روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق0%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن موسوی اصفهانی
گروه: مشاهدات: 18071
دانلود: 2276

توضیحات:

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18071 / دانلود: 2276
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بادکوبه

روز چهارشنبه شانزدهم [شوال]، پیش از ظهر از کشتی بیرون آمده، وارد شهر بادکوبه شدیم. بارها را بار گاری کردند و خودمان پیاده آمدیم. اول رفتیم به سرای حاجی آقا، اطاق خوبی آنجا به دست نیامد. رفتیم به سرای دیگری. حجره ای در زاویه گرفتیم. زمینش فرش چوب بود. نصف بیشتر اطاق از کمر چوب بود. یعنی نصف اطاق را تخته پوش کرده بودند، مثل طاقچه وسیع بزرگی، گویا به جهت رطوبت زمین چون لب دریاست، چنین می کنند؛ چنانچه سقف های همه عمارت های بادکوبه نیز از چوب است یا از سنگ. به جهت آنکه چون لب دریا است، بارندگی زیاد می شود. سقف این حجره ما هم چوب بود.

خلاصه ما با حمله دارها تماماً در آن اطاق منزل کردیم. چراغ لانپا [کذا] از خودشان آوردند. از هر نفر شبی یک عباسی روسی می گیرند که یک قران ما خورده زیادتر باشد. شب را نان و کبابی در آنجا گرفتیم که نه نانش را می شد بخوری و نه کبابش را. نان سنگگ نبود، نان یخه گرفتیم. این قدر سخت بود، نانش که مثل پوست گاو هرچه می جویدی جویده نمی شد، و کبابش هم بسیار سفت بود. نانش با آنکه بسیار پاک و خوش رنگ است، ابداً طعم ندارد، بلکه طعم بدی می دهد و بسیار دیر جویده می شود. بو هم ندارد. و نان های روسی اش هم همین طور، اما بسیار کلفت می پزند. مثل یک نازبالش می ماند. با کارد پاره می کنند، اما بسیار مغز پخته است. نمی دانم آردش چطور است که اینقدر نانش سفت و سخت می شود.

سبزیجات خوب آنجا پیدا می شود. همه جور متاعی که در عالم است، آنجا می گویند هست، اما همه گران حتی همان سبزیجاتش هم گران است. مثلاً میرزا رضا یکدانه ترب گرفته بود به دو کپک که هر کپکی یک شاهی ماست و چند دانه تربچه گرفته بود. آن هم به دو کپک. نانش گیروانکه(۱) یک عباسی ما بود که یک من شاه، سه هزار و یک عباسی ما می شود. ماست، گیروانکه نیم قران بود. گوشت گیروانکه سیزده شاهی. پنیر گیروانکه نهصد دینار. زغال گیروانکه سه شاهی. قند یک من شاه چهارده هزار. تُتن سیگار بسته دانه نیم شاهی.اینها همه به پول ما بود. نوعاً در همه بلاد روسیه که ما دیدیم نرخ اجناس از این قبیل است. پولشان مناتی پنج هزار ماست که هر مناتی پنج عباسی خودشان است، و هر عباسی چهار شاهی خودشان است، و هر شاهی پنج کپک است، و هر کپکی یک شاهی ما است. پنج هزار می دهیم، یک منات می دهند، و یک منات، یک قران خودشان است که پنج هزار ما یک هزار آنهاست. خلاصه بادکوبه شهر بسیار عظیم معتبری است. از آن هفده یا هیجده شهری است که روس از ایرانی گرفته، قلعه قدیمش حالا هست. بسیار قلعه محکم عظیمی است. همه اش از سنگ است، عمارت های بسیار عالی منقحی در این شهر بنا کرده اند. روسی ها کنایس متعددی دارد که همه اش در نهایت علو و رفعت و صفاست. به خصوص یک کنیسه اعظمش که انسان حیران می شود از مشاهده آن. [١٢۶] به خصوص رفتم پای آن از بیرون ملاحظه کردم، حیران شدم. همه اش از سر تا پا از سنگ تراشیده است. مثل آجر تراشیده اند و گل و بته از آن در آورده اند. همه کنایسش این طور از سنگ تراشیده است. همه عماراتش چنین است، مگر بعضی که از چوب است و روی سقفش تنگه آهن یا حلبی است. خیابان ها، بازارها بسیار دارد. دکانهایش به شمار نمی آید. همه در نهایت صفا و منقّحی. زمین هایش در وسط قلوه سنگ است، و در دو طرف راه، قیر را با ثقل نفط و بعضی چیزهای دیگر با هم مخلوط کرده اند، و اندود کرده اند، از سنگ سخت تر است. بارش می آید، گل نمی شود. متصل هم جاروب می کنند در خیابانها، و اغلب دکاکین از سر شب تا صبح چراغ می سوزند. چراغ برقی هم دارد. خانه ها همه پنجرهای شیشه، درهای شیشه یکپارچه بیرون راه دارد.نمی شود گفت و نوشت که چه کرده اند. بسیار شهر بزرگ آبادی است. آدم بی اطلاع زود گم می شود. و اغلب خانه هایش در سر کوه و در دامنه کوه است. لب

_________________________________

۱- واحد وزن معادل ٣٧۵ گرم.

