روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق0%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن موسوی اصفهانی
گروه: مشاهدات: 18225
دانلود: 2336

توضیحات:

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18225 / دانلود: 2336
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شعبه

روز پنجشنبه دهم [صفر] بعد از نماز صبح از بقعه کوچ کردیم [٢۴٢] برای شعبه. از قرار مذکور هشت فرسخ راه است. اول ظهر رسیدیم. می گویند این شترها بی کلام، ساعتی یک فرسخ راه می آیند. راه بعضی جاهاش سنگلاخ و کوه متساوی با زمین بود، و خیلی جاهاش ماسه بود، چند جا دره و پستی و بلندی فی الجمله هم داشت، منزل بیابانی است که آبادی ابداً ندارد. زمینش ماسه و چندین چاه آب دارد که مثل منزل های پیش هر چند چاهی، متعلق به حمله داری است. اما چاهاش پر از ماسه و رجن و پشکل است.

حین ورود عکام های هر حمله داری، چاه های متعلق به خود را پاک کردند؛ مثل چاهِ منجلاب، رجن و کثافت زیاد بیرون آوردند. بعد آبی که از آن بیرون می آوردند پر بد نبود. حسنش این بود که شیرین بود، بلکه گوارا بود، مثل آب جبل. این چند منزل از پیش از ظهر باد شدیدی می گیرد تا عصر که تخفیف می یابد، و ماسه زیاد می ریزد در چادرها، و آبی و غذایی میسر نمی شود که خالی از ماسه نباشد. می گویند ماسه اینجا و چند منزل بعد برای زرگری خوب است. می خواهیم قدری با خود برداریم. دیشب هوا بسیار بسیار خوب و خنک بود، اما روز هوا خیلی گرم بود. حالا عصری هوا خوب شده. نوعاً هوای این سمت ها آن گرمی که باید بشود نشده. خدا به حجاج خیلی ترحم و مرحمت فرموده. پلوی دیشب را از آب منزل بقعه طبخ کردیم، فی الجمله تلخ شده بود، به اشکال خورده می شد. امشب هم به همین درد مبتلا هستیم. هنوز عکام نرفته آب از اینجا بیاورد، یعنی فرصتش نمی دهند.روز جمعه یازدهم [صفر] نیز در شعبه بودیم. مذکور شد که امیر حاجی در جبل عقب مانده و اینجا لنگ کردند تا او برسد. دیشب وارد شد و ان شاالله امشب ساعت پنج بنای حرکت را دارند. دیشب نصف شب، عکام ها رفتند آب شیرین از اینجا آوردند. روز هم یک دو مشکی دست و پا کردیم. آب بسیار خوبی دارد. اما به اشکال بدست می آید. دیشب هم شب خنکی بود، امروز هم بالنسبه بد نبود، باد هم امروز سبک بود.آش رشته امروز هوس کردیم. میرزا رضا پخت. بسیار خوب شده بود. خدا او را حفظ کند که در این سفر منتهای زحمت را کشید. عمّاً قریب که حسرت این راهها را بخوریم با آنکه آبادی نداشت، خیلی بر ما الحمدلله بهتر از شهرستان گذشت. نوعاً دل کنده شده ام از دنیا. و هر جا حواسم به کار خود جمع باشد، و لو مأکول و مشروبی مطبوع نباشد و پشت کوهی و بیابانی باشد، خوش دارم. خدا عاقبت امر را به خیر کند و آمرزیده و رستگار ببرد و حشر ما را با اولیای عظام خود قرار دهد.روز شنبه دوازدهم [صفر]، بعد از نماز صبح بی فاصله کوچ کردیم. تخمیناً ده یازده فرسخ آمدیم. چهار خورده ای کم رسیدیم [٢۴۴] به منزل. راه تمامش ماسه سرخ رنگ نرمی بود. می گویند این ماسه ای است که به کار زرگرها می خورد، راه پستی و بلندی و دره و تل ماسه زیاد داشت. شترها به عسرت می آمدند. شتر ما چندین مرتبه خوابید. آخر ناچار شدیم نزدیک منزل قریب نیم فرسخی پیاده آمدیم.یک نفر پیدا نشد که رحم کند و مرا با آنکه ناتوانی مرا در پیادگی می دید، سوار کند. خدای ارحم الراحمین رحم فرمود و قوّه داد. به هر طور بود آمدم تا منزل.منزل بیابانی است پر از ماسه، بی آب و آبادی، بته زیاد سبز و غیرسبز در راه و منزل بسیار بسیار بود. شترها خیلی مایل به خوراک آنها بودند. امشب بناست شتر ما را عوض کنند. نمی دانم وفا به حرف خود می کنند یا نه. وصیت می کنم کسان خود را که اگر خدا خواست به حج بیایند، هرگز مکفای احدی از حمله دارها نشوند که خیلی بی ملاحظه و بی رحم اند و تا بتوانند صرفه خود را ملاحظه می کنند، و لو هرچه حاجی بیچاره نداشته باشد و متضرر شود. و همچنین تا بتوانند آدم از خود بردارند، و این عکام ها را قبول نکنند. و الله یفعل مایشاء و لایفعل ما یشاء غیره.

