خاتم النبیین

خاتم النبیین12%

خاتم النبیین نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38548 / دانلود: 4576
اندازه اندازه اندازه
خاتم النبیین

خاتم النبیین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خاتم النبیینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نویسنده:علی کمالی.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

مقدمه

بسم الله الرحمن الرحیم

( رَّبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا . رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْ عَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ ) (آل عمران ۱۹۳).کلمه ی (در صحنه بودن) که در دوران انقلاب اسلامی اصطلاح شده است باید برای فراگیری و شمول مفهوم آن کتابی نوشت.انقلاب هم مردم را در صحنه ی مواجهه با نیازمندی های فکری و فرهنگی خود آورد هم نیازمندی های فکری و فرهنگی او را در صحنه مواجهه با او آورده است.و به هر حال او را از خواب صدها ساله ی خود بیدار کرده و آگاه ساخته است که چگونه نیازمندی های دست اول خود را فراموش کرده، متن را رها کرده و به حاشیه پرداخته است، جهاد را رها کرده و به دعا پرداخته، قرآن را رها کرده و به فال و استخاره پرداخته و به جای آگاهی از سیرت و روش پیغمبر اکرم خاتم النبینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواندن کتابهای شرح حال رجال و کرامات. ساختگی ایشان دل خوش کرده است، این همه برای آن که آسان تر را گرفته و دشوارتر را رها کند.آنهمه انبوه مردم مسلمان و طالب پیروی از پیغمبر اسلام از مقاصد عالیه ی قرآن و سنت چه می دانستند زیرا در صحنه نبودند.انقلاب، ایشان را در صحنه آورد و می دانیم که آگاهی از آن چه در صحنه می رود وابسته به ورود در صحنه است واین مهمترین کار را انقلاب اسلامی ایران انجام داده است؛ خط را ترسیم کرده و نشان داده ومردم را در آن وارد کرده است، دیر رسیدن یا زود رسیدن مربوط به خودشان است و به هر حال در خط خواهند بود و در صحنه آمده اند و کما بیش از عظمت این نمایش آگاه شده اند.دور بودن و غریبه بودن مسلمانان از هدف های دست اول اسلام، کتاب ها لازم دارد و دلایل آن در متون تواریخ مضبوط است که باید استخراج شود و ما در اینجا خیلی مختصر به آن اشاره کرده ایم و به عنوان مقدمه ای برای کتاب خاتم النبیین آورده ایم.اگر دانشمند با انصاف ومحقق در کتاب هایی که در دوران انقلاب منتشر شده است بررسی کند و آنها را با کتابهای قبل از انقلاب مقایسه نماید، عرائض ما را تصدیق خواهد کرد که تلاشی چشمگیر و گسترده در این راه آغاز شده؛ همه ی نویسندگان و خوانندگان در صحنه اند و با مرور زمانی نه چندان دراز، انتخاب احسن هم انجام خواهد گرفت.فهمها و عقلها برای شناخت قرآن و سنت وسیرت، تکامل خواهد یافت و افکار دانشمندان انقلابی اسلامی ایران رهنمای همه ی مسلمانان و ملت ها برای شناخت هدف عالی اسلام که ساختن انسان است خواهدگردید.

هرگز فراموش نخواهم کرد که یک برادر دینی به عنوان:«الدال علی الخیر کفاعله» مرا به نوشتن کتابی درباره ی سیرت پیغمبر اکرم خاتم النبیینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رهنمون شد، و از نیت خیر او با رقه ی توفیق مرا همراهی کرد تا در حد توانایی خود لبی از این دریای بیکران تر کنم، به جمع آوری منابع پرداختم و مطالب مربوطه را فراهم آوردم، کتابی به نام «خاتم النبیین» که تسمیه ی آن مأخوذ از قرآن مجید است، فراهم آمده که نیازمند تکامل به همت دانشمندان متعهد است (و فقهم الله لما یحب و یرضی)اگر مطلبی بدون مأخذ و به عنوان دریافت های شخصی می نوشتم آشکارا خیانتی انجام داده بودم. قبلا می دانستم و در ضمن کار یقین حاصل کردم، که سیرت پیغمبر اکرم به صورت مضبوط است که در اجزاء آن هرگز ناهماهنگی راه ندارد. سیرت پیغمبر اکرم مانند قرآن مجید است که خداوند درباره ی آن فرمود:( وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا ) (النساء / ۸۲)یعنی: «اگر جز از نزد خدا می بود هر آینه در آن دگرگونی بسیار یافته بودند».سیرت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همه ی گفتار و کردار، و سکوتش اجزاء متناسب و هماهنگ یک کلند، و سازنده ی آن کلند. در حالی که آن کل مصدر و منبع آنهاست. کلی که خاتم النبیین است و برای هدایت خلق تا پایان جهان خودکفا است. بزرگترین دلیل خاتمیت او، خودکفا بودن اجزاء همین کلند، که هزاران نمونه ی روش و منش خاتم النبیین را نشان می دهند. و ما تلاش ناچیز خود را در این راه به کار برده ایم، که در حد امکان این اجزاء را در بخش های متناسب متکی و مستند به قرآن مجید و احادیث مورد قبول و کتاب های خاص سیرت فراهم کرده و تقدیم طالبان حق که حقیقت را فقط برای حق بودنش طالبند بداریم، و آمرزش خداوند متعال را در مورد لغزش های جاهلانه ی خود از درگاه او مسئلت بداریم. انه قریب مجیب.

پیشگفتار

سیرت پیامبر اسلام چنان روشن و ملموس و هماهنگ است، که گویی نه در چهارده قرن قبل بلکه در همین قرن واقع شده و برای ما مأنوس و در دسترس ماست. با این همه، فهم سیرت او سهل و آسان نیست، بلکه سهل و ممتنع است. زیرا دارای همه ی ابعادی است که در انسان بودن انسان دخالت دارد. انسانی که خود ژرفترین انسان ها و کار او ساختن کاخ انسانیت است.کسی که روزی پنج بار نام او را همردیف نام خداوند از فراز هزاران هزار مناره و گلدسته و دورن محرابها و در گوشه و کنار خانه ها و بیغوله ها به گوش جهانیان می رسانند و نورافکن علم تازه به سوی او متوجه شده، و چشم انسانها را خیره ساخته است، دانشمندان خود را ملزم می بینند، که او را از نو بشناسند؛ از نوشناختن پیامبر اسلام، از امتیازات اوست. شناخت پیامبر اسلام مانند شناخت قرآن است، که همیشه ناحیه ای ناشناخته دارد، و عجائب او تمام نخواهد شد، کسی که در کتاب آسمانیش آمده( وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ ) (یوسف / ۷۶)یعنی:«و بالا دست هر دانائی، دانای مطلق است» ما همه ذی علمیم، یعنی صاحب اندکی از علم؛ و علم، خود به ما می فهماند که در کنار اقیانوس علمیم، شاید بتوانیم لبی از آن تر کنیم.شناخت اسلام همگام با شناخت پیغمبر اسلام است و بلکه وابسته به شناخت پیغمبر اسلام است. اسلام امروز در نزد گروه های مسلمان ناشناخته و غریب است، مسلمانان با آن مأنوس نیستند نام آن را می برند و از روح و جوهر و اصول و هدف های متعالی آن بی خبرند، پیامبر اسلام خودش خبر داده و فرموده: (بدء الاسلام غریبا و سیعود غریبا کما بدء) (جامع الاصول ۱۸۵ / ۱)یعنی: (اسلام به غریبی آغاز کرد و در آینده به غریبی بازمی گردد).وقتی پیامر اسلام شناخته نشد، اسلام هم شناخته نخواهد شد چنانچه خداوند متعالی فرمود:( وَتَرَاهُمْ يَنظُرُونَ إِلَيْكَ وَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ ) (الاعراف / ۱۹۸)«ایشان را می بینی که به تو نگاه می کنند در حالی که تو را نمی بینند» و معلوم است که پیغمبر را می دیدند اما او را نمی شناختند و چون او را نمی شناختند، اسلام را هم نمی شناختند.پیغمبر اسلام آن قدر در صحنه ی مردم ظاهر شد، و با ایشان نشست و برخواست نمود، و به سخنان ایشان گوش فراداد و در درمان دردهای ایشان کوشید تا مردم در صحنه ی او آمدند. پس جای تعجب نیست اگر سیرت او واضح و روشن است، همه اش ضبط شده، نقطه ای از آن گم نشده و از یاد نرفته است.مردم همه می دانستند، مثلا پیغمبر اکرم چند کفش دارد، چگونه به پا می کند، جنس آن ها چیست، کی آنها را وصله می کند، کی کفش ها را جلو پایش جفت می کند، کی آنها را زیر بغل می گذارد تا از ملجس برخیزد کی نعلین به او هدیه داده، نام کفشهایش چیست، و ده ها مطلب دیگر در باره ی نعلین، چرا، می دانستند. زیرا سخت او را دوست می داشتند محبتی شدیدتر از محبت مادر به فرزند شیرخوار خود.

