نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه0%

نامه هاى امام در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

نامه هاى امام در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: دكتر على شيروانى
گروه: مشاهدات: 9432
دانلود: 2527

توضیحات:

نامه هاى امام در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 71 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9432 / دانلود: 2527
اندازه اندازه اندازه
نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٦ - هنگام آغاز نبرد به يارانش مى فرمود:

آموزش تاكتيكهاى نظامى

دشوار نباشد گريختنى كه پس از آن بازگشتى باشد، و يا عقب نشينى اى كه از پى آن حمله اى باشد، حق شمشيرها را ادا كنيد، پهلوى دشمن را به خاك رسانيد، خود را براى وارد كردن نيزه كارى ، و ضربت كارگر شمشير تهييج كنيد. صداها را در سينه حبس كنيد كه بيشتر از هر چيزى سستى را از شما دور مى سازد، سوگند به خدايى كه دانه را شكافته ، و جانداران را آفريده كه اينان اسلام نياوردند، بلكه تسليم شدند و كفر را در درون خود پنهان داشتند و چون ياورانى بر كفر خويش يافتند، آن را آشكار نمودند.

١٧ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى معاوية جوابا عن كتاب منه اليه

و اما طلبك الى الشام فانى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس و اما قولك : ان الحرب قد اكلت العرب الا حشاشات انفس بقيت الا و من اكله الحق فالى الجنة ، و من اكله الباطلب فالى النار (فالنار اولى به) و اما استواؤ نا فى الحرب و الرجال فلست بامضى على الشك منى على اليقن ، و ليس اهل الشام ، باحرص على الدنيا من اهل العراق على الاخرة

و اما قولك : انا بنو عبد مناف ، فكذلك نحن ، و لكن ليس امية كهاشم ولاحرب كعبد المطلب ولا ابوسفيان كابى طالب ، ولا المهاجر كالطليق ، ولا الصريح كاللصيق ، ولا المحق كالمبطل و لا المؤ من كالمدغل ، و لبئس ‍ الخلف خلف يتبع سلفا هوى فى نار جهنم ، وفى ايدينا بعد فضل النبوة التى اذللنا بها العزيز، و نعشنا بها الذليل ، و لما ادخل الله العرب فى دينه افواجا و اسلمت له هذه الامة طوعا و كرها، كنتم ممن دخل فى الدين : اما رغبة و اما رهبة على حين فار (فات اهل السبق ، بسبقهم و ذهب المهاجرون الاولون بفضلهم فلا تجعلن للشيطان فيك نصيبا و لا على نفسك سبيلا و السلام.

١٧ - نامه اى از اوست در پاسخ نامه معاويه (در صحراى صفين ماه ، صفر ٣٧هجرى)

افشاى چهره معاويه

اما (حكومت) شام كه از من خواسته اى من كسى نيستم كه آن چه را ديروز به تو ندادم ، امروز در اختيارت گذارم (٩) اما اين كه گفتى جنگ عرب را به كام خود فرو برده ، و از او جز نيمه جانى باقى نماندهبدان كسى كه در راه حق جان دهد، به سوى بهشت ، مى رود، و كسى كه در راه باطل كشته شود، به سمت آتش مى رود. اما اين كه گفتى ما در جنگ و نفرات جنگى برابريم چنين نيست ، كه تو در شك و من بر يقين گام مى زنم ، و اهل شام بر دنيا آن اندازه حريص نيستند كه اهل عراق به آخرت

اما اين كه گفتى ما فرزندان عبد منافيم ما نيز چنين هستيم ، لكن نه اميه چون هاشم است و نه حرب مانند عبدالمطلب ابوسفيان كجا و ابوطالب كجا؟ مهاجر در راه خدا كجا و اسير آزاده شده (١٠) كجا؟ نه اهل حق مانند اهل باطل است و نه مؤ من مانند مفسد. چه بد فرزندى است آن كه پيرو پدرى است كه در آتش دوزخ سرنگون گشته است

از اين گذشته ، ما را فضيلت نبوت است كه با آن عزيز را ذليل و ذليل را بلند مرتبه ساختيم آنگاه كه خداوند عرب را گروه گروه به دين خود وارد كرد، و اين امت از روى رضا، به اجبار اسلام آورد، شما از آن كسان بوديد كه با به خاطر رغبت به دنيا و يا از بيم جان اسلام آورديد، و آن هنگامى بود كه پيشى گرفتگان به اسلام به سبب پيشى گرفتنشان رستگار شده بودند، و مهاجران نخستين بهره خود را از فضيلت برده بودند. پس براى شيطان در وجود خويش نصيبى قرار مده ، و او را بر خود مسلط نساز و السلام

