نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه30%

نامه هاى امام در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

نامه هاى امام در نهج البلاغه
  • شروع
  • قبلی
  • 71 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10856 / دانلود: 4093
اندازه اندازه اندازه
نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٤٧ - وصيتى از به حسن و حسينعليهما‌السلام وقتى ابن ملجم - لعنة الله عليه – او راضربت زد

پندهاى جاويدان

سفارش مى كنم شما را به تقواى الهى ، و اين كه در طلب دنيا مباشيد، هرچند دنيا شما را طلب كند و بر آنچه از دنيا به دست نياورده ايد و مخوريد سخن حق بگوييد، و براى ثواب كار كنيد. ستمگر را دشمن و ستمديده را ياور باشيد.

شما و همه فرزندان و خاندانم را و هر كه را نوشته ام به او مى رسد به تقواى الهى ، نظم در كارها، و اصلاح ميان ، مسلمانان وصيت مى كنم زيرا از جد شماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرموداصلاح ميان مسلمانان از عموم نماز و روزه بهتر است.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد، در حق يتيمان ، مباد آنان را گاهى سير و گاهى گرسنه بگذاريد، مباد با حضور شما تباه شوند.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد در حق همسايگانتان ، كه سفارش شده ، پيامبرتان هستند، پيوسته درباره آنان سفارش مى كرد به اندازه اى كه پنداشتيم برايشان ميراث معين خواهد نمود.

خدا را، خدا را در نظر آوريد، در حق قرآن ، مباد ديگران در عمل به قرآن از شما پيشى گيرند.

خدا را، خدا را در نظر بگيريد، درباره نماز، كه نماز ستون دين شماست خداست را خدا را در نظر بگيريد درباره خانه پروردگارتان ، آنجا را خالى مگذاريد كه اگر خانه ترك شود از عذاب خدا مهلت نيابيد. خدا را، خدا را، در نظر بگيريد درباره جهاد در راه خدا با اموال و جان و زبانتان بر شما باد پيوند و بخشش به يكديگر، و بپرهيزيد از پشت كردن و بريدن از يكديگر. امر به معروف و نهى از منكر را رها مكنيد، كه بدكاران شما بر شما حكومت يابند، و آنگاه هرچه دعا كنيد به اجابت نرسد.

رعايت عدالت در قصاص

آنگاه فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب نبينم شما را كه در خون مسلمانان فرو افتاديد، و بگوييد:اميرمؤ منان كشته شدبدانيد كه به قصاص خون من فقط قاتلم كشته مى شود. بنگريد هرگاه من از اين ضربت او كشته شدم ، در برابر آن او را تنها يك ضربت بزنيد، و اعضايش را نبريد، كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود:از مثله كردن بپرهيزيد حتى اگر سگ درنده باشد.

٤٨ - و من كتاب لهعليه‌السلام اى معاوية

و ان البغى و الزور يوتغان (يذيعان) المرء فى دينه و دنياه ، و يبديان خلله عند من يعيبه و قدعلمت انك غير مدرك ما قضى فواته ، و قد رام اقوام امر بغير الحق فتاءولوا (فتاءلوا) على الله فاكذبهم فاحذر يوما يغتبط (يغبط) فيه من احمد عاقبة عمله و يندم من امكن الشيطان من قياده فلم يجاذبه

و قد دعوتنا الى حكم القرآن و لست من اهله ، و لسنا اياك اجبنا، ولكنا اجبنا القرآن فى حكمه و السلام.

٤٨ - نامه اى از اوست به معاويه (در ماه صفرسال ٣٨ هجرى در صفين)

اندرز دادن دشمن

ستمكار و دروغگويى آدمى را در دين و دنيايش هلاك مى كند و عيب او را نزد

عيبجويانش آشكار مى سازد. تو مى دانى كه از دست رفته را (= چون عثمان) به دست نخواهى آورد.اقوامى به ناحق قصد كارى كردند، و حكم خدا را به تاءويل بردند، و خداوند نيز آنان را تكذيب كرد بر حذر باش از روزى كه هر كس سرانجام كارش را نيكو نموده شادمان مى گردد، و هر كس ‍ زمامش را به شيطان سپرده وبراى باز ستاندن آن نكوشيده ، پشيمان مى شود.

ما را به حكم قرآن فراخوانده اى در حالى كه اهل قرآن نيستى و ما نيز دعوت تو را نپذيرفتيم ، بلكه به حكم قرآن گردن نهاديم ، و السلام

٤٩ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى معاوية ايضا

اما بعد فان الدنيا مشغلة عن غيرها، و لم يصب صاحباها منها شيئا الا فتحت له حرصا عليها، و لهجا بها، و لن يستغنى صاحبها بما نال فيها عما لم يبلغه ، منها، و من وراء ذلك فراق ما جمع ، و نقض ما ابرم !و لو اعتبرت بما مضى حفظت ما بقى و السلام.

٤٩ - نامه اى از اوست به معاويه

هشدار به معاويه از دنيا پرستى

اما بعد. دنيا آدمى را از ديگر امور باز ميدارد، و به خود مشغول مى سازد. انسان دنيادار به متاعى از دنيا دست نمى يابد جز آنكه آزمندى و شيفتگى اش به آن مى افزايد. آنچه دنيا دار از دنيا به دست آورده و او را از آنچه به دست نياورده بى نياز نمى سازد. و در پى آن ، جدايى است از آنچه فراهم آورده و شكستن چيزى است كه محكم كرده است اگر از گذشته ، اندرزگيرى ، باقى مانده را نگه توانى داشت والسلام

٥٠ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى امرائه على الجيش

من عبدالله على بن ابيطالب اميرالمؤ منين الى اصحاب المسالح :

اما بعد فان حقا على الوالى ان لايغيره ، على رعيته فضل ناله ، و لاطول خص ‍ به و ان يزيدها ما قسم الله له من نعمه دنوا من عباده و عطفا على اخوانه

الا و ان لكم عندى ان لا احتجز دونكم سرا الا فى حرب ، و لا اطوى دونكم امرا الا فى حكم ، و لا اؤ خر لكم حقا عن محله ، و لا اقف به دونه مقطعه ، و ان تكونوا عندى فى الحق سواء، فاذا فعلت ذلك وجبت لله عليكم النعمة ولى عليكم الطاعة ؛ و ان لاتنكصوا عن دعوة ، ولاتفرطوا فى صلاح ، ان تخوضوا المغمرات الى الحق ، فان انتم لم تستقيموا لى على ذلك لم يكن احد اهون على ممن اعوج منكم ، ثم اعظم له العقوبة ، ولايجد عندى فيها رخصة فخذوا من امرائكم ، و اعطوهم من انفسكم ما يصلح الله به امرمكم ، والسلام.

٥٠ - نامه اى از اوست به فرماندهان لشكرها

پرهيز از غرورزدگى در نعمت ها

از بنده خدا على بن ابيطالب اميرمؤ منان ، به مرزبانان اما بعد. بر والى لازم است كه هر گاه امتيازى به دست آورد، يا به نعمتى مخصوص گرديد، رفتارش با رعيت دگرگون نشود، بلكه نعمتى كه خداوند بهره اش ساخته ، او را به بندگان خدا نزديكتر، و به برادرانش مهربان تر گرداند.

مسئوليت هاى رهبرى و نظاميان

آگاه باشيد، حق شما بر من آن است كه جز اسرار جنگ ، چيزى را از شما پنهان نسازم ، و جز در حكم خدا، بدون مشورت با شما كارى نكنم و حقى را كه از آن شماست ، از موردش به تاءخير نيندازم ، و تا آن را به انجام نرسانم ، باز نايستم ، و همه شما نزد من درباره حق مساوى باشيد. و هرگاه چنين كردم نعمت خدا بر شما تثبيت شده بر شما لازم مى شود كه از من اطاعت كنيد، و از دستورم تخلف نكنيد در انجام كارى كه به صلاح شماست كوتاهى نورزيد، و براى رسيدن به حق در امواج سختى ها فرو رويد و اگر شما در آنچه گفتم استوار نباشيد، هيچ كس از شما نزد من خوارتر از كسى كه به راه كج رفته ، نخواهد بود. او را سخت كيفر مى دهم ، و از عقوبتم رهايى نخواهد يافت ، چنين عهدى را از هر كس امير شما باشد، بگيريد، و در آنچه خداوند كارهاى شما را بدان اصلاح مى كند، از ايشان اطاعت كنيد و السلام

٥١ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى عماله على الخراج

من عبدالله على اميرالمؤ منين الى اصحاب الخراج :

اما بعد فان من لم يحذر ماهو صائر اليه لم يقدم لنفسه ما يحرزها. و اعلموا ان ما كلفتم به يسر و ان ثوابه كثير و لو لم يكن فيما نهى الله عنه من البغى و العدوان عقاب يخاف لكان فى ثواب اجتنابه ما لاعذر فى ترك طلبه فانصفوا الناس من انفسكم و اصبروا لحوائجهم فانكم خزان الرعية ، و وكلاء الامة ، و سفراء، الائمة و لاتحشموا (تحسموا) احدا عن حاجته ، و لاتحبسوه عن طلبته ، و لاتبيعن للناس فى الخراج كسوة شتاء و لاصيف ولادابة يعتملون عليها و لاعبدا، و لاتضربن احدا سوطا لمكان درهم ، ولاتمسن مال احد من الناس ، مصل ولامعاهد، الا ان تجدوا فرسا او سلاحا يعدى به على اهل الاسلام ، فانه لاينبغى للمسلم ان يدع ذلك فى ايدى اعداء الاسلام ، فيكون شوكة عليه و لا تدخروا انفسكم نصيحة ولاالجند حسن سيرة ولاالرعية معونة ولا دين الله قوة ، و ابلوا فى سبيل الله ما استوجب عليكم ، فان الله سبحانه ، قد اصطنع عندنا و عندكم ، ان نشكره ، بجهدنا و ان ننصره بما بلغت قوتنا و لاقوة الا بالله العلى العظيم.

٥١ - نامه اى از اوست به ماءموران جمع آورى ماليات

اخلاق اجتماعى كارگزاران اقتصادى

از بنده خدا على اميرمؤ منان به ماءموران جمع ماليات :

اما بعد، هر كسى از قيامتى كه به سوى آن خواهد رفت نترسد، چيزى كه در آن روز از عذاب نگاهش دارد، براى خود پيش نفرستد.

آگاه باشيد تكليفى كه بر عهده شماست آسان (يا: اندك) است و پاداش آن فراوان است اگر در ستم و دشمنى كه خداوند شما را از آن بازداشته ، عقابى نبود، كه مردم از آن بترسند، ترك آن ها به اندازه اى ثواب دارد كه در ترك آن بهانه اى براى كسى نباشد. پس ميان خود و مردم با انصاف باشيد، و براى انجام نيازهايشان شكيبايى بورزيد، كه شما خزانه داران رعيت ، و وكيلان امت و سفيران پيشوايان ، هستيد. هيچ كس را به سبب نيازمنديش ‍ مرنجانيد، و از خواسته اش بازنداريد. براى گرفتن ماليات جامه تابستانى و زمستانى مردم و يا چارپايى كه با آن كار مى كنند يا بنده آنها (و امثال آن از اثاث ضرورى زندگى مردم) را مفروشيد. براى گرفتن درهمى كسى را تازيانه مزنيد و به اموال هيچ كس ، چه مسلمان نمازگزار و چه ذمى دست نزنيد، مگر اسب و سلاحى نزد آنان بيابيد، كه با آن بر مسلمانان تجاوز كنند، زيرا شايسته مسلمان نيست كه اسب و سلاح را در دست دشمنان اسلام واگذارد تا سبب نيرومندى آنان عليه اسلام شود. از خيرخواهى براى خويش دريغ مداريد، و از خوشرفتارى با سپاهيان ، و يارى ، رساندن به رعيت و تقويت دين باز مايستيد. آنچه در راه خدا بر شما واجب است به جاى آوريد، زيرا خداى سبحان از ما و شما خواسته كه تا مى توانيم سپاسش گوييم ، و با تمام نيرويمان ياريش دهيم ، هيچ نيرويى جز از جانب خداى بزرگ نيست

٥٢ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى امر البلاد فى معنى الصلاة

اما بعد فصلوا بالناس الظهر حتى تفى ء الشمس من مربض العنر، و صلوا بهم العصر و الشمس بيضاء حية فى عضو من النهار حين يسار فيها فرسخان و صلوا بهم المغرب حين يفطر الصائم و بدفع الحاج الى منى ، و صلوا بهم العشاء حين يتوارى الشفق الى ثلث الليل و صلوا بهم الغداة و الرجل يعرف وجه صاحبه ، و صلوا بهم صلاة اضعفهم ولاتكونوا فتانين.

٥٢ - نامه اى از اوست به فرمانداران شهرها درباره اوقات نماز

وقت نمازهاى يوميه

اما بعد. نماز ظهر را با مردم بخوانيد تا وقتى كه سايه خورشيد به اندازه ديوار آغل بزها بالا آمده باشد. و نماز عصر را زمانى با مردم بخوانيد كه خورشيد سفيد و با جلوه زنده ودر قسمتى از روز است كه در آن مدت دو فرسنگ راه توان پيمود. نماز مغرب را هنگامى با مردم بخوانيد كه روزه دار، مى گشايد و حاجى روانه منا مى شود نماز عشا را از وقتى كه سرخى پنهان مى شود تا يك سوم از شب با مردم بخوانيد. نماز صبح را زمانى بخوانيد كه شخص مى تواند چهره دوستش را بشناسند. نماز را در حد توان ضعيف ترين مردم به جا آوريد. و آنان را (با طول دادن بيش از اندازه نماز) در فتنه ميندازيد.

٥٣ - و من كتاب لهعليه‌السلام كتبه للاشتر النخى ، لما ولاه على مصر و اعمالها

حيناضطرب امر اميرها محمد بن ابى بكر و هو اطول عهد كتبه و اجمعه للمحاسنبسم الله الرحمن الرحيم

هذا ما امر به عبدالله على اميرالمؤ منين ، مالك بن الحارث الاشتر فى عهده اليه ، حين ولاه مصر: جباية ، خراجها، و جهاد عدوها، و استصلاح اهلها، و عمارة بلادها.

امره بتقوى الله ، و ايثار طاعته ، و اتباع ما امر به فى كتابه : من فرائضه و سننه التى لايسعد احد الا باتباعها، و لايشقى الا مع جحودها و اضاعتها و ان ينصر الله سبحانه بقلبه و يده و لسانه ؛ فانه ، جل اسمه ، قد تكفل بنصر من نصره ، و اعزاز من اعزه

و امره ان يكسر نفسه من الشهوات و يزعها عند الجمحات فان النفس امارة بالسوء، الا ما رحم الله

ثم اعلم يا مالك ، انى قد وجهتك الى بلاد قد جرت عليها دول قلبك من عدلك و جور، و ان الناس ينظرون من امورك فى مثل ما كنت تنظر فيه من امور الولاة قبلك و يقولون فيك ما كنت تقول فيهم ، و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على السن عباده ، فليكن احب الدنيا اليك ذخيرة العمل الصالح ، فاملك ، هوالك ، و شح بنفسك عما لا يحل لك ، فان الشح بالنفس الانصاف منها فيما احبت او كرهت

و اشعر قلبك الرحمة للرعية و امحبة لهم و اللطف ، بهم ، ولاتكون عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم ، فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق يفرط منهم الزلل و تعرض لهم العلل و يؤ تى على ايديهم فى العمد و الخطاء فاءعطهم من عفوك وصفحك مثل الذى تحب ان يعطيك الله من عفوه وصفحه ، فانك فوقهم ، و والى الامر عليك فوقك و الله فوق من ولاك ! و قد استكفاك امرهم و ابتلاك بهم و لاتنصبن نفسك لحرب الهل فانه لايد لك بنقمته ولاغنى بك عن عفوه و رحمته و لاتندمن على عفو، ولاتبجحن بعقوبة ولاتسرعن الى بادرة وجدت منها مندوحة و لاتقولن انى مؤ مر آم ر فاطاع فان ذلك اذغال فى القلب و منهكة للدين ، و تقرب من الغير و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهة او مخيلة فانظر الى عظم ملك الله فوقك ، و قدرته منك على ما لاتقدر عليه من نفسك ، فان ذلك يطامن اليك من طماحك و يكف عنك من غ ربك و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقبلك !

اياك و مساماة الله فى عظمته و التشبهه به فى جبروته ، فان الله يذل كل جبار و يهين كل مختل

انصف الله و انصف الناس من نفسك و من خاصة اهلك و من لك فيه هوى من رعيتك ، فانك الا تفعل تظلم !و من ظلم عباد الله كان الله خصمه دون عباده ، و من خاصمه الله ادحض حجته ، و كان لله حربا حتى ينزع او يتوب و ليس شى ء ادعى الى تغيير نعمته الله و تعجيل نقمته من اقامة على ظلم ، فان الله سميع دعوة المضطهدين ، وهو للظالمين بالمرصاد.

وليكن احب الامور الكى اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل ، و اجمعها لرضا الرعية فان سخط العامة يجحف برضا الخاصة و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضا العامة

و ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤ ونة فى الرخاة و اقل معونة له فى البلاء و اكره للانصاف و اساءل بالالحاف و اقل شكرا عند الاعطاء، و ابطاء عذرا عند المنع ، و اضعف صبرا عند ملمات الدهر من ااهل الخاصة و انما عماد الدين و جماع المسلمين ، و العدة للاعداء العامة من الامة ؛ فليكن صغوك لهم و ميلك معهم

وليكن ابعد رعيتك منك و اشناهم عندك ، اطلبهم لمعائب الناس ؛ فان فى الناس عيوبا، الوالى احق من سترها فلا تكشفن عما غاب عنك منها فانما عليك تطهير ما ظهر لك ، و الله يحكم على ما غاب عنك فاستر العورة ما استطعت يستر الله منك ما تحب من رعيتك اطلق عن الناس عقدة من كل حقد، و اقطع عنك سبب كل وتر و تغاب عن كل ما لايضح لك و لاتعجلن الى تصديق ساع ، فان الساعى غاش ، و ان تشبه ، بالناصحين

ولاتدخلن فى مشورتك بخيلا، يعدل بك عن الفضل ، و يعدك الفقر، ولاجبانا يضعفك عن الامور و لاحريصا يزين لك الشره بالجور، فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله

ان شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا، و من شركهم فى الاثام فلا يكون لك بطانة ؛ فانهم اعوان الاثمة و اخوان الظلمة و انت واجد منهم خير الخلف ممن له مثل آرائهم و نفاذهم و ليس عليه مثل آصارهم و اوزارهم ممن لم يعاون ظالما على ظلمه ، و لا آثما على اثمه : اولئك اخف عليك مؤ ونة و احسن لك معونة و احنى عليك عطفا، و اقل لغيرك الفا، فاتخذ اولئك خاصة لخلواتك و حفلاتك ثم ليكن آثرهم عندك اقولهم ، بمر الحق لك و اقلهم مساعدة فميا يكون منك مما كره الله لاوليائه واقعا ذلك من هواك حيث وقع

والصق باهل الورع و الصدق ثم رضهم على ان لايطروك ولا يبجحوك بباطل لم تفعله ، فان كثرة الاصراء تحدث الزهو، و تدنى من العزة

و لايكون المحسن و المسى ء عندك بمنزلة سواء، فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان ، و تدريبا لاهل الاساءة على الاساءة !و الزم كلا منهم ما الزم نفسه

و اعلم انه ليس شى ء بادعى الى حسن ظن راع برعيته من احسانه اليهم ، و تخفيفه المؤ ونات عليهم ، و ترك استكراهه اياهم على ما ليس له قبله فليكن منك فى ذلك امر يجتمع لك به حسن الظن برعيتك فان حسن الظن يقطع عنك نصبا طويلا و ان احق من حسن ظنك به لمن حسن بلاؤ ك عنده ، و ان احق من ساء ظنك به لمن ساء بلاؤ ك عنده

ولاتنقض سنة صالحة عمل بها صدور هذه الامة ، واجتمعت بها الالفة ، و صلحت عليها الرعية و لاتحدثن سنة تضر بشى ء من ماضى تلك السنن فيكون الاجر لمن سنها، و الوزر عليك بما نقضت منها.

و اكثر مدارسة العلماء و منافثة الحكماء فى تثبيت ما صلح عليه امر بلادك و اقامة ما استقام به الناس قبلك

و اعلم ان الرعية طبقات لايصلح بعضها الا ببعض و لاغنى ببعضها عن بعض : فمنها جنود الله و منها كتاب العامة و الخاصة و منها قضاة العدل و منها عمال الانصاف والرفق ، و منها اهل الجزية و الخراج من اهل الذمة و مسلمة الناس ، و منها التجار و اهل الصناعات و منها الطبقة السفلى من ذوى الحاجة و المسكنة و كل قد سمى الله له سهمه ، و وضع على حده فريضة فى كتابه او سنة نبيهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عهدا منه عندنا محفوظا.