از تاریخ بودا، کنفوسیوس، موسی و مسیح وقائع پراکنده ای می دانیم که هرگز نمی تواند شخصیت ایشان را آن چنان که بوده اند برای ما ترسیم کند. ایشان شبح هائی در هاله ی ابهام می باشند که پیروان ایشان تلاش کرده اند فواصل و خلأ تاریخ ایشان را با خیال آرمان ساز خود پر سازند. اما تاریخ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واضح و روشن، بدون خلأ و بی فاصله است همچون جریان مدام رودخانه ای که در بستر آرام و شیب تند خود، همه جا آب است، و خصایص آب همه جا همراه اوست. تاریخ و سیرت پیامبر اسلام خودکفا است، نیازی به دریوزه و وصله کاری ندارد نه خلائی در آن هست نه حادثه ی نامناسبی، با شخصیت والای او، محمد همه جا محمد است؛ آن جا که شکمبه ی گوساله بر سر می اندازند، محمد است؛ و آن جا که حاکم مطلق عربستان و هماورد قدرتمند کسری و قیصر است، هم محمد است؛ همچون آب زلال در بسترهای گوناگون.با مهابت تر از این، چیزی نمی توان یافت که سطوح و اعتلای هدف محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوجی است، که این دو حالت برای او تفاوتی ندارد او با خدا است و خدا با اوست، و تفاوت ها نمودی بیش نیست.پیامبری که بسیاری از قبیله های با هم رقیب وبا هم دشمن را وحدت بخشید، و از ایشان پایه ی امپراطوری عظیمی که هم در اوج قدرت بود و هم دارای فرهنگی متعالی بنیان نهاد. از عربان ذلیل و زبون که زنده بگور کردن دختران را امری عادی می شمردند، مردانی با ایمان به خدای یگانه و روز جزاء پدید آورد که در عین حال می تواسنتند این امپراطوری عظیم را اداره کنند، و میراث انسانیت را بارور ساخته به نسل های آینده تسلیم نمایند.پیغمبر اسلام هرگز نمی خواست نام او شعار شود، مانند موسوی ومسیحی و عیسوی، زیرا اگر کلی در پرده ی مصداق رفت، اثر وجودی خود را از دست می دهد، تعالیم محمد اسلام بود و تسلیم در برابر خداوند واحد، و هرگز نخواست امتش این امر عظیم را که محتوایش تسلیم نیستی در برابر هستی، یا هیچ در برابر همه چیز است به بهانه ی پوشش نام محمدی از میان بردارد. مردم باید اسلام را بشناسند و به آن معتقد باشند، و محمد را فرد کامل اسلامیت و پیام آور از جانب خداوند بدانند و این است تعلیم والای قرآن مجید( وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ ۚ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَىٰ أَعْقَابِكُمْ ۚ وَمَن يَنقَلِبْ عَلَىٰ عَقِبَيْهِ فَلَن يَضُرَّ اللَّـهَ شَيْئًا ۗ وَسَيَجْزِي اللَّـهُ الشَّاكِرِينَ ) (آل عمران / ۱۴۴)یعنی: «نیست محمد مگر رسولی که قبل از او رسولان بوده اند، آیا اگر او مرد یا کشته شد روی برمی گردانید و هر کس روی برگردانید، هرگز چیزی به خداوند زیان نمی رساند و به زودی خداوند شاکران را پاداش می دهد».کلمه ی «محمد رسول الله» مکه را لرزانده بود، چنین سابقه ای در تاریخ دنیا نبود که کسی بگوید من فرستاده ی خدایم، و چنین انقلابی در اوضاع جهان پدید آورد. صد سال نگذشت که این دعوت، این هیجان، این نفوذ، این انقلاب سطح دنیای متمدن آن روز را فراگرفت و هم اکنون که چهارده قرن می گذرد در جریان است و قیام و جنگی میان مسلمانان و غیر مسلمانان، امری است که احتمالش زیاد است بلکه ما سرآغاز آن را مشاهده می کنیم.«سرلشکر بودلی» انگلیسی در کتاب «الرسول» می گوید: «اگر محمد در قرن بیستم بود نظرات او به شکل عالی ترین نظرات، منطبق بر مصالح بشریت پذیرفته می شد، و به تحقیق پیشوای متفکران قرن بود. در صورتی که همان ها را می گفت که در قرن هفتم گفته بود».احترام بی اندازه ی مسیحیان از قسیسین خود و صور آن همانند بت پرستی عرب بود، پیغمبر اسلام سخت از صورت پرهیز می کرد، ودر هر حال آن را ناپسند می شمرد.

