سرچشمه حیات

سرچشمه حیات14%

سرچشمه حیات نویسنده:
گروه: سایر کتابها

سرچشمه حیات
  • شروع
  • قبلی
  • 137 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 27608 / دانلود: 3681
اندازه اندازه اندازه
سرچشمه حیات

سرچشمه حیات

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

۳ - آب حيات

در ميان آبهاي زميني آبي وجود دارد كه آنرا «آب حيات» گويند.

مشهور است كه هر كس موفق به نوشيدن آن شود حيات ابدي و زندگي جاويدان پيدا مي‌كند. اين آب استثنائي و ناپيدا را كساني گشتند پيدا كنند و جرعه‌اي بنوشند، اما موفق نشدند. ولي مشهوراست كه حضرت خضر و الياس از آن چشمه نوشيده اند.

حضرت موسيعليه‌السلام با همراهش كنار آن رسيدند ماهي شوري كه به همراه داشتند به «عين الحياة» افتاد و زنده شد چون يكي از خواصّ مخصوص آن آب، زنده كردن مرده هاست. (امّابه چه علّت ازآن چشمه ننوشيده‌اند! درست معلوم نيست.) دراين باره به چند حديث توجه كنيد:

۱ - ابراهيم بن ابي يحيي المدني از امام صادقعليه‌السلام روايت مي‌كند كه: «در اوّل خلافت عمر يك نفر از اولاد هارون از امير مؤمنانعليه‌السلام پرسيد: اوّلين درختي كه در زمين روييد و اوّلين چشمه اي كه از زمين جوشيد و نخستين سنگي كه بر زمين گذاشته شد چه بوده است؟ در روايت ابي الطّفيل: و اوّلين قطره خون كه بر زمين ريخته شد از چه بود؟ فرمود: اوّلين قطره خون، شما مي‌گوييد خون هابيل است كه به دست برادرش كشته شد ولي اين طور نيست، پيش از آنكه حوّا بچه دار شود عادت ماهانه ديد و بر زمين ريخته شد.

أمّا اوّلين درخت، شما مي‌گوييد درخت «زيتون» است، اين حرف دروغ است، بلكه درخت خرماي «عجوه» است كه با آدم از بهشت فرود آمد و آنرا كاشت، اصل همه نخلها از آن درخت است.

اما اوّلين چشمه‌اي كه جوشيد، يهود مي‌گويند چشمه‌ايست كه از زير سنگ بيت المقدّس مي‌جوشد، دروغ مي‌گويند بلكه «عين الحيات» است كه هر كس به آن برسد زنده مي‌شود «خضر» در مقدمه لشکر ذي القرنين بود «عين الحياة» را مي‌جست خضر آن را پيدا كرد و خورد ولي ذي القرنين پيدا نكرد، وموفّق به خوردن ازآن نشد.

در روايت أبي الطّفيل فرمود: آن چشمه (عين الحيات) است كه موسي و فَتي (همراه‌او) بر آن چشمه ايستادند، و باآنها ماهي شوري بود كه به آن آب افتاد و زنده شد، و هر ميّتي بر آن آب برسد زنده مي‌شود.

اما اوّلين سنگ، يهود، گمان مي‌كند سنگي است كه در بيت المقدس است دروغ مي‌گويند، بلكه حجرالأسود است كه با آدم از بهشت فرود آمد و در ركن بيت گذاشته شد، آنرا استلام مي‌كنند اول از برف سفيدتر بود اما خطاكاران بني آدم دست به آن ماليدند سياه شد«۱» .

۲ - ابن فضّال از امام رضاعليه‌السلام نقل مي‌كند:

«قال: انّ الخضر شرب من ماء الحياة فهو حيّ لايموت حتّي ينفخ الصّورو انّه ليأتينا فيسلّم علينا فنسمع صوته و لا نري شخصه و انّه ليحضر حيث ذكر فمن ذكره منكم فليسلّم عليه و إنّه ليحضرالمواسم فيقضي جميع المناسك و يقف بعرفة فيؤمّن علي دعاء المؤمنين فسيؤنس اللَّه به و حشة قائمنا في غيبته و يصل به وحدته».«۲» فرمود: «خضر از آب حيات نوشيد تا دميدن (صور) نمي‌ميرد او پيش ما مي‌آيد و بر ما سلام مي‌كند، صدايش را مي‌شنويم خودش را نمي‌بينيم، در هر جا نام او برده شود حاضر مي‌شود، از شما هر كس اسم او را ببرد فوراً بر او سلام كند،

موسم هاي حج حاضر شده مناسك حج را انجام مي‌دهد و در عرفات مي‌ايستد و به دعاهاي مؤمنين آمين مي‌گويد، به زودي خداوند وحشت قائمِ ما را در زمان غيبتش بااو از بين مي‌برد، با آن حضرت مأنوس مي شود، اورا ازتنهايي درمي آورد

۳ - در تفسير قمي روايت طولاني درباره ملاقات حضرت موسي و خضرعليه‌السلام نقل مي‌كند، در ضمن آن روايت است حضرت موسي به وصيّ خود «يوشع»عليه‌السلام گفت: خداوند مرا امر كرده از مردي كه در محلّ بهم آمدن «تلاقي» دو دريا است، تبعيّت كرده و از او علم ياد بگيرم. ماهي شوري را تهيّه كردند به محلّ معيّن رسيدند مردي را كه به پشت خوابيده بود، ديدند وصيّ موسي ماهي را در آورد، در چشمه‌اي كه آنجا بود شست، آن «ماءالحيوان» بود، ماهي زنده شد، به داخل آب رفت«۱» . در روايت ديگر مي‌گويد: يوشع بن نون، از چشمه‌اي كه نزديكش بود، وضو گرفت. از آب وضو، چند قطره روي ماهي پخته شده ترشّح كرد، ماهي زنده شد و به آب جهيد«۲» .

۴ - زرارة و حمران و محمدبن مسلم از أبي جعفر و أبي عبداللَّهعليهما‌السلام نقل مي‌كنند:

«قال: إنّه لمّاكان من أمر موسيعليه‌السلام الّذي كان اعطِيَ مكتل فيه حوت مملّح و قيل له هذا يدلّك علي صاحبك عند عين مجمع البحرين لا يصبّ منها شيي‌ءميّتاً الّا حَيِيَ يقال له ماءالحياة»«۳»

فرمود: «كار موسيعليه‌السلام به جائي رسيد كه زنبيلي داده شد كه در آن ماهي نمك زده بود، و به او گفته شد اين ماهي تورادر نزديكي چشمه‌اي كه در محل بهم رسيدن دو درياست، به (خضر) راهنمايي مي‌كند، هيچ مرده اي به آن چشمه نمي‌رسد مگر اينكه زنده مي‌شود، به آن آب حيات گويند.»

أبي حمزة از أبي جعفرعليه‌السلام نقل مي‌كند كه آن حضرت فرمود: ذي القرنين بنده صالح بود، شاخ طلا و نقره نداشت، بلكه او را به سوي قومش مبعوث كرد به طرف راست سرش زدند، از آنها مدّتي غايب شد، دوباره به سوي آنها برگشت به طرف چپ، سرش زدند و در شما نيز مثل او هست؟ سه مرتبه اين را تكرار كرد. به‌او چشمه حيات را توصيف كرده و گفته بودند هر كس از آن بنوشد نمي‌ميرد تا صيحه و نفخ صور را بشنود چشمه داشت و خضر در مقدّمه لشکرش بود از فداكارترين اصحاب او بود. به خضر و سيصد و پنجاه‌و نه نفر ديگر، ماهي نمكدار تحويل داد و سفارش كرد هر كس در يك چشمه ماهي را بشويد.

خضر هم به يكي از آن چشمه ها رسيد، وقتي كه ماهي را به آب انداخت، بوي آب كه به ماهي رسيد زنده شده به آب رفت، خضر اين را كه ديد، لباس ها را دور انداخته و خود را به آب زد، به آب فرو مي‌رفت و مي خورد به اميّد اينكه به آب حيات رسيده است، پس همگي برگشتند، ذوالقرنين دستور داد، همه ماهي‌ها را گرفتند، شمردند ديدند كه يكي كم است.

گفتند ماهي خضر مانده، صدايش كرد، پرسيد ماهي را چه كردي، جريان را گفت پرسيد چكار كردي گفت به آب فرو رفتم هر چه گشتم پيدايش نكردم، پرسيد از آبش خوردي، گفت بلي، ذوالقرنين هر چه گشت، عين الحيات را پيدا نكرد، به خضر گفت، قسمت تو بوده است و تويي كه براي اين چشمه آفريده شده‌اي، در روايت كمال الدّين از عبداللَّه بن سليمان هست كه ذوالقرنين گفت: مژده باد بر تو و بر باقيماندن طولاني با غائب شدن از نظرها تا نفخ صور.

و اسم ذي القرنين عياش بود، اوّلين پادشاهي بود، پس از طوفان نوح به شرق و غرب عالم سلطنت كرد.«۱»

روايت شده است كه خضر و الياس درموسم حجّ‌با هم هستند و در موقع جدايي با اين دعا ازهم جدا مي‌شوند. «بسم اللّه ما شاءَ اللَّه لا قوّة الا باللّه ما شاء اللّه كلّ نعمة فمن اللّه ما شاء اللّه الخير كلّه بيد اللّه عزوّجلّ، ما شاءاللَّه لا يصرف السّوء الااللَّه.»«۲»

بعضي‌ها مي‌گويند خضر و الياس يك نفر است اما روايت بالا و روايتي كه مي‌گويد: خضر به خشكي و الياس به دريا مأمور است اين نظريه را نفي مي‌كند. و اسم خضر تاليابن ملكان بن عابربن أرفخشدبن سام نوح است، خضر ناميده شد.

چون در هر جايي مي‌نشيند زمين سبز مي‌شود«۳» از روايات گذشته و سائر روايات معلوم مي‌شود كه، عين‌الحيات وجود دارد ولي نامرئي است، ويادر جايي قرارگرفته است كه اگر كسي هم ديده باشد، نمي شناسد

۴ - باران‌

۴ - باران در ميان انواع آب مطلق، آب باران از امتيازات خاصي بر خوردار است. و خداوند متعال كه از آن با عنوان «مبارك، رحمت، رزق، آب وغيره» نام مي‌برد، نشان دهنده اهمّيّت و ارزشمندي آن است.

اگر چه آب باران نيز محصولي از آب درياست، كه به صورت ابر به هوا بلند شده و به وسيله باد هرجا هدايت شود، مي‌بارد؛

أمّا اين خود نيز خيلي مهّم است كه، اگر همين كار انجام نگيرد و اين آبها به هوا بلند نشود و به زمين خشك و سوزان فرو نريزد و در آن بالا در ماهيّت آن فعل و انفعالاتي به بار نيايد، درمدّت كم چه فاجعه هولناكي به وجود مي آيد.

خشكسالي و در نتيجه آن قحطي و امراض گوناگون و گرسنگي و تشنگي و از ميان رفتن محصولات كشاورزي و و و گريبانگير انسانها و حيوانات مي‌شود.

در أثر همين جابجا شدن ابرها است كه به جاهاي دور، نزديك، گوشه و كنار زمين آب مي‌رسد، چشمه ها پرميشود و استعدادها را رشد داده، مايه حيات و آرامش هر جنبنده‌اي رافراهم مي آورد. (فصل ۶ همين بخش (دريا) را مطالعه بفرمائيد)

آياتي را از قرآن، وحديث چندي رامرور كنيم تاموقعيّت وارزش وجودي باران به دست آيد

آيات باران

آيات باران» ۱ –( وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ ) «۱» «واز آسمان آبي فرو فرستاد و به وسيله آن ميوه‌ها را پرورش داد تا روزي شما باشد.»

۲ –( وَمَا أَنزَلَ اللَّـهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن مَّاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِن كُلِّ دَابَّةٍ ) «۲»

«آبي كه خداوند از آسمان نازل كرده و با آن زمين را پس از مرگ زنده نمود و انواع جنبندگان را در آن گسترده است.»

۳ –( وَهُوَ الَّذِي أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ نَبَاتَ كُلِّ شَيْءٍ فَأَخْرَجْنَا مِنْهُ خَضِرًا ) «۳»

«او كسي است كه از آسمان، آبي نازل كرد. و به وسيله آن گياهان گوناگون رويانديم؛ واز آن، ساقه ها و شاخه هاي سبز، خارج ساختيم؛ و از آنها دانه هاي متراكم، و از شكوفه نخل، خوشه ها با رشته هاي باريك، بيرون فرستاديم؛ و باغهااز انواع انگور و زيتون وانار (گاه) شبيه به يكديگر و (گاه) بي شباهت خلق كرديم، هنگامي كه ميوه مي‌دهد، به ميوه آن و طرز رسيدنش بنگريد كه در آن نشانه هائي براي افراد با ايمان است.!»

۴ –( وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَنزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ ۚ كَذَٰلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ) «۴» «و او كسي است كه بادها را پيشاپيش باران رحمتش مي‌فرستد همچون بشارت دهنده‌اي از قدوم مسافر عزيزي خبر مي‌دهد.بادهايي كه از اقيانوسها بر خاسته وابرهاي سنگين بار و پر آب رابا خود حمل مي‌كند، در اين موقع آنها را به سوي سرزمينهاي مرده مي‌رانيم، به وسيله آن، آب نازل مي‌كنيم و با آن، از هر گونه ميوه‌اي بيرون مي‌آوريم؛ واين گونه كه زمينهاي مرده را زنده كرديم مردگان رانيز، زنده مي‌كنيم؛ تا متذكر شويد.»

۵ –( وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِّنَ السَّمَاءِ مَاءً لِّيُطَهِّرَكُم ) «۱» (ويادآوريد هنگامي كه) «آبي از آسمان براي شما فرو مي‌فرستاد تا با آن شما را پاك كند.»

۶ –( أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا ) «۲»

« (خداوند) از آسمان آبي فرستاد واز هر درّه‌اي و رودخانه‌اي به اندازه خود، سيلاب جاري ساخت، پس سيل بر روي خود كفي حمل كرد.»

۷ –( وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ ) «۳» «واز آسمان آبي فرستاد و با آن ميوه‌ها را خارج ساخت تا روزي براي شماباشد»

۸ –( وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ فَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَسْقَيْنَاكُمُوهُ وَمَا أَنتُمْ لَهُ بِخَازِنِينَ ) «۴» «ما بادها را براي تلقيحِ‌ابرها، وبه هم پيوستن و بارور ساختن آنها، فرستاديم؛ و از آسمان آبي نازل كرديم و شما را باآن سيراب نموديم، در حالي كه شما توانايي حفظ و نگهداري آن را نداشتيد.»

۹ –( وَاللَّـهُ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ ) «۵» «خداوند از آسمان آبي فرستاد و زمين رابعد از آنكه مرده بود حيات بخشيد، در اين، نشانه ايست براي جمعيّتي كه گوش شنوا دارند.»

۱۰ –( وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّن نَّبَاتٍ شَتَّىٰ ) «۱» «و (خداوند) از آسمان، آبي فرستاد كه باآن، انواع گوناگون گياهان را (ازخاك تيره) بر آورديم.»

۱۱ –( أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ۗ إِنَّ اللَّـهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ) «۲»

«آيا نديدي خداوند از آسمان، آبي فرستاد، زمين (بر اثر آن) سرسبز و خرّم مي گردد؟! خداوند لطيف وآگاه است»

۱۲ –( وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ وَأَنبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ) «۳»

«و زمين را (درزمستان) خشک ومرده مي‌بيني امّاهنگامي كه آب باران برآن فرو مي فرستيم، به حركت درمي آيد ومي رويد و از هر نوع گياهان زيبا مي‌روياند.»

