داستانهاى صاحب دلان جلد ۲

داستانهاى صاحب دلان0%

داستانهاى صاحب دلان نویسنده:
گروه: سایر کتابها

داستانهاى صاحب دلان

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد محمدى اشتهاردي
گروه: مشاهدات: 10112
دانلود: 2002


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 162 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10112 / دانلود: 2002
اندازه اندازه اندازه
داستانهاى صاحب دلان

داستانهاى صاحب دلان جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١٢٨ - يكى از موارد ذلت مؤ من

مفضل يكى از شاگردان ممتاز امام صادقعليه‌السلام گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: سزاوار و شايسته نيست كه انسان با ايمان خود را خوار و ذليل كند.

از آن حضرت پرسيدم : مؤ من چگونه خود را ذليل و خوار مى كند؟

در پاسخ فرمود: يدخل فيما يعتذر منه در چيزى كه از آن مغذور است و نيروى انجام آن را ندارد، خود را وارد مى سازد(٤٢٧) (و در نتيجه ، بر اثر صحيح انجام ندادن كار بخاطر عدم توانايى ) مورد سرزنش قرار گرفته و خوار مى گردد، پس در همان آغاز پيش بينى كند تا مبادا كارى كند كه نتيجه اش خوارى او است ).

١٢٩ - جوان هشيار و قاطع

عبدالله بن ابى سردسته منافقان بود، در ظاهر بطمع غنائم جنگى ، در جنگ بين المصطلق كه در سال ششم هجرت بين مسلمانان و قبيله مصطلق واقع شد شركت نمود، مسلمانان پيروز شدند، و با بدست آوردن غنائم بسيار، همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه بازگشتند چنانكه (در داستان ١١٧) گفتيم ، در بازگشت ، عبدالله بن ابى نفاق خود را آشكار ساخت و دهن كجى كرده و خود و همكاسه هايش را عزيز شمرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مهاجران را ذليل

يك جوان هشيار و قاطع از مسلمانان بنام زيد پسر ارقم اين سخن را شنيد و براى حفظ حكومت اسلام از گزند اين منافقان كوردل ، آن را به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گزارش داد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا سه بار به زيد فرمود: شايد اشتباه مى كنى ؟ يا در حال خشم بودى و اين سخن را مى گويى ؟ و يا تو را تحقير كرده از اين جهت اين خبر را آورده اى ؟

زيد با كمال قاطعيت و شجاعت (با اينكه از جانب منافقان در خطر جدى بود) گفت : با صراحت مى گويم كه عبدالله اين گفتار نامربوط را زد.

عبدالله از جريان آگاه شد و به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد و گفت : من هرگز چنين سخنى را نگفته ام

در ظاهر، سخن عبدالله قبول شد، و سخن آن جوان با شهامت (زيد بن ارقم ) رد شد، اما طولى نكشيد، آيات سوره منافقون از جمله آيه ٧ اين سوره نازل گرديد و منافقان ، از جمله سردسته آنها عبدالله بن ابى محكوم شد و نيرنگ و باطن ناپاك او فاش گرديد، و زيد بن ارقم به عنوان يك جوان شجاع و متعهد، روسفيد شد.(٤٢٨)

١٣٠ - سياست خردمندانه

در ماجراى نيرنگ منافقان كه در داستان قبل ، فرازى از آن بيان شد، عمر بن خطاب از پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درخواست كرد كه دستور بده تا عبدالله بن ابى سردسته منافقان مدينه را بقتل برسانم

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: صلاح نيست ، زيرا مردم مى گويند پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ياران خود را مى كشد.

در حقيقت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به موقعيتها و جوانب امر توجه مى كرد، و امور را بر اساس مقايسه اهم با مهم و آنچه مهمتر و نافعتر براى اسلام بود انجام مى داد.