هنوز که هنوز است در ساختمان مساجد و عبادتگاه های اسلام، صورتی در صال بنیان مانند کنده کاری یا تجسم، وجود ندارد، وصورت هایی که خارج از بنا بطور آویزان جا گرفته، هم مأخذ صحیح تشریعی ندارد، و این خود یکی از امتیازات بزرگ اسلام است که در ذهن خردمندان مدافع حقانیت اسلام است.زندگانی مسیح و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ساده و بسیط بود. تمام زیورهائی که در کلیسا و مساجد می بینیم، از عمل این دو پیامبر اولوالعزم نیست، بلکه از عمل متولیان است، که نخواسته اند بفهمند این دو دیانت بزرگ بناهای متواضع را ترجیح می دهند، و مسجد فعلی پیغمبر را فقط نام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مسجد النبی اولیه پیوند می دهد.یهود با طبل و نصاری با ناقوس، مردم را به عبادت می خوانند؛ محمد دید این گونه اعلام های جامد و بی محتوای اغراض مقدس او را برنمی آرود فقط صوت انسانی است که محتوی دار است، و می تواند عاطفه را تعبیر کند آن چنان تعبیری که بامهابت مطلب متناسب باشد.خدا بزرگ است علی الا طلاق «الله اکبر» گواهی می دهم که خدایی نیست به جز الله، مستجمع جمیع صفات کمالیه و منزه از صفات نقص گواهی به اتصال بی تکیف انسان به مصدر وحی؛ فرمان بنیایش خدا و طلب رستگاری، و اعمال نیک و در آخر بازگشت به خدا.اذان و نماز دارای عالیترین محتواهاست، محتوای اذان و نماز، اعلام آزادی انسان است از یوغ همه ی نارواها و طاغوت ها؛ شعار بزرگ اسلام نماز بود، عنایت پیغمبر اسلام به اقامه ی نماز مافوق تصور است؛ اسلام در تشریع اذان و تشریع حج که عظیمترین طرح ها برای توحید بشریت است، گوی سبقت را از دیگران ربوده است و هر کس هر چه از این نوع بیاورد تقلید است وهرگز ارزش و نفوذی در افکار نخواهد داشت.احکام اسلام در عین سادگی و آسانی با طبایع کسل و خودخواه، سازگاری نخواهد داشت.این خود محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که اسلام را ساخته و به نیروی قهار خود که وحی و عطیه ی الهی بود آن را مدد داده و تا به امروز سرپا نگهداشته است؛ محمد، اسلام است، پیش از آن چه موسی یهودیت و عیسی نصرانیت باشد؛ اسلام بدون محمد، اسلام نیست.آباء مسیحیت اند که فرهنگ دستکاری شده از فلسفه ی یونان را به نام تفسیر انجیل تدوین کرده و به عنوان معارف مسیحیت شایع نموده اند. عیسایی که معرف او همین اناجیل اربعه اند، هرگز سهمی در تدوین این فرهنگ التقاطی ندارد. دورنمای موسی در اسفار خمسه ی تورات، مبهم و مغشوش و آکنده از نقص های بشری است که به پیغمبران نسبت داده شده است؛ در قرون بعدی علمای تدوین کننده ی تلمود، معلومات ناخودکفای خود را به نام فرهنگ یهودی فراهم کردند که صرف نظر از ارزشیابی آن موسی در آن سهمی ندارد، اما محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود بنیانگذار همه ی نواحی فرهنگ اسلام است هنوز که هنوز است و تا هر وقت دانشمندان اسلام در علوم توحید و تشریع و اخلاق و عرفان ریزه خوار خوان معارف انسانی او هستند.به طور کلی هر لذت جو هوسرانی، از افراد جدی و زاهد بیم دارد مبادا برخوردی با مشتهیات او داشته باشد. پیغمبر اسلام را قبل از بعثت دیده بودند، که هیچ وقت در امور لهوی و قمار و شب نشینی و امثال آن ها شرکت نمی کرد و شخصی به تمام معنی مستقیم و اصولی و دور از بیهوده کاری بود. وقتی مردم را به عنوان نبوت به اصول انسانی دعوت کرد و با هیچ امتیازی از خط خود خارج نمی شد، هم بر سلطه و حکومت و امتیازات خود بیمناک شدند، هم بر شهوت رانی و لذایذ حیوانی خود.در چند ساله ی اولیه ی بعثت قریب چهل نفر یاران موافق و ثابت قدم پیرامون خود گرد آورد، که از طبقات مرفه نبودند، یا تجاری بودند ناموفق در کار خود یا بردگان یا توسط الحالان. و هرگز به ایشان وعده ی موفقیت در امور دنیوی نمی داد ایشان را به مجاهده و صبر و ثبات در برابر شدائدی که غالبا برای ایشان ملموس بود دعوت می کرد.پیغمبر اسلام زیان یهودیت و نصرانیت را از دست متولیان می دید و از رسوب آن گونه رسوم و آداب ساختگی که برای منافع خود اختراع کرده بودند، در اسلام هشدار می داد، قرآن مجید هم هشدرای سهمگین دارد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيرًا مِّنَ الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّـهِ ۗ وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّـهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِيمٍ ) (التوبه / ۳۴)یعنی: «ای ایمان آورندگان! (آگاه باشید) به درستی که بسیاری از احبار یهود و راهبان نصاری هر آینه اموال مردم را از راه باطل و ناروا می خورند، و ایشان را از راه خدا بازمی دارند»اولین مصلح اجتماعی که بر و احسان را به صورت قانونی زکات درآورد، پیغمبر اسلام بود، فقیر حق معلومی در اموال اغنیا دارد، قوله تعالی:( وَفِي أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ لِّلسَّائِلِ وَالْمَحْرُومِ ) (الذاریات / ۱۹)یعنی: «در اموال دولتمندان حقی برای سؤال کننده و محروم است».اسلام استعمارگر نبود، خضوع و اعتقاد ملت های مفتوحه در قرون عدیده، نشان آزادی و رفاه ایشان بود، چنین رویدادهایی در تاریخ بی نظیر است که بعد از هزار و چهار صد سال قبر براء بن مالک فاتح شوشتر در عهد خلافت عمر، زیارتگاه مردم باشد، و از آن تبرک جویند یا قثم بن عباس در بخارا و صدها امثال آن ها.معاندان نسبت صرع و جنون به پیامبر اسلام دادند، آیا صرع و جنون می توانند بزرگترین قانون گزاران تاریخ پدید آورند؟ بطور تحقیق خردمندتری از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نام آوران خردمند تاریخ نمی توان یافت.محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بخش بیشتر عمرش ناشناس بود، اما مقصود از ناشناس بودن نه مانند ناشناس بودن دوران جوانی موسی و عیسی است، زیرا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دوران کودکی و جوانی، کاملا به کرامت و امانت شناخته شده بود. اما هنوز هدف عالی او ناشناس مانده بود و فقط یک ششم از عمر او در تحقیق رسالت و هدف به کار رفت؛ مقایسه ی این نفوذ عجیب با این زمان اندک همان معنی بعثت است، یعنی رویدادی کاملا برخلاف معهود وانتظار.محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دروان زندگی، زاهد و زحمتکش بود و با وجود همه ی اموالی که در اثر فتوحات برای اوآماده بود حالت خود را تغییر نداد، و همیشه مؤکدا پیروان خود را به ساده زندگی کردن توصیه می نمود.عرب جاهلی تطوری نداشت وصدها سال در فقر و جهل در جا می زد. اسلام به او سریعترین و عظیم ترین و عجیب ترین تطورها را داد.سیطره ی محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر بدویان صحرا گرد، و حال آن که خودش شهرنشین بود عجیب است. صحرانشین آزاده است، و اطاعت او از احکام قبیله ای زیردستی و ذلت نیست؛ هرگز قبیله ای با قبیله ی دیگر به عنوان بالادستی و زیردستی متحد نمی شود؛ اتحادی که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم میان قبیله های عرب ایجاد کرد مسلما معجزه است تمدن و فرهنگ یونان، عظمت ایران، جلال روم، چشمها را پر کرده بود؛ یهودیان ذلیل و تابع بودند، نصاری به جان هم افتاده بودند. دنیا آماده بود تا بذر فکری را که رهبر جهان باشد بپذیرد و بارور کند، شخصی می خواست دارای کمال خردمندی و شجاعت و شخصیت و اعتماد به نفس و هدف والای مشخص، روشن و بی ابهام به تعلیم وحی الهی و در عین حال مهربان، دوستدار ضعفا، باهوش، جامه شناس، پر از حماسه با یارانی قوی الایمان، خالی از تجمل و ترف و خودخواهی و محافظه کاری، سرشار از آزادگی، و پذیرش خوبی ها و صفات انسانی، شناسای مقام نبوت و هدایت و این همه در بعثت و قایم محمد تحقق یافته بود.تدوین تاریخ و سیرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واقعی و منطبق بر رویدادهاست زیرا تدوین کنندگان آن، صحابیان و معاصران او بوده اند و تدوین کنندگان جمعی و کلی فاصله ی زیادی با عصر او نداشته اند، شدت علاقه به پیغمبر اسلامی و نیز ایمان و اعتقاد به آن که دروغ بستن به پیغمبر از اکبر گناهان کبیره است، راویان و تدوین کنندگان را در چارچوب تقوی و ورع ملزم ساخته است، که تا سر حد ورع و امکان در نقل روایات دقت و امانت و احتیاط را به کار برند.عرب مسلمان با پیامبرش هماهنگ است، در نظر او غموضی مانند غموض عیسی در نظر نصاری ندارد، زندگی و رفتار پیامبرش برای او ملموس و قابل قبول است، او هم لباس پیغمبر، هم زبان، هم نژاد و به طور کلی هماهنگ اوست. پیغمبر اسلام در طول حیات خود هیچ عملی که در نظر مردم او را از خود جدا بدانند انجام نداده است، او برای همه ی مسلمانان دوستی بود همدل و موافق بی توقع و خدمتگزار.نویسنده ی سیرت پیغمبر باید خودش زندگی ساده وصحرانشینی عرب را لمس کند، با وجود این، درک محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آسان نیست زیرا ابعاد وجودیش به اندازه ی همه ی جهان است.«سرلشکر بودلی» می گوید: «اگر معاندان محمد قصه ی غار حرا و وحی را مسخره کنند، لازم می آید که قصه ی موسی و کوه طور، و تجلی شجره، و تلهای جلیل و امثال آن ها را مسخره کنند» (الرسول).دعوت پیامبر اسلام عام و علی السویه بود، شنیده نشده که در مورد خاصی تلاشی چشمگیر برای دعوت کرده باشد، قبول را به وقت خود واگذار می کرد، چنان چه اسلام حمزه عمویش در اثر تلاش خصوصی او نبود.محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیش از همه چیز در نفس خود مخلص بود، هیچگاه در صدد آن نبود تا در میان مردم باتظاهر نفوذ کند.اسلام دین کار و کوشش و عمل است، قوله تعالی:( فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلَاةُ فَانتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّـهِ ) (الجمعه / ۱۰)یعنی: «آن گاه که نماز تمام شد، در زمین پراکنده شوید واز فضل خداوند روزی بجوئید».به هر حال سخن از انسان که خلاصه ی جهان است به اندازه ی همه جهان است، و سخن از آن که خلاصه ی همه ی انسان ها است عظیم تر و گسترده تر و بعید المنال تر است.سیرت در اصطلاح، بخشی از تاریخ وقایع است که درباره ی روش و منش و خط مشی خاص ابر مردان تدوین می شود و در فرهنگ اسلام متبادرا از آن سیرت پیغمبر اسلام فهمیده می شود.در این مورد، کتاب های بسیاری بادقت و تحقیق کامل تدوین شده، از آن جمله: سیره ی ابن هشام، سیره ی حلبی، سیره ی یعقوبی، سیره ی شامی و منابع مهم خبری امامیه و صدها کتاب دیگر.اما غلاب این کتاب ها همه ی وقائع تاریخ را یاد کرده وسیرت در ضمن آن هاست، بطوری که چه بسا کم اطلاعی همه ی آن وقایع را از سیرت بداند. به طور نمونه همه ی وقایع جنگ بدر یا احزاب یا غیر آن در کتاب های سیرت آمده، مثلا از آن جمله که قاتل ابوجهل، ابن مسعود بوده است، در صورتی که این رویداد از سیرت پیامبر اسلام نیست اما این واقعه که چون سران قریش به میدان آمدند و هماورد طلبیدند وسه تن از مردم عادی مدینه به میدان رفتند و پهلوانان قریش از هماوردی ایشان امتناع کردند، و گفتند: ای محمد! هم شأنان ما را به میدان فرست، و پیغمبر قبول کرد، و عبیده و حمزه و علیعليه‌السلام را به میدان ایشان فرستاد از وقائع سیرت است زیرا رفتار پیغمبر را در برابر این گونه درخواست دشمن نشان می دهد.بنابر آن چه گفتیم سعی این ناچیز علی کمالی دزفولی فرزند سید رضی الدین و او فرزند سید حسین ظهیر الاسلام و او فرزند سیدمحمدرضا و او فرزند سیداسماعیل از سادات موسوی دزفول مشهور به سادات گوشه آن بود که در این کتاب که به نام خاتم النبیین است واین نام مقتبس از قرآن مجید است قوله تعالی:( مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا ) (الاحزاب، ۴۰)یعنی: «محمد پدر یکی از مردان شما نیست، بلکه فرستاده ی خداوند، و ختم کننده ی پیمبران است» فقط محض سیرت را بیاورم و دیگر وقائع را با آن مخلوط نسازم که آن هم کاری سنگین و از توانایی یک نفر فراتر است، و باید گروهی از عالمان فن، همه ی کتاب های مهم تفسیر و حدیث را که در سه قرن نخستین اسلام تدوین شده اند و همچنین مجموعه های مفصلی که در قرون بعدی از آن متون فراهم آمده، مانند بحار الانوار، مورد مطالعه ی دقیق قرار دهند، و از میان آن ها آن چه به نحوی از انحاء مربوط به محض سیرت رسول اکرم است، استخراج و در ابواب مناسبی، با بیان موارد مشکل و رفع شبهه ها، بطرزی عالمانه مدون سازند. و همین قضاوت منصفانه است، که دلیل است بر اینکه ما تلاش خود را اندک و ناچیز می شماریم و با وجود این مادامی که آن اقدام مقدس دسته جمعی بعمل نیامده آن چه را در این مورد به دست آوردیم، به عنوان مستدرک این کتاب تقدیم طالبان حقیقت و محبان پیغمبر و آل او (سلام الله علیهم اجمعین) می داریم و السلام علینا و علی عباد الله الصالحین. و بنابراین وعده آن چه را در فاصله ی این تألیف یعنی فروردین ۱۳۶۴ تا این تاریخ یعنی ۲۹ اسفند ۱۳۶۸ درباره ی سیرت پیغمبر اسلام به توفیق خداوند متعال باز یافته ام در چاپ فعلی مندرج نمودیم.سید علی کمالی / باغ سیددزفول