١٨ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى عبدالله بن عباس و هو عامله على البصرة

و اعلم ان البصرة مهبط ابليس و مغرس الفتن ، فحادث اهلها بالاحسان اليهم ، و احلل عقدة الخوف عن قلوبهم

و قد بلغنى تنمرك لبنى تميم ، و غلظتك عليهم ، و ان بنى تميم ، لم يغب لهم نجم الا طلع لهم آخر و انهم لم يسبقوا بوغم فى جاهلية و لا اسلام و ان لهم بنا رحما ماسة ، و قرابة خاصة ، نحن ماءجورون على صلتها، و ماءزورون على قطعتها، فاربع ابا العباس ، رحمك الله فيما جرى على لسانك ويدك من حيو و شر! فانا شريكان فى ذلك و كن عند صالح ظنى بك ولايفيلن راءيى فيك و السلام.

١٨ - نامه اى از اوست به عبدالله پسر عباس ، كارگزار امام در بصره (درسال ٣٦ هجرى پس از جنگ جمل)

روش برخورد با مردم

بدان كه بصره جايگاه فرود شيطان و كشتگاه فتنه هاست پس مردمش را به احسان دل خوش ساز، و گره ترس را از دل هايشان بگشا.به من خبر رسيده كه با بنى تميم درشتى كرده اى و بر آنان سخت گرفته اى حال آن كه از بنى تميم ستاره اى غروب نكرد، جز آن كه ستاره اى ديگر در ميانشان طلوع كرد. در جاهليت و اسلام كسى در كينه جويى بر آنان پيشى نگرفته اينان را با ما پيوند خويشاوندى شديد و قرابتى خاص است كه اگر آن را پاس داريم ، پاداش گيريم ، و اگر پاس نداريم ، موآخذه شويم اى ابالعباس ، خدايت رحمت كند؛ در آن چه از نيكى و بدى بر دست و زبانت جارى مى شود، مدارا نما، كه ما هر دو در آن شريكيم ، چنان كن كه گمان نيك من به تو همچنان باقى باشد، و كارى مكن كه نظرم درباره تو بگردد. والسلام

١٩ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى بعض عماله

اما بعد فان دهاقين اهل بلدك شكوا منك غلظة و قسوة و احتقارا و جفوة و نظرت فلم ارهم اهلا لان يدنوا لشركهم ، و لا ان يقصوا ويجفوا لعهدهم فالبس لهم جلبابا من اللين تشوبه ، بطرف من الشدة و داول لهم بين القسوة و الراءفة ، و امزج لهم بين التقريب و الادناء و الابعاد و الاقصاء ان شاء الله.

١٩ - نامه اى از اوست به يكى از كارگزارانش (به نام عمر بن ابى كه فرماندارفارس ايران بود)

پرهيز از بدرفتارى با مردم

اما بعد. دهقانان شهر تو، از رفتار خشن و سخت دلى تو شكايت كرده اند كه آنان را خوار شمرده و بر آنان ستم كرده اى نگريستم و ديدم كه چون مشرك اند سزاوار آن نيستند كه به خود نزديكشان سازى ، و چون با ما پيمان بسته اند نشايد كه آنان را دور سازى يا برايشان جفا نمايى پس براى آنان جامه اى از مدارا، تواءم با اندكى درشتى بر تن كن و با آنان رفتارى آميخته از نرمى و شدت داشته باش ، گاهى آنان را به خود نزديك ساز و گاهى از خود دور دار، اگر خدا خواهد.

٢٠ - و من كتاب لهعليه‌السلام اى زياد بن ابيه و هو خليفة عامله عبدالله بن

عباسعلى البصرة و عبدالله عامل اميرالمؤ منين يومئذ عليها وعلى كور الاهواز و فارس و كرمان وغيرها:و انى اقسم بالله قسما صادقا، لئن بلغنى انك خنت من فى ء المسلمين شيئا صغيرا او كبيرا لاشدن عليك شدة تدعك قليل الوفر، ثقيل الظهر ضئيل الامر، و السلام.

