روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق0%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن موسوی اصفهانی
گروه: مشاهدات: 17833
دانلود: 2182

توضیحات:

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17833 / دانلود: 2182
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مسیب - محمودیه

روز چهارشنبه بیست و هشتم [ربیع الاول]، تخمیناً سه متجاوز از روز برآمده، [٢٨٨] وارد مسیب شدیم. دیشب ساعت پنج، حسن مکاری آمد، و بارها را بیرون آورد و بار کرد و حرکت کردیم. راه ظاهراً شش فرسخ بود و بسیار باصفا بود. از کربلا تا دو فرسخ متجاوز از طرف راست و چپ باغ های نخل و نارنج و لیمو بود. بعد هم به چند آبادی و خانه های حصیر عربی رسیدیم که از جمله آن آبادی ها ام الحر بود. مسیب هم جای آبادی است. ماست و نانش خیلی فراوان است. به زور به زوّار می فروشند. بعد از ظهر رفتم سر نهر فرات. پیراهن و زیرجامه خود را از عرق شستم، و خود هم غسلی کردم. امشب ساعت پنج می گویند بار می کنیم از مفارقت کربلا. بسیار محزونم. مراحم زیادی از حضرت سیدالشهدا ارواحنا له الفدا و صلوات الله علیه و اله المعصومین نسبت به خود با نابودی و ناچیزی و حقارت و روسیاهی دیدم. اللهم ارزقنا العود الی مشهده الشریف، ثم العود، ثم العود، ثم الموت فیه، ثم الدفن فی جواره، و الحشر مع اولیائه، و النازلین بفنائه، بمحمّد و آله صلوات الله علیهم اجمعین.

روز پنجشنبه بیست و نهم [ربیع الاول] در محمودیه بودیم. صبح بعد از نماز بار کردیم از مسیب، و تخمیناً سه و نیم از روز برآمده وارد محمودیه شدیم. در خان محمودیه، در سکوی طویله منزل داشتیم. بسیار گرم [بود]. آب را کوزه ای سه پول و چهار پول می فروختند. خورش غیر از دوغ پرآبی گیرمان نیامد؛ اما گوشت خوبی میرزا رضا خریده بود. برای شب طاس کباب کرد با چلو، بسیار خوب شده بود. محمودیه خیلی نسبت به سابق آباد شده، قهوه خانه ها و خانه های بسیار تازه ساخته اند، و کاروانسرای تازه هم در دست داشتند، می ساختند. دکان های متعدد از آشپزی و سقط فروش و عطاری و بقالی و غیرذلک تازه ساخته بودند. شب را از آنجا ساعت دو بار کردیم. گفتند راه خیلی خوف دارد عسکر باید با زوّار بیاید. عسکرها عجله کردند که زود بار کنند. خیلی بر من مشکل بود این وقت سوار شدن؛ به خصوص سوار الاغ شدن. متوسل شدم. از برکت ائمه هدیعليهم‌السلام به سهولت آمدیم. پر خوابم نگرفت و سخت نبود.

روز جمعه سی ام [ربیع الاول] بعد از طلوع فجر وارد ارض کاظمین -عليهما‌السلام شدیم. نماز صبح را آنجا کردیم. نرسیده به شهر، سر آبی وضو گرفتیم و وارد شدیم. از جسر شط بغداد که گذشتیم، یک فرسخ راه به شهر داشتیم. آبادی و باغ های زیاد در راه بود. از آن جمله به بقعه زبیده خاتون زن هارون گذشتیم؛ می گفتند این عمارت سابق در وسط شهر بغداد بود. دیگر به قبر جنید بغدادی و قبر معروف کرخی گذشتیم. بعد از نماز صبح، صرف چای کردیم و خوابیدیم. بعد برخاسته ناهاری خوردیم و غسل جمعه و زیارت کرده، نزدیک ظهر به حرم مطهر مشرف شدیم. جای همه دوستان خالی. نماز ظهر و عصر را در همان حرم گذاشتیم. بعد بیرون رفته سر قبر مرحوم شیخ مفیدرحمه‌الله و سر قبر ابن قولویه -رحمه‌الله فاتحه خواندم. قبر این دو بزرگوار در رواق پایین پا در طاق نمایی که متصل به دیوار حرم محترم است، می باشد. منزلمان در خانه کاروانسرای حاجی حسین مرجان فروش است. ظاهراً بد آدمی نباشد. از هر نفری هر شبی دو پول بنا شد بگیرد که آب هم خودشان بیاورند. چاروادرمان [٢٩٠] حسن، بد پسری نبود. بسیار خدوم و حرف شنو بود. من مکاری به این خوبی ندیده بودم. هوا بسیار بسیار گرم است. متصل عرق از ما می ریزد.

اول ماه ربیع الثانی ١٣١۶ ق

روز شنبه اول ماه ربیع الثانی سنه هزار و سیصد و شانزده در ارض کاظمینعليهما‌السلام بودیم. صبح غسل زیارت کرده، مشرف شدیم. عصر نیز غسل زیارت کرده، مشرف شدیم.

