زن و اسوه های آسمانی

زن و اسوه های آسمانی11%

زن و اسوه های آسمانی نویسنده:
گروه: کتابخانه زن و خانواده

زن و اسوه های آسمانی
  • شروع
  • قبلی
  • 359 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27523 / دانلود: 4198
اندازه اندازه اندازه
زن و اسوه های آسمانی

زن و اسوه های آسمانی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

زن و اسوه های آسمانی

غلامعلی عباسی فردویی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سخن اول

قصه زن در زندگی انسان ها، همیشه حکایت از نیمه پنهان خورشید و ماه و زمین است؛ که در عین وابستگی نیمی به نیمه دیگر، بسیاری از انسان ها منکر آن رُخ پنهانند و آن را همسان نیمه دیگر روشن ندانسته و تاریک می انگارند. زن به پاس تفاوتی که بر اساس خلقت بدیع و حکیمانه خداوند با جنس مرد دارد در طول تاریخ موضوع بحث و گفتگوی ادیان الهی، حکما، شعرا، نویسندگان، روانشناسان و جامعه شناسان بوده است.

این گوهر آفرینش و همراه و هم قدم آدم به علت نقش حساس همسری و مادری از یک سو و نیز به پاس محرومیت ها، تبعیض ها و تفاوت ها در طول تاریخ در دو سویه افراط و تفریط قرار داشته و در قرون اخیر به خصوص شخصیت او در میانه دو لبه قیچی تحجّر و جمود از یک سو و تجدّد مآبی و نوگرایی افراطی از سوی دیگر قلع و قمع شده است. تجدد مآبی افراطی و تحجّر گرایی دو چهره بارز خط عدم تعادل و افراط و تفریط در برخورد با پدیده های اجتماعی اند. تجدّد مآب چنان شیفته شرایط جدید اجتماعی و فرهنگی و مبهوط پیشرفت های فنی و اقتصادی دنیای غرب است که گمان می کند، جوامع اسلامی برای بقا در عصر جدید چاره ای جز دست شستن از ارزشهای دینی و تجدید نظر اساسی در اصول خود و همسو شدن با غرب را ندارند. در مقابل، تحجّرگرا چشم خود را یکسره بر همه تحولات و تغییرات اجتماعی بسته و می پندارد که دین مجموعه ای از اصول و فروع خشک و انعطاف ناپذیر است که هیچ مسئولیتی برای پاسخ گویی به نیازهای جدید روز ندارد.

تجدد مآب به دلیل شیفتگی به فرهنگ و تمدن مغرب زمین دین و نمادهای دینی را به شرطی می پذیرد که در صورت و سیرت با شاخصه های فرهنگ غربی همخوانی داشته باشد و در مقایسه آموزه های دینی با مؤلفه های فرهنگ غربی در موارد بسیاری به تأویل و تفسیر به رأی آیات و روایات پرداخته و می خواهد با هر دستاویزی خود را از بند تعبّد و تقیّد به احکام و تکالیف دینی برهاند.

به این دلیل تجدّد مآبی آفتی است که بنیادهای تفکر و عقیده دینی را از درون می پوساند و در نهایت چیزی جز پوسته ای نازک از دین باقی نمی گذارد. از سویی دیگر جمود و تحجرگرایی نیز آفتی است که نهال بالنده اندیشه دینی را به باد خزان گرفته و قدرت پویایی و رشد را از آن می گیرد.

بقای اندیشه دینی و مسائل مربوط به آن در گرو رشد و پویایی مستمر است و این فقیهان و مجتهدان زمان شناس و حکیمان دلسوز و مربیان آگاهند که با درک شرایط جدید و مقتضیات زمانه در بستر استنباط از ادله شرعی (قرآن، سنت، عقل و اجماع) موجب رشد و بالندگی دین گردیده و با شکوفه های معطر و سرشاخه های جدید بر درخت تناور دین موجب بقا، طراوت و شادابی آن می گردند. آنانند که سبب می گردند که هرگز درخت دین رنگ خزان به خود نبیند و در هر زمان و در هر زمین پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.

ولی افراد تحجّر گرا و خشک که شریعت را فقط در بستر زمان خاصی تفسیر می کنند هرگز تحول و نوآوری را بر دین نمی پسندند و رویش و بالندگی را برای آن نمی خواهند.

موضوع زنان نیز چون هر مسئله دینی دیگر باید به دور از هر گونه افراط و تفریط و به عبارت دیگر تجدد و تحجر مورد ارزیابی و استنباط قرار گیرد.

زنان ما آنگاه به جایگاه خود می رسند که حقوق آنان در چهارچوب یک طرح کلان و در ارتباط با کل جامعه مورد توجه قرار گیرد. چون در هر حال جامعه یک مجموعه به هم پیوسته است که هر یک از اجزای آن در ارتباط با دیگری معنا و مفهوم پیدا می کند. و اگر ما جزئی از این مجموعه را خارج ساخته و به طور مستقل از دیگر اجزا مورد توجه قرار دهیم آن جزء نیز به هدف خود نمی رسد. این که برخی بر اساس دیدگاه افراطی خود زنان را به عنوان پاره ای جدا بافته از کل اجتماع مورد توجه قرار داده و مصالح آنان را جدا از کل مورد بررسی قرار می دهند نه تنها به مصلحت کلان جامعه نیست که به مصلحت زنان نیز نخواهد بود. و بدون تردید منافع و مصالح آنان را نیز دستخوش آسیب قرار می دهد.

برای رسیدن به این مقصود عالی و فراهم ساختن طرحی معتدل جهت اصلاح وضعیت زنان باید ابتدا سیاست های فرهنگی، اجتماعی و کلیه طرح ها و برنامه هایی که در رابطه با موضوع زنان و متأثر از آن دو سویه خطرناک تجدّد و تحجر تدوین شده مورد ارزیابی قرار گرفته و با یک انقلاب فرهنگی و اجتهاد فقهی طرحی نو بنیاد گردد و فقیهان و حکیمانی همانند شیخ انصاریقدس‌سره می طلبد که یکی در پرتو تعدادی آیه و روایت و قاعده شرعی با غور و تعمّق فقیهانه در آن _ در بستر فقه مشهور _ کتاب «المکاسب» بیافریند؛ که فهم فروع آن مجتهد تربیت می کند و آن فقیه دیگر در پرتو آیات قرآن و سنت و فهم دقیق آن _ در بستر فقه مشهور _ کتابنامه نظام جمهوری اسلامی را تدوین می نماید.به هر روی زن گوهر آفرینش و همراه و همراز مرد از همان آغاز است. این موجود شریف و برین که بنیانگذار دولت محبت و عشق و عاطفه است، در پیمودن مقامات معنوی همپای مرد سیر آفاق و فتح قلل کمال و تعالی را نموده و چهره هایی از این موجود به آنجا رسیده اند که بر ستیغ کمال و کرامت درخشیده و اسوه پارسایان و اهل ایمانند. و از ملکوت معنویت و فروغ ایمانشان ذوات ائمه هدیعليهم‌السلام و پیامبرانعليهم‌السلام زاده شده اند؛ که برجسته ترین آنان حضرت زهراعليها‌السلام است که نگین آفرینش و اسوه برای همه مردان و زنان با ایمان در طول تاریخ است.این اثر که به عنوان «زن و اسوه های آسمانی» تدوین گردیده، در پی آن است که در حد توان، پرتوی از مقام زن و ملکوت معنویتش را فراروی خوانندگان قرار دهد و گوشه هایی از جایگاه و مقام قدسی زن را روشن سازد. بدیهی است تبیین و تفسیر جایگاه و مکانت زن، تدوین دائره المعارف بزرگی را می طلبد.

بخش اول :زن از منظر تاریخ

قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم :

النّاس سواءٌ کاسنان المشط و إنّما یَتَفاضلُون بالعباده

کنزالعمال، ج ۹، ص ۳۸، ح ۲۴۸۲۲

رسول خدا فرمود:

مردم برابرند همانند دندانهای شانه و برتری آنان بریکدیگر در پرتو عبادت و بندگی خداست.

پیش از بازشناسی زن از نگاه وحی و تبلور این حقیقت در آینه دین، بررسی سیمای زن در گستره تاریخ تماشایی و خواندنی است.

از همان آغاز آفرینش انسان، زن در دو سویه افراط و تفریط قرار داشته، گاه او را فوق انسان دانسته و در حدّ پرستش قرار داده و گاه، او را از مقام انسانی فرود آورده و به دیده حیوان به او نگریسته اند.

زن در عصر کهن باستانی

در این روزگاران که انسان ها به شکل گله های انسانی زندگی می کردند و تاریخ زندگی آنان قابل یادآوری نیست(۱) زن و مرد مساوی و برابر بوده، هر دو از بامدادان تا غروب آفتاب به دنبال غذا بودند تا با میوه ها و ریشه خوراکی گیاهان شکم خود را سیر کنند و احیانا با صید حیوانات به زندگی حیوانی خود ادامه دهند. در این گروه ها همه یکسان بودند و زن و مرد با هم تفاوتی نداشت. تقسیم کار میان زن و مرد رخ نداده بود و همگان با یک شکل کار و فعالیت روزگار سپری می کردند. گروه گروه به دنبال غذا می گشتند و هر گروه را یک نفر زن و یا مرد رهبری می کرد. گروه ها ریشه های خوردنی گیاهان و میوه درختان را جمع آوری کرده و حیوانات را شکار

______________________

۱- ۱. دهر / آیه ۱.

