ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین

ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین42%

ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین نویسنده:
گروه: مجموعه عقایدی

ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین
  • شروع
  • قبلی
  • 140 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6845 / دانلود: 3126
اندازه اندازه اندازه
ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین

ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

چند نکته و چند شبهه

اشاره

۱ - آیا معتقدان به متعه، از نسخ آن آگاهی نداشته‌اند؟

۲ - منع از متعه امری حکومتی بود؟

۳ - آیا عمر ادعای نسخ کرده است؟

۴ - آیا کلمات فقهای اهل سنت دلالت بر جواز دارد؟

۵ - آیا تحریم متعه اجماعی است؟

۶ - آشفتگی در روایات تحریم.

۷ - مناقشه در روایات تحریم.

۸ - سلاح کسی که در پاسخ در مانده است.

۹ - کتابهایی که در بارۀ متعه نگارش یافته است.

۱ - آیا معتقدان به متعه، از نسخ آن آگاهی نداشته‌اند؟

بعضی، چشم بسته، از اعتقاد گروهی از صحابه، که بر خلاف عمر معتقد به جواز متعه بودند، شانه خالی کرده، آن را بر نرسیدن نسخ به آنان حمل کرده‌اند.

شوکانی می‌گوید: در مورد حدیث جابر باید چنین پاسخ داد که: نسخ به دست او نرسیده است و وضع در باره دیگر صحابه نیز چنین بوده است

این جواب هر چند خالی از زورگویی نیست، ولی به ناچار باید این را بگوییم چون حدیث سبره، صحیح و با صراحت است و به حرمت ابدی در همه حال اشاره دارد.

بنابراین، ما بر آنچه از طرف شارع رسیده است، تعبد داریم و آن روایت برای ما، حرمت ابدی می‌آورد و مخالفت عده‌ای از صحابه، حجّیت آن را از بین نمی‌برد و عذری برای عمل به آن ایجاد نمی‌کند.«۱»

باید گفت:

______________________________

(۱). نیل الاوطار، ج ۶، ص ۱۳۶

اولًا: با اینکه خودِ شوکانی اعتراف می‌کند که این جواب، ظلم و زورگویی و ضعیف است، چگونه می‌توان به آن تمسّک جست؟

گفته نشود که: از مخالفت عده‌ای از صحابه با نص صریح، معلوم می‌شود که آنها از اعتقادشان دست برداشته‌اند. اگر کسی چنین بگوید، پاسخ می‌دهیم: نص صریحی وجود ندارد، بلکه مهمترین نص، حدیث سبره است و به اشکالات آن نیز خواهیم پرداخت.

ثانیاً: شگفت اینکه بگوییم صحابه‌ای مانند جابر و ابو سعید و امام علیعليه‌السلام و ابن عباس، به آنچه از طرف شارع رسیده، تعبّد نداشته‌اند ولی شوکانی به آنچه رسیده، متعبّد است!

ثالثاً: شوکانی با صراحت می‌گوید: گروهی از صحابه، با نظریه حرمت متعه مخالف بوده و آن را حلال می‌دانستند اما با این حال، به خاطر حدیثی که او صحیح می‌دانسته، آنها را وامی‌گذارد، هر چند آن حدیث مخالف احادیث و اقوال جمعی از صحابه است (که جواز متعه را به قول یا تقریر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت می‌دادند).

دیگر اینکه: کسی که در احوال این صحابه دقت و تأمل می‌کند و جایگاه علمی و اجتماعی آنها را می‌بیند، وقتی به کلام شوکانی (که گفت: نسخ به آنها نرسیده است) می‌نگرد، از گمان او (شوکانی) و کسانی که عقیده‌ای مثل او دارند، متحیّر و شگفت‌زده می‌شود و انگشت حیرت به دندان می‌گیرد.

در حالی که از میان صحابه، کسانی هستند که مفتی مدینه و مرجع احکام شرعی بوده‌اند و بعضی از آنان، جمع کننده قرآن و کاتب وحی بوده‌اند و برخی به کتاب خدا و سنت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داناترند و از میان آنان

کسانی هستند که دانشمند امت و فقیه زمان هستند و در یک مسأله واحد اطمینان پیدا نمی‌کند تا اینکه از سی نفر از صحابه بپرسد و آنگاه آن را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت می‌دهد.

چگونه ممکن است، چنین کسانی با این سطح از مقام، از نسخ اطلاعی نیافته باشند و تا آخر عمر بر جواز و حلّیت (متعه) اصرار ورزند؟

بعضی از تابعین نیز هستند که هیچ شکی در عظمت آنها نیست، با این حال به حلّیت متعه فتوا می‌دادند و به آن نیز عمل می‌کردند و این از چیزهایی است که انسان را به شبهه وامی‌دارد، بلکه باعث یقین برای انسان می‌شود که قول به حرمت متعه، نظر شخصی و اجتهاد عمر بن خطاب بوده است. (همانطور که ملاحظه می‌کنید ).

در اینجا کافی است کلام رازی را نقل کنیم که می‌گوید:

«دلیل سوم: روایتی است از عمر که بر فراز منبر گفت: دو متعه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشروع و حلال بود و من از آن دو نهی می‌کنم؛ یکی متعه حج و یکی هم متعه نکاح. از این گفته، صریح فهمیده می‌شود که متعه نکاح در عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وجود داشته و گفته خلیفه «من از آن دو نهی کردم» دلالت دارد بر اینکه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن منع نکرده، بلکه عمر آن را نسخ کرده است!

وقتی این مطلب ثابت شد، می‌گوییم: این گفتار دلالت دارد بر اینکه متعه در عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حلال بوده و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را نسخ نکرده است و ناسخی جز نسخ عمر وجود ندارد.

بنابراین، واجب است که منسوخ نباشد، چون در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین چیزی ثابت نشده است و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را نسخ نکرده، پس نمی‌شود

به وسیله عمر نسخ شده باشد و این استدلالی است که عمران بن حصین به وسیله آن احتجاج کرده، می‌گوید: خداوند در مورد متعه آیه‌ای نازل کرده و به وسیله آیه دیگری نسخ نکرده است و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز ما را امر به متعه کرده و ما را از آن نهی ننموده است و آن مرد با نظر خودش گفته، آنچه گفته است!«۱»

از این استدلال محکم، جواب ضعیفی داده شده ولی این حجت و دلیل قوی است و ردّ ضعیف با آن تعارض ندارد.

همچنین رازی گفته است: اگر ناسخ موجود بود، یا به وسیله احادیث متواتر و یا خبر واحد مشخص می‌شد، و اگر به وسیله اخبار متواتر مشخص باشد، چگونه ممکن است که علی بن ابی طالبعليه‌السلام و عبد الله بن عباس و عمران بن حصین چیزی از دین محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که با تواتر ثابت شده است، را انکار نمایند! این قول موجب تکفیر آنان می‌شود و این به یقین باطل است.«۲»

نتیجه: جابر بن عبد الله و ابو سعید و عبد الله بن مسعود و ابن عباس و عمران بن حصین و دیگر سرشناسان صحابه و آنان که از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احادیث بسیار نقل کرده‌اند، معتقد به جواز متعه هستند و عمل صحابه نیز بر آن است. پس آنان عمل متعه و جواز آن را به همه صحابه نسبت می‌دهند، نه به بعضی از آنها.

و اما حدیث «تحریم متعه» که گروهی از محققان اهل سنت، آن را پسندیده‌اند حدیث سبره است که حرام شدن متعه در روز فتح مکه را نقل می‌کند.

______________________________

(۱). تفسیر کبیر، ج ۱۰، ص ۵۳

(۲). تفسیر کبیر، ج ۱۰، ص ۵۲

باید گفت که جایگاه این شخصِ ناشناس (سبره) که از او هیچ اطلاعی جز نقل یک یا دو حدیث در دسترس نیست، در برابر این همه راوی سرشناس به حساب نمی‌آید.

اسعد وحید فلسطینی می‌گوید:

« ولی بعضی از معاصرین خلیفه دوم و پس از آن بعضی از محدثان ساده‌اندیش، زمانی که نتوانستند علت نهی خلیفه از ازدواج متعه را درک کنند، از پذیرش اینکه عمر حلال خدا را حرام کرده خودداری می‌کنند و در مقام توجیه برآمده و مجبور به دفاع از خلیفه و استخراج طریقی برای تحریم آن شده‌اند، ولی جز ادعای نسخ از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از مباح بودن متعه، چیزی نیافتند و به این صورت در سخن فرو ماندند و کلمات آنها اینگونه آشفته و مضطرب گردید.»«۱»

۲ - منع از متعه امری حکومتی بود یا … ؟

اشاره

بدیهی است منع از متعه امری حکومتی بود که از جانب خلیفه (عمر) صادر شد و ما شواهدی داریم که این منع به خاطر نهی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و یا نسخ حکم نبوده، بلکه بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز حکم جواز متعه باقی و پابرجا بوده است و مسلمانان تا مدتی از حکومت عمر نیز به آن عمل می‌کردند، سپس خلیفه با نظر و اجتهاد خود از آن منع کرد، نه نهیی که از طرف پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر شده باشد.

______________________________

(۱). حقیقة الشیعة الاثنی‌عشریه، ص ۱۳۱

ما دلایلی داریم که اکنون به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

شاهد اول: تأکید ابن عمر بر عهد پدرش:

اشاره

نصوصی وجود دارد که حاکی است ابن عمر معتقدان به جواز متعه را تهدید می‌کرد و به یادشان می‌آورد که در زمان پدرش جرأت نمی‌کردند دهان به سخن بگشایند و در مورد آن (جواز متعه) حرفی بزنند! حال اگر حرمت و نسخ (متعه) در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صورت می‌گرفت، ابن عمر بر عصر پدرش تأکید نمی‌کرد.

آیا معنای این حرف آن است که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اجرای احکام خداوند و برخورد با افراد جدّی نبوده است؟!

۱ - عبد الرزاق از معمّر، از زهری، از سالم نقل می‌کند که به ابن عمر گفتند: ابن عباس متعه زنان را جایز می‌داند، گفت: فکر نمی‌کنم ابن عباس چنین نظریه‌ای داشته باشد. گفتند: به خدا سوگند چنین است. گفت: ولی به خدا قسم او در زمان عمر جرأت نمی‌کرد چنین بگوید و اگر عمر بود، او را مجازات سخت می‌کرد و من متعه را بی‌عفتی می‌دانم.«۱»

۲ - نافع می‌گوید: از ابن عمر درباره متعه پرسیدند، پاسخ داد: حرام است. پس گفتند: ابن عباس به حلّیت آن فتوا می‌دهد. گفت: چرا در زمان عمر دم فرو بسته بود؟!«۲»

بنابراین، از پیامبر نهیی صادر نشده، بلکه نهی از جانب خلیفه بوده

______________________________

(۱). مصنف عبد الرزاق، ج ۷، ص ۵۰۲

(۲). مصنّف، ابن ابی شیبه، ج ۳، ص ۳۹۰، ح ۸، نکاح المتعه

است. وگرنه معنا نداشت که ابن عمر اصرار بر عهد عمر کند.

البته صحابه از ترس تازیانه عمر جرأت نمی‌کردند نظریه خود را بر خلاف اجتهاد عمر ابراز کنند، چنانکه أبو هریره و دیگران در زمان عمر از نقل حدیث می‌ترسیدند. او خود می‌گوید: ما نمی‌توانستیم بگوییم:

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود» تا اینکه عمر از دنیا رفت؛ چون از تازیانه می‌ترسیدیم.«۱»

در جای دیگر می‌گوید: من احادیثی را بازگو می‌کنم که اگر آنها را در زمان عمر می‌گفتم سرم را می‌شکست.«۲»

حاشیه ذهبی:

ذهبی حاشیه‌ای بر سخن ابو هریره دارد و در آنجا می‌گوید: آری، عمر اینگونه بود. و می‌گفت: حدیث از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کم نقل کنید. او بسیاری از صحابه را از نقل حدیث بازمی‌داشت و این نظر عمر و دیگران بود. به خدا سوگند در حکومت عمر، از نقل حدیث منع می‌شدند، با اینکه محدثان و ناقلان حدیث راستگو و عادل بودند و حدیث آنها بدون واسطه از پیامبر بود، ولی بازهم از آنان جلوگیری به عمل می‌آمد.«۳»

بنابراین، قابل توجه است که منع از متعه، مذهب و اجتهاد عمر بن خطاب بوده، همانگونه که منع از حدیث نیز روش ویژه او بود، نه روش

______________________________

(۱). سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۶۰۲؛ تاریخ دمشق، ج ۱۹، ص ۱۱۷

(۲). همان.

(۳). سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۶۰۲

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شرع انور. چون خلیفه حدیث کسی که راستگو و عادل بود و حتی بدون واسطه از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیده بود را نیز منع می‌کرد. پس منع از ازدواج موقت (اگر نسبت دادن آن به خلیفه صحیح باشد) عقیده خاص خلیفه دوم بوده است.

شاهد دوم: تصریح جابر:

جابر بن عبد الله انصاری تصریح می‌کند که منع از متعه، در عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و أبو بکر نبود، بلکه چنین حکمی در زمان عمر و توسط او صادر شد. جابر می‌گوید: در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و أبو بکر متعه می‌کردیم لیکن وقتی دوران خلافت عمر فرا رسید، خطاب به مردم گفت: این پیامبر فرستاده خداست و این هم قرآن است. در زمان پیامبر دو متعه بود و من از آن دو نهی می‌کنم و کسانی را که به آن اقدام کنند به مجازات می‌رسانم؛ یکی «متعه زنان» است، پس اگر به مردی دست پیدا کنم که برای مدت معینی ازدواج کرده، سنگسارش می‌کنم و دیگر «متعه حج» است که میان حج و عمره خود فاصله بیندازید، در این صورت حج و عمره شما تمام و کامل خواهد شد.«۱»

مسلم در صحیح خود، به صورتی دیگر، این حدیث را از همام آورده است.

