آشنایی با زنان قرآنی

 آشنایی با زنان قرآنی 0%

 آشنایی با زنان قرآنی نویسنده:
گروه: زنان

 آشنایی با زنان قرآنی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: فواد حمدو الدقس
گروه: مشاهدات: 9852
دانلود: 2243

توضیحات:

آشنایی با زنان قرآنی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 74 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9852 / دانلود: 2243
اندازه اندازه اندازه
 آشنایی با زنان قرآنی

آشنایی با زنان قرآنی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خانه حضرت فاطمه زهراعليها‌السلام

خانه فاطمهعليها‌السلام خانه نمونه اسلام بوده و هست. فاطمهعليها‌السلام و علیعليه‌السلام در خانه‌ای زندگی می‌کردند که دارای کمترین امکانات زندگی بود. ایشان تمامی کارهای خانه را خود انجام می‌دادند، بدون آنکه کنیز یا خدمت‌گزاری داشته باشند. فاطمهعليها‌السلام آن‌قدر با دست‌هایش آسیاب دستی را چرخانده بود که زخم شده بود. روزی علیعليه‌السلام به او فرمود: «نزد پدرت برو و از او بخواه تا خادمی به تو بدهد تا در کارهای خانه کمکت کند».

فاطمهعليها‌السلام به خانه پدرش رفت و نزد او نشست و حرفی نزد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «چیزی شده، دخترم؟» فاطمهعليها‌السلام شرمش آمد از پدر چیزی بخواهد. پس فرمود: «خیر، برای عرض سلام آمدم». فاطمه به خانه بازگشت. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دانست دخترش برای کاری نزد او آمده است. فردای آن‌روز به خانه فاطمهعليها‌السلام رفت. به سنت همیشه، سه بار سلام گفت. (سنت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن بود که جهت ورود، سه بار سلام می گفت و اگر جوابی نمی‌شنید، می‌رفت). فاطمهعليها‌السلام و علیعليه‌السلام در خانه بودند. در سومین بار، پاسخ سلام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دادند و از ایشان دعوت کردند تا به داخل خانه بروند. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داخل خانه شدند و نزد دختر و داماد گرامیشان نشستند و خطاب به فاطمهعليها‌السلام فرمودند: «فاطمه جان! دیروز از پدرت چه می‌خواستی؟»

فاطمهعليها‌السلام ساکت بود و علیعليه‌السلام چون شرم حضور فاطمهعليها‌السلام را دید، دانست که روز گذشته فاطمه از مشکل‌های خود با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرف نزده است. بنابراین، در پاسخ پرسش پیامبر فرمود: «ای رسول خدا! سختی کار خانه، فاطمه را رنجور نموده است. از او خواستم نزد شما بیاید و خدمت‌کاری بخواهد».

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «آیا چیزی به شما نیاموزم که از خدمت‌گزار بهتر است؟ هرگاه به بستر خواب رفتید، سی و چهار بار تکبیر (الله اکبر)، سی و سه بار خدا را تسبیح (سبحان الله) و سی و سه بار حمد (الحمدلله) بگویید».

فاطمه زهراعليها‌السلام فرمودند: «از خدا و پیامبرش راضی‌ام».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به جای خدم و حشم و مال، این هدیه را به دختر و دامادش داد و به آنها ریسمان پیوسته الهی را هدیه کرد تا چون به نماز می‌ایستند و چون به رخت‌خواب می‌روند، به آن تمسک جویند و راه رستگاری را بیابند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامی که نشانه‌های شادی و سرور را در چهره دختر و دامادش دید، خشنود شد و از خانه آنها بازگشت، در حالی که به خوشبختی خانه‌ای که بدان عشق می‌ورزید، اطمینان داشت. آری! خوشبختی بر این خانه مقدس خیمه زده بود، زیرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای برکت این خانه و نسلش دعا کرده بود.

