روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق0%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن موسوی اصفهانی
گروه: مشاهدات: 18080
دانلود: 2289

توضیحات:

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18080 / دانلود: 2289
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

اطلاعات مربوط به پوشش گیاهی

به تناسب اشاراتی به گیاهان و درختان میان راه دارد و در این باره و لو به تکرار مطالبی را ارائه می دهد. در شرح از روستای چوپانان که میان انارک و جندق است می نویسد: «در این راه در کوهها از یمین و یسار درخت بادام بسیاری بود و در این بیابان چوب طاق بسیار بود. کُنده ها پیدا می شد مثل تنه درخت توت بزرگ» در باره جندق هم می نویسد: «در راه های جندق، حنظل که مشهور به هندو انه ابوجهل است، بسیار بسیار یافت می شد. در ماسه ها از طرف یمین و یسار راه زیاد بود. بته ای یافت می شد که تخمیناً به قدر یک بار حنظل داشت، و همچنین اسفند که مشهور به صحرایی است، بسیار دیده می شد»

وی در باره پوشش گیاهی باجگیران تا عشق نیز می نویسد: «هرچه رو به عشق آباد می روی، سبزیها زیاد می شود. می گویند چند روز از عید گذشته این کوه ها و بیابان ها تمامش سبز و خرم می شود که علف تا کمر آدم را می گیرد و از همه جور گلی هم پیدا می شود. در ایران سبزه زاری به این خوبی می گویند نیست. همین علفها را در تابستان، تَرَش را به مالها می دهند، و در زمستان خشکش را. و چون زراعت چندانی اینجاها نمی کنند، کاه کم دارند»

روشن است که تکرار آنچه در سفرنامه آمده در اینجا، چندان خوشایند نیست، اما توان گفت که نویسنده به اهمیت این اطلاعات آگاه است و به همین دلیل در هر فرصت، سخن گفتن در این باره را ترک نمی کند.

کارهای حاشیه ای سفر

نویسنده ما کارهای روزانه خود را که حرکت و خورد و خوراک است به تفصیل بیان کرده است. نمونه این کارهای روزانه و عادی این است: «اول وقت وضو داشتم. همین که سرمنزل قرار گرفت، قبله را معین کرده نماز کردم. بعد سماور را آتش کرده، طبخ چای کردند. چای خوردیم وغلیان متعدد کشیدیم و یک جزو قرآن خواندم و شب هم به راحت تا سحر خوابیدیم.»

اما جز این، عبادات اوست که از نماز تا خواندن و قرآن هم مرتب یاد می شود. به جز اینها گهگاه فرصت هایی برای مطالعه کتاب دارد که طبعا به دلیل آن که کتاب زیادی در اختیارش نبوده، مواردش زیاد نیست. در جایی در مشهد می نویسد: «این اوقات هر وقت موفق می شدم مطالعه کتاب حجّ الواضحه آقای مرحوم اعلی الله مقامه که در اصول است می کردم. بسیار بسیار حظّ از مطالب منیفه او می کردم. عجالتاًٌ هم با خود می برم که اگر خدا بخواهد و توفیق دهد و مجالی باشد باز به شرف مطالعه او فایز شوم» در اسکندریه کتاب نورالابصار شبلنجی را که به تازگی چاپ شده بوده خریداری کرده است: «کتابی، وقتی که می خواستم از اسکندریه بیرون آیم، عرب کتابفروشی آورد. خریدم به دو هزار و پنج شاهی به پول خودمان، تألیف سید مؤمن شبلنجی که اهل همین شبلنجه باشد، چون از فضایل اهل بیتعليهم‌السلام در آن مندرج بود. دوست داشتم که بخرم که از کلام اعداء استشهاد در وقت حاجت بهتر است» بعدها که در باره اسکندریه و دریای مدیترانه مطلبی می نویسد از کتابی که در اسکندریه آن را خریده مطلبی نقل می کند: «در آن کتابی که در اسکندریه خریدیم که تألیف یکی از عامه است، دیدم نوشته است که. .»