6 : نخستین گندیدگی ها

چنین است که در خاورمیانه ی ما هم زمان با طلوع دوره ی ((رنسانس )) در غرب دیو تفتیش عقاید قرون وسطایی سر بر می دارد و کوره ی اختلافات و جنگ های مذهبی تافته می شود گذشته از این که در صفحات پیش دیدیم که این سوی عالم دارد خالی می شود از کاروان های متاع آور و به این دلیل باید به انزوای فقر و تصوف صوفی مآب خود بخزد به این طریق به قول حضرت فردید ما درست از همان جا که غرب تمام کرده است ، شروع کرده ایم غرب که برخاست ، ما نشستیم غرب که در رستاخیز صنعتی خود بیدار شد ، ما به خواب اصحاب کهف فرو رفتیم بگذریم که عین این بازی الا کلنگ را ما در دوره ی روشنفکری هم داریم که غرب در اوایل قرن 18 میلادی شروعش کرد و ما در اوایل قرن بیستم (با نهضت مشروطه ) که اروپا داشت به سمت سوسیالیسم و سبک های هدایت شونده در اقتصاد و سیاست و فرهنگ می گرایید .

بردارید ورقی بزنید به سفرنامه های همه کسانی که در سراسر دوره ی صفوی به عنوان سیاح یا بازرگان یا ایلچی یا مستشار نظامی و اغلب هم از یسوعیان (ژزوئیت ها) (21) به این سو آمده اند و ببینید که همه ی ایشان چه شاهدهای تشویق کننده و صبوری بوده اند برای آن تخته قاپو کردن ها ! و چه پیزری نهاده اند لای پالان آدم کشی های عباس صفوی یا بی بته گی های سلطان حسین ! و درست از آن زمان است که ما گوش مان بدهکار می شود به به به گویی کنار گودنشینان فرنگی که در حقیقت تربیت کنندگان اصلی امرا و رجال ما هستند در این سی صد سال اخیر و همه ی این احسنت ها هم چون افسونی است در گوش پیر مرد راه دار خسته ای که آرام بخوابد تا دیگران قافله را بزنند .

این ها است سرچشمه های اصلی این سیلاب غرب زدگی بدبختانه ما هنوز هم گوش مان به این به به گویی های مغرضانه ی ماءموران وزارت خارجه ای بیگانه اخت است که هر چند سال یک بار در لباس مستشرقی یا سفیری یا مستشاری به این سو می آیند و در آخر کار طومار وهن آوری درست می کنند که بله شما سرتان سر شیر است و دم تان دم فیل و ما یعنی همین مایی که از دوره ی خسرو انوشیروان مالیخولیای بزرگ نمایی داشته ایم و به تعارف دل باخته بوده ایم ! به دنبال همین رفت و آمدهای نوع تازه است که فرنگان با خلق و خوی ما آشنا می شوند و می آموزند که چگونه دست به دهان نگاه مان بدارند و چگونه قرضه بدهند و بعد گمرک را در اختیار بگیرند یا چگونه انحصار ابریشم مملکت را که در دست شاه وقت است (در زمان صفویه ) ، در بازار رقابت های خود بشکند و بعد که خیارشان کونه کرد ، چگونه به دست غلجاییان افغان خیال خود را از آن پهلوان کچل صفوی راحت کنند که کم کم به اندازه ی لولوی سرخرمنی ترس آور می شود و بعد هم نادر است که بیاید و چنان کله خرانه به هند بتازد و درست در روزگاری که کمپانی هند شرقی ، یعنی استعمار غربی ، دارد در جنوب هند خیمه و خرگاه می زند و لازم است که سر دربار محمد شاه در شمال هند گرم باشد و بعد هم سر نادر که به بیخ طاق کوفته شد داستان ترکمان چای است (1243 هجری ، 1828 میلادی ) که آخرین عر و تیز این پوست شیر پوشیده ی غافل بود و بعد هم داستان جنگ هرات است (1273 - 1857) که یک محاصره بوشهر آخرین پشم را از این ریش و سمباد برد نعش این پهلوان را هم این چنین به خاک افکندند و در این پنجاه شصت ساله ی آخر هم که سر و کله ی نفت پیدا شده است و ما باز چیزی به عنوان علت وجودی یافته ایم ، بر اثر همین زمینه چینی ها و سوابق دیگر آب ها چنان از آسیاب افتاده است که سرنوشت سیاست و اقتصاد و فرهنگ مان یک راست در دست کمپانی ها و دولت های غربی حامی آن ها است و روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرو رفت و چنان در دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیله ای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد چرا که قدم به قدم عقب نشست .

این که پیشوای روحانی طرف دار ((مشروعه )) در نهضت مشروطیت بالای دار رفت ، خود نشانه ای از این عقب نشینی بود و من با دکتر ((تندرکیا)) موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف ((مشروطه )) که خود در اوایل امر مدافعش بود ، بلکه به عنوان مدافع ((مشروعه )) باید بالای دار برود (22) و من می افزایم ، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ی ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دمکرات قفقازی ! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را هم چون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار ، هم چون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد .

و اکنون در لوای این پرچم ، ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعات مان و خطرناک تر از همه در فرهنگ مان فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآب راه حل هر مشکلی را می جوییم (23)

اگر در صدر مشروطه خطر بیخ گوش مان بود ، اکنون در جان مان نشسته از آن دهاتی به شهر گریخته که دیگر به ده برنمی گردد ، چون سلمانی دوره گرد آبادی او بریانتین در بساط ندارد و در ده سینما نیست و ساندویچ نمی توان خرید ، گرفته تا آن وزیر که چون در مقابل گرد و خاک حساسیت (آلرژی ! ) دارد سالی به دوازده ماه در چهار گوشه ی عالم پرسه می زند و چرا این طور شد ؟ چون همه ی دو سه نسلی که پس از وقایع مشروطه در این آب و خاک سری توی سرها درآوردند و معلم و نویسنده و وزیر و وکیل و مدیر کل شدند و جز در طب ، هیچ کدام متخصص در فن و حرفه ای نشدند ، همه ی این ها اگر هم چشم شان یک راست به دست قرتی بازی های دوره ی جوانی خودشان نبود که در پاریس و لندن و برلن گذرانده بودند ، دست کم گوش شان فقط بدهکار به ((سه مکتوب )) آقاخان کرمانی بود خطاب به جلال الدوله و به دیگر غرب زدگی های صدر اول مشروطیت از زبان و قلم ملکم خان و طالب اوف و دیگران . (24) و تا آن جا که صاحب این قلم می بیند این حضرات ((مونتسکیو))های وطنی ( ! ) هرکدام از یک سوی بام افتاده اند و گرچه شاید همه در این نکته متفق القول بودند و بفهمی نفهمی احساس می کردند که اساس اجتماع و سنت کهن ما در قبال حمله ی جبری ماشین و تکنولوژی تاب مقاومت ندارد و نیز همگی به این بی راهه افتادند که پس ((اخذ تمدن فرنگی بدون تصوف ایرانی )) (25) ، اما گذشته از این نسخه ی نامجرب کلی هرکدام در جست و جوی علاج درد به راهی دیگر رفتند یکی زیر دیگ پلوی سفارت را آتش کرد ، دیگری به تقلید از غرب گمان کرد باید ((لوتر)) بازی در آورد و با یک ((رفورم )) مذهبی به سنت کهن جان تازه دمید ، و سومی دعوت به وحدت اسلامی کرد ، در زمانی که قتل عام ارمنیان و کردها کوس رسوایی عثمانی را بر سر بازار دنیا کوفته بود می بخشید که در لفافه می گویم جای صراحت نیست .

در آن صدر اول مشروطه علت اساسی کار زعمای قوم در این بود که مخالف و موافق گمان می کردند که ((اسلام = مشروعه = مذهب )) هنوز آن کلیت جامع را دارد که حفاظی یا سدی در مقابل نفوذ ماشین و غرب باشد به این علت بود که یکی به دفاع از آن برخاست و دیگری کوبیدش به همین علت بود که ((مشروطه )) و ((مشروعه )) دو مفهوم متضاد بی دینی و دین داری از آب درآمد به این طریق به گمان من همه ی آن حضرات ، بوق را از سر گشادش زده اند گرچه شاید اگر ما نیز در آن دوره می زیستیم ، خبط آن دو فریق را تکرار می کردیم و اکنون دیگر نبودیم تا چنین قضاوت سختی را به قلم بیاوریم ، چرا که آن حضرت به هر صورت نزدیک تر از ما بودند به زمانی که میرزای بزرگ شیرازی با یک فتوای ساده طومار امتیاز تنباکو (به کمپانی انگلیسی رژی ) را در نوشت و نشان داد که روحانیت چه پایگاهی است و نیز چه خطری ! به هر طریق آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه ، غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال ها است که از فراز عرش بورس ها و بانک ها کوس لمن الملکی می زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه ی سنت ها و ایدئولوژی ها می خندد بله این چنین بود که مشروطه به عنوان پیش قراول ماشین ، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره ی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد و آن وقت روحانیت در قبال این همه فشار نه تنها کاری به عنوان عکس العملی نکرد ، بلکه هم چنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند؛ یا در بند نجاسات یا مطهرات ؛ یا سرگردان میان شک دو و سه ! و خیلی که همت کرد رادیو و تلویزیون را تحریم کرد که چنین گسترش یافته اند و هیچ رستمی جلودارشان نیست در حالی که روحانیت بسیار به حق و به جا می توانست و می بایست به سلاح دشمن مسلح بشود و از ایستگاه های فرستنده ی رادیو تلویزیونی مخصوص به خود - از قم یا مشهد - هم چنان که در واتیکان می کنند ، به مبارزه با غرب زدگی ایستگاه های فرستنده ی دولتی و نیمه دولتی بپردازد سر بسته بگویم : اگر روحانیت می دانست که با اعتقاد به ((عدم لزوم اطاعت از اولوالامر)) ، چه گوهرگران بهایی را هم چو نطفه ای برای هر قیامی در مقابل حکومت ظالمان و فاسقان در دل مردم زنده نگه داشته ، و اگر می توانست ماهیت اصلی این اولیای امر را به وسایل انتشاراتی (روزنامه ، رادیو ، تلویزیون ، فیلم و غیره . ) خود برای مردم روشن کند و حکم موارد عام را به موارد خاص بکشاند و اگر می توانست با پا باز کردن به محافل بین المللی روحانیت و جنبشی به کار خود بدهد ، هرگز این چنین دل به جزییات نمی بست که حاصلش بی خبری صرف و کنار ماندن از گود زندگی است (26) و به عنوان شاهد مثال اشاره ای بکنم به نقشی که تنها یک کمپانی نفت در این شصت ساله ی اخیر در سیاست و اجتماع ما بازی کرده است و بعد رها کنم این همه بحث تاریخی را .

امتیاز نفت درست در سال اول قرن بیستم میلادی (1901) داده شد از طرف شاه قاجار به ((ویلیام نوکس دارسی )) ، انگلیسی که بعد حقوق خود را به کمپانی معروف فروخت و ما درست از 1906 به بعد است که جنجال مشروطیت را داریم و حوزه ی قرارداد کجا است ؟ دامنه های جنوب غربی کوه های بختیاری آثار نخستین چاه نفت هنوز در مسجد سلیمان باقی است پس باید دامنه ی جنوب غربی کوه های بختیاری را از کوچ زمستانه ی ایل بختیاری خالی نگه داشت تا نخستین چاه کن های نفت بتوانند به راحتی زمین ، کوه و دشت مسجد سلیمان را بکاوند این جوری است که ایل بختیاری (27) راه می افتد تا با کمک مجاهدان تبریز و رشت به فتح تهران برود ! و اگر مشروطه ی ما نیم بند است به همین علت هم هست که ((خان ))ها به پشتیبانی از نهضتی برخاستند که در اصل ((خان خانی )) را نفی می کند بله به این طریق سر ما آن قدر گرم به مشروطه و استبداد است تا جنگ اول بین الملل را در می گیرد اما کمپانی به نفت رسیده است و دریاداری انگلیس که رسما صاحب امتیاز نفت جنوب شده است ، حالا دیگر سوخت مطمئن خود را دارد .

می بینید که من تاریخ نویسی نمی کنم استنباط می کنم و خیلی هم به سرعت دلایل و وقایع را خود شما در تاریخ ها بجویید .

بعد در حدود سال 1300 خودمان (1920 میلادی ) جنگ تمام شده است و صاحبان کمپانی اکنون فاتح اند و کوره ی جنگ فسرده و ناچار مصرف خارجی نفت کم شده و باید مشتری نفت را در بازارهای داخلی نیز جست پس باید حکومت مرکزی مقتدری سر کار باشد تا همه ی راه ها را امن کند و راه بندها برداشته شود و تانکرهای نفت به راحتی بتوانند تا قوچان و خوی و مکران بروند و باید بتوان در هر ده کوره ای پمپ بنزین ساخت و مهم تر از همه این که چون صاحب امتیاز اکنون دریاداری انگلیس است ، دیگر حوصله ی اغتشاش داخلی و چانه زدن با خان ها و مجلس ها و مطبوعات را ندارد و می خواهد تنها با یک نفر طرف باشد این است که کودتای 1299 را داریم و حکومت نظامی و خودکامه ی بعدی اش را و تخت قاپوی کردها را و خفقان گرفتن ((سمیتقو)) را و سر به نیست شدن شیخ خزعل را که اگر اندکی عاقلانه رفتار کرده بود ، حالا المثنای شیخ نشین بحرین را در خوزستان هم داشتیم .

بعد ، در سال 1311 خودمان (1932 میلادی ) کم کم مدت امتیاز دارسی از نیمه گذشته است و دارد به سوی تمامی می رود ناچار صاحب امتیاز اصلی ، دریاداری یعنی دولت انگلیس ، باید از چنان قدرت متمرکزی که هست و همه ی حرف هایش را از مجلس و هیاءت وزرا تا قشون و امنیت عمومی ، یک نفر می زند ، استفاده کرد و تا تنور داغ است مدت امتیاز را تجدید کرد این است که تقی زاده از نو ((آلت فعل )) می شود و مجلس خیمه شب بازی راءی می دهد و امتیاز دارسی را اول لغو می کنند و بعد از نو می بندند و با چنان بوق و کرنایی که حتی پیرمردهای قوم بو نبردند که چه کاسه ای زیر نیم کاسه است ! یا اگر بردند ، لب تر نکردند چرا که ندیدیم هیچ کدام شان حتی ناله ای از آن داستان سر کنند و محکومیت تاریخ را از پیشانی سرنوشت خود بردارند مگر بعدها که آب از آسیاب افتاد و سر پل سال های پس از شهریور بیست ، افسار هر خری را گرفتند .

