شیعه در اسلام

شیعه در اسلام0%

شیعه در اسلام نویسنده:
گروه: اصول دین

شیعه در اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سید محمد حسین طباطبایی
گروه: مشاهدات: 9503
دانلود: 2306

توضیحات:

شیعه در اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 91 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9503 / دانلود: 2306
اندازه اندازه اندازه
شیعه در اسلام

شیعه در اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

روز قيامت رستاخيز

در ميان كتب آسمانى ، قرآن كريم تنها كتابى است كه از روز (رستاخيز) به تفصيل سخن رانده و در عين اينكه تورات نامى از اين روز به ميان نياورده و انجيل جز اشاره مختصرى ننموده در قرآن كريم در صدها مورد با نامهاى گوناگون ، روز رستاخيز را ياد كرده و سرنوشتى را كه جهان و جهانيان در اين روز دارند، گاهى به اجمال و گاهى به تفصيل بيان نموده است

و بارها تذكر داده كه ايمان به روز جزا (روز رستاخيز) هم تراز ايمان به خدا و يكى از اصول سه گانه اسلام است كه فاقد آن (منكر معاد) از آيين اسلام خارج و سرنوشتى جز هلاكت ابدى ندارد.

و حقيقت امر نيز همين است ؛ زيرا اگر از جانب خدا حسابى در كار و جزاء و پاداشى در پيش نباشد، دعوت دينى كه مجموعه اى از فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى اوست ، كمترين اثرى در بر نخواهد داشت و وجود و عدم دستگاه نبوت و تبليغ در اثر، مساوى خواهد بود بلكه عدم آن بر وجودش رجحان خواهد داشت ؛ زيرا پذيرفتن دين و پيروى از مقررات شرع و آيين ، خالى از كلفت و سلب آزادى نيست و در صورتى كه متابعت آن اثرى در بر نداشته باشد هرگز مردم زير بار آن نخواهند رفت و از آزادى طبيعى دست بر نخواهند داشت

و از اينجا روشن مى شود كه اهميت تذكر و يادآورى روز رستاخيز، معادل با اهميت اصل دعوت دينى است

و هم از اينجا روشن مى شود كه ايمان به روز جزاء مهمترين عاملى است كه انسان را به ملازمت تقوا و اجتناب اخلاق ناپسنديده و گناهان بزرگ وادار مى كند چنانكه فراموش ساختن يا ايمان نداشتن به آن ، ريشه اصلى هر بزه و گناهى است خداى متعال در كتاب خود مى فرمايد:

( اِنَّ الَّذينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَديدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ ) (٢٠٧)

يعنى :(كسانى كه از راه خدا بيرون رفته و گمراه مى شوند، براى ايشان عذابى است سخت در مقابل اينكه روز حساب را فراموش كردند).

چنانكه پيداست در آيه كريمه ، فراموشى روز حساب منشاء هر گمراهى گرفته شده است تاءمل در آفرينش انسان و جهان و همچنين در غرض و هدف شرايع آسمانى در پيش بودن چنين روزى (روز رستاخيز) را روشن مى سازد.

ما وقتى در كارهايى كه در آفرينش تحقق مى پذيرد، دقيق مى شويم مى بينيم كه هيچ كارى (كه به طور ضرورت به نوعى از حركت نيز مشتمل است ) بدون غايت و هدف ثابت انجام نمى يابد و هرگز خود كار به طور اصالت و استقلال مقصود و مطلوب نيست بلكه پيوسته مقدمه هدف و غايتى است و بپاس آن مطلوب مى باشد حتى در كارهايى كه به نظر سطحى بى غرض شمرده مى شوند مانند افعال طبيعى و بازيهاى بچگانه و نظاير آنها اگر به دقت نگاه كنيم غايتها و غرضهايى مناسب نوع كار مى يابيم چنانكه در كارهاى طبيعى كه عموما از قبيل حركت مى باشد غايتى كه حركت به سوى آن است غايت و غرض آن است و در بازيهاى بچگانه مناسب نوع بازى غايتى است خيالى و وهمى كه مطلوب از بازى همانا رسيدن بدان است

البته آفرينش انسان و جهان ، كار خداست و خدا منزه است از اينكه كار بيهوده و بى هدف انجام دهد و دائما بيافريند و روزى دهد و بميراند و باز بيافريند و روزى دهد و بميراند و همچنين درست كند و به هم زند بى اينكه از اين آفرينش غايت ثابتى را بخواهد و غرض پابرجايى را تعقيب كند.

