روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق0%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن موسوی اصفهانی
گروه: مشاهدات: 18089
دانلود: 2295

توضیحات:

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18089 / دانلود: 2295
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بیستون و صحنه

روز پنجشنبه دوازدهم بعد از نماز صبح از کرمانشاه حرکت کردیم. شش فرسخ راه آمدیم. بعد از ظهری رسیدیم به بیستون. در کاروانسرای سلطانی منزل کردیم.میرزا رضا حالش بسیار خراب بود. حواسی نداشتم. هر کاری را خودم مباشر بودم. الحمدلله چاروادارمان خوب است. مهربان و خدوم است.

روز جمعه سیزدهم [جمادی الاولی] یک ساعت به صبح مانده، از بیستون حرکت کردیم. چهارفرسخ راه آمدیم. پیش از ظهر رسیدیم به صحنه، در باغی زیر درخت ناروندی منزل کردیم. الحمدلله میرزا رضا حالش بهتر بود. آلو زرد خورد. راهها بسیار آباد و باصفا بود. همه بیابان از یمین و یسار سبز و خرم بود. آبهای جاری، چند جوبی و رودخانه دیده شد. به فاصله کمی متصل به آبادی می رسیدیم.از جمله آبادی ها نادرآباد بود. گفتند تلی هم هست آنجا مشهور به تل نادری. صحنه، بسیار آباد و باصفاست. باغ های زیاد دارد. انگور و آلوزرد و گردو فراوان بود. نان خوبی هم داشت. سبزیجات هم بسیار بود. از کرمانشاه در پالکی نشستیم. بسیار خوشم آمد از پالکی. خیلی راحت و آسوده است. مصاحبان راه، حاجی محمد جعفر چیت ساز اصفهان ی و حاجی حسن نایب گزی می باشند. بد نیستند. بی آزارند ان شاءالله.

صحنه، کاروانسرای شاه عباسی خوبی دارد، اما چه فایده که [٣١٢] خراب و ویران شده است. پایین دست این کاروانسرا رودخانه خوبی جاری است. بالادست این رودخانه جوب آبی جاری و پایین دست آن هم جوبی دیگر جاری است. بسیار باصفا است. شب را میرزا رضا ترتیب چلو و تخم مرغی داد. الحمد لله احوالش بهتر بود.

کنگاور

روز شنبه، چهاردهم دو ساعت کمتر به صبح مانده، از صحنه بار کردیم. چهار فرسخ و به قولی پنج فرسخ راه آمدیم. رسیدیم به کنگاور. در کاروانسرایی منزل کردیم. یک ساعتی به ظهر مانده بود که رسیدیم. راهها بسیار کوه و کتل و گدار و دره و بلندی و پستی و سنگلاخ داشت آبادی ها زیاد دیده می شد. کنگاور قصبه آبادی است. باغ ها و آب های جاری بسیار خوب دارد. خربزه و هندوانه فراوانی دارد. خربزه اش مقدار پنج من تبریز می شود؛ چنانچه خودم دیدم. بازار طویلی دارد. همه جور متاعی و کسبی در آن هست. سه حمام در خود شهر دارد. دو حمام در قلعه حکومت که مختص به حاکم و کسان اوست. حاکم امان الله خان پسر ساری اسلان خان است. کاروانسرایی و مسجد بزرگی بالنسبه در جنب آن و حمامی نزدیک آن از بنای اجداد آنها است. کنگاور هم تیول آنهاست. سر جایی نیست. کسی گفت: سالی سه هزار تومان از آن برمی دارند. این قصبه در بلندی واقع است؛ اما صحرا و مزارعش، در گودی است. بسیار خوشنما و باصفا است. نقاره خانه دارد. طبل یک و دو و سه به تفصیل می زنند. گزمه ها سر هر گذری ایستاده اند و شبگردی می کنند. هرکس را ببینند می گیرند؛ اگر چه خود حاکم باشد.