دریا هم عمارت خیلی دارد، بلکه قدری از دریا را خشک کرده اند و عمارت کرده اند. معدن نفط در آنجا است. متصل لایزال نفط در پیت های(۱) بزرگی که به اندازه پنج خروار تخمیناً نفط می گیرد، می کنند و بار ماشین می کنند و به این طرف و آن طرف می برند. بسا ماشینی که پنجاه یا شصت از این خمره های نفط بار داشت، و می آمد و می رفت. آن هم نه یک ماشین، پنج تا ده تا، زیادتر کم تر متصل در آمد و رفت است. پر می برند و خالی پس می آورند. عشق آباد و شهر نو، پیش بادکوبه، با آن صفا، چیزی نیست.

روز پنجشنبه، هفدهم [شوال] را تا بعد از ظهر در بادکوبه بودیم. برف تند می آمد. در حقیقت از عشق آباد که بیرون آمدیم تا بادکوبه تا باطوم، هر روز را برف داشتیم. انقطاع پیدا نکرد؛ اما پر نمی ماند. زودآب می شد، مگر در بیابان هایی که از بادکوبه به باطوم آمدیم که بعضی جاها به قدر یک زرع نیم زرع برف داشت. نماز ظهر و عصر را کردیم و اسبابمان را جمع کردیم و در گاری گذاشته، خودمان هم سوار کالسکه بسیار خوبی شدیم، رفتیم پای ماشین بادکوبه.

از بادکوبه تا باطوم

در جاده ها راه آهن، به جهت رفت و آمد کالسکه و درشکه دارد، متصل لایزال از صبح تا شام و از شام تا صبح کالسکه و درشکه در رفت و آمد است. انقطاع پیدا نمی کند. همه رفتیم در اطاق ماشین جمع شدیم، بعد از مدتی از پله هایی که در آن بود بالا رفتیم. در اطاق بالایی جمع شدیم. یک ساعت و نیم بلکه کمتر به غروب مانده رفتیم توی ماشین. این دفعه در اطاق بسیار خوب منقحی منزل داشتیم. دخلی به اطاق ماشین پیش نداشت، اما چه فایده که [١٢٨] روسی ها متصل در رفت و آمد بودند. کرایه این ماشین هر نفری هفت منات و دو عباسی روسی بود. چنانچه کرایه ماشین عشق آباد هر نفری پنج منات و دو عباسی روسی بود، و کرایه کشتی از شهر نو تا بادکوبه هر نفری دو منات و کرایه گاری از مشهد تا عشق آباد هر نفری پانزده هزار.

__________________________________

۱- در اصل: پی پهای.

این ماشین از ماشین پیش خیلی تندتر می رفت. به روایتی گفتند از بادکوبه تا باطوم شصت منزل است و به روایتی کمتر. علی ایّ حال این مسافت دور و دراز را که اگر کسی بخواهد با مال سواری بیاید، دو ماه یا یک ماه و نیم باید بیاید، ما در عرض سی یا سی و یک ساعت آمدیم.

تخمیناً یک به غروب مانده سوار شدیم و شب را با روز بالتمام رفتیم و شب بعد را تا ساعت چهار می رفتیم. ساعت چهار رسیدیم به باطوم. سر هر منزلی به قدر پنج دقیقه یا ده دقیقه بیشتر توقف نمی کرد، مگر در تفلیس که تخمیناً نیم ساعتی توقف کرد.

در عرض راه به چند شهر معروف معتبر رسیدیم. اول به گنجه. بسیار شهر آباد خوش عمارت معتبری بود. دویم به تفلیس. این شهر از بادکوبه هم می گویند بزرگتر و آبادتر و معتبرتر است، و جمعیت آن زیادتر است. ما که وارد در آن نشدیم، همانقدری که از آن از روی ماشین دیدیم، خیلی نقل داشت. مدت زمانی ماشین می آمد و عمارت های شهر به انتها نرسیده بود. زیاد از اندازه باصفا و بزرگ بود و عمارت های مرتفع عالی داشت، و می گویند در وسط شهر حمامی یا حمام هایی دارد که آبش را نباید دستی گرم کنند. آبش از چشمه گرمی است که حاجت به آتش کردن ندارد و از اهل اسلام و تشیع بسیار در آن هستند، و کسب و تجارت می کنند.

حیف آنکه اینجاها به دست کفار افتاده و همچنین به دو سه شهر دیگر خیلی معتبر گذشتیم که سر راه ماشین بود، اما شهرهایی که در راه نیست و قدری مسافت دارد تا راه، یعنی یک فرسخی یا زیادتر یا کمتر بسیار است. از آن جمله شکی(۱) و شیروان و غیر آنها. گفتند این دو شهر هم در راه است، اما یک فرسخی دور است از راه. اما آبادیها و قریه هایی که به آنها گذشتیم از شمار بیرون بود، و همه هم معتبر و خوش عمارت و باصفا. یکی از یکی بهتر. به هر کدام می رسیدیم می گفتیم از این بهتر نمی شود. به دیگری می رسیدیم، می دیدیم به مراتب از پیشتری بهتر است.

مختصر این مسافت بعیده، آبادی از آبادی قطع نمی شد. یا در طرف دست راست

___________________________________

۱- در اصل: شکه.

یا در طرف دست چپ یا در هر دو طرف یا سر راه یا قدری دورتر یا سر کوه یا کمرکوه یا پایین کوه یا باغات بود و یا جنگلستان بود.

