خاتم النبیین

خاتم النبیین12%

خاتم النبیین نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38544 / دانلود: 4574
اندازه اندازه اندازه
خاتم النبیین

خاتم النبیین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

ادب و سنت

اشاره

ادب در لغت به معنی ظرافت، نظافت، دقت در امور، جمع کردن، اقتداء، متابعت، علوم و معاف، روش پسندیده وخوی خوش آمده. ملکه و قوه ای که در از بدی ها بازمی دارد، اخلاق شایسته و صفای روح و کمال نفس و آن چه متبادرا از لفظ ادب مفهوم می شود همان منش خوب در افعال ظاهری است، وبه قول علامه ی طباطبایی: «ادب هیأت نیکو است که سزاوار است فعل مشروع خواه در دین و خواه نزد عقلا بر وفق آن انجام گیرد، مانند آداب نماز، آداب ملاقات و مصاحبه با دوستان و امثال آن، و معلوم است که ادب بر کارهای غیرمشروع اطلاق نمی شود».در میان صورت های گوناگونی که می توان کار مشروعی را بر طبق آن انجام داد، آن صورت که ظریفتر، زیباتر، دوست داشتنی تر است، ادب نام دارد.تأدیب به معنی تعلیم دادن وجوه ادب در اعمال مختلف است، وقتی عملی با ادب خاص خود انجام گیرد، نفوذ آن بیشتر و پیروی از آن آسانتر و محبوبتر می شود. خداوند متعال در قرآن مجید مکررا تأدیب خود وادب پیمبران را و لزوم اقتداء به ایشان را گوشزد نموده، از آن جمله قوله تعالی:( وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ ۖ وَكَانُوا لَنَا عَابِدِينَ ) (الانبیاء / ۷۳)یعنی: «پیامبران را قرار دادیم پیشوایان که به فرمان ما رهبری می کنند، و وحی نمودیم به ایشان افعال نیکو را، و برپا داشتن نماز، و پرداختن زکات را و ایشان برای ما پرستش کنندگان بودند».آداب، روش انجام اعمال خیر و مشروع را معین می کند. به طور مثال ادب در انفاق و تصدق را خداوند معین فرموده، قوله تعالی:( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُم بِالْمَنِّ وَالْأَذَىٰ ) (البقره / ۲۶۴)یعنی: «ای کسانی که ایمان آورده اید! صدقات خود را با منت گزاری و آزار دادن، باطل و پوچ مسازید».عمل بخشش و انفاق همان است، اما ادب آن، خوشرویی و منت نگزاردن است، تا گیرنده احساس حقارت نکند.آدابی که اول به وسیله ی وحی به پیامبران تعلیم داده شده است، باید مورد اقتدا و متابعت قرار گیرد قوله تعالی:( أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّـهُ ۖ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ) (الانعام / ۹۰)یعنی: «اینانند (پیمبران) که خداوند هدایتشان کرده، پس به هدایت و روش ایشان اقتدا کن».همین طوری که خداوند پیغمبر اسلام را به اقتدا مأمور می کند، امت او را هم مأمور می سازد که از روش پیغمبر متابعت و به او اقتدا نمایند قوله تعالی:( لَّقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّـهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن كَانَ يَرْجُو اللَّـهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّـهَ كَثِيرًا ) (الاحزاب / ۲۱)یعنی: «به تحقیق برای شما در شخص رسول الله اقتدا و پیروی ای نیکو هست برای کسی که به خداوند و روز بازپسین امید دارد و خدا را بسیار یاد می کند».

پیغمبر اسلام نمونه ی کامل آداب است که به تعلیم وحی فراگرفته است، وقتی این آیه نازل شد قوله تعالی:( خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجَاهِلِينَ ) (الاعراف / ۹۹)یعنی: «بخشایش را بگیر و به نیکی فرمان ده و از نادانان روی بگردان» فرمود: (ادبنی ربی فاحسن تأدیبی) و در روایت دیگر (تأدیبا حسنا) (تفسیر قرطبی ۲۲۸ / ۱۸)یعنی: (پروردگارم به من ادب آموخت، ادب آموزاندن نیکویی).وقتی از امیرمؤمنانعليه‌السلام از تفسیر( وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ ) (القلم / ۴)یعنی: «به درستی که تو (ای محمد) بر اخلاق عظیمی استواری» سؤال کردند، فرمود: مرا ادب قرآن است که او را چنان ساخته و پرداخته است و به همین جهت است که پیغمبر اکرم خودش فرمود (بعثنی لا تمم مکارم الأخلاق) یعنی: (خداوند مرا مبعوث گردانید که مکارم اخلاق را تمام کنم) (قرطبی ۲۲۷ / ۱۸).بخشی از سنت به معنی طریقه، روش خاص، سرشت و منشی است که است که انسان در مسیر زندگانی به آن مداومت دارد و همان است که به طور خاص آن را آداب می نامند.و مؤمن کامل الایمان که در عین حال انسان نمونه است، تا آداب پیغمبر اسلام را نشناسد، و به او تأسی نجوید، به مرتبه ی کمال نرسیده است؛ امام صادقعليه‌السلام فرمود: «انی لأکره للرجل ان یموت و قد بقی خله من خلال رسول الله لم یأت بها) (مکارم ۴۱ / ۱)یعنی: (من خوش ندارم برای مرد که بمیرد در حالی که یکی از آداب رسول الله باقی مانده و به آن عمل نکرده باشد). در این جا مطلب مهمی را که در مقدمه ی کتاب «نظام الحکومه النبویه» ذکر شده مناسب است بیاوریم، مجالس به هیچ جیز بعد از قرآن بهتر از اخبار سیرت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معمور نمی شود تا آن جا که عزنی یکی از علما آن را واجب دانسته.امیرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: «در وجود پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به قدر کفایت نمونه ها برای تأسی و پیروی هست، که دلیل بر حقارت دنیا، و بسیاری زشتی ها و محنت های آن باشد همه ی امتیازات دنیای را از او گرفته بود اما برای دیگران آماده بود، پیامبر را از شیر پستان دنیا بازگرفته واز زخارف آن برکنار ساخته بودند» (نهج البلاغه خطبه / ۱۶۰).به طور خلاصه تصفیه ی روح ما وابسته به اعمال جوارح است، و تصفیه ی اعمال جوارح وابسته به شناخت اعمال مشروع و به کار بردن عالیترین صور انجام آنها، و شناخت آن اعمال، و صورت اعلای انجام آن ها وابسته به شناخت روش و منش و ادب و سیرت ابر انسانها یعنی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اقتدا و تأسی خالصانه به آنهاست، به قول سعدیرحمه‌الله :محالست سعدی که راه صفا رود کس مگر از پی مصطفی رساترین اوصاف و مقام و منزلت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را و همچنین تعلیمات خداوند متعال به او را باید از قرآن مجید به دست آورد که اینک بخشی از آن ها را می آوریم:۱ - ما تو را به حق فرستادیم در حالی که تو هم مژده دهنده ای و هم بیم دهنده بقره / ۱۱۹).۲ - حق از پرورگار تو است، از تردیدکنندگان مباش (بقره / ۱۴۷).۳ - کار و اراده ی خداوند در دست تو نیست، یا توبه می کنند یا اگر توبه نکردند (و خواست) ایشان را عذاب می کند زیرا ایشان ظالمانند (آل عمران / ۱۲۸).۴ - بگو آن چه اجر و مزد از شما خواستم، برای شما باشد نیست پاداش من مگر بر خداوند و او بر هر چیزی گواه است (سبأ / ۴۷).۵- کسی که رسول(محمد) را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده، و تو را نفرستاده ایم که نگهبان برایشان باشی (نساء / ۸۰).توضیح:اینجا نگهبان و حفیظ به معنای مسئول بردن بر اعمال است نه بر تبلیغ، پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگهبان و مسئول تبلیغ امت بود نه مسئول قبول یا ناقبول ایشان.لیک دعوت وارد است از کردگار با قبول و ناقبول او را چکار۶ - و اگر فضل و رحمت خداوند شامل حال تو نبود، هر آینه گروهی از ایشان (کفار) قصد داشتند که تو را از راه و هدف منحرف کنند اما اینان منحرف کننده ی تو نیستند و هیچ زیانی به تو نتوانند رساند و خداوند کتاب و حکمت را نازل کرده و تو را یاد داده آن چه را نمی دانستی و فضل خداوند بر تو عظیم است (نساء/ ۱۱۳).۷- و اگر قصد کنند که باتو نیرنگ آغازند، به درستی که خداوند برای تو بس است، او آن چنان کسی است که تو را و مؤمنین را به یاری خود مدد داده، و میان دل های ایشان الفت و دوستی برقرار کرده و اگر تو آن چه در زمین است انفاق می کردی که ایشان را الفت دهی هرگز الفت نداده بودی، اما خداوند میان ایشان الفت داد به درستی که او عزیز و حکیم است (انفال / ۶۲ و ۶۳).۸- او (خداوند) آن چنان کسی است که پیامبر خود را برای هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر همه ی ادیان ظاهر کند (برتری دهد) و هر چند مشرکان را ناخوشایند باشد (توبه / ۳۳).۹- هر آینه به تحقیق پیامبری از خودتان نزد شما آمده که هر چه شما را رنج دهد بر او ناگوار است او بر بسیاری و خوبی شما حریص است، به مؤمنان مهربان و رحیم است، (ای محمد! اگر با وجود این از تو) روی گردانیدند بگو خداوند مرا بس است،نیست خدایی مگر او، بر او توکل کردم و او پروردگار عرش عظیم است (توبه / ۱۲۸ و ۱۲۹).۱۰ - بیشتر مردم هر چند تو بخواهی و حریص باشی مؤمن نیستند وتو از ایشان پاداشی نمی خواهی، نیست آن (قرآن) مگر هشداری برای عالمیان (یوسف / ۱۰۳ و ۱۰۴).۱۱ - پس شاید چنین باشد، که تو بعضی از آن چه را به تو وحی شده تارک باشی، یا آن که سینه ات از انکار آنان تنگی کند، که بگویند چرا با او گنجی نازل نشده یا فرشته ای با او نیامده این است و جز این نیست تو بیم دهنده ای هستی و خداوند خودش بر همه چیز وکیل است (هود / ۱۲).۱۲- استقامت کن آن چنان که به تو امر شده، و همچنین آنان که با تو به سوی حق بازگشته اند، از خط خارج نشوید به درستی که خداوند به آن چه می کنید بینا است (هود / ۱۱۲).۱۳- ما آسمان و زمین را خلق نکردیم مگر به حق، و رستاخیز آمدنی است؛ عفو کن عفو برازنده و زیبایی (حجر / ۸۵).توضیح:مقصود از عفو برازنده و زیبا، عفوی است با مهربانی و بزرگورای که شخصیت عفو شده را جریحه دار نمی کند، و البته مورد آن درباره ی افرادی خاص است که واقعا از گناه خود شرمسارند.۱۴ - چشمان خود را برای دیدن آن چه ایشان (مال داوان همانند) را داده ایم کشش مده و بر انکار ایشان غمگین مباش و برای مؤمنان - از فروتنی و محبت - بال بگستران و بگو به درستی که بیم دهنده ی آشکارم (حجر / ۸۹).توضیح:بال گستردن استعاره است از بال گستردن مرغ برای جوجه هایش که آنها را در حمایت خود می گیرد.۱۵ - و آن گاه که قرآن خواندی (ای محمد) قرار دادیم میان تو و آنان که به آخرت ایمان ندارند، حجابی که از نظرها مستور بود (اسراء / ۴۵).توضیح:مقصود از حجاب مستور، منع توفیق از آنان است برای فهم قرآن به کیفر کفرشان.۱۶ - و بگو حق آمد و باطل رفت و به درستی که باطل رفتنی و تباه شدنی است (اسراء / ۸۱).۱۷- چشمان خود را کشش مده برای دیدن آن چه به ایشان (مال داران همانند) داده ایم گل زندگانی دنیا را تا ایشان را با آن آزمایش کنیم روزی پروردگارت بهتر و پایدارتر است، اهل خود را به نماز فرمان ده و بر اقامه ی نماز شکیبا باش، ما رزقی از تو نمی خواهیم ما خودت را روزی می دهیم وعاقبت خوب از آن پرهیزگاران است (طه / ۱۳۱ و ۱۳۲).۱۸- غصه ی ایشان را مخور و از آن چه مکر می کنند در تنگنا مباش (نمل / ۷۰)۱۹- به درستی که آن کسی که قرآن را بر تو واجب گردانیده بازگردانیده ی تو به جایگاه اول است (قصص / ۸۵).توضیح اخبار به غیب از فتح مکه است.۲۰ - و آن گاه که خدا و پیامبرش فرمانی دادند، هیچ مؤمن ومؤمنه ای را نمی رسد که از خود اختیاری در آن باره داشته باشد، هر کس خدا و رسولش را نافرمانی کند به تحقیق گمراه شده چه گمراه شدنی (احزاب / ۳۶).۲۱ - ای پیامبر به درستی که ما فرستادیم تو را در حالی که شاهد و بشارت دهنده و بیم دهنده ای و بشارت ده مؤمنان را که برای ایشان نزد خداوند فضل عظیمی است کافران و منافقان را اطاعت مکن و آزار ایشان را نادیده گیر، و خداوند بس است وکیل تو باشد (احزاب / ۴۸ - ۴۵).۲۲ - بگو از شما اجری درخواست نکردم و من از متکلفین و مشکل تراشان نیستم (ص/ ۸۶).۲۳ - بگو از شما اجری درخواست نمی کنم مگر دوست داری خویشاوندان (شوری / ۲۳).۲۴- شکیبا باش آن چنان که پیمبران اولوالعزم شکیبائی کردند (احقاف / ۳۵).۲۵ - برای فرمان پروردگارت صبر کن زیرا تو در دید و چشم ما هستی، و به حمد پروردگارت تسبیح گو، آن گاه که برمی خیزی و در هنگام شب و در وقت سرازیر شدن ستارگان (بعد از نیمه ی شب) (طور / ۴۸ و ۴۹).۲۶ - سوگند به چاشتگاه؛ و به شب، وقتی آرام شده؛ پروردگارت تو را رها نکرده و از تو بیزار نشده، هر آینه آخرت برای تو بهتر از اولی است (دنیا) و به زودی پروردگارت آن قدر به تو عطا کند، که راضی شوی (ضحی /۲۷. (۵ - ۱ - به درستی که ما به تو کوثر را عطا کردیم، پس برای پروردگارت نمازگزار و نحر کن به درستی که سرزنش کننده ی تو، دنباله بریده است.توضیح:در تفسیر کوثر اقوالی هست که احسن آن ها حوض کوثر در بهشت و کثرت نسل پیغمبر از حضرت زهراعليها‌السلام است، توضیح آیات مبارکاتی که در قرآن مجید در وصف پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یا تکالیف اوست، و تفسیر آنها کتابی جداگانه لازم دارد که هزاران صفحه است که در این بخش فقط به طور اشاره قسمتی از آنها را آوردیم.

