خاتم النبیین

خاتم النبیین8%

خاتم النبیین نویسنده:
گروه: پیامبر اکرم

  • شروع
  • قبلی
  • 32 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38576 / دانلود: 4598
اندازه اندازه اندازه
خاتم النبیین

خاتم النبیین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

پوشاک، فرش، بستر

۱ - فرمود: «هر کس لباش شهرت بپوشد، خداوند لباسی از ذلت به او می پوشاند». (تیسیر ۱۹۱ / ۴).توضیح:مراد از لباس شهرت، لباسی است که با عامه ی مردم فرق داشته و انگشت نما باشد، اما اگر همان لباس پس از مدتی لباس عمومی و متداول شد، دیگر لباس شهرت نیست.۲ - می فرمود: «فرق میان ما و مشرکان در لباس این است که ما روی قلنسوه (یک نوع کلاه) عمامه می بندیم» (تیسیر ۱۸۶ / ۴).۳ - آستین پیراهنش از مچ درازتر نبود. (تیسیر ۱۸۷ / ۴).۴ - عمر پارچه ای از استبرق دید که می فروشند، آن را نزد پیغمبر آورد و گفت: یا رسول الله! آن را خریداری کن که در اعیاد و حضور سفرا بپوشی، فرمود: «این لباس کسی است که ارزش و شخصیت ندارد» پس از چندی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالاپوشی از دیبا برای عمر فرستاد، عمر نزد پیامبر آمد و گفت: یا رسول الله! خودت گفتی که این گونه لباس ها بی ارزش است، آن گاه برای من این لباس را فرستادی، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «آن را نفرستادم که بپوشی، فرستادم که آن را بفروشی و نیازمندی خود را رفع کنی»(تیسیر ۱۹۸ / ۴).توضیح:اگر عمر فراست داشت با آن سابقه محتاج به این سؤال نبود و خود قصد پیغمبر را دریافت می نمود، اما اگر گویند قصد پیغمبر به بی ارزشی عمر بوده است هم درست نیست، زیرا پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صریحا قصد خود را اظهار داشته که رفع نیازمندی عمر بوده و به هر حال معلوم می شود که عمر در ارزش شخصیت خود مشکوک بوده است.۵ - در نزد پیغمبر سخن از فرش می رفت، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «زیراندازی برای زن و زیراندازی برای مهمان، و زیراندازی برای مرد و چهارمی برای شیطان». (تیسیر ۲۰۰ / ۴).توضیح:مراد از زیرانداز برای مهمان فقط یک تکه ی آن نیست، بلکه به قدر کفایت ایشان.۶ - زین اسبش از لیف خرما بود، در جنگ حنین به بلال امر کرد اسبش را زین کند.(اسد ۲۴۶ / ۵).۷ - سیف بن ذی یزن حاکم یمن، پوشاکی برای او فرستاده بود، فرمود: «از مشرک نمی گیرم» و پنجاه دینار بهای آن را داد، پس از یک بار پوشیدن آن را به اسامه بخشید. (اسد ۸۷ / ۲).۸ - نعیم داری قبای زردوزی برای او آورد، آن را به عباس عموی خود بخشید. (اسد ۳۳۱ / ۲).۹ - لباس سفید را دوست داشت، می فرمود: «عمامه زینت اهل علم است»، عمامه اش «سحاب» نام داشت، و زیر آن عرقچین می پوشید، ردایش «فتح» نام داشت. (اسد الغابه ۳۱۹ / ۲).۱۰ - دامن لباس سفیان بن سهل را گرفت، و فرمود: «لباس خود را دراز مکن که خداوند لباس درازان را دوست ندارد»؛ سمره بن فاتک لباس و مویش دراز بود، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «سمره مرد خوبی است اگر از مویش بگیرد و ازار خود را کوتاه کند»، و سمره چنان کرد. (اسد ۳۵۶ / ۲).توضیح:این سنت مستند به قرآن مجید است، قوله تعالی:( وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ ) (المدثر) یعنی: «(ای محمد!» پوشاک خود را پاکیزه کن» که در تفاسیر امامیه به روایات متعدد به تشمیر یعنی کوتاه کردن، تفسیر شده است. (نور الثقلین ۴۵۳ / ۵).۱۱ - لباسش ساده بود، پیراهنی غالبا زبر و از پنبه، آستینها از پشم، روی آن عبا، بر سرش عمامه، در پایش کفشی از پوست.پوشیدن لباس فاخر را مکروه می داشت، و اتباع خود را از آن نهی می کرد، نجاشی برای او تنبان و کفشی فرستاده بود، هرگز آن تنبان را نپوشید، گاهی کفش ها را می پوشید، اما او را آزار می داد، به تربیت قرآن هر چیزی را در حد وسط دوست داشت. خالد بن ولید وقتی بر ماهان سردار ایرانی وارد شد، در لباس خشن نظامی بود، اما ماهان و کسانش غرق جواهرات بودند، خالد بر زمین نشست، گفتند: بر کرسی بنشین، گفت: نه، و آیه قرآن را تلاوت نمود، قوله تعالی:( مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَىٰ ) (طه / ۵۵)یعنی: «از آن (خاک) شما را آفریدم و در آن باز می گردایم و از آن بار دیگر شما را بیرون می آوریم» مرجع و مستند حدیث در وقت پاک نویس گم شده بود اما مطمئنا از مرجع صحیح نقل شده.۱۲ - زیاد انگشتر نمی گذارد و غالبا بی انگشتر بود. (وافی - لباس / ۱۳. (۱۰۳ - گاهی دستمال بر سر می بست، انگشتر نقره ای داشت، نقش آن محمد رسول الله، حوله ای داشت که با آن صورت خود را خشک می نمود، فرش او از پارچه کهنه ای بود که کرک داشت، گاهی فرش او عبایش بود، بالش او از پوست پر شده با لیف خرما. (بحار ۵۰ / ۱۶).۱۴ - زره و کلاه خود می پوشید، به طوری که جز چشمانش پیدا نبود. (واقدی / ۵۴۵).۱۵ - گروهی نزد او آمدند، عمرو بن زراره هم آمد که لباس دراز پوشیده بود، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کنار لباس او را گرفت، و فرمود: «خدایا بنده ی تو و پسر بنده ی تو و پسر کنیز تو»، عمرو متوجه شد و گفت: یا رسول الله! ساقهایم باریک است، فرمود: «خداوند آن چه را آفریده خوب آفریده، ای عمرو! خداوند لباس درازان را دوست ندارد» (اسد ۱۰۳ / ۴).۱۶ - گاهی در پارچه ای سراسری که به خود می پیچاند نماز می خواند، و لباسی جز آن نداشت. (اسد ۱۹۸ / ۳).۱۷ - مردی ژولیده را با موی پریشان دید، با لباسی کثیف و قیافه ای بد فرمود: «بهره برداری از نعمت خداوند از دین است، آدم کثیف بد بنده ای است». (وافی - باب