الحمدلله و له المنّه که خدا منت گذاشت بر این پَست ناقابل که به پابوس این کرام معصومین علیهم صلوات المصلّین ابد العابدین مشرف شویم، و فیض عتبه بوسی ایشان را با این روسیاهی دریابیم. خدا کند که از فضل و کرم عمیم خودشان قبول فرمایند.

هوا بسیار، شب و روز گرم است الاّ آنکه قدری پیش از صبح تا قدری از روز برآمده، بد نیست، می توان حرکت به جایی کرد. عصر حاجی میرزا رفیع نایینی دیدن آمد. بی خود تخلف از مادر و برادر خود کرده، آنها به عجم رفته اند و ایشان خیال مراجعت به کربلا را دارند.

روز یکشنبه دویم [ربیع الثانی] در همان ارض مقدّسه بودیم. صبح حسب العاده بعد از غسل مشرف شدیم. عصر را هم اگر توفیق باشد خیال داریم. امروز از بس دست فروش های یهودی و مسلمان آمدند به جهت فروش اجناس خود ما را تنگ آورند. هرچه آنها را جواب می گوییم، باز می آیند و رها نمی کنند، به گمان آنکه ما پول داریم، می توانیم خریدی بکنیم.

امروز زیاد هوا گرم بود. باد بسیار گرمی که باد سموم باشد، اشد از بادهای سموم نجف اشرف، می آمد. خدا رحم کند که ما مبتلی به چنین بادی در بیابان ها نشویم والاّ هلاک خواهیم شد.

اللهم ارحمنا فی جمیع الاحوال، و اجعلنا مع ساداتنا محمد و آله - علیهم السلام - فی کل عافیۀ و بلا و فی کل مثوی و منقلب.

روز دوشنبه سیوم [ربیع الثانی] در همان ارض مقدّسه بودیم. الحمدلله و له المنّه علی الصباح بعد از غسل مشرّف شدیم. عصر هم اگر توفیق مساعدت کند مشرف می شویم. هوا زیاد گرم است، از دیروز گرم تر است. دست می گذاری به چفتی که به در اطاق تالار است که آفتاب ابداً آن تالار را نمی گیرد، دست می سوزد. حاجی حسین مستاجر این کاروانسرا، صبح و عصر می آید نزد ما چای می خورد. صحبت های متفرقه از همه جا و اغلب بلاد می دارد. مرد جهان دیده و دنیا گشته ای است؛ اما چه فایده که این حرف ها به کار نمی خورد و اگر بر همّ و غم و کسالت نیفزاید، کم نمی کند، و آن صحبت مقصودی که صحبت آل محمدعليهم‌السلام و اولیای ایشان و علوم و اخبار ایشان باشد در این راه، در این مدت از احدی نشنیدیم و ندیدم کسی را که طالب شنیدنش باشد. بسیار بسیار به این واسطه ملولم. اللهمّ نجّنا من الهمّ و الغمّ الذی نحن فیه و ارزقنا صحب الاخیار و جنبّنا عن مصاحبۀ الاشرار.

روز سه شنبه چهارم [ربیع الثانی] در همانجا مشرّف بودیم. صبح را بعد از غسل مشرّف شدیم. عصر را هم خیال داریم اگر خدا بخواهد در راهی که مشرف [٢٩٢] می شویم که راه بازار است، قبر مرحوم سید رضی و مرحوم سید مرتضیرحمهم‌الله می باشد، آنها را زیارت می کنیم و فاتحه می خوانیم. در خانه خودشان دفن هستند. قبر مرحوم سید مرتضی در راستای بازار است، و قبر مرحوم سید رضی از راستا، وقت رفتن به حرم محترم، به دست چپ، چند قدمی می گردد. از قبر سید مرتضی که می گذری می رسی به قبری دیگر. می گویند قبر ملاحسین کاشفی است که با عامه عداوت زیاد داشته و رد بر آنها می کرده، و آنها با او عداوت زیاد دارند، و قبرش از آنها پنهان است. به اسم دیگری خوانده می شود، و بالای سر بقعه او اسم دیگری نوشته شده است!

عصری حاجی میرزا رفیع نایینی آمدند. یک لیره از من طلبکار بودند. در مدینه طیبه قرض داده بودند، به ایشان الحمدلله رد کردم. خدا کند از برکت حضرت کاظمعليه‌السلام خودمان معطل نشویم. عجالتاً که وجهی که به عجم برسیم نداریم، والحکم لله و الامر الیه و لاحول و لاقو الاّ به.

روز چهارشنبه پنجم [ربیع الثانی] نیز در آن ارض مقدسه مشرف بودیم. روز بسیار گرمی بود، و به خصوص منزل ما گویا گرم تر از جاهای دیگر. نصیب ما در این سفر در این جاهای گرم، بیشتر منازل گرم بود. خدا باقی منازل را بخیر بگذراند. خوشوقتی من در این سفر همان وقتی بود که در یکی از این حرم های محترم مشرف بودم، و عرض عرایض خود را خدمت آقایان خود می کردم. مابقی اوقات را برازخ عظیمه ای طی می کردم. ختم الله عاقب امرنا بالخیر و السعاد و السلام.