پس ناچار براى آفرينش جهان و انسان ، هدف و غرض ثابتى در كار است و البته سود و فائده آن به خداى بى نياز نخواهد برگشت و هر چه باشد به سوى آفريده ها عايد خواهد شد، پس بايد گفت كه جهان و انسان به سوى يك آفرينش ثابت و وجود كاملترى متوجهند كه فنا و زوال نپذيرد.

و نيز وقتى كه از نظر تربيت دينى در حال مردم دقيق مى شويم مى بينيم كه در اثر راهنمائى خدايى و تربيت دينى ، مردم به دو گروه نيكوكاران و بدكاران منقسم مى شوند، با اين حال در اين نشاءه زندگى تميز و امتيازى در كار نيست بلكه بالعكس ‍ و على الاغلب پيشرفت و موفقيت از آن بدكاران و ستمكاران مى باشد و نيكوكارى تواءم با گرفتارى و بدگذرانى و هرگونه محروميت و ستمكشى مى باشد.

در اين صورت ، مقتضاى عدل الهى آن است كه نشاءه ديگرى وجود داشته باشد كه در آن نشاءه هر يك از دو دسته نامبرده جزاى عمل خود را بيابند و هر كدام مناسب حال خود زندگى كنند. خداى متعال در كتاب خود به اين دو حجت اشاره نموده مى فرمايد:

( وَما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما خَلَقْناهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُون ) (٢٠٨)

يعنى :(ما آسمان و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست بيهوده نيافريديم (آنها را جز به حق و از روى حكمت و مصلحت خلق نكرديم و لكن اكثر اين مردم آگاه نيستند) (اين احتمال دور از خرد، گمان كسانى است كه به خدا كافر شدند، واى به حال اين كافران از آتش كه به كفار وعده داده شده ! آيا ما كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى نيك كردند مانند كسانى قرار خواهيم داد كه در زمين افساد مى كنند؟ يا پرهيزكاران را مانند اهل فجور قرار خواهيم داد؟) ).

و در جاى ديگر كه هر دو حجت را در يك آيه جمع نموده ، مى فرمايد:

( اَمْ حَسِبَ الَّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاَّتِ اَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوالصّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَمَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ وَخَلَقَ اللّهُ السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ وَهُمْ لاللّه يُظْلَمُونَ ) (٢٠٩)

يعنى :(آيا كسانى كه به جرم و جنايتها پرداخته اند، گمان مى برند كه ما آنان را مانند كسانى كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام داده اند قرار خواهيم داد؟ به طورى كه زندگى و مرگشان برابر باشد، بد حكمى است كه مى كنند! خدا آسمانها و زمين را آفريد به حق (نه بيهوده ) و براى اينكه هر نفس به آنچه با عمل خود كسب كرده جزا داده شود بى اينكه به مردم ستم شود).

بيان ديگر

در بحث ظاهر و باطن قرآن در بخش دوم كتاب اشاره كرديم كه معارف اسلامى در قرآن كريم ، از راههاى گوناگون بيان شده است و راههاى نامبرده به طور كلى به دو طريق ظاهر و باطن منقسم مى شود.

بيان از طريق ظاهر بيانى است كه مناسب سطح افكار ساده عامه مى باشد به خلاف طريق باطن كه اختصاص به خاصه دارد و با روح حيات معنوى درك مى شود.

بيانى كه از طريق ظاهر سرچشمه مى گيرد خداى متعال را فرمانرواى على الاطلاق جهان آفرينش معرفى مى كند كه سراسر جهان ملك اوست ، خداوند جهان فرشتگان بسيار بيرون از شمار آفريد كه فرمانبران و مجريان اوامرى هستند كه به هر سوى جهان صادر مى فرمايد و هر بخش از آفرينش و نظام آن ارتباط به گروه خاصى از فرشتگان دارد كه موكل آن بخش هستند.

نوع انسان از آفريدگار و بندگان او هستند كه بايد از اوامر و نواهى او پيروى و فرمانبردارى كنند و پيغمبران حاملان پيامها و آورنده شرايع و قوانين او هستند كه به سوى مردم فرستاده و جريان آنها را خواسته است

خداى متعال از اين روى كه به ايمان و اطاعت ، وعده ثواب و پاداش نيك داده و به كفر و معصيت ، وعيد عقاب و سزاى بد داده و چنانكه فرموده ، خُلف وعده نخواهد نمود و از اين روى كه عادل است و مقتضاى عدل او اين است كه در نشاءه ديگرى دو گروه نيكوكاران و بدكاران را كه در اين نشاءه ، موافق خوبى و بدى خود زندگى نمى كنند از هم جدا كرده خوبان را زندگى خوب و گوارا و بدان را زندگى بد و ناگوار عطا نمايد.

