چهل داستان و واقعه آموزنده از تاریخ اسلام

چهل داستان و واقعه آموزنده  از تاریخ اسلام 0%

چهل داستان و واقعه آموزنده  از تاریخ اسلام نویسنده:
گروه: تاریخ اسلام

چهل داستان و واقعه آموزنده  از تاریخ اسلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: اکبر زاهری
گروه: مشاهدات: 5651
دانلود: 1975

توضیحات:

چهل داستان و واقعه آموزنده از تاریخ اسلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5651 / دانلود: 1975
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و واقعه آموزنده  از تاریخ اسلام

چهل داستان و واقعه آموزنده از تاریخ اسلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تبدیل قبله از بیت المقدس به سوی مسجدالحرام

هنوز چند ماه از هجرت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدینه نگذشته بود ، که زمزمه مخالفت از ناحیه یهود بلند شد درست در هفدهمین ماه هجرت دستور مؤ کد آمد که (قبله ) مسلمانان از این به بعد کعبه است و در اوقات نماز باید متوجه مسجدالحرام گردند پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سیزده سال تمام در مکه به سوی بیت المقدس نماز می خواند و پس از مهاجرت به مدینه دستور الهی این بود که به وضع سابق از نظر قبله ادامه دهد و قبله ای که یهودیان به آن نماز می گذارند ، مسلمانان نیز به آن طرف نماز بگذارند و این خود یک نوع همکاری و نزدیک کردن دو آیین قدیم و جدید بود ولی رشد و ترقی مسلمانان باعث شد که خوف و ترس ، محافل یهود را فراگیرد زیرا ترقیات روز افزون آنها نشان می داد ، که آیین اسلام سراسر شبه جزیره را در اندک مدتی خواهد گرفت و قدرت و آیین یهود را از بین خواهند برد از این نظر شروع به کارشکنی کردند و از راههای گوناگونی مسلمانان و رهبر عالیقدر آنها را آزار می دادند از آن جمله

مسئله نماز گزاردن به طرف بیت المقدس را پیش کشیدند و گفتند: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مدعی است که دارای آیین مستقلی است و آیین و شریعت او ناسخ (از بین برنده ) آیینهای گذشته می باشد در صورتی که او هنوز قبله مستقلی ندارد و به قبله یهود نماز می گذارد

شنیدن این خبر برای پیامبر گران آمد نیمه شبها از خانه بیرون می آمد به آسمان نگاه می کرد ، در انتظار نزول وحی بود ، که دستوری در این باره نازل گردد ، چنانکه آیه زیر این مطلب را حکایت می کند

( قَدْ نَرَىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا ) بقره آیه ۱۴۴

نگاههای معنی دار تو را به آسمان می بینم ترا به سوی قبله ای که رضایت تو را جلب می کند می گردانیم

از آیات قرآن استفاده می شود ، که تبدیل قبله علاوه بر اعتراض یهود ، جهت دیگری نیز داشته است و آن این که مسئله جنبه امتحانی داشت و مقصود این بود که مؤ من واقعی و حقیقی از مدعیان ایمان که در ادعای خود کاذب بودند تمیز داده شود و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این افراد را خوب بشناسد زیرا پیروی از فرمان دوم که در حالت نماز ، متوجه مسجد الحرام کردند نشانه ایمان و اخلاص به آیین جدید بود و سرپیچی و توقف علامت دو دلی و نفاق است البته از تاریخ اسلام و مطالعه اوضاع شبه جزیره علل دیگری نیز به دست می آید