عبارت «سنگسار می‌کنم» به این معناست که عمر بر کسی که اقدام به

______________________________

(۱). السنن الکبری، ج ۷، ص ۳۳۵؛ احکام القرآن، للجصاص، ج ۲، ص ۱۵۲؛ المغنی، ج ۷، ص ۵۷۱؛ الشرح الکبیر، ج ۷، ص ۳۷؛ الدرّ المنثور، ج ۲، ص ۱۴۰؛ المحاضرات، ج ۲، ص ۹۴؛ تاریخ المدینه، ج ۲، ص ۷۲۰؛ مسند احمد، ج ۱، ص ۵۲؛ منتخب کنز العمال، ج ۶، ص ۴۰۴

متعه کرده، حد زنا را جاری می‌کند، با اینکه هیچ‌یک از اهل سنت چنین فتوایی صادر نکرده‌اند، بلکه نهایت چیز آن است که گفته‌اند: باید او را ادب کرد، یا اینکه در آن اختلاف دارند و اگر فرزندی منعقد شد، فرزند شبهه است، نه آنکه زنا زاده باشد.

جزیری می‌گوید: فاعل ازدواج متعه مجازات می‌شود ولی حد بر او جاری نمی‌گردد؛ چون احتمال جواز متعه وجود دارد«۱»

شاهد سوم: گفتگوی عمران بن سواده:

طبری با سند خود از عمران بن سواده نقل کرده که گفت: نماز صبح را با عمر خواندیم و عمر سوره اسراء و سوره دیگری را همراه آن خواند و آنگاه منصرف شد. من با او برخاستم. رو به من کرد و گفت: آیا کاری داری؟ گفتم:

آری. گفت: پس با من بیا. وقتی داخل خانه شد، بر روی تخت قرار گرفت در حالی که چیزی رویش نبود. گفتم: نصیحتی دارم، گفت: نصیحت‌کننده (خیرخواه) صبح و شب، خوش می‌آید، گفتم: امّت چهار اشکال به تو دارند.

عمر سرِ تازیانه‌اش را در چانه‌اش و انتهای آن را بر رانش قرار داد و گفت: ادامه بده!

گفتم: می‌گویند که تو:

________________________

طبسی، نجم الدین - مترجم: شیرازی، محمد حسین، ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین، در یک جلد، دلیل ما، قم - ایران، اول، ۱۴۲۶ ه ق ازدواج موقت در رفتار و گفتار صحابه و تابعین؛ ص: ۱۰۷

در ماه‌های حج، عمره را تحریم کرده‌ای در حالی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و أبو بکر چنین نگفته‌اند و این کار حلال است …

(۱). الفقه علی المذاهب الاربعة، ج ۴، ص ۹۲؛ شرح زرقانی، ج ۳، ص ۱۵۵

متعه زنان را حرام کرده‌ای، در حالی که خداوند آن را مجاز شناخته است. ما با یک مشت (خرما و ) متعه می‌کردیم و با سه مشت نیز جدا می‌شدیم.

عمر گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خاطر زمانِ ضرورت و اضطرار، آن را حلال شمرد اما اکنون مردم به راحتی و توانگری رسیده‌اند و دیگر کسی از مسلمانان را نمی‌شناسم که به آن عمل کند و به متعه برگردد. اکنون هر کسی می‌تواند با مشتی (خرما و ) ازدواج (دائم) کند و می‌تواند با سه مشت نیز آن را طلاق دهد (و دیگر از متعه دست برداشته‌اند).«۱»

و این نص صراحت دارد که این منع از اجتهاد و نظر عمر بوده است و مردم به خاطر مخالفت نهی از متعه، با سنّت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به آن اعتراض داشتند ولی از ترس تازیانه و شکنجه نمی‌توانستند با آن مقابله کنند.

ظاهر گفتار خلیفه نشان می‌دهد که او اقرار دارد بر اینکه نسخ در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر نشده است، بلکه او اجتهاد کرده و متعه را به نظر و عقیده

______________________________

(۱). تاریخ طبری، ج ۲، ص ۵۷۹؛ حوادث سال ۲۳ ه، (دار الکتب العلمیه بیروت)، شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۲، ص ۱۲۱؛ قاموس الرجال، ج ۸، ص ۲۴۴، شماره ۵۶۸۰، قوشجی اشعری (متوفای سال ۸۷۹ ه.) در شرح تجرید در مبحث امامت می‌گوید: عمر بر فراز منبر گفت: سه چیز در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و من از آنها نهی می‌کنم و آنها را حرام می‌دانم و (مرتکبین) آنها را مجازات می‌کنم: یکی متعه زنان، دوم متعه حج و سوم گفتن «حیّ علی خَیر العمل».

(قوشجی) آنگاه از او (عمر) اینگونه دفاع کرد: این گفتار عمر باعث عیب و شماتت نیست، چون مخالفت مجتهد با دیگران در مسائل اجتهادی بدعت نیست.

شرح تجرید، ص ۴۸۴، بله! بخوان و بخند و بر این حاشیه قوشجی گریه کن!

خود، با این استدلال که متعه به خاطر تنگدستی و فقر مردم در معیشت و عدم توانایی مالی بوده، لیکن الآن در وسعت و گشایش مالی هستند، و دیگر بدان اقدام نمی‌کنند، تحریم نمود.

گویا خلیفه از رواج متعه در زمان وسعت و توانایی مردم (در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) آگاهی نداشته است!

بسی جای شگفت است که بگوییم هر کس بخواهد متعه کند، باید خلیفه را از آن آگاه نماید؟! به ویژه قبل از خلافت او؟ و آیا ندانستن خلیفه دلیل بر حرمت متعه است؟

شاهد چهارم: تصریح امام علیعليه‌السلام

ابن جریج می‌گوید: کسی که من او را تصدیق می‌کنم، به من خبر داد که علیعليه‌السلام در کوفه گفت: اگر عمر چنین رأی و نظری را نگفته بود و من نیز امر به متعه می‌کردم، جز انسان بدبخت و شقی زنا نمی‌کرد.«۱»

گویا چنین اجتهادی (که به سیره شیخین مشهور شده) در زمان خلفای بعد از آنها نیز (به همان شکل) رواج داشته است است.

شاهد پنجم: تصریح مؤلفان و بزرگان:

اشاره

۱ - راغب می‌نویسد: مردی متعه کرد، به او گفتند: چه کسی گفته حلال است و به آن اجازه داده است؟ پاسخ داد: عمر. گفتند: چگونه ممکن است

______________________________

(۱). مصنّف عبد الرزاق، ج ۷، ص ۵۰۰، ح ۱۴۰۲۹؛ نظیر این حدیث از ابن عباس وارد شده، تاریخ المدینة، ج ۲، ص ۷۲۰

در حالی که عمر از آن نهی کرده و اقدام کنندگان به آن را مجازات می‌کند؟!

گفت: به خاطر آن‌که عمر گفته است: دو متعه در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حلال بود و من آن دو را حرام کرده‌ام و هر کس انجام دهد، او را مجازات می‌کنم: متعه حج و متعه زنان. بنابراین، من روایت او بر جواز و شرعیت دو متعه را می‌پذیرم و نهی متعه از سوی خودش را قبول ندارم.«۱»

ب - قلقشندی می‌گوید: او (عمر بن خطاب) نخستین کسی است که متعه زنان را حرام دانست و متعه آن است که با زنی برای زمان معینی با مال مشخصی ازدواج کنی و این پیش از او (عمر) مباح بود.«۲»

۳ - سیوطی به نقل از عسکری ابو هلال آورده است: عمر بن خطاب نخستین کسی بود که متعه را حرام کرد.«۳»

______________________________

(۱). محاضرات الادباء، ج ۲، ص ۲۱۴، و به نقل دیگر: یحیی بن اکثم در بصره به شخصی گفت در جواز متعه و ازدواج موقت از چه کسی پیروی می‌کنی؟ او گفت: از عمر. محاضرات الادباء، ج ۲، ص ۹۴

(۲). مآثر الانافة فی معالم الخلافة، ج ۳، ص ۳۳۸، با تحقیق عبد الستار احمد فرّاج، (مؤسسه زیر نظر وزارت ارشاد کویت) شماره ۱۳، (سال ۱۹۶۴ م)

ولی شبلی می‌گوید: اولین کسی که از متعه جلوگیری کرد معاویه بود، از ابن عباس از ابن شیبه و ابو عروه این مطلب را نقل می‌کنند (و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و أبو بکر و عمر و عثمان و علیعليه‌السلام متعه می‌کردند و معاویه برای اولین بار از آن نهی کرد) محاسن الوسائل فی معرفة الاوائل، ص ۲۸۸، شبلی دمشقی، با تحقیق دکتر محمد تونجی، دار النفائس چاپ اول، ۱۴۱۲ ه./ ۱۹۹۲ م.

مؤلف: گویا از سهو قلم یا غلط چاپی باشد، چون معاویه معتقد به جواز متعه بود (چنانکه ابن حزم در محلی و دیگران تصریح کرده‌اند)، محلی، ج ۹، ص ۵۱۹، شرح زرقانی، ج ۳، ص ۱۵۴

(۳). تاریخ الخلفاء، و مراد از عسکری همان حسن بن عبد الله بن سهل- أبو هلال لغوی- نویسندۀ کتاب «الأوائل» است که در سال ۳۹۵ ه. آن را نوشت. کشف الظنون، ج ۱، ص ۱۹۹

اسعد وحید قاسم فلسطینی می‌گوید:

با تمام صراحتی که در نصوص وجود دارد و مشروعیت ازدواج متعه را ثابت می‌کند و از سویی از جانب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهیی وارد نشده و با توجه به یقین داشتن به جواز آن تا نهی خلیفه در زمان خلافتش، این گره را نمی‌توان گشود جز آنکه بگوییم خلیفه با رأی خود، به خاطر مصلحتی که به نظرش می‌رسیده! به عنوان حکم مدنی نه دینی از استعمال متعه منع کرده است

پس باید مقصود او منع زمانی و حرمت مدنی باشد نه دینی.«۱»

۳ - آیا عمر ادعای نسخ کرده است؟

الف: عمر بن خطاب ادعای نسخ حکم نکرده است، چون می‌گوید: من از آن دو (متعه) نهی می‌کنم، بلکه این گفته او صراحت دارد که نهی از متعه را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت نمی‌دهد. پس اگر نسخ شده بود، شایسته‌تر بود که آن را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت دهد.

ب: صحابه نیز نهی خلیفه را به عنوان «نسخ» تلقی نکرده‌اند و شاهد بر آن حدیث حضرت علیعليه‌السلام است که می‌فرماید: اگر عمر از متعه نهی

______________________________

(۱). حقیقة الشیعة الاثنی‌عشریه، ص ۱۳۰، چاپ اول، ۱۴۱۲ ه

مؤلف: از برخی روایات فهمیده می‌شود که خلیفه متعه را حرام نکرده بلکه منع و نهی کرده است چنانکه فضل می‌گوید: از امام صادقعليه‌السلام شنیدم که می‌فرمود: به عمر خبر رسید که مردم عراق فکر می‌کنند عمر متعه را حرام کرده، کسی را فرستاد و گفت: به آنها بگو من (متعه) را حرام نکرده‌ام و عمر نمی‌تواند حلال خدا را حرام کند بلکه عمر از آن نهی کرده است. (بحار الانوار، ج ۱۰۰، ص ۲۱۹، از نوادر)

نمی‌کرد، کسی جز شقی و بدبخت زنا نمی‌کرد.«۱»

و شاهد دیگر، گفته عمران بن حصین است که می‌گوید: خداوند در مورد متعه آیه‌ای را نازل کرد و آن را با آیه دیگری نسخ نکرد و پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز ما را به متعه امر نمود و از آن بازنداشت، تا اینکه مردی با رأی خودش چنان گفت.«۲»

بنابراین، خلیفه با نظر خودش در مقابل نص صریح اجتهاد کرده و این مردود است.

ج: به فرض که گفته عمر را یک روایت بدانیم، در این صورت با احادیث نقل شده از صحابه (در مورد عدم نسخ جواز متعه) تعارض پیدا می‌کند و نتیجه‌اش تساقط است و در این حال به اصل اوّلی- که اباحه باشد- رجوع می‌کنیم.

د: نسخ با خبر واحد ثابت نمی‌شود (همانطور که بعضی از علمای اهل سنت نیز بر آن تصریح دارند)، و ادعای عمر به نسخ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خبر واحد تجاوز نمی‌کند.

خلّاف می‌گوید: نص قرآن و سنت متواتر، با سنت غیر متواتر یا با قیاس نسخ نمی‌شود؛ زیرا قوی به وسیله ضعیف نسخ نمی‌گردد و بنابراین چنین می‌شود که: حکم شرعی در قرآن یا سنت، بعد از وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسخ نمی‌شود، چون ورود نص بعد از وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قطع شده و احکام مستقر گردیده است. پس ممکن نیست نص با قیاس و اجتهاد نسخ شود.«۳»

______________________________

(۱). جامع البیان طبری، ج ۵، ص ۱۳

(۲). تفسیر کبیر، ج، ۳، بخاری، ج ۳، ص ۱۰۴

(۳). اصول الفقه، ص ۲۲۸، عبد الوهاب خلاف، حاشیه بنایی بر متن جمع الجوامع، ص ۷۸

ه: اگر حکم متعه نسخ شده؛ چرا هیچ‌یک از صحابه جز عمر بن خطاب از آن آگاهی نیافته‌اند، با اینکه این مسأله اهمیت دارد و مرز میان ازدواج و زنا را مشخص می‌کند.*

۴ - کلمات فقهای اهل سنت و مفسرین آن‌ها

فقها تصریح کرده‌اند که جمعی از صحابه و تابعین (که پیشوایان مذاهب و شیوخ اصحاب، صحاح و سنن نیز از جمله هستند) معتقد به جواز متعه بوده و به آن فتوا داده، عمل نیز کرده‌اند.

۱ - قرطبی می‌گوید: ازدواج متعه را جز عمران بن حصین و بعضی از صحابه و گروهی از اهل بیت، کسی جایز نمی‌داند.