٢٠ - نامه اى از اوست به زياد ابن ابيه هنگامى كه جانشين عبدالله بن عباس در بصره بود

و عبدالله در آن زمان فرماندار امير مؤ منان در بصره ، نواحى اهواز، فارس و كرمانو... بود.

پرهيز از خيانت در بيت المال

به خدا سوگند مى خورم ، سوگندى راست كه اگر به من خبر رسيد كه در غنائم مسلمانان به اندك و يا بسيار، خيانت كرده اى چنان بر تو سخت گيرم كه تهيدست شوى و هزينه زندگى بر دوشت سنگينى كند و حقير و خوار گردى ! و السلام

٢١ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى زياد ايضا

فادع الاسراف مقتصدا و اذكر فى اليوم غدا و امسك من المال بقدر ضرورتك وقدم الفضل ليوم حاجتك

اترجو ان يعطيك (يؤ تيك) الله اجر المتواضعين و انت عنده من المتكبرين !و تطمع - و انت ممترع فى النعيم ، تمنعه الضعيف و الارملة - ان يوجب لك ثواب المتصدقين ؟ و انما المرء مجزى بما اسلف ، و قادم على ما قدم ، و السلام.

٢١ - نامه اى از اوست به زياد بن ابيه (درسال ٣٦ هجرى)

سفارش به اعتدال و ميانه روى

اسراف را رها كن و ميانه رو باش ، امروز در انديشه فردايت باش از مال به مقدار نيازت نگهدار، و زيادى آن را براى روز نيازمندى خود روانه ساز.

آيا اميد آن دارى كه خداوند ثواب فروتنان رابه تو بخشد در حالى كه تو نزد او از متكبران هستى ؟! آيا در حالى كه غرق در ناز و نعمتى و از كمك به افتادگان و بيوه زنان دريغ ميدارى ، طمع در آن بسته اى كه ثواب صدقه دهندگان را به تو دهند. آدمى را به آنچه پيشاپيش فرستاده اجر دهند، و به آنچه از پيش فرستاده درآيد. والسلام

٢٢ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى عبدالله بن العباس رحمة الله تعالى

و كان عبدالله يقول :ما انتفعت بكلام بعد كلام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، كانتفاعى بهذا الكلام !.

اما بعد فان المرء قد يسره درك ما لم يكن ليفوته ، و يسوءه فوت ما لم يكن ليدركه فليكن سرورك بما نلت من آخرتك وليكن اسفك على ما فاتك منها و مانلت من دنياك فلا تكثر به فرحا و ما فاتك منها فلا تاءس عليه جزعا وليكن همك فيما بعد الموت.

٢٢ - نامه اى از اوست به عبدالله بن عباس

(فرماندار بصره در سال ٣٦ هجرى) ابن عباس مى گفت : پس از كلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از هيچ سخنى به اندازه اين سخن سود نبردم

سفارش به آخرت گرايى

اما بعد انسان را گمراهى دست يافتن به چيزى كه برايش مقدر بوده شادمان مى كند، و گاه از دست دادن چيزى كه رسيدن به آن برايش مقدر نبوده اندوهگين مى سازد پس بايد به خاطر آن آنچه از آخرت به آن رسيده اى شادمانى كنى ، و به خاطر آنچه از آخرت از دست داده اى اندوهگين شوى ، به آنچه از دنيا به آن مى رسى چندان شادى مكن ، و به آنچه از دنيا از دست مى دهى ، چندان غمگين مشو و بايد تلاشت براى پس از مرگ باشد.

٢٣ - و من كلام لهعليه‌السلام قبيل موته

على سبيل الوصية لما ضربه ابن ملجم لعنة الله وصيتى لكم : ان لاتشركوا بالله شيئا؛ و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فصلا تضيعوا سنته اقيموا هذين العمودين ، و اوقدوا هذين المصباحين و خلاكم ذم !

انا بالاءمس صاحبكم ، واليوم عبرة لكم و غدا مفارقكم ان ابق فانا ولى دمى و ان افن فالفناء ميعادى ، و ان اعف فالعفولى قربة و هو لكم حسنة ، فاعفوا:الا تحبون ان يغفر الله لكم.

و الله ما فجاءنى من الموت وارد كرهته ، ولاطالع انكرته ؛ و ما كنت الا كقارب ورد، وطالب وجد؛و ما عند الله خير للابرار.

اقول : و قد مضى بعض هذا الكلام فيما تقدم من الخطب الا ان فيه هاهنا زيادة اوجبت تكريره.

