نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه0%

نامه هاى امام در نهج البلاغه نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

نامه هاى امام در نهج البلاغه

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: دكتر على شيروانى
گروه: مشاهدات: 9404
دانلود: 2510

توضیحات:

نامه هاى امام در نهج البلاغه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 71 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9404 / دانلود: 2510
اندازه اندازه اندازه
نامه هاى امام در نهج البلاغه

نامه هاى امام در نهج البلاغه

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

هشدار از خودپسندى

بپرهيز از خود پسندى ، و تكيه بر آنچه تو را به خودپسندى كشاند و دوستى ستايش و تمجيد مردم از تو. زيرا اين امور در نظر شيطان از مطمئن ترين فرصت ها است براى آنكه نيكى نيكوكاران را تباه سازد.

هشدار از منت گذارى

بپرهيز از اين كه احسان خود را بر مردم منت گذارى ، يا كرده خود را زيادتر از آنچه هست بدانى ، يا به مردم وعده اى دهى و برخلاف آن عمل نمايى زيرا منت نهادن احسان را تباه كند و زياد شمردن كارهاى خود نور حق را در دل خاموش سازد، و عمل نكردن به وعده خشم خدا و مردم را برانگيزد. خداى متعال فرموده :خداوند سخت خشمگين شود كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد(صف / ٣)

هشدار از شتابزدگى

بپرهيز از شتاب كردن در كار پيش از رسيدن زمانش ، و سهل انگارى ، در آن وقتى كه انجامش ممكن شده ، و لجاجت و اصرار در آن هنگامى كه ابهام انگيز باشد و سستى در آن زمانى كه آشكار شده است هر چيز را در جاى خويش بنه و هر كار را در جايگاه مناسب خويش قرار بده

هشدار از امتياز خواهى

بپرهيز از آن كه چيزى را كه مردم در آن برابرند، به خود اختصاص دهى ، و از غفلت از چيزى كه در خور توجه است و چشم همگان آن را مى بيند، زيرا آن چه را به خود اختصاص داده اى از تو مى ستانند، و به ديگران مى سپارند، و ديرى نپايد كه پرده از كارهايت كنار رود، و داد ستمديده را از تو بستانند. هنگام خشم خويشتن دار باش ، و از شدت و تيزى خود بكاه ، و قدرت دست و تندى زبانت را نگاه دار، و با خوددارى از دشنام گويى به هنگام خشم و به ، تاءخير انداختن قهر از اين امور خود را در اما بدر، تا آتش ‍ فرو نشيند، و زمام اختيارت را به دست گيرى و اين خويشتن دارى را استوار نسازى مگر آنكه با ياد بازگشت به سوى پروردگارت خاطر خويش را مشغول بدارى

بر تو لازم است كه سرگذشت زمامداران ، پيش از خود را به ياد آورى ، از حكومت عادلانه اى كه داشته اند، يا سنت نيكويى كه نهاده اند يا اثرى از پيامبر (كه پيروى نموده اند،) يا فريضه اى در كتاب خدا (كه بدان عمل كرده اند) پس از آنچه ما عمل كرديم و تو شاهد آن بودى پيروى كن و در عمل به آنچه در اين عهدنامه برايت نوشتم و در اجراى آن از تو تعهد گرفتم و حجت خويش را بر تو تمام كردم ، كوشا باش ، تا آن هنگام كه نفست بخواهد به سوى هوا و هوس بشتابد، عذرى خواسته باشد.

من از خداوند مى طلبم كه به رحمت فرا گيرد و قدرت عظيمش در بر آوردن هر خواسته اى من و تو را توفيق دهد بر آنچه خشنوديش در آن است ، از معذور بودن نزد خودش و مخلوقش همراه با آوازه نيك در ميان بندگانش و نشانه هاى زيبا در شهرها و تمام نمودن نعمت ، و فزونى كرامت ، و زندگى من تو را با سعادت و شهادت به انجام رساند كه ما به سوى او باز مى گرديم ، و سلام و درود بر فراوان بر رسول خدا و بر خاندان پاكيزه و پاش باشد و السلام

٥٤ - و من كتاب لهعليه‌السلام ابى طلحة و الزبير (مع عمران بن الحصين الخزاعى)

ذكره ابوجعفر الاسكافى فى كتابالمقامات فى مناقباميرالمؤ منين عليهالسلاماما بعد فقد علمتما و ان كتمتما، انى لم ارد الناس حتى ارادونى ، و لم اءبايعهم حتى بايعونى و انكما ممن ارادنى و بايعنى و ان العامة لم تبايعنى لسلطان غالب (غاصب) و لا لعرض حاضر، فان كنتما بايعتمانى طائين فارجعا وتوبا الى الله من قريب ، و ان كنتما بايعتمانى كارهين ، فقد جعلتما لى عليكما السبيل باظهار كما الطاعة و اسرار كما المعصية و لعمرى ما كنتما باحق المهاجرين بالتقية و الكتمان و ان دفعكما هذا الامر من قبل ان تدخلا فيه كان اوسع عليكما من خروجكما منه بعد اقراركما به

