داستانهاى صاحب دلان جلد ۲

داستانهاى صاحب دلان0%

داستانهاى صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 10115
دانلود: 2003


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 162 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10115 / دانلود: 2003
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى صاحب دلان

داستانهاى صاحب دلان جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

٨٨ - واى بر اين گونه انسان !

هشام بن سالم گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: امام سجادعليه‌السلام مى فرمود: ويل لمن غلبت احاده اعشاره : واى بر كسى كه يك هاى او از دههاى او پيشى گيرد.

عرض كردم : چگونه مى شود؟ توضيح بفرماييد.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: آيا اين آيه را نشنيدى كه خداوند در قرآن مى فرمايد:( مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَاوَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا ) هر كس كار نيك انجام دهد، ده برابر آن ، پاداش خواهد داشت و هر كس كار بدى بكند، جز به مقدار آن ، كيفر نخواهد ديد (انعام آيه ١٦٠)

بنابراين ، يك كار نيك را كه مسلمان انجام دهد، براى او ده پاداش نوشته مى شود، و اگر يك كار بد انجام دهد، براى او يك كيفر نوشته مى شود، پس ‍ پناه مى بريم به خدا از كسى كه در يك روز ده گناه مرتكب شود، ولى يك كار نيك نداشته باشد، تا در نتيجه نيكيهاى او بر بديهايش پيشى گيرد(٣٨٠)

نظير اين مطلب از رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز نقل شده است(٣٨١)

٨٩ - پنج سفارش حضرت خضرعليه‌السلام

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هنگامى حضرت موسىعليه‌السلام با حضرت خضرعليه‌السلام ملاقات كرد كه (داستانش در سوره كهف از آيه ٥٩ تا ٨٢ آمده است ) هنگام جدا شدن ، موسىعليه‌السلام به خضرعليه‌السلام گفت : مرا موعظه كن !

از جمله از سفارشهايى كه خضر به موسى كرد، اين بود:

١ - لجاجت (و يك دندگى در راه باطل ) بپرهيز ٢ - و بدون برآوردن نياز (كسى )، گام بر مدار ٣ - و بپرهيز از خنده بجا ٤ - و خطاهاى خود را بياد آور ٥ - و بپرهيز از يادآورى خطاهاى مردم(٣٨٢)

٩٠ - پاداش سه خوى نيك

امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد: بندگان من ، همچون چيزى كه در نزد من محبوب تر از سه خصلت باشد به من نزديك نمى شوند (و اين سه خصلت عالى ترين عامل تقرب به خدا است ).

حضرت موسىعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا آن سه خصلت چيست ؟

خداوند به موسىعليه‌السلام وحى كرد: آن سه خصلت عبارتند از ١ - پارسايى در دنيا ٢ - و پاكى از گناه ٣ - و گريه از خوف (عذاب ) من

موسىعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا كسى كه داراى اين سه خصلت باشد، چه پاداشى دارد؟

خداوند به او فرمود: اى موسى ! اما پارسايان ، پاداششان بهشت است

اما آنان كه خود را از گناه ، پاك نگه مى دارند، من از ساير انسانها بازخواست مى كنم ، ولى آنان را بازخواست نمى نمايم ، و اما گريه كنندگان از خوف من در دنيا، در مقام بسيار ارجمندى مى باشند كه هيچكس در آن مقام با آنها شركت ندارد.(٣٨٣)

٩١ - انتقاد شديد امام به مرد بد زبان

عمرو بن نعمان گويد: امام صادقعليه‌السلام دوستى داشت كه هر جا آن حضرت مى رفت ، او نيز همراه حضرت بود، روزى در بازار كفاشها همراه حضرت حركت مى كرد، و دنبالش غلام او كه از اهالى سند بود مى آمد، ناگاه دوست امام ، به پشت سرش نگاه كرد و آن غلام را نديد، و تا سه بار به جستجوى غلام پرداخت او را نيافت ، بار چهارم او را يافت و به او تندى كرد و گفت : اى زنازاده كجا بودى ؟

امام صادقعليه‌السلام دست خود را بلند كرد و به پيشانى خود زد و فرمود: سبحان الله تو مادر غلام رابه زنا متهم مى كنى ؟ من خيال مى كردم تو آدم پارسا و خوددار هستى اكنون مى بينم چنين نيستى

دوست امام ، عرض كرد قربانت گردم مادر اين غلام زنى است از اهل سند و مشرك است

امامعليه‌السلام فرمود: مگر نمى دانى كه هر ملتى براى خود ازدواجى دارند، از من دور شو.