ابو عمرو می‌گوید: اصحاب ابن عباس، از اهالی مکه و یمن، همگی بنابر روش ابن عباس متعه را حلال می‌دانستند.«۱»

۲ - ماوردی گفته است: از ابن عباس و ابن ابی ملیکه و ابن جریج و امامیه نقل شده که متعه را جایز می‌دانستند.«۲»

۳ - هاشمی بغدادی می‌گوید: از اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسانی که اعتقاد به جواز متعه داشتند، عبارت بودند از:

الف: خالد بن عبد الله انصاری ب: زید بن ثابت انصاری ج: سلمة بن اکوع اسلمی د: عمران بن حصین خزاعی ه عبد الله بن عباس بن عبد المطّلب.«۳»

______________________________

(۱). تفسیر قرطبی، ج ۵، ص ۱۳۳

(۲). الحاوی الکبیر، ج ۱۱، ص ۴۴۹

(۳). المحبّر، ص ۲۸۹، دائرة المعارف العثمانیه، حیدرآباد، رکن عام ۱۳۶۱

و در نسخه‌ای که شیخ مفید از آن نقل کرده نام دو نفر دیگر، فزون بر آن چهار صحابی، آمده است: انس بن مالک و حضرت علی بن ابی طالب.عليه‌السلام

۴ - ابن حزم می‌گوید: جمعی از اصحاب سلف بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر حلّیت متعه باقی ماندند؛ از جمله: اسماء بنت أبی بکر و جابر بن عبد الله و ابن مسعود و ابن عباس و معاویة بن ابی سفیان و عمرو بن حریث و ابو سعید خدری و معبد و سلمه فرزندان امیّة بن خلف.

جابر بن عبد الله از صحابیان عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از أبو بکر و عمر (تا اواخر خلافت وی) نقل کرده است که آنان متعه را جایز شمرده‌اند.

همچنین نقل شده است که عمر بن خطاب فقط زمانی که دو عادل حضور نداشته و شهادت نمی‌دادند متعه را حرام می‌دانست و در صورت حضور دو شاهد عادل آن را مباح می‌شمرد.

و از جمله تابعین: طاوس، عطا، سعید بن جبیر و سایر فقهای مکه بودند. و ما این آثار (افراد ذکر شده) را بعد از جستجو، در کتاب «ایصال»«۱» خود آورده‌ایم.«۲»

شایسته است بعد از این تصریحات، گفته احمد امین را ببینید که می‌گوید:

« و عمر با فهم خود به وجه صحیح رسیده است که تفاوت زیادی میان متعه و زنا نیست!»«۳»

______________________________

(۱) المحلی، ج ۹، ص ۵۱۹.

(۲) شرح کتاب «الخصال الجامعة» است که آن را ابن حزم به «الإیصال إلی فهم کتاب الخصال» نامگذاری کرده و اقوال صحابه و تابعین و طبقات پس از آنان را در أدلۀ آن آورده است. کشف الظنون، ج ۱، ص ۷۰۴، معجم المؤلفین، ج ۷، ص ۱۶.

(۳). ضحی الاسلام، ج ۳، ص ۲۵۸

ملاحظه می‌کنید که وی چگونه صحابه و تابعین را متهم می‌کند و آنان را به بدترین لحن، به باد فحش و ناسزا می‌گیرد؟!*

۵ - آیا تحریم متعه اجماعی است؟

مخالفت گروهی از صحابه و اعتقاد آنان به جواز متعه، بهترین دلیل است بر اینکه بر حرمت متعه اجماعی منعقد نشده است و فقهای اهل سنت مانند زرقانی و ماوردی و مرغینانی در کتاب المنتقی و به این مطلب تصریح دارند.

الف: ابو الولید باجی در المنتقی می‌نویسد: اینکه فرزند به پدر ملحق می‌شود، دلیل است که اجماع بر حرمت متعه محقق نشده است. روشن است که اگر بر حرمت متعه اجماعی وجود داشت، نباید فرزند از آنِ پدر می‌شد.«۱»

ب: زرقانی نیز می‌نویسد: گروهی از صحابه قائل به جواز متعه بودند؛ مانند جابر، ابن مسعود، ابی سعید، معاویه، اسماء بنت أبی بکر، ابن عباس، عمر و بن حویرث، سلمه و برخی از تابعین نیز چنین بودند.

بعضی بر این مطلب چنین پاسخ داده‌اند که اختلاف در صدر اول اسلام تا آخر خلافت عمر بوده، ولی بعد از آن اجماع بر حرمت متعه صورت گرفته است

میان اصولی‌ها اختلاف است که آیا اجماعِ بعد، اختلافِ قبل را رفع می‌کند یا نه، اختلاف همچنان باقی است؟ و اختلاف از اینجا ناشی شده

______________________________

(۱). المنتقی، ج ۴، ص ۳۳۵؛ نیل الاوطار، ج ۶، ص ۱۳۶، و شوکانی می‌گوید: روایات زیاد است و اختلاف هم بزرگ است. الدراری المضیئه، ج ۲، ص ۵۶

است که آیا هرکس متعه کرد، حد می‌خورد؟ در حالی که این احتمال وجود دارد عقد صورت گرفته باشد.«۱»

ج: ماوردی نوشته است: اگر کسی بگوید ابن عباس با آنان (که متعه را حرام می‌دانند) مخالفت کرده و با مخالفت او اجماع منعقد نمی‌شود، در پاسخ وی باید گفت: ابن عباس (از قول) به اباحه برگشته است.«۲»

در این مورد باید گفت: اولًا: برگشتن ابن عباس (همانطور که بعضی پنداشته‌اند) ثابت نشده است، بلکه تاریخ گواهی می‌دهد که ابن عباس تا آخر عمر خویش بر جواز (متعه) باقی بوده است.

ثانیاً: تنها ابن عباس مخالف نبوده، بلکه دهها نفر از صحابه (چنانکه اسامی آنها گذشت) با حرمت آن مخالفت کرده‌اند.

بنابراین، از سوی صحابه اجماعی بر حرمت (متعه) تحقّق نیافته و اجماع بعد از اختلاف فایده‌ای ندارد (همانطور که گروهی از اصولی‌ها چنین می‌گویند) و زرقانی نیز به آن اشاره دارد.«۳»

د: شیخ مفید می‌گوید: امامیه معتقد به مباح بودن ازدواج متعه هستند، همانگونه که عبد الله بن مسعود و عبد الله بن عباس و جابر بن عبد الله و سلمة بن اکوع و یعلی بن امیّه و صفوان بن امیّه و معاویة بن ابو سفیان نیز بر این نظریه بوده‌اند.

گروهی از تابعین؛ مانند عطا و طاوس و سعید بن جبیر و جابر بن زید و

______________________________

(۱). شرح زرقانی، ج ۳، ص ۱۵۴

(۲). الحاوی الکبیر، ج ۱۱، ص ۴۵۳

(۳). شرح زرقانی، ج ۳، ص ۱۵۴

عمرو بن دینار نیز قائل به جواز متعه بوده‌اند.

ابو علی«۱» حسین بن علی بن یزید، نیز در کتاب معروفش «الاقضیه» به جواز متعه اشاره دارد. او یکی از پیشوایان اهل سنت و فقیه، ثقه و راستگو در نزد آنها است.

ابو جعفر محمد بن حبیب نیز در کتاب المحبر می‌نویسد: گروهی از صحابه، (که پیشتر از بعضی نام بردیم، و افزون بر آنها، کسانی مانند) انس بن مالک و زید بن ثابت و عمران بن حصین نیز قائل به متعه بوده‌اند.

او می‌گوید: طبق نقل صحیح، علی بن ابی طالبعليه‌السلام هم معتقد به جواز متعه بوده است.«۲»

۶ - آشفتگی در روایات تحریم

روایات تحریم، در شدّت آشفتگی و اضطراب است و بعضی از آنها با بعضی دیگر اختلاف دارد؛ زیرا دسته‌ای از آنها می‌گویند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متعه را در سال (جنگ) خیبر حرام کرده و در بعضی آمده که حرمت آن در سال فتح مکه بوده و دسته سوم معتقدند در غزوه تبوک تحریم گردیده و

______________________________

(۱). دربارۀ وی گفته‌اند: علّامه، فقیه بغداد، صاحب آثار، از شافعی فقه آموخت و در سال ۲۴۸ ه. ق. از دنیا رفت. ابن منده می‌گوید: بخاری با کرابیسی همراهی می‌کرد. بغدادی نیز می‌گوید: او فهیم و عالم و فقیه بود و آثار زیادی در اصول و فقه دارد که نشان دهندۀ فهم نیکو و فراوانی علمش بود.

سیر اعلام النبلاء، ج ۱۲، ص ۸۱؛ تهذیب التهذیب، ج ۲، ص ۳۱۱؛ تهذیب الکمال، ج ۴، ص ۳۷

(۲). الاعلام، ص ۳۷، ضمن سلسله تألیفات شیخ مفید، ج ۹

با يك آيه فقيه شد

شخصى وارد مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد وگفت : يا رسول اللّه ! به من قرآن بياموز! حضرت او را به يكى از يارانش سپرد، او دست اين تازه وارد را گرفت و به كنارى برد و براى تعليم او سوره زلزال را تلاوت كرد، همين كه رسيد به آيه( فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَه و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَه ) (٧٠) هر كه به مقدار ذرّه اى خير يا شرّى انجام دهد آن را خواهد ديد. آن عرب كمى فكر كرد و به معلّم خود گفت : آيا اين جمله وحى است ؟ معلّم گفت : بله ، گفت : من درس خودم را از همين آيه گرفتم ، اكنون كه ريز و درشت كارهاى مخفى و آشكار ما در اين جهان حساب دارد، تكليف من روشن شد، همين جمله براى خط زندگى من كافى است و با معلّم خود خداحافظى كرد.

معلّم خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت : اين شاگرد امروز ما كم حوصله بود و حتّى نگذاشت من بيش از يك سوره كوچك براى او بخوانم و گفت : اگر در خانه كس است يك حرف بس است ، من درسم را گرفتم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: رَجَع فَقيها او در حالى برگشت كه به مقام فقاهت و شناخت عميقى كه بايد برسد رسيده بود.

جاى تاءسّف است كه عربى بيابانگرد با يك جمله راه خود را شناخت ، هم فهميد و هم عوض شد و هم لقب فقيه را از رسول اللّه دريافت كرد، ولى افرادى مثل بنده سالها با آيات و روايات و دلائل عقلى و نقلى با چند بيان و گاهى با چند زبان با بهترين روشها و شيوه ها حرفها مى زنيم ، اما...

ج : نبود مانع بار ديگر متذكّر مى شويم كه براى معاد و امرى سه شرط لازم است : يكى امكان شدن و ديگرى علّت شدن كه اين دو مرحله گذشت و اكنون نوبت شرط و مرحله رسيد كه نبود مانع است كه براى معاد و زنده شدن هيچ مانعى نيست

معمولا مانع براى قدرت هاى محدود است فرض كنيد ماشينى كه مجبور است روى فلان جاده حركت كند و چاره اى هم جز آن ندارد، وجود يك قطعه سنگ بزرگ در جادّه مى تواند مانع حركت آن باشد، امّا اين سنگ براى پرنده اى كه مجبور نيست از يك جادّه خاصّى عبور كند، مانع نيست

آرى ، هر چه قدرت و علم بيشتر باشد كمتر چيزى مى تواند به عنوان مانع و مزاحم قرار گيرد، زيرا زنده شدن مردگان و جمع ذرّات پخش شده دو شرط دارد: يكى علم بى نهايت و ديگرى قدرت بى نهايت

با علم بى نهايت الهى كه مى داند هر ذرّه اى از كجا و در كجا و در چه شرايطى است ، چه مانعى مى توان فرض كرد؟( قَد عَلِمنا ما تَنقُص الاَرضَ مِنهم و عِندَنا كتابٌ حَفيظ ) (٧١) ما مى دانيم كه زمين چقدر مستهلك مى كند و نزد ما كتابى است كه همه خصوصيات در آن هست

و باقدرت بى نهايتى كه مى تواند ذرّات پخش شده را يكجا جمع كند، مانعى قابل تصوّر نيست چنانكه قرآن حدود چهل مرتبه مى فرمايد:( اِنّ اللّه على كلّ شَى ءٍ قَدير )

همين الا ن خود ما از ذرّات خاك پخش شده هستيم ، زيرا ما در همين دنيا از گندم فلان منطقه و برنج ، سبزى و ميوه منطقه ديگر تركيب شده و مدّتى به صورت نطفه پدر و پس از آن در رحم مادر قرار گرفته و سپس به دنيا آمديم آرى الان هم هر سلول بدن ما از يك منطقه اى از زمين است همان قدرتى كه در اين جهان از ذرات خاك هاى پخش شده ما را درست كرد، روز قيامت هم از ذرات پخش شده همان استخوان هاى پوسيده دوباره ما را زنده مى كند.

البتّه گاهى شيطان ما را به وسوسه مى اندازد كه اين كار بسيار مشكلى است ، امّا قرآن اين وسوسه را با آيات متعدّدى نظير( اِنّ ذلِكَ على اللّهِ يَسير ) (٧٢) كه براى خداوند زنده كردن مردگان كار آسان و ساده اى است ، پاسخ داده است

البتّه اشكال اصلى كار ما آن است كه ما قدرت و علم خدا را از روزنه ديد خود نگاه مى كنيم و چون خود ما محدود هستيم ، نمى توانيم بى نهايت را تصوّر كنيم ، در سرتاسر داستان هاى قرآن اين حقيقت به چشم مى خورد كه خداوند مى خواهد فكر ما را از انحصار اين چهار چوب مادّى بيرون كند و لذا اگر مى گويد: ما به زن بى شوهرى به نام مريم نوزاد داديم(٧٣)

اگر مى گويد: ما به نوزاد در گهواره قدرت سخن گفتن داديم(٧٤)

اگر مى گويد: ما توسّط پرندگانى به نام ابابيل ، فيل سواران را نابود كرديم(٧٥)

اگر مى گويد: با زدن يك عصا، دوازده چشمه آب از سنگها بيرون آورديم(٧٦)

اگر مى گويد: ما با نَفَس حضرت عيسىعليه‌السلام مردگان را زنده كرديم(٧٧)

اگر مى گويد: ما به زكرياى پيرمرد و همسر نازاى او فرزندى به نام يحيى داديم(٧٨)

واگر مى گويد: ما موسى را در دامن خودِ فرعون تربيت كرديم(٧٩)

و صدها نمونه ديگر، همه و همه به خاطر آن است كه چشم انداز فكر انسان از چهارچوب آنچه با او در شبانه روز ماءنوس شده وسيع تر گردد و كمى هم به ماوراى طبيعت بينديشد، چنانكه سفارش به تلاوت قرآن براى تذكّر و مرور اين قبيل خاطرات است آرى ، ما بايد با كمال احترامى كه به قوانين حاكم بر طبيعت مى نهيم ، هرگز فكر خود را در چهارچوب آنان محدود نكنيم و بدانيم كه خداوند هر چه را بخواهد همان مى شود.