اولا: کعبه به دست قهرمان توحید حضرت ابراهیمعليه‌السلام ساخته شده بود مورد تعظیم جامعه عرب بود ، قبله قرار دادن چنین نقطه ای موجبات رضایت عموم اعراب را فراهم می ساخت و آنها را برای پذیرفتن آیین اسلام و دین توحید راغب می نمود و هیچ هدفی بالاتر از آن نبود که مشرکان سرسخت و لجوج و بازمانده از قافله تمدن ایمان آورند و به وسیله آنها آیین اسلام در سرتاسر نقاط جهان منتشر گردد ثانیا فاصله گیری از یهود آن روز که هیچ امیدی به ایمان آوردن آنها نبود لازم به نظر می رسید ، زیرا آنان هر ساعت کارشکنی می کردند و با پیش کشیدن سؤالات پیچیده وقت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفته و به گمان خود ابراز اطلاع و دانش می کردند و تبدیل قبیله یکی از مظاهر فاصله گیری و دوری از یهود ، بالاخره اسلامی که از هر نظر برتری دارد باید به طوری جلوه کند که نقاط تکامل و برتری آن روشن و بارز باشد با در نظر گرفتن این جهات در حالی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو رکعت از نماز ظهر خوانده بود جبرییل فرود آمد و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را که به سوی مسجدالحرام متوجه گردد و در برخی از روایات چنین آمده است : دست پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را گرفته متوجه مسجدالحرام نمود زنان و مردانی که در مسجد بودند از او پیروی کرده و از آن روز کعبه ، قبله مستقل مسلمانان اعلام گردید

داستانی از نهج البلاغه - خطبه قاصعه

و من با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم زمانی که گروهی از بزرگان قریش نزد او آمدند و گفتند: تو امر بزرگی (نبوت و پیغمبری ) ادعا می کنی که پدران تو و نه کسی از خاندان تو آن را ادعا نکرده است و ما از تو کاری درخواست می نماییم که اگر آن را برای ما به جا آوری و به ما بنمایی می دانیم پیامبر و فرستاده از جانب خدا هستی و اگر به جا نیاوری می دانیم جادوگر و دروغگو هستی

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چه می خواهید ؟

گفتند: این درخت را برای ما بخوان تا ریشه هایش از زمین کنده شده ، آمده و جلوی رویت بیاستد

پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند بر همه چیز توانایی دارد ، اگر این خواهش شما را برآورد ، آیا ایمان می آورید و به حق گواهی می دهید گفتند: آری

فرمود: من به شما نشان می دهم آنچه را می طلبید و می دانم که به خیر و نیکویی (اسلام ) ایمان نمی آورید ، بین من و شما کسی هست که به کفرش باقی مانده در جنگ کشته می گردد و در چاه انداخته می شود (مراد چاهی است که آن را بدر می نامیدند که بین مکه و مدینه واقع شده ، و به مدینه نزدیکتر است ) از جمله کسانی که در جنگ بدر ، بعد از کشته شدن در آن چاه افکنده شدند ، عتبه ، شیبه ، دو پسر ربیعه ، امیه ابن عبد شمس ، ابوجهل و ولید بن مغیره بودند

پس از آن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ای درخت اگر تو به خدا و روز رستاخیز ایمان داری و می دانی من پیغمبر خدا هستم ، با ریشه های خود کنده شو و به فرمان خدا جلوی من بایست سوگند به خدایی که آن حضرت را به حق برانگیخت ، درخت با ریشه هایش کنده شد و آمد در حالی که صدایی سخت داشت و صدایی مانند صدای بالهای مرغان ، تا بین دو دست پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانند مرغ پر و بال زنان ایستاد ، شاخه بلند خود را بر سر رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعضی از شاخه هایش را بر دوش من افکند من در طرف راست آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم ، پس چون آن گروه آن را دیدند از روی سرافرازی و گردنکشی گفتند بفرما تا پس ، درخت را با آن درخواست فرمان داد ، آنگاه نیمه آن به سوی آن حضرت رو آورد که به شگفت ترین روی آوردن و سخت ترین صدا کردن می ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت اجابت نمود) و نزدیک بود به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار گرفت ، پس از روی ناسپاسی و ستیزگی گفتند: امر کن این نیمه باز گردد و به نیمه خود بپیوندد همچنان که از اول بود ، پس پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر فرمود درخت باز گشت من گفتم : سزاوار پرستش جز خدا نیست ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من نخستین کسی هستم که ایمان به تو آوردم و اقرار کردم به این که درخت به فرمان و خواست خدا ، امر تو را به جا آورد و آنچه را که کرد برای اعتراف پیغمبری تو و احترام فرمانت بود

