روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق0%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن موسوی اصفهانی
گروه: مشاهدات: 18180
دانلود: 2324

توضیحات:

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18180 / دانلود: 2324
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اول ذی حجه ١٣١۵ قمری

روز شنبه غرّه ماه ذی حج الحرام [١٣١۵ق] میرزا رضا فی الجمله بهتر شده بود و من احوالم به هم خورد. نماز واجبی را در منزل به نهایت اشکال به جا آوردم. شب عرق کردم، فی الجمله سبک شدم، هیچ نشد مشرف شوم.

روز یکشنبه دویم ماه [ذی حجه] الحمدلله احوال هر دو بهتر است؛ اما مطلقاً میل به هیچ مأکول و مشروبی ندارم.

روز دوشنبه سیوم [ذی حجه] تب حقیر شدت یافت، و حالت هیچ کار در من باقی نماند و ابداً اقبالی به هیچ چیز نداشتم، و مقدورم نبود به زیارت و طواف بیت الله مشرف شوم.

روز سه شنبه چهارم [ذی حجه] به همین قسم تب داشتم، و هیچ حالت نداشتم و به زیارت بیت الله فیض یاب نشدم، و حال آنکه همین بود منتهای آمال من در مدت سی و چهل سال. نمی دانم به چه اندازه، به درگاه خدا مقصرم که در هیچ گوشه زمینی برای من راحتی پیدا نمی شود. الحمدلله علی کل حال.

روز چهارشنبه پنجم [ذی حجه] باز مبتلی به تب بودم و ابداً از مطعومات از ابتدای تب تا حال چیزی از گلویم پائین نرفته. چیزی که فی الجمله میل می کردم، هندوانه و تمر گجرات یا قنداب و آب لیمو بود، یا آلوی آب انداخته، لیموی سبزدانه کوچک. اولها می گرفتم، بسیار چیز پوچی بود. آب و قند را تلخ می کرد، بعد سراغ گرفتیم از لیموهای زرد. درشت بدست آمد، بسیار چیز خوبی بود. الحمدلله از برکت امام زمانعليه‌السلام صبح را به هر مردن مردنی بود به اتفاق میرزا رضا و حاجی شعبان مشرف شدم به مسجدالحرام و در کمال ضعف مراجعت نمودیم.

روز پنجشنبه ششم [ذی حجه] کماکان تب داشتم و ضعف زیادتر از سابق بود؛ ولی الحمدلله باز به هر جان کندنی بود مشرف شدم و مرده برگشتم. افتادم، یک سر تا غروب، غذایم آب لیمو و قند بود. عصر هم سه پیاله تمر خوردم.

الحمدلله اول شب فی الجمله خفتی پیدا شد؛ ولی بعد از نماز مغرب و عشا از شدت گرمی هوا قدری آب بر سرو صورت و بدن خود ریختم، و روی باز خوابیدم. قدری که خواب رفتم، نسیمی وزید، بیدار شدم، حالت قشعریره [ لرز] عارض شد، و هرچه گذشت شدت کرد تا آنکه کار به جایی رسید که از شدت لرز و انفصال هر جزء بدن از جزء دیگر خود را مشرف به مرگ دیدم و بی اختیار فریاد می کردم. [١٩٨] میرزا رضا زحمت کشیده چیز زیادی روی من ریخت و مرا مالید و صاحب خانه و بچه هایش آبی جوش کردند. جزیی خوردم و از خود به کلّی مأیوس بودم تا اینکه الحمدلله گرم شدم و قرار گرفتم؛ ولی بعد چنان حالت کلافگی عارض شد که فوق طاقت بود، و مردن را رأی العین دیدم؛ اما در هر حال متوسل بودم و دعا می کردم. یک وقتی هوشم برد و راحت شدم. قدری گذشت بیدار شدم؛ خود را در دریای عرق مشاهده کرده، بی اغراق پیراهن و زیر جامه و قبا و عبا و بالش و فرش همه غرق آب بود، و این حالت عرق بود تا صبح، و الحمدلله خیلی خوش حالت و سبک شدم و تبم برید.

حرکت به سوی منی

روز جمعه هفتم [ذی حجه] الحمدلله تب نداشتم؛ ولی ضعف و بی اقبالی به غذا بی نهایت بود. به حکم استخاره هندوانه خوردم. به میل خوردم. از سوء تقدیرات در این سفر اینکه حمله دارها آمدند که امروز عصر باید رفت به منی. گفتم: روز هشتم بعد از ظهر باید رفت، چرا امروز؟ گفتند: شریف و حکومت حکم کرده که همه به اتفاق عامه حرکت کنند.

