داستانهاى صاحب دلان جلد ۲

داستانهاى صاحب دلان0%

داستانهاى صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 10109
دانلود: 2000


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 162 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10109 / دانلود: 2000
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى صاحب دلان

داستانهاى صاحب دلان جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٠٨ - مجازات سخت غيبت كردن

در شب معراج ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شگفتيهاى بسيار ديد، از جمله نگاه كرد ديد، عده اى با ناخنهاى خود صورت خود را مى خراشند و مجروح مى كنند، از جبرئيل پرسيد: اينها كيانند؟ جبرييل عرض كرد: اينها غيبت مى كردند و پست سر مومنين ، از آنها بدگويى نموده و آبروى آنها را مى بردند.

سپس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: كسى كه گام بردارد براى بدگويى پشت سر مومنان ، نخستين گامش را در ميان آتش دوزخ مى گذارد، و كسى كه از غيبت كردن توبه كند، آخرين نفرى است كه وارد بهشت مى شود، و كسى بدون توبه در مورد غيبت ، از دنيا برود نخستين كسى است كه وارد دوزخ مى گردد(٤٠٢)

١٠٩ - بوعلى سينا به مرادش رسيد

بوعلى سينا نابغه بزرگ اسلامى و ايرانى و جهانى (شيخ الرئيس حسين بن عبدالله ، در حدود ٧٠ سالگى به سال ٤٢٨ هجرى قمرى در همدان درگذشت و قبرش در همدان ، معروف است )

وى كه علاقه بسيار به علم و دانش داشت ، ماهها و سالها دنبال يك كتاب (در مورد فلسفه و حكمت كه نوشته يكى از نوابغ دورانهاى گذشته مثل ارسطو بود) مى گشت ، و در اين مورد مسافرتها نمود، و به جستجوى پى گير و وسيع پرداخت ، اما آن را پيدا نكرد.

تا يكروز روانه مسجد شد، دو ركعت نماز خواند و پس از نماز از درگاه خداى بزرگ خواست تا آن كتاب را به وى برساند.

از مسجد بيرون آمد و به سوى منزل حركت كرد، در راه چشمش به پيره زنى افتاد كه مقدارى اشياء كهنه و پوسيده و قديمى در زمين پهن كرده و آنها را در معرض فروش قرار داده است ، از جمله چند كتاب كهنه قديمى ، در كنار بساط ديده مى شد.

بوعلى ، آن كتابها را وارانداز كرد، ناگهان ديد آن كتابى كه ماهها و سالها دنبالش مى گرديد، در ميان آن كتابهاى كهنه است ، آن را برداشت و به پيره زن گفت : اين كتاب را چند مى فروشى ؟ او گفت : اين كه قابل ندارد چند ريال بده ، بوعلى پول را داد و كتاب را برداشت ، سپس از پيره زن پرسيد: اين اشياء را از كجا آورده اى ؟ او گفت : فقر و تهيدستى باعث شد كه تصميم گرفتم اين آشغالها را بياورم و بفروشم و قوت زندگانى را تامين نمايم ، و اين كتابها از جد ما كه ملا بود و در خانه مانده بود و آورده ام بفروش برسانم

به اين ترتيب بوعلى سينا با نماز و توجه به خدا، به سادگى به مرادش ‍ رسيد.(٤٠٣)

١١٠ - پاسخ پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هفت سوال

شخصى به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد، و هفت سوال داشت و آنها را چنين مطرح كرد:

١ - چه چيزى سنگين تر از آسمان است ؟

٢ - چه چيزى پهناورتر از زمين است ؟

٣ - چه چيزى غنى تر و پرمايه تر از دريا است ؟

٤ - چه چيزى سوزانتر از آتش است ؟

٥ - چه چيزى سردتر از زمهرير (هواى بسيار سرد)است ؟

٦ - چه چيزى سخت تر از سنگ است ؟

٧ - چه چيزى تلخ ‌تر از زهر است ؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ فرمود:

١ - سنگين تر از آسمان تهمت به انسان پاك است ٢ - وسيعتر از زمين حق است ٣ - غنى تر و بى نيازتر از دريا، دل قانع است ٤ - سوزانتر از آتش ، شاه ستمگر است ٥ - سردتر از زمهرير نياز به آدم پست است ٦ - سخت تر از سنگ ، دل منافق است ٧ - تلخ ‌تر از زهر، استقامت در برابر دشواريهاى روزگار است(٤٠٤)

١١١ - پاسخ قاطع به مسيحيان كارشكن به منكر اسلام

به نقل سعيد بن جبير (مفسر بزرگ و شهيد) هنگامى كه جعفر طيار برادر علىعليه‌السلام با (حدود) هفتاد نفر به حبشه هجرت كردند و در پناه پادشاه حبشه نجاشى بودند، پس از گسترش اسلام ، (و پس از ١٥ سال ماندگارى در حبشه در سال هفتم هجرت به مدينه بازگشتند).