فالجنود باذن الله ، حصون الرعية وزين الولاة ، وعز الدين ، و سبل الامن و ليس تقوم الرعية الا بهم ثم لاقوام للجنود الا بما يخرج الله لهم من الخراج الذى يقوون به على جهاد عدوهم ، و يعتمدون عليه فيما يصلحهم و يكون من وراء حاجتهم ثم لاقوام لهذين الصنفين الا بالصنف الثالث من القضاة و العمال و الكتاب لما يحكمون من المعاقد، و يجمعون من المنافع و يؤ تمنون عليه من خواص الامور وعواملها، و لاقوام لهم جميعا الا بالتجار و ذوى الصناعات فيما، يجتمعون عليه من مرافقهم ، و يقيومنه من اسواقهم و يكفونهم من الترفق بايديهم ما لايبلغه رفق غيرهم ثم الطبقة السفلى من اهل الحاجة و المسكنة الذين يحق رفدهم و معونتهم و فى الله لكل سعة و لكل على الوالى حق بقدر ما يصلحه ، و ليس يخرج الوالى من حقيقة ما الزمه الله من ذلك الا بالاهتمام و الاستعانة بالله ، و توطين نفسه على لزوم الحق ، و الصبر عليه فيما خف عليه او ثقل

فول من جنودك انصحهم فى نفسك لله و لرسوله و لامامك و انقاهم ، جيبا، و افضلهم حلما: ممن يبطى ء عن الغضب ، و يستريح الى العذر و يراءف بالضعفاء و يبنو على الاقوياء، و ممن لايثره العنف و لايقعد به الضعف ثم الصق بذوى المروءات و الاحساب ، و اهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة ثم اهل النجدة و الشجاعة و السخاة و السماحة ؛ فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف ثم تفقد من امورهم ما يتفقد الولدان من ولدهما و لايتفاقمن فى نفسك شى ء قويتهم به ولا تحقرن لطفا تعاهدتهم به و ان قل ؛ فانه داعية لهم الى بذل النصيحة لك ، وحسن الظن بك ، و لاتدع تفقد لطيف امورهم اتكالا على جسيمها فان لليسر من لطف موضعا ينتفعون به ، و للجسيم موقعا لايستغنون عنه

وليكن آثر رؤ وس جندك عندك من واساهم فى معونته و افضل عليهم من جدته ، بما يسعهم و يسع من وراءهم من خلوف اهليهم حتى يكون همهم هما واحدا فى جهاد العدو؛ فان عطفك ، عليهم يعطف ، قلوبهم عليك ، و ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد و ظهور مودة الرعية ، و انه لاتظهر مودتهم الا بسلامة صدورهم و لاتصح نصيحتهم الا بحيطتهم على ولاة الامور، و قلة استثقال دولهم ، و ترك استبطاء انقطاع مدتهم فافسخ فى آمالهم و واصل فى حسن الثناء عليهم ، و تعديد ما ابلى ذوو البلاء منهم : فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل ان شاء الله

ثم اعرف لكل امرى ء منهم ما ابلى ، و لاتضمن بلاء امرى الى غيره ولاتقصرن به دون غاية بلائه ، ولايدعونك شرف امرى ء الى ان تعظم من بلائه ، ماكان صغيرا، ولاضعة امرى ء الى ان تستصغر من بلائه من كان عظيما.

واردد الى الله و رسوله ما يضعلك من الخطوب و يشتبه عليك من الامور؛ فقد قال الله تعالى لقوم احب ارشادهم : (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ، فان تنازعتم فى شى ء فردوه الى الله و الرسول) فالرد الى الله : الاخذ بمحكم كتابه ، و الرد الى الرسول : الاخذ بسنته الجامعة غير المفرقة

ثم اختر لحلكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ممن لاتضيق به الامور و لاتمحكه الخصوم ، و لايتمادى فى الزلة ولايحصر من الفى ء الى الحق اذا عرفه و لاتشرف نفسه على طمع ، و لايكتفى بادنى فهم دون اقصاه و اوقفهم فى الشبهات و آخذهم بالحجج و اقلهم تبرما بمراجعة الخصم ، و اصبرهم على تكشف الامور و اصرمهم عند اتضح الحكم ممن لايزديه اطراء، و لايستميله اغراء، و اولئك قليل ثم اكثر تعاهد قضائه ، و افسح له فى البذل ما يزيل علته ، و تقل معه ، حاجته الى الناس و اعطه من المنزلة لديك ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك لياءمن بذلك اغتيال الرجال له عندك ، فانظر فى ذلك نظرا بليغا، فان هذا الدين قدكان اسيرا فى ايدى الاشرار يعمل فيه بالهوى ، و تطلب به الدنيا.

ثم انظر فى امور عمالك ، فاستعملهم اختبارا، و لا تولهم محاباة و اثرة فانهما جماع من شعب الجور و الخيانة ، وتوخ منهم اهل التجربة و الحياء من اهل البيوتات الصالحة و القدم فى الاسلام المتقدمة فانهم ، اكرم اخلاقا، و اصح اعرضا، و اقل فى المطامع اشراقا و ابلغ فى عواقب الامور نظرا ثم اسبغ عليهم الارزاق فان ذلك قوة لهم على استطلاح انفسهم و غنى لهم عن تناول ما تحت ايديهم ، و حجة عليهم ان خالفوا امرك او ثلموا امانتك ثم تفقد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصدق ، و الوفاء عليهم ، فان تعاهدك ، فى السر، لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعية و تحفظ من الاعوان ؛ فان احد منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك ، اكتفيت بذلك شاهدا، فبسطت عليه العقبوبة فى بدنه ، و اخذته بما اصاب من عمله ثم نصبته ، بقمام المذلة ، و وسمته بالخيانة و قلدته عار التهمة

و تفقد امر الخراج بما يصلح اهله ، فان فى صلاحه ، و صلاحهم صلاحا لمن سواهم و لاصلاح لمن سواهم ، الا بهم ، لان الناس كلهم عيال على الخراج و اهله وليكن نظرك فى عمارة الارض ابلغ من نظرك فى استجلاب الخراج ، لان ذلك لايدرك الا بالعمارة و من طلب الخراج بغير عمارة اخرب البلاد و اهلك العباد و لم يستقم امره الا قليلا فان شكوا، ثقلا او علة ، او انقطاع شرب ، اوبالة او احالة ارض ، اغتمرها غرق ، او اجحف بها عطش ، خففت عنه م بما ترجوا ان يصلح به امرهم ، ولا يثقلن عليك شى ء خففت عنه م به المؤ ونة عنه م فانه ذخر يعودون به عليك فى عمارة بلادك و تزيين ولايتك مع استجلابك حسن ثنائهم ، و تبجحك اجمامك لهم ، و الثقة منهم بما عودتهم من عدلك عليهم و رفقك بهم فربما حدث من الامور ما اذا عولت فيه عليهم من بعد احتملوه طيبة انفسهم به ؛ فان العمران محتمل ماحملته و انما يؤ تى خراب الارض من اعواز اهلها، وانما يعوز اهلها لاشراف انفس ‍ الولاة على الجمع ، و سوء ظشنهم بالبقاء، و قلة انتفاعهم بالعبر.

ثم انظر فى حال كتابك ، فول على امورك خيرهم ، و اخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اسرارك باجمعهم لوجوه صالح الاخلاق ، ممن لاتبطره الكرامة فيجترى ء بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملا، ولاتقصربه الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك و اصدار جواباتها على الصواب عنك ، فيما ياءخذ و يعطى منك ، ولا يضعف عقدا لك و لايعجز عن اطلاق ما عقد عليك و لايجهل مبلغ قدر نفسه فى الامور، فان الجاهل بقدر نفسه يكون بقدر غيره اجهل ثم لايكن اختيارك اياهم عل فراستك و استنامتك و حسن الظن منك فان ، الرجال يتعرضون لفراسات الولاة بتصنعهم و حسن خدمتهم و ليس وراء ذلك من النصيحة و الامانة شى ء و لكن اختبرهم بما ولوا للصالحين قبلك ، فاعمد، لاحسنهم كان فى العامة اثرا، و اعرفهم بالامانة وجها، فان ذلك دليل على نصيحتك لله و لمن وليت امره و اجعل لراءس كل امر من امورك راءسا منهم لايقهره كبيرها، و لايتشتت عليه كثيرها و مهما كان فى كتابك من عيب فتغابيت عنه الزمنته

ثم استوص بالتجار و ذوى الصناعات و اوص بهم خيرا: المقيم منهم و المضطرب بماله و المترفق ببدنه ، فانهم مواد المنافع ، و اسباب المرافق و جلابها من المباعد و المطارح فى برك و بحرك و سهلك و جبلك وحيث لايلتئم الناس لمواضعها و لايجترءون عليها، فانهم سلم لاتخاف بائقته و صلح لاتخشى غائلته و تفقد امورهم بحضرتك و فى حواشى بلادك و اعلم - مع ذلك - ان فى كثير منهم ضيقا فاحشا، وشحا قبيحا، واحتكارا للمنافع و تحكما فى البياعات و ذلك باب مضرة للعامة و عيب على الولاة فامنع من الاحتكار فان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منع منه ، وليكن البيع بيعا سمحا: بموازين عدل ، و اسعار لا تجحف بالفريقين من البائع و المبتاع ، فمن قارف حكرة بعد نهيك اياه فنكل به ، و عاقبه فى غير اسراف

ثم الله الله فى الطبقة السفلى من الذين لاحيلة لهم ، من المساكين و المحتاجين و اهل البؤ سى و الزمنى ، فان فى هذه الطبقة قانعا و معترا، واحفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم واجعل لهم قسما من بيت مالك ، و قسمامن غلات صوافى الاسلام فى كل بلد فان للاقصى منهم مثل الذى للادنى وكل قد استرعيت حقه د فلا يشغلنك عنه م بطر، فانك لاتعذر بتضييعك التافه لاحكامك الكثير المهم فلا تشخص همك عنه م ولا تصعر خدك لهم ، و تفقد امور من لايصل اليك منهم ، ممن تقتحمه العيون ، و تحقره الرجال ؛ ففرغ لاولئك ثقتك من اهل الخشية و التواضع ، فليرفع اليك امورهم ثم اعمل فيهم بالاغذار الى الله يوم تلقاه ، فان هولاء من بين الرعية احوج الى الانصاف من غيرهم و كل فاعذر الى الله فى تاءدية حقه اليه و تعهد اهل اليتم و ذوى الرقة فى السن ممن لاحيلة له و لاينصب للمساءلة نفسه ، و ذلك على الولاة ثقيل ، والحق كله ثقيل ، و قد يخففه الله على اقوام طلبوا العاقبة فصبروا انفسهم و وثقوا بصدق موعود الله لهم

واجعل لذوى الحاجات منك قسما، تفرغ لهم فيه شخصك ، و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه لله الذى خلقك و تقعد عنه م جندك و اعوانك من احراسك و شرطك حتى يكلمك متكلمهم غير متتعتع فانى سمعت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يقول فى غير موطنلن تقدس امة لايؤ خذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتعثم احتمل الخرق منهم والعى و نح عنه م الضيق والانف ، يبسط الله عليك بذلك اكناف ، رحمته ، و يوجب لك ثواب طاعته و اعط ما اعطيت هنيئا و امنع فى اجمال و اعذار!

ثم امور من امورك لابد لك من مباشرتها: منها اجابة عمالك بما يعيا عنه كتابك و منها اصدار حاجات الناس يوم ورودها عليك بما تخرج به صدور اعوانك و امض لكل يوم عمله فان لكل يوم مافيه

و اجعل لنفسك فيما بينك و بين الله افضل تلك المواقيت و اجزل تلك الاقسام ، و ان كانت كلها لله اذا صلحت فيها النية و سلمت منه الرعية

وليكن فى خاصة ما تخلص به لله دينك : اقامة فرائضه التى هى له خاصة فاعط الله من بدنك فى ليلك و نهارك ، ووف ماتقربت به الى الله من ذلك كاملا غير مثلوم و لامنقوص ، بالغا من بدنك ما بلغ و اذا قمت فى صلاتك للناس ، فلاتكون منفرا و لامضيعا فان فى الناس من به العلة و له الحاجة و قد ساءلت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حين وجهنى الى اليمن كيف اصلى بهم ؟ فقال :صلى بهم كصلاة اضعفهم و كن بالمؤ منين رحيما.

و اما بعد، فلاتطولن احتجابك عن رعيتك فان احتجاب الولاة عن الرعية شعبة من الضيق و قلة علم بالامور؛ و الاحتجاب منهم يقطع عنه م علم ما احتجبوا دونه ، فيصغر عندهم الكبير، و يعظم الصغير، و يقبح الحسن ، و يحسن القبيح ، و يشاب الحق بالبالط و انما الوالى بشر لايعرف ما توارى ، عنه الناس به من الامور، و ليست على الحق سمات تعرف بها ضروب الصدق من الكذب و انما انت احد رجلين : اما امرؤ سخت نفسك بالبذل فى الحق ، ففيما احتجاج من واجب حق تعطيه ، او فعل كريم تشديه ! ا مبتلى بالمنع ، فما اسرع كف الناس عن مساءلتك اذا ايسوا من بذلك ! مع ان اكثر حاجات الناس اليك مما لامؤ ونة فيه عليك ، من شكاة مظلمة او طلب انصاف فى معاملة

ثم ان للوالى خاصة وبطانة فيهم استئثار و تطاول ، و قلة انصاف فى معاملة فاحسم مادة اولئك بقطع اسباب تلك الاحوال

ولاتقطعن لاحد من حاشيتك و حامتك قطيعة ولايطمعن منك فى اعتقاد عقده ، تضر بمن يليها من الناس ، فى شرب او عمل مشترك يحملون مؤ ونته على غيرهم فيكون منهاء ذلك لهم دونك و عيبه عليك فى الدنيا و الاخرة

و الزم الحق من لزمه من القريب و البعيد، و كن فى ذلك صابرا محتسبا واقعا ذلك من قرابتك و خاصتك حيث وقع ، وابتغ عاقبته بما يثقل عليك منه فان مغبة ذلك محمودة

و ان ظنت الرعية بك حيفا فاصحر لهم بعذرك و اعدل عنك ظنونهم باصحارك فان فى ذلك رياضة منك لنفسك و رفقا برعيتك و اعذارا تبلغ به حاجتك من تقويمهم على الحق

ولاتدفعن صلحا دعاك اليه عدوك و لله فيه رضا، فان فى الصلح دعة لجنودك وراحة من همومك و امنا لبلادك ولكن الحذر كل الحذر من عدوك بعد صلحه ، فان العدو ربما قارب ليتغفل فخذ بالحزم ، و اتهم فى ذلك حسن الظن و ان عقدت بينك و بين عدوك عقدة او البسته ، منك ذمة فحط عهدك بالوفاء و ارع ذمتك بالامانة و اجعل نفسك جنة دون ما اعطيت فانه ليس من فرائيض الله شى ء الناس اشد عليه اجتماعا، مع تفرق اهوائهم و تشتت آرائهم من تعظيم ، الوفاء بالعهود؛ و قدلزم ذلك المشركون ، فيما بينهم دون المسلمين ، لما استوبلوا من عواقب الغدر؛ فلا تغدرون بذمتك ولاتخيسن بعهدك ولاتختلن عدوك ، فانه لا يجترى ء على الله الا جاهل شقى و قد جعل الله عهده و ذمته امنا، افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الى منعته و يستفيضون الى جواره ، فلا ادغال ولامدالسة ولاخداع فيه ، و لا تعقد عقدا تجوز فيه العلل ، و لا تعولن على لحن قول بعد التاءكيد و الثوقة ولا يدعونك ضيق امر، لزمك فيه عهد الله الى طلب انفساخه بغير الحق ، فان صبرك على ضيق امر ترجوا انفراجه و فضل عاقبته خير من غدر تخاف تبعته و ان تحيط بك من الله فيه طلبة لاتسقيل (تستقبل) فيها دنياك و لاآخرتك

اياك و الدماء، و سفكها بغير حلها، فانه ليس شى ء ادنى لنقمة و لااعظم لتبعة و لااحرى بزوال نعمة ، و انقطاع مدة ، من سفك الدماء بغير حقها و الله سبحانه متبدى ء بالحكم بين العباد، فيما تسافكوا من الدماء يوم القيامة ؛ فلا تقوين سلطانك بسفك دم حرام فان ذلك مما يضعه و يوهنه بل يزيله ، و ينقله ، و لاعذر لك عندالله و لاعندى فى قتل العمد لان فيه قود البدن و ان ابتليت بخطا و افرط عليك سوطك او سيفك او يدك بالعقوبة ؛ فان فى الوكزة فما فوقها مقتلة فلا تطمحن بك نخوة سلطانك عن ان تؤ دى الى اولياء المقتول حقهم

و اياك و الاعجاب بنفسك والثقة بما يعجبك منها و حب الاطرء فان ذلك من اوثق فرص الشيطان فى نفسه ليمحق ما يكون من احسان لمحسنين

و اياك و المن على رعيتك باحسانك او التزيد فيما كان من فعلك او ان تعدهم فتتبع موعدك بخلفك فان المن يبطل الاحسان و التزيد يذهب بنور الحق و الخلف يوجب المقت عند الله و الناس قال الله تعالى (كبر مقتا عندالله ان تقولوا مالا تفعلون).

و اياك و العجلة بالامور قبل اوانها، او التسقط فيها عند امكانها او اللجاجة فيها اذا تنكرت او الوهن عنه ا اذا استوضحت فضع كل امر موضعه و اوقع كل امر موقعه

و اياك و الاستئثار بما الناس فيه اسوة و التغابى عما تعنى به مما قد وضح للعيون فانه ماءخوذ منك لغيرك ، و عما قليل تنكشف عنك اغطية الامور و ينتصف منك للمظلوم املك حمية انفك و سورة حدك ، و سطوة يدك ، و غرب لسانك ، و احترس من كل ذلك بكف البادرة و تاءخير السطوة حتى يسكن غضبك ، فتملك الاختيار، و لن تحكم ذلك من نفسك حتى تكثر همومك بذكر المعاد الى ربك

و الواجب عليك ان تتذكر ما مضى لمن تقدمك من حكومة عادلة او سنة فاضلة او اثر عن نبيناصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او فريضة فى كتاب الله ، فتقتدى بما شاهدت مما عملنا به فيها، وتجتهد لنسفك فى اتباع ما عهدت اليك فى عهدى هذا و استوثقت به من الحجة لنفسى عليك ، لكيلا تكون لك علة عند تسرع نفسك الى هواها.

و اءنا اساءل الله بسعة رحمته ، وعظيم قدرته ، على اعطاء كل رغبة ان يوفقنى و اياك لما فيه رضاه من الاقامة على العذر الواضح اليه و الى خلقه ، مع حسن الثناء فى العباد، و جميل الاثر فى البلاد و تمام النعمة و تضيعف الكرامة و ان يختم لى و لك بالسعادة و الشهادة (انا اليه راجعون) و السلام على رسول الله -صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم - الطيبين الطاهرين ، و سلم تسليما كثيرا، و السلام

۷۱۵- بى تكلف زيست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابومخنف لوط بن يحيى نقل مى كند:

پس از جنگ جمل امام علىعليه‌السلام براى مردم سخنرانى هائى مى كرد كه در يكى از آنها فرمود:

ما نقمون على يا اهل البصرة اى مردم بصره چرا به من ايراد مى گيريد؟.

آنگاه در حالى كه اشاره به پيراهن خود مى كرد ادامه داد:

والله انهما لمن غزل اهلى؛ سوگند به خدا! اين دو لباس مرا كه مى بينيد از بافته هاى اهل خانه ام مى باشد

سپس اشاره كرد، به كيسه اى كه همراه خود داشت و در آن مختصرى نان خشك بود فرمود:

والله ما هلى الا من غلتى بالمدينه؛ سوگند به خدا اين خوراك مختصرى كه به همراه دارم از غله خود من در مدينه است.

آنگاه خطاب به مردم فرمود: اگر من از نزد شما مردم بصره خارج شوم و زياده از آنچه ديديد برداشته باشم در نزد خدا از خيانتكاران مى باشم( ۸۴۵) و در روايات است كه حضرت مشابه همين سخنرانى را نيز براى مردم كوفه ايراد كرد.( ۸۴۶)

۷۱۶- مردى ناشناس كنار خانه علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روز شهادت حضرت علىعليه‌السلام سراسر كوفه يكپارچه عزا شد، به طورى كه يادآور رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه بود، دهشت و اضطراب مردم را فرا گرفت، ناگهان مردم ديدند مردى گريان و شتابان در حالى كه مى گفت: انا لله و انا اليه راجعون به پيش مى آمد، مردم او را نمى شناختند (گويا حضرت خضر بود) او فرياد مى زد: امروز رشته خلافت نبوت بريده شد، تا اينكه به در خانه امام علىعليه‌السلام آمد، آنگاه با سوز و گدارى خطاب به علىعليه‌السلام چنين گفت:

خدايت رحمت كند اى ابوالحسن! تو در گرايش به اسلام از همه پيشگامتر بودى و در گرايش به ايمان از همه پيشروتر، و در يقين استوارتر و ترسناكتر از همه به خدا، بيش از همه رنج كشيدى و از همه بيشتر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسدارى نمودى...

آن هنگام كه اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناتوان بودند تو توانا بودى، آن هنگام كه آنها در جبهه جنگ، خوارى و زبونى از خود نشان مى دادند، تو مرد ميان جنگ بودى و آن وقت كه آن ها سستى كردند تو بر پا خاستى...

تو همچون كوه بودى اما كوهى ستبر و استوار كه در برابر طوفان نلغزند...

اى كسى كه در پرتو وجودت راه راست روشن شود و مسائل مشكل آسان گرديد و شعله هاى آتش (فتنه ها) خاموش شد اسلام با تو نيرو گرفت، و فرمان خدا آشكار گرديد، با رفتنت جانشينانت را در رنج و غمى جانكاه فرو بردى، تو بزرگتر از آن هستى كه سوگ فراقت با گريه جبران گردد، مصيبت فراق تو در آسمان بسيار بزرگ جلوه كرد، و در زمين انسانها را خورد نمود انا الله و انا اليه راجعون ما تسليم قضاى الهى هستيم...

تو براى مؤمنان، پناه و سنگر و كوهى سربلند و خلل ناپذير، و براى كافران شراره خشم بودى.

آن مردم ناشناس همچنان با سوز دل سخن مى گفت و در طول گفتار او، همه مردم حاضر، سراپا گوش بودند و سخن او را مى شنيدند، تا اينكه سخن او تمام شد و سخت گريست، حاضران همه گريستند، سپس او را نديدند، به جستجويش پرداختند ولى پيدايش نكردند.( ۸۴۷)

۷۱۷- تو را چه كسى اميرالمؤمنين كرده؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مردى خدمت علىعليه‌السلام آمد و عرض كرد: يا على به شما اميرالمؤمنين مى گويند، چه كس تو را بر مؤمنين امير كرده؟ حضرت فرمود: خداوند متعال مرا امير مؤمنين كرده، آن مرد نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ايا علىعليه‌السلام راست مى گويد كه خدا او را امير بر خلقش كرده؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سخن آن مرد خشمگين شد و فرمود: به راستى علىعليه‌السلام به ولايت از خداى عزوجل، امير بر خلق شده است، خداوند در بالاى عرش خود آن را منعقد نموده و ملائكه را گواه بر آن گرفته است كه علىعليه‌السلام خليفه الله و حجت الله و امام مسلمانان است، طاعتش اطاعت خداست و نافرمانى او و نافرمانى از خداست، هر كه او را نشناسد، مرا نشناخته و هر كه او را بشناسد مرا شناخته هر كه منكر امامت او شد منكر نبوت من شده است و هر كه اميرى او را انكار كند رسالت مرا انكار كرده... هر كه با او نبرد كند با من جنگيده و هر كه او را دشنام دهد مرا دشنام داده، زيرا او از من است و از گل من خلق شده، و او شوهر فاطمهعليها‌السلام دختر من است و پدر دو فرزندم حسن و حسينعليهم‌السلام است، سپس فرمود:

من و علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام و حسن و حسينعليهم‌السلام و نه فرزند حسينعليه‌السلام حجت هاى خدا هستيم بر خلق او، دشمنان ما دشمن خداست و دوستان ما دوستان خدا هستند( ۸۴۸)

۷۱۸- قاتل زبير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زبير پسر عمه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در جنگ جمل از ميدان فاصله گرفت و برگشت، او در راه بازگشت خود توسط فردى بنام ابن جرموز به غذا خوردن دعوت شد سپس او را به قتل رساند. قاتل پس از كشتن او شمشيرش را نزد علىعليه‌السلام آورد، حضرت همان طور كه شمشير زبير را مى نگريست فرمود:

اين شمشير همواره غبار غم و اندوه را از چره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زدوده است.