علی ایّ حال پیش از ظهر، غسل جمعه و غسل احرام را جمعاً کردم، و نماز ظهر و عصر را به جا آورده، در مسجدالحرام عقد احرام را بستیم، و بعد مراجعت به منزل کرده، اول مغرب سوار شدیم. قریب سه از شب گذشته یا کمتر رسیدیم به منی، مقابل مسجد خیف منزل کردیم. جمعیت حاجی از هر قبیل از شماره بیرون بود. میرزا رضا چای درست کرد. من رفتم به مسجد نماز مغرب و عشا در آنجا به جا آوردم. جمعیّتی از شیعه، یعنی از همین حاجی ها در مسجد بودند. دو نفر هم روضه خواندند. بسیار خوب بود. این قدر از مدت را لذتی بردم و شکر خدا را به خاک افتاده به جا آوردم. دکاکین و قهوه خانه ها و همه جور متاعی در منی بود.

عرفات

روز شنبه هشتم [ذی حجه] بعد از نماز صبح کوچ کردیم برای عرفات. تخمیناً سه از روز برآمده وارد عرفات شدیم. چادری جاسم خریده بود برای ما، زدند. در آن قرار گرفتیم. این قدر گرم بود هوا که نمی توان تحمل کرد. من متصل آب به سر و بدن خود می ریختم. هندوانه کالی پیدا شد، آبش را به زحمت گرفته خوردم. ابداً تا این روز غذا از گلوی من پایین نرفته، ولی شب خیلی هوا خوب شد و به آسایش هر کسی خوابید.امروز که روز یکشنبه نهم و روز عرفه است الحمدلله در عرفات در زیر چادر نشسته ایم و عرق از چهار طرف من می ریزد، و میرزا رضا هم احوالش به هم خورده، تب کرده، حقیر هم کماکان مأکولی نمی توانم بخورم. میل به هیچ چیز ندارم مگر [٢٠٠] هندوانه. تا حال که بدست نیامده. آش تمری میرزا رضا دیشب زحمت کشیده ترتیب داده بود، نتوانستم بخورم، و الان در برابرم گذاشته. خدا عاقبت امر ما را به خیر گرداند. نمی دانم دیگر بعد از این چیزی می توانم بنویسم یا خدای ناخواسته مقدر نمی شود. عصر بعد از نماز ظهر و عصر و فراغت از فی الجمله ذکر و دعایی، به اتفاق قاسم پسر شعبان سبزواری که حال چند روز است به جهت تحمل زحمات ما، هم چادر و هم منزل ما شده اند، رفتم به کمال ضعف تا پای کوه عرفات، و از پله ها بالا رفتم.

غسل در نهر زبیده

نهر زبیده را پای کوه مشاهده کردم. همه اش را با سنگ و آهک به نهایت مقبولی و استحکام ساخته اند، و سربسته است. به فاصله چند قدمی هر جایش باز است و مردم می روند توی آب، و آب می آورند. بنده هم در یکی از آنجاهای سرباز رفتم توی آب. غسل زیارت کردم و تنظیف و تطهیر کردم. عجب آبی بود. در نهایت شدت و زیادتی می گذشت و بسیار زلال و صاف بود، ولی از شدت گرمی هوا گرم بود. خیلی حظ کردم.

بعد از آب بیرون آمده زیارت را روی همان کوه کردم و پایین آمدیم. آمدیم سر منزل.

مشعر الحرام

تخمیناً یک به غروب داشتیم چادر و اسباب را برچیده بودند و شتر آورده بار می کردند. اول غروب از عرفات بیرون رفتیم. تخمیناً دو از شب گذشته در مشعرالحرام پایین آمدیم. دیگر چادر نزدیم. زیر آسمان، به نهایت خوشحالی به سر بردیم. بعد از هفت هشت شب آن شب را میل به نان کردم. بچه ها رفتند پی جمع کردن ریگ جمرات برای من و برای خودشان. حقیر یکدانه نان اسلامبولی که برای چای می پزند با قدری سکنجبین خوردم. الحمدلله بعد حضرات آمدند و ریگ آوردند. از میانه آنها بنده سهمیه خود را جدا کرده، برای رمی جمرات شب را خوابیدیم.

قریب دو ساعت به صبح مانده برخاستم و مشغول نماز شده تا صبح شد و نماز صبح را کردیم و هوا که فی الجمله روشن شد بار کردند برای منی.

عید قربان در منی

امروز که روز دوشنبه دهم و روز عید قربان است، تخمیناً یک ساعت از روز برآمده رسیدیم به منی. پایین آمدیم. چادر را زده بودند. رفتیم توی چادر. اول کاری که کردیم، رفتیم برای رمی جمره عقبه، خیلی راه رفتیم تا رسیدیم به دکان و بازار منی. همه جور متاعی بود؛ به خصوص هندوانه فراوان بود. رفتیم تا رسیدیم به عقبه. جمعیت زیاد جمع بودند. به هر طوری بود رمی حصیات خود را کرده مراجعت کردیم. میرزا رضا دو دانه نان خرید به دو قروش و یکدانه هندوانه به پنج قروش. آمدیم منزل. بعد میرزا رضا رفت برای خرید قربانی برای خود و برای من. همانجا که [٢٠٢] خریده بود، شعبان و پسرش به اتفاق بودند، سر بریده بودند. عربها همه را بردند مگر یک ران گوسفند که شعبان از گوسفند خودش جدا کرده بود، برای خوردن خودشان. بعد از مراجعت، حلاّق بخارایی پیدایش شد، سر همه را تراشید، و الحمدلله همه محل شدیم.بسیار امروز هوا خوبی بود. باد شمال خوبی می آمد و الان که تخمیناً نیم به غروب مانده در چادر نشسته ام و حظ می کنم از صفا و هوای منی. جای همه دوستان خالی. الحمدلله احوالم خیلی بهتر است. از غرایب هوای مکه آنکه روز دویم و سیوم ورود ما یا دویم و سیوم ماه حال، پیش از ظهر تگرگی گرفت در مکه، در نهایت شدت که نمی توان گفت. هر دانه ای به اندازه یک دانه فندق درشت؛ ولی مکث نمی کرد. چیزی نگذشت که سیلاب عظیمی میانه کوچه و بازار مکه برخاست. و یک روز دیگر هم آمد، اما بعد از ظهر و کمتر از این.