از تفلیس دو فرسخی که دور شدیم، همین طور جنگلستان درختان بود. تا باطوم یا نزدیکی باطوم کوهها را [١٣٠] از طرف دست راست و دست چپ ملاحظه می کردی. از سر کوه تا پایین تمامش غرق درخت های بسیار کهن و درخت های کوچک بود، و در بیابان درخت پشت درخت، مثل جنات الفاف(۱) که خدا در قرآن فرموده بود. به گمانم به قدر ده بیست منزل چنین بود، خیلی از جاها هم با برف و سردی هوا، سبز و خرم بود. نمی دانم اینجاها بهارش چگونه خواهد بود، جلّ الخالق که این طور ساخته و صنعت کرده. من هر چه این جورها می دیدم ملتفت بزرگی صانعش می شدم که این طور صنعت کرده، حیف آنکه اینجاها به دست کفار افتاده.

گفتند این هفده شهری که ارس [روسیه] از ایرانی گرفته، در همین راههاست تا برویم به اسلامبول، یا بیشترش در این راهها است. رودخانه های متعدد و بسیار در این راه دیده می شد. از آن جمله رودخانه بزرگی در نزدیک های باطوم دیده شد. کوه ها در دو طرف راه، گاهی به هم نزدیک می شد. در نهایت نزدیکی گاهی دور می شد. چهار جا رسیدیم به جایی که ماشین در زیر کوه رفت. کوه را سوراخ کرده اند به اندازه ای که ماشین به وسعت بگذرد، و این طرف و آن طرف سوراخ با قدری از خود سوراخ را با سنگ های تراشیده دستی ساخته اند. سوراخ اولی خیلی مسافت داشت. تخمیناً یک ساعتی در توی آن بودیم. پیش از آنکه وارد شویم، آمدند عمله جات ماشین، چراغ های ماشین را روشن کردند. بعد داخل شدیم. با آنکه چراغ بود باز خیلی تاریک بود و از شدّت سرعت ماشین و احداث باد چند دفعه چراغها خاموش شد، و روشن کردند تا وقتی که خارج شدیم. اما سوراخ های بعد چندان مسافتی نداشت و طولی نکشید تا می رفت به اندک فاصله بیرون می شد. از این جهت چراغی روشن نکردند. غریب راهی بود و غریب زحمتی کشیده اند و خرجی کرده اند.

راهها با این مسافت مثل چهار بازار بود. متصل ماشین های باری و غیر باری در رفت و آمد بود و آبادی ها و مردم پی درپی بودند، و هرچند قدمی چراغ نصب بود که

______________________________________

۱- نبأ: ١۶: و جنات الفافا.

شب همه را می گیرانند، و سر هر فرسخی، اطاقی محقر از چوب و سنگ بود که گویا به جهت اسباب ماشین یا مستحفطین آن درست کرده بودند، و از طرف دست راست و چپ تیرهای تلگراف در نهایت پاکیزگی و منقّحی از چدن یا چوب یا غیر آن بود. سیم های یک طرف را کسی از راه بادکوبه که بیرون آمدیم، شمرد. هشتاد و پنج سیم بود.

در راه چند جا گله خوک دیدیم که چرا می کردند با گوسفندها. در آبادی ها هم بسیار دیده می شد. عمارت های تمام این شهرها و دهات تا باطوم و خود باطوم یا از سنگ تراشیده است یا از چوب؛ و سقف ها [١٣٢] یا سنگ است یا چوب، و بر روی آن تنگه آهن زمین های آنجا از چوب است. زمینهای همه آبادی ها یا قلوه سنگ است یا ریگ است یا با قیر و ثقل نفط اندود کرده اند.

روز جمعه هیجدهم [شوال] را در راه باطوم بودیم. در ماشین باطوم هم چایی خوردیم و هم قلیان متعدد کشیدیم. حمله دارها صبح یک منات دادند و سماور آتش کردند، و همچنین عصر؛ اما ما عصر چای نخوردیم. وقتی وارد باطوم شدیم، همان ساعت چهار، طبخ چای کردیم.

باطوم

روز شنبه نوزدهم [شوال] در باطوم بودیم. در قهوه خانه حاجی رضا نام. ما و حمله دارها و تمام حاجی های دیگر با جمعی از اتراک که آنها هم اراده حج داشتند منزل داشتیم. تا ماشین در دم اطاق ماشین قرار گرفت. حمالها آمدند در ماشین و اسباب را برداشتند آوردند. در آنجا قهوه خانه بزرگ خوبی بود، جای همه شد؛ اما از زیادتی جمعیت و آمد و رفت مردم خارج، پر خوش نگذشت.