روايت كننده گويد: ديگر نديدم آن دوست امام همراه امامعليه‌السلام راه برود، تا آن كه مرگ بين آن ها جدايى افكند(٣٨٤)

٩٢ - ديدار هم اندازه دارد

ابوهريره گويد: هر روز به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى رفتم آن حضرت را زيارت مى كردم ، روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: زرنى غبا تزدد حبا هر روز ميا تا محبت ، افزون گردد.

به صاحبدلى گفتند: خورشيد به اين خوبى و آن همه منافع ، را نشنيده ام كسى دوست بدارد صاحبدل گفت : براى آنكه هر روز مى توان آن را ديد، مگر در زمستان كه چون هر روز نمى توان ديد، محبوب است

بديدار مردم شدن عيب نيست

وليكن نه چندان گويند بس

اگر خويشتن را ملامت كنى

ملامت نبايد شنيدن زكس(٣٨٥)

٩٣ - توبه شرابخوار

عبدالله مبارك از افراد منحرف بود و همواره با شراب و ساز و آواز سر و كار داشت ، ولى ناگهان عوض شد و به توبه حقيقى كرد و همه گناهان را كنار گذاشت و به راه خدا رفت

شخصى از او پرسيد: تو آدم بسيار منحرف و هتاك و بى دين بودى ، چه باعث شد كه اين چنين تغيير روش داده و به راه خدا آمدى ؟

عبدالله در پاسخ گفت : من بسيار به شراب ونواختن تار و ساز، علاقمند بودم ، شبى همراه دوستان مثل خودم ، در باغى بسر مى برديم ، پس از عيش ‍ و نوش ، و بزم شراب وساز و آواز، وسيله ساز و آوازم را روى شاخه اى از درخت باغ گذاشتم ، و زير آن درخت خوابيدم ، پس از ساعتى ناگهان بيدار شدم و صداى آوازى كنار درخت شنيدم (شايد آواز وجدانش بود) كه اين آيه را مى خواند:

( أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّـهِ ) : آيا وقت آن نرسيده : آنانكه ايمان آورده اند، دلهايشان بياد خدا بيفتد و خاشع و نرم شود؟ (آيه ١٧ حديد)

همين آيه ، آنچنان مرا تكان داد، كه تصميم قاطع گرفتم به دعوت خدا لبيك گويم و دلم را به او رهسپارم ، و در راه خدا گام بردارم(٣٨٦)

٩٤ - عزت نفس فقير

فقيرى با عزت كه اهل قناعت بود، در گوشه اى نشسته بود، پادشاه وقت كه غرور سلطنت او را فرا گرفته بود و مى خواست ، هر كس او را ببيند در برابرش برخيزد و اظهار ادب و كوچكى كند، از آنجا گذشت ، ولى فقير بى آنكه حالت عادى خود را از دست بدهد، مثل سایر روزها، نشسته بود.

پادشاه ، ناراحت شد و گفت : اين پابرهنه ها مانند حيوان هستند و بويى از انسانيت نبرده اند.

وزير شاه نزد آن فقير عزيز، آمد و گفت : اين جوانمرد، شاهنشاه ، پياده از جلوتر گذشت ، چرا در برابرش برنخواستى و احترام نكردى

فقير عزيز گفت : به شاه بگو: از كسى انتظار كرنش و تعظيم داشته باش كه او از تو انتظار پول و انعام دارد و نيز به شاه بگو: پادشاه براى پاسبانى مردم هستند، نه اينكه مردم براى اطاعت شاهان ، موظف باشند

پادشه پاسبان درويش است

گرچه رامش بفر دولت او است

گوسپند از براى چوپان نيست

بلكه چوپان براى خدمت اوست

وزير جريان را به شاه گفت ، شاه فقير با عزت را خواست و به او گفت : به من پندى بده

فقير با عزت گفت :