می کردند و هر کس هر چه می توانست می خورد. قانونی نبود و در آن جوامع اولیه نیازی هم به قانون نبود نه سود شخصی و نه مالکیت خصوصی و عمومی هیچ چیز اعتبار نداشت.

زندگی این گله های انسانی چون گروه های دیگر حیوانات بود و در روابط زن و مرد هیچ قاعده و نظمی نبود(۱).

دوران برتری زن

کم کم با توجه به مادر بودن زن روابط او با سایر افراد خانواده قوی تر شد و نقش مادری او را به شکل موجودی برتر نشان داد و او را به شکل سالار خانواده مطرح کرد.

این روند برتری ادامه یافت تا زن در حد پرستش بالا رفت و در اساطیر یونان و دیگر کشورهای باستانی خدایان زن بسیاری بودند. البته در یونان این الهگان در کوه المپ مسکن داشتند. از مشهورترین این خدایان «هرا»(۲) همسر زئوس بود که آفریننده زنان و دنیای زن شمرده شده است. «اریس»(۳) دختر زئوس خدای رنگین کمان و «هس تیا»(۴) مظهر صلح و نگهبان آتش بود.

«آرتیمس»(۵) حامی موجودات جوان و تولد آنان، «آفرودیت»(۶) رب النوع عشق، «دیونی سوس»(۷) خدای تاکستان، «دیمتر»(۸) خدای غلات که حاصل را می رویانید و قلبی پر عاطفه و مهربان داشت و.... در زمره خدایان زن یونان بودند(۹) .

___________________________

۱- ۱. رخساره های اقتصاد در روند تکامل اجتماعی، ارنست مندل، دفتر اول، صص ۱۷ - ۱۴ - ۱۳.

۲- ۲. Hera

۳- ۳. Iris

۴- ۴. Hestia

۵- ۵. Artemis

۶- ۶. Aphrodite

۷- ۷. Dinysus

۸- ۸. demter

۹- ۹. قدرت و مقام زن در ادوار تاریخ، غلامرضا انصاف پور، ص ۴۵.

در فرهنگ ژاپن کهن نیز یکی از بزرگترین خدایان زنی است به نام «ایزانامی» که با همکاری همسر خود «ایزاناگی» مجمع الجزایر ژاپن را پدید آورده است. از دیگر نامورترین خدایان زن ژاپن «آماتراسو» رب النوع خورشید است که فروغ بهشتی نام دارد و به خاطر منزلت بی مانندش در آسمان قرار گرفته و هنوز هم مورد پرستش ژاپنیان می باشد. همچنین «تسوکی یومی»(۱) الهه ماه است که شب به پای انسان ها نور می افشاند.

در سرزمین بین النهرین اولین خدای بزرگ و بی مانند زنی بود به نام «تیامات» که با کمک همسر خود جهان را آفرید. این خدای، چنان با قدرت بود که بجز مردوخ هیچ خدایی توانایی مقابله با او را نداشت(۲).

در افسانه های مصر باستان هم «ایزیس» خدای ماه زنی بود که به عقد برادرش «ازیرس» خدای خورشید درآمد و چون به دست برادر کشته شد تاریکی شب به روز پیروز شد(۳) .

در اروپای کهن نیز خدای «مؤنث» بزرگ، فناناپذیر و غیر قابل تغییر و پر قدرت به حساب می آمد.

در بابل کهن و افسانه های آن نیز روح زن بر همه چیز سایه افکنده بود.

تیامات زن خدایی است که همه چیز از او پدید آمد. او ماده اولیه و زن پریشان گیسوی ازلی است که هولناک و قهار است. سراپا راز و جادو و مستی و دیوانگی است. جهنم است و همانند دهانی همه چیز را در خود فرو می کشد و می بلعد. مردوخ، خدای پدر سالار آفتاب به جنگ با او بر می خیزد و در نبرد اساطیری بدن او را تکه تکه می کند و از قطعات بدن او عالم هستی را به وجود می آورد(۴) .

__________________________

۱- ۱. Tsukyumi

۲- ۲. همان، صص ۴۴ - ۴۳.

۳- ۳. زناشویی و اخلاق، برتراندراسل، ص ۳۹.

۴- ۴. مجله فرهنگ و زندگی، بزرگ زن ازلی، گلی ترقی شماره ۲۰ - ۱۹.

به طور کلی پرستش زن در نظام مادر سالاری اساس ادیان افسانه ای است. زن مادر، تخم و هسته است، بقاء و تغذیه و حیات وابسته به اوست. او اصل بودن است، ولی در عین حال مرگ و ظلمت و نیستی نیز از او سرچشمه می گیرد و او بانوی مرگ و دوزخ است.

در ایران باستان نیز پرستش خدای زن مرسوم بوده است.

گیرشمن، با مطالعه پیکره های کوچک فراوانی که ضمن تحقیقات باستان شناسی در نقاط باستانی ایران به ویژه، لرستان و غارهای گیلان و مازندران و غار تنگ پیده(۱) در شمال شرقی شوشتر کشف شد، به این نتیجه رسید که بومیان قبل از تاریخ ایران، زن را محور امور خود می دانستند. مردمی که پیش از آمدن آریائیان به ایران در این سرزمین می زیسته اند دارای نظام مادر سالاری بوده اند و این گرایش تا جایی پیشرفت کردکه زنان در حد پرستش درآمدند. در میان اشیا و ابزار فراوان مفرغی و آهنی که در لرستان کشف شده سنجاقی وجود دارد که دارای صفحه ای بزرگ است و سر زنی که تمام رخ آن نشان داده شده در مرکز آن دیده می شود. گیرشمن احتمال می دهد که این زن امکان دارد رب النوع مادر اقوام آسیایی باشد که از آسیای صغیر تا شوش مورد پرستش بوده است. در میان اشیای کشف شده در لرستان گاهی این زن را در حالی که نشسته است و پستانهای خود را در دست گرفته و در حال زایمان است مشاهده می کنیم.

هزاران پیکره از این الهه «زن» در نقاط مختلف شرق نزدیک، به ویژه در شوش پیدا شده است. این همان رب النوع برکت و فراوانی است که ایلامیان آن را «کیریشا»(۲) می نامیدند و قرنها مورد پرستش بوده است. آئین او به نام «نانایه»(۳) تا زمان پارتها دوام داشت

______________________________

۱- ۱. Pabda

۲- ۲. Kirisha

۳- ۳. Nanaia

. رب النوع مادر در عصر هخامنشیان نیز پرستش می شده است. چنان که اردشیر دوم مردم را به پرستش ناهید (رب النوع مادر) تشویق کرد و به این منظور معابدی مخصوص ربه النوع ناهید در مراکز بزرگ شاهنشاهی خویش بر پا کرد؛ تشویقی که این پادشاه هخامنشی از پرستش ناهید می کند، باعث می شود که این آئین قرنها بعد از سلسله هخامنشی نیز پایدار بماند.

در زمان پارتیان همه معابد ایران متعلق به همین «ربه النوع» بوده است. تیرداد اول در شهر ارشک در معبدی که به ناهید تعلق داشت تاجگذاری کرد.

در هگمتانه مقر تابستانی شاهان پارت معبدی از ناهید بر پا بوده که آنتیوخوس چهارم آن را غارت کرد و معبد کنگاور نیز به آرتمیس یعنی ناهید اختصاص داشت و آرتمیس و آتنه نام های یونانی ناهید می باشند. به هر روی، پرستش ناهید در ایران تا زمان ساسانیان ادامه یافت، چنان که در استخر: «اجداد خاندان ساسانی نگهبان معبد ناهید بودند بنا به عقیده عده ای از دانشمندان، آتش پرستی وابسته به این «رب النوع» بوده است. اردشیر اول سرهای دشمنان خود را می برید و به دیوارهای این معبد آویزان می کرد و اردشیر دوم وقتی زنش «آتس سا» مریض شد، برای اعاده سلامت او در مقابل این بت زن زانو زد و برای سلامتی همسرش دعا کرد و برای این زن «ناهید» هدایای زیادی ارسال می شد که فضای قصر و معبد که وسعت آن ۲۹۰۰ زرع بود پر از زر و سیم و اسبهای اهدایی می شد»(۱).

بیشتر بناهای تاریخی ایران که اکنون به نام و نسب دختر معروف هستند نشانه هایی از پرستش ناهید «خدای زن» در این سرزمین می باشند

______________________________

۱- ۱. ایران باستان، مشیر الدوله، ص ۱۰۹۸.

.باری، بنا بر عقیده زرتشت که زاده شرایط فرهنگی اجتماعی ایران باستان از جمله حکومت قوم ماد است، زن و مرد در خلقت برابرند. زن، «مشیانه» و مرد «مشیا» در کنار هم از یک درخت می رویند و حتی از شش فرشته مقرب «امشاسپندان» سه تن بهمن، اردیبهشت، شهریور مرد و سه تن دیگر «سپندار مذ، خرداد، امرداد» زن هستند.