۱۳ –( وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ ۖ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ ) «۴»

«و از آسمان، آبي به اندازه معيّن نازل كرديم؛ وآنرا در زمين ساكن نموديم؛ و ما بر از بين بردن آن كاملًا قادريم.»

۱۴ –( وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ۚ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا ﴿ ٤٨ لِّنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِيَّ كَثِيرًا ) «۵» «و او كسي است كه بادها را بشارتگراني پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان، آب پاك كننده نازل كرديم؛ تا به وسيله آن زمين مرده را زنده كنيم و چهارپايان و انسانها را سيراب نماييم.»

۱۵ –( وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَيَقُولُنَّ اللَّـهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ ) «۱»

«اگر از آنها بپرسي كه چه كسي از آسمان، آبي نازل كرد، و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده كرد؟ مي‌گويند: اللّه»

۱۶ –( وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِن كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ ) «۲» «و از آسمان، آبي فرستاديم و به وسيله آن در روي زمين، انواع گوناگوني از جفتهاي گياهان پُر ارزش رويانديم.»

۱۷ –( اللَّـهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاءِ كَيْفَ يَشَاءُ وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ ) «۳» «خداست كه بادها را مي‌فرستد، ابري را بر مي‌انگيزد، و در آسمان، هر طور كه بخواهد مي‌گستراند، و آن را متراكم مي‌كند، پس دانه هاي باران را مي‌بيني از ميان آن بيرون مي‌آيد.»

۱۸ –( وَاللَّـهُ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَسُقْنَاهُ إِلَىٰ بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَمَوْتِهَا كَذَٰلِكَ النُّشُورُ ) .«۴»

خداوند كسي است كه بادها را فرستاد تا ابرهائي را به حركت در آورند ما اين ابرها را به سوي سرزمين مرده‌اي مي‌رانيم و به وسيله آن زمين را بعد از مردنش زنده مي‌كنيم؛ رستاخيز نيز همين گونه است.

۱۹ –( أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا ) «۵»

«و آيا نديدي خداوند از آسمان، آبي فروفرستاد كه به وسيله آن ميوه‌هايي را با الوان گوناگون خارج ساختيم.

۲۰ –( أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّـهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَلَكَهُ يَنَابِيعَ فِي الْأَرْضِ ثُمَّ يُخْرِجُ بِهِ زَرْعًا مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَجْعَلُهُ حُطَامًا ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَذِكْرَىٰ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ) «۱»

«آيا نديدي كه خداوند از آسمان، آبي فرستاد و آن را به صورت چشمه هايي در زمين وارد نمود، سپس با آن زراعتي را خارج مي‌سازد كه رنگهاي مختلف دارد، بعد آن گياه خشك مي‌شود، به گونه‌اي كه آن را زرد و بي روح مي‌بيني، سپس آن را در هم مي‌شكند و خرد مي‌كند؟! در اين ماجرا تذكري براي خردمندان (ازناپايداري دنيا) است.

۲۱ –( وَمِنْ آيَاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِي أَحْيَاهَا لَمُحْيِي الْمَوْتَىٰ ۚ إِنَّهُ عَلَىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ) «۲»

«از نشانه هاي اوست كه زمين را خشك مي‌بيني، هنگامي كه آب بر آن مي‌فرستيم، به جنبش در مي‌آيد و نموّ مي‌كند، همان كسي كه آن را زنده كرد، مردگان را نيز زنده ميكند؛ و او بر هر چيز تواناست.»

۲۲ –( وَالَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَنشَرْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا ۚ كَذَٰلِكَ تُخْرَجُونَ ) «۳» «و او كسي است كه از آسمان به مقدار معيّن آبي فرستاد، و به وسيله آن، سرزمين مرده را زنده كرديم و همين‌گونه از قبرها بيرون مي‌آييد.»

۲۳ –( وَمَا أَنزَلَ اللَّـهُ مِنَ السَّمَاءِ مِن رِّزْقٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ آيَاتٌ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ) «۴»

«و در فرو فرستادن آب از (آسمان) كه به وسيله آن زمين را بعد از مردنش حيات بخشيده، وهمچنين در وزش (باد ها) نشانه هاي روشني است

براي گروهي كه اهل تفكّرند.»

۲۴ -( وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُّبَارَكًا فَأَنبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ وَحَبَّ الْحَصِيدِ .) «۱»

«و از آسمان، آبي پر بركت فرستاديم، و به وسيله آن باغها و دانه هاي قابل درو، رويانديم.»

۲۵ –( وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ لَّهَا طَلْعٌ نَّضِيدٌ ﴿ ١٠ رِّزْقًا لِّلْعِبَادِ ۖ وَأَحْيَيْنَا بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا ۚ كَذَٰلِكَ الْخُرُوجُ ) «۲»

«و همچنين نخلهاي بلند قامتي كه ميوه‌هاي متراكم دارند، همه اينها را به خاطر بخشيدن روزي، بربندگان آفريديم؛ و با اين قطره‌هاي حيات بخش باران، زمين مرده را زنده كرديم؛ آري، زنده شدن مردگان و خروج آنها از قبر نيز، همين گونه است

۲۷ –( أَفَرَأَيْتُمُ الْمَاءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ ﴿ ٦٨ أَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ ) «۳»

«آيا درباره آبي كه مي‌نوشيد، فكر كرده‌ايد؟ آيا شما آن را از أبر فرو مي‌فرستيد يا مانازل كرديم؟.»

۲۸ –( وَأَنزَلْنَا مِنَ الْمُعْصِرَاتِ مَاءً ثَجَّاجًا ﴿ ١٤ لِّنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَنَبَاتًا ﴿ ١٥ وَجَنَّاتٍ أَلْفَافًا ) «۴»

«و از ابرهاي باران زا، آبي فراوان نازل كرديم؛ تا به وسيله آن دانه و گياه بسيار برويانيم؛ و نيز باغهاي پر درخت به وجود آورديم.»

۲۹ –( فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ ﴿ ٢٤ أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاءَ صَبًّا ﴿ ٢٥ ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا ﴿ ٢٦ فَأَنبَتْنَا فِيهَا حَبًّا ﴿ ٢٧ وَعِنَبًا وَقَضْبًا﴿ ٢٨ وَزَيْتُونًا وَنَخْلًا ﴿ ٢٩ وَحَدَائِقَ غُلْبًا ﴿ ٣٠ وَفَاكِهَةً وَأَبًّا﴿ ٣١ مَّتَاعًا لَّكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ ) «۵»

«انسان بايد به غذاي خويش بنگرد! ما آب فراواني از آسمان ريختيم؛

سپس زمين را شكافتيم؛ و در آن دانه هاي فراواني رويانديم؛ و انگور و سبزي بسيار و زيتون و نخل فراوان، و باغهاي پر درخت و ميوه و چراگاه، تا وسيله‌اي براي بهره‌گيري خود و چهارپايانتان باشد.

خلاصه و نتيجه‌گيري

از مجموع آيات گذشته دو مطلب مهم استفاده مي‌شود.

۱ - براي اثبات مَعاد و رستاخيز روي سبز شدن و زنده شدن زمينهاي مرده تكيه شده است.

اين مسئله براي هيچكس قابل انكار نيست كه در فصلهاي مختلف سال مرگ و مير نباتات و اشجار و غيره را، با ديده خود نظاره مي‌كنيم؛ و پس از فرا رسيدن فصل ديگر، زنده شدن و جان گرفتن آنها رامي بينيم.

زمين خشك و سوزان، درختان طراوت از دست داده، و بيابانهايي كه شادابي خودرااز كف داده‌اند، با آمدن بهار و با موجود بودن شرايط، خرّمي خود را باز مي‌يابند»

همانطور كه ريشه اصلي اينها در خاك مانده و در شرائط مناسب، شروع به رويش كرده قدّ علم مي‌كنند»

ريشه هاي اصلي و تخمهاي بنيادين بشر نيز در همين زمين است، آن هم در شرايط مناسب قد علم مي‌كند، و در روز رستاخيز حضور پيدا مي‌كند.«۱»

( فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَاحِدَةٌ ﴿ ١٣ فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ ) «۲»

«با يك صيحه، (با يك نفخه) ناگهان در صحراي قيامت خواهند بود»

يا اينكه چهل روز پيش از قيامت باران خواهد باريد، استعدادها را رشد داده و براي زنده شدن آماده‌خواهد ساخت. (بخش ۲ فصل ۲۰ صفحه ۱۱۶ همين كتاب مراجعه شود) آيات گذشته درباره باران را دقّت كنيد كه مطلب چگونه واضح و گوياست! با تعبيرهاي گوناگون «كذالك النّشور» «كذالك تخرجون» «( كَذَٰلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَى ٰ) و غيرها كيفيّت نوعي از زنده شدن را بيان وتصريح مي‌كند.

۲ - مطلب ديگر اينكه: آيات روشن گر اين است كه، حيات و زنده بودن زمين وآنچه درآن است، به نزولات آسماني و بارانهاي زندگي بخش، بستگي دارد؛ آيا اين نزولات با چه شرايطي به وجود مي‌آيد. خود به خود شكل مي گيرد؟ يا اينكه

آفتاب بر اقيانوسها مي تابد و بخار آب را به بالا مي‌فرستد، بخارها متراكم مي‌شوند و توده‌هاي سنگين أبر را تشكيل مي‌دهند، امواج باد توده‌هاي كوه پيكر ابر، را بر دوش خود حمل مي‌كنند و به سوي سرزمين هايي كه مأموريت دارند پيش مي‌روند، قسمتي از اين بادها كه در پيشاپيش توده‌هاي ابر در حركتند، و آميخته با رطوبت ملايمي هستند، نسيم دل‌انگيز ايجاد مي‌كنند، كه از درون آن بوي باران حيات بخش به مشام مي‌رسد.

اينها در واقع مبشّران نزول باران هستند، سپس توده‌هاي عظيم ابر دانه‌هاي باران را از خود بيرون مي‌فرستند.

نه چندان درشتند كه زراعتها را از بيخ بركنند و زمينها را ويران كنند و نه چندان كوچكند كه در فضا سرگردان بمانند.

آرام و ملايم بر زمين مي‌نشينند و آهسته در آن نفوذ مي‌كنند و محيط را براي رستاخيز بذرها و دانه‌ها آماده مي‌سازند، زميني كه در خشكي مي‌سوخت و شباهت كامل به منظره يك گورستان خاموش و خشك داشت تبديل به كانون فعّالي از حيات و زندگي و باغهاي پر گل و پر ميوه مي‌شوند.«۱»

پس از اين همه مقدّمات طولاني جمله ِزْقًا لَّكُمْ ) ويا( فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ ) ما را سوق مي‌دهد به اينكه، بشر براي ادامه حيات خود، با اين وسائل عريض و طويل لقمه ناني، گيربيآورد، و به رزق خود دست پيدا كند.

«ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري»

«همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبري» نظري به طعام جلوي خود بيافكنيد و تفكّر نمائيد، كه با چه وسائلي آن طعام فراهم شده است و با چه وسائلي يك لقمه نان آماده مي‌شود.

«وقليل من عبادي الشّكور» «از بندگانم شكر گذارشان كم است.»

چه گلايه بجا و خجلت آور يك عمر بخور و بخواب و از همه نعمتهاي پيدا و ناپيدا استفاده كني، لااقل زبانت نچرخد، كه خدايا شكرت، زهي بي ادبي

احاديث درباره باران

درباره باران، احاديث زيادي در كتب حديث آمده است؛ انواع بارآنها و منافع آنها و كيفيت استفاده از آنها را بيان نموده است.

در اين كتاب براي رعايت اختصار به چند حديث اكتفا مي‌كنيم

أبر

در كتاب خصال شيخ صدوققدس‌سره روحه از ابي جعفرعليه‌السلام روايت مي‌كند كه معاويه سؤالات پادشاه روم رابه امام حسنعليه‌السلام فرستاد و جواب خواست از جمله آنها اين بود: آن ده چيز كدام است كه از همديگر شديدتر است؟ فرمود:

«وأما عشرة اشياءبعضها اشدّ من بعض»

«أمّا ده چيزي كه از ديگري سخت و شديدتر است:

خداوند عزّوجلّ شديد ترين چيزي كه آفريده، سنگ است؛ شديدتر از آن، آهن است كه آن را مي‌بُرد؛ و شديد تراز آن، آتش است كه آن را ذوب مي‌كند؛ و شديدتراز آتش، آب است كه آن را خاموش مي‌كند؛ و شديدتراز آب، ابري است كه آن را حمل مي‌كند؛ و شديد تراز آن، بادي است كه آن را بر مي‌انگيزاند؛ و شديد تراز آن ملكي است كه آن رامي‌فرستد؛ و شديدتراز او، ملك الموت است، و شديدتراز او مرگيست كه او را مي ميراند؛ واشدّ من الموت امر اللّه رب العالمين الذي يميت الموت شديدتراز مرگ امر خداي جهان است كه مرگ رامي‌ميراند.»«۱»

مسعدة بن صدقه از امام صادقعليه‌السلام روايت مي‌كند، پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند عزّ و جلّ، هرچيزي را كه آفريده چيز ديگري را برآن مسلّط كرده است (حديث را ادامه داده به اينجا رسيد كه) ثم؟ الإنسان طغي وقال: من أشدّ مني قوّة؟ فخلق اللّه الموت فقهره فذلّ الإنسان، ثمّ إنّ الموت فخر في نفسه فقال اللّه عزّو جلّ: لا تفخر فإنّي ذابحك بين الفريقين أهل الجنّة وآهل النّار، ثمّ لا احييك أبداً فترجي أو تخاف (الخبر)«۲» سپس انسان گردن كشي كرد، گفت نيرومندتر از من كيست! خداوند مرگ را آفريد اوراخورد نمود، انسان ذليل شد.

مرگ سر برداشته به خود باليد خداي عزّوجلّ (به مرگ خطاب كرد) فخرنكن (گردن فرازي ننما) به يقين (در روز قيامت) ميان بهشتيان و دوزخيان ترا سر مي‌بُرم كه ديگر أبدا زنده نخواهي ماند تا اميدوار باشي ويا بترسي (تاآخر خبر)

مرحوم فيض كاشاني در كتاب نوادر الأخبار در اين رابطه حديثي را اين گونه نقل مي‌كند: أهوازي از امام محمد باقرعليه‌السلام روايت مي‌كند.

زماني‌كه خداوند اهل بهشت را در بهشت و أهل آتش را در آتش جا داد، مرگ را به صورت قوچ مي‌آورند، و در ميان بهشت و جهنّم نگه مي دارند، منادي با صداي بلند به طوريكه همه اهل محشر بشنوند، ندا سر مي دهد؛ اي اهل بهشت! و اي اهل جهنّم! همه، به سوي ندا دهنده متوجه مي شوند، سپس مي گويد مي دانيد اين، چيست!؟ اين همان مرگ است كه در دنيا از آن مي‌ترسيديد.

اهل بهشت مي‌گويند: (خدايا) بار ديگر ما را نميران أهل آتش هم مي‌گويند خدايا ما را بميران! سپس در برابر ديدگان آنها آن راسرمي بُرند مانند سربريدن گوسفند، دوباره ندا مي دهند بعد از اين، مرگي وجود ندارد به ابديّت و خلود يقين كنيد؛ در اين حال، اهل بهشت چنان خوشحال مي شوند.