فرزندان حضرت فاطمهعليها‌السلام

فاطمهعليها‌السلام صاحب چهار فرزند نیک گهر به ترتیب به نام‌های حسن، حسین، زینب و امّ‌کلثوم:. شد. علی و فاطمهعليهما‌السلام به داشتن این دختران و پسران شاد بودند، همان‌طور که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وجود آنها شاد بود. روزها می‌گذشتند و اسلام در سراسر جهان منتشر می‌شد و مسلمانان پشت سر هم به پیروزی‌هایی دست می‌یافتند. با فتح مکه نیز، اسلام در سراسر شبه جزیره عربستان گسترده شد. فاطمهعليها‌السلام به جهت این پیروزی‌ها شاد بود. هرگاه یکی از کودکان زهراعليها‌السلام متولد می‌شد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه آنها می‌آمد و تهنیت می‌گفت. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قدوم فرزندان فاطمهعليها‌السلام شاد و به دیدار آنها خشنود می‌شد. ایشانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آنها بازی و به آنها محبت بسیار می‌کرد.

رازی که پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای فرزندش فاش ساخت‌

عایشه می‌گوید: «نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بودم، هنگامی که ایشان به شدت بیمار بود. فاطمهعليها‌السلام آمد. راه رفتن او بسیار به پیامبر شبیه بود. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت: خوش آمدی دخترم، بیا و کنار من بنشین. فاطمه نشست. پیامبر در گوش او نجوایی کرد و فاطمه گریست. سپس بار دیگر در گوش او نجوا کرد و فاطمه خندید».

عایشه می‌گوید: «پرسیدم ای فاطمه! پدرت به تو چه گفت که اول گریستی و سپس خندیدی؟ فاطمه گفت: هرگز آنچه پدر گفته است را نخواهم گفت».

عایشه می‌گوید: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات یافت. بار دیگر از فاطمه پرسیدم. فاطمه گفت: پدرم فرمود: جبرییل هر سال یک‌بار قرآن را بر من می‌خواند و امسال آن‌را دوبار بر من خواند و من فکر می‌کنم مرگ من نزدیک است. فاطمه فرمود: بر آنچه گفت، گریستم. سپس پیامبر فرمود: بهترین بازمانده من تو هستی و تو اولین فرد از خاندان من هستی که به من می‌پیوندی، نمی‌خواهی سیده زنان بهشت و امت من باشی؟ گفتم: آری! و بر آنچه شنیدم، خندیدم».

وفات حضرت فاطمهعليها‌السلام

گفته شده که فاطمهعليها‌السلام پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه ماه یا کمتر زندگی کرد و در سال ۱۱ ه. ق هنگامی که به روایتی ۱۸ ساله و به روایتی ۲۹ ساله بود، وفات یافت و به طبق وصیتشان امیر مؤمنان علیعليه‌السلام او را شبانه غسل داده و کفن کرد و در مکان نامعلومی به خاک سپرد.

خاتمه‌

هیچ زنی در تاریخ، در حسن اخلاق و سیرت، به پای فاطمهعليها‌السلام نمی‌رسد و تمامی محدثان، مورخان و اصحاب شعر و ادب، شیفته چنان سیرت‌اند. او یکی از چهار زن برتر عالم است، چرا که فضیلت و شرفی والاتر از فضیلت و شرف او وجود ندارد. مادرش خدیجهعليها‌السلام یکی از چهار زن برتر جهان و پدرش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بهترین خلق عالم و نبی خاتم است.

ماریه قبطیه‌

اشاره

( یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللهُ لَکَ تَبْتَغِی مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ* قَدْ فَرَضَ اللهُ لَکُمْ تَحِلَّةَ أَیْمانِکُمْ وَ اللهُ مَوْلاکُمْ وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ ) (تحریم: ۱- ۲)

ای پیامبر! چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده، به خاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی؟ و خداوند آمرزنده و رحیم است. خداوند راه گشودن سوگندهایتان را [در این‌گونه موارد] روشن ساخته و خداوند مولای شماست و او دانا و حکیم است.

شأن نزول آیات‌

این آیه‌ها درباره یکی از همسران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نام ماریه است که بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سوگند خوردن، او را بر خود حرام کرده بود. خداوند در این آیه، به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عتاب فرمود که چرا حلال خدا را برای به‌دست آوردن رضایت همسرانت (حفصه و عایشه) حرام کردی، کفاره سوگندت را بده و به سوی همسرت بازگرد.(۱)

ماریه کیست؟

اشاره

ماریه قبطیه، دختر شمعون در یکی از روستاهای مصر، از پدری قبطی و مادری مسیحی رومی متولد شد.

