داستانهاى صاحب دلان جلد ۲

داستانهاى صاحب دلان0%

داستانهاى صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 10105
دانلود: 1999


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 162 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10105 / دانلود: 1999
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى صاحب دلان

داستانهاى صاحب دلان جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠ - نامه كوتاه و پر معنى از يك بانو

روزى هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) براى رد كردن حقوق افراد به صاحبانش و رد مظالم عباد، بر مسند نشست ، و اعلام شد همه افراد براى دادخواهى نزد هارون آيند.

در آن روز بانويى نزد هارون آمد و نامه اى را به هارون داد، هارون نامه را گشود و ديد در آن نوشته است

اتم الله امرك ، بما اتاك وزادك رفعة فلقد عدلت فقسطت

خداوند امور تو را كامل كرد، و ترا به آنچه عنايت فرمود خوشحال نمود، و بر مقامت افزود، و عدالت و سپس قسط نمودى

ظاهر اين عبارت ، تعريف ستودن هارون بود، ولى وقتى كه هارون اين عبارت كوتاه را خواند، دريافت كه آن بانوى اديب ، او را سرزنش و موعظه مى نمايد، از اين رو به حاضران گفت : آيا مى دانيد منظور اين بانو از اين نامه چيست ؟

گفتند: منظور او چيست ؟

هارون گفت : امام اينكه اين بانو نوشته اتم الله امرك خدا امر تو را تمام و كمال كند منظورش قول شاعر است كه گويد:

اذا تم امرا دنى نقصه

توقع زوالا اذا قيل تم

يعنى : هنگامى كه امور كامل شد، نقص آن نزديك شود و در اين صورت وقتى گفته شد تمام گرديد، در انتظار نابودى آن باش

اما اينكه نوشته است و فرحك بما اتاك : و تو را به آنچه خداوند داده خوشحال نمود از (آيه ٤٤ سوره انعام ) قرآن گرفته كه خداوند مى فرمايد:( حَتَّىٰ إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا أَخَذْنَاهُم بَغْتَةً فَإِذَا هُم مُّبْلِسُونَ ) تا آنكه چون (ستمگران بر اثر وفور نعمتهاى اليه ) شاد و غافل شدند، ناگهان آنها را گرفتيم (و مرگ بسراغشان آمد) و اميدشان قطع گرديد.

اما اينكه اين بانو نوشته وزادك رفعة : خدا بر مقام تو بيفزود از قول شاعر، گرفته كه گويد:

ما طار طير و ارتفع

لا كما طار وقع

هيچ پرنده اى در پروازش ، اوج نگرفت مگر اينكه همانگونه كه به بالا رفت ، و به پايين آمد (فوراه چون بلند شود سرنگون شود)

و اما اينكه نوشته : لقد عدلت فقسطت عدالت و قسط ورزيدى

اين جمله را از آيه (١٥ سوره جن ) گرفته كه خداوند مى فرمايد:( َأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا ) و اما آنانكه عدول از حق مى كنند، هيزم دوزخ باشند.

حاضران از درك هارون ، تعجب كردند، سپس هارون ناگزير آن بانو را خواست ، و از حال و نياز او پرسيد، و مشكل زندگى او را برطرف ساخت ،(٢٨٥)

١١ - خط بطلان بر عربيت

سال هشتم هجرت بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه ده هزار نفر از سپاهيانش در ماه مبارك رمضان براى فتح و آزاد سازى مكه از حكومت بت پرستان ، به سوى مكه حركت نمودند (و بعد هزار نفر نيز به اسلام گرويده و يازده هزار نفر شدند) و مكه را براحتى فتح نمودند.

گفتنيها در اينجا بسيار است ، تنها به يك فراز زير توجه نماييد:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از فتح مكه ، كنار كعبه ، بالاى منبر رفت و پس ‍ از حمد و شكر الهى و گفتارى پيرامون پيكار و تزكيه نفس و... فرمود:

اين مردم ! خداوند متعال ، نخوت و تكبر و افتخار به پدران را (با آمدن اسلام )، از بين برد، آگاه باشيد، همه شما از آدمعليه‌السلام و آدمعليه‌السلام از خاك آفريده شد و بهترين بندگان خدا در پيشگاهش ، پرهيزكارترين آن ها است ، اى مردم ! ان العربية ليست باب والد، ولكنها لسان ناطق فمن قصربه عمله لم يبلغه رضوان الله حسبه

عربيت به پدر و نياكان و فاميل نيست ، ولى يك زبان گويا است ، بنابراين كسى كه كردار نيكش كم و كوتاه باشد، حسب و نسب او،، وى را به رضوان و خشنودى خدا نمى رساند.