خضره

روز یکشنبه سینزدهم [صفر] کمی به صبح مانده سوار شدیم و نماز را در راه کردیم. تخمیناً چهار یا پنج فرسخ آمدیم. رسیدیم به بیابانی که چندین چاه آب داشت، و آبادی دیگر نداشت و آن را خضره می نامیدند. پیاده شدیم. تخمیناً سه از روز برآمده بود؛ عکامها رفتند پی آب. ما خود چادر را زدیم. چیزی نگذشت که آب آوردند. آب پر پشکل و کثافتی بود. صاف کردند با پارچه و در مشک دیگر کردند، رنگش زرد بود، اما شیرین بود. گفتند عبود چاه دیگری دارد که آبش پاکیزه است؛ اما در تصرف هندی هاست. به کسی دیگر رخنه نمی دهند. خود منزل هم پر بود از پشکل شتر و گوسفند، به حیثیتی که زمین سیاه بود، و هر وقت باد می وزید، پشکل ها را می ریخت به سر و رو و غذا و آب مردم. بسیار بد منزلی بود. سوخت تمام حاجیها از همین پشکل ها بود. نمی دانم چرا اینجا را خضره می گفتند؛ گویا از قبیل «به عکس نامند نام زنگی کافور» است. برای کجاوه، شتر دیگر آوردند. این منزل را که آمد، منزل بعد را نمی دانم می آید یا خیر. گوشت در هر منزلی از مکه تا اینجا بود. از اینجا تا نجف هم هست. چند تا قصاب هستند که گوسفند با خود دارند، و در هر منزلی چند تا می کشند. حقه ای دو هزار، یک قران و نیم یک قران، به اختلاف وقت و منازل می دهند. اینجا اول صبح یک قران و نیم بود؛ بعد یک قران شد.

پول عجم از سیاه و سفید از جبل به اینجا رواج خوبی دارد؛ بهتر از پول های دیگر برمی دارند؛ اما در روسیه و مکه و مدینه ابداً رواجی نداشت. به این پستا که می روند اربعین [٢۴۶] به کربلا نمی رسند، برای بیست و هشتم ان شاءلله تعالی می رسند.

راه امروز ماسه داشت و ریگ و سنگ هم داشت. ماسه اش خیلی کمتر از دیروز بود. پستی و بلندی هم قدری داشت. هوا دیشب و امروز خوب بود؛ گرم چندانی نبود. این طورها که از گرمی این راهها بخصوص از جبل به نجف می گفتند، ما هنوز ندیده ایم، بلکه به عکسش را دیدیم. بعد از این را نمی دانم چه طور خواهد بود. الحکم لله و الامر الیه. از صبح تا به حال باد می آید، و بعضی وقت ها شدّتی داشت، عصری تخفیفی یافته. روز دوشنبه چهاردهم [صفر] دو ساعت به صبح مانده از خضره کوچ کردیم و نماز صبح را در راه کردیم. تخمیناً یک ساعت متجاوز از ظهر گذشته رسیدیم به منزل. مذکور شد راه دوازده فرسخ است. منزل بیابانی بود بی آب و آبادی، و زمینش از همین ماسه هایی که به کار زرگری می خورد، بود. بعضی مردم از آنها با خود برداشتند. میرزا رضا هم یک کیسه برداشت. شخصی هم مرده بود؛ یعنی از حاجی ها. برای او قبر می کندند. ندانستم کیست. راه هم از این ماسه ها داشت؛ اما خیلی کمتر از منزل پیش بود. خیلی جاهاش سنگ و زمین ریگ زار و خاک بود. بته برای خوراک شترها و برای سوخت همه، جا فراوان بود. در خود منزل هم بسیار بود. از همانها مردم سوزانیدند. آب بدی از منزل پیش داشتیم، از زیادتی پشکل، زرد رنگ بود. ناچار طبخ چای و طبخ شام از همان کردیم. حقیقتا روی هم رفته، راه جبل بد راهی است؛ کانّه آبادی مطلقاً ندارد، مگر آنکه بعضی جاها. آب کثیف کمی دارد. امیر هم که از اخوه خود چه از پیاده و چه از سواره و چه غنی و چه فقیر نمی گذرد. حاجی جاسم حمله دار عصری به چادر ما بود. ذکر کرد که صد هزار تومان امساله از حاجی ها گرفته.