روز یکشنبه پانزدهم [جمادی الاولی]، اول صبح از کنگاور کوچ کردیم. پنج فرسخ راه آمدیم. اول ظهر بلکه از ظهر گذشته رسیدیم به فرسبه. در سرای شخصی منزل کردیم، در اطاق نوساز، به قاعده خوبی. بد منزلی نیست این منزلها، همه وجه کرایه دارد. از هر نفری دست کم صد دینار می گیرند. قران از کرمانشاه تا اینجا همه جا چهل شاهی است.

راه امروز بسیار هموار و خوب بود، و همه جا آبادی ها و آبهای جاری بود، و متصل مردم در رفت و آمد بودند. این راه کربلا، همه جاش مثل کوچه های شهر، معمور می ماند. به فاصله کمی به قهوه خانه و آبادی می رسی و متصل خلق از هر قبیل در ایاب و ذهابند. بسیار راه مأنوسی است. آدم به تنهایی بدون وحشت می تواند بیاید و برود.

روز دوشنبه شانزدهم [جمادی الاولی] دو بیشتر به صبح مانده از فرسیه حرکت کردیم. چهار فرسخ راه آمدیم. سه از روز برآمده، رسیدیم به [٣١۴] کاروانسرای دنب شاتر. بعد از ظهر باد عظیمی به تکرار برخاست و هوا را مثل شب تاریک کرد و ابر شدیدی و رعد و برق عظیمی پیدا شد. خیلی وحشت داشت؛ اما بارانی چیزی نیامد. طرف غروب هوا خوب شد. نان آنجا گیرمان نیامد. شب را به چلو و تخم مرغ اکتفا کردیم. تخم خیلی ارازن بود. دوازده دانه گرفتیم به شش شاهی که چهل شاهیش یک قران است.

دولت آباد - پری - حصار

روز سه شنبه هفدهم [جمادی الاولی]، سه به صبح مانده از این منزل حرکت کردیم برای دولت آباد. تخمیناً چهار فرسخ راه آمدیم. دو از روز برآمده، رسیدیم در سرایی، منزل کردیم. امر نان اینجا خیلی سخت بود. اولاً که گیر نمی آمد. ثانیاً نهایت گرانی و بدی داشت؛ اما هندوانه ارزانی داشت. ده بیست دانه آن را از کوچک و بزرگ میرزا رضا خریده بود به نیم قران که هر دانه یک شاهی به آن افتاده بود.

روز چهارشنبه، هیجدهم [جمادی الاولی] یک و نیم به صبح، از دولت آباد حرکت کردیم. پنج فرسخ راه آمده، رسیدیم به پری. در راه، آبادی زیاد از دو طرف دیده می شد، به خصوص قریب دو فرسخ به زنگنه و پری مانده، آبادی ها و باغ ها و مزارع متصل به هم بود. بعضی بالای کوه و بعضی در دامنه کوه. خیلی باصفا بود. پری از قرار مذکور آبادتر از زنگنه است. حمام خوبی گفتند دارد؛ اما غالب چیزها یا پیدا نمی شود یا گران است. نانش اگر دست آید یک من شاه چهار هزار است. و این آبادی سر ملایر است و حاکم آنها مؤیدالدوله است که حاکم اصل سلطان آباد است، و برادرش مشکوت الدوله حاکم بروجرد است. منزل ما در خانه شخصی مسمّی به نایب محمدرضا در اطاق محقر زمستانه ای است.

باغ های خوبی دارد. اهل نامهربانی دارد. هلو و شلیل همیشه اینجا فراوان و ارزان بود. حالا بسیار کم است و خیلی گران. هندوانه و انگورش بد نیست. فراوان است.