كه اگر در آن روز كسي از خوشحالي مي مرد، آنها هم مي‌مردند؛ پس آيه: «( أَفَمَا نَحْنُ بِمَيِّتِينَ لِمِثْلِ هَـٰذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَامِلُونَ ) «۱» راتلاوت نمود و أهل جهنّم چنان:

«شهقه» مي‌زنند كه اگر كسي با ناله و فرياد مي‌مرد، آنها هم مي‌مردند؛ و آن است قول خداوند عزّوجل:( وَأَنذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ ) «۲»

درگذشته نزديك ازآيات قرآن فهميديم كه، خداوند چگونه بادهاي مبشّرات رامي فرستد، تاآمدن باران رامژده دهد؛ و بارانها با چه وسايلي حمل مي‌شود، تا به كجا برسد، و در كجا فرود آيد، و چه جاي خشكيده و مرده راگلستان، و كدام گلستان را، ويران و با خاك يكسان كند.

چه مجموعه اي از زندگي را بركت و گرمي بخشد، و چه جمعي را پراكنده و نالان سازد، و يا چه انساني عبد شكور و ديگري بنده كفور باشد.

پاك و منزّه است خدائي كه همه كارهايش را از روي حكمت و صلاح به انجام مي‌رساند

باب الظلم (ستم)

٥٧١٩ ١- الظّالم لئيم. ١ ٢٤ ستمكار پست است.

٥٧٢٠ ٢- الظّلم عقاب. ١ ٥٢ ستم عقوبت است (يا موجب عقوبت و عذاب است).

٥٧٢١ ٣- ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ٤ ٢٧٧ به خويشتن ستم كرده كسى كه راضى و خوشنود گشته است به سراى فانى به جاى سراى باقى و پايدار.

٥٧٢٢ ٤- ظلم اليتامى و الايامى، ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ٤ ٢٨١ ستم كردن بر يتيمان و بيوه‏زنان عقوبتهاى الهى را فرود آورد و نعمتها را از اهل آن بربايد.

٥٧٢٣ ٥- يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. ٦ ٤٧٧ روز ستمديده (روز قيامت) بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستمگر بر ستمديده (كه دنيا باشد).

٥٧٢٤ ٦- الظّالم ملوم. ١ ٣٦ ستمگر نكوهيده است.

٥٧٢٥ ٧- البغى يسلب النّعمة. ١ ١٠٣ ستم و زور، نعمت را مى‏ربايد.

٥٧٢٦ ٨- الظّلم يجلب النّقمة. ١ ١٠٣ ستم عذاب و انتقام الهى را جلب كند.

٥٧٢٧ ٩- الظّلم وخيم العاقبة. ١ ١١٧ ستم سرانجامى وخيم و سخت به دنبال دارد.

٥٧٢٨ ١٠- البغى يزيل النّعم. ١ ١٣١ ستم نعمت را زائل كند.

٥٧٢٩ ١١- الظّالم ينتظر العقوبة. ١ ١٦١ ستمگر چشم به راه عذاب و عقوبت است.

٥٧٣٠ ١٢- المظلوم ينتظر المثوبة. ١ ١٦١ مظلوم و ستم رسيده چشم به راه پاداش‏ و ثواب الهى است.

٥٧٣١ ١٣- الظّلم يطرد النّعم. ١ ١٨٦ ستم نعمتها را دور گرداند.

٥٧٣٢ ١٤- البغى يجلب النّقم. ١ ١٨٧ سركشى و ظلم، انتقامهاى الهى را جلب كند.

٥٧٣٣ ١٥- الظّلم يوجب النّار. ١ ٢٠١ ستم موجب دوزخ گردد.

٥٧٣٤ ١٦- البغى يوجب الدّمار. ١ ٢٠١ تجاوز و ستم موجب نابودى گردد.

٥٧٣٥ ١٧- الظّلم الام الرّذائل. ١ ٢٠٢ ستم پست‏ترين صفات نكوهيده است.

٥٧٣٦ ١٨- الظّلم بوار الرّعيّة. ١ ٢٠٣ ستم نابودى رعيّت است.

٥٧٣٧ ١٩- القدرة يزيلها العدوان. ١ ٢١٦ ستم و دشمنى كردن، قدرت را از بين مى‏برد.

٥٧٣٨ ٢٠- الظّلم تبعات موبقات. ١ ٢٢٠ ستم پى‏آمدهايى نابود كننده به دنبال دارد.

٥٧٣٩ ٢١- البغى أعجل عقوبة. ١ ٢٢٢ تجاوز و ظلم شتابان‏ترين عقوبتها را در پى دارد.

٥٧٤٠ ٢٢- الظّلم يدمّر الدّيار. ١ ٢٦٧ ستم شهرها را واژگون كند.

٥٧٤١ ٢٣- الظّلم يردى صاحبه. ١ ٢٧٧ ستم صاحب خود را نابود كند.

٥٧٤٢ ٢٤- البغى سائق الى الحين. ١ ٣٠٣ ستم مى‏راند آدمى را به سوى مرگ.

٥٧٤٣ ٢٥- البغى اعجل شي‏ء عقوبة.

١ ٣٢٠ تجاوز و ستم شتابان‏ترين عقوبت را به دنبال دارد.

٥٧٤٤ ٢٦- المتجبّر الظّالم توبقه آثامه.

١ ٣٦١ آدم گردنكش ستمكار همان گناهانش او را به هلاكت اندازد.

٥٧٤٥ ٢٧- الظّلم جرم لا ينسى. ١ ٣٦٣ ستم گناهى است كه فراموش نشود.

٥٧٤٦ ٢٨- المؤمن لا يظلم و لا يتأثّم.

١ ٣٦٤ شخص مؤمن ستم نكند و به گناه نيز دچار نشود.

٥٧٤٧ ٢٩- البغى يصرع الرّجال و يدنى الآجال. ١ ٣٨٧ زورگويى و ستم مردان را بر زمين افكند و مرگ‏ها را نزديك كند.

٥٧٤٨ ٣٠- الظّالم طاغ ينتظر احدى النّقمتين. ٢ ١٨ ستمكار سركشى است كه چشم به راه يكى از دو عذاب الهى است (دنيايى و آخرتى).

٥٧٤٩ ٣١- الظّلم فى الدّنيا بوار، و فى الآخرة دمار. ٢ ٣١ ستم در دنيا نيستى است و در آخرت نابودى.

٥٧٥٠ ٣٢- الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الامم. ٢ ٣٦ ستم گامها را بلغزاند، و نعمتها را بربايد، و امّتها و ملّتها را نابود گرداند.

٥٧٥١ ٣٣- المتعدّى كثير الاضداد و الاعداء. ٢ ١٤٢ آدم زورگو مخالفان و دشمنان بسيارى دارد.

٥٧٥٢ ٣٤- اذكر عند الظّلم عدل اللَّه فيك و عند القدرة قدرة اللَّه عليك. ٢ ١٩٣ در هنگام ظلم و ستم به ياد آور عدالت و دادگسترى خداى را در خود، و در هنگام قدرت و توانايى قدرت خداوند را بر خويش متذكر شو.

٥٧٥٣ ٣٥- اتّقوا دعوة المظلوم فانّه يسأل اللَّه حقّه و اللَّه سبحانه اكرم من ان يسئل حقّا الّا اجاب. ٢ ٢٤٦ از نفرين و دعاى مظلوم بپرهيزيد، كه او حق خويش از خدا مى‏خواهد، و خداى سبحان كريم‏تر از آن است كه حقى را از او بخواهند جز آنكه اجابت كند و پاسخ دهد.

٥٧٥٤ ٣٦- اتّقوا البغى فانّه يجلب النّقم و يسلب النّعم و يوجب الغير. ٢ ٢٥٠ از زور و ظلم بپرهيزيد كه انتقامها را به سوى خود جلب كند، و نعمتها را سلب كند، و دگرگونى‏ها را موجب گردد.

٥٧٥٥ ٣٧- ابعدوا عن الظّلم فانّه اعظم الجرائم و اكبر المآثم. ٢ ٢٥١ از ستم دورى كنيد، كه عظيم‏ترين جرمها و بزرگترين گناهان است.

٥٧٥٦ ٣٨- ايّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت ايّامه. ٢ ٢٨٩ بر تو باد كه از ستم بگريزى كه هر كه ستم كند روزگارش به بدحالى سپرى شود.

٥٧٥٧ ٣٩- ايّاك و الظّلم فانّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از اين كه ستم كنى، كه در اين صورت از كسى كه بر او ستم كنى بگذرد ولى پى آمد آن بر تو به جاى ماند.

٥٧٥٨ ٤٠- ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر. ٢ ٢٩٤ بپرهيز از ستم كردن كه به راستى ستم شتاب كند در افكندن انسان، و فرود آورد به ستمكار اندوهها و پند گرفتن‏هاى ديگران را.

٥٧٥٩ ٤١- ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه. ٢ ٢٩٦ بپرهيز از ستم كه بزرگترين گناهان است و انسان ستمكار در روز قيامت به ستم خويش معذّب و تحت پيگرد خواهد بود.

٥٧٦٠ ٤٢- ايّاك و البغى فانّ الباغى يعجّل اللَّه له النّقمة و يحلّ به المثلات. ٢ ٣١٣ بپرهيز از ستم كه به راستى شخص ستمگر چنان است كه خداوند در عقوبت او شتاب كند، و عذابهاى عبرت‏انگيز را بر او فرود آورد.

٥٧٦١ ٤٣- ايّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و اثارة كامن الشّرّ المذمّم. ٢ ٣٢٣ بپرهيزيد از در افتادنهاى ستم، و رسوايى‏هاى بى‏وفايى، و برانگيختن بديهاى پنهان و نكوهيده (در نفس شما).

٥٧٦٢ ٤٤- الا و انّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك، و ظلم مغفور لا يطلب، فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللَّه لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ‏

لِمَنْ يَشاءُ و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات، و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا، العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط، و لكنّه ما يستصغر ذلك معه. ٢ ٣٤٥ به راستى كه ستم سه گونه است: ستمى كه آمرزيده نشود، و ستمى كه رها نشود، و ستمى كه آمرزيده شود و بازخواست نشود، اما ستمى كه آمرزيده نشود شرك به خداست، زيرا خداى تعالى فرموده: «به راستى كه خدا نبخشايد كه به او شرك ورزند و بيامرزد جز اين را از هر كه بخواهد» و اما آن ستمى كه آمرزيده شود، ستمى است كه انسان به خويشتن كند نسبت به برخى از خصلتهاى زشت، و اما ستمى كه رها نشود، ستمى است كه برخى از بندگان خدا به برخى ديگر كنند كه عقاب الهى در اينجا سخت است، و چنان نيست كه زخمى باشد به وسيله كاردها و يا زدنى باشد به تازيانه‏ها، بلكه آن عقابى است كه اينها در برابر آن بسيار كوچك شمرده شود.

٥٧٦٣ ٤٥- اخسركم اظلمكم. ٢ ٣٧٠ زيانكارترين شما ستمكارترين شما است.

٥٧٦٤ ٤٦- اقبح الشّيم العدوان. ٢ ٣٧٥ زشت‏ترين خصلتها زورگويى و دشمنى كردن است.

٥٧٦٥ ٤٧- اعجل شي‏ء صرعة البغى.

٢ ٣٨٥ شتابان‏ترين چيزها، از نظر زمين خوردن و افتادن، ظلم و ستم است.

٥٧٦٦ ٤٨- اقبح السّير الظّلم. ٢ ٣٨٥ زشت‏ترين سيره و روش‏ها ستم است.

٥٧٦٧ ٤٩- الام البغى عند القدرة. ٢ ٣٩٣ زشت‏ترين ستم‏ها در هنگام داشتن قدرت است.

٥٧٦٨ ٥٠- انفذ السّهام دعوة المظلوم.

٢ ٣٩٥ نافذترين و كارگرترين تيرها، دعا و نفرين ستمديده و مظلوم است.

٥٧٦٩ ٥١- افحش البغى، البغى على‏

الالّاف. ٢ ٣٩٩ زشت‏ترين ستمها، ستم بر الفت دارندگان با انسان است.

٥٧٧٠ ٥٢- اقبح الظّلم منعك حقوق اللَّه.

٢ ٤٢١ زشت‏ترين ظلمها جلوگيرى كردن تو از حقوق الهى است.

٥٧٧١ ٥٣- ابلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة. ٢ ٤٧٦ رساترين چيزى كه عذاب را به سوى انسان جلب كند، ستم و كفران نعمت است.

٥٧٧٢ ٥٤- اسرع المعاصى عقوبة ان تبغى على من لا يبغى عليك. ٢ ٤٢٨ سريع‏ترين گناهان از نظر كيفر و عقاب اين است كه ستم كنى بر كسى كه به تو ستم نمى‏كند.

٥٧٧٣ ٥٥- اجور النّاس من ظلم من انصفه. ٢ ٤٣٦ ستمكارترين مردم كسى است كه ظلم كند بر كسى كه با او به انصاف عمل كند.

٥٧٧٤ ٥٦- انّ اعجل العقوبة عقوبة البغى. ٢ ٤٨٨ به راستى كه شتابان‏ترين عقابها و كيفرها، كيفر ظلم و تجاوز است.

٥٧٧٥ ٥٧- انّ اسرع الشّرّ عقابا الظّلم.

٢ ٤٨٨ به راستى كه سريع‏ترين بدى‏ها از نظر عقاب و كيفر، ظلم و ستم است.

٥٧٧٦ ٥٨- انّ السّباع همّها العدوان على غيرها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه درندگان، همّ و اندوهشان زورگويى بر ديگران است.

٥٧٧٧ ٥٩- انّ القبح فى الظّلم بقدر الحسن فى العدل. ٢ ٥٠٢ به راستى كه زشتى در ظلم و ستم به اندازه خوبى در عدالت و دادگسترى است.

٥٧٧٨ ٦٠- انّ دعوة المظلوم مجابة عند اللَّه سبحانه لانّه يطلب حقّه، و اللَّه تعالى اعدل ان يمنع ذا حقّ حقّه. ٢ ٥٢٣ به راستى كه نفرين و دعاى ستمديده در پيشگاه خداى سبحان به اجابت رسد، زيرا او حق خويش را مى‏خواهد، و خداى تعالى عادل‏تر از اين است كه مانع حقّ حقدارى بشود.

٥٧٧٩ ٦١- اذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللَّه سبحانه على عقوبتك و ذهاب ما آتيت اليهم عنهم و بقاءه عليك. ٣ ١٦٥ هر گاه وادارد تو را قدرت و توانايى بر ستم كردن مردم، يادآور قدرت و توانايى خداى سبحان را كه بر كيفر تو دارد، و از ميان رفتن ستمى را كه بر ايشان كرده‏اى از ستمديدگان، و ماندن پى‏آمد آن بر دوش تو.

٥٧٨٠ ٦٢- آفة الاقتدار البغى و العتوّ.

٣ ١١٣ آفت اقتدار و توانايى، ظلم و سركشى است.

٥٧٨١ ٦٣- بالظّلم تزول النّعم. ٣ ٢٠٩ به واسطه ظلم است كه نعمتها زوال پذيرد.

٥٧٨٢ ٦٤- بالبغى تجلب النّقم. ٣ ٢٠٩ به واسطه زورگويى و تجاوز است كه عذابها جلب گردد.