از زمان سفر از اصفهان تا مشهد، چند بار در مساجد در طول راه منبر رفته یا حتی مجلس درس داشته که موارد آن را یاد کرده است. در راه حج نیز گاه در مجلس روضه ای شرکت کرده و احیانا پاسخ پرسشهای فقهی افراد دیگر را می دهد. از آن که وی سواد نوشتن داشته، گاهی از وی درخواست نوشتن نامه هم می شده است: «شب را در آنجا حاجی جاسم با چند نفر سبزواری حاجی آمدند که صورت تلگرافی برای آنها بنویسم به ارض اقدس به جهت گرفتن تذکره راه برای آنها» جمعی که به تدریج از باکو به بعد بعضی از حجاج در اطراف وی هستند، ایرانیانی هستند که از شهرهای مختلف آمده اند و علاقه مند هستند تا از وی به عنوان روحانی استفاده کنند: «این حاجی هایی که جمع شده اند بعضی از اهل سبزوار و دهات سبزوارند، و بعضی از اهل نیشابور و دهات آن، و بعضی ترکند، مردمان مقدّسی هستند، و بعضی از اهل مازندران اند. ترک ها اظهار وثوقی به حقیر می کنند. متصل می آیند مسأله می پرسند از مناسک حج و غیرها سؤال می کنند. می خواهند نماز جماعت کنند، من قبول نکرده ام»

دید و بازدیدهای متقابل افراد از یکدیگر نیز یکی از کارهای جاری آنها بوده که در مواقع مختلف صورت می گرفته و مؤلف به خصوص در این موارد سعی کرده اسامی زیادی را بیان کرده آنان را به ما بشناساند.

هر کجا هم فرصتی می شده، به خصوص در کشتی، مراسم روضه خوانی برقرار می شده است، اقدامی هم ثواب داشته و هم زمینه دید و بازدید و همراهی جمعی را در پی داشته است: «دو شب است که در کشتی، ترکها و رشتی ها روضه خوانی می کنند. دیشب از حقیر وعده خواستند، رفتم خیلی احترام کردند. سیدی ترک از اهل اردبیل روضه ترکی و کمی فارسی خواند. بسیار خوش حالت خواند. آدم خوبی است. زیاد اظهار میل به حقیر کرد و امروز به اتفاق حاجی محمد ترک آمد دیدن. آدم فهیم معقولی است. آخوندی هم از اهل دهات نیشابور روضه خواند. آن هم بد نخواند»

مسیر حج و وسایل سفر

مسیری که زائر ما طی کرده در مجموع، متفاوت با همه مسیرهاست. وی از اصفهان عازم کوهپایه و انارک شده از آنجا به چوپانان و جَندق در میانه کویر رفته و سپس عازم سبزوار و نیشابور تا مشهد شده و از آنجا به قوچان و عشق آباد رفته، از عرض دریای خزر گذشته به باکو رفته، از آنجا مسیری را که بسیاری از زائران ایرانی برای رفتن به استانبول و از آنجا به حج طی می کردند عبور کرده است.

در این سفرنامه، مانند بسیاری دیگر، ارزیابی مسیر یکی از مسائلی است که نویسنده مد نظر دارد و در باره آن اطلاعات لازم را به طور منظم ارائه می دهد.

مسیر بازگشت وی از راه جبل است که راهی بحث انگیز و مهم بوده و نویسنده درباره این راه نیز از این زاویه که تجربه ای برای دیگران باشد، نکاتی را یاد کرده است که در ادامه و جدا شرح خواهیم داد.

افزون بر اینها جزئیات قابل توجهی هم در باره انواع وسائل سفر در این سفرنامه داده شده که آنها نیز برای کسانی که علاقه مند به این اطلاعات هستند، بسیار سودمند است. وی برای نخستین بار مسیر مشهد به عشق آباد را با گاری چهار اسبه طی کرده و نوشته است: « بسیار گاری تند آمد. حقیر که بسیار خوشم آمد از گاری، خیلی بهتر از سرنشینی، بلکه کجاوه نشینی»

وی آگاهی هایی در باره راه مشهد به قوچان و فعالیت های عمرانی که در این باره صورت گرفته به دست داده که جالب است: «این راه را تا عشق آباد تازه ساخته اند و صاف کرده اند. حاجی ابوالقاسم برادر حاجی محمد حسن امین دار الضرب اصفهانی که ملک التجار مشهد است، اصالتا این راه را ساخته یا به نیابت از برادرش. خیلی زحمت کشیده و خرج کرده. خیلی از جاهای این راه که کوه بوده شکسته و صاف کرده» و در جای دیگر «بعد از شام خوردن عرب علی نامی آمد، التماس زیادی کرد که کاغذی به جهت او برای عشق آباد بنویسم. نوشتم و خوابیدم»