كوتاه سخن آنكه در برابر قدرت نامتناهى و علم بى نهايت الهى ، هيچ مانعى قابل فرض نيست

ايمان به معاد، دفع ضرر احتمالى در گفتگوهايى كه ميان رهبران معصوم ما با مخالفان خود صورت گرفته است روش جالبى به چشم مى خورد كه ما آن را فشرده در اينجا با عنوان دفع ضرر احتمالى بيان مى كنيم :

در زندگى روزمرّه ، به خبرهايى بر مى خوريم كه حاصل پيام مهم و هشدارهايى است ، برخورد ما با اينگونه گفته ها تفاوت دارد؛ يعنى هر چه احتمال ضرر يا منفعت بيشتر و يا نوع خطر مهم تر باشد، عكس العمل ما جدّى تر است مثلاً اگر در معامله اى ٩٠ درصد احتمال سود داده شود، ليكن مقدار سود ٥ درصد باشد، در اين صورت گرچه سود كم است ، ولى چون اصل آن تقريباً قطعى است ، مردم اقدام نموده و وارد معامله مى شوند.

اگر احتمال سود به جاى ٩٠ درصد، ٧٠ درصد شد، ولى مقدار سود ٣٠درصد باشد باز هم مردم اقدام مى نمايند. زيرا گرچه احتمال سود كم شد ولى مقدار سود زياد است و اگر احتمال سود بردن ٤٠ درصد شد، امّا سود حاصل از آن خيلى زياد مثلا ٧٠ درصد است ، باز هم اقدام مى نمايند.

و حتّى اگر احتمال سود بردن احتمال بسيار ضعيف و كم رنگى شد، ليكن بر فرض موفقيّت سود بسيار خواهد بود، در اينجا نيز مردم اقدام مى نمايند كه ما نمونه آنرا در مسابقات ميليونى مشاهده مى كنيم كه در ميان ميلون ها شماره وبرگه فروخته شده يكى دو شماره بيشتر برنده ندارد و احتمال سود بردن و برنده شدن يك چند ميليونيم است ، امّا چون مبلغ جايزه يك ماشين يا يك دستگاه ساختمان است ، مردم باز براى همان احتمال بسيار ضعيف اقدام مى كنند. زيرا بر فرض برنده شدن ، مبلغ جايزه خيلى زياد است از اين روش مى فهميم كه هر چه هم احتمال ضعيف وكم باشد، ولى اگر مبلغ بالا باشد همين ارزش بيشتر، جبران ضعف احتمال را مى نمايد.

حالا ما از گفتار اين همه پيامبران و امامان و اولياى خدا كه مردم را از زنده شدن بعد از مرگ و حساب دقيق الهى و دوزخ و بهشت خبر داده اند آنهم دوزخى كه قهر خدا و بهشتى كه از لطف بى نهايت الهى سرچشمه مى گيرد، چند درصد احتمال مى دهيم ؟ (البتّه ما كه با برهان هاى قوى يقين داريم ، ولى بناست با افراد بى تفاوت و بى دين سخن بگوييم ) در اينجا حتّى اگر يك درصد يا يك در هزار و يا يك درچند هزار هم احتمال بدهيم بايد اقدام نماييم ، زيرا گر چه احتمال ضعيف است ، امّا دوزخ ابدى و قهر خدا بزرگ است و بهشت ، جاودانه و جوار رحمت خداوند بسيار ارزشمند است بنابراين كارى به احتمال قوى يا ضعيف نداريم ، امّا چون سود و زيانش خيلى مهم است بايد توجّه كنيم

گاهى كودكى خبر از وجود زنبور در جايى را مى دهد و گاهى خبر از مار و افعى ، گاهى خبر از افتادن از يك پله مى دهد و گاهى خبر از غرق شدن در دريا، گاهى مى گويد صدتومان پيدا نموده ام و گاهى مى گويد ميليون ها تومان و يا كيسه اى از طلا وجواهرات ، در اين موارد توجه ما به گوينده نيست كه كودك است يا بزرگ ، براى ما يقين پيدا مى شود يا احتمال ، بلكه در اينجا توجه ما به ارزشها است : كيسه طلا، مار و افعى ، غرق در دريا و امثال اينها و همين ارزشها براى ما رمز حركت مى شود، گرچه كلام از گوينده اى قوى هم صادر نشده باشد. (بار ديگر از مقام اولياى خدا معذرت مى خواهم كه گفتار آن بزرگواران را باگفتار يك كودك مقايسه كردم ، زيرا هدفم سخن گفتن با بى دينان است )

كوتاه سخن آنكه : هر گاه انسان بخاطر سود يا ضررى كه خبر آنرا از كودكى خردسال شنيده عكس العمل نشان مى دهد، چرا درباره اين همه فرياد اولياى دين كه به گفته تاريخ از بهترين مردم روزگار بوده اند فكر نمى كند؟

آيا سخن پيامبرانى كه بدون داشتن كوچك ترين نقطه ضعف سالها دعوت به حقّ كرده و بر مبناى حقّ عمل نمودند و تا پاى جان استقامت كردند و با آوردن خبرهايى از عالم ديگر و دليل و معجزه هاى فراوان و در حالى كه ميليون ها نفر هم به سراغ آنان رفته و دعوتشان را از جان پذيرفتند، با همه اينها (بر فرض هم كه براى گروهى يقين پيدا نشود) آيا احتمال و شك هم در روح آنان بوجود نمى آورد؟

آيا انسان به مقدارى كه از گفته يك كودك خردسال در برابر احتمال سود و ضررى (به خصوص اگر سود و ضرر مهم و هميشگى باشد) عكس العمل نشان مى دهد، نبايد در برابر فرياد انبياى معصوم عكس العملى نشان دهد؟

بنابراين مقدار سود و ضرر و كمى و زيادى آن ، در حركت و گرايش انسان بسيار مؤ ثّر است

سود مؤمن رضاى خدا و بهشت جاودانه است ، ضرر گناهكار قهر و دوزخ ابدى وهميشگى است ، سود وضررى بس بزرگ كه حتّى در فكر ما نمى گنجد، بنابراين آيا ما نبايد براى دفع آن ضررهاى بزرگ احتمالى و يا براى بدست آوردن آن نعمت هاى بى پايان احتمالى ، گامى برداريم ؟ گامى كه خروج از راه هوسهاى درونى وطاغوت هاى بيرونى وحركت در مسير انبيا وكمال خود است

نقش ايمان به معاد تشويق و تهديد (حتّى اگر به مقدار كم باشد) در حركت انسان نقش ‍ مهمى دارد، تا چه رسد به اينكه تشويق كننده و يا غضب كننده خداوند متعال و نوع تشويق و تهديد دوزخ و بهشت جاودانه باشد.

ما اگر ايمان و يقين به معاد را در خودمان زنده كنيم ، اثر و نقش آن بر كسى پوشيده نيست ، كسى كه مى داند اين خانه حساب دارد، بازرس دارد، دادگاه و زندان و شكنجه دارد و ريز و درشت كارش زير نظر و مورد حساب قرار مى گيرد و تمام سختى ها و راحتى ها بازتاب عملكرد خود اوست ، قهراً نمى تواند يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز باشد، و كسى كه مى داند مقدار كمى از كارش هم بى حساب نمى ماند، نمى تواند دلگرم نباشد، قرآن در اين زمينه آياتى دارد كه ما نمونه هايى از آنرا در اينجا نقل مى كنيم :

نقش معاد در مسائل اقتصادى قرآن به كسانى كه داد و ستد دارند مى فرمايد: واى بركم فروشان ، كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند و خريد مى كنند، سعى دارند تمام بگيرند، ليكن هر گاه بنا دارند پيمانه بدهند و يا وزن نمايند و بفروشند كم مى دهند، سپس مى فرمايد:( اءلا يَظنُّ اولئك اءنّهم مَبعوثون لِيَومٍ عظيم ) (٨٠) آيا اين كم فرشان نمى دانند كه براى روزى بسيار بزرگ مبعوث خواهند شد؟ و در دادگاه عدل الهى بايد پاسخ آن همه كم فروشى را بدهند؟

در اينجا قرآن با يادآورى قيامت جلو كم فروشان را مى گيرد، البتّه اين نمونه اى از نقش معاد بود و گرنه ايمان به معاد در تمام مسائل اقتصادى اعمّ از توليد، توزيع ، مصرف ، مديريّت ، بازرگانى و تجارت و هر نوع فعّاليّت ديگر نقش مهمّى دارد، به خصوص در مساءله ولخرجى و اسراف

نقش معاد در مسائل نظامى قرآن مى فرمايد: گروهى از بنى اسرائيل نزد يكى از پيامبران خود آمده و گفتند: ما بنا داريم در راه خدا با متجاوز ستمگر بجنگيم ، ليكن نياز به يك فرمانده لايق داريم ، پيامبر فرمود: من فكر نمى كنم كه شما مرد جنگ باشيد، آنان گفتند: با اين همه ستمى كه از متجاوز مى كشيم حتماً آماده جنگ در راه خدا هستيم پيامبر گفت : خداوند طالوت را كه فردى شايسته و نيرومند و آشنا به مسائل رزمى است ، به عنوان فرمانده شما معرّفى مى كند.

آنگاه مردم در برابر اين وعده و فرمان پيامبر، به چند دسته تقسيم شدند:

گروهى از داوطلبان جبهه و جنگ بعد از شعارهاى زياد همين كه فرمان جنگ صادر شد در همان مرحله ى اوّل نافرمانى كرده و فرار نمودند.

گروهى ديگر فقر مالى فرمانده را بهانه قرار داده و از رفتن به جبهه سرباز زدند.

گروه ديگر با اينكه قول داده بودند كه در آزمايشى كه خداوند از آنها مى گيرد استقامت كنند، امّا بى صبرى كرده و مردود شدند.(٨١)

گروه ديگرى گرچه به هنگام صدور فرمان جنگ نترسيدند، امّا همين كه لشكر قدرتمند دشمن را ديدند خود را باخته و گفتند: ما امروز طاقت مبارزه نداريم

تنها يك دسته كوچكى كه ايمان به معاد داشتند با شعار:( كَم مِن فِئَةٍ قَليلَة غَلَبت فِئَةً كثيرةً باِذنِ اللّه ) (٨٢) يعنى چه بسا گروه كمى كه بر گروه زياد به اذن خدا پيروز مى شوند، به دشمن حمله كرده ودشمن را از پاى در آوردند.

در اين ماجرا (كه به نام داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آيات ٢٤٩ تا ٢٥١ مطرح شده )، رمز پيروزى و پايدارى در جبهه و جنگ را ايمان به معاد دانسته است ، زيرا مى فرمايد:( قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ اءنّهُم مُلاقوا اللّه ) (٨٣) يعنى كسانى كه ايمان به ملاقات خدا و روز قيامت داشتند گفتند: پيروزى مربوط به جمعيّت زياد يا كم نيست ، بايد به دشمن حمله كنيم و به وظيفه الهى خود عمل كنيم كه خداوند با صابران است

آرى ، تلاش و روحيّه رزم آورى رزمنده ، وابستگى كامل به نوع ديد و جهان بينى او دارد، رزمنده اى كه آينده خود را زندگى ابدى و بهشت جاودان و همسايگى رسول خدا و اولياى الهى مى داند، با رزمنده اى كه قتل خود را نابودى و پوچى مى داند قابل مقايسه نيست

قرآن نسبت به كسانى كه در رفتن به جبهه سستى نشان مى دهند و به لذّات دنيوى دلبسته اند مى فرمايد:( اءرَضيتُم بالحَياة الدّنيا من الا خرة ) (٨٤) آيا به جاى آخرت به دنيا راضى شديد؟!

نقش معاد در برخورد با طاغوتيان فرعون براى اينكه آبروى حضرت موسى را بريزد از همه شهرها ساحران را دعوت كرد تا با سحر و جادويشان معجزه حضرت موسى را خنثى نمايند، اين ساحرانى كه تا آن موقع ايمان به معاد نداشتند، همه چشم به يك سكّه دربار فرعون داشتند و حتّى آن روح گدايى خود را به زبان هم آورده و به فرعون گفتند:( اءئنّ لنا لا جراً ) (٨٥) آيا اگر ما آبروى موسى را بريزيم پول و مزدى به ما مى دهى ؟ كه با پاسخ مثبت فرعون شروع به كار نمودند و هر چه در توان داشتند انجام دادند و سپس حضرت موسى عصاى خود را انداخت و اژدها شد و تمام بافته هاى آنان را نابود كرد.