التجمل / ۹۳).۱۸ - گاهی بالاپوش خز می پوشید، می فرمود: «لباس سفید بپوشید» خداوند به او دستور داده بود لباس را کوتاه کند،( وَثِيَابَكَ فَطَهِّرْ ) ای فقصر، لباس خود را پاکیزه کن یعنی کوتاه کن، عمامه می پوشید دو آویزه از جلو و عقب می انداخت، می فرمود «عمامه ها تاج های عرب است» می فرمود: هر کس کفش بگیرد آن را استوار کند». (وای - لباس ۱۰۱ / ۹۴).۱۹ - برای ملاقات با سفرا بهترین لباس را می پوشید و به اصحاب نیز چنین دستور می داد، یکبار پوشاکی به بهای پنجاه دینار خرید، و پوشید، چون از منبر به زیر آمد آن را به اسامه بخشید؛ وقت نماز لباس بهادار می پوشید. (نظام ۸۶ / ۲).۲۰ - وقتی از زنان خود جدا شده بود عمر به دیدن او رفت، دید بسترش حصیری است که در پهلوی او اثر گذارده، عمر گریه کرد؛ متکای او انباشته از لیف خرما بود، فرمود: «من به دنیا چه کار دارم؟ من چون مسافری هستم که ساعتی در سایه ی درختی می نشیند، و آن را ترک می کند». زن انصاریه ای برای او بستری آورد که داخلش پشم بود، فرمود تا آن را پس فرستادند، و به عایشه گفت: «اگر می خواستم، خداوند کوه ها را برای من طلا می کرد». (شمائل / ۷۸ و ۹۷).توضیح:مقایسه میان دو حالت از عمر: یکی گریه کردن برای رنج پیغمبر و دیگری گفتن: غلبه علیه الوجع هنگام خواستن پیغمبر کاغذ و دوات را شایان تأمل است.۲۱ - گاهی در وقت نماز قلنسوه را روبروی خود می گذارد (بحار ۱۲۵ / ۱۶).۲۲ - وقتی علیعليه‌السلام را به جنگ فرستاد، عمامه ای بر سر او بست، سه بار آن را دور سرش پیچاند، و به اندازه ی یک وجب از آن را پشت سرش انداخت و یک ذراع از آن را روی سینه اش، و فرمود: «عمامه بستن چنین است». (واقدی / ۱۰۷۹).۲۳ - لباسش تا نصف ساق پا بود، به یکی نظر کرد که دامنش را می کشید، فرمود: «لباس خود را کوتاه کن، که هم بادوامتر است هم پرهیزگارانه تر»، مرد گفت: این جور از مروت است، فرمود: «آیا از من پیروی نمی کنی». (محاضرات / ۲۶۱).۲۴ - گاهی عمامه ی سیاه می بست از آن جمله در روز فتح که. (نهایه ۲۸۴ / ۱۸).۲۵ - به ابوذر فرمود: «لباس تنگ و زبر بپوش» (اسد ۱۳۳ / ۱).توضیح:بر فرض صحت، مورد تأمل است، مخصوصا در مورد لباس تنگ، مگر آن که درباره ی ابوذر مصلحت خاصی در کار بوده است.۲۶ - دو پیراهن داشت که روز جمعه می پوشید و چون از نماز برمی گشت آن ها را تا می کرد (مطالب ۱۷۱ / ۱).۲۷ - ام سلمه گفت: خوابگاه او به اندازه ی خوابگاه قبر بود و قبله به طرف سر او. (مطالب ۳۹۷ / ۲).۲۸ - عمامه می پوشید، گاهی قلنسوه (یک نوع کلاه زیر آن) و گاهی قلنسوه تنها، و گاهی عمامه تنها، بسیار وقت ها عمامه سیاه از خز می گذارد، در سفر و حضر، و گاهی که عمامه نبود، دستمال به سر یا پیشانی می بست؛ عمامه ای داشت به نام «سحاب» آن را به علیعليه‌السلام داد و گاهی که علیعليه‌السلام با آن عمامه می آمد، پیغمبر می فرمود: «علیعليه‌السلام با سحاب آمد به نزد شما». (بحار ۲۵۰ / ۱۶).۲۹ - لباس مستعمل خود را می بخشید، دستمالی داشت و وضو را با آن خشک می کرد، اگر نبود با طرف ردای خود، نزد اصحاب می آمد به انگشتر خود نخی بسته بود تا چیزی را به یاد بیاورد (بحار ۲۵۲ / ۱۶).۳۰ - نامه هارا مهر می زد و می فرمود: «مهر زدن به نام حرزی است برای جلوگیری از تهمت». (بحار ۲۵۲ / ۱۶).۳۱ - وقتی وفد نجران در واقعه ی مباهله با لباس های فاخر از حریر و زر بفت نزد پیغمبر آمدند و سلام دادند، پیغمبر جواب نداد، ایشان نزد مهاجرین رفتند و گله کردند، امیرمؤمنان فرمود: «این لباس ها را عوض کنید» چون عوض کردند و رفتند و سلام دادند، پیغمبر به ایشان جواب داد. (بحار ۳۳۶ / ۲۱).۳۲- اسماء گفت: دراز آستین پیغمبر تا مچ دست او بود. (وصول ۱۸۷ / ۴).۳۳ - فرمود: «بالاپوش مؤمن تا ساق اوست و از آن جا تا به قوزک برسد بر او باکی نیست و از آن پایین تر در آتش است هر کس بالاپوش خود را از راه تکبر بکشد، خداوند روز قیامت به او نظر نمی کند» (وصول ۱۸۷ / ۴).۳۴ - جابر گفت: پیغمبر را دیدم که حوله ای به خود پیچانده بود که رشته های آن بر پاهای او بود. (وصول ۱۸۸ / ۴).۳۵ - از انداختن لباس به روی شانه به طوری که قسمتی از بدن برهنه ماند نهی فرمود. (وصول ۱۸۸ / ۴).۳۶ - ابوکبشه گفت: آستین اصحاب پیغمبر گشاد بود. (وصول ۱۸۷ / ۴).۳۷ - چون عمامه می بست، دنباله ی آن را میان دو شانه رها می کرد. (وصول ۱۸۶ / ۴)۳۸ - عمرو بن حریث گفت: پیغمبر را دیدم که عمامه ی سیه داشت و هر دو طرف آن را میان شانه های خود رها کرده بود. (وصول ۱۸۶ / ۴).۳۹ - فرمود: «فرق میان ما و مشرکان، گذاردن عمامه روی قلنسوه است «(وصول ۱۸۶ / ۴).

