سرچشمه حیات

سرچشمه حیات14%

سرچشمه حیات نویسنده:
گروه: سایر کتابها

سرچشمه حیات
  • شروع
  • قبلی
  • 137 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27598 / دانلود: 3678
اندازه اندازه اندازه
سرچشمه حیات

سرچشمه حیات

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

سرچشمه حیات

نویسنده:محمد امینی گلستانی.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سخني از مؤلّف

بسم الله الرحمن الرحيم

ألحمدللّه الأوّل قبل الإنشاء و الإحياء، و الأخر بعدفناء الأشياء، العليم الذّي لم يُشْهِداًحداً، حين فطر السّموات و الأرض، و لاتَّخَذَ معيناً حين برء النّسمات لم يشارك في الألهيّة و لم يظاهر في الْوحدانية والصّلواة و السّلام علي خاتم النّبيّين و تمام عدّة المرسلين محمّدبن عبداللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علي آله الطيّبين الطّاهرين و أصحابه المنتجبين.

برهيچ كس پوشيده نيست كه آب، سرچشمه حيات و يك موهبت عظماي الهي است. اهميّت وجودي و عظمت آفرينش آن در جمله كوتاه و پُر معناي اين آيه مباركه نهفته است كه( وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ) «زندگي همه چيز را از آب قرار داديم»

مدّتي در اين فكر بودم، كتابي فراهم آورم كه حاوي كيفيت خلقت و نحوه بهره گيري و آداب و احكام و ساير مطالب مربوط به آب بوده باشد.

فرصتي پيش نمي‌آمد؛ تا اينكه در چهار دهم ماه شعبان المعظم يكهزار و چهار صد و هفده هجري قمري مطابق با ۲۰ ديماه يكهزار و سيصد و هفتاد و پنج هجري شمسي از تهران به شهر مقدس كريمه اهل بيت، فاطمه معصومهعليها‌السلام و حرم آل محمدعليهم‌السلام «قُم» هجرت كرده، و مقيم گشتم؛

با اينكه دو كتاب «عتابات قرآن و از مباهله تا عاشورا» را در دست تأليف داشتم، مدّتي از وقت خود را نيز به اين منظور اختصاص دادم كه آن هم بالطف خداوند، به پايان رسيد و در دسترس عموم قرار گرفت؛

اين كتاب داراي يك مقدمه، ۹ بخش و يك خاتمه است

مقدّمه

تذكرات چندي است كه قبلًا دانستن آنها لازم و ضروري به نظر ميرسد، تا سليقه تأليفي كتاب معلوم شود؛ مخصوصاً به تذكر شماره يك اين مقدمه كه در دوران زندگي براي همگان يك مسئله مهمّ است، توجّه نموده، دربه كار بستن مفاد آن، هم خود كوشش فراوان كنند، و هم به ديگران توصيه نمايند؛

صرفه جويي در مصرف آب!!

صرفه جويي در مصرف آب!! آيات قرآن، وأحاديث فراوان، باتعبيرهاي گوناگون، اسراف وزياده روي درهركاري را به طور عام و درباره آب به طور خاص، مورد مذمّت و نكوهش قرار داده است؛

درآيه هاي( وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ) و( وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا ۚ إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ ) «۱»

«بخوريد وبياشاميد، ولي اسراف نكنيد، خدا اسراف .كنندگان را دوست ندارد» عدم رضايت خداوندي را از اسراف كاران، اعلام مي‌دارد دراين مورد، به ذكر چند حديث كوتاه اكتفا كرده و مشروح آن را، به خواندن محتواي اين كتاب ارجاع مي‌دهيم.

۱ - امام صادقعليه‌السلام فرموده است: «اتّق اللّه- و لاتسرف ولاتقتر»«۱»

«از خدا بترس نه اسراف كن ونه سختگيري»

۲ - امام حسن عسكريعليه‌السلام : «ايّاك والإسراف فانّه من فعل الشّيطنة»«۲» «مبادا اسراف كني اسراف كردن از كارهاي شيطان است»

۳- امام صادقعليه‌السلام : «من الكباير- الإسراف والتّبذير»«۳»

«اسراف و تبذير (بر باد دادن، تباه كردن، تلف نمودن، ولخرجي) از گناهان كبيره است»

۴ - امام صادقعليه‌السلام : «خداي عزّ وجلّ ميانه روي رادوست دارد؛ اسراف كاري، حتّي صبّك فضل شرابك«۴»

حتي دور ريختن زيادي آبي راكه مي‌نوشي» دشمن مي‌دارد.

۵ - امام صادقعليه‌السلام «أدني الاسراف هراقة فضل الاناء»«۵»

«كمترين اسراف، به دور ريختن مازاد ظرف آب است. (هراقه معمولًادر ريختن آب به كار ميرود.)

۶- امام صادقعليه‌السلام اسراف در سه چيز است، يكي ازآنها اهراقك فضلةالماء دور ريختنت مازاد آب است.«۶»

با توجه به روايات فوق، اسراف وزياده روي، از صفات زشت وناپسند، واز گناهان كبيره، و مورد غضب خداوند است؛ مخصوصااسراف كاريهائي كه با مايه حيات، انسانها وحيوانات ونباتات بوده باشد؛ (يعني آب، آبي كه، در نظر هوشياران عالم يك قطره آن برابراست بايك قطره خون!.)

آن را به هدر داده، و بي رويه مصرف نمايند؛ آبي كه پيشوايان دين اجازه نمي‌دهند بعدازنوشيدن آن، حتّي ته مانده كاسه ياليوان، دور ريخته شود و چنين كساني را از دسته تبهكاران مي شمارند؛

چون زندگي همه جانداران، به وجود آب بستگي دارد؛ نبايد ازبه هدر رفتن يك قطره آن غفلت شود!.

پس آنهائي كه درزندگي، فقط خودرامي بينند، ودايم در فكرارضاي هواوهوس خويش هستند؛ علاوه بر اينكه هيچ كس رابه حساب نمي آورند و ازخدا وخلق خدا شرم ندارند؛ لاأقل درمقابل وجدان خود احساس شرمندگي كنند؛

چون هيچ وجدان سالم، چنين اجازه‌اي را به صاحبش نمي‌دهد كه بامايه زندگي ديگران بازي نمايد؛

پس بيائيد دست به دست هم داده از اسراف و زياده روي درمصرف آب، جلوگيري به عمل آورده و سعي كنيم فرهنگ درست استفاده از كردن آن را، درجامعه خود پياده نماييم؛ تا خداي نكرده روزي پيش نيايد كه محتاج يك قطره آن شويم؛ أمّااو سواره وماپياده، هرچه بدويم به گَرد آن نرسيم (دست ما كوتاه وخرما درنخيل) باشد.!در بيان مطالب اين كتاب سعي شده است از آيات قرآن مجيد واحاديث اهل بيت عصمتعليهم‌السلام كه از منبع وحي صادر گرديده و در صحّت آنها ترديد و احتمال خطا و اشتباه پيش نمي‌آيد، الهام گرفته و مورد استفاده قرار گيرد.

چون واضح و روشن است، بشر هميشه راه تكاملي خودرا مي پيمايد؛ هر روز برايش مجهولات جديد كشف مي‌شود، آراء و افكارش دائماًمتغيّر است؛ براي ابد در اعتبار خود باقي نمي‌ماند؛ پس از گذشت زماني كوتاه يا بلند، ارزش خود را از دست داده و بطلانش ثابت مي‌شود؛

چنانچه در تشكيل زمين و پيدايش آن بااينكه جزء كوچكي از منظومه شمسي ما است، دانشمندان در أعصار و قرون متمادي، نظريه هاي گوناگون در باره آن ابراز داشته و فرضيّه هاي مختلفي را عرضه كرده‌اند امّا بعد از مدّتي نارسائي آن در جهان علم و دانش ثابت گرديده است.«۱»

بعنوان مثال روزي يك دانشمند فرانسوي به نام كنت دوبوفن در سال (۱۷۷۹) ميلادي، اظهار نظر كرده است كه زمين احتمالًا از برخورد يك ستاره دنباله دار با خورشيد پديد آمده و بايستي حداقل (۷۵۰۰۰) سال عمر داشته باشد. وي بر اين گمان بوده كه در پي برخورد دنباله‌داري با خورشيد، موادّي از خورشيد جدا گرديده و به اطراف پراكنده شده و سيّارات را به وجود آورده است«۲»

كمي پس از آن تاريخ «ميخائيل لومونوزوف» ستاره شناس معروف روس، اعلام داشت كه صدها هزار سال از عمر زمين ميگذرد و به دنبال وي، «أمانوئل كانت»

فيلسوف معروف آلماني و «توماس رايت انگليسي» چنين اظهار نظر كردند كه سيّارات منظومه شمسي از ابرها و موادّ متشكّله دوران جواني خورشيد پديد آمده‌اند؛ اين پندارها كه به «نظريه سحابي» معروف است كمي بعد در سال (۱۷۹۶ م) به وسيله «پيرسيمون ماركي دولاپلاس» رياضي دان نامدار فرانسوي تكميل گرديده و تعميم يافت.