عبدالله بن ابى وقتى به مدينه آمد، آنچنان از چشم مردم افتاد، و مورد سرزنش قرار گرفت كه سر از پا نمى شناخت ، و به گونه اى مورد تنفر مردم واقع شد كه ديگر نتوانست ، سر بجنباند (و پس از اندك مدتى از دنيا رفت .).

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمر بن خطاب فرمود: روزى از من خواست كه اجازه دهم عبدالله را بقتل برسانى ، ولى درآن روز اگراو كشته شد گروهى متاثر شده و به حمايت از او برمى خاستند، ولى امروز همانها به گونه اى از او متنفر بودند كه اگر دستور قتلش را بدهم ، بى درنگ او را مى كشند(٤٢٩)

آرى هر چيزى وقتى دارد، و اين روش و سياست خردمندانه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درمورد خود درس بزرگ و عميقى است !.

١٣١ - گريه الياس !

الياس از پيامبرانى است كه هنوز زنده (و غايب از نظرها) است ، نقل شده : حضرت عزرائيل نزد او رفت ، تا روحش را قبض كند.

الياس به گريه افتاد،

عزراييل گفت : آيا گريه مى كنى با اين كه به سوى پروردگارت باز مى گردى

الياس گفت : گريه ام براى مرگ نيست ، بلكه براى شبهاى (طولانى ) زمستان و روزهاى (گرم و طولانى ) تابستان است ، كه دوستان خدا در اين شبها، به عبادت مى گذرانند، و در اين روزها روزه مى گيرند، و در خدمت خدا هستند، واز مناجات با محبوب خود (خدا) لذت مى برند، ولى من ميخواهم از صف آنها جدا گردم و اسير خاك شوم

خداوند به الياس وحى كرد: تو را به خاطر آنكه دوست دارى در خدمت ما باشى ، تا روزى قيامت مهلت دادم ، تا زنده باشى (و از آنچه كه گفتى و دوست دارى در صف اولياى خدا باشى جدا نگردى )(٤٣٠)

١٣٢ - موعظه پر محتوى لقمان

روزى لقمان پسر خود را چنين موعظه كرد:

پسر جان ! اگر درباره مرگ ، شك دارى ، خواب را از خود بران ، در صورتى كه قدرت بر اين كار ندارى ،

اگر درباره روز قيامت ، شك دارى ، بيدارى از خواب را از خود دفع كن ، در صورتى كه چنين قدرتى ندارى

و اگر در اين مورد بينديشى ، مى دانى كه جان تو در دست ديگرى است ، زيرا خوب ، بسان مرگ است ، و بيدارى پس از خواب همچون بر انگيخته شدن در روز قيامت پس از مرگ است(٤٣١)

١٣٣ - نخستين مسلمان و مبلغ و شهيد طايفه ثقيف

سال نهم هجرت بود، مسلمانان در جنگ تبوك ، با كمال پيروزى از نواحى روم به مدينه بازگشته بودند، روز بر رونق و گسترش اسلام مى افزود.

عروة بن مسعود ثقفى كه يكى از سران قبيله ثقيف بود، و در طائف مى زيست ، قبل از آمدن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از ميدان تبول به مدينه آمده ، به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و چون به حقانيت اسلام پى برده بود، قبول اسلام كرد و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه خواست تا به سوى طائف برود و قبيله خود را به آئين توحيد دعوت كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: ترس آن دارم كه جانت را از دست بدهى

او عرض كرد: قبيله من ، مرا از چشم خود بيشتر دوست دارند، سرانجام اجازه گرفت و به سوى قبيله اش رهسپار گرديد...

قوم او كه هنوز در درياى تلخ جاهليت غوطه ور بودند، و نخوت و تكبر و تعصب جاهلى در سر داشتند، تصميم گرفتند عروه را در حجره خود كه مشغول تبليغ اسلام بود به قتل رسانند، به دنبال اين تصميم او را تير باران كردند، عروه در حال جان سپردن گفت : مرگ من كرامتى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا به آن آگاه ساخت ،.