۴۰ - فرمود: «عمامه ببندید، حلم را زیاد می کند» امیرمؤمنان فرمود: «عمامه ها تاج جهان عرب است» (وصول ۱۸۶ / ۴).۴۱ - فرمود: «هر کس لباس شهرت بپوشد، خداوند بر او لباس ذلت بپوشاند»(وصول ۱۹۱ / ۴).۴۲ - فرمود: «بر شما چه می شود اگر کسی (توانائی) داشته باشد که دو لباس برای روز جمعه بگیرد غیر از دو لباس کار خود؟»(وصول ۱۹۲ / ۴).۴۳ - از دو لباس نهی کرد: یکی لباس فاخر، دیگری لباس کثیف. (وصول ۱۹۲ / ۴).توضیح:بنابراین معلوم می شود که مراد از لباس شهرت، لباس فاخری است که مایه ی تکبر و خودنمائی است.۴۴ - پیغمبر نهی فرمود که زن، لباس مردانه بپوشد و مرد، که لباس زنانه بپوشد» (وصول ۱۹۱ / ۴).۴۵ - بهترین لباسی را که دوست داشت، پیراهن بود. (وصول ۱۹۳ / ۴)۴۶ - می فرمود: «از لباس ها سفید را بپوشید و مرده های خود را در آن کفن کنید» (وصول ۱۹۴ / ۴)۴۷ - براء بن مالک گفت: پیغمبر چار شانه بود، یکبار او را در بالاپوش سرخ رنگ دیدم، از او زیباتر ندیده بودم. (وصول ۱۹۵ / ۴)۴۸ - ابن رمثه گفت: بر پیغمبر دو لباس سبز دیدم. (وصول ۱۹۶ / ۴).۴۹ - برای کسانی که شپش داشتند، پوشیدن حریر را تجویز نمود. (وصول ۱۹۷ / ۴).۵۰ - فرمود: «یکی از شما با یک لنگه کفش راه نرود؛ یا هر دو پا با کفش باشند،یا هر دو برهنه» (وصول ۱۹۰ / ۴).۵۱ - از ابتدا کردن به طرف راست، چه از دست و چه از پا خوشش می آمد.(وصول ۱۹۰ / ۴).۵۲ - به پوشیدن کفش سفارش می کرد و می فرمود: «هر کس کفش به پا دارد، سوار است»(وصول ۱۹۰ / ۴).۵۳ - نعلینش بندی داشت که از میان انگشتان می گذشت. (وصول ۱۹۱ / ۴).۵۴ - اسماء خواهر عایشه بر او وارد شد، لباس نازکی پوشیده بود، از او رو گردانید و فرمود: «ای اسماء! چون زن خود دید، برای او روا نیست که از او چیزی دیده شود مگر این و این» و اشاره به صورت و کفین نمود. (وصول ۱۸۹ / ۴).۵۵ - برای او لباس نازکی به نام «قباطی» آوردند، آن را به دحیه کلبی داد فرمود: «آن را دو تیکه کن، از یکی پیراهن درست کن، یکی را به همسرت بده روسری درست کن و زیر آن پارچه ای بپوشاند که چیزی از او نشان ندهد». (وصول ۱۸۹ / ۴).۵۶ - ام سلمه بالاپوش خود را در خانه هم بیرون نمی آورد برای کسب فضیلت (حجاب). (وصول ۱۸۹ / ۴).۵۷ - نامه نوشت، گفتند: تا مهر نداشته باشد آن را نمی خوانند، مهری از نقره گرفت که نقش آن «محمد رسول الله» بود. (وصول ۱۷۱ / ۲).۵۸ - نگین انگشترش عقیق بود، عقیق حبشی، و آن را به طرف داخل دست قرار می داد. (وصول ۱۷۱ / ۲).۵۹ - در انگشت یکی انگشتر طلا بود، آن را گرفت و پرت کرد و فرمود: «یکی از شما جمره ای از آتش می گیرد و در دست می کند». (وصول ۱۷۲ / ۲).۶۰ - نجاشی هدایائی فرستاده بود در آن ها انگشتری از طلا بود، پیغمبر بطور اعراض آن را با چوبی گرفت و امامه دخترزاده ی خود را خواست و فرمود: «دخترکم! آن را زیور خود کن». (وصول ۱۷۲ / ۲).۶۱ - قبضه ی شمشیر او و نوک غلاف شمشیرش از نقره بود. (وصول ۷۵ / ۲).۶۲ - لباسی به او هدیه دادند که راه راه ابرایشم داشت. (نهایه ۹۷ / ۳).