سپس فرمود:

الا ان كل دم كان فى الجاهلية اواحنة فهو تحت قدمى هاذين آگاه باشيد كه هر خونى كه در دوران جاهليت در ميان شما ريخته شد، و يا هر كينه ورزى ، همه آنها زير اين دو پايم مى باشد(٢٨٦)

(يعنى اسلام كه آمد، آنچه كه از حدود و قصاص و.. به حساب مى آيد از آغاز اسلام به بعد است ، نه قبل از آن )(٢٨٧)

به اين ترتيب رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يك سخنرانى باشكوه پيروزى ، كنار كعبه تكه نقطه عطف بزرگى در تاريخ زندگى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است ، حس ناسيوناليستى و ملى گرائى را محكوم كرد، و معيار ارزشها را، پرهيزكارى دانست نه نالسيوناليسمن عربى و...

١٢ - احترام امام خمينى به شعائر حسينى

آقاى حاج سيد محمد كوثرى (ذاكر معروف قم ) از سالها قبل از سال ١٣٤٢ شمسى روضه خوان مخصوص امام خمينى بود. او نقل مى كند: پس از شهادت مرحوم آيت الله حاج آقا مصطفى فرزند ارشد امام ، به نجف رفتم ، رفقا گفتند: خوب به موقع آمدى ، امام را درياب ، كه هر چه ما كرده ايم تا در مصيبت شهادت حاج آقا مصطفى گريه كند، از عهده بر نيامده ايم مگر تو كارى كنى

من به حضور امام خمينى رفتم و عرض كردم اجازه مى دهيد ذكر مصيبتى كنم ؟ امام اجازه دادند، هر چه نام مرحوم حاج آقا مصطفى را بردم تا با آهنگ حزين ، امام را منقلب كنم كه در عزاى پسرش اشك بريزد، امام تغيير حال پيدا نكرد و همچنان ساكت و آرام بودند، ولى همين كه نام حضرت على اكبرعليه‌السلام را بردم ، هنگامه شد، امام چندان گريست كه قابل وصف نيست(٢٨٨)

اين است علاقه و شيفتگى امام به اهل بيت عصمت و طهارتعليهما‌السلام و احترام به شعائر حسينى ! كه ما بايد به پيروى از اين زعيم بزرگ ، در احترام هر چه بيشتر شعائر حسينى بكوشيم

١٣ - شاگرد برجسته

گويند: يكى از دانشمندان در ميان شاگردان گوناگون خود، به يكى از آنان با اينكه نوجوان بود، احترام بسيار مى كرد، اين موضوع باعث شد كه بعضى از شاگردان اعتراض كردند، كه در ميان شاگردان ، افراد بزرگ سال هستند، چرا به آنها آن گونه احترام نمى كند.

استاد در جواب اعتراض شاگردان ، براى اين كه بطور عينى و منطقى جواب بدهد، به آنها گفت : به هر كدام از شما مرغى مى دهم ببريد در محلى كه هيچكس شما را نبيند ذبح كنيد و نزد من بياوريد.

شاگردان پذيرفتند روز موعود، هر يك مرغى از استاد گرفت و رفت در مكان خلوتى ذبح كرد، همه ، مرغهاى ذبح شده خود را نزد استاد آوردند، جز آن نوجوان كه مرغ را زنده نزد استاد آورد، استاد به او گفت : چرا مرغ را ذبح نكردى ؟!

او در پاسخ گفت : شما فرموديد، مرغ را در مكانى ذبح كنم كه كسى مرا نبيند، من چنين مكانى نيافتم ، زيرا هر كجا كه رفتم ، خدا را ناظر ديدم

استاد گفت : آفرين بر تو، آنگاه رو به شاگردان كرد و گفت : لهذا رفعته عليكم و مزيته فيكم : به همين خاطر او را بر شما برترى مى دادم و امتياز او بر شما براساس هوشيارى و درك سرشار او بود(٢٨٩)

١٤ - نتيجه آزادگى و صبر

ابوبصيرگويد: در حضور امام صادقعليه‌السلام بودم ، شنيدم فرمود:

انسان آزاده درهمه حال آزاده است ، اگر مصيبتى بر او وارد شد، بر آن صبر و استقامت مى كند، ناگواريهاى شكننده ، او را نمى شكند، هر چند اسير و مغلوب گردد، و آسايشش به دشوارى مبدل شود، چنانكه يوسف صديق و امينعليه‌السلام چنين بود، حريت و آزادگى او موجب شد كه اسارت و بردگى و مغلوب شدن ، به او آسيب نرساند، تاريكى و وحشت زندان و... او را از پاى در نياورد (با كمال شهامت در برابر حوادث ، ايستادگى كرد) و در نتيجه خداوند نعمتش را بر او كامل نمود، تا آنجا كه طاغوت جبار زمانش ‍ عزيز مصر را برده او كرد و آن جبار با آنهمه قدرت ، در خواست كمك و ترحم يوسف كرد، اين چنين صبر و استقامت ، پيروزى و سعادت را بدنبال دارد - در پايان فرمود: فاصبروا ووطنوا انفسكم على الصبر تو جروا: پس صبر و استقامت كنيد و خود را آماده براى استقامت نمائيد، در نتيجه به پاداش آن خواهيد رسيد.(٢٩٠)

١٥ - دلاور مردان فارس

در آخر ٣٧ سوره محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى خوانيم :

( وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُم ) : و اگر از اطاعت خدا و رسولش دورى كنيد، خداوند بجاى شما، قومى ديگر بياورد كه مثل شما نيستند (بلكه بهتر از شمايند و در راه اطاعت خدا گام بر مى دارند).

ابوهريره گويد: جمعى از اصحاب از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدند، اين قوم كه در آيه فوق از آنها (به عنوان مطيع خدا و رسول ) ياد شده كيستند؟

در اين موقع سلمان در كنار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستش را بروى زانوى سلمان نزد و فرمود:

هذا وقومه ، والدى نفسى بيده لوكان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس

: آن قوم ، اين (سلمان فارسى ) و قومش (همزبان هايش ) است ، سوگند به خدائى كه جانم در اختيار او است ، اگر ايمان به ستاره ثريا، آويخته باشد، حتما مردانى فارس آنرا بدست مى آورند(٢٩١)

١٦ - دو خصلت علىعليه‌السلام

بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، موضوع رهبرى مساله داغ روز بود، بدخواهان دنبال بهانه مى گشتند تا علىعليه‌السلام را كنار بزنند.

مردى نزد ابن عباس پسر عموى پيامبر و مفسر عالى قدر آمد و گفت : از انزع بطين على بن ابى طالب به من خبر بده كه چيست ؟ زيرا مردم در معنى اين جمله اختلاف نظر دارند. ابن عباس در پاسخ گفت : اى مرد! سوگند به خدا از من سوال در مورد مردى كردى كه بعد از رسول خدا كسى بر زمين قدم نگذشته كه بهتر از او باشد، او برادر و پسر عمو و وصى و جانشين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جانب خدا است

و منظور از انزع يعنى او نابود كننده شرك است و خود از شرك ، پاك مى باشد، و منظور از بطين ، بطين از علم است ، (يعنى سينه اش پر از علم مى باشد)، از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيدم فرمود:

من اراد النجاه غدا فلياخذ بحجره هذا الانزع يعنى عليا كسى كه خواهان نجات و رستگارى در آينده است ، حتما دامن اين انزع يعنى علىعليه‌السلام را بگيرد(٢٩٢) كنايه از اينكه به او تمسك كند و در خط او گام بردارد.

١٧ - خير مقدم به مؤ من

در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن از انسان با ايمان به ميان آمد كه در لحظه مرگ در چه مالى است ؟

آن حضرت فرمود: وقتى كه آخرين روز مؤ من در دنيا و اولين روز او در آخرت مى شود، فرشتگان خدا به سوى او آيند و به او خير مقدم گفته و خوش آمد مى گويند و به او بشارت مى دهند و مى گويند: خداوند تشييع كنندگان تو را آمرزيد و گواهى آنها را در مورد تو تصديق كرد، و دعايشان را براى آمرزش تو به استجانت رساند.(٢٩٣)

١٨ - پايدارى و صبر

امام صادقعليه‌السلام فرمود: روزى اميرمؤ منان علىعليه‌السلام وارد مسجد شد، شخصى را ديد كه بسيار اندوهيگن و ناراحت است ، پرسيد چرا محزون هستى ؟ او عرض كرد: پدر و برادرم را از دست داده ام و ترس ‍ آن دارم خوف و وحشت مرا فرا گيرد.