خیلی شاکر بودیم که با اهل اسلام بودیم و صدای نمازی می شنیدیم. از هیچ چیز این بلاد کفر با آن صفا و عمارت های خوب خوشم نیامد؛ حتی گویا خدا طعم و رایحه را از مأکولات آنجاها برداشته، دل می گیرد و نهایت ملالت را پیدا می کند. والله یک ده کوره ای که چهار نفر مؤمن در آنجا باشد، و مطعوم نان جو و نمک باشد، به مراتب بهتر است از این شهرهای آباد و نعمت های فراوان و خوب. باطوم را می گویند از جمله شهرهای عثمانی است که بدست ارس افتاده و الان هم از عثمانی ها در آن بسیارند و مساجد متعدده دارند و نماز جماعتی دارند. این شهر هم خوب شهری است. عمارت های خوب و جاهای خوب در آن پیدا می شود، اما خیلی پست تراست از عشق آباد و بادکوبه و تفلیس. آنها دخلی به این ندارد. نوعاً این شهرها و قریه ها قلعه ندارد. خانه ها دیوار بلند دور تا دور ندارد یا اطاق هایی است که در و پنجره از شیشه رو به بیرون دارد یا آنکه در جلو صحن وسعه ای دارد که دورش حظیره ای از چوب یا از آهن کشیده اند و کوچه ها و خیابانهایش در نهایت وسعت است. باطوم هم به همین طور است. جلو خانه ها حظیره ای دارد، یا آنکه ندارد باغ و باغچه اش هم همین طور حظیره ای دور تا دورش دارد و عمارت ها یا از سنگ یا از چوب.

راه آهن به جهت رفتن ماشین، و راه آهن به جهت رفتن کالسکه(۱) و درشکه در وسط شهر دارد و در دو طرف راه آهن حظیره از چوب و آهن دارد. سیم تلگراف در راست و چپ راه وسط شهر دارد. به فاصله چند قدمی، چراغ نصب است. فندق درشت و انجیر آنجا خیلی دیده می شود. قدری خریدیم. گفتند فندقش را از دریزن(۲) می آورند.

روز یکشنبه بیستم [شوال] هم در باطوم متوقف بودیم. در همان قهوه خانه حاجی رضا. کشتی که برود به سمت اسلامبول، نیامده بود. گفتند: هفته ای دو دفعه کشتی از اینجا به اسلامبول می رود، و شبی که [١٣۴] وارد شدیم عصرش کشتی رفته و باید بود تا موعد دیگرش بیاید. آن وقت اگر خدا خواسته برویم.

پیش از ظهر بعد از ناهار از قهوه خانه بیرون آمدم تنها که تماشایی از بازار و عمارات باطوم نمایم. چون شب شنبه و روز شنبه تمامش را برف می آمد نمی شد، بیرون برویم. اما روز یکشنبه واگذاشت، می شد حرکتی بکنی؛ ولی هوا ابر بود. گاهی جزئی آفتابی می شد. چند تا از خیابانهایش را تا نصف دیدم. حوصله ام وفا نکرد زیاد بروم. چندان صفایی نداشت. از جمله چیزهایی که دیدم چند تا خوک دیدم که مثل سگ توی کوچه و بازارشان داشت راه می رفت و گاهی یک چیزی از روی زمین می خورد، و در توی خانه هاشان هم دیده شد که داشت مثل سگ راه

_____________________________________

۱- در اصل: کالسه

۲- طرابوزان.

می رفت و چیزی می خورد. خانه هاشان از بیرون پیدا است؛ چرا که دیواری ندارد و چنانچه ذکر شد حظیره از چوب یا آهن دارد.

گفتند تجار ایرانی در اینجا خیلی هستند که کسب و تجارت می کنند. نخل خرما که کوچک بود و بار نمی داد، چند تا دیدم. در آن سماور مفضض(۱) ترکیِ ترکی در آن بسیار است. حاجی محمد تقی و حاجی فنیخ هر کدام یک دانه خریدند به هفت تومان. خیلی خوب چیزی بود. مال کمین نوعاً اینجا فراوان است!

امروز که روز دوشنبه بیست و یکم [شوال] است، نیز در باطوم بودیم. منتظر آمدن کشتی هستیم. متصل حاج زیاد می شوند، و هر شبی و هر روزی جمعی می آیند. قهوه خانه ما دیگر جایی ندارد، در قهوه خانه های دیگر می روند. می گویند یک کشتی فردا که سه شنبه است می آید و روز چهارشنبه می رود و کشتی دیگر روز چهارشنبه می آید و پنجشنبه می رود. این حاجی هایی که جمع شده اند بعضی از اهل سبزوار و دهات سبزوارند، و بعضی از اهل نیشابور و دهات آن، و بعضی ترکند، مردمان مقدّسی هستند، و بعضی از اهل مازندران اند. ترک ها اظهار وثوقی به حقیر می کنند. متصل می آیند مسأله می پرسند از مناسک حج و غیرها سؤال می کنند. می خواهند نماز جماعت کنند، من قبول نکرده ام.

اینجا گاومیش خیلی فراوان است که به عراده های باری بسته اند. شنیدم نعلشان هم می کنند و همچنین گاوها را نعل می کنند. امروز تمامش ابر بود و الان که تخمیناً دو به غروب داریم، باران شدیدی گرفته. اینجاها چون لب دریاست گویا غالباً ابر باشد و برف یا باران بیاید. اینجا جرأت نمی کنیم حمام برویم. به جهت آنکه می گویند ارس و مسلمانش مخلوط به هم اند، و همه در یک حمام می روند. خیال داریم که اگر خدا بخواهد اسلامبول حمام برویم. اما مشکل به عید نوروز برسم. زیاد از اندازه چرک شده ایم. از ارض اقدس تا اینجا دیگر به حمام نرفته ایم. نزدیک است از زیادتی چرک و کثافت ناخوش شویم. الان مشغول چای خوردن هستیم. چند نفر از حمله دارها هم نزد ما هستند. زیاد دلتنگم از توقف در این خراب شده. خدا بزودی خلاصی مرحمت فرماید.

