مشروطه که به تعبیر شیخ شهید، کودکان را جوان و جوانان را پیر می ساخت ، از انجام تکلیف شرعی که حکم استقبال از مرگ را داشت ، باز نایستاد و شهر زنجان و حومه شاهد مبارزات سخت آن فقیه استوار و دوراندیش بود به یمن همین همت بود که منطقه حساس زنجان را در کشاکش سخت مشروطه دست کم تا سقوط پایتخت از رخنه آنچه که به زیان اسلام و ایران می انگاشت حفظ کرد.

در باب لزوم جدیت طلاب به تحصیل علوم تا مقام عالی اجتهاد و ضرورت یاری دیگران به آنان در رساله عملیه خود فرموده اند:

بدان که اجتهاد در این زمان ظاهراً واجب عینی شده به جهت اینکه اینقدر مجتهد نیست در این زمان که کفایت مردم کند...

پس اکثر طلاب که در خودشان صلاحیت استعداد را می دانند لازم است که مسامحه در تحصیل ننمایند و بلکه بر دیگران از غیر مشتغلین هم لازم است که اعانت آنها نمایند در تحصیل علم که آنها هستند حافظ دین و مروج شریعت(۳۱)

آیت اللّه حاج شیخ یحیی طارمی

آیت اللّه فقید حاج شیخ یحیی طارمی که از مریدان مرحوم آخوند ملا قربانعلی زنجانی بود پس از مراجعت از نجف اشرف علاوه بر ترویج دین و اقامه نماز جماعت و وعظ، زندگی خود را با اجاره کردن باغ و کسب در بازار سپری می ساخته و گویا در کنار درب مسجد سید، مغازه ای کوچک عطاری نیز داشته و اکثراً با کلاه معمولی و بدون عمامه در پشت ترازو می نشسته است

عده ای از مریدان هر چه اصرار به برچیدن مغازه می کنند قبول نمی کند و می گوید: من با خدای خود عهد کرده ام که روزی خود را از راه کسب تاءمین کنم و هر کس نمی خواهد در نماز به من اقتدا کند اختیار دارد. مریدان این مسئله را به عرض آخوند می رسانند و می گویند که : مطابق شئون فلانی نیست که در پشت ترازو می نشیند و یا در قپانداریها می رود و میوه می فروشد.

آخوند مرحوم می فرماید: عجب تقاضائی است من به کسی که می خواهد ترازوی صحیح بکشد بگویم از این عمل صحیح خود دست بردار، نعوذ باللّه نه تنها چنین کاری نمی کنم بلکه او را تشویق هم می کنم

آن مرحوم بعدها نیز تا آخر عمر به کسب و فلاحت و گله داری در قریه آب بر طارم علیا ادامه می دهد و شخصاً درمزارع کار می کرده و امرار معاش می نماید و تبه ترویج دین نیز مشغول می گردد.او که در سال ۱۲۹۵ هجری در نجف متولد شده بود در ۵۷ سالگی یعنی در دوازده ماه شوال ۱۳۵۲ هجری در زنجان دار فانی را وداع می گوید و هنوز که هنوز است در اکثر مساجد مردم او را با سلام ، و صلوات و فاتحه یاد می کنند.(۳۲)

عالم باید ادیبانه سخن گوید

خالد بن صفوان که در بلاغت شهرت دارد بر بلال بن ابی برده که قاضی بصره بود وارد می شد و برای او حدیث می گفت ، ولی در سخن گفتن غلط زیاد داشت ، یک روز بلال به او گفت : تو سخن از خلفا می گوئی آن وقت مانند زنان سقّا که مردان را آب می دهند عبارات غلط بکار می بری ؟

خالد از شنیدن این سخن به هوش آمده و از آن پس در مسجد برای یادگرفتن علم حاضر می شد و آنقدر کوشش کرد در یادگرفتن قواعد عربیت که رسید در این علم به جائی که در فصاحت شهرت یافت.(۳۳)

حاج ملا هادی سبزواری

گویند: (حاج ملا هادی ) سبزواری در ایّام سیر و سلوک خود به کرمان رفت و بدون آنکه کسی او را بشناسد وارد مدرسه ای شد. از متوّلی مدرسه درخواست حجره نمود متولّی که حاجی را نمی شناخت ، گفت : آیا طلبه هستی ؟ حاجی در جواب گفت : نه متولّی گفت : ما حجره را به طلبه می دهیم بالا خره متولّی را راضی کرد که در گوشه حجره او استراحت نماید.