امام علىعليه‌السلام فرمود: بر تو باد به تقوى و صبر، كه در پرتو آن بر حوادث آينده پيروز خواهى شد و بدانكه : صبر نسبت به امور زندگى ، همچون نسبت سر به بدن است ، اگر سر از بدن جدا شد، بدن تباه مى گردد، همينطور اگر صبر و استقامت در امور، نباشد آن امور تباه مى شود.(٢٩٤)

١٩ - زبان حال موسيقى حرام

نقل شده : اميرمؤ منان علىعليه‌السلام ديد مردى طنبور كه يك نوع آلت موسيقى داراى دسته دراز و كاسه كوچك است و در مجالس لهو و عياشى زده مى شود، علىعليه‌السلام او را از اين كار باز داشت و حتى طنبور او را گرفت و شكست ، سپس او را توبه داد و او توبه كرد.

آنگاه علىعليه‌السلام به او فرمود: آيا مى دانى طنبور وقت به صدا در آوردنش چه مى گويد؟

او عرض كرد: وصى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داناتر است

علىعليه‌السلام فرمود: طنبور هنگام زدنش در صداى مخصوصش مى گويد:

ستندم ستندم يا صاحبى

ستدخل جهنم يا ضاربى

بزودى پشيمان مى شوى ، بزودى پشيمان مى شوى اى صاحب من ، و بزودى داخل دوزخ مى گردى اى زننده (تاز) من !.

در اينجا مناسب است به اين سخن رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز توجه كنيد، فرمود: صاحب غناء (موسيقى حرام ) در روز قيامت از قبرش ، كر و لال و گنگ محشور مى شود.(٢٩٥)

٢٠ - آدم شريف و پست

مفضل گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: روزى بين سلمان و مردى بگو مگو شد، و آن مرد به سلمان گفت : من انت و ما انت : تو كيستى و تو چيستى ؟.

سلمان در پاسخ گفت : آغاز من نطفه پست ، و آخر كار من مردار بدبو است

فاذا كان يوم القيامه و وضعت الميزان فمن ثقلت ميزانه فهو الكريم و من خفت ميزانه فهو الليم

: هنگامى كه روز قيامت شد، و ميزان سنجش اعمال به روى كار آمد، پس ‍ آنكس كه ميزان عمل نيكش سنگين بود، چنين فردى بزرگ و شرى است ، ولى كسى كه ميزان اعمال او سبك و اندك شد، پس چنين فردى ، پست است(٢٩٦)

بنابراين : معيار شرافت و پستى ، بسيارى كار نيك و كم بودن آن است نه حسب و نسب !

٢١ - دلاور مردى از جنگ احد

هنگامى كه در جنگ احد سپاه كفر از پشت سر بر مسلمين هجوم آورد و مسلمانان را غافلگير كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام و چند نفر در ميدان ماندند، و بقيه كه در ايمانشان خلل بود فرار كردند، و در اين ميان از ناحيه دشمن شايع شد كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته شده است

بعضى از مسلمان نماها به همديگر گفتند: كاش كه ما پيام رسانى داشتيم و بوسيله او به عبدالله بن ابى (رئيس منافقان ) پيام مى داديم كه از ابوسفيان فرمانده دشمن ، براى ما امان بگيرد.

و بعضى غمگين خود را بر روى دستهايشان انداختند و نشستند، و عده اى از منافقان گفتند اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته شده بود، به دين اول خود بر گرديد.

در اين ميان و در اين جلسه ظلمانى ، ناگهان جرقه اى بدرخشيد و دلاور مردى بنامن انس بن نصر عموى انس بن مالك برخاست و با كمال شهامت گفت : اى قوم ! اگر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كشته بود، پروردگار محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده است و شما بعد از كشته شدن محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، زندگى را براى چه مى خواهيد؟ برخيزيد با دشمن بجنگيد همانگونه كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى جنگيد، و همانگونه كه او مرد، شما نيز بميريد (كه مرگ شرافتمندانه است ) سپس ‍ متوجه خدا شد و عرض كرد: خدايا من از پيشگاه تو از گفتار اينها (منافقان ) معذرت مى خواهم ، آنگاه شمشير از نيام كشيد و چون قهرمانى بی بديل به سوى دشمن حمله كرد و با آنها تا آخرين حد توانش جنگيد و سرانجام سخاوتمندانه خونش را نثار نمود و شهد شهادت نوشيد.(٢٩٧)