اوصاف پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نهج البلاغه

بعد از اوصافی که برای پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در قرآن مجید آمده باید به نهج البلاغه رجوع کرد تا نکات دقیق و چشمگیر سیرت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معلوم گردد، زیرا بیانات امیر مؤمنان یعنی برگزیده ترین پیروان و شاگردان مکتب او در این مورد فصل الخطاب است.از خطبه ی دوم:گواهی می دهم که محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده ی خدا و فرستاده ی اوست، او را فرستاد با دین آشکار و پرچم افراشته و اثر بخش، و با کتاب نوشته شده با قلم وحی، و نور فروزان، و ضیاء تابان، وفرمان استوار، برای زدودن اشتباهات، و حجت آوردن با دلیل روشن و بیم دادن با نشانه ها. و ترساندن با کیفرها. در آن هنگام که مردم به فتنه هایی آلوده بودند، بند دین را پاره کرده، اصول را دگرگون ساخته، راه رهایی را بسته، هدایت فراموش شده، کوردلی همه جا را گرفته، ایمان خوار شده اثری از راه آن به جای نمانده، پرچم شیطان به دست جاهلان برافراشته می شد؛ ایشان در آن فتنه ها، نادان، حیران و گمراهان بودند، آن هم در بهترین مکان ها یعنی مکه و بدترین همسایه ها یعنی جاهلیت در سرزمینی که دهان عالم بسته، و مهر خاموشی بر لب زده و جاهل در آن گرامی بود.از خطبه ی ۷۲خداوندا! گرامی ترین صلوات و زبده ترین برکات خود را بر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و فرستاده ی خود نثار کن، که خاتم پیغمبران سابق است، آن که گشاینده ی قفلها، و آشکار کننده ی حقیقت به نیروی حق است، آن که در هم شکننده ی ارتش های باطل است، قوی و استوار آن گونه که این امر مهم به او واگذار شده به فرمان تو قیام کرد، و در راه رضای تو شتاب گرفت، در حمله زبونی نشان نداد، در عزم سستی نکرد، وحی تو را فراگرفت، پیمان تو را حفظ کرد، برای اجرای فرمان تو استوار به راه افتاد، برای هر که اخگری خواست، شعله ی هدایت برافروخت، راه را برای شب روان گمراه روشن ساخت، دلهایی که در چاله های گناه و فتنه فرورفته بودند رها شدند و هدایت یافتند، با گنجور خزانه ی علم تو و گواه روز بازپسین تو، و پیامبر تو به سوی خلق.از خطبه ی ۸۹:خداوند محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هنگامی فرستاد که پیمبران دیر کرده بودند، و امت ها در خواب سنگینی فرورفته بودند، فتنه ها انگیخته، مصالح خلق پراکنده، آتش جنگ افروخته، دنیا تاریک و بی نور، و سراسر غرور بود، آن گاه که برگ ریزان درخت زندگی بود، و امید به میوه ی آن نمی رفت، آب زلال آسایش در زمین فرورفته بود، مشعل های هدایت خاموش، و پرچم های گمراهی افراشته، روی جهان برای مردم دژم و اخم کرده، ثمرش فتنه و فساد، غذایش مردار، بالپوش آن شمشیرهای آخته، و زیرپوش آن ترس و بیم بود در چنین وقتی او را فرستاد.از خطبه ی ۸۹:تا آن که لطف خداوند رشته ی پیامبری رابه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کشانید، او را از بهترین معدن ها و ریشه ها و اصالت ها بیرون آورد، اصلی که امینان را از آن برگزیده خاندانش بهترین خاندان بود و نوباوگانش بهترین نوباوگان، درختش بهترین درختان درختی که شاخه هایش بس بلند و افراشته، و به درک کامل میوه ی آن کسی را دسترس نیست، او پیشوای پرهیزگاران است و بینش هدایت جویان، چراغی که نورش تابناک است، آذرخشی که روشنائیش فروزنده است، شعله ای که برق می زند، راه او میانه روی، روش او حکمت و رستگاری، کلام او فصل الخطاب، فرمان او عدل، او را در وقت دیر کردن پیمبران فرستاد، آن گاه که عملها بیهوده، و ملت ها گمراه بودند.از خطبه ۱۰۰:او را فرستاد، به فرمان او باطل را شکست، به یاد او گویا بود، تا امامت او را ادا کرد و موفقانه از میان ما رفت، و پرچم حق را در میان ما به جا گذارد، هر کس بر او پیشی گرفت از دین به در رفت و هر کس به او نپیوست تباه شد هر کس با او بود به هدف رسید، سخنش استوار بود، تا اسباب کاری را مهیا نمی کرد به آن کار دست نمی زد، چون به کاری قیام می نمود در انجام آن سریع و بی وقفه بود، تا آنجا که گردن ها برای او خم گردید، و شخصیت والای او مورد اشاره شد، مرگ آمد او را به دیدار پروردگارش برد.از خطبه:پزشکی که با علم و دانش خود دوره گرد بود، مرهم ها را آماده داشت، وسیله ی داغ را که آخرین دوا بود به همراه داشت و هر جا نیازی بود به کار می برد، دل های کور و گوش های کر و زبان های لال، همه ی مواضع غفلت را جستجو می کرد تا درمان کند، جایگاه حیرت و سر در گمی آنانی که جویای روشنایی حکمت نبودند و از آتش برافروخته دانش های ریشه دار اخگری نمی جستند، ایشان چون چارپایان پرواری بودند، ایشان چون سنگهای سخت بی چشمه سار.از خطبه ۱۶۰:در وجود پیغمبر بقدر کفایت نمونه ها برای پیروی و تأسی هست که دلیل بر حقارت دنیا است.از خطبه ی ۱۰۹:دنیا را خوار و کوچک شمرد، آن را بر خود آسان گرفت، دنیا را بیهوده خواند و بیهوده دانست، که خداوند به اختیار خود آن از او بازگرفته است، و برای دیگران که فراهم ساخته ایشان را تحقیر نموده است، پس با دل خود از دنیا روی گردانید، و یاد آن را در خود می راند، و دوست داشت تا زینت آن از نظر او پنهان ماند، مبادا از آن رشته هایی برگیرد، یا مقامی را در آن آرزو کند.از خطبه ی ۱۶۹:در سلطنت الهی کار شما استوار است، اطاعت را به او (پیامبر) دهید، مذبذب و دو دل مباشید، به خدا سوگند اگر چنین کردید فبها و گرنه خداوند سلطان اسلام را به دیگری واگذار می کند، آن گاه هرگز به شما بازگشت نخواهد کرد.از خطبه ی ۲۱۰:با فضل او چیزی برابری نمی کند و فقدان او قابل جبران نیست، شهرها بارور شد پس از آن که در گمراهی تاریک کننده و جفای خانه برانداز بود، مردم حریم را پامال می کردند و حکیم دانشمند را ذلیل.از (نهج البلاغه) بنقل از (بحار الانوار ۳۱۴ / ۶۷):برای من در روزگار گذشته برادری در راه خدا بود، که کوچکی و حقارت دنیا در چشم او، او را در چشم من بزرگ کرده بود. او از سلطه ی شکمش بیرون بود؛ هر چه را نمی یافت، اشتها نمی کرد؛ و وقتی می یافت، زیاده روی نمی نمود. بیشتر عمرش ساکت بود و چون سخن می گفت بر شنوندگان غلبه پیدا می کرد و تشنگی سئوال کنندگان را فرومی نشاند؛ خود ضعیف بود و ضعف طلب اما چون موردی جدی (در انجام وظیفه) پیش می آمد همچون شیر بیشه و اژدهای دره بود. از حجت آوردن بازنمی ماند تا آن که داوری را تمام می کرد. چنان بود که کسی را سرزنش نمی کرد در چیزی که امکان عذری در آن بود تا عذر را بشنود. از دردی ناله می کرد، تا شفا می یافت. چیزی را وعده می داد که حتما انجام دهد، وآن چه را نمی کرد نمی گفت و چنان بود که اگر از کلام سیرایی داشت، از سکوت سیرایی نداشت. بر آن چه می شنید حریصتر بود از آن چه به آن تکلم می کرد، چون دو کار پیش می آمد نظر می کرد تا کدام به هوی نزدیکتر است، به آن مخالفت می کرد. بر شما باد به این اخلاق، آنها را بچسبید و در آن ها با هم مسابقه بگذارید.توضیح:ادامه ی سکوت از عجز او نبود بلکه با اراده ی خود چنین می خواست تا سکوت را ترجیح دهد جز در جاهائی که سخن واجب است. در حدیث هم آمده: (من عرف الله کل لسانه) یعنی هر کس خدا را شناخت زبانش کند می شود.در این جا ضعف به معنای تواضع و فروتنی به کار رفته نه کمبود شخصیت.