۴۸ - فرمود: «به مردم دشنام ندهید که دشمنی ایشان را برای خود کسب کنید» (وافی - ما یجب / ۱۴۰).۴۹ - فرمود: «خداوند بهشت را بر دشنام ده و بد زبان حرام کرده، کسی که کم حیا و لاابالی باشد و در آن چه بگوید یا درباره ی او بگویند بی تفاوت باشد، اگر درباره ی چنین کسی تحقیق کنید، او را نخواهید یافت مگر حرام زاده یا انباز بودن شیطان در نطفه اش، آنگاه خواند:( وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ ۚ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا ) (و السراء / ۶۴)خطاب به شیطان یعنی: «در مال و اولاد ایشان شریک باش»(وافی - ما یجب / ۱۶۰).۵۰ - عبدالله بن عامر گفت: کودک بودم، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خانه ی ما آمد، مادرم گفت: بیا چیزی به تو بدهم، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «چه به او می دهی؟» مادرم گفت: خرمایی، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «اگر به او ندادی، در نامه ی تو دروغی نوشته خواهد شد» (اسد ۱۹۱ / ۳).۵۱ - به اصحاب، بالسویه، نگاه می کرد و می فرمود: «در بوسیدن اطفالتان تساوی را رعایت کنید» (بحار ۲۸۰ / ۱۶).۵۲ - یهودی ای مقداری خرما از او طلب داشت، موجود نبود، از خوله دختر حکیم وام گرفت و به او داد. (اسد ۱۷۶ / ۳).۵۳ - می فرمود: «از دنیای شما زن و بوی خوش برای من محبوب شده است، اما نور چشم من در نماز است» (شمائل / ۳۸).۵۴ - روزی فرمود: «خداوند حج را بر شما واجب گردانیده» یکی پرسید: امسال یا هر سال؟ فرمود: «اگر بگویم آری بر شما واجب می شود و شما نمی توانید»، آن گاه فرمود: «مادام که شما را ترک می کنم (یعنی چیزی را ناگفته می گذارم» مرا رها کنید زیرا آنان که قبل از شما هلاک شدند از سؤال بیجا و اختلاف بر پیغمبرانشان

هلاک شدند، هرگاه شما را از چیزی نهی کردم از آن دوری کنید، و اگر امر کردم در حد توانائی آن را انجام دهید» (مشکل الآثار ۲۴۴ / ۲).۵۵ - در یکی از جنگها، یکی تیردان جنگاوری را پنهان کرد تا بر او بخندند، وقتی آن را ندید ترسید مبادا پیدا نشود، و همه خندیدند، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از راه می گذشت، فرمود: «چه شده می خندید؟» گفتند: چنین و چنان، فرمود: «مؤمن را نمی رسد که مؤمنی را بترساند» (مشکل الاثار ۲۴ / ۲).۵۶ - وقتی نماز تمام می شد، و مردم نشسته یا سر پا بودند، بر ایشان گذر می کرد و به ایشان نزدیک می شد و سؤال می کرد آیا نیازی دارند؟ یکی گفت: دارم، فرمود: چیست؟ گفت: اسلام، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: که نزد ما بمانی، یا به بادیه برگردی و اطاعت کنی، البته بمانی بهتر است. (مجمع ۲۵۲ / ۵).۵۷ - هیچ کس چون پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تنطع (خودپسندی و خودآرائی و تشریفات و شتر مآبی) بدش نمی آمد (مجمع ۲۵۱ / ۱۰).۵۸- در همه ی حالات میانه رو بود، می فرمود: «هرکس میانه رو باشد، عیالمندی بر او فشار نمی آورد، و هرگز بار سنگین زندگانی را احساس نمی کند» (مجمع ۲۲۵ / ۶).۵۹ - سخت حق شناس بود، وقتی به او هدیه می دادند اصرار داشت که به بهتر از آن تلافی کند (مجمع ۳۱۸ / ۱۰).۶۰ - از عیب جوئی نهی می کرد و می فرمود: «هیچ کس عیبی بر برادر مؤمنش نمی پوشاند مگر آن که خداوند او را به بهشت داخل می کند» (مجمع ۶۱. (۲۶۴ / ۶ - از تقدس مآبی ریاکارانه بدش می آمد، روزی بر مردی که در حال سجده بود گذر کرد و به نماز جماعت ایستاد، چون فارغ شد آن مرد هنوز در حال سجود بود، فرمود: «کی از شما او را می کشد؟» یکی برخواست آستین بالا زد و شمشیر کشید، رفت و برگشت و گفت: یا رسول الله! چگونه ساجدی راه لا اله الا الله می گوید بکشم؟! باز فرمود: «کی او را می کشد؟» یکی رفت و برگشت و همان را گفت، تا سه بار؛ آن گاه علیعليه‌السلام رفت و او را ندیده بود، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «سوگند به آن که جانم در دست او است، اگر او را کشته بودید، او اول فتنه و آخر فتنه بود» (مجمع ۲۲۵ / ۶).توضیح:از مجموع اخباری که در این مورد هست، معلوم می شود این مرد رأس خوارج بوده و ذوالثدیه نام داشته که در جنگ نهروان کشته شده و به هر حال از تکرار رویدادهای تاریخی معلوم و مشهود می گردد که بیشترین خطر برای جوامع دینی همیشه از ناحیه ی تظاهرکنندگان به دین و منافقان بوده است، و نمونه های آن بعدا می آید.۶۲ - امام حسن کودک بود، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را می بوسید، اقرع بن حابس از رؤسای قبائل که تازه مسلمان شده بود، گفت: من ده فرزند دارم هرگز یکی از آن ها را نبوسیده ام، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من چه کنم اگر خداوند مهربان را از دل تو برکنده است» (محاضرات / ۳۲۲).۶۳ - فرمود: «من مبعوث شده ام تا اخلاق فاضله را تمام کنم» و در حدیث دیگر مکارم اخلاق را. (شمائل / ۹۵).۶۴ - میان دو چیز مخیر نمی شد مگر آن که آسان تر را انتخاب می کرد. برای خودش انتقام نگرفت اما آن جا که حرمت احکام الله در میان بود سخت می گرفت. (شمائل / ۵۹).