و قد زعتما انى قتلت عثمان ، فبينى و بينكما من تخلف عنى و عنكما من اهل المدينة ثم يلزم كل امرى بقدر ما احتمل فارجعا ايها الشيخان عن راءيكما فان الان اعظم امركما العار، من قبل ان يجتمع العار و النار و السلام

٥٤ - نامه اى از اوست (در سال ٣٦ هجرى) به طلحه و زبير توسط عمر ابن حصين خزاعى

ابوجعفر اسكافى اين نامه را در كتاب مقامات در مناقب اميرمؤمنان آورده است

پاسخ ادعاى رهبران جمل

اما بعد شما دو نفر مى دانيد - هرچند پنهان مى داريد - كه من در پى مردم نرفتم تا آنان به من روى آوردند و با آنان بيعت نكردم تا آنان من بيعت كردند. و شما از كسانى بوديد كه به من روى آورديد و با من بيعت نموديد. عموم مردم با من به سبب سلطه و چيرگى من و يا به خاطر مالى آماده بيعت نكردند. پس اگر از شما روى ميل با من بيعت كرديد تا زود است باز گرديد و به سوى خداوند توبه نماييد. و اگر با خشنودى بيعت كرديد اطاعت خويش را بر من آشكار نمويد و سرپيچى خود را از من پوشيده داشتيد و با اين كار راه بازخواست از خودتان را بر من گشوديد. به جانم سوگند شما از ديگر مهاجران به تقيه و كتمان سزاوارتر نبوديد. نپذيرفتن بيعت من پيش از آنكه در آن شركت جوييد، براى شما آسانتر بود از اين كه پس از شركت جستن در آن خارج شويد.

پنداشتيد كه من عثمان را كشتم ! ميان من و شما از مردم مدينه كسانى هستند كه با من بيعت نكرده و به شما نيز يارى نرسانيده اند. اينان داورى كنند تا هر كس به هر اندازه دخالت داشته ، گناه را به گردن گيرد. اى دو پيرمرد از نظر خويش بازگرديد، كه اگر امروز بازگرديد، بزرگترين چيز (كه دامن گيرتان شود) ننگ است و فردا هم ننگ است و هم آتش دوزخ و السلام

٥٥ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى معاوية

اما بعد فان الله سبحانه قد جعل الدنيا لما بعدها، و ابتلى فيها اهله ليعلم ايهم احسن عملا، و لسنا للدنيا خلقنا ولابالسعى فيه امرنا، و انما وضعنا فيها لنبتلى بها و قد ابتلانى الله بك ابتلاك بى : فجعل احدنا حجة على الاخر، فعدوت على الدنيا بتاءويل القرآن ، فطلبتنى بما لم تجن يدى و لالسانى ، و عصيته انت و اهل الشام ، بى و الب عالمكم جاهلكم ، وقائمكم قاعدكم ؛ فاتق الله فى نفسك و نازع الشيطان قيادك ، و اصرف الى الاخرة وجهك فهى طريقنا و طريقك و احذر ان يصيب الله منه بعاجل قارعة تمس الاصل وتقطع الدابر فانى اولى لك بالله الية غير فاجرة لئن جمعتنى واياك جوامع الاقدار لا ازال بباحتك (حتى يحكم الله بيننا و هو خيرالحاكمين) للّه.

٥٥ - نامه اى از اوست به معاويه (در سال ٣٧ هجرى پيش از جنگ صفين)

اندرز به دشمن

اما بعد خداوند سبحان دنيا را براى جهان پس از آن قرار داد و مردم را در آن مى آزمايد تا بداند كدامين آنان كردارش نيكوتر است ما براى دنيا آفريده نشده ايم ، و به كوشيدن در آن ماءمور نگشته ايم بلكه ما را در دنيا نهاده اند، تا به آن آزموده شويم و خداوند مرا به وسيله تو و تو را به وسيله من آزموده و هر يك از ما را حجت بر ديگرى نهاده است تو با تاءويل قرآن در پى دنيا دويده اى و از من خونى را طلب كرده اى كه دست و زبانم به آن آلوده نگشته است و تو و مردم شام مرا به آن متهم ساختيد. داناى شما نادانتان را و ايستاده تان نشسته ها را (به جنگ با من) تحريك كرد از خدا بترس و مهار خويش را از دست شيطان بيرون آور، روى خود را به سوى آخرت بگردان ، كه اين راه ، راه راه ما را و راه توست بترس از آن كه خداوند به زودى بلايى به تو رساند كه بنيادت را بركند و نسلت را نابود سازد. من برايت به خدا سوگند مى خورم - سوگندى كه آن را بر هم نمى زنم - كه اگر دست تقدير بر من و تو را در آشيانه تو يك جا جمع كند آنقدر در برابر تو بمانم ،تا آنگاه كه خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است(اعراف ٨٧)