٢٣ - سخنى از اوست آن را اندكى پيش از مرگش به عنوان وصيت فرمود،

پس از آنكه ابن ملجم - لعنت خدا بر او باد - وى را ضربت زد.

پندهاى جاويدان

شما را سفارش مى كنم كه چيزى را شريك خدا نسازيد، و سنت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ضايع نكيند. اين دو ستون را بر پا داريد، و اين دو چراغ را همواره روشن نگاه داريد كه در اين صورت هرگز سرزنش بر شما نباشد.

من ديروز همنشين شما بودم ، و امروز براى شما مايه عبرتم ، و فردا از شما جدا مى شوم اگر زنده بمانم خود اختياردار خونم هستم ، و اگر بميرم مرگ وعده گاه من است اگر (قاتل خود را) ببخشم بخشيدن براى من مايه تقرب ، و براى شما نيكى است پس عفو كنيدآيا دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد؟(نور / ٢٢).

به خدا سوگند با مردن چيزى كه آن را ناخوش دارم به سراغم نخواهد آمد و چيزى را كه نشناسم ، بر من پديدار نخواهد شد. بلكه همچون جوينده آب باشم ، كه ناگهان به آب رسيده ، و طالب متاعى كه به آن دست يافته (و آنچه نزد خداست براى نيكان بهتر است) (آل عمران /١٩٨).

مؤ لف : بخشى از از اين كلام پيش از اين (در سخن ١٤٩) گذشت ، اما در اينجا اضافه اى بود كه تكرارش را لازم مى نمود.

٢٤ - و من وصية لهعليه‌السلام بما

يعمل فى امواله كتبها بعد منصرفه من صفينهذا ما امر به عند الله على بن ابيطالب اميرالمؤ منين فى ماله ابتغاء وجه الله ليولجه به الجنة و يعطيه ، به الامنة (الامنية).

منها: فانه يقوم بذلك الحسن بن على ياءكل منه بالمعروف و ينفق منه بالمعروف فان حدث بحسن حدث و حسين حى ، قام بالامر بعده ، و اصدره مصدره

و ان لابنى فاطمة من صدقة على مثل الذى لبنى على و انى انما جعلت القيام بذلك الى ابنى فاطمة ابتغاء وجه الله و قربة الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تكريما لحرمته ، و تشريفا لوصلته

و يشرط على الذى يجعله اليه ان يترك المال على اصوله و ينفق من ثمره حيث امر به و هدى له و الا يبيع من اولاد نخل هذه القرى ودية حتى تشكل ارضها غراسا.

و من كان من امائى - الاتى اطوف عليهن - لها ولد، او هى حامل فتمسك على ولدها و هى من حطه فان مات ولدها و هى حية فهى عتيقة قد افرج عنا الرق ، و حررها العتق

قولهعليه‌السلام فى الوصية :و الا يبيع من نخلها وديةالودية ، الفسيلة و جمعها ودى و قولهعليه‌السلام :حتى تشكل ارضها غراساهو من افصح الكلام و المراد به ان الارض يكثر فيها غراس النخل حتى يراها الناظر على غير تلك الصفة التى عرفها بها فيشكل عليه امرها و يحسبها غيرها.

٢٤ - وصيتى از اوست كه اموالش را چگونه مصرف كنند، آن را پس از بازگشت ازصفين

(در ٢٠ جمادى الاولى سال ٣٧) نوشت

وصيت درباره اموال خود

اين وصيتى است كه بنده خدا، على بن ابيطالب ، اميرمؤ منان اموال خود براى جلب خشنودى خداوند بدان فرمان داده است تا او را به بهشت برد و آسايش و امنيت عطا نمايد.

بخشى از آن وصيت : حسن بن على بن انجام اين وصيت اقدام مى كند، از دارايى من براى خود به گونه اى كه پسنديده است هزينه مى كند، و به گونه اى كه پسنديده است از آن انفاق مى كند. اگر حادثه اى براى حسن پيش ‍ آيد، و حسين زنده باشد، پس از او اين كار را بر عهده مى گيرد، و به وصيتم همچون حسن عمل مى كند.