روز پنجشنبه ششم [ربیع الثانی] نیز مشرف بودیم. علی الصباح، علی الرسم، به حرم محترم مشرف شدیم. بعد از بیرون آمدن در همان صحن مقدس رفتم منزل ملاغلامحسین شیرازی الاصل مشهدی المسکن که در همان صحن حجره دارد، و تحصیل علم می کند. بسیار آدم با جوشش مهربانی است. به یک ملاقات آشنایی زیادی نسبت به حقیر اظهار می دارد. سیدی هم در آنجا بود، خیلی صحبت ها از مصر و حوالی آن می کرد. سکنجبین آورد. صرف کردیم. بعد برخاسته آمدم منزل. امروز چاروادار یزدی دیده ایم که از راه سامره برویم ان شاءالله به عجم، و دیگر مراجعت به ارض کاظمینعليهما‌السلام نمی کنیم. دو قاطر را از او کرایه کردیم به سیزده تومان و یک لیره پیش کرایه به او دادیم، والله ولیّ التوفیق و هو خیر رفیق.

روز جمعه هفتم [ربیع الثانی] در آن ارض مقدسه مشرف بودیم. صبح در منزل غسل زیارت و غسل جمعه کردم، رفتم به صحن مقدس. اول رفتم حجره ساعت ساز حضرت که آقامحمد ابراهیم کاظمینی باشد. ساعتی در اسلامبول گرفته بودم، ایستاده بود، دادم درست کند، یک هزار و دو قمری دادم که درست کند، و همانجا نشستم تا درست کرد. گرفته برخاستم، به حرم محترم مشرف [شد]. این ساعت در کربلا هم ایستاده بود، دادم به آقا میرزا اسماعیل [٢٩۴] ساعت ساز حضرتی پاکش کرد و سی شاهی اجرت به او دادم. گفت بسیار خوب درست کردم که دیگر نمی ایستد. دو روز بعد از بیرون آمدن در راه ایستاد که هرچه آن را حرکت دادم راه نیفتاد. این دفعه را نمی دانم جور آن دفعه خواهد شد یا ان شاءالله درست کار خواهد کرد. الحکم لله.

امروز عصر شخصی که از اهل تربت، از مکه، از طرف شام مراجعت کرده بود، رفتن هم از آن طرف رفته بود، آمد منزل ما، و زیاد از اندازه، از راه شام از هر جهتی تعریف می کرد و گفت وصیت کنید به کسان و آشنایان خود که هر وقت بخواهند مکه مشرف شوند، از طرف شام بروند و بیایند، و می گفت من سرنشین بودم، و دویست تومان از ولایت که بیرون آمده ام تا اینجا همه مخارج من از هر جهت بیش نشده است، و از همه جهت به من خوش گذشته است، و از قرار گفته، سایر خلقی که از آن راه رفته اند یا آمده اند ظاهراً امر همانطور باشد که او گفت. بهترین راهها است راه شام و بدترین راهها راه جبل است که ما مبتلی به آن شدیم.

بنا بود امروز عصر مکاری یزدی که ما مال از او گرفته ایم راه بیفتد. تا حال که تخمیناً یک ساعت خرده ای زیادتر به غروب مانده نیامده. گویا اگر خدا بخواهد فردا راه افتد. الحکم لله و الامر الیه.

سامرا

روز شنبه هشتم [ربیع الثانی] یک و نیم به غروب مانده، به همراهی مکاری یزدی و حاجی های اصفهانی از ارض مقدسه کاظمینعليهما‌السلام بیرون آمدیم. بالای باغها زیر درختی، ملعونی جلو مالها را گرفت و می خواست بارها را پایین آورد و چیزهای گمرکی اگر کسی داشته باشد، بیرون آورد. خواهی و نخواهی دو هزار و یک قمری حقیر دادم که از شرّ او ایمن شویم. چهار پنج فرسخ راه ظاهراً آمدیم، نصف شب گذشته، به خانی رسیدیم. شب را در آنجا بیتوته کردیم. پیش از صبح از آنجا حرکت کردیم.

روز یکشنبه نهم [ربیع الثانی] تقریباً چهار یا خرده ای کمتر از روز برآمده رسیدیم به منزل دوچی. در کاروانسرایی در خود آبادی منزل کردیم. ظاهراً پنج فرسخ راه بود. دوچی دکاکین متعدد و باغ های بسیاری داشت، و مسجد و مناره و مؤذن داشت. نان و گوشت و انارش فراوان بود.

اما نان خورش درستی پیدا نمی شد. از هر نفری یک قمری کرایه منزل گرفتند. عصر دو کمتر به غروب مانده از آنجا بار کردیم. چهار فرسخ راه آمدیم. ساعت دو و نیم رسیدیم به منزل بَلَد.