توضیح:مراد از آسان تر در این جا بی تکلف تر است نه کم مجاهده تر، به طور مثال اگر بنا بود نان و سرکه میل کند و سرکه آماده نبود، نان خالی می خورد و منتظر سرکه نمی ماند، در حقیقت هر جا سخت گرفتن ترجیحی نداشت راه آسان تر را انتخاب می کرد و نشان می داد که غالب الزامات امری خیالی و لزوم ما لایلزم است.۶۵ - هرگز خادمی یا زنی را نزد، غاید الامر می فرمود: (خاک بر سرش) به صیغه ی غایب، و مرادش جبهه سودن بر خاک برای سجده بود. (شمائل / ۶۱).۶۶ - اگر از کسی ناروائی می دید در مقام اعتراض لفظ مفرد به کار نمی برد، نمی گفت چرا کسی چنین و چنان می کند، می فرمود: چرا کسانی... تا از تعریض به او دورتر باشد. (شمائل ۶۵).۶۷ - سخن او را همه می فهمیدند، دراز سخن نمی گفت. (شمائل / ۸۰).۶۸ - حکمت ها را به شکل کلمات قصار می فرمود، فرمود: «مرا با کلمات جامعه فرستاده اند» (شمائل / ۷۱).۶۹ - در سخن جمع تا اندازه ای برای موافقت شرکت می نمود. (شمائل / ۷۳).۷۰ - قبل از بعثت و بعد از بعثت، ملجأ و پناه فقرا و بیوه زنان و یتیمان و ضعیفان بود. (شمائل / ۷۶).۷۱ - مردی به او خطاب کرد: ای آقا وآقازاده، فرمود: «ای مردم! شیطان شما را گول نزند، من محمد پسر عبدالله، فرستاده ی خدایم، دوست ندارم مرا بیش از آن چه خداوند رفعت داده رفعت دهید». (شمائل / ۷۷).

توضیح:البته معلوم است که لقب آقا و آقازاده خیلی فروتر از لقب رسول الله است، بنابراین مراد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن است که القاب باید دارای مفاهیم منطبق بر فضائل شخص باشد نه به عنوان مدیحه سرایی و به فرموده ی خداوند:( وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ) (حجرات / ۱۱)نباید بازیچه ی اغراض گوینده قرار گیرد.۷۲ - فرمود: «مژده دهید و امیدوار باشید به چیزی که آسان به دست آید، به خدا سوگند از فقر بر شما نمی ترسم، اما می ترسم دنیا برای شما گسترش یابد، همچنان که برای پیشینیان شما شد، آن گاه بر سر آن با همدیگر کشمکش کنید چنان چه آن ها کردند، آن گاه شما را تباه کند چنانچه ایشان را تباه کرد»(شمائل / ۳۷۱).۷۴ - می فرمود: «از دوست داشته ترین و نزدیکترین شما به من در روز قیامت، خوش اخلاق ترین شمایید، و به درستی که مبغوض ترین شما در نزد من و دورترین شما در روز قیامت از من، پرگویان و قلمبه گویان و متکبرانند» (تیسیر الوصول ۳۰ / ۲).توضیح:قلمبه گوئی خود یکی از مظاهر تکبر و خودپسندی و افاده است.۷۵ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظرهای خود را میان اصحاب تقسیم می کرد در وقت وداع تحیت او چنین بود: «خداوند توشه ی شما را تقوی قرار دهد و شما را به سوی خیرات رهنمون باد و هر حاجتی را برای شما برآورد، و دین و دنیای شما را سالم نگهدارد، و شما را سالم و بهره مند به من بازگرداند» (المیزان ۳۱۸ / ۶).۷۶ - در وقت خواب، آب وضویش را سرپوش بسترش می نهادند،و مسواک او را زیر بسترش، چون بیدار می شد و می نشست چشم به آسمان می دوخت و آیات آخر سوره ی آل عمران را( ِانَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ) را تلاوت می نمود، آن گاه مسواک می کرد و وضو می گرفت، و به سجده می رفت و نماز می گزارد و از مسجد به خانه برمی گشت و اندکی می خوابید و بیدار می شد و همین اعمال را تکرار می نمود و این وضع تا وقت نماز صبح ادامه داشت. (المیزان / ۳۳۲).۷۷ - به مردی شتری بدهکار بود، آن مرد آمد و از پیغمبر به درشتی مطالبه کرد، تا آن جا که بعضی صحابیان خواستند به او تعرض کنند، فرمود: «او را رها کنید زیرا صاحب حق، زبان دار است»، و فرمود: «شتری به او بدهید»، در شتران جستجو کردند شتری بهتر از شترش یافتند فرمود: «همان را به او دهید»، آن مرد گفت: حق مرا بیش از آن دادی، خداوند بیش از آن به تو بدهد، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «بهترین شما بهترین وفاکننده در ادای دین است»(تیسیر ۱۴۲ / ۲).۷۸ - در سفر، عقب کاروان می ماند تا ضعیف را حرکت دهد مبادا از کاروان عقب بماند. (تیسیر ۱۹۴ / ۲).۷۹ - شب هنگام همراه یکی از همسرانش در کوچه راه می رفت، یکی از راه گذشت او را صدا زد و به او فرمود: این صفیه همسر من است، آن مرد گفت یا رسول الله! به هر کس گمان برم به تو گمان نمی برم، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «شیطان مانند خون در رگهای بنی آدم راه می رود» (تیسیر ۵۰ / ۳).توضیح:واقع بینی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درس بزرگی برای زندگی است، افسوس که رسوم و آداب مزورانه نمی گذارد که بشر بر طبق سیرت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوسیله ی صراحت از هزاران بد خیالی رها شود.۸۰ - کلامش بسیار مختصر و مفید بود، اگر کسی می شمرد، شماره ی کلماتش را می دانست، سخن را دراز نمی کرد، گاهی آن را برای فهم مخاطب تکرار می نمود. (تیسیر ۲۷۲ / ۴)۸۱ - در تشییع جنازه آثار اندوه و در صورت مبارکش بود، فکر می کرد و سخن نمی گفت. (سنن / ۲۰۳).توضیح:آثار اندوه از مطلق مگر و موت نبود، که آن سرآغاز سعادت مؤمن است، بلکه از تفریط در اعمال صالحه بود، که در وقت مرگ معلوم می شود چقدر از عمر گرانمایه به هدر رفته است، آن هم برای تعلیم و تربیت دیگران بود و گر نه خودش آنی را تفریط نکرده بود.۸۲ - دستور داد برای بازماندگان جعفر طیار که در جنگ «موته» شهید شده بود، غذا تهیه کنند، و نزد ایشان نمانند که امام صادقعليه‌السلام فرمود: «غذا خوردن نزد اهل مصیب از عمل جاهلیت است، وفرستادن غذا برای ایشان از سنت است». (سنن / ۲۱۵).۸۳ - در تشییع جنازه و نماز عید سواره نمی رفت. (سنن / ۲۱۲).۸۴ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «خداوند پیامبرش را به مکارم اخلاق مخصوص گردانید، شما خود را آزمایش کنید، اگر درشما بود، خدا راستایش کنید و از او طلب مزید نمایید»، و آن ها را ده صفت شمرد: یقین، قناعت، صبر، شکر، حلم، حسن خلق، سخاء، غیرت، شجاعت، مروت. (فقیه / ۴۵۸).