نصيب دو پسر فاطمه از به جا مانده دارايى على به اندازه ديگر پسران على است و اگر پسران فاطمه را براى اجراى وصيت تعيين كردم ، به خاطر جلب خشنودى خدا، و تقرب به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بزرگداشت حرمت و شرافت خويشاوندى با پيامبر است

لزوم حفظ اموال

با كسى كه اين كار را بر عهده دارد شرط مى كنم كه اصل مال را باقى گذارد و همان گونه كه ماءمور و راهنمايى شده از درآمد، آن انفاق كند، و نهال هاى تازه روئيده آن قريه ها را نفروشد تا به اندازه اى فراوان شوند كه شناختن نخلستان ها براى كسى كه آنها را پيش از اين ديده است ، سخت باشد.

هر يك از كنيزانم كه با او هم بستر بوده ام و از من فرزندى دارد يا باردار است به فرزندش واگذار شود، و جزء سهم او به حساب آيد و اگر در زمان حيات كنيز فرزندش بميرد، وى آزاد مى گردد و نام كنيز از او برداشته مى شود و آزادى (فرزند) او را آزاد مى كند.

در جملهالا يبيع من نخلها و وديةبه معناى نهال خرما است و جمع آنودىاست و به تعبيرحتى تشكل ارضها غراسااز فصيح ترين و نيكوترين سخن هاست مقصود آن است كه در آن قريه ها آن قدر نخل ها زياد شود كه كسى آن را پيشتر ديده اينك آن را به گونه اى ديگر بيابد، و آن چنان امر بر وى مشتبه گردد كه گمان كند زمين ديگرى است

٢٥ - و من وصية لهعليه‌السلام كان يكتبها لمن يستعمله على الصدقات

و انما ذكرنا هنا جملا ليعلم بها انهعليه‌السلام كان يقيم عماد الحق ، و يشرع امثله العدل فى صغير الامور، و كبيرها و دقيقها، و جليلها.

النطلق على تقوى الله وحده لا شريك له و لاتزوعن مسلما، ولاتجتازن (تحتازن) عليه كارها، ولاتاءخذن منه اكثر من حق الله فى ماله ، فاذا قدمت على الحل فانزل بمائهم من غر ان تخالط ابياتهم ثم امض اليهم بالسكينة و الوقار؛ حتى تقوم بينهم فتسلم علهيم ، ولاتختج بالتحية لهم ، ثم تقول : عبادالله ، ارسلنى ، اليكم ولى الله و خليفته لآخذ منكم حق الله فى اموالكم فهل الله فى اموالكم من حق فتؤ دوه الى وليه ؟ فان قال قائل : لا، تراجعه ، و ان انعم لك منعم فانطلق معه من غير ان تخيفه او توعده او تعسفه او ترهقه فخذ ما اعطاك من ذهب او فضصة فان كان له ماشية او ابل فلا تدخلها الا باذنه فان اكثرها له فاذا اتيها فلا تدخل عليها دخول متسلط عليه و الا عنيف به و لاتنفرن بهمية و لاتفزعنه ا، ولا تسوءن صاحبها فيها، و اصدع المال صدعين ثم خيره فاذا اختار فلا تعرضن لما اختاره ، فلا تزال كذلك حتى يبقى ما فيه وفاء لحق الله فى ماله ؛ فاقبض حق الله منه فان استقالك فاءقله ثم اخلطهما ثم اصنع مثل الذى صنعت اولا حتى تاءخذ حق الله فى ماله و لاتاءخذن عودا و لاهرمة و لامكسورة ولامهلوسة ، و لاذات عوار. ولا تاءمنن عليها الا من تثق بدينه ، رافقا بمال المسلمين حتى يوصله الى وليهم فيقسمه بينهم

ولاتوكل بها الا ناصحا شفيقا و امينا حفيظا غير معنف و لامجحف ولاملغب و لامتعب ، ثم ادحر الينا ما اجتمع عندك نصيره حيث امر الله به ، فاذا اخذها امينك فاوعز اليه الا يحول بين ناقة و بين فصيلها و لا يمصر لنبها فيضر ذلك بولدها، ولايجهدنها ركوبا، وليعدل بين صواحبهاتها فى ذلك و بينها و ليرفه على اللاغب وليستاءذن بالنقب و الظالع وليوردها ما تمر به من الغدر، ولايعدل بها عن نبت الارض الى جواد الطرق وليروحها فى الساعات وليمهلها عند النطاف و الاعشاب حتى تاءتينا باذن الله بدنا منقيات غير متعبات ولا مجهودات ، لنقسمها على كتاب الله و سنة نبيهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فان ذلك اعظم لاجرك و اقرب لرشدك انشاء الله.