٥٦ - و من صيته لهعليه‌السلام وصى بها شريح بن هانى لما جعله على مقدمته

الىالشاماتق الله فى كل صباح و مساء، و خف على نفسك الدنيا، الغرور و لاتاءمنها على حال ، و اعلم انك ان لم تردع نفسك من كثير مما تحب مخافة مكروه ، سمت بك الاهواء الى كثيرمن الضرر، فكن لنفسك مانعا رادعا، و لنزوتك عند الحفيظة واقما قامعا.

٥٦ - سفارشى از اوست به شريح بن هانى (درسال ٣٦ هجرى)

هنگامى كه او را فرمانده دسته مقدم سپاه خود در شام قرار داد

اخلاق فرماندهى

در هر صبح و شب از خدا پروا كن ، و از دنياى فريبكار بر خود بيم دار، و در هيچ حال خود را از او ايمن مپندار. بدان كه اگر از بسيارى از چيزهايى كه دوست دارى به سبب ترس از امرى ناخوشايند، خوددارى نكنى ، هوا و هوس ها تو را به زيانهاى بسيارى مى كشاند. پس نفس خويش را از بسيارى از هوس ها بازدار و بازگردان ، و سركشى خشم خود را خرد و سركوب كن

٥٧ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى اهل الكوفة ، عند مسيره من المدينة الى

البصرهاما بعد فانى خرجت من حيى هذا: اما ظالما و اما مظلوما؛ و اما باغيا و اما مبغيا عليه و انى اذكرالله من بلغه كتابى هذا لما نفر الى فان كنت محسنا اعاننى و ان كنت مسيئا استعتبنى.

٥٧ - نام اى از اوست به مردم كوفه (در سال ٣٦ هجرى) هنگامى كه از مدينه به بصره مى رفت

روش بسيج كردن مردم براى جهاد

اما بعد. من از جايگاه خود بيرون آمدم ، يا ستمگرم و يا ستمديده ، يا متجاوزم و يا كسى كه به او تجاوز شده من خدا را به ياد كسى مى آورم كه نامه ام به او مى رسد، تا چون به سوى من كوچ كرد، اگر نيكوكار بودم ياریم ، رساند و اگر بدكار بودم مرا به حق بازگرداند.

٥٨ - و من كتاب لهعليه‌السلام كتبه الى

اهل الامصار، يقص فيه ماجرى بينه و بيناهل صفينو كان بدء امرنا انا التقينا و القوم من اهل الشام ، والظاهر ان ربنا واحد، و نبينا واحد، و دعوتنا فى الاسلام واحدة و لانستزيدهم فى الايمان بالله و التصديق برسوله و لايستزيدوننا: الامر واحد الا ما اختلفنا فيه من دم عثمان و نحن منه براء! فقلنا: تعالوا نداوما لايدرك اليوم باطفاء النائرة و تسكين العامة حتى يشتدالامر و يستجمع فنقوى على وضع الحق مواضعه فقالوا: بل نداويه بالمكابرة !فابوا حتى جنحت الحرب و ركدت و وقدت نيرانها و حمشت (حمست) فلما ضرستنا و اياهم و وضعت مخالبها فينا و فيهم ، اجابوا عند ذلك الى الذى ، دعوناهم اليه ، فاجبناهم الى ما دعوا، و سارعناهم الى ما طلبوا حتى استبانت عليهم الحجة و انقطعت منهم المعذرة فمن تم على ذلك منهم فهوالذى انقذه الله من المهلكة و من لج و تمادى فهو الراكس الذى ران الله على قلبه ، و صارت دائرة السوء على راءسه.

٥٨ - نامه اى از اوست به مردم شهرها

آن چه را ميان خودواهل صفين گذشت در آن گزارش ‍ مى دهد.