البته چنین حقیقت زشتی را باید به صورت ظاهر سازی های در خور زمانه مزین کرد یعنی واقعیت را پوشاند و چه جور ؟ این جور که به ضرب دگنک لباس مردم را متحد الشکل می کنند و کلاه نمدی را از سر مردها برمی دارند و حجاب را از سر زن ها به عنوان آخرین تحولات مترقیانه ( ! ) و راه آهن سرتاسری را می کشند - نه به خرج نفت ، بلکه به خرج مالیات قند و شکر- که تازه بزرگ ترین دلیل وجودی اش کمک رساندن به پشت جبهه ی استالین گراد بود در سال های جنگ دوم بین المللی .

بعد ، در سال 1320 خودمان (1941 میلادی ) باز جنگ اروپا است و خطر رشید عالی گیلانی و لاسی که حکومت وقت ایران به عنوان علامت بلوغی ، اما سر پیری ، با محور رم - برلن می زند آخر گاوهای یک طویله اگر هم خو نشوند ، هم بو که می شوند و البته دیگر شوخی بردار نیست و همه دیدیم که چه وضعی پیش آمد آن همه قدرت و جبروت و ارتش و رکن دو و شهربانی یک روزه از هم پاشید و البته وقتی ناپلئون که یک سردار فرانسوی بود به جزیره ی ((سنت هلن )) رضایت داد ، پیداست که یک سردار ایرانی به جزیره ی ((موریس )) خواهد ساخت و بعد ممالک متحد امریکا است که خیلی زودتر از جنگ بین الملل اول به خود جنبیده است و باید بتواند کشتی های سلاح بر خود را در خلیج فارس نفت گیری کند و اگر شما بودید ، حاضر بودید به ازای سوخت کشتی هایی که در راه پیروزی بر فاشیسم - یعنی نجات روس و انگلیس - دور دنیا می گشتند دلار از جیب شخصی بدهید ؟ آن هم به کمپانی نفت انگلیس ؟ بله زمینه ی دخالت امریکا در قضیه ی نفت جنوب از این جا شروع می شود به خصوص که در قضیه ی آذربایجان فقط وزنه ی سیاست امریکا بود که سازمان ملل را به حرکت واداشت و روس های شوروی ، آذربایجان را تخلیه کردند ناچار باز تشنج است و آزادی خواهی است و سخن از امتیاز نفت شمال هم هست ، هم چو لولوی سر خرمنی که انگلیس ها نمی خواهند حصارش را به امریکا بسپارند و این آزادی مختصر هست تا در سال 1329 (1951 میلادی ) که نفت ملی می شود و امریکا کیش می دهد و مهره های شطرنج یکی پس از دیگری عوض می شوند یکی باید به صندوق عدم برود و دیگری مات بشود تا سرمایه داری امریکا بتواند 40 درصد از سهام ((کنسرسیوم )) نفت را ببرد درست همان سهامی که دریاداری انگلستان دارد و این است داستان قیام ملی 28 مرداد 1332 .

و این است معنی آن چه دنباله روی در سیاست و اقتصاد می نامیم دنباله روی از غرب و از کمپانی های نفتی و از دولت های غربی ، این است حد اعلای تظاهر غرب زدگی در زمانه ی ما به این صورت است که صنعت غرب ما را غارت می کند و به ما حکم می راند و سرنوشت ما را در دست دارد پیداست که وقتی اختیار اقتصاد و سیاست مملکت را به دست کمپانی های خارجی دادی ، او می داند که به تو چه بفروشد و دست کم این را می داند که چه چیز را نفروشد و البته برای او که می خواهد فروشنده ی دایمی کالاهای ساخته ی خود باشد ، بهتر این است که تو هرگز نتوانی از او بی نیاز باشی و خدا زنده بدارد معادن نفت را نفت را می برند و در مقابل هر چه بخواهی به تو می دهند از شیر مرغ تا جان آدمی زاد حتی گندم و این داد و ستد اجباری حتی در مسایل فرهنگی نیز هست و در ادب و سخن بردارید و صفحات انگشت شمار مطبوعات مثلا سنگین ادبی را ورق بزنید کدام خبر از این سوی عالم در آن ها هست ؟ یا از شرق به معنی اعم ؟ از هند یا از ژاپون یا از چین ؟ همه خبر از ((نوبل )) است و عوض شدن ((پاپ )) و از ((فرانسواز ساگان )) است و جایزه های ((کان )) و آخرین نمایش نامه ی ((برادوی )) و تازه ترین فیلم ((هولیوود)) ((رنگین نامه ))ها هم که حساب شان پاک است و اگر این ها را ((غرب زدگی )) ننامیم ، چه بنامیم ؟

6 : نخستین گندیدگی ها

چنین است که در خاورمیانه ی ما هم زمان با طلوع دوره ی ((رنسانس )) در غرب دیو تفتیش عقاید قرون وسطایی سر بر می دارد و کوره ی اختلافات و جنگ های مذهبی تافته می شود گذشته از این که در صفحات پیش دیدیم که این سوی عالم دارد خالی می شود از کاروان های متاع آور و به این دلیل باید به انزوای فقر و تصوف صوفی مآب خود بخزد به این طریق به قول حضرت فردید ما درست از همان جا که غرب تمام کرده است ، شروع کرده ایم غرب که برخاست ، ما نشستیم غرب که در رستاخیز صنعتی خود بیدار شد ، ما به خواب اصحاب کهف فرو رفتیم بگذریم که عین این بازی الا کلنگ را ما در دوره ی روشنفکری هم داریم که غرب در اوایل قرن 18 میلادی شروعش کرد و ما در اوایل قرن بیستم (با نهضت مشروطه ) که اروپا داشت به سمت سوسیالیسم و سبک های هدایت شونده در اقتصاد و سیاست و فرهنگ می گرایید .

بردارید ورقی بزنید به سفرنامه های همه کسانی که در سراسر دوره ی صفوی به عنوان سیاح یا بازرگان یا ایلچی یا مستشار نظامی و اغلب هم از یسوعیان (ژزوئیت ها) (21) به این سو آمده اند و ببینید که همه ی ایشان چه شاهدهای تشویق کننده و صبوری بوده اند برای آن تخته قاپو کردن ها ! و چه پیزری نهاده اند لای پالان آدم کشی های عباس صفوی یا بی بته گی های سلطان حسین ! و درست از آن زمان است که ما گوش مان بدهکار می شود به به به گویی کنار گودنشینان فرنگی که در حقیقت تربیت کنندگان اصلی امرا و رجال ما هستند در این سی صد سال اخیر و همه ی این احسنت ها هم چون افسونی است در گوش پیر مرد راه دار خسته ای که آرام بخوابد تا دیگران قافله را بزنند .

این ها است سرچشمه های اصلی این سیلاب غرب زدگی بدبختانه ما هنوز هم گوش مان به این به به گویی های مغرضانه ی ماءموران وزارت خارجه ای بیگانه اخت است که هر چند سال یک بار در لباس مستشرقی یا سفیری یا مستشاری به این سو می آیند و در آخر کار طومار وهن آوری درست می کنند که بله شما سرتان سر شیر است و دم تان دم فیل و ما یعنی همین مایی که از دوره ی خسرو انوشیروان مالیخولیای بزرگ نمایی داشته ایم و به تعارف دل باخته بوده ایم ! به دنبال همین رفت و آمدهای نوع تازه است که فرنگان با خلق و خوی ما آشنا می شوند و می آموزند که چگونه دست به دهان نگاه مان بدارند و چگونه قرضه بدهند و بعد گمرک را در اختیار بگیرند یا چگونه انحصار ابریشم مملکت را که در دست شاه وقت است (در زمان صفویه ) ، در بازار رقابت های خود بشکند و بعد که خیارشان کونه کرد ، چگونه به دست غلجاییان افغان خیال خود را از آن پهلوان کچل صفوی راحت کنند که کم کم به اندازه ی لولوی سرخرمنی ترس آور می شود و بعد هم نادر است که بیاید و چنان کله خرانه به هند بتازد و درست در روزگاری که کمپانی هند شرقی ، یعنی استعمار غربی ، دارد در جنوب هند خیمه و خرگاه می زند و لازم است که سر دربار محمد شاه در شمال هند گرم باشد و بعد هم سر نادر که به بیخ طاق کوفته شد داستان ترکمان چای است (1243 هجری ، 1828 میلادی ) که آخرین عر و تیز این پوست شیر پوشیده ی غافل بود و بعد هم داستان جنگ هرات است (1273 - 1857) که یک محاصره بوشهر آخرین پشم را از این ریش و سمباد برد نعش این پهلوان را هم این چنین به خاک افکندند و در این پنجاه شصت ساله ی آخر هم که سر و کله ی نفت پیدا شده است و ما باز چیزی به عنوان علت وجودی یافته ایم ، بر اثر همین زمینه چینی ها و سوابق دیگر آب ها چنان از آسیاب افتاده است که سرنوشت سیاست و اقتصاد و فرهنگ مان یک راست در دست کمپانی ها و دولت های غربی حامی آن ها است و روحانیت نیز که آخرین برج و باروی مقاومت در قبال فرنگی بود از همان زمان مشروطیت چنان در مقابل هجوم مقدمات ماشین در لاک خود فرو رفت و چنان در دنیای خارج را به روی خود بست و چنان پیله ای به دور خود تنید که مگر در روز حشر بدرد چرا که قدم به قدم عقب نشست .