روز دوشنبه دهم [ربیع الثانی] بعد از نماز صبح از بلد بار کردیم. شش فرسخ راه آمدیم. بعد از ظهری رسیدیم به سامره. بلد هم جای آبادی است. باغ های زیادی دارد. مسجد و مناره و دکاکین دارد. هندوانه فراوانی داشت. چند دانه گرفته، شب را به همان سر بردیم. نزدیک سامره رسیدیم [٢٩۶] به جسر دجله بغداد. از قرار مذکور مرحوم میرزا [ی شیرازی] بانی آن بوده. از هر نفری دو قمری گرفتند و گذاشتند که بگذرند. تخمیناً یک فرسخ یا متجاوز، از بلد که دور شدیم تا خود سامره از طرف راست و چپ راه به آثار آبادی ها رسیدیم که همه خراب شده و با زمین یکی شده بود، و بعضی جاها را مردم کنده بودند که آجر یا چیز دیگر بیرون آورند. گفتند سابقاً در زمان خلفا، سامره تا اینجاها بوده، و همه خراب شده. خیلی مایه عبرت بود، برای هر که بخواهد عبرت بگیرد.

عصر بعد از صرف چای مشرف شدیم به حرم محترم. خدمه که در حقیقت ظَلَمه اند در رواق و حرم را گرفته بودند، و پول به سختی هر چه تمام تر گرفتند و گذاشتند که داخل شویم.

روز سه شنبه یازدهم [ربیع الثانی] در سامره مشرف بودیم. صبح بعد از غسل مشرّف شدیم به حرم محترم، و سردابه مقدسه. دم سردابه الحمدلله از بندیها آزاری به ما وارد نیامد. همه نبودند. یک نفری بود، به او جزئی دادیم؛ اما پیش از ظهر بعد از مراجعت از حرم گرفتار تذکره چی های ملعون شدیم. به ناحق سه هزار به سختی از حقیر گرفتند. خدا آنها را به همه لعنت های خود لعنت کند که چنان عاجز شده ام از دادن این وجه های بی حاصل که به تقریر و تحریر نمی آید.

در اینجا بعد از مراجعت از حرم، به آخوند کرمانی رسیدم. قدری مرا گردش داد، برد به مدرسه ای که جناب میرزا ساخته بودند، و خانه های ایشان را نشان داد. گفت: ایشان بیست سی دست خانه و دکان های بسیار و دو حمام در اینجا دارند، و این مدرسه را نیز ایشان ساخته اند، با جسری که روی شط است؛ والله العالم.

از عتبات تا اصفهان

خان نجار

روز چهارشنبه دوازدهم [ربیع الثانی] وارد خان نجار شدم. دیشب قریب چهار از شب گذشته از سامره حرکت کردیم. پشت دروازه که رسیدیم، دیدیم بسته است. حضرات اصفهانی سه هزار دادند، باز کردند. بیرون آمدیم. یک نفر عسکر هم با خود آوردند به جهت خوف راه. ظاهراً یک تومان به او دادند. نماز صبح را در راه کردیم. یک ساعت از روز برآمده، به خان نجار رسیدیم. دیشب شب بسیار خوبی بود. هوا آخر شب زیاد خنک شد که محتاج به بالاپوش بود. نوعاً هوای سامره و این سمت ها خیلی بهتر از نجف و کربلا و ارض کاظمینعليهما‌السلام است.

خان نجار آبادی است. سکنه بسیار دارد. در تابستان توی [٢٩٨] خانه هایی که سقفش پوشال است، سر می برند، و در زمستان در چادرهای سیاه. و این خانه ها و چادرها لب شط بغداد است. یک فرسخ به این آبادی مانده به خانه های نی ای و حصیری بسیار رسیدیم که طرف دست راست و چپ بود تا خود این آبادی.

و کاروانسرایی دارد این آبادی که نجاری از اهل کاظمین ساخته. از این جهت خان نجارش می گویند. زوّار زمستان در این خان منزل می کنند، و در تابستان در خانه هایی که سقفش پوشال است. این آبادی نخل و درختی ندارد. زراعت گندم و جو و ذرّت و امثال اینها می کنند. منزل ما در اینجا در خانه احمد نامی است که زنش مسمّات به فاطمه است. کرایه منزل سامره را دو روز و یکشب بودیم، دو هزار دادیم. خیلی بیش از این می خواستند. آخر به توسطها به این مبلغ گذشت. نام صاحبخانه سامره شیخ صالح بود. خودش پر بد نبود، اما پسر بسیار بدی داشت که سختی زیاد از اندازه در گرفتن وجه زیاد از بابت کرایه داشت، ولی پدرش این طور نبود. گذشتی داشت.

روز پنجشنبه سینزدهم [ربیع الثانی] وارد قزانیه شدیم و آنجا بودیم. دیشب ساعت پنج با دو عسکر از خان نجار حرکت کردیم. به دو عسکر یک تومان دادند. راه بسیار مخوف و با بلندی و پستی زیاد بود. شش فرسخ راه بود و از خان نجار تا سامره بیش از شش فرسخ بود. در این راه رسیدیم به رودخانه بسیار عظیم وسیع عمیقی. گفتند این رودخانه را رودخانه بد می نامند؛ چرا که بسیاری از زوّار را در اینجا کشته اند و لخت کرده اند. فی الحال آبی نداشت. زمستان آب دارد که نمی شود از او عبور کرد مگر با قفه و طراده. آب این رودخانه را گفتند از جبل می آید.