٥٧٨٣ ٦٥- بئس الظّلم ظلم المستسلم.

٣ ٢٥٥ چه بد ستمى است ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است.

٥٧٨٤ ٦٦- دعوا طاعة البغى و العناد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد. ٤ ١٢ پيروى ظلم و دشمنى را رها كنيد و راه اطاعت و فرمانبردارى را در پيش گيريد تا در روز رستاخيز نيكبخت شويد.

٥٧٨٥ ٦٧- دوام الظّلم يسلب النّعم و يجلب النّقم. ٤ ٢١ پايدارى و ادامه ظلم نعمت را بربايد، و عذابها را به سوى انسان بكشاند.

٥٧٨٦ ٦٨- راكب الظّلم يدركه البوار.

٤ ٨٥ كسى كه بر مركب ظلم و ستم سوار شده است نيستى و نابودى او را دريابد.

٥٧٨٧ ٦٩- راكب الظّلم يكبو به مركبه.

٤ ٨٥ مركب ظلم، سوار خود را به سر بر زمين زند.

٥٧٨٨ ٧٠- شرّ النّاس من يظلم النّاس.

٤ ١٦٤ بدترين مردم كسى است كه به مردم ظلم كند.

٥٧٨٩ ٧١- شرّ النّاس من يعين على المظلوم. ٤ ١٧٥ بدترين مردم كسى است كه به زيان مظلوم به ظالم كمك كند.

٥٧٩٠ ٧٢- شيئان لا تسلم عاقبتهما: الظّلم و الشّرّ. ٤ ١٨٤ دو چيز است كه سرانجامشان سالم نباشد يكى ظلم و ستم، و ديگرى شرّ و بدى.

٥٧٩١ ٧٣- ظلم الحقّ من نصر الباطل.

٤ ٢٧٣ به حق ظلم كرده كسى كه باطل را يارى داده است.

٥٧٩٢ ٧٤- ظلم الضّعيف افحش الظّلم.

٤ ٢٧٥ ستم بر ناتوان، زشت‏ترين ستمهاست.

٥٧٩٣ ٧٥- ظلم المستسلم اعظم الجرم.

٤ ٢٧٥ ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است بزرگترين جرمها و گناهان است.

٥٧٩٤ ٧٦- ظلم العباد يفسد المعاد. ٤ ٢٧٦ ستم بر بندگان خدا، معاد انسان را تباه سازد.

٥٧٩٥ ٧٧- ظاهر اللَّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. ٤ ٢٧٦ آشكارا به دشمنى خداى سبحان برخاسته كسى كه به بندگان خدا ستم كند.

٥٧٩٦ ٧٨- ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ٤ ٢٧٦ ستم انسان در دنيا نشانه و نمودار بدبختى او است در آخرت.

٥٧٩٧ ٧٩- ظالم النّاس يوم القيمة منكوب بظلمه، معذّب محروب.

٤ ٢٨٠ستم كننده بر مردم در روز قيامت به خاطر ستمش در رنج و نكبت و عذاب دچار گشته و تهيدست خواهد بود.

٥٧٩٨ ٨٠- ظلم المرء يوبقه و يصرعه.

٤ ٢٨٠ ستم انسان او را هلاك كرده و در اندازد.

٥٧٩٩ ٨١- ظلامة المظلومين يمهلها اللَّه سبحانه و لا يهملها. ٤ ٢٨٠ رسيدگى به حقوق ستمديدگان را خداى تعالى مهلت مى‏دهد ولى رها نمى‏كند.

٥٨٠٠ ٨٢- فى احتقاب المظالم زوال القدرة. ٤ ٤٠٧ در اندوختن حقوق ستمديدگان، زوال قدرت نهفته است.

٥٨٠١ ٨٣- فى مظالم العباد احتقاب الآثام. ٤ ٤٠٩ در ستم به حقوق بندگان خدا، اندوختن گناهان است.

٥٨٠٢ ٨٤- قد ينصر المظلوم. ٤ ٤٦٧ محققا ستمديده يارى شود.

٥٨٠٣ ٨٥- كم من نعمة سلبها ظلم. ٤ ٥٤٧ چه بسا نعمتى را كه ظلم و ستم از ميان برده است.

٥٨٠٤ ٨٦- كفى بالظّلم طاردا للنّعمة و جالبا للنّقمة. ٤ ٥٨٣ ستم را همين بس كه پس زننده نعمت و جلب كننده عذاب و نقمت است.

٥٨٠٥ ٨٧- كفى بالبغى سالبا للنّعمة.

٤ ٥٨٣ تجاوز و ظلم را همين بس كه رباينده نعمت است.

٥٨٠٦ ٨٨- كن للمظلوم عونا و للظّالم خصما. ٤ ٦٠٣ ياور مظلوم و دشمن ظالم باش.

٥٨٠٧ ٨٩- لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه و صرعة لا تخطوه. ٥ ٢١ هر ستمكارى را كيفرى است كه از آن نگذرد و افتادنى است كه از او خطا نكند.

٥٨٠٨ ٩٠- للباغى صرعة. ٥ ٢٦

ستمكار را افتادنى است.

٥٨٠٩ ٩١- للظّالم انتقام. ٥ ٢٧ ظالم را انتقامى است الهى.

٥٨١٠ ٩٢- للظّالم بكفّه عضّة. ٥ ٢٩ ستمكار را (در قيامت و بلكه در دنيا نيز) دست به دندان گزيدنى است.

٥٨١١ ٩٣- للظّالم من الرّجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة، و يظاهر القوم الظّلمة. ٥ ٤٥ ستمكار از مردان را سه نشانه است: ستم كند به ما فوق خود به نافرمانى كردن، و به زيردست خود به چيره شدن و زور گفتن، و يارى دهد ستمگران ديگر را.

٥٨١٢ ٩٤- ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم. ٥ ٨٩ چيزى مؤثّرتر براى زوال نعمت و شتابان كردن عذاب از برپا داشتن ظلم و ستم نيست.

٥٨١٣ ٩٥- من ظلم ظلم. ٥ ١٤٤ كسى كه ستم كند به او ستم كنند.

٥٨١٤ ٩٦- من بغى كسر. ٥ ١٤٤ كسى كه تجاوز كند، شكسته شود.

٥٨١٥ ٩٧- من ظلم افسد امره. ٥ ١٥٤ كسى كه ظلم كند كارش تباه گردد.

٥٨١٦ ٩٨- من ظلم رعيّته نصر اضداده.

٥ ١٦٨ كسى كه به رعيت خود ظلم كند دشمنان و مخالفان خود را يارى داده است. ٥٨١٧ ٩٩- من ظلم دمّر عليه ظلمه. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند ستمش او را نابود كند.

٥٨١٨ ١٠٠- من بغى عجّلت هلكته. ٥ ١٧٤ كسى كه تجاوز و ظلم كند نابودى‏اش به سوى او بشتابد.

٥٨١٩ ١٠١- من ظلم عظمت صرعته. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند افتادنش بزرگ باشد.

٥٨٢٠ ١٠٢- من ظلم اوبقه ظلمه. ٥ ١٧٦ كسى كه ظلم كند ستمش او را به هلاكت اندازد.

٥٨٢١ ١٠٣- من ظلم قصم عمره. ٥ ١٩٣ كسى كه ظلم كند عمر او شكسته و كوتاه شود.

٥٨٢٢ ١٠٤- من اشفق على نفسه لم يظلم غيره. ٥ ٢٣١ كسى كه بر جان خود بترسد به ديگران ظلم نكند.

٥٨٢٣ ١٠٥- من ظلم عباد اللَّه كان اللَّه خصمه دون عباده. ٥ ٢٥٩ كسى كه به بندگان خدا ظلم كند خدا خصم او است نه بندگان او.

٥٨٢٤ ١٠٦- من كثر تعدّيه كثرت اعاديه.

٥ ٢٧١ كسى كه تعدّى و تجاوزش زياد شد، دشمنانش زياد گردند.

٥٨٢٥ ١٠٧- من كثر ظلمه كثرت ندامته.

٥ ٢٨٤ كسى كه ستمش زياد شد پشيمانى‏اش زياد گردد. ٥٨٢٦ ١٠٨- من سلّ سيف العدوان قتل به.

٥ ٣٠١ كسى كه شمشير دشمنى و ستمكارى را به روى مردم بكشد خود بدان كشته شود. ٥٨٢٧ ١٠٩- من ظلم نفسه كان لغيره أظلم. ٥ ٣٣٠ كسى كه به خويشتن ستم كند نسبت به ديگران ستمكارتر خواهد بود.

٥٨٢٨ ١١٠- من ظلم العباد كان اللَّه خصمه.

٥ ٣٣٧ كسى كه به بندگان ظلم كند، خداوند خصم او خواهد بود.

٥٨٢٩ ١١١- من سلّ سيف البغى غمد فى راسه. ٥ ٣٤٣ كسى كه شمشير ستم به روى مردم بكشد در سرش غلاف شود.

٥٨٣٠ ١١٢- من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه. ٥ ٣٤٨ كسى كه ظلم كند عمرش شكسته شود و ستمش او را به نابودى كشاند.

٥٨٣١ ١١٣- من ركب محجّة الظّلم كرهت ايّامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه در طريق آشكار ظلم سوار شود روزگارى ناخوشايند دارد.

٥٨٣٢ ١١٤- من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه (با وجود توان و قدرت) حق ستمديده را از ستمگر نگيرد، گناهانش بزرگ است.

٥٨٣٣ ١١٥- من عامل رعيّته بالظّلم ازال اللَّه ملكه و عجّل بواره و هلكه. ٥ ٣٥٨ كسى كه با رعيت خود با ظلم و ستم رفتار كند خداوند سلطنتش را زائل و در نابودى و هلاكتش تعجيل كند.

٥٨٣٤ ١١٦- من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان. ٥ ٣٧٣ كسى كه شمشير دشمنى از نيام بكشد عزّت و شوكت سلطنت از او گرفته شود.

٥٨٣٥ ١١٧- من اعان على مسلم فقد برى‏ء من الاسلام. ٥ ٤٦٩ كسى كه به زيان مسلمانى به ديگرى كمك كند از اسلام بيزارى جسته است.

٥٨٣٦ ١١٨- من افحش الظّلم ظلم الكرام.

٦ ١٤ از زشت‏ترين ستمها ستم به كريمان و مردمان بلند مرتبه است.

٥٨٣٧ ١١٩- ما اقرب النّقمة من الظّلوم.

٦ ٦٤ چقدر نزديك است عذاب به شخص ستمكار.

٥٨٣٨ ١٢٠- ما اقرب النّصرة من المظلوم. ٦ ٦٤ چه نزديك است نصرت و يارى به ستمديده و مظلوم.

٥٨٣٩ ١٢١- ما اعظم عقاب الباغى. ٦ ٦٤

چه بزرگ است كيفر ستمكار.

٥٨٤٠ ١٢٢- ما اعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى. ٦ ٧٢ چه بزرگ است گناه كسى كه ستم و تعدى و تجاوز نمايد و گردنكشى و سركشى كند.

٥٨٤١ ١٢٣- ما اقرب النّقمة من اهل البغى و العدوان. ٦ ١١٥ چه نزديك است عذاب به متجاوزان و زورگويان.

٥٨٤٢ ١٢٤- ما اقرب النّقمة من اهل الظّلم و العدوان. ٦ ١٤٧ چه نزديك است عذاب به ستمكاران و زورگويان.

٥٨٤٣ ١٢٥- هيهات ان ينجو الظّالم من اليم عذاب اللَّه و عظيم سطواته. ٦ ٢٠٤ هيهات كه ستمكار رهايى يابد از عذاب دردناك خدا و كيفرهاى بزرگش ٥٨٤٤ ١٢٦- و لئن امهل اللَّه تعالى الظّالم فلن يفوته اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و موضع الشّجا من مجاز ريقه. ٦ ٢٤٢ و سوگند به خدا اگر خداى تعالى مهلت دهد ستمگر را، اما هرگز گرفتن او از خدا فوت نشود (و حتما او را خواهد گرفت) و خدا در كمين او در راهش، و در گلوگاه او يعنى جايگاه گذشتن آب دهانش است.

٥٨٤٥ ١٢٧- ويل للباغين من احكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين.

٦ ٢٣١ واى به حال ستمگران از خداوندى كه حاكم‏ترين حاكمان، و دانا به نهان پنهان كنندگان است.

٥٨٤٦ ١٢٨- لا ترخّصوا لانفسكم ان تذهب بكم فى مذاهب الظّلمة. ٦ ٢٧٨ به نفسهاى خود رخصت ندهيد كه شما را به راههاى ستمگران ببرند.

٥٨٤٧ ١٢٩- لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه. ٦ ٢٨٨ دست خود را باز مكن بر سر كسى كه قدرت دفع آن را ندارد.

٥٨٤٨ ١٣٠- لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا الّا اللَّه. ٦ ٢٨٩ زنهار ستم نكن بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد.

٥٨٤٩ ١٣١- لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فانّه يسعى فى مضرّته و نفعك، و ما جزاء من يسرّك ان تسوءه. ٦ ٣١١ نبايد بزرگ آيد بر تو ستم كسى كه بر تو ستم كرده، زيرا او در راه زيان خود و سود تو تلاش مى‏كند، و پاداش كسى كه تو را شادمان كند اين نيست كه او را بد حال كنى.

٥٨٥٠ ١٣٢- لا سواة كالظّلم. ٦ ٣٥٥ هيچ بدى همچون ستم كردن نيست.

٥٨٥١ ١٣٣- لا ظفر مع بغى. ٦ ٣٥٧ با ظلم و ستم پيروزى نيست.

٥٨٥٢ ١٣٤- لا يؤمن بالمعاد من لا يتحرّج عن ظلم العباد. ٦ ٤١٦ ايمان به معاد و روز جزا ندارد كسى كه باكى از ظلم بندگان خدا ندارد.

٥٨٥٣ ١٣٥- الجور عسوف. ١ ١١ ستم، انسان را از راه به در كند.

٥٨٥٤ ١٣٦- الجور تبعات. ١ ٥٥ ستم پى‏آمدهاى بد دارد.

٥٨٥٥ ١٣٧- الجور مضادّ العدل. ١ ٦٩ روى گرداندن از حق با عدالت جمع نشود و با هم ضدّيت دارد.

٥٨٥٦ ١٣٨- الجور ممحاة. ١ ٦٥ ستم، نابود كننده است.

٥٨٥٧ ١٣٩- الجور احد المدمّرين. ٢ ٢٢ ستم يكى از دو نابود كننده است (يعنى يكى ستم و ديگرى اسباب ديگر نابودى). ٥٨٥٨ ١٤٠- رأس الجهل الجور. ٤ ٥٠ اساس جهالت و نادانى ستم است.

٥٨٥٩ ١٤١- احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى السّيف، و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة

و الانتقام. ٢ ٢٢٥ از كجروى و ستمكارى بپرهيز، كه كجروى كار را به جنگ كشاند و ستمگرى مردم را به سوى جلاى وطن و فرار مردم از منطقه مى‏برد، و در عقوبت و انتقام شتاب كند.

٥٨٦٠ ١٤٢- ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. ٢ ٢٩٧ بر تو باد به پرهيز از جور و ستم كه شخص ستمگر بوى بهشت را نشنود.

٥٨٦١ ١٤٣- اقبح شي‏ء جور الولاة. ٢ ٤٠٠ زشت‏ترين چيزها، ستم زمامداران است.