لینه

روز سه شنبه پانزدهم [صفر] سه به صبح مانده کوچ کردیم از این بیابان برای لینه. چهار از روز برآمده رسیدیم. ظاهراً راه هشت فرسخ یا کمتر بود، و راه هم از این ماسه ها زیاد داشت؛ اما هرچه رو به لینه می شدیم کمتر می شد و تخمیناً دو فرسخ یا کمتر به منزل مانده، زمین، کوه و سنگلاخ بود؛ اما کوه متساوی با زمین، نه کوه بلند. نوعاً از جبل که بیرون آمدیم نه در اطراف و نه در خود راه کوه بلندی ندیدیم. اگر چیزی در اطراف دیده می شد بسیار کوچک و کوتاه بود و بعضی جاها که مطلقاً نبود؛ به خصوص هرچه نزدیکتر به نجف می شدیم.لینه هم بیابانی است که [٢۴٨] چندین چاه آب دارد و بس. چاهی را گفتند که از یکپارچه سنگ است تا ته. در توی کوه در آورده اند. آبش هم یعنی آب لینه هم شیرین است، اما باز کثیف است، ولی نه به کثافت منزل پیش. زمینش زیرش سنگ و کوه است که میخ چادرها مطلقاً در آن فرو نمی رود و روش ماسه و پاره های سنگ است.اعراب زیاد هم در آن جا چادر زده اند. چادر حاجی ها یا در میانه چادرهای آنها زده شده است یا نزدیک به آنها. چیزی که آوردند از برای فروش، پشکل شتر و هیزم و روغن زیاد بود.گوسفند زیاد هم می آورند؛ اما چیز دیگر یا ندارند یا هنوز نیاورده اند. در هر صورت منزل های بسیار سختی است. خدا به زودی خلاصی عنایت فرماید.روز چهارشنبه شانزدهم [صفر] نیز در لینه بودیم. چون میان راه جبل و نجف است و بسیاری از شترها را تا آنجا کرایه کرده بودند که باید از آنجا پس جبل بروند، و مجددا شتر از آنجا کرایه کنند؛ و دیگر آنکه منزل های از آنجا به نجف خیلی طولانی است. به جهت آسایش شترها و مردم، امروز را لنگ کردند، یا علتی دیگر داشته که ما ندانسته ایم. بناست که امروز عصر بار کنند و می گویند باید تا فردا بعد از ظهر راه رفت.از قراری که ذکر می شود، لینه چاه زیادی دارد. می گویند هزار چاه دارد. هر چادرنشینی چاه مخصوصی دارد. چنان که هر کسی در خانه خود چاه مخصوصی دارد و رخنه به سایر مردم و حاجی ها نمی دهند. باید مردم از چاه های عمومی آب ببرند و هر چادرنشینی ذکر شد که هفده، هیجده شتر دارد. گوسفند زیادی هم دارند. مادیان و اسب هم دارند که بعضی از اسبهاشان را به جهت فروش آورده بودند. الاغ سفید و غیر سفید هم زیاد دارند. بعضی برای فروش آورده بودند. روغن و کشک هم فراوان است. آبش بد نیست. شیرین است و اگر کثیف نباشد، خوشگوار است. هواش مثل هوای جبل می ماند، بلکه همه این منزل هایی که آمدیم هوایش خوب بود. شبها بسیار خنک بود که بی روانداز کُلُفت نمی شد بخوابی، و روزها باد خنکی می آمد، و به خصوص پیش از ظهر و بعد از ظهر شدت داشت، و رو به شب تخفیف می یافت. این عرب هایی که از جبل شتر کرایه داده اند از هر حاجی برای هر شتری که به او کرایه داده اند، دو هزار و ده شاهی حق الذهاب می گیرند. می گویند این تحمیل را حاجی سیف الدوله اوقاتی که به حج آمده بر مردم گذاشته، به جهت آنکه این جمّال ها، هم خوراک [٢۵٠] نشوند با حاجی ها و مطالبه خوراکی نکنند؛ مثل آنکه عرب های حربی می کردند. در حقیقت این جمّال ها هیچ دخلی به عرب های حربی ندارند. هم ا زجهت چشم و دل سیری که نزدیک احدی به جهت خوراکی نمی آیند، و هم از جهت سر و وضع. همه پیراهن های عربی سفید در بردارند، و روش عبا دارند، و بر سر جفیه و عقال، بلکه از بعضی بوی مُشک هم استشمام می شد؛ اما همه سنی هستند، و هر دو نفرشان که جایی باشند بسا آنکه با هم نماز جماعت کنند، چنان که بعضی را خودم دیدم.

امروز صبح چون نان نداشتیم و هنوز خمیرمان ور نیامده بود، آش رشته بسیار خوبی بهتر از آش رشته پیش میرزا رضا طبخ داد. برادر حاجی میرزا اسدالله نایینی هم حاضر بودند، میل کردند.