در حبشه بسيارى در پرتو تبليغات جعفر طيار، به اسلام گرويدند، هنگام مراجعت مهاجرين به مدينه ، چهل نفر از مسيحيان حبشه كه مسلمان شده بودند از جعفرعليه‌السلام خواستند كه اجازه دهد، آنها نيز همراه آنها حركت كنند، تا پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از نزديك زيارت نمايند، جعفر اجازه داد، آنها همراه كاروان جعفر طيار به مدينه آمدند، وقتى كه در مدينه ، ايثار و فداكارى مسلمانان را ديدند، تحت تاثير قرار گرفته ، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردند: اگر اجازه بدهيد مانيز اموالى داريم ، به حبشه برگرديم و آن اموال را در اختيار شما بگذاريم و همچون ساير مسلمانان ، مساوات كنيم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه داد، آنها به وعده خود وفا كردند.

آيه ٥٢ تا ٥٤ سوره قصص در شان آنها نازل گرديد كه ترجمه اش اين است :

كسانى كه قبلا كتاب آسمانى به آنها داده ام ، به (قرآن ) ايمان مى آوردند - و هنگامى كه بر آنها خوانده مى شود، مى گويند به آن ايمان آورده ايم ، اينها همه حق است ، و از سوى پروردگار ما است ، ما قبل از اين همه مسلمان بوديم - آنها كسانى هستند كه اجر و پاداششان را به خاطر صبرشان دوبار دريافت مى دارند، آنها بوسيله نيكيها، بديها را دفع مى كنند و از آنچه به آنان روزى داده ايم انفاق مى نمايند.

وقتى كه مسيحيان منكر اسلام ، از اين جريان آگاه شدند، (براى كارشكنى ) نزد مسلمانان آمدند و به آنها گفتند: اگر كسى از ما به كتاب ما (انجيل ) و به كتاب شما (قرآن ) ايمان بياورد، دو پاداش دارد و كسى كه از ما به كتاب خودمان (انجيل ) ايمان بياورد يك پاداش دارد بنابراين شما چه امتيازى بر ما داريد؟

آيه ٢٧ سوره حديد در محكوم كردن كارشكنى و نيرنگ آنها نازل گرديد:

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّـهَ وَآمِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَّحْمَتِهِ وَيَجْعَل لَّكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَيَغْفِرْ لَكُمْوَاللَّـهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ ...) اين كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد، و به پيامبرش ايمان آوريد تا شما را دو بهره و پاداش دهد از رحمت خويش و براى شما نورى قرار دهد كه با آن برويد و بيامرزد شما را و خدا آمرزنده و مهربان است تا بدانند اهل كتاب كه قادر نباشند به چيزى از فضل خدا و اينكه فزونى بدست خدا است

به اين ترتيب بر مومنان ، علاوه بر دو پاداش ، نو و مغفرت افزوده گرديد و كارشكنى مسيحيان منكر اسلام شديدا رد شد.(٤٠٥)

١١٢ - تاسف پيرى ١٥٠ ساله ، لحظه مرگ

سعدى گويد: در (مسجد) جامع دمشق با گروهى از دانشمندان بحث و گفتگو مى كردم ، جوانى وارد شد و گفت : آيا در ميان شما كسى هست كه فارسى بداند، حاضران به من اشاره كردند، به جوان گفتم : خير است ، چه كار دارى ؟

گفت : پيرى است كه ١٥٠ سال دارد در حال مرگ است و به زبان فارسى سخن مى گويد، ولى ما (كه زبان فارسى نمى دانيم ) نمى فهميم چه مى گويد؟ شما قدم رنجه بفرماييد به بالين آن پير بياييد و ببينيد چه مى گويد؟

من به بالين او رفتم ، مى گفت :

دمى چند گفتم بر آرم بكار

دريغا كه بگرفت راه نفس

دريغا كه بر خوان الاوان عمر

دمى خورده بوديم و گفتند بس

معانى اين سخن را به زبان عربى به دانشمندان شام گفتم ، آنها از عمر دراز او و در عين حال تاسف او (به كمى مدت زندگى ) تعجب كردند.!!