بشرط آنکه در کارهای مدرسه به خادم کمک نماید حکیم سبزواری گاه گاهی هم در مباحثه طلبه ها شرکت می کرد تا پس از چندی با دختر همان خادم مدرسه ازدواج نمود و بعد از چند سالی با زن و بچه به سبزوار برگشت و سالها گذشت که شهرت حاجی روز به روز زیادتر گردید و از اطراف برای تحصیل حکمت و فلسفه به سبزوار هجوم آوردند، طلاّب کرمانی به درس حکیم حاضر شدند و در مدرسه منتظر حکیم بودند که حکیم تشریف آورده منبر رفت و مشغول درس شدند طلاّب کرمانی که او را دیدند فهمیدند که او همان داماد خادم مدرسه کرمان است از آن که او را در آن مدّت مدید نشناخته و از مقام علمی او بی خبر بوده اند متاءثر شده با هم بلند بلند حرف می زدند به طوری که حواس سایر طلاّب را پراکنده ساختند.

پس از آنکه درس تمام شد و استاد از مدرسه تشریف برد، طلاب سبزوار به طلاّب کرمان اعتراض کردند، طلاّب کرمانی داستان را از اوّل نقل کردند همه دانستند که آن حکیم بزرگوار مدّتی را در حالت گمنامی سپری کرده است(۳۴).

شیخ اعظم انصاری ، در جستجوی علم

نامش (مرتضی انصاری ) پدرش (شیخ محمد امین )، مجتهد؛ مادرش (حئون ) دانشمند؛ جدش (شیخ یعقوب انصاری )، علاّمه ؛ عمّش شیخ (حسین انصاری )، عالم و فاضل ؛ زمان ولادتش ۱۸ ذیحجّه ۱۲۱۴ قمری در شهر دزفول ، در سن پنج سالگی قرآن را کاملاً آموخته ، سپس علوم دیگر را با سرعت فرا گرفته و در هر کدام استادی زبر دست و دارای قوه استنباط می گردد.

هیجده سال داشت که همراه پدرش عازم کربلا گردید که از حوزه قدرتمندی برخوردار گردد و از وجود پر بار اساتیدی مانند (آیه الله وحید بهبهانی ) و (شیخ یوسف بحرانی ) وصاحب ریاض وامثال آنان بهره جست در آن روز زعیم حوزه علمیّه کربلا فقیه بزرگوار (سیّد محمد مجاهد)رضي‌الله‌عنه بود.

شیخ مرتضی و پدرش میهمان سید مجاهد شدند. در اولین روز ورودشان با جلسه درس خارج سید مصادف شدند. پدر شیخ مرتضی به دعوت سید مجاهد در صدر مجلس درس نشست و خود شیخ به اقتضای سنّ کمش در انتهای مجلس نشست ، پس از خوش آمد گوئی ، سید مشغول درس شد.

درباره حرمت نماز جمعه در زمان غیبت (امام زمان )عليه‌السلام بحث طولانی کردند و در آخر به حرمت نماز جمعه قائل شدند پس از تمام شدن حرفهای سیّد، شیخ با کمال متانت و آرام عرض کرد: حضرت آقا ادلّه در اینجا افاده وجوب می کند نه حرمت ! وفوراً شروع کرد به اقامه دلیل و برهان برای وجوب نماز جمعه در عصر غیبت امام زمانعليه‌السلام .