به طور کلی اوستا که کهن ترین سند ادبی و ایدئولوژیکی مردم ایران آن روزگاران است فرقی میان زن و مرد نمی گذارد. آناهیتا «رب النوع مؤنث» را همان گونه ارج می نهد که مهر «الهه مذکر» را. زن در سراسر زندگی همدوش مرد است و همه جا نام و ستایش بانوان و دوشیزگان در کنار نام و ستایش مردان می آید. برخورداری از زنان برومند و برازنده، یکی از آروزهای نیک است که در جای جای اوستا باز گفته می شود(۱) .

ظاهرا جریان زن گرایی در سایر ملل نیز جاری و در میان عرب هم رایج بود. شاید نام مؤنث بتان در میان اقوام عرب ریشه اش همین زن گرایی باشد. این یک روی سکه است. از سوی دیگر زن در عصرها و در میان نسلها محروم و مهجور بود. اینک آن روی سکه نیز با نیم نگاهی نظاره می گردد(۲) .

زن در یونان و روم

مردم این دو کشور که به عنوان سرزمین کهن فرهنگ و مدنیت مطرحند با چشم حقارت به زن می نگریستند. یونانیان زنان را چون کالای بی ارزش و قابل خرید و فروش در بازار می دانستند. زن را عنصری پلید و زاده شیطان دانسته و او را از دخالت در شئونات زندگی بجز کار در خانه باز می داشتند.

در آتن هر مردی می توانست به تعداد دلخواه خود زن بگیرد و در اسپارت هر زنی می توانست با چند مرد زندگی کند

_____________________________

۱- ۱. تفسیر اوستا و ترجمه گاتاها، مؤلف: جیمس دار مستز، مترجم: دکتر موسی جوان، ص ۳۱۵؛ در آمدی بر سیر فلسفه در ایران باستان، پرمون، ص ۳۰.

۲- ۲. برای اطلاعات بیشتر به کتاب «حقوق زن در اسلام و اروپا» اثر سید حسن صدر مراجعه شود.

زن چنان پست و بی ارزش بود که چون چارپایان به ارث می رفت و یا با وصیت به شخص خاصی منتقل می شد.خرید و فروش کالاهای گرانسنگ با زنان ممنوع بود و فقط می توانستند چیزی را که قیمت آن از بیست من جو کم تر بود خرید و فروش کنند. نه تنها زن در نظر توده مردم بی ارزش بود که خاصان و دانشمندان نیز برای آن حرمت و مکانتی قائل نبودند.

سقراط زن را موجودی خاص و از مرد جدا تعریف می کرد و شأن او را فقط کار در خانه و خدمت به مرد می دانست(۱) .

ارسطو نیز زن را فرمانبردار و مطیع مرد شناخته و او را فاقد اراده و تصمیم می دانست(۲) .

یونانیان فایده زن را فقط زایش پسر دانسته و هنگام تولد پسر، تاجی از برگ زیتون بر آستان خانه مرد نصب کرده و به آن فخر و مباهات می کردند. اما هنگامی که صاحب دختر می شدند، اندوهناک گشته و خود را از مردم مخفی می کردند. در اسپارت اگر زنی توانایی بر زاییدن نداشت، او را به مرگ محکوم می کردند. به هر روی بر اساس قوانین یونان، زن نمی توانست از خانه بیرون آید و زندگی آنان شبیه به زندگی اسیران بود.

روم

در کشور روم نیز زنان چون اسیرانی در بند و فاقد شخصیت اجتماعی بودند. پس از روی کار آمدن دولت روم آنان نیز با دیده حقارت به این عنصر شریف نگریسته و با تصویب قوانین، زندگی اجتماعی آنان را محدود کردند.

___________________________

۱- ۱. زن از نظر حقوق اسلامی، ابوالفضل حاذقی، ص ۲۴.

۲- ۲. همان.

در میان رومیان زن چون متاعی بود که در بازار مبادله می شد. عروسی و جهیزیه و مهریه ای در میان نبود. زن را موجودی ناقص و بی اعتبار می دانستند. تا به آنجا که در قرن پنجم و ششم میلادی در میان پیشوایان مذهبی و پیروان حضرت مسیح اختلاف بود که: «آیا زن دارای نفس ناطقه است یا خیر؟» یعنی انسان بودن زن را زیر سؤال برده و او را جزء خانواده انسان نمی دانستند. از این رو به سال ۵۸۶ میلادی در ماکون انجمنی مرکب از کشیشان و نظریه پردازان تشکیل شد و زمان طولانی در این خصوص به گفت و گو پرداختند و در پایان رأی انجمن این چنین اعلام شد: «زنان جزء انسان هستند ولی تنها برای خدمت به مردان آفریده شده اند(۱) ».

در قانون روم نیز زن در طول زندگانی خود چون کودکی خردسال محسوب می شد که حق تصرّف در هیچ کاری را نداشت و باید زیر نظر بزرگ خانواده و به دستور او کار کند. این جمله ورد زبان رومیان بود که: «زن باید در خانه بنشیند و نخ بریسد.»

دختران و زنان محکوم قدرت پدر و شوهر بودند و با نبود آن دو مطیع پسر بزرگ خانه می شدند.

رئیس خانواده مالک تن و جان آنان بود و می توانست آنان را بفروشد و به دلخواه خود به هرکه خواست هدیه بدهد و یا به قتل برساند.

زن چون اموال دیگر متوفا به ارث وارثان منتقل می شد. هنگام ازدواج، دختر چون متاعی از پدر خریده می شد و شوهر نیز چون کالایی با آن معامله می کرد. به همین دلیل شوهر وقتی نسبت به او بی میل می شد می توانست او را به دیگری بفروشد(۲).

در آغاز تاریخ روم و حاکمیت کلیسا با زن به بدترین شکل ممکن برخورد می شد. او را فاقد روح ابدی دانسته و داشتن قیّم برای زن مادام العمر ضروری بود.

_____________________________

۱- ۱. همان، ص ۲۵.

۲- ۲. همان.

زن نمی توانست قیم صغیر خود شود و سخن او اعتبار نداشت. شهادت و گواهی او پذیرفته نبود(۱) .

زن در هندوستان

تاریخ زن در هندوستان قرین هجران و حرمان است. زنان در نزد هندی ها بی مقدارترین موجودات روی زمینند که از آغاز تا پایان زندگی محکوم به اسارت و خواری بوده اند. زن در هند تمام عمر خود را زیر فرمان جابرانه مرد اعم از پدر، برادر و شوهر و دیگر مردان خانواده به سر می برد و کوچک ترین اراده و اختیاری از خود نداشت. در مقابل اعمال خود پاداشی را انتظار نداشت و راجع به امور خانه به موجب میل و اراده خود نمی توانست عمل نماید.

قانون «مانو» که در نزد بیشتر هندیان محترم بوده، زن را در طول زندگی فرمانبر پدر و برادر، شوهر و پسر قرار می داد. آزادی او را زیانبار و غیر ممکن می شمرد و او را به اطاعت از مردان و خدمت به آنان مجبور می ساخت. هندیان عقیده داشتند که زن روح ابدی ندارد و پس از شوهر نباید زنده بماند.

وقتی شوهر می مرد، پیروان مذهب برهماجسد او را می سوزاندند و زنش نیز همراه او باید سوزانده می شد. این رسم تا چندی پیش در میان آنان باقی بود، چنانکه در قرن گذشته دو نفر از بزرگان آن سرزمین مردند. یکی هفده زن و دیگری سیزده زن داشت و تمامی زنان را با جسد شوهر به آتش زدند جز یک نفر که باردار بود. جالب اینکه او را نیز پس از وضع حمل سوزاندند. رفتار هندیان با زنان خواه از لحاظ آداب و رسوم و خواه به پاس عقاید خرافی بسیار توهین آمیز و ذلت بار بود. دقت در احوال و خاطرات زن در هندوستان باعث تأسف و انزجار انسان می گردد(۲) .

_____________________________

۱- ۱. همان، ص ۲۶.

۲- ۲. همان، صص ۳۰ _ ۲۹.

جایگاه زن نزد سایر ملل و اقوام

زن در میان سایر فرق و ملل کهن باستانی نیز هیچ گونه ارزشی نداشت و صاحب هیچ مقام و منزلتی نبود و در زیر چنگال جور و ستم مرد سالاری می زیست.در بابل سالی یک بار برای فروش دختران، بازار برپا می شد و در آنجا فروشندگان با صدای بلند فروش دختران را اعلام می کردند.

نه تنها دختران در رابطه با شوهر کردن هیچ گونه اختیاری نداشتند؛ بلکه پدران نیز در انتخاب شوهر برای دختران خویش اختیاری نداشتند. فقط برای تصاحب یک دختر کافی بود که مرد توان اداره زندگی دختر را داشته باشد. یهود و عبرانیان با دختران خود چون کنیزان رفتار می کردند و آنان را می فروختند و از ارث محروم می کردند.آشوریان و کلدانیان نیز زن را چون متاعی بی ارزش پنداشته، دختران را خرید و فروش می کردند و با کالاهای مورد نیاز خود مبادله می نمودند. این قوم، زن را بی اندازه خوار می شمردند. برای تولد پسر جشن می گرفتند و شادی می کردند؛ ولی برای تولد دختران عزادار می شدند و دختران را مایه فقر و نکبت می دانستند.زن در هیچ کاری استقلال نداشت. دختر را در برابر مهریه و هدایا به داماد می بخشیدند و شوهران فقیر به جای مهر و صداق، مدت چند سال برای پدر دختر بیگاری می کردند.در چین زن را حبس می کردند. در ایران به آن بهایی نمی دادند. در مصر خوار بوده و در اروپا مملوک به شمار می آمد. در کشورهای غربی حکم کالایی را داشته که به ارث به یکدیگر منتقل می شد.