پس همه آن گروه (کفار و مشرکین قریش ) گفتند: جادوگر بسیار دروغگویی است ، شگفت جادویی که در آن چابک است و به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتند: آیا تو را در کارت تصدیق می نماید غیر از مانند این شخص ؟ که قصدشان من بودم و من (علی ) از آن گروهی هستم که در راه خدا ، آنان را از توبیخ سرزنش کننده ای باز نمی دارد چهره آنها ، چهره راستگویان و سخنانشان سخن نیکوکاران است ، شب را آباد کننده و روز را نشانه و راهنما هستند ، به ریسمان قرآن خود را می آویزند ، راههای خدا و روشهای پیامبرش را زنده می کنند ، گردنکشی و نادرستی و تبهکاری نمی کنند ، دلهایشان را در بهشت و بدنهایشان مشغول کار است

داستان زن فداکار

هند همسر عمرو بن جموح وی دختر عمرو بن حزام ، همسر عبدالله انصاری است هند ، به احد آمد و شهیدان و عزیزان خود را از روی خاک برداشت و بر روی شتر انداخت و رهسپار مدینه گردید در مدینه انتشار یافته بود که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در صحنه جنگ کشته شده است زنان برای یافتن خبر صحیح ، از حال پیامبر ، رهسپار (احد) بودند اودر نیمه راه با همسران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملاقات کرد ، آنان از وی حال رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را سؤال نمودند ، این زن در حالی که اجساد شوهرش و برادر و فرزند خود را بر شتری بسته و به مدینه می برد مثل این که کوچکترین مصیبت متوجه وی نگردیده بود ، با قیافه باز به آنان گفت : خبر خوشی دارم و آن این که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده و سالم است ؛ در برابر این نعمت بزرگ تمام مصائب ، کوچک و ناچیز است

خبر دیگر این که : خداوند کافران را در حالی که مملو از خشم و غضب بودند گردانید سپس از وی پرسیدند که این جنازه ها از کیست ؟ گفت : مربوط به من است یکی شوهرم ، دیگری فرزندم ، سومی برادرم ، می برم در مدینه به خاک بسپارم بار دیگر در این صحنه از تاریخ اسلام یکی از عالیترین اثر ایمان که همان ناچیز شمردن مصائب و هضم تمام شدائد و آلام در راه هدف مقدس است ، تجلی می کند مکتب مادیت هرگز نتوانسته است چنین زنان و مردان فداکاری تربیت کند این افراد برای هدف می جنگند ، نه برای زندگی مادی و نیل به مقام این داستان ، شگفت انگیز است و هرگز با مقیاسهای مادی و قواعدی که مادیت برای تحلیل مسائل تاریخی طراحی نموده است ، تطبیق نمی کند فقط مردان الهی و کسانی که به تاءثیر عالم بالا اعتقاد دارند و مسائل اعجاز و کرامت را حل کرده اند می توانند داستان را تحلیل نموده و از هر نظر صحیح بدانند اینک ادامه داستان : هند ، مهار شتر را در دست داشت ، به سوی مدینه می کشید اما شتر به زحمت راه می رفت زنی از زنان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت : لابد بار شتر سنگین است ، هند در پاسخ گفت : این شتر بسیار نیرومند است و می تواند بار شتر را بردارد و حتما علت دیگری دارد زیرا هر موقع روی شتر را به طرف احد بر می گردانم ، این حیوان به آسانی می رود ولی هر موقع آن را به سمت مدینه می نمایم به زحمت کشیده می شود و یا زانو به زمین می زند هند تصمیم گرفت که به احد برگردد و پیامبر را از جریان آگاه سازد او با همان شتر و اجساد به (احد) آمد و وضع راه رفتن شتر را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت :

پیامبر فرمود: هنگام که شترت به سوی میدان رفت از خدا چه خواست ؟ وی عرض کردم شوهرم رو به درگاه خدا کرد و گفت : خداوندا ، مرا به خانه ام باز نگردان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: علت این امتناع روشن گردید دعای شوهرت مستجاب شده ، خداوند نمی خواهد این جنازه به سوی خانه (عمرو) برگردد بر تو لازم است که هر سه جنازه را در این سرزمین (احد) به خاک بسپاری و بدان که این سه نفر در سرای دیگر پیش هم خواهند بود هند در حالی که اشک از گوشه چشمانش می ریخت از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست کرد ، که از خداوند بخواهند که او نیز در سرای آخرت پیش آنها باشد

داستان افسر رشید اسلام

افسران رشید و از جان گذشته ، قهرمانان نیرومند و قوی پنجه در ارتش اسلام کم و بیش وجود داشت ولی دلاوریهای (حمزه بن عبدالمطلب ) ثبت و در حقیقت سطور طلایی تاریخ نبردهای اسلام را تشکیل می دهد