جالب آنکه سید مجاهد که قائل به حرمت شده بود تنظر شیخ را پسندیده و از راءی خود برگشت وقائل به وجوب شد. ناگهان شیخ نظر خود را عوض کرد وادلّه محکمتر از اول اقامه کرد دالّ بر حرمت نماز جمعه ، به طوری که سیّد و حاضرین همه متحیّر ماندند و جوّ جلسه عوض شد و همه سرها را بطرف شیخ کج کردند. سیّد مجاهد پس از لحظه های چند به حال طبیعی برگشت پرسید: این جوان کیست که این گونه برمبانی فقه واصول مسلّط است ؟

پدر شیخ فرمود: فرزندم مرتضی است سید مجاهد فرمود: چشمت روشن ای شیخ محمد امین در چهره تابناک فرزندت تابندگی عجیبی را می بینم که در آینده اُفق حوزه های علمیّه شیعه بدان منوّر است ، پدر شیخ این در خواست را پذیرفته خود تنها برگشت

شیخ با آن استعدادی که داشت شب و روز در خدمت سید مجاهد بود و هم در محضر شریف العلماء با جدیّت مشغول تحصیل علم شد.(۳۵)

نوشتن تفسیر قرآن در میدان جنگ

حضرت (آیه الله شیخ محمد علی اراکی )؛ در وصف مرحوم (آقا نورالدّین عراقی )؛ نقل فرموده است :

اهل کشف و کرامت بود، چون خیلی اهل حقیقت بود. وکفی به کرامت او که در جبهه جنگ با آنکه در بالای سرش آلت ناری بود که صدایش گوش فلک را کر می کرد و آتش از آسمان می بارید، و هر آن احتمال داشت توی سینه انسان بنشیند، قلم کاغذ برداشته و تفسیر قرآن نوشت ! هر کس دیگر باشد، در حرف زدن یومیّه اش اشتباه می کند و از حواس پرتی مبتداء و خبر را درست نمی گوید. توی جبهه جنگ چطور می شود حواس انسان جمع باشد، ولی این شخص با کمال دقت کانّه توی اطاق خلوتی نشسته و هیچ کس با او کاری ندارد خودش هست و خودش ، بر می دارد و همچو تفسیری می نویسد (کفی بذلِکَ کرامتا)...

وقتی که ایشان در اراک بود با تمام شهر و مضافاتش اهل سؤ ال و استفتائات از اطراف و اکناف و دهات می آمدند و به ایشان مراجعه می کردند. مرحوم آقا نورالدّین ، در هیچ مساءله ای محتاج به مراجعه به کتاب نبود. این همه استفتاآت که می آوردند، یک دفعه نشد که بگوید: کتاب را بیاورید ببینم ، قلمدان حاضر بود و فوری جواب را می نوشت حاضر جواب بود. آن تفسیری که نوشته ببینید! در آنجا کتاب لغت ، تفسیر و تاریخ هیچ نبود، فقط یک کتاب معالم در پیشش بود که برای پسرش آقا عطاء درس می گفت (معالم ) کجا و تفسیر کجا؟! بهم مربوط نبود. خودش به عقل و محفوظاتش نوشته است

، چه محفوظاتی داشته که این تفسیر را نوشته است !!(۳۶)

کوشش ملا صالح مازندرانی در تحصیل علم

مرحوم (محدث قمی )رحمه‌الله نقل کرده از استادش مرحوم (محدث نوری ) اعلی الله مقامه که گفت : (مولا صالح مازندرانی می گفت : من از جانب خداوند بر طلاب علوم دینیه حجت می باشم به علت این که هیچ طالب علمی چون من فقیر نبود. مدت زمانی بر من گذشت که وسیله روشنایی جز روشنایی چراغ مستراح برای من فراهم نبود. و اما از نظر هوش و حافظه کسی از من کم هوش تر نبود به حدی که وقتی از منزل خود بیرون می رفتم در مراجعت راه منزلم را فراموش می کردم ونیز اسامی فرزندانم را نمی دانستم در سن سی سالگی به تعلیم حروف تهجی شروع کردم در اثر کوشش و جدیت و تلاش فراوان خداوند تبارک و تعالی بر من منت گذارد و به من آنچه خواستم روزی ونصیبم کرد.)(۳۷)