آنگاه ابن جرموز از حضرت تقاضاى جايزه كرد.

حضرت فرمود: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: قالت فرزند صفيه زبير را به دوزخ بشارت دهيد، ابن جرموز با سرافكندگى از نزد علىعليه‌السلام دور شد و بعدها در جنگ نهروان به گروه گمراه مارقين پيوست و به همراه آنان، تيغ بر عىعليه‌السلام كشيد و با گروه جهنمى خوارج رخت به دوزخ كشيد.( ۸۴۹)

۷۱۹- نصيحت به پيشوايان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در يكى از روهاى جنگ صفين هنگامى كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام نيروهاى خود را به منظور يك حمله عمومى به صف كرده و با دقت واحدهاى آن را سان ديده بود در مقابل لشكر خود خطبه اى ايراد فرمود كه: حق كلمه اى گرانبها و سنگين است و هر قدر تلخ و زننده باشد به نتيجه شيرين و دلپذير آن مى ارزد حق در نظر رادمردان از فضاى آسمان و زمين وسيعتر است ولى چشمان ناپاك و كوتاه بين، آنرا همچون سوراخ سوزن تنگ و باريك مى بيند، حق در عالم انديشه و خيال مانند آب زلال و صاف و سهل است ولى واى بر آن روز كه به مرحله عمل قدم گذارد چقدر سخت و دشوار ايفا مى شود... حقوقى را كه حاكم و رهبر بايد درباره ملت ايفا كند دادگسترى و جستجو از احوال مظلوم و انتقام از ظالم است و نيز او مديون است كه در تمام شئون زندگى به تمام طبقات رعيت مساوى و معادل باشد... بندگان هر چه در اداى شكر خداوند مبالغه و جديت كنند از عهده يك از هزار آن نيز نتواند بر آمد... اما در صورتى كه حاكم بر رعيت دست ستم دراز كند و رعيت هم از نادرستى و پستى پيشوايش استفاده كند، طبقات قوى و نيرومند از نادرستى و پستى پيشوايش استفاده كند آنگاه طبقات قوى و نيرومند، بيچارگان را در هم مى شكنند و چيزى نمى گذرد كه كشور ويران مى شود و دشمنان زبردست كه تا آن روز در پشت حصار عدل سرگردان بوده ياراى تعدى نداشتند در اين وقت بر آن توده هجوم آورده و يكباره به حيات استقلال و مليت كشورى خاتمه مى دهند... وقتى سخنان حضرت به اينجا رسيد يكى از سرداران ارشد كه در قلب سپاه فرماندهى داشت با فريادى حاكى از شور و حرارت و صميميت او بود زبان به مدح علىعليه‌السلام گشود و از آن حضرت سپاسگزارى كرد، سپس حضرت علىعليه‌السلام در حالى كه تبسمى تعجب آميز بر لبان حقگويش نقش بسته بود بيانات خود را چنين تكميل كرد: كسى كه به بزرگى و عظمت خداوند معترف است جهان را با همه جلال و شكوه آن بسيار كوچك و ناچيز مى بيند به عقيده من پست ترين صفات در حاكم آن است كه از شيرين زبانى و عبارت آرايى پيروان خود مشعوف و خرسند گردد و گفتار مشتى متملق در خاطر او اثر نموده و بر روح غرور و كبريايش پر و بال بخشد من با اينكه سپاسگزارى شما را پذيرفتم مى خواستم بگويم تربيت روزگار پيشين، شما را بر آن داشت كه در مقابل پيشواى خود دفتر مدح و ثنا را باز كنيد اما من بحمدالله دوست نمى دارم كه كردار مرا هر قدر هم خوب باشد بر زبان آورند و در تمجيدش مبالغه كنند زيرا انجام وظيفه، تكليف طبيعى انسان است و بر اين عمل عادى، پيرايه ستايش پسنديده نيست... بلكه اگر اشتباهى در كارهايم باز جستيد بى درنگ آن را به من باز گوئيد من از شنيدن نصيحت راجع به عدالت بيزار باشم حتما از عمل و ايفاى آن بيزارتر خواهم بود و اين بهترين آزمايشى است كه روحيه افكار حكام و امرا را بخوبى آشكار مى سازد.( ۸۵۰)

۷۲۰- علىعليه‌السلام و قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى علىعليه‌السلام به جماعتى فرمود: من آيه اى از قرآن را نازل نشده الا اينكه مى دانم آن آيه در كجا و درباره چه سى نازل شده، در دشت نازل شده يا در كوه.

سئوال كردند: درباره خود شما چه آيه اى در قرآن نازل شده است؟ حضرت فرمود: اگر از من نمى پرسيديد به شما نمى گفتم، همانا درباره من اين آيه نازل شده( ۸۵۱) (همانا تو منذرى و براى هر قومى رهبرى) و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منذر است و من رهبر شما هستم به آنچه كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده است.( ۸۵۲) لذا وقتى در روز وحى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسد تا شب نشده بود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى الهى را به علىعليه‌السلام مى رساند، اگر شب هنگام به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى مى شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صبح نمى كرد تا آنكه وحى الهى را به علىعليه‌السلام خبر مى داد( ۸۵۳) .

۷۲۱- ارادتمندى، سعادتمندى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حجاج بن يوسف دو تن از دوستان علىعليه‌السلام را دستگير كرد به يكى از آنها گفت: از على بيزارى بجو! او گفت:! اگر اين كار را نكنم تو چه خواهى كرد؟ حجاج گفت: به خداوند تو را مى كشم يا با بريدن دو دست يا دو پايت هر كدام را مى خواهى خود انتخاب كن.

او گفت: اى حجاج روز قصاص (قيامت) مى رسد تو خود هر كدام را مى خواهى اختيار كن.

حجاج گفت: بخدا زبان تيزى دارى، پروردگارت كجاست؟ او گفت: در كمين هر ستمكار، حجاج دستور داد هر دو دست و پاى او را بريدند و بدارش زدند: حجاج سراغ رفيق او رفت آنگاه از او پرسيد: تو چه مى گويى؟ او نيت گفت: من نيز هم عقيده رفيق خود هستم، حجاج دستور داد تا گردن او زدند و سپس به دار آويختند.( ۸۵۴)

۷۲۲- نماز جمعه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام علىعليه‌السلام فرمود: حاضران در نماز جمعه سه دسته اند، دسته اول آنهائى هستند كه با تواضع و آرامش، پيش از امام حاضر مى شوند و نماز جمعه اينها كفاره گناهانشان است تا جمعه ديگر و به اضافه سه روز هم بيشتر، چون خداوند مى فرمايد هر كه حسنه اى انجام دهد ده برابر آن را دارد.( ۸۵۵)

دوم مردمى كه با جنجال و تملق و دلتنگى حاضر شوند، اين مردم هم گناهانشان ريخته مى شود.

سوم، مردمى كه در حال خطبه امام مى آيند كه اين خلاف سنت است و او از آن دسته است كه چون از خداوند درخواستى كند خداوند اگر بخواهد به او عطا مى كند و اگر نخواهد محرومش خواهد كرد( ۸۵۶)

۷۲۳- مست جام ولايت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى علىعليه‌السلام يكى از شيعيانش را كه مدتهاى مديدى او را نديده بود ديدار كرد، با اينكه نشانه هاى پيرى در صورت او معلوم شده بود و ليكن هنوز چابك و قوى راه مى رفت.

حضرت به او فرمود: پير شدى اى مرد. او عرض كرد: در اطاعت از تو عمر سپرى شده و پير شدم، اى اميرالمؤمنينعليه‌السلام .

حضرت فرمود: چابك هم راه مى روى، عرض كرد، بقصد دشمنانت (نابودى دشمنان) اينگونه مى روم اى اميرالمؤمنينعليه‌السلام حضرت فرمود: هنوز در تو توان و نيروئى باقى مانده است؟

عرض كردم: تقدمى آستانت يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام .( ۸۵۷)

۷۲۴- چهار دستور براى صحت بدن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى اميرمؤمنانعليه‌السلام به فرزندش امام حسنعليه‌السلام فرمود: اگر چهار دستور را رعايت كنى از طبيب و درمانهاى طيب بى نياز خواهى شد، و آن چهار دستور اين است: (لا تجلس على الطعام الا و انت جائع، و لا تقم عن الطعام الا و انت تشتهيه، وجود المضغ، و اذا انمت فاعرض نفسك على الخلاء؛ يعنى: ۱- جز هنگامى گرسنگى در كنار غذا براى خوردن آن ننشين ۲- در حالى كه ميل و اشتها به غذا داراى از غذا دارى از غذا دست بكش ۳- در جويدن غذا مراقب باش تا خوب خرد گردد ۹- قبل از خواب به دستشويى برو و قضاء حاجت كن)( ۸۵۸)

و در دستور ديگرى فرمود: از سرما در آغازش (پائيز) بپرهيز و در آخرش (نزديك بهار) به استقبالش برويد زيرا در بدنها همان مى كند كه با درختان مى كند، در آغاز خشك و در آخر برگ مى آورد.( ۸۵۹)

۷۲۵- درهم كوبنده دشمنان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام حسنعليه‌السلام مى فرمايد: هيچ پرچمى از دشمن جلوى اميرالمؤمنينعليه‌السلام نيامد، الا اينكه آن حضرت با آن نبرد كرد و سرنگونش كرد و يارانش مغلوب مى شدند و يا خوارى بر مى گشتند.

و علىعليه‌السلام با شمشير ذوالفقار خود به هر كسى كه مى زد زنده نمى ماند و نجاتى برايش باقى نمى ماند و چون نبرد مى كرد جبرئيل سمت راست او بود و ميكائيل سمت چپش و ملك الموت در برابر آن حضرت در ميدان مى بودند.( ۸۶۰)

۷۲۶- آراستگى ظاهر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام با همه سادگى كه داشت از وضع ظاهرى خود غافل نبود و در عين سادگى بهداشت و نظافت را رعايت مى كرد و به زيبائيها ظاهرى نيز اهميت مى داد، يكى از اين زيبائيها استفاده از انگشتر عقيق و فيروزه و ياقوت سرخ و انگشترى از آهن چينى( ۸۶۱) بود كه استفاده مى كردند.

امام صادق مى فرمايد: نقش انگشتر حضرت علىعليه‌السلام (الله الملك) بود و انگشتر ياقوت را براى شرافت و بزرگى و عقيق سرخ را براى محفوظ ماندن و انگشتر فيروزه را براى پيروزى و شادابى برانگشت مى كردند.

على بن مهزيار مى گويد: بر امام هفتمعليه‌السلام وارد شدم انگشترى در دست داشت كه جمله (الله الملك) بر آن نوشته بود و من زياد به آن نگاه مى كردم، امام هفتمعليه‌السلام فرمود: چرا اينقدر نگاه مى كنى، اين سنگى است كه جبرئيل براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه آورده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را به علىعليه‌السلام بخشيد، حالا كه آنهم به ما رسيد، سپس امام فرمود: آيا مى دانى نام اين سنگ چيست؟ عرض كردم: به فارسى فيروزه مى گويند، حضرت فرمود: نام عربى آن ظفر است.( ۸۶۲)

۷۲۷- معناى ركوع

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

راوى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام پرسيد اى پسر عم بهترين خلق خدا معناى كشيدن گردن و سر در ركوع چه مى باشد؟ امام مى فرمايد: تاويلش اين است كه مى گويى:

 (آمنت بالله ولو ضربت عنقى. فاذا ركعت فقل: اللهم لك ركعت و لك خشعت و لك اسلمت و يك آمنت و عليك توكلت و انت ربى خشع لك وجهى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عصبى و عظامى و ما اقلت الارض منى لله رب العالمين؛

يعنى: ايمان آوردم به خداوند اگر چه كردنم زده شود هنگام ركوع بگو!

باز پروردگارا! براى تو ركوع مى كنم، و براى تو است خشوع من، و براى تو است اسلام من به تو ايمان دارم و بر تو توكل مى نمايم، و تو پروردگار منى، خاشع است براى تو صورتم و گوش و چشمم، و مو، و پوستم، گوشت و خون و مغز و اعصابم و استخوانم و آنچه از من است در روى زمين كلا از خداوند است، كه پروردگار عالميان است)( ۸۶۳)

۷۲۸- حقيقت وجود انسان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شعرى منسوب به امام علىعليه‌السلام است كه در آن امام مى فرمايد:

دوائك فيك و ما تشعر

ودائك منك و ما تنظر

و تحسب انك جرم صغير

و فيك انطوى العالم الاكبر

وانت الكتاب المبين الذى

با حرفه يظهر المضمر

فلا حاجه لك فى خارج

يخبر عنك بما سطر

يعنى: داروى تو در وجود خود تو نهفته است ولى درك نمى كنى، درد تو نيز هم از خود تو سرچشمه مى گيرد دقت نمى كنى، تو فكر مى كنى موجود ضعيفى هستى در صورتيكه جهان بزرگ در وجود تو پيچيده است، تو آن كتاب درخشانى هستى كه با حرف آن پنهان ها آشكار مى شود بنابراين نيازى ندارى كه به تو بگويند وجودت با چه حروفى نوشته شده است.

۷۲۹- اوصاف مردى بى نظير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقرعليه‌السلام فرمود: به خدا سوگند، شيوه اميرالمؤمنين على ابن ابيطالبعليه‌السلام اينگونه بود كه چون بندگان خوراك مى خورد و بر زمين مى نشست و دو پيراهن سنبلانى مى خريد و خدمتكار او با اختيار خود جامه بهتر را بر مى داشت و خود ديگرى را مى پوشيد، اگر آستين لباسش از انگشتانش بلندتر بود آن را قطع مى كرد، و اگر دامنش از روى پايش مى گذشت آن را مى چيد، پنج سال خليفه مسلمين بود نه آجرى بر آجرى گذاشت و نه خشتى بر خشتى، و نه دهى را مالك شد و نه پول نقره يا طلائى بجا گذاشت به مردم نان گندم و گوشت مى خورانند، ولى وقتى خود به منزل بر مى گشت نان جو با سركه مى خورد، هر گاه با دو كار خدا پسند مواجه مى شد آن كه سخت تر بود را انتخاب مى كرد، هزار بنده را با دسترنج خود آزاد كرد كه بر اثر زحمت آن كارها دستش خاك آلود و از چهره اش عرق ريخته مى شد او در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و نزديك ترين مردم در عبادت به او همانا على بن الحسين سيدالساجدينعليه‌السلام بود و كسى بعد از او كسى توان كار او را نداشت( ۸۶۴)

۷۳۰- مظهر العجايب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى از انس بن مالك شنيد: كه اين آيه درباره على بن ابيطالبعليه‌السلام نازل شده( ۸۶۵) (كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است) آن مرد مى گويد: نزد علىعليه‌السلام رفتم تا عبادت او را بنگرم خدا گواه است هنگام مغرب نزد او بودم ديدم با يارانش نماز مغرب مى خواند و چون فارغ شد به تعقيب نماز مشغول بود تا برخواست نماز عشاء را خواند و به منزلش رفت من با او وارد منزل شدم و در تمام شب نماز مى خواند و قرآن تا سپيده دميد آنگاه تجديد وضوء كرد و به مسجد آمد و با مردم نماز خواند و مشغول تعقيب نماز شد، تا آفتاب بر آمد و مردم به او مراجعه كردند آنگاه دو مرد نزد او جهت قضاوت و محاكمه نشستند چون فارغ شد مرد ديگر جاى آنها را گرفتند، تا براى نماز ظهر بپاخاست سپس وضوء تازه كرد و با اصحابش نماز ظهر را خواند و مشغول تعقيب بود، تا نماز عصر را با آنها خواند و موقع مراجعه مردم به آن حضرت رسيد دو مرد نزد حضرت نشستند وقتى برخاستند دو مرد ديگر جاى آنها را گرفتند و او ميان آنها قضاوت مى كرد، تا آفتاب غروب كرد و من گفتم: خدا را گواه مى گيرم كه اين آيه درباره او نازل شده.( ۸۶۶)

۷۳۱- احترام به ياران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

صعصعة بن صوحان يكى از ياران امام علىعليه‌السلام بود روزى او مريض شد، حضرت به عيادت او رفت و از او دلجويى كرد و براى آنكه او دچار غرور نشود به او هشدار داد كه:

اى صعصعة! مبادا از اينكه من به ديدار تو آمده ام نسبت به برادران دينى خود فخر بفروشى، به حال خود بنگر كه سخت بيمارى، مبادا غفلت كنى و آرزوها تو را بفريبد( ۸۶۷) در يكى از شب ها نيز حارث همدانى خدمت امام رسيد و از حضرت درخواست كمك كرد امام علىعليه‌السلام چراغ را خاموش كرد تا چهره او را ننگرد آنگاه به او فرمود: چراغ را براى اين خاموش كردم كه چهره ات دچار شرم و شكستگى نشود( ۸۶۸)

۷۳۲- ياد خدا در همه حال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى عبدالله بن يحيى به حضور امام علىعليه‌السلام وارد شد و با اجازه بر روى صندلى نشست ولى او از روى صندلى سقوط كرد و سرش شكافت و خون جارى شد، امام دستور داد آب آوردند و خونهاى اطراف زخم او را شستند سپس آب دهان مباركش را بر آن زد تا التيام يافت، آن چنانكه گويا زخم و شكستگى وجود نداشته است سپس به عبدالله فرمود:

 (سپاس خداوندى را كه گرفتارى ها را كفاره گناهان پيروان ما در دنيا قرار داد)

عبدالله پرسيد: مجاز است گناهان ما فقط در دنياست؟ امام فرمود: آرى! مگر نشنيده اى كه (الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر) دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.

خداوند پيروان ما را در دنيا از گناهان پاك مى كند كه فرمود: (ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم( ۸۶۹) يعنى: آنچه از مصيبت ها به شما مى رسد از كردار خود شماست). ولى دشمنان ما را در دنيا پاداش مى دهد لذا وقتى وارد محشر مى شوند سنگينى گناه بر دوش آنان است وارد آتش مى شوند.

عبدالله مى گويد: پرسيدم يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام امروز گناه من چه بود كه مبتلا شدم؟ حضرت فرمود: به هنگام نشستن بسم الله نگفتى آنگاه اين مصيبت كفاره گناه تو شد، مگر نى دانى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كارى كه در آن بسم الله گفته نشود آن كار ناتمام خواهد ماند. عبدالله گفت: پدر و مادرم فداى شما، ديگر بسم الله را ترك نمى كنم( ۸۷۰) .

۷۳۳- نظر شيطان درباره ولايت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سلمان فارسى مى گويد: روزى شيطان به چند نفر رسيد كه به على بن ابيطالبعليه‌السلام جسارت مى كردند او در مقابل آن جماعت ايستاد، آنها گفتند تو كيستى اى مرد؟ شيطان گفت: من ابومره ام( ۸۷۱) گفتند: آيا سخن ما را شنيدى؟ شيطان گفت: خوشى نبيند.

آيا به سرور و مولاى خود على بن ابيطالبعليه‌السلام جسارت مى كنيد؟

آنها گفتند تو از كجا فهميدى كه على سرور و مولاى ماست؟

شيطان گفت: از گفتار پيغمبرتان كه فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله؛ هر كه من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست، خدايا! دوست بدار كسى را كه او را دوستش دارد و دشمن بدارد هر كه را كه على را دشمن مى دارد، خدايا! يارى كن هر كه او را يارى مى كند و يارى كن هر كه ياريش مى كند... )

آنها گفتند: اى ابومره تو از شيعيان علىعليه‌السلام هستى؟

شيطان گفت: نه ولى او را دوست دارم و هر كه با او دشمن باشد من در مال و فرزند او شريكم.

گفتند: اى ابومره: درباره علىعليه‌السلام چيزى برايمان بگو؟

شيطان گفت: اى جماعت ناكسان و قاسطان و مارقان... من در ميان فرشتگان بودم و با آنها مشغول عبادت بوديم و خداى عزوجل را تقديس و تسبيح مى كرديم، يك نور پر پرتو از مقابل ما گذشت كه بواسطه آن نور همه فرشتگان در برابر آن نور صورت را بر زمين نهادند و گفتند: سبوح قدوس؛ اين نور، يا نور فرشته مقرب است يا نور پيغمبر مرسل، در اينحال نداء از طرف خداى عزوجل رسيد كه اين نور، نه از فرشته مقرب است و نه از پيغمبر مرسل، بلكه اين نور طينت على بن ابيطالب است( ۸۷۲)

۷۳۴- زاهد و عابد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پس از شهادت حضرت علىعليه‌السلام روزى پيش ابن عباس ياد علىعليه‌السلام را كردند. ابن عباس گفت

افسوس! بر ابى الحسن، بخدا قسم! از دنيا گذشت، نه تغيير داد و نه عوض كرد و نه تغيير حال داد، نه جمع مال كرد و نه حق كسى را منع كرد، و جز خدا منظورى نداشت، بخدا سوگند دنيا در برابرش از بند كمتر بود.

در نبرد و ميدان جنگ همچو شيرى بود و در مجلس علم همچو حكيمى بود از حكيمان، هيهات! كه او بدرجات بلندى رسيد.( ۸۷۳)

۷۳۵- مراقب رفتار قاضى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى امام علىعليه‌السلام زره خود را كه در جنگ جمل گمشده بود را در دست يك نفر يهودى ديد، شكايت به محكمه برد يهودى گفت: زره در دست من است شما بايد اقامه دليل بكنيد.

در آن مجلس چون شريح قاضى( ۸۷۴) به امام احترام كرد و با يهودى برخورد مناسبى نداشت، امام ناراحت شد و رعايت عدالت را به قاضى به او تذكر داد.