در اثنای راه رسیدیم به دیوار قلعه عظیمی که تخمیناً تا دو فرسخ بود. خیلی با قطر و طول بود. ولی خراب شده بود. گفتند این در زمان خلفای عباسی بود و از سامره تا اینجاها متصلاً آباد بوده.

صبح دو از روز برآمده رسیدیم به این منزل. در خانه محمدعلی نامی منزل کردیم. جای بسیار آبادی است. نخل و باغ زیاد دارد. در جلو منزل ما نخل بسیاری است که همه بار دارد و بعضی اش رسیده و بعضی اش نارس است. از رطبش قلیلی گرفتم. امروز خانه ای در نزدیکی های منزل ما آتش گرفت. حتی نخلی در آن بود، آن هم آتش گرفته، و بسیاری از اسباب و اثاث البیتش آتش گرفته. گفتند چند نفر از زوّار را از آن به عنف بیرون کرده اند که زوّار زیادتر و چیزدارتر را جا دهند. آنها نفرین کرده اند که خانه ات را حضرت عباسعليهما‌السلام آتش زند. به فاصله یک ساعت یکی از زوّار جدید آتش گردان می گردانده، جرقه ای به سقفش که پوشال بود افتاده، و همه آتش گرفته.

شط بغداد تا نزدیکی این آبادی دیده شد، و از پهلویش گذشتیم؛ اما آبش به اینجا نمی رسد. خودش جوی مخصوصی دارد.

بعقوبیه

روز جمعه چهاردهم [ربیع الثانی]، نصف شبش از قزانیه سوار شدیم، و یک از آفتاب برآمده، وارد بعقوبیه شدیم. چهار فرسخ راه بود. سر جسر، [٣٠٠] هر آدمی، دو قمری دادیم و گذشتیم. در خانی دم بازار، مقابله قهوه خانه ای منزل کردیم و روز را آنجا به سر بردیم. قدری هندوانه، روز گرفتیم، و برای شب چلو و گوشت و بادنجان و آلو سیاه ترتیب دادیم.

بعقوبیه، بسیار مردمان ناصبی بدی دارد. میرزا رضا وقت غروب رفت در مسجدی که آبی از چاه آن می کشید. یک کور ولد الزنایی اذیت زیادی به او کرده بود. باز خیلی خدا به او رحم کرد که زنده برگشت. در اثنای راه قزانیه رسیدیم به دهی که آن را علی آباد یا دولت آباد می گفتند. بسیار ده آبادی بود. چندین قهوه خانه معتبر و دکان و بازار معتبر و آب های بسیار و باغ های بسیار در آن مشاهده شد. در عربستان چنین جایی ندیده بودم.

روز شنبه پانزدهم [ربیع الثانی] نیز در آنجا بودیم. چاروادار در آنجا لنگ کرد که تتمه مال هایشان از طرف کاظمین برسد. قدری از روز گذشته آمدند. امشب را ان شاءالله بار می کند.

روز یکشنبه شانزدهم [ربیع الثانی] نیز مبتلی به بعقوبیه بودیم. چاروادار پول می خواست از اهل قافله که قرض خود را به کاروانسرادار که کاه و جو از او گرفته بود بدهد، و مخارج راه هم بکند؛ آنها نداشتند. از این جهت لنگ کرد. حال بنا شد که دو مال خود را نزد صاحب کاروانسرا گرو گذارد، و سه لیره دیگر بگیرد و از حضرات اصفهانی دو نفری بروند به ارض کاظمینعليهما‌السلام پولی قرض کنند و برگردند، طلب کاروانسرادار را بدهند، و دو مال را سوار شوند و خود را در راه به ما رسانند، و بنا شد که یکی از آن دو مال، سواری من باشد و من به جای آن شخص که سوار مال من می شود، در تای کجاوه او بنشینم، و امشب ان شاءالله حرکت کنند. الحکم لله و الامر الیه و لاحول و لاقو الاّ به.

روز دوشنبه هفدهم [ربیع الثانی] نیز متبلی به این ارض خبیثه بودیم. مکاری ملعون اهمال در حرکت می کند. صاحب کاروانسرا قبول نکرده که پول به او بدهد، و مالی از او گرو بردارد؛ لهذا او هم مانده تا پول به او برسد، و آن دو نفر دیشب رفتند پی پول. احتمال دارد زود مراجعت کنند.

امشب را مکاری می گوید می رویم، اما تا راه نیفتد من باورم نمی آید. امروز از بعضی اکراد کرمانشاهی استماع شد که محمدعلی خان ایلخانی کلهر را گرفته اند در کرمانشاه. خدا کند دروغ باشد یا اگر خدا نکرده راست است به زودی خلاصی یابد. نعمت در بعقوبیه خیلی فراوان و بالنسبه ارزان است. بادنجان بسیار خوبی دارد. خیلی تعریف دارد.