سید هاشم بحرانی و تفاءل او به دیوان امیرعليه‌السلام

آنچه دلالت بر بزرگواری او دارد اشعار دیوان حضرت امیر المؤ منینعليه‌السلام است که در وقت تفاءل گرفتن (ملا محسن فیض ) کاشانی به عزم مهاجرت به سوی او آمد، تفصیل این اجمال وقتی ملا محسن کاشانی که تلمیذ جناب سید ماجد مذکور است شنید که سید موصوف در شیراز تشریف آورده است خواست که برای تحصیل علوم از سید موصوف ، به سوی شیراز سفر کند والد ملا محسن در رخصت دادن او تاءمل کرد آخر کار بنای رخصت و عدم آن بر استخاره قرار یافت و چون قرآن برای استخاره در این باره گشادند این آیه آمد:( وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كَافَّةً ۚ فَلَوْلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَائِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ )

(یعنی چرا به سفر نمی روند از هر فرقه ای از ایشان گروهی برای تحصیل علوم فقه در دین تفقه کنند وبترسانند قوم خود را وقتی که به سوی ایشان مراجعت نمایند، شاید که قوم ایشان از منهیات الهی حذر نمایند.)و آیه ای صریح تر از آیه مذکوره بر این مطلب نیست بعد از آن ملا محسن تفاءل گرفت به دیوان اشعاری که منسوب به امیر المؤ منینعليه‌السلام است ، پس این ابیات برآمد:

تغرب عن الاوطان فی طلب العلی

وسافر ففی الاسفار خمس فوائد

تفرج هم واکتساب معیشه

وعلم وآداب و صحبه ماجد

یعنی : غربت اختیار کن از وطن برای طلب مدارج عالیه و سفر کن زیرا که در سفرها پنج فایده است : ۱ گشایش اندوه ۲ کسب معاش ۳ تحصیل علم ۴ آداب ۵ و صحبت ماجد که صحبت با بزرگان و بزرگواران است واین ابیات هم به مطلوب مناسبتی بسیار دارند خصوصاً صحبت ماجد که در آخر بیت دوم واقع است پس ملا محسن به سوی شیراز به خدمت جناب سید رسیده تحصیل علوم شرعیه از او نمود چنانچه او در اوایل کتاب (وافی ) گفته است که : من کتب اربعه را از استاد خود سید ماجد بن سید هاشم صادقی بحرانی روایت دارم و آن کسی است که استناد من در علوم شرعیه به سوی اوست و او از شیخ (بهاء الدین عاملی ) روایت داشت.(۳۸)

علاقه شدید میرزای شیرازی به علم

آیت اللّه آقای حاج سید رضی شیرازی فرمودند: میرزا حالش خیلی بد بود معلوم نبود در حال اغماست یا حادثه ای پیش آمده است ؟ از مرحوم آقا میرزا علی (فرزند میرزا) پرسیدند: از کجا معلوم که او در حال اغما است ؟ وی چاره ای اندیشیده و گفت : یک مسئله فقهی عنوان کنید اگر او در حال اغما نباشد جواب می دهد لذا از هم می پرسند: آیا خوردن سوخته های نان جایز است یا نه ؟میرزا جواب می دهد: به نظر می رسد چون از خبائث است خوردنش جایز نباشد.(۴۰)

مرحوم میرزا علاوه بر عنایت کامل به آموزش و پیشرفت شاگردانش توجه آنها را به مسائل عرفی جامعه و معاشرت و برخورد شایسته با مردم جلب می کرد و خصوصیات اجتماعی و عرفی لازم را برای یک دانشمند مذهبی در کنار تخصصهای علمی بیان می کرد و این خصوصیات را در شخصیت شاگردانش بوجود آورده و پرورش می داد.(۴۱)