امروز که روز سه شنبه یازدهم [ذی حجه] است در منی در زیر چادر نشسته ایم. تخمیناً دو کمترک به غروب داریم. بسیار هوای خوب خنکی است. از صبح تا ظهر بسیار گرم بود و مطلقاً شمالی نمی آمد؛ اما از بعد از ظهر بنا کرد شمال آمدن. صبح را بعد از صرف چای رفتیم به جهت رمی جمرات ثلاث. الحمدلله هر سه جمره را با آداب و ادعیه مأثوره رمی کرده، مراجعت نمودیم. میرزا رضا شش دانه بلکه پنج دانه خیار خرید به دو قروش. آمدیم منزل خیارها را با قدری دوغ که روز پیش خریده بود به قیمت گزاف، صرف نمودیم. گوسفند را دانه یک مجیدی یا خورده ای کمتر یا بیشتر خریدیم. برای حلق رأس یک قرشه دادیم. گفتند: امسال خیلی خوب است. سالهای دیگر یک مجیدی می گرفتند. آب را دو مشک خریدیم به دو قروش. الحمدلله احوالم بهتر است. از دیروز، دیشب، مصری و شامی و شریف هر یک جدا جدا چراغان خوبی و آتش بازی بسیار خوبی کردند. اینجا بته های سنا بسیار است. الان در پهلوی چادر ما چند بته هست و برگ های بسیار درشتی دارد.

روز چهارشنبه دوازدهم [ذی حجه] در منی بودیم. شب بسیار خنک خوبی داشت. قدری تمر هندی خیسانیده، سرشب، و صاف کرده، آخر شب خوردم. به جهت تلیین مزاج بد نبود. فایده کرد. علی الصباح بعد از فراغت از ادعیه و صرف چای رفتیم به جهت رمی جمرات ثلاث. الحمدلله هر سه جمره را با آداب و ادعیه رمی نموده مراجعت نمودیم. [٢٠۴] ظهر یا خورده ای به ظهر مانده، غسل به جهت دخول در مکه در چادر کردیم، بعد از آن کوچ کردیم برای مکه.

بازگشت از منی به مکه

تخمیناً دو ساعت یا زیادتر از ظهر گذشته رسیدیم به منزل. در اثنای راه چند قطعه باغ دیدیم مشتمل بر درخت و نخل بسیار و زمین های سبز و خرّم که آب دستی به آنها می دادند و تازگی دارد نخل و درخت در مکه که وادی غیر ذی زرع [است]. گویا این آبها تماماً آب نهر زبیده باشد. نهر تازه ای نشنیدم احداث شده باشد الا نهری که تازه شریف می خواهد در آورد. ابتدایی که وارد شدیم، دیدیم نرسیده به مکه، و داخل مکه مشغولند. حفر می کنند و زمین کوه است می شکنند، و بیرون می ریزند.

خلاصه بعد از ورود به منزل، نماز ظهر و عصر را کردیم. میرزا رضا رفت یکدانه هندوانه گرفت به شش قروش آورد. خوردیم و رفتیم به زیارت بیت الله. چون روز عید حالم خوب نبود نتوانستم بیایم به مکه. لهذا روز دوازدهم چون رخصت هست، رفتیم طواف حج تمتع را با ادعیه مأثوره به جا آوردیم، و نماز طواف در خلف مقام ابراهیمعليه‌السلام کردیم. بعد با نهایت اشکال از کثرت اجتماع ناس و شُلُقی [ شلوغی] و ناپاکی راه صفا و مروه، سعی ما بین صفا و مروه الحمدلله با ادعیه به جا آوردیم. بعد از آن طواف نساء و نماز آن را به جا آوردیم و از همه آنچه بر محرم حرام است، محل شدیم و الحمدلله از کلیه مناسک و اعمال حج فارغ شدیم. الحمدلله، ثم الحمدلله، ثم الحمدلله علی تلک النعمۀ العظمی و المنّۀ الکبری.