این که پیشوای روحانی طرف دار ((مشروعه )) در نهضت مشروطیت بالای دار رفت ، خود نشانه ای از این عقب نشینی بود و من با دکتر ((تندرکیا)) موافقم که نوشت شیخ شهید نوری نه به عنوان مخالف ((مشروطه )) که خود در اوایل امر مدافعش بود ، بلکه به عنوان مدافع ((مشروعه )) باید بالای دار برود (22) و من می افزایم ، و به عنوان مدافع کلیت تشیع اسلامی به همین علت بود که در کشتن آن شهید همه به انتظار فتوای نجف نشستند آن هم در زمانی که پیشوای روشنفکران غرب زده ی ما ملکم خان مسیحی بود و طالب اوف سوسیال دمکرات قفقازی ! و به هر صورت از آن روز بود که نقش غرب زدگی را هم چون داغی بر پیشانی ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار ، هم چون پرچمی می دانم که به علامت استیلای غرب زدگی پس از دویست سال کشمکش بر بام سرای این مملکت افراشته شد .

و اکنون در لوای این پرچم ، ما شبیه به قومی از خود بیگانه ایم در لباس و خانه و خوراک و ادب و مطبوعات مان و خطرناک تر از همه در فرهنگ مان فرنگی مآب می پروریم و فرنگی مآب راه حل هر مشکلی را می جوییم (23)

اگر در صدر مشروطه خطر بیخ گوش مان بود ، اکنون در جان مان نشسته از آن دهاتی به شهر گریخته که دیگر به ده برنمی گردد ، چون سلمانی دوره گرد آبادی او بریانتین در بساط ندارد و در ده سینما نیست و ساندویچ نمی توان خرید ، گرفته تا آن وزیر که چون در مقابل گرد و خاک حساسیت (آلرژی ! ) دارد سالی به دوازده ماه در چهار گوشه ی عالم پرسه می زند و چرا این طور شد ؟ چون همه ی دو سه نسلی که پس از وقایع مشروطه در این آب و خاک سری توی سرها درآوردند و معلم و نویسنده و وزیر و وکیل و مدیر کل شدند و جز در طب ، هیچ کدام متخصص در فن و حرفه ای نشدند ، همه ی این ها اگر هم چشم شان یک راست به دست قرتی بازی های دوره ی جوانی خودشان نبود که در پاریس و لندن و برلن گذرانده بودند ، دست کم گوش شان فقط بدهکار به ((سه مکتوب )) آقاخان کرمانی بود خطاب به جلال الدوله و به دیگر غرب زدگی های صدر اول مشروطیت از زبان و قلم ملکم خان و طالب اوف و دیگران . (24) و تا آن جا که صاحب این قلم می بیند این حضرات ((مونتسکیو))های وطنی ( ! ) هرکدام از یک سوی بام افتاده اند و گرچه شاید همه در این نکته متفق القول بودند و بفهمی نفهمی احساس می کردند که اساس اجتماع و سنت کهن ما در قبال حمله ی جبری ماشین و تکنولوژی تاب مقاومت ندارد و نیز همگی به این بی راهه افتادند که پس ((اخذ تمدن فرنگی بدون تصوف ایرانی )) (25) ، اما گذشته از این نسخه ی نامجرب کلی هرکدام در جست و جوی علاج درد به راهی دیگر رفتند یکی زیر دیگ پلوی سفارت را آتش کرد ، دیگری به تقلید از غرب گمان کرد باید ((لوتر)) بازی در آورد و با یک ((رفورم )) مذهبی به سنت کهن جان تازه دمید ، و سومی دعوت به وحدت اسلامی کرد ، در زمانی که قتل عام ارمنیان و کردها کوس رسوایی عثمانی را بر سر بازار دنیا کوفته بود می بخشید که در لفافه می گویم جای صراحت نیست .

در آن صدر اول مشروطه علت اساسی کار زعمای قوم در این بود که مخالف و موافق گمان می کردند که ((اسلام = مشروعه = مذهب )) هنوز آن کلیت جامع را دارد که حفاظی یا سدی در مقابل نفوذ ماشین و غرب باشد به این علت بود که یکی به دفاع از آن برخاست و دیگری کوبیدش به همین علت بود که ((مشروطه )) و ((مشروعه )) دو مفهوم متضاد بی دینی و دین داری از آب درآمد به این طریق به گمان من همه ی آن حضرات ، بوق را از سر گشادش زده اند گرچه شاید اگر ما نیز در آن دوره می زیستیم ، خبط آن دو فریق را تکرار می کردیم و اکنون دیگر نبودیم تا چنین قضاوت سختی را به قلم بیاوریم ، چرا که آن حضرت به هر صورت نزدیک تر از ما بودند به زمانی که میرزای بزرگ شیرازی با یک فتوای ساده طومار امتیاز تنباکو (به کمپانی انگلیسی رژی ) را در نوشت و نشان داد که روحانیت چه پایگاهی است و نیز چه خطری ! به هر طریق آن همه مردان نیک در صدر اول مشروطه ، غافل بودند از این که خدای تکنیک در خود اروپا نیز سال ها است که از فراز عرش بورس ها و بانک ها کوس لمن الملکی می زند و دیگر تحمل هیچ خدایی را ندارد و به ریش همه ی سنت ها و ایدئولوژی ها می خندد بله این چنین بود که مشروطه به عنوان پیش قراول ماشین ، روحانیت را کوبید و از آن پس بود که مدارس روحانی در دوره ی بیست ساله به یکی دو شهر تبعید شد و نفوذش از دستگاه عدلیه و آمار بریده شد و پوشیدن لباسش منع شد و آن وقت روحانیت در قبال این همه فشار نه تنها کاری به عنوان عکس العملی نکرد ، بلکه هم چنان در بند مقدمات و مقارنات نماز ماند؛ یا در بند نجاسات یا مطهرات ؛ یا سرگردان میان شک دو و سه ! و خیلی که همت کرد رادیو و تلویزیون را تحریم کرد که چنین گسترش یافته اند و هیچ رستمی جلودارشان نیست در حالی که روحانیت بسیار به حق و به جا می توانست و می بایست به سلاح دشمن مسلح بشود و از ایستگاه های فرستنده ی رادیو تلویزیونی مخصوص به خود - از قم یا مشهد - هم چنان که در واتیکان می کنند ، به مبارزه با غرب زدگی ایستگاه های فرستنده ی دولتی و نیمه دولتی بپردازد سر بسته بگویم : اگر روحانیت می دانست که با اعتقاد به ((عدم لزوم اطاعت از اولوالامر)) ، چه گوهرگران بهایی را هم چو نطفه ای برای هر قیامی در مقابل حکومت ظالمان و فاسقان در دل مردم زنده نگه داشته ، و اگر می توانست ماهیت اصلی این اولیای امر را به وسایل انتشاراتی (روزنامه ، رادیو ، تلویزیون ، فیلم و غیره . ) خود برای مردم روشن کند و حکم موارد عام را به موارد خاص بکشاند و اگر می توانست با پا باز کردن به محافل بین المللی روحانیت و جنبشی به کار خود بدهد ، هرگز این چنین دل به جزییات نمی بست که حاصلش بی خبری صرف و کنار ماندن از گود زندگی است (26) و به عنوان شاهد مثال اشاره ای بکنم به نقشی که تنها یک کمپانی نفت در این شصت ساله ی اخیر در سیاست و اجتماع ما بازی کرده است و بعد رها کنم این همه بحث تاریخی را .