درياب ، كنون كه نعمت هست بدست

كين دولت و ملك مى رود دست بدست(٣٨٧)

٩٥ - بشارت براى خائف درگاه حق

يكى از آيات قرآن آيه ٦ سوره تحريم ، اين آيه است

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَّا يَعْصُونَ اللَّـهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ ) . اى كسانى كه ايمان آورده ايد اهل و جانتان را نگهداريد از آتشى كه هيزم آن بدنهاى (مردم كافر و مجرم ) و سنگ است ، بر آن آتش ، فرشتگان گمارده اند، كه نافرمانى نمى كنند خدا را در آنچه كه خداوند آنان را فرمان داده است و به آنچه مامور شوند آن را انجام مى دهند.

اين آيه از آيات تكان دهند قرآن است ، كه بسيارى در طول تاريخ تحت تاثير آن قرار گرفته ، حتى بيهوش شده و مرده اند، از جمله :

ابن مسعود گويد: هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را براى ياران خود تلاوت فرمود، ناگهان جوانى با شنيدن اين آيه آنچنان تحت تاثير قرار گرفت كه مشاعر خود را از دست داد و بيهوش به زمين افتاد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست مباركش را روى قلب او نهاد، دريافت كه نزديك است قلبش از شدت اضطراب از جا كنده شود

فرمود: اى جوان بگو لا اله الا الله ، جوان حركت كرد و اين جمله را گفت ، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به بهشت بشارت داد.

حاضران عرض كردند: آيا در ميان همه ما تنها اين جوان را به بهشت بشارت دادى ؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا نشنيده اى كه خداوند (در قرآن آيه ١٤ سوره ابراهيم ) مى فرمايد:

ذَٰلِكَ لِمَنْ خَافَ مَقَامِي وَخَافَ وَعِيدِ : بهشت براى كسى است كه از مقام من بترسد و از وعده عذاب الهى بهراسد(٣٨٨)

٩٦ - ايثار

اوائل هجرت بود، روزى يكى از عربهاى باديه نشين كه بر اثر فقر و تهيدستى به تنگ آمده بود، به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و وضع خود را بيان نمود و تقاضاى كمك كرد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى در دسترس نداشت تا به او بدهد، او را همراه سلمان به حضور فاطمه زهراعليها‌السلام فرستاد.

حضرت زهراعليها‌السلام نيز چيزى در خانه نداشت ، سرانجام پيراهن خانگى خود را به سلمان داد و فرمود اين را نزد شمعون يهودى ببر و بفروش و در مقابل ، مقدارى گندم و جو تهيه كن و بياور.

سلمان پيراهن را نزد شمعون برد، شمعون ، آن چنان از زهد و وارستگى حضرت زهراعليها‌السلام تحت تاثير قرار گرفت كه قلبش به اسلام گرائيد و قبول اسلام كرد... آن فقير نيز راضى از در خانه حضرت زهراعليها‌السلام برگشت و به اين ترتيب ، يك يهودى ، مسلمان شد و نياز يك فقير برآورده گرديد، و دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز اجرا شد(٣٨٩)

و اين يك نمونه از ايثار حضرت زهراعليها‌السلام بود، كه آنچه را خود نياز داشت به نيازمند داد و شاد بود در حد امكان ، نياز نيازمندى را برآورده است !

٩٧ - عالم وارسته

يكى از علماى وارسته كه معاصر شيخ بهايى و علامه مجلسى بود، علامه عزالدين مولى عبدالله بن حسين شوشترى است كه در محرم سال ١٠٢١ هجرى قمرى از دنيا رفت ، و مرقد شريفش در كربلا است ، از وارستگيهاى او اينكه :

روزى براى ديدار شيخ بهاء الدين عاملى معروف به شيخ بهايى ، كه در اصفهان سكونت داشت ، به خانه او رفت ، ساعتى در حضور شيخ بهايى نشست ، تا اينكه صداى اذان ظهر را شنيدند.