خداى متعال به مقتضاى عدل خود و وعده اى كه فرموده گروه انسان را كه در اين نشاءه مى باشند بدون استثنا پس از مرگ دوباره زنده مى كند و به جزئيات اعتقادات و اعمالشان رسيدگى حقيقى مى نمايد و ميان ايشان بحق قضاوت و داورى مى فرمايد و در نتيجه حق هر ذيحق را به وى مى رساند و داد هر مظلومى را از ظالمش مى گيرد و پاداش عمل هر كس را به خودش مى دهد، گروهى به بهشت جاودان و گروهى به دوزخ جاودان محكوم مى شوند.

اين بيان ظاهرى قرآن كريم است و البته راست و درست مى باشد ولى از موادى كه مولود تفكر اجتماعى انسان است تاءليف و تنظيم شده تا فايده اش عمومى تر و شعاع عملش وسيعتر باشد.

كسانى كه در ساحت حقايق جاى پاى و به زبان باطنى قرآن كريم تا اندازه اى آشنايى دارند، از اين بيانات مطالبى مى فهمند كه بسى بالاتر از سطح فهم ساده و همگانى است و قرآن كريم نيز در خلال بيانات روان خود گاهگاهى به آنچه مقصد باطنى اين بيانات است ، گوشه اى مى زند.

قرآن با اشاره هاى گوناگون خود، اجمالاً مى رساند كه جهان آفرينش با همه اجزاى خود كه يكى از آنها انسان است ، با سير تكوينى خود (كه پيوسته رو به كمال است ) به سوى خدا در حركت است و روزى خواهد رسيد كه به حركت خود خاتمه داده ، در برابر عظمت و كبرياى خدايى ، انيت و استقلال خود را بكلى از دست مى دهد.

انسان نيز كه يكى از اجزاى جهان و تكامل اختصاصى وى از راه شعور و علم است ، شتابان به سوى خداى خود در حركت مى باشد و روزى كه حركت خود را به آخر رسانيد حقانيت و يگانگى خداى بيگانه را عيانا مشاهده خواهد نمود. او خواهد ديد كه قدرت و ملك و هر صفت كمال در انحصار ذات مقدس خداوندى است و از همين راه حقيقت هر شى ء چنانكه هست بر وى مكشوف خواهد شد.

اين نخستين منزل از جهان ابديت است ، اگر انسان به واسطه ايمان و عمل صالح در اين جهان ارتباط و اتصال و الفت و انس با خدا و نزديكان او داشته باشد با سعادتى كه هرگز به وصف نمى آيد در جوار خداى پاك و صحبت پاكان عالم بالا بسر مى برد و اگر به واسطه دلبستگى و پايبندى به زندگى اين جهان و لذايذ گذران و بى پايه آن از عالم بالا بريده و انس و الفتى به خداى پاك و پاكان درگاهش نداشته باشد گرفتار عذابى دردناك و بدبختى ابدى خواهد شد.

درست است كه اعمال نيك و بد انسان در اين نشاءه گذران است و از ميان مى رود ولى صور اعمال نيك و بد در باطن انسان مستقر مى شود و هر جا برود همراه اوست و سرمايه زندگى شيرين يا تلخ آينده او مى باشد.

مطالب گذشته را مى توان از آيات ذيل استفاده نمود، خداى متعال مى فرمايد:

( اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعى ) (٢١٠)

يعنى :(برگشت مطلقا به سوى خداى توست ).

و مى فرمايد:

( اَلا اِلَى اللّهِ تَصيرُ اْلاُمُورُ ) (٢١١)

يعنى :(آگاه باشيد همه امور به سوى خدا برمى گردد)

و مى فرمايد:

( وَاْلاَمْرُ يَوْمئِذٍ للّهِِ ) (٢١٢)

يعنى :(امروز امر يكسره از آن خداست ).

( يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعى اِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضيَّةً فَاْدخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى ) (٢١٣)

يعنى :(اين نفس كه اطمينان و آرامش يافته اى (با ياد خدا) به سوى خداى خود برگرد، در حالى كه خشنودى و از تو خشنود شده ، پس داخل شو در ميان بندگان من و داخل شو در بهشت من ).