ساحران كه فهميدند معجزه و كار موسى از سحر و نوع كارهاى محدود خودشان خارج بوده و كارى صددرصد الهى است ، در حضور فرعون به موسىعليه‌السلام گرويده و به او ايمان آوردند. فرعون كه خشمناك شده بود همه را تهديد كرد و گفت : آيا قبل از اجازه من ايمان مى آوريد؟! من دست و پاى شما را به عكس يكديگر(٨٦) قطع مى كنم و به شاخه ها و تنه هاى درخت خرما آويزانتان مى كنم

امّا آنان كه تا ساعتى قبل ايمان نداشتند و چشم به جايزه هاى فرعونى داشتند، اكنون به خاطر ايمان به خدا و معاد، در برابر فرعون ايستاده و با كمال آرامش به او گفتند:( اِنّما تَقضى هَذهِ الحَياة الدُّنيا ) (٨٧) هر كارى مى خواهى انجام بده ، زيرا زور و ستم تو بيش اين دنيا نيست ،( وقالوا لاضَيرَ إ نّا الى رَبّنا مُنقلِبون ) (٨٨) كشتن ما مهم نيست كه ما به سوى خداى خود بازمى گرديم(٨٩)

راستى ايمان به معاد چه غوغايى در روح اين افراد بوجود آورد، دنيا وفرعون وسكّه ها و پاداشهايى را كه تا چند لحظه پيش براى آنها مهم ترين مسئله جلوه مى كرد، يكسره به هيچ مى انگارند و به ريش فرعون مى خندند وزور و قدرت او را محدود و ناچيز مى دانند.

آرى ، ايمان به معاد در اين افراد انقلاب فرهنگى بوجود آورد، روحشان رابزرگ نمود و آنها را تا عشق به شهادت پيش برد.

نقش معاد در توجّه به محرومان

عقيل كه پيرمرد عيالوارى بود، خدمت برادر خود اميرالمؤ منين حضرت علىعليه‌السلام رسيد و درخواست كرد تا از بيت المال به سبب خويشاوندى خود سهميه بيشترى به او بدهد. امام آهنى را داغ كرد و نزديك دست عقيل آورد، عقيل از ترس دست خود را مى كشد امام مى فرمايد: اگر تو از اين آتش ساده دنيا مى ترسى ، من از عذاب و قهر ابدى خدا مى ترسم(٩٠)

امام حسن وامام حسينعليهما‌السلام در كودكى بيمار شدند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه اصحابش به عيادت آنان آمدند، هنگام خروج از منزل ، مردم به حضرت علىعليه‌السلام پيشنهاد كردند كه خوب است براى سلامتى اين دو كودك سه روز روزه نذر كنيد. امام پذيرفت و هنگامى كه بيمارى آنان برطرف شد حضرت علىعليه‌السلام به همراه همسر خود حضرت زهراعليها‌السلام بقيه خانواده روزه گرفتند.

هنگام افطار در حالى كه غذايى در منزل نبود و با زحمت بسيار كمى نان تهيه شده بود، همين كه نماز مغرب را بجا آورده و خواستند افطار كنند صداى در خانه را شنيدند كه شخصى مى گويد من فقير و نيازمند هستم به من كمك كنيد! آن بزرگواران نان خود را به فقير داده و تنها با آب افطار كردند.

شب دوّم باز همين كه خواستند افطار كنند صداى در بلند شد كه شخصى يتيم هستم ، و شب سوّم اسيرى از پشت در تقاضاى نان كرد. هر سه شب آن عزيزان با آب افطار نمودند و دليل اين فداكارى را در سوره انسان چنين مى خوانيم :( اِنّا نَخاف مِن ربّنا يَوماً عَبوساً قَمطَريراً... ) (٩١) ما از روز قيامت كه روزى گرفته و سياه و دردناك است مى ترسيم

به راستى ايمان به معاد چگونه انسان را در برابر محرومان جامعه مسئول و متعهّد بار مى آورد. آرى ، كسانى كه در برابر محرومان بى تفاوت هستند، در قيامت اقرار مى كنند كه يكى از عوامل سقوط ما به دوزخ اين بى تفاوتى ها بود:( وَ لَم نَكُ نُطِعمُ المسكين ) (٩٢) به مسكين و بيچاره ها غذا نمى داديم ، چنانكه در سوره ماعون دليل بى اعتنايى به يتيمان و محرومان ، نداشتن ايمان به قيامت عنوان شده است

ايمان به معاد، پشتوانه تمام كمالات اكثر كمال ها و ايثارها و فضائل اخلاقى ، همراه با يك نوع محروميّت ، زندگى ساده ، تحمّل فشار و ناگوارى ها براى انسان حاصل شده و همراه آنان مى باشد، آن اهرمى كه بتوان با آن اين وزنه ها را حركت داد و آن همه ناگوارى را تحمّل كرد، همان ايمان به قيامت و جبران و تلافى هاى آن روز است

ايمان به پاداشهاى اخروى الهى به انسان اين انگيزه را مى دهد كه اگر چند روزى در دنيا فشار و ناراحتى ديدى جاى دور نمى رود و فرداى قيامت كه روز نياز است ، اجر تمام زحمات را چندين و چند برابر مى گيرى

به راستى با چه عاملى رزمندگان جان خود و ثروتمندان پول و ثروت خود را ايثار مى كنند، يا چه نيرويى مى تواند انسان را به كنار گذاردن هوسها و شهوت ها دلگرم كند؟

اگر عشق ملاقات خدا و اولياى او و سخن با ياد او نباشد با چه انگيزه اى اين همه راههاى پر پيچ و خم پيموده شود؟

اگر جزايى در كار نباشد، چرا انسان زير بار تكليف برود؟

اگر انتقامى نباشد، چه نيرويى انسان را از تجاوز باز دارد؟

اگر امروز مؤ منان اين همه زخم زبان و تهمت و متلك كافران را تحمّل مى نمايند، به خاطر وعده و بشارت هايى است كه در قرآن آمده است

قرآن مى فرمايد:( فَاليومَ الّذينَ آمنوا مِن الكفّارِ يَضحَكون ) (٩٣) امروز (كه روز قيامت است ) مؤ منان به كفّار مى خندند.

اگر زن فرعون به هيچ قيمتى جذب قدرت ، مال ، عنوان ، كاخ و طلاهاى فرعون نمى شود، چون او چشم به جاى ديگر دوخته است ، او مى گويد:( ربّ ابنِ لِى عِندك بَيتاً فِى الجنّة ) (٩٤) خدايا! مرا از كاخ فرعون نجات ده و براى من در بهشت خانه اى در جوار رحمت خودت بنا كن

آرى ، دل كه هواى بهشت كرد، كاخ فرعون هم برايش زندان مى شود و لذا حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:( اَخسَرُ النّاس مَن رَضَى الدّنيا عِوَضاً عن الا خرة ) (٩٥) زيان كارترين مردم كسى است كه (به جاى آخرت ) به دنيا راضى و دلگرم باشد.

نقش ايمان به معاد، در تقوا، امانت ، امنيّت و در بسيارى از مسائل جزئى و كلّى بر كسى پوشيده نيست وما تنها به چند نمونه قرآنى و روايى اشاره كرديم

ايمان همراه با ياد معاد تنها ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد معاد نيز بود، همان گونه كه تنها ايمان به خداوند بدون ياد او فايده اى ندارد.

بر خلاف تصوّر بعضى كه گمان مى كنند ياد مرگ و معاد انسان را نسبت به دنيا و رشد مادّى بى تفاوت مى كند، عقيده ما آن است كه ياد قيامت وحسابرسى ، انسان را از لااُبالى گرى ، سرگردانى و هرج و مرج در آورده و او را انسانى هوشمند و با هدف مى كند و هرگز بى حساب كارى انجام نمى دهد.

چنانكه قرآن هوشيارى و توجّه را تنها مخصوص صاحبان عقل دانسته و فرموده است :( اِنّما يَتذكّر اولوا الالباب ) (٩٦) يعنى تنها صاحبان عقل متذكّر شده و غافل نيستند.

آرى ، ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد حساب و قيامت هم باشيم همان گونه كه ايمان و باور داشتن به گُل لذّت آفرين نيست ، بلكه بايد هر چند لحظه اى يكبار آن را بوييد.

لذا قرآن گاهى از كسانى كه ايمان به معاد ندارند انتقاد مى كند و گاهى هم از كسانى كه نسبت به آن غفلت ورزيده و فراموشكارند، به شدّت انتقاد مى كند:( يَعلمونَ ظاهراً مِنَ الحياة الدّنيا و هُم عَنِ الا خرةِ هُم غافِلون ) (٩٧) اينان جز به ظاهر دنيا و زرق وبرق آن به چيزى توجّه ندارند و همانان از آخرت غافل هستند.

شايد دليل اينكه آن همه براى رفتن به قبرستان و زيارت اهل قبور سفارش شده اين باشد كه غافل نباشيم و كمى ياد مرگ باشيم ، چنانكه در هر شبانه روز واجب است در نماز چند بار جمله( مالِكِ يَوم الدِّين ) را به زبان بياوريم تا همواره متوجّه قيامت باشيم

آثار ياد موت و معاد

امام صادقعليه‌السلام در نقش و ارزش ياد مرگ و معاد چنين مى فرمايد:

ذِكرُ المَوتِ يُميت الشَهَوات ياد مرگ شهوت ها رااز بين مى برد.

وَ يَقلَع مَنابِت الغَفلةَ ريشه هاى غفلت را يكسره بر مى كند.

وَ يُقَوّى القَلب بمَواعدِ اللّه دل انسان را با وعده هاى الهى محكم مى كند.

وَ يُرَقّ الطَبع روحيه انسان را از قساوت به لطافت سوق مى دهد.

وَ يُكسر اعلامَ الهَوى نشانه ها وعلامت هاى هوسها را مى شكند.

وَ يُطفى ء نارَ الحِرص و يُحَقّر الدّنيا آتش حرص را خاموش و دنيا را در جلو چشم انسان كوچك مى كند.

سپس امام صادقعليه‌السلام درباره معناى اين كلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از عبادت يك سال بهتر است ، مى فرمايد: فكر درباره آينده خود و بازپرسى ها و حساب ها و دادگاه عدل الهى و آمادگى براى پاسخ است(٩٨)

در روايات مى خوانيم : زيرك ترين افراد كسانى هستند كه بيشتر ياد مرگ هستند.(٩٩)

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: اِنّ هذهِ القلوب تَصدَءُ كما يَصدءُ الحَديد. قيل : فما جلائها؟ قال : ذِكرُ الموتِ و تلاوةُ القُرآن(١٠٠) همانا اين دلها همانند آهن زنگ مى زند، پرسيدند جلا و صيقل آن با چيست ؟ فرمود: با ياد مرگ و تلاوت قرآن

در جمله ديگرى از آن حضرت مى خوانيم : اَكثِروا ذِكرَ المَوت زياد ياد مرگ باشيد كه داراى چهار اثر است :

١ - گناهان شما را پاك مى كند. فانّه يُمحّض الذّنوب

٢ - علاقه مفرط شما را به دنيا كم مى كند. و يُزَهّد فِى الدّنيا

٣ - هرگاه در حال غنى وبى نيازى ياد مرگ كنيد، جلو مستى ها و طغيان هايى كه از سرمايه وثروت برمى خيزد را مى گيرد. فاِنْ ذَكرتُموه عند الغِنى هَدَمه

٤ - هر گاه در حال تندرستى و فقر انسان ياد مرگ افتد و فكر اين باشد كه چگونه بايد در دادگاه عدل الهى پاسخ درآمد ومصرف ، وپاسخ محرومان جامعه را بدهد، قهراً به همان مقدارِ كم راضى وخشنود مى شود. واِن ذَكَرتُموه عند الفَقر اَرضاكم بِعَيشكم(١٠١) زيرا مى بيند اگر مالى ندارد مسئوليتش هم كمتر است

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:و مَن اَكثَر ذِكرَ الموتِ رَضِى من الدّنيا باليَسير(١٠٢) هر كه زياد ياد مرگ باشد، به مقدارى كمى از دنيا دلگرم و راضى است و ديگر حرص و بخل در او نيست

اساساً دنيا گول زننده عاشقان خود است و كسى كه بتواند با توجّه به مرگ و قيامت ، دل خود را روانه سراى ديگر كند حيله ها و زرق و برق ها و جلوه هاى دنيا حريف او نيست

آن حضرت مى فرمايد: مَن اَكثَر مِن ذِكر المَوت نَجى مِن خُداعِ الدّنيا(١٠٣) هر كه زياد ياد مرگ كند از حيله هاى دنيا رهايى پيدا مى كند.

در حديث ديگرى (درباره نقش ياد مرگ ) چنين مى خوانيم : مَن تَرقَّبَ المَوت سارَع اِلى الخَيراتِ(١٠٤) هر كه مرگ را در جلو خود ببيند و منتظرش باشد، نه تنها از كارهاى روزانه خود عقب نمى ماند، بلكه چون مى داند وقت كم و مرگ يك دفعه فرا مى رسد و ميدان كار براى او هميشه نيست ، هر چه بيشتر و سريع تر كارهاى خير انجام مى دهد.

حضرت علىعليه‌السلام با يادآورى تاريخ پيشينيان كه چگونه مرگ آنها را ربوده ، مردم را تربيت مى كند و فرياد مى زند:

اءينَ العَمالِقَة واَبناءُ العَمالقة كجا هستند پادشاهان يمن و حجاز كه ريشه آنها نيز به باد رفته است ؟

اءينَ كَسرى و قِيصَر كجايند شاهان ايران و روم ؟

اءينَ الجَبابِرة واَبناءُ الجَبابِرَة كجايند ستمگران و دودمانشان ؟

اءينَ مَن حَصّنَ واَكّد وزخرف(١٠٥) كجا هستند كسانى كه دژها ساختند و محكم كارى ها كردند و با طلا و غيره زينت كردند؟

اءينَ مَن كان مِنكم اَطوَلَ اَعماراًو اَعظمَ آثاراً كجا هستند كسانى كه عمرشان از شما بيشتر و آثارشان از شما بزرگ تر بود؟(١٠٦)

آرى ، زنانى كه به فكر آينده دخترانشان هستند، از كودكى جهيزيه آنان را كم كم آماده مى كنند. تجّارى كه به فكر بدهى آينده خود هستند، از مدّتها قبل درآمدهاى خود را جمع مى نمايند. كسانى هم كه در فكر مرگ و قيامت هستند از همين امروز كارهاى خلاف را كنار مى گذارند و عملى انجام مى دهند كه بتوانند در قيامت پاسخگو باشند.