آن دوره نوعا مردان حقوق زنان را پایمال می کردند و بزرگ ترین توهین را درباره وی روا می داشتند. زنان را یار شیطان و مظهر مکر و حیله و تزویر می شناختند. زن را فاقد عقل و درایت شناخته و موجب فتنه و فساد می دانستند. وی را دارای موی دراز و عقل کوتاه دانسته، او را سرچشمه شر و فساد و در جهنم و مایه بزرگ ترین بدبختی، و از افعی گزنده تر می دانستند. عقیده آنان این بود که زن باید دور از جامعه زندگی کند و پنهان بماند و قدمی بر ندارد جز به صورت گناهکاری پیشمان و گریان.به گفته آنان، هردوت در این مورد می گوید: «آمیزش مرد با زن در ملل قدیم به اتفاق و تصادف بود؛ با آنچه از حیوانات دیده می شود تفاوتی نداشت. آنگاه که فرزند به سن بلوغ می رسید افراد آن قبیله گرد آمده او را به هرکس شبیه تر بود، نسبت می دادند».در قبایل ژرمن و عرب جاهلی این رویه متداول بود. البته هم اکنون نیز در جهان مدرن و متمدن نیز همین روش خاندان برانداز و حرمت شکن جاری است. در ملل گذشته، مرد مالک زن بود و همانگونه که کنیز را می فروختند زناشویی و ازدواج نیز به صورت خرید و فروش زن انجام می گرفت. مردان به خریداری و یا به غارت و دزدی و برده گیری بر زن استیلا می یافتند و از این رو خود را مالک زنان، و زنان را ملک خود می پنداشتند.با اینکه چین دارای تمدن قدیم بود، ولی زن در نظر آنان بسیار فرومایه بود. آنان معتقد بودند که زنان به طور کلی از ذوق سلیم و هوش و عقل و درایت بی بهره اند. به پاس ضعف عقل درک و نقایص جسمی آرزوهای آنان در خور توجه نیست.

اطاعت و متابعت زنان از مردان در جمیع مراحل از واجبات تخلف ناپذیر است. زن چینی اسیر و گرفتار و زندانی شوهر خود بود. اگر زن با شوهرش بدرفتاری می کرد با صد ضربه تازیانه مجازات می شد؛ ولی اگر شوهر با همسرش بد رفتاری می کرد، مجازاتی نداشت. شوهر در هر زمانی که می خواست می توانست زن خود را مانند متاعی بفروشد. زن هیچ نفعی نداشت، جز آرایش خود و تمام روز خود را در برابر آینه قرار دادن، تا خود را بیاراید.مرسوم بود از کودکی پای دختران را در قالبی آهنین جای می دادند تا کوچک بماند و در بزرگی دختران به راه رفتن توانا نباشند.بدون مبالغه، زنان در هیچ یک از ملل و اقوام قدیم _ حتی در ایران و مصر که به رفتار نیکو با زنان در تاریخ مشهورند _ دارای مقام و ارزش انسانی نبوده و از حقوق مسلم خود محروم بودند. نگاهی به تاریخ گذشته و آداب ملل کهن این حقیقت را روشن می سازد. پیروان دو دین آسمانی نیز کم ترین توجهی به بهبود وضع زندگی اجتماعی زنان نداشتند. از این رو، در نظر یهودیان و مسیحیان، زنان دارای احترام و حقوق اجتماعی نبودند(۱).

زن در شبه جزیره عربستان

دوران جاهلیت، عصر حرمان و هجران زن در عربستان بود. در این دوره زنان گرفتار ننگ آورترین روش زندگی بوده و در سخت ترین وضع روزگار می گذراندند.

اعراب درباره زنان و دختران از وحشی ترین روش خودداری نمی کردند و در منظر آنان زن چون، حیوانی بود که باید با آن معامله حیوانی شود. او را به هر شکل ممکن می کشتند و یا او را غرق کرده و یا از مکان بلند پرتاب، و یا زنده به گور می کردند و در صورت عفو و اغماض، او را با حیوانی معاوضه می نمودند. زنده به گور کردن دختران در نزد عرب جزء رسوم و عادات معمول و داستان زندگانی آنان بود.اعراب به گونه ای به جنس زن به نظر حقارت می نگریستند که داشتن دختر را

____________________________

۱- ۱. همان، صص ۳۳ _ ۳۰.

مایه ننگ و عار و سرشکستگی خود می دانستند و چون به فردی از آنان بشارت داده می شد که صاحب دختر شده است، چهره اش سیاه گشته و خشم خود را فرو می خورد و از ننگ دختردار شدن، خود را از مردم پنهان می ساخت و با خود می اندیشید که آیا دختر را با خفت و خواری نگه دارد، یا او را زنده به گور سازد؟(۱)

زن جزء دارایی و میراث شوهر به شمار می آمد و پس از مرگ شوهر، به پسر او به ارث می رسید. پسرش حق داشت او را بفروشد و یا معاوضه کند. و دختر هرگز از پدرش ارث نمی برد.

عادت عرب جاهلیت، این بود که چون مردی از دنیا می رفت، وارث، جامه خود را به روی آن زن می افکند و می گفت: «این زن را به ارث می برم». بدین ترتیب زن در اختیار او قرار می گرفت. اگر می خواست زن خود قرار دهد، بدون مهریه او را به عقد خود در می آورد و یا او را به عقد دیگری در می آورد و مهریه را خود می گرفت و یا او را مدام از شوهر کردن منع می نمود.

پدران جز با شرایط سنگین، دختران خود را شوهر نمی دادند. مردی که زن خود را طلاق داده بود، بابت طلاق هرچه می خواست از او می گرفت. در غیر این صورت برای همیشه از شوهر کردن او جلوگیری می کرد و نمی گذاشت او شوهر کند. اگر مردی از زن خود خوشش نمی آمد، به او جفا می کرد تا مهرش را ببخشد و او را طلاق دهد. در غیر این صورت زن را بد نام می کرد و او را از خود می راند.

برای زن، گرفتن دوستان پنهان ننگ و عار نبود _ چون دنیای مدرن امروزی _ بلکه آن را نکاح «خدون» می نامیدند و... ازدواج دو خواهر همزمان رواج داشته و نیز نکاح و ازدواج با زن پدر جایز بود و این را نکاح «مقیت» می خواندند.نوه و نواده پسری را عزیز می شمردند، ولی از دختر و دخترزاده بیزار بودند.

____________________________

۱- ۱. نحل / ۵۹ - ۵۸.

چون مردی به سفر می رفت ریسمانی بر شاخه یا تنه درختی می بست و پس از بازگشت اگر آن ریسمان را به حال خود باقی می دید، این را نشانه پاکی و عدم خیانت زن به شوهر می دانست و چنانچه آن ریسمان به هر دلیل، از بین رفته بود، این را نشانه خیانت زن به شوهر دانسته و شوهر در انجام هر گونه ظلم و ستم به همسرش آزاد بود. و نیز از خرافات آنان این بود که برای یافتن پدر فرزند مجهول النسب، به فال متوسل می شدند(۱).

زن از نگاه فیلسوفان

این دو دیدگاه افراطی پیرامون زن در دو مشرب فلسفی _ عرفانی مشاء و اشراق نیز دیده می شود.

نگاه افلاطون

او و طرفدارانش پیرامون زن چنین معتقد بودند: «..... حال که مردان را از مد نظر گذرانیده و نقش آنان را به خوبی تعیین کردیم، مقتضی است که زنان را به نوبه خود وارد میدان کنیم»(۲) .

آنگاه وارد گفتگو و سؤال و پاسخ فرضی شده و در یک همانند سازی بین سگ نر و ماده، مدلل می کند که زنان نیز باید چون مردان در کارهای اجتماعی وارد شده و پا به پای مردان در این امور شرکت نمایند. او چنین می گوید: «منظورم این است که گفتم. مردان باید از روی نمونه نگهبان گله تربیت شوند. گفت راست است. گفتم پس بهتر است از همان اصل پیروی کنیم و برای زنان هم همان طبیعت و همان تربیت مردها را قائل شویم و ببینیم که نتیجه آن را می پسندیم یا نه. گفت چطور؟

_________________________

۱- ۱. همان، صص ۲۹ _ ۲۶.

۲- ۲. جمهور، کتاب پنجم، افلاطون، ترجمه: فؤاد رحمانی، ص ۲۷۱، پاراگراف ۴۵۱.

گفتم توضیح می دهم؛ آیا در نوع سگهای پاسبان گله و طبقه سگ ماده این است که مانند سگ نر نگهبان گله بوده و در شکار و کارهای دیگر با سگ نر همکاری کند و یا باید در خانه بماند و بداند که کاری جز زائیدن و بزرگ کردن بچه از او ساخته نیست و اشتغال به کار سخت و مراقبت گله منحصرا وظیفه سگهای نر است؟ گفت به عقیده من باید از نر و ماده انتظار داشته باشیم که همه کاری را مشترکا انجام دهند، منتهی در عین حال باید رعایت ناتوانی جنس ماده و توانایی جنس نر هم بشود.