٥٨٦٢ ١٤٤- الجائر ممقوت مذموم و ان لم يصل من جوره الى ذامّه شي‏ء و العادل ضدّ ذلك. ٢ ٧٨ انسان ستمكار مورد خشم و مذمّت مردم است اگر چه از ستم او به كسى كه او را مذمت مى‏كند چيزى نرسد، و عادل به عكس اين است.

٥٨٦٣ ١٤٥- اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. ٢ ٤٧٤ ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدالت به حساب آورد.

٥٨٦٤ ١٤٦- بئس السّياسة الجور. ٣ ٢٥٤ ستمكارى، بد سياستى است.

٥٨٦٥ ١٤٧- دولة الجائر من الممكنات.

٤ ١٠ دولت ستمكار از ممكنات است. ٥٨٦٦ ١٤٨- زمان الجائر شرّ الازمنة.

٤ ١١٥ دوران ستمكار بدترين دورانها است.

٥٨٦٧ ١٤٩- شرّ اخلاق النّفوس الجور. ٤ ١٧٨ بدترين اخلاق مردم ستمكارى است.

٥٨٦٨ ١٥٠- طاعة الجور توجب الهلك‏

و تأتى على الملك. ٤ ٢٥٨ فرمانبردارى از ستم، موجب هلاكت گردد و پادشاهى را نابود گرداند.

٥٨٦٩ ١٥١- فى الجور الطّغيان. ٤ ٤٠١ در ستمكارى طغيان و سركشى است.

٥٨٧٠ ١٥٢- فى الجور هلاك الرّعيّة. ٤ ٤٠٢ نابودى رعيّت در ستمكارى است.

٥٨٧١ ١٥٣- من جار اهلكه جوره. ٥ ١٧٤ كسى كه ستم كند همان ستمش او را نابود سازد.

٥٨٧٢ ١٥٤- من جار ملكه عظم هلكه.

٥ ٢١٣ كسى كه ستم كند بدانچه در اختيار دارد نابودى‏اش بزرگ گردد.

٥٨٧٣ ١٥٥- من جارت ولايته زالت دولته. ٥ ٢٨٠ كسى كه ستم كند ولايت و سلطنت او، دولت و حكومت او زائل شود.

٥٨٧٤ ١٥٦- من جار قصم عمره. ٥ ١٥٤ كسى كه ستم كند (شيشه) عمرش را شكسته (و كوتاه كند). ٥٨٧٥ ١٥٧- من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به ستم عمل كند خداى تعالى در نابودى‏اش شتاب كند.

٥٨٧٦ ١٥٨- من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه. ٥ ٣٥٩ كسى كه در پادشاهى خود ستم كند مردمان نابودى‏اش را آرزو كنند.

٥٨٧٧ ١٥٩- ويل لمن ساءت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه بد باشد سيره و روش او، و ستم كند بر آنها كه تحت اختيارش هستند و سركشى و تجاوز كند.

٥٨٧٨ ١٦٠- لا تطمع العظماء فى حيفك.

٦ ٢٧٤ بزرگان قوم را در ستم خود به طمع نينداز.

٥٨٧٩ ١٦١- لا خير فى حكم جائر. ٦ ٣٩١ خيرى در حكم زورگو نيست.

٥٨٨٠ ١٦٢- لا جور افظع من جور حاكم.

٦ ٣٨٥ ستمى مصيبت بارتر از ستم حاكم و فرمانروا نيست.

٥٨٨١ ١٦٣- لا يؤمن اللَّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره. ٦ ٤٢٨ از عذاب خدا در امان نيست كسى كه مردم از ستم او در امان نيستند.

٥٨٨٢ ١٦٤- من حمد على الظّلم مكر به.

٥ ٢٧٣ كسى كه بر ستمى كه كرده ستايش شود (در حقيقت) او را فريب داده شده است (و به او دروغ گويند).

٥٨٨٣ ١٦٥- من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. ٦ ٢٦ از لوازم عدالت و دادگسترى دست كشيدن از ظلم و بيدادگرى است.

باب الظن (گمان)

٥٨٨٤ ١- الظّنّ ارتياب. ١ ٥٣ گمان نوعى ترديد و اضطراب است.

٥٨٨٥ ٢- الظّنّ الصّواب من شيم اولى الالباب. ١ ٣٦٥ گمان درست از خصلتهاى خردمندان است.

٥٨٨٦ ٣- الظّنّ يخطى‏ء و اليقين يصيب و لا يخطى‏ء. ١ ٣٧٠ گمان خطا مى‏كند ولى يقين به راه درست مى‏رود و خطا نمى‏كند.

٥٨٨٧ ٤- الظّنّ الصّواب احد الرّأيين.

٢ ١٢ گمان درست يكى از دو رأى و انديشه است.

٥٨٨٨ ٥- اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللَّه سبحانه اجرى الحقّ على ألسنتهم.

٢ ٢٤٦ بپرهيزيد از گمانهاى مردمان با ايمان، زيرا خداى سبحان حق را بر زبان آنان جارى سازد.

٥٨٨٩ ٦- ايّاك ان تغلبك نفسك على ما

تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. ٢ ٣٠٧ بپرهيز از اين كه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن دارى، و غالب نشود بر تو بدانچه يقين بدان دارى كه اين از بزرگترين بديهاست. ٥٨٩٠ ٧- ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب.

٤ ٨١ بسا باشد كه گمان به درستى رسد.

٥٨٩١ ٨- ظنّ المؤمن كهانة. ٤ ٢٧٢ گمان مؤمن نوعى كهانت است. ٥٨٩٢ ٩- ظنّ الرّجل على قدر عقله.

٤ ٢٧٢ گمان مرد به اندازه عقل و خرد او است.

٥٨٩٣ ١٠- ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. ٤ ٢٧٢ گمان انسان ترازوى عقل او است، و كار او راستگوترين شاهد بر اصل و ريشه او است.

٥٨٩٤ ١١- ظنّ العاقل اصحّ من يقين الجاهل. ٤ ٢٧٣ گمان شخص عاقل درست‏تر از يقين آدم جاهل و نادان است.

باب حسن الظن (خوش گمانى)

٥٨٩٥ ١- افضل الورع حسن الظّنّ. ٢ ٤٠٣ برترين پارسايى خوش گمانى (به خداى تعالى) است.

٥٨٩٦ ٢- اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية، فقد ظلم و اعتدى. ٣ ١٨٢ هرگاه چيره شود صلاح و نيكى بر روزگار و مردم آن، و پس از آن مردى بر مرد ديگر گمان بدى ببرد با اين كه چيز بدى از او آشكار نشده، به او ظلم و ستم كرده است.

٥٨٩٧ ٣- حسن ظنّ العبد باللَّه سبحانه على قدر رجائه له. ٣ ٣٨٧ خوش گمانى بنده به خداى سبحان به مقدار اميدى است كه به خدا دارد.

٥٨٩٨ ٤- حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. ٣ ٣٨٤ خوش گمانى به خدا آسودگى دل و سلامت دين است.

٥٨٩٩ ٥- حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٨٥ خوش گمانى به خدا اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٠ ٦- حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. ٣ ٣٨٦ خوش گمانى به خدا از بهترين خصلتها و برترين بهره‏هاست.

٥٩٠١ ٧- حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. ٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا از برترين خويها و بزرگترين بخششهاى الهى است.

٥٩٠٢ ٨- حسن الظّنّ ان تخلص العمل و ترجو من اللَّه ان يعفو عن الزّلل.

٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا اين است كه عمل را پاك و خالص گردانى، و از خداوند اميد آن داشته باشى كه از لغزشهايت بگذرد.

٥٩٠٣ ٩- حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٩٠ خوش گمانى انسان را از گردن‏گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٤ ١٠- لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظّنّ بالايّام. ٥ ٩٧ پندهاى زمانه را در نيافته كسى كه آسايش يافته به خوش گمانى به روزگار.

٥٩٠٥ ١١- من حسن ظنّه اهمل. ٥ ١٣٦ كسى كه به خدا گمانش (به مردم) نيكو باشد سهل گيرد.

٥٩٠٦ ١٢- من حسن ظنّه حسنت نيّته.

٥ ١٦٢ كسى كه گمانش نيكو باشد، نيّت و انديشه‏اش نيز نيكو باشد.

٥٩٠٧ ١٣- من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه.

٥ ٢١٩ كسى كه به تو گمان خير داشت، گمانش را راست گردان.

٥٩٠٨ ١٤- من حسن ظنّه فاز بالجنّة.

٥ ٢٩٨ كسى كه به خدا خوش گمان باشد به بهشت كامياب گردد.

٥٩٠٩ ١٥- من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. ٥ ٣٧٩ كسى كه گمانش به مردم نيكو باشد، دوستى و محبت آنها را دريافت كند.

٥٩١٠ ١٦- من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ احد. ٥ ٤٤٢ كسى كه بدگمان باشد از هر كس وحشت كند.

٥٩١١ ١٧- لا يحسن عبد الظّنّ باللَّه سبحانه الّا كان اللَّه سبحانه عند حسن ظنّه به. ٦ ٤٠٧ هيچ بنده‏اى گمان خود را به خدا نيكو نكند جز آنكه خداى سبحان نزد همان گمان نيكوى او باشد (و به همان گونه كه گمان دارد خداوند با او معامله كند).

باب سوء الظن (بد گمانى)

٥٩١٢ ١- ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر.

٢ ٣٠٨ بپرهيز از اين كه بدگمان شوى (به خدا) كه بدگمانى عبادت را تباه سازد و گناه را بزرگ كند.

٥٩١٣ ٢- الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللَّه سبحانه. ٢ ٦٠ ترس و حرص و بخل غريزه‏ها و سرشتهاى بدى است كه جامع همه آنها بدگمانى به خداى سبحان است.

٥٩١٤ ٣- آفة الدّين سوء الظّنّ. ٣ ١٠١ آفت دين بدگمانى است.

٥٩١٥ ٤- اذا ظهرت الرّيبة ساءت الظّنون. ٣ ١٣٦ هر گاه شك و ترديد آشكار گرديد گمانها بد شود.

٥٩١٦ ٥- اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر. ٣ ١٨٣ هنگامى كه فساد و تباهى بر روزگار و مردم آن چيره شد، و پس از آن مردى بر مرد ديگر خوش گمان بود، خود را در معرض نابودى قرار داده است.

٥٩١٧ ٦- سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ظلم و ستم است.

٥٩١٨ ٧- سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به كسى كه خيانت نمى‏كند از پستى است.

٥٩١٩ ٨- سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور. ٤ ١٣٢ بدگمانى كارها را تباه كند و انسان را بر شرور و بديها برانگيزد.

٥٩٢٠ ٩- سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. ٤ ١٤٥ بدگمانى نابود گرداند همراه خود را و نجات دهد كسى كه از آن دورى گزيند.

٥٩٢١ ١٠- شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله.

٤ ١٧٨ بدترين مردم كسى است كه به هيچ كس اعتماد و وثوق ندارد به خاطر بدگمانى، و هيچ كس نيز به او اعتماد ندارد به خاطر بدكردارى او.

٥٩٢٢ ١١- من ساء ظنّه تامّل. ٥ ١٣٦ كسى كه بدگمان باشد در كارها درنگ كند.

٥٩٢٣ ١٢- من ساء ظنّه ساء همه. ٥ ١٩٧ كسى كه بدگمان باشد بدخيال نيز باشد.

٥٩٢٤ ١٣- من ساء ظنّه ساءت طويّته.

٥ ١٦٢ كسى كه بد باشد گمان او، بد باشد درون و باطن او.

٥٩٢٥ ١٤- من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. ٥ ٣٥٣ هر كس تكذيب كند و دروغ انگارد

بدگمانى به برادرش را، داراى پيمانى درست و دلى آسوده است.

٥٩٢٦ ١٥- من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانهاى بد داشته باشد، اعتقاد خيانت دارد به كسى كه به او خيانت نكند.

٥٩٢٧ ١٦- من ساء ظنّه بمن لا يخون، حسن ظنّه بما لا يكون. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانش بد باشد به كسى كه خيانت نكند، خوش گمان شود به كسى كه چنان نباشد (يعنى خيانت كار باشد).

٥٩٢٨ ١٧- من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. ٥ ٤٠٦ كسى كه بدگمانى بر او غالب شود، صلح و سازشى ميان او و دوستى از او به جاى نخواهد ماند.

٥٩٢٩ ١٨- و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. ٦ ٢٤٤ به خدا سوگند خداى سبحان هيچ مؤمنى را پس از ايمان عذاب نكند، جز به خاطر بدگمانى و بدخلقى او.

٥٩٣٠ ١٩- لا تظنّنّ بكلمة بدرت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا.

٦ ٢٨٦ گمان بد مبر به سخنى كه از كسى سر زند، در جايى كه تو احتمال خيرى در آن سخن مى‏يابى.

٥٩٣١ ٢٠- لا دين لمسي‏ء الظّنّ. ٦ ٣٥٨ بدگمان (به خداى تعالى) دين ندارد.

٥٩٣٢ ٢١- لا ايمان مع سوء ظنّ. ٦ ٣٦٢ ايمانى نيست با بدگمانى به خداى تعالى.

باب الاستظهار (پشت گرمى و كمك گيرى)

٥٩٣٣ ١- افضل العدد الاستظهار. ٢ ٣٧٨ برترين نيروى ذخيره و اندوخته، پشت‏گرمى (به خداى تعالى با انجام اطاعت و فرمانبردارى او) است.

٥٩٣٤ ٢- نعم الحزم الاستظهار. ٦ ١٦٤ دور انديشى، پشت گرمى خوبى است.

٥٩٣٥ ٣- قد يصاب المستظهر. ٤ ٤٦٥ گاه است كه احتياط كار (بر خلاف عادت)

دچار حادثه شود.

باب حسن الظاهر

٥٩٣٦ ١- صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. ٤ ١٩٦ صلاح ظاهر مردمان، نشانه و نمودار درستى درونهاى آنهاست.

باب الظلم (ستم)

٥٧١٩ ١- الظّالم لئيم. ١ ٢٤ ستمكار پست است.

٥٧٢٠ ٢- الظّلم عقاب. ١ ٥٢ ستم عقوبت است (يا موجب عقوبت و عذاب است).

٥٧٢١ ٣- ظلم نفسه من رضى بدار الفناء عوضا عن دار البقاء. ٤ ٢٧٧ به خويشتن ستم كرده كسى كه راضى و خوشنود گشته است به سراى فانى به جاى سراى باقى و پايدار.

٥٧٢٢ ٤- ظلم اليتامى و الايامى، ينزل النّقم و يسلب النّعم اهلها. ٤ ٢٨١ ستم كردن بر يتيمان و بيوه‏زنان عقوبتهاى الهى را فرود آورد و نعمتها را از اهل آن بربايد.

٥٧٢٣ ٥- يوم المظلوم على الظّالم أشدّ من يوم الظّالم على المظلوم. ٦ ٤٧٧ روز ستمديده (روز قيامت) بر ستمگر سخت‏تر است از روز ستمگر بر ستمديده (كه دنيا باشد).

٥٧٢٤ ٦- الظّالم ملوم. ١ ٣٦ ستمگر نكوهيده است.

٥٧٢٥ ٧- البغى يسلب النّعمة. ١ ١٠٣ ستم و زور، نعمت را مى‏ربايد.

٥٧٢٦ ٨- الظّلم يجلب النّقمة. ١ ١٠٣ ستم عذاب و انتقام الهى را جلب كند.