اشتباه ديگر شريح اين بود كه وقتى امام حسنعليه‌السلام و قنبر در دادگاه شهادت دادند كه زره مال امامعليه‌السلام است شريح گفت: شهادت حسن پذيرفته نيست زيرا پسر شماست و بايد شاهد ديگر بياورد.

امام پس از آن ماجرا شريح را به مدت ۲۰ روز از قضاوت عزل كرد و به روستاى خودش فرستاد و پس از آن دوباره بعد از مدتى حضرت به او اجازه قضاوت داد( ۸۷۵)

۷۳۶- حضرت علىعليه‌السلام و شيوه حكومتدارى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام در زمان حكومت خود برخوردى انسانى با بقيه ملل حتى كفار داشت و دستورات اكيد براى آبادانى مناطق مختلف حتى جويبارهاى تخريب شده را صادر كرده است. توجه به ضعفا و مستمندان و يتيمان چه مسلمان و غير مسلمان و انجام كارهاى مردم بدون هيچ گونه توقع و چشمداشتى جز شيوه هاى اصلى حضرت بوده است.

نوشته اند، وقتى كه حضرت مشكل برخى از دهقانان و بزرگان ايرانى را بر طرف كرد، آنان به عنوان قدردانى چهل درهم نزد امام بردند، امام آن مبلغ را از آنها نپذيرفت و فرمود:

انا قوم لا تاخذ معروف ثمنا

ما خاندان به خاطر كار نيكى كه انجام مى دهيم بها و پولى دريافت نمى كنيم( ۸۷۶) .

۷۳۷- علاقه مالك اشتر به امام علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى در يكى از جنگها علىعليه‌السلام به واسطه نفوذ در عمق دشمن مدتى از ديد مالك اشتر خارج شد، مالك اشتر دلواپس و ناراحت بدنبال حضرت مى گشت و گفت كسى خبرى از امام علىعليه‌السلام برايم بياورد لذا به غلام خود گفت: اگر خبرى از امام بياورى تو را آزاد مى كنم.

غلام مالك اشتر رفت و ديد علىعليه‌السلام در نقطه اى از ميدان جنگ مشغول جنگ است او آمد و خبر حضور حضرت در آن نقطه از ميدان را به مالك اشتر داد، مالك او را آزاد كرد و فورا خود را به امام علىعليه‌السلام رساند.

امام علىعليه‌السلام وقتى مالك را ديد، مشاهده كرد مالك اشتر رنگ از رخش پريده و ناراحت و محزون است، امام علىعليه‌السلام پرسيد: اى مالك! آيا ابراهيم شهيد شده كه اينگونه ناراحتى؟

مالك عرض كرد نه: من ناراحت فرزندم ابراهيم نبودم بلكه چون تو را گم كرده بودم ناراحت و پريشان بودم.

۷۳۸- محبت وسيع و وثيق مقداد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مقداد بن اسود از خالص ترين و كامل ترين و محكم ترين ياران امام علىعليه‌السلام است تا آنجا كه در روايت آمده كه قلب شريف او همانند پاره آهن محكمى بود.

او در ارادت به اهل بيت طبق فرمايش امام باقرعليه‌السلام به هيچ وجه حتى لحظه اى شك و ترديد نكرد. لذا پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: خداوند مرا به محبت چهار نفر امر كرد، على بن ابيطالب، مقداد، سلمان و ابوذر.

امام فرزند مقداد بنام عبد بهمراه لشكر عايشه در جنگ جمل وارد جنگ شد و بر روى امام علىعليه‌السلام شمشير كشيد و آخر الامر نيز كشته شد. وقتى علىعليه‌السلام از بين كشتگان جنگ عبور مى كرد به جنازه معبد كه رسيد فرمود

خدا رحمت كند پدر اين پسر را كه اگر او زنده بود راءيش بهتر و كاملتر از راءى اين (معبد) بود.

عمار ياسر پيش امام بود عرض كرد، كه الحمدلله خدا معبد را كيفر داد و او را به خاك هلاكت انداخت، به خدا قسم يا اميرالمؤمنين! من در كشتن كسى كه از حق عدول كند ترسى ندارد چه پدر باشد، چه پسر.

حضرت فرمود: خدا رحمت كند ترا و جزاى خير به تو دهد.( ۸۷۷)

۷۳۹- سرزنش متخلفين از جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن قيس جز كسانى بود كه در جنگ علىعليه‌السلام در ميدان جنگ حضور نداشت لذا روزى وارد مجلس امام شد و آن حضرت خطاب به او فرمود:

جواب سلام تو را مى دهم گر چه از آن گروهى هستى كه در جنگ شركت نداشتى تا عاقبت كار مرا بدانى.

سعيد با عذر خواهى هاى فراوانى اظهار داشت، يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام من از دوستان شما و طرفداران شما هستم.

در روز ديگرى جمعى از سران كوفه، عبدالله بن معتم عيسى و حنظلة بن ربيع تميمى و محمد بن مخنف به همراه پدرش مخنف خدمت امام رسيدند اما وقتى آنها را ديد همه آنها را سرزنش نمودند و فرمودند:

ما بطائكم عنى و انتم اشراف قومكم؟

يعنى: چه چيزى شما را از شركت در جنگ و يارى كردن من باز داشت؟ در حاليكه شما از بزرگان قوم خود مى باشيد.

آنها نيز هر يك به گونه اى تلاش كردند تا امام را خشنود سازند.( ۸۷۸)

۷۴۰- عروج مرد ملكوتى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حبيى بن عمرو مى گويد: من بعد از ضربت خوردن علىعليه‌السلام خدمت امام رسيدم، حضرت در بستر افتاده بود زخم سر مباركش را باز كردند، به حضرت گفتم: يا على! اين زخم شما چيزى نيست و باكى بر شما نيست (خداوند شفا دهد شما را) حضرت فرمود: اى حبيب! من هم اكنون از شما مفارقت مى كنم، من گريستم و ام كلثوم هم كه نزد امام بود گريست حضرت به او فرمود: دخترم چرا گريه مى كنى؟

ام كلثوم گفت: جدايى از شما باعث گريه من شده است، امام فرمود: دخترم گريه مكن به خدا اگر آنچه را كه پدرت مى ديد گريه نمى كردى.

حبيب مى گويد: به امام عرض كردم: يا على! چه مى بينيد؟

حضرت فرمودند: اى حبيبت، همه فرشتگان آسمان و پيغمبران صف كشيده اند براى ملاقات من و اين هم برادرم محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه نزد من نشسته است و مى فرمايد: بيا كه آنچه در پيش دارى بهتر است از آنچه كه برايت هست.

حبيب مى گويد: هنوز از نزد اما بيرون نرفته بودم كه حضرت به شهادت رسيد.( ۸۷۹)

۷۴۱- زندگى بدون تو كفر است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام علىعليه‌السلام در زمان حكومتدارى خود، نيروهاى انتظامى خود را به دنبال لبيد عطارى فرستاد تا او را به خاطر جرمش نزد امام آوردند، نيروهاى امام لبيد را در مسجد سماك يافتند و او را گرفته و به نزد علىعليه‌السلام مى بردند كه در اين حين نعيم بن دجاجه اسدى به حمايت از او برخاست و مانع شد تا او را ببرند و لبيد، را از دست نيروهاى، انتظامى امام خارج كرد.

علىعليه‌السلام وقت از مطلب مطلع شد، دستور داد تا خود نعيم را به جاى مجرم دستگير كنند و بياورند. وقتى نعيم را نزد حضرت حاضر كردند، علىعليه‌السلام خواست او را شلاق بزند، نعيم گفت: يا على! به خدا سوگند با تو بودن و زندگى با تو كردن عين خوارى است و مخالفت با تو و يا بدون تو، بودن عين كفر (يعنى اينكه با تو زندگى كردن اين گونه است كه فرقى براى كسى قائل نمى شوى و عدالت را بر همه جارى مى سازى، و اما بدون تو هم زندگى كردن و با ترك كردن تو، مسلمان كافر مى شود)

علىعليه‌السلام در پاسخ او فرمود: تو به اين حقيقت اعتقاد دارى؟ عرض كرد آرى، فرمود: او را رها كنيد (به خاطر اين عقيده اش آزادش كنيد).( ۸۸۰)

۷۴۲- استهزاء دشمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ساده پوشى امام علىعليه‌السلام در خوراك و لباس به حدى بود كه مخالفان و دشمنان آن حضرت را متعجب مى ساخت و بعضا مورد اعتراض آنان قرار مى گرفت.

زيدبن وهب مى گويد: پس از جنگ جمل گروهى از مردم بصره كه در ميان آنها مردمى از سر كردگان گروه گمراه خوارج به نام جعدة بن نعجة بود خدمت امام رسيدند.

لذا وقتى كه آنها لباس ساده امام را ديدند (جعده) با پوزخند و تعجب گفت: چه چيزى باعث شده كه از پوشيدن لباس خوب خوددارى كنى؟

امام در پاسخ به او فرمود: اين لباس ساده مرا از غرورزدگى دور مى كند و بهترين روشى است در ساده پوشى.

جعده به امام گفت: از خدا بترس تو روزى خواهى مرد.

امام فرمود: به خدا سوگند با ضربتى كه بر سرم فرود مى آيد به شهادت خواهم رسيد، و اين عهدى الهى است كه واقع مى شود اما سياه روى كسى است كه به مردم تهمت و افترا مى زند.( ۸۸۱)

۷۴۳- فضيلت مسجد كوفه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد: روزى در مسجد كوفه با اصحاب دور على بن ابيطالبعليه‌السلام بوديم كه فرمود: اى اهل كوفه! خداوند به شما بخششى داده كه به كسى نداده است و آن اينكه مسجد شما را فضيلت داد. آن خانه نوح و خانه ادريس و نماز خانه من است.

اين مسجد شما، يكى از چهار مسجدى است كه خداوند آنرا برگزيده و برا اهل آن مى بينم كه در روز قيامت جامه اى در بر دارد شبيه محرم، و براى اهل خود، (هر كس كه در آن نماز خوانده باشد) شفاعت مى كند و شفاعتش نزد خدا رد نمى شود، روزگارى نگذارد كه حجرالاسود را در آن نصب كنند و زمانى مى آيد كه مهدىعليه‌السلام از فرزندانم در آن نماز بخواند و اينجا نمازخانه هر فرد مؤمنى است، مؤمنى در روى زمين نباشد، يا آنكه در آن آيد و يا آرزوى آمدن در آن در دلش باشد.

با نماز در اين مسجد به خدا تقرب جوييد و اگر مردم مى دانستند چه بركتى در آن است از اطراف زمين به آن مى آمدند، اگر چه بر روى برف باشد.( ۸۸۲)

۷۴۴- بر منبر سلونى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد: وقتى علىعليه‌السلام به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند، حضرت به مسجد آمد، در حالى كه عمامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر سر داشت و برد او را در تن كرد و نعلين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در پا و شمشير او را بر كمر بست و بر بالاى منبر رفت و با تحت الحنك بر آن نشست و انگشتان خود را درهم نمود و زير شكم نهاد سپس فرمود:

اى گروه مردم! از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد... از من بپرسيد كه علم اولين و آخرين نزد من است، اگر بنشينم با اهل تورات از كتابشان فتوى دهم، تا جايى كه تورات به سخن آيد و گويد (درست گفت على و او دروغ نگفت براستى كه على شما را به همان خبر داد كه در من نازل شده) و با اهل انجيل خودشان فتوا دهم تا جايى كه انجيل نيز به سخن آيد و گويد: (على درست گفت و دروغ نگفت، براستى على شما ره به همان فتوا داد كه در من نازل شده) و اهل قرآن را با قرآن فتوى دهم تا قرآن به سخن آيد و گويد: (على راست گفت: و دروغ نگفته هر آينه على شما را فتوايى داد. كه در من نازل شده است) اى مردم! شما كه شب و روز قرآن مى خوانيد در ميان شما كسى است كه بداند چه در آن نازل شده؟ اگر اين آيه در قرآن نبود (رعد - ۳۹) شما را خبر مى دادم به آنچه در گذشته بوده و هست و خواهد بود تا روز قيامت.

آنگاه امام مجدد فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد...

ابتدا مردى بنام ذعلب كه مردى تيز زبان و سخنور و پر دل بود بلند شد و گفت: پسر ابوطالب به جاى بسيار بلندى قدم نهادى من امروز او را بواسطه سوالم شرمسار مى كنم آنگاه گفت: يا على! آيا پروردگار خود را ديده اى؟ (جواب اين سئوال قبلا طى داستانى نقل شده است) علىعليه‌السلام جواب او را كامل و جامع داد، سپس مجدد حضرت فرمود: بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد.

بعد از او اشعث بن قيس كندى سوالى نمود كه حضرت جواب او را نيز داد باز حضرت فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، آن گاه مردى از دورترين نقطه مسجد كه بر عصاى خود تكيه كرده بود و گام بر مى داشت، تا اينكه نزديك آن حضرت رسيد، آنگاه عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! مرا به كارى رهنمايى كن تا با انجام آن از دوزخ رهايى يابم حضرت جواب او را مفصلا دادند سپس آن مرد از نظرها غائب شد و ما او را نديديم مردم به دنبالش گرديدند اما او را نيافتند علىعليه‌السلام از بالاى منبر لبخندى زد و فرمود: چه مى خواهيد او برادرم خضر بود، سپس فرمود: بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد، آنگاه برخاست و خدا را حمد كرد و صلوات بر پيغمبر فرستاد و فرمود: اى حسن!! بر منبر آى و سخنى بگو، مبادا قريش پس از من ترا نشناسند و گويند حسن خطبه نمى تواند بخواند، امام حسنعليه‌السلام عرض كرد: پدرم چگونه با حضور شما بالاى منبر رفته و سخن بگويم و تو در ميان مردم مرا ببينى و سخنم را بشنوى، امام علىعليه‌السلام فرمود: پدر و مادرم به قربانت من خود را از تو پنهان مى كنم و سخن تو را مى شنوم و تو را مى بينم ولى تو مرا نمى بينى، امام حسنعليه‌السلام بر منبر رفت و خدا را ستايش كرد و صلوات بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد سپس فرمود: اى مردم! من از جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود: من شهر علمم و على در آن است آيا مى توان وارد شهر شد جز از در آن؟ سپس از منبر پايين آمد آنگاه امام علىعليه‌السلام او را به سينه خود چسبانيد، سپس امام به حسينعليه‌السلام فرمود: پسر جانم! برخيز و به منبر برو تا قريش به حال تو نادان نماند تو دنبال سخن برادرت حسن را بگو، امام حسينعليه‌السلام به منبر رفت و حمد خدا كرد و ستايش الهى را نمود و صلوات مختصرى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد سپس فرمود: اى مردم! از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: على پس از من شهر علم است و هر كه در آن در آيد نجات يابد و هر كه از او تخلف كند هلاك شود، آنگاه از منبر پايين آمد و امام علىعليه‌السلام او را نيز در آغوش كشيد و بوسيد و فرمود: اى گروه مردم! گواه باشيد كه اين دو، فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند و دو امانتى كه به من سپرده شده و من آنها را به شما مى سپارم و رسول خدا از شما و رفتار شما نسبت به آنها بازپرسى و سئوال خواهد كرد( ۸۸۳) .

۷۴۵- خير دنيا و آخرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نوف بكالى كه يكى از اصحاب خاص اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام است مى گويد: در نزديكى مسجد كوفه خدمت اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيدم و گفتم السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته، حضرت فرمود: و عليك السلام يا نوف و رحمة الله و بركاته.

عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! پندى به من دهيد، حضرت فرمود: اى نوف! خوبى كن تا با تو خوبى كنند، گفتم: يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام بيفزا، فرمود: رحم كن تا به تو رحم كنند، گفتم: يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام بيفزا، فرمود: خوب بگو تا به بخوبى يادت كنند، عرض كردم: بيفزا فرمود: از غيبت اجتناب كن كه غذاى سگان دوزخ است، سپس فرمود: اى نوف! دروغ گفته آنكه گمان دارد حلال زاده است و به غيبت كردن، گوشت مردم را مى خورد، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان و اولاد من است، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و زنا را دوست مى دارد يا نافرمانى خدا شب و روز مشغول است.

اى نوف! سفارش مرا بپذير... اى نوف! صله رحم كن تا خدا عمرت را بيفزايد و خوش خلق باش تا حساب روز جزايت را سبگ گيرد، اى نوف! اگر خواهى در روز قيامت با من باشى كمك به ستمكاران مكن، اى نوف! هر كه ما را دوست دارد روز قيامت با ما است و اگر مردى سنگى را دوست بدارد با همان سنگ محشور مى شود.

اى نوف! مبادا خود را براى مردم جلوه دهى و به نافرمانى خدا بپردازى تا روز جزا خداوند رسوايت كند. اى نوف! آنچه به تو گفتم نگهدار تا به خير دنيا و آخرت برسى( ۸۸۴) .

۷۴۶- مواظبت و دقت در اوقات نماز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در نامه اى حضرت علىعليه‌السلام براى محمد بن ابى بكر زمانى كه او را به ولايت مصر گمارده بود نوشت: ارتقب وقت الصلا لوقتها. و لا تعجل بما قبله لفراغ و لا تو خرها عنه لشغل فان رجلا سال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ...

مراقب اوقات نمازت باش و آن را در وقت مقرر خود به جا آور، به خاطر فراغت، قبل از وقت نماز اقدام به اقامه آن نكن و هم چنين به خاطر كارى كه دارى آن را به تاخير نينداز (براى نمازت اهميت خاصى قايل باش و حساب جدايى براى آن باز كن و هرگز نمازت را تابع چيزهاى ديگر قرار نده بلكه سعى كن همه چيز را تابع و پيرو نماز خود كنى) زيرا مردى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اوقات نماز پرسيد؟ حضرت چنين فرمود: جبرئيل در هنگام زوال شمس كه آفتاب مقابل حاجب و ابروى راست او بود نازل شد. سپس جبرئيل وقت نماز عصر آمد، كه در آن هنگام سايه هر چيزى به قدر و اندازه خود آن چيز گرديده بود. سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز مغرب را وقتى كه خورشيد غروب كرد به جا آورد. آنگاه نماز عشاء را هنگامى كه حمره مغربيه زايل شده بود خواند و به جا آورد و سپس نماز صبح را هنگامى كه تاريكى آخر شب بود و ستارگان مشبك بودند به جا آورد.

آنگاه اميرالمؤمنينعليه‌السلام اضافه فرمود: اى محمد بن ابى بكر! نمازت را در اين اوقات به جا آور و ملزم باش به اينكه كار نيكو انجام دهى و سنت حسنه به جا آورى و راه روش و راست را انتخاب كنى.

۷۴۷- حماقت منافقى بى آبرو

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در دوران زندگى امام علىعليه‌السلام اشعث بن قيس( ۸۸۵) با مردى دعوا داشت و فرداى آن روز قرار بود او در محكمه علىعليه‌السلام حاضر شده و محاكمه گردد. اشعث شب حلوايى آماده كرده آن را براى امام برد تا از اين راه امتيازى براى محاكمه فردا به دست آورد.

امامعليه‌السلام در را گشود و نگاهى به حلوا كرد و فرمود: اصله ام زكاه ام صدقة فذلك محرم علينا اهل البيت؛ آيا بخششى، يا زكاتى و يا صدقه اى است؟ اينها همه بر ما خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرام است.

عرض كرد: هديه است.

امام فرمود: گريه كنندگان در سوگ تو بنشينند آيا از اين راه وارد شده اى كه مرا بفريبى؟ سوگند به خدا اگر هفت آسمان و زمين را به من بدهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به ستم در آورم نافرمانى خدا را نمى كنم( ۸۸۶) .

۷۴۸- پيام نامردى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام در ابتداى حكومت نامه اى توسط مسوربن مخرمه براى معاويه فرستاد، معاويه صبر كرد تا اين كه سه ماه بعد از مرگ عثمان در ماه صفر مردى از قبيله بنى عبس و مرد ديگرى را از قبيله بنى رواحه خواست و آنگاه سر طومار مهر شده ها را كه روى آن نوشته شده بود از معاويه به على به آنها داد و گفت: اين طومار را گرفته و در كوچه هاى مدينه مى گردانيد.

آنها از شام خارج شدند و در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديدند. پس از ورود مرد عبسى طومار را گرفته طبق دستور معاويه در كوچه ها گردش مى داد مردم از منازل خود خارج شده و به او نگاه مى كردند البته مردم مى دانستند كه معاويه به علىعليه‌السلام معترض است اين مرد گذشت تا اين كه خود را نزد علىعليه‌السلام رساند و طومار را به حضرت داد.

حضرت مهر طومار را شكست اما در آن نوشته اى نيافت پس به رسول فرمود: چه خبر؟

او گفت: من گروهى را ترك كردم كه جز به قصاص به چيز ديگرى راضى نمى شوند.

حضرت فرمود: از چه كسى؟

گفت: از خودت، سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه ۶۰ هزار نفر زير پيراهن كه بر منبر دمشق آويزان شده، گريه مى كردند.( ۸۸۷)

۴۷۹- اصلح را بر كار گماشتم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نوشته اند: پس از اينكه علىعليه‌السلام فرزندان عباس را بر حجاز يمن و عراق گمارد مالك اشتر گفت: پس براى چه ديروز آن پيرمرد را كشتيم؟ (يعنى كشتن عثمان به خاطر اين بود كه او بدون جهت اقوام خود را سر كار مى آورد)

هنگامى كه حضرت علىعليه‌السلام از سخن مالك مطلع شد او را احضار كرد و مورد ملاطفت قرارش داد و فرمود:

اى مالك! آيا من حسن و حسينعليهم‌السلام را امارت دادم يا يكى از فرزندان برادرم، جعفر يا عقيل و يا حتى فرزندان او را؟

مالك؛ فرزندان عباس را به امارت گماردم به خاطر اينكه عباس مكرر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طلب امارت مى كرد و ايشان نيز به او فرمود:

يا عم ان الاماره ان طلبتها و كلت اليها و ان طلبتك اعنت عليها؛ اى عموى من! حكومت به گونه اى است كه اگر تو آن را بخواهى، موكل آن خواهى شد (و بايد خودت آن مقام را حفظ كنى) و اگر آن تو را طلب كند بر حفظش يارى خواهى شد. (يعنى كسى كه طالب مقام است، تمام هم و غم او اين است كه مقام از دست او گرفته نشود اما اگر مقام به سراغ كسى بيايد وسايل و ابزار حفظ آن نيز فراهم مى شود).