حمزه عموی پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شجاعان عرب و از افسران بنام اسلام بود ، او بود که با کمال اصرار میل داشت که ارتش در بیرون (مدینه ) با قریش به نبرد بپردازد ، او بود که با قدرت هر چه تمامتر پیامبر را در لحظات حساس در مکه از شر بت پرستان حفظ نمود و در انجمن بزرگ قریش به جبران توهین و اذیتی که (ابوجهل ) درباره پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انجام داده بود ، سر او را شکست و کسی را قدرت مقاومت در برابر او نبود وی همان افسر ارشد و جانبازی بود که در جنگ (بدر) قهرمان رشید قریش (شیبه ) را از پای درآورد ، گروهی را مجروح و عده ای را به دیار نیستی فرستاد هدفی جز دفاع از حریم حق و فضیلت و برقراری آزادی در زندگی انسانها نداشت

هند ، همسر ابوسفیان دختر عتبه کینه حمزه را به دل داشت ، تصمیم داشت که به هر قیمتی که باشد ، انتقام پدر را از مسلمانان بگیرد وحشی ، قهرمان حبشی که غلام جبیر مطعم بود و عموی جبیر نیز که در جنگ بدر کشته شده بود از طرف هند ماءمور بود که با بکار بردن حیله و مکر به آرمان دختر عتبه سر و صورت بدهد

وی به وحشی پیشنهاد کرد که یکی از سه نفر (پیامبر ، علی ، حمزه ) را برای گرفتن انتقام خون پدر از پای درآورد قهرمان حبشی در پاسخ گفت : من هرگز دسترسی به محمد نمی توانم پیدا کنم زیرا یاران او از همه کس به او نزدیکترند ، علی در میدان نبرد فوق العاده بیدار است ولی خشم و غضب حمزه در جنگ به قدری زیاد است که در موقع نبرد متوجه اطراف خود نمی شود شاید بتوانم او را از طریق حیله و اغفال از پای درآورم هند به همین مقدار راضی شد و قول داد که اگر در این راه موفق شود ، او را آزاد کند گروهی معتقدند که این قرارداد جبیر ، با غلام خود (وحشی ) بست زیرا عموی وی در (بدر) کشته شده بود غلام (وحشی ) می گوید: روز احد من به دنبال حمزه بودم و به سان شیری غران به قلب سپاه حمله می برد و به هرکس می رسید او را بی جان می ساخت من خود را پشت درختها و سنگها پنهان کردم به طوری که او مرا نمی دید ، او مشغول نبرد بود که من از کمین در آمدم ، چون یک فرد حبشی بودم حربه خود را مانند آنها می انداختم و کمتر خطا می کرد از فاصله معینی (زوبین ) خود را پس از حرکت مخصوصی به سوی او افکندم ، حربه بر پشتش نشست و از میان دو پای او درآمد او خواست به سوی من حمله کند ولی شدت درد او را از مقصد باز داشت و به همان حالت ماند تا روح از بدنش جدا شد سپس با کمال احتیاط به سوی او رفتم حربه خود را درآورده و به لشگرگاه قریش برگشتم و به انتظار آزادی نشستم پس از جنگ احد من مدتها در مکه می زیستم تا آن که مسلمانان مکه را فتح کردند ، من به سوی طائف فرار کردم چیزی نگذشت تا آن که شعاع قدرت اسلام تا حدود طائف کشیده شد ولی شنیدم که هرکس ولو هر اندازه مجرم باشد اگر به آیین توحید ایمان آورد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تقصیر او می گذرد من در حالی که شهادتین را بر زبان جاری می ساختم خود را در خدمت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رساندم ، دیده پیامبر بر من افتاد فرمود: تو همان وحشی هستی ؟ عرض کردم : بلی ، فرمود: چگونه حمزه را کشتی ؟ من عین همین جریان را نقل کردم ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متاءثر شد و فرمود: (تا زنده ای تو را نبینم ) زیرا مصیبت جانگداز عمویم به دست تو انجام گرفته است(۱)