گفتم: آیا ما می توانیم حیوانی را به کار حیوان دیگر بگماریم بدون آن که همان رفتاری را که از حیث تغذیه و تربیت با آن حیوان دیگر می کنیم با او هم کرده باشیم؟ گفت: این امکان ندارد. گفتم: پس اگر ما همان وظایفی را که برای مردان قائل شدیم به زنها هم تحمیل کنیم، باید تربیت مرد و زن یکسان باشد. گفت: آری. گفتم: ما برای مردها تربیت روحی و بدنی را لازم دانستیم. گفت: آری. گفتم: بنابراین لازم می آید که زنان هم از این دو نوع تربیت بهره مند شوند و فن جنگ را هم بیاموزند و خلاصه بین زن و مرد مساوات باید رعایت شود. گفت :آری»(۱).

به هر روی، او در یک گفتگوی طولانی به بحث تفاوتهای میان زن و مرد پرداخته و در پایان به نظر خود تساوی بین زن و مرد را اثبات می کند و چنین می گوید: «گفتم: پس ای دوست، در اداره امور شهر کاری نیست که به زن من حیث زنی یا به مرد من حیث مردی اختصاص داشته باشد؛ بلکه استعدادها بین هر دو جنس به طور مساوی تقسیم شده است. بنابراین زن و مرد هر دو به حکم طبیعت شریک در انجام وظایف می باشند، منتهی در همه کارها زن ناتوان تر از مرد است»(۲) .

نگاه ارسطو

ارسطو می گوید: «نسبت زن به مرد همانند غلام به مولا و بدن به روح و قوّه مفکّره، و همانند نسبت اقوام وحشی به یونانیان است. زن، مرد ناقصی است که در

______________________________

۱- ۱. همان، ص ۲۷۲.

۲- ۲. همان، صصص ۲۸۰ _ ۲۷۸ - ۲۷۵.

پيشگويى از شهادت حسين عليه‌السلام

(١) يكى از معجزات بزرگ، و روشن و غير قابل انكار پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پيشگوييها و خبرهائى است كه آن حضرت از حوادث آينده داده است كه معتبرترين اسناد و مدارك تاريخى، آن را حفظ كرده و هركس با تاريخ اسلام آشنا شود در آن شبهه و ترديد نمى نمايد.

در زمان ما چون افكار مادى بر مردم مسلط شده و آشنائى با عوالم غيب كم، و باورها نسبت به حقايق، ضعيف گشته، و همّت ها بيشتر متوجه تجمل و آرايش ظاهر وبيشتر خوردن و پوشيدن شده; كمتر در اطراف اين حقايق فكر و تأمّل مى نمايند. آرى آنچه را اين بشر گمراه ماده پرست نصب العين قرار داده: مسأله خوردن، نوشيدن، پوشيدن، و التذاذ جنسى بردن است، و همين است كه برايش جنگهاى عمومى و كشتارهاى دسته جمعى به راه مى اندازد و هزاران مظالم و جنايات وحشتناك را براى رسيدن به آن مرتكب مى شود.

بشر زمان ما همه چيز را مقدمه اين سه مسأله قرارداده، و اگر به دروغ و راست دم از آزادى، سياست، عدالت، قانون، تساوى حقوق، كشور، وطن، تعميم علم و فرهنگ، تأسيس دانشكده و دانشگاه و كارخانه، صنعت، بد و خوب، ارتجاع و ترقى مى زند; براى همين است كه در اين سه مرحله كامياب تر شود. و به همين جهت هم كامياب نمى شود، و هر روز نگرانيها و نابسامانيهايش زيادتر مى گردد.

خوردن و پوشيدن و لذت جنسى بردن، قدر مشترك بين همه انسانها و حيوانها است ولى اين يك قدر مشترك و جامعى نيست كه همه انسانها را دور خود جمع كند و از تجاوز آنها به يكديگر مانع شود و آتش حرص و آز و زياده خواهى و جاه طلبى بشر را فرو بنشاند، اين قدر مشترك هرگز نخواهد توانست كسى را از بيشتر بهره گرفتن به وسيله دست درازى به حقوق ديگران جلوگيرى كند.

ما اكنون در مقام بيان زيان تمدن منهاى انسانيت مادى امروز، و اينكه با شأن و مقام انسان مناسب نيست، و عاجز از انتظام امور بشر و حل مشكلات زندگى او است، نيستيم چون اين رشته سر دراز دارد.

غرض ما اين است كه بيان كنيم: بشر مادى غرق در منجلاب ماديت، و تلاش براى بهره گيرى، و تمتع از حظوظ حيوانى است، آنچنان در تاريكيها سرگردان شده كه ديده بصيرت او انوار حقايق و خورشيدهاى عوالم پشت اين پرده ماده را نمى بيند، و اگر هم بعضى نور ضعيفى ببينند آن قدر سرگرم و مستغرق امور دنيا هستند كه به زودى جاى نور را گم مى كنند، و به سير در تاريكيها ادامه مى دهند.

فهم و درك بشر معاصر عالى است، و لذا گاهى از همان انسانهاى مادى كه افكار و آراى مادى آنها را احاطه كرده و مظاهر ماديات، چشمشان را خيره ساخته، حقايقى بلند تراوش مى كند; امّا ماديات و جلوات ماده و وسايل طغيان قواى حيوانى به قدرى زياد شده كه تراوش آن حقايق اثر قاطع نمى كند، و پرده هاى ضخيمى را كه جلوى بصيرتها كشيده شده پاره نمى سازد. اگر اين پرده هاى ضخيم در ميان نبود و اكثريت مردم امروز از ملكات عالى اخلاقى بهره مند بودند، و اگر راهنمائيهاى اخلاقى صحيحى به اين بشر مى شد حتماً با وسايل صناعى فعلى توأم با اخلاق و معنويات خرد پسند دنيا، در نهايت آرامى و امن و امان بود.

براى اينكه بشر راهنمائيهاى انبياء را باور كند دلائل اطمينان بخش معقول بسيارى است كه مطالعه و دقّت در تاريخ آنها مارا به آن دلائل محكم و استوار هدايت مى نمايد.

و اگرچه جزئيّات تاريخ انبياء گذشته بلكه كليّات حالات بسيارى از آنها مضبوط و محفوظ نمانده است و آنچه هم باقى مانده مورد اعتماد محققين نمى باشد، اما تاريخ حيات پيغمبر اسلام، و ائمه و اوصياى آن حضرت و تربيت شدگان مكتب قرآن از همه جهت روشن، و با مدارك معتبر، محفوظ و ثابت مانده است و دانشمندان و اهل تحقيق به سهولت و آسانى مى توانند به حقايق بزرگ و ارزنده راجع به نبوت و وحى و هدف انبياء از روى مدارك و مآخذ اسلامى دست يابند.

حالات و اخلاق پيغمبر اسلام و چگونگى معاشرت، صلح و جنگ و ساير نواحى حيات آن حضرت، تاريخ زندگى پدر و مادر; و اجداد و جدّات و خويشاوندان، قوم و قبيله و صحابه او همه محفوظ و معلوم است. و قسمتهائى از آن در اعتبار، مافوق نقل يك تاريخ معتبر، و مورد اعتماد است زيرا يا با شواهد و قرائنى توأم است كه براى انسان يقين حاصل مى شود مثل كسى كه آن زمان را درك كرده و در آن عصر زندگى كرده است، و يا كثرت راويان و نقل كنندگان، آن را به حد تواتر رسانيده است، اين يك موضوعى است كه هر چه مطالعات تاريخى انسان بيشتر شود بيشتر صحت آن را باور مى نمايد، از جمله اين قسمتها كه با موضوع بحث ما ارتباط دارد خبرهاى غيبى آن حضرت است.

بدون شك، پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حوادث آينده و امور غيبى خبر داده و همانطور هم كه خبر داده واقع شده است.

براى هر كس كه به تاريخ اسلام رجوع كند، جاى ترديد باقى نمى ماند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غيب و وقايعى كه در حيات خود آن حضرت و بعد از رحلتش اتفاق افتاد خبر داد، نه در يك مورد و دو مورد و ده مورد; بلكه در بيش از ده ها و صدها مورد و اين اخبار هم به شواهد و قرائن يقين آور، ثابت و مسلم است، و هم به تواتر معلوم و محرز است. به طور نمونه، يكى از اين خبرها كه هيچگونه احتمال اشتباه و دروغ در آن نمى رود خبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قتل عمّار است.

هر چه آدمى شكّاك و دير باور باشد، خبر پيغمبر اسلام را از كشته شدن عمّار كه هم به تصريح ابن حجر و غير او متواتر و هم شواهد و قرائن قطع آور با آن ضميمه است باور خواهد كرد.

كتابهاى سيره و حديث و تراجم صحابه و كتب ديگر، همه نقل كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمّار فرمود:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ

تو را گروه ستمكار و منحرف از حق مى كشند.