آنگاه امام علىعليه‌السلام ادامه داد كه: من در دوران عمر و عثمان مى ديدم كه فرزندان عباس شاهد ولايت كسانى از فرزندان (رها شدگان) بودند، ولى حالا اگر فردى را كه از آنها بهتر باشد مى شناسى او را نزد من بياور تا براى مناصب حكومتى از او استفاده كنم.

مالك اشتر بعد از شنيدن سخنان حضرت از نزد ايشان در حالى كه شك و شبهه او زايل شده بود خارج شد( ۸۸۸)

۷۵۰- عزل كارگزاران و عثمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از كارهاى مهم كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام در ابتداى تصدى حكومت خود انجام داد عزل كارگزاران عثمان بود مغيرة بن شعبه روزى نزد امام علىعليه‌السلام رفت و با چرب زبانى به تملق پرداخته و گفت:

نصيحتها ارزان مى باشد و تو از همه برترى، نظر امروز، امور فردا را به دست مى دهد آنچه هم امروز از دست برود باعث از دست رفتن چيزهايى در فرداست.

بعد از گفتن اين جملات مغيره لحظه اى سكوت كرد تا ببيند به چه ميزانى گفتارش در حضرت اثر كرده است.

علىعليه‌السلام چيزى نگفت او ادامه داد: من به تو نصيحت مى كنم كه كارگزاران عثمان را در جاى خود ابقا كنى معاويه و... را در كار خود بگمار و ديگر كارگزاران را هم در جاى خودشان باقى گذار آنان با تو بيعت مى كنند، كشور را آرام مى سازند و مردم را ساكت مى گردانند.

پس از اتمام صحبت شيطان ثانى، مغيره، امام فرمود: به خدا قسم اگر ساعتى از روز باشد در اجراى نظرم تلاش به خرج مى دهم و نه آنان را كه گفتى والى مى كنم و نه امثال آنان را به ولايت مى گمارم.

مغيره گفت: پس بر آنها نامه بنويس و آنان را در مقام خودشان تثبيت كن همين كه بيعت آنان و اطاعت سپاهيان به تو رسيد يا آنان را عوض كن و يا باقى بگذار.

حضرت فرمود: در دينم نيرنگ وارد مكن و در كارم پستى روا مدار( ۸۸۹) .

۷۵۱- شيوه هاى رزمى و اطلاعاتى در جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شورشيان سلاسل( ۸۹۰) قله ها را گرفته و راه ها را ناامن كرده بودند و به كاروانها يورش مى بردند پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابتداء ابابكر را با ۷۰۰ نيرو به سوى دشمن اعزام كرد اما او موفق نشد و قبل از برخورد نظامى با كمين دشمن رو به رو شد و با دادن تعدادى كشته و مجروح از ميدان فرار كرد، بار ديگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمر را به ميدان آنها فرستاد كه او نيز بازگشت، عمر و عاص گفت: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنگ با حيله و نيرنگ تواءم است مرا بفرست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را اعزام كرد و او نيز مانند آن دو نفر شكست خورد و فرار كرد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: تنها على است كه از برابر دشمن فرار نمى كند.

لذا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را به ميدان با آنها فرستاد علىعليه‌السلام با شيوه و تاكتيكهاى نظامى حساب شده اى به جنگ با شورشيان سلاسل حركت كرد ابتداء حضرت از جاده اصلى كه زير نظر ديده بانان دشمن قرار داشت راه نپيمود و نيروهاى خود را از بيراهه حركت داد، سپس شبها راه مى رفت و روزها پنهان مى شد و كمين مى گرفت.

عمر بن خطاب و خالدبن وليد، بارها و بارها به حضرت اعتراض كردند كه اين چه شيوه اى است؟

آنها بارها گفتند: اين جوان! ما را در ميان مار و عقرب و درندگان بيابان به كشتن مى دهد و در طول راه عمر و عاص و ابابكر نيز اعتراض كردند.

اما امام به اعتراض آنان توجهى نكرد تا آنكه شب هنگام نزديك منطقه دشمن رسيد، آنگاه امام دستور دادند زنگوله ها را از گردن شتران باز كنند و دهان اسبان را نيز ببندند تا صداى زنگوله ها و شيهه اسبان دشمن را متوجه حضور لشكر اسلام نكند.

آنگاه به نيروهاى خود فرمان داد كه با استفاده از تاريكى شب اطراف قلعه شورشيان را تصرف كنند و دشمن را در محاصره بگيرند.

صبح هنگام بعد از نماز صبح پوزبند اسبها را باز كردند و صداى تكبير و شيهه اسبان دشمن را وحشت زده بيدار كرد آنها فهميدند كه سپاه اسلام تهاجم را آغاز كرد و تعداد كثيرى از شجاعان دشمن به دست علىعليه‌السلام كشته شدند و سپس تسليم شدند و تعداد بسيارى از آنها نيز مسلمان شدند و سپاه اسلام پيروزمندانه به مدينه بازگشت، ام سلمه مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در منزل من خوابيده بود كه ناگهان بيدار شدم، گفتم: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شما را چه مى شود؟ فرمود: جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى علىعليه‌السلام را آورد و شروع عاديان نازل شد( ۸۹۱) .

۷۵۲- مردانگى در ميدان جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

لشكريان معاويه خود را زودتر از لشكر امام به سرزمين صفين رساندند و تواستند رودخانه فرات را در اختيار خود گيرند، معاويه لشكرى را به فرماندهى ابوالاعور اعزام كرد تا از فرات حفاظت كنند و مانع استفاده لشكريان علىعليه‌السلام از آب شوند.

اما امام علىعليه‌السلام صعصعه بن صوحان را نزد معاويه فرستاد تا او مانع آب نشود، دو تن از ياران معاويه به نامهاى وليد بن عقبه( ۸۹۲) . و عبدالله بن سعيد نظر دادند كه آب را بر روى لشكر على مى بنديم تا آنان از تشنگى بميرند.

عمر و عاص گفت: اين كار اشتباه است علىعليه‌السلام كسى نيست كه تشنه بماند علىعليه‌السلام همان كسى بود كه گفت اگر چهل تن داشتم در روز نخست (روز سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر) حق خود را مى گرفتم.

امام معاويه نظر عمر و عاص را نپذيرفت سپاه امام به دشمن حمله كرد و آب را به تصرف آورد.

معاويه به عمر و عاص گفت: به نظر تو علىعليه‌السلام با ما چه مى كند.

عمر و عاص گفت: علىعليه‌السلام مثل تو نيست او هدفى غير از آب دارد در نهايت امام علىعليه‌السلام آب را آزاد گذاشت تا هر دو لشكر آب را بردارند و بسيارى از دشمنان با اين مردانگى و مروت امام هدايت شدند و به لشكر امام پيوستند( ۸۹۳)

۷۵۳- براران واقعى علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قيس يكى از ياران امام علىعليه‌السلام است كه امام رضاعليه‌السلام درباره چگونگى نماز او و حضور قلب او در نماز مى فرمايد:

مردى از اصحاب علىعليه‌السلام كه به او قيس مى گفتند به نماز ايستاد وقتى ركعتى از نماز را خواند ناگهان مار سياهى آمد و در موضع سجده قيس قرار گرفت، قيس بدون توجه به ركوع و سجود رفت وقتى پيشانى از موضع سجده برداشت مار به گردن قيس پيچيد. سپس از يقه او وارد پيراهن او شد. ولى اين بنده صالح خدا كه حقيقت نماز را دريافته بود به نمازش ادامه داد و آسيبى هم از مار نديد.

سپس امام رضاعليه‌السلام وقتى داستان قيس را نقل فرمود: اضافه كرد كه شبيه اين قضيه براى خود حضرت هم رخ داده است( ۸۹۴)

۷۵۴- برگشت آفتاب در سرزمين بابل براى علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جويريه بن مسهر كه از ياران علىعليه‌السلام است مى گويد: با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام از قتال با خوارج نهروان مى آمديم تا رسيديم به سرزمين بابل( ۸۹۵) هنگام نماز عصر رسيد. علىعليه‌السلام و تمام مردم كه با حضرت بودند از اسب پياده شدند، علىعليه‌السلام فرمود:

اى مردم اين سرزمين ملعون و از رحمت خدا به دور است و در روزگار گذشته سه بار و يا به روايتى دو مرتبه اهل آن معذب شدند و خداوند بر آنان عذاب نازل كرده و اين سرزمين يكى از شهرهاى قوم لوط است.

و اولين سرزمينى است كه در او بت پرستيده شد. براى هيچ پيامبر و يا وصى پيامبرى حلال و جايز نيست كه در روى اين زمين نماز بخواند.

اى ياران من، هر كدام از شما خواستيد در اين سرزمين نماز بگذاريد مانعى نيست پس مردم در حاشيه جاده به نماز ايستادند و نماز خويش را به جا آوردند و اميرمؤمنينعليه‌السلام به استر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوار شد و از آن سامان تشريف برد، جويريه گفت: والله اميرالمؤمنينعليه‌السلام را تبعيت خواهم كرد و از حضرتش نمازم را تقليد خواهم نمود لذا پشت سر آن حضرت به راه افتادم، پس سوگند به خدا از جسر سورا در ارض بابل نگذشته بوديم كه آفتاب غروب كرد. پس من شك كردم كه آيا نماز ما بايد فوت شود؟ و آيا نبايد حضرت علىعليه‌السلام نماز بخواند؟ پس ناگهان امامعليه‌السلام متوجه من شد و فرمود: يا جويريه آيا شك نمودى عرض كردم. بلى يا اميرالمؤمنين! حضرت در ناحيه اى پياده شد آنگاه وضو ساخت و برخاست و به كلاه و دعائى كه من نفهميدم چه مى گويد، گويا عبرانى بود سخن گفت. سپس ندا در داد الصلاه( ۸۹۶) نظر كردم به سوى آفتاب، سوگند به خدا ديدم كه از بين دو كوه خارج شد و از براى او صوت و صداى شديدى بود، آنگاه حضرت به نماز عصر ايستاد و من نيز نماز را با آن حضرت گزاردم.

وقتى كه از نماز فارغ شديم يك دفعه شب شد همچنان كه بود.

پس آن هنگام حضرت رو به من كرد و فرمود:

اى جويريه بن مسهر! همانا خداوند عز و جل به حبيبش مى فرمايد: اى پيامبر! به نام عظيم پروردگار خود تسبيح گوى، اى جويريه من خداوند را به اسم اعظمش خواندم، آفتاب را براى من برگرداند. جويريه وقتى كه اين معجزه را از آن حضرت ديد گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه تو وصى نبى هستى( ۸۹۷) .

۷۵۵- توصيه علىعليه‌السلام به كميل درباره نماز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت علىعليه‌السلام به كميل بن زياد نخعى درباره خصوصيات و كيفيت اقامه نماز مى فرمايد:

يا كميل! ليس الشان ان تصلى و تصوم و تتصدق،

اى كميل! شان و قدر و منزلت در عبادت و اطاعت خدا به اين نيست كه نماز بگزارى و روزه بدرى و صدقه بدهى بلكه شان و منزلت اين است كه نماز را با قلب پاك بگزارى و سليم النفس باشى و عملى خدا پسندانه و با خشوع كه سراپاى وجودت را فراگيرد، انجام دهى. (يعنى صرف نماز و روزه و تصدق اموال كافى نيست، بلكه عمل، نيت پاك مى خواهد) بنگر در آن چيزى كه در آن و بر آن به نماز ايستاده اى كه اگر غصبى و حرام باشد نماز او قبول نيست و فايده اى ندارد( ۸۹۸) .

۷۵۶- اميدوار كننده ترين آيه قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: كه روزى اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خطاب به اصحاب خود فرمود: كدام يك از آيات كلام الله مجيد نزد شما اميدوار كننده ترين آيات مى باشد؟

بعضى گفتند: اين آيه است ان الله لا يغفر ان يشرك و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء( ۸۹۹) .

حضرت فرمود: نيكو آيه اى است اما اميدوار كننده ترين آيات براى غفران و آمرزش نمى باشد.

عده اى ديگر گفتند: اين آيه است و من يعمل سوء او يظلم نفسه...( ۹۰۰) . حضرت فرمود: نيكو آيه اى است اما آيه منظور نظر نمى باشد.

بعضى ديگر گفتند اين آيه است قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطو من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا( ۹۰۱) . حضرت فرمود: نيكو آيه اى است اما آيه مورد نظر نيست.

گفتند اين آيه است: والذين اذا فعلو فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا ذنوبهم( ۹۰۲) . حضرت فرمود: نيك آيه اى است اما آن آيه نيست، آيا آيه ديگرى نمى دانيد؟ كه به نظر شما اميدوار كننده ترين آيات قرآن باشد؟ اصحاب عرض كردند: نه يا اميرالمؤمنين به خدا سوگند چيزى در نزد ما نيست كه بخوانيم.

امام فرمود: سمعت حبيبى رسول الله يقول ارجى آية فى كتاب الله.

و اقم الصلاه طرفى النهار و زلفا من الليل...( ۹۰۳) .

از حبيبم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: اميدوار كننده ترين آيه در قرآن اين آيه شريفه است: و به پا داريد نماز را در دو طرف از روز و نمازى كه پاره اى از شب گذشته به جا آورده شود سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: يا على! به خدايى كه مرا بشير و نذير قرار داد و مبعوث به رسالت گردانيد اگر يكى از شما به وضو قيام نمايد گناهان و معاصى او از اعضاى او فرو مى ريزد تا وقتى با صورت و قلب خود متوجه قبله گردد، از قبله و نمازش بر نگردد مگر آنكه جميع گناهان او بريزد و هيچ گناه بر صحيفه عمل او باقى نماند همچون روزى كه از مادر متولد شده باشد، و هر گاه ما بين دو نماز گناهى از او صادر شده باشد با خواندن نماز آمرزيده شود. و از گناه پاك گردد تا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمازهاى پنج گانه را كه موجب آمرزش هستند شمارش نمود.

سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! بدان كه منزلت نماز پنج گانه براى امت من مانند نهرى است كه بر در خانه يكى از شما باشد اگر شخصى در بدن او چرك باشد و هر روز پنج بار در آن نهر شستشو كند، آيا چرك در بدن او باقى خواهد ماند. سوگند به خدا نمازهاى پنج گانه براى امتم چنين است كه تمام گناهان او را پاك مى كند و تيرگى قلب آنها را مى برد( ۹۰۴) .

۷۵۷- تدابير صنعتى امام علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام علىعليه‌السلام براى رفع نيازهاى مسلمانان در سفرهايى دريايى به مهندسين ايرانى دستور داد تا از درآمد ملى كشور، اسكله اى در شهر جده كه جزء شهرهاى بندرى عربستان است بسازند تا با اين وسيله رفت و آمدهاى دريايى به سهولت انجام گيرد و براى رونق سفرهاى دريايى دستور ساختن كارخانه كشتى سازى را صادر فرمود به اين صورت كه از درآمد عمومى، مخارج ساخت آن را تاءمين كرد و اين كار در خط توليد قرار گرفت علىعليه‌السلام پس از اتمام كارخانه كشتى سازى خود شخصا آن را افتتاح كرد( ۹۰۵) .

۷۵۸- غضه دار يتيمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قنبر مى گويد: روزى امام از حال زار يتيمانى آگاه شد، به خانه رفتيم و برنج و خرما و روغن فراهم كرد و خود به دوش كشيد و به من اجازه حمله آنها را نداد.

وقتى كه به خانه يتيمان رفتيم غذاهاى خوش طعمى درست كرد و به آنان خورانيد و آنها را سير كرد، سپس بر روى زانوها و دو دست خود راه مى رفت و با صداهاى مخصوصى بچه ها را مى خنداند بچه ها نيز صداى امام را تقليد مى كردند و مى خنديدند.

سپس از منزل خارج شديم به امام گفتم: مولاى من امروز دو چيز براى من شگفت انگيز بود؛

اول آنكه با صداى مخصوصى بچه ها را مى خندانيد و دوم آنكه غذاى آنها را خود بر دوش حمل كرديد.

حضرت فرمود: اولى براى رسيدن به پاداش بود و دومى براى آن بود كه وقتى خانه يتيمان شدم آنها گريه مى كردند خواستم وقتى خارج مى شويم آنها هم سير باشند و هم خندان( ۹۰۶) .

۷۵۹- تاديب مردى سبك

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مرد قد بلند شوخى در مدينه وارد مسجد شد و علىعليه‌السلام را ديد كه مشغول نماز است، چون اندام امام متوسط و معتدل بود او نعلين امام را برداشت و بر بالاى طاق ستون مسجد گذاشت تا امام نتواند نعلى خود را بردارد در نتيجه از او خواهش نمايد تا نعلين را پس دهد.

امام علىعليه‌السلام صبر كرد وقتى آن مرد در نماز براى تشهد به زمين نشست دامن پيراهن او را جمع كرد و ستون مسجد را با قدرت شگفت انگيز خود مقدارى بلند كرد و پيراهن او را زير آن گذاشت.

وقتى نماز آن مرد تمام شد ديد كه هيچ كارى از او ساخته نيست لذا به التماس افتاد تا لباسهاى قيمتى او نابود نشود امام هم او نگاه مى كرد و مى خنديد.

وقتى زياد التماس كرد، امام علىعليه‌السلام فرمود: به شرطى پيراهن تو را آزاد مى كنم كه قول بدهى ديگر نسبت به مردم اين فضولى ها را نكنى.

آن مرد سوگند ياد كرد كه ديگر اينگونه رفتارهاى زشت را تكرار نكند آنگاه امامعليه‌السلام او را آزاد كرد( ۹۰۷)

۷۶۰- روش تربيت كودك

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

براى امام علىعليه‌السلام چند مشك عسل به عنوان بيت المال آوردند پس از چند روز وقتى امام خواست آن را تقسيم كند متوجه شد كه عسل يكى از مشك ها دست خورده است.

قنبر را فرا خواند پرسيد: عسل را چه كسى برداشته است؟

قنبر گفت: يكى از بچه ها مقدارى از سهميه عسل شما را برداشت.

امام در اينجا دو كار مهم انجام داد كه از نظر تربيتى بسيار قابل توجه است اول اينكه كودك را سرزنش كرد دوم آنكه مقدارى پول به قنبر داد و فرمود: برو در بازار عسل خريدارى كن و بياور تا بچه ها بخورند.( ۹۰۸)

۷۶۱- شيرى در ميدان جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پس از اتمام حجت با شورشيان بصره و بردبارى در آغاز نبرد وقتى دشمن جنگ را آغاز كرد زره خود را پوشيده و پيشاپيش سپاه خود به قلب دشمن زد و حملات شديدى كرد به گونه اى كه دشمن چون روباه از مقابلش مى گريخت.

چند بار شمشير امامعليه‌السلام خم شد كه به ناچار به خيمه برگشت تا آن را اصلاح كند اصحاب و فرزندان و مالك اشتر به امام عرض كردند: يا على! حملات به دشمن را به ما واگذار، ولى امامعليه‌السلام پاسخ نمى داد و دوباره حمله مى كرد، و صف هاى ناكثين را درهم مى شكست.

اصحاب اصرار كردند كه: اگر به شما آسيبى برسد اين دين در خطر مى افتد.

حضرت در پاسخ به آنها فرمود: والله ما اريد بما ترون الاوجه الله و الدار الاخرة؛ به خدا سوگند آنچه را مى بيند به خاطر خدا و آخرت است( ۹۰۹)

۷۱۵- بى تكلف زيست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابومخنف لوط بن يحيى نقل مى كند:

پس از جنگ جمل امام علىعليه‌السلام براى مردم سخنرانى هائى مى كرد كه در يكى از آنها فرمود:

ما نقمون على يا اهل البصرة اى مردم بصره چرا به من ايراد مى گيريد؟.

آنگاه در حالى كه اشاره به پيراهن خود مى كرد ادامه داد:

والله انهما لمن غزل اهلى؛ سوگند به خدا! اين دو لباس مرا كه مى بينيد از بافته هاى اهل خانه ام مى باشد

سپس اشاره كرد، به كيسه اى كه همراه خود داشت و در آن مختصرى نان خشك بود فرمود:

والله ما هلى الا من غلتى بالمدينه؛ سوگند به خدا اين خوراك مختصرى كه به همراه دارم از غله خود من در مدينه است.

آنگاه خطاب به مردم فرمود: اگر من از نزد شما مردم بصره خارج شوم و زياده از آنچه ديديد برداشته باشم در نزد خدا از خيانتكاران مى باشم( ۸۴۵) و در روايات است كه حضرت مشابه همين سخنرانى را نيز براى مردم كوفه ايراد كرد.( ۸۴۶)

۷۱۶- مردى ناشناس كنار خانه علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روز شهادت حضرت علىعليه‌السلام سراسر كوفه يكپارچه عزا شد، به طورى كه يادآور رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه بود، دهشت و اضطراب مردم را فرا گرفت، ناگهان مردم ديدند مردى گريان و شتابان در حالى كه مى گفت: انا لله و انا اليه راجعون به پيش مى آمد، مردم او را نمى شناختند (گويا حضرت خضر بود) او فرياد مى زد: امروز رشته خلافت نبوت بريده شد، تا اينكه به در خانه امام علىعليه‌السلام آمد، آنگاه با سوز و گدارى خطاب به علىعليه‌السلام چنين گفت:

خدايت رحمت كند اى ابوالحسن! تو در گرايش به اسلام از همه پيشگامتر بودى و در گرايش به ايمان از همه پيشروتر، و در يقين استوارتر و ترسناكتر از همه به خدا، بيش از همه رنج كشيدى و از همه بيشتر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسدارى نمودى...

آن هنگام كه اصحاب پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ناتوان بودند تو توانا بودى، آن هنگام كه آنها در جبهه جنگ، خوارى و زبونى از خود نشان مى دادند، تو مرد ميان جنگ بودى و آن وقت كه آن ها سستى كردند تو بر پا خاستى...

تو همچون كوه بودى اما كوهى ستبر و استوار كه در برابر طوفان نلغزند...

اى كسى كه در پرتو وجودت راه راست روشن شود و مسائل مشكل آسان گرديد و شعله هاى آتش (فتنه ها) خاموش شد اسلام با تو نيرو گرفت، و فرمان خدا آشكار گرديد، با رفتنت جانشينانت را در رنج و غمى جانكاه فرو بردى، تو بزرگتر از آن هستى كه سوگ فراقت با گريه جبران گردد، مصيبت فراق تو در آسمان بسيار بزرگ جلوه كرد، و در زمين انسانها را خورد نمود انا الله و انا اليه راجعون ما تسليم قضاى الهى هستيم...