___________________________________

۱- آب نقره داده شده.

از بس حاجی ها روغن داغ کردند و روی چیزشان دادند سر ما را درد [١٣۶] آوردند. دیشب میرزا رضا چلو و کوکوی سیب زمینی پخته بود. بسیار خوب شده بود. قدری زیاد آمد، برای صبح گذاشتیم و به همان امروزه اکتفا کردیم. امشب را خیال داریم ماست و حلوای ارده بگیریم. می گویند حلوا ارده بسیار بسیار خوبی دارد که هیچ جا پیدا نمی شود. از دریزن [ طرابوزان] می آورند.

امروز هیچ بیرون نرفتم از افسردگی و بی میلی به ملاقات این خارج مذهب ها، و از جهت گل و باران. این حاجی هایی که با ما هستند از حمله دار و غیره مبالات و پرهیزی از نجاسات ندارند، و اغلب با تیمم نماز می کنند. آن هم نه تیمم بر روی خاک، دست روی فرش و نمد می زنند، و تیمم می کنند. همه اش هم مشغول چای خوردن و غذا خوردن و حرف یاوه و بیهوده زدن هستند. خدا ما را از فضل و کرمش حفظ فرماید. چقدر طالبم که خدا به برکت ائمه هدیعليهم‌السلام منت گذارد بر سر این ناچیز که مناسک حج را و زیارت مشاهد مشرفه را به طور رضای خودش و بر نهج شرع انور نصیب و روزی ما فرماید و معاودت به اوطان مألوفه خود و اخوان و آقایان خود بدهد. بالنبی و آله الاطهار علیهم صلوات الله فی جمیع الاکوار و الادوار.

روز سه شنبه بیست و دویم [شوال] که امروز باشد، نیز در باطوم هستیم. یک کشتی دیروز آمد. یکی امروز. دیروزی فردا می گویند می رود. ان شاءالله اگر عائقی رو ندهد، فردا روانه اسلامبول هستیم. امروز بسیار روز بدی بود. از دیشب تا به حال لایزال برف یا تگرگ یا باران می آید، و باد شدید هم می آید. تخمیناً یک به غروب مانده است و هیچ هوا وا نشده و ساکن نشده. انسان وحشت می کند. من که نتوانستم پا بیرون بگذارم، اما میرزا رضا ناچار به جهت خرید مایحتاج چند دفعه بیرون رفته. در حقیقت از مشهد مقدس که بیرون آمدیم تا حال که بیست روز می شود لاینقطع ابر بود و برف می آمده، مگر کمی که آرام گرفته. بعضی از اهالی اینجا می گفتند تا به حال ما چنین هوایی در اینجا ندیده ایم. روی هم رفته از این راه به ما خوش نگذشت. اینها همه یک طرف، مخالطه با خارج مذهب یک طرف. من که تجویز نمی کنم بر احدی که دین خود را بخواهد که از این طرف بیاید، مگر کسی که بتواند خود را نگاه دارد و پرهیز از نجاست بکند، و حفظ نماز و عبادت خود بنماید. این هم بسیار مشکل است.

حمله دارها رفتند لب دریا گفتگو کردند. کرایه کشتی هر نفری نه منات است. وجه تذکره از ایرانی و عثمانی هر نفری سه منات و دو عباسی روسی می باشد. بنابر آنچه گفتند کرایه قهوه خانه هر شبی یک هزار خودمان است. خدا کند که این اوقاتی که مبتلی به کشتی هستیم، باد و برف و باران نباشد. خیلی وحشت دارم مگر آنکه به برکت حضرت رضاعليه‌السلام بر [١٣٨] این ضعفای ناچیز رحم کند. اما گل و برف و بارش برای روسی ها و هرکس به وضع آنهاست صدمه ندارد. باکشان نیست. تمامشان از مرد و زن و بزرگ و کوچک چکمه های بلند در پا دارند، و چتر بر روی سر و پالتوهای بَرَک و ماهوت و غیر ذلک در بر، و غالباً سواره در درشکه و کالسکه هستند، و متّصل در آمد و رفتند با روزی که هوا است و آفتاب است آمد و رفتشان به کوچه و بازار فرق ندارد. همه شان به جهت خرید نان و گوشت و غیر ذلک، یا زنیبل در دست دارند یا دستمالهای بسیار پاکیزه و غالباً سگشان همراهاشان. و شنیدم بعضی زنبیل را می اندازند سر سگشان، می رود دکان قصابی گوشت می گیرد. غالب گوشت گاو می خورند. دکانها پر است از لاشه های گوشت گاو، کله و پاچه اش را هم موهایش را زایل کرده، می خورند.

باغچه بزرگی نزدیک قهوه خانه ما است. گویا باغچه اطاق ماشین است. حظیره در اطراف خود دارد. از چوب رنگ کرده با این سردی هوا و برف، تمامش سبز و خرّم است. نخل های کوچک دارد. درخت سرو دارد. بعضی درختها گل هم دارد که همه سبز است و گل دارد. ندانستم چه گلی است.