به مرحوم آية اللّه شيرازى كه از علماى بزرگ كربلا بود گفتند: اگر يك گوينده راستگويى به تو خبر دهد كه در پايان همين هفته مى ميرى ، تو در اين چند روز باقيمانده چه مى كنى ؟

او در پاسخ آنان گفت : هر كارى كه از اوّل جوانى تا كنون انجام داده ام الا ن هم همان عمل را انجام مى دادم ، زيرا من از نوجوانى هرگاه قصد كارى داشتم ، اوّل فكر قيامت و پاسخ آن را مى كردم بنابراين خبر مرگ و مردن براى من سبب وحشت نمى شود.

آرى اينها شاگرد همان كسى هستند كه در صبح روز ١٩ ماه رمضان همين كه شمشير ابن ملجم (لعنت خدا بر او) بر فرق مباركش فرو آمد فرمود:

فُزتُ و ربّ الكَعبَة به خداى كعبه رستگار شدم

همان امامى كه به فرزندش چنين سفارش مى كند: يا بُنىَّ اكثِر من ذِكرِ المَوت حتّى ياتيكَ و قد اَخذتَ منه حِذرَك(١٠٧) فرزندم ! زياد ياد مرگ باش تا به هنگام آمدن مرگ وسائل خودت را همراه داشته و غافل گير نشوى

ياد مرگ در مناجات ها بخش مهمّى از مناجات ها را ياد مرگ و قيامت تشكيل مى دهد، مثلاً در دعاى ابوحمزه ثُمالى مى خوانيم :

خدايا! به غم و حسرت من در وقت مرگ رحم كن

خدايا! به تنهايى من و دلهره و وحشتم در قبر رحم كن

خدايا! به هنگام حسابرسى در دادگاه عدل خود، به ذليل بودن و پاسخ نداشتنم رحم كن

خدايا! هنگامى كه دوستان دور جنازه ام را مى گيرند و مرا روى تخته اى به سوى ديار مردگان مى برند رحم كن

اميرالمؤ منين در مناجات خود در مسجد كوفه مى فرمايد:

خدايا! روزى كه جز دلِ پاك ، مال و فرزند به درد نمى خورد به من اءمان بده

خدايا! به من اءمان بده روزى كه ستمگر دست حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش به جاى اين و آن كه گمراهم كردند، با رسول خدا دوست و همراهى داشتم

خدايا!

روزى كه از دست پدر و مادر هم كارى ساخته نيست ،

روزى كه عذرخواهىِ ستمگران فايده ندارد،

روزى كه انسان حتّى از برادر، مادر، پدر، فرزند و دوست فرار مى كند،

روزى كه تنها هر كسى مسئول پاسخگويى كار خودش است ،

به من رحم فرما و اءمانم بده

خدايا! روزى كه انسان هاى گناهكار حاضرند تمام فرزندان ، دوستان ، برادران و فاميل ، بلكه تمام مردم زمين در آن روز به جاى ايشان گرفتار شوند تا خود نجات يابند، به من اءمان بده و از عذاب دوزخ مرا رهايى بخش

اين مناجات ها دواى دلهاى غافل و روشنى بخش روح هاى تاريك است

آرى ، اين توجّهات و مناجات ها انسان را خانه تكانى مى كند، چشم انداز او را از اين دنياى محدود به سراى بى نهايت انتقال مى دهد، انسان را بالا برده و رشد مى دهد. تمام جنايت ها از كسانى است كه يا ايمان به قيامت و پاسخگويى قيامت ندارند و يا اگر ايمانى دارند، غافل هستند.

چرا ياد مرگ نيستيم ؟ حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: من براى دو چيز بر شما هراسانم : يكى پيروى از هوا و هوسها و ديگرى آرزوهاى طولانى فامّا اِتّباعُ الهَوى فَيصُدُّ عن الحقّ و امّا طولُ الاَمَلِ فَيُنسِى الا خرة(١٠٨) زيرا هواپرستى شما را از حق پرستى و آرزوهاى طولانى شما را از ياد قيامت جدا مى كند.

در حديث ديگر آن حضرت مى فرمايد: اَكثَرُ النّاس اءملاً اَقلّهم لِلموتِ ذِكراً(١٠٩)

كسانى كه آرزوهاى طولانى بيشترى دارند، آنانى هستند كه كمتر ياد مرگ و قيامت مى باشند.

با يك آيه فقيه شد

شخصى وارد مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شد وگفت : يا رسول اللّه ! به من قرآن بياموز! حضرت او را به يكى از يارانش سپرد، او دست اين تازه وارد را گرفت و به كنارى برد و براى تعليم او سوره زلزال را تلاوت كرد، همين كه رسيد به آيه( فَمَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَه و مَن يَعمَل مِثقالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَه ) (٧٠) هر كه به مقدار ذرّه اى خير يا شرّى انجام دهد آن را خواهد ديد. آن عرب كمى فكر كرد و به معلّم خود گفت : آيا اين جمله وحى است ؟ معلّم گفت : بله ، گفت : من درس خودم را از همين آيه گرفتم ، اكنون كه ريز و درشت كارهاى مخفى و آشكار ما در اين جهان حساب دارد، تكليف من روشن شد، همين جمله براى خط زندگى من كافى است و با معلّم خود خداحافظى كرد.

معلّم خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و گفت : اين شاگرد امروز ما كم حوصله بود و حتّى نگذاشت من بيش از يك سوره كوچك براى او بخوانم و گفت : اگر در خانه كس است يك حرف بس است ، من درسم را گرفتم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: رَجَع فَقيها او در حالى برگشت كه به مقام فقاهت و شناخت عميقى كه بايد برسد رسيده بود.

جاى تاءسّف است كه عربى بيابانگرد با يك جمله راه خود را شناخت ، هم فهميد و هم عوض شد و هم لقب فقيه را از رسول اللّه دريافت كرد، ولى افرادى مثل بنده سالها با آيات و روايات و دلائل عقلى و نقلى با چند بيان و گاهى با چند زبان با بهترين روشها و شيوه ها حرفها مى زنيم ، اما...

ج : نبود مانع بار ديگر متذكّر مى شويم كه براى معاد و امرى سه شرط لازم است : يكى امكان شدن و ديگرى علّت شدن كه اين دو مرحله گذشت و اكنون نوبت شرط و مرحله رسيد كه نبود مانع است كه براى معاد و زنده شدن هيچ مانعى نيست

معمولا مانع براى قدرت هاى محدود است فرض كنيد ماشينى كه مجبور است روى فلان جاده حركت كند و چاره اى هم جز آن ندارد، وجود يك قطعه سنگ بزرگ در جادّه مى تواند مانع حركت آن باشد، امّا اين سنگ براى پرنده اى كه مجبور نيست از يك جادّه خاصّى عبور كند، مانع نيست

آرى ، هر چه قدرت و علم بيشتر باشد كمتر چيزى مى تواند به عنوان مانع و مزاحم قرار گيرد، زيرا زنده شدن مردگان و جمع ذرّات پخش شده دو شرط دارد: يكى علم بى نهايت و ديگرى قدرت بى نهايت

با علم بى نهايت الهى كه مى داند هر ذرّه اى از كجا و در كجا و در چه شرايطى است ، چه مانعى مى توان فرض كرد؟( قَد عَلِمنا ما تَنقُص الاَرضَ مِنهم و عِندَنا كتابٌ حَفيظ ) (٧١) ما مى دانيم كه زمين چقدر مستهلك مى كند و نزد ما كتابى است كه همه خصوصيات در آن هست

و باقدرت بى نهايتى كه مى تواند ذرّات پخش شده را يكجا جمع كند، مانعى قابل تصوّر نيست چنانكه قرآن حدود چهل مرتبه مى فرمايد:( اِنّ اللّه على كلّ شَى ءٍ قَدير )

همين الا ن خود ما از ذرّات خاك پخش شده هستيم ، زيرا ما در همين دنيا از گندم فلان منطقه و برنج ، سبزى و ميوه منطقه ديگر تركيب شده و مدّتى به صورت نطفه پدر و پس از آن در رحم مادر قرار گرفته و سپس به دنيا آمديم آرى الان هم هر سلول بدن ما از يك منطقه اى از زمين است همان قدرتى كه در اين جهان از ذرات خاك هاى پخش شده ما را درست كرد، روز قيامت هم از ذرات پخش شده همان استخوان هاى پوسيده دوباره ما را زنده مى كند.

البتّه گاهى شيطان ما را به وسوسه مى اندازد كه اين كار بسيار مشكلى است ، امّا قرآن اين وسوسه را با آيات متعدّدى نظير( اِنّ ذلِكَ على اللّهِ يَسير ) (٧٢) كه براى خداوند زنده كردن مردگان كار آسان و ساده اى است ، پاسخ داده است

البتّه اشكال اصلى كار ما آن است كه ما قدرت و علم خدا را از روزنه ديد خود نگاه مى كنيم و چون خود ما محدود هستيم ، نمى توانيم بى نهايت را تصوّر كنيم ، در سرتاسر داستان هاى قرآن اين حقيقت به چشم مى خورد كه خداوند مى خواهد فكر ما را از انحصار اين چهار چوب مادّى بيرون كند و لذا اگر مى گويد: ما به زن بى شوهرى به نام مريم نوزاد داديم(٧٣)

اگر مى گويد: ما به نوزاد در گهواره قدرت سخن گفتن داديم(٧٤)

اگر مى گويد: ما توسّط پرندگانى به نام ابابيل ، فيل سواران را نابود كرديم(٧٥)

اگر مى گويد: با زدن يك عصا، دوازده چشمه آب از سنگها بيرون آورديم(٧٦)

اگر مى گويد: ما با نَفَس حضرت عيسىعليه‌السلام مردگان را زنده كرديم(٧٧)

اگر مى گويد: ما به زكرياى پيرمرد و همسر نازاى او فرزندى به نام يحيى داديم(٧٨)

واگر مى گويد: ما موسى را در دامن خودِ فرعون تربيت كرديم(٧٩)

و صدها نمونه ديگر، همه و همه به خاطر آن است كه چشم انداز فكر انسان از چهارچوب آنچه با او در شبانه روز ماءنوس شده وسيع تر گردد و كمى هم به ماوراى طبيعت بينديشد، چنانكه سفارش به تلاوت قرآن براى تذكّر و مرور اين قبيل خاطرات است آرى ، ما بايد با كمال احترامى كه به قوانين حاكم بر طبيعت مى نهيم ، هرگز فكر خود را در چهارچوب آنان محدود نكنيم و بدانيم كه خداوند هر چه را بخواهد همان مى شود.

كوتاه سخن آنكه در برابر قدرت نامتناهى و علم بى نهايت الهى ، هيچ مانعى قابل فرض نيست

ايمان به معاد، دفع ضرر احتمالى در گفتگوهايى كه ميان رهبران معصوم ما با مخالفان خود صورت گرفته است روش جالبى به چشم مى خورد كه ما آن را فشرده در اينجا با عنوان دفع ضرر احتمالى بيان مى كنيم :

در زندگى روزمرّه ، به خبرهايى بر مى خوريم كه حاصل پيام مهم و هشدارهايى است ، برخورد ما با اينگونه گفته ها تفاوت دارد؛ يعنى هر چه احتمال ضرر يا منفعت بيشتر و يا نوع خطر مهم تر باشد، عكس العمل ما جدّى تر است مثلاً اگر در معامله اى ٩٠ درصد احتمال سود داده شود، ليكن مقدار سود ٥ درصد باشد، در اين صورت گرچه سود كم است ، ولى چون اصل آن تقريباً قطعى است ، مردم اقدام نموده و وارد معامله مى شوند.

اگر احتمال سود به جاى ٩٠ درصد، ٧٠ درصد شد، ولى مقدار سود ٣٠درصد باشد باز هم مردم اقدام مى نمايند. زيرا گرچه احتمال سود كم شد ولى مقدار سود زياد است و اگر احتمال سود بردن ٤٠ درصد شد، امّا سود حاصل از آن خيلى زياد مثلا ٧٠ درصد است ، باز هم اقدام مى نمايند.

و حتّى اگر احتمال سود بردن احتمال بسيار ضعيف و كم رنگى شد، ليكن بر فرض موفقيّت سود بسيار خواهد بود، در اينجا نيز مردم اقدام مى نمايند كه ما نمونه آنرا در مسابقات ميليونى مشاهده مى كنيم كه در ميان ميلون ها شماره وبرگه فروخته شده يكى دو شماره بيشتر برنده ندارد و احتمال سود بردن و برنده شدن يك چند ميليونيم است ، امّا چون مبلغ جايزه يك ماشين يا يك دستگاه ساختمان است ، مردم باز براى همان احتمال بسيار ضعيف اقدام مى كنند. زيرا بر فرض برنده شدن ، مبلغ جايزه خيلى زياد است از اين روش مى فهميم كه هر چه هم احتمال ضعيف وكم باشد، ولى اگر مبلغ بالا باشد همين ارزش بيشتر، جبران ضعف احتمال را مى نمايد.