سفیر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دربار مقوقس‌

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حاطب بن ابی بلتعه را همراه نامه‌ای به سوی مقوقس، بزرگ مصر فرستاد؛ نامه‌ای به این مضمون: «به نام خداوند بخشنده مهربان. از محمد بن عبدالله به مقوقس، بزرگ مصر، سلام بر پیروان راستی، اما بعد من تو را به تسلیم در برابر دین اسلام می‌خوانم. چنانچه بپذیری، خداوند اجر شما را دو چندان گرداند، در غیر این صورت گناه قبط به گردن تو خواهد بود».

مقوقس نامه را خواند و مهر و امضای آن را دید. سپس آن را در ظرفی از عاج قرار داد و از حاطب بن ابی بلتعه خواست که درباره پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سیره و صفات ایشان سخن بگوید. حاطب چنین کرد. مقوقس کمی فکر کرد و سپس گفت: «من فکر می‌کردم پیامبر آخرین، از شام برخیزد که آنجا محل ظهور پیامبران بوده، حال می‌بینم که او از

_______________________________________

۱- نساء فی القرآن الکریم ماریه القبطیه.

جزیره‌العرب برخواسته، قبط از او اطاعت نخواهد کرد».

سپس به کاتبش گفت چنین بنویس: «اما بعد، نامه‌ات را خواندم و آنچه را که در آن نوشته بودی، دریافتم و دعوتت را نیز شنیدم، ولی من فکر می‌کردم پیامبر آخرین از شام برخیزد. من فرستاده تو را گرامی می‌دارم و همراه او دو کنیز از سرزمین قبط بزرگ می‌فرستم با لباس و مرکب، والسّلام».

مقوقس، نامه را به حاطب داد و عذرخواهی کرد از اینکه قبط نمی‌تواند دعوت آنها را به دینشان بپذیرد و به او توصیه کرد که پنهان دارد آنچه را در قبط دیده و شنیده است. حاطب به سوی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشت، در حالی که دو کنیز به نام‌های ماریه و سیرین و خواجه‌ای به همراه هزار مثقال طلا و بیست دست لباس از بافته‌های مصری و قاطری خاکستری و مقداری عسل و عود و مشک و عطر همراه او بود.

ماریه و سیرین، از دوری وطنشان بسیار اندوهگین بودند و اشک حسرت و وداع با سرزمینشان در چشمان آنها حلقه زده بود. آنها فکر می‌کردند که دیگر دنیا به آخر رسیده و هرگز روی خوشبختی را نخواهند دید. حاطب احساس اندوه دختران جوان را دریافت. به همین دلیل، قصه‌هایی از اساطیر و داستان‌های مکه و حجاز را برای آنها بازگو کرد. سپس از اسلام و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت. آنها با شنیدن صفات پیامبر و خوبی‌های اسلام، احساس شادی کردند و از اسلام و پیامبر خوششان آمد. پس به اسلام ایمان آوردند و در فکر یک زندگی جدید، غرق شدند. آنها در سال هفتم هجرت به مدینه رسیدند و آن‌زمان تازه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حدیبیه بازگشته بود.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، نامه مقوقس و هدایای او را دید، ماریه را به عقد خود درآورد و سیرین را به حسان بن ثابت- شاعر اهل بیت- داد و باقی هدایا را بین صحابه تقسیم کرد.

این خبر به همسران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید که زنی از سرزمین نیل به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهدا شده و پیامبر او را در منزل حارثه بن نعمان، نزدیک مسجد جا داده است.

عایشه، بسیار سعی می‌کرد که به آن زن حسادت نکند، ولی نمی‌توانست جلوی خود را بگیرد. عایشه بسیار عصبانی می‌شد، وقتی می‌دید که پیامبر به خانه ماریه می‌رود.

یک سال گذشت و ماریه از اینکه جایگاهی نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یافته بود، بسیار شاد بود. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز از این زن بسیار راضی بود، زیرا او تمام سعی خود را برای جلب رضایت پیامبر به کار می‌برد و در برابر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، زنی مخلص، فداکار و پرهیزگار بود و اوامر پیامبر را به طور کامل اطاعت می‌کرد، زیرا پیامبر برای او هم همسر و هم صاحب و مولا بود.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌دانست که عایشه و سایر هووهای ماریه، به او حسادت می‌کنند. در نتیجه، تصمیم گرفت منزل او را به سه کیلومتری

مدینه، در محلی به نام مشربه، انتقال دهد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیشتر اوقات به دیدار ماریه در مشربه می‌رفت.