اين جمله را پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بناى مسجد مدينه، در وقت حفر خندق كه عمّار بيش از ديگران كار مى كرد، و در مواقع ديگر، مكرّر فرموده است، و در بعضى طرق به اين گونه روايت شده:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْجَنَّةِ، وَ تَدْعُوكَ اِلَى النّارِ

و بعضى الفاظ ديگر آن، اين است كه:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ، وَ قاتِلُكَ فِى النّارِ

و در بعضى طرق ديگر چنين است كه:

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٢)

اين خبر ميان تمام مسلمانان حتى منافقين مشهور و معروف بود وقتى عمّار در جنگ صفين در ركاب حضرت شاه ولايت علىعليه‌السلام به شهادت رسيد عمروعاص ناراحت و بيمناك نزد معاويه آمد و گفت: عمّار كشته شد!

معاويه گفت: عمّار كشته شده مگر چه شده؟

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفَئَةُ الْباغِيَةُ

معاويه كه در بى آزرمى و نداشتن شرم و حيا بى نظير بود با اينكه مى دانست عمروعاص جواب او را نمى پذيرد، براى اينكه لشكرش را در گمراهى نگاه دارد گفت: عمّار را كسى كشت كه او را از خانه اش بيرون آورد. وقتى اين پاسخ به عرض علىعليه‌السلام رسيد فرمود: پس به گفته معاويه، حمزه را رسول خدا كشته است زيرا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به جهاد برد.(٣)

وقتى عمّار كشته شد، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين شمشير از غلاف كشيد، و در ركاب علىعليه‌السلام جهاد كرد تا كشته شد در حالى كه تا آن وقت با اينكه در لشكر گاه علىعليه‌السلام بود دست به استعمال اسلحه نزده بود، و از جنگ خوددارى مى كرد، وقتى عمّار كشته شد با كمال اطمينان خاطر و بصيرت تمام در ركاب علىعليه‌السلام شهادت را استقبال كرد زيرا مى گفت: شنيدم از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود:

عَمّارُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٤)

ذو الكلاع كه يكى از فرماندهان، و امراى سپاه معاويه بود، و بر چهار هزار نفر سوار امير بود يك روز به او گفت چگونه با علىعليه‌السلام و عمّار رزم مى دهيد؟

گفت: عمّار به ما باز مى گردد و با ما كشته مى شود. اتّفاقاً ذوالكلاع پيش از عمّار كشته شد وقتى عمار شهيد شد معاويه گفت: اگر ذوالكلاع زنده بود اكنون نصف سپاه ما را به سوى على مى برد(٥)

ما وقتى به كتب تاريخ و حديث مراجعه مى كنيم، همچنان كه در اصل وجود عمّار و پدر و مادر او شك نمى نمائيم در اين خبرى هم كه راجع به قتل عمّار است شك نمى نمائيم، و همانطور كه يقين داريم عمّار در جنگ صفّين به دست سپاهيان معاويه كشته شد يقين هم داريم كه پيغمبر از شهادت او خبرداده و معاويه و عمروعاص به آن اعتراف و اقرار داشته اند(٦)

نظير اين خبر، اخبار غيبى ديگر نيز از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشهور و مسلم است مثل خبر آن حضرت به اينكه اول كسى كه از اهلش به او ملحق مى شود فاطمهعليه‌السلام است، و مثل خبر از قيام عايشه، و نباح سگان حوئب بر او، و خبر از جهاد علىعليه‌السلام با ناكثين و قاسطين و مارقين، و خبر از شهادت علىعليه‌السلام و خبر از ارتداد جمعى از صحابه، و خبر از فتوحات مسلمين، و اخبار ديگر كه ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و اضافه مى نمائيم كه اين، برهان و دليل استوار و پايدارى است كه يك نفر بشر كه نزد كسى درس نخوانده خبرهائى از غيب بدهد كه بعد از سى سال و چهل سال و شصت سال بلكه هزار سال و كمتر و بيشتر آنچه خبر داده واقع شود.

اگر كسى اهل ايمان و باور باشد، همين يك موضوع كه در تاريخ حيات پيغمبر اسلام تجلى دارد براى او كافى است، و همين اخبار غيبى برهان نبوّت آن حضرت و ساير انبياء و تضمين كننده صحت اساس نبوات است.

يكى از خبرهاى غيبى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبرهائى است كه از شهادت سيدالشهداءعليه‌السلام داده اند كه علاوه بر آن همه احاديثى كه از طرق متعددشيعه روايت شده در تواريخ و كتب حديث و تراجم اهل سنت نيز روايات بسيارى نقل شده كه هم قرائنى يقينى بودن و صحت آن اخبار را تأييد و ثابت مى سازد، و هم به حسب معنى و مضمون در حد تواتر بلكه مافوق تواترند.

قسمتى از اين احاديث را پيش از اين در موارد ديگر يادآور شده ايم در اينجا نيز چند حديث ديگر از مصادر بسيار معتبر اهل سنت نقل مى نمائيم:

١ ـ ابن سعد، و طبرانى از عايشه روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَخْبَرَنى جِبْرَئيلُ اَنَّ اِبْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدى بِاَرْضِ الطَّفِ، وَجاءَنى بِهذِهِ التُرْبَةِ فَاَخْبَرَنى اَنَّ فيها مَضْجَعَهُ

جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين كشته مي ‎ شود بعد از من، در زمين طف، و اين خاك را برايم آورد و خبر داد كه در آن مضجع او است.

و اين حديث را مفصل تر از اين ملا هم روايت كرده، و خليلى در ارشاد هم آن را از عايشه، و ام سلمه به اين لفظ روايت كرده است:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ وَ هذِهِ تُرْبَةُ تِلْكَ الْأَرْضِ

و در طريق ديگر از عايشه روايت است كه:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَرانى التُرْبَةَ الَّتى يُقْتَلُ عَلَيْها الْحُسَيْنُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَنْ يَسْفِكُ دَمَهُ(٧)

٢ ـ ابو داوود، و حاكم از ام الفضل دختر حارث روايت كرده اند كه، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَتانى جِبْرَئيلُ فَاَخْبَرَنى اَنَّ اُمَّتى سَتَقْتُلُ اِبْنى هذا يَعني: الْحُسَيْنَ وَ اَتانى تُرْبَةً مِنْ تُرْبَة حَمْراء(٨)

جبرئيل نزد من آمد، و به من خبر داد كه امت من پسرم حسين را مي ‎ كشند، و خاكى از خاك سرخ برايم آورد.

٣ ـ طبرانى و ابويعلى از زينب بنت جحش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه، فرمود:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَتانى، وَ اَخبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا تَقْتُلُهُ اُمَّتى فَقُلْتُ: فَاَرِنى تُرْبَتَهُ فَاَتانى بِتُرْبَة حَمْراءَ(٩)

جبرئيل نزد من آمد. و به من خبر داد كه اين پسرم يعنى حسين را امت من مي ‎ كشند. گفتم تربت او را به من نشان ده، پس تربت سرخى برايم آورد.

٤ ـ احمد بن حنبل روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لَقَدْ دَخَلَ عَلَى الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْ عَلَى قَبْلَها فقالَ لي: اِنَّ ابْنَكَ هذا حُسَيْناً مَقْتُولٌ، وَ اِنْ شِئَتَ اَرَيْتُكَ مِنْ تُربَةِ الاْرْضِ التّى يُقْتَلُ بِها قالَ: فَاَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْراءَ(١٠)

مى شود به تو نشان مى دهم، پس خاك سرخى را بيرون آورد.

٥ ـ ابن سعد از ام سلمه روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جبرئيل به من خبر داد فرزندم حسين را در زمين عراق مى كشند گفتم خاك زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و اين است تربت او.

و ابن عساكر از ام سلمه به اين لفظ حديث دارد:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللهِ عَلى مَن يَقْتُلُهُ(١١)

٦ ـ ابن سعد از شعبى روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه علىعليه‌السلام به صفين مى رفت گذرشان به كربلا افتاد، و به محاذى نينوا كه دهى در كنار فرات است رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد گفته شد: كربلا است. پس گريست آن قدر كه زمين از اشك چشمش تر شد و بروايت عبداللّه بن يحيى از پدرش كه در التزام ركاب علىعليه‌السلام بود، فرمود:

صَبْراً يا اَبا عَبْدِاللهِ صَبْراً يا اَبا عبْدِاللّه صَبْراً يا اَبا عَبْدِالله بِشاطِيء الْفُراتِ

پس فرمود وارد شدم بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه آن حضرت گريه مى كرد، از سبب گريه پرسيدم فرمود:

كانَ عِنْدى جِبْرَئيلُ آنِفاً وَ اَخْبَرَنى اَنَّ وَلَدِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيءِ الْفُراتِ بِمَوْضِع يُقالُ لَهُ كَرْبَلا ثُمَّ قَبَضَ جِبْرَئيلُ قَبْضَةً مِنْ تُراب شَمَّنى اِيّاه فَلَمْ اَمْلِكُ عَيْنَى اَنْ فاضَتا(١٢)

جبرئيل زمانى پيش نزد من بود، و به من خبر داد كه فرزندم حسين كشته مي ‎ شود به شاطيء الفرات در موضعى كه به آن كربلا گفته مي ‎ شود. پس جبرئيل يك مشت از خاكى قبض كرد، و به مشام من رسانيد پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم

احمد بن حنبل و ابن الضحاك هم اين حديث را از علىعليه‌السلام روايت كرده اند، و عبداللّه بن يحيى نيز چنانكه گفته شد ازپدرش،ازعلىعليه‌السلام روايت نموده است.