افشاى حوادث جنگ صفين

آغاز ماجرا اين بود كه ما با شاميان روبرو شديم ظاهر قضيه آن بود كه پروردگار مايكى است و پيامبر ما يكى است و دعوت ما به اسلام يكسان است نه ما از ايشان مى خواستيم كه بر ايمانشان به خدا و تصديقشان به پيامبرش بيفزايند و نه ايشان از ما چنين چيزى را طلب مى كردند. در همه چيز يكسان بوديم ، جز در مورد خون عثمان كه با هم اختلاف داشتيم دست ما به آن آلوده نبود. گفتيم : بياييد تا امروز با خاموش كردن آتش ‍ جنگ ، وآرام كردن مردم مساءله را حل كنيم تا خلافت استوار شود و مسلمانان متحد گردند، و نيرو يابيم تا حق را در جايگاهش بنهيم گفتند: چاره كار را جز در جنگ ندانيم پيشنهاد ما رانپذيرفتند تا جنگ پر گشود و استوار شد، و شعله هايش برافروخت و زبانه كشيد.هنگامى كه جنگ دندانهايش را در ما و در آنان فرو برد، و چنگالهايش را در تن ما وآنان بفشرد، به آنچه آنان را فراخوانده بوديم گردن نهادند، ما نيز دعوتشان راپذيرفتيم و به سرعت به آنچه خواستند تن داديم ، تا حجت بر آنان آشكار گشت وعذرشان پايان يافت هر كس از آنان بر اين سخن اقرار دارد، خداوند او را از هلاكت برهاند، و هر كه لجاجت ورزد و در گمراهيش بماند، ( خوارج) پيمان شكسته است و خداوندبر دلش پرده افكنده و حوادث ناگوار به گرد سرش چرخيده

٥٩ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى الاسود بن قبطة (قطيبة) صاحب جند حلوان

اما بعد فان الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل ، فليكن امر الناس عندك فى الحق سواء؛ فانه ليس فى الجور عوض من العدل ، فاجتنب ما تنكر امثاله ، و ابتذل نفسك فيما افترض الله عليك راجيا ثوابه ، و متخوفا عقابه

و اعلم ان الدنيا دار بلية لم يفرغ صاحبها فيها قط ساعة الا كانت فرغته عليه حسرة يوم القيامة و انه لن يغنيك عن الحق شى ء ابدا؛ و من الحق عليك حفظ نفسك و الاحتساب على الرعية بجهدك ، فان الذى يصل من اليك من ذلك افضل من الذى يصل بك ، و السلام.

٥٩ - نامه اى از اوست به اسود بن قبطه فرمانده سپاه حلوان (در جنوب شهرسرپل ذهاب فعلى)

مسئوليت هاى فرماندهى

اما بعد. هرگاه هوالى والى گوناگون باشد، او را از مقدار زيادى از عدالت باز مى دارد. پس بايد امور مردم در حق نزد، تو برابر باشد، زيرا در ستم عوضى از عدل نيست از آنچه نظاير آن را نمى پسندى دور كن ، و خود را با اميد به ثواب و بيم از عقاب در كارى بدار كه خدا بر تو واجب ساخته .بدان كه دنيا سراى آزمايش است و دنيا دار ساعتى در آن (از تلاش در راه خدا) آسوده نباشد مگر آن كه همه مايه حسرت او در روز قيامت گردد. هرگز چيزى تو را از حق بى نياز نسازد، و از جمله حقوقى كه بر تو لازم گشته آن است كه خود را نگاه دارى ، و به قدر توان خود در كار رعيت تلاش كنى زيرا سودى كه از اين كار به تو مى رسد بيش فايده اى است كه تو به مردم مى رسانى و السلام

٦٠ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى العمال الذين يطاء الجيش عملهم

من عبدالله على اميرالمؤ منين الى من مر به الجيش من جباة الخراج و عمال البلاد.

اما بعد، فانى قد سيرت جنودا هى مارة بكم ان شاء الله و قد اوصيتهم بما يجب لله عليهم من كف الاذى و صرف الشذى و انا ابراء اليكم و الى ذمتكم من معرة الجيش الا من جوعة المضطر لايجد عنه ا مذهبا الى شبعه فنكلوا من تناول منهم شيئا ظلما عن ظلمهم و كفوا ايدى سفهائكم عن مضارتهم ، و التعرض لهم فيما استثنيناه منهم و انا بين اظهر الجيش فارفعوا الى مظالمكم و ما عراكم مما يغلبكم من امرهم ، و ما لاتطيقون دفعة الا بالله و بى فانا اغيره بمعونة الله انشاء الله.

٦٠ - نامه اى از اوست به كارگزارانى كه لشكر از سرزمين هايشان مى گذرد.