٢٥ - سفارشى از اوست آن را براى كسى كه ماءمور جمع آورى زكات ميكرد مى نوشت

.ما در اينجا تنها جمله هايى از آن را آورديم ، تا دانسته شود كه آن حضرت همواره ستون حق را برپا مى داشت ، و نشانه هاى عدالت را در امور خرد و كلان ، و كلى و جزئى نمايان مى ساخت

اخلاق اجتماعى كارگزاران اقتصادى

با پرواى خداوندى كه يكتا و بى شريك است ، حركت كن مسلمانى را مترسان و از زمين كسى بدون رضاى او عبور مكن ، و بيش از حقى كه خداوند در مال وى نهاده از او مگير. چون به طايفه اى رسيدى بى آن كه به خانه هايشان روى بر آب آنان فرود آى آگاه با آرامش و وقار به سوى آنان حركت كن تا به ميانشان برسى پس سلامشان كن ، و در تحيت بر ايشان كوتاهى مكن

سپس بگو: بندگان خدا! ولى و خليفه خدا مرا به سوى شما فرستاده تا حق خدا را كه در اموالتان هست از شما بگيرم آيا براى خداوند در دارايى شما حقى هست كه آن را به ولى او بپردازيد؟ پس اگر كسى گفت : نه ديگر، به سراغش مرو. و اگر كسى گفت : آرى ، بى آن كه او را بترسانى ، يا تهديد كنى ، يا به سختى و دشوارى اندازى ، همراه وى برو، و آنچه از طلا و نقره (به عنوان زكات) به تو مى دهد بگير و اگر گاو گوسفند و شتر دارد جز با اجازه صاحبش به ميان رمه مرو، چه بيشتر آنها براى اوست و هنگامى كه به رمه چارپايان ، رسيدى ، مانند، كسى كه خود را بر صاحب آنها مسلط مى داند، و يا مى خواهد بر او سخت بگيرد، بر رمه وارد مشو. چارپايى را رم مده و مترسان ، و صاحبش را در گرفتن آن به سختى مينداز. رمه را دو قسمت كن و مالك را مخير ساز (كه هر كدام را خواست برگزيند) و آنگاه كه برگزيد، ديگر متعرض آنچه برگزيده مشو سپس باقيمانده را دو قسمت كن و مالك را آزاد بگذار (كه هر كدام را خواست برگزيند) و هر دسته را كه برگزيد متعرض آن مشو. اين تقسيم كردن را همچنان ادامه بده تا به اندازه حقى كه خداوند در دارايى او دارد، بماند. آنگاه حق خدا را از او بگير. و اگر خواست اين گونه قسمت كردن را بر هم زند، بپذير و دو دسته را درهم بياميز، و كار تقسيم را دوباره آغاز كن ، تا حق خدا را از دارايى او دريافت كنى حيوان پيرو از پا افتاده و دست و پا شكسته و بيمار و مسلول و معيوب را به عنوان زكات بگير كسى را بر آن اموال امين قرار ده كه به ديندارى او اعتماد دارى ، كسى كه نسبت به اموال مسلمانان درستكار باشد، تا زمانى كه آن را به ولى امر مسلمانان برساند، و او ميان مردم تقسيم كند.

حمايت از حقوق حيوانات

جز خيرخواه مهربان ، و امين حافظ ديگرى را بر چارپايان مگمار، كسى كه بر حيوانات سخت نگيرد، و آن ها را تند نراند، نرنجاند، و خسته نكند، سپس ‍ هر چه گردآوردى زود نزد ما فرست تا آن را در جايى كه خدا فرمان داده ، صرف كنيم

وقتى رمه را امين تو گرفت به او سفارش كن كه شتر را از بچه شير خوارش ‍ جدا نكند، و آن قدر شيرش را ندوشد كه به بچه او زيان رساند، شتران را به سوار شدن ، بر آن ها خسته نكند. در دوشيدن شير و سوارى گرفتن ميان آن شتر و ديگر شترها عدالت ورزد. بايد شتر خسته را استراحت دهد، و شترى را كه پايش آسيب ديده و از حركت ناتوان شده آهسته براند، آنها را بر سر آبگيرهاى كه شترها از آن مى گذرند، وارد نمايد، و از كناره راههاى علف دار براند، نه آن جا كه خشك و عارى از گياه است ساعاتى به آنها استراحت دهد، و در كنار آب هاى كم و گياهان بيابان مهلتشان دهد (براى آن كه آب خورند و علف بچرند) تا به اذن خدا فربه و پر توان ، نزد ما آيند، نه رنجيده ، و خسته و ما آنها را به فرمان كتاب خدا و بر روش پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تقسيم كند، اگر چنين كنى اجر تو بيشتر، و به هدايتت نزديكتر باشد، اگر خدا بخواهد.