زباله

روز پنجشنبه هفدهم [صفر] تخمیناً سه چهار ساعت به غروب مانده بار کردیم برای منزل زباله. تمام شب را راه رفتیم، و روز را تا ربعی به ظهر مانده در راه بودیم. گفتند زیاده از بیست فرسخ راه آمده ایم. شتر ما سه چهار مرتبه خوابید که لابد شدیم قدری پیاده با پای برهنه آمدم، و قدری را میانه دو تای کجاوه روی جهاز سوار شدم، و هم کجاوه ایم پیاده آمد. خدا رحم فرمود. تخمیناً زیاده از فرسخ به منزل مانده صاحب شتر را دیدیم، واداشتیم شترش را عوض کرد. راه بیابان صاف یکدست یکنواخت بی پستی و بلندی بود، بته های زیاد داشت. غالب راه خاک و ریگ زار بود. درخت سدر بسیار در آن بود.زباله جای بی آبادی است، اما چندین چاه دارد. از آن جمله یک چاهش را دیدم. بسیار وسیع و عمیق بود. از بالا تا تَهَش تمام سنگ بود. بسیار چاه غریبی بود. چادر ما در نزد پارچه های سنگی است که فی الجمله از زمین برآمدگی دارد؛ یعنی کوه محقری که جزیی از زمین بلندتر است. پاکیزه است. خاشاکی ندارد. باد هم امروز پیش از ظهر تا قدری به غروب مانده، شدت زیادی داشت. هوا بد نبود. شب هم خنک بود. از دست عکام بی مروت عاجز شده ایم. خدا خلاصی عنایت فرماید.

روز جمعه هجدهم [صفر] بعد از نماز صبح بار کردیم و همه جا آمدیم تا دو به غروب مانده، رسیدیم به بیابانی که نه آب داشت و نه آبادی. از قرار مذکور چهارده فرسخ راه بود، و راه غالب سنگلاخ و ریگ زار و کوه متساوی با زمین بود و بته زیاد داشت و منزل همه بته های زیاد داشت. چادرها در میانه بته ها زده شده بود، و چون دیر وقت رسیدیم، غالب مردم چادر نزدند. از آن جمله ما هم نزدیم. مردم پیاده زیاد درب چاردها به جهت آب می آمدند. بد منازل سختی است. آدم عاجز می شود. وانگهی گرفتاری امیر و حمله دار و عکام که فوق همه گرفتاریهاست، حاجی [٢۵٢] بیچاره را لخت می کنند. بعد از اینها، گرفتاری جمّال ملعون است که هر کدام دستشان برسد، مال حاجی را می برند. شنیدم که آن شب که در راه بودیم مال بعضی را برده اند. از آن جمله قاسم پسر شعبان سبزواری را. از بی آبی موفق به غسل جمعه نشدم و این قدر چرک و کثافت ما را فرو گرفته که نزدیک است ما را ناخوش کند.روز شنبه نوزدهم [صفر] تقریباً یک و نیم به صبح مانده، از بیابان کوچ کردیم و پنج و نیم به غروب مانده رسیدیم به بیابانی که در آنجا هم نه آب بود و نه آبادی. میرزا رضا پیش تر از من وارد شده، و خودش زحمت کشیده بود، چادر را زده بود. راه غالبش ریگ زار و سنگلاخ و کوه مساوی با زمین و بعضی جاها فی الجمله برآمده از زمین بود، و غالبش صاف و یکدست بود، و بته یا نبود یا کم بود. گردنه ای هم در راه بود که شترها به کمال عسرت از آن بالا رفتند و ماها غالبمان پیاده شدیم، و حقیر در منزل پیش وقت سوار شدن برکجاوه نعلینی در پا داشتم کندم و سوار شدم. بعد فراموش کردم که به عکام بگویم بدهد، آن هم ملتفت نبود؛ لهذا در اینجا که پیاده شدم قدری پیاده روی این سنگها رفتم و قدری را عکامی نعلین خود را داد پا کردم. بعد سوار شدیم دو جا هم شتر کجاوه خوابید. خیلی پریشان شدم که حال چطور می شود روی زمین گرم پای برهنه آمد. متوسل شدم به حضرت حجّت عصرعجل الله تعالی فرجه شتر مانده را رانده فرمود، و الحمدلله به سلامتی آمدیم. امشب را دیگر نمی دانم چه می شود.

منزل هم بیابان صاف ریگ زاری است. بته زیادی دارد. ما چادر در میان بته ها داریم. مثل غالب حاجی ها. آب کمی ته مشک از منزل لینه داریم که خیلی کثیف و آلوده به پشکل است. لابد باید همین را بخوریم و استعمال نمائیم. آن هم کم مان می آید. خدا جزای عکام را بدهد که خیلی بدسلوکی با ما کرد. امشب هم طبخی به این جهت و از جهت آنکه روغن مان تمام شده نکردیم. هوا دیشب خوب خنک بود، و امروز هم از صبح تا به حال باد می آید. پیش از ظهر و بعد از ظهر تا قریب به غروب شدّت داشت؛ مثل منزل های پیش، حالا فی الجمله تخفیف یافته.