ماریه و هاجر

ماریه به قصه هاجر، ابراهیم و اسماعیل: بسیار علاقه داشت و آن را بارها و بارها شنیده بود، زیرا هاجر هم مثل او، از سرزمین نیل به «حجاز» و «وادی غیر ذی‌زرع» آمده بود. ماریه بارها شنیده بود که خداوند چگونه به هاجر هنگامی که در حجاز تنها بود و یاوری نداشت، کمک کرد. خداوند با دادن چاه زمزم به او، زندگی جدیدی را به سرزمین حجاز بخشیده بود، او می‌دانست که زندگی هاجر در تاریخ ماندگار و هروله او در بین صفا و مروه به یکی از مناسک حج تبدیل شده است.

ماریه به شباهت‌های خود و هاجر بسیار می‌اندیشید؛ اینکه هر دو مصری بودند، هر دو کنیز بودند، هاجر به دست ساره به ابراهیم بخشیده شد و ماریه از طریق مقوقس به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهدا شد. هاجر به تیر حسادت ساره گرفتار آمد و ماریه نیز، گرفتار حسادت هووهایش شد. ولی تنها تفاوت ماریه و هاجر آن بود که هاجر، مادر اسماعیل بود و ماریه، فرزندی از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشت.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از وفات خدیجه، با ده زن ازدواج کرد و از هیچ‌کدام صاحب فرزندی نشد، تنها از خدیجه صاحب شش فرزند به نام‌های: قاسم، زینب، رقیه، امّ‌کلثوم، فاطمه و عبدالله: شد که فرزندان پسر حضرت، در همان خردسالی درگذشتند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسیار دوست داشت که صاحب فرزندی شود و خداوند او را از هیچ کدام از همسرانش به فرزند نرساند، زیرا اراده و قدرت خداوند بر آن قرار گرفته بود که پیامبر را چونان اسلافش ابراهیم و زکریا، از کنیز مصری (ماریه) صاحب فرزند کند.

تولد ابراهیم‌

در شبی از شب‌های سال هشتم هجرت، ماریه دریافت که باردار است. این خبر به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید و ایشان بسیار شاد شد و شکر خداوند را بسیار به جای آورد. خبر در مدینه پیچید. این خبر به هووهای ماریه چون حفصه و عایشه رسید و آنها بسیار اندوهگین شدند، زیرا دوست داشتند خودشان می‌توانستند به این کرامت دست یابند که برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرزندی به دنیا آورند.

ابراهیم، در ماه ذی‌حجه به دنیا آمد. قابله او «سلمی» این مژده را به شوهرش «ابو رافع» داد و او نیز، نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و مژده مولود جدید را به آن حضرت داد. پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاطر این مژده بنده‌ای به او بخشید و نام مولود را ابراهیم گذارد که نام جدش ابراهیم خلیلعليه‌السلام بود. چون روز هفتم ولادتش شد، گوسفندی برای ابراهیم عقیقه کرد و موی سر نوزاد را تراشید و به وزن آن نقره در راه خدا انفاق کرد.

زنان انصار، برای شیر دادن به ابراهیم با هم رقابت می‌کردند، زیرا می‌خواستند با این کار به ماریه نزدیک‌تر شوند، زیرا از میزان علاقه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او اطلاع داشتند. دایگی ابراهیم، به «ام برده خوله بنت منذر بن زید» رسید. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شادمانی، شاهد بزرگ شدن ابراهیم بود. ولادت ابراهیم سبب شد تا ماریه از عنوان کنیزی به مقام همسری پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ارتقا یابد و مقام بالاتری نزد آن حضرت پیدا کند. همین امر سبب حسادت برخی از زنان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همچون عایشه و حفصه شد و برای اینکه ماریه و فرزندش را از چشم پیامبر بیندازند، به کارهای ناشایست و سخنان ناروایی دست زدند. این دو، به دنبال این داستان مسائل و توطئه‌هایی را به وجود آوردند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بسیار آزار دادند تا جایی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدتی از آنها دوری کرد که سرانجام ابوبکر و عمر دخالت کردند و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با آنها آشتی دادند.