به پير گفتم : اكنون در چه حالى ؟ گفت :

نديده اى كه چه سختى همى رسد به كسى

كه از دهانش بدر ميكنند دندانى

قياس كن كه چه حالش بود در آن ساعت

كه از وجود عزيزش بدر رود جانى

گفتم خيال مرگ را از ذهنت بيرون كن و خيال را بر خودت چيره مساز كه فيلسوفان يونان گفته اند: هر چند مزاج انسان ، سالم باشد اعتماد به بقاء نيست ، و بيمارى هر چند سخت باشد دلالت كلى بر مرگ نمى كند اگر بخواهى ، دكترى بطلبم تا تو را مداوا كند.

او خنديد و گفت :

دست برهم زند طبيب ظريف

چون خرف بيند او فتاده حريف

خواجه در بند نقش ايوانست

خانه از پاى بند، ويرانست

پيرمردى زنزع مى ناليد

پيرزن صندلش(٤٠٦) همى ماليد

چون مخبط(٤٠٧) شد اعتدال مزاج

نه عزيمت اثر كند نه علاج(٤٠٨)

١١٣ - نتيجه دعا براى پدر و مادر

شخصى به حضور علىعليه‌السلام آمد و عرض كرد: من خود را در معاش زندگى ، در تنگنا مى بينم

امام علىعليه‌السلام فرمود: گويا با قلم گره خورده چيزى مى نويسى ؟

او عرض كرد: نه

امام فرمود: گويا با شانه شكسته ، (موى سر و صورتت )را شانه مى كنى ؟

او عرض كرد: نه

امام فرمود: گويا جلو شخصى كه سنش از تو بيشتر است راه مى روى ؟

او عرض كرد: نه

امام فرمود: گويا بعد از فجر (آغاز نماز صبح ) مى خوابى ؟

او عرض كرد: نه

امام فرمود: گويا دعا براى پدر و مادر را ترك مى كنى ؟

او عرض كرد: آرى اى اميرمؤ منان !

علىعليه‌السلام فرمود: پدر مادر را در دعا بياد آر، زيرا من ار رسول خدا شنيدم مى فرمود:

ترك الدعاء للوالدين يقطع الرزق دعا نكردن براى پدر و مادر، موجب قطع رزق و روزى مى گردد(٤٠٩) اينك توجه كنيد كه اگر ترك دعا براى پدر و مادر، اين چنين نتيجه شوم داشته باشد، آزار آنها چه نتيجه اى خواهد داشت ؟

١١٤ - همه اش باقى مانده !

عايشه يكى از همسران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل مى كند: گوسفندى را قربان كرديم و گوشتش را بين مستمندان تقسيم نموديم ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آيا چيزى از گوسفند باقى مانده است ؟

عرض كردم : شانه اش باقى مانده است

فرمود: بلكه همه اش باقى مانده ، جز شانه اش !(٤١٠)

يعنى آنچه به مستمندان داده شده ، پاداشش ثبت شده و براى ما باقى مانده جز اين شانه گوسفند كه به مستمندان داده نشده تا پاداشش باقى بماند.

چه بشنوى سخن اهل دل مگو خطا است

سخن شناس نه اى جان من ، خطا اينجا است

١١٥ - پاسخ دندانشكن محمد بن حنفيه

محمد بن حنفيه از پسران علىعليه‌السلام است ، كه مادرش خوله نام داشت بعضى از خوارج كوردل ، براى اينكه احساسات او را بر ضد پدر و برادرانش بشورانند، از او به عنوان سوال ، پرسيدند: چرا پدرت تو را فريب مى دهد و به ميدان جنگ مى فرستد، ولى حسن و حسينعليهما‌السلام را نمى فرستد و نمى فريبد؟

محمد در پاسخ گفت : حسن و حسينعليهما‌السلام دو چشم پدرم هستند، و من دست پدرم مى باشم ، و پدرم با دستش از رسيدن گزندى به چشم ، دفع گزند مى كند(٤١١)

١١٦ - دهن كجى سر دسته منافقان

عبدالله بن الى سردسته منافقان زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدينه بود، كه براى محكوميت او و پيروانش سوره منافقون نازل گرديد.