واقصه

روز یکشنبه بیستم [صفر] که روز اربعین باشد، چهار ساعت از شب گذشته بار کردیم. تخمیناً شش فرسخ راه آمدیم. اول آفتاب رسیدیم به منزل واقصه، و آن بیابانی است ریگ زار و با ماسه، مشتمل بر چند چاه که آب کم کثیف پر گل و پشکلی دارد. امسال می گویند چون بارندگی نشده، این چاهها کم آب شده. بیشتر مردم یا از این آب کمی بدست آورده اند، و بعضی که بی آب مانده اند و فریاد مردم از جهت آب بلند است، ما هم قلیلی از این آب بدستمان آمد. با اشکال، طبخ چای و دم پختی کردیم. از دست عکام و بی مروتی او به تنگ آمدیم. در این منزل علاوه بر [٢۵۴] بی آبی، صدمه دیگر هم بر حاجی های بیچاره زدند. از هر نفری یک ریال فرنگ برای تعارف امیر حاج گرفتند. بنا بود اینجا به جهت این وجه لنگ کنند. بعد به جهت بی آبی بنا شد که نمانند و شبی را بار کنند.

اشراف

روز دوشنبه بیست و یکم [صفر]، بعد از نماز صبح از واقصه کوچ کردیم. ظاهراً یک فرسخ یا خورده زیادتر که آمدیم، رسیدیم به اشراف، و آن منزلی است که حررحمه‌الله با لشکرش سر راه بر حضرت سیدالشهداعليه‌السلام و اروحنا له الفداء گرفت و حضرت امر فرمودند که او را و لشکرش را آب دهند. و در آنجا چند چاه دیدیم که بعضی از حاجی ها بر سرش بودند و آب می کشیدند. گویا آب کمی داشت. از آنجا همه جا آمدیم تا رسیدیم به منزلی که جاسم می گفت آن را شبچه می نامند. آن هم بیابانی است بی آبادی، ولی چند چاه آب دارد که بعضیش فی الجمله تلخ است و بعضیش شیرین و متعفن است، و بعضی دیگرش شیرین است و عفونتی ندارد. راه از قرار مذکور چهار فرسخ بود، و خیلی سنگلاخ بود، و پستی و بلندی داشت، و بعضی جاها کوه مساوی با زمین یا کمی برآمده از زمین داشت. منزل و قریب به آن بته ای ندارد و سوخت حاجی ها پشکل شتر بود، بلکه توی سماور و روی سر غلیان همه پشکل می ریزند. چنانچه ما چند منزل است که زغالمان تمام شده و همین کار را می کنیم و آب قلیان را یک دفعه یا دو دفعه بیشتر نمی ریزیم. آن هم پر از گل و پشکل. عجب راه سختی است. قند را در این منزل، حقه ای یک تومان می فروختند. آرد را حقه ای چهار هزار. گوشت را حقه ای دو هزار و سه هزار، یعنی بعضی هستند که با خود از این اجناس و امثال آنها بار کردند و هر بیچاره ای که نداشته باشد و لابد از خرید باشد، به این قیمت به او می هند.

عصری جاسم حمله دار آمد و نه هزار وجه به سختی از ما دو نفر به جهت تعارف امیر گرفت، با آنکه بر ذمه او بود که بدهد، چرا که ما مکفای او شدیم، و صیغه خواندیم و نوشته داد که هرچه عارض شود که سوای مأکول و مشروب باشد، با او باشد. تا حال از این قبیل وجه بیجا چند فقره گرفته است، خدا رحم کند به مظلوم از حجاج. اول شریف از آنها وجه می خواهد. بعد امیر جبل. بعد امیر حاج. بعد حمله دار. بعد عکام. بعد جمال. تا سفره آدم هم پهن می شود، دوریش و گدا و پیاده سر آن ایستاده اند. دیگر اگر چیزی بماند دزدهای قافله می برند. هر جا هم که برسی می گویند حاجی است، باید پول خرج کند. قیمت هر چیزی را دو مقابل و سه مقابل می گیرند. علاوه توقع تعارف و دستی دادن هم دارند. نمی دانم این اشخاصی که به صد تومان و کمتر نیابت می گیرند، چه خاکی در این راه به سر می کنند.هوا امروز بسیار گرم بود و پیش از ظهر تا عصر تنگی، باد بسیار گرم شدیدی می آمد و شب اول شب زیاد گرم بود. آخر شب خیلی خنک شد.روز سه شنبه بیست و دویم [صفر] در همان شبچه بودیم. لنگ [٢۵۶] کردند به جهت آنکه تعارف امیر را و وجه کرایه جمالها را از حاجی ها تمام و کمال دریافت کنند. عصر می گویند حرکت می کنند. دیشب هوا بد نبود. امروز هم تا حال که قریب چهار از روز برآمده بد نیست. حُسن کلی این منازل از مکه تا اینجا این است که مطلقاً نه روز مگس بود و نه شب پشه. الحمدلله از این دو عذاب آسوده ایم. قند و چای و آرد و برنج و روغن ما چند منزل است که تمام شده و به استقراض می گذرانیم.