این همان روح بزرگ نبوت وسعه صدری است

که خداوند به رهبر عالیقدر اسلام مرحمت فرموده است با این که با دهها عنوان می توانست قاتل عمو را اعدام کند ، مع الوصف او را آزاد نمود

بانوی فداکار نسیبه

جای گفتگو نیست که جهاد برای زنان در اسلام نیست حتی نماینده زنان مدینه حضور پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب گردید و درباره این محرومیت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن گفت و اعتراض کرد که ما تمام کارهای شوهران را از نظر زندگی تاءمین می نماییم و آنان با خاطر آرام در جهاد شرکت می نمایند ولی ما جامعه زنان از این فیض بزرگ محرومیم حضرت به وسیله او به جامعه زنان مدینه پیغام داد و فرمود: اگر روی یک سلسله علل فطری و اجتماعی از این فیض محروم شده اید ولی شما می توانید با قیام به وظایف شوهرداری فیض جهاد را ترک کنید

و این جمله تاریخی را فرمودند:

(و ان حسن التبعل یعدل ذلک کله )

یعنی قیام به وظایف شوهرداری به وجه صحیح با جهاد (فی سبیل الله ) برابری می کند

ولی گاهی برخی از بانوان تجربه دیده ، برای کمک به مجاهدان که بیشتر فرزندان و برادران و خویشاوندان آنها بودند ، همراه مجاهدان از مدینه بیرون می آمدند و آنها با سیراب کردن تشنگان ، شستن لباسهای سربازان و پانسمان کردن زخم مجروحان به پیروزی مسلمانان کمک می کردند

ام عامر که نام وی نسیبه است می گوید: من برای رسانیدن آب به سربازان اسلام در احد شرکت کردم تا آنجا که دیدم نسیم فتح پیروزی مسلمانان وزید لیکن چیزی نگذشت که یک مرتبه ورق برگشت مسلمانان شکست خورده و پا به فرار گذاردند من دیدم جان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در معرض خطر قرار گرفت ، وظیفه دیدم به قیمت جانم هم تمام شود ، از پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفاع کنم مشک آب را به زمین گذاردم با شمشیری که به دست آورده بودم از حملات دشمن می کاستم ، گاهی تیراندازی می کردم ، در این لحظه جای زخمی را که در شانه اش بود ، نشان داده و می گوید: در آنوقت که مسلمانان پشت به دشمن کرده و فرار می کردند چشم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یک نفر افتاد که در حال فرار بود ، فرمود: اکنون که فرار می کنی سپر خود را به زمین بیانداز او سپر خود را انداخت و من آن سپر را برداشتم و مورد استفاده قرار دادم ناگاه متوجه شدم که مردی بنام ابن قمیئه فریاد می کشد و می گوید: محمد کجاست ؟ او پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شناخت و با شمشیر برهنه به سوی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حمله آورد من و مصعب او را از حرکت به سوی مقصد باز داشتیم ، او برای عقب زدن من ضربتی بر شانه ام زد با این که من چند ضربه بر او زدم ولی ضربه او در من تاءثیر کرد و اثر این ضربه تا یک سال باقی بود و ضربات من بر اثر داشتن دو زره در تن ، در او تاءثیر ننمود ضربه ای که متوجه شانه من شد بسیار کاری بود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متوجه شانه من گردید که خون از آن فوران می کند فورا یکی از پسرانم را صدا زد و فرمود: زخم مادرت را ببند وی زخم مرا بست و من دو مرتبه مشغول دفاع شدم در این بین متوجه شدم که یکی از پسرانم زخم برداشته است فورا پارچه هایی را که برای بستن زخم مجروحان با خود آورده بودم درآورده و زخم پسرم را بستم ولی برای اینکه هر لحظه وجود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آستانه خطر بود ، رو به فرزندم کردم و گفتم : فرزندم برخیز و مشغول کارزار باش رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شهامت و رشادت این زن فداکار سخت در شگفت بود وقتی که چشمش به ضارب پسر وی افتاد ، فورا او را به نسیبه معرفی کرد و گفت ضارب فرزندت همین مرد است