بیت، نسب، شمایل چهره و اندام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وصف او

فضیلت و برتری در جسم و تن و اندام از بخششهای خاص خداوند متعال است، و هر چند از خردمندی و دانائی و فضیلت یک درجه پایین تر است؛ خداوند در باره ی «طالوت» فرمانروای بنی اسرائیل که به انتخاب خداوند بود فرمود:( إِنَّ اللَّـهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ) (بقره / ۲۴۷)یعنی: «به درستی که خداوند او را بر شما برگزید و در وجود او برتری ای در دانش و اندام افزوده است».مشاهدات تاریخی هم نشان می دهد که ابر مردان دارای چهره و اندامی زیبا بوده اند. هیأت ظاهری انسان در نفوذ و تصرف قلوب سخت مؤثر است، و قابل انکار نیست، بسط مقال در این مورد را به کتب مربوطه واگذار نموده و به مطلب خود می پردازیم.پیغمبر اسلام که از شریفترین تیره ی نژاد عرب و خلاصه نسل ابراهیم خلیل بود، از حیث چهره و اندام چنین توصیف شده است:امام حسن مجتبیعليه‌السلام فرمود که: از خال خود هند بن ابی هاله از وصف پیغمبر اکرم پرسید و او چنین گفت:رسول خدا با حشمت بود، و سخت باحشمت بود، روی او مانند ماه شب چهارده می درخشید، از چارشانه بلندتر و از درازقد کوتاه تر بود، سرش بزرگ، مویش نرم و فروهشته و تابدار، اگر موی سر را فرق نمی کرد از بنا گوشش تجاوز نمی نمود، رنگ او تابناک، پیشانی او گشاده و بلند، ابروانش کشیده و بی پیوستگی، رگی در پیشانی داشت که هنگام خشم سطبر و آشکار می شد، بینیش راست و اندکی برجسته، نوک آن اندکی برآمده، ریش او پر مو، گونه صاف و ظریف، دهان با لب های کشیده و سطبر، دهان ظریف و از وسط رو به بالا، دندان ها از هم باز، از میان پستان ها تا ناف خط باریکی از موی سیاه و نرم داشت، گردنش به صفای نقره ی خام، قامتش معتدل، با اندامی عضلانی و به هم فشرده، شکمش نابرآمده و مساوی با سینه ای پهن، شانه اش درشت استخوان، مچ دستش سطبر، دست ها کشیده و مودار تا آرنج، کف ها گشاده، انگشتان دستها و پاها متوسط در درازی، محکم راست و کشیده، پاها بدون پیچیدکی، کف پا اندکی از وسط فرورفته، روی پاها چنان صاف که آب بر آنها درنگ نمی کرد، وقتی قدم برمی داشت گویی از جای بلندی کنده می شد، وقتی راه می رفت گویی در سرازیری راه می رفت، وقتی رو برمی گردانید با همه ی اندام متمایل می شد، مژگان ها و نظرش رو به پایین، به زمین بیشتر نظر داشت تا به بالا، بیشتر نظرش ملاحظه و عبرت بود، با همه ابتدا به سلام می کرد.امام حسنعليه‌السلام فرمود: گفتار او را وصف کن؛ هند گفت: حزنش پیوسته بود، فکرش مداوم، آسایشی نداشت، جز به هنگام لزوم و نیاز سخن نمی گفت، آغاز سخن او و پایان آن با همه ی لب و دهن بود، صریح و روشن سخن می گفت، جویده و نامفهوم سخن نمی گفت، سخنش آهسته و نامفهوم نبود، کلامش جامع و فصل الخطاب بود، نه زیاد بود نه کم، ملائم و مهربان و نرم خو بود، نه در حد جفا و خشونت، و نه در حد زبونی وناتوانی، خوبی کردن به او در نظرش عظیم بود هر چند اندک بود، آن چه را می خورد مدح و ذم نمی گفت، دنیا و ما فیها او را خشمناک نمی کرد، اما آن جا که پای احقاق حقی به میان می آمد از احدی باک نداشت، هیچ چیز نمی توانست با خشم او روبرو شود، تا وقتی که حق را پیروز کند، وقتی اشاره می کرد با همه ی دست اشاره می کرد، و وقتی تعجب می کرد دست خود را می گردانید، هرگاه شاد می شد چشمان را می بست، بیشتر خنده ی او تبسم بود، وقتی تبسم می کرد گویی لبان را از روی دندنهائی چون تگرگ باز می کرد.امام حسینعليه‌السلام فرمود: در این باره از پدرم علیعليه‌السلام پرسیدم فرمود:وقتی پیغمبر به خانه می رفت، وقت خود را سه قسمت می کرد: یکی برای خدا، یکی برای اهل بیت، و یکی برای خودش، آن گاه سهم خود را میان خود و مردم تقسیم می نمود، چه عامه و چه خاصه، و روش او چنان بود که اهل فضل را به قدر مقام ایشان در دین ترجیح می داد؛ بعضی از ایشان یک نیاز داشتند، بعضی دو نیاز، بعضی بیشتر؛ با ایشان در آن چیزی که برایشان اصلح بود همدم و هم ساز می شد، در مصالح ایشان، از ایشان سؤال می کرد، و ایشان را به چیزی که سزاوار بود رهنمون می شد، و می گفت: اکنون آن که حاضر است به غایبین خبر دهد، می گفت: آن که نمی تواند حاجت خود را به من برساند از جانب او به من برسانید، زیرا هر کس حاجت حاجتمندی را که خود نمیتواند به فرمانروا برساند، او به فرمانروا خبر دهد، خداوند در روز قیامت قدم های او را ثابت نگه می دارد. و در نزد او جز از این نوع سخن ها یاد نمی شد، از پیش او بیرون نمی آمدند جز با چشیدن چیزی از حکمت، و بیرون می آمدند در حالی که خود دلیل و راهنما بودند، زبان را از سخن بازمی داشت مگر آن جا که سودی داشت، مردم را الفت می داد و از نفرت برحذر می داشت، بزرگان قوم را گرامی می داشت و ایشان را فرمانروای قوم خود می کرد مردم را بیم می داد و خود ناظر و نگهبان ایشان بود، بدون اینکه خوشروئی خود را از احدی دریغ کند.از یاران خود خبر می گرفت، از مردم حال مردم را می پرسید، نیکوئی را نیکو معرفی می کرد و تقویت می نمود، زشت را زشت معرفی می کرد و تحقیر می نمود. کار او معتدل و هماهنگ بود و هرگز غفلت نمی کرد، مبادا دیگران غفلت کنند یا منحرف شوند، از حق کوتاه نمی آمد و از آن تجاوز نمی کرد، بهترین مردم نزد او خیرخواه ترین ایشان برای مسلمانان بود و بهترین منزلت برای کسان در نزد او از آن کسی بود که بهتر با مسلمانان مواسات و معاونت می کرد، نمی نشست و برنمی خواست مگر با یاد خدا، به هیچ مکانی دلبستگی پیدا نمی کرد و از توطین نفس و مأنوس شدن به مکانی نهی می نمود.هرگاه به مجلس می رسید در آخر آن می نشست، و به چنین ادبی فرمان می داد، به هر همنشینی بهره اش را می داد، هیچ کس گمان نمی کرد کسی از دیگری به او نزدیکتر است، درنگ می کرد تا همنشین او اول برخیزد آنگاه برمی خواست، هر کس از او حاجتی می خواست دست خالی از نزد او برنمی گشت، یا با انجام حاجتش یا با گفتاری رضایت بخش، حسن خلق او فراگیر همه ی مردم بود، برای ایشان همچون پدر بود، همه در پیش او در برابر حق مساوی بودند.مجلسش مجلس حلم، حیا، صدق و امانت بود، صدائی در آن بلند نمی شد، از کسی در آن عیب جوئی نمی شد، اشتباه در آن تکرار نمی شد، همه پیوسته به هم برابر با هم، وظیفه شناسی و تقوی تنها مایه ی امتیاز و فضیلت بود، بزرگ را احترام می کردند و بر کوچک مهربان بودند، و به حاجتمند ایثار می کردند، غریب را نوازش می نمودند،پیغمبراکرم همیشه خوشرو آسان گیر و نرم خو بود، نه سخت دل بود نه بدزبان، نه دشنام دهد نه عیب جو نه خواهان مدیحه سرایی، از هر چه نمی خواست تغافل می کرد، آرزومندانش هرگز نومید نمی شدند.از سه چیز خود را رها کرده بود: ریاکاری، زیان روی و بیهوده کاری. درباره ی مردم سه چیز را رها کرده بود: هیچ کس را نکوهش نمی کرد، دنبال لغزش و عیوب مردم نبود، هیچ کس را سرزنش نمی کرد. سخن نمی گفت مگر آن جا که امید ثواب بود.چون سخن می گفت همنشینانش ساکت بودند، گویی پرنده بر سر ایشان نشسته است. در محضر او منازعه و مجادله نبود، و اگر کسی سخن می گفت همه ساکت بودند تا سخنش تمام می شد، با همنشینان در خندیق مواسات می کرد. اگر تعجب می کردند به رعایت ادب مجلس، او هم اظهار تعجب می نمود. با غریبان در سخن و سؤال و جواب آن قدر شکیبا بود، که به سر حد تحمل از جفا می رسید، صحابیان به سفارش او پیجوی غریب و حاجتمند بودند تا ایشان را یاری دهند.از هیچ کس ستایش را نمی پذیرفت، کلام را بر هیچ کس قطع نمی کرد، اما اگر کسی بیهوده می گفت او را نهی می نمود، یا از مجلس برمی خواست. سکوت او در چهار مورد بود: حلم، حذر، تقدیر و تفکر. تقدیر در مساوی نظر کردن به مردم و استماع از ایشان؛ تفکر در در چیزی که باقی یا فانی است. حلم با شکیبایی در او جمع شده بود، هیچ چیز او را خشمناک نمی ساخت و از جا نمی کند. حذر در چهار چیز داشت: گرفتن بهترین روش تا به او اقتدا کنند، ترک قبیح تا آن را رها کنند، اجتهاد در رأی برای صلاح امت، و قیام بر آن چه خیر دنیا وآخرت را برای ایشان فراهم سازد.بحار الانوار ۱۵۳ - ۱۴۸ / ۱۷ و همه ی مصادر سنتاگر در صفات ابر مردان جهان بررسی کنیم او را بزرگترین بزرگان خواهیم یافت؛ شخصیتی نیرومند، استوار، پرجذبه، از بهترین پدران و مادران، در میان قوم خود بزرگ شد. از حیث صداقت، مروت، وفا و امانت هیچ کس به غبار او نمی رسید.گرامی ترین نژادها، پرارزشترنی شمائلها، خردمندترین مغزها، نیکوترین خلقها، پرعاطفه ترین همنشینها، باوقارترین بردبارها، راستگوترین گوینده ها، دورترین از پلیدی ها، بزرگترین فرمانرواها، خردمندترین سیاستمدارها، شجاع ترین جنگاوران، بلیغ ترین سخنرانان، حکیم ترین قانونگزاران، پردل ترین سرداران، بزرگترین فاتحان، بیمناک ترین دینداران، کامیاب ترین تشکیل دهندگان، خالص ترین بشر دوستان، مهربان ترین پدران و شوهران، والاترین راهنمایان، زاهدترین زاهدان، جاویدترین سازندگان ملکت و دولت که در عین حال معلم همه است و جز از وحی الهی از احدی تعلیم فرانگرفته است.دین او بانفوذترین ادیان در عقول بشری است اول فرد را برای احراز شخصیت می ساخت، آن گاه او را مهیا می کرد تا عضو مفید جامعه باشد.در راهنمایی و ارائه ی طریق، قدرت و صلابت داشت؛ هرگز مداهنه و خوش آمد گوئی نمی کرد، در هر موردی مردم را تعلیم می داد، و به ایشان تفهیم می کرد که هشدارهای صریح به سود ایشان است. در تعلیمات او روح همدردی و خیرخواهی و شفقت و تعاون کاملا مشهود بود.امی بودن و اعلم بودن حیرت انگیز است، اعجاز بزرگ او قرآن بود، می فرمود: مدینه به قرآن فتح شد و شهرها به شمشیر.«سرلشکر بودلی» در «الرسول» می گوید: (در عین زاهد بودن، مرد دنیا نیز بود، اما نه دنیای پلید جاهلیت، او دشمن آبادی و خوب زندگی کردن نبود، دوست داشت چنان که دوست داریم. دارای فرزندان بود. سواری بود که هرگز کسی به غبارش نمی رسید، خودش نعلینش را می دوخت و لباسش را وصله می زد، مزاجی برازده داشت، خودش خودش را به فرماندهی و رهبری می شناخت، اما هرگز دوستدار تظاهر نبود، هرگز در فکر تأسیس دربار و درباریان نبود، هرگز اجازه نداد تا برای او صفات الهی یا خارق طبیعت بشناسند).اگر یهودیت و نصرانیت دارای فرهنگی عالی و مؤثر بود، چرا آن همه یهودیان یمن و مدینه و نصرانیان نجران و حیره نتوانستند عرب جاهلی را رهبری کنند، و هر چند بسیار اندک او را از ظلمت جهل و فقر و اخلاق زشت بیرون آورند.حسن تدبیر او برای رهبری وحشیان عرب، نه تنها اعجازانگیز، بلکه اعجاز بود.انتشار اسلام باآن سرعت، حرص او بر هدایت خلق، به شهادت خدا قوله تعالی:( إِن تَحْرِصْ عَلَىٰ هُدَاهُمْ ) (نحل / ۳۷)یعنی: «اگر بر هدایت ایشان حرص می زنی».عاقبت اندیشی او در عین سرافرازی و سلطه و شجاعت و پیروزی؛ زندگی او در حدی فقیرانه، نیم برهنه، نیم گرسنه؛ سیاستمداری که میان بیمناکی گردنکشان و رغبت گروندگان جمع کرده بود، کسی که در بالاترین درجات قدرت و حشمت و وقار فروتن و با نرمش بود.کفار و یهودیان او را برای داوری قبول داشتند، ژنده پوش اما نظیف که برای دیدار از هیأت های سیاسی بهترین لباس را می پوشید، در اندیشه ی عام و کلی برای هدایت همه ی بشر، نه تنها فلان فرد و فلان گروه معین. پیروزی، او را به عجب نمی آورد. در حال پیروزی یا شکست با آرامش وظائف خود را انجام می داد.تاریخ او روشن ومضبوط، بر اثر شدت علاقه مسلمانان به او تا آن جا که شماره ی موهای سفید شده در محاسن شریف او را ضبط کرده بودند.