و در حكايت خطابى كه روز قيامت به بعضى از افراد بشر مى شود مى فرمايد:

( لَقَدْ كُنْتَ فى غَفْلَةً مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ عِطاءكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ ) (٢١٤)

يعنى :(تو از اينها كه مشاهده مى كنى در غفلت بوده اى اينك پرده را از پيش چشمت برداشتيم و در نتيجه چشم تو امروز تيزبين است ).

در مورد تاءويل قرآن كريم (حقايقى كه قرآن كريم از آنها سرچشمه مى گيرد) مى فرمايد:

( هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ تَاءْويلَهُ يلُهُ يَقُولُ الَّذينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا اَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذى كُنّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا اَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ ) (٢١٥)

يعنى :(آيا كسانى كه قرآن را نمى پذيرند، جز تاءويل آن چيزى را منتظرند روزى كه تاءويلش مشهود مى شود، كسانى كه قبلاً آن را فراموش كرده اند خواهند گفت : پيغمبران خداى ما، به حق آمدند پس آيا براى ما نيز شفاعت كنندگانى هستند كه براى ما شفاعت كنند يا اينكه برگردانده شويم (به دنيا) و عملى غير از آن عمل كه انجام مى داديم ، انجام دهيم ؟ اينان نفسهاى خود را زيان كردند و افترايى كه مى بستند گم نمودند).

و مى فرمايد:

( يَوْمَئِذٍ يُوَفّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ وَيَعْلَمُونَ اَنَّ اللّهَ هُوَالْحَقُّ الْمُبينُ ) (٢١٦)

يعنى :(در چنين روزى خدا پاداش واقعى ايشان را مى دهد و مى دانند كه خدا واقعيتى آشكار و بى پرده است و بس ).

و مى فرمايد:

( يا اَيُّهَا اْلاَنْسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقيهِ ) (٢١٧)

يعنى :(اى انسان تو با رنج به سوى خداى خود در كوشش مى باشى پس او را ملاقات خواهى كرد).

و مى فرمايد:

( مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَاللّهِ فَإ نَّ اَجَلَ اللّهِ لاََّتٍ ) (٢١٨)

يعنى :(هر كه ملاقات خدا را اميدوار باشد موقعى را كه خدا براى ملاقات مقرر فرموده خواهد آمد).

و مى فرمايد:

( فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَلا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ اَحداً ) (٢١٩)

يعنى :(پس هر كه به ملاقت خداى خود اميدوار باشد بايد عمل صالح (كار سزاوار) بكند و در پرستش خداى خود كسى را شريك ننمايد).

و مى فرمايد:

( يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعى اِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرْضيَّةً فَاْدخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى ) (٢٢٠)

و مى فرمايد:

( فَاِذا جاءَتِ الطّامَّةُ الْكُبْرى يَوْمَ يَتَذَكَّرُ اْلاِنْسانُ ما سَعى وَبُرِّزَتِ الْجَحيمُ لِمَنْ يَرى فَاَمّا مَنْ طَغى وَاَّثَرَ الْحَيوةَ الدُّنْيا فَاِنَّ الْجَحيمَ هِىَ الْمَاءْوى وَاَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَاِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَاءْوى ) (٢٢١)

يعنى :(وقتى كه بزرگترين داهيه (روز رستاخيز) رسيد روزى كه انسان هر گونه تلاش ‍ و كوشش خود را به ياد مى آورد و آتشى كه براى عذاب روشن شده آشكار گرديد، (مردم دو گروه مى شوند) اما كسى كه طغيان نموده و زندگى دنيا را براى خود انتخاب نمود، آتش نامبرده جايگاه اوست و اما كسى كه از مقام خداى خود ترسيده و نفس خود را از هواى دلخواه ناپسند نهى كرد، بهشت جايگاه اوست و بس ).

و در بيان هويت جزاى اعمال مى فرمايد :

( يا اَيُّهَا الَّذينَ كَفَرُوا لا تَعْتذِروُا الْيَوْمَ اِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ) (٢٢٢) يعنى :(اى كسانى كه كافر شديد اعتذار مجوييد، امروز (روز رستاخيز) جزايى كه به شما داده مى شود همان خود اعمالى است كه انجام مى داديد).