نماز مغرب و عشا را در حجر اسماعیلعليه‌السلام گذاردیم. بعد مراجعت به منزل کردیم، اما کالمیّت من افتادم و کانّه از هوش رفتم.

ساعت دو و سه از شب گذشته میرزا رضا چای درست کرده بود، مرا صدا کرد. به زحمت هرچه تمام تر برخاستم و نصف پیاله چای با نصف نان چایی خوردم. بعد رفتیم بالای بام افتادم کالمیت تا صبح.

روز پنجشنبه سینزدهم [ذی حجه] در مکه همه اش را در منزل بودیم. از کسالت دیروز به مسجد هم مشرف نشدیم.

روز جمعه چهاردهم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب بسیار شب خنکی بود که ما نرفتیم بالای بام و در صحن خوابیدیم و عبایی هم رو انداختیم. قریب دو ساعت به صبح مانده مشرف شدیم به مسجد. سه طواف کردم: یکی برای شیخ مرحوم و یکی برای سید مرحوم و یکی برای مرحوم آقا(۱) اعلی الله مقامهم الحمدلله و له المن علینا. نمازها را تماماً در حجر اسماعیلعليه‌السلام کردم. قدری از آفتاب برآمده مراجعت به منزل کردم. دیگر جایی نرفته از گرمی هوا؛ اما عصری گاهی باد می آید.

روز شنبه پانزدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب هم شب بسیار خنکی [٢٠۶] بود. امروز هم الحمدلله بسیار خوب روزی بود. از صبح تا حال که قریب به غروب است باد شمال خوبی می آید. از گرما ابداً متأذّی نشدیم. دیشب را تب و نوبه خفیفی کردم. هیچ نخوردم. بسیار بد حالت بودم؛ اما آخر شب الحمدلله عرق کاملی کردم. حالم خیلی خوب شد، اول طلوع فجر مشرف شدیم به زیارت بیت الله. نمازها را در حجر حضرت اسماعیلعليه‌السلام کردم. بعد از طلوع آفتاب که تخفیفی در جمعیت پیدا شد، مشغول به طواف شدم. دو طواف به جا آورده: یکی برای بندگان آقا(۲) مدّ ظله العالی یکی برای جمیع اهل و عیال و رفقا. بعد از بیرون آمدن از مسجد مبتلی به وجود ناصبی از اهل اصفهان شدم، به گمان آنکه آدم است، سلام

______________________________________

۱- مقصود برای شیخ احمد احسائی، سید کاظم رشتی و حاج محمد کریم خان کرمانی

۲- مقصود میرزا محمد باقر قهی اصفهانی مشهور به سرکار آقا همدانی است.

به او کردم جواب داد و باطلی گفت. من هم به حق کما ینبغی او را ساختم، ولی نه آن طور که دلم می خواست. از صبح تا حال کسالت وجود نحس او را دارم. خدا نخواسته که آنی از بلا خالی باشم. الحمدلله علی کل حال و له المنّ علینا فی جمیع الاحوال، رضاً بقضاء الله و تسلیماً لامره لا معبود سواه.(۱)

روز یکشنبه شانزدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. هوای خوبی بود. هم شب و هم روز احوالم هم الحمدلله خیلی بهتر بود. پیش از صبح مشرف شدیم و طواف نمودیم؛ ولی روز را جایی نرفتم مثل باقی الایام.

زیارت قبرستان ابوطالب

روز دوشنبه هفدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. الحمدلله شب هوا خوب بود و پیش از صبح مشرف شدیم و نمازکردیم، و سه طواف هم نمودم؛ اما روز هوا گرم بود. طرف عصر خنک شد. رفتیم منزل حاجی احمد سبزواری. منزل بسیار خنک خوبی داشت. دو دانه لیموی شیرین داشت، تعارف کرد، همانجا خوردیم، و به اتفاق تخمیناً یک به غروب داشتیم، رفتیم سر قبر حضرت عبدالمطلب و عبد مناف. یکی نیم قروش دادیم تا در را باز کردند. زیارت کردیم و بعد از آن رفتیم سر قبر حضرت ابی طالب آنجا هم یکی نیم قرشه گرفتند تا در را باز کردند، و از آنجا رفتیم سر قبر حضرت خدیجه، و بعد از آن سر قبر حضرت آمنه یا به عکس. از همه یک قرشه گرفتند.

بعد از تبرک یافتن به قبور مقدسه آنها اول غروب بود، مراجعت به منزل کردیم. بسیار بسیار محظوظ و مشعوف شدم از شرفیابی به اراضی مقدسه ایشان. صلوات خدا بر همه آنها باد.

روز سه شنبه هیجدهم [ذی حجه] که عید غدیر بود نیز در مکه بودیم. شب هوا خیلی گرم بود. قدری پیش از صبح مشرف شدیم و نماز و طواف به جا آوردیم. بعد مراجعت به منزل کردیم. احدی به منزل امروز نیامد، ما هم خوشحال بودیم از عدم مزاحمت خلق منکوس. بسیار منزل ما امروز گرم بود. متصل عرق از ما می ریخت؛ اما بیرون باد شمال خوبی می آمد. عصر را وعده کرده ام، دو ساعت به غروب مانده بروم منزل بعضی از [٢٠٨] حضرات سبزواری ها.