تو براى مؤمنان، پناه و سنگر و كوهى سربلند و خلل ناپذير، و براى كافران شراره خشم بودى.

آن مردم ناشناس همچنان با سوز دل سخن مى گفت و در طول گفتار او، همه مردم حاضر، سراپا گوش بودند و سخن او را مى شنيدند، تا اينكه سخن او تمام شد و سخت گريست، حاضران همه گريستند، سپس او را نديدند، به جستجويش پرداختند ولى پيدايش نكردند.( ۸۴۷)

۷۱۷- تو را چه كسى اميرالمؤمنين كرده؟

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مردى خدمت علىعليه‌السلام آمد و عرض كرد: يا على به شما اميرالمؤمنين مى گويند، چه كس تو را بر مؤمنين امير كرده؟ حضرت فرمود: خداوند متعال مرا امير مؤمنين كرده، آن مرد نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و عرض كرد: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ايا علىعليه‌السلام راست مى گويد كه خدا او را امير بر خلقش كرده؟ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سخن آن مرد خشمگين شد و فرمود: به راستى علىعليه‌السلام به ولايت از خداى عزوجل، امير بر خلق شده است، خداوند در بالاى عرش خود آن را منعقد نموده و ملائكه را گواه بر آن گرفته است كه علىعليه‌السلام خليفه الله و حجت الله و امام مسلمانان است، طاعتش اطاعت خداست و نافرمانى او و نافرمانى از خداست، هر كه او را نشناسد، مرا نشناخته و هر كه او را بشناسد مرا شناخته هر كه منكر امامت او شد منكر نبوت من شده است و هر كه اميرى او را انكار كند رسالت مرا انكار كرده... هر كه با او نبرد كند با من جنگيده و هر كه او را دشنام دهد مرا دشنام داده، زيرا او از من است و از گل من خلق شده، و او شوهر فاطمهعليها‌السلام دختر من است و پدر دو فرزندم حسن و حسينعليهم‌السلام است، سپس فرمود:

من و علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام و حسن و حسينعليهم‌السلام و نه فرزند حسينعليه‌السلام حجت هاى خدا هستيم بر خلق او، دشمنان ما دشمن خداست و دوستان ما دوستان خدا هستند( ۸۴۸)

۷۱۸- قاتل زبير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

زبير پسر عمه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در جنگ جمل از ميدان فاصله گرفت و برگشت، او در راه بازگشت خود توسط فردى بنام ابن جرموز به غذا خوردن دعوت شد سپس او را به قتل رساند. قاتل پس از كشتن او شمشيرش را نزد علىعليه‌السلام آورد، حضرت همان طور كه شمشير زبير را مى نگريست فرمود:

اين شمشير همواره غبار غم و اندوه را از چره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زدوده است.

آنگاه ابن جرموز از حضرت تقاضاى جايزه كرد.

حضرت فرمود: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: قالت فرزند صفيه زبير را به دوزخ بشارت دهيد، ابن جرموز با سرافكندگى از نزد علىعليه‌السلام دور شد و بعدها در جنگ نهروان به گروه گمراه مارقين پيوست و به همراه آنان، تيغ بر عىعليه‌السلام كشيد و با گروه جهنمى خوارج رخت به دوزخ كشيد.( ۸۴۹)

۷۱۹- نصيحت به پيشوايان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در يكى از روهاى جنگ صفين هنگامى كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام نيروهاى خود را به منظور يك حمله عمومى به صف كرده و با دقت واحدهاى آن را سان ديده بود در مقابل لشكر خود خطبه اى ايراد فرمود كه: حق كلمه اى گرانبها و سنگين است و هر قدر تلخ و زننده باشد به نتيجه شيرين و دلپذير آن مى ارزد حق در نظر رادمردان از فضاى آسمان و زمين وسيعتر است ولى چشمان ناپاك و كوتاه بين، آنرا همچون سوراخ سوزن تنگ و باريك مى بيند، حق در عالم انديشه و خيال مانند آب زلال و صاف و سهل است ولى واى بر آن روز كه به مرحله عمل قدم گذارد چقدر سخت و دشوار ايفا مى شود... حقوقى را كه حاكم و رهبر بايد درباره ملت ايفا كند دادگسترى و جستجو از احوال مظلوم و انتقام از ظالم است و نيز او مديون است كه در تمام شئون زندگى به تمام طبقات رعيت مساوى و معادل باشد... بندگان هر چه در اداى شكر خداوند مبالغه و جديت كنند از عهده يك از هزار آن نيز نتواند بر آمد... اما در صورتى كه حاكم بر رعيت دست ستم دراز كند و رعيت هم از نادرستى و پستى پيشوايش استفاده كند، طبقات قوى و نيرومند از نادرستى و پستى پيشوايش استفاده كند آنگاه طبقات قوى و نيرومند، بيچارگان را در هم مى شكنند و چيزى نمى گذرد كه كشور ويران مى شود و دشمنان زبردست كه تا آن روز در پشت حصار عدل سرگردان بوده ياراى تعدى نداشتند در اين وقت بر آن توده هجوم آورده و يكباره به حيات استقلال و مليت كشورى خاتمه مى دهند... وقتى سخنان حضرت به اينجا رسيد يكى از سرداران ارشد كه در قلب سپاه فرماندهى داشت با فريادى حاكى از شور و حرارت و صميميت او بود زبان به مدح علىعليه‌السلام گشود و از آن حضرت سپاسگزارى كرد، سپس حضرت علىعليه‌السلام در حالى كه تبسمى تعجب آميز بر لبان حقگويش نقش بسته بود بيانات خود را چنين تكميل كرد: كسى كه به بزرگى و عظمت خداوند معترف است جهان را با همه جلال و شكوه آن بسيار كوچك و ناچيز مى بيند به عقيده من پست ترين صفات در حاكم آن است كه از شيرين زبانى و عبارت آرايى پيروان خود مشعوف و خرسند گردد و گفتار مشتى متملق در خاطر او اثر نموده و بر روح غرور و كبريايش پر و بال بخشد من با اينكه سپاسگزارى شما را پذيرفتم مى خواستم بگويم تربيت روزگار پيشين، شما را بر آن داشت كه در مقابل پيشواى خود دفتر مدح و ثنا را باز كنيد اما من بحمدالله دوست نمى دارم كه كردار مرا هر قدر هم خوب باشد بر زبان آورند و در تمجيدش مبالغه كنند زيرا انجام وظيفه، تكليف طبيعى انسان است و بر اين عمل عادى، پيرايه ستايش پسنديده نيست... بلكه اگر اشتباهى در كارهايم باز جستيد بى درنگ آن را به من باز گوئيد من از شنيدن نصيحت راجع به عدالت بيزار باشم حتما از عمل و ايفاى آن بيزارتر خواهم بود و اين بهترين آزمايشى است كه روحيه افكار حكام و امرا را بخوبى آشكار مى سازد.( ۸۵۰)

۷۲۰- علىعليه‌السلام و قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى علىعليه‌السلام به جماعتى فرمود: من آيه اى از قرآن را نازل نشده الا اينكه مى دانم آن آيه در كجا و درباره چه سى نازل شده، در دشت نازل شده يا در كوه.

سئوال كردند: درباره خود شما چه آيه اى در قرآن نازل شده است؟ حضرت فرمود: اگر از من نمى پرسيديد به شما نمى گفتم، همانا درباره من اين آيه نازل شده( ۸۵۱) (همانا تو منذرى و براى هر قومى رهبرى) و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منذر است و من رهبر شما هستم به آنچه كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده است.( ۸۵۲) لذا وقتى در روز وحى به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رسد تا شب نشده بود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى الهى را به علىعليه‌السلام مى رساند، اگر شب هنگام به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وحى مى شد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صبح نمى كرد تا آنكه وحى الهى را به علىعليه‌السلام خبر مى داد( ۸۵۳) .

۷۲۱- ارادتمندى، سعادتمندى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حجاج بن يوسف دو تن از دوستان علىعليه‌السلام را دستگير كرد به يكى از آنها گفت: از على بيزارى بجو! او گفت:! اگر اين كار را نكنم تو چه خواهى كرد؟ حجاج گفت: به خداوند تو را مى كشم يا با بريدن دو دست يا دو پايت هر كدام را مى خواهى خود انتخاب كن.

او گفت: اى حجاج روز قصاص (قيامت) مى رسد تو خود هر كدام را مى خواهى اختيار كن.

حجاج گفت: بخدا زبان تيزى دارى، پروردگارت كجاست؟ او گفت: در كمين هر ستمكار، حجاج دستور داد هر دو دست و پاى او را بريدند و بدارش زدند: حجاج سراغ رفيق او رفت آنگاه از او پرسيد: تو چه مى گويى؟ او نيت گفت: من نيز هم عقيده رفيق خود هستم، حجاج دستور داد تا گردن او زدند و سپس به دار آويختند.( ۸۵۴)

۷۲۲- نماز جمعه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام علىعليه‌السلام فرمود: حاضران در نماز جمعه سه دسته اند، دسته اول آنهائى هستند كه با تواضع و آرامش، پيش از امام حاضر مى شوند و نماز جمعه اينها كفاره گناهانشان است تا جمعه ديگر و به اضافه سه روز هم بيشتر، چون خداوند مى فرمايد هر كه حسنه اى انجام دهد ده برابر آن را دارد.( ۸۵۵)

دوم مردمى كه با جنجال و تملق و دلتنگى حاضر شوند، اين مردم هم گناهانشان ريخته مى شود.

سوم، مردمى كه در حال خطبه امام مى آيند كه اين خلاف سنت است و او از آن دسته است كه چون از خداوند درخواستى كند خداوند اگر بخواهد به او عطا مى كند و اگر نخواهد محرومش خواهد كرد( ۸۵۶)

۷۲۳- مست جام ولايت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى علىعليه‌السلام يكى از شيعيانش را كه مدتهاى مديدى او را نديده بود ديدار كرد، با اينكه نشانه هاى پيرى در صورت او معلوم شده بود و ليكن هنوز چابك و قوى راه مى رفت.

حضرت به او فرمود: پير شدى اى مرد. او عرض كرد: در اطاعت از تو عمر سپرى شده و پير شدم، اى اميرالمؤمنينعليه‌السلام .

حضرت فرمود: چابك هم راه مى روى، عرض كرد، بقصد دشمنانت (نابودى دشمنان) اينگونه مى روم اى اميرالمؤمنينعليه‌السلام حضرت فرمود: هنوز در تو توان و نيروئى باقى مانده است؟

عرض كردم: تقدمى آستانت يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام .( ۸۵۷)

۷۲۴- چهار دستور براى صحت بدن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى اميرمؤمنانعليه‌السلام به فرزندش امام حسنعليه‌السلام فرمود: اگر چهار دستور را رعايت كنى از طبيب و درمانهاى طيب بى نياز خواهى شد، و آن چهار دستور اين است: (لا تجلس على الطعام الا و انت جائع، و لا تقم عن الطعام الا و انت تشتهيه، وجود المضغ، و اذا انمت فاعرض نفسك على الخلاء؛ يعنى: ۱- جز هنگامى گرسنگى در كنار غذا براى خوردن آن ننشين ۲- در حالى كه ميل و اشتها به غذا داراى از غذا دارى از غذا دست بكش ۳- در جويدن غذا مراقب باش تا خوب خرد گردد ۹- قبل از خواب به دستشويى برو و قضاء حاجت كن)( ۸۵۸)

و در دستور ديگرى فرمود: از سرما در آغازش (پائيز) بپرهيز و در آخرش (نزديك بهار) به استقبالش برويد زيرا در بدنها همان مى كند كه با درختان مى كند، در آغاز خشك و در آخر برگ مى آورد.( ۸۵۹)

۷۲۵- درهم كوبنده دشمنان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام حسنعليه‌السلام مى فرمايد: هيچ پرچمى از دشمن جلوى اميرالمؤمنينعليه‌السلام نيامد، الا اينكه آن حضرت با آن نبرد كرد و سرنگونش كرد و يارانش مغلوب مى شدند و يا خوارى بر مى گشتند.

و علىعليه‌السلام با شمشير ذوالفقار خود به هر كسى كه مى زد زنده نمى ماند و نجاتى برايش باقى نمى ماند و چون نبرد مى كرد جبرئيل سمت راست او بود و ميكائيل سمت چپش و ملك الموت در برابر آن حضرت در ميدان مى بودند.( ۸۶۰)

۷۲۶- آراستگى ظاهر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام با همه سادگى كه داشت از وضع ظاهرى خود غافل نبود و در عين سادگى بهداشت و نظافت را رعايت مى كرد و به زيبائيها ظاهرى نيز اهميت مى داد، يكى از اين زيبائيها استفاده از انگشتر عقيق و فيروزه و ياقوت سرخ و انگشترى از آهن چينى( ۸۶۱) بود كه استفاده مى كردند.

امام صادق مى فرمايد: نقش انگشتر حضرت علىعليه‌السلام (الله الملك) بود و انگشتر ياقوت را براى شرافت و بزرگى و عقيق سرخ را براى محفوظ ماندن و انگشتر فيروزه را براى پيروزى و شادابى برانگشت مى كردند.

على بن مهزيار مى گويد: بر امام هفتمعليه‌السلام وارد شدم انگشترى در دست داشت كه جمله (الله الملك) بر آن نوشته بود و من زياد به آن نگاه مى كردم، امام هفتمعليه‌السلام فرمود: چرا اينقدر نگاه مى كنى، اين سنگى است كه جبرئيل براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هديه آورده و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را به علىعليه‌السلام بخشيد، حالا كه آنهم به ما رسيد، سپس امام فرمود: آيا مى دانى نام اين سنگ چيست؟ عرض كردم: به فارسى فيروزه مى گويند، حضرت فرمود: نام عربى آن ظفر است.( ۸۶۲)

۷۲۷- معناى ركوع

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

راوى از حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام پرسيد اى پسر عم بهترين خلق خدا معناى كشيدن گردن و سر در ركوع چه مى باشد؟ امام مى فرمايد: تاويلش اين است كه مى گويى:

 (آمنت بالله ولو ضربت عنقى. فاذا ركعت فقل: اللهم لك ركعت و لك خشعت و لك اسلمت و يك آمنت و عليك توكلت و انت ربى خشع لك وجهى و سمعى و بصرى و شعرى و بشرى و لحمى و دمى و مخى و عصبى و عظامى و ما اقلت الارض منى لله رب العالمين؛

يعنى: ايمان آوردم به خداوند اگر چه كردنم زده شود هنگام ركوع بگو!

باز پروردگارا! براى تو ركوع مى كنم، و براى تو است خشوع من، و براى تو است اسلام من به تو ايمان دارم و بر تو توكل مى نمايم، و تو پروردگار منى، خاشع است براى تو صورتم و گوش و چشمم، و مو، و پوستم، گوشت و خون و مغز و اعصابم و استخوانم و آنچه از من است در روى زمين كلا از خداوند است، كه پروردگار عالميان است)( ۸۶۳)

۷۲۸- حقيقت وجود انسان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شعرى منسوب به امام علىعليه‌السلام است كه در آن امام مى فرمايد:

دوائك فيك و ما تشعر

ودائك منك و ما تنظر

و تحسب انك جرم صغير

و فيك انطوى العالم الاكبر

وانت الكتاب المبين الذى

با حرفه يظهر المضمر

فلا حاجه لك فى خارج

يخبر عنك بما سطر

يعنى: داروى تو در وجود خود تو نهفته است ولى درك نمى كنى، درد تو نيز هم از خود تو سرچشمه مى گيرد دقت نمى كنى، تو فكر مى كنى موجود ضعيفى هستى در صورتيكه جهان بزرگ در وجود تو پيچيده است، تو آن كتاب درخشانى هستى كه با حرف آن پنهان ها آشكار مى شود بنابراين نيازى ندارى كه به تو بگويند وجودت با چه حروفى نوشته شده است.

۷۲۹- اوصاف مردى بى نظير

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقرعليه‌السلام فرمود: به خدا سوگند، شيوه اميرالمؤمنين على ابن ابيطالبعليه‌السلام اينگونه بود كه چون بندگان خوراك مى خورد و بر زمين مى نشست و دو پيراهن سنبلانى مى خريد و خدمتكار او با اختيار خود جامه بهتر را بر مى داشت و خود ديگرى را مى پوشيد، اگر آستين لباسش از انگشتانش بلندتر بود آن را قطع مى كرد، و اگر دامنش از روى پايش مى گذشت آن را مى چيد، پنج سال خليفه مسلمين بود نه آجرى بر آجرى گذاشت و نه خشتى بر خشتى، و نه دهى را مالك شد و نه پول نقره يا طلائى بجا گذاشت به مردم نان گندم و گوشت مى خورانند، ولى وقتى خود به منزل بر مى گشت نان جو با سركه مى خورد، هر گاه با دو كار خدا پسند مواجه مى شد آن كه سخت تر بود را انتخاب مى كرد، هزار بنده را با دسترنج خود آزاد كرد كه بر اثر زحمت آن كارها دستش خاك آلود و از چهره اش عرق ريخته مى شد او در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند و نزديك ترين مردم در عبادت به او همانا على بن الحسين سيدالساجدينعليه‌السلام بود و كسى بعد از او كسى توان كار او را نداشت( ۸۶۴)

۷۳۰- مظهر العجايب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مردى از انس بن مالك شنيد: كه اين آيه درباره على بن ابيطالبعليه‌السلام نازل شده( ۸۶۵) (كسى كه در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قيام، از عذاب آخرت مى ترسد و به رحمت پروردگارش اميدوار است) آن مرد مى گويد: نزد علىعليه‌السلام رفتم تا عبادت او را بنگرم خدا گواه است هنگام مغرب نزد او بودم ديدم با يارانش نماز مغرب مى خواند و چون فارغ شد به تعقيب نماز مشغول بود تا برخواست نماز عشاء را خواند و به منزلش رفت من با او وارد منزل شدم و در تمام شب نماز مى خواند و قرآن تا سپيده دميد آنگاه تجديد وضوء كرد و به مسجد آمد و با مردم نماز خواند و مشغول تعقيب نماز شد، تا آفتاب بر آمد و مردم به او مراجعه كردند آنگاه دو مرد نزد او جهت قضاوت و محاكمه نشستند چون فارغ شد مرد ديگر جاى آنها را گرفتند، تا براى نماز ظهر بپاخاست سپس وضوء تازه كرد و با اصحابش نماز ظهر را خواند و مشغول تعقيب بود، تا نماز عصر را با آنها خواند و موقع مراجعه مردم به آن حضرت رسيد دو مرد نزد حضرت نشستند وقتى برخاستند دو مرد ديگر جاى آنها را گرفتند و او ميان آنها قضاوت مى كرد، تا آفتاب غروب كرد و من گفتم: خدا را گواه مى گيرم كه اين آيه درباره او نازل شده.( ۸۶۶)

۷۳۱- احترام به ياران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

صعصعة بن صوحان يكى از ياران امام علىعليه‌السلام بود روزى او مريض شد، حضرت به عيادت او رفت و از او دلجويى كرد و براى آنكه او دچار غرور نشود به او هشدار داد كه:

اى صعصعة! مبادا از اينكه من به ديدار تو آمده ام نسبت به برادران دينى خود فخر بفروشى، به حال خود بنگر كه سخت بيمارى، مبادا غفلت كنى و آرزوها تو را بفريبد( ۸۶۷) در يكى از شب ها نيز حارث همدانى خدمت امام رسيد و از حضرت درخواست كمك كرد امام علىعليه‌السلام چراغ را خاموش كرد تا چهره او را ننگرد آنگاه به او فرمود: چراغ را براى اين خاموش كردم كه چهره ات دچار شرم و شكستگى نشود( ۸۶۸)

۷۳۲- ياد خدا در همه حال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى عبدالله بن يحيى به حضور امام علىعليه‌السلام وارد شد و با اجازه بر روى صندلى نشست ولى او از روى صندلى سقوط كرد و سرش شكافت و خون جارى شد، امام دستور داد آب آوردند و خونهاى اطراف زخم او را شستند سپس آب دهان مباركش را بر آن زد تا التيام يافت، آن چنانكه گويا زخم و شكستگى وجود نداشته است سپس به عبدالله فرمود:

 (سپاس خداوندى را كه گرفتارى ها را كفاره گناهان پيروان ما در دنيا قرار داد)

عبدالله پرسيد: مجاز است گناهان ما فقط در دنياست؟ امام فرمود: آرى! مگر نشنيده اى كه (الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر) دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.

خداوند پيروان ما را در دنيا از گناهان پاك مى كند كه فرمود: (ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم( ۸۶۹) يعنى: آنچه از مصيبت ها به شما مى رسد از كردار خود شماست). ولى دشمنان ما را در دنيا پاداش مى دهد لذا وقتى وارد محشر مى شوند سنگينى گناه بر دوش آنان است وارد آتش مى شوند.

عبدالله مى گويد: پرسيدم يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام امروز گناه من چه بود كه مبتلا شدم؟ حضرت فرمود: به هنگام نشستن بسم الله نگفتى آنگاه اين مصيبت كفاره گناه تو شد، مگر نى دانى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كارى كه در آن بسم الله گفته نشود آن كار ناتمام خواهد ماند. عبدالله گفت: پدر و مادرم فداى شما، ديگر بسم الله را ترك نمى كنم( ۸۷۰) .

۷۳۳- نظر شيطان درباره ولايت علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سلمان فارسى مى گويد: روزى شيطان به چند نفر رسيد كه به على بن ابيطالبعليه‌السلام جسارت مى كردند او در مقابل آن جماعت ايستاد، آنها گفتند تو كيستى اى مرد؟ شيطان گفت: من ابومره ام( ۸۷۱) گفتند: آيا سخن ما را شنيدى؟ شيطان گفت: خوشى نبيند.

آيا به سرور و مولاى خود على بن ابيطالبعليه‌السلام جسارت مى كنيد؟

آنها گفتند تو از كجا فهميدى كه على سرور و مولاى ماست؟

شيطان گفت: از گفتار پيغمبرتان كه فرمود: (من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله؛ هر كه من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست، خدايا! دوست بدار كسى را كه او را دوستش دارد و دشمن بدارد هر كه را كه على را دشمن مى دارد، خدايا! يارى كن هر كه او را يارى مى كند و يارى كن هر كه ياريش مى كند... )

آنها گفتند: اى ابومره تو از شيعيان علىعليه‌السلام هستى؟

شيطان گفت: نه ولى او را دوست دارم و هر كه با او دشمن باشد من در مال و فرزند او شريكم.