شيخ بهايى به مولى عبدالله گفت : شما همين جا نماز را به جماعت بخوانيد و ما اقتدا مى كنيم و به فيض جماعت برسيم

مولى عبدالله لحظه اى تامل كرد و سپس برخواست و خداحافظى

نمود و به خانه اش بازگشت

بعضى از دوستان از او پرسيدند: با اينكه شما اهميت بسيار به نماز اول وقت مى دهيد، چرا پاسخ مثبت به شيخ بهايى ندادى ؟ در پاسخ گفت : به نفس خود مراجعه كردم ، دريافتم در صورتى كه امام جماعت شوم و شيخ بهايى (با آن مقام ارجمند) به من اقتدا كند، مطمئن نيستم كه نفسم ، تغيير پيدا نكند (و از آرامش به تباهى ، هر چند كم ، كشانده نشود) از اين رو راضى نشدم كه نماز جماعت را در منزل شيخ بهايى بخوانم

نكته عجيب ديگر در مورد اين عالم بزرگ و وارسته اينكه : پس از آنكه از كربلا به اصفهان آمد، همه طلبه هاى اصفهان بيش از پنجاه نفر نبودند، ولى با اينكه ايشان بيش از چهارده سال در اصفهان نبود، هنگام مرگ ، بيش از هزار نفر از طلبه هاى فاضل اصفهان همراه ساير مردم جنازه او را تشييع نمودند.(٣٩٠)

و اين مرد وارسته و بزرگ نقش اساسى در تربيت شاگرد و افزايش طلاب داشت

٩٨ - شكوه امامعليه‌السلام

متوكل دهمين خليفه خونخوار عباسى با اينكه امام دهم حضرت هادىعليه‌السلام را از مدينه به سامره تبعيد كرده و تحت نظر نگه داشته بود، با آتش عداوت و كنيه اش نسبت به آن حضرت خاموش نمى شد.

متوكل اين فرد خبيث و ستمگر روزى به چهار نفر از دژخيمان خون آشامش ‍ دستور داد، ترتيبى مى دهيم كه امام هادىعليه‌السلام ناگزير وارد مجلس ‍ گردد، شما در كمين باشيد و او را غافلگير كرده و به بقتل رسانيد.

ترتيبى دادند، امام هادىعليه‌السلام ناگزير وارد مجلس متوكل شد، در حالى كه دعا مى خواند، با ديدن امام آنچنان رعب و وحشت ، متوكل و دژخيمان او را فرا گرفت ، كه متوكل بى اختيار از تخت سلطنت فرود آمد و به استقبال امام شتافت و آن حضرت را در آغوش گرفت و بوسيد و گفت : اى آقاى من ، اى پسر رسول خدا و بهترين خلق خدا و اى پسر عموى من و اى مولاى من و اى امام هادى

امامعليه‌السلام فرمود: چرا در اين وقت ناگزير مرا به اينجا آورده اى ؟

متوكل به پسرش منتصر و وزيرش فتح بن خاقان دستور داد، امام را با احترام ، بدرقه كرده و به منزلش برسانند.

پس از آنكه آنها به اين دستور عمل كردند، بعضى از نزديكان متوكل از متوكل پرسيدند: شما، نخست دستور قتل امام هادىعليه‌السلام را داديد ولى اكنون دستور احترام به او را، علتش چيست ؟

متوكل گفت : شكوه و عظمت مقام امام ابوالحسن آنچنان مرا گرفت كه بى اختيار از تخت به زمين فرود آمدم كه گويى در اطراف او صد شمشيرزن ديدم(٣٩١)

٩٩ - سخن عجيب طاغوت هنگام مرگ

عبدالملك بن مروان (پنجمين خليفه قلدر و خونخوار بنى اميه ) هنگامى كه در سكرات مرگ قرار گرفت ، در بالكن قصرش كه مشرف به نهر دمشق بود، ديد غسالى (مرده شويى ) در دستش پارچه اى است و آن را تكان مى دهد.