٥٧٢٧ ٩- الظّلم وخيم العاقبة. ١ ١١٧ ستم سرانجامى وخيم و سخت به دنبال دارد.

٥٧٢٨ ١٠- البغى يزيل النّعم. ١ ١٣١ ستم نعمت را زائل كند.

٥٧٢٩ ١١- الظّالم ينتظر العقوبة. ١ ١٦١ ستمگر چشم به راه عذاب و عقوبت است.

٥٧٣٠ ١٢- المظلوم ينتظر المثوبة. ١ ١٦١ مظلوم و ستم رسيده چشم به راه پاداش‏ و ثواب الهى است.

٥٧٣١ ١٣- الظّلم يطرد النّعم. ١ ١٨٦ ستم نعمتها را دور گرداند.

٥٧٣٢ ١٤- البغى يجلب النّقم. ١ ١٨٧ سركشى و ظلم، انتقامهاى الهى را جلب كند.

٥٧٣٣ ١٥- الظّلم يوجب النّار. ١ ٢٠١ ستم موجب دوزخ گردد.

٥٧٣٤ ١٦- البغى يوجب الدّمار. ١ ٢٠١ تجاوز و ستم موجب نابودى گردد.

٥٧٣٥ ١٧- الظّلم الام الرّذائل. ١ ٢٠٢ ستم پست‏ترين صفات نكوهيده است.

٥٧٣٦ ١٨- الظّلم بوار الرّعيّة. ١ ٢٠٣ ستم نابودى رعيّت است.

٥٧٣٧ ١٩- القدرة يزيلها العدوان. ١ ٢١٦ ستم و دشمنى كردن، قدرت را از بين مى‏برد.

٥٧٣٨ ٢٠- الظّلم تبعات موبقات. ١ ٢٢٠ ستم پى‏آمدهايى نابود كننده به دنبال دارد.

٥٧٣٩ ٢١- البغى أعجل عقوبة. ١ ٢٢٢ تجاوز و ظلم شتابان‏ترين عقوبتها را در پى دارد.

٥٧٤٠ ٢٢- الظّلم يدمّر الدّيار. ١ ٢٦٧ ستم شهرها را واژگون كند.

٥٧٤١ ٢٣- الظّلم يردى صاحبه. ١ ٢٧٧ ستم صاحب خود را نابود كند.

٥٧٤٢ ٢٤- البغى سائق الى الحين. ١ ٣٠٣ ستم مى‏راند آدمى را به سوى مرگ.

٥٧٤٣ ٢٥- البغى اعجل شي‏ء عقوبة.

١ ٣٢٠ تجاوز و ستم شتابان‏ترين عقوبت را به دنبال دارد.

٥٧٤٤ ٢٦- المتجبّر الظّالم توبقه آثامه.

١ ٣٦١ آدم گردنكش ستمكار همان گناهانش او را به هلاكت اندازد.

٥٧٤٥ ٢٧- الظّلم جرم لا ينسى. ١ ٣٦٣ ستم گناهى است كه فراموش نشود.

٥٧٤٦ ٢٨- المؤمن لا يظلم و لا يتأثّم.

١ ٣٦٤ شخص مؤمن ستم نكند و به گناه نيز دچار نشود.

٥٧٤٧ ٢٩- البغى يصرع الرّجال و يدنى الآجال. ١ ٣٨٧ زورگويى و ستم مردان را بر زمين افكند و مرگ‏ها را نزديك كند.

٥٧٤٨ ٣٠- الظّالم طاغ ينتظر احدى النّقمتين. ٢ ١٨ ستمكار سركشى است كه چشم به راه يكى از دو عذاب الهى است (دنيايى و آخرتى).

٥٧٤٩ ٣١- الظّلم فى الدّنيا بوار، و فى الآخرة دمار. ٢ ٣١ ستم در دنيا نيستى است و در آخرت نابودى.

٥٧٥٠ ٣٢- الظّلم يزلّ القدم و يسلب النّعم و يهلك الامم. ٢ ٣٦ ستم گامها را بلغزاند، و نعمتها را بربايد، و امّتها و ملّتها را نابود گرداند.

٥٧٥١ ٣٣- المتعدّى كثير الاضداد و الاعداء. ٢ ١٤٢ آدم زورگو مخالفان و دشمنان بسيارى دارد.

٥٧٥٢ ٣٤- اذكر عند الظّلم عدل اللَّه فيك و عند القدرة قدرة اللَّه عليك. ٢ ١٩٣ در هنگام ظلم و ستم به ياد آور عدالت و دادگسترى خداى را در خود، و در هنگام قدرت و توانايى قدرت خداوند را بر خويش متذكر شو.

٥٧٥٣ ٣٥- اتّقوا دعوة المظلوم فانّه يسأل اللَّه حقّه و اللَّه سبحانه اكرم من ان يسئل حقّا الّا اجاب. ٢ ٢٤٦ از نفرين و دعاى مظلوم بپرهيزيد، كه او حق خويش از خدا مى‏خواهد، و خداى سبحان كريم‏تر از آن است كه حقى را از او بخواهند جز آنكه اجابت كند و پاسخ دهد.

٥٧٥٤ ٣٦- اتّقوا البغى فانّه يجلب النّقم و يسلب النّعم و يوجب الغير. ٢ ٢٥٠ از زور و ظلم بپرهيزيد كه انتقامها را به سوى خود جلب كند، و نعمتها را سلب كند، و دگرگونى‏ها را موجب گردد.

٥٧٥٥ ٣٧- ابعدوا عن الظّلم فانّه اعظم الجرائم و اكبر المآثم. ٢ ٢٥١ از ستم دورى كنيد، كه عظيم‏ترين جرمها و بزرگترين گناهان است.

٥٧٥٦ ٣٨- ايّاك و الظّلم فمن ظلم كرهت ايّامه. ٢ ٢٨٩ بر تو باد كه از ستم بگريزى كه هر كه ستم كند روزگارش به بدحالى سپرى شود.

٥٧٥٧ ٣٩- ايّاك و الظّلم فانّه يزول عمّن تظلمه و يبقى عليك. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از اين كه ستم كنى، كه در اين صورت از كسى كه بر او ستم كنى بگذرد ولى پى آمد آن بر تو به جاى ماند.

٥٧٥٨ ٤٠- ايّاك و البغى فانّه يعجّل الصّرعة و يحلّ بالعامل به العبر. ٢ ٢٩٤ بپرهيز از ستم كردن كه به راستى ستم شتاب كند در افكندن انسان، و فرود آورد به ستمكار اندوهها و پند گرفتن‏هاى ديگران را.

٥٧٥٩ ٤١- ايّاك و الظّلم فانّه اكبر المعاصى و انّ الظّالم لمعاقب يوم القيامة بظلمه. ٢ ٢٩٦ بپرهيز از ستم كه بزرگترين گناهان است و انسان ستمكار در روز قيامت به ستم خويش معذّب و تحت پيگرد خواهد بود.

٥٧٦٠ ٤٢- ايّاك و البغى فانّ الباغى يعجّل اللَّه له النّقمة و يحلّ به المثلات. ٢ ٣١٣ بپرهيز از ستم كه به راستى شخص ستمگر چنان است كه خداوند در عقوبت او شتاب كند، و عذابهاى عبرت‏انگيز را بر او فرود آورد.

٥٧٦١ ٤٣- ايّاكم و صرعات البغى و فضحات الغدر و اثارة كامن الشّرّ المذمّم. ٢ ٣٢٣ بپرهيزيد از در افتادنهاى ستم، و رسوايى‏هاى بى‏وفايى، و برانگيختن بديهاى پنهان و نكوهيده (در نفس شما).

٥٧٦٢ ٤٤- الا و انّ الظّلم ثلاثة فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك، و ظلم مغفور لا يطلب، فامّا الظّلم الّذى لا يغفر فالشّرك باللَّه لقوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ‏

لِمَنْ يَشاءُ و امّا الظّلم الّذى يغفر فظلم المرء لنفسه عند بعض الهنات، و امّا الظّلم الّذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا، العقاب هنالك شديد ليس جرحا بالمدى و لا ضربا بالسّياط، و لكنّه ما يستصغر ذلك معه. ٢ ٣٤٥ به راستى كه ستم سه گونه است: ستمى كه آمرزيده نشود، و ستمى كه رها نشود، و ستمى كه آمرزيده شود و بازخواست نشود، اما ستمى كه آمرزيده نشود شرك به خداست، زيرا خداى تعالى فرموده: «به راستى كه خدا نبخشايد كه به او شرك ورزند و بيامرزد جز اين را از هر كه بخواهد» و اما آن ستمى كه آمرزيده شود، ستمى است كه انسان به خويشتن كند نسبت به برخى از خصلتهاى زشت، و اما ستمى كه رها نشود، ستمى است كه برخى از بندگان خدا به برخى ديگر كنند كه عقاب الهى در اينجا سخت است، و چنان نيست كه زخمى باشد به وسيله كاردها و يا زدنى باشد به تازيانه‏ها، بلكه آن عقابى است كه اينها در برابر آن بسيار كوچك شمرده شود.

٥٧٦٣ ٤٥- اخسركم اظلمكم. ٢ ٣٧٠ زيانكارترين شما ستمكارترين شما است.

٥٧٦٤ ٤٦- اقبح الشّيم العدوان. ٢ ٣٧٥ زشت‏ترين خصلتها زورگويى و دشمنى كردن است.

٥٧٦٥ ٤٧- اعجل شي‏ء صرعة البغى.

٢ ٣٨٥ شتابان‏ترين چيزها، از نظر زمين خوردن و افتادن، ظلم و ستم است.

٥٧٦٦ ٤٨- اقبح السّير الظّلم. ٢ ٣٨٥ زشت‏ترين سيره و روش‏ها ستم است.

٥٧٦٧ ٤٩- الام البغى عند القدرة. ٢ ٣٩٣ زشت‏ترين ستم‏ها در هنگام داشتن قدرت است.

٥٧٦٨ ٥٠- انفذ السّهام دعوة المظلوم.

٢ ٣٩٥ نافذترين و كارگرترين تيرها، دعا و نفرين ستمديده و مظلوم است.

٥٧٦٩ ٥١- افحش البغى، البغى على‏

الالّاف. ٢ ٣٩٩ زشت‏ترين ستمها، ستم بر الفت دارندگان با انسان است.

٥٧٧٠ ٥٢- اقبح الظّلم منعك حقوق اللَّه.

٢ ٤٢١ زشت‏ترين ظلمها جلوگيرى كردن تو از حقوق الهى است.

٥٧٧١ ٥٣- ابلغ ما تستجلب به النّقمة البغى و كفر النّعمة. ٢ ٤٧٦ رساترين چيزى كه عذاب را به سوى انسان جلب كند، ستم و كفران نعمت است.

٥٧٧٢ ٥٤- اسرع المعاصى عقوبة ان تبغى على من لا يبغى عليك. ٢ ٤٢٨ سريع‏ترين گناهان از نظر كيفر و عقاب اين است كه ستم كنى بر كسى كه به تو ستم نمى‏كند.

٥٧٧٣ ٥٥- اجور النّاس من ظلم من انصفه. ٢ ٤٣٦ ستمكارترين مردم كسى است كه ظلم كند بر كسى كه با او به انصاف عمل كند.

٥٧٧٤ ٥٦- انّ اعجل العقوبة عقوبة البغى. ٢ ٤٨٨ به راستى كه شتابان‏ترين عقابها و كيفرها، كيفر ظلم و تجاوز است.

٥٧٧٥ ٥٧- انّ اسرع الشّرّ عقابا الظّلم.

٢ ٤٨٨ به راستى كه سريع‏ترين بدى‏ها از نظر عقاب و كيفر، ظلم و ستم است.

٥٧٧٦ ٥٨- انّ السّباع همّها العدوان على غيرها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه درندگان، همّ و اندوهشان زورگويى بر ديگران است.

٥٧٧٧ ٥٩- انّ القبح فى الظّلم بقدر الحسن فى العدل. ٢ ٥٠٢ به راستى كه زشتى در ظلم و ستم به اندازه خوبى در عدالت و دادگسترى است.

٥٧٧٨ ٦٠- انّ دعوة المظلوم مجابة عند اللَّه سبحانه لانّه يطلب حقّه، و اللَّه تعالى اعدل ان يمنع ذا حقّ حقّه. ٢ ٥٢٣ به راستى كه نفرين و دعاى ستمديده در پيشگاه خداى سبحان به اجابت رسد، زيرا او حق خويش را مى‏خواهد، و خداى تعالى عادل‏تر از اين است كه مانع حقّ حقدارى بشود.

٥٧٧٩ ٦١- اذا حدتك القدرة على ظلم النّاس فاذكر قدرة اللَّه سبحانه على عقوبتك و ذهاب ما آتيت اليهم عنهم و بقاءه عليك. ٣ ١٦٥ هر گاه وادارد تو را قدرت و توانايى بر ستم كردن مردم، يادآور قدرت و توانايى خداى سبحان را كه بر كيفر تو دارد، و از ميان رفتن ستمى را كه بر ايشان كرده‏اى از ستمديدگان، و ماندن پى‏آمد آن بر دوش تو.

٥٧٨٠ ٦٢- آفة الاقتدار البغى و العتوّ.

٣ ١١٣ آفت اقتدار و توانايى، ظلم و سركشى است.

٥٧٨١ ٦٣- بالظّلم تزول النّعم. ٣ ٢٠٩ به واسطه ظلم است كه نعمتها زوال پذيرد.

٥٧٨٢ ٦٤- بالبغى تجلب النّقم. ٣ ٢٠٩ به واسطه زورگويى و تجاوز است كه عذابها جلب گردد.

٥٧٨٣ ٦٥- بئس الظّلم ظلم المستسلم.

٣ ٢٥٥ چه بد ستمى است ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است.

٥٧٨٤ ٦٦- دعوا طاعة البغى و العناد و اسلكوا سبيل الطّاعة و الانقياد تسعدوا فى المعاد. ٤ ١٢ پيروى ظلم و دشمنى را رها كنيد و راه اطاعت و فرمانبردارى را در پيش گيريد تا در روز رستاخيز نيكبخت شويد.

٥٧٨٥ ٦٧- دوام الظّلم يسلب النّعم و يجلب النّقم. ٤ ٢١ پايدارى و ادامه ظلم نعمت را بربايد، و عذابها را به سوى انسان بكشاند.

٥٧٨٦ ٦٨- راكب الظّلم يدركه البوار.

٤ ٨٥ كسى كه بر مركب ظلم و ستم سوار شده است نيستى و نابودى او را دريابد.

٥٧٨٧ ٦٩- راكب الظّلم يكبو به مركبه.

٤ ٨٥ مركب ظلم، سوار خود را به سر بر زمين زند.

٥٧٨٨ ٧٠- شرّ النّاس من يظلم النّاس.

٤ ١٦٤ بدترين مردم كسى است كه به مردم ظلم كند.

٥٧٨٩ ٧١- شرّ النّاس من يعين على المظلوم. ٤ ١٧٥ بدترين مردم كسى است كه به زيان مظلوم به ظالم كمك كند.

٥٧٩٠ ٧٢- شيئان لا تسلم عاقبتهما: الظّلم و الشّرّ. ٤ ١٨٤ دو چيز است كه سرانجامشان سالم نباشد يكى ظلم و ستم، و ديگرى شرّ و بدى.

٥٧٩١ ٧٣- ظلم الحقّ من نصر الباطل.

٤ ٢٧٣ به حق ظلم كرده كسى كه باطل را يارى داده است.