توضیح:مراد از حسن خلق، خوش رویی، بشاشت و نرمش است که از آثار تواضع است.۸۵ - امیر مؤمنان فرمود: «پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد حق ناشناسی مردم بود، خوبیهایش را شکر نمی گفتند، خوبی هایش بر قرشی، عرب، عجم، گسترش داشت، و آیا جز پیغمبر کیست که خوبیهایش شامل همه ی خلق باشد؟ ما اهل بیت هم چنانیم که از ما حق شناسی نمی شود، همچنین مؤمنین خوب که از خوبی های ایشان حق شناسی نمی شود». (علل ۲۴۷ / ۲).۸۶ - لباس خود را وصله می زد، کفش خود را پاره دوزی می کرد، گوسفند را می دوشید، با بنده غذا می خورد، بر زمین می نشست، سوار الاغ می شد و ردیف خانه کسی را سوار می کرد، حیا مانعش نبود که کالای خود را از بازار به خانه حمل کند با مالدار و فقیر مصافحه می نمود، دست خود را از دست دیگری بیرون نمی آورد تا او اول بیرون آورد، به هر که روبرو می شد سلام می کرد، چه دارا و چه ندار چه بزرگ و چه کوچک، هر چه را هدیه می دادند کوچک نمی شمرد، و لو خرمای بد؛ سبکبار بود، کریم الطبع، خوش برخورد، خوش همنشین، روی باز تبسم کن، بی قهقهه، غمناک در دل، بدون دژ مرویی، فروتن بدون خواری، بخشنده بی اسراف، نازک دل، مهربان به هر مسلمان، هرگز از غذائی سیر نخورد، آروغ نزد، دست به طمعی دراز نکرد. (ارشاد / ۱۵۵).۸۷ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مردم مزاح می کرد تا شاد گردند.۸۸ - هرگاه کسی را غمناک می دید، با او مزاح می کرد تا شاد شود.

(سنن / ۶۱)۸۹ - می فرمود: «بشاشت و مصافحه در وقت دیدار از اخلاق پیامبران و صدیقین است».(سنن / ۶۲).۹۰ - خلوت و تنهائی را دوست داشت. (سنن / ۷۱).توضیح:دوست داشتن خلوت قبل از بعثت، غالب اوقات او را می گرفت که در تفکر و عبادت به کار می رفت اما بعد از بعثت از سهم دیدار و مصاحبت با مردم چیزی کم نمی کرد، و در سهم خودش دوستدار خلوت بود اگر در آن وقت هم لازم می شد، خلوت را به هم می زد و به دیدار مردم می رفت.۹۱ - فرمود: «به من امر داده شده، مساکین را دوست بدارم». (سنن / ۵۹).توضیح:این فرمان طبق قرآن مجید است، قوله تعالی:( وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ۖ وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا ) » (کهف / ۲۸)یعنی: «خویشتن را با همنشینی کسانی که پرودرگار خود را صبح و شام می خوانند، و قصدشان خالص برای اوست، شکیبا دار، و چشمان خود را از ایشان به دیگر جای مگردان، در حالی که زیور زندگانی دنیا را بخواهی، و از آنان که دلشان را از یاد خودمان غافل ساخته ایم، و کارشان زیاده روی و پوچ است اطاعت مکن» و معلوم است که فقیران و مساکینند که زیور زندگانی نزد ایشان یافت نمی شود و همنشینی با ایشان صبر و شکیبائی پیغمبری می خواهد.۹۲ - وقتی خادم دستاس می کرد و خسته می شد با او دستاس می کرد (سنن / ۷۳).۹۳ - سه روز بیشتر، از کسی مفارقت نمی کرد، اگر کسی را نمی دید از او جویا می شد و اگر بود به دیدار او می رفت، اگر غایب بود برای او دعا می کرد، اگر مریض بود به عیادت او می رفت. (مکارم ۱۸ / ۱).۹۴ - می فرمود: «پروردگارم مرا به هفت خصلت فرمان داده: دوست داشتن مسکینان، و نزدیک شدن به ایشان، زیاد گفتن (لا حول و لا قوه الا بالله)، صله ی رحم و هر چند آنان قطع کنند، نظر کردن به پائین تر خود، نظر نکردن به بالاتر از خود، بیم نکردن از ملامت ملامتگر در راه خدا، حق گفتن و هر چند تلخ باشد و چیزی از احدی نخواستن».توضیح:مراد از نظر کردن و نظر نکردن، در مورد متاع و کالای دنیائی است و گرنه در اقدام به اعمال خیر باید انسان همیشه به بالاتر از خود نظر کند تا همتش افزون گردد.۹۵ - اگر بچه شتر دو ساله ای مقروض بود، هفت ساله ای به عوض می داد و اگر دو درهم مقروض بود چهار درهم می داد. (سنن / ۳۸۰).توضیح:اضافه دادن از نظر احسان و تحیت به احسن بود نه ریا و رشوه و اسراف.۹۶ - وقتی تنگی معیشت روی می داد، به اهل خود می فرمود: به نماز برخیزید، و می فرمود: پروردگارم به من چنین امر کرده و می خواند:( وَأْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِزْقًا ۖ نَّحْنُ نَرْزُقُكَ ۗ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ ) (طه / ۱۳۲)یعنی:

«اهل خود را به نماز فرمان ده و بر آن شکیبا باش، ما از تو رزقی نمی خواهیم، ما خودت را روزی می دهیم و عاقبت خوب از آن پرهیزگاری است».۹۷ - گروهی از خستگی راه رفتن به او شکایت کردند، فرمود: بر شما باد به نسلان (یورتمه راه رفتن) چنان کردند و دیدند که ایشان سبکتر است. (مطالب ۱۶۴ / ۲)۹۸ - در بازگشت از سفری، حسین بن علی و عبدالله بن جعفر از او پیشواز کردند؛ پیغمبر، بزرگتر را عقب خود سوار کرد و کوچکتر را جلو خود. (مطالب ۳۱۶ / ۲).۹۹ - روزی که مردم برای رفتن به جهاد فراهم می شدند و از سر و کول هم بالا می رفتند و پیغمبر با سعف نخلی صفوف ایشان را راست می کرد، سعف نخل به شکم مردی رسید و او را خونی کرد، بیرون رفت و می گفت: این کار پیغمبر است تا دیگران چه باشند، عمر شنید گفت: اگر چنین است حق تو را ادا می کند؛ و او را نزد پیغمبر برد، پیغمبر فرمود: «آیا راست است من به تو زدم؟» گفت: آری یا رسول الله، پیغمبر گفت: «کسی دید؟» آن مرد گفت: هر که دیده شهادت دهد، گروهی شهادت دادند، فرمود: «عوض آن مالی بگیر و برو»، گفت: نه، فرمود: «ببخش»، گفت: نه، فرمود: «پس چه می خواهی؟» گفت: قصاص، فرمود: «خوب» آن مرد گفت: از میان قوم جدا شو، پیغمبر بیرون آمد و جریده ی نخل را به او داد و شکم خود برهنه کرد، عمر آمد که پیغمبر از پشت سر بگیرد و به آن مرد گفت: بیفتی و دندانت بشکند، چون نزدیک پیغمبر رسید جریده را انداخت و ناف پیغمبر را بوسید، و گفت: یار رسول الله! همین را خواستم تا جباران بعد از تو رام شوند، عمر گفت: ای مرد! کار تو از من استوارتر بود. (مطالب ۲۱۴ / ۲).توضیح:پیشهادات پیغمبر برای طفره و تعلل نبود بلکه برای آن بود که مسلمانان دقائق محاکمه ی اسلامی را بشناسند و بدانند که همه در آیین نامه ی قانون محاکمات یکسانند؛ دیگر آن که به قول آن صحابی: تا جباران سرکوب شوند.۱۰۰ - مهمانی بر پیغمبر وارد شد، ابورافع را نزد یهودی ای فرستاد و فرمود: «به او بگو یا به ما بفروش یا قرض بده تا ماه رجب» ابورافع رفت و برگشت و گفت: یهودی می گوید: نه می فروشم و نه قرض می دهم مگر با گروی؛ پیغمبر فرمود: «به خدا سوگند اگر می فروخت یا قرض می داد هر آینه می پرداختم، من امین در آسمان و امین در زمینم، زره آهنی مرا ببر و گروه بگذار» آیه نازل شد( وَلَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَأَبْقَىٰ ) (طه / ۱۳۱)یعنی: «چشمانت ندود به دنبال آن چه ایشان را (کفار را) جفت جفت از دنیا بهره من ساخته ایم تا ایشان را در آن ها آزمایش کنیم که این گل زندگی دنیا است، و روزی پروردگار تو بهتر و پایدارتر است». (مطالب ۴۳۰ / ۱).۱۰۱ - بر زنی که در نفاسش از زنا مرده بود و بچه در شکم او بود نماز گزارد (مطالب ۲۰۸ / ۱).۱۰۲ - فرمود: «مادام که من در میان شما هستم کسی جز من به امامت بر اموات شما نماز نخواند». (مطالب ۲۰۷ / ۱)۱۰۳ - بعضی از منش ها و خصال پیغمبر که علما آن را جمع کرده و شاید از قلم افتاده باشد:اگر دیناری از صدقه نزد او باقی مانده بود و مستحقی نیافته بود، تا شب درآمده بود به منزل نمی رفت تا آن را به محتاج برساند.در صورت هیچ کس خیره و تیز نگاه نمی کرد.

ذوی الارحام خود را صله می داد، اما نه بیشتر از حق خودشان.در تبسم کردن از همه افزونتر بود، اما نه در وقت نزول قرآن و موعظه، گاهی بی قهقهه می خندید.هرکس به او حاجتی داشت چندان به او شکیبا بود تا او خود برمی گشت.هیچ کس دست او را در دست نمی گرفت که دست خود را جدا کند مگر آن که اول آن کس دست خود را جدا کرده باشد.وقتی در نماز بود و کسی پهلوی او می نشست، نماز خود را سبک می ساخت و به او می گفت: آیا حاجتی داری؟گوشت شکار می خورد اما خودش شکار نمی کرد. (بحار الانوار ۲۲۷ / ۱۶).۱۰۴ – دوست ترین اعمال نزد او خیاطی بود؛ خودش کارهای خانه را انجام می داد، هر کس با او می نشست، تا او برنمی خواست پیغمبر از جا برنمی خواست. (بحار ۲۳۰ / ۱۶).۱۰۵ - امیرمؤمنان گفت: دستش بخشنده ترین، سینه ای قدرتمندترین، لهجه اش راستگوترین، عهدی باوفاترین، سلطه ی شخصیتش نرمش دارترین، همنشینیش گرامی داشته ترین خلق بود. هر کس یکبار او را می دید هیبتش او را می گرفت، و چون با او همنشین می شد و او را می شناخت، دوستش می داشت، و هر چند جز آن یک بار او را قبلا ندیده و بعدا ندیده بود. (بحار ۲۳۱ / ۱۶).۱۰۶ - چون زید بن حارثه شهید شد، پیغمبر به خانه ی او رفت، دختر زید گریه را سر داد، پیغمبر هم سخت گریست، یکی گفت: یا رسول الله! این گریه چیست؟ فرمود: «این شوق دوست به دوست است» (بحار ۲۳۶ / ۱۶).