وقتى كه قسمتى از آيات سوره منافقون بر رد عبدالله و همكاسه هايش نازل شد، و نيزنگ و چند چهره گى او آشكار گشت ، بعضى به او گفتند: آيات هشدار دهنده و خطيرى بر ضد تو نازل شده است تا دير نشده برو به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، توبه كن و از آن حضرت بخواه كه از درگاه خداوند بخواهد تا خدا تو را بيامرزد.

عبدالله بن ابى در پاسخ گفت : به من گفتيد: ايمان بياورم ، ايمان آوردم ، گفتيد: زكات بدهم ، زكات دادم ، اكنون چيزى نمانده كه به من بگوييد كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را سجده كنم ؟!

و به اين ترتيب اين سر دسته منافقان دهن كجى كرد.

در اين آيه ٦ سوره منافقون نازل شد كه ترجمه اش اين است : وقتى به منافقان گفته مى شود، بياييد (به ملت مسلمان بپيونديد) تا پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى شما طلب آمرزش از خدا كند، سرهاى خود را (به نشانه انكار) بر مى گردانند، آن ها را مى نگرى كه با غرور و تكبر روى مى گردانند (و مانع سر راه حق مى شوند) و استكبار مى ورزند(٤١٢)

این آيه به چهار ويژگى ، مشخص منافقان اشاره مى كند كه عبارتند از:

١ - دعوت امت اسلام به پيوستن به اسلام و امت نمى پذيرند.

٢ - اعتراف به انحراف و گناه خود نمى كنند.

٣ - علاوه بر اينكه از حق ، روى گردانند، ديگران را نيز از حق ، باز مى دارند.

٤ - غرور و تكبر، آنها را فرا گرفته و خط استكبار را مى پيمايند.

١١٧ - تقدم پيوند مكتبى بر پيوند نسبى

با اينكه در زمان جاهليت بر فاميل و پيوند نسبى ، ارزش فوق العاده قائل بودند. يكى از شاگردان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر شد، پدر منافق خود را بقتل رساند، بخاطر مكتب ، يعنى اين چنين رشته هاى جاهليت را از خود دور ساخته بود، و در مكتب را بر ساير شؤ ون مقدم مى داشت

او عبدالله پس سر دسته منافقان عبدالله بن ابى بود، با اين كه پدرش آن گونه بود، ولى خود شاگرد برجسته و متعهد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شمار مى آمد.

عبدالله شنيد پدرش ، پس از بازگشت از جنگ بين المصطلق (كه در سال ششم هجرت واقع گرديد، و با پيروزى سريع مسلمين پايان يافت ) نسبت به ساحت مقدس پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توهين كرده و حرفهاى نامربوط زده ، و حتى گفته : وقتى به مدينه رسيديم ما كه عزيز هستيم ، ذليل را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است از مدينه بيرون خواهيم كرد (چنانكه آيه ٨ سوره منافقون بر آن دلالت دارد) حتى بى ادبى را به جايى رساند (سخنى گفت ) كه قلم را ذكر آن شرم دارد.

عبدالله به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد: به من خبر رسيده كه مى خواهى پدرم عبدالله بن ابى را بقتل رسانى ، اگر چنين تصميمى دارى به من امر كن تا سرش را برايت بياورم ، سوگند به خدا كه طايفه خزرج مى دانند كه هيچكس مثل من ، نسبت به پدر و مادرش نيكى نمى كند، و من ترس آن دارم كه به غير من دستور قتل پدرم را بدهى ، و غير من ، او را بقتل رساند، آنگاه نتوانم نفس خود را كنترل كنم و قاتل پدرم را بنگرم كه در ميان مردم راه ميرود، در نتيجه هواى نفس بر من چيره گردد، و او را بكشم ، كه در اين صورت مومنى را بجاى كافرى كشته ام ، واهل دوزخ شده ام

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بلكه تا پدرت با ما است با او مدارا و رفتار نيك كن

عبدالله از قتل پدر منصرف شد، ولى وقتى كه شنيد پدرش مى خواهد وارد مدينه گردد، رفت و جلوى پدر را گرفت و گفت : نمى گذارم وارد مدينه شوى مگر اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه بدهد و امروز مى دانى كه ذليل كيست و عزيز كدام است

عبدالله بن ابى در اين مورد به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پيام فرستاد (و به التماس افتاد).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى پسر عبدالله بن ابى ، پيامى فرستاد كه كارى نداشته باش ، عبدلله گفت اكنون كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه داده ، من مانع نمى شوم ، عبدالله بن ابى وارد مدينه شد و بعد از چند روز بيمار گرديد و ذلت بار مرد(٤١٣) اين بود حماسه جوانى كه اسلام را بر عواطف پدرى مقدم داشت