در نظريه هاي نوين در سال (۱۹۵۰ م) اتواشيميت روسي و «كارل فون ويتسز كرآلماني» به نظريه سحابي «لاپلاس» گرايش پيدا كرده و به طور اساسي پذيرفته و جزئيات آنرا با تعديل و تغييراتي مورد تأييد قرار دادند«۱»

باز طيّ قُرون متمادي استنباط بشر از پيدايش زمين بارها دستخوش دگرگوني گشته است.

حتّي در زمان حاضر كه عصر «فضا» نام دارد و از سال (۱۹۷۵ م) همزمان با فرستادن ماهواره روسي «اسپوتنيك» به فضا آغاز گرديده است نگرشها و عقايدها در اين زمينه همواره سير دگرگوني و تحول را پيموده است.«۲»

و در مورد پيدايش حيات در روي زمين: گروهي از زيست شناسان بر اين گمانند كه حيات از خود زمين سرچشمه گرفته و آغاز آنرا پس از شكل‌گيري سيّاره زمين يعني حدود ۴ تا ۵ ميليارد سال پيش دانسته‌اند. در مقابل اين گروه دسته ديگري بر اين اعتقادند كه حيات از كرات و يا سيّارات ديگر به زمين منتقل شده است«۳»

و عدّه ديگري اعتقاد بر اين دارند كه حيات اوّليّه كره زمين از اعماق درياها شروع شده است«۴»

فرضيّه افلاك نُه گانه پوست پيازي «بطلميوس» مدّتها بر مغزها و نوشته هاي محافل علمي حكومت مي‌كرد پس از مدّتي بطلانش ثابت و به دست فراموشي سپرده شد.

نظريّه پُر جنجال و پُر هياهوي «داروين» مدّتي دانشمندان را به خود مشغول ساخت باز در زمان كمي بدست فراموشي سپرده شد (و هزاران مسائل ديگر)

بدينجهت مطالب اين كتاب را بر پايه هاي محكم و استوار گفتارهاي آفريننده جهان و سفيران او قرار داده و از رهنمود هاي امام جعفر صادقعليه‌السلام تبعيّت كرده‌ام كه به يحيي بن زكريافرمود: «من سرّهُ أن يستكمل الايمان فليقل القول منّي في جميع الاشياء قول آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فيما اسرّوا و اعلنوا، فيما بلغني و فيما لم يبلغني:»«۱»

«هر كس ازبه كمال رسيدن ايمانش خوشحال مي‌شود بگويد: من گفتارهاي آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رادر هر چيزي سر مشق والگوي خود قرار مي‌دهم؛ درآنچه كه پوشيده ومخفي نگهداشته‌اند، يا آشكار كرده‌اند؛ در آنچه كه به دست من رسيده و يا نرسيده است». يعني (صحت گفتارم را با فرمايشات آنها مي‌سنجم).

اگرچه در بعض از موارد الزاماً مطالب علمي روز را باآيات و أخبار و بالعكس تطبيق كرده‌ام؛ أمّا اصولًا نبايد آيات و اخبار معتبر را با فرضيّه ها تطبيق نمود چونكه آيات قرآن حقيقت ثابتي دارند و فرضيّه هاي علمي درتغييرند.

در محلّ خود به اثبات رسيده است كه، أحاديث و اخبار صادره از اهل بيتعليهم‌السلام ، مانند قرآن مجيد داراي ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، مجمل و مبيّن، مطلق ومقيّد و غيره مي‌باشد.

مؤيّد اين مطلب فرمايش امام محمد باقرعليه‌السلام است به جابر بن يزيد جعفي:

«ويحك يا جابر لايُقاس بِنا احدٌ. يا جابر بِنا و اللّه أنقذكُم اللَّه وبِنا نَعَشكُمْ و بنا هداكم و نحن واللَّه دللنا لكم علي ربّكم، فقفوا عند أمرنا و نهينا، و لاتردّوا علينا ما أوردنا عليكم فإنّا بنعم اللّه أجلّ و أعظم من أن يُرَدّ علينا، و جميع مايرد عليكم منا، فما فهتموه فأحمدواللَّه. وماجهلتموه فردّوه إلينا، و قولوا أئمّتنا أعلم بما قالوا»«۱» «ترحّم بر تو اي جابر كسي با ما مقايسه نمي‌شود. اي جابر! به خدا قسم خداوند به وسيله ما شما را نجات داده، وبه شما زندگي بخشيده و هدايت كرده است.

به خدا قسم ما شما را به سوي خدا راهنمائي كرديم، پس در كنار امرونهي مابايستيد. ماآنچه راكه به شما رسانديم، رد نكنيد؛ ما درسايه لطف خدا با جلالت‌تر و بزرگتر از آنيم كه گفته ما رد شود، پس تمامي آنچه كه از ما به شما مي‌رسد هر چه را فهميديد خدا را ستايش كنيد و آنچه را كه نفهميديد به خود ما برگردانيد و بگوئيد، ائمه ماخود به آنچه كه گفته‌اند داناترند.

باز جابر بن يزيد جُعفي گويد:

«ما دسته‌اي از حُجّاج پس از أداي مناسك حجّ به خدمت امام محمد باقرعليه‌السلام رسيده عرض كرديم اي فرزند رسول خدا، مارا برآن چه كه صلاح مي‌دانيد، راهنمايي فرمائيد! فرمود: (به چند مورد زياد أهميّت دهيد) غنيّ شما به فقيرتان رسيدگي كند، هر چه براي خود مي‌خواهيد به برادر ديني‌تان نيز بخواهيد، و أسرار ما را پوشيده نگهداريد، مردم را به گردنهاي ما سوار نكنيد؛

به كارهاي ما و به هر چه كه از ما به شمارسيده است، نظر كنيد اگر آن را با قرآن موافق يافتيد عمل كنيد، واگر مخالف قرآن بود ردّ كنيد. «وان اشتبه الأمرعليكم، فقفوا عنده وردّوه إلينا حتّي، نشرح لكم من ذلك ماشرحنا«۱» حتي يستبين لكم«۲» . «اگر مسئله برايتان مشتبه شد توقف كنيد و به خود ما برگردانيد تا به شما تشريح نماييم، ومطلب برايتان روشن شود.»

بنابراين أحاديثي را كه در اين كتاب مي‌خوانيد اگر به نظرتان درست نيامد ردّ نكنيد علمش را به صاحبش واگذاريد چون اكيداً به ما سفارش كرده‌اند: «آنچه از ما به شما ميرسد اگر از چيزهائي است كه بر مخلوق جائز است امّا «لم تفهموه، فلا تجحدوه وردّوه الينا» أگر آن رادرست نه فهميديد انكار نكنيد (علمش را) به خودِما برگردانيد.«۳»»

چون موضوع اين كتاب از مسائل مهّم إعتقادي و يا جزء تكاليف شرعي نيست، أسناد روايات از نظر رجالي مورد بررسي قرار نگرفته است، فقط سعي بر اين شده است كه، از منابع معتبر و موثّق نقل و از اظهار نظر قطعي خود داري شود، براي آگاهي از وضع رجال و شناخت روات أحاديث، به منابع آنها مراجعه شود كه در پاورقي ها به طور منظم ومرتب، به نام كتاب و صفحات و نام مؤلف آنها اشاره گرديده است.

بعلّت اينكه روايات در مكّه و مدينه و مانند آن صادر شده است؛ مطالب طبّي آن بيشتر به آن آب و هوا و يا با توجّه در مورد شخص راوي، يا با ملاحظه هاي ديگر كه بر ما روشن نيست صادر گرديده است.

در اين باره شيخ صدوقرضي‌الله‌عنه در كتاب «العقائد» مطالبي را بيان داشته است كه دانستن آن خالي از فائده نيست؛ مثلًا درباره عسل مي‌فرمايد:

روايت هست كه، براي هر دردي شفا است؛ معنايش اين است هردرد «سردي» كه از سرد مزاج ها پيش آيد دواست.

يا درباره استنجاء با آب سرد كه براي صاحب بواسير دواست، وقتي كه بواسيرش از حرارت باشد تا آخر«۱» .

مشروح عقيده ايشان را درباره أخبار طبّ دربخش ۶، فصل ۹، همين كتاب مطالعه نمائيد.

در تأليف اين كتاب از منابع و مصادر مختلفي كه در دسترس بود، استفاده كرده‌ام مخصوصاً از كتاب شريف بحارالأنوار علّامه مجلسيرضي‌الله‌عنه (به علت جامعيت آن) بطور وفور، بهره زياد برده و خوشه فراوان چيده ام؛ بنا براين، نام مصادري را كه بحار از آن نقل كرده و (بيشتر آنها را در اختيار دارم) و هم محلهائي كه درمجلدات مختلف خود بحار هست در پاورقي‌ها ذكر كرده‌ام يعني أگر از مصدري كه نقل كرده‌ام، در بحارالأنوار هم وجود داشت، اسم بحار رانيز آورده‌ام؛ تا هم از زحمات

طاقت فرسا، وسعت اطلاع و ميزان همّت آن بزرگوار، (در جمع آوري بحارالأنوار) آگاهي داشته باشيم؛ وهم نوعي قدرداني از آن شخصيت و زين اسلامي كرده باشم هر يك از آيات و أخباري كه در اين كتاب آورده شده است، داراي مطالب گوناگون بود، به ناچار از همديگر تفكيك و يا به صورت تكراري درج گرديده است؛ چون بيشتر فصلها وبخشها با همديگر رابطه نزديك دارند، مانند فصل ۱۳ بخش ۱ با فصلهاي ۲ و ۳ و ۴ بخش ۲؛ در واقع مكمّل يكديگرند؛ بدينجهت تاآنجا كه ممكن است همه يا حدأقل سه بخش اول كتاب، باهم مطالعه شود تا نتيجه مطلوب به دست آيد

اين كتاب با اينكه در نوع خود بي سابقه است، (چون پس از پرس و جوي زياد كتابي كه مستقلًا و بطور جامع در باره آب نوشته شده باشد، پيدا نكردم) لذا از خوانندگان محترم استدعا دارم.