خون جوشان اين اولين مسلمان و شهيد از طائفه ثقيف ، باعث تحول عميقى در اين طايفه گرديد، رعب و وحشتى در دل آنها افتاد كه خود جمع شدند و هيئتى را به نمايندگى خود به مدينه فرستادند، تا قبول اسلام كنند، اين هيئت ، رابطه بين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قبيله ثقيف گرديد و اسلام به اين قبيله راه يافت و كم كم بت و بتخانه آنها نابود گرديد و پرچم اسلام در ميان آنها به اهتزاز درآمد.

گرچه عروه به شهادت رسيد، ولى قطرات خون او بطور سريع بذرهاى بسيار از اسلام در دلهاى قبيله اش كاشت و اين بذرها جوانه زد و به شكوفايى رسيد.(٤٣٢)

١٣٤ - هيئت نمايندگى ثقيف در مدينه

درسال نهم هجرت ، هيئتى به نمايندگى قبيله ثقيف كه بيشتر مردم طائف وابسته به اين قبيله بودند، به سوى مدينه رهسپار گشتند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داد خيمه اى برپا كرده و مسلمانان به پذيرائى اين هيئت بپردازند.

وقتى اين هيئت به حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد، در اين گفتگو، گفتند: ما حاضريم قبول اسلام كنيم مشروط بر اينكه سه سال بتخانه بزرگ طائف و بت بزرگ معروف لات باقى بماند و مورد پرستش قرار گيرد.

اين پيشنهاد ننگين كه با اساس اسلاام مخالف بود، زيرا نخستين پايه آن ، توحيد و دعوت به يكتاپرستى بود پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را ناراحت كرد، و پذيرفته نشد.

هيئت نمايندگى ، پيشنهاد خود را تنزل داد و درخواست نمود كه بتخانه آنها يك ماه باقى بماند، اين پيشنهاد نيز رد شد.

هيئت عذرخواهى كرد كه ما: اين پيشنهادها را براى بستن زبان زنان و افراد بى عقل قبيله مطرح ميكنيم

سرانجام پيشنهاد آنها اين شد كه : بتهاى آنها به دست خودشان شكسته نشود.

اين پيشنهاد قبول شد، كه بعدا مغيره و ابوسفيان از طرف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مامور شدند و به طائف رفته و بتهاى قبيله ثقيف از جمله بت لات را شكستند(و اين حاكى از عزت فوق العاده اسلام است كه ابوسفيان با آن سابقه كه نعره بت پرستى مى كشيد و در اين راه جنگها به وجود آورد، اكنون با دست خود بتها را مى شكند).

هيئت يك شرط نيز نمود، و آن اين بود كه به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردند: ما را از خواندن نماز معاف بدار به خيال اين كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خودش اختراع دين نموده است !

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: لا خير فى دين لاصلوة معه : در دينى كه نماز در آن نباشد، خير و سعادت نيست

سرانجام هيئت قبول اسلام نمود، و عهدنامه اى شامل مواد بعضى از شرائط مورد قبول ، نوشته شد و به امضاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسيد.(٤٣٣)

به اين ترتيب مى يابيم كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قاطعانه با هيئت برخورد كرد و از را سازش و مجامله وارد نگرديد. ١٣٥ - مسابقه چهار شاعر زبردست !

چهار شاعر زبردست در مجلسى ، به دور هم نشستند كه عبارت بودند از:

١ - عنصرى (ابوالقاسم حسن بن احمد، از شاعران بزرگ دوره غزنويان ).

٢ - عسجدى (ابونظر عبدالعزيز بن منصور از شعراى بزرگ عصر غزنويان ).

٣ - فرخى (ابوالحسن على بن جولوغ سيستانى از شعراى بزرگ همين عصر).

٤ - فردوسى (ابوالقاسم اديب بزرگ و شاعر سترگ و سخن سراى نامى ايرانى و اسلامى كه در سال ٤٠٩ يا ٤١٠ ه‍ق در سن ٨٠ سالگى از دنيا رفت و قبرش در طوس نزديك مشهد قرار دارد).