مادر دلسوخته پروانه وار دور شمع وجود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می گشت ، مثل شیر نر به آن مرد حمله برد و شمشیری به ساق او نواخت که او را نقش زمین ساخت این بار تعجب پیامبر از شهامت این زن زیادتر شد و از شدت تعجب خندید ، به طوری که دندانهای عقب او آشکار گردید و فرمود: قصاص فرزند خود را گرفتی فردای آن روز که حضرت ستون لشکر را به سوی حمراء الاسد حرکت داد نسیبه خواست که همراه لشکر حرکت کند ولی زخمهای سنگینی که بر او وارد شده بود ، اجازه حرکت به او نداد لحظه ای که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حمراءالاسد بازگشت شخصی را به خانه نسیبه فرستاد تا وضع مزاجی او را به گوش پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش دهد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سلامت وضع وی آگاه گردید و خوشحال شد این زن در برابر آن همه فداکاری از پیامبر خواست دعا کند خدا او را در بهشت ملازم حضرتش قرار دهد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق وی دعا کرد: خدایا اینها را در بهشت همنشین من قرار ده

ابو دجانه

ابودجانه افسر فداکار اسلام ، پس از امیر مؤ منانعليه‌السلام دومین افسری است که از حریم پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفاع نمود به طوری که خود را سپر پیامبر قرار داده تیرها بر بدن او می نشست و از این طریق وجود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از این که هدف تیر قرار گیرد حراست می نمود مرحوم سپهر ، در ناسخ التواریخ جمله ای درباره ابودجانه دارد او می نویسد: هنگامی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علیعليه‌السلام در محاصره مشرکان قرار گرفتند چشم پیامبر به ابودجانه افتاد و فرمود: ابودجانه ، من بیعت خود را از تو برداشتم اما علیعليه‌السلام از من و من از او هستم ابودجانه زار زار گریسته و گفت : به کجا روم ، به سوی همسرم روم که خواهد مرد ، به خانه روم که خراب خواهد شد ، به سوی ثروت و مال خود بروم که نابود خواهد شد ، به ثروت و مال خودم بروم که نابود خواهد شد ، به سوی اجل گریزم که خواهد رسید وقتی چشم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قطرات اشکی که از دیدگان ابودجانه می ریخت افتاد اجازه ادامه مبارزه را به او داد ابودجانه و علیعليه‌السلام وجود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از حملات سرسختانه قریش حفظ کردند در کتابهای تاریخ به نام افراد دیگری از قبیل : (عاصم بن ثابت ، سهل حنیف ، طلحه بن عبیدالله و . ) به چشم می خورد تا جایی که برخی تعداد ثابت قدمان را به ۳۶ نفر رسانیده اند ولی آنچه از نظر تاریخ ، قطعی است ، همان پایداری امیرمؤ منان ، حمزه ، ابودجانه و بانویی به نام (ام عامر) است و حضور غیر این چهار نفر از اصل مشکوک است

سعد بن ربیع

سعد ربیع ، از یاران باوفای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود ، کانونی لبریز از ایمان و اخلاص داشت موقعی که با دوازده زخم از جنگ احد بر روی زمین افتاده بود ، مردی از کنار وی گذشت و به او گفت : می گویند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کشته شده است سعد به وی گفت : اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کشته شده ولی خدای محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده است و ما در راه نشر آئین خدا جهاد می کنیم و از حریم توحید دفاع می نماییم هنگامی که نائره جنگ خاموش گردید ، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به یاد سعد ربیع افتاد و گفت : چه کسی می تواند خبری از سعد بیاورد ؟ زید بن ثابت داوطلب شد ، که مرگ و حیات سعد و خبر صحیحی برای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیاورد او سعد را در میان کشتگان یافت گفت : پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا ماءمور کرده از حال شما تحقیق کنم و خبر صحیحی از شما به او ببرم سعد گفت : سلام مرا به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برسان و بگو: چند لحظه بیشتر از زندگی سعد باقی نمانده است و خداوند به تو ای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا ، بهترین پاداش که سزاوار یک پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است را بدهد و نیز افزود و گفت : به انصار و یاران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلام برسان و بگو ، هرگاه به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آسیبی برسد و شما زنده باشید ، هرگز در پیشگاه خداوند معذور نخواهید بود هنوز فرستاده پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از کنار سعد دور نشده بود که روحش به سوی جهان دیگر پرواز نمود