٢٦ - و من عهد لهعليه‌السلام الى بعض عماله و قد بعثه على الصدقة

امره بتقوى الله فى سرائر امره و خفيات عمله ، حيث لا شهيد غيره ، ولا وكيل دونه ، و امره الا يعمل بشى ء من طاعة الله فيما ظهره فيخالف الى غيره فيما اسر، و من لم يختلف سره و علانيته و فعله و مقالته فقد ادى الامانة و اخلص العبادة

و امره الا يجبههم و لايعضههم و لايرغب عنه م تفضلا بالامارة (الامانة) عليهم ، فانهم ، الاخوان ، فى الدين ، و الاعوان على استخراج الحقوق

و ان لك فى هذه الصدقة نصيبا مفروضا، و حقا معلونا و شركاء اهل مسكنة و ضعفاء ذوى فاقة و انا موفوك حقك ، فوهم حقوقهم و الا تفعل فانك من اكثر الناس خصوصا يوم القيامة ، و بؤ سى لمن - خصمه عندالهل - الفقراء و المساكين و السائلون و المدفوعون ، و الغارمون و ابن السبيل ! و من استهان ، و بالامانة و رتع فى الخيانة و لم ينزه نفسه و دينه عنه ا فقد احل بنفسه الذل و الخزى فى الدنيا و هو الاخرة اذل و اخزى و ان اعظم الخيانة خيانة الامة ، و افظع الغش غش الائمة ، و السلام.

.٢٦ - عهدنامه اى از اوست به يكى از كارگزاران ، خود (مخنف بن سليم)

هنگامى كه اورا براى گردآورى زكات (به اصفهان) فرستاد

اخلاق كارگزاران مالياتى

او را به پرواى از خدا در امور نهانى و كارهاى پوشيده از نظرها فرمان مى دهم ، آن جا كه جز خدا كسى شاهد و غير او كسى وكيل نيست ، او را فرمان مى دهم كه آشكارا طاعت حق نكند و در نهان غير آن را به جا آورد آن كه نهان و آشكارش و كردار و گفتارش يكى باشد، امانت را ادا كرده ، و عبادت خالصانه به جا آورده

او را فرمان ميدهم كه مردم را نرنجاند، آنان را دروغگو نداند، وبه خاطر اينكه امير آنان است روى از ايشان ، نگرداند، زيرا آنان برادران دينى ، و ياران او در گرفتن حقوق خداوند هستند.

تو را در اين زكات نصيبى ثابت و حقى معلوم است و مسكينان و ناتوانان و بينوايان با تو شريك اند، ما حق تو را به تمامى مى پردازيم ، پس تو نيز حقوق آنان را به طور كامل بپرداز، كه اگر چنين نكنى روز قيامت از كسانى باشى كه بيشترين دشمن و مدعى را خواهى داشت و بدان به حال كسى كه فقيران ، مسكينان گدايان ، ورشكستگان و از راه ماندگان مدعى و دشمن او در درگاه خداوند باشند! آن كه امانت را مهم نشمارد، و در آن خيانت كند و جان و دين خود را از لوث آن پاك نسازد، خود را در دنيا در ذلت و خوارى افكنده ، و در آخرت ذليل تر و خوارتر خواهد بود همانا بزرگ ترين خيانت ، خيانت به مردم و رسواترين دغل كارى ، دغل كارى ، با پيشوايان است والسلام

٢٧ - و من عهد لهعليه‌السلام الى محمد بن ابى بكر -رضي‌الله‌عنه - حين

قلدهمصرفاخفض لهم جناحك ، و الن لهم جانبك ، و ابسط لهم وجهك ، و آس ‍ بينهم فى اللحظة و النظرة حتى لايطمع العظماء فى حيفك لهم ، و لا يياءس ‍ الضعفاء، من عدلك بهم ، فان الله تعالى يسائلكم معشر عباده عن الصغيرة من اعمالكم و الكبيرة و الظاهرة و المستورة فان ، يعذب فانتم ، اظلم و اين يعف فهو اكرم