حالا ما از گفتار اين همه پيامبران و امامان و اولياى خدا كه مردم را از زنده شدن بعد از مرگ و حساب دقيق الهى و دوزخ و بهشت خبر داده اند آنهم دوزخى كه قهر خدا و بهشتى كه از لطف بى نهايت الهى سرچشمه مى گيرد، چند درصد احتمال مى دهيم ؟ (البتّه ما كه با برهان هاى قوى يقين داريم ، ولى بناست با افراد بى تفاوت و بى دين سخن بگوييم ) در اينجا حتّى اگر يك درصد يا يك در هزار و يا يك درچند هزار هم احتمال بدهيم بايد اقدام نماييم ، زيرا گر چه احتمال ضعيف است ، امّا دوزخ ابدى و قهر خدا بزرگ است و بهشت ، جاودانه و جوار رحمت خداوند بسيار ارزشمند است بنابراين كارى به احتمال قوى يا ضعيف نداريم ، امّا چون سود و زيانش خيلى مهم است بايد توجّه كنيم

گاهى كودكى خبر از وجود زنبور در جايى را مى دهد و گاهى خبر از مار و افعى ، گاهى خبر از افتادن از يك پله مى دهد و گاهى خبر از غرق شدن در دريا، گاهى مى گويد صدتومان پيدا نموده ام و گاهى مى گويد ميليون ها تومان و يا كيسه اى از طلا وجواهرات ، در اين موارد توجه ما به گوينده نيست كه كودك است يا بزرگ ، براى ما يقين پيدا مى شود يا احتمال ، بلكه در اينجا توجه ما به ارزشها است : كيسه طلا، مار و افعى ، غرق در دريا و امثال اينها و همين ارزشها براى ما رمز حركت مى شود، گرچه كلام از گوينده اى قوى هم صادر نشده باشد. (بار ديگر از مقام اولياى خدا معذرت مى خواهم كه گفتار آن بزرگواران را باگفتار يك كودك مقايسه كردم ، زيرا هدفم سخن گفتن با بى دينان است )

كوتاه سخن آنكه : هر گاه انسان بخاطر سود يا ضررى كه خبر آنرا از كودكى خردسال شنيده عكس العمل نشان مى دهد، چرا درباره اين همه فرياد اولياى دين كه به گفته تاريخ از بهترين مردم روزگار بوده اند فكر نمى كند؟

آيا سخن پيامبرانى كه بدون داشتن كوچك ترين نقطه ضعف سالها دعوت به حقّ كرده و بر مبناى حقّ عمل نمودند و تا پاى جان استقامت كردند و با آوردن خبرهايى از عالم ديگر و دليل و معجزه هاى فراوان و در حالى كه ميليون ها نفر هم به سراغ آنان رفته و دعوتشان را از جان پذيرفتند، با همه اينها (بر فرض هم كه براى گروهى يقين پيدا نشود) آيا احتمال و شك هم در روح آنان بوجود نمى آورد؟

آيا انسان به مقدارى كه از گفته يك كودك خردسال در برابر احتمال سود و ضررى (به خصوص اگر سود و ضرر مهم و هميشگى باشد) عكس العمل نشان مى دهد، نبايد در برابر فرياد انبياى معصوم عكس العملى نشان دهد؟

بنابراين مقدار سود و ضرر و كمى و زيادى آن ، در حركت و گرايش انسان بسيار مؤ ثّر است

سود مؤمن رضاى خدا و بهشت جاودانه است ، ضرر گناهكار قهر و دوزخ ابدى وهميشگى است ، سود وضررى بس بزرگ كه حتّى در فكر ما نمى گنجد، بنابراين آيا ما نبايد براى دفع آن ضررهاى بزرگ احتمالى و يا براى بدست آوردن آن نعمت هاى بى پايان احتمالى ، گامى برداريم ؟ گامى كه خروج از راه هوسهاى درونى وطاغوت هاى بيرونى وحركت در مسير انبيا وكمال خود است

نقش ايمان به معاد تشويق و تهديد (حتّى اگر به مقدار كم باشد) در حركت انسان نقش ‍ مهمى دارد، تا چه رسد به اينكه تشويق كننده و يا غضب كننده خداوند متعال و نوع تشويق و تهديد دوزخ و بهشت جاودانه باشد.

ما اگر ايمان و يقين به معاد را در خودمان زنده كنيم ، اثر و نقش آن بر كسى پوشيده نيست ، كسى كه مى داند اين خانه حساب دارد، بازرس دارد، دادگاه و زندان و شكنجه دارد و ريز و درشت كارش زير نظر و مورد حساب قرار مى گيرد و تمام سختى ها و راحتى ها بازتاب عملكرد خود اوست ، قهراً نمى تواند يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز باشد، و كسى كه مى داند مقدار كمى از كارش هم بى حساب نمى ماند، نمى تواند دلگرم نباشد، قرآن در اين زمينه آياتى دارد كه ما نمونه هايى از آنرا در اينجا نقل مى كنيم :

نقش معاد در مسائل اقتصادى قرآن به كسانى كه داد و ستد دارند مى فرمايد: واى بركم فروشان ، كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند و خريد مى كنند، سعى دارند تمام بگيرند، ليكن هر گاه بنا دارند پيمانه بدهند و يا وزن نمايند و بفروشند كم مى دهند، سپس مى فرمايد:( اءلا يَظنُّ اولئك اءنّهم مَبعوثون لِيَومٍ عظيم ) (٨٠) آيا اين كم فرشان نمى دانند كه براى روزى بسيار بزرگ مبعوث خواهند شد؟ و در دادگاه عدل الهى بايد پاسخ آن همه كم فروشى را بدهند؟

در اينجا قرآن با يادآورى قيامت جلو كم فروشان را مى گيرد، البتّه اين نمونه اى از نقش معاد بود و گرنه ايمان به معاد در تمام مسائل اقتصادى اعمّ از توليد، توزيع ، مصرف ، مديريّت ، بازرگانى و تجارت و هر نوع فعّاليّت ديگر نقش مهمّى دارد، به خصوص در مساءله ولخرجى و اسراف

نقش معاد در مسائل نظامى قرآن مى فرمايد: گروهى از بنى اسرائيل نزد يكى از پيامبران خود آمده و گفتند: ما بنا داريم در راه خدا با متجاوز ستمگر بجنگيم ، ليكن نياز به يك فرمانده لايق داريم ، پيامبر فرمود: من فكر نمى كنم كه شما مرد جنگ باشيد، آنان گفتند: با اين همه ستمى كه از متجاوز مى كشيم حتماً آماده جنگ در راه خدا هستيم پيامبر گفت : خداوند طالوت را كه فردى شايسته و نيرومند و آشنا به مسائل رزمى است ، به عنوان فرمانده شما معرّفى مى كند.

آنگاه مردم در برابر اين وعده و فرمان پيامبر، به چند دسته تقسيم شدند:

گروهى از داوطلبان جبهه و جنگ بعد از شعارهاى زياد همين كه فرمان جنگ صادر شد در همان مرحله ى اوّل نافرمانى كرده و فرار نمودند.

گروهى ديگر فقر مالى فرمانده را بهانه قرار داده و از رفتن به جبهه سرباز زدند.

گروه ديگر با اينكه قول داده بودند كه در آزمايشى كه خداوند از آنها مى گيرد استقامت كنند، امّا بى صبرى كرده و مردود شدند.(٨١)

گروه ديگرى گرچه به هنگام صدور فرمان جنگ نترسيدند، امّا همين كه لشكر قدرتمند دشمن را ديدند خود را باخته و گفتند: ما امروز طاقت مبارزه نداريم

تنها يك دسته كوچكى كه ايمان به معاد داشتند با شعار:( كَم مِن فِئَةٍ قَليلَة غَلَبت فِئَةً كثيرةً باِذنِ اللّه ) (٨٢) يعنى چه بسا گروه كمى كه بر گروه زياد به اذن خدا پيروز مى شوند، به دشمن حمله كرده ودشمن را از پاى در آوردند.

در اين ماجرا (كه به نام داستان طالوت و جالوت در سوره بقره آيات ٢٤٩ تا ٢٥١ مطرح شده )، رمز پيروزى و پايدارى در جبهه و جنگ را ايمان به معاد دانسته است ، زيرا مى فرمايد:( قَالَ الَّذِينَ يَظنُّونَ اءنّهُم مُلاقوا اللّه ) (٨٣) يعنى كسانى كه ايمان به ملاقات خدا و روز قيامت داشتند گفتند: پيروزى مربوط به جمعيّت زياد يا كم نيست ، بايد به دشمن حمله كنيم و به وظيفه الهى خود عمل كنيم كه خداوند با صابران است

آرى ، تلاش و روحيّه رزم آورى رزمنده ، وابستگى كامل به نوع ديد و جهان بينى او دارد، رزمنده اى كه آينده خود را زندگى ابدى و بهشت جاودان و همسايگى رسول خدا و اولياى الهى مى داند، با رزمنده اى كه قتل خود را نابودى و پوچى مى داند قابل مقايسه نيست

قرآن نسبت به كسانى كه در رفتن به جبهه سستى نشان مى دهند و به لذّات دنيوى دلبسته اند مى فرمايد:( اءرَضيتُم بالحَياة الدّنيا من الا خرة ) (٨٤) آيا به جاى آخرت به دنيا راضى شديد؟!

نقش معاد در برخورد با طاغوتيان فرعون براى اينكه آبروى حضرت موسى را بريزد از همه شهرها ساحران را دعوت كرد تا با سحر و جادويشان معجزه حضرت موسى را خنثى نمايند، اين ساحرانى كه تا آن موقع ايمان به معاد نداشتند، همه چشم به يك سكّه دربار فرعون داشتند و حتّى آن روح گدايى خود را به زبان هم آورده و به فرعون گفتند:( اءئنّ لنا لا جراً ) (٨٥) آيا اگر ما آبروى موسى را بريزيم پول و مزدى به ما مى دهى ؟ كه با پاسخ مثبت فرعون شروع به كار نمودند و هر چه در توان داشتند انجام دادند و سپس حضرت موسى عصاى خود را انداخت و اژدها شد و تمام بافته هاى آنان را نابود كرد.

ساحران كه فهميدند معجزه و كار موسى از سحر و نوع كارهاى محدود خودشان خارج بوده و كارى صددرصد الهى است ، در حضور فرعون به موسىعليه‌السلام گرويده و به او ايمان آوردند. فرعون كه خشمناك شده بود همه را تهديد كرد و گفت : آيا قبل از اجازه من ايمان مى آوريد؟! من دست و پاى شما را به عكس يكديگر(٨٦) قطع مى كنم و به شاخه ها و تنه هاى درخت خرما آويزانتان مى كنم

امّا آنان كه تا ساعتى قبل ايمان نداشتند و چشم به جايزه هاى فرعونى داشتند، اكنون به خاطر ايمان به خدا و معاد، در برابر فرعون ايستاده و با كمال آرامش به او گفتند:( اِنّما تَقضى هَذهِ الحَياة الدُّنيا ) (٨٧) هر كارى مى خواهى انجام بده ، زيرا زور و ستم تو بيش اين دنيا نيست ،( وقالوا لاضَيرَ إ نّا الى رَبّنا مُنقلِبون ) (٨٨) كشتن ما مهم نيست كه ما به سوى خداى خود بازمى گرديم(٨٩)

راستى ايمان به معاد چه غوغايى در روح اين افراد بوجود آورد، دنيا وفرعون وسكّه ها و پاداشهايى را كه تا چند لحظه پيش براى آنها مهم ترين مسئله جلوه مى كرد، يكسره به هيچ مى انگارند و به ريش فرعون مى خندند وزور و قدرت او را محدود و ناچيز مى دانند.

آرى ، ايمان به معاد در اين افراد انقلاب فرهنگى بوجود آورد، روحشان رابزرگ نمود و آنها را تا عشق به شهادت پيش برد.

نقش معاد در توجّه به محرومان

عقيل كه پيرمرد عيالوارى بود، خدمت برادر خود اميرالمؤ منين حضرت علىعليه‌السلام رسيد و درخواست كرد تا از بيت المال به سبب خويشاوندى خود سهميه بيشترى به او بدهد. امام آهنى را داغ كرد و نزديك دست عقيل آورد، عقيل از ترس دست خود را مى كشد امام مى فرمايد: اگر تو از اين آتش ساده دنيا مى ترسى ، من از عذاب و قهر ابدى خدا مى ترسم(٩٠)

امام حسن وامام حسينعليهما‌السلام در كودكى بيمار شدند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همراه اصحابش به عيادت آنان آمدند، هنگام خروج از منزل ، مردم به حضرت علىعليه‌السلام پيشنهاد كردند كه خوب است براى سلامتى اين دو كودك سه روز روزه نذر كنيد. امام پذيرفت و هنگامى كه بيمارى آنان برطرف شد حضرت علىعليه‌السلام به همراه همسر خود حضرت زهراعليها‌السلام بقيه خانواده روزه گرفتند.

هنگام افطار در حالى كه غذايى در منزل نبود و با زحمت بسيار كمى نان تهيه شده بود، همين كه نماز مغرب را بجا آورده و خواستند افطار كنند صداى در خانه را شنيدند كه شخصى مى گويد من فقير و نيازمند هستم به من كمك كنيد! آن بزرگواران نان خود را به فقير داده و تنها با آب افطار كردند.

شب دوّم باز همين كه خواستند افطار كنند صداى در بلند شد كه شخصى يتيم هستم ، و شب سوّم اسيرى از پشت در تقاضاى نان كرد. هر سه شب آن عزيزان با آب افطار نمودند و دليل اين فداكارى را در سوره انسان چنين مى خوانيم :( اِنّا نَخاف مِن ربّنا يَوماً عَبوساً قَمطَريراً... ) (٩١) ما از روز قيامت كه روزى گرفته و سياه و دردناك است مى ترسيم

به راستى ايمان به معاد چگونه انسان را در برابر محرومان جامعه مسئول و متعهّد بار مى آورد. آرى ، كسانى كه در برابر محرومان بى تفاوت هستند، در قيامت اقرار مى كنند كه يكى از عوامل سقوط ما به دوزخ اين بى تفاوتى ها بود:( وَ لَم نَكُ نُطِعمُ المسكين ) (٩٢) به مسكين و بيچاره ها غذا نمى داديم ، چنانكه در سوره ماعون دليل بى اعتنايى به يتيمان و محرومان ، نداشتن ايمان به قيامت عنوان شده است

ايمان به معاد، پشتوانه تمام كمالات اكثر كمال ها و ايثارها و فضائل اخلاقى ، همراه با يك نوع محروميّت ، زندگى ساده ، تحمّل فشار و ناگوارى ها براى انسان حاصل شده و همراه آنان مى باشد، آن اهرمى كه بتوان با آن اين وزنه ها را حركت داد و آن همه ناگوارى را تحمّل كرد، همان ايمان به قيامت و جبران و تلافى هاى آن روز است

ايمان به پاداشهاى اخروى الهى به انسان اين انگيزه را مى دهد كه اگر چند روزى در دنيا فشار و ناراحتى ديدى جاى دور نمى رود و فرداى قيامت كه روز نياز است ، اجر تمام زحمات را چندين و چند برابر مى گيرى

به راستى با چه عاملى رزمندگان جان خود و ثروتمندان پول و ثروت خود را ايثار مى كنند، يا چه نيرويى مى تواند انسان را به كنار گذاردن هوسها و شهوت ها دلگرم كند؟

اگر عشق ملاقات خدا و اولياى او و سخن با ياد او نباشد با چه انگيزه اى اين همه راههاى پر پيچ و خم پيموده شود؟

اگر جزايى در كار نباشد، چرا انسان زير بار تكليف برود؟

اگر انتقامى نباشد، چه نيرويى انسان را از تجاوز باز دارد؟

اگر امروز مؤ منان اين همه زخم زبان و تهمت و متلك كافران را تحمّل مى نمايند، به خاطر وعده و بشارت هايى است كه در قرآن آمده است

قرآن مى فرمايد:( فَاليومَ الّذينَ آمنوا مِن الكفّارِ يَضحَكون ) (٩٣) امروز (كه روز قيامت است ) مؤ منان به كفّار مى خندند.