علاقه انسان به خود و اصطلاح دانشمندان (حب الذات ) آنچنان اصیل و قدرتمند و ریشه دار است که هیچگاه انسان خود را فراموش نمی کند و همه چیز خود را در راه آن فدا می نماید ولی قدرت ایمان و عشق به هدف و علاقه به معنویات از آن شگفت انگیزتر است زیرا به تصریح متون تاریخ این افسر با شهامت در سخت ترین لحظه ها که فاصله چندانی با مرگ نداشت ، خود را فراموش کرده و به یاد وجود نازنین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که حفظ او را عالیترین تجلی برای بقای هدف خود می دانست ، افتاده بود و تنها پیامی که به وسیله (زید بن ثابت ) فرستاده این بود که : یاران لحظه ای از حفظ و حراست پیامبر غفلت نکنند

پشیمانی بعد از خیانت

یهودان بنی قریظه پس از محاصره شدن توسط پیامبر از او درخواست کردند که ابولبابه را بفرستد تا با او به مشورت بپردازند ابولبابه سابقا با بنی قریظه پیمان دوستی داشت هنگامی که وی وارد دژ شد زنان و مردان یهود ، گرد وی جمع شده گریه و شیون آغاز کردند و گفتند: آیا صلاح است که ما بدون قید و شرط تسلیم شویم ابولبابه گفت : بلی ، ولی با دست اشاره به گلو کرد یعنی اگر تسلیم گردید کشته خواهید شد

ابولبابه می دانست که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با موجودیت این دسته که خطرناکترین جمعیت برای آیین توحید موافقت نخواهند کرد ولی ابولبابه از این که به مصالح عالیه اسلام و مسلمانان خیانت ورزیده و اسرار آنان را فاش ساخت پشیمان شد و با بدنی لرزان و چهره ای پریده از دژ بیرون آمد و یکسره به مسجد رفت و خود را یکی از ستونهای مسجد بست و با خدا پیمان بست که اگر خداوند از تقصیر وی نگذرد ، تا پایان عمر به همین حالت به سر برد مفسران می گویند: این آیه درباره خیانت ابولبابه نازل گردید:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللَّـهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ وَأَنتُمْ تَعْلَمُونَ. ) سوره انفال آیه ۲۷

(ای افراد باایمان هرگز از روی علم به خدا ، رسول وی و امانتهایی که در اختیار شما قرار گرفته است خیانت نکنید ، در حالی که خودتان هم می دانید که خیانت خوب نیست)

خبر ابولبابه به پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید ، فرمود: اگر قبل از این عمل پیش من می آمد ، من از خداوند برای او طلب آمرزش می کردم و خداوند او را می بخشید ولی اکنون باید بماند تا مغفرت خدا شامل حال او گردد ، همسر وی در اوقات نماز می آمد گره های طنابی را که با آن خود را به ستون بسته بود باز می کرد و پس از انجام فریضه بار دیگر او را به ستون مسجد می بست شش روز گذشت ، سحرگاهان که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مهمان ام سلمه بود ، پیک وحی فرود آمده آیه زیر را که حاکی از آمرزش ابولبابه است ، آورد: (گروهی دیگر از آنها به گناهان خود اعتراف کرده عمل نیک و بد را به هم آمیخته اند ، شاید خداوند توبه آنها را بپذیرد ، خداوند آمرزنده و رحیم است )(۲) (توبه ۱۰۲)

دیدگان ام سلمه بر چهره نورانی پیامبر در حالی که خنده ای بر لب داشت افتاد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ام سلمه فرمود: خداوند از تقصیر ابولبابه گذشت ، برخیز و بشارت بده هنگامی که همسر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بشارت آمرزش ابولبابه را به مردم داد ، مردم ریختند که بندها را باز کنند ، ولی ابولبابه گفت : باید پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این قید و بندها را باز نماید ، پیامبر برای اقامه نماز صبح وارد مسجد گردید و با دستهای مبارک خود بندها را باز کرد

سرگذشت ابولبابه درس آموزنده ای است ، لغزش او روی احساسات نابجای بود ، گریه مردان و زنان خائن ، قدرت خودداری را از او صلب کرد ، راز مسلمانان را فاش ساخت ، ولی قدرت ایمان و ترس از خدا بالاتر از آن بود تا آنجا که او را وادار کرد خیانت خود را آنچنان جبران کند ، که بار دیگر جراءت خیانت در خاطره او خطور نکند