و اعلموا عباد الله ان المتقين ذهبوا بعاجل ذبهوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة فشاركوا اهل الدنيا فى دنياهم و لم يشاركهم (يشاركوا) اهل الدنيا فى آخرتهم سكنوا الدنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت ، فحفظوا من الدنيا بما حظى به المترفون ، و اخذوا منها ما اخذه الجبابرة المتكبرون ، ثم انقلبوا عنه ا بالزاد المبلغ ؛ و المتجر الرابح (المربح) اصابوا لذة زهد الدنيا فى دنياهم ، و تيقنوا انهم جيران الله غدا فى آخرتهم لاترد لم دعوة ولاينقص ‍ لهم نصيب من لذة

فاحذروا عبادالله الموت و قربه ، و اعدوا له عدته ، فانه ياءتى بامر عظيم ، و خطب جليل ، بخير لايكون معه شرا ابدا، او شر لا يكون معه خير ابدا، فمن اقرب الى الجنة من عاملها! و من اقرب الى النار من عاملها؟ و انتم طرداء الموت ، ان اقمتم له اخذكم و ان فررتم منه ادرككم و هو الزم لكم من ظلمكم الموت معقود، بنواصيكم و الدنيا تطوى من خلفكم ، فاحذروا نارا قعرها بعيد، و حرها شديد، و عذابها، جديد و ان استطعتم ان يشتد خوفكم من الله و ان يحسن ظنكم به فاجمعوا بينهما، فان العبد انما، يكون حسن ظنه بربه على قدر خوفه من ربه ، و ان احسن الناس ظنا بالله اشدهم خوفا لله

و اعلم - يا محمد بن ابى بكر - انى قد وليتك اعظم اجنادى فى نفسى اهل مصر فانت محقوق ان تخالفت على نفسك ، و ان تنافح عن دينك و لولم يكن لك الا ساعة من الدهر، ولاتسحط الله برضا احد، من خلقه ، فان فى الله خلفا من غيره ، و ليس من الله خلف فى غيره

صل الصلاة لوقتها الموقت لها، ولاتعجل وقتها لفراغ ، ولاتؤ خرها عن وقتها الاشتغال و اعلم ان كلى شى من عملك تبع لصلاتك

و منه : فانه لاسواء امام الهدى ، و اما الردى ، و ولى النبى ، و عدوالنبى ، و لقد قال لى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انى لا اخاف على امتى مؤ منا ولا مشركا اما المؤ من فيمنعه الله بايمانه ، و اما المشرك فيقعمه الله بشركه ، ولكنى ولكنى اخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان يقول ، ما تعرفون ، و يفعل ما تنكرون.

٢٧ - عهدنامه اى از اوست به محمد بن ابى بكر رضي‌الله‌عنه وقتى او را (درسال ٣٧ هجرى) حكومت مصر داد

(١١)

اخلاق اجتماعى

با مردم فروتن ، نرمخوى و گشاده روى باش همه را به يك چشم و يكسان بنگر، تا بزرگان بر تو طمع ستم بر ناتوانان نبندد، و ناتوانان از عدالتت نوميد نگردند. زيرا اى بندگان خدا، متعال از كوچك و بزرگ كارهايتان ، و آشكار و نهانتان بازپرسى خواهد كرد، پس اگر عذاب كند، شما ستمكاريد، و اگر ببخشايد، او بزرگوارتر است

اعتدالگرايى زاهدان

بندگان خدا! بدانيد كه پرهيزگاران هم در اين دنيا زودگذر و هم در جهان آينده آخرت سود برند. با اهل دنيا در دنيايشان ، شريك شدند، در حالى كه اهل دنيا در آخرت آنان شريك نشدند. در دنيا در بهترين مسكن ها، سكنى گزيدند، و از بهترين خوراكى ها تناول كردند، از دنيا بهره بردند، آنسان كه اهل نار و نعمت بهره مند شدند، و از آن كامياب گشتند، آن چنان كه جباران خود كامه كامياب شدند، آنگاه باره توشه اى كه آنان را به مقصد رساند، و با تجارتى سود بخش از اين دنيا گذشتند. لذت زهد را در دنيايشان چشيدند، و يقين كردند، كه فردا در آخرت همسايگان خداوندند. دعايشان به اجابت رسد، و نصيبشان از ذلت دنيا كاسته نشود.