امروز که روز چهارشنبه بیست و سیوم [شوال] است یک ساعت تخمیناً از آفتاب برآمده گاری آوردند، پای قهوه خانه. بنه و اسباب را بار کرده و خودمان پیاده آمدیم لب دریا. در کشتی دستی(۱) قرار گرفتیم تا کشتی اصلِ کاری که باید سوار شویم. بارهای او را فرود آوردند و بارگیری تازه کنند، بعد برویم در آن و به اعان الله و حسن توفیقه روانه اسلامبول بشویم به جهت تشرف به بیت الله الحرام و زیارت مدینه منوره و سایر مشاهد مشرفه. تا حال که سه ساعت به غروب مانده است در این کشتی دستی هستیم و هنوز

_________________________________

۱- کشتی یا قایق کوچکی که فاصله میان محل استقرار کشتی بزرگ با ساحل را طی می کند.

کشتی سواریمان نزدیک ما نیامده. تازه از چای خوردن فارغ شده ایم. از جمله اشخاصی که تازه با ما در باطوم آشنا شده اند و اظهار دوستی می کنند و الان با حقیر در کشتی نشسته و با هم صحبت می کنیم، حاجی محمد میلانی ترک است که تا حال قریب چهل سال است ساکن دلیجان است که قصبه ای است بسیار باصفا و خوش عمارت در راه مابین بادکوبه و باطوم، پای راه آهن که از آنجا آمدیم. آدم خوب مقدسی است توی حاجی ها. او اهتمامی در طهارت و نماز دارد و جویای مسائل خود است. و از آن جمله پسرش حاجی عباس است. و از آن جمله شخصی است از اهل بادکوبه و از آن جمله دو نفری از اهل تبریز. عجالتاً که جمعیت کشتی زیاد است. خدا حفظ کند ما را از شر آنها و نصیب کند به ما خیر آنها را.

بندر طرابوزان

امروز که روز پنجشنبه بیست و چهارم [شوال] است، دو و ربع به غروب مانده [١۴٠] است که بر روی کشتی روسی قرار داریم. در برابر دروبیزن [طرابوزان] لنگر انداخته و ما در سطح کشتی، بر روی صندوق های سیب، فرش پهن کرده، با میرزا رضا و جمعی دیگر نشسته، چای می خوریم، و منقل آهنی در برابر گذاشته میرزا رضا دم پختی می پزد و دو چرخ آهنی که طناب هر یک از زنجیرهای بسیار گران است، خودش در گردش است. بار از کشتی بیرون می دهد برای دروبیزن. یکی در طرف یمین و دیگری در طرف یسار و طراده های کوچک این طرف و آن طرف است و بارها را بر آنها حمل می کنند. تخمیناً به قدر یک میدان کمتر به دروبیزن هست، هر نفری یک قروش می گیرند و هرکه بخواهد او را با طراده، به شهر می برند. ما که اقبال نکردیم برویم. شهر بسیار آباد و باصفایی است. همه عمارتهاش در دامنه کوه و روی کوه واقع است. بعضی سفید و بعضی قرمز رنگ و بعضی زرد و بعضی آبی رنگ است. و درخت های سرو بلند زیاد در آن دیده می شود. کسبه ریخته اند توی کشتی و نان و پرتقال و تخم مرغ و خروس و انجیر و فندق بسیار خوب می فروشند. گویا فندق و پرتقال از خودش به عمل می آید. سیب درشت سبز و قرمز رنگ که ترش مزه است هم از آنجا آورده اند، می فروشند. فندق را بیست و پنجی(۱) دوازده پول ما می فروشند. کوهی که در آن، عمارت ها واقع است خوب سبز و خرّم است. قبل از این شهر، اول رسیدیم به شهری که او را ریزه می گفتند. آن هم خیلی معمور و بزرگ و پر آبادی بود. این شهرها هم متعلق به عثمانی است و کسبه اش غالباً عثمانی هستند. باز اینها که به ظاهر شرع پاک هستند، اما از نماز کردن ما دست واز [ باز] و با مهر بسیار به خشم می آیند. مهر را توی دست نگاه داشتیم و نماز کردیم.

اهل کشتی غیر از حاجی ها روسی و عثمانی هستند. جمعیت کشتی هم بسیار است. دیگر جا نیست. دیشب تخمیناً چهار از شب گذشته، بل متجاوز در کشتی قرار گرفتیم و از شهر باطوم حرکت کردیم. زیاد از بدرفتاری عمله جات و ازدحام مردم اولاً بد گذشت. خدا نصیب مؤمنی نکند که از این راه سفر کند. بعضی از ارامنه با زنهاشان با حاجی ها نشسته اند. می گویند اینها اراده بیت المقدس را دارند. این کشتی خیلی آرام و خوب آمد. تا اینجا دریا هم ساکن و آرام است. دخلی به دریای قلزم ندارد. تا اینجا که الحمدلله بسیار خوب بود، تا بعد از این خدا چه خواسته باشد. کشتی با آن سرعتی که می رود آدم ابداً نمی فهمد که راه می رود. از ریزه تا اینجا همه جا کوهی در طرف دریا دیده می شود که بعضی جاها آثار آبادی هم از آن نمایان است. در ریزه پرتقال خریدیم پنجاه دانه به نیم قران، اما خوب چیزهایی نبود. بسیار کم آب بود. گول خوردیم. هوا دو روز است الحمدلله بد نیست. بارندگی نیست. سرما هم چندانی نیست. اما ابر بود و گاهی آفتاب می شد. الان از بار به پایین دادن فارغ شدند، می خواهند بار بالا آورند. [١۴٢]

شهر اردو

امروز که روز جمعه بیست و پنجم [شوال] است، دو به غروب مانده است که ما در همان جای دیروز بر روی کشتی قرار داریم، در برابر شهر اردو که یکی از شهرهای رومی است لنگر انداخته بار بالا می آورند. بار زیادی پای کشتی آورده اند. گفتند بیشتر بارها فندق و ذرت [کذا] است. چهار کیسه وقتی می خواستند بالا

___________________________________

۱ - پنج سیر.