گفتند: اى ابومره: درباره علىعليه‌السلام چيزى برايمان بگو؟

شيطان گفت: اى جماعت ناكسان و قاسطان و مارقان... من در ميان فرشتگان بودم و با آنها مشغول عبادت بوديم و خداى عزوجل را تقديس و تسبيح مى كرديم، يك نور پر پرتو از مقابل ما گذشت كه بواسطه آن نور همه فرشتگان در برابر آن نور صورت را بر زمين نهادند و گفتند: سبوح قدوس؛ اين نور، يا نور فرشته مقرب است يا نور پيغمبر مرسل، در اينحال نداء از طرف خداى عزوجل رسيد كه اين نور، نه از فرشته مقرب است و نه از پيغمبر مرسل، بلكه اين نور طينت على بن ابيطالب است( ۸۷۲)

۷۳۴- زاهد و عابد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

پس از شهادت حضرت علىعليه‌السلام روزى پيش ابن عباس ياد علىعليه‌السلام را كردند. ابن عباس گفت

افسوس! بر ابى الحسن، بخدا قسم! از دنيا گذشت، نه تغيير داد و نه عوض كرد و نه تغيير حال داد، نه جمع مال كرد و نه حق كسى را منع كرد، و جز خدا منظورى نداشت، بخدا سوگند دنيا در برابرش از بند كمتر بود.

در نبرد و ميدان جنگ همچو شيرى بود و در مجلس علم همچو حكيمى بود از حكيمان، هيهات! كه او بدرجات بلندى رسيد.( ۸۷۳)

۷۳۵- مراقب رفتار قاضى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى امام علىعليه‌السلام زره خود را كه در جنگ جمل گمشده بود را در دست يك نفر يهودى ديد، شكايت به محكمه برد يهودى گفت: زره در دست من است شما بايد اقامه دليل بكنيد.

در آن مجلس چون شريح قاضى( ۸۷۴) به امام احترام كرد و با يهودى برخورد مناسبى نداشت، امام ناراحت شد و رعايت عدالت را به قاضى به او تذكر داد.

اشتباه ديگر شريح اين بود كه وقتى امام حسنعليه‌السلام و قنبر در دادگاه شهادت دادند كه زره مال امامعليه‌السلام است شريح گفت: شهادت حسن پذيرفته نيست زيرا پسر شماست و بايد شاهد ديگر بياورد.

امام پس از آن ماجرا شريح را به مدت ۲۰ روز از قضاوت عزل كرد و به روستاى خودش فرستاد و پس از آن دوباره بعد از مدتى حضرت به او اجازه قضاوت داد( ۸۷۵)

۷۳۶- حضرت علىعليه‌السلام و شيوه حكومتدارى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام در زمان حكومت خود برخوردى انسانى با بقيه ملل حتى كفار داشت و دستورات اكيد براى آبادانى مناطق مختلف حتى جويبارهاى تخريب شده را صادر كرده است. توجه به ضعفا و مستمندان و يتيمان چه مسلمان و غير مسلمان و انجام كارهاى مردم بدون هيچ گونه توقع و چشمداشتى جز شيوه هاى اصلى حضرت بوده است.

نوشته اند، وقتى كه حضرت مشكل برخى از دهقانان و بزرگان ايرانى را بر طرف كرد، آنان به عنوان قدردانى چهل درهم نزد امام بردند، امام آن مبلغ را از آنها نپذيرفت و فرمود:

انا قوم لا تاخذ معروف ثمنا

ما خاندان به خاطر كار نيكى كه انجام مى دهيم بها و پولى دريافت نمى كنيم( ۸۷۶) .

۷۳۷- علاقه مالك اشتر به امام علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى در يكى از جنگها علىعليه‌السلام به واسطه نفوذ در عمق دشمن مدتى از ديد مالك اشتر خارج شد، مالك اشتر دلواپس و ناراحت بدنبال حضرت مى گشت و گفت كسى خبرى از امام علىعليه‌السلام برايم بياورد لذا به غلام خود گفت: اگر خبرى از امام بياورى تو را آزاد مى كنم.

غلام مالك اشتر رفت و ديد علىعليه‌السلام در نقطه اى از ميدان جنگ مشغول جنگ است او آمد و خبر حضور حضرت در آن نقطه از ميدان را به مالك اشتر داد، مالك او را آزاد كرد و فورا خود را به امام علىعليه‌السلام رساند.

امام علىعليه‌السلام وقتى مالك را ديد، مشاهده كرد مالك اشتر رنگ از رخش پريده و ناراحت و محزون است، امام علىعليه‌السلام پرسيد: اى مالك! آيا ابراهيم شهيد شده كه اينگونه ناراحتى؟

مالك عرض كرد نه: من ناراحت فرزندم ابراهيم نبودم بلكه چون تو را گم كرده بودم ناراحت و پريشان بودم.

۷۳۸- محبت وسيع و وثيق مقداد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

مقداد بن اسود از خالص ترين و كامل ترين و محكم ترين ياران امام علىعليه‌السلام است تا آنجا كه در روايت آمده كه قلب شريف او همانند پاره آهن محكمى بود.

او در ارادت به اهل بيت طبق فرمايش امام باقرعليه‌السلام به هيچ وجه حتى لحظه اى شك و ترديد نكرد. لذا پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: خداوند مرا به محبت چهار نفر امر كرد، على بن ابيطالب، مقداد، سلمان و ابوذر.

امام فرزند مقداد بنام عبد بهمراه لشكر عايشه در جنگ جمل وارد جنگ شد و بر روى امام علىعليه‌السلام شمشير كشيد و آخر الامر نيز كشته شد. وقتى علىعليه‌السلام از بين كشتگان جنگ عبور مى كرد به جنازه معبد كه رسيد فرمود

خدا رحمت كند پدر اين پسر را كه اگر او زنده بود راءيش بهتر و كاملتر از راءى اين (معبد) بود.

عمار ياسر پيش امام بود عرض كرد، كه الحمدلله خدا معبد را كيفر داد و او را به خاك هلاكت انداخت، به خدا قسم يا اميرالمؤمنين! من در كشتن كسى كه از حق عدول كند ترسى ندارد چه پدر باشد، چه پسر.

حضرت فرمود: خدا رحمت كند ترا و جزاى خير به تو دهد.( ۸۷۷)

۷۳۹- سرزنش متخلفين از جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سعيد بن قيس جز كسانى بود كه در جنگ علىعليه‌السلام در ميدان جنگ حضور نداشت لذا روزى وارد مجلس امام شد و آن حضرت خطاب به او فرمود:

جواب سلام تو را مى دهم گر چه از آن گروهى هستى كه در جنگ شركت نداشتى تا عاقبت كار مرا بدانى.

سعيد با عذر خواهى هاى فراوانى اظهار داشت، يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام من از دوستان شما و طرفداران شما هستم.

در روز ديگرى جمعى از سران كوفه، عبدالله بن معتم عيسى و حنظلة بن ربيع تميمى و محمد بن مخنف به همراه پدرش مخنف خدمت امام رسيدند اما وقتى آنها را ديد همه آنها را سرزنش نمودند و فرمودند:

ما بطائكم عنى و انتم اشراف قومكم؟

يعنى: چه چيزى شما را از شركت در جنگ و يارى كردن من باز داشت؟ در حاليكه شما از بزرگان قوم خود مى باشيد.

آنها نيز هر يك به گونه اى تلاش كردند تا امام را خشنود سازند.( ۸۷۸)

۷۴۰- عروج مرد ملكوتى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حبيى بن عمرو مى گويد: من بعد از ضربت خوردن علىعليه‌السلام خدمت امام رسيدم، حضرت در بستر افتاده بود زخم سر مباركش را باز كردند، به حضرت گفتم: يا على! اين زخم شما چيزى نيست و باكى بر شما نيست (خداوند شفا دهد شما را) حضرت فرمود: اى حبيب! من هم اكنون از شما مفارقت مى كنم، من گريستم و ام كلثوم هم كه نزد امام بود گريست حضرت به او فرمود: دخترم چرا گريه مى كنى؟

ام كلثوم گفت: جدايى از شما باعث گريه من شده است، امام فرمود: دخترم گريه مكن به خدا اگر آنچه را كه پدرت مى ديد گريه نمى كردى.

حبيب مى گويد: به امام عرض كردم: يا على! چه مى بينيد؟

حضرت فرمودند: اى حبيبت، همه فرشتگان آسمان و پيغمبران صف كشيده اند براى ملاقات من و اين هم برادرم محمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه نزد من نشسته است و مى فرمايد: بيا كه آنچه در پيش دارى بهتر است از آنچه كه برايت هست.

حبيب مى گويد: هنوز از نزد اما بيرون نرفته بودم كه حضرت به شهادت رسيد.( ۸۷۹)

۷۴۱- زندگى بدون تو كفر است

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام علىعليه‌السلام در زمان حكومتدارى خود، نيروهاى انتظامى خود را به دنبال لبيد عطارى فرستاد تا او را به خاطر جرمش نزد امام آوردند، نيروهاى امام لبيد را در مسجد سماك يافتند و او را گرفته و به نزد علىعليه‌السلام مى بردند كه در اين حين نعيم بن دجاجه اسدى به حمايت از او برخاست و مانع شد تا او را ببرند و لبيد، را از دست نيروهاى، انتظامى امام خارج كرد.

علىعليه‌السلام وقت از مطلب مطلع شد، دستور داد تا خود نعيم را به جاى مجرم دستگير كنند و بياورند. وقتى نعيم را نزد حضرت حاضر كردند، علىعليه‌السلام خواست او را شلاق بزند، نعيم گفت: يا على! به خدا سوگند با تو بودن و زندگى با تو كردن عين خوارى است و مخالفت با تو و يا بدون تو، بودن عين كفر (يعنى اينكه با تو زندگى كردن اين گونه است كه فرقى براى كسى قائل نمى شوى و عدالت را بر همه جارى مى سازى، و اما بدون تو هم زندگى كردن و با ترك كردن تو، مسلمان كافر مى شود)

علىعليه‌السلام در پاسخ او فرمود: تو به اين حقيقت اعتقاد دارى؟ عرض كرد آرى، فرمود: او را رها كنيد (به خاطر اين عقيده اش آزادش كنيد).( ۸۸۰)

۷۴۲- استهزاء دشمن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ساده پوشى امام علىعليه‌السلام در خوراك و لباس به حدى بود كه مخالفان و دشمنان آن حضرت را متعجب مى ساخت و بعضا مورد اعتراض آنان قرار مى گرفت.

زيدبن وهب مى گويد: پس از جنگ جمل گروهى از مردم بصره كه در ميان آنها مردمى از سر كردگان گروه گمراه خوارج به نام جعدة بن نعجة بود خدمت امام رسيدند.

لذا وقتى كه آنها لباس ساده امام را ديدند (جعده) با پوزخند و تعجب گفت: چه چيزى باعث شده كه از پوشيدن لباس خوب خوددارى كنى؟

امام در پاسخ به او فرمود: اين لباس ساده مرا از غرورزدگى دور مى كند و بهترين روشى است در ساده پوشى.

جعده به امام گفت: از خدا بترس تو روزى خواهى مرد.

امام فرمود: به خدا سوگند با ضربتى كه بر سرم فرود مى آيد به شهادت خواهم رسيد، و اين عهدى الهى است كه واقع مى شود اما سياه روى كسى است كه به مردم تهمت و افترا مى زند.( ۸۸۱)

۷۴۳- فضيلت مسجد كوفه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد: روزى در مسجد كوفه با اصحاب دور على بن ابيطالبعليه‌السلام بوديم كه فرمود: اى اهل كوفه! خداوند به شما بخششى داده كه به كسى نداده است و آن اينكه مسجد شما را فضيلت داد. آن خانه نوح و خانه ادريس و نماز خانه من است.

اين مسجد شما، يكى از چهار مسجدى است كه خداوند آنرا برگزيده و برا اهل آن مى بينم كه در روز قيامت جامه اى در بر دارد شبيه محرم، و براى اهل خود، (هر كس كه در آن نماز خوانده باشد) شفاعت مى كند و شفاعتش نزد خدا رد نمى شود، روزگارى نگذارد كه حجرالاسود را در آن نصب كنند و زمانى مى آيد كه مهدىعليه‌السلام از فرزندانم در آن نماز بخواند و اينجا نمازخانه هر فرد مؤمنى است، مؤمنى در روى زمين نباشد، يا آنكه در آن آيد و يا آرزوى آمدن در آن در دلش باشد.

با نماز در اين مسجد به خدا تقرب جوييد و اگر مردم مى دانستند چه بركتى در آن است از اطراف زمين به آن مى آمدند، اگر چه بر روى برف باشد.( ۸۸۲)

۷۴۴- بر منبر سلونى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اصبغ بن نباته مى گويد: وقتى علىعليه‌السلام به خلافت رسيد و مردم با او بيعت كردند، حضرت به مسجد آمد، در حالى كه عمامه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر سر داشت و برد او را در تن كرد و نعلين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در پا و شمشير او را بر كمر بست و بر بالاى منبر رفت و با تحت الحنك بر آن نشست و انگشتان خود را درهم نمود و زير شكم نهاد سپس فرمود:

اى گروه مردم! از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد... از من بپرسيد كه علم اولين و آخرين نزد من است، اگر بنشينم با اهل تورات از كتابشان فتوى دهم، تا جايى كه تورات به سخن آيد و گويد (درست گفت على و او دروغ نگفت براستى كه على شما را به همان خبر داد كه در من نازل شده) و با اهل انجيل خودشان فتوا دهم تا جايى كه انجيل نيز به سخن آيد و گويد: (على درست گفت و دروغ نگفت، براستى على شما ره به همان فتوا داد كه در من نازل شده) و اهل قرآن را با قرآن فتوى دهم تا قرآن به سخن آيد و گويد: (على راست گفت: و دروغ نگفته هر آينه على شما را فتوايى داد. كه در من نازل شده است) اى مردم! شما كه شب و روز قرآن مى خوانيد در ميان شما كسى است كه بداند چه در آن نازل شده؟ اگر اين آيه در قرآن نبود (رعد - ۳۹) شما را خبر مى دادم به آنچه در گذشته بوده و هست و خواهد بود تا روز قيامت.

آنگاه امام مجدد فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد...

ابتدا مردى بنام ذعلب كه مردى تيز زبان و سخنور و پر دل بود بلند شد و گفت: پسر ابوطالب به جاى بسيار بلندى قدم نهادى من امروز او را بواسطه سوالم شرمسار مى كنم آنگاه گفت: يا على! آيا پروردگار خود را ديده اى؟ (جواب اين سئوال قبلا طى داستانى نقل شده است) علىعليه‌السلام جواب او را كامل و جامع داد، سپس مجدد حضرت فرمود: بپرسيد از من قبل از آنكه مرا نيابيد.

بعد از او اشعث بن قيس كندى سوالى نمود كه حضرت جواب او را نيز داد باز حضرت فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد، آن گاه مردى از دورترين نقطه مسجد كه بر عصاى خود تكيه كرده بود و گام بر مى داشت، تا اينكه نزديك آن حضرت رسيد، آنگاه عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! مرا به كارى رهنمايى كن تا با انجام آن از دوزخ رهايى يابم حضرت جواب او را مفصلا دادند سپس آن مرد از نظرها غائب شد و ما او را نديديم مردم به دنبالش گرديدند اما او را نيافتند علىعليه‌السلام از بالاى منبر لبخندى زد و فرمود: چه مى خواهيد او برادرم خضر بود، سپس فرمود: بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد، آنگاه برخاست و خدا را حمد كرد و صلوات بر پيغمبر فرستاد و فرمود: اى حسن!! بر منبر آى و سخنى بگو، مبادا قريش پس از من ترا نشناسند و گويند حسن خطبه نمى تواند بخواند، امام حسنعليه‌السلام عرض كرد: پدرم چگونه با حضور شما بالاى منبر رفته و سخن بگويم و تو در ميان مردم مرا ببينى و سخنم را بشنوى، امام علىعليه‌السلام فرمود: پدر و مادرم به قربانت من خود را از تو پنهان مى كنم و سخن تو را مى شنوم و تو را مى بينم ولى تو مرا نمى بينى، امام حسنعليه‌السلام بر منبر رفت و خدا را ستايش كرد و صلوات بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد سپس فرمود: اى مردم! من از جدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه مى فرمود: من شهر علمم و على در آن است آيا مى توان وارد شهر شد جز از در آن؟ سپس از منبر پايين آمد آنگاه امام علىعليه‌السلام او را به سينه خود چسبانيد، سپس امام به حسينعليه‌السلام فرمود: پسر جانم! برخيز و به منبر برو تا قريش به حال تو نادان نماند تو دنبال سخن برادرت حسن را بگو، امام حسينعليه‌السلام به منبر رفت و حمد خدا كرد و ستايش الهى را نمود و صلوات مختصرى بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد سپس فرمود: اى مردم! از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: على پس از من شهر علم است و هر كه در آن در آيد نجات يابد و هر كه از او تخلف كند هلاك شود، آنگاه از منبر پايين آمد و امام علىعليه‌السلام او را نيز در آغوش كشيد و بوسيد و فرمود: اى گروه مردم! گواه باشيد كه اين دو، فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند و دو امانتى كه به من سپرده شده و من آنها را به شما مى سپارم و رسول خدا از شما و رفتار شما نسبت به آنها بازپرسى و سئوال خواهد كرد( ۸۸۳) .

۷۴۵- خير دنيا و آخرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نوف بكالى كه يكى از اصحاب خاص اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام است مى گويد: در نزديكى مسجد كوفه خدمت اميرالمؤمنينعليه‌السلام رسيدم و گفتم السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته، حضرت فرمود: و عليك السلام يا نوف و رحمة الله و بركاته.

عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! پندى به من دهيد، حضرت فرمود: اى نوف! خوبى كن تا با تو خوبى كنند، گفتم: يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام بيفزا، فرمود: رحم كن تا به تو رحم كنند، گفتم: يا اميرالمؤمنينعليه‌السلام بيفزا، فرمود: خوب بگو تا به بخوبى يادت كنند، عرض كردم: بيفزا فرمود: از غيبت اجتناب كن كه غذاى سگان دوزخ است، سپس فرمود: اى نوف! دروغ گفته آنكه گمان دارد حلال زاده است و به غيبت كردن، گوشت مردم را مى خورد، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان و اولاد من است، دروغ گفته كسى كه گمان دارد حلال زاده است و زنا را دوست مى دارد يا نافرمانى خدا شب و روز مشغول است.

اى نوف! سفارش مرا بپذير... اى نوف! صله رحم كن تا خدا عمرت را بيفزايد و خوش خلق باش تا حساب روز جزايت را سبگ گيرد، اى نوف! اگر خواهى در روز قيامت با من باشى كمك به ستمكاران مكن، اى نوف! هر كه ما را دوست دارد روز قيامت با ما است و اگر مردى سنگى را دوست بدارد با همان سنگ محشور مى شود.

اى نوف! مبادا خود را براى مردم جلوه دهى و به نافرمانى خدا بپردازى تا روز جزا خداوند رسوايت كند. اى نوف! آنچه به تو گفتم نگهدار تا به خير دنيا و آخرت برسى( ۸۸۴) .

۷۴۶- مواظبت و دقت در اوقات نماز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در نامه اى حضرت علىعليه‌السلام براى محمد بن ابى بكر زمانى كه او را به ولايت مصر گمارده بود نوشت: ارتقب وقت الصلا لوقتها. و لا تعجل بما قبله لفراغ و لا تو خرها عنه لشغل فان رجلا سال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ...

مراقب اوقات نمازت باش و آن را در وقت مقرر خود به جا آور، به خاطر فراغت، قبل از وقت نماز اقدام به اقامه آن نكن و هم چنين به خاطر كارى كه دارى آن را به تاخير نينداز (براى نمازت اهميت خاصى قايل باش و حساب جدايى براى آن باز كن و هرگز نمازت را تابع چيزهاى ديگر قرار نده بلكه سعى كن همه چيز را تابع و پيرو نماز خود كنى) زيرا مردى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اوقات نماز پرسيد؟ حضرت چنين فرمود: جبرئيل در هنگام زوال شمس كه آفتاب مقابل حاجب و ابروى راست او بود نازل شد. سپس جبرئيل وقت نماز عصر آمد، كه در آن هنگام سايه هر چيزى به قدر و اندازه خود آن چيز گرديده بود. سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماز مغرب را وقتى كه خورشيد غروب كرد به جا آورد. آنگاه نماز عشاء را هنگامى كه حمره مغربيه زايل شده بود خواند و به جا آورد و سپس نماز صبح را هنگامى كه تاريكى آخر شب بود و ستارگان مشبك بودند به جا آورد.

آنگاه اميرالمؤمنينعليه‌السلام اضافه فرمود: اى محمد بن ابى بكر! نمازت را در اين اوقات به جا آور و ملزم باش به اينكه كار نيكو انجام دهى و سنت حسنه به جا آورى و راه روش و راست را انتخاب كنى.

۷۴۷- حماقت منافقى بى آبرو

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در دوران زندگى امام علىعليه‌السلام اشعث بن قيس( ۸۸۵) با مردى دعوا داشت و فرداى آن روز قرار بود او در محكمه علىعليه‌السلام حاضر شده و محاكمه گردد. اشعث شب حلوايى آماده كرده آن را براى امام برد تا از اين راه امتيازى براى محاكمه فردا به دست آورد.

امامعليه‌السلام در را گشود و نگاهى به حلوا كرد و فرمود: اصله ام زكاه ام صدقة فذلك محرم علينا اهل البيت؛ آيا بخششى، يا زكاتى و يا صدقه اى است؟ اينها همه بر ما خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرام است.

عرض كرد: هديه است.

امام فرمود: گريه كنندگان در سوگ تو بنشينند آيا از اين راه وارد شده اى كه مرا بفريبى؟ سوگند به خدا اگر هفت آسمان و زمين را به من بدهند كه پوست جوى را از دهان مورچه اى به ستم در آورم نافرمانى خدا را نمى كنم( ۸۸۶) .