١١٨ - پيرمرد پارسا و زنده دل

قبل از آن كه داستان زير را بخوانيد به اين گفته علىعليه‌السلام توجه فرماييد كه فرمود: تمام زهد و پارسايى ، در دو جمله از قرآن آمده است ، آنجا كه (خداوند در سوره حديد آيه ٢٣) مى فرمايد:

( لِّكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْوَاللَّـهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ) يعنى تا بر گذشته تاسف نخوريد و نسبت به آينده كه به شما داده شده مى شود، شاد نگرديد.

قتيبه بن سعيد گويد: به چراگاهى رفتم ديدم پر از شتر مرده است ، كه از بسيارى به شماره نمى آمد، پيره زنى را ديدم و گفتم : اين شترهاى مرده مال چه كسى بوده است ؟

گفت : صاحب اينها، آن پيره مرد است كه روى تل نشسته است و پشم مى تابد، به سوى رفتم و گفتم : اينهمه شتر مال تو بود كه مرده اند؟

گفت : آرى

گفتم : وقتى آنها مردند، چه حالى به تو دست داد؟

گفتم : امانتى بود كه خداوند داده بود اكنون پس گرفت

گفتم : آيا در برابر اين پيشامد، سخنى گفتى ؟

گفت : دو شعر گفتم و آن اينكه :

لا والذى انا عبد من خلائقه

و المرء فى الدهر نصب الزرء و المحن

ماسرنى ان ابلهى فى مباركها

فما جرى فى قضاء الله لم يكن

يعنى سوگند به خدايى كه من يك بنده او هستم كه انسان در روزگار، هدفت گرفتاريها و ناگواريها مى شود، از اينكه شترانم در خوابگاهايشان باشند و حكم و قضاى خدا اتفاق نمى افتد، خوشحال نمى شدم(٤١٤) (تسليم رضاى خدا هستم ).

آفرين بر اين پيرمرد زنده دل ، كه پارساى حقيقى اينگونه است

١١٩ - افسوس بر گذشته مخور

سلام خواص (يكى از برجستگان مسلمين در گذشته ) روزى به جمعى گفت : هر كه خواهان آسايش دنيا و آخرت است ، از روش ما پيروى مى كند.

پرسيدند: روش شما چگونه است ؟

گفت : روش ما بر اساس رضا به قدر خدا، و مخالفت بر هواهاى نفسانى است ، سپس اين دو شعر را خواند:

لا تطل الحزن على ما فانت

فقل ما يجدى عليك الحزن

سيان محزون على ما مضى

و مظهر حزنا لما لم يكن

يعنى : دو چيز كه از دست رفت ، افسوس مخور كه افسوس سود ندارد، آن كه بر بوده و گذشته ، محزون گردد مانند كسى است كه به نبوده غمگين است(٤١٥)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: اى انسان ! چرا افسوس مى خورى بر چيزى كه بر نمى گردد، و چرا خوشحال مى شوى به موجودى كه ، مرگ و نابودى ، آن را رها نمى كند؟

ابن مسعود (يكى از مفسران عالى مقام صدر اسلام ) گويد: اگر پاره اى آتش ، سراسر وجودم را بسوزاند برايم محبوب تر است از اينكه : آنچه باشد بگويم كاش نبود، و آنچه نيست بگويم كاش بود(٤١٦)

١٢٠ - دنياى مادى از ديدگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

امام صادقعليه‌السلام فرمود: روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با حال غم و اندوه ، از خانه بيرون آم د، فرشته اى كه كليدهاى خزانه هاى زمين در دستش بود، نزد او آمد و عرض كرد: اى محمد! اينها كليدهاى خزانه هاى زمين است ، پروردگارت به تو مى فرمايد: با اين كليدها در خزانه ها را باز كن وو هر چه مى خواهى بردار، بى آنكه چيزى از مقام تو كم گردد

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد، و آن كه عقل ندارد به انباشتن اموال دنيا براى دنيا مى پردازد.