عنصرى و عسجدى و فرخى در شهر غزنين ، در باغى مجلس انسى داشتند، فردوسى در سفر خود، به غزنين وارد گرديد، اتفاقا خبر ورود فردوسى به سه شاعر نامبرده رسيد، و بين آنها بگو مگو شد كه آيا فردوسى را به مجلس خود راه بدهند يا نه ؟، سرانجام عنصرى گفت : ما فردوسى را با گفتن شعر، امتحان مى كنيم اگر خوب به ميدان آمد، او را در مجلس ‍ هميشگى خود مى پذيريم

اين پيشنهاد مورد قبول واقع شد، با فردوسى ملاقات كردند، پس از احوالپرسى و خير مقدم ، عنصرى گفت : ما چهار نفر مى خواهيم با هم يك رباعى (دو شعر كه داراى چهار مصرع است ) بگوئيم ، آن گاه به فردوسى گفت : ما سه نفر هر كدام يك مصرع آن را مى گوئيم و تو مصرع چهارمش را بگو.

فردوسى قبول كرد.

عنصرى گفت : چون عارض تو، ماه نباشد روشن

عسجدى گفت : مانند رخت ، گل نبود در گلشن

فرخى گفت : مژگانت همى گذر كند از جوشن(٤٣٤)

فردوسى بى درنگ گفت : مانند خدنگ گيو در جنگ پشن(٤٣٥)

همه شاعران از زيبائى سخن فردوسى و آگاهى او بر تاريخ سلاطين ، و حسن تعبير او در شعر، كه رباعى را يك رباعى حماسى نمود، تعجب كردند، تا آن جا كه عنصرى ، فردوسى را نزد سلطان محمود غزنوى معرفى كرد.(٤٣٦)

فردوسى در آن جا اشعارى گفت ، كه سلطان محمود، بسيار از زيبائى ظاهر و باطن اشعار او در شگفت شد، و گفت : مجلس ما را فردوس برين ساختى و بنا به نقل قاضى نورالله شوشترى ، فردوسى به خاطر همين جمله ، معروف به اين لقب (فردوسى ) گرديد.(٤٣٧)

١٣٦ - شرم علىعليه‌السلام در بحران جنگ

درجنگ احد كه در سال دوم هجرت در يك فرسخى مدينه واقع شد، طلحه بن ابى طلحه پرچمدار دشمن به ميدان تاخت ، نعره سرداد و مبارز طلبيد، اميرمؤ منان علىعليه‌السلام به ميدان او شتافت ، و با او به جنگ پرداخت و طولى نكشيد، ضربتى بر سر او وارد نمود، و او نقش بر زمين شد، علىعليه‌السلام ازاو دست كشيد و به پايگاه مراجعت نمود.

يكى از مسلمانان از علىعليه‌السلام پرسيد: چرا طلحه را كه نقش بر زمين شد، به خودش واگذاشتى و او را نكشتى ؟

علىعليه‌السلام در پاسخ فرمود: او وقتى به زمين افتاد، عورت خود را سپر خود قرار داد، رحم و عاطفه ام بجوشيد، و او را رها ساختم ، ولى مى دانم كه بر اثر آن ضربت خداوند او را به زودى خواهد كشت ، او قهرمان پرچمدار دشمن بود.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين خبر، خوشحال شد و تكبيربلند گفت ، و مسلمانان نيز به پيروى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تكبير گفتند.(٤٣٨)

اين است كه مى گوئيم علىعليه‌السلام انسان يك بعدى نبود بلكه جامع اضداد بود، در عين خشم و بحران شديد، عاطفه انسانيش بجوش ‍ مى آمد، و تحمل نمود و به خاطر خصلت اخلاقى ، از كشتن قطعى دشمن دست كشيد.