روز پنجشنبه، نوزدهم [جمادی الاولی] تخمیناً دو کمتر به صبح مانده از پری بار کردیم برای حصار. پنج یا چهار فرسخ راه آمدیم. پیش از ظهر رسیدیم. در بالاخانه علی حاجی مولا که پای جوب آب خوبی واقع است، منزل کردیم. بسیار منزل پاکیزه باصفایی است. نان در اینجا یک من شاه سه هزار است. تخم [مرغ] دانه ای یک پول. قران هفتاد پول است که هفتاد نیم شاهی باشد. انگور فراوان است. میوه دیگر ندیدیم. حصار در دامنه کوه واقع است. باصفا و پر اشجار است. حمام و دو سه مسجد دارد. حاکمش مؤیدالدوله و اصل خود آبادی خالصه شاهی است و محمد علیخان سرتیپ ملقب به صمصام الممالک خریده است، و اربابش حالا اوست، و نائب الحکومه مؤیدالدوله چند روزی است که وفات یافته. و اینجا هم سر سلطان آباد است.

ملای اینجا آخوند ملاعلی است. عند الورود آمد منزل ما. صاحب [٣١۶] منزل هم پر بد آدمی نیست. متعارف است. ذکر شد که کوههای اینجا کتیرای زیاد از آنها به عمل می آید. از کرمانشاه آدم می آید، اجاره می کند و حمل می کند و به فرنگی ها می فروشد. آخوند ملاعلی، عصری هم آمد منزل، چند مسأله فقهی سؤال کرد و جواب شنید. اظهار میلی به صحبت و مصاحبت حقیر داشت.

روز جمعه بیستم [جمادی الاولی] قریب به صبحی از حصار برداشتیم. به قولی سه فرسخ و به قولی چهار فرسخ راه آمدیم. رسیدیم به سرسختی که یک فرسخ راه است تا [روستای] عمارت. در زیر درخت های بید پای نهر جاری منزل کردیم. بسیار بسیار جای باصفایی است. این جا ملک جناب حاجی آقا محسن سلطان آبادی است. گفتند: حاصل خیر خوبی است. بعد از کزاز، دهی از اینجا حاصل خیزتر ندارد، و منافع آن خیلی زیادتر از عمارت است، و از قرار تواتر اخبار، یک فرسخ از حصار گذشته تا خمین هرچه آبادی هست در طرف راست و چپ راه، مگر کمی، متعلق به جناب ایشان است. گفتند: شصت پارچه ملک زیادتر است.

راه امروز خیلی باصفا بود. از طرف راست و چپ راه، آبادی پی آبادی بود، و مزارع از راست و چپ به هم وصل بود و انقطاع پیدا نکرد تا رسیدیم به اینجا. الان خیال دارم بروم حمام، به جهت غسل جمعه. خیلی تعریف از حمامش کردند. پیش از ظهر و بعد از ظهر چون زنانه بود، نشد بروم. حالا که تقریباً دو کمتر به غروب داریم مردانه شده، خیال دارم بروم به جهت قضای غسل جمعه. والله ولیّ التوفیق.

انگور خوبی اینجا هست. میوه دیگر نیست. عسل فراوانی هم دارد. ماست و تخم [مرغ] هم پیدا می شود. صحرای بسیار باصفایی دارد. الان مشغول چای خوردن هستیم در کنار بیدستان صحرا. امروز یک فرسخ از حصار گذشته رسیدیم به آبادی. گفتند شاه شهید دو سه روز اینجا به جهت خوش هوایی و خوش آبیش متوقف بود، و عمارتی سرچشمه پای کوه دیده شد، بقعه مانندی. گفتند آن مرحوم حکم فرمود که بسازند؛ چرا که اینجا نظر کرده است.