وفات ابراهیم‌

اما خوشبختی ماریه طولی نکشید، زیرا ابراهیم در سن هجده ماهگی سخت بیمار شد. ماریه بسیار بر او می‌گریست. سیرین خواهر ماریه، کودک را در آغوش گرفت و به سوی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد، ولی چراغ عمر کودک لحظه به لحظه رو به خاموشی می‌رفت. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کودک را از سیرین گرفت و از شدت اندوه او را به عبدالرحمان بن عوف سپرد، تا او را از خانه ماریه بیرون ببرد. کودک را بیرون بردند. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌دانست که کودک لحظه‌های آخر عمر را می‌گذراند. سرانجام کودک درگذشت و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسیار اندوهگین شد و بسیار در فراق او گریست و این جمله‌ها را بر زبان آورد:

یا إبراهِیم! لَو لا انَّهُ امْرٌ حَقٌّ وَ وَعْدٌ صِدقٌ، وَ أنَّ آخِرَنا سَیَلْحَقُ بِأوَّلِنا، لَحَزِنّا عَلَیْکَ حُزْناً هُوَ اشَدُّ مِنْ هذا، تَدْمَعُ الْعَیْنُ وَ یَحْزَنُ الْقَلْبُ وَ لا نَقُولُ إلّا ما یَرضی رَبَّنا وَ اللهُ یا إبْراهِیم، إنّا بِکَ لَمَحْزُونُون.

ای ابراهیم! اگر مرگ امری حق و وعده صادق خداوند نبود و ما در آخر به همان چیزی که در اول بودیم، نمی‌پیوستیم، بیش از این بر تو اندوهگین می‌شدیم، چشم گریان و دل محزون و اندوهناک است، ولی سخنی که جز رضایت و خشنودی پروردگار را فراهم کند، بر زبان جاری نخواهیم ساخت، اما بدان ای ابراهیم که ما در فقدان و مرگ تو، اندوهناک و محزون هستیم.

برخی به آن حضرت اعتراض کردند که «ای رسول خدا! مگر شما ما را از گریه نهی نکردی؟» فرمود: «نه، من نگفتم در مرگ عزیزانتان گریه نکنید، زیرا گریه نشانه ترحم و مهربانی است و کسی که دلش به حال دیگران نسوزد و مهر و محبت نداشته باشد، مورد رحمت الهی قرار نخواهد گرفت».

به هر ترتیب، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد تا ابراهیم را غسل داده، حنوط و کفن کنند. سپس جنازه او را برداشته به قبرستان بقیع آوردند و در جایی که اکنون به نام «قبر ابراهیم» معروف است، دفن کردند.

در آن روز که ابراهیم از دنیا رفت، خورشید گرفت و مردم مدینه گفتند: «خورشید به خاطر مرگ ابراهیم گرفته است!» رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای رفع این اشتباه و مبارزه با این خرافه‌ها، به منبر رفت و خطاب به مردم فرمود:

ایُّهَا النّاس إنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ آیَتانِ مِنْ آیات اللهِ لاتَخْسِفانِ لِمَوْتِ احَدٍ وَ لالِحَیاتِهِ.

ای مردم! همانا خورشید و ماه دو نشانه از نشانه‌های قدرت حق تعالی هستند که تحت اراده و فرمان اویند و برای مرگ و حیات کسی نمی‌گیرند.

و در روایت دیگر آمده است که فرمود:

إنَّ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لایَنْکَسِفانِ لِمَوْتِ احَدٍ وَ لا لِحَیاتِهِ فَإذا رَأیْتُمْ فَصَلُّوا وَ ادْعُوا الله.

به راستی که خورشید و ماه برای مرگ و حیات کسی نمی‌گیرند، پس هر زمان دیدید [آن دو یا یکی از آنها گرفت]، نماز بگزارید.

ماریه نیز در این مصیبت بسیار اندوهگین بود و این‌گونه برای ابراهیم مرثیه می‌خواند: «ای ابراهیم! تو پسر من بودی که هنوز تو را از شیر نگرفته بودیم و فرشتگان در بهشت به تو شیر خواهند داد».

ماریه پس از این مصیبت، خانه‌نشین شده بود و پیامبر خدا هرگاه به‌دیدار او می‌رفت، می‌دید که او مدام می‌گوید:( انّا لِلّه وَ انّا الَیهِ راجِعُون .)