_________________________________

۱- مقصود ماجرای اختلاف میان وی و علمای اصفهان در باره شیخیه می باشد.

روز چهارشنبه نوزدهم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب هوا خیلی گرم بود. امروز عصر الحمدلله خیلی خوب است. باد شمالی می آید. نوعاً هوای مکه امسال بسیار خوب است. همه تعریف می کنند. می گویند هیچ وقت به این خوبی نبوده. از حاجی ها تا حال کسی نشنیده ام مرده باشد الاّ معدود بسیار کمی. از آن جمله وقت آمدن از عرفات به سوی مشعر یک نفر با همان لباس احرامش در توی راه افتاده بود و مرده بود که شترها پا بر روی او، شنیدم، می گذاشتند، و کسی متحمل او نبوده.

امروز صبح جاسم حمله دار آمد منزل ما، و چهل تومان دبه کرده، می خواست بر قراردادی که در مشهد داده بیفزاید؛ با آنکه صیغه شرعیه خوانده و قول داده و شرط و عهد کرده در حضور بسیاری و در صحن حضرت رضاعليه‌السلام در حضور آن بزرگوار، قول داد و اقرار کرد و نوشته محکم داده، و به مهر ملاها رسانیده، معلوم شد که آنچه مردم درباره حمله دارها می گفتند همه صحیح است، بلکه بالاتر از آن است که می گفتند، و این طایفه قولهم کبولهم، و بسیار مردمان ظالم متعدی هستند. خدا مردم را از شرّ اینها ایمن فرماید. بعد از گفتگوهای زیاد قرار شد که بیست تومان دیگر بگیرد، ولی خدا می داند که یک پول آن را من راضی نیستم، و از روی رضا نمی دهم، و ابداً دست شرعی بر من ندارد. از روی اضطرار و ناچاری یک حرف سرزبانی زده شده. روز پنجشنبه بیستم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب هوا بسیار گرم بود. تخمیناً دو ساعت به صبح مانده برخاسته، تدارک مشرف شدن به بیت الله را گرفتیم. بعد از آفتاب و فراغت از طواف ها، حاجی محمد ترک را ملاقات کردم. تا آن وقت تا به مکه آمده بودیم او را ملاقات نکرده بودم. الی غیر النهایه خوشحال شد از ملاقات حقیر. مرا برداشت برد منزل. دو پیاله تمر گجرات آنجا خوردم. بنا داشت که امروز حرکت کند به سوی مدینه طیبه و از آنجا از طرف دریا برود به ولایتشان که عاق اصطفا [کذا] باشد که در راه بادکوبه و باطوم است. با هم وداع کردیم، و من آمدم منزل. امروز احرام های خود را به آب زمزم شستیم، به جهت کفن. خدا مبارک گرداند. می گویند یا فردا یا پس فردا ماهم حرکت باید کنیم به سوی مدینه طیبه. ان شاءالله من که استیفای حظّی نکردم و آنطور که دلم می خواست موفق نشدم و حسرت به دل بیرون خواهم رفت. خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام در هر حال سلامتی و توفیق عنایت فرماید.

روز جمعه بیست و یکم [ذی حجه] در مکه بودیم. دیشب باز هوا بسیار گرم بود. امروز هم تا ظهر و بعد از ظهر گرم بود، به خصوص منزل ما که مثل جهنم بود. جاسم کرایه منزل مکه را پای ما ده تومان حساب کرده، و بی انصاف منزل به این بدی برای ما معین کرده که به [٢١٠] پنج هزار نمی ارزد. عصری هوا بد نیست. شمالی می آید. صاحبخانه ما که سید سلیمان باشد، ادعای سیادت دارد. می گویند بچه های او که ما حسنی هستیم و از اولاد زید بن حسنعليه‌السلام هستیم، و العلم عندالله؛ ولی از عامه هستند و به طریق آنها وضو می گیرند و نماز می کنند. پرسیدم از آنها که از کدام یک از مذاهب اربعه هستید؟ گفتند: مالکی. روز شنبه بیست و دویم [ذی حجه] در مکه معظمه بودیم. هوا شب گرم بود. روز بالنسبه پُر بد نبود. عصری ابر شده و شمالی هم گاه گاهی می آید. امروز در منزل، حنا به ریش خود بستم و خوابیدم. اینجا حمام نیست. همین بیرون ها خود را می شویند و تنظیف می کنند، کانّه همه مکه حمام است. خیلی دلم می خواست به اندرون بیت الله داخل شوم و آن اداب و ادعیه وارده را به عمل آورم. تا حال که موفق نشده ام. وقتی هم نمانده مشکل است که این سعادت را دریابم و به این آرزو بیرون می روم. عمده به جهت بی پولی است. از هر نفری هشت هزار خودمان می گیرند و می گذارند به اندرون خانه برود. خدا خودش اسباب خیر از هر جهت فراهم آورد. امروز قلیلی عطر رازقی خریدیم. از بی پولی بسیار کم خریدیم. کفایت خودم را نمی کند چه جای آنکه به دیگری برسد.روز یکشنبه بیست و سیوم [ذی حجه] در مکه معظمه بودیم. بنا بود امروز صبح برویم بیرون. صبح که مشرف شدیم طواف وداع را با ادعیه وارده، به جا آوردیم، و به منزل مراجعت کرده، بار و بنه را میرزا رضا بست، و مهیا برای راه افتادن بودیم که خبر آوردند که رفتن به فردا صبح افتاده، دیگر نمی دانم فردا مقدر شده که برویم یا خیر. الحکم لله والامر الیه.