روز چهارشنبه بیست و سیوم [صفر] نیز در شبچه بودیم. کسی گفت امروز مانده اند تا تتمه وجه امیر و جمال ها را از مردم بگیرند. می گویند عصر حرکت می کنند. دیشب و امروز هوا زیاد گرم بود. دیشب روی واز خوابیدیم. امروز نسیمی می آید. اگر نیاید گرمی زیاد از اندازه اثر می کند.

امروز گوشت را حقه ای چهار هزار می گفتند. دیروز نان آورده بودند دانه ای یک قران می گفتند. چایی را با آنکه سیاه است، مثقالی پنج پول می گویند. از کثافت و چرک نزدیک است هلاک شویم. خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام نجاتی عطا فرماید. در این سفر به همه جور صدمه ای راضیم، در صورتی که خدا از فضل خود حج و عمره و زیارات ما را قبول فرماید. با آنکه الحمدلله صدمه چندانی هم نبود و از همه سفرها به ما خوش تر تا حال گذشته. روز پنجشنبه بیست و چهارم [صفر] نازل شدیم در بیابانی که نه آب داشت و نه آبادی. از شبچه دو به غروب مانده بار کردیم، و شب را بالتمام در راه بودیم و روز پنجشبه تا شش به غروب مانده نیز در راه بودیم، و سر شش در این بیابان نزول کردیم و چادر زدیم. تخمیناً بیست فرسخ راه آمدیم. راه همه اش الاّ کمی، سنگلاخ و سخت بود؛ به خصوص اول منزل تا قریب به آخر، درخت سدر در راه بسیار دیده شد. به خصوص چند قطعه که پر بود از آن و بته نیز زیاد بود. منزل هم بته دارد و از آن بته ها مردم مصرف می کنند.

هوا دیشب و امروز هم بسیار گرم بود. به خصوص پیش از ظهر و بعد از ظهر، و تا کمی به غروب مانده که زیاد گرم بود، و بادی که می آمد آدم را می سوزانید. آب کمی از منزل پیش برای ما مانده که بسیار گل آلود و متعفّن است و کفایت هم نمی کند. آذوقه هیچ برای ما نمانده، مگر کمی عدس و ماش و نخود که امشب باید جزو هم بکنیم و بی روغن عوض نان و چلو و پلو صرف کنیم. الحمدلله رب العالمین و له المن علینا الف مرّه که این هم برای ما مانده. خدا عاقبت امر را بخیر کند، و قرضی که به جاسم و غیره داریم که نزدیک است مرا هلاک کند، به ورود نجف اشرف ادا فرماید، و خجالت طلبکار به ما ندهد. اغلب حاجی ها آذوقه شان تمام شد. بنا بود این راه از جبل تا نجف را چهارده روزه بیایند. حالا چند روز اضافه شده است. آخرش هم نمی دانم، به نجف خواهند رفت یا به کربلا، الامر الی الله و الحکم له و لاحول و لاقو الا بالله.

روز جمعه بیست و پنجم [صفر]، تخمیناً چهار یا کمی زیادتر از شب [٢۵٨] گذشته از این بیابان کوچ کردیم و قدری از ظهر گذشته رسیدیم به منزلی که جوب آبی در آن روان بود و قلعه و آبادی در قریب به آن بود که زن های اعراب از آنجا نان و آرد و خرما می آوردند، می فروختند، و آن منزل را رحمه یا رحیمه می نامیدند. تا آنجا از مکه که بیرون آمدیم، نهر آب بلکه مطلقاً آب جاری ندیده بودیم، ولی آبش قدری تلخ بود. غسل جمعه در آن آب کردم و پیراهن و زیرجامه را به قدری که عرق هایش برود شستم. مردم اجتماع زیادی در آن داشته و کثیف کرده بودند. هوای روز زیاد گرم بود. اول شب هم گرم بود، اما آخر شب خنک شد.ذکر شد که چند نفر در راه از گرما و بی آبی هلاک شده اند. ما شب گذشته یکدانه نان خریدیم به یک قران. آخر هم معلوم شد که جو خالص بود. بسیار بد گذشت به مردم امسال در این راه. بسیاری از طول راه، بی نان مانده اند. از آن جمله، ما یک روز است که نه نان و نه آذوقه دیگر به دستمان آمده و الله ولی التوفیق.