روز شنبه بیست و یکم [جمادی الاولی] قریب دو به صبح مانده از سرسختی حرکت کردیم. سه فرسخ راه آمده رسیدیم به دهی از دهات حاجی آقا محسن مسمّی به علیم آباد یا حلیم آباد. در آنجا پایین آمدیم، و در مسجدی، دم آبادی منزل کردیم. عجب است از این راه امروز که راست و چپ آن همه اش متصل به هم کشتزار بود. گفتند [٣١٨] آقای حاجی آقا محسن پنج شش سالی است که اینها را دایر کرده و آب آورده و پیش از آن بیابان خالی از آب و گیاه بوده. این ده امروز معدودی خانوار بیش ندارد. صحرایش هم صفایی دارد. پای این مسجد جوب آبی می گذرد. کندوی زنبور عسل اینجا فراوان دیده شد. قالی ضخیم خوبی هم دیدم که دخترهای غیر بالغه و بالغه داشتند به نهایت استعداد می بافتند. گفتند فرنگی پول پیش می دهد، و نمونه هم می دهد، ما از روی آن نمونه می بافیم. جوراب های بسیار کلفت نزدیک به همان قالی های کلفت هم اینجا می بافند. جفتی دو هزار می دهند. خیلی محکم و کارکن است. روغن بسیار خوب، با ماست خوب هم اینجا پیدا می شود. جزئی روغن ما خریدیم. الان در مسجد مقابل کوه مرتفعی و صحرای باصفایی و آب جوب روانی نشسته، این چند کلمه را محض یادگاری نوشتم.

خمین

روز یکشنبه بیست و دویم [جمادی الاولی]، از نصف شب گذشته، از این آبادی حرکت کردیم. نسبت به شب های پیش هوا بهتر بود. آن شب ها زیاد سرد بود که محتاج به پوستین و بالاپوش زیاد بودیم. شب گذشته، حقیر علاوه بر آبدست کلفت که در برداشتم، پوستیم هم دوش گرفتم و باز سردم بود. شش فرسخ راه آمده. رسیدیم به خمین. در سرای مخروبی نزدیک به بیرون آبادی، پای رودخانه آب محقری منزل کردیم. تخمیناً دو به ظهر مانده، رسیدیم. هندوانه فراوان ارزانی بالنسبه داشت. گرفته صرف کردیم. همه چیز، یعنی غالب چیزها اینجا فراوان و بالنسبه به همه منازل پیش ارزان تر است. نان های خوب و شیر و ماست خوب ارزانی دارد. شب را چلو و تاس کبابی ترتیب دادیم. خمین بدجایی نیست. جنس فراوان و ارزانی دارد. مردمان ظاهر سالم و بی آزاری دارد. بازار و دکاکین بسیار و حمام و حسینیه و کاروانسرای تجارتی و مساجد متعدده ای دارد. از این مسجدها، مسجدی که از همه بزرگتر دیدم، مسجدی است که در جنب حسینیه آخر بازار واقع است؛ اما چه فایده که بیشتر این آبادی مخروب شده و خرابه ها و گودال های وسیع عمیق بسیار دارد.

روز دوشنبه بیست و سیوم [جمادی الاولی] نیز در خمین بودیم. به جهت خوف راهها از شر دزد بختیاری. مکاری توقف کرد تا هم دسته پیدا کند و تفنگچی با [٣٢٠] خود بردارد.

امروز صبح رفتم حمام به جهت غسل. حمام را تازه تعمیر کرده بودند و آبش بد نبود. تازه بود. امشب اگر خدا بخواهد خیال حرکت داریم. مکاری امروز آمد. حساب های خود را کرد که قبض طلب بگیرد. شانزده تومان حساب او بود. خداوند به حق محمد و آل محمدعليهم‌السلام مرحمتی کند که طلبش لدی الورود با عزّت و سعادت داده شود، و ما را هرگز خجالت عیال و طلبکار ندهد. سفر بسیار سختی بود. الحمد لله که لطف خدا و ائمه هدیعليهم‌السلام همه جا شامل حال بود و تا اینجا هرطور بود گذشت. امیدوارم از فضل و کرم ایشان که این تتمه هم به خیر و خوبی و سعادت و سلامت و عزت و راحت و امنیت بگذرد. والله هو الکافی و الکفیل و حسبنا الله و نعم الوکیل.