حدیث افک‌

مورخان و راویان اهل سنت، عموماً در بازگشت از جنگ بنی‌المصطلق، داستان افک و نزول آیه افک را از عایشه با مختصر اختلافی از عروه بن زبیر، سعید بن مسیب، علقمه بن وقاص و عبیدالله بن عتبه و برخی دیگر نقل کرده‌اند. البته همه سندها به عایشه منتهی می‌شود که او خود داستان را نقل کرده است. ما در ابتدا، قسمت‌هایی از آن را از روی نقل ابن هشام که از ابن اسحاق و او به چند واسطه از عایشه روایت کرده را نقل می‌کنیم و سپس درباره آن نظر می‌دهیم.

عایشه گوید: «هرگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌خواست سفر کند، میان زنان خود قرعه می‌زد و هر کدام قرعه به نامش اصابت می‌کرد او را همراه می‌برد. در غزوه «بنی‌مصطلق» نیز میان زنان خود قرعه زد و قرعه به نام من اصابت کرد و مرا با خود همراه برد. در سفرهای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار بر این بود که هر گاه شتر برای سواری زنی که همراه بود، آماده می‌شد، زن در میان کجاوه می‌نشست، آن گاه مردانی می‌آمدند و پایین کجاوه را می‌گرفتند و آن را بلند می‌کردند و بر پشت شتر می‌نهادند و ریسمان‌های آن را محکم می‌کردند، سپس مهار شتر را می‌گرفتند و به راه می‌افتادند.

در مراجعت از غزوه «بنی‌مصطلق» هنگامی که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نزدیک مدینه رسید، در منزلی فرود آمد، و پاسی از شب را در آن منزل گذراند، سپس بانگ رحیل داده شد و مردم به راه افتادند».

عایشه گوید: «برای حاجتی بیرون رفته بودم، و در گردنم گردن‌بندی از دانه‌های قیمتی ظفار بود و بی‌آنکه توجه کنم، گردن‌بندم گسیخته بود و چون به اردوگاه رسیدم، به فکر آن افتادم و آن را نیافتم و مردم هم آغاز به رفتن کرده بودند. پس در پی گردن‌بند به همان‌جا که رفته بودم، بازگشتم و پس از جست‌وجو آن را یافتم. در این میان مردانی که شترم را نگهداری می‌کردند، آمده بودند و به گمان اینکه در کجاوه نشسته‌ام، آن را بالای شتر بسته و به راه افتاده بودند و من هنگامی به اردوگاه بازگشتم که مردم همه رفته بودند و احدی باقی نمانده بود، پس خود را به چادر خود پیچیدم و در همان‌جا دراز کشیدم و یقین داشتم که وقتی مرا ندیدند در جست‌وجوی من برخواهند گشت».

عایشه می‌گوید: «به خدا قسم! در همان حالی که دراز کشیده بودم، صفوان بن معطل سلمی که برای کاری از همراهی با لشکر بازمانده بود، بر من گذر کرد. چون مرا دید، بالای سر من ایستاد و (چون پیش از نزول آیه حجاب مرا دیده بود) مرا شناخت و گفت:( إنّا لله وَ إنّا إلَیْهِ راجِعُون ) همسر رسول خداست که تنها مانده است. سپس گفت: خدای تو را رحمت کند، چرا عقب مانده‌ای؟ اما من به وی پاسخ ندادم. سپس شتری را نزدیک آورد و گفت: سوار شو و خود دورتر ایستاد. سوار شدم و آن گاه صفوان نزدیک آمد و مهار شتر را گرفت و با شتاب در جست‌وجوی اردو به راه افتاد. اما سوگند به خدا که نه ما به مردم رسیدیم و نه آنها از نبودنم در کجاوه باخبر شدند، تا بامداد فردا که اردو در منزل دیگر پیاده شدند و ما هم به همان وضعی که داشتیم رسیدیم. دروغ‌گویان زبان به بهتان گشودند و گفتند آنچه گفتند و اردوی اسلام متشنج شد. اما من به خدا قسم بی‌خبر بودم.