٧ ـ خوارزمى روايت كرده كه ابو على سلامى بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسينعليه‌السلام فرمود:

اِنَّ لَكَ فى الْجَنَةِ دَرَجةً لا تَنالُها اِلا بِالشَّهادَةِ

به درستى كه براى تو در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسى مگر به شهادت.

ابو على سلامى گفت; پس حسين در وقتى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت اجتماع كردند مى دانست كه كشته مى شود از اين جهت صبر كرد، و جزع و ناشكيبائى ننمود تا به سعادت شهادت رسيد، فاضل ترين سلامها بر او باد.(١٣)

٨ ـ سبط ابن الجوزى روايت كرده چون حسينعليه‌السلام به زمين كربلا رسيد پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، و نينوا هم به آن گفته مى شود كه نام دهى است در آن.

حسينعليه‌السلام گريست و فرمود: كرب است و بلاء. ام سلمه به من خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و تو با من بودى، پيغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئيل گفت: او را دوست مى دارى؟ فرمود: آرى.

گفت: امّت تو او را خواهند كشت، و اگر بخواهى زمينى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان مى دهم. پس جبرئيل زمين كربلا را به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نشان داد.

چون به حسين گفته شد اينجا زمين كربلا است آن را بوئيد، و فرمود: اين است زمينى كه جبرئيل به پيغمبر خبر داد كه من در آن كشته مى شوم.

و در روايت ديگر است كه يك مشت از آن را برداشت و بوئيد، و نظير اين حديث را ابن سعد در طبقات از واقدى نقل كرده است.(١٤)

و ابن بنت منيع نيز دو حديث در اين باب از امّ سلمه دارد.(١٥)

٩ ـ ابن اثير، و طبرى، و ديگران از فزاره نقل كرده اند كه، گفت: زهير بن القين البجلى كه از طرفداران عثمان بود در همان سالى كه حسينعليه‌السلام به سوى عراق حركت نمود، به حج خانه خدا رفته بود كه در بازگشت بين راه به حسين برخورد، چون دوست عثمان بود كراهت داشت كه با حسينعليه‌السلام همراه باشد، و در يك منزل فرود آيد.

در يكى از روزها ناچار شد در منزلى كه حسين فرود آمده بود فرود آيد.

فزاره گفت: در بين آنكه مشغول صبحانه بوديم ناگهان فرستاده حسينعليه‌السلام آمدو گفت:

زهير! ابوعبدالله مرا فرستاده كه نزد آن حضرت بيائى از اين پيغام هركس لقمه اى در دستش بود گذارد و مبهوت شديم زيرا كراهت داشتيم كه زهير نزد آن حضرت برود.

ديلم دختر عمر و زن زهير گفت: سبحان الله! پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرستد تو را مى طلبد و تو نمى روى؟

زهير با كراهت رفت. طولى نكشيد كه برگشت در حالى كه شادمان و رويش تابان بود و خيمه خود را نزد خيمه هاى حسين زد و گفت:

من تصميم گرفتم كه همراه حسين باشم تا جانم را فداى او كنم، و از او دفاع كنم. زنش با او وداع كرد و گفت: خدا به تو خير بدهد از تو مى خواهم كه در قيامت پيش جدّ حسينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا ياد كنى.

زهير با اصحابش گفت: هر كس از شما مى خواهد از من پيروى كند، و گرنه اين آخرين ديدار من با شما است، و من شما را به حديثى خبر مى دهم: ما، در بلنجر كه از شهرهاى تركستان است به جهاد رفته بوديم خداوند فتح را نصيب ما كرد، و غنيمت هائى به ما رسيد، فرحناك شديم سلمان فارسى به ما گفت:

اِذا اَدْرَكْتُمْ شَبابَ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقتالِكُمْ مَعَهُمْ مِمّا اَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنائِم

وقتى جوانان آل محّمد را دريافتيد شادمان تر باشيد به جهاد همراه آنها، از اين غنائمى كه به شما رسيد.

من شما را به خدا سپردم; سپس ملازم خدمت سيدالشهداءعليه‌السلام گشت تا در ركاب آن حضرت شهيد شد.

و عبارت كامل ابن اثير اين است كه :

اِذا اَدْرَكْتُمْ سَيِّدَ شَبابِ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُ بِما اَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ

و طبرى به جاى سلمان فارسى، سلمان باهلى ذكر كرده است و ظاهر اين است كه باهلى صحيح است زيرا سلمان باهلى در بلنجر به قتل رسيد.(١٦)

١٠ ـ ابن اثير از غرفه ازدى كه از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل صفّه است، روايت نموده كه، گفت: در شأن علىعليه‌السلام شكى در من پيدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطىء الفرات بيرون رفتم. علىعليه‌السلام از راه به سوى ديگر رفت، و در مكانى ايستاد، و ماهم در گرد آن حضرت ايستاديم پس با اشاره دست فرمود:

هذا مَوْضِعُ رَواحِلِهِمْ، وَ مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَهْراقُ دِمائِهِمْ بِاَبى مَنْ لا ناصِرَ لَهُ فى الْأرضِ; وَ لا فى السَّماءِ اِلّا اللّه(١٧)

اينجا موضع و محل شتران مراكب آنها، و محل ريختن خون آنها است، پدرم فداى آن كس كه براى او ياورى در زمين و آسمان غير از خدا نيست.

غرفه گفت وقتى حسين شهيد شد رفتم تا رسيدم به مكانى كه آن حضرت و يارانش در آن كشته شده بودند، ديدم همان مكانى است كه علىعليه‌السلام خبر داده بود، خطا نكرده بود چيزى را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شكى كه كرده بودم، و دانستم كه على اقدام نكرد مگر به آنچه عهد شده بود بسوى او در آن.

١١ ـ از سويد بن غفله حديث شده است كه، مردى به حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام عرض كرد: از وادى القرى عبور كردم خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و براى او استغفار كردم گفت آيا برايش استغفار كنم؟

حضرت فرمود: او نمرده و نمى ميرد تا اينكه لشكر گمراهى را فرمانده شود، و علمدار آن لشكر حبيب بن حمار خواهد بود.

مردى برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دوست تو هستم; و من حبيب بن حمارم!

فرمود: تو پرچمدار او خواهى بود، و با آن علم از همين در وارد مى شوى و اشاره كرد به سوى درى كه روبروى آن حضرت بود.

پس اتّفاق افتاد كه ابن زياد عمربن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام فرستاد و در مقدمه لشكر او خالد بن عرفطه را قرار داد و علمدار او حبيب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد كوفه شد.(١٨)

١٢ ملا روايت كرده است كه علىعليه‌السلام عبور كرد به مكان قبر حسينعليه‌السلام فرمود:

هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هيهُنا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مَهْراقُ دِمائِهِمْ فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتَلُونَ بِهذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكى عَلَيْهِمْ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ(١٩)

اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منازل ايشان و اينجا محل ريختن خون آنها است. جوانمردانى از آل محمّد در اين عرصه كشته مي ‎ شوند كه آسمان و زمين بر آنها خواهد گريست.

و حافظ عبدالعزيز جنابذى در معالم العترة الطاهرة اين حديث را با اندكى اختلاف در بعضى الفاظ، از اصبغ از علىعليه‌السلام روايت كرده است.(٢٠)

١٣ ـ ابوحنيفه دينورى مى گويد: چون حسينعليه‌السلام و اصحابش وارد كربلا شدند، و حّر و سپاهيانش برابر آن حضرت ايستادند، و مانع از سير و رفتن آنها شدند;

حّر گفت: در همين مكان فرود آى زيرا فرات نزديك است.

حسين فرمود: اين مكان چه نام دارد؟

گفتند: كربلا.

فرمود: صاحب كرب و بلا است. پدرم وقتى به صفين مى رفت، گذارش به همين مكان افتاد، و من با او بودم، ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا محل ريختن خون آنان است پس سؤال شد از آن حضرت از معناى اين كلام; فرمود:

ثِقْلٌ لاِلِ مُحَمَّد يَنْزِلُونَ هيهُنا(٢١)

و دميرى به جاى ثقل نفر روايت كرده است.

١٤ ـ حسن بن كثير، و عبد خير روايت كرده اند كه چون علىعليه‌السلام به كربلا رسيد ايستاد، گريه كرد و فرمود:

بِاَبيهِ اُغَيْلَمَةً يُقْتَلُونَ هيهُنا هذا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هذا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ هذا مَصْرَعُ الرَّجُلِ(٢٢)

پدرم فداى جوانانى كه در اينجا كشته مي ‎ شوند. اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منزلهاى آنها است، و اين است مصرع و قتلگاه مرد يعنى حسين ـ ‎عليه‌السلام ‎ ـ

١٥ ـ ديلمى از معاد روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نُعِىَ اِلَىَّ الْحُسَيْنُ، وَ اُتيتُ بِتُرْبَتِهَ، وَ أُخْبِرْتُ بِقاتِلِهِ(٢٣)

خبر داده شدم به شهادت حسين، و تربت او برايم آورده شد و از كشنده او خبر داده شدم.