۱ - اگر كتاب مستقل و جامعي در باره آب ديده باشند، لطفاً به حقير اطلاع دهند، تا در مراحل بعدي از آن بهره برداري شود.

۲ - هر مؤلّف و نويسنده‌اي به هر اندازه دركار خود، تبحّر ومهارت داشته باشد، وجدّيّت تمام به عمل آورد كه نوشته‌اي بي عيب و نقص در دسترس مردم قرار دهد، باز خودِ او در مرور دوم، به نقائص كارش پي مي‌برد؛ چون قرآن كريم مي‌فرمايد:

( أ َفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا ) «۱»

«آيا در باره قرآن نمي‌انديشند؟! اگر ازسوي غير خدا بود، اختلاف فراواني درآن مي‌يافتند» يعني تنها كتابي كه از هر جهت تمام عيار و كامل است، و هيچ نقصي درآن وجود ندارد، قرآن كريم است؛

و نيز ازقديم گفته‌اند: «كم ترك الأوائل للأواخر چقدر پيشينيان براي پسينيان (گذشته گان براي آيندگان) مطالبي، جاگذاشته‌اند. بدينجهت هرگونه عيب ونقص ويا اشكالي را مشاهده نمودند؛ أوّلًا بابزرگواري خود با ديده إغماز بنگرند وثانياً به اينجانب تذكّر دهند، تا درچاپهاي بعدي اصلاح گردد.

قم- محمّد اميني گلستاني

۱۵ شعبان المعظم ۱۳۱۹ هجري قمري

مطابق با ۵/ ۹/ ۱۳۷۸ هجري شمس

بخش اول ماخلق اللَّه يا «آفرينش آغازين»

اشاره

. ۱- نور مطلق (بسيط).

۲- نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله .

۳- نور محمد و عليعليهما‌السلام .

۴- نور محمدوعلي و فاطمهعليهم‌السلام

۵- نور پنج تن آل عباعليهم‌السلام

۶- نور چهارده معصومعليهم‌السلام

۷- هوا.

۸- قلم.

۹- حروف.

۱۰- عرش.

۱۱- آتش.

۱۲- درّه بيضاء.

۱۳- آب.

خواص فيزيكي آب.

راه حلّ اختلاف أحاديث.

در ميان حكما، فلاسفه و متكلّمين، اين مسئله مورد بحث و نزاع است كه، آيا جهان و موجودات به وجود آمده در آن، قديم است يا حادث!؟ يعني مسبوق به عدم است (ذاتي باشد يا زماني) يا مسبوق به ماده است؛ وآيا براي آنها نقطه شروعي بوده يا أزلي و ابدي است؛ معركه هائي آراسته شده و بحثهائي درگرفته است كه، از موضوع كتاب ما خارج است؛ ولي به طور فشرده مي‌توان آنهارا به دو دسته تقسيم كرد.

ألف، دهريّين (طبعيّيون) مي‌گويند: «العالم لابداية و لا نهاية له، (و هو مسبوق بالمادة)» «جهان نه ابتدائي دارد و نه انتهائي و آن (هميشه) مسبوق به ماده (بوده) است» آنان دربرابر دسته مقابل در أقليّت هستند.

ب، متديّنين (آنانكه به أديان آسماني معتقدند) و بسياري از پيروانان أديان ديگر عقيده دارند بر اينكه عالم حادث است؛ (يعني با مشيّت خداي توانا،) عالم از نيستي به هستي رسيده و از عدم به وجود، تحقّق يافته است؛ و اين عقيده جزء ضروريات ديني آنهااست. بنابراين عالم ابتدا و نقطه شروعي دارد، و اگر خدا بخواهد روزي به هستي آنها خاتمه مي‌دهد. (چنانچه أميرمؤمنانعليه‌السلام دراين باره فرموده است: «انّه يعود بعد فناء الدّنيا وحده لاشيي‌ء معه كما كان قبل ابتدائها كذالك يكون بعد فنائها بلاوقت ولامكان ولاحين ولازمان»«۱» «خداي عزّ وجلّ پس از نابودي دنيا تنها مي‌ماند، همان طور كه پيش از آفرينش بود، وهيچ چيز بااو نه خواهد ماند؛ نه وقتي مي‌ماند، ونه مكاني، نه هنگامي و زماني

قالعليه‌السلام ألأوّل قبل كلّ أوّل، والاخر بعد كلّ اخر«۲»

أميرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: خداوند پيش از تمام اوّلها وآخرهمه آخرها است. علّامه مجلسيرضي‌الله‌عنه درشرح اين حديث مي‌فرمايد: قسمت اوّل حديث، حدوث ماسوي الّله را ثابت مي‌كند؛ وقسمت دوّم، نظريّه اكثر متكلّمين كه معتقد به: «انعدام العالم بأسره قبل قيام السّاعة يعني پيش از آمدن روز قيامت، عالم به طور كلّي ازبين خواهد رفت» راتأييد مينمايد و هردو فقره، أوّليّت وآخريّت به معناي حقيقي رانسبت به خداوند عالم، به اثبات ميرساند. در دعاهاي امام موسي كاظمعليه‌السلام وارد شده است كه؛: «وتبقي وحدك كما كنت وحدك«۱»

خدايا تنها ميماني، همان طور كه تنها بودي» دربحثهاي آينده برگشت عالم به حالت أوّليّه را به طور مشروح خواهيد خواند.

مرحوم سيّد دامادقدس‌سره مي‌گويد: إجماع تمامي سفراء سنّت گذار و صاحبان شريعت، از انبياء و مرسلين و اوصياء معصومين، بر اين است كه، هر چه در جهان آفرينش و «دواقليم پنهان و آشكار» وجود دارد با حدوث ذاتي و دهري به وجود آمده‌اند.«۲» شهرستاني صاحب كتاب «الملل و النحل» دركتاب «نهاية الاقدام» مي‌نويسد: «مذهب اهل حق از تمامي ملتها اين است كه عالم حادث و مخلوق است كه، ابتداء و نقطه شروعي دارد خداوند تبارك و تعالي از نيست، هست، كرده و از نبود، بود، نموده است جمعي از اركان حكمت و قدماي فلاسفه همانند:

تاليس، انكساغورث، انكسيمانس از «ملطيان» فيثاغورث، انبذقلس، سقراط، افلاطون از اهل «آثينيّه» يونان و جمعي از شعراء اوايل و ناسكين، نيز بر اين عقيده هستند.«۳» و نيز با دلايل عقلي و نقلي به اثبات رسيده كه، عالم با قدرت خداي عزّوجل از عدم به وجود آمده است؛ اين حدوث خواه ذاتي باشد يا زماني يا به قول مرحوم ميردامادقدس‌سره با حدوث دهري بوده باشد، پس از اعتقاد به حدوث عالم، بحث در اين است كه، آيا صادر أوّل (أوّلين موجودي كه خلعت وجود پوشيد) چه بوده است؟ حكما مي‌گويند: عقل أوّل است، و او عقل دوم و فلك أول را آفريد، و او نيز عقل سوم و فلك دوم را آفريد، تا آخر. اين عقيده برخلاف آيات و أخبار و اجماع ملّيّون است. بعضي‌ها استناد مي‌كنند به حديثي كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده است كه «أوّل ماخلق اللّه هو العقل»«۱»

آفريده نخست عقل است. علّامه مجلسيرضي‌الله‌عنه مي‌فرمايد: من در روايات شيعه اين حديث را پيدا نكردم، روايت از طريق عامّه است، وبرفرض صحّت، ممكن است مراد از عقل وجود مبارك خود رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه يكي از اطلاقات عقل است، بوده باشد«۲».