٢٢ - پيمودن هفتصد فرسخ براى هفت سوال

امام صادقعليه‌السلام فرمود: حكيم دانشمندى ، هفتصد فرسخ راه پيمود كه خود را به حكيم و دانشمند ديگر برساند و هفت مطلب از او بپرسد، وقتى كه با او ملاقات كرد، هفت سوال خود را به ترتيب زير عنوان نمود:

١ - آن چيست كه : بلندتر از آسمان است ؟

٢ - آن چيست كه : پهناورتر از زمين است ؟

٣ - آن چيست كه : بى نيازتر از درياها است

٤ - آن چيست كه : سخت تر از سنگ است ؟

٥ - آن چيست كه : شديدتر از حرارت آتش است ؟

٦ - آن چيست كه : سخت تر از سرماى زمهرير (٢) است ؟

٧ - آن چيست كه : سنگين تر از كوههاى آسمان خراش است ؟

حكيم در پاسخ او گفت :

١ - بلندتر از آسمان ، حق است

٢ - پهناورتر از زمين ، عدالت است

٣ - بى نيازتر از درياها، غناى طبع (و بى نياز نمودن خود ازديگران ) است ٤ - سخت تر از سنگ ، قلب سخت كافر است (كه در برابر آنهمه نشانه هاى حق ، تواضع نمى كند و قبول حق نمى نمايد).

٥ - شديدتر از حرارت آتش انسان حريص و طمعكار است

٦ - سخت تر از سرماى زمهرير نااميدى از رحمت خدا است

٧ - سنگين تر از كوههاى استوار (از نظر گناه ) تهمت و بهتان به انسان بى گناه است(٢٩٨)

حكيم ، از اين كه با پيمودن هفتصد فرسخ راه ، به پاسخ سوالاتش نائل شده ، خوشحال شد و به سوى محل اقامتش بازگشت

آنرا كه علم و دانش و تقوا مسلم است

هر جا قدم نهد، قدمش خير مقدم است

كس را به مال نيست بر اهل جهان ، فخر

علم است آنكه مفخر اولاد آدم است

جاهل بروز فتنه ، ره خانه گم كند

عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

٢٣ - احترام به نيكانى كه در صلب پدرند

شخصى از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: مگر علىعليه‌السلام در دين خدا، نيرومند نبود؟

امام فرمود: آرى نيرومند بود

او پرسيد: پس چرا علىعليه‌السلام بر اقوامى (از افراد بى ايمان و منافق ) مسلط گشت ، ولى آنها را به هلاكت نرساند.

امام فرمود: يك آيه از قرآن ، مانع اين كار بود.

او پرسيد كدام آيه ؟

امام فرمود: در قرآن (سوره فتح آيه ٢٥) مى خوانيم :

( لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا ) : و اگر مومنان و كافران از هم جدا مى شوند، كافران را عذاب دردناكى مى كرديم

سپس فرمود: خداوند و ديعه هاى مومنى در صلب اقوام كافر و منافق داشت و علىعليه‌السلام هرگز پدرانى كه در صلب آنها، اين و ديعه ها بودند نمى كشت ، تا آنها ظاهر گردند... و همچنين قائم ما اهلبيت يعنى حضرت ولى عصرعليه‌السلام ظاهر نمى شود تا اين امانتها آشكار شوند.(٢٩٩)

٢٤ - نشانه ايمان حقيقى

هشام بن سالم گويد: از امام صادقعليه‌السلام شنيدم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حارثه بن نعمان انصارى (يكى از صحابه ) را ديد و از او چنينت احوالپرسى كرد، فرمود:

اى حارثه چگونه صبح كردى ؟.

حارثه عرض كرد: اصبحت مومنا حقا: صبح كردم در حالى كه به حق مؤ من هستم(٣٠٠)

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر ايمانى داراى حقيقتى است (نشانه حقيقت ايمان تو چيست ؟

حارثه عرض كرد: وجودم را نسبت به دنيا، وارسته و پارسا نموده ام ، و شبها را به عبادت خدا بسر مى برم ، و روزها روزه مى گيرم ، و خودم را گوئى در عرش پروردگارم مى نگرم كه حساب و كتاب خدا نزديك شدهاستا، و گوئى بهشتيان را مى بينم كه در باغهاى بهشت در رفت و آمدند، و دوزخيان را مى نگرم كه مشمول عذاب الهى هستند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

انت مؤ من نور الله الايمان فى قلبك : تو يك انسان با ايمانى هستى كه خداوند قلب تو را به نور ايمان ، منور و روشن نموده است