١٦ ـ ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا بارَكَ اللهُ فى يَزيدَ الطَعانِ اللَّعانِ اَما اِنَّهُ نُعِى اِلَى حَبيبى وَ سَخيلى حُسَيْنٌ اُتيتُ بِتُرْبَتِهِ، وَ رَاَيْتُ قاتِلَهُ اَما اِنَّهُ لا يُقْتَلُ بَيْنَ ظَهَرانى قَوْم فَلا يَنْصُرُوهُ اِلاّ عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقاب(٢٤)

خدا از بركت محروم كند يزيد طعان لعان را، آگاه باش كه خبر داده شدم به مرگ حبيبم و فرزندم حسين، و تربتش برايم آورده شد، و كشنده او را ديدم آگاه باش كه حسين كشته نشود در ميان مردمى كه او را يارى نكنند مگر آنكه خداوند همه آنها را عقاب فرمايد.

١٧ ـ ابن عساكر از علىعليه‌السلام روايت نموده كه به عمر بن سعد فرمود:

كَيْفَ اَنْتَ اِذا اَقَمْتَ مَقاماً تُخَيَّرُ فيهِ بَيْنَ المَنِيَّةِ وَ النّارِ فَتَخْتارُ النّارَ(٢٥)

چگونه ‎ اى تو وقتى كه در مقامى بايستى كه ميان مرگ و آتش مختار شوى و تو آتش را اختيار كنى؟.

١٨ ـ بيهقى روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ خبر داد به شهادت حسينعليه‌السلام در طف كه مكانى است نزديك كوفه و به كربلا شناخته مى شود.(٢٦)

١٩ ـ ابن ابى الحديد در ضمن خبرى روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به تميم بن اسامة بن زهير تميمى در حالى كه پسرش حصين طفل شيرخواره بود خبر داد كه او از قاتلين حسين، و از تحريص كنندگان بر قتل او خواهد بود، و همانگونه كه حضرت اميرعليه‌السلام خبر داد حصين بن تميم بزيست تا عبيدالله او را به رياست شهربانى منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به كربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام مأمور سازد، و او را از تأخيرى كه در كار جنگ نمود بيم دهد.(٢٧)

٢٠ ـ و هم ابن ابى الحديد در ضمن اخبار اميرعليه‌السلام به مغيبات، روايت كرده كه به براء بن عازب فرمود:

أَيُقْتَلُ الْحُسَيْنُ، وَ اَنْتَ حَىٌّ فَلا تَنْصُرُوهُ

آيا كشته مى شود حسين و تو زنده باشى و او را يارى ننمائى!.

براء گفت:

لا كانَ ذلِكَ يا اَميرَ الْمُؤمنينَ

اينطور نيست، اى اميرالمؤمنين.

وقتى سيدالشهداءعليه‌السلام شهيد شد براء اين خبر غيبى اميرالمؤمنينعليه‌السلام را ياد مى كرد، و حسرت مى خورد كه چرا در كربلا حاضر نشد، و در راه حسين سعادت شهادت نيافت.(٢٨)

٢١ ـ خوارزمى نقل كرده كه وقتى اميرالمؤمنينعليه‌السلام به صفين مى رفت به ابن عباس فرمود: آيا ميدانى اين بقعه چيست؟

گفت: نه.

فرمود: اگر آن را مى شناختى مانند من مى گريستى. سپس به شدت گريست و فرمود: مرا با ابى سفيان چه افتاد. پس به حسينعليه‌السلام توجه كرد، و فرمود: پسرم! صبر كن كه پدرت از اينها ديد آنچه را تو پس از او خواهى ديد(٢٩)

٢٢ ـ يعقوبى مي ‎ گويد: اول كسى كه بانگ ناله ‎ اش در مصيبت حسين ‎عليه‌السلام ‎ در مدينه بلند شد، امّ سلمه همسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ بود; زيرا پيغمبر ـ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ ـ شيشه ‎ اى كه در آن تربتى بود به او داده و به او فرموده بود: جبرئيل به من اعلام كرده كه امت من حسين را مي ‎ كشند، و اين تربت را به من داده، و به امّ ‎ سلمه فرمود: وقتى اين خاك خون تازه گرديد، بدان حسين كشته شده است. آن خاك نزد امّ ‎ سلمه بود تا وقتى حسين به عراق حركت كرد امّ ‎ سلمه همواره در آن نظر مي ‎ كرد وقتى ديد آن خاك، خون شده، فرياد زد: واحُسَيْناهُ وا اِبْنَ رَسُولِ اللّه

زنها از هر سو بانگ شان به ناله بلند شد تا آنكه مدينه پر از شيون و ضجّه شد به طوريكه مانند آن هرگز شنيده نشده بود.(٣٠)

اين حديث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زياده مسند با مختصرتفاوت نقل كرده و روايت كرده كه آن تربت، تربت زمين قتلگاه آن حضرت بود.(٣١)

از اينگونه اخبار از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤمنينعليه‌السلام بسيار است و معلوم مى شود كه شهادت بر حسينعليه‌السلام نوشته شده و يكى از فضايل بزرگ، و افتخارات آن حضرت و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ، شهادت او بوده است.

__________________

پى نوشت ها :

١ ـ بعد از نوشتن اين فصل، مقاله اى از دانشمند فيزيك دان رابرت موريس پيچ تحت عنوان يك آزمون نتيجه بخش در كتاب اثبات خدا ص ٢٥ به نظر رسيد كه وجود خدا را براساس پيشگوييهاى پيامبران اثبات نموده است. اگر اين مرد دانشمند كه داراى سى و هفت اختراع ثبت شده و موفق به دريافت جايزه هاى باارزش علمى گرديده، از تاريخ اسلام و پيشگوييهاى پيغمبر و ائمهعليهم‌السلام آگاهى داشت، ايمانش به خدا استوارتر مى شد.

٢ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٦. سيره ابن هشام، ج ٢، ص ١١٤. اسد الغابه، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ـ ٢٢٥١، و ج ٢، ص ٥١٢ ـ ٥٧٠٤. الاستيعاب، ج ١، ص ٤١٨، و ج ٢، ص ٤٨١. كنوز الحقائق، ج ١، ص ١٠٨ و ج ٢، ص ١٧. الجامع الصغير، ج ٢، ص ٦٦ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جزء هشتم (ج ٢، ط مصر ص ٢٧١ به بعد) از كتاب تاريخ صفين نصر بن مزاحم حكايتى نقل كرده كه از آوردن آن در اينجا ـ چون موجب تطويل است ـ معذوريم ولى خواننده عزيز را به مطالعه آن توصيه مى نمائيم تا بدانند چگونه اين حديث، ثابت و معروف بوده و معاويه و اطرافيانش با اينكه بر خودشان ظاهر بود بر باطلند، با امام حق نبرد كردند.

٣ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨.

٤ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨. اسدالغابة، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ ـ ٢٢٥١ و اين شعر را هم از خزيمه نقل كرده:

اِذا نَحْنُ بايَعْنا عَلِيَاً فَحَسْبُنا اَبُوْ حَسَن مِمّا نَخافُ مِنَ الْفِتَنِ

وَ فيه الذّى فيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّه وَ ما فيهِمْ بَعْضُ الذَّى فيهِ مِنْ حَسَنِ

الاستيعاب ج ١، ص ٤١٨.

٥ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٨.

٦ ـ ابن عبدالبر قرطبى در استيعاب مى گويد: از پيغمبر بطور متواتر نقل شده تَقْتُلُ عَمّارَ الفِئَةُ الْباغِيَة و اين از صحيح ترين احاديث و از خبرهاى غيبى و نشانيهاى پيامبرى آن حضرت است.

٧ ـ صواعق، ص ١٩٠ و ١٩١. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٢٩٤ و ٢٩٤٣.

٨ ـ صواعق، ص ١٩٠. مقتل خوارزمى، ص ١٥٦، ف٧.

٩ ـكنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٤.

١٠ ـ صواعق، ص ١٩٠.

١١ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٣٦ و ح ٣٩٤١.

١٢ ـ صواعق، ص ١٩١. ذخائر العقبى، ص ١٤٨. تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

١٣ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٧٠، ف ٨.

١٤ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٥٩ و ٢٦٠.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٧ و ١٤٨.

١٦ ـ سمو المعنى ص ١٤١. الكامل، ج ٣ ص ٢٧٧ و ٢٧٨. طبرى، ج ٤، ص ٢٩٩.

١٧ ـ اسد الغابه، ج ٤، ص ١٦٩.

١٨ ـ الاصابه، ج ١، ص ٤١٠ ـ ٢١٨٢. اگر چه صاحب اصابه اين خبر را از مناقب شيخ مفيد نقل كرده اما چون ذيلى بر آن ننگاشته معلوم مى شود آن را معتبر شناخته است، و در ارشاد حبيب بن حماز به حاء مهمله بدون نقطه و زاى معجمه نقطه دار ذكر شده است.

١٩ ـ صواعق، ص ١٩١.

٢٠ ـ نور الابصار، ص ١١٥.

٢١ ـ اخبار الطوال ص ٢٢٦. حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٠.

٢٢ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

٢٣ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٥٢.

٢٤ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٩.

٢٥ ـ كنز العمال، ج ٧، ص ١١١، ح ٩٦٠.

٢٦ ـ السيرة النبوية، ج ٣، ص ٢٢٠.

٢٧ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٨ و ٥٠٩.

٢٨ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٩.

٢٩ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٦٢، ف٨.

٣٠ ـ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢١٨ و ٢١٩.

٣١ ـ صواعق ص ١٩١.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18