بلي روايتي در اصول كافي از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است، فرمود: «إنّ اللّه خلق العقل، و هو اوّل مخلوق من الرّوحانييّن، عَن يمين العرش من نوره الخبر»«۳» «خداوند از نور خود از طرف راست عرش عقل را آفريد و آن‌اوّل مخلوق از روحانييّن است». اين حديث بر أوّلين مخلوق بودن عقل دلالت نمي‌كند؛ چون صراحت دارد بر اينكه. او أوّلين آفريده از روحانييّن است درحالي كه، هم عرش بوده و هم نور. در أحاديث اهل بيتعليهم‌السلام نيز، درباره أوّل ما خلق اللّه كه چه بوده است، تعبيرات مختلف وجود دارد. ۱ - نور مطلق ۲ - نور محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ۳ - نورمحمّد و عليعليهما‌السلام ۴ - نور محمّد، علي و فاطمهعليهم‌السلام ۵ - نور محمّد و علي و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام ۶ - نور ۱۴ معصومعليهم‌السلام ۷ - هوا ۸ - قلم ۹ - حروف ۱۰ - عرش ۱۱- درّه بيضاء ۱۲ - آتش ۱۳ - آب براي روشن شدن مطلب، درباره هر يك از موارد بالا، رواياتي را آورده و در پايان به جمع بندي و حل آنها مي پردازيم

۱ - نور مطلق يا بسيط

۱ - نور مطلق يا بسيط امام رضاعليه‌السلام از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام روايت مي كند كه: «أمير مؤمنانعليه‌السلام در مسجد كوفه بود، مردي از أهل شام بلند شده، به حضرت عرض كرد، (اي أميرمؤمنان!)

خداي تبارك وتعالي، أوّلين چيزي را كه آفريد چه بود!؟ فرمود: خلق النّور

نور را آفريد؛

پرسيد آسمانها از چه چيزي آفريده شد؟ فرمود: من بخارالماء از بخار آب؛

باز سؤال كرد خلقت زمين از چه بود؟ فرمود: من زبدالماء از كف آب؛

پرسيد كوهها از چه به وجود آمد؟ فرمود: من الأمواج از موجها.«۱»»

عبداللَّه‌بن عباس از اميرمؤمنانعليه‌السلام روايت مي‌كند: «قال إنّ اللَّه تعالي أوّل ما خلق الخلق، خلق نوراًابتدعه من غير شي‌ء».«۲» فرمود: «خداوند أوّلين آفريده‌اي كه آفريد «نور» بود، نور را از عدم به وجود آورد.»

أبوحمزه ثمالي از امام باقر، از أميرمؤمنانعليهما‌السلام نقل مي‌كند فرمود: «خداوند تك و تنها بود و همتايي نداشت، كلمه‌اي گفت آن كلمه نور گرديد، از آن نور محمّد و مرا و ذريّه مرا آفريد.»«۳

۲ - نور محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله

۲ - نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عَن جعفربن محمد عَن آبائهعليهم‌السلام قال اميرالمؤمنينعليه‌السلام : «انّ اللَّه خلق نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل المخلوقات بأربعة عشر ألف سنة و خلق معه إثني عشر حجاباً.»«۱» امام صادق از پدران بزرگوارشانعليهم‌السلام روايت مي‌كند كه أميرمؤمنانعليه‌السلام فرمود:

«خداوند نور محمد را چهارده هزار سال پيش از همه مخلوقات آفريد، و با او دوازده حجاب نيز به وجود آورد.»

عَن جابربن عبداللَّه: «قال قلت لرسول للَّه‌صلى‌الله‌عليه‌وآله : أوّل شي‌ء خلق اللَّه تعالي ما هو فقال نور نبيّك يا جابر، خلقه اللَّه ثم خلق منه كل خير.»«۲»

جابربن عبداللَّه مي‌گويد: «ازرسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيدم، أولين چيزي كه خدا آفريد چه بوده است!؟ فرمود: اي جابرنور پيغمبرت بود،! آن نور را آفريد سپس به تمامي خوبيها (و خيرها) از آن نور هستي بخشيد.»

«عَن جابر قال: قال رسول اللَّه: أوّل ما خلق اللَّه نوري، ففتق منه نور عليّ، ثمّ خلق العرش و اللّوح و الشّمس وضوء النّهار و نور الأبصار و العقل و المعرفة.»«۳» از جابر روايت شده است كه، پيغمبر فرمود: «خداوند اولين چيزي راكه آفريد، نور من بود، از آن نور؛ نور علي را شكافت، سپس عرش و لوح و آفتاب و روشني روز و نور چشمها و عقل و معرفت را به وجود آورد.»

از اميرمؤمنانعليه‌السلام روايت شده است كه آن حضرت فرمود: «خداوند بود و غير از او چيزي وجود نداشت، پس أوّلين چيزي كه، (چهارصد و بيست و چهار هزار سال پيش از آفرينش آب، عرش، كرسي، آسمانها و زمين و پيش از لوح، قلم، بهشت، جهنم، ملائكه و آدم و حوّا) آفريد، نور حبيبش محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود«۱»»

«عَن سلمان الفارسيرضي‌الله‌عنه قال: قال رسول اللَّه:صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يا سلمان! خلقني اللَّه من صفاء نوره فدعاني فأطعته» پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «اي سلمان خداوند مراپيش از آنكه آسمان بلند، زمين گسترده، هوا، آب يا ملك و بشري را آفريده باشد، از نور خالص خود آفريد؛ مرا صدا كرد اطاعتش كردم، از نور من علي را آفريد او را صدا زد، اطاعتش نمود از نور من و علي، فاطمه را آفريد، صدايش كرد اطاعت نمود از نور من و علي وفاطمه، حسن را آفريد، اوراصداكرد، اطاعتش نمود، پس از نور من و علي و فاطمه و حسن، حسين را آفريد، از نور حسين، نُه نفر ائمه را آفريد آنانرا فراخواند همگي اطاعتش كردند.«۲»» اين حديث بافصل ۶ (نور چهارده معصوم) اين بخش نيز مناسبت دارد ازامام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه فرمود: «انّ‌الّله تبارك وتعالي خلق نور محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل أن يخلق السّماوات والأرض والعرش والكرسي واللّوح والقلم والجنّة والنّار، وقبل أن يخلق آدم ونوحاً وابراهيم واسماعيل واسحق ويعقوب وموسي وعيسي وداود وسليمان، و قبل أن يخلق الأنبياء كلّهم بأربعمأة ألف سنة وأربع وعشرين ألف سنة»«۳»

«خداوند نور محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را چهارصد و بيست وچهار هزارسال پيش از آسمانها، زمين، عرش، كرسي، لوح، قلم، بهشت وجهنّم و پيش ازآفرينش آدم، نوح، ابراهيم، اسحاق، يعقوب، موسي، عيسي، داود و سليمان، و پيش از تمامي أنبياء، به وجود آورد»

۳ - نور محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علي عليه‌السلام

۳ - نور محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عليعليه‌السلام عَن مرازم عَن الصّادقعليه‌السلام قال: «قال اللَّه تبارك و تعالي: يا محمد، إنّي خلقتك و عليّاً نوراً (يعني روحاً بلا بدن) قبل أن أخلق سماواتي و أرضي و عرشي و بحري.»«۱» مرازم، از امام صادقعليه‌السلام روايت مي‌كند «خداي تبارك وتعالي فرمود: اي محمد من، تو و علي را پيش از آفرينش آسمان ها، زمين، عرش و دريايم بصورت نور آفريدم يعني روح بدون بدن.»

ابن عبّاس گويد: شنيدم رسول اللّه به عليعليه‌السلام خطاب مي‌كرد: «اي علي! خداي تبارك و تعالي بود و چيزي با او نبود، من و تورا پيش از آفرينش آسمانها و زمينهااز نور جلالش آفريد، پس در مقابل عرش تسبيح و تقديس او كرده و حمد و ستايش او را مي‌كرديم.«۲»»

وروي احمدبن حنبل باسناده عَن رسول اللَّه انّه قال: «كنت أناو علّي نوراً بين يدي الّرحمن، قبل ان يخلق عرشه، بأربعة عشر ألف عام.»»

احمدبن حنبل «امام حنابله سنّي‌ها» با سند خود از رسول خدا روايت مي‌كند، آن حضرت فرمود: «چهارده هزار سال پيش از آفرينش عرش، من و علي نوري بوديم در برابر (خداي) رحمان»

«عَن محمّدبن حرب الهلالي أميرالمدينه عَن الصّادقعليه‌السلام قال: «إنّ محمّداً و عليّاً صلوات اللَّه عليهما، كانا نوراً بين يدي اللَّه جلّ جلاله قبل خلق الخلق بألفي عام.»«۱» محمدبن حرب هلالي أمير مدينه گويد: امام صادقعليه‌السلام فرمود: «محمد و عليعليهما‌السلام ، دو هزار سال پيش از آفرينشِ آفريده‌اي، دو تا نور بودند در برابر خداوند

۴ - نور محمد وعلي وفاطمهعليهم‌السلام

۴ - نور محمد وعلي وفاطمهعليهم‌السلام عَن محمّدبن سنان قال كنت عند أبي جعفر الثّانيعليه‌السلام فأجريت اختلاف الشّيعه، فقال: يامحمّد! إنّ اللَّه تبارك و تعالي لم يزل متفرّداً بوحدانيّته ثمّ خلق محمّداً و علياً و فاطمة فمكثوا ألف دهر، ثم خلق جميع الأشياء فأشهد هم خلقها و أجري طاعتهم عليها و فوّض أمورها إليهم، فهم يُحِلّون ما يشاؤن و يُحرّمون ما يشاؤن ولن يشاؤا، إلّا أن يشاء اللَّه تبارك و تعالي ثمّ قال: يا محمد! هذه الديّانة الّتي، من تقدّمها مرق، و من تخلّف عنها محق، و من لزمها لحق، خذها اليك يا محمد!.«۱» محمّدبن سنان گويد: نزد أبي جعفر دوم (امام جواد)عليه‌السلام بودم، اختلاف شيعه را «درباره ائمّه» به ميان آوردم، فرمود: «اي محمد! خداي تبارك و تعالي دائماً تك و بي همتا بود، پس محمد و علي و فاطمهعليهم‌السلام را آفريد هزار دهر ماندند، پس تمامي اشياء را آفريد و آنانرا شاهد آفرينش آنها قرار داد، و اطاعت آنانرا بر جميع اشياء واجب گردانيد و امور تمامي اشياء را به آنها سپرد،

پس آنها هر چه را بخواهند حلال و هر چه را بخواهند حرام مي‌كنند، و ابداً چيزي را بدون خواست خداي تبارك و تعالي انجام نمي‌دهند، سپس فرمود: اي محمد! اينست ديانتي كه هر كس جلوتر رود، از دين بيرون رفته و اگر از آن عقب بماند محو گردد، و هر كس آنرا بگيرد به حقّ مي‌رسد، بگير اين ديانت را اي محمد!.