عبدالملك گفت : دوست داشتم كه مرده شويى مانند اين شخص بودم و معاش هر روزم را روز به روز تامين مى كردم ، و زمام امور خلافت را به دست نمى گرفتم (با آنهمه وزروبال ) سپس اين دو شعر امية بن ابى الصلت را خواند:

كل حى و ان تطاول دهرا

ايل امره الى ان يزولا

ليتنى كنت قبل ماقد بد الى

فى رؤ وس الجبال ادعى الوعولا

يعنى : هر زنده اى هر چند روزگار طولانى را بگذراند، سرانجام زندگيش ‍ واژگونه شده و نابود مى شود، اى كاش قبل از آن كه دستگاه (طاغوتى ) خلافت را بعهده مى گيرم ، بر سر كوهها، به عنوان بز كوهى خوانده مى شدم

اين گفتار را به ابوحازم خبر دادند، او گفت : سپاس خداوندى را كه اينها (طاغوتيان ) را به گونه اى قرار داد كه هنگام مرگ ، آرزو داشتند كه همچون ما بودند ولى ما وقت مرگ آرزو نداريم كه همچون آنها باشيم(٣٩٢)

١٠٠ - ده پند تكان دهنده

مردى به حضور امام صادقعليه‌السلام آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت مرا موعظه كن

امام صادقعليه‌السلام فرمود:

١ - اگر خداوند بزرگ ، متكفل رزق و روزى تو است ، پس آنهمه كوشش تو دراين راه براى چيست ؟

٢ - و اگر روزى بين افراد (از طرف خدا تقسيم شده ، پس حرص و آز براى چه ؟

٣ - و اگر حساب و كتاب الهى حق است ، پس انباشتن ثروت (از هر راه ) براى چه ؟

٤ - و اگر عوض دادن از ناحيه خدا حق است ، پس بخل براى چه ؟

٥ - و اگر عذاب الهى و دوزخ حق است ، پس گناه براى چه ؟

٦ - و اگر مرگ حق است ، پس عياشى و شادى (در راه غير حق ) براى چه ؟

٧ - و اگر ما را در معرض عدل الهى قرار مى دهند حق است ، پس ‍ مكرونيرنگ براى چه ؟

٨ - و اگر عبور بر پل صراط حق است ، پس خودخواهى براى چه ؟

٩ - و اگر هر چيزى بر اساس قضا و قدر الهى است ، پس اندازه براى چه ؟

١٠ - و اگر دنيا، ناپايدار است ، پس دلبستگى و اطمينان به آن براى چه ؟ (٣٩٣) ١٠١ - پند غرور شكن

بعضى از زهاد و وارستگان به يكى از طاغوتها گفت : هرگاه عطش و تشنگى شديد به تو برسد و در تنگنا قرار بگيرى و تو را از آب ، منع كنند، و بگويند نصف ملك و ثروتت را بده تا آب بدهيم ، تو چه مى كنى ؟

گفت : نصف سلطنتم را مى دهم ، زيرا جانم در خطر است

زاهد گفت : حال اگر آب را آشاميدى ولى ادرار به مثانه ات ماند، و در خطر قرار گرفتى ، و به تو مى گفتند: معالجه آن معادل نصف ثروت و سلطنت تو است ، چه گويى ؟

در پاسخ گفت : جان ، عزيزتر است ، نصف ثروت و ملكم را مى دهم تا درمان يابم

زاهد گفت : بنابراين سلطنتى كه ارزش آن به مقدارى آب و جريان ادرار، بستگى دارد، تو را مغرور نكند و نفريبد(٣٩٤)

اى دل از پست و بلند روزگار انديشه كن

در برومندى زرعد و برق و باد انديشه كن

از نسيمى دفتر ايام برهم مى خورد

از ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن

١٠٢ - پند صاحبدلان

جوانى ، روزى بر اثر غرور جوانى ، بسيار در راه سفر، عجله و شتاب مى كرد، و با دويدن ، از ديگران جلو مى افتاد، شب كه شد، پاهايش بدرد آمد و سست شد.

پيرمرد ناتوانى از كاروان پشت سر، به او رسيد، و به جوان گفت : چرا نشسته اى ، بلند شو راه برو كه هنگام راه رفتن است

جوان گفت : توانايى راه رفتن ندارم

پيرمرد گفت : آيا نشنيده اى كه صاحبدلان گفته اند:

اى كه مشتاق منزلى شتاب

پند من كار بند و صبرآموز

است تازى دو تك رو به شتاب

اشتر آهسته مى رود شب و روز(٣٩٥)