گلپایگان

روز سه شنبه بیست و چهارم [جمادی الاولی] تخمیناً دو ساعتی به صبح مانده از خمین، متوکلاً علی الله، بدون استعداد و تفنگچی حرکت کردیم، و از گردنه نعل شکن به گردنه حسن فلک آمدیم. قریب به ظهری رسیدیم به گلپایگان، در خانه حاجی رضا نام عطار در اطاق پاکیزه ای منزل کردیم.

الان مذکور شد که جمعی از زوّار را که از گردنه حسن فلک می آمده اند، دزد زده و مال آنها را برده، با آنکه جمعیت زوّار زیاد بود، و دزدها عدد کمی بوده اند. الحمدلله که به سلامتی آمدیم.

رسیدن خبر مرگ فرزند

عصری محمد جامه دار اصفهانی از اصفهان آمده بود برود به عتبات. آمد منزل ما. از خبرهای غم اندوزی که داد وفات فرزند رشیدم علیرضا بود که حاصل عمرم او بود. و دیگر الحال پسری برای من باقی نمانده. پس از آنکه خدا چهار پسر خوب به من مرحمت فرموده بود همه رفته بودند. این یکی که از همه بزرگتر بود مانده بود و چند سال بود که علیل بود و رمد چشم پیدا کرده بود، و صدمه فوق العاده از بابت این چشم خورد. عجالتاً از آلام و اسقام دنیا آسوده شد، و این پیر بیچاره را در صد هزار همّ و غم گذاشت. خدا کند که ذخیره آخرت این روسیاه باشد، و آمرزیده و رستگار باشد و به من بعد از مردن ملحق شود، و من به سادات و موالی خود ملحق شوم. به کلّی از دنیا ملول و دلتنگ شده ام، بعد از فقدانها [!]. الحمدلله علی کل حال و أسأله الصبر علی البلایا فی جمیع الاحوال.

گلپایگان شهری است مشتمل بر بازار مفصل طویلی بالنسبه؛ و خرابه بسیار دارد و مناره یک لنگی در آن دیده [٣٢٢] شد. کسی گفت سابقاً اینجا آتشکده بوده و این بنا در زمان کیقباد شد. مسجد جامعی دارد. گنبد آن از بناهای خیلی قدیم است و مدرسه دارد و از همه جور نعمت و متاعی در آن یافت می شود. و رودخانه وسیعی دارد که این اوقات آبی نداشت. شوره آبی می گذشت. یک شب و نصف روزی در آن متوقف بودیم. در نهایت حزن و ملالت.

خوانسار

روز چهارشنبه بیست و پنجم [جمادی الاولی] یک ساعتی بیشترک به صبح مانده، از گلپایگان حرکت کردیم. چهار فرسخ از قرار مذکور آمدیم. اول ظهر یا خرده ای مانده به ظهر رسیدیم به خوانسار. در حسینیه آن که تکیه طویلی است و مشتمل بر غرفه های فوقانی و تحتانی است، منزل کردیم. راه امروز خیلی مغشوش و سنگلاخ بود، و آب زیاد در همه جا بود که از توی آنها گذشتیم. یک فرسخ و نیم بلکه زیادتر به خوانسار مانده، به آبادی ها و باغ های زیادی در طرف راست و چپ راه گذشتیم که همه وصل به هم بود تا خود خوانسار، و نهرها و آب ها از میان و کنار می گذشت و همه در کوه و دامنه کوه واقع است. و همچنین خود خوانسار و باغ ها و عمارت هایش در کوه و دامنه کوه واقع است. خیلی باصفا و خوش آب و هوا است. و مسجدی بسیار ظریف و خوبی دارد. در جنب همان تکیه که حوض بسیار خوبی در وسط دارد که آب جاری در آن می گذرد، و شبستان خوبی دارد، و چند بقعه در آن دیده شد. و بازارش هم بد نیست. فی الجمله مفصل و مطول است، و همه جور صنف و کسبی و متاعی در آن پیدا می شود، و بالنسبه به گلپایگان به نظرم آبادتر آمد، و خرابه یا ندارد یا خیلی هم کمتر دارد. بسیار شبیه است به قهرود از حیث وضع و آب و هوا. هلوی سفید خوبی آنجا بدست آمد. خیلی لطیف و پرآب بود.