۷۴۸- پيام نامردى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

علىعليه‌السلام در ابتداى حكومت نامه اى توسط مسوربن مخرمه براى معاويه فرستاد، معاويه صبر كرد تا اين كه سه ماه بعد از مرگ عثمان در ماه صفر مردى از قبيله بنى عبس و مرد ديگرى را از قبيله بنى رواحه خواست و آنگاه سر طومار مهر شده ها را كه روى آن نوشته شده بود از معاويه به على به آنها داد و گفت: اين طومار را گرفته و در كوچه هاى مدينه مى گردانيد.

آنها از شام خارج شدند و در ماه ربيع الاول وارد مدينه گرديدند. پس از ورود مرد عبسى طومار را گرفته طبق دستور معاويه در كوچه ها گردش مى داد مردم از منازل خود خارج شده و به او نگاه مى كردند البته مردم مى دانستند كه معاويه به علىعليه‌السلام معترض است اين مرد گذشت تا اين كه خود را نزد علىعليه‌السلام رساند و طومار را به حضرت داد.

حضرت مهر طومار را شكست اما در آن نوشته اى نيافت پس به رسول فرمود: چه خبر؟

او گفت: من گروهى را ترك كردم كه جز به قصاص به چيز ديگرى راضى نمى شوند.

حضرت فرمود: از چه كسى؟

گفت: از خودت، سپس افزود: من شام را در حالى ترك كردم كه ۶۰ هزار نفر زير پيراهن كه بر منبر دمشق آويزان شده، گريه مى كردند.( ۸۸۷)

۴۷۹- اصلح را بر كار گماشتم

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

نوشته اند: پس از اينكه علىعليه‌السلام فرزندان عباس را بر حجاز يمن و عراق گمارد مالك اشتر گفت: پس براى چه ديروز آن پيرمرد را كشتيم؟ (يعنى كشتن عثمان به خاطر اين بود كه او بدون جهت اقوام خود را سر كار مى آورد)

هنگامى كه حضرت علىعليه‌السلام از سخن مالك مطلع شد او را احضار كرد و مورد ملاطفت قرارش داد و فرمود:

اى مالك! آيا من حسن و حسينعليهم‌السلام را امارت دادم يا يكى از فرزندان برادرم، جعفر يا عقيل و يا حتى فرزندان او را؟

مالك؛ فرزندان عباس را به امارت گماردم به خاطر اينكه عباس مكرر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طلب امارت مى كرد و ايشان نيز به او فرمود:

يا عم ان الاماره ان طلبتها و كلت اليها و ان طلبتك اعنت عليها؛ اى عموى من! حكومت به گونه اى است كه اگر تو آن را بخواهى، موكل آن خواهى شد (و بايد خودت آن مقام را حفظ كنى) و اگر آن تو را طلب كند بر حفظش يارى خواهى شد. (يعنى كسى كه طالب مقام است، تمام هم و غم او اين است كه مقام از دست او گرفته نشود اما اگر مقام به سراغ كسى بيايد وسايل و ابزار حفظ آن نيز فراهم مى شود).

آنگاه امام علىعليه‌السلام ادامه داد كه: من در دوران عمر و عثمان مى ديدم كه فرزندان عباس شاهد ولايت كسانى از فرزندان (رها شدگان) بودند، ولى حالا اگر فردى را كه از آنها بهتر باشد مى شناسى او را نزد من بياور تا براى مناصب حكومتى از او استفاده كنم.

مالك اشتر بعد از شنيدن سخنان حضرت از نزد ايشان در حالى كه شك و شبهه او زايل شده بود خارج شد( ۸۸۸)

۷۵۰- عزل كارگزاران و عثمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از كارهاى مهم كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام در ابتداى تصدى حكومت خود انجام داد عزل كارگزاران عثمان بود مغيرة بن شعبه روزى نزد امام علىعليه‌السلام رفت و با چرب زبانى به تملق پرداخته و گفت:

نصيحتها ارزان مى باشد و تو از همه برترى، نظر امروز، امور فردا را به دست مى دهد آنچه هم امروز از دست برود باعث از دست رفتن چيزهايى در فرداست.

بعد از گفتن اين جملات مغيره لحظه اى سكوت كرد تا ببيند به چه ميزانى گفتارش در حضرت اثر كرده است.

علىعليه‌السلام چيزى نگفت او ادامه داد: من به تو نصيحت مى كنم كه كارگزاران عثمان را در جاى خود ابقا كنى معاويه و... را در كار خود بگمار و ديگر كارگزاران را هم در جاى خودشان باقى گذار آنان با تو بيعت مى كنند، كشور را آرام مى سازند و مردم را ساكت مى گردانند.

پس از اتمام صحبت شيطان ثانى، مغيره، امام فرمود: به خدا قسم اگر ساعتى از روز باشد در اجراى نظرم تلاش به خرج مى دهم و نه آنان را كه گفتى والى مى كنم و نه امثال آنان را به ولايت مى گمارم.

مغيره گفت: پس بر آنها نامه بنويس و آنان را در مقام خودشان تثبيت كن همين كه بيعت آنان و اطاعت سپاهيان به تو رسيد يا آنان را عوض كن و يا باقى بگذار.

حضرت فرمود: در دينم نيرنگ وارد مكن و در كارم پستى روا مدار( ۸۸۹) .

۷۵۱- شيوه هاى رزمى و اطلاعاتى در جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شورشيان سلاسل( ۸۹۰) قله ها را گرفته و راه ها را ناامن كرده بودند و به كاروانها يورش مى بردند پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابتداء ابابكر را با ۷۰۰ نيرو به سوى دشمن اعزام كرد اما او موفق نشد و قبل از برخورد نظامى با كمين دشمن رو به رو شد و با دادن تعدادى كشته و مجروح از ميدان فرار كرد، بار ديگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمر را به ميدان آنها فرستاد كه او نيز بازگشت، عمر و عاص گفت: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنگ با حيله و نيرنگ تواءم است مرا بفرست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را اعزام كرد و او نيز مانند آن دو نفر شكست خورد و فرار كرد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: تنها على است كه از برابر دشمن فرار نمى كند.

لذا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علىعليه‌السلام را به ميدان با آنها فرستاد علىعليه‌السلام با شيوه و تاكتيكهاى نظامى حساب شده اى به جنگ با شورشيان سلاسل حركت كرد ابتداء حضرت از جاده اصلى كه زير نظر ديده بانان دشمن قرار داشت راه نپيمود و نيروهاى خود را از بيراهه حركت داد، سپس شبها راه مى رفت و روزها پنهان مى شد و كمين مى گرفت.

عمر بن خطاب و خالدبن وليد، بارها و بارها به حضرت اعتراض كردند كه اين چه شيوه اى است؟

آنها بارها گفتند: اين جوان! ما را در ميان مار و عقرب و درندگان بيابان به كشتن مى دهد و در طول راه عمر و عاص و ابابكر نيز اعتراض كردند.

اما امام به اعتراض آنان توجهى نكرد تا آنكه شب هنگام نزديك منطقه دشمن رسيد، آنگاه امام دستور دادند زنگوله ها را از گردن شتران باز كنند و دهان اسبان را نيز ببندند تا صداى زنگوله ها و شيهه اسبان دشمن را متوجه حضور لشكر اسلام نكند.

آنگاه به نيروهاى خود فرمان داد كه با استفاده از تاريكى شب اطراف قلعه شورشيان را تصرف كنند و دشمن را در محاصره بگيرند.

صبح هنگام بعد از نماز صبح پوزبند اسبها را باز كردند و صداى تكبير و شيهه اسبان دشمن را وحشت زده بيدار كرد آنها فهميدند كه سپاه اسلام تهاجم را آغاز كرد و تعداد كثيرى از شجاعان دشمن به دست علىعليه‌السلام كشته شدند و سپس تسليم شدند و تعداد بسيارى از آنها نيز مسلمان شدند و سپاه اسلام پيروزمندانه به مدينه بازگشت، ام سلمه مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در منزل من خوابيده بود كه ناگهان بيدار شدم، گفتم: يا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شما را چه مى شود؟ فرمود: جبرئيل نازل شد و خبر پيروزى علىعليه‌السلام را آورد و شروع عاديان نازل شد( ۸۹۱) .

۷۵۲- مردانگى در ميدان جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

لشكريان معاويه خود را زودتر از لشكر امام به سرزمين صفين رساندند و تواستند رودخانه فرات را در اختيار خود گيرند، معاويه لشكرى را به فرماندهى ابوالاعور اعزام كرد تا از فرات حفاظت كنند و مانع استفاده لشكريان علىعليه‌السلام از آب شوند.

اما امام علىعليه‌السلام صعصعه بن صوحان را نزد معاويه فرستاد تا او مانع آب نشود، دو تن از ياران معاويه به نامهاى وليد بن عقبه( ۸۹۲) . و عبدالله بن سعيد نظر دادند كه آب را بر روى لشكر على مى بنديم تا آنان از تشنگى بميرند.

عمر و عاص گفت: اين كار اشتباه است علىعليه‌السلام كسى نيست كه تشنه بماند علىعليه‌السلام همان كسى بود كه گفت اگر چهل تن داشتم در روز نخست (روز سقيفه و بيعت مردم با ابوبكر) حق خود را مى گرفتم.

امام معاويه نظر عمر و عاص را نپذيرفت سپاه امام به دشمن حمله كرد و آب را به تصرف آورد.

معاويه به عمر و عاص گفت: به نظر تو علىعليه‌السلام با ما چه مى كند.

عمر و عاص گفت: علىعليه‌السلام مثل تو نيست او هدفى غير از آب دارد در نهايت امام علىعليه‌السلام آب را آزاد گذاشت تا هر دو لشكر آب را بردارند و بسيارى از دشمنان با اين مردانگى و مروت امام هدايت شدند و به لشكر امام پيوستند( ۸۹۳)

۷۵۳- براران واقعى علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قيس يكى از ياران امام علىعليه‌السلام است كه امام رضاعليه‌السلام درباره چگونگى نماز او و حضور قلب او در نماز مى فرمايد:

مردى از اصحاب علىعليه‌السلام كه به او قيس مى گفتند به نماز ايستاد وقتى ركعتى از نماز را خواند ناگهان مار سياهى آمد و در موضع سجده قيس قرار گرفت، قيس بدون توجه به ركوع و سجود رفت وقتى پيشانى از موضع سجده برداشت مار به گردن قيس پيچيد. سپس از يقه او وارد پيراهن او شد. ولى اين بنده صالح خدا كه حقيقت نماز را دريافته بود به نمازش ادامه داد و آسيبى هم از مار نديد.

سپس امام رضاعليه‌السلام وقتى داستان قيس را نقل فرمود: اضافه كرد كه شبيه اين قضيه براى خود حضرت هم رخ داده است( ۸۹۴)

۷۵۴- برگشت آفتاب در سرزمين بابل براى علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

جويريه بن مسهر كه از ياران علىعليه‌السلام است مى گويد: با حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام از قتال با خوارج نهروان مى آمديم تا رسيديم به سرزمين بابل( ۸۹۵) هنگام نماز عصر رسيد. علىعليه‌السلام و تمام مردم كه با حضرت بودند از اسب پياده شدند، علىعليه‌السلام فرمود:

اى مردم اين سرزمين ملعون و از رحمت خدا به دور است و در روزگار گذشته سه بار و يا به روايتى دو مرتبه اهل آن معذب شدند و خداوند بر آنان عذاب نازل كرده و اين سرزمين يكى از شهرهاى قوم لوط است.

و اولين سرزمينى است كه در او بت پرستيده شد. براى هيچ پيامبر و يا وصى پيامبرى حلال و جايز نيست كه در روى اين زمين نماز بخواند.

اى ياران من، هر كدام از شما خواستيد در اين سرزمين نماز بگذاريد مانعى نيست پس مردم در حاشيه جاده به نماز ايستادند و نماز خويش را به جا آوردند و اميرمؤمنينعليه‌السلام به استر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوار شد و از آن سامان تشريف برد، جويريه گفت: والله اميرالمؤمنينعليه‌السلام را تبعيت خواهم كرد و از حضرتش نمازم را تقليد خواهم نمود لذا پشت سر آن حضرت به راه افتادم، پس سوگند به خدا از جسر سورا در ارض بابل نگذشته بوديم كه آفتاب غروب كرد. پس من شك كردم كه آيا نماز ما بايد فوت شود؟ و آيا نبايد حضرت علىعليه‌السلام نماز بخواند؟ پس ناگهان امامعليه‌السلام متوجه من شد و فرمود: يا جويريه آيا شك نمودى عرض كردم. بلى يا اميرالمؤمنين! حضرت در ناحيه اى پياده شد آنگاه وضو ساخت و برخاست و به كلاه و دعائى كه من نفهميدم چه مى گويد، گويا عبرانى بود سخن گفت. سپس ندا در داد الصلاه( ۸۹۶) نظر كردم به سوى آفتاب، سوگند به خدا ديدم كه از بين دو كوه خارج شد و از براى او صوت و صداى شديدى بود، آنگاه حضرت به نماز عصر ايستاد و من نيز نماز را با آن حضرت گزاردم.

وقتى كه از نماز فارغ شديم يك دفعه شب شد همچنان كه بود.

پس آن هنگام حضرت رو به من كرد و فرمود:

اى جويريه بن مسهر! همانا خداوند عز و جل به حبيبش مى فرمايد: اى پيامبر! به نام عظيم پروردگار خود تسبيح گوى، اى جويريه من خداوند را به اسم اعظمش خواندم، آفتاب را براى من برگرداند. جويريه وقتى كه اين معجزه را از آن حضرت ديد گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه تو وصى نبى هستى( ۸۹۷) .

۷۵۵- توصيه علىعليه‌السلام به كميل درباره نماز

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

حضرت علىعليه‌السلام به كميل بن زياد نخعى درباره خصوصيات و كيفيت اقامه نماز مى فرمايد:

يا كميل! ليس الشان ان تصلى و تصوم و تتصدق،

اى كميل! شان و قدر و منزلت در عبادت و اطاعت خدا به اين نيست كه نماز بگزارى و روزه بدرى و صدقه بدهى بلكه شان و منزلت اين است كه نماز را با قلب پاك بگزارى و سليم النفس باشى و عملى خدا پسندانه و با خشوع كه سراپاى وجودت را فراگيرد، انجام دهى. (يعنى صرف نماز و روزه و تصدق اموال كافى نيست، بلكه عمل، نيت پاك مى خواهد) بنگر در آن چيزى كه در آن و بر آن به نماز ايستاده اى كه اگر غصبى و حرام باشد نماز او قبول نيست و فايده اى ندارد( ۸۹۸) .

۷۵۶- اميدوار كننده ترين آيه قرآن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: كه روزى اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام خطاب به اصحاب خود فرمود: كدام يك از آيات كلام الله مجيد نزد شما اميدوار كننده ترين آيات مى باشد؟

بعضى گفتند: اين آيه است ان الله لا يغفر ان يشرك و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء( ۸۹۹) .

حضرت فرمود: نيكو آيه اى است اما اميدوار كننده ترين آيات براى غفران و آمرزش نمى باشد.

عده اى ديگر گفتند: اين آيه است و من يعمل سوء او يظلم نفسه...( ۹۰۰) . حضرت فرمود: نيكو آيه اى است اما آيه منظور نظر نمى باشد.

بعضى ديگر گفتند اين آيه است قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطو من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا( ۹۰۱) . حضرت فرمود: نيكو آيه اى است اما آيه مورد نظر نيست.

گفتند اين آيه است: والذين اذا فعلو فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا ذنوبهم( ۹۰۲) . حضرت فرمود: نيك آيه اى است اما آن آيه نيست، آيا آيه ديگرى نمى دانيد؟ كه به نظر شما اميدوار كننده ترين آيات قرآن باشد؟ اصحاب عرض كردند: نه يا اميرالمؤمنين به خدا سوگند چيزى در نزد ما نيست كه بخوانيم.

امام فرمود: سمعت حبيبى رسول الله يقول ارجى آية فى كتاب الله.

و اقم الصلاه طرفى النهار و زلفا من الليل...( ۹۰۳) .

از حبيبم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم كه فرمود: اميدوار كننده ترين آيه در قرآن اين آيه شريفه است: و به پا داريد نماز را در دو طرف از روز و نمازى كه پاره اى از شب گذشته به جا آورده شود سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: يا على! به خدايى كه مرا بشير و نذير قرار داد و مبعوث به رسالت گردانيد اگر يكى از شما به وضو قيام نمايد گناهان و معاصى او از اعضاى او فرو مى ريزد تا وقتى با صورت و قلب خود متوجه قبله گردد، از قبله و نمازش بر نگردد مگر آنكه جميع گناهان او بريزد و هيچ گناه بر صحيفه عمل او باقى نماند همچون روزى كه از مادر متولد شده باشد، و هر گاه ما بين دو نماز گناهى از او صادر شده باشد با خواندن نماز آمرزيده شود. و از گناه پاك گردد تا اينكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمازهاى پنج گانه را كه موجب آمرزش هستند شمارش نمود.

سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: يا على! بدان كه منزلت نماز پنج گانه براى امت من مانند نهرى است كه بر در خانه يكى از شما باشد اگر شخصى در بدن او چرك باشد و هر روز پنج بار در آن نهر شستشو كند، آيا چرك در بدن او باقى خواهد ماند. سوگند به خدا نمازهاى پنج گانه براى امتم چنين است كه تمام گناهان او را پاك مى كند و تيرگى قلب آنها را مى برد( ۹۰۴) .

۷۵۷- تدابير صنعتى امام علىعليه‌السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

امام علىعليه‌السلام براى رفع نيازهاى مسلمانان در سفرهايى دريايى به مهندسين ايرانى دستور داد تا از درآمد ملى كشور، اسكله اى در شهر جده كه جزء شهرهاى بندرى عربستان است بسازند تا با اين وسيله رفت و آمدهاى دريايى به سهولت انجام گيرد و براى رونق سفرهاى دريايى دستور ساختن كارخانه كشتى سازى را صادر فرمود به اين صورت كه از درآمد عمومى، مخارج ساخت آن را تاءمين كرد و اين كار در خط توليد قرار گرفت علىعليه‌السلام پس از اتمام كارخانه كشتى سازى خود شخصا آن را افتتاح كرد( ۹۰۵) .

۷۵۸- غضه دار يتيمان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

قنبر مى گويد: روزى امام از حال زار يتيمانى آگاه شد، به خانه رفتيم و برنج و خرما و روغن فراهم كرد و خود به دوش كشيد و به من اجازه حمله آنها را نداد.

وقتى كه به خانه يتيمان رفتيم غذاهاى خوش طعمى درست كرد و به آنان خورانيد و آنها را سير كرد، سپس بر روى زانوها و دو دست خود راه مى رفت و با صداهاى مخصوصى بچه ها را مى خنداند بچه ها نيز صداى امام را تقليد مى كردند و مى خنديدند.

سپس از منزل خارج شديم به امام گفتم: مولاى من امروز دو چيز براى من شگفت انگيز بود؛

اول آنكه با صداى مخصوصى بچه ها را مى خندانيد و دوم آنكه غذاى آنها را خود بر دوش حمل كرديد.

حضرت فرمود: اولى براى رسيدن به پاداش بود و دومى براى آن بود كه وقتى خانه يتيمان شدم آنها گريه مى كردند خواستم وقتى خارج مى شويم آنها هم سير باشند و هم خندان( ۹۰۶) .

۷۵۹- تاديب مردى سبك

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى مرد قد بلند شوخى در مدينه وارد مسجد شد و علىعليه‌السلام را ديد كه مشغول نماز است، چون اندام امام متوسط و معتدل بود او نعلين امام را برداشت و بر بالاى طاق ستون مسجد گذاشت تا امام نتواند نعلى خود را بردارد در نتيجه از او خواهش نمايد تا نعلين را پس دهد.

امام علىعليه‌السلام صبر كرد وقتى آن مرد در نماز براى تشهد به زمين نشست دامن پيراهن او را جمع كرد و ستون مسجد را با قدرت شگفت انگيز خود مقدارى بلند كرد و پيراهن او را زير آن گذاشت.

وقتى نماز آن مرد تمام شد ديد كه هيچ كارى از او ساخته نيست لذا به التماس افتاد تا لباسهاى قيمتى او نابود نشود امام هم او نگاه مى كرد و مى خنديد.

وقتى زياد التماس كرد، امام علىعليه‌السلام فرمود: به شرطى پيراهن تو را آزاد مى كنم كه قول بدهى ديگر نسبت به مردم اين فضولى ها را نكنى.

آن مرد سوگند ياد كرد كه ديگر اينگونه رفتارهاى زشت را تكرار نكند آنگاه امامعليه‌السلام او را آزاد كرد( ۹۰۷)

۷۶۰- روش تربيت كودك

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

براى امام علىعليه‌السلام چند مشك عسل به عنوان بيت المال آوردند پس از چند روز وقتى امام خواست آن را تقسيم كند متوجه شد كه عسل يكى از مشك ها دست خورده است.

قنبر را فرا خواند پرسيد: عسل را چه كسى برداشته است؟

قنبر گفت: يكى از بچه ها مقدارى از سهميه عسل شما را برداشت.

امام در اينجا دو كار مهم انجام داد كه از نظر تربيتى بسيار قابل توجه است اول اينكه كودك را سرزنش كرد دوم آنكه مقدارى پول به قنبر داد و فرمود: برو در بازار عسل خريدارى كن و بياور تا بچه ها بخورند.( ۹۰۸)

۷۶۱- شيرى در ميدان جنگ

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام پس از اتمام حجت با شورشيان بصره و بردبارى در آغاز نبرد وقتى دشمن جنگ را آغاز كرد زره خود را پوشيده و پيشاپيش سپاه خود به قلب دشمن زد و حملات شديدى كرد به گونه اى كه دشمن چون روباه از مقابلش مى گريخت.

چند بار شمشير امامعليه‌السلام خم شد كه به ناچار به خيمه برگشت تا آن را اصلاح كند اصحاب و فرزندان و مالك اشتر به امام عرض كردند: يا على! حملات به دشمن را به ما واگذار، ولى امامعليه‌السلام پاسخ نمى داد و دوباره حمله مى كرد، و صف هاى ناكثين را درهم مى شكست.

اصحاب اصرار كردند كه: اگر به شما آسيبى برسد اين دين در خطر مى افتد.

حضرت در پاسخ به آنها فرمود: والله ما اريد بما ترون الاوجه الله و الدار الاخرة؛ به خدا سوگند آنچه را مى بيند به خاطر خدا و آخرت است( ۹۰۹)


4

5

6

7

8

9

10