١٣٧ - خواهرى قاتل برادرش را مى ستايد

در جنگ احزاب (خندق ) كه در سال پنجم هجرت در كنار مدينه واقع شد، امير مؤ منان علىعليه‌السلام به ميدان عمرو بن عبدود (قهرمان بى نظير دشمن ) رفت و در يك درگيرى تن به تن ، پاهاى او را قطع كرد و سپس ‍ سرش را از بدنش جدا نمود، در بدن او زره قيمتى بود، علىعليه‌السلام آن را از بدن او خارج نساخت

خواهر عمرو بن عبدود وقتى كه كنار جنازه برادرش آمد، پرسيد: چه كسى جرات آن را يافت كه برادر قهرمانم را كشت ؟

گفتند على پسر ابوطالبعليه‌السلام .

گفت : اگر همتاى بزرگوار و باكرمى او را نمى كشت ، اشكهايم از ديدگانم سرازير مى شد، سپس اين دو شعر را سرود و خواند:

لوكان قاتل عمرو غير قاتله

لكنت ابكى عليه آخر الابد

لكن قاتل عمرو لايعاب به

من كان يدعى قديما بيضة البلد

يعنى : اگر قاتل عمرو غير از قاتلش علىعليه‌السلام بود، تا هرچه روزگار هست ، از سوگ (برادرم ) گريه ميكردم

ولى قاتل او كسى است كه به او عيب گرفتن و سرزنش كردن نمى چسبد و روا نيست ، آن كسى كه از قديم به عنوان مرد شجاع و نورانى اين ديار خوانده مى شود!(٤٣٩)

١٣٨ - تربيت فرزند

به نقل امام صادقعليه‌السلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند رحمت كند كسى را كه فرزندش را در نيكى و نيكوكارى كمك كند.

شخصى پرسيد: چگونه فرزند را درنيكوكاريش ، مى توان كمك كرد؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در اين امور:

١ - آن چه كه فرزند در حد توان خود انجام داد، از او بپذيرد.

٢ - بيش از حد قدرت فرزند، از او چيزى نخواهد.

٣ - فرزند را به گناه و طغيان ، وادار نكند.

٤ - به كودك دروغ نگويد، و از كارهاى احمقانه در نزد كودك دورى نمايد.(٤٤٠)

١٣٩ - رفيق كيست ؟

اميرمؤ منان علىعليه‌السلام فرمود: رفيق را از اين رو رفيق گويند كه تو را بر آن چه كه صلاح دينت است ، هميارى مى كند، پس كسى كه تو را بر آن چه كه صلاح دين تو است يارى كند، او رفيق (واقعى ) تو است(٤٤١)

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: المرء على دين خليله فلينظر احدكم من يخالل : انسان در آئين دوست خود، شناخته مى شود، پس بايد بنگرد كه با چه كسى دوست مى شود.(٤٤٢)

و شايد سعدى با الهام از همين روايت و امثال آن ، شعر زير را گفته است :

تو اول بگو با كيان زيستى

پس آن گه بگويم كه تو كيستى ؟

١٤٠ - ممنوعيت انزوا در عبادت

درزمان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصايح آن حضرت و تلاوت آيات قرآن از زبان آن حضرت ، اصحاب را تحت تاثير فوق العاده قرار مى داد، مدتى شد كه اصحاب آن چنان در خوف و ترس عذاب الهى قرار گرفتند، كه هر كدام تصميمى گرفتند.

بعضى تصميم گرفتند: از همسر و فرزند جدا شده و در كنج انزوا به عبادت مشغول شوند. بعضى تصميم گرفتند به بالاى كوهها و در غارها بروند و عمر خود را دور از اجتماع ، به عبادت به سر برند، بعضى تصميم گرفتند (جز قوت لايموت ) نخورند و نياشامند و بعضى

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تصميم آنها آگاه شد، آنها را از اين تصميمها نهى كرد و فرمود: لارهبانية فى الاسلام (در اسلام ، رهبانيت و انزواطلبى نيست ).