15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در كتاب خود (خصایص ‍ الزینبیه) جنین نقل مى كند:

  (روزگارى كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه بود، زینب عليها‌السلام در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسیر و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهیعص) را تفسیر مى نمود كه ناگاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم! شنیدم براى زن ها (كهیعص) را تفسیر مى نمایى؟

زینب عليها‌السلام گفت: آرى. امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: این رمز و نشانه اى است كه براى مصیبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت. پس از آن زینب گریه كرد، گریه با صدا صلوات اللّه علیهما. (17)

__________________________

17- زینب كبرى، ص 144.

16 على عليه‌السلام از واقعه كربلا مى گوید

امام زین العابدین عليه‌السلام گفت كه: خبر داد مرا امّ ایمن كه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدن حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حریره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام طبق خرمایى آورد، ام ایمن گفت: من كاسه آوردم كه در آن شیر و مسكه بود، پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام از آن حریره تناول نمودند و از آن شیر آشامیدند و از آن خرما و مسكه میل فرمودند، پس حضرت على عليه‌السلام ابریق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ریخت.

چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشید پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كردیم، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانید و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسیار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زیر افكند و مانند باران تند آب از دیده مباركش مى ریخت. چون اهل بیت رسالت این حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نیز از حزن ایشان محزون گردیدم و جراءت نمى كردم كه از سبب این گریه از آن حضرت سؤ ال كنم.

چون این حالت بسیار به طول انجامید، على و فاطمه عليه‌السلام گفتند: سبب گریه تو چیست یا رسول اللّه خدا هرگز دیده هاى تو را گریان نگرداند، به درستى كه این حالت كه در تو مشاهده كردیم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام آورد گفت: اى برادر و حبیب من! چون شما را نزد خود مجتمع دیدم، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنین شادى در خود نیافته بودم، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنین نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرییل عليه‌السلام بر من نازل شد گفت: یا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گردید، و دانست شادى كه تو را عارض شد به دیدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانید براى تو این عطیه را با آنكه گردانید ایشان را و فرزندان ایشان را و شیعیان ایشان را با تو در بهشت، و جدایى نخواهد افكند میان تو و ایشان، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ایشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نماید به ایشان خواهد بخشید، تا آنكه تو خشنود گردى، و زیاده از مرتبه خوشنودى تو به ایشان كرامت خواهد كرد با بلیه بسیارى كه به ایشان خواهد رسید در دنیا، و مكروه بسیارى كه ایشان را در خواهد یافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ایشان را به شمشیر آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر یك را در ناحیه اى از زمین به قتل رسانند، و قبرهاى ایشان از یكدیگر دور باشد، و حق تعالى این حالت را از براى ایشان پسندیده است و ایشان را اهل این سعادت گردانیده است، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسندیده و راضى شو به قضاى الهى، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختیار نموده است.

پس جبرئیل گفت: یا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسید، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترین خلایق و بدبخت ترین اولین و آخرین، نظیر پى كننده ناقه صالح، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شیعیان او و شیعیان فرزندان او خواهند بود. به سبب این حال بلاى اهل بیت رسالت بسیار خواهد شد و مصیبت ایشان عظیم تر خواهد شد، این فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسین عليه‌السلام شهید خواهد شد با گروهى از اهل بیت و ذریت تو و نیكان امت تو، در كنار نهر فرات، در زمینى كه آن را كربلا گویند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذریت تو بسیار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترین بقعه هاى زمین است و حرمت آن از همه زمین ها عظیم تر، و آن قطعه اى است از بهشت.

پس زینب گفت: چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم: اى پدر بزگوار، ام ایمن چنین حدیثى به من روایت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم، فرمود: اى دختر حدیث چنان است كه ام ایمن به تو روایت كرده، گویا مى بینم تو را و زنان دیگر از اهل بیت مرا در این شهر اسیر كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشید، پس در آن وقت صبر كنید و شكیبایى نمایید، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلایق را آفریده است، در آن وقت در روى زمین خدا را دوستى به غیر از شما و دوستان و شیعیان شما نباشد.

چون حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شیطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمین با یاوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت: اى گروه شیاطین آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسیدیم و در هلاكت ایشان منتهاى آرزوى خود را یافتیم، و همه را مستحق جهنم نمودیم مگر جماعت قلیلى كه چنگ در دامان اهل بیت رسالت زده اند، پس تا توانید سعى كنید كه مردم را به شك اندازید در حق ایشان و بدارید مردم را بر عداوت ایشان و تحریص كنید مردم را بر ضرر رسانیدن به ایشان و دوستان ایشان، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ایشان هیچ كس نجات نیابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زیرا كه با عداوت شما هیچ عمل صالح فایده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هیچ گناهى جز كبایر ضرر نمى رساند.

بخش چهارم: گریه امام على عليه‌السلام بر مصایب عباسعليها‌السلام

17 بوسیدن دست هاى عباس عليه‌السلام

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه‌السلام ، ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین على عليه‌السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.

حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد.

  (ثم قبل یدیه و استعبر و بكى) (18)

سپس دست هاى او را بوسید و قطرات اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها یوم الطف در كنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین عليه‌السلام از بدن جدا خواهد شد.

و از این جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنان كه وارد است رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام را مى بوسید و وى را به جاى خود مى نشانید. و از این جا كثرت عطوفت شاه ولایت، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود.

__________________________

18- خصایص العباسیة، ص 119.

18 گریه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس عليه‌السلام ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست على عليه‌السلام داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به دیده و گوش ‍ و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود.

  (ثم اءذن فى اذنه الیمنى و اءقام فى الیسرى). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت. یكى از سنت هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه براى مسلمین ارث گذارده این است كه در حین تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگویند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام و ولى خدا آشنا گردد.

حضرت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام به ام البنین عليها‌السلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید عرض كرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید. فرمود: من او را به اسم عمویم، عباس، عباس نامیدم. پس دست هاى او را بوسیده و اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها در یوم الطف در كنایه شریعه فرات در راه یارى خدا قطع خواهد شد. (19)

__________________________

19- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 137 و 138.

19 خبر از آینده عباس عليه‌السلام  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفولیت حضرت عباس عليه‌السلام یك روز امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستین هایش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى عباس عليه‌السلام پرداخت. ام البنین عليها‌السلام ، حیرت زده از این صحنه، از امام عليه‌السلام پرسید: چرا گریه مى كنید؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم. ام البنین عليها‌السلام ، شتابان و هراسان، پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟! امام عليه‌السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت: این دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنین عليها‌السلام فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسید: (چرا دستهایش قطع مى شوند)؟!

امام عليه‌السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قطع خواهد شد. ام البنین عليها‌السلام گریه كرد و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش ‍ شریك شدند. سپس ام البنین عليها‌السلام به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ریحانه او خواهد گردید. (20)

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: ام البنین، فرزندت عباس عليه‌السلام نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملایكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا این عنایت را به جعفر بن ابى طالب عليه‌السلام نموده است. و ام البنین عليها‌السلام با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (21)

__________________________

20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام .

21- سردار كربلا، ص 164.

20 سفارش على عليه‌السلام به عباسعليه‌السلام در واقعه كربلا  

علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقد النزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرین، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى، نقل مى كند كه گوید: امیرالمؤمنین عليه‌السلام حضرت عباس عليه‌السلام را فرا خواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست یافت، تا برادرش حسین تشنه است، قطره اى از آن را ننوشد، و این كه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس عليه‌السلام در شریعه فرات آب را نخورد و آن را ریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى عليه‌السلام بوده است. (22) (23)

__________________________

22- سردار كربلا، ص 317.

23-چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 153.

فصل دوم على عليه‌السلام در سوگ رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله وسلم)

بخش اول: على در كنار بستر پیامبر

21 توطئه عمر  

یك روز صبح كه پیغمبر اكرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم یكى از مسلمانان را به نماز وادار كنید و دیگران به وى اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپاى آورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه دید هر یك از اینها حریص اند بر این كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وى آشوب نمایند فرمود: دست از آشوب گرى خود بردارید و فتنه برپا نكنید شما مانند زن هاى فتنه گر زمان یوسفید كه هر یك پنهانى به یوسف پیغام فرستادند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر به این كه مبادا یكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهیا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. این معنى بیشتر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نماید.