حرکت به مدینه

روز دوشنبه بیست و چهارم [ذی حجه] یک ساعت به ظهر مانده حرکت کردیم از مکه معظمه. حقیر سوار قاطری از عبود جدی بودم، و میرزا رضا سوار شتر. آمدیم در بطحا قریب یک فرسخ از مکه گذشته، پای کوه نور که گویا حرا باشد که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آنجا مبعوث شده اند، و عمارتی سر آن کوه ساخته اند. کوه بلندی است که پای آن پایین آمدیم. چادر را از پیش زده بودند. در آنجا منزل کردیم. بسیار هوای خوبی بود. متصل نسیم خوش می آمد. اگر چه پیش از ظهر قدری نسیم گرمی بود، اما عصر بسیار خوب شد، به مراتب بهتر از منزل مکه بود. احتمال دارد ان شاءالله فردا صبح از اینجا حرکت کنیم. [٢١٢] خدا صحت و سلامتی و توفیق عنایت فرماید. بسیار بسیار ممنون و شاکرم که اگر در مکه حالم خوش نبود، اینقدر نبود که مانع از عمل به مناسک و فرایض حج و عمره باشد؛ والحمدلله و له المن از برکت امام عصر - عجل الله تعالی فرجه - صورت ظاهری از آنها به عمل آمد. خداوند به حق آن بزرگوار منّت گذارد و قبول فرماید.

روز سه شنبه بیست و پنجم [ذی حجه] قریب دو ساعت از آفتاب برآمده از بطحا کوچ کردیم. بنده در کجاوه بودم و میرزا رضا سرنشین. شتر زخم مجروح لاغری به او داده بودند، اما گفتند که از این به بعد شتر خوب خواهیم داد، و اگر چیزی دستی بدهید شما را سوار چنین شتری نخواهیم کرد. هم کجاوه حقیر حاجی محمد رضا نام تاجر از اهل خراسان است. بد آدمی نیست، موذی نیست. راه می رویم با هم تا خدا چه خواسته باشد. آمدیم قریب چهار فرسخ رسیدیم به چاهی که مشهور به چاه حضرت امام حسنعليه‌السلام است آنجا پایین آمدیم و چادر زدیم. عصر نزدیک غروب رفتم به تماشای چاه. چاه غریبی بود. بسیار عمیق و عریض بود و از پایین تا بالا با سنگ یکنواخت ساخته بودند، و ته چاه چهار پنج گودال کوچکی بود که در آنها آب بود و آدم با طناب پایین کرده بودند و با ظرف آب از این گودالها برمی داشت و می ریخت توی دلو و بالا می کشیدند. و این جمعیت کثیر را، همه را با شترهاشان به همین نهج آب می داد. درخت انجیر عظیمی هم از کمر این چاه روییده بود به بالا و خیلی از سر چاه بالا رفته بود، و پر بود از انجیر. من دیدم به شاخه های کلفت بلکه به تنه خود درخت انجیر زیاد از شماره در آمده بود، خیلی معجب بود.

بعد از تماشای چاه رفتم به عیادت حاجی میرزا علی نقی روضه خوان اردبیلی. دو روزی بود که احوالش به هم خورده بود، قلیانی کشیدم و مراجعت به منزل کردم.

وادی لیمو

روز چهارشنبه بیست و ششم [ذی حجه] آمدیم به وادی لیمو. در اثنای راه زن ها و بچه های عرب خیار چنبر زیاد می آورند سر راه حاجی ها به جهت فروش. قدری حقیر گرفته خوردم. احوالم از آن منزل به هم خورد، و فی الجمله کسالتی عارض بود که مانع از غذا خوردن در شب و روز بود. و به تنقیه و امساک خورده خورده تا جبل الحمدلله رفع شد.

وادی لیمو جای آبادی است تا مدتی از طرف راست و چپ راه، به باغ های نخل و نارنج در لیمو می گذشتیم تا وارد چادر شدیم. جوب آبی هم دارد. دیگر در این منازل آبادی و جوب آبی ندیدیم.