سپس فرمود: رهبانيتى كه در اسلام هست ، اعتكاف و عبادت در مسجد است (نه همچون عابدين مسيحى در غارها و عبادتگاههاى فردى در بيرون شهر و جامعه ) شما به مسجد برويد و در آن جا به عبادت و مناجات و راز و نياز با خدا بپردازيد.(٤٤٣)

١٤١ - وزيرى كه نعره كشيد و بيهوش شد!

در زمانهاى گذشته ، حكومت ستمگر عراق ، وزيرى داشت به نام موفق ، روزى درنماز جماعت شركت كرد و به يكى از علماء كه امام جماعت بود، اقتدا نمود، شنيد امام جماعت در نماز هنگام تلاوت سوره ، به اين آيه رسيد.

( وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ ) : تكيه و اعتماد به ستمگران نكنيد كه آتش دوزخ به شما رسد (هود - ١١٣).

وزير درفكر فرو رفت و خود را چنين يافت كه به ستمگران ، متمايل گشته و تكيه كرده است ، و خود نيز ظلم مى كند، از خوف عذاب الهى نعره كشيد و بيهوش به زمين افتاد، وقتى به هوش آمد، علت اين حادثه را از او پرسيدند، در پاسخ گفت :

كسى كه اعتماد به سنگر كند اين چنين ، عذاب الهى به او نزديك است ، پس اگر خودش ستمگر باشد چه كند؟!.(٤٤٤)

و اين يك نمونه از هزاران نمونه از تاثير نفوذ معنوى قرآن است كه اين چنين ، بر دلها چيره مى شود و آن چنان دگرگون مى سازد. ١٤٢ - بيانات پرشور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در سال هشتم هجرت بعد از فتح مكه ، جنگ بزرگى بين مسلمانان و مردم طائف و اطراف آن در گرفت كه به جنگ حنين (بر وزن حسين ) معروف است ، گفتنيها در اين جنگ بسيار است ، در اينجا به دو نكته عميق اشاره مى كنيم :

١ - لشكر اسلام ، غافل گير شد، و كار به جائى رسيد كه ازهم پاشيده شدند، عباس عموى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صداى بلند داشت ، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: فرياد بزن تا مسلمانان دور من جمع گردند، عباس با صداى غراى خود، مسلمانان را دعوت به حضور نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اين موقعيت حساس ، دست به طرف آسمان بلندكرد و عرض نمود.

اللهم ان تهلك هذه العصابة لم تعبد و ان شئت ان لاتعبد، لاتعبد: خدايا اگر اين سپاه اسلام كشته شوند، تو ديگر عبادت نمى شوى ، و اگر مى خواهى عبادت نشوى پس عبادت نشو.

٢ - اين گفتار گرم و خالصانه ، و توجه به خدا، روحى تازه بر كالبد مسلمين دميد، آن چنان آنها را آماده ساخت ، كه با روحيه قوى آماده شدند تا همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام بركافران حمله قهرمانانه كنند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى كه اين حالت را از آنها ديد فرمود: الان حمى الوطيس : اكنون تنور جنگ گرم شد يعنى تا تنور گرم است نان بپز و تا فرصت هست ، از فرصت استفاده كن

همين بيانات گرم و عميق ، مسلمانان را به جوش و خروش درآورد، به مشركان حمله بردند و آنان را تار و مار كردند و شكست مفتضحانه اى بر آنها وارد ساختند.(٤٤٥)

١٤٣ - آخرين سنگ !

روزى حضرت عيسىعليه‌السلام به حواريون (ياران مخصوصش ) فرمود: به حق مى گويم و سخنم عين حقيقت است : مردم مى گويند دوام ساختمان بستگى به پايه و اساس آن كه زير بناى آن است دارد.

عرض كردند: شما چه ميفرمائيد؟.

فرمود: ولى من مى گويم و گفته ام حق است كه : اساس كار، آخرين (سنگ ) با خشت يا آجرى ) است كه بنا در ساختمان مى گذارد.(٤٤٦)

و به اين ترتيب حضرت عيسىعليه‌السلام به آن ها فهماند كه عاقبت انديش باشيد، بسيارى بودند كه درخط راست حركت مى كردند ولى عاقبت به شر شدند (مانند زبير در جنگ جمل ) و بسيارى بودند كه در خط باطل گام بر مى داشتند، ولى عاقبت به خير شدند (مانند حر در كربلا).