استمرار و توالى آفرينش

اين جهان آفرينش كه مشهود ماست ، عمر بى پايان ندارد و روزى خواهد رسيد كه بساط اين جهان و جهانيان برچيده شود چنانكه قرآن همين معنا را تاءييد مى كند، خداى متعال مى فرمايد:

( ما خَلَقْنَا السَّمواتِ وَاْلاَرْضَ وَما بَيْنَهُما اِلاّ بِالْحَقِّ وَاَجَلٍ مُسَمّىً ) (٢٢٣)

يعنى :(نيافريدم آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست مگر بحق و اجل معين (براى مدت محدود و معينى كه نام برده شده است ) ).

و آيا پيش از پيدايش اين جهان فعلى و نسل موجود انسانى ، جهان ديگرى آفريده شده و انسانى بوده است ؟ آيا پس از برچيده شدن بساط جهان و جهانيان كه قرآن كريم نيز از آن خبر مى دهد، جهان ديگرى به وجود خواهد آمد و انسانى آفريده خواهد شد، پرسشهايى است كه پاسخ صريح آنها را در قرآن كريم نمى توان يافت ، جز اشاراتى ، ولى در رواياتى كه از ائمه اهل بيت نقل شده ، به اين پرسشها پاسخ مثبت داده شده است(٢٢٤)

٤ - امام شناسى

معناى امام

امام و پيشوا به كسى گفته مى شود كه پيش جماعتى افتاده رهبرى ايشان را در يك مسير اجتماعى يا مرام سياسى يا مسلك علمى يا دينى به عهده گيرد و البته به واسطه ارتباطى كه با زمينه خود دارد در وسعت و ضيق ، تابع زمينه خود خواهد بود.

آيين مقدس اسلام (چنانكه از فصلهاى گذشته روشن شد) زندگانى عموم بشر را از هر جهت در نظر گرفته ، دستور مى دهد؛ از جهت حيات معنوى مورد بررسى قرار داده و راهنمايى مى كند و در حيات صورى نيز از جهت زندگى فردى و اداره آن مداخله مى نمايد چنانكه از جهت زندگى اجتماعى و زمامدارى آن (حكومت ) مداخله مى نمايد.

بنابر جهاتى كه شمرده شد، اما و پيشوائى دينى در اسلام از سه جهت ممكن است مورد توجه قرار گيرد: از جهت حكومت اسلامى و از جهت بيان معارف و احكام اسلام و از جهت رهبرى و ارشاد حيات معنوى

شيعه معتقد است كه چنانكه جامعه اسلامى به هر سه جهت نامبرده نيازمندى ضرورى دارد، كسى كه متصدى اداره جهات نامبرده است و پيشوائى جماعت را در آن جهات به عهده دارد، از ناحيه خدا و رسول بايد تعيين شود و البته پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز به امر خدا تعيين فرموده است

امامت و جانشينى پيغمبراكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حكومت اسلامى

انسان با نهاد خدادادى خود بدون هيچگونه ترديد، درك مى كند كه هرگز جامعه متشكلى مانند يك كشور يا يك شهر يا ده يا قبيله و حتى يك خانه كه از چند تن انسان تشكيل يابد، بدون سرپرست و زمامدارى كه چرخ جامعه را به كار اندازد و اراده او به اراده هاى جزو حكومت كند و هر يك از اجزاى جامعه را به وظيفه اجتماعى خود وادارد، نمى تواند به بقاى خود ادامه دهد و در كمترين وقتى اجزاى آن جامعه متلاشى شده وضع عموميش به هرج و مرج گرفتار خواهد شد.

به همين دليل كسى كه زمامدار و فرمانرواى جامعه اى است (اعم از جامعه بزرگ يا كوچك ) و به سمت خود و بقاى جامعه عنايت دارد، اگر بخواهد به طور موقت يا غير موقت از سر كار خود غيبت كند البته جانشينى به جاى خود مى گذارد و هرگز حاضر نمى شود كه قلمرو فرمانروايى و زمامدارى خود را سر خود رها كرده از بقا و زوال آن چشم پوشد.