پیشوای همه جانبه، پیشوایی در عقل، در ادب، در دین، در سیاست، در حکمت، در اقول، در اعمال، در سکوت، سراسر وجود و حرکات و سکونش ادله ی قاطعی بر صدق نبوت او و خبر دادن او از آینده.میل او به گندزدایی از خردها، توصیف کامل او از بیماری های فرد و اجتماع و درمان آن ها، ناتوانی عرب از معارضه با قرآن، حفظ عهد، میانه روی در کارها و هزاران جلوه های انسانی دیگر، مستمد از وحی و عنایت الهی، که قلم از بیان بخشی از آنها سرشکسته، و پای در گل، و عقل حیرت زده است، سخن کوتاه کسی که خداوند در قرآن برای تکریم و تعظیم او فرموده:( إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ ۚ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا ) (الاحزاب / ۵۶)یعنی: «به درستی که خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود و دعا می فرستند، ای مؤمنان! شما هم بر او درود و دعا و صلوات بفرستیید، و سلام گویید سلام گفتنی در حد اعلا».شاید خواننده ای با نظری شتاب زده گمان کند این همه اطاله ی کلام درباره ی سیرت پیغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از باب مدیحه سرایی و تکرار است و آوردن مطالبی اندک در قالب الفاظی بسیار، در صورتی که هرگز چنین نیست و ما توصیه می کنیم که از نو و از نو آنها را بخواند تا دریابد هر یک از آنها مفهومی جداگانه دارد، و همچون آینه ای است در برابر یک جلوه و نمود خاص از سیرت مافوق بشری پیامبر اسلام، و نشان دهنده ی یکی از آداب خاص او در ظرف رویدادی خاص یا زمان و مکانی خاص یا شرایطی خاص که اگر تغییری در آن داده شود یا حذف گردد، یکی از آداب او ناشناخته خواهد ماند، و این نه از باب تعصبات جاهلانه در برابر تصعبات جاهلانه ی امثال مسیحیان است، که عیسای کم محتوی در تاریخ را برای جبران کمبودها به مقام خدایی و ثالث ثلاثه ارتقا داده اند و توصیفی را که باید مفهوم و ملموس باشد، از بیم اعتراض در نهانگاه لاهوت زندانی کرده اند، و چون خود آن را نفهمیده اند که چه گفته اند به ناچار شنوندگان هم نفهمیده اند چه می شنوند.توضیح:ظاهرا کلمه بی محتوی زننده است، اما با اضافه در تاریخ چنین نیست زیرا مراد آن است که از جنبه های تاریخی مطالب بسیاری در باره ی انحاء شخصیت حضرت عیسی علیه السلام نداریم.تفرقه واختلافی در فرهنگی که انبیا آورده اند وجود ندارد و این متولیانند که برای حفظ مقام ساختگی خودشان صور زیبا و روشن تعلیمات پیامبران را با مشاطه گری جاهلانه یا مغرضانه دگرگون می سازند.

حقیقت جاودانه

علی جان در این راه پر تاپ و پیچ

تو تنها دلیل من و جمله هیچ

تو رمز توانمندی عاشقان

بدون تو ما جمله هیچیم و هیچ

تو اندیشه و قیل و قال منی

جواب تمام سئوال منی

تو انگیزه و رمز و راز منی

دعا و نماز و تو حالِ منی

تو عشق و تو جانان و جان

منی تو الگوی زیبا جهان منی

تو ای مایه عزّت و افتخار

تو رمز بقاء و توان منی

علی جان توئی هستی جمله هَست

بگیر از فقیران خود جمله دست

که هر ناتوانی به نام تو جَست

که هر خسته جانی به یاد تو رَست

تو درماندگان را ظَهیری علی

تو ره ماندگان را دلیلی علی

تو این کاروان جدا مانده را

به هنگام حرکت رَحیلی علی

مگر هَست ما بی تو معنا دهد؟

مگر جَست ما بی تو صهبا دهد؟

مگر رهروان بی تو راهی روند؟

مگر رَفت ما بی تو همتا دهد؟

علی جان تو معیار هر کاملی

صفا بخش جان های هر قابلی

زبانه، ترازوی هر سنجشی

تو رسوا گر راه هر باطلی

خدا را خدا را، چه با لُطف بود

علی را به پهنای هستی نمود

علوم لَدُنّی به دلدار داد

دَرِ علم را با علی بر گشود

علی جان تو علم نبی را دَرِی

تو علم خدا را نکو مظهری

تو معنای علم و تو علمی، علی

تو هر پرده جهل را بر دَری

جهالت کجا راه بر تو گرفت؟

فصاحت کجا بی تو نیرو گرفت؟

بلاغت به یاد تو ابلاغ شد

بدیع، در رهت نام نیکو گرفت

تو علم و جواب و سئوال منی

تو تفسیر حال و مَقال منی

علی جان توئی رهنمای وجود

تو راه و تو پرها و بال منی

خدا را تو بر ما نشان داده ای

ملک را تو خط أمان داده ای

کلام خدا را تو جان داده ای

که دین خدا را توان داده ای

شجاعت به نیروی تو پا گرفت

سلحشوری و عشق، معنا گرفت

شجاعان عالم طُفیل رهند

که نیرو به نیروی تو جا گرفت

محبّت به حبّ تو تدبیر شد

رشادت به نام تو تفسیر شد

همه مهربانی به مهر تو شد

که بی عشق تو عشق، زنجیر شد

عدالت به عدل تو وابسته است

محبّت به مهر تو پیوسته است

همه پاکی پاکمردان ز تو است

که پاکی به نام تو وارسته است

علی جان تو یاد و حضور منی

تو شعر و شعار و شعور منی

تو روشنگر ظلمت قلب ها

تو شور و قیام و نُشور منی

بهشتی ز تو شأن و زیور گرفت

بهشت از تو معنا و مِحور گرفت

دَرِ بسته با یا علی، باز شد

ز تو جام از حوض کوثر گرفت

تو عشق و نشاط و سُرور منی

علی جان تو دریای نور منی

تو رمز بقا و وجود منی

تو عرفان و علم و حضور منی

تو دریای بی ساحلی یا علی

تو هر زنده ای را دلی یا علی

توئی رمز آغاز و پایان ما

تو عقل همه عاقلی یا علی

فدای تو و ناله هایت علی

فدای تو و گریه هایت علی

فدای سخن های با ارزشت

فدای تو و نغمه هایت علی

علی جان تو نام و پیام منی

تو تفسیر ذکر و قیام منی

تو جان و توان و نهان منی

تو رمز جواب و سلام منی

علی جان مرا یاد تو شاد کرد

روان خراب من، آباد کرد

غبار غم از چهره من زُدود

که یاد تو را روح من یاد کرد

علی جان به وصف تو درمانده ایم

ندانیم که ای؟ پاک شرمنده ایم

مگر می توان وصف مولی نمود؟

در این ره علی جان، سرافکنده ایم

مگر دست تو باز گیرد قَلَم

دوباره به حرکت در آرد عَلَم

کند وصف آن پاکی پاک را

دوباره زند زندگی را رَقَم

ضرورت ها نهج البلاغه و نیازمندی های انسان معاصر

می پرسند:

آیا نهج البلاغه برای انسان عصر ما پیام دارد؟

آیا با دگرگونی انسان و جامعه، می توان از منابع روائی چند صد سال قبل استفاده کرد؟

آیا راه حل های نهج البلاغه می تواند جاودانه باشد؟

چگونه مباحث مطرح شده در چهارده قرن گذشته، امروز پاسخگوی انسان عصر فضاست؟

و ضرورت برّرسی و شناسائی آن کدام است؟

پاسخ سئوالات یاد شده به ارزیابی دو طرز تفکّر، دو نوع جهان بینی، دو مکتب فلسفی ارتباط داد.

الف - تفکّر دیالیک تیکی «ماتریالیسم دیالیک تیک»

ب - تفکّر رئالیستی «در فلسفه اسلامی»

هر یک از دو مکتب یاد شده در طول زندگی انسان ها، و حیات علمی بشر، بارها و بارها به آموزش و نقد و تحقیق و برّرسی گذاشته شده و طرفداران فراوانی داشته و دارند،

که باور آن و اصالت دادن به هر کدام از دو نوع تفکّر فوق الذّکر ره آوردهای بینشی فراوانی را به همراه خواهد داشت.

نظریّه تغییر دائمی و عمومی

نظریّه رئالیسم و ثبوت واقعیّت ها

نظریّه تغییر دائمی و عمومی

گروهی باور دارند که:

همه چیز تغییر می کند،

چیزی ثابت و جاویدان نیست،

و دیالیک تیک یعنی «نفی در نفی» که هیچ ثابتی وجود ندارد، و به هیچ باور ثابتی نمی شود باور داشت.

در این طرز تفکّر، از تحوّلات علمی، صنعتی و دگرگونی های اجتماعی، شاهد و مثال فراوانی به رُخ می کشند.

حال این نظریّه چقدر اعتبار علمی و فلسفی دارد؟

و تا کجا می تواند دوام بیاورد؟

جای ارزیابی دقیق است.

آنچه که مهمّ است ره آورد نظریّه تغییر عمومی و دائمی است،

وقتی انسانی، حزبی و متفکّر انی به این باور رسیدند که:

همه چیز تغییر می کند و چیزی نمی تواند جاویدان باشد.