سپس به مدینه رسیدم و چیزی نگذشت که سخت بیمار شدم و با آنکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، پدر و مادرم از بهتانی که نسبت به من گفته بودند به من چیزی نمی‌گفتند، اما می‌فهمیدم که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به من لطف و محبت سابق را ندارد و مانند گذشته که هرگاه بیمار می‌شدم، بسیار تفقد و دل‌جویی می‌کرد، در این بیماری لطف و عنایتی نشان نداد و هرگاه نزد من می‌آید، از مادرم که مشغول پرستاری من بود، می‌پرسید که بیمار شما چطور است؟ و بیش از این احوال‌پرسی نمی‌کرد. تا آنجا که روزی گفتم: ای رسول خدا! کاش مرا اذن می‌دادی که به خانه مادرم می‌رفتم و مرا همان‌جا پرستاری می‌کرد. فرمود: مانعی ندارد. پس به خانه مادر رفتم و از آنچه مردم گفته بودند، به‌کلی بی‌خبر بودم، تا اینکه پس از متجاوز از بیست روز، بهبود یافتم و شبی با ام مسطح دختر ابی‌رهم بن مطلب بن عبد مناف (که مادرش دختر صخر بن عامر، خاله ابی‌بکر بود)، برای حاجتی بیرون رفتم و در بین راه پای او به چادرش گیر کرد و به زمین خورد و گفت: خدا «مسطح» را بدبخت کند. گفتم:

به خدا قسم به مردی از مهاجرین که در بدر حضور داشته است، بد گفتی. گفت: ای دختر ابی‌بکر مگر خبر نداری؟ گفتم: چه خبر؟ پس قصه بهتانی که درباره من گفته بودند را به من گفت. گفتم: راستی چنین حرفی بوده است؟ گفت: آری! به خدا قسم که چنین گفته‌اند».

عایشه می‌گوید: «به خدا قسم! دیگر نتوانستم به دنبال کاری که داشتم بروم و همچنان بازگشتم و چنان می‌گریستم که می‌پنداشتم گریه جگرم را خواهد شکافت. پس به مادرم گفتم: خدا تو را بیامرزد، مردم چنین سخنانی می‌گویند و تو به من هیچ نمی‌گویی؟ گفت: دختر جان! اهمیت مده، به خدا قسم که اتفاق می‌افتد زنی زیبا در خانه مردی باشد که آن مرد او را دوست می‌دارد و اگر هووهایی هم داشته باشد، آنها و دیگران درباره وی چیزهایی می‌گویند».

بعد از نزول آیات سوره نور، پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «ای عایشه! تو را بشارت باد که خدا بی‌گناهی تو را نازل کرد»، گفتم: «خدا را شکر».

پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیرون رفت و برای مردم خطبه خواند و آیات نازل شده (آیه‌های ۱۱- ۲۷ سوره نور) را برای آنها تلاوت فرمود و سپس دستور داد تا مسطح بن اثاثه، حسان بن ثابت، حمنه دخترجحش (خواهر زینب) که به صراحت بهتان زده بودند را حد زدند».

به روایت ابن اسحاق: «بعدها معلوم شد که صفوان بن معطل سلمی مردی ندارد و نمی‌تواند با زنان آمیزش کند. او در یکی از غزوات اسلامی به شهادت رسید. نوشته‌اند که صفوان بن معطل هنگامی که از گفتار بهتان آمیز حسان بن ثابت و دیگران باخبر شد، روزی سر راه بر حسان گرفت و شمشیری بر وی فرود آورد و او را مجروح ساخت و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر کند و در مقابل، نخلستانی به او داد و نیز، کنیزی مصری به نام سیرین که عبد الرحمان بن حسان از وی تولد یافت».

در پشیمانی و معذرت‌خواهی از آنچه حسان بن ثابت در این پیشامد گفته بود، اشعاری وجود دارد که ابن اسحاق آنها را نقل می‌کند. درباره حدی که بر حسان، مسطح و حمنه جاری شده نیز، اشعاری گفته‌اند.

این خلاصه داستانی بود که طبق روایت‌های اهل سنت که در بیش از پانزده حدیث نقل شده و سند همه آنها نیز به خود عایشه می‌رسد.

ولی طبق روایت‌های دیگری که در کتاب‌های حدیثی شیعه وارد شده، آیه افک درباره کسانی نازل شد که به ماریه قبطیه تهمت زده و با کمال بی‌شرمی گفته بودند که ابراهیم، فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیست و فرزند «جریح قبطی» است. جریح، نام غلامی بود که مقوقس حاکم مصر، او را همراه ماریه، برای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد و چون آن غلام با ماریه هم‌زبان بود و همچنین طبق پاره‌ای از روایت‌ها، بستگی نزدیکی با ماریه داشت، نزد وی رفت و آمد می‌کرد.