خان خورشید

روز سه شنبه هجدهم [ربیع الثانی] بعد از نماز صبح از بعقوبیه الحمدلله رب العالمین حرکت کردیم. چهار فرسخ آمدیم. رسیدیم به خان خورشید. در آنجا منزل کردیم. تخمیناً دو ساعتی به ظهر داشتیم. خودم رفتم درب دکان. دو دانه هندوانه و دو دانه نان گرفتم، آوردم، با میرزا رضا صرف کرده، خوابیدیم، اینجا جزیی آبادی دارد. قهوه خانه ای و دو دکان بقالی دارد. شخصی در اینجا در میان طویله افتاده، دارد جان می کَنَد، و نه [٣٠٢] شعور دارد و نه زبان و نه چیزی دارد، و نه کس و کاری، و احدی دور و بر او نیست. خیلی مایه عبرت است. خدا رحم کند بر ما و از فضل و کرم خود احدی از دوستان را به چنین عقوبتی گرفتار نکند؛ و علی الله التوکل و به نستعین.

روز چهارشنبه نونزدهم (نوزدهم) [ربیع الثانی] تخمیناً یک ساعت بلکه زیادتر به صبح مانده از این خان اثاثیه را برداشتیم. و سه فرسخ راه آمدیم. یک ظاهراً از آفتاب برآمده، وارد نهرروان شدیم. در سرای حاجی عبدالله فرود آمدیم. اول رفتیم در باغچه ی پس این کاروانسرا منزل کردیم، زیر درخت های نارنج و لیمو. و چای صرف کرده و ناهار نان و ماست و خربزه و خیار خورده، بعد از آنکه آفتاب آنجا را گرفت آمدیم بیرون و در ایوانی منزل کردیم. بد جایی نیست نهرروان. آب و نعمت و میوه اش فراوان و ارزان است؛ به خصوص روغن خوب و مناسب در آن یافت می شود. می گویند شیعه هم این اوقات زیاد دارد.

مقبره مقداد

قریب نیم فرسخی به اینجا، رسیدیم به بقعه ای. گفتند در اینجا قبر حضرت مقدادرضي‌الله‌عنه است. خیلی دلم می خواست بروم به سر قبرش. چندان دوری از جاده نداشت. مکاری و سرنشین ها موافقت و مصاحبت نکردند. از دور سلامی کردم و فاتحه و انا انزلناه و یک سوره یس از برای هدیه خدمت آن بزرگوار خواندم. خداوند به حق آن جناب که ما را به ولایت او و ولایت اولیای او و برائت از اعدای او زنده بدارد و بمیراند و محشور فرماید. خیلی غصه خوردم که شرفیاب خدمتش نشدم.

روز پنجشنبه بیستم [ربیع الثانی] بعد از نماز صبح از نهرروان حرکت کرده، به ملاحظه مخوف بودن راه، دیر بار کردیم. پنج فرسخ راه آمده، اول ظهر یا قدری گذشته، رسیدیم به قزل رباط. در کاروانسرایی بیرون آبادی منزل کردیم. به محض ورود، هندوانه و خربزه زیادی به جهت فروش آوردند، و به اصرار و زور به مردم فروختند و خیلی ارزان می دادند. دو دانه هندوانه ما گرفتیم، تخمیناً سه من شاه بود، به دو قمری و نیم. خوب هم در آمد. امروز به همان هندوانه اکتفا کردیم. زیاد هم آمد. نعمت اینجا خیلی فراوان است.

خانقین

روز جمعه بیست و یکم [ربیع الثانی] دو ساعت کمترک به صبح مانده، از منزل مذکور حرکت کردیم، و شش فرسخ راه آمدیم. قبل از ظهر رسیدیم به خانقین. در خانی خارج از آبادی رو به عجم منزل کردیم. هنوز قرار نگرفته و قلیان درست نکشیده، گمرک چی ها و تذکره چی ها آمدند سر حاجی ها. از دیشب تا آن وقت متوسل به حضرت حجّت عجل الله تعالی فرجه بودم که رفع شرشان را از ما بفرماید. آن بزرگوار همچنان مرحمت فرمود و رفع شرشان را [٣٠۴] فرمود که به گمان نمی رفت.

اما از حاجی ها سه تومان متجاوز گرفتند که متعرّض آنها نباشند. بعد از آنکه بعضی از اسباب آنها را بیرون ریختند و بازدید کردند و از مرحمت و عنایت آن بزرگوار ابداً متعرض ما نشدند، و از ما گذشتند، با آنکه بسیار ظالم و سخت بودند. تا اینجا الحمدلله از تعدیات و تحمیلات این سفر مکه آسوده شدیم، و تا اینجا ابداً فراغتی حاصل نبود. الحمدلله، ثم الحمد بعد، ثم الحمدلله و المن له علینا فی جمیع الاحوال، و المرجو من حج الزمان صلوات الله علیه أن یکون خاتم سفرنا أحسن من أوایله و أواسطه.