روز شنبه بیست و ششم [صفر] بعد از نماز صبح از این منزل کوچ کردیم. رسم بود که از اینجا بروند نجف اشرف. تا آنجا گفتند سه فرسخ است و گنبد مطهر را در آنجا بعضی می دیدند، ولی امیر از ترس اعراب نجف که با اعراب جبل می گویند نزاع دارند و در صدد آزار آنها هستند، به سمت نجف نرفت، و هرچند مردم اجتماع کردند و اصرار کردند نپذیرفت، و به سمت کربلا آمد. تخمیناً پنج فرسخ یا شش آمدیم. شش به غروب مانده رسیدیم به بیابانی که نه آب داشت و نه آبادی، و بسیاری نه نان داشتند و نه آب و نه برنج و روغن. از آن جمله ما از این چیزها هیچ نداشتیم.تا خان شور گفتند یک فرسخ راه است یا بیشتر. بعضی رفتند که آب و آذوقه بیاورند. در این راه آب فرات، مسجد سهله، ذوالکفل، خان شور نمایان بود. بعضی نشان بعضی می دادند و زمین خاک و ماسه بود. کوه کوتاهی در سمت رو وقت آمدن بود. به گداری رسیدیم که شترها به اشکال از آن گذشتند. ما از کجاوه پیاده شدیم. بیابان بوته زیاد داشت. در منزل هم بوته زیاد است. سوخت مردم همین بُته است و منزل پیش پشکل شتر بود.

نخیله

روز یکشنبه بیست و هفتم [صفر] بعد از نماز صبح از این بیابان کوچ کردیم. تخمیناً سه فرسخ یا خرده ای زیادتر آمدیم تا رسیدیم به نخیله. در میان صحرای سبزه زار مرغزاری چادر زدیم پای نهر حسینیه، و از آب فرات و هوای این صحرا جان تازه ای در بدنمان آمد. کانّه بعد از آن آب تلخ منزل پیش و گرمی هوای آن مرده بودیم، زنده شدیم.

دیشب هم بعد از صرف آب تلخ و صرف دم پختی که از این آب تلخ طبخ شده بود و نشد بخوری، امام عصر عجل الله تعالی فرجه و صلّی علیه از این آب برای ما رسانید که زنده شدیم. حاجی سید حسین سبزواری که آدم بسیار مهربانی است قدری برای ما آورد. [٢۶٠] نهایت محبت را کرد. راهی که آمدیم امروز بیشتر ماسه بود. در منزل کاروانسرای بزرگی است که آن را کاروانسرای شمسیه گویند. اما حاجی ها هیچکدام در آن منزل نکردند. همه چادر زدند پای آب در میان مرغزار. هوا هیچ دخلی به هوای چند منزل پیش نداشت، بسیار خوش بود و نسیم خوشی می آمد. همه جور آذوقه هم آورده بودند می فروختند. از قبیل نان و ماست و پنیر و گوشت و هندوانه و خربزه و خیار و انگور و انجیر و هیزم و زغال و قند و چای و روغن و همه فراوان بود که دور هم می گردانیدند، اما همه گران. آخر روز قدری ارزانتر دادند. ما امروز نان و ماست و گوشت برای شب و یکدانه خربزه کوچکی و چند دانه انجیر خریدیم، جمله چهار هزار شد

حکیم دَور افتاده، و تمام چادرها را رسیدگی کرد که ناخوشی میتی در میان آنها نباشد. بیست و چهار ساعت باید اینجا قرنتینه باشیم. عسگر اطراف مردم را دارد. از هر نفری چهار هزار می گیرند و تذکره می دهند که برود. نمی دانم چه قدر ظلم و تعدی بر مردم روا دارند. ما که نقداً برای اکل و شرب خود معطلیم، لابد باید قرض کنیم و بدهیم. اگر کسی قرض بدهد. شخصی از اهل مازندران دیشب مرده، در منزل یا در راه در توی کجاوه آن را پنهان کردند که حکیم نبیند، دیگر نمی دانم پنهان می ماند تا به آخر یا خیر. بعد از دو روز که در منزل های پیش نان و مأکولی دیگر گیرمان نیامد، دیشب حاجی سید حسین قلیلی برنج و روغن آورد. با آب تلخ میرزا رضا طبخ دم پختی کرد. از تلخی نشد بخوری. خود حاجی سید حسین میل نمود. امروز به عکس هر چه بدست آمد گوارا و مأکول بود و فرج بعد از شدت ظاهری بود. الحمد لله علی آلائه و له الشکر علی نعمائه.

در اینجا سیاه چادرها سکنی دارند. نخل خرما هم دیده شد. شاید آبادی های دیگر هم در قرب اینجا باشد که ما خبر نداریم.

ورود به کربلا

روز دوشنبه بیست و هشتم [صفر] که روز مصیبت و عزاست تا ساعت سه و چهار از روز برآمده، در نخیله بودیم. دیشب میرزا رضا و حاجی رضا با هم رفتند. یازده هزار و خرده ای بالا دادند و سه تذکره برای من و خودشان گرفتند. ما وجه نداشتیم. حاجی مذکور هشت هزار قرض داد. صبح جارچی علی الاتصال فریاد کرد که هر که تذکره نگرفته بیاید بگیرد که می ماند اینجا اگر نگیرد. هر کسی داشت و توانست رفت داد و گرفت. وقت کوچ کردن که مأیوس شدند که کسی وجه بدهد، فریاد کردند که هر که تذکره مجانی بخواهد بیاید بگیرد، و قرنتینه را برداشتند و در وقت رفتن و اثنای [٢۶٢] راه مطلقاً کسی سر راه بر مردم نگرفت، و مطالبه تذکره نکرد، هر که وجه داده بود از کیسه اش رفت و اگر نگرفته بود، مطلقاً نقلی نداشت. شتر کجاوه را زودتر آوردند. من و حاجی رضا سوار شدیم آمدیم.