جبران خسارت ها در مانورهاى نظامى

از بنده خدا على امير مؤ منان به گردآورندگان ماليات و كارگزاران شهرهايى كه لشكر از سرزمينشان عبور مى كند:

اما بعد. من لشكرى را فرستادم كه اگر خدا بخواهد از سرزمين شما عبور مى كند، و آنانرا به آنچه خداوند بر ايشان واجب كرده سفارش كردم ، كه مردم را آزار ندهند و نرنجانند،من در نزد شما و به سبب پيمانى كه با شما دارم از آسيبى كه سپاهيان به مردم برسانند بيزارم ، مگر آنكه سربازى گرسنه مانده و براى سير كردن خود چاره اى جزآن نداشته باشد. پس كسى را كه از روى ستم به اموالتان دست درازى كند كيفر دهيد، ودست بى خردان خود را از زيان رساندن به سپاه و تعرض به آنان در آنچه استثناكرديم ( حالت اضطرار و گرسنگى ممتد) بازداريد. من در ميان سپاه (و در دسترس شما)هستم شكايت هاى خود را به من برسانيد و هر ستمى كه از آنان به شما مى رسد و جز بهيارى خدا و من نتوانيد آنرا برطرف سازيد، با من در ميان گذاريد، تا من به يارى خدا آنستم را از شما برگردانم ، ان شاء الله

٦١ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى كميل بن زياد النخعى ، و هو عامله على هيت ينكر

علهتركه دفع من يحتاجز من جيش ‍ العدو طالبا الغارةاما بعد، فان تضييع المرء ولى و تكلفه ما كفى ، لعجز حاضر، و راءى متبر و ان تعاطيك الغارة على اهل قرقيسيا، و تعطيلك ، مسالحك التى وليتناك - ليس بها من يمنعها و لايرد الجيش عنه ا - لراءى شعاع فقد صرت جسرا لمن اراد الغارة من اعدائك على اوليائك غير شديد المنكب ولامهيب الجانب و لاساد ثغرة و لاكاسر لعدو شوكة ، ولامغن عن اهل مصره ، و لامجز عن اميره.

٦١ - نامه اى از اوست به كميل بن زياد نخعى (درسال ٣٨ هجرى)

هنگامى كه كارگزار امام در هيت بود امام او را توبيخ ميكند كه چراسپاهيان دشمن راكه از منطقه ماءموريت او عبور كرده و براى غارت مسلمانان رفته اندواگذارده و نرانده است

نكوهش فرمانده شكست خورده

اما بعد. كسى كه كار را كه بر عهده اش نهاده اند تباه سازد، و زحمت كارى را بر دوش كشد كه به ديگرى واگذار شده ، مردى ناتوان با انديشه هاى تباه كننده است تاخت وتازت در غارت مردم قرقيسا و واگذارى مرزهايى كه تو را بر آنها گمارده ايم - در حالى كه كسى نيست آنها را حفظ كند سپاه دشمن را از آنها براند - انديشه اى ناصواب است تو پلى شده اى براى عبور دشمنانت كه قصد غارت دوستانت را دارند، نه قدرتى دارى ، و نه دشمن را از تو بيمى در دل است نه مرزى را بسته و شوكت دشمنى را شكسته اى نه برآورنده نياز مردمت هستى ، و نه كفايت كننده فرمانده خويشتنى

٦٢ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى اهل مصر، مع مالك الاشتر لما ولاه

امارتهااما بعد فان الله ، سبحانه بعث محمداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نذيرا للعالمين ، و مهيمنا على المرسلين فلما مضىعليه‌السلام تنازع المسلمون الامر من بعده فوالله ما كان يلقى فى روعى و لايخطر ببالى ، ان العرب تزعج هذا الامر من بعدهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان اهل بيته ، و لا انهم منحوه عنى من بعده ! فما راعنى الا انثيال الناس على فلان يبايعونه فامسكت يدى حتى راءيت راجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما او هدما، تكون المصيبة به على اعظم من فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل يزول منها ما كان ، كما يزول السراب ، او كما يتقشع السحاب ، فنهضت فى تلك الاحداث حتى زاح الباطل و زهق ، و اطماءن الدين و تنهنه

و منه : انى و الله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها ما باليت و لااستوحشت و انى من ضلالهم الذى هم فيه و الهدى الذى انا عليه لعلى بصيرة من نفسى و يقين من ربى و انى الى لقاء الله لمشتاق و حسن (لحسن) ثوابه لمنتظر راج ؛ ولكننى آسى ان يلى امر هذه المة سفهاؤ ها و فجارها فيتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحين حربا، و الفاسقين حزبا، فان منهم الذى قد شرب فيكم الحرام ، و جلد حدا فى الاسلام ، و ان منهم من لم يسلم حتى رضخت له على الاسلام الرضائخ ، فلو لا ذلك ما اكثرت تاءليبكم و تاءنبيكم و جمعكم و تحريضكم و لتركتكم اذ ابيتم و ونيتم

الا ترون الى اطرافكم قد انتقصت ، و الى امصاركم قد افتتحت ، و الى ممالككم و تزوى الى بلادكم تغزى ! انفروا - رحمكم الله - الى قتال عدوكم و لاتثاقلوا الى الذى فتقروا بالخسيف و تبوؤ ا بالذل ، و يكون نصيكم الاخس ، و ان اخا الحرب ، الارق و من نام لم ينم عنه و السلام للّه.