بیاورند در آب افتاد، دفعتاً بیرون آوردند، خیلی تعحب است. این چرخ اگر هزار من بار بخواهند بالا آورند، به سهولت بالا می آورند، همان زنجیرش را می گویند صد خروار است. آنکه پشت چرخ ایستاده، قطعه آهنی از چرخ بدست دارد، اندک حرکتی می دهد، این چرخ به این عظیمی به گردش می آید، و هر قدر بار باشد به آسانی بالا می برد و بعد پایین آمده، در خن کشتی قرار می گیرد. به قدر صد و پنجاه گوسفند روز گذشته به همین طور بالا آورده اند و درخن جا داده اند. زبان بسته ها روی هم خوابیده اند و آب و علف هم به آنها نمی دهند، شکمهاشان به پشت چسبیده است.

امروز از صبح تا حال هوا ابر بود و خالی نیست از استعداد بارندگی. خدا رحم کند به ما. اگر ببارد خدا نخواسته جا نخواهیم داشت، بسیار بد می گذرد.

اردو شهر عظیم معمور معتبری است. این کوهی که از طرف دست چپ کشیده است، از پشت سر تا به طرف دست راست، این طوری که حقیر نشسته، همه اش عمارتها و باغ ها و درخت های این شهر است. عمارتها در پای این کوه و اواسط این کوه واقع است و کمی در بالای آن بسیار عمارت های باشکوهی دارد. بیشترش سفید رنگ است و سقفش سرخ رنگ. شبِ گذشته که قدری پای دروبیزن(۱) متوقف بودیم، در تمام عمارت ها چراغ روشن بود. شکوه غریبی داشت. این شهرها که در پای دریا واقع است، بسیار بسیار باصفا و با شکوه است. تابستان بسیار خوبی دارد. اهلش غالباً جوان های قوی بلند قد خوش لباسی هستند. همه شان از این کلاه های قرمز رنگ منگوله دار که فین عربیش گویند، بر سر دارند و شلوارهای تنگ در پا و پالتوهای کوتاه در بر. بازار کسبه اردو در کشتی آمده، نان و گوشت و مرغ و خروس و اردک و تخم پخته و پرتقال و گلابی آورده، می فروشند. خواستیم نان بخریم دانه ای نیم قران خودمان می گفتند. تخمیناً یکدانه نانش به قدر بیست و پنج(۲) ما بود، بلکه قدری زیادتر. اهل کشتی هر جا وا می دارند، زیاد می شوند. نمی دانم اینها کجا سرخواهند برد.

______________________________

۱- طرابوزان

۲- (پنج سیر)

سامسون

صبح سر آفتاب رسیدیم به شهری دیگر که آن را گرسانش می گویند. صحیحش را نمی دانم چه چیز است. آن هم شهر بزرگ آبادی بود. گفتند بیشتر این شهرها در پشت کوه واقع است، و این قدری که از آنها دیده می شود، بعضی از آنهاست. از این شهر یا شهر بعد که ان شاالله از آن خواهیم گذشت، می گویند از خشکی بیست و پنج روز راه است تا بغداد و العلم عندالله.

امروز که روز شنبه بیست و ششم [شوال] است. باز در کشتی هستیم، اما نه در جای دیروز و پریروز، بلکه در زیر سقف در نزد حضرات اتراک. در منزل آنها از صبح تا حال هستیم. به جهت آنکه از دیشب تا حال باد و بارش می آمد، نمی شد بیرون سر ببری. دیشب پرده بر روی سطح کشیده بودند، یک طوری بیرون سر بردیم، اما روز پرده را وا کردند و کشتی را در برابر صمصام [سامسون] که شهر بزرگ آبادی است از عثمانی، نگاه داشتند، به جهت بار دادن و بار بالا آوردن. اول آفتاب نگاه داشتند [١۴۴] و یک ساعت به غروب مانده راه انداختند. الان که نیم ساعت به غروب داریم، دارد راه می رود و به نهایت سرعت می رود. آب هم از شدت باد و از سرعت کشتی موج های عظیم بر می دارد؛ ولی الحمدلله کشتی هیچ تلاطمی ندارد. نهایت آرامی را دارد. بسیار خوب کشتی است و دریا هم خوب دریایی است. دخلی به کشتی پیش و دریای پیش ندارد.