و به راستى سخن و مثال حضرت عيسىعليه‌السلام عميق و حساب شده و تكان دهنده است (اتفاقا غالبا خرابى ساختمانها از سقف آنها شروع مى شود.)

به هرحال بايد در دعاها اين دعا را بسيار تكرار كرد:

اللهم اجعل عواقب امورنا خيرا: خداوندا! سرانجام امور ما را توام با خير و سعادت گردان

١٤٤ - گريه مومن !

يكى از آيات هشداردهنده قرآن ، آيه ٦ سوره تحريم مى باشد، كه آغاز آن اين است :

( يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ )

: اى كسانى كه كه ايمان آورده ايد خود، و اهل خود را از آتشى كه آتش گيره آن (يعنى هيزم آن ) مردمان (كافر و مجرم ) و سنگ است ، نگهداريد....

وقتى كه اين آيه نازل گرديد، شخصى از مومنان ، سخت تحت تاثير قرار گرفت به گونه اى كه درگوشه اى نشست و گريه مى كرد، و مى گفت : من ازنگهدارى خود (و كنترل هواى نفسم ) ناتوانم ، در عين حال نگهدارى اهل و بستگانم از انحرافات ، به من تكليف شده است ؟.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: همين اندازه براى تو كافى است كه همانگونه كه خود را امر به نيكيها و نهى از بديها مى كنى ، آنان را امر به خوبيها و نهى از بديها كنى (و وظيفه واجب تو در اين حد بيش نيست )(٤٤٧).

١٤٥ - دستور جامع طب در اسلام

بختيشوع دكتر مخصوص هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) پيرو آئين مسيحعليه‌السلام بود.

روزى در حضور هارون به على بن واقد (يكى از دانشمندان اسلام ) گفت : در كتاب شما (قرآن ) از دانش پزشكى ، چيزى نيست ، با اينكه علم و دانش ‍ (مهم ) دو علم است ١ - علم اديان ٢ - علم ابدان (بدنها).

على بن واقد در پاسخ گفت : خداوند همه علم پزشكى را در نصف آيه اى ذكر كرده است و آن اين استن

( وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُو ا ) : و بخوريد و بياشاميد، اما اسراف و زياده روى نكنيد (اعراف - ٣١).

بختيشوع گفت : آيا از پيامبر شما چيزى از دستورات پزشكى نقل شده است ؟.

على بن واقد گفت : پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام دانش پزشكى را در چند كلمه جمع كرده است ، آن جا كه مى فرمايد:

المعدة بيت كل داءت و الحمية راس كل دواء : معده خانه هر درد است ، و پرهيز (و رژيم گرفتن غذائى ) در راس هر دارو و درمان است

بختيشوع گفت : كتاب شما (قرآن ) و پيامبر شما، براى جالينوس (طبيب معروف ) طبى باقى نگذاشته است(٤٤٨) يعنى در اين چند كلمه ، همه مطالب طب و پيشگيرى درمانى آمده است و جالينوس بيش از اين (دراين مورد) نگفته است

١٤٦ - ريشه خشم

حواريون (ياران مخصوص حضرت عيسىعليه‌السلام همچون پروانه اطراف شمع فروزان حضرت عيسىعليه‌السلام را گرفته بودند، و از مواعظه او بهره مند مى شدند، در اين ميان ، خطاب به او كرده و گفتند:

اى معلم كمال و سعادت ، به ما بياموز كه چه چيزى سخت ترين چيزها است ؟.

حضرت عيسىعليه‌السلام فرمود: سخت ترين امور، خشم خدا است

پرسيدند: چگونه خود را از خشم الهى ، حفظ كنيم ؟.