قاشق خوب در آن می سازند. ارسی های خوب می دوزند. کندوی عسل و گزنگبین بسیار است در آن. جای بدی نیست. اگر چه اهلش پر تعریف ندارند.

.این آبادی ها که از آن گذشتیم، خادم مسجد مزبور ملا عبدالله می گفت، دو تاش که قوچان و تیجان باشد، سر گلپایگان است، و سه تاش که سه ده هم به آنها می گویند که یکی از آنها بابا سلطان و دو تای دیگر که اسم آنها را نمی دانم، سر خوانسار است. و می گفت خوانسار [٣٢۴] محله بالایی و محله پایینی دارد و همیشه اهل این دو محله با هم در نزا ع اند. و می گفت هفت، هشت حمام دارد که دوتاش تعریفی است. و مدرسه هم دارد. روی هم رفته بدجایی نیست. همه اش اشجار است که در میان دو کوه نزدیک به هم واقع و عمارت ها و خانه هایش در میان این درخت ها و باغ ها واقع است.

دامنه

روز پنجشنبه بیست و ششم [جمادی الاولی] یک ساعت به صبح مانده از خوانسار حرکت کردیم. چهار فرسخ و به قولی پنج فرسخ راه آمدیم. رسیدیم به دامنه، در خانه سیدحسین نامی که هم روضه می خواند، و هم شبیه می شود، و هم زراعت می کند، منزل کردیم. بد آدمی نیست. امروز هوا زیاد طوفان بود. بادهای سخت و سرد می آمد. دامنه، گویا چون در دامنه کوه و اقع است، آن را دامنه می گویند. مشترک است ما بین فریدَن و کروند. نصفش سر آن است و نصفش سر این، و حاکمش حاکم فریدن است که همشیره زاده جناب رکن الملک باشد، و چهارصد خانوار از قرار مذکور دارد و ماست و پنیر و روغن بسیار خوب و تخم مرغ در آن پیدا می شود و از میوه انگور دارد که آن را هم از خارج می آورند.

کسی دیگر ذکر کرد که دامنه تمامش سر فریدن است، و کویز که وصل به آن است که سابقاً شهر عظیمی بود، و هفتاد رشته قنات داشته و الحال تمامش خراب شده، و با زمین یکی شده. افغان آن را خراب کرده و قنات هایش به هم کوبیده شده، و الحال چمنی است که نشر آب از آن می شود. این کویز سر کروند است.

روز جمعه بیست و هفتم [جمادی الاولی] قریب به صبحی از دامنه بار کردیم، در حالتی که باد شدیدی می آمد و هوا سرد بود. شش و به قولی هفت فرسخ راه آمدیم،

یک ساعت بلکه متجاوز از ظهر گذشته رسیدیم به آلور که یکی از قرای کروند است، و ملک حضرت والاست. و در اثنای راه هم چند آبادی بود. از آن جمله قلعه ناظر و اشکران و غیر آنها. گفتند اینها هم متعلق به حضرت والا شاهزاده ظل اسلطان است. بلکه تمام قرای کروند، الا قلیلی، متعلق به ایشان است.

راه امروز خیلی صاف و هموار بود. در آلور، منزل در سرایی مقابل مسجد و جوی آب کردیم. حاجی حیدر علی پسر مرحوم حاجی خدابخش خوانساری هم با کسانش در آنجا منزل داشتند. اول نه ما [٣٢۶] او را و نه او ما را شناخت. می خواست ما را منزل ندهد. بعد که شناخت، خیلی انسانیت کرد. عذرخواهی زیاد کرد و خربزه گرگاب و شام برای ما فرستاد. مردم آلور بد مردمانی اند. هرچه از آنها می خواستیم گفتند نداریم، و حال آنکه داشتند. غیر از نان چیز دیگری گیر ما نیامد.