بالاخره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمین آرام بگیرد على عليه‌السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمین مى كشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبكر داخل محراب شده و نزدیك است با گفتن تكبیرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقیقى آن را از یكدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دست اشاره كرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیكن در نظر داشت، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اكبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر كوچ كنید. عرض كردند: آرى فرمودى. فرمود: بنابراین براى چه مخالفت كردید؟!

ابوبكر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شركت نكردم زیرا مى خواستم خودم از بیمارى شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتى شما را نپرسم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جیش اسامه دعوت كرد و از رنج بسیارى كه دیده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتى بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صداى گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه یافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنید تا مطلبى را بنویسم كه پس از آن براى همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.

یكى از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عملى شود ممكن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه نكن زیرا او بیمار است و هذیان مى گوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این كه در احضار امریه رسول خدا تقصیر و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناك بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آیا اجازه مى دهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیكن درباره بازماندگانم وصیت مى كنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خوددارى ننمایید و روى از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب عليه‌السلام و خاندان مخصوصش دیگرى باقى نماند.

عباس عرض كرد: یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه مى دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز مى آییم و مستقر مى شویم اطلاع فرمایید. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهید شد و سخن دیگرى نفرمود. این عده هم با كمال ناامیدى از حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرخص گردیدند. (24)

__________________________

 24- الارشاد، ص 171 168.

22 خبر دادن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام از وفات خویش  

به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مریضى اى عارض شد كه با آن مریضى به جوار رحمت الهى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را گرفت و متوجه بقیع گردید، اكثر صحابه از پى او بیرون آمدند، فرمودند كه: حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقیع، چون به بقیع رسید، گفت: السلام علیكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده اید در آن و نجات یافته اید از محنت هایى كه مردم را در پیش است، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسیار مانند پاره هاى شب تار.

پس مدتى ایستاد و طلب آمرزش براى اهل بقیع نمود، و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در این سال دو مرتبه عرض نمود، چنین گمان دارم كه این براى آن است كه وفات من نزدیك شده است.

پس فرمود: یا على به درستى كه حق تعالى مرا مخیر گردانید بر میان خزانه هاى دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، من اختیار لقاى پروردگار خود كردم، چون بمیرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود. (25)

__________________________

25- تاریخ چهارده معصوم، ص 86 85.

23 دو ركن على عليه‌السلام

جابر بن عبدالله گوید: شنیدم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز پیش از وفاتش به على عليه‌السلام مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من، تو را به دو ریحانه دنیاى خود سفارش كنم به همین زودى دو ستون تو ویران شوند و خدا خلیفه من است بر تو، چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد. فرمود: این یك ستون من بود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: این ستون دوم است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود. (26)

__________________________

26- امالى شیخ صدوق، ص 135.

24 وظیفه غسل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابن عباس گفته چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن یاسر از میان آنها برخاست و به او گفت: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام یك از ما تو را غسل دهیم اگر این پیشامد به وجود آمد؟

فرمود: آن وظیفه على بن ابى طالب است زیرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.

عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در این پیشامد؟ فرمود: خاموش باش خدایت رحمت كند.

سپس پیغمبر فرمود: یا بن ابى طالب چون دیدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با این دو پارچه لباسم، كفن كن یا در پارچه سید مصر و برد یمانى، كفن بسیار گران بر من مپوش، مرا بردارید و ببرید تا بر لب گورم نهید اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرییل و میكاییل و اسرافیل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)

__________________________

27- امالى شیخ صدوق، ص 634 633.

25 طلب على عليه‌السلام در بیمارى  

از ابن عباس روایت است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بیمارى فرمود: دوست مرا برایم بخوانید و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانید.

به فاطمه عليها‌السلام گفتند: برو على را بیاور، گمان نداریم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على عليه‌السلام فرستاد، چون وارد شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو چشم گشود و رویش برافروخت و فرمود: بیا بیا نزد من اى على. و او را نزدیك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانید و بى هوش شد و حسن و حسین آمدند و شیون و گریه مى كردند تا خود را روى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند و على عليه‌السلام خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببویم و مرا ببویند، از آنها توشه گیرم و از من توشه گیرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار این را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشید و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زیر بسترش بیرون شد و گفت: اعظم الله اجوركم درباره پیغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شیون و گریه برخاست به امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفتند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشاید. (28)

__________________________

28- امالى شیخ صدوق، ص 638 637.

26 خبر پیامبر از غسل دهنده اش  

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات یابى؟

حضرت فرمود: هر پیغمبرى را وصى او غسل مى دهد.

گفتم: وصى تو كیست یا رسول الله؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسیدم: چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟

فرمود: سى سال، چنان چه یوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعیب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت از تو، یوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسیر كرد، بعد از اسیر كردن او را گرامى داشت، به درستى كه دختر ابوبكر بر على عليه‌السلام خروج خواهد كرد با چندین هزار نامرد از امت من، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسیر خواهد كرد، بعد از اسیر كردن با او احسان خواهد كرد. (29)

__________________________

29- تاریخ چهارده معصوم، ص 123 122

27 طلب برادر  

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آنها گردید پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طرف عمویش عباس ‍ توجه كرده فرمود: اى عمو وصیت مرا مى پذیرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمایى، عباس عرض كرد یا رسول الله عموى تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قیام كند. آن گاه به على عليه‌السلام توجه كرده فرمود: اى برادر آیا وصیت مرا مى پذیرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمایى، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذیرم و آن را اجرا مى كنم.

پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نزدیك بیا چون پیش رفت على عليه‌السلام را به سینه چسبانید و انگشترى خود را از انگشت مباركش بیرون آورده فرمود: این انگشترى را در انگشت كن، سپس شمشیر و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پیكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشید و به كارزار مى رفت، حاضر كرده همه را به على عليه‌السلام تسلیم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.

على عليه‌السلام در تمام این مدت از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كناره نمى گرفت و پیوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بیمارى آن حضرت شدت یافته على عليه‌السلام براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندكى افاقه یافت، على عليه‌السلام را ندید زن هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفیق مرا بخوانید.

  پس از این جمله، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گردید، خاموش شد. عایشه گفت: ابوبكر را بگویید بیاید، وى داخل شده، و بر بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دیده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانید ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت: اگر او به من نیازمند بود صورت برنمى گردانید. و حاجت را مى فرمود، چون بیرون رفت دوباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت: عمر را حاضر كنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانید، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت: على را بگویید حاضر شود كه پیامبر جز او به دیگرى عنایتى ندارد. على عليه‌السلام را به حضور خواندند، چون او وارد شد گویى روح روانى به رسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت، سپس على عليه‌السلام از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت. مردم پرسیدند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تو چه نجوایى داشت و چه فرمود: پاسخ داد: هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده مى شود و مرا به كارهایى ماءموریت داد كه به خواست خدا بدان ها قیام خواهم كرد. (30)

__________________________

30- الارشاد، ص 172 171.

بخش دوم: وصیت هاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

28 وصایاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

امیرمؤمنان عليه‌السلام على فرمود: چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبید. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشین من بر اهل و امت من هستى، چه زنده باشم یا از دنیا بروم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.

اى على! هر كس پس از من امامت تو را منكر شود مانند كسى است كه رسالت مرا در حال حیاتم منكر شود، چرا كه تو از منى و من از توام. آن گاه اسرارى را با من در میان گذاشت كه هزار باب علم بود كه از هر باب هزار باب دیگر باز نمى شد. (31)

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرین لحظات زندگانى خود، امیرمؤمنان عليه‌السلام را طلبید و خطاب به آن حضرت فرمود:

بدان اى برادر! چون من از دنیا رحلت كردم مردم مرا رها مى كنند و پیش ‍ از غسل و كفن و دفن من مشغول امور دنیاى خود مى شوند (غصب خلافت). تو به دنبال آنها مرو و طلب حق خود را مكن، تا ایشان به طلب تو آیند. زیرا كه مثل تو مثل كعبه است كه خدا آن را نصب كرد و بر مردم لازم است كه از هر طرف به سوى آن روند. تویى علم هدایت و نور دینى و روشنى آسمان و زمین.

اى برادر! به حق آن خدایى كه مرا به راستى به سوى خلق برگزید، سوگند یاد مى كنم كه امامت و وجوب متابعت تو را به همه رسانده ام و اقرار و بیعت گرفته ام. همگى به ظاهر پذیرفته اند، اما مى دانم كه وفا نمى كنند.

چون من از دنیا رحلت كردم و از غسل و نماز و دفن من فارغ شدى در خانه بنشین و قرآن را به ترتیبى كه خدا فرستاده است، جمع آورى كن. آنچه تو را به آن امر كرده ام انجام بده و از ملامت خلق پروا مكن و بر تو باد به صبر در برابر آنچه به تو مى رسد تا به سوى من آیى.