فرمود: درزندگى (نسبت به مؤ منين ) غضب نكنيد، و خود را در حال خشم كنترل نمائيد.

پرسيدند: ريشه خشم و غضب چيست ؟!.

فرمود: تكبر و خودخواهى و كوچك دانستن مردم(٤٤٩)

١٤٧ - مردان و زنان منافق در قيامت

به اين داستان قرآنى كه از آيه ١٤ تا ١٦ سوره حديد اقتباس شده توجه كنيد:

وقتى كه : روز قيامت مى شود منافقين - اعم از زن و مرد - درتاريكى ظلمانى قرار مى گيرند، دست نياز به سوى مومنان دراز كرده و از آن ها مى خواهند كه به آن ها توجه نموده و ازنورشان ، آنها را بهره مند سازند.

مومنان در برابر اين درخواست ، به آنها مى گويند: به گذشته خود (دنيا) برگرديد، و روشنائى را از آن جا به دست آوريد، اما بين ايشان ، ديواربزرگى است ، و آن ديوار، دروازه اى داردكه درون آن ، بهشت است و بيرون آن عذاب دوزخ مى باشد (به اين ترتيب آنها در آن تگنا به سوى دوزخ روانه مى شوند و راه بازگشتى نيست ، و حتى به درون نيز راه ندارند).

منافقان به مومنان رو كرده و مى گويند: مگر ما با شما در دنيا نبوديم ؟ مومنان درپاسخ آنها، پنج مطلب را به ترتيب زير مى گويند كه اين پنج موضوع مربوط با انحراف عقيدتى و عملى آنها است :

١ - جسم شما با ما بود اما درباطن منحرف بوديد و خود را به هلاكت افكنديد.

٢ - شما درانتظار شكست پيامبر و اسلام به سر مى برديد.

٣ - شما در شك وترديد بوديد (و ايمان به خدا و معاد نداشتيد).

٤ - آرزوهاى باطل ، شمارا از درك حق بازداشت (و آلودگى درونى داشتيد).

٥ - مغرور بوديد و فريب القائات شيطان را خورديد.

تا اينكه مرگ فرا رسيد، و امروز جايگاه شما، دوزخ است كه بد جايگاهى است واز شما فديه (براى نجات ) قبول نمى گردد.(٤٥٠)

١٤٨ - معنى جزاك الله خيرا

مالك بن اعين گويد از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم : اينكه مسلمانى به مسلمان ديگر مى گويد: جزاك الله خيرا (خداوند به تو پاداش ‍ نيك عنايت كند) يعنى چه ؟

امامعليه‌السلام فرمود: خير نهرى است دربهشت كه از كوثر بهشت سرچشمه مى گيرد، و كوثر از ساق عرش ، سرچشمه ميگيرد، منزلهاى اوصياء خدا وشيعيان شان در كرانه آن نهر است ، و در دوطرف آن نهر، كنيزكان (زيباروى بهشتى ) مى رويد، كه هرگاه يكى از آنها از جاى خود انتقال يافت ، كنيزك ديگر به جاى آن به اسم آن نهر مى رويد، و اين است معنى (آيه ٧٠ سوره رحمان ) كه خداوند ميفرمايد:( فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ ) : در آن بهشتها، دوشيزگان زيباسيرت و نيكو صورت ، وجود دارد.

سپس فرمود: وقتى كه مسلمانى به رفيقش گويد: جزاك الله خيرا (خداوند به تو پاداش نيك دهد) منظور از خير اين منزلهاى (مذكور) است ،كه خداوند متعال آن را براى بندگان برگزيده و نيكش آماده ساخته است(٤٥١)

به اين ترتيب مى بينيم : احترام ودعاى مسلمان به مسلمان ديگر حتى با اين جمله كوتاه جزاك الله خيرا آن همه ارزش معنوى دارد، كه نتيجه اش در قيامت ، آن همه مواهب الهى استت در صورتى كه از روى خلوص و صفا و ايمان ونيت پاك باشد.