اگر زن فرعون به هيچ قيمتى جذب قدرت ، مال ، عنوان ، كاخ و طلاهاى فرعون نمى شود، چون او چشم به جاى ديگر دوخته است ، او مى گويد:( ربّ ابنِ لِى عِندك بَيتاً فِى الجنّة ) (٩٤) خدايا! مرا از كاخ فرعون نجات ده و براى من در بهشت خانه اى در جوار رحمت خودت بنا كن

آرى ، دل كه هواى بهشت كرد، كاخ فرعون هم برايش زندان مى شود و لذا حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:( اَخسَرُ النّاس مَن رَضَى الدّنيا عِوَضاً عن الا خرة ) (٩٥) زيان كارترين مردم كسى است كه (به جاى آخرت ) به دنيا راضى و دلگرم باشد.

نقش ايمان به معاد، در تقوا، امانت ، امنيّت و در بسيارى از مسائل جزئى و كلّى بر كسى پوشيده نيست وما تنها به چند نمونه قرآنى و روايى اشاره كرديم

ايمان همراه با ياد معاد تنها ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد معاد نيز بود، همان گونه كه تنها ايمان به خداوند بدون ياد او فايده اى ندارد.

بر خلاف تصوّر بعضى كه گمان مى كنند ياد مرگ و معاد انسان را نسبت به دنيا و رشد مادّى بى تفاوت مى كند، عقيده ما آن است كه ياد قيامت وحسابرسى ، انسان را از لااُبالى گرى ، سرگردانى و هرج و مرج در آورده و او را انسانى هوشمند و با هدف مى كند و هرگز بى حساب كارى انجام نمى دهد.

چنانكه قرآن هوشيارى و توجّه را تنها مخصوص صاحبان عقل دانسته و فرموده است :( اِنّما يَتذكّر اولوا الالباب ) (٩٦) يعنى تنها صاحبان عقل متذكّر شده و غافل نيستند.

آرى ، ايمان به معاد كافى نيست ، بلكه بايد ياد حساب و قيامت هم باشيم همان گونه كه ايمان و باور داشتن به گُل لذّت آفرين نيست ، بلكه بايد هر چند لحظه اى يكبار آن را بوييد.

لذا قرآن گاهى از كسانى كه ايمان به معاد ندارند انتقاد مى كند و گاهى هم از كسانى كه نسبت به آن غفلت ورزيده و فراموشكارند، به شدّت انتقاد مى كند:( يَعلمونَ ظاهراً مِنَ الحياة الدّنيا و هُم عَنِ الا خرةِ هُم غافِلون ) (٩٧) اينان جز به ظاهر دنيا و زرق وبرق آن به چيزى توجّه ندارند و همانان از آخرت غافل هستند.

شايد دليل اينكه آن همه براى رفتن به قبرستان و زيارت اهل قبور سفارش شده اين باشد كه غافل نباشيم و كمى ياد مرگ باشيم ، چنانكه در هر شبانه روز واجب است در نماز چند بار جمله( مالِكِ يَوم الدِّين ) را به زبان بياوريم تا همواره متوجّه قيامت باشيم

آثار ياد موت و معاد

امام صادقعليه‌السلام در نقش و ارزش ياد مرگ و معاد چنين مى فرمايد:

ذِكرُ المَوتِ يُميت الشَهَوات ياد مرگ شهوت ها رااز بين مى برد.

وَ يَقلَع مَنابِت الغَفلةَ ريشه هاى غفلت را يكسره بر مى كند.

وَ يُقَوّى القَلب بمَواعدِ اللّه دل انسان را با وعده هاى الهى محكم مى كند.

وَ يُرَقّ الطَبع روحيه انسان را از قساوت به لطافت سوق مى دهد.

وَ يُكسر اعلامَ الهَوى نشانه ها وعلامت هاى هوسها را مى شكند.

وَ يُطفى ء نارَ الحِرص و يُحَقّر الدّنيا آتش حرص را خاموش و دنيا را در جلو چشم انسان كوچك مى كند.

سپس امام صادقعليه‌السلام درباره معناى اين كلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از عبادت يك سال بهتر است ، مى فرمايد: فكر درباره آينده خود و بازپرسى ها و حساب ها و دادگاه عدل الهى و آمادگى براى پاسخ است(٩٨)

در روايات مى خوانيم : زيرك ترين افراد كسانى هستند كه بيشتر ياد مرگ هستند.(٩٩)

پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: اِنّ هذهِ القلوب تَصدَءُ كما يَصدءُ الحَديد. قيل : فما جلائها؟ قال : ذِكرُ الموتِ و تلاوةُ القُرآن(١٠٠) همانا اين دلها همانند آهن زنگ مى زند، پرسيدند جلا و صيقل آن با چيست ؟ فرمود: با ياد مرگ و تلاوت قرآن

در جمله ديگرى از آن حضرت مى خوانيم : اَكثِروا ذِكرَ المَوت زياد ياد مرگ باشيد كه داراى چهار اثر است :

١ - گناهان شما را پاك مى كند. فانّه يُمحّض الذّنوب

٢ - علاقه مفرط شما را به دنيا كم مى كند. و يُزَهّد فِى الدّنيا

٣ - هرگاه در حال غنى وبى نيازى ياد مرگ كنيد، جلو مستى ها و طغيان هايى كه از سرمايه وثروت برمى خيزد را مى گيرد. فاِنْ ذَكرتُموه عند الغِنى هَدَمه

٤ - هر گاه در حال تندرستى و فقر انسان ياد مرگ افتد و فكر اين باشد كه چگونه بايد در دادگاه عدل الهى پاسخ درآمد ومصرف ، وپاسخ محرومان جامعه را بدهد، قهراً به همان مقدارِ كم راضى وخشنود مى شود. واِن ذَكَرتُموه عند الفَقر اَرضاكم بِعَيشكم(١٠١) زيرا مى بيند اگر مالى ندارد مسئوليتش هم كمتر است

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد:و مَن اَكثَر ذِكرَ الموتِ رَضِى من الدّنيا باليَسير(١٠٢) هر كه زياد ياد مرگ باشد، به مقدارى كمى از دنيا دلگرم و راضى است و ديگر حرص و بخل در او نيست

اساساً دنيا گول زننده عاشقان خود است و كسى كه بتواند با توجّه به مرگ و قيامت ، دل خود را روانه سراى ديگر كند حيله ها و زرق و برق ها و جلوه هاى دنيا حريف او نيست

آن حضرت مى فرمايد: مَن اَكثَر مِن ذِكر المَوت نَجى مِن خُداعِ الدّنيا(١٠٣) هر كه زياد ياد مرگ كند از حيله هاى دنيا رهايى پيدا مى كند.

در حديث ديگرى (درباره نقش ياد مرگ ) چنين مى خوانيم : مَن تَرقَّبَ المَوت سارَع اِلى الخَيراتِ(١٠٤) هر كه مرگ را در جلو خود ببيند و منتظرش باشد، نه تنها از كارهاى روزانه خود عقب نمى ماند، بلكه چون مى داند وقت كم و مرگ يك دفعه فرا مى رسد و ميدان كار براى او هميشه نيست ، هر چه بيشتر و سريع تر كارهاى خير انجام مى دهد.

حضرت علىعليه‌السلام با يادآورى تاريخ پيشينيان كه چگونه مرگ آنها را ربوده ، مردم را تربيت مى كند و فرياد مى زند:

اءينَ العَمالِقَة واَبناءُ العَمالقة كجا هستند پادشاهان يمن و حجاز كه ريشه آنها نيز به باد رفته است ؟

اءينَ كَسرى و قِيصَر كجايند شاهان ايران و روم ؟

اءينَ الجَبابِرة واَبناءُ الجَبابِرَة كجايند ستمگران و دودمانشان ؟

اءينَ مَن حَصّنَ واَكّد وزخرف(١٠٥) كجا هستند كسانى كه دژها ساختند و محكم كارى ها كردند و با طلا و غيره زينت كردند؟

اءينَ مَن كان مِنكم اَطوَلَ اَعماراًو اَعظمَ آثاراً كجا هستند كسانى كه عمرشان از شما بيشتر و آثارشان از شما بزرگ تر بود؟(١٠٦)

آرى ، زنانى كه به فكر آينده دخترانشان هستند، از كودكى جهيزيه آنان را كم كم آماده مى كنند. تجّارى كه به فكر بدهى آينده خود هستند، از مدّتها قبل درآمدهاى خود را جمع مى نمايند. كسانى هم كه در فكر مرگ و قيامت هستند از همين امروز كارهاى خلاف را كنار مى گذارند و عملى انجام مى دهند كه بتوانند در قيامت پاسخگو باشند.

به مرحوم آية اللّه شيرازى كه از علماى بزرگ كربلا بود گفتند: اگر يك گوينده راستگويى به تو خبر دهد كه در پايان همين هفته مى ميرى ، تو در اين چند روز باقيمانده چه مى كنى ؟

او در پاسخ آنان گفت : هر كارى كه از اوّل جوانى تا كنون انجام داده ام الا ن هم همان عمل را انجام مى دادم ، زيرا من از نوجوانى هرگاه قصد كارى داشتم ، اوّل فكر قيامت و پاسخ آن را مى كردم بنابراين خبر مرگ و مردن براى من سبب وحشت نمى شود.

آرى اينها شاگرد همان كسى هستند كه در صبح روز ١٩ ماه رمضان همين كه شمشير ابن ملجم (لعنت خدا بر او) بر فرق مباركش فرو آمد فرمود:

فُزتُ و ربّ الكَعبَة به خداى كعبه رستگار شدم

همان امامى كه به فرزندش چنين سفارش مى كند: يا بُنىَّ اكثِر من ذِكرِ المَوت حتّى ياتيكَ و قد اَخذتَ منه حِذرَك(١٠٧) فرزندم ! زياد ياد مرگ باش تا به هنگام آمدن مرگ وسائل خودت را همراه داشته و غافل گير نشوى

ياد مرگ در مناجات ها بخش مهمّى از مناجات ها را ياد مرگ و قيامت تشكيل مى دهد، مثلاً در دعاى ابوحمزه ثُمالى مى خوانيم :

خدايا! به غم و حسرت من در وقت مرگ رحم كن

خدايا! به تنهايى من و دلهره و وحشتم در قبر رحم كن

خدايا! به هنگام حسابرسى در دادگاه عدل خود، به ذليل بودن و پاسخ نداشتنم رحم كن

خدايا! هنگامى كه دوستان دور جنازه ام را مى گيرند و مرا روى تخته اى به سوى ديار مردگان مى برند رحم كن

اميرالمؤ منين در مناجات خود در مسجد كوفه مى فرمايد:

خدايا! روزى كه جز دلِ پاك ، مال و فرزند به درد نمى خورد به من اءمان بده

خدايا! به من اءمان بده روزى كه ستمگر دست حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش به جاى اين و آن كه گمراهم كردند، با رسول خدا دوست و همراهى داشتم

خدايا!

روزى كه از دست پدر و مادر هم كارى ساخته نيست ،

روزى كه عذرخواهىِ ستمگران فايده ندارد،

روزى كه انسان حتّى از برادر، مادر، پدر، فرزند و دوست فرار مى كند،

روزى كه تنها هر كسى مسئول پاسخگويى كار خودش است ،

به من رحم فرما و اءمانم بده

خدايا! روزى كه انسان هاى گناهكار حاضرند تمام فرزندان ، دوستان ، برادران و فاميل ، بلكه تمام مردم زمين در آن روز به جاى ايشان گرفتار شوند تا خود نجات يابند، به من اءمان بده و از عذاب دوزخ مرا رهايى بخش

اين مناجات ها دواى دلهاى غافل و روشنى بخش روح هاى تاريك است

آرى ، اين توجّهات و مناجات ها انسان را خانه تكانى مى كند، چشم انداز او را از اين دنياى محدود به سراى بى نهايت انتقال مى دهد، انسان را بالا برده و رشد مى دهد. تمام جنايت ها از كسانى است كه يا ايمان به قيامت و پاسخگويى قيامت ندارند و يا اگر ايمانى دارند، غافل هستند.

چرا ياد مرگ نيستيم ؟ حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: من براى دو چيز بر شما هراسانم : يكى پيروى از هوا و هوسها و ديگرى آرزوهاى طولانى فامّا اِتّباعُ الهَوى فَيصُدُّ عن الحقّ و امّا طولُ الاَمَلِ فَيُنسِى الا خرة(١٠٨) زيرا هواپرستى شما را از حق پرستى و آرزوهاى طولانى شما را از ياد قيامت جدا مى كند.

در حديث ديگر آن حضرت مى فرمايد: اَكثَرُ النّاس اءملاً اَقلّهم لِلموتِ ذِكراً(١٠٩)

كسانى كه آرزوهاى طولانى بيشترى دارند، آنانى هستند كه كمتر ياد مرگ و قيامت مى باشند.


4

5

6

7