امیرمؤمنان مى فرماید: ما آن شب نزدیك آن حضرت بودیم و جامه نازكى روى آن حضرت افكنده شده بود و اهل بیت صدا به شیون و ناله بلند كرده بودند.

ناگهان حضرت به سخن آمد و فرمود: جماعتى سعادتمند و گروهى بدبخت شدند.

اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ایشانم و ایشان اهل بیت من و مقربان درگاه خدایند. هر كس از آنها متابعت كند سعادتمند خواهد شد.

__________________________

31- بحارالانوار، ج 22، ص 412، ح 13.

15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در كتاب خود (خصایص ‍ الزینبیه) جنین نقل مى كند:

  (روزگارى كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه بود، زینب عليها‌السلام در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسیر و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهیعص) را تفسیر مى نمود كه ناگاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم! شنیدم براى زن ها (كهیعص) را تفسیر مى نمایى؟

زینب عليها‌السلام گفت: آرى. امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: این رمز و نشانه اى است كه براى مصیبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت. پس از آن زینب گریه كرد، گریه با صدا صلوات اللّه علیهما. (17)

__________________________

17- زینب كبرى، ص 144.

16 على عليه‌السلام از واقعه كربلا مى گوید

امام زین العابدین عليه‌السلام گفت كه: خبر داد مرا امّ ایمن كه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدن حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حریره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام طبق خرمایى آورد، ام ایمن گفت: من كاسه آوردم كه در آن شیر و مسكه بود، پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام از آن حریره تناول نمودند و از آن شیر آشامیدند و از آن خرما و مسكه میل فرمودند، پس حضرت على عليه‌السلام ابریق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ریخت.

چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشید پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كردیم، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانید و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسیار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زیر افكند و مانند باران تند آب از دیده مباركش مى ریخت. چون اهل بیت رسالت این حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نیز از حزن ایشان محزون گردیدم و جراءت نمى كردم كه از سبب این گریه از آن حضرت سؤ ال كنم.

چون این حالت بسیار به طول انجامید، على و فاطمه عليه‌السلام گفتند: سبب گریه تو چیست یا رسول اللّه خدا هرگز دیده هاى تو را گریان نگرداند، به درستى كه این حالت كه در تو مشاهده كردیم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام آورد گفت: اى برادر و حبیب من! چون شما را نزد خود مجتمع دیدم، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنین شادى در خود نیافته بودم، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنین نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرییل عليه‌السلام بر من نازل شد گفت: یا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گردید، و دانست شادى كه تو را عارض شد به دیدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانید براى تو این عطیه را با آنكه گردانید ایشان را و فرزندان ایشان را و شیعیان ایشان را با تو در بهشت، و جدایى نخواهد افكند میان تو و ایشان، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ایشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نماید به ایشان خواهد بخشید، تا آنكه تو خشنود گردى، و زیاده از مرتبه خوشنودى تو به ایشان كرامت خواهد كرد با بلیه بسیارى كه به ایشان خواهد رسید در دنیا، و مكروه بسیارى كه ایشان را در خواهد یافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ایشان را به شمشیر آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر یك را در ناحیه اى از زمین به قتل رسانند، و قبرهاى ایشان از یكدیگر دور باشد، و حق تعالى این حالت را از براى ایشان پسندیده است و ایشان را اهل این سعادت گردانیده است، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسندیده و راضى شو به قضاى الهى، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختیار نموده است.

پس جبرئیل گفت: یا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسید، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترین خلایق و بدبخت ترین اولین و آخرین، نظیر پى كننده ناقه صالح، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شیعیان او و شیعیان فرزندان او خواهند بود. به سبب این حال بلاى اهل بیت رسالت بسیار خواهد شد و مصیبت ایشان عظیم تر خواهد شد، این فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسین عليه‌السلام شهید خواهد شد با گروهى از اهل بیت و ذریت تو و نیكان امت تو، در كنار نهر فرات، در زمینى كه آن را كربلا گویند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذریت تو بسیار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترین بقعه هاى زمین است و حرمت آن از همه زمین ها عظیم تر، و آن قطعه اى است از بهشت.

پس زینب گفت: چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم: اى پدر بزگوار، ام ایمن چنین حدیثى به من روایت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم، فرمود: اى دختر حدیث چنان است كه ام ایمن به تو روایت كرده، گویا مى بینم تو را و زنان دیگر از اهل بیت مرا در این شهر اسیر كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشید، پس در آن وقت صبر كنید و شكیبایى نمایید، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلایق را آفریده است، در آن وقت در روى زمین خدا را دوستى به غیر از شما و دوستان و شیعیان شما نباشد.

چون حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شیطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمین با یاوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت: اى گروه شیاطین آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسیدیم و در هلاكت ایشان منتهاى آرزوى خود را یافتیم، و همه را مستحق جهنم نمودیم مگر جماعت قلیلى كه چنگ در دامان اهل بیت رسالت زده اند، پس تا توانید سعى كنید كه مردم را به شك اندازید در حق ایشان و بدارید مردم را بر عداوت ایشان و تحریص كنید مردم را بر ضرر رسانیدن به ایشان و دوستان ایشان، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ایشان هیچ كس نجات نیابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زیرا كه با عداوت شما هیچ عمل صالح فایده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هیچ گناهى جز كبایر ضرر نمى رساند.

بخش چهارم: گریه امام على عليه‌السلام بر مصایب عباسعليها‌السلام

17 بوسیدن دست هاى عباس عليه‌السلام

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه‌السلام ، ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین على عليه‌السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.

حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد.

  (ثم قبل یدیه و استعبر و بكى) (18)

سپس دست هاى او را بوسید و قطرات اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها یوم الطف در كنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین عليه‌السلام از بدن جدا خواهد شد.

و از این جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنان كه وارد است رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام را مى بوسید و وى را به جاى خود مى نشانید. و از این جا كثرت عطوفت شاه ولایت، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود.

__________________________

18- خصایص العباسیة، ص 119.

18 گریه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس عليه‌السلام ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست على عليه‌السلام داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به دیده و گوش ‍ و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود.

  (ثم اءذن فى اذنه الیمنى و اءقام فى الیسرى). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت. یكى از سنت هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه براى مسلمین ارث گذارده این است كه در حین تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگویند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام و ولى خدا آشنا گردد.

حضرت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام به ام البنین عليها‌السلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید عرض كرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید. فرمود: من او را به اسم عمویم، عباس، عباس نامیدم. پس دست هاى او را بوسیده و اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها در یوم الطف در كنایه شریعه فرات در راه یارى خدا قطع خواهد شد. (19)

__________________________

19- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 137 و 138.

19 خبر از آینده عباس عليه‌السلام  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفولیت حضرت عباس عليه‌السلام یك روز امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستین هایش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى عباس عليه‌السلام پرداخت. ام البنین عليها‌السلام ، حیرت زده از این صحنه، از امام عليه‌السلام پرسید: چرا گریه مى كنید؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم. ام البنین عليها‌السلام ، شتابان و هراسان، پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟! امام عليه‌السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت: این دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنین عليها‌السلام فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسید: (چرا دستهایش قطع مى شوند)؟!

امام عليه‌السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قطع خواهد شد. ام البنین عليها‌السلام گریه كرد و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش ‍ شریك شدند. سپس ام البنین عليها‌السلام به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ریحانه او خواهد گردید. (20)

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: ام البنین، فرزندت عباس عليه‌السلام نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملایكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا این عنایت را به جعفر بن ابى طالب عليه‌السلام نموده است. و ام البنین عليها‌السلام با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (21)

__________________________

20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام .

21- سردار كربلا، ص 164.

20 سفارش على عليه‌السلام به عباسعليه‌السلام در واقعه كربلا  

علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقد النزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرین، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى، نقل مى كند كه گوید: امیرالمؤمنین عليه‌السلام حضرت عباس عليه‌السلام را فرا خواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست یافت، تا برادرش حسین تشنه است، قطره اى از آن را ننوشد، و این كه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس عليه‌السلام در شریعه فرات آب را نخورد و آن را ریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى عليه‌السلام بوده است. (22) (23)

__________________________

22- سردار كربلا، ص 317.

23-چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 153.

فصل دوم على عليه‌السلام در سوگ رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله وسلم)

بخش اول: على در كنار بستر پیامبر

21 توطئه عمر  

یك روز صبح كه پیغمبر اكرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم یكى از مسلمانان را به نماز وادار كنید و دیگران به وى اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپاى آورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه دید هر یك از اینها حریص اند بر این كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وى آشوب نمایند فرمود: دست از آشوب گرى خود بردارید و فتنه برپا نكنید شما مانند زن هاى فتنه گر زمان یوسفید كه هر یك پنهانى به یوسف پیغام فرستادند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر به این كه مبادا یكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهیا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. این معنى بیشتر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نماید.

بالاخره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمین آرام بگیرد على عليه‌السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمین مى كشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبكر داخل محراب شده و نزدیك است با گفتن تكبیرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقیقى آن را از یكدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دست اشاره كرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیكن در نظر داشت، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اكبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر كوچ كنید. عرض كردند: آرى فرمودى. فرمود: بنابراین براى چه مخالفت كردید؟!