١٠٣ - چرا متوكل ، قبر امام حسينعليه‌السلام را ويران كرد؟

ابوالفرج از احمد بن وشاء (كه زمان متوكل ، دهمين خليفه عباسى را درك كرده ) نقل مى كند: علت اينكه متوكل (ان طاغوت ياغى و كثيف ) دستور داد تا قبر امام حسينعليه‌السلام را خراب كنند و زمينش را شخم بزنند اين بود كه :

قبل از خلافتش ، يكى از زنان آوازه خوان ، كنيزكان آوازه خوان خود را نزد متوكل مى فرستاد، تا مجلس شراب و عياشى او را بيارايند و آوازه خوانى كنند، واين موضوع تا هنگام خلافتش ادامه داشت

بعد از آنكه بر مسند خلافت نشست ، روزى به سراغ آن زن آوازه خوان (كه كارگردان كنيزان آوازه خوان بود) فرستاد، خبر آوردند كه آن زن به سفر رفته است ، بعد از مراجعت از سفر، متوكل او را احضار كرد و از او پرسيد در اين ايام (كه ماه شعبان بود) كجا بودى ؟

او گفت : با خانم خود به سفر حج رفته بودم

متوكل گفت : ماه شعبان كه به حج نمى روند.

او گفت : به زيارت قبر امام حسينعليه‌السلام رفته بودم (كه مثل زيارت حج است ).

متوكل خشمگين شد از اين رو كه ارزش زيارت قبر منور امام حسينعليه‌السلام به جايى رسيده كه آن را مانند زيارت حج مى دانند، دستور داد، آن زن را دستگير كرده و زندانى نمودند و اموال او را غارت كردند، و سپس به يكى از مامورانش كه يهودى بود و با نام ديزج (بر وزن زيرك ) خوانده مى شد، دستور داد تا قبر امام حسينعليه‌السلام را ويران كند، و زمين آن را شخم بزند تا بطور كلى آثار قبر، محو گردد، هر كسى را كه به زيارت قبر شريف امام حسينعليه‌السلام مى آيد، دستگير نموده و مجازات كند. ديزج يهودى ، آن ناپاك زاده ضد اسلام ، و مزدور بى همه چيز دستورات متوكل را انجام داد.(٣٩٦)

اين بود نمونه از هرزگى و فساد متوكل (دهمين خليفه عباسى ) كه با انواع نيرنگها امام هادىعليه‌السلام را آزار داد كه بقول مرحوم آيت الله اصفهانى (معروف به كمپانى ) در ديوان شعرش خطاب به امام هادىعليه‌السلام مى گويد:

كشيدى از متوكل شدائدى كه به دهر

نديده ديده گردون زهيچ شيادى

گهى به بركه درندگان ، گهى زندان

گهى به بزم مى و ساز باغى و عادى

و اين آزارها نبود جز به خاطر آنكه امام هادىعليه‌السلام را متوكل ، مبارزه مى كرد.

١٠٤ - عذاب زبان

سكونى گويد: امام صادقعليه‌السلام به ما فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند (در روز قيامت ) زبان را به عذابى مبتلا مى كند كه هيچ يك از اعضاء را آن گونه عذاب نمى نمايد.

زبان عرض مى كند: اى پروردگار من ، مرا به گونه اى عذاب نمودى كه هيچيك از اعضاى بدن را اين چنين عذاب ننمودى ؟

خداوند به زبان مى فرمايد: از ناحيه تو سخنى بيرون آمد، كه به شرق و غرب رسيد، و باعث خونريزى و غارت اموال و هتك ناموس ، از راه حرام شد، سوگند به عزت و جلالم ، تو را به گونه اى عذاب مى نمايم ، كه هيچيك از اعضاء را آن گونه عذاب نخواهم كرد(٣٩٧)

بر همين اساس است كه لقمانش در نصيحت خود به پسرش گويد: پسرم ! اگر گمان مى برى كه سخن گفتن : نقره است ، بدانكه خاموشى (كنترل زبان ) طلا است(٣٩٨)

١٠٥ - غذاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و گفتار او وقت افطار