روز پنجشنبه بیست و هفتم [ذی حجه] وارد ضربیه [خریبه؟] شدیم و آن بیابانی است. روز جمعه بیست و هشتم [ذی حجه] وارد وادی عقیق شدیم و آن بیابانی است [که] آبی نداشت، برکه ای داشت بی آب.روز شنبه بیست و نهم [ذی حجه] وارد حارثه شدیم. [٢١۴] آن هم بیابان است، اما قلعه ای دارد روی کوه که از آنجا کاه و جو می آورند، می فروشند و چاه آب دارد.

اول محرم ١٣١۶ ق

روز یکشنبه غرّه محرم الحرام هزار و سیصد و شانزده وارد بین السبختین شدیم، و آن بیابانی است که این طرف و آن طرفش شورزار است، و آبی مطلقاً ندارد.

روز دوشنبه دویم [محرم] وارد سفینه شدیم. آبادی دارد، و چاه آب دارد.

روز سه شنبه سیوم نیز در آنجا بودیم؛ یک روز لنگ کردیم.

روز چهارشنبه چهارم وارد دون حجریه شدیم بیابانی است خالی از آب.

روز پنج شنبه پنجم وارد حجریه شدیم، در دره ای انداختیم که چهار طرفش کوه بود، چاه آب دارد و آبادی دوری دارد.

روز جمعه ششم [محرم] وارد دون خنق شدیم، و آن بیابانی است که چاه آب دارد.

روز شنبه [هفتم محرم] وارد خنق شدیم. آبادی دوری دارد و آبش آب بارش است.

ورود به مدینه منوره

روز یکشنبه هشتم [محرم] بعد از ظهر وارد مدینه طیبه شدیم. در سرائی در خانه دو زن، مادر و دختر، از حضرات نخاولی ها که از شیعیان خوبند و در خارج قلعه مدینه منزل دارند، منزل کردیم. کرایه را چهار ریال فرنگ گذارانیدیم که گویا دو تومان ما می شود. از کسالت راه و حال ناخوش خودم، نشد که آن روز و آن شب مشرّف بشویم.

روز دوشنبه نهم [محرم] علی الصباح غسل زیارت در همان خانه کردیم و مشرف شدیم به روضه منوره حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعد از آن مشرف شدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام . دو نفر، دو هزار عجم دادیم و شرفیاب شدیم.

زیارت بقیع

روز سه شنبه دهم ماه محرم که روز عاشورا بود و خاک بر سر عالم و عالمیان شده بود، در مدینه طیبه بودیم. جای همه دوستان خالی. صبح بعد از طلوع آفتاب مشرّف شدیم به روضه منوّره حضرت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنجا فی الجمله داد دلی از گریه دادیم. بعد از آن مشرف شدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام هر نفری یک هزار دادیم، و داخل روضه مطهره ایشان شدیم. هنگامه غریبی بود از جمعیت و روضه خوانی و سینه زدن. آنجا هم فی الجمله داد دلی دادیم و زیارت جامعه را در حالتی که از چهار طرفم عرق می ریخت خواندیم و بیرون آمدیم.

سر قبر مطهر شیخ مرحوم(۱) اعلی الله مقامه زیارتی و سوره یاسینی خواندم، و بعد از آن رفتیم درب بیت الاحزان، اظهار اخلاصی و حزنی کردیم، اما داخل نشدیم، بعد رفتیم سر بقعه حضرت ابراهیم فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زیارتی از آن جناب کردیم. عثمان بن مظعون که می گویند اول کسی است که در بقیع دفن شده نیز در آنجا مدفون بود با بعضی از مجروحان احد. آنها را هم زیارت کردیم. بعد

_________________________________

۱- مقصود شیخ احمد احسائی است که محل دفن اش با فاصله اندکی بالاتر از مراقد ائمهعليهم‌السلام بوده است.

رفتیم سر بقعه حلیمه سعدیه مرضعه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد سر بقعه [٢١۶] بنات آن حضرت، یعنی ام کلثوم و زینب و رقیه، بعد سر بقعه بعضی از زوجات آن حضرت. نافع که یکی از قراء سبعه است با مالک که صاحب یکی از مذاهب اربعه عامه است، نیز در بقیع دفن اند. عباس عم حضرت در بقعه ائمه بقیع در یک ضریح با ایشان دفن است. فاطمه بنت اسدرضي‌الله‌عنه نیز در آن بقعه است. مسجد کوچکی در بقیع دیدیم. بعد از آن آمدیم به منزل. و عصر تنگی رفتیم در بوستان شیخ علی، دیدن حاجی میرزا علی نقی روضه خوان. نماز مغرب و عشا را آمدیم به مسجد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعد از نماز و زیارت آمدیم، به منزل. بسیار شب خنک خوبی بود.