رئيس خانواده اى كه براى سفر چند روزه يا چند ماهه مى خواهد خانه و اهل خانه را وداع كند، يكى از آنان را (يا كسى ديگر را) براى خود جانشين معرفى كرده امورات منزل را به وى مى سپارد. رئيس مؤ سسه يا مدير مدرسه يا صاحب دكانى كه كارمندان يا شاگردان چندى زير دست دارد، حتى براى چند ساعت غيبت ، يكى از آنان را به جاى خود نشانيده ديگران را به وى ارجاع مى كند و به همين ترتيب

اسلام دينى است كه به نص كتاب و سنت بر اساس فطرت استوار است و آيينى است اجتماعى كه هر آشنا و بيگانه اين نشانى را از سيماى آن مشاهده مى كند و عنايتى كه خدا و پيغمبر به اجتماعيت اين دين مبذول داشته اند هرگز قابل انكار نبوده و با هيچ چيز ديگر قابل مقايسه نيست

پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز مسئله عقد اجتماع را در هر جايى كه اسلام در آن نفوذ پيدا مى كرد، ترك نمى كرد و هر شهر يا دهكده اى كه به دست مسلمين مى افتاد، در اقرب وقت والى و عاملى در آنجا نصب و زمام اداره امور مسلمين را به دست وى مى سپرد حتى در لشگرهايى كه به جهاد اعزام مى فرمود، گاهى براى اهميت مورد، بيش از يك رئيس و فرمانده به نحو ترتب براى ايشان نصب مى نمود حتى در (جنگ موته ) چهار نفر رئيس تعيين فرمود كه اگر اولى كشته شد دومى را، و اگر دومى كشته شد سومى را و همچنين به رياست و فرماندهى بشناسند.

و همچنين به مسئله جانشينى عنايت كامل داشت و هرگز در مورد لزوم ، از نصب جانشين فروگذارى نمى نمود و هر وقت از مدينه غيبت مى فرمود، والى به جاى خود معين مى كرد حتى در موقعى كه از مكه به مدينه هجرت مى نمود و هنوز خبرى نبود، براى اداره چند روزه امور شخصى خود در مكه و پس دادن امانتهايى كه از مردم پيشش بود، علىعليه‌السلام را جانشين خود قرار داد و همچنين پس از رحلت نسبت به ديون و كارهاى شخصيش علىعليه‌السلام را جانشين خود نمود.

شيعه مى گويد: به همين دليل ، هرگز متصور نيست پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت فرمايد و كسى را جانشين خود قرار ندهد و سرپرستى براى اداره امور مسلمين و گردانيدن چرخ جامعه اسلامى ، نشان ندهد. اينكه پيدايش جامعه اى بستگى دارد به يك سلسله مقررات و رسوم مشتركى كه اكثريت اجزاى جامعه آنها را عملاً بپذيرند، و بقا و پايدارى آن بستگى كامل دارد به يك حكومت عادله اى كه اجراى كامل آنها را به عهده بگيرد، مسئله اى نيست كه فطرت انسانى در ارزش و اهميت آن شك داشته باشد يا براى عاقلى پوشيده بماند يا فراموشش كند در حالى كه نه در وسعت و دقت شريعت اسلامى مى توان شك نمود و نه در اهميت و ارزشى كه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى آن قائل بود و در راه آن فداكارى و از خودگذشتگى مى نمود مى توان ترديد نمود و نه در نبوغ فكر و كمال عقل و اصابت نظر و قدرت تدبير پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (گذشته از تاءييد وحى ونبوت ) مى توان مناقشه كرد.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موجب اخبار متواترى كه عامه و خاصه در جوامع حديث (در باب فتن و غير آن ) نقل كرده اند، از فتن و گرفتاريهايى كه پس ‍ از رحلتش دامنگير جامعه اسلامى شد. و فسادهايى كه در پيكره اسلام رخنه كرد، مانند حكومت آل مروان و غير ايشان كه آيين پاك را فداى ناپاكيها و بى بندوباريهاى خود ساختند، تفصيلاً خبر داده است و چگونه ممكن است كه از جزئيات حوادث و گرفتاريهاى سالها و هزاران سالهاى پس از خود غفلت نكند، و سخن گويد، ولى از مهمترين وضعى كه بايد در اولين لحظات پس از مرگش گويد، به وجود آيد غفلت كند! يا اهمال ورزد و امرى به اين سادگى (از يك طرف ) و به اين اهميت (از طرف ديگر) به ناچيز گيرد و با اينكه به طبيعى ترين و عادى ترين كارها مانند خوردن و نوشيدن و خوابيدن ، مداخله و صدها دستور صادر نموده و از چنين مسئله با ارزشى بكلى سكوت ورزيده كسى را به جاى خود تعيين نفرمايد؟

و اگر به فرض محال تعيين زمامدار جامعه اسلامى در شرع اسلام به خود مردم مسلمان واگذار شده بود باز لازم بود پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيانات شافى در اين خصوص كرده باشد و دستورات كافى بايست بدهد تا مردم در مسئله اى كه اساسا بقا و رشد جامعه اسلامى و حيات شعائر دين به آن متوقف و استوار است ، بيدار و هشيار باشند.