گفتند اگر این کشتی را این همه نگاه نداشته بودند، چهل و پنج ساعت از باطوم به اسلامبول می رفت. از این نگاه داشتن و بار گرفتن خیلی صدمه به حاجی های بیچاره زدند. آدم دلش به احوال آنها می سوزد. متصل باید بارهای خود را به دوش بکشند و این طرف و آن طرف ببرند و ذلت از این ملعون ها ببینند. باز ما الحمدلله از برکات حضرت رضاعليه‌السلام از همه آنها بالنسبه بهتر بودیم. خدا بعدش را هم حفظ کند.

این ترک ها مردمان خوبی هستند، به خصوص حاجی محمد. اگر آنها نبودند ما امروز و امشب جا نداشتیم و اوقات نداشتیم. امروز بیشتر صحبت های دینی و علمی با آنها می داشتیم. خوب است مرا مشغول داشتند. آب بالفعل موج های گران دارد، ولی الحمدلله ما آرام هستیم و کشتی به آرامی و نهایت تندی می رود. تا حال آنچه در این دریا دیده ایم، ماهی های بزرگی بوده که به قدر یک بره بوده اند. بزرگتر من ندیده ام، اما بعضی گفتند به قدر یک شتر هم ما دیده ایم.

شب عید نوروز در کشتی

امروز که روز یکشنبه بیست و هفتم [شوال] و شب عید نوروز [٣٠(۱) اسفند ۱۲۷۶ش] است، باز در کشتی بر روی همان صندوق های سیب لب کشتی هستیم. می گویند فردا اگر خدا بخواهد و عائقی [ مانعی] رخ ندهد، وارد اسلامبول می شویم. شب عید است، ما در نهایت چرکی و کثافت هستیم. دیشب باد خیلی شدت داشت و از سرشب تا به سحر کشتی زیاد تلاطم پیدا کرد، اما نه به تلاطم کشتی دریای قلزم. بسیاری احوالشان بهم خورد و بنا کردند قی کردن. ما الحمدلله از مراحم حضرت حجّت عجّل الله تعالی فرجه چندان باکی نداشتیم، ولی شب نتوانستیم شام بخوریم، اکثر بلکه همه، شب را شام نخوردند. میرزا رضا زحمت کشیده پلو رشته پخته بود. گذاشتیم برای صبح، گرم کرده خوردیم. امشب را خیال دارد طعام شِِوید و لوبیا بپزد. امروز از صبح تا به حال که یک و نیم به غروب مانده، آفتاب بود، اما حالا فی الجمله ابر شده، باد سردی هم می آید.صبح سر آفتاب رسیدیم به شهری که آن را ارسل می نامیدند. تا پیش از ظهر کشتی را نگاه داشتند که بار بدهند و بگیرند. در کوهی که این شهر بود درخت زیاد دیده می شد. می گفتند جنگلستان است و چوب [١۴۶] تخته قطع کرده که گویا مال همان درخت های جنگلی هست. بسیار آوردند که بار کشتی کنند. یک خانه سر کوه، یعنی سر قله کوه مشاهده کردیم. خیلی عجب است که همچو جایی خانه بسازند. خانه های این شهرها که دیدیم، مثل خانه های روسی همه اطاق اطاق است، و در و پنجره شیشه به بیرون دریا دارد، ولی همه تازه ساز و پاکیزه و منقّح است، و مثل آنکه شهر را چراغان کنند. همه خانه ها چراغ دارد. خیلی لب دریا شکوه دارد. چراغ های کشتی همه چراغ گاز است. چراغ سرکشتی را که روشن می کنند همه چراغ های اطاقها و سطح کشتی و بیت الخلاها و قهوه خانه ها روشن می شود. خیلی هم روشن است، و روغن و فتیله ظاهر در آنها دیده نمی شود. این مرتکه ناخدا آنی غفلت

__________________________________

۱- سال کبیسه بوده است.

از کار خود ندارد. در اطاقی فوقانی که در وسط کشتی است، منزل دارد و در جلو اطاق، شیشه های بزرگ یکپارچه پاک و پاکیزه نصب است، و متصل در یک چیزی نگاه می کند و چرخی است که گویا سکان کشتی است، می گرداند. گویا تمیز راه از غیر راه می دهد، و جاهایی که کوه است از غیر آنجاها می شناسد. حتی می شناسد که کی باد می آید و آیا تند می آید و دریا متلاطم می شود، یا آهسته می آید. دیروز پیش از آنکه دریا متلاطم شود و باد شدید شود، خبر کرد، عمله جات را که صندوق های سیب را با طناب محکم ببندند.

از وقتی که از باطوم بیرون آمدیم، کوهی در طرف دست چپ در وقت رفتن بود که این آبادی ها و شهرها همه در آن کوه دیده می شد. این کوه همین طور می رود تا اسلامبول. امروز از اربل [اربیل] سیب سبز رنگی تازه آوردند. یک حقه آن را که صد درم(۱) دهنار(۲) کم باشد، خریدیم، به دو قروش که چهار عباسی ما باشد. بد سیبی نبود، اما بویی نمی داد. مرغ هم آوردند. یکی سی شاهی بلکه کمتر فروختند. بد نبود. مرغ های چاقی بود.

__________________________________

۱- نیم من تبریز

۲- دو سیر و نیم. «نار» وزنی است در اصفهان معادل ۴ مثقال. ده نادر معادل ۵/٢ سیر یا ۴٠ مثقال. صد درم ٣٢٠ مثقال یا نیم من تبریز که ۵/١ کیلو می شود.