٦٢ - نامه اى از اوست به مردم مصر (در

سال ٣٨ هجرى)

كه آن را همراه مالك اشتررحمه الله - هنگامى كه او را حاكم مصر كرد - فرستاد.

مظلوميت امام در خلافت

اما بعد خداوند سبحان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را فرستاد كه براى جهانيان بيم دهنده و بر پيامبران گواه باشد. چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در گذشت مسلمانان پس از او درباره خلافت به نزاع پرداختند به خدا سوگند، هرگز تصور نمى كردم كه عرب پس از درگذشت پيامبر، خلافت را از خاندان او برگرداند، يا پس از پيامبر آن را از من دور كند. مرا به درد و فرياد نياورد مگر شتافتن مردم به سوى فلان براى بيعت كردن با او. من مدتى دست از بيعت كشيدم ، تا آن كه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند و مردم را به نابود كردن دين محمد فرا مى خوانند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم رخنه اى در دين يا ويرانى اى در آن خواهم ديد كه مصيبت آن بر من بزرگتر از محروم شدن از حكومت بر شماست ، حكومتى كه متاع چند روزه دنياست ، و همچون سرابى دستخوش زوال خواهد شد، يا مانند ابر از هم پاشيد. پس در ميان آن آشوب و بلوا قيام كردم تا آنكه باطل نابود شد و از بين رفت و دين استوار و پابرجا گرديد.

شجاعت و دشمن شناسى امامعليه‌السلام

قسمتى از اين نامه : به خدا سوگند اگر به تنهايى با دشمنان مواجه شوم و آنان

تمام زمين را پر كرده باشند نه باك داشتم و نه مى ترسيدم .زيرا از گمراهى اى كه ايشان در آن هستند، و هدايتى كه خود بر آن هستم ، نيك آگاهم و از جانب پروردگارم بر يقينم من آرزومند ديدار خدايم ، و در انتظار و اميدوار به پاداش نيك او هستم اما دريغم مى آيد كه حكومت اين امت به دست بى خردان و بدكاران آنان افتد، ومال خدا را ميان خود دست به دست گردانند، و بندگان خدا را به بردگى گيرند، و باصالحان بجنگند، و فاسقان را همدست خود سازند. زيرا از اينان كسى است كه در ميان شما شراب حرام نوشيد ( وليد بن عقبه) و حد اسلام بر او جارى شد، و از اينان كسى است كه تا اندك مالى نگرفت اسلام نياورد. اگر از حكومت اين كسان بر شما بيم نداشتند، شما را برنمی انگيختم و سرزنش نمى كردم ، و فرا نمى خواندنم ، و تحريض نمى كردم ، و برنمى انگيختم و سرزنش نمى كردم ، و فرا نمى خواندنم و تحريض نمى كردم و آنگاه كه (از پذيرش زمامدارى من) سرباز زديد، و سستى نشان داديد،رهايتان مى كردم

مگر نمى بيند به مرزهايتان دست انداخته اند و شهرهايتان را اشغال و سرزمين هايتان را تصرف مى كنند، و شهرهايتان در جنگ رفته است ؟ خدا شما را بيامرزد به سوى جنگ با دشمنانتان حركت كنيد، در خانه و كاشانه خود نمانيد، كه به ستم گرفتار شويد و به ذلت بازگشته پست ترين چيز نصيب شما گردد. مرد جنگى هميشه بيدار است و هر كس بخوابد (و از دشمن غافل گردد، بداند كه) دشمن از او در خواب نمى شود. والسلام

٦٣ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى ابى موسى الاشعرى ، هو عامله على الكوفة و

قدبلغه عنه تثبيطه الناس عن الخروج اليه لما ندبهم لحرب اصحابالجملمن عبدالله على اميرالمؤ منين الى عبدالله بن قيس

اما بعد فقد بلغنى عنك قول هو لك و عليك ، فاذا قدم رسولى عليك فارفع ذيلك و اشدد مئزرك و اخرج من جحرك و اندب من معك ؛ فان حققت فانفذ و ان تفشلت فابعد!