امام صادقعليه‌السلام فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شب پنج شنبه در مسجد قبا افطار كرد، طعام آشاميدنى طلبيد، يكى از ياران ، ظرف شيرى را كه آميخته به عسل بود به حضور رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورد و به نزد آن حضرت گذارد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون آنرا به دهان گذاشت و چشيد كنار زد و فرمود، اين طعام ، دو نوع غذا است ، يكى از آنها كفايت از ديگرى مى كند، از آن نمى آشامم ، ولى تحريم هم نمى كنم ، اما در پيشگاه خداوند بزرگ ، تواضع مى كنم ، زيرا كسى كه در پيشگاه خدا تواضع كند، خداوند او را ارجمند مى نمايد، و كسى كه تكبر كند، خداوند او را كوچك مى نمايد، و كسى كه رعايت ميانه روى در معاش زندگى كند، خداوند روزى او را مى رساند، وكسى كه ولخرجى كند، خداوند او را از مواهبش ، محروم سازد، و كسى كه زياد در ياد مرگ باشد، خداوند او را دوست مى دارد.(٣٩٩)

افتادگى آموز اگر طالب فيضى

هرگز نخورد آب زمينى كه بلند است

١٠٦ - گريه پارساى شب

يكى از پارسايان وارسته ، هر شب ، نيمه هاى آن ، از بستر بر مى خاست و به نماز شب و مناجات با خدا مى پرداخت ، در نماز شب سوره هايى كه آيات عذاب در آن است مى خواند و تكرار مى كرد و از خوف خدا زارزار مى گريست ، پس از مدتى ، چندين شب آيه ٢١ سوره حديد را كه آيه رحمت و بهشت است ، مى خواند و گريه مى كرد و آن آيه اين است :

( سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا كَعَرْضِ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّـهِ وَرُسُلِهِ ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّـهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ وَاللَّـهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ ) بشتابيد به (سبب ) آمرزش از ناحيه پروردگارتان ، به سوى بهشتى كه وسعت آن همچون وسعت آسمان و زمين است كه براى آنان كه ايمان به خدا و رسولش آورده اند آماده شده است ، اين از فضل و كرم خدا است كه به هر كس بخواهد (و شايسته ببيند) مى دهد، و خداوند صاحب فضل و كرم بزرگ است

يكى از هسايگان ، او را ديد و به عنوان اعتراض به او گفت : تو مدتى شبها آيه هاى عذاب را مى خواندى و گريه مى كردى ولى اكنون مدتى است اين آيه اى را كه بيانگر رحمت و بهشت و فضل و كرم خدا است را مى خوانى ، و باز گريه مى كنى ؟ براى چه ؟

آن پارساى وارسته در پاسخ گفت : بهشتى كه آنهمه پهناور و وسيع است - به وسعت زمين و آسمان - چندان نگاه مى كنم مرا در آنجا، جاى يك قدم نيست (ترس آن دارم كه از آنهمه وسعت مرا محروم سازند - واحسرتا كه محروم شوم ) و گريه ام از اين جهت است(٤٠٠)

١٠٧ - تواضع امام كاظمعليه‌السلام

ابوبصير گويد: در سال شهادت امام صادقعليه‌السلام به حضور فرزندش ‍ امام موسى بن جعفرعليه‌السلام رفتم و عرض كردم قربانت گردم ، چرا شما گوسفندى كشتيد، ولى فلانى شترى كشت

فرمود: اى ابا محمد! حضرت نوحعليه‌السلام در كشتى نشست ، و هر چه خدا خواست در كشتى بود، و كشتى طبق ماموريت به گرد كعبه طواف كرد كه همان طواف نساء بود، و نوحعليه‌السلام كشتى را به خود واگذاشته بود، خداوند به كوهها وحى فرمود: كه من كشتى بنده ام نوحعليه‌السلام را روى يكى از شما مى نهم ، كوهها گردن كشيدند و سرافرازى نمودند، ولى كوه جودى تواضع و فروتنى نمود. و آن كوهى است كه نزد شما، پس كشتى سينه بر آن كوه نهاد.

آن هنگام حضرت نوح به زبان سريانى گفت : يا مارى اتقن يعنى : پروردگارا اصلاح كن

راوى گويد: من گمان كردم كه امام موسى بن جعفرعليه‌السلام به خود كنايه زد (يعنى مقصودش اين بود كه من هم از كشتن گوسفند، قصدم تواضع براى خدا بود)(٤٠١)

تواضع سر رفعت افرازدت

تكبر به خاك اندر اندازدت