امتیاز نفت درست در سال اول قرن بیستم میلادی (1901) داده شد از طرف شاه قاجار به ((ویلیام نوکس دارسی )) ، انگلیسی که بعد حقوق خود را به کمپانی معروف فروخت و ما درست از 1906 به بعد است که جنجال مشروطیت را داریم و حوزه ی قرارداد کجا است ؟ دامنه های جنوب غربی کوه های بختیاری آثار نخستین چاه نفت هنوز در مسجد سلیمان باقی است پس باید دامنه ی جنوب غربی کوه های بختیاری را از کوچ زمستانه ی ایل بختیاری خالی نگه داشت تا نخستین چاه کن های نفت بتوانند به راحتی زمین ، کوه و دشت مسجد سلیمان را بکاوند این جوری است که ایل بختیاری (27) راه می افتد تا با کمک مجاهدان تبریز و رشت به فتح تهران برود ! و اگر مشروطه ی ما نیم بند است به همین علت هم هست که ((خان ))ها به پشتیبانی از نهضتی برخاستند که در اصل ((خان خانی )) را نفی می کند بله به این طریق سر ما آن قدر گرم به مشروطه و استبداد است تا جنگ اول بین الملل را در می گیرد اما کمپانی به نفت رسیده است و دریاداری انگلیس که رسما صاحب امتیاز نفت جنوب شده است ، حالا دیگر سوخت مطمئن خود را دارد .

می بینید که من تاریخ نویسی نمی کنم استنباط می کنم و خیلی هم به سرعت دلایل و وقایع را خود شما در تاریخ ها بجویید .

بعد در حدود سال 1300 خودمان (1920 میلادی ) جنگ تمام شده است و صاحبان کمپانی اکنون فاتح اند و کوره ی جنگ فسرده و ناچار مصرف خارجی نفت کم شده و باید مشتری نفت را در بازارهای داخلی نیز جست پس باید حکومت مرکزی مقتدری سر کار باشد تا همه ی راه ها را امن کند و راه بندها برداشته شود و تانکرهای نفت به راحتی بتوانند تا قوچان و خوی و مکران بروند و باید بتوان در هر ده کوره ای پمپ بنزین ساخت و مهم تر از همه این که چون صاحب امتیاز اکنون دریاداری انگلیس است ، دیگر حوصله ی اغتشاش داخلی و چانه زدن با خان ها و مجلس ها و مطبوعات را ندارد و می خواهد تنها با یک نفر طرف باشد این است که کودتای 1299 را داریم و حکومت نظامی و خودکامه ی بعدی اش را و تخت قاپوی کردها را و خفقان گرفتن ((سمیتقو)) را و سر به نیست شدن شیخ خزعل را که اگر اندکی عاقلانه رفتار کرده بود ، حالا المثنای شیخ نشین بحرین را در خوزستان هم داشتیم .

بعد ، در سال 1311 خودمان (1932 میلادی ) کم کم مدت امتیاز دارسی از نیمه گذشته است و دارد به سوی تمامی می رود ناچار صاحب امتیاز اصلی ، دریاداری یعنی دولت انگلیس ، باید از چنان قدرت متمرکزی که هست و همه ی حرف هایش را از مجلس و هیاءت وزرا تا قشون و امنیت عمومی ، یک نفر می زند ، استفاده کرد و تا تنور داغ است مدت امتیاز را تجدید کرد این است که تقی زاده از نو ((آلت فعل )) می شود و مجلس خیمه شب بازی راءی می دهد و امتیاز دارسی را اول لغو می کنند و بعد از نو می بندند و با چنان بوق و کرنایی که حتی پیرمردهای قوم بو نبردند که چه کاسه ای زیر نیم کاسه است ! یا اگر بردند ، لب تر نکردند چرا که ندیدیم هیچ کدام شان حتی ناله ای از آن داستان سر کنند و محکومیت تاریخ را از پیشانی سرنوشت خود بردارند مگر بعدها که آب از آسیاب افتاد و سر پل سال های پس از شهریور بیست ، افسار هر خری را گرفتند .

البته چنین حقیقت زشتی را باید به صورت ظاهر سازی های در خور زمانه مزین کرد یعنی واقعیت را پوشاند و چه جور ؟ این جور که به ضرب دگنک لباس مردم را متحد الشکل می کنند و کلاه نمدی را از سر مردها برمی دارند و حجاب را از سر زن ها به عنوان آخرین تحولات مترقیانه ( ! ) و راه آهن سرتاسری را می کشند - نه به خرج نفت ، بلکه به خرج مالیات قند و شکر- که تازه بزرگ ترین دلیل وجودی اش کمک رساندن به پشت جبهه ی استالین گراد بود در سال های جنگ دوم بین المللی .

بعد ، در سال 1320 خودمان (1941 میلادی ) باز جنگ اروپا است و خطر رشید عالی گیلانی و لاسی که حکومت وقت ایران به عنوان علامت بلوغی ، اما سر پیری ، با محور رم - برلن می زند آخر گاوهای یک طویله اگر هم خو نشوند ، هم بو که می شوند و البته دیگر شوخی بردار نیست و همه دیدیم که چه وضعی پیش آمد آن همه قدرت و جبروت و ارتش و رکن دو و شهربانی یک روزه از هم پاشید و البته وقتی ناپلئون که یک سردار فرانسوی بود به جزیره ی ((سنت هلن )) رضایت داد ، پیداست که یک سردار ایرانی به جزیره ی ((موریس )) خواهد ساخت و بعد ممالک متحد امریکا است که خیلی زودتر از جنگ بین الملل اول به خود جنبیده است و باید بتواند کشتی های سلاح بر خود را در خلیج فارس نفت گیری کند و اگر شما بودید ، حاضر بودید به ازای سوخت کشتی هایی که در راه پیروزی بر فاشیسم - یعنی نجات روس و انگلیس - دور دنیا می گشتند دلار از جیب شخصی بدهید ؟ آن هم به کمپانی نفت انگلیس ؟ بله زمینه ی دخالت امریکا در قضیه ی نفت جنوب از این جا شروع می شود به خصوص که در قضیه ی آذربایجان فقط وزنه ی سیاست امریکا بود که سازمان ملل را به حرکت واداشت و روس های شوروی ، آذربایجان را تخلیه کردند ناچار باز تشنج است و آزادی خواهی است و سخن از امتیاز نفت شمال هم هست ، هم چو لولوی سر خرمنی که انگلیس ها نمی خواهند حصارش را به امریکا بسپارند و این آزادی مختصر هست تا در سال 1329 (1951 میلادی ) که نفت ملی می شود و امریکا کیش می دهد و مهره های شطرنج یکی پس از دیگری عوض می شوند یکی باید به صندوق عدم برود و دیگری مات بشود تا سرمایه داری امریکا بتواند 40 درصد از سهام ((کنسرسیوم )) نفت را ببرد درست همان سهامی که دریاداری انگلستان دارد و این است داستان قیام ملی 28 مرداد 1332 .

و این است معنی آن چه دنباله روی در سیاست و اقتصاد می نامیم دنباله روی از غرب و از کمپانی های نفتی و از دولت های غربی ، این است حد اعلای تظاهر غرب زدگی در زمانه ی ما به این صورت است که صنعت غرب ما را غارت می کند و به ما حکم می راند و سرنوشت ما را در دست دارد پیداست که وقتی اختیار اقتصاد و سیاست مملکت را به دست کمپانی های خارجی دادی ، او می داند که به تو چه بفروشد و دست کم این را می داند که چه چیز را نفروشد و البته برای او که می خواهد فروشنده ی دایمی کالاهای ساخته ی خود باشد ، بهتر این است که تو هرگز نتوانی از او بی نیاز باشی و خدا زنده بدارد معادن نفت را نفت را می برند و در مقابل هر چه بخواهی به تو می دهند از شیر مرغ تا جان آدمی زاد حتی گندم و این داد و ستد اجباری حتی در مسایل فرهنگی نیز هست و در ادب و سخن بردارید و صفحات انگشت شمار مطبوعات مثلا سنگین ادبی را ورق بزنید کدام خبر از این سوی عالم در آن ها هست ؟ یا از شرق به معنی اعم ؟ از هند یا از ژاپون یا از چین ؟ همه خبر از ((نوبل )) است و عوض شدن ((پاپ )) و از ((فرانسواز ساگان )) است و جایزه های ((کان )) و آخرین نمایش نامه ی ((برادوی )) و تازه ترین فیلم ((هولیوود)) ((رنگین نامه ))ها هم که حساب شان پاک است و اگر این ها را ((غرب زدگی )) ننامیم ، چه بنامیم ؟


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24