٢٥ - مرگ ذلت بار مامون

مامون (هفتمين خليفه عباسى ) در اواخر عمر، لشكر مجهزى به سوى روم حركت داد و خود نيز همراه لشكرش بود، در بازگشت همراه سپاه خود در كنار چشمه بديدون در منطقه قشيره كه منطقه سبز و خرم و خوش ‍ آب و هوا بود، توقف كرد، كنار چشمه آمد، از آب سرد و زلال آن و سر سبزى اطراف آن تعجب نمود، دستور داد چوب بزرگى از درختهاى آنجا بريدند و روى آن چشمه به عنوان پل گذاردند، و بدستور او بالاى آن ، خانه نسبتا وسيع پلاژ مانند، ساختند، او كه در روى صندلى لميده بود و به آب مى نگريست ، سكه پولى به درون آب انداختند، آب بقدرى صاف بود كه نقش آن سكه از بيرون آب خوانده و ديده مى شد، و آب آنچنان سرد بود كه كسى توان آنرا نداشت دستش را در ميان آب نگهدارد.

در اين لحظه ناگهان مامون ، ديد ماهى سفيدى همچون نقره خام به طول چهل سانت در آب پيدا شد، به همراهان گفت : هر كسى اين ماهى را بگيرد، يك شمشير (سلطنتى ) به او جايزه خواهم داد.

خدمتكاران ، به تلاش افتادند تا ماهى را بگيرند، يكى از خدمتكاران موفق شد و ماهى را گرفت و به جلو مامون برد، ماهى در دست او لغزيد و مثل سنگى كه به درون آب بيندازند در آب افتاد، ولى چند قطره از آب سرد بدن ماهى بر اثر شدت حركاتى كه داشت ، به گلو و سينه مامون چكيد و لباسش تر شد.

آن خدمتكار بار ديگر تلاش كردو آن ماهى را گرفت و در ميان پارچه اى آنرا نزد مامون گذارد.

مامون به او گفت : همين اكنون آنرا سرخ كن تا بخوريم

و در همين ساعت ، لرزه بر اندام مامون افتاد، به گونه اى كه قدرت حركت نداشت ، خدمتكاران چندين لحاف آوردند و او را پوشاندند، ولى او مثل شاخه هاى درخت در برابر باد، مى لرزيد و شيون مى زد: سرما، سرما، آتش ‍ آوردند و در اطراف او نهادند تا گرم شود، باز فرياد مى زد، سرما، سرما، ماهى سرخ كرده را آوردند تا بخورد، اما حال او بقدرى وخيم بود كه حتى نتوانست مقدارى از آن ماهى را بچشد و درد و رنج ، او را از همه چيز بى خبر كرده بود.

معتصم (هشتمين خليفه عباسى برادر مامون ) به دست و پا افتاد و فورا دو طبيب معروف آن زمان بنامهاى : بختيشوع و ابن ماسويه ، را بالا سر مامون آورد آنها يكى دست راست مامون را گرفت و ديگرى دست چپش را، و دريافتند كه نبض او بيش از اندازه اعتدال مى زند، قطرات عرق از بدن او مى ريخت ، وقتى معتصم از آن دو دكتر پرسيد، چه بيمارى است ، آنها گفتند: تاكنون در هيچ كتاب طبى چنين بيمارى را نيافته ايم و گفتند: ديگر چاره اى نيست

معتصم دكترهاى ديگر را به بالين مامون آورد، ولى هيچيك نتوانستند او را نجات دهند.

شب فرا رسيد، مامون لحظه به لحظه به مرگ نزديك مى شد، در اين حال گفت : مرا به مكان (بلندى ) ببريد تا لشكرم را بنگرم و شكوه سلطنتم را ببينم ، او را به بالاى تپه اى بردند، او نگاهى حسرت بار به لشكر و خيمه هاى پر زرق و برقش انداخت ، آنگاه متوجه خدا شد و عرض كرد:

يا من لايزال ملكه ارحم من قد زال ملكه : اى خداوندى كه ملك و حكومتش زوال پذير نيست ، رحم كن بر كسى كه حكومتش فانى شد.