و ايم الله لتؤ تين من حيث انت و لاتترك حتى يخلط زبدك بخاثرك و ذائبك بجامدك و حتى تعجل عن قعدتك و تحذر من امامك كحذرك من خلفك و ما هى بالهوينى التى ترجو ولكنها الداهية الكبرى يركب جملها و يذلل (يذل) صعبها، و يسهل كرهت قتنح الى غير رحب ولافى نجاة فباالحرى لتكفين و انت نائم حتى لايقال : اين فلان ؟ والله انه لحق مع محق ، و ما ابالى ما صنع الملحدون و السلام للّه.

٦٣ - نامه اى از اوست به ابوموسى اشعرى كارگزار امام در كوفه

، هنگامى كه بهاميرمؤ منان خبر رسيد كه او مردم را از بيرون آمدن براى كمك كردن به امام - وقتى آنان رابراى شركت در جنگ جمل فراخوانده - باز مى دارد.

بازداشتن ابوموسى از فتنه انگيزى

از بنده خدا، على ، اميرمؤ منان به عبدالله بن قيس :

اما بعد از سوى تو سخنى به من رسيده كه هم به سود توست و هم بر زيان تو وقتى فرستاده من نزد تو آمد دامن به ميان زن و كمربندت را محكم ببند از سوراخت بيرون بيا، و هر كس را كه با تو هست فراخوان اگر ديدى كه بايد فرمان مرا اطاعت كنى ، به سوى من روانه شو، و اگر مردد گشتى از مقام خود كناره گير.

سوگند به خدا، هركجا باشى بر سرت آيند، و رهايت نكنند، تا گوشت و استخوان وتر و خشكت درهم آميخته شود، و تا اينكه تو را به شتاب از جايت بلند كنند، و از پيش رويت همان گونه بترسى كه از پشت سرت اين فتنه چنان كه پندارى آسان نيست ، بلكه حادثه اى كوبنده و بزرگ است بايد بر اشترش نشست و دشوارش را آسان و سختى اش را هموار ساخت پس ‍ عقل خويش را به كار انداز، و زمام كارت را به دست گير، و بهره و نصيبت را برگير. اگر آمدن برايت خوشايند نيست از حكومت دور شو به جايى كه فراخى و نجاتى در آن نيست سزاست كه ديگران آن كار را انجام دهند، و تو در خواب باشى ، آن سان كه كسى نپرسد فلانى كجاست ؟ به خدا سوگند اين جنگ حق است و به فرمان كسى است كه او بر حق است ، و هيچ باكى ندارد كه ملحدان چه مى كنند. والسلام

٦٤ - و من كتاب لهعليه‌السلام الى معاوية جوابا

اما بعد، فانا كنا نحن و انتم على ما ذكرت من الالفة ، و الجماعة ففرق بيننا و بينكم امس انا آمنا و كفرتم ، و اليوم انا استقمنا وفتنتم ، و ما اسلم مسلمكم الا كرها، و بعد ان كان الف الاسلام كله لرسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حزبا.

و ذكرت انى قتلت طلحة و الزبير و شردت بعائشة و نزلت بين المصرين ، و ذلك امر غبت عنه عليك ، ولاالعذر فيه اليك

و ذكرت انك زائرى فى المهاجرين و الانصار، وقد انقطعت الهجرة يوم اسر اخوك فان كان فيه عجل فاسترفه فان ان ازرك فذلك جدير ان يكون الله انما بعثنى اليك للنقمة منك ! و ان تزرنى فكما قال اخو بنى اسد.

مستقبلين رياح الصيف تضربهم بحاصب بين اغوار و جلمود چ

و عندى السيف الذى اعضضته بجدك وخالك و اخيك فى مقام واحد. و انك - و الله - ما علمت الاغلف القلب ، المقارب العقل ، و الاولى ان يقال لك : انك رقيت سلما اطلعك مطلع سوء عليك لا لك ، لانك نشدت غير ضاءلتك و رعيت غير سائتمك ، و طلبت امرا لست من اهله و لافى معدنه فما ابعد قولك من فعلك !! و قريب ما اشبهت من اعمام و اخول ! حملتهم الشقاوة و تمنى الباطل على الجحود بمحمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فصرعوا مصارعهم حيث علمت لم يدفعوا عظيما و لم يمنعوا حريما، بوقع سيوف ما خلا منها الوغى ، و لم تماشها الهوينى

و قد اكثرت فى قتله عثمان ، فادخل فيما دخل فيه الناس ثم حاكم القوم الى احملك و اياهم على كتاب الله تعالى : و اما تلك التى تريد فانها خدعة الصبى عن اللبن فى اول الفصال ، و السلام لاهله.