اینجا هم جای بسیار آبادی است، آبادتر است از بعقوبیه و نهرروان و قزل رباط. آب عظیمی در آن می گذرد. رودخانه ای است که ده دوازده چشمه پل دارد. گفتند آب قصر [شیرین] است و از اینجا به آن منازل مذکوره می رود و به بغداد می رود و با دجله بغداد به دریا می رود.

قصر شیرین و سر پل ذهاب

روز شنبه بیست و دویم [ربیع الثانی] بعد از نماز صبح، از خانقین حرکت کردیم. به اعتبار مخوف بودن راه، دیر بار کردند. شش فرسخ راه بود. اول ظهر رسیدیم به قصر شیرین. راه بسیار کوه و تل و گدار و دره و سنگلاخ و بلندی و پستی داشت. چند روز قبل در قلعه سبزی که در همین راه است، جمعی از زوّار را برهنه کرده بودند و تمام مال آنها را برده اند. خدا حفظ کند. کرایه منزلی را از هر نفری پنج پول گرفت صاحبخانه، و در منازل پیش با آنکه عربستان بود، چهار پول گرفتند.

روز یکشنبه بیست و سوم [ربیع الثانی] بعد از نماز حرکت کردیم. از قصر پنج فرسخ راه آمدیم. قریب ظهر رسیدیم به پل ذهاب. این راه هم مثل راه پیش بود. بسیار سخت و ناهموار بود. منزل در زیر درخت های بید، پای رودخانه کردیم. آب این رود را گفتند از پای طاق می آید. سرچشمه اش آنجا است، و در اینجا آب زرین چوب و آب رژابان ملحق می شود و می رود به خانقین. از آنجا می رود تا به آب بغداد ملحق می شود.

و گفتند ذهاب شهری بود که حال خراب شده و ملک و آبادی های آن از اینجاست تا قصر. قصر هم از ملک ذهاب است، و اینجا سر پل ذهاب است، و در اینجا چپرخانه و تلگرافخانه و توپخانه و کاروانسرای شاه عباسی دارد. و انجیر و هندوانه و انگور آورده می فروختند.

روز دوشنبه بیست و چهارم [ربیع الثانی] تخمیناً دو به صبح مانده از سر پل بار کردیم. چهار فرسخ راه آمدیم. رسیدیم به میان طاق. راه بسیار ناهموار و سخت است و گردنه و گدار عظیمی دارد که مشهور است. اگر چه این اوقات این راه را هموار کرده اند، و در کوه راه مثل مارپیچ درآورده اند، مثل راه عشق آباد. بعضی گفتند جناب حاجی عبدالباقی [٣٠۶]حاجی غفوری ها باعث و بانی شده اند؛ اما راه باصفایی است. همه جا آب و درخت های بید بود، و در کوهها درخت بلوط بسیار بود. اول رسیدیم به پای طاق. آبادی داشت و نان زیاد آوردند جلو زوّار به جهت فروش، و در میان طاق هم منزل زیر درخت های بید پای چشمه آبی کردیم. عجب آب بسیار سرد و زلال و گوارایی است. خیلی تعریف دارد. اینجا انگور فراوان بود. انجیر بسیار درشت خوبی هم دارد، اما ما ندیدیم. نمی دانم هنوز نرسیده یا رسیده و وقتش گذشته است. انجیر خشکش را خورده ام. بسیار تعریف دارد. بعد شنیدیم این انجیر در سر دو فرسخی در باغ رژا یافت می شود و هنوز نرسیده که نیاورده اند.

هوا امروز و دیشب بسیار خنک بود. تفاوت کلی دارد با هوای منازل پیش. ظاهراً هرچه پیشتر برویم سردتر می شود.

کرند

روز سه شنبه بیست و پنجم [ربیع الثانی] بعد از نماز صبح از میان طاق حرکت کردیم. تا دو فرسخ راه سنگلاخ بدی بود، بعد خوب شد. چهار فرسخ راه بود. پیش از ظهر رسیدیم به کرند. در باغی از باغ های علی مراد خان، زیر درخت های توت سیاه پای باریکه آبی منزل کردیم. نان بسیار خوبی در اینجا هست، و باغ های بسیار خوب و گل های سرخ بسیار و نهرهای خوبی دارد. بسیار جای باصفایی است، اما چه فایده که اهلش همه علی اللهی هستند، مگر آنکه معدودی شیعه هستند، و چند نفری هم بابی لعنهم الله پیدا کرده. و از قرار مذکور اهل قصر تا اینجا و تا ماهی دشت همه علی اللهی اند الا معدودی. و از چیزهای خوبی که در اینجا یافت می شود قندشکن های بسیار خوب در آن می سازند. و همچنین انبرهای خوب می سازند. و انگورش که شهره آفاق است، بسیار تعریف دارد.

هارون آباد

روز چهارشنبه بیست و ششم [ربیع الثانی] ساعت پنج از شب از کرند حرکت کردیم برای هارون آباد. شش فرسخ بود تا آنجا، و چند جا به آبادی و قهوه خانه گذشتیم، و از چند آب گذشتیم. دو بیشتر از روز برآمده رسیدیم. در سکوی خانه ای منزل کردیم. دیشب شب بسیار سردی بود. پوستین بسیار مطلوب بود. خیلی عجز از سردی سر مال پیدا کردیم.