٥٧٩٢ ٧٤- ظلم الضّعيف افحش الظّلم.

٤ ٢٧٥ ستم بر ناتوان، زشت‏ترين ستمهاست.

٥٧٩٣ ٧٥- ظلم المستسلم اعظم الجرم.

٤ ٢٧٥ ستم بر كسى كه تسليم و فرمانبردار است بزرگترين جرمها و گناهان است.

٥٧٩٤ ٧٦- ظلم العباد يفسد المعاد. ٤ ٢٧٦ ستم بر بندگان خدا، معاد انسان را تباه سازد.

٥٧٩٥ ٧٧- ظاهر اللَّه سبحانه بالعناد من ظلم العباد. ٤ ٢٧٦ آشكارا به دشمنى خداى سبحان برخاسته كسى كه به بندگان خدا ستم كند.

٥٧٩٦ ٧٨- ظلم المرء فى الدّنيا عنوان شقائه فى الآخرة. ٤ ٢٧٦ ستم انسان در دنيا نشانه و نمودار بدبختى او است در آخرت.

٥٧٩٧ ٧٩- ظالم النّاس يوم القيمة منكوب بظلمه، معذّب محروب.

٤ ٢٨٠ستم كننده بر مردم در روز قيامت به خاطر ستمش در رنج و نكبت و عذاب دچار گشته و تهيدست خواهد بود.

٥٧٩٨ ٨٠- ظلم المرء يوبقه و يصرعه.

٤ ٢٨٠ ستم انسان او را هلاك كرده و در اندازد.

٥٧٩٩ ٨١- ظلامة المظلومين يمهلها اللَّه سبحانه و لا يهملها. ٤ ٢٨٠ رسيدگى به حقوق ستمديدگان را خداى تعالى مهلت مى‏دهد ولى رها نمى‏كند.

٥٨٠٠ ٨٢- فى احتقاب المظالم زوال القدرة. ٤ ٤٠٧ در اندوختن حقوق ستمديدگان، زوال قدرت نهفته است.

٥٨٠١ ٨٣- فى مظالم العباد احتقاب الآثام. ٤ ٤٠٩ در ستم به حقوق بندگان خدا، اندوختن گناهان است.

٥٨٠٢ ٨٤- قد ينصر المظلوم. ٤ ٤٦٧ محققا ستمديده يارى شود.

٥٨٠٣ ٨٥- كم من نعمة سلبها ظلم. ٤ ٥٤٧ چه بسا نعمتى را كه ظلم و ستم از ميان برده است.

٥٨٠٤ ٨٦- كفى بالظّلم طاردا للنّعمة و جالبا للنّقمة. ٤ ٥٨٣ ستم را همين بس كه پس زننده نعمت و جلب كننده عذاب و نقمت است.

٥٨٠٥ ٨٧- كفى بالبغى سالبا للنّعمة.

٤ ٥٨٣ تجاوز و ظلم را همين بس كه رباينده نعمت است.

٥٨٠٦ ٨٨- كن للمظلوم عونا و للظّالم خصما. ٤ ٦٠٣ ياور مظلوم و دشمن ظالم باش.

٥٨٠٧ ٨٩- لكلّ ظالم عقوبة لا تعدوه و صرعة لا تخطوه. ٥ ٢١ هر ستمكارى را كيفرى است كه از آن نگذرد و افتادنى است كه از او خطا نكند.

٥٨٠٨ ٩٠- للباغى صرعة. ٥ ٢٦

ستمكار را افتادنى است.

٥٨٠٩ ٩١- للظّالم انتقام. ٥ ٢٧ ظالم را انتقامى است الهى.

٥٨١٠ ٩٢- للظّالم بكفّه عضّة. ٥ ٢٩ ستمكار را (در قيامت و بلكه در دنيا نيز) دست به دندان گزيدنى است.

٥٨١١ ٩٣- للظّالم من الرّجال ثلاث علامات: يظلم من فوقه بالمعصية و من دونه بالغلبة، و يظاهر القوم الظّلمة. ٥ ٤٥ ستمكار از مردان را سه نشانه است: ستم كند به ما فوق خود به نافرمانى كردن، و به زيردست خود به چيره شدن و زور گفتن، و يارى دهد ستمگران ديگر را.

٥٨١٢ ٩٤- ليس شي‏ء ادعى الى زوال نعمة و تعجيل نقمة من اقامة على ظلم. ٥ ٨٩ چيزى مؤثّرتر براى زوال نعمت و شتابان كردن عذاب از برپا داشتن ظلم و ستم نيست.

٥٨١٣ ٩٥- من ظلم ظلم. ٥ ١٤٤ كسى كه ستم كند به او ستم كنند.

٥٨١٤ ٩٦- من بغى كسر. ٥ ١٤٤ كسى كه تجاوز كند، شكسته شود.

٥٨١٥ ٩٧- من ظلم افسد امره. ٥ ١٥٤ كسى كه ظلم كند كارش تباه گردد.

٥٨١٦ ٩٨- من ظلم رعيّته نصر اضداده.

٥ ١٦٨ كسى كه به رعيت خود ظلم كند دشمنان و مخالفان خود را يارى داده است. ٥٨١٧ ٩٩- من ظلم دمّر عليه ظلمه. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند ستمش او را نابود كند.

٥٨١٨ ١٠٠- من بغى عجّلت هلكته. ٥ ١٧٤ كسى كه تجاوز و ظلم كند نابودى‏اش به سوى او بشتابد.

٥٨١٩ ١٠١- من ظلم عظمت صرعته. ٥ ١٧٤ كسى كه ظلم كند افتادنش بزرگ باشد.

٥٨٢٠ ١٠٢- من ظلم اوبقه ظلمه. ٥ ١٧٦ كسى كه ظلم كند ستمش او را به هلاكت اندازد.

٥٨٢١ ١٠٣- من ظلم قصم عمره. ٥ ١٩٣ كسى كه ظلم كند عمر او شكسته و كوتاه شود.

٥٨٢٢ ١٠٤- من اشفق على نفسه لم يظلم غيره. ٥ ٢٣١ كسى كه بر جان خود بترسد به ديگران ظلم نكند.

٥٨٢٣ ١٠٥- من ظلم عباد اللَّه كان اللَّه خصمه دون عباده. ٥ ٢٥٩ كسى كه به بندگان خدا ظلم كند خدا خصم او است نه بندگان او.

٥٨٢٤ ١٠٦- من كثر تعدّيه كثرت اعاديه.

٥ ٢٧١ كسى كه تعدّى و تجاوزش زياد شد، دشمنانش زياد گردند.

٥٨٢٥ ١٠٧- من كثر ظلمه كثرت ندامته.

٥ ٢٨٤ كسى كه ستمش زياد شد پشيمانى‏اش زياد گردد. ٥٨٢٦ ١٠٨- من سلّ سيف العدوان قتل به.

٥ ٣٠١ كسى كه شمشير دشمنى و ستمكارى را به روى مردم بكشد خود بدان كشته شود. ٥٨٢٧ ١٠٩- من ظلم نفسه كان لغيره أظلم. ٥ ٣٣٠ كسى كه به خويشتن ستم كند نسبت به ديگران ستمكارتر خواهد بود.

٥٨٢٨ ١١٠- من ظلم العباد كان اللَّه خصمه.

٥ ٣٣٧ كسى كه به بندگان ظلم كند، خداوند خصم او خواهد بود.

٥٨٢٩ ١١١- من سلّ سيف البغى غمد فى راسه. ٥ ٣٤٣ كسى كه شمشير ستم به روى مردم بكشد در سرش غلاف شود.

٥٨٣٠ ١١٢- من ظلم قصم عمره و دمّر عليه ظلمه. ٥ ٣٤٨ كسى كه ظلم كند عمرش شكسته شود و ستمش او را به نابودى كشاند.

٥٨٣١ ١١٣- من ركب محجّة الظّلم كرهت ايّامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه در طريق آشكار ظلم سوار شود روزگارى ناخوشايند دارد.

٥٨٣٢ ١١٤- من لم ينصف المظلوم من الظّالم عظمت آثامه. ٥ ٣٥٨ كسى كه (با وجود توان و قدرت) حق ستمديده را از ستمگر نگيرد، گناهانش بزرگ است.

٥٨٣٣ ١١٥- من عامل رعيّته بالظّلم ازال اللَّه ملكه و عجّل بواره و هلكه. ٥ ٣٥٨ كسى كه با رعيت خود با ظلم و ستم رفتار كند خداوند سلطنتش را زائل و در نابودى و هلاكتش تعجيل كند.

٥٨٣٤ ١١٦- من سلّ سيف العدوان سلب عزّ السّلطان. ٥ ٣٧٣ كسى كه شمشير دشمنى از نيام بكشد عزّت و شوكت سلطنت از او گرفته شود.

٥٨٣٥ ١١٧- من اعان على مسلم فقد برى‏ء من الاسلام. ٥ ٤٦٩ كسى كه به زيان مسلمانى به ديگرى كمك كند از اسلام بيزارى جسته است.

٥٨٣٦ ١١٨- من افحش الظّلم ظلم الكرام.

٦ ١٤ از زشت‏ترين ستمها ستم به كريمان و مردمان بلند مرتبه است.

٥٨٣٧ ١١٩- ما اقرب النّقمة من الظّلوم.

٦ ٦٤ چقدر نزديك است عذاب به شخص ستمكار.

٥٨٣٨ ١٢٠- ما اقرب النّصرة من المظلوم. ٦ ٦٤ چه نزديك است نصرت و يارى به ستمديده و مظلوم.

٥٨٣٩ ١٢١- ما اعظم عقاب الباغى. ٦ ٦٤

چه بزرگ است كيفر ستمكار.

٥٨٤٠ ١٢٢- ما اعظم وزر من ظلم و اعتدى و تجبّر و طغى. ٦ ٧٢ چه بزرگ است گناه كسى كه ستم و تعدى و تجاوز نمايد و گردنكشى و سركشى كند.

٥٨٤١ ١٢٣- ما اقرب النّقمة من اهل البغى و العدوان. ٦ ١١٥ چه نزديك است عذاب به متجاوزان و زورگويان.

٥٨٤٢ ١٢٤- ما اقرب النّقمة من اهل الظّلم و العدوان. ٦ ١٤٧ چه نزديك است عذاب به ستمكاران و زورگويان.

٥٨٤٣ ١٢٥- هيهات ان ينجو الظّالم من اليم عذاب اللَّه و عظيم سطواته. ٦ ٢٠٤ هيهات كه ستمكار رهايى يابد از عذاب دردناك خدا و كيفرهاى بزرگش ٥٨٤٤ ١٢٦- و لئن امهل اللَّه تعالى الظّالم فلن يفوته اخذه و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و موضع الشّجا من مجاز ريقه. ٦ ٢٤٢ و سوگند به خدا اگر خداى تعالى مهلت دهد ستمگر را، اما هرگز گرفتن او از خدا فوت نشود (و حتما او را خواهد گرفت) و خدا در كمين او در راهش، و در گلوگاه او يعنى جايگاه گذشتن آب دهانش است.

٥٨٤٥ ١٢٧- ويل للباغين من احكم الحاكمين و عالم ضمائر المضمرين.

٦ ٢٣١ واى به حال ستمگران از خداوندى كه حاكم‏ترين حاكمان، و دانا به نهان پنهان كنندگان است.

٥٨٤٦ ١٢٨- لا ترخّصوا لانفسكم ان تذهب بكم فى مذاهب الظّلمة. ٦ ٢٧٨ به نفسهاى خود رخصت ندهيد كه شما را به راههاى ستمگران ببرند.

٥٨٤٧ ١٢٩- لا تبسطنّ يدك على من لا يقدر على دفعها عنه. ٦ ٢٨٨ دست خود را باز مكن بر سر كسى كه قدرت دفع آن را ندارد.

٥٨٤٨ ١٣٠- لا تظلمنّ من لا يجد ناصرا الّا اللَّه. ٦ ٢٨٩ زنهار ستم نكن بر كسى كه ياورى جز خدا ندارد.

٥٨٤٩ ١٣١- لا يكبرنّ عليك ظلم من ظلمك فانّه يسعى فى مضرّته و نفعك، و ما جزاء من يسرّك ان تسوءه. ٦ ٣١١ نبايد بزرگ آيد بر تو ستم كسى كه بر تو ستم كرده، زيرا او در راه زيان خود و سود تو تلاش مى‏كند، و پاداش كسى كه تو را شادمان كند اين نيست كه او را بد حال كنى.

٥٨٥٠ ١٣٢- لا سواة كالظّلم. ٦ ٣٥٥ هيچ بدى همچون ستم كردن نيست.

٥٨٥١ ١٣٣- لا ظفر مع بغى. ٦ ٣٥٧ با ظلم و ستم پيروزى نيست.

٥٨٥٢ ١٣٤- لا يؤمن بالمعاد من لا يتحرّج عن ظلم العباد. ٦ ٤١٦ ايمان به معاد و روز جزا ندارد كسى كه باكى از ظلم بندگان خدا ندارد.

٥٨٥٣ ١٣٥- الجور عسوف. ١ ١١ ستم، انسان را از راه به در كند.

٥٨٥٤ ١٣٦- الجور تبعات. ١ ٥٥ ستم پى‏آمدهاى بد دارد.

٥٨٥٥ ١٣٧- الجور مضادّ العدل. ١ ٦٩ روى گرداندن از حق با عدالت جمع نشود و با هم ضدّيت دارد.

٥٨٥٦ ١٣٨- الجور ممحاة. ١ ٦٥ ستم، نابود كننده است.

٥٨٥٧ ١٣٩- الجور احد المدمّرين. ٢ ٢٢ ستم يكى از دو نابود كننده است (يعنى يكى ستم و ديگرى اسباب ديگر نابودى). ٥٨٥٨ ١٤٠- رأس الجهل الجور. ٤ ٥٠ اساس جهالت و نادانى ستم است.

٥٨٥٩ ١٤١- احذر الحيف و الجور فانّ الحيف يدعو الى السّيف، و الجور يعود بالجلاء و يعجّل العقوبة

و الانتقام. ٢ ٢٢٥ از كجروى و ستمكارى بپرهيز، كه كجروى كار را به جنگ كشاند و ستمگرى مردم را به سوى جلاى وطن و فرار مردم از منطقه مى‏برد، و در عقوبت و انتقام شتاب كند.

٥٨٦٠ ١٤٢- ايّاك و الجور فانّ الجائر لا يريح رائحة الجنّة. ٢ ٢٩٧ بر تو باد به پرهيز از جور و ستم كه شخص ستمگر بوى بهشت را نشنود.

٥٨٦١ ١٤٣- اقبح شي‏ء جور الولاة. ٢ ٤٠٠ زشت‏ترين چيزها، ستم زمامداران است.

٥٨٦٢ ١٤٤- الجائر ممقوت مذموم و ان لم يصل من جوره الى ذامّه شي‏ء و العادل ضدّ ذلك. ٢ ٧٨ انسان ستمكار مورد خشم و مذمّت مردم است اگر چه از ستم او به كسى كه او را مذمت مى‏كند چيزى نرسد، و عادل به عكس اين است.

٥٨٦٣ ١٤٥- اجور النّاس من عدّ جوره عدلا منه. ٢ ٤٧٤ ستمكارترين مردم كسى است كه ستم خود را عدالت به حساب آورد.

٥٨٦٤ ١٤٦- بئس السّياسة الجور. ٣ ٢٥٤ ستمكارى، بد سياستى است.