فرشته گفت : سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث به رسالت كرد، من همين سخن را در آسمان چهارم از فرشته اى شنيدم ، هنگامى كه كليدها را به من داد(٤١٧) در اين جا ذكر يكى از گفتارهاى علىعليه‌السلام را اين مورد مناسب است كه فرمود: مردم سه دسته اند: ١ - زاهد ٢ - صابر ٣ - راغب ، سپس فرمود: زاهد كسى است كه به چيزى از دنيا( ى مادى ) خوشحال نمى شود و برگذشته افسوس نمى خورد، و در اين خصوص ‍ نگران نيست(٤١٨)

١٢١ - پاداش برآوردن نياز مسلمانان

صفوان جمال گويد: در محضر حضرت امام صادقعليه‌السلام نشسته بودم ، مردى از اهل مكه به نام ميمون به حضور امام صادقعليه‌السلام آمد و از نداشتن كرايه سفر شكايت كرد.

امام به من فرمود: بر خيز و برادرت را يارى كن ، من برخاستم و بهمراه او بودم تا خداوند كرايه او را فراهم ساخت و سپس به محل سكونت خود بازگشت بعد به حضور امام صادقعليه‌السلام آمدم ، به من فرمود در مورد نياز برادرت چه كردى ؟

عرض كردم : پدر و مادرم به فدايت ، خداوند آن را روا كرد

فرمود: بدانكه اگر برادر مسلمانت را يارى كنى ، نزد من از طواف يك هفته (هفت شوط) طواف كعبه ، بهتر است

(٤١٩)

١٢٢ - نصيحت لقمان

بنقل امام صادقعليه‌السلام امام باقرعليه‌السلام فرمود: مثل كسى كه به دنيا، حرص و آز دارد، مانند كرم ابريشم است ، كه هر چه بيشتر (تار) به دور خود مى تند، راه بيرون آمدنش دورتر مى شود تا آنكه (در درون تنيده هايش )از غصه بميرد.

سپس امام صادقعليه‌السلام به فرازى از نصيحت لقمان به پسرش ‍ پرداخت و فرمود: لقمان ، پسرش را چنين موعظه كرد:

پسر جان ! مردم قبل از تو، براى فرزندانشان ، اموالى انباشتند، ولى نه آن اموال باقى ماند و نه آن فرزندان باقى ماندند، بدانكه تو همچون بنده مزد بگيرى هستى كه او را به كارى دستور داده اند، و مزد خود را بگير، و در اين دنيا مانند گوسفندى مباش كه در ميان زراعت سبزى افتاده و آنقدر از آن بخورد تا چاق گردد، و مرگش همراه چاقيش باشد، بلكه دنيا را مانند پل روى نهرى بدان كه بر آن مى گذرى و آن را وا مى دارى و ديگر به آن با ز نمى گردى ، خرابش كن ، و آبادش مساز كه مامور به ساختنش نيستى(٤٢٠)

و بدان كه فرداى قيامت ، وقتى كه در برابر (عدل ) خداوند قرار مى گيرى ، از چهار چيز تو را بازخواست مى كنند:

١ - جوانيت را در چه راه بپايان رساندى ٢ - عمرت را در چه راه تمام كردى ٣ - مالت را از چه راه بدست آوردى ؟ ٤ - و آنرا در چه راه مصرف نمودى

بنابراين آماده پاسخگويى از اين پرسشها باش ، و از آنچه در دنيا از دستت رفته ، افسوس مخور، زيرا اندك دنيا، دوام ندارد، بسيارش از بلا، ايمن نيست ، پس آماده و هشيار باش و در كارت جدى و كوشا باش و پرده (غفلت ) را از چهره (دلت ) بردار و متوجه احسان پروردگار باش (و در برابر آن در جهت زبان و نيت و عمل شكر كن ) و توبه را در دلت همواره تجديد كن ، و هنگام فرصت ، (در بدست آوردن كمالات معنوى ) شتاب كن ، قبل از آنكه مرگت فرا رسد، و ميان تو و خواسته هايت ، مانع گردد(٤٢١)

١٢٣ - خادم بت ، چگونه هدايت يافت ؟!

قبيله معروف بين سليم در مكه بت مخصوصى داشتند كه آن را با احترام خاص ، مى پرستيدند، و براى خدمت به او نگهبانى از مكانى كه آن بت در آنجا بود، خدمتكارى بنام غاوى بن عبدالعزى گماشته بودند.

خدمتكار روزى در كنار بت ، نشسته بود، ناگهان ديد، دو روباه آمدند و پاهاى خود را بلند نموده و بر سر و روى بت ، ادرار كردند.