و حال آنكه از چنين بيان نبوى و دستور دينى خبرى نيست و اگر بود كسانى كه پس ‍ از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمام امور را به دست گرفتند مخالفتش ‍ نمى كردند در صورتى كه خليفه اول خلافت را به خليفه دوم با وصيت منتقل ساخت و همچنين خليفه چهارم به فرزندش وصيت نمود و خليفه دوم خليفه سوم را با يك شوراى شش نفرى كه خودش اعضاى آن و آيين نامه آن را تعيين و تنظيم كرده بود، روى كار آورد و معاويه امام حسن را به زور به صلح وادار نموده خلافت را به اين طريق برد و پس از آن خلافت به سلطنت موروثى تبديل شد و تدريجا شعائر دينى از جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و اقامه حدود و غير آنها يكى پس از ديگرى از جامعه هجرت كرد و مساعى شارع اسلام نقش برآب گرديد(٢٢٥) .

شيعه از راه بحث و كنجكاوى در درك فطرى بشر و سيره مستمره عقلاى انسان و تعمق در نظر اساسى آيين اسلام كه احياى فطرت مى باشد، و روش اجتماعى پيغمبراكرم و مطالعه حوادث اسف آورى كه پس از رحلت به وقوع پيوسته و گرفتاريهايى كه دامنگير اسلام و مسلمين گشته و به تجزيه و تحليل در كوتاهى و سهل انگارى حكومتهاى اسلامى قرون اوليه هجرت برمى گردد، به اين نتيجه مى رسد كه از ناحيه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نص كافى در خصوص ‍ تعيين امام و جانشين پيغمبر رسيده است آيات و اخبار متواتر قطعى مانند آيه ولايت و حديث غدير(٢٢٦) و حديث سفينه و حديث ثقلين و حديث حق و حديث منزلت و حديث دعوت عشيره اقربين و غير آنها به اين معنا دلالت داشته و دارند ولى نظر به پاره اى دواعى تاءويل شده و سرپوشى روى آنها گذاشته شده است

در تاءييد سخنان گذشته

آخرين روزهاى بيمارى پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و جمعى از صحابه حضور داشتند آن حضرت فرمود: دوات و كاغذى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من (با رعايت آن ) هرگز گمراه نشويد، بعضى از حاضرين گفتند: اين مرد هذيان مى گويد كتاب خدا براى ما بس است !! آنگاه هياهوى حضار بلند شد. پيغمبراكرم فرمود:(برخيزيد و از پيش من بيرون رويد؛ زيرا پيش پيغمبرى نبايد هياهو كنند)(٢٢٧)

با توجه به مطالب فصل گذشته و توجه به اينكه كسانى كه در اين قضيه از عملى شدن تصميم پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلوگيرى كردند همان اشخاصى بودند كه فرداى همان روز از خلافت انتخابى بهره مند شدند و بويژه اينكه انتخاب خليفه را بى اطلاع علىعليه‌السلام و نزديكانش نموده ، آنان را در برابر كار انجام يافته قرار دادند آيا مى توان شك نمود كه مقصود پيغمبراكرم در حديث بالا تعيين شخص جانشين خود و معرفى علىعليه‌السلام بود؟

و مقصود از اين سخن ايجاد قيل و قال بود كه در اثر آن پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تصميم خود منصرف شود نه اينكه معناى جدى آن (سخن نابجاى گفتن از راه غلبه مرض ) منظور باشد؛ زيرا اولاً: گذشته از اينكه در تمام مدت بيمارى از پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتّى يك حرف نابجا شنيده نشده و كسى هم نقل نكرده است ، روى موازين دينى ، مسلمانى مى تواند پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه با عصمت الهى مصون است به هذيان و بيهوده گويى نسبت دهد.

ثانيا: اگر منظور از اين سخن معناى جديش بود، محلى براى جمله بعدى (كتاب خدا براى ما بس است ) نبود و براى اثبات نابجا بودن سخن پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با بيماريش استدلال مى شد نه با اينكه با وجود قرآن نيازى به سخن پيغمبر نيست ؛ زيرا براى يك نفر صحابى نبايست پوشيده بماند كه همان كتاب خدا، پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مفترض الطاعه و سخنش را سخن خدا قرار داده و به نص قرآن كريم مردم در برابر حكم خدا و رسول ، هيچگونه اختيار و آزادى عمل ندارند.