آنگاه، دین و دین باوری، ارزش های اخلاقی، و باورهای فلسفی و اعتقادی ثابت را انکار کردند،

و مبارزه با دین و باورهای ثابت را جزو الفبای حرکت الحادی خود قرار دادند،

و اگر به قدرت رسیدند، حکومت لائیک (بی دینی) را تقویت کردند.

پس از انقلاب اکتبر 1917، بلشکویک ها و لنینیسم ها، با تمام قدرت، با مذهب و باور مذهبی و هر چیزی که به گذشته تعلّق داشت، مبارزه کردند.

قتل عام ها صورت گرفت.

کشتارهای قومی تحقّق یافت.

و با پذیرش دیالیک تیک گفتند:

دین را باید برانداخت.

حزب نظامیات بی خدا،

فرهنگیان بی خدا،

درست کردند.

با تمام ظواهر دین مقابله نمودند،

تعالیم مذهبی را در مراکز آموزشی ممنوع کردند،

یک شب 750 نفر از علمای مسلمان را کشتند و جنازه های آنان را در کنار شهر «کئریم» در دریاچه سیاه ریختند. (1) .

و اعلام کردند که:

«دین را باید نابود کرد»

و «عصر دینداری سپری شده است».

در غرب نیز تحقّق و گسترش این طرز تفکّر، تحوّلات و حوادثی را پدید آورد،

نه می توانستند اصل تغییر عمومی و دائمی و تحوّلات نوین و ظهور و غروب تئوریها را نادیده بگیرند،

و نه می خواستند دین را بکلّی ریشه کن سازند،

از این رو به اصلاح و بازسازی مسیحیّت تن در دادند،

و گروهی «پروتستانیسم» را پدید آوردند تا میان دین و علم روز، دین و باورهای متغیّر زمان، آشتی ایجاد کنند.

در کشورهای اسلامی و ایران نیز، گروهی با نام دانشجویان از فرنگ برگشته یا فراماسونرها، یا منوّر الفکرها و روشنفکرها از سال 1320 تا کنون، در یک تلاش هماهنگ و مداوم بر آن شدند که:

دین اسلام بصورت موجود قابل عرضه به جهان امروز نیست.

باید دین را بازسازی نمائیم تا وجدان عصر ما آن را بپذیرد.

باید پروتستانیسم اسلامی پدید آورد. (2) .

گروهی فریاد می زدند، بیائید تا با تلاش فراوان دین را بازسازی و اصلاح کنیم و دچار تغییر نمائیم.

و برخی از روشنفکران معتقدند که تلاش و کوشش بیهوده است،

دین معرفت بشری است،

و خود بخود با تغییر افکار و آراء بشری تغییر خواهد کرد، (3) .

و در طول سالیان گذشته، ده ها اسلامِ نوین، علمی، غرب پسندانه را مونتاژ کرده و معرّفی نمودند.

چون اصل دیالیک تیک را پذیرفتند و بر خلاف اصل تغییر عمومی، آن را ثابت و جاویدان پنداشتند،

خواستند همه چیز را متحوّل و دگرگون کنند.

همه باورها را تغییر دهند،

دین و احکام را نیز دچار تغییر کنند،

که همواره در برابر دفاع همه جانبه حوزه های علمی شیعه و فقهاء همیشه بیدار، رنگ می باختند،

و سرافکنده و شرمنده دست از مبارزه بی امان می کشیدند، و موفّق نمی شدند پروتستانیسم اسلامی درست کنند.

حال اگر تغییر عمومی، درست باشد، نیازی به برّرسی نهج البلاغه و دیگر متون روائی نیست،

قرآن و وحی نیز پیامی نمی تواند داشته باشد،

و دین نیز بدرد انسان نخواهد خورد،

گرچه فراوان تلاش کردند تا دیالیک تیک را توحیدی بسازند،

و اصل توحید را دیالیک تیکی بشناسانند،

زیرا دیالیک تیک یعنی خودکفائی و اصالت مادّه،

پس هرگز با اصل توحید و نیازمندی مادّه به اللَّه، سازش نخواهد داشت.

به کتاب مسلمانان و روسیّه مراجعه شود.

معمولاً در نوشته های دکتر شریعتی مانند اسلام شناسی، با مخاطب های آشنا، این دیدگاهها مطرح شود.

قبض و بست تئوریک شریعت: سروش.

نظریّه رئالیسم و ثبوت واقعیّت ها

تفکّر باور داشتن حق و واقعیّت، و ثبوت واقعیّت ها، نظریّه أدیان الهی و دین اسلام است،

که در فلسفه اسلامی جایگاه ارزشمندی دارد.

در تفکّر رئالیستی:

همه چیز تغییر نمی کند.

حقّ و واقعیّت های ثابتی وجود دارد.

خدای واحد جاودانه، با ارزشهای جاویدان اثبات می شود.

ارزش های اخلاقی جاویدان وجود دارند و باید وجود داشته باشد.

دین کامل و جاویدان و همچنین احکام کامل و جاویدان الهی وجود دارد.

زیرا:

مقرّرات و احکام حاکم بر منظومه و کهکشان ثابت است.

مقرّرات و احکام حاکم بر زمین ثابت است.

خاصیّت ها و اندازه های عناصر طبیعت، ثابت است.

مقرّرات حاکم بر طبیعت و گل ها و میوه جات و موجودات گوناگون ثابت است.

مقرّرات و احکام بیولوژی انسان، ثابت است.

مقرّرات و احکام فیزیولوژی انسان، ثابت است.

مقرّرات و احکام پسیکولوژی انسان ثابت است و تغییر نمی کند.

غرائز انسان ذاتی و فطری است و تغییر پذیر نیست.

عواطف و احساسات انسان تغییر نمی کند.

اصول نیازها و نیازمندی انسان ثابت است.

وقتی با عقل و علم و فلسفه و تجربه ثابت کردیم که:

همه چیز تغییر نمی کند،

پس دین کامل الهی و مقرّرات جامع و کامل الهی را می توانیم باور داشته باشیم،

تا رهنمون بشر در گذشته و حال و آینده باشیم،

که پروردگار جهان فرمود:

اِنَّما الدِّینُ عِنْدَاللَّهِ الْاِسلام

(همانا دین جاوید در نزد خدا اسلام است.) (1).

پس از سیر تکاملی أدیان الهی، از آدم علیه السلام تا خاتم صلی الله علیه وآله، و تحقّق اسلام، دین کامل الهی، توسّط خاتم پیامبران، دین خدا به مراحل نهائی تکامل رسیده و تا قیامت جاودانه خواهد بود.

نه دچار تغییر و دگرگونی می شود،

و نه می توان آن را قبض یا بسط نمود،

و پس از اعلام ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام کمال دین و اتمام نعمت های الهی به همگان ابلاغ گردید که فرمود:

اَلْیِومَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکمْ (2).

(امروز دین را برای شما کامل کردم).

پس قرآن همواره مورد نیاز و بزرگترین راهنمای انسان است،

و نهج البلاغه و منابع روائی نیز کامل ترین و بهترین دستورالعمل های زندگی انسان ها خواهد بود،

که از چشمه همیشه زلال وحی می جوشند و از زلال حقیقت جاری اند.

در تفکّر اصالت وجود و ثبوت حق و واقعیّتها، انسان در حق گرائی امیدوار است،

هدفدار است،

تلاش و کاوش او جهت دار و به نتیجه خواهد رسید،

چون واقعیّت ها وجود دارند و ثابتند و قابل شناخت می باشند.

چون اصول نیازهای انسان، و غرائز انسان ثابت است، احکام و مقرّرات کامل الهی برای پاسخگوئی به آن دسته از نیازهای ثابت مطرح گردید، جاویدان است،

و همواره قابل بهره برداری و از نظر کاربردی قابل عمل خواهد بود.

رنگ کهنگی نخواهد پذیرفت،

چون از حق نازل و بر حقّ تکیه دارد جاویدان است.

رهنمودهای نهج البلاغه چون بر حق و واقعیّت تکیه دارد،

و با رفع نیازها و مشکلات انسان ارتباط دارد، همواره قابل ارزیابی و شناخت و عمل خواهد بود، که درد و درمان و روش های معالجه انسان، اگر منطبق با حق باشد، رنگ تغییر و کهنگی نخواهد گرفت.

از این رو شاهد یم که پس از چهارده قرن، افق روشن علوم بشری با هزاران سال تجربه و آزمایش، آرام آرام به افق اندیشه نهج البلاغه و قرآن نزدیک می گردند.

چیزی را می گویند که هزاران سال قبل در منابع روائی ما مطرح شده است.

راه حلّی را به بشریّت معرّفی می کنند که در گذشته های دور از طرف امامان علیهم السلام ما شناسانده شده است.

درمانی را تجویز می کنند که قبلاً در قرآن و حدیث یاد شده بود.

و متأسّفانه برخورد روشنفکران، ناآگاهانه بود که بر أساس شعرِ؛

«آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می کرد»،

چشم به بیگانگان دوخته اند.

بنابر این در عصر فضا نیز باید به نهج البلاغه روی بیاوریم،

و از رهنمودهای آن بهره مند گردیم،

که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با توجّه به تداوم اصالت دین و تغییر ناپذیر بودن احکام الهی، خطاب به مدّعیان بازسازی دین می فرماید:

أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ! أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ، فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا، وَعَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه وآله عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدَائِهِ، وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ:

«مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْ ءٍ»

وَفِیهِ تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَی ءٍ، وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً، وَأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ: «وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافاً کَثِیراً».

وَإِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ، وَلَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلاَّ بِهِ.

«آیا خداوند دین ناقصی فرو فرستاده که در تکمیل آن از آنان استمداد جسته است؟

و یا آنها شریک خدایند که حق دارند بگویند، و بر خدا لازم است رضایت دهد؟

و یا این که خداوند! دین را کامل نازل کرده، امّا پیامبر صلی الله علیه وآله در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده است؟

با اینکه خداوند می فرماید:

ما فرَّطنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْی ءٍ

«ما در قرآن از چیزی را فرو گذار نکردیم». (3).

و نیز می فرماید:

تِبیانً لِکُلِّ شَیْی ءٍ «در قرآن بیان هر چیزی است». (4) .

و یادآور شده است که: آیات قرآن یکدیگر را تصدیق می کنند، و اختلافی در آن وجود ندارد.

چنانچه می فرماید: اگر قرآن از ناحیه غیر خدا نازل می شد، اختلافات زیادی در آن می یافتند. (5) .

قرآن دارای ظاهری زیبا و شگفت انگیز، و باطنی پرمایه و عمیق است، مطالب شگفت آور آن فانی نگردد، و اسرار نهفته آن پایان نپذیرد، و هرگز تاریکی های جهل و نادانی، جز به قرآن رفع نخواهد شد.» (6).

و در فراز دیگری، درد آلود از اختلاف در افکار و آرای مدّعیان مذهب، شکوه می کند و می فرماید:

فَیَا عَجَباً! وَمَا لِیَ لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا! لَا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ، وَلَا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ، وَلَا یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ، وَلَا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ، یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ، وَیَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ. الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا، وَالْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضَلَاتِ إِلَی أَنْفُسِهِمْ، وَتَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَی آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ امْرِی ءٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیَما یَرَی بِعُرًی ثِقَاتٍ، وَأَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ.

در شگفتم، چرا در شگفت نباشم؟! از خطای گروه های پراکنده با دلایل مختلف که هر یک در مذهب خود دارند! نه گام به جای گام پیامبر صلی الله علیه وآله می نهند، و نه از رفتار جانشین پیغمبری پیروی می کنند، نه به غیب ایمان می آورند و نه خود را از عیب بر کنار می دارند، به شبهات عمل می کنند و در گرداب شهوات غوطه ورند، نیکی در نظرشان همان است که می پندارند، و زشتی ها همان است که آنها منکرند.