او همان لحظه بت و بت پرستى را باطل دانست و اى شعر را سرود:

ارب يبول الثعلبان براسه

لقد ذل من بالت عليه الثعالب

يعنى : آيا پروردگار است ، كسى كه دو روباه بر سر او ادرار مى كنند، و براستى خوار است كسى (بتى ) كه روباهها بر آن ، ادرار مى كنند.

سپس آن بت را شكست ، و با شتاب خود را به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رساند، و جريان را گفت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرود: نامت چيست ؟

او عرض كرد: غاوى بن عبدالعزى (يعنى گمراه پسر بنده بنده بت عزى ).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام او را (بخاطر آن كه بيدار شده و هدايت يافته تغيير داد و فرمود: بلكه نام تو راشد بن عبد ربه است(٤٢٢)

به اين ترتيب ، يك حادثه جالب ، بت پرست مزدورى را هدايت كرد!

١٢٤ - گرايش روحانى آگاه مسيحيان به اسلام

جارودبن معلى از روحانيون و دانشمندان معروف مسيحى بود كه با مطالعه كتاب ها آسمانى مانند تورات وانجيل ، به آمدن پيامبر آخر الزمان پى برده بود، و پس از شنيدن آوازه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ويژگيهاى آن حضرت ، دريافت كه پيامبر موعود همان است ، قصيده اش را خواند و طبق دستور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهى به يكتايى خدا و رسالت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اركان اسلام داد.

پس از اين امور، جارود خواست بر يقينش بيفزايد به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: اگر تو پيامبر بر حق هستى ، از آنچه اكنون در دلم هست بيان فرما.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سر فرود آورد و پس از لحظاتى در حالى كه عرق نزول وحى از پيشانيش جارى بود، سربلند كرد و فرمود: تو اكنون در دل گرفته اى كه از سه مساله بپرسى :

١ - از خونهاى كه در ايام جاهليت ريخته است

٢ - از سوگندهاى معاهده دوران جاهليت

٣ - از بخشش

اما خونهاى جاهليت ، بخشيده شده است ، و سوگندهاى آنان نيز اثر بخش ‍ نمى باشد، و بهترين بخشش آن است كه مركب سوارى يا گوسفند شيردهى به برادر دينى خود ببخشى(٤٢٣)

به اين ترتيب بر يقين جارود افزوده شد و به عنوان مسلمانى راستين در راه پيشرفت اسلام كوشيد.

١٢٥ - پاسخ به سوالات سلمه

سلمه از افراد نامى مسيحيان بود، براى تحقيق و بررسى حقانيت اسلام ، همراه جارود، به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده بود، در كنار نشسته بود و با دقت به بيانات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوش مى كرد، و در انتظار رسيدن نوبت بود كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند سوال كند.

در اين ميان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: اى سلمه تو در دل گرفته اى كه سه مساله بپرسى : ١ - در مورد پرستش بتها ٢ - در مورد روز سباسب (عيد بزرگى از عيدهاى مسيحيان ) ٣ - عقل هجين (يعنى سوال در مورد اينكه آيا حد و قصاص در مورد اشراف ، با افراد مستضعف تفاوت دارد - مانند زمان جاهليت - يا تفاوت ندارد).

اما درباره پرستش بت ، خداوند در قرآن مى فرمايد: شما و آنچه غير خدا (از جمادات ) مى پرستيد، آتش گيره جهنم هستيد (انبياء - ٩٨)

اما در مورد عيد سباسب ، خداوند بجاى آن ، شبى قرار داده كه بهتر از هزار شب است كه (شب قدر نام دارد) در شبهاى ماه رمضان مى باشد و پربركت و آرام است كه صبح آن روز، خورشيد رونقى ندارد.

اما در مورد عقل هجين بدان كه : در اسلام همه مومنان با هم برادرند، و در خونبهاى برابر مى باشند، پيمانهاى پايين ترين افراد (از نظر جامعه ) با بالاترين آنها بطور مساوى مورد احترام است ، و گرامى ترين آنها در پيشگاه خدا، پرهيزكارترين آنها است

اين مطالب عميق ، آنهم با اين كيفيت ، باعث شد كه طايفه عبد قيس كه همراه سلمه بودند همگى قبول اسلام نمودند(٤٢٤)

١٢٦ - گرفتارى پرنده اى در قفس !

در زمان حضرت سليمانعليه‌السلام شخصى پرنده اى كه زيبا و خوش ‍ صدا بود به هزار درهم خريد، آن را به منزل آورد و در ميان قفس ‍ گذاشت

پس از مدتى ، پرنده اى (شبيه خودش ) پر پركنان به بالاى قفس آمد و صيحه كشيد و سپس پريد و رفت

پرنده در قفس ، از آن پس ، در خاموشى فرو رفت و ديگر صداى خوش و دلرباى خود را بلند نكرد.