روز چهارشنبه یازدهم [محرم] بعد از نماز صبح رفتیم منزل حاجی محمد رضا هم کجاوه ای خودم به جهت روضه خوانی. بعد از آن رفتیم منزل حاجی میرزا اسدالله و حاجی میرزا رفیع. آقایان نایین. بعد از آن مشرف شدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام و سر قبر شیخ مرحوم و رفتیم به بیت الاحزان وجهی دادیم و داخل بقعه شدیم. بعد آمدیم به منزل. امشب را مهمان حاجی سیف الله هستیم در بوستان شیخ علی. بد بوستانی نیست. نخل بسیاری دارد. بیشتر پر از بار است. زمینش هم سبز و خرم است. شبدر و بعضی چیزهای دیگر کِِشته اند. حاجی سیف الله چلو و قورمه سبزی ترتیب داده بود. بعد از شام خوردن با چراغ و چند نفری آمدیم که برویم به منزل و آنها برگردند. به دروازه ای که رو به بقیع می روند رسیدیم. بسته بود. در را زدند. بعد از مدتی چند نفری سر از برج بیرون کردند گفتند: در گشوده نمی شود، برگردید. برگشتیم. در منزل حاجی سیف الله خوابیدیم. صبح بعد از طلوع آفتاب و صرف چای بیرون آمدیم.

روز پنجشنبه دوازدهم [محرم] در مدینه طیبه بودیم. صبح بعد از مراجعت از منزل حاجی سیف الله رفتیم به روضه منوره. بعد از زیارت آمدیم خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام و سر قبر شیخ امجد اعلی الله مقامه و سر قبور اشخاص مذکوره در روز عاشورا، و مراجعت نمودیم به منزل. زنها خیلی صفا داده بودند منزل را. آب و جاروب خوبی کرده بودند. میرزا رضا رفت پی خرید مأکولی. دهشاهی آب ماست ترشی گرفته بود، و یک هزار سه چهار قپه چی نان و یک دو پاره ای قپچی و یک هزار خرما و [٢١٨] دهشاهی گوشت برای شب. اینجا همه چیز گران است. عصری نان آورده بودند درب منزل. حساب کردیم دیدیم نان را دهنار [نار ۴ مثقال]، دهشاهی می گوید. عجالتا میرزا رضا باز رفته به بازار به جهت خرید نان برای شب.

زیارت احد

روز جمعه سینزدهم [محرم] در مدینه طیبه بودیم. سر آفتاب با جمعی از اهل دهات سبزوار با پای پیاده رفتیم به احد. تخمیناً یک فرسخ راه بود، اما راهش همه باغ و آبادی بود. خالی از صفا نبود. چندان راه نمی نمود. در چند مسجد دو رکعت نماز کردیم. بعد رفتیم به زیارت حضرت حمزهرضي‌الله‌عنه دو نفر بلکه زیادتر مثل شمر موکّل در بودند. آدمی یک قروش به سختی می گرفتند و می گذاشتند داخل شوند. ما هم هر یک یک قرشه دادیم و داخل شدیم و زیارت کردیم و دو رکعت نماز کردیم. بعد بیرون آمدیم. سایر شهدای احد را هم که در موضع معینی دفن بودند، زیارت کردیم و فاتحه و قل هو الله خواندیم. رفتیم سر عمارتی که می گفتند اینجا موضعی است که دندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شکسته است. زیارتی و اظهار فدویتی کردیم. بعد مراجعت کردیم. دو موضع در احد دیدیم که پله می خورد پایین می رفت، و حوض وسیعی از آب قنات داشت. آب گرم زلال خوبی بود. میرزا رضا برهنه شد، رفت در یکی از آنها خود را شست و شو داد. بعد به ما ملحق شد. با نهایت خستگی و کسالت وارد منزل شدیم. ولی الحمدلله زود از خستگی بیرون آمدیم. الان که تخمیناً دو به غروب داریم، خیال داریم مشرف شویم به روضه منوره، و خدمت ائمه بقیععليهم‌السلام . امروز میرزا رضا سکنجبین خوبی پخت به جهت راه دو سه کتابی(۱) شد.

زیارت عبدالله پدر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

روز شنبه چهارده [محرم] در مدینه طیبه بودیم. بعد از آفتاب و صرف چای رفتیم به روضه مطهره؛ و از آنجا به اتفاق شخص نایینی که راهنما بود رفتیم سر بقعه حضرت عبدالله. چندان مسافتی نداشت تا خود حرم محترم. داخل نشدیم؛ وجه زیاد می خواستند. حاضر نداشتیم. از بیرون زیارت کردیم و آمدیم خدمت ائمه بقیع

__________________________________

۱- در حاشیه آمده است: بطری شیشه ای که کتابی مانند و پهن می باشد.

عليهم‌السلام و سر قبر شیخ امجد اعلی الله مقامه بعد آمدیم به منزل. زنها آب و جاروب خوبی کرده بودند. خیلی صفا داده بودند. روزی دو دفعه یکی صبح یکی عصر آب و جاروب می کنند. هوا شب بسیارخنک، بلکه تا از مکه بیرون آمده ایم تا حال چه در راه و چه در مدینه غالب شبها این قدر خنک بود که بی بالاپوش نمی شد بخوابی. نماز صبح با آب دست برکه می کردیم و پشه هم شب ها ابداً نبود. بعضی روزها هم خنک بود هوای این سمت ها [٢٢٠] دخلی این اوقات به سابق ندارد.