در بسیاری از روایت‌ها نام کسی که این تهمت را زده بود نیز ذکر کرده‌اند که برای اطلاع بیشتر، می‌توانید به پاورقی «بحارالانوار» مراجعه نمایید.

در ادامه به روایت‌های محدثان شیعه که معتبرتر و از جهاتی صحیح‌تر است، اشاره می‌کنیم:

۱ - سوره نور که شامل آیه افک است، در سال نهم هجرت نازل شد، چنان‌که آیه‌های صدر این سوره نیز، بدان گواهی دهد و در همان سال نیز، ابراهیم فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا رفته و تهمت زننده نیز، در همان سال این گفتار ناهنجار را به خیال خود برای تسلیت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر زبان جاری کرده است، ولی جنگ «بنی‌مصطلق» همان‌گونه که شنیدید، در سال ششم اتفاق افتاده است!

۲ - در این روایت‌ها آمده که صفوان بن معطل، مردی نداشته است، در صورتی که ابن حجر در شرح حال او نوشته که او زن داشت و همسرش را کتک زد و آن زن شکایت صفوان را به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برد

۳ - و نیز در این روایت‌ها آمده بود که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای راضی کردن حسان بن ثابت، کنیزی به نام سیرین بدو داد. در صورتی که سیرین نام کنیزی است که همان مقوقس، در سال هفتم یا هشتم او را برای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد، چنان‌که ارباب تراجم نوشته‌اند.

۴ - گذشته از اینها، خود این مطلب که نگهبانان هودج عایشه، هنگام بستن آن بر شتر، نفهمند که عایشه در آن نیست، بسیار بعید به نظر می‌رسد و پذیرفتن آن مشکل است و بعیدتر از آن، بردن عایشه در این سفر است.

۵ - این مطلب نیز که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هر سفری که می‌رفت، یکی از زنان خود را با قید قرعه به همراه خود می‌برد مورد بحث و تحلیل و قابل خدشه است. در ظاهر این مطلب به جز از عایشه و در حدیث دیگری نقل نشده و به گفته مؤلف کتاب «سیره النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » بعید نیست که این گفتار نیز، ساخته و پرداخته دشمنان اسلام و دشمنان پیامبر گرامیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده که پیوسته سعی می‌کردند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مردی شهوت‌ران و زن‌دوست معرفی کنند!! تا آنجا که ثابت کنند: در جنگ‌ها نیز، که مردان مسلمان در فکر جانبازی و شهادت در راه اسلام و مکتب بودند، آن حضرت، از زنان و لذت بردن از آنها بی‌نیاز نبوده و خودداری نمی‌کرده است علاوه بر این، سند «افک»، طبق نقل مورخان و راویان اهل سنت، همه‌جا به خود عایشه می‌رسد، که این هم مسئله‌برانگیز و خدشه‌ساز است.

وفات ماریه‌

ماریه، پس از وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پنج سال زندگی کرد و غیر از خواهرش سیرین، با کس دیگری مراوده نداشت و جز برای زیارت قبر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و فرزندش ابراهیم در بقیع، از خانه خارج نمی‌شد. وفات او در سال ۱۶ هجری در زمان خلافت عمر بن خطاب اتفاق افتاد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.

مریم العذراء

اشاره

( وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ ) (آل‌عمران: ۴۲)

و [به یاد آورید] هنگامی را که فرشتگان گفتند: ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته و بر تمام زنان جهان، برتری داده است.

مریم کیست؟

اشاره

مریم دختر عمران، از اولاد سلیمان بن داود است(۱). عمران و حنّا، صاحب اولاد نمی‌شدند، زیرا حنّا نازا بود. حنّا بسیار بچه دوست می‌داشت و بسیار دعا می‌کرد که خدا به او کودکی عطا نماید، زیرا می‌خواست چشمش به حضور و جمال کودک روشن شود. هنگامی که حنّا زنی را می‌دید که کودکش را در آغوش دارد، یا پرنده‌ای را می‌دید که به جوجه‌هایش غذا می‌دهد، رغبتش به داشتن فرزند بیشتر

__________________________________

۱- نساء فی القرآن الکریم مریم العذراء.