سپس او را به جايگاهش بردند، معتصم مردى را كنار مامون نشاند كه به او تلقين شهادتين بدهد، از آنجا كه گوش مامون سنگين شده بود، صداى تلقين كننده را نمى شنيد و تلقين كننده فرياد مى زد، ابن ماسويه به او گفت : فرياد نزن ، اينك مامون در حالى است كه فرقى بين خدا و مانى نقاش ‍ معروف نمى گذارد، خواست در آنحال به ابن ماسويه آسيب برساند، اما ديگر ناتوان بود، و طولى نكشيد كه جان سپرد و ١٧ رجب سال ٢١٨ هجرى قمرى با دنيا وداع گفت(٣٠١)

آرى او كه قاتل حضرت رضاعليه‌السلام بود و آن همه در سلطنتش غرور داشت ، اين چنين به خاك سياه نشست و به گفته بعضى ، شايد پيدا شدن ماهى در قبر حضرت رضاعليه‌السلام هشدارى براى مامون بود كه فناى حكومتش نزديك است و ماهى نشانه انتقام خدا از او است(٣٠٢) و او آرزوى خوردن ماهى را بگور برد.

٢٦ - يك بانوى قهرمان

ام سليم همان ايام نوجوانى دخترى متعهد بود وقتى ابوطلحه كه هنوز مسلمان نشده بود از او خواستگارى كرد، قاطعانه گفت : اگر مسلمان شوى ، همسر تو خواهم شد، ابو طلحه مسلمان شد، و در راه اسلام يك فرد مفيد و متعهد گرديد، ام سليم آنگاه با او ازدواج كرد.

خداوند پسرى به اين دو همسر مسلمان داد اين پسر بزرگ شد و به سن جوانى رسيد، در اين سن ، بيمارى سختى گرفت ، و بسترى شد، ابوطلحه خيلى در مورد پسرش ناراحت بود، ابوطلحه كه كشاورز بود، روزها به مزرعه خود مى رفت و شب به خانه بر مى گشت و از جوانش احوالپرسى مى كرد و به او مهربانى مى نمود.

تا اينكه روزى ابوطلحه كه در مزرعه اش بود، جوانش از دنيا رفت ، ام سليم فورا با پارچه اى روى او را پوشاند، و در كنار حجره اى نهاد، وقتى هوش ‍ آمد، ام سليم اصلا وانمود نكرد كه پسرش مرده است ، ابوطلحه خواست به بالين جوانش برود، ام سليم مانع شد و با حال خنده گفت : حالش بهتر است ، ابوطلحه خوشحال گرديد و با هم به بستر خواب رفتند، صبح كه شد ام سليم به شوهرش ابوطلحه گفت : اگر كسى بعضى از همسايگانش ‍ چيزى به عنوان امانت به او بدهند و بعد از آن امانت را صاحبانش پس ‍ بگيرند، آن كسى كه امانت در دست او بود، بنشيند و گريه كند چگونه آدمى است ؟

ابوطلحه گفت : چنين فردى ديوانه است

ام سليم گفت : مواظب باش تا جزء ديوانگان قرار نگيريم ، فرزندت را كه خدا به تو و من امانت داده بود، پس گرفت و از دنيا رفت خدا به تو صبر دهد خود را تسليم مقدرات الهى كن ، بى تابى نكن ، و آماده كفن و غسل و دفن او باش ، گفتار ام سليم ، ابوطلحه را آرام كرد.(٣٠٣)

ابوطلحه به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و جريان فرزندش و گفتار همسرش را بيان كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از صبر قهرمانه ام سليم تعجب كرد و براى او دعاى خير نمود و فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه در امت من زنى همچون زن با استقامت بنى اسرائيل قرار داده است و سپس عرض كرد: خدايا شب اين مرد و زن را مبارك گردان

ام سليم همان شب باردار شد و پس از مدتى خداوند پسرى به او عنايت كرد كه نامش راعبدالله گذاشتند، ام سليم او را در قنداقه پيچيد و به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد و تا كام او را بگيرد و برايش دعا كند، و بعد كه عبدالله بزرگ شد، ازبهترين و خالصترين مردان انصار به شمار مى رفت و از فرزندان شايسته اى به وجودآمد كه مردى از انصار گويد: نه فرزند از عبدالله ديدم كه همه قارى قرآن بودند.(٣٠٤)

٢٧ - شرافت مكه و حج

شخصى بنام حسين بن على گويد: به امام صادقعليه‌السلام عرض ‍ كردم ، مردى به من وصيت كرده كه اموالش را در راه خدا مصرف كنم ، در چه راهى مصرف نمايم ؟

امام فرمود: در راه حج

عرض كردم : او تعيين نكرده و گفته در راه خدا.