ثالثا: اين اتفاق در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و وى به خلافت خليفه دوم وصيت كرد وقتى كه عثمان به امر خليفه ، وصيتنامه را مى نوشت ، خليفه بيهوش شد با اين حال خليفه دوم سخنى را كه در باره پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفته بود در باره خليفه اول تكرار نكرد(٢٢٨) .

گذشته از اينها خليفه دوم در حديث ابن عباس(٢٢٩) به اين حقيقت اعتراف مى نمايد، وى مى گويد: من فهميدم كه پيغمبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خواهد خلافت على را تسجيل كند، ولى براى رعايت مصلحت به هم زدم مى گويد: خلافت از آن على بود(٢٣٠) ولى اگر به خلافت مى نشست مردم را به حق و راه راست وادار مى كرد و قريش زير بار آن نمى رفتند از اين روى وى را از خلافت كنار زديم [!!!]

با اينكه طبق موازين دينى بايد متخلف از حق را به حق وادار نمود نه حق را براى خاطر متخلف ترك نمود، موقعى كه براى خليفه اول خبر آوردند كه جمعى از قبايل مسلمان از دادن زكات امتناع مى ورزند، دستور جنگ داد و گفت : اگر عقالى را كه به پيغمبر خدا مى دادند به من ندهند با ايشان مى جنگم(٢٣١) و البته مراد از اين سخن اين بود كه به هر قيمت تمام شود بايد حق احيا شود البته موضوع خلافت حقه از يك عقال مهمتر و با ارزش تر بود.

امامت در بيان معارف الهيّه

در بحثهاى پيغمبرشناسى گذشت كه طبق قانون ثابت و ضرورى هدايت عمومى ، هر نوع از انواع آفرينش از راه تكوين و آفرينش به سوى كمال و سعادت نوعى خود هدايت و رهبرى مى شود.

نوع انسان نيز كه يكى از انواع آفرينش است از كليت اين قانون عمومى مستثنا نيست و از راه غريزه واقع بينى و تفكر اجتماعى ، در زندگى خود به روش خاصى بايد هدايت شود كه سعادت دنيا وآخرتش را تاءمين نمايد و به عبارت ديگر: بايد يك سلسله اعتقادات و وظايف عملى را درك نموده روش زندگى خود را به آنها تطبيق كند تا سعادت و كمال انسانى خود را به دست آورد و گفته شد كه راه درك اين برنامه زندگى كه به نام (دين ) ناميده مى شود راه عقل نيست بلكه راه ديگرى است به نام (وحى و نبوت ) كه در برخى از پاكان جهان بشريت به نام انبيا (پيغمبران خدا) يافت مى شود!

پيغمبرانند كه وظايف انسانى مردم را به وسيله وحى از جانب خدا دريافت داشته به مردم مى رسانند، تا در اثر به كار بستن آنها تاءمين سعادت كنند. روشن است كه اين دليل چنانكه لزوم و ضرورت چنين دركى را در ميان افراد بشر به ثبوت مى رساند، همچنين لزوم و ضرورت پيدايش افرادى را كه پيكره دست نخورده اين برنامه را حفظ كنند و در صورت لزوم به مردم برسانند، به ثبوت مى رساند.

چنانكه از راه عنايت خدايى لازم است اشخاصى پيدا شوند كه وظايف انسانى را از راه وحى درك نموده به مردم تعليم كنند، همچنان لازم است كه اين وظايف انسانى آسمانى براى هميشه در جهان انسانى محفوظ بماند و در صورت لزوم به مردم عرضه و تعليم شود يعنى پيوسته اشخاصى وجود داشته باشند كه دين خدا نزدشان محفوظ باشد و در وقت لزوم به مصرف برسد.

كسى كه متصدى حفظ و نگهدارى دين آسمانى است و از جانب خدا به اين سمت اختصاص يافته (امام ) ناميده مى شود چنانكه كسى كه حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دريافت احكام و شرايع آسمانى از جانب خدا مى باشد (نبى ) نام دارد و ممكن است نبوت و امامت در يكجا جمع شوند و ممكن است از هم جدا باشند و چنانكه دليل نامبرده عصمت پيغمبران را اثبات مى كرد، عصمت ائمه و پيشوايان را نيز اثبات مى كند؛ زيرا بايد خدا براى هميشه دين واقعى دست نخورده و قابل تبليغى در ميان بشر داشته باشد و اين معنا بدون عصمت و مصونيت خدايى صورت نبندد.