در حلّ مشکلات به خود پناه می برند، و در مبهمات تنها به رأی خویش تکیه می کنند، گویا هر کدام امام و راهبر خویش می باشند که به دستگیره های مطمئن و اسباب محکمی که خود باور دارند و چنگ می زنند». (7) .

آنها که ادّعای اصلاح و بازسازی و تکمیل دین را دارند، باید جواب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را بدهند،

که می فرماید:

اسلام کامل است و قرآن به همه نیازمندی های بشر پاسخ می گوید.

چون همه چیز تغییر نمی کند و اصول نیازها و نیازمندی های جسمی و روحی انسان ثابت است.

آل عمران آیه 19.

مائده آیه 3.

انعام آیه 38.

نحل آیه 89.

نساء آیه 82.

خطبه 18 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:

1- مطالب السؤول ج 1 ص 141: ابن طلحة شافعی (متوفای 652 ه)

2- احتجاج 139/ج1 ص620 و 621: طبرسی (متوفای 558 ه)

3- دعائم الاسلام ج 1 ص 93: قاضی نعمان (متوفای 363 ه)

4- بصائر الدرجات: صفار (متوفای 290 ه)

5- البصائر والذخائر ج 1 ص 7: ابوحیان توحیدی (متوفای 380 ه)

6- منهاج البراعة ج 1 ص 175: ابن راوندی (متوفای 573 ه).

خطبه 88 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:

1- روضه کافی ج8 ص63 و 64 ح22: کلینی (متوفای 328 ه)

2- ارشاد ص155: شیخ مفید (متوفای 413 ه)

3- النهایة ج1 (در مادّه أزل): ابن اثیر شافعی (متوفای 606 ه)

4- منهاج البراعة ج 1 ص 365: ابن راوندی (متوفای 573 ه)

5- بحارالانوار ج 32 ص43 ح28 ب1: مجلسی (متوفای 1110 ه)

6- غرر الحکم ج 4 ص 445: آمدی (متوفای 588 ه).

نیازمندی های روانی انسان

اثبات اصالت روح

پیش از پیشرفت علوم و بخصوص علم روانشناسی و اکتشافات و تجربیات شگفت پیرامون روح و روان آدمی، بسیاری باور نداشتند که روح آدمی، به گونه ای مستقل وجود دارد،

و قابل کشف و شناسائی است،

و تنها به جسم و تن انسان ها نظر دوخته و نیارها و نیازمندی های انسان را با دیدگاه مادّی ارزیابی می کردند.

و باور نمی کردند که روح آدمی چونان جسم او، بیمار می شود،

زنگار می گیرد،

افسرده می شود،

و می تواند نقش تعیین کننده ای در سرنوشت انسان داشته باشد.

بسیاری باور نمی کردند که:

روح انسان اصالت دارد،

استقلال دارد،

و حالات گوناگون آن در تن آدمی تأثیر فراوان دارد.

نه روح و روان را باور داشتند،

و نه بیماری های روانی را می شناختند،

و نه راه های درمان روح را می پذیرفتند.

برخی دیگر گرچه در وجود روح تردید نمی کردند اما آن را بازتاب جسم، آثار طبیعی خون، و یکی از حالات تن آدمی به حساب می آوردند.

در صورتی که در تعالیم پیامبران الهی و رسول گرامی اسلام، و از منظر و نگاه امام علی علیه السلام تن آدمی مستقل و جدای از روح و روح انسان نیز دارای اصالت بوده و جدای از تن وجود مستقل دارد.

گرچه در یکدیگر تأثیر می گذارند،

و از هم تأثیر پذیرند،

امّا هر کدام دارای اصالت و استقلال می باشند،

این حقیقت چهارده قرن قبل در نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به خوبی مطرح شده است،

که امام علی علیه السلام فرمود:

مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَصَفَحَاتِ وَجْهِهِ.

«کسی چیزی را در دل پنهان نکند جز آن که در لغزشهای زبان، و رنگ رخسار، آشکار خواهد شد.» (1) .

پس روح آدمی به گونه ای مستقل وجود دارد.

دچار انواع بیماری ها می شود.

و شناخت بیماری های روانی و درمان آن یکی از ضرورت های زندگی انسان است.

و نمی شود روح و حالات آن را در زندگی انسان نادیده گرفت.

قرن ها گذشت؛

و علم روانشناسی و روا نکاری (پسی کانالیز) رونق گرفت.

و روانشناسی در تمام اقسام و جوانب زندگی انسان حضور پیدا کرد.

و کشفیّات و تجربیّات انسان ها در مراکز پژوهشی به بار نشست،

دانشمندان جهان آرام، آرام، به اُفُق نورانی علوم و معارف اسلامی و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه نزدیک شدند و باور کرده اند که:

روح بگونه ای مستقل وجود دارد.

و دارای نیازها و نیازمندی هاست.

و دارای امراض و آفت هاست.

و چونان تن آدمی باید درمان شود،

و از آفات و موانع رشد کناره گیرد،

و باور کردند که:

ای برادر تو همه اندیشه ای

مابقی تو استخوان و ریشه ای

امام علی علیه السلام در خطبه 24/1 نهج البلاغه ابتدا از آفرینش تن آدمی سخن گفت که:

ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَسَهْلِهَا، وَعَذْبِهَا وَسَبَخِهَا، تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّی خَلَصَتْ، وَلَاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّی لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذاتَ أَحْنَاءٍ وَوُصُولٍ، وَأَعْضَاءٍ وَفُصُولٍ، أَجْمَدَهَا حَتَّی اسْتَمْسَکَتْ، وَأَصْلَدَهَا حَتَّی صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَأَمَدٍ مَعْلُومٍ.

«سپس خداوند بزرگ، خاکی از قسمت های گوناگون زمین، از قسمت های سخت و نرم، شور و شیرین، گِرد آورد، آب بر آن افزود تا گِلِی خالص و آماده شد، و با افزودن رطوبت، چسبناک گردید، که از آن، اندامی شایسته، و عضو هایی جدا و به یکدیگر پیوسته آفرید.

آن را خشکانید تا محکم شد، خشکاندن را ادامه داد تا سخت شد، و تا زمانی معیّن، و سرانجامی مشخّص، اندام انسان کامل گردید.» (2) .

و سپس آفرینش روح، و چگونگی ورود آن به تن آدمی را با بیانی شیوا و نورانی توضیح می دهد که:

ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إنْساناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا، وَفِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا.

وَجَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا، وَأَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا، وَمَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَالْأَذْوَاقِ وَالْمَشَامِّ، والْأَلْوَانِ وَالْأَجْنَاسِ، مَعْجُوناً بِطِینَةِ الْأَلْوَانِ الُْمخْتَلِفَةِ، وَالْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ، وَالْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِیَةِ، وَالْاَخْلاطِ الْمُتَبَایِنَةِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبَلَّةِ وَالْجُمُودِ.

«آنگاه از روحی که آفرید در آن دمید تا به صورت انسانی زنده درآمد، دارای نیروی اندیشه، که وی را به تلاش اندازد، و دارای افکاری که در دیگر موجودات، تصرّف نماید.

به انسان اعضاء و جوار حی بخشید، که در خدمت او باشند، و ابزاری عطا فرمود، که آنها را در زندگی بکار گیرد، قدرت تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد، و حواس چشایی، و بویایی، و وسیله تشخیص رنگها، و أجناس مختلف در اختیار او قرار داد.

انسان را مخلوطی از رنگ های گوناگون، و چیزهای همانند و سازگار، و نیروهای متضاد، و مزاج های گوناگون، گرمی، سردی، تری، و خشکی، قرار داد.» (3) .

حکمت 26 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است.

خطبه 24/1 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:

1- عیون المواعظ والحکم ص350 ح5951: واسطی (متوفای 600ه)

2- بحارالانوار ج 74 ص 300 و 423: مجلسی (متوفای 1110ه)

3- ربیع الابرار ج1 ص97 وص312 وج2 ص297: زمخشری معتزلی (متوفای 538 ه)

4- منهاج البراعة ج 1 ص 22: قطب راوندی (متوفای 573 ه)

5- تحف العقول ص67: ابن شعبه حرانی (متوفای 380 ه).

خطبه 24/1 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف (مدارک گذشته).

حقیقت جاودانه

علی جان در این راه پر تاپ و پیچ

تو تنها دلیل من و جمله هیچ

تو رمز توانمندی عاشقان

بدون تو ما جمله هیچیم و هیچ

تو اندیشه و قیل و قال منی

جواب تمام سئوال منی

تو انگیزه و رمز و راز منی

دعا و نماز و تو حالِ منی

تو عشق و تو جانان و جان

منی تو الگوی زیبا جهان منی

تو ای مایه عزّت و افتخار

تو رمز بقاء و توان منی

علی جان توئی هستی جمله هَست

بگیر از فقیران خود جمله دست

که هر ناتوانی به نام تو جَست

که هر خسته جانی به یاد تو رَست

تو درماندگان را ظَهیری علی

تو ره ماندگان را دلیلی علی

تو این کاروان جدا مانده را

به هنگام حرکت رَحیلی علی

مگر هَست ما بی تو معنا دهد؟

مگر جَست ما بی تو صهبا دهد؟

مگر رهروان بی تو راهی روند؟

مگر رَفت ما بی تو همتا دهد؟

علی جان تو معیار هر کاملی

صفا بخش جان های هر قابلی

زبانه، ترازوی هر سنجشی

تو رسوا گر راه هر باطلی

خدا را خدا را، چه با لُطف بود

علی را به پهنای هستی نمود

علوم لَدُنّی به دلدار داد

دَرِ علم را با علی بر گشود

علی جان تو علم نبی را دَرِی

تو علم خدا را نکو مظهری

تو معنای علم و تو علمی، علی

تو هر پرده جهل را بر دَری

جهالت کجا راه بر تو گرفت؟

فصاحت کجا بی تو نیرو گرفت؟

بلاغت به یاد تو ابلاغ شد

بدیع، در رهت نام نیکو گرفت

تو علم و جواب و سئوال منی

تو تفسیر حال و مَقال منی

علی جان توئی رهنمای وجود

تو راه و تو پرها و بال منی

خدا را تو بر ما نشان داده ای

ملک را تو خط أمان داده ای

کلام خدا را تو جان داده ای

که دین خدا را توان داده ای

شجاعت به نیروی تو پا گرفت

سلحشوری و عشق، معنا گرفت

شجاعان عالم طُفیل رهند

که نیرو به نیروی تو جا گرفت

محبّت به حبّ تو تدبیر شد

رشادت به نام تو تفسیر شد

همه مهربانی به مهر تو شد

که بی عشق تو عشق، زنجیر شد

عدالت به عدل تو وابسته است

محبّت به مهر تو پیوسته است

همه پاکی پاکمردان ز تو است

که پاکی به نام تو وارسته است

علی جان تو یاد و حضور منی

تو شعر و شعار و شعور منی

تو روشنگر ظلمت قلب ها

تو شور و قیام و نُشور منی

بهشتی ز تو شأن و زیور گرفت

بهشت از تو معنا و مِحور گرفت

دَرِ بسته با یا علی، باز شد

ز تو جام از حوض کوثر گرفت

تو عشق و نشاط و سُرور منی

علی جان تو دریای نور منی

تو رمز بقا و وجود منی

تو عرفان و علم و حضور منی

تو دریای بی ساحلی یا علی

تو هر زنده ای را دلی یا علی

توئی رمز آغاز و پایان ما

تو عقل همه عاقلی یا علی

فدای تو و ناله هایت علی

فدای تو و گریه هایت علی

فدای سخن های با ارزشت

فدای تو و نغمه هایت علی

علی جان تو نام و پیام منی

تو تفسیر ذکر و قیام منی

تو جان و توان و نهان منی

تو رمز جواب و سلام منی

علی جان مرا یاد تو شاد کرد

روان خراب من، آباد کرد

غبار غم از چهره من زُدود

که یاد تو را روح من یاد کرد

علی جان به وصف تو درمانده ایم

ندانیم که ای؟ پاک شرمنده ایم

مگر می توان وصف مولی نمود؟

در این ره علی جان، سرافکنده ایم

مگر دست تو باز گیرد قَلَم

دوباره به حرکت در آرد عَلَم

کند وصف آن پاکی پاک را

دوباره زند زندگی را رَقَم

ضرورت ها نهج البلاغه و نیازمندی های انسان معاصر

می پرسند:

آیا نهج البلاغه برای انسان عصر ما پیام دارد؟

آیا با دگرگونی انسان و جامعه، می توان از منابع روائی چند صد سال قبل استفاده کرد؟

آیا راه حل های نهج البلاغه می تواند جاودانه باشد؟

چگونه مباحث مطرح شده در چهارده قرن گذشته، امروز پاسخگوی انسان عصر فضاست؟

و ضرورت برّرسی و شناسائی آن کدام است؟

پاسخ سئوالات یاد شده به ارزیابی دو طرز تفکّر، دو نوع جهان بینی، دو مکتب فلسفی ارتباط داد.