ابوبكر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شركت نكردم زیرا مى خواستم خودم از بیمارى شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتى شما را نپرسم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جیش اسامه دعوت كرد و از رنج بسیارى كه دیده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتى بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صداى گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه یافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنید تا مطلبى را بنویسم كه پس از آن براى همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.

یكى از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عملى شود ممكن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه نكن زیرا او بیمار است و هذیان مى گوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این كه در احضار امریه رسول خدا تقصیر و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناك بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آیا اجازه مى دهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیكن درباره بازماندگانم وصیت مى كنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خوددارى ننمایید و روى از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب عليه‌السلام و خاندان مخصوصش دیگرى باقى نماند.

عباس عرض كرد: یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه مى دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز مى آییم و مستقر مى شویم اطلاع فرمایید. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهید شد و سخن دیگرى نفرمود. این عده هم با كمال ناامیدى از حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرخص گردیدند. (24)

__________________________

 24- الارشاد، ص 171 168.

22 خبر دادن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام از وفات خویش  

به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مریضى اى عارض شد كه با آن مریضى به جوار رحمت الهى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را گرفت و متوجه بقیع گردید، اكثر صحابه از پى او بیرون آمدند، فرمودند كه: حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقیع، چون به بقیع رسید، گفت: السلام علیكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده اید در آن و نجات یافته اید از محنت هایى كه مردم را در پیش است، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسیار مانند پاره هاى شب تار.

پس مدتى ایستاد و طلب آمرزش براى اهل بقیع نمود، و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در این سال دو مرتبه عرض نمود، چنین گمان دارم كه این براى آن است كه وفات من نزدیك شده است.

پس فرمود: یا على به درستى كه حق تعالى مرا مخیر گردانید بر میان خزانه هاى دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، من اختیار لقاى پروردگار خود كردم، چون بمیرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود. (25)

__________________________

25- تاریخ چهارده معصوم، ص 86 85.

23 دو ركن على عليه‌السلام

جابر بن عبدالله گوید: شنیدم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز پیش از وفاتش به على عليه‌السلام مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من، تو را به دو ریحانه دنیاى خود سفارش كنم به همین زودى دو ستون تو ویران شوند و خدا خلیفه من است بر تو، چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد. فرمود: این یك ستون من بود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: این ستون دوم است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود. (26)

__________________________

26- امالى شیخ صدوق، ص 135.

24 وظیفه غسل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابن عباس گفته چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن یاسر از میان آنها برخاست و به او گفت: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام یك از ما تو را غسل دهیم اگر این پیشامد به وجود آمد؟

فرمود: آن وظیفه على بن ابى طالب است زیرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.

عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در این پیشامد؟ فرمود: خاموش باش خدایت رحمت كند.

سپس پیغمبر فرمود: یا بن ابى طالب چون دیدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با این دو پارچه لباسم، كفن كن یا در پارچه سید مصر و برد یمانى، كفن بسیار گران بر من مپوش، مرا بردارید و ببرید تا بر لب گورم نهید اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرییل و میكاییل و اسرافیل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)

__________________________

27- امالى شیخ صدوق، ص 634 633.

25 طلب على عليه‌السلام در بیمارى  

از ابن عباس روایت است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بیمارى فرمود: دوست مرا برایم بخوانید و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانید.

به فاطمه عليها‌السلام گفتند: برو على را بیاور، گمان نداریم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على عليه‌السلام فرستاد، چون وارد شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو چشم گشود و رویش برافروخت و فرمود: بیا بیا نزد من اى على. و او را نزدیك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانید و بى هوش شد و حسن و حسین آمدند و شیون و گریه مى كردند تا خود را روى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند و على عليه‌السلام خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببویم و مرا ببویند، از آنها توشه گیرم و از من توشه گیرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار این را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشید و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زیر بسترش بیرون شد و گفت: اعظم الله اجوركم درباره پیغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شیون و گریه برخاست به امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفتند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشاید. (28)

__________________________

28- امالى شیخ صدوق، ص 638 637.

26 خبر پیامبر از غسل دهنده اش  

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات یابى؟

حضرت فرمود: هر پیغمبرى را وصى او غسل مى دهد.

گفتم: وصى تو كیست یا رسول الله؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسیدم: چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟

فرمود: سى سال، چنان چه یوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعیب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت از تو، یوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسیر كرد، بعد از اسیر كردن او را گرامى داشت، به درستى كه دختر ابوبكر بر على عليه‌السلام خروج خواهد كرد با چندین هزار نامرد از امت من، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسیر خواهد كرد، بعد از اسیر كردن با او احسان خواهد كرد. (29)

__________________________

29- تاریخ چهارده معصوم، ص 123 122

27 طلب برادر  

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آنها گردید پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طرف عمویش عباس ‍ توجه كرده فرمود: اى عمو وصیت مرا مى پذیرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمایى، عباس عرض كرد یا رسول الله عموى تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قیام كند. آن گاه به على عليه‌السلام توجه كرده فرمود: اى برادر آیا وصیت مرا مى پذیرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمایى، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذیرم و آن را اجرا مى كنم.

پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نزدیك بیا چون پیش رفت على عليه‌السلام را به سینه چسبانید و انگشترى خود را از انگشت مباركش بیرون آورده فرمود: این انگشترى را در انگشت كن، سپس شمشیر و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پیكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشید و به كارزار مى رفت، حاضر كرده همه را به على عليه‌السلام تسلیم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.

على عليه‌السلام در تمام این مدت از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كناره نمى گرفت و پیوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بیمارى آن حضرت شدت یافته على عليه‌السلام براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندكى افاقه یافت، على عليه‌السلام را ندید زن هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفیق مرا بخوانید.

  پس از این جمله، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گردید، خاموش شد. عایشه گفت: ابوبكر را بگویید بیاید، وى داخل شده، و بر بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دیده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانید ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت: اگر او به من نیازمند بود صورت برنمى گردانید. و حاجت را مى فرمود، چون بیرون رفت دوباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت: عمر را حاضر كنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانید، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت: على را بگویید حاضر شود كه پیامبر جز او به دیگرى عنایتى ندارد. على عليه‌السلام را به حضور خواندند، چون او وارد شد گویى روح روانى به رسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت، سپس على عليه‌السلام از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت. مردم پرسیدند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تو چه نجوایى داشت و چه فرمود: پاسخ داد: هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده مى شود و مرا به كارهایى ماءموریت داد كه به خواست خدا بدان ها قیام خواهم كرد. (30)

__________________________

30- الارشاد، ص 172 171.

بخش دوم: وصیت هاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

28 وصایاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

امیرمؤمنان عليه‌السلام على فرمود: چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبید. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشین من بر اهل و امت من هستى، چه زنده باشم یا از دنیا بروم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.

اى على! هر كس پس از من امامت تو را منكر شود مانند كسى است كه رسالت مرا در حال حیاتم منكر شود، چرا كه تو از منى و من از توام. آن گاه اسرارى را با من در میان گذاشت كه هزار باب علم بود كه از هر باب هزار باب دیگر باز نمى شد. (31)

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرین لحظات زندگانى خود، امیرمؤمنان عليه‌السلام را طلبید و خطاب به آن حضرت فرمود:

بدان اى برادر! چون من از دنیا رحلت كردم مردم مرا رها مى كنند و پیش ‍ از غسل و كفن و دفن من مشغول امور دنیاى خود مى شوند (غصب خلافت). تو به دنبال آنها مرو و طلب حق خود را مكن، تا ایشان به طلب تو آیند. زیرا كه مثل تو مثل كعبه است كه خدا آن را نصب كرد و بر مردم لازم است كه از هر طرف به سوى آن روند. تویى علم هدایت و نور دینى و روشنى آسمان و زمین.

اى برادر! به حق آن خدایى كه مرا به راستى به سوى خلق برگزید، سوگند یاد مى كنم كه امامت و وجوب متابعت تو را به همه رسانده ام و اقرار و بیعت گرفته ام. همگى به ظاهر پذیرفته اند، اما مى دانم كه وفا نمى كنند.

چون من از دنیا رحلت كردم و از غسل و نماز و دفن من فارغ شدى در خانه بنشین و قرآن را به ترتیبى كه خدا فرستاده است، جمع آورى كن. آنچه تو را به آن امر كرده ام انجام بده و از ملامت خلق پروا مكن و بر تو باد به صبر در برابر آنچه به تو مى رسد تا به سوى من آیى.

امیرمؤمنان مى فرماید: ما آن شب نزدیك آن حضرت بودیم و جامه نازكى روى آن حضرت افكنده شده بود و اهل بیت صدا به شیون و ناله بلند كرده بودند.

ناگهان حضرت به سخن آمد و فرمود: جماعتى سعادتمند و گروهى بدبخت شدند.

اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ایشانم و ایشان اهل بیت من و مقربان درگاه خدایند. هر كس از آنها متابعت كند سعادتمند خواهد شد.

__________________________

31- بحارالانوار، ج 22، ص 412، ح 13.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21