در اینجا مرحوم رضا قلیخان سرتیپرحمهم‌الله بازار و چارسو و دکاکین متعدد بسیار خوبی مقابل در کاروانسرای شاه عباسی ساخته. حیف اینکه خراب شده، چند دکانش الحال دایر است، و کسبه در آنها بیع و شرا می کنند. و عمارتی هم وکیل الدوله کرمانشاهی مقابل پل و بازار ساخته، آن هم بد عمارتی نیست؛ اما آن هم خرابی پیدا کرده، نهر آب خوبی مقابل این بازار و عمارت می گذرد. میوه اینجا که در بازار می فروختند، خربزه و هندوانه و انگور و گلابی ریزه بود. اما همه [٣٠٨] گران. نانش هم کم بود. ماست گرانی هم داشتند. اهل بی مروت کم فروشی دارد. خوب مردمانی نیستند. در بالاخانه عمارت وکیل الدوله، الحال عیال محمد علیخان ایلخانی برادر مرحوم رضا قلی خان منزل دارد. شبها را گفتند خودش می آید اینجا و روزها در خانه خودش که نزدیک به اینجاست منزل دارد. و الحال در کرمانشاهان است، به جهت دیدن حاکم که اقبال الدوله باشد رفته.

ماهی دشت

روز پنجشنبه بیست و هفتم [ربیع الثانی] آمدیم به ماهی دشت. در خانه کردی منزل کردیم. تا آنجا شش فرسخ راه بود. شب از آنجا رفتیم به کاروانسرا و پیش از صبح از آنجا بار کردیم برای شهر. گفتند: ماهی دشت اسم بلوک است و کسی گفت دو هزار و پانصد پارچه ملک دارد.

کرمانشاه

روز جمعه بیست و هشتم از ماهی دشت چهار فرسخ راه آمدیم. ظاهراً بعد از ظهر رسیدیم به کرمانشاهان. در کاروانسرایی، اما در خلوت آن در حجره فوقانی منزل کردیم. آقا محمد ابراهیم طهرانی را حین الورود ملاقات کردیم.

روز شنبه بیست و نهم و روز اول ماه جمادی الاولی [١٣١۶] و روز دویم و سیوم و چهارم که یکشنبه و دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه باشد و روز پنجشنبه پنجم و روز جمعه ششم و روز شنبه هفتم و روز یکشنبه هشتم و روز دوشنبه نهم و روز سه شنبه دهم و روز چهارشنبه یازدهم که سینزده روز تمام باشد، در کرمانشاه متوقف بودیم. اصفهانی ها تماماً روز یکشنبه عصری رفتند. ما ماندیم تا مکاری دیگری که مشهدی رحیم و مشهدی حسن سه دهی باشند، پیدا شدند، با آنها حرکت کردیم. این مدت رفقای آنجا که ایلخانی محمد علی خان و قلی خان و محمدخان کرمانشاهی و عبدالله خان کرمانشاهی و حسین خان همدانی و جناب آقا محسن کرمانشاهی پسر عمو و پسر خاله جناب شیخ عبدالرحیم مرحوم باشد ملاقات کردیم، و چند تای دیگر که اسمشان خاطرم نیست. جناب آقا ابوالقاسم همدانی پسر مرحوم حاجی محمد سعید را نیز آنجا خدمت رسیدیم که از همدان سه چهار ماهی بود آنجا آمده بودند، همه روز یا خدمت ایشان بودیم یا ایشان منزل ما بودند.

چند دفعه با ایشان رفتیم به گردش باغ شاهزاده محمدعلی میرزا و مسجد او که در جنب باغ است که شیخ مرحوم اعلی الله مقامه [٣١٠] در آن نماز کرده اند، و مسجد جمعه که نیز در آنجا نماز فرموده اند، و مسجد عمادالدوله و باغ منصورالسلطنه را در خدمت ایشان تماشا کردیم دو حمام آنجا را هم رفتم. یکی حمام آقا که چرک کردیم؛ و یکی حمام رجب علی خان که غسل کردیم. حمام دویم بسیار پاکیزه و وسیع بود. دو شب و یک روز بلکه سه شب در خانه سرکار قلی خان مهمان بودیم. یک شب در خانه جناب آقا ابوالقاسم. از آب و هوای آنجا از بس بد بود، میرزا رضا ناخوش شد که الحال هم ناخوش است.

دو کتاب از مرحوم شیخ علی پسر مرحوم شیخ اعلی الله مقامه در خانه جناب آقا محسن زیارت کردم. یکی نهج المحجه که در اثبات امامت و مثالب و بدع مخالفین نوشته بود، و دیگری مختصری در نصرت والد ماجد خود در اعتقاد به معاد جسمانی؛ بسیار خوب نوشته بود. جزاه الله خیر الجزاء و افضل الجزاء و اوفر الجزاء.