الف - تفکّر دیالیک تیکی «ماتریالیسم دیالیک تیک»

ب - تفکّر رئالیستی «در فلسفه اسلامی»

هر یک از دو مکتب یاد شده در طول زندگی انسان ها، و حیات علمی بشر، بارها و بارها به آموزش و نقد و تحقیق و برّرسی گذاشته شده و طرفداران فراوانی داشته و دارند،

که باور آن و اصالت دادن به هر کدام از دو نوع تفکّر فوق الذّکر ره آوردهای بینشی فراوانی را به همراه خواهد داشت.

نظریّه تغییر دائمی و عمومی

نظریّه رئالیسم و ثبوت واقعیّت ها

نظریّه تغییر دائمی و عمومی

گروهی باور دارند که:

همه چیز تغییر می کند،

چیزی ثابت و جاویدان نیست،

و دیالیک تیک یعنی «نفی در نفی» که هیچ ثابتی وجود ندارد، و به هیچ باور ثابتی نمی شود باور داشت.

در این طرز تفکّر، از تحوّلات علمی، صنعتی و دگرگونی های اجتماعی، شاهد و مثال فراوانی به رُخ می کشند.

حال این نظریّه چقدر اعتبار علمی و فلسفی دارد؟

و تا کجا می تواند دوام بیاورد؟

جای ارزیابی دقیق است.

آنچه که مهمّ است ره آورد نظریّه تغییر عمومی و دائمی است،

وقتی انسانی، حزبی و متفکّر انی به این باور رسیدند که:

همه چیز تغییر می کند و چیزی نمی تواند جاویدان باشد.

آنگاه، دین و دین باوری، ارزش های اخلاقی، و باورهای فلسفی و اعتقادی ثابت را انکار کردند،

و مبارزه با دین و باورهای ثابت را جزو الفبای حرکت الحادی خود قرار دادند،

و اگر به قدرت رسیدند، حکومت لائیک (بی دینی) را تقویت کردند.

پس از انقلاب اکتبر 1917، بلشکویک ها و لنینیسم ها، با تمام قدرت، با مذهب و باور مذهبی و هر چیزی که به گذشته تعلّق داشت، مبارزه کردند.

قتل عام ها صورت گرفت.

کشتارهای قومی تحقّق یافت.

و با پذیرش دیالیک تیک گفتند:

دین را باید برانداخت.

حزب نظامیات بی خدا،

فرهنگیان بی خدا،

درست کردند.

با تمام ظواهر دین مقابله نمودند،

تعالیم مذهبی را در مراکز آموزشی ممنوع کردند،

یک شب 750 نفر از علمای مسلمان را کشتند و جنازه های آنان را در کنار شهر «کئریم» در دریاچه سیاه ریختند. (1) .

و اعلام کردند که:

«دین را باید نابود کرد»

و «عصر دینداری سپری شده است».

در غرب نیز تحقّق و گسترش این طرز تفکّر، تحوّلات و حوادثی را پدید آورد،

نه می توانستند اصل تغییر عمومی و دائمی و تحوّلات نوین و ظهور و غروب تئوریها را نادیده بگیرند،

و نه می خواستند دین را بکلّی ریشه کن سازند،

از این رو به اصلاح و بازسازی مسیحیّت تن در دادند،

و گروهی «پروتستانیسم» را پدید آوردند تا میان دین و علم روز، دین و باورهای متغیّر زمان، آشتی ایجاد کنند.

در کشورهای اسلامی و ایران نیز، گروهی با نام دانشجویان از فرنگ برگشته یا فراماسونرها، یا منوّر الفکرها و روشنفکرها از سال 1320 تا کنون، در یک تلاش هماهنگ و مداوم بر آن شدند که:

دین اسلام بصورت موجود قابل عرضه به جهان امروز نیست.

باید دین را بازسازی نمائیم تا وجدان عصر ما آن را بپذیرد.

باید پروتستانیسم اسلامی پدید آورد. (2) .

گروهی فریاد می زدند، بیائید تا با تلاش فراوان دین را بازسازی و اصلاح کنیم و دچار تغییر نمائیم.

و برخی از روشنفکران معتقدند که تلاش و کوشش بیهوده است،

دین معرفت بشری است،

و خود بخود با تغییر افکار و آراء بشری تغییر خواهد کرد، (3) .

و در طول سالیان گذشته، ده ها اسلامِ نوین، علمی، غرب پسندانه را مونتاژ کرده و معرّفی نمودند.

چون اصل دیالیک تیک را پذیرفتند و بر خلاف اصل تغییر عمومی، آن را ثابت و جاویدان پنداشتند،

خواستند همه چیز را متحوّل و دگرگون کنند.

همه باورها را تغییر دهند،

دین و احکام را نیز دچار تغییر کنند،

که همواره در برابر دفاع همه جانبه حوزه های علمی شیعه و فقهاء همیشه بیدار، رنگ می باختند،

و سرافکنده و شرمنده دست از مبارزه بی امان می کشیدند، و موفّق نمی شدند پروتستانیسم اسلامی درست کنند.

حال اگر تغییر عمومی، درست باشد، نیازی به برّرسی نهج البلاغه و دیگر متون روائی نیست،

قرآن و وحی نیز پیامی نمی تواند داشته باشد،

و دین نیز بدرد انسان نخواهد خورد،

گرچه فراوان تلاش کردند تا دیالیک تیک را توحیدی بسازند،

و اصل توحید را دیالیک تیکی بشناسانند،

زیرا دیالیک تیک یعنی خودکفائی و اصالت مادّه،

پس هرگز با اصل توحید و نیازمندی مادّه به اللَّه، سازش نخواهد داشت.

به کتاب مسلمانان و روسیّه مراجعه شود.

معمولاً در نوشته های دکتر شریعتی مانند اسلام شناسی، با مخاطب های آشنا، این دیدگاهها مطرح شود.

قبض و بست تئوریک شریعت: سروش.

نظریّه رئالیسم و ثبوت واقعیّت ها

تفکّر باور داشتن حق و واقعیّت، و ثبوت واقعیّت ها، نظریّه أدیان الهی و دین اسلام است،

که در فلسفه اسلامی جایگاه ارزشمندی دارد.

در تفکّر رئالیستی:

همه چیز تغییر نمی کند.

حقّ و واقعیّت های ثابتی وجود دارد.

خدای واحد جاودانه، با ارزشهای جاویدان اثبات می شود.

ارزش های اخلاقی جاویدان وجود دارند و باید وجود داشته باشد.

دین کامل و جاویدان و همچنین احکام کامل و جاویدان الهی وجود دارد.

زیرا:

مقرّرات و احکام حاکم بر منظومه و کهکشان ثابت است.

مقرّرات و احکام حاکم بر زمین ثابت است.

خاصیّت ها و اندازه های عناصر طبیعت، ثابت است.

مقرّرات حاکم بر طبیعت و گل ها و میوه جات و موجودات گوناگون ثابت است.

مقرّرات و احکام بیولوژی انسان، ثابت است.

مقرّرات و احکام فیزیولوژی انسان، ثابت است.

مقرّرات و احکام پسیکولوژی انسان ثابت است و تغییر نمی کند.

غرائز انسان ذاتی و فطری است و تغییر پذیر نیست.

عواطف و احساسات انسان تغییر نمی کند.

اصول نیازها و نیازمندی انسان ثابت است.

وقتی با عقل و علم و فلسفه و تجربه ثابت کردیم که:

همه چیز تغییر نمی کند،

پس دین کامل الهی و مقرّرات جامع و کامل الهی را می توانیم باور داشته باشیم،

تا رهنمون بشر در گذشته و حال و آینده باشیم،

که پروردگار جهان فرمود:

اِنَّما الدِّینُ عِنْدَاللَّهِ الْاِسلام

(همانا دین جاوید در نزد خدا اسلام است.) (1).

پس از سیر تکاملی أدیان الهی، از آدم علیه السلام تا خاتم صلی الله علیه وآله، و تحقّق اسلام، دین کامل الهی، توسّط خاتم پیامبران، دین خدا به مراحل نهائی تکامل رسیده و تا قیامت جاودانه خواهد بود.

نه دچار تغییر و دگرگونی می شود،

و نه می توان آن را قبض یا بسط نمود،

و پس از اعلام ولایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام کمال دین و اتمام نعمت های الهی به همگان ابلاغ گردید که فرمود:

اَلْیِومَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکمْ (2).

(امروز دین را برای شما کامل کردم).

پس قرآن همواره مورد نیاز و بزرگترین راهنمای انسان است،

و نهج البلاغه و منابع روائی نیز کامل ترین و بهترین دستورالعمل های زندگی انسان ها خواهد بود،

که از چشمه همیشه زلال وحی می جوشند و از زلال حقیقت جاری اند.

در تفکّر اصالت وجود و ثبوت حق و واقعیّتها، انسان در حق گرائی امیدوار است،

هدفدار است،

تلاش و کاوش او جهت دار و به نتیجه خواهد رسید،

چون واقعیّت ها وجود دارند و ثابتند و قابل شناخت می باشند.

چون اصول نیازهای انسان، و غرائز انسان ثابت است، احکام و مقرّرات کامل الهی برای پاسخگوئی به آن دسته از نیازهای ثابت مطرح گردید، جاویدان است،

و همواره قابل بهره برداری و از نظر کاربردی قابل عمل خواهد بود.

رنگ کهنگی نخواهد پذیرفت،

چون از حق نازل و بر حقّ تکیه دارد جاویدان است.

رهنمودهای نهج البلاغه چون بر حق و واقعیّت تکیه دارد،

و با رفع نیازها و مشکلات انسان ارتباط دارد، همواره قابل ارزیابی و شناخت و عمل خواهد بود، که درد و درمان و روش های معالجه انسان، اگر منطبق با حق باشد، رنگ تغییر و کهنگی نخواهد گرفت.

از این رو شاهد یم که پس از چهارده قرن، افق روشن علوم بشری با هزاران سال تجربه و آزمایش، آرام آرام به افق اندیشه نهج البلاغه و قرآن نزدیک می گردند.

چیزی را می گویند که هزاران سال قبل در منابع روائی ما مطرح شده است.

راه حلّی را به بشریّت معرّفی می کنند که در گذشته های دور از طرف امامان علیهم السلام ما شناسانده شده است.

درمانی را تجویز می کنند که قبلاً در قرآن و حدیث یاد شده بود.

و متأسّفانه برخورد روشنفکران، ناآگاهانه بود که بر أساس شعرِ؛

«آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می کرد»،

چشم به بیگانگان دوخته اند.