۱۰۷ - کوتاهترین خطبه ها خطبه ی او بود، و هرگز بیهوده و زیاد نمی گفت. (بحار۱۳۷ / ۱۶).۱۰۸ - گاهی اعرابی ای هدیه ای می آورد، بعد می گفت: بهای آن را بده، و پیغمبر را به خنده می انداخت، و هر وقت پیغمبر غمناک می شد می فرمود: «کاش آن اعرابی می آمد». (بحار ۲۵۹ / ۱۶).۱۰۹ - می فرمود: «مبعوث شده ام به مکارم اخلاق و محاسن آن». (بحار ۲۸۷ / ۱۶).۱۱۰ - اعربی ای آمد و گفت: مگر نه آن است که تو گرامی ترین ما از حیث اولاد و ریاست: هم در جاهلیت و هم در اسلامی؟ پیغمبر خشمناک شد و فرمود: «ای اعرابی! آیا چند حجاب جلو زبان تو هست؟» گفت: دو تا: لبها و دندان ها، فرمود: «آیا یکی از آنها بس نیست که زیادی زبان خود را از ما بازدارد؟ اما در دنیا به کس چیزی نداده اند که برای او زیان آورتر باشد، از زبانش؛ یا علی! برخیز و زبان او را قطع کن»، مردم گمان کردند که زبان او را می برد، اما او مقداری در هم به اعرابی داد. (بحار ۸۶ / ۲۲).توضیح:خشم پیغمبر از تملق و چاپلوسی او بود.۱۱۱ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: «پیغمبر با مردم مزاح می کرد، می خواست ایشان را مسرور سازد» (مکارم ۲۱ / ۱).۱۱۲ - مزاح می کرد اما جز حق نمی گفت، هر کس را مغموم می دید با او شوخی می کرد تا شاد بشود. (سنن / ۶۱).۱۱۳ - می فرمود: «از اخلاق پیامبران و صدیقین است: بشاشت هنگام دیدار و مصافحه هنگام برخورد». (سنن / ۶۲).

۱۱۴ - عجوزی نزد پیغمبر آمد، به او فرمود: تویی جثامه ی مزنیه؟ گفت: منم، فرمود: «تو حسانه مزینه هستی چگونه اید؟ کجا هستید؟» گفت: پدر ومادرم به فدای تو باد، به خیر یا رسول الله؛ چون بیرون رفت، عایشه گفت: به این عجوز چنین رو آوردی، فرمود: «او در زمان خدیجه نزد ما می آمد و حسن عهد از ایمان است» (مستدرک ۱۵ / ۱).۱۱۵ - گفتند: یا رسول الله! تو با ما مزاح می کنی، فرمود: «نمی گویم مگر حق». به یکی فرمود: «ای یک سر دو گوش» (وصول ۲۳۱ / ۴).۱۱۶ - عمر گفت: یا رسول الله! فلان بر تو ثنا می گفت که او را دو دینار داده بودی، پیغمبر فرمود: «اما فلان هیچ نمی گوید و حال آن که از ده تا صد از من به او رسیده»، آن گاه فرمود: «یکی از شما از نزد من بیرون میرود به سوال کردنی (از مال) در حالی که در بغل ندارد مگر آتش، عمر گفت: چرا ایشان را می دهی؟ فرمود: چه کنم؟ ایشان سئوال می کنند، و خدا ابا کرده برای من بخل را». (مستدرک ۴۶ / ۱).۱۱۷ - دو تن از اصحاب نزد او آمدند و از قول یهود چیزی گفتند که ناراحت شد، و ایشان گمان کردند بر ایشان خشمناک است و بیرون آمدند، همان دم برای پیغمبر شیر هدیه آورده بودند، پیغمبر از پی ایشان فرستاد و به ایشان شیر خوراند تا دانستند که پیغمبر بر ایشان خشمناک نیست. (وصول ۱۳۵ / ۳).۱۱۸ - گفتند: پیغمبر با ما نماز گزارد و شتاب گرفت و صفوف را از هم باز می کرد تا داخل خانه شد، مردم از شتاب او تعجب کردند، به زودی بیرون آمد وفرمود:«یادم آمد پاره ی طلائی نزد من باقی مانده بود، ترسیدم که مرا محبوس سازد، آن را قسمت کردم». (وصول ۱۹۱ / ۲)

توضیح:چه هشدار عظیمی برای تأخیر نینداختن انجام وظیفه.۱۱۹ - طارق بن عبدالله گفت: من دوبار پیغمبر را دیده ام، با کاروانی از ربذه می آمدیم نزدیک مدینه بار انداختیم، مردی که دو جامه ی سفید در برداشت آمد و سلام داد، جواب دادیم فرمود: از کجائید؟ گفتیم: از ربذه و جنوب آن؛ با ما شتر سرخی بود، فرمود: شتر را می فروشید؟ گفتیم: آری، فرمود: به چند؟ گفتیم: به فلان قدر خرما، فرمود: قبول کردم؛ شتر را گرفت و رفت، با خود گفتیم: او را نمی شناختیم، و خود را ملامت کردیم، زنی که همراه ما بود گفت: ملامت نکنید، من صورتی دیدم که هرگز به شما جفا نمی کند، چنین روئی مانند ماه شب چهارده ندیده بودم؛ چون شب شد مردی آمد و گفت: سلام بر شما، من رسول رسول خدایم، فرمان داده اول از این خرما بخورید تا سیر شوید آن گاه بهای شتر را بردارید، خوردیم تا سیر شدیم و از خرما کیل کردیم تا بهای شتر را برداشتیم؛ چون فردا شد به مدینه داخل شدیم و دیدیم که پیغمبر خدا بالای منبر است. (مطالب ۳۹۴ / ۱).۱۲۰ - مردی از او پرسید: چند بار خادم را عفو کنم؟ پیغمبر اندکی ساکت ماند، آن گاه فرمود: «روزی هفتاد بار او را عفو کن» (یوم الاسلام / ۲۵).۱۲۱ - چون مردم برای عرض حاجت انبوه می شدند، برای قضاء حوائج ایشان شتاب می گرفت (نهایه اللغه ۸۳ / ۳).


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24