٦٤ - نامه اى از اوست به معاويه در پاسخ به نامه او

پاسخ تهديدات نظامى معاويه

اما بعد. همان گونه كه گفتى (پيش از اسلام) ميان ما و شما و دوستى بود و باهم بوديم ، و ديروز (اسلام) ميان من و شما جدايى افكند كه ما اسلام آورديم و شما كفر ورزيديد، و امروز نيز ما بر راه است گام نهاديم ، و شما دچار فتنه شديد. مسلمان شما جز از روى بى ميلى اسلام نياورد، آن هم پس ‍ از آن كه تمام سران عرب به رسول خدا گرويدند، و در حزب او درآمدند.

گفته اى كه طلحه و زبير را من كشتم ، و عايشه را تبعيد كردم ، و ميان بصره و كوفه فرود آمدم تو از اين حادثه غايب و بر كنار بودى ، پس به تو زيانى نرسيده تا درباره آن از تو عذر خواسته شود.

گفته اى كه همراه با (=سپاهى از) مهاجر و انصار (=براى جنگ) به ديدار من خواهى آمد،

درحالى كه آن روز كه برادرت اسير گشت ( دوزخ فتح مكه) هجرت تمام شد (و شما را نرسد كه خود را مهاجر بخوانيد) اگر به ديدار من شتاب دار، قدرى آرام گير،كه اگر من به ديدار تو آيم سزاوارتر است زيرا در اين صورت خداوند مرا براى انتقام كشيدن از تو به سويت برانگيخته است و اگر تو به ديدار من آيى همان گونه خواهدبود كه شاعر بنى اسد گفت :

به بادهاى تابستانى روى مى آورند كه سنگ ريز و درشت را برمى گيرد و به آنان مى زند.

يادآورى پيروزى هاى پيشين

هنوز شمشيرى كه بر جد و دايى و برادرت در يك رزمگاه زدم ، نزد من است به خدا سوگند تو - چنانكه من دانستم - دلى بسته و خردى اندك دارى شايسته است درباره ات بگويند از نردبانى بالا رفته اى كه تو را به منظره ناخوشايندى مشرف ساخته كه بر زيان توست نه به سودت زيرا چيزى را خواسته اى كه گمشده تو نيست ، و گوسفندى را مى چرانى كه براى ديگرى است امرى را طلب نموده اى كه نه شايسته آنش هستى و نه از معدنش مى باشى چه اندازه گفتارت از كرده ات دور است چه زود شبيه عموها و دايى هايت شدى كه شقاوت و آرزوهاى باطل آنان را به انكار پيامبرى محمد واداشت ، و چنان كه مى دانى در ورطه هلاكت افتادند. در برابر شمشيرهايى كه ميدان كارزار را پر كرده ، و در جنگ هيچ سستى ندارند، نه يك بلاى بزرگ را توانستند از خود دفع كنند و نه از حريمى حمايت نمايند.

درباره قاتلان عثمان فراوان سخن گفته اى .بيا مانند ديگران با من بيعت كن ، آنگاه آنان را نزد من به محاكمه كشان ، تا ميان تو و ايشان بر اساس كتاب خدا حكم كنم اما آنچه تو مى خواهى همچون فريب دادن كودك شيرخوار است وقتى كه او را از شير جدا مى كنند. و سلام بر اهلش

٦٥ - و من كتاب لهعليه‌السلام اليه ايضا

اما بعد فقد ان لك ان تنتفع باللمح الباصر من عيان الامور فقد سلكت مدارج اسلافك بادعائك الاباطيل و اقتحامك غرور المين و الاكاذيب ، و بانتحالك ما قد علا عنك ، و ابتزازك لما (قد) اختزن دونك ، فرارا من الحق ، و جحودا لما هو الزم لك من لحمك و دمك ؛ مما قد وعاه سمعك و ملى ء به صدرك (فماذا بعد الحق الا الضلال) المبين ، و بعدالبيان الا اللبئس ؟ فاحذر الشبهة و اشتمالها على لبستها فان الفتنة طالما اغدفت لابيبها و اغشب الابصار ظلمتها.

و قد اتانى كتاب منك ذو افانين من القول ضعفت قواها عن السلم و اساطير لم يحكها منك علم ولاحلم ؛ اصبحت منها كالخائض فى الدهاس و الخابط فى الديماس و ترقيت الى مرقبة بعيدة المزام نازحة الاعلام تقصر دونها الانوق ، و يحاذى بها العيوق

و حاش لله ان تلى للمسلمين بعدى صدرا او وردا، او اجرى لك على احد منهم عقدا او عهدا!! فمن الان فتدارك نفسك و انظر لها فانك ان فرطت حتى ينهد اليك عبادلله ارتجت عليك الامور و منعت امرا هومنك اليوم مقبول و السلام.