بنابر این در عصر فضا نیز باید به نهج البلاغه روی بیاوریم،

و از رهنمودهای آن بهره مند گردیم،

که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با توجّه به تداوم اصالت دین و تغییر ناپذیر بودن احکام الهی، خطاب به مدّعیان بازسازی دین می فرماید:

أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ! أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ، فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا، وَعَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی؟ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ صلی الله علیه وآله عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدَائِهِ، وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ:

«مَا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِنْ شَیْ ءٍ»

وَفِیهِ تِبْیَانٌ لِکُلِّ شَی ءٍ، وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً، وَأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ: «وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلَافاً کَثِیراً».

وَإِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ، وَلَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلاَّ بِهِ.

«آیا خداوند دین ناقصی فرو فرستاده که در تکمیل آن از آنان استمداد جسته است؟

و یا آنها شریک خدایند که حق دارند بگویند، و بر خدا لازم است رضایت دهد؟

و یا این که خداوند! دین را کامل نازل کرده، امّا پیامبر صلی الله علیه وآله در تبلیغ و ادای آن کوتاهی ورزیده است؟

با اینکه خداوند می فرماید:

ما فرَّطنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْی ءٍ

«ما در قرآن از چیزی را فرو گذار نکردیم». (3).

و نیز می فرماید:

تِبیانً لِکُلِّ شَیْی ءٍ «در قرآن بیان هر چیزی است». (4) .

و یادآور شده است که: آیات قرآن یکدیگر را تصدیق می کنند، و اختلافی در آن وجود ندارد.

چنانچه می فرماید: اگر قرآن از ناحیه غیر خدا نازل می شد، اختلافات زیادی در آن می یافتند. (5) .

قرآن دارای ظاهری زیبا و شگفت انگیز، و باطنی پرمایه و عمیق است، مطالب شگفت آور آن فانی نگردد، و اسرار نهفته آن پایان نپذیرد، و هرگز تاریکی های جهل و نادانی، جز به قرآن رفع نخواهد شد.» (6).

و در فراز دیگری، درد آلود از اختلاف در افکار و آرای مدّعیان مذهب، شکوه می کند و می فرماید:

فَیَا عَجَباً! وَمَا لِیَ لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا! لَا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِیٍّ، وَلَا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ، وَلَا یُؤْمِنُونَ بِغَیْبٍ، وَلَا یَعِفُّونَ عَنْ عَیْبٍ، یَعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ، وَیَسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ. الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا، وَالْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضَلَاتِ إِلَی أَنْفُسِهِمْ، وَتَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَی آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ امْرِی ءٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیَما یَرَی بِعُرًی ثِقَاتٍ، وَأَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ.

در شگفتم، چرا در شگفت نباشم؟! از خطای گروه های پراکنده با دلایل مختلف که هر یک در مذهب خود دارند! نه گام به جای گام پیامبر صلی الله علیه وآله می نهند، و نه از رفتار جانشین پیغمبری پیروی می کنند، نه به غیب ایمان می آورند و نه خود را از عیب بر کنار می دارند، به شبهات عمل می کنند و در گرداب شهوات غوطه ورند، نیکی در نظرشان همان است که می پندارند، و زشتی ها همان است که آنها منکرند.

در حلّ مشکلات به خود پناه می برند، و در مبهمات تنها به رأی خویش تکیه می کنند، گویا هر کدام امام و راهبر خویش می باشند که به دستگیره های مطمئن و اسباب محکمی که خود باور دارند و چنگ می زنند». (7) .

آنها که ادّعای اصلاح و بازسازی و تکمیل دین را دارند، باید جواب حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را بدهند،

که می فرماید:

اسلام کامل است و قرآن به همه نیازمندی های بشر پاسخ می گوید.

چون همه چیز تغییر نمی کند و اصول نیازها و نیازمندی های جسمی و روحی انسان ثابت است.

آل عمران آیه 19.

مائده آیه 3.

انعام آیه 38.

نحل آیه 89.

نساء آیه 82.

خطبه 18 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:

1- مطالب السؤول ج 1 ص 141: ابن طلحة شافعی (متوفای 652 ه)

2- احتجاج 139/ج1 ص620 و 621: طبرسی (متوفای 558 ه)

3- دعائم الاسلام ج 1 ص 93: قاضی نعمان (متوفای 363 ه)

4- بصائر الدرجات: صفار (متوفای 290 ه)

5- البصائر والذخائر ج 1 ص 7: ابوحیان توحیدی (متوفای 380 ه)

6- منهاج البراعة ج 1 ص 175: ابن راوندی (متوفای 573 ه).

خطبه 88 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:

1- روضه کافی ج8 ص63 و 64 ح22: کلینی (متوفای 328 ه)

2- ارشاد ص155: شیخ مفید (متوفای 413 ه)

3- النهایة ج1 (در مادّه أزل): ابن اثیر شافعی (متوفای 606 ه)

4- منهاج البراعة ج 1 ص 365: ابن راوندی (متوفای 573 ه)

5- بحارالانوار ج 32 ص43 ح28 ب1: مجلسی (متوفای 1110 ه)

6- غرر الحکم ج 4 ص 445: آمدی (متوفای 588 ه).

نیازمندی های روانی انسان

اثبات اصالت روح

پیش از پیشرفت علوم و بخصوص علم روانشناسی و اکتشافات و تجربیات شگفت پیرامون روح و روان آدمی، بسیاری باور نداشتند که روح آدمی، به گونه ای مستقل وجود دارد،

و قابل کشف و شناسائی است،

و تنها به جسم و تن انسان ها نظر دوخته و نیارها و نیازمندی های انسان را با دیدگاه مادّی ارزیابی می کردند.

و باور نمی کردند که روح آدمی چونان جسم او، بیمار می شود،

زنگار می گیرد،

افسرده می شود،

و می تواند نقش تعیین کننده ای در سرنوشت انسان داشته باشد.

بسیاری باور نمی کردند که:

روح انسان اصالت دارد،

استقلال دارد،

و حالات گوناگون آن در تن آدمی تأثیر فراوان دارد.

نه روح و روان را باور داشتند،

و نه بیماری های روانی را می شناختند،

و نه راه های درمان روح را می پذیرفتند.

برخی دیگر گرچه در وجود روح تردید نمی کردند اما آن را بازتاب جسم، آثار طبیعی خون، و یکی از حالات تن آدمی به حساب می آوردند.

در صورتی که در تعالیم پیامبران الهی و رسول گرامی اسلام، و از منظر و نگاه امام علی علیه السلام تن آدمی مستقل و جدای از روح و روح انسان نیز دارای اصالت بوده و جدای از تن وجود مستقل دارد.

گرچه در یکدیگر تأثیر می گذارند،

و از هم تأثیر پذیرند،

امّا هر کدام دارای اصالت و استقلال می باشند،

این حقیقت چهارده قرن قبل در نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به خوبی مطرح شده است،

که امام علی علیه السلام فرمود:

مَا أَضْمَرَ أَحَدٌ شَیْئاً إِلَّا ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ، وَصَفَحَاتِ وَجْهِهِ.

«کسی چیزی را در دل پنهان نکند جز آن که در لغزشهای زبان، و رنگ رخسار، آشکار خواهد شد.» (1) .

پس روح آدمی به گونه ای مستقل وجود دارد.

دچار انواع بیماری ها می شود.

و شناخت بیماری های روانی و درمان آن یکی از ضرورت های زندگی انسان است.

و نمی شود روح و حالات آن را در زندگی انسان نادیده گرفت.

قرن ها گذشت؛

و علم روانشناسی و روا نکاری (پسی کانالیز) رونق گرفت.

و روانشناسی در تمام اقسام و جوانب زندگی انسان حضور پیدا کرد.

و کشفیّات و تجربیّات انسان ها در مراکز پژوهشی به بار نشست،

دانشمندان جهان آرام، آرام، به اُفُق نورانی علوم و معارف اسلامی و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه نزدیک شدند و باور کرده اند که:

روح بگونه ای مستقل وجود دارد.

و دارای نیازها و نیازمندی هاست.

و دارای امراض و آفت هاست.

و چونان تن آدمی باید درمان شود،

و از آفات و موانع رشد کناره گیرد،

و باور کردند که:

ای برادر تو همه اندیشه ای

مابقی تو استخوان و ریشه ای

امام علی علیه السلام در خطبه 24/1 نهج البلاغه ابتدا از آفرینش تن آدمی سخن گفت که:

ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَسَهْلِهَا، وَعَذْبِهَا وَسَبَخِهَا، تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّی خَلَصَتْ، وَلَاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّی لَزَبَتْ، فَجَبَلَ مِنْهَا صُورَةً ذاتَ أَحْنَاءٍ وَوُصُولٍ، وَأَعْضَاءٍ وَفُصُولٍ، أَجْمَدَهَا حَتَّی اسْتَمْسَکَتْ، وَأَصْلَدَهَا حَتَّی صَلْصَلَتْ، لِوَقْتٍ مَعْدُودٍ، وَأَمَدٍ مَعْلُومٍ.

«سپس خداوند بزرگ، خاکی از قسمت های گوناگون زمین، از قسمت های سخت و نرم، شور و شیرین، گِرد آورد، آب بر آن افزود تا گِلِی خالص و آماده شد، و با افزودن رطوبت، چسبناک گردید، که از آن، اندامی شایسته، و عضو هایی جدا و به یکدیگر پیوسته آفرید.

آن را خشکانید تا محکم شد، خشکاندن را ادامه داد تا سخت شد، و تا زمانی معیّن، و سرانجامی مشخّص، اندام انسان کامل گردید.» (2) .

و سپس آفرینش روح، و چگونگی ورود آن به تن آدمی را با بیانی شیوا و نورانی توضیح می دهد که:

ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إنْساناً ذَا أَذْهَانٍ یُجِیلُهَا، وَفِکَرٍ یَتَصَرَّفُ بِهَا.

وَجَوَارِحَ یَخْتَدِمُهَا، وَأَدَوَاتٍ یُقَلِّبُهَا، وَمَعْرِفَةٍ یَفْرُقُ بِهَا بَیْنَ الْحَقِّ وَالْبَاطِلِ، وَالْأَذْوَاقِ وَالْمَشَامِّ، والْأَلْوَانِ وَالْأَجْنَاسِ، مَعْجُوناً بِطِینَةِ الْأَلْوَانِ الُْمخْتَلِفَةِ، وَالْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ، وَالْأَضْدَادِ الْمُتَعَادِیَةِ، وَالْاَخْلاطِ الْمُتَبَایِنَةِ، مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ، وَالْبَلَّةِ وَالْجُمُودِ.

«آنگاه از روحی که آفرید در آن دمید تا به صورت انسانی زنده درآمد، دارای نیروی اندیشه، که وی را به تلاش اندازد، و دارای افکاری که در دیگر موجودات، تصرّف نماید.

به انسان اعضاء و جوار حی بخشید، که در خدمت او باشند، و ابزاری عطا فرمود، که آنها را در زندگی بکار گیرد، قدرت تشخیص به او داد تا حق و باطل را بشناسد، و حواس چشایی، و بویایی، و وسیله تشخیص رنگها، و أجناس مختلف در اختیار او قرار داد.

انسان را مخلوطی از رنگ های گوناگون، و چیزهای همانند و سازگار، و نیروهای متضاد، و مزاج های گوناگون، گرمی، سردی، تری، و خشکی، قرار داد.» (3) .

حکمت 26 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است.

خطبه 24/1 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف، که برخی از اسناد آن به این شرح است:

1- عیون المواعظ والحکم ص350 ح5951: واسطی (متوفای 600ه)

2- بحارالانوار ج 74 ص 300 و 423: مجلسی (متوفای 1110ه)

3- ربیع الابرار ج1 ص97 وص312 وج2 ص297: زمخشری معتزلی (متوفای 538 ه)

4- منهاج البراعة ج 1 ص 22: قطب راوندی (متوفای 573 ه)

5- تحف العقول ص67: ابن شعبه حرانی (متوفای 380 ه).

خطبه 24/1 نهج البلاغه معجم المفهرس مؤلّف (مدارک گذشته).


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24