تیران

روز شنبه بیست و هشتم [جمادی الاولی]، نصف شب از آلور حرکت کردیم. پنج فرسخ آمده، دو ساعتی به ظهر مانده، رسیدیم به تیران. در کاروانسرایی که تازه حضرت والا ساخته اند، منزل کردیم.

بسیار خوب جایی است. همه چیز هم در آن پیدا می شود. آن هم متعلق به حضرت والاست. آبادی های زیاد در اثنای راه متصل به هم دیده شد که گفتند همه متعلق به ایشان است. همه جا از کنار جوب شاه گذشتیم. شنیدم حضرت والا در قامیش لو که دو فرسخی اینجا است هستند و آقای میرزا باقرخان منشی باشی دام اجلاله العالی هم در خدمت ایشان است. عریضه به جهت جناب خان نوشتم که اهل خانه ما را مرحمت فرموده به تلگراف خبر کنند، چرا که بی خبر کراهت دارد ورود.آنچه در این دو روز نوشته شد، برحسب گفته مکاری ها بود. بعد که تحقیق کردم گفتند: آلور و تیران هیچ کدام ملک حضرت والا نیست و این کاروانسرای با سقاخانه مقابل آن و قهوه خانه، بنای محمدحسن خان پسر مرحوم محمد کریم خان است نه آنکه بنای حضرت والا باشد.

نجف آباد

روز یکشنبه بیست و نهم [جمادی الاولی]، نصف شبی از تیران حرکت کردیم. ظاهراً یک از آفتاب برآمده رسیدیم به نجف آباد. چهار فرسخ راه بود. در سرایی منزل کردیم. بعد از صرف چای رفتیم به گردش.

بسیار جای پر نعمت آبادی است. در حقیقت شهری است از گلپایگان و خوانسار خیلی بزرگتر و آبادتر است. چند مسجد خوب در آن دیدم. خیابان های بسیار وسیع و طویلی دارد. می گویند حمام های خوب هم دارد. اناری خریدیم. آمدیم منزل. امروز به همان انار اکتفا کردم؛ اما چه فایده که انارش چندان تعریفی نداشت و گران هم دادند. یک من یک هزار و شش عباسی دادند.

اصفهان

روز دوشنبه سلخ ماه [جمادی الاولی] چهار از شب گذشته حرکت کردیم برای شهر اصفهان. اول طلوع فجر رسیدیم به لنبان. چهار فرسخ راه بود. نماز صبح را کنار جوب [٣٢٨] آب کردیم. بعد از آن راه افتاده، اول طلوع آفتاب رسیدیم به خانه.

الحمدلله و له المنّه که خداوند از فضل و کرم خود این ناتوان ضعیف حقیر فقیر سراپا تقصیر را با عدم قابلیت، به فیض این سفر عظیم فایز کرد، و این دعا را از این ناقابل اجابت کرد، و بعد از نیل مراد به وطن مألوف صحیحاً سالماً مراجعت داد، و چشم مرا به رؤیت احبّا و اهل بیت روشن نمود.

این منّتی بود از خدا و رسول خدا و ائمه هدیعليهم‌السلام . وانگهی حضرت رضا علیه آلاف التحیۀ و الثناء که ابتدای امر به آن جناب متوسّل شدم و به همان طور که می خواستم مرحمت فرمود و اجابت نمود.

تمام شد روزنامه ایام سفر مکه معظمه در روز سه شنبه اول ماه جمادی الثانیه ١٣١۶.(۱)

______________________________________

۱- مصادف با ٢۵ مهرماه ١٢٧٧ ش.