٥٨٦٥ ١٤٧- دولة الجائر من الممكنات.

٤ ١٠ دولت ستمكار از ممكنات است. ٥٨٦٦ ١٤٨- زمان الجائر شرّ الازمنة.

٤ ١١٥ دوران ستمكار بدترين دورانها است.

٥٨٦٧ ١٤٩- شرّ اخلاق النّفوس الجور. ٤ ١٧٨ بدترين اخلاق مردم ستمكارى است.

٥٨٦٨ ١٥٠- طاعة الجور توجب الهلك‏

و تأتى على الملك. ٤ ٢٥٨ فرمانبردارى از ستم، موجب هلاكت گردد و پادشاهى را نابود گرداند.

٥٨٦٩ ١٥١- فى الجور الطّغيان. ٤ ٤٠١ در ستمكارى طغيان و سركشى است.

٥٨٧٠ ١٥٢- فى الجور هلاك الرّعيّة. ٤ ٤٠٢ نابودى رعيّت در ستمكارى است.

٥٨٧١ ١٥٣- من جار اهلكه جوره. ٥ ١٧٤ كسى كه ستم كند همان ستمش او را نابود سازد.

٥٨٧٢ ١٥٤- من جار ملكه عظم هلكه.

٥ ٢١٣ كسى كه ستم كند بدانچه در اختيار دارد نابودى‏اش بزرگ گردد.

٥٨٧٣ ١٥٥- من جارت ولايته زالت دولته. ٥ ٢٨٠ كسى كه ستم كند ولايت و سلطنت او، دولت و حكومت او زائل شود.

٥٨٧٤ ١٥٦- من جار قصم عمره. ٥ ١٥٤ كسى كه ستم كند (شيشه) عمرش را شكسته (و كوتاه كند). ٥٨٧٥ ١٥٧- من عمل بالجور عجّل اللَّه هلكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به ستم عمل كند خداى تعالى در نابودى‏اش شتاب كند.

٥٨٧٦ ١٥٨- من جار ملكه تمنّى النّاس هلكه. ٥ ٣٥٩ كسى كه در پادشاهى خود ستم كند مردمان نابودى‏اش را آرزو كنند.

٥٨٧٧ ١٥٩- ويل لمن ساءت سيرته و جارت ملكته و تجبّر و اعتدى. ٦ ٢٢٧ واى بر كسى كه بد باشد سيره و روش او، و ستم كند بر آنها كه تحت اختيارش هستند و سركشى و تجاوز كند.

٥٨٧٨ ١٦٠- لا تطمع العظماء فى حيفك.

٦ ٢٧٤ بزرگان قوم را در ستم خود به طمع نينداز.

٥٨٧٩ ١٦١- لا خير فى حكم جائر. ٦ ٣٩١ خيرى در حكم زورگو نيست.

٥٨٨٠ ١٦٢- لا جور افظع من جور حاكم.

٦ ٣٨٥ ستمى مصيبت بارتر از ستم حاكم و فرمانروا نيست.

٥٨٨١ ١٦٣- لا يؤمن اللَّه عذابه من لا يأمن النّاس جوره. ٦ ٤٢٨ از عذاب خدا در امان نيست كسى كه مردم از ستم او در امان نيستند.

٥٨٨٢ ١٦٤- من حمد على الظّلم مكر به.

٥ ٢٧٣ كسى كه بر ستمى كه كرده ستايش شود (در حقيقت) او را فريب داده شده است (و به او دروغ گويند).

٥٨٨٣ ١٦٥- من لوازم العدل التّناهى عن الظّلم. ٦ ٢٦ از لوازم عدالت و دادگسترى دست كشيدن از ظلم و بيدادگرى است.

باب الظن (گمان)

٥٨٨٤ ١- الظّنّ ارتياب. ١ ٥٣ گمان نوعى ترديد و اضطراب است.

٥٨٨٥ ٢- الظّنّ الصّواب من شيم اولى الالباب. ١ ٣٦٥ گمان درست از خصلتهاى خردمندان است.

٥٨٨٦ ٣- الظّنّ يخطى‏ء و اليقين يصيب و لا يخطى‏ء. ١ ٣٧٠ گمان خطا مى‏كند ولى يقين به راه درست مى‏رود و خطا نمى‏كند.

٥٨٨٧ ٤- الظّنّ الصّواب احد الرّأيين.

٢ ١٢ گمان درست يكى از دو رأى و انديشه است.

٥٨٨٨ ٥- اتّقوا ظنون المؤمنين فانّ اللَّه سبحانه اجرى الحقّ على ألسنتهم.

٢ ٢٤٦ بپرهيزيد از گمانهاى مردمان با ايمان، زيرا خداى سبحان حق را بر زبان آنان جارى سازد.

٥٨٨٩ ٦- ايّاك ان تغلبك نفسك على ما

تظنّ و لا تغلبها على ما تستيقن فانّ ذلك من اعظم الشّرّ. ٢ ٣٠٧ بپرهيز از اين كه بر تو غالب شود نفس تو بر آنچه گمان به آن دارى، و غالب نشود بر تو بدانچه يقين بدان دارى كه اين از بزرگترين بديهاست. ٥٨٩٠ ٧- ربّما ادرك الظّنّ بالصّواب.

٤ ٨١ بسا باشد كه گمان به درستى رسد.

٥٨٩١ ٨- ظنّ المؤمن كهانة. ٤ ٢٧٢ گمان مؤمن نوعى كهانت است. ٥٨٩٢ ٩- ظنّ الرّجل على قدر عقله.

٤ ٢٧٢ گمان مرد به اندازه عقل و خرد او است.

٥٨٩٣ ١٠- ظنّ الانسان ميزان عقله، و فعله اصدق شاهد على اصله. ٤ ٢٧٢ گمان انسان ترازوى عقل او است، و كار او راستگوترين شاهد بر اصل و ريشه او است.

٥٨٩٤ ١١- ظنّ العاقل اصحّ من يقين الجاهل. ٤ ٢٧٣ گمان شخص عاقل درست‏تر از يقين آدم جاهل و نادان است.

باب حسن الظن (خوش گمانى)

٥٨٩٥ ١- افضل الورع حسن الظّنّ. ٢ ٤٠٣ برترين پارسايى خوش گمانى (به خداى تعالى) است.

٥٨٩٦ ٢- اذا استولى الصّلاح على الزّمان و اهله ثمّ اساء الظّنّ رجل برجل لم يظهر منه خزية، فقد ظلم و اعتدى. ٣ ١٨٢ هرگاه چيره شود صلاح و نيكى بر روزگار و مردم آن، و پس از آن مردى بر مرد ديگر گمان بدى ببرد با اين كه چيز بدى از او آشكار نشده، به او ظلم و ستم كرده است.

٥٨٩٧ ٣- حسن ظنّ العبد باللَّه سبحانه على قدر رجائه له. ٣ ٣٨٧ خوش گمانى بنده به خداى سبحان به مقدار اميدى است كه به خدا دارد.

٥٨٩٨ ٤- حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين. ٣ ٣٨٤ خوش گمانى به خدا آسودگى دل و سلامت دين است.

٥٨٩٩ ٥- حسن الظّنّ يخفّف الهمّ و ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٨٥ خوش گمانى به خدا اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٠ ٦- حسن الظّنّ من احسن الشّيم و افضل القسم. ٣ ٣٨٦ خوش گمانى به خدا از بهترين خصلتها و برترين بهره‏هاست.

٥٩٠١ ٧- حسن الظّنّ من افضل السّجايا و اجزل العطايا. ٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا از برترين خويها و بزرگترين بخششهاى الهى است.

٥٩٠٢ ٨- حسن الظّنّ ان تخلص العمل و ترجو من اللَّه ان يعفو عن الزّلل.

٣ ٣٨٨ خوش گمانى به خدا اين است كه عمل را پاك و خالص گردانى، و از خداوند اميد آن داشته باشى كه از لغزشهايت بگذرد.

٥٩٠٣ ٩- حسن الظّنّ ينجى من تقلّد الاثم. ٣ ٣٩٠ خوش گمانى انسان را از گردن‏گير شدن گناه نجات دهد.

٥٩٠٤ ١٠- لم يعقل مواعظ الزّمان من سكن الى حسن الظّنّ بالايّام. ٥ ٩٧ پندهاى زمانه را در نيافته كسى كه آسايش يافته به خوش گمانى به روزگار.

٥٩٠٥ ١١- من حسن ظنّه اهمل. ٥ ١٣٦ كسى كه به خدا گمانش (به مردم) نيكو باشد سهل گيرد.

٥٩٠٦ ١٢- من حسن ظنّه حسنت نيّته.

٥ ١٦٢ كسى كه گمانش نيكو باشد، نيّت و انديشه‏اش نيز نيكو باشد.

٥٩٠٧ ١٣- من ظنّ بك خيرا فصدّق ظنّه.

٥ ٢١٩ كسى كه به تو گمان خير داشت، گمانش را راست گردان.

٥٩٠٨ ١٤- من حسن ظنّه فاز بالجنّة.

٥ ٢٩٨ كسى كه به خدا خوش گمان باشد به بهشت كامياب گردد.

٥٩٠٩ ١٥- من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة. ٥ ٣٧٩ كسى كه گمانش به مردم نيكو باشد، دوستى و محبت آنها را دريافت كند.

٥٩١٠ ١٦- من لم يحسن ظنّه استوحش من كلّ احد. ٥ ٤٤٢ كسى كه بدگمان باشد از هر كس وحشت كند.

٥٩١١ ١٧- لا يحسن عبد الظّنّ باللَّه سبحانه الّا كان اللَّه سبحانه عند حسن ظنّه به. ٦ ٤٠٧ هيچ بنده‏اى گمان خود را به خدا نيكو نكند جز آنكه خداى سبحان نزد همان گمان نيكوى او باشد (و به همان گونه كه گمان دارد خداوند با او معامله كند).

باب سوء الظن (بد گمانى)

٥٩١٢ ١- ايّاك ان تسى‏ء الظّنّ فانّ سوء الظّنّ يفسد العبادة و يعظّم الوزر.

٢ ٣٠٨ بپرهيز از اين كه بدگمان شوى (به خدا) كه بدگمانى عبادت را تباه سازد و گناه را بزرگ كند.

٥٩١٣ ٢- الجبن و الحرص و البخل غرائز سوء يجمعها سوء الظّنّ باللَّه سبحانه. ٢ ٦٠ ترس و حرص و بخل غريزه‏ها و سرشتهاى بدى است كه جامع همه آنها بدگمانى به خداى سبحان است.

٥٩١٤ ٣- آفة الدّين سوء الظّنّ. ٣ ١٠١ آفت دين بدگمانى است.

٥٩١٥ ٤- اذا ظهرت الرّيبة ساءت الظّنون. ٣ ١٣٦ هر گاه شك و ترديد آشكار گرديد گمانها بد شود.

٥٩١٦ ٥- اذا استولى الفساد على الزّمان و اهله ثمّ احسن الظّنّ رجل برجل فقد غرّر. ٣ ١٨٣ هنگامى كه فساد و تباهى بر روزگار و مردم آن چيره شد، و پس از آن مردى بر مرد ديگر خوش گمان بود، خود را در معرض نابودى قرار داده است.

٥٩١٧ ٦- سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظّلم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به شخص نيكوكار بدترين گناه و زشت‏ترين ظلم و ستم است.

٥٩١٨ ٧- سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللّؤم. ٤ ١٣٢ بدگمانى به كسى كه خيانت نمى‏كند از پستى است.

٥٩١٩ ٨- سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث على الشّرور. ٤ ١٣٢ بدگمانى كارها را تباه كند و انسان را بر شرور و بديها برانگيزد.

٥٩٢٠ ٩- سوء الظّنّ يردى مصاحبه و ينجى مجانبه. ٤ ١٤٥ بدگمانى نابود گرداند همراه خود را و نجات دهد كسى كه از آن دورى گزيند.

٥٩٢١ ١٠- شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه، و لا يثق به احد لسوء فعله.

٤ ١٧٨ بدترين مردم كسى است كه به هيچ كس اعتماد و وثوق ندارد به خاطر بدگمانى، و هيچ كس نيز به او اعتماد ندارد به خاطر بدكردارى او.

٥٩٢٢ ١١- من ساء ظنّه تامّل. ٥ ١٣٦ كسى كه بدگمان باشد در كارها درنگ كند.

٥٩٢٣ ١٢- من ساء ظنّه ساء همه. ٥ ١٩٧ كسى كه بدگمان باشد بدخيال نيز باشد.

٥٩٢٤ ١٣- من ساء ظنّه ساءت طويّته.

٥ ١٦٢ كسى كه بد باشد گمان او، بد باشد درون و باطن او.

٥٩٢٥ ١٤- من كذّب سوء الظّنّ باخيه كان ذا عقد صحيح و قلب مستريح. ٥ ٣٥٣ هر كس تكذيب كند و دروغ انگارد

بدگمانى به برادرش را، داراى پيمانى درست و دلى آسوده است.

٥٩٢٦ ١٥- من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخونه. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانهاى بد داشته باشد، اعتقاد خيانت دارد به كسى كه به او خيانت نكند.

٥٩٢٧ ١٦- من ساء ظنّه بمن لا يخون، حسن ظنّه بما لا يكون. ٥ ٣٧٨ كسى كه گمانش بد باشد به كسى كه خيانت نكند، خوش گمان شود به كسى كه چنان نباشد (يعنى خيانت كار باشد).

٥٩٢٨ ١٧- من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحا. ٥ ٤٠٦ كسى كه بدگمانى بر او غالب شود، صلح و سازشى ميان او و دوستى از او به جاى نخواهد ماند.

٥٩٢٩ ١٨- و اللّه لا يعذّب اللّه سبحانه مؤمنا بعد الايمان الّا بسوء ظنّه و سوء خلقه. ٦ ٢٤٤ به خدا سوگند خداى سبحان هيچ مؤمنى را پس از ايمان عذاب نكند، جز به خاطر بدگمانى و بدخلقى او.

٥٩٣٠ ١٩- لا تظنّنّ بكلمة بدرت من احد سوء و انت تجد لها فى الخير محتملا.

٦ ٢٨٦ گمان بد مبر به سخنى كه از كسى سر زند، در جايى كه تو احتمال خيرى در آن سخن مى‏يابى.

٥٩٣١ ٢٠- لا دين لمسي‏ء الظّنّ. ٦ ٣٥٨ بدگمان (به خداى تعالى) دين ندارد.

٥٩٣٢ ٢١- لا ايمان مع سوء ظنّ. ٦ ٣٦٢ ايمانى نيست با بدگمانى به خداى تعالى.

باب الاستظهار (پشت گرمى و كمك گيرى)

٥٩٣٣ ١- افضل العدد الاستظهار. ٢ ٣٧٨ برترين نيروى ذخيره و اندوخته، پشت‏گرمى (به خداى تعالى با انجام اطاعت و فرمانبردارى او) است.

٥٩٣٤ ٢- نعم الحزم الاستظهار. ٦ ١٦٤ دور انديشى، پشت گرمى خوبى است.

٥٩٣٥ ٣- قد يصاب المستظهر. ٤ ٤٦٥ گاه است كه احتياط كار (بر خلاف عادت)

دچار حادثه شود.

باب حسن الظاهر

٥٩٣٦ ١- صلاح الظّواهر عنوان صحّة الضّمائر. ٤ ١٩٦ صلاح ظاهر مردمان، نشانه و نمودار درستى درونهاى آنهاست.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21