امام فرمود:

اصرفه الحج فانى لااعرف سبيلا من سبله افضل من الحج آنرا در امور حج مصرف كن ، چرا كه من راهى از راههاى خدا را بهتر از حج نمى دانم(٣٠٥)

توضيح بيشتر درباره مكه اينكه ، قبل از اسلام از زمان آدم و ابراهيمعليهما‌السلام و... حتى در ميان بت پرستان ، مكه حرم امن خدا محسوب مى شد، و اسلام اين سنت رابه صورت كامل تر امضاء كرد و در جريان حديبيه و فتح مكه و... رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كاملا رعايت حرم امن خدا را مى كرد، و حتى فتح مكه بدون خونريزى انجام گرديد و اگر چند نفر در بيرون از مكه كشته شدند، آن هم بر اثر ندانم كارى بعضى از مسلمين مانند خالد بن وليد بود، و با توجه به كنگره جهانى حج و پايگاه وحدت جهانى مسلمانان و ظهور امام زمانعليه‌السلام در مكه و... راز شرافت و حفظ امنيت و عظمت مكه ، روشن مى گردد.

٢٨ - محكوميت اسقف

ابوقره روحانى بلند پايه مسيحى ، براى بحث و مناظره به حضور حضرت رضاعليه‌السلام رسيد، امام به او فرمود: نظر شما درباره مسيحعليه‌السلام چيست ؟ او در پاسخ گفت : انه من الله (مسيح از جانب خداست ).

امام فرمود: منظور تو از كلمه من چيست ؟ اين كلمه بر چهار وجه استعمال مى شود كه پنجمى ندارد.

١ - كلمه من تبعيض باشد بنابراين مسيحعليه‌السلام بعضى از وجود خدا است

٢ - يا كلمه من مانند خل من الخمر (سركه از شراب ) بر اساس ‍ استحاله باشد.

٣ - يا مانند صنعة من الصانع (صنعت از صنعتگر) باشد، بنابراين بر اساس مخلوق نسبت به خالق است

يا در نزد تو وجه ديگرى است ، ما را به آن آگاه كن

اسقف ، ساكت شد و نتوانست چيزى بگويد(٣٠٦)

٢٩ - جوانان را دريابيد

عبدالخالق گويد: شنيدم امام صادقعليه‌السلام به ابوجعفر احول يكى ازياران فرمود: به بصره رفته اى ؟

او گفت آرى

فرمود: چگونه ديدى كه مردم هجوم به دستگاه (طاغوتى ) مى آورند و دركارهاى آنها شركت مى كنند و با آنها آمد و رفت دارند.

او عرض كرد: سوگند به خدا چنين افراد، اندكند.

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

عليك بالاحداث فانهم اسرع الى كل خير بر تو باد به جوانان - كه آنها را درياب - چرا كه آنها (طبعا) به قبول هر كار نيكى ، سريعتر از ديگران هستند(٣٠٧)

امام در اين سخن كوتاه ، هشدارى داد كه جوانان را دريابيم ، كه اگر اين كار انجام نگردد، آنان را بطور سريع جذب به گروههاى ديگر مى شوند، با توجه به اينكه در پيشرفت كارها، جوانان بازوى پرتوان به حساب مى آيند.

بنابراين مواظب باشيم كه رهزنان ضد خدا، ذهن و فكر لطيف جوانان را به خود جذب نكنند، و آنها رابا نوآوريها و مطالب انقلابى حق ، جذب كنيم زيرا جوان شيفته نوآورى و امور انقلابى است

٣٠ - نارضايتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى از دانشمندان

مى گفت : در مدينه ديدم كنار قبر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جمعيت زيادى است به فكر فرو رفتم و خطاب به پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردم : اى رسول خدا آيا از اين مردم راضى هستى ؟.

در آن حال قرآنى در دستم بود، عرض كردم اى رسول خدا من اين قرآن را باز مى كنم ، اگر از اين مردم راضى هستى ، از آيه سطر اول آن بيابم كه نظر شما درباره اين مردم چيست ؟

قرآن را كنار قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گشودم ، ديدم در سطر اول آن ، اين آيه آمد:

( وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَـٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ) رسول عرض كرد: پروردگارا قوم من اين قرآن را كنار (و غريب ) گذاشته اند (فرقان آيه ٣٠)

اين آيه مرا تكان داد فهميدم كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين مردم ناراضى است ، و بايد هم چنين باشد، مسلمانانى كه مظلوميت ميليونها مسلمان را در دنيامى بينند ولى خود را سر سپرده ابرقدرتها قرار مى دهند، و در خط قرآن قرار نمى گيرند و به دستور قرآن عمل نمى نمايند، چگونه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنها خشنود باشد(٣٠٨)