صاحب پرنده به حضور حضورت سليمان آمد و از پرنده اش شكايت كرد كه من آن را به هزار درهم خريده ام ، بخاطر زيبايى اندام ، و صداى دلربايش ، ولى از آن وقتى كه پرنده اى شبيه خودش به بالاى قفس آمد و صيحه زد و رفت ، اين پرنده ما خاموش شد و نغمه سرايى نمى كند.

حضرت سليمان (كه زبان پرنده ها را مى دانست ) فرمود: برو آن پرنده را به اينجا بياور تا ببينم علت خاموشى او چيست ؟

او رفت پرنده را نزد سليمان آورد، سليمان به پرنده گفت : صاحب تو بر تو حق دارد، به خاطر شكل قشنگ و صداى خوش و نغمه دلنشين تو، تو را به هزار درهم خريده است ، چرا خاموش هستى ؟!

پرنده گفت : به صاحبم بگو دل از من ببرد، و من تا در قفس هستم ، منقار به صدا نمى گشايم ، تا نجات يابم و آزاد گردم

سليمان گفت : براى چه ؟ مگر صاحب تو، هزار درهم براى تو نداده است ؟!

پرنده گفت : پرنده اى (از نوع ما پرندگان ) به بالاى قفس من آمد، و به من گفت : صداى تو، تو را به قفس انداخت و مى دانى كه صداى من براى وطن و فرزندانم است ، و همين دلبستگى به لانه و فرزند باعث شد كه صداى خوش من ، خواهان پيدا كند و مرا بگيرند و در قفس بيندازند.

سليمان به صاحب پرنده گفت : اين پرنده را آزاد كن

او گفت : من بخاطر صدايش ، هزار درهم پول داده ام

سليمان هزار درهم را به او پرداخت كرد و او راضى شد، و پرنده را آزاد كردند.

اين پرنده از قفس پريد و در آسمان در حال پرواز مى گفت :

سبحان من صررنى و فى الهواء طيرنى ثم فى القفص صيرنى

پاك و منزه است خداوندى كه صداى خوش به من داد، و پريدن در هوا را به من عنايت فرموده سپس مرا در قفس گردانيد (بهر حال خدا را مى ستايم )

در اين داستان ، اشاره لطيفى است به اين مطلب كه اگر انسان خود را فانى بداند و مثل آن پرنده در قفس ، از صيحه و صدا براى خانه و فرزند، دل ببرد اضطراب او به سكونت و آرامش خاطر مبدل مى شود.(٤٢٥)

و از قفس اماره آزاد مى گردد، و اين است معنى پارسايى ، كه به گذشته افسوس نخورد و به آنچه در آينده به او مى رسد شاد نگردد.

١٢٧ - حمايت ابوطالب از يك مسلمان

در آغاز اسلام هر كس به اسلام مى گرويد، در خطر و تهديد مرگ قرار مى گرفت ، و عده اى بدست دشمنان ، زير شكنجه هاى ناجوانمردانه شهيد شدند.

عثمان بن مظعون ، به اسلام گرويد، و مسلمانى استوار و خلل ناپذير گشت ، و با كمال شهامت به تبليغ اسلام مى پرداخت

روزى با مشركان درباره عظمت اسلام ، سخن مى گفت ، ناگهان (طبق نقشه قبلى ) گروهى ، به عثمان حمله كردند و يكى از آنها چنان به چشم او ضربه زد كه كاسه يك چشم او از جا كنده شد.

ابوطالب پدر بزرگوار علىعليه‌السلام از جريان آگاه گرديد، خواست قصاص كند، قريشيان ، اطراف ابوطالب را گرفتند و او را سوگند دادند كه ضارب را ببخشد، ابوطالب سوگند ياد كرد كه : تا قصاص نكنم ، از پاى نخواهم نشست

به اين ترتيب ابوطالب ، عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در شديدترين خطرها، به حمايت مسلمانان بر مى خاست ، و اين يك نمونه از صدها بلكه هزارها نمونه فداكارى ، و وفادارى او به اسلام بود كه ، از همين راه به سطح عالى ايمان او پى مى بريم - با توجه به اينكه عثمان بن مظعون ، از خويشاوندان او نبود.(٤٢٦)