شتر میرزا رضا را ملعون جمّالش که نامش عمر بود نیاورد. عقب ماند بعد جاسم شتر دیگری پیدا کرده بار او را و یک نفر دیگر را بار کردند و میرزا رضا سواره و او پیاده آمدند. تا نزدیک غروب میرزا رضا مرا پیدا نکرد. در کربلا جای دیگر بار انداخته بود، و من جای دیگر، آن وقت همدیگر را پیدا کردیم. و او رفت بارش را آورد در منزلی که من پیدا کرده بودم. ما قریب ظهر وارد کربلا شدیم. از خلق بسیاری به استقبال و تماشای حاجی ها آمده بودند. راه بسیار باصفا بود. همه اش مرغزار بود. ما از توی مرغزار می آمدیم و کنارش تا بیشتر راه، نهر فرات بود، و گوسفند زیاد در اطرافش چرا می کردند.

گنبد مطهر را در وسط راه حقیر دیدم. بعضی از مردم پیشتر دیده بودند. در ابتدای شهر، جمّال ملعون شتر کجاوه را خوابانید و کجاوه را خواست زمین گذارد. عکامها با او بنای نزاع را گذاشتند. بالاخره او پیش برد. کجاوه را گذاشت و شتر را برد. ناچار کجاوه را بار الاغی کردند و تا منزل که خیلی هم نزدیک بود، یک هزار و ده شاهی گرفتند، و من و حاجی پیاده آمدیم تا منزل. منزل خانه حاجی احمد شیرازی بود که حال مرحوم شده و حاجی محمد حسن نامی از ورثه اجاره کرده، ما از او اجاره کردیم. دالان دار مشهدی محمد نامی است. خانه دو دست است مشتمل بر باغچه و نخل و حوض آب. منزل ما در دست دویم است در اطاق فوقانی که یک در رو به باغ دارد و یک در رو به خانه. خوب منزلی است الحمدلله. چای عصر را در قهوه خانه، وقت مشرف شدن به حرم محترم خوردیم. پیاله ای به دو شاهی. بد چایی نبود. قریب به غروب مشرف شدیم و قریب به دو از شب گذشته برگشتیم به منزل. قیمت اجناس هم خوب است. یا به قیمت اصفهان است یا قدری ارزان تر. هر نفری به ده شاهی [٢۶۴] شب و روز اگر قناعت کند خوب می تواند سر ببرد. همه هم خوب و فراوان است. از مشهد مقدس فراوان تر و ارزان تر است. هوا گرم است، اما نه به اندازه ای که سابق گرم بود از شهرها و منزلهای پیش گرم تر است.روز سه شنبه بیست و نهم [صفر] در ارض کربلا بودیم. جای همه دوستان خالی. حیف که این ایام منقضی می شود. وقت چاشتی ملاهاشم قاری مشهور به شیشه بر دیدن آمد. خبرهای تازه خیلی داشت که بعضی مایه حزن بود و بعضی مایه سرور. نان و ماست و خیاری با هم خوردیم و او رفت. امروز خاکم به سر، هنوز توفیق شرفیابی به حرم محترم را پیدا نکرده ام. خیال دارم که اگرخدا بخواهد مشرّف شوم.

روز چهارشنبه سلخ ماه [صفر] در کربلا بودیم. صبح تخمیناً دو از روز برآمده مشرف به حرم محترم شدیم. وقت برگشتن نان جو خوبی دیدم زن های عرب می فروشند. سه دانه هر دانه ای به دو پول گرفتم. خیار چنبر تازه خوبی هم به نظر آمد. یک وقیه به شش پول خریدم. وقتی وارد منزل شدم، دیدم میرزا رضا ماست بسیار خوبی هم خریده با هم صرف کردیم. اول ظهر جناب آقامیرزا علی هندی که از رفقای بسیار بسیار خوب است و بسیار شکسته و از هم در رفته شده، به دیدن آمدند، تا دو به غروب مانده در خدمت ایشان محظوظ بودیم. امروز صد و پنجاه تومان وجه از جناب خان منشی باشی زید اجلاله که برات، سر حاجی عبدالباقی تاجر حواله کرده بودند، رسید. بسیار مایه سرور شد. چه فایده که کفایت از قروض نمی کند و صد تومان دیگر باقی دارد. و الله هوا الکافی و الکفیل، حسبنا الله و نعم الوکیل.