راه دریا مشکلات خاص خود را داشت به خصوص که در عبور از روسیه و عثمانی، جمعیت زیادی وارد کشتی شده و پاکی و نجاست را رعایت نمی کردند: « اهل کشتی غیر از حاجی ها روسی و عثمانی هستند. . از شهر باطوم حرکت کردیم. زیاد از بدرفتاری عمله جات و ازدحام مردم اولاً بد گذشت. خدا نصیب مؤمنی نکند که از این راه سفر کند. بعضی از ارامنه با زنهاشان با حاجی ها نشسته اند. می گویند اینها اراده

بیت المقدس را دارند» بدین ترتیب حاجیان مسلمان با حجاج بیت المقدس که مسیحی بودند، برای مدتی هم کاروان بوده اند.

قرنطینه یکی از مسائلی بود که در همه مسیرها وجود داشت اما در برخی از راه ها جدی تر و طولانی بود. سید حسن در سوئز در باره شماری از حجاج ایرانی می نویسد: «ذکر شد که حاجی اسماعیل حمله دار با جمعی از اصفهانی ها دیروز وارد سویس شده اند. خواسته اند از راه بوشهر بروند به مکه، به دریا که نشسته اند، شنیده اند در محلی قرنتینه [کذا] می گذارند. از این طرف آمده اند و امروز در کشتی عثمانی نشسته می روند» در همین سفرنامه شاهدیم که قرنطینه در انتهای راه جبل در وقت ورود به عراق نیز وجود داشته اما طبعا به سختی آنچه در قمران یمن بوده و سبب شده است تا حجاج ایرانی نه از راه بوشهر بلکه از راه طولانی عثمانی به حج بروند. بازگشت وی از راه جبل است و نهایت بدگویی را از آن دارد که سرجای خود به آن اشاره خواهیم کرد. اما زمانی که برگشته و به عراق رسیده، یکی از حجاج که از راه شام به حج رفته، آن راه را بهترین مسیر دانسته است: « امروز عصر شخصی که از اهل تربت، از مکه، از طرف شام مراجعت کرده بود، رفتن هم از آن طرف رفته بود، آمد منزل ما، و زیاد از اندازه، از راه شام از هر جهتی تعریف می کرد و گفت وصیت کنید به کسان و آشنایان خود که هر وقت بخواهند مکه مشرف شوند، از طرف شام بروند و بیایند، و می گفت من سرنشین بودم، و دویست تومان از ولایت که بیرون آمده ام تا اینجا همه مخارج من از هر جهت بیش نشده است، و از همه جهت به من خوش گذشته است، و از قرار گفته، سایر خلقی که از آن راه رفته اند یا آمده اند ظاهراً امر همانطور باشد که او گفت. بهترین راهها است راه شام و بدترین راهها راه جبل است که ما مبتلی به آن شدیم»

نویسنده و روبرو شدن با مظاهر تجدد در روسیه

شاید یکی از جالب ترین نکات این کتاب، همین مطلب باشد. نویسنده ما از قوچان به باجگیران و از آنجا به عشق آباد رفته، با قطار به ساحل دریای خزر

می رود و از آنجا با کشتی از دریا عبور کرده وارد باکو می شود. طبعا در آنجا نیز مظاهری از دنیای جدید می بیند که برای وی بی سابقه بوده است. بازتاب این مشاهدات در وی حکایت روبرو شدن یک روحانی سنتی با مظاهر تجدد غربی است که مطالعه آن می تواند سودمند باشد. وی برای نخستین بار زنی چکمه پوش را در مرز ایران و روسیه می بیند که کمکی برای نیروهای بازرس گمرک روسیه بوده است: «یک زنی هم از آنها دیدم که سرداری پوشیده بود و چکمه به پا داشت و آن هم مواظب دیدن اسباب های مردم و کنج کاوی زنان بود» شاید آن لحظه این پدیده را چندان جدی نگرفته و لذا توضیح بیشتری در این باره نداده است. بحث در باره زنان ادامه می یابد. وقتی از ترکمن ها و حقارت آنها یاد می شود، می نویسد: «ترکمن با آنکه الحال رعیت ارس اند، تغییر لباس نداده اند، اما خیلی ذلیل و خوار هستند. هر ده نفری یک صاحب منصب از روس دارند. شنیدم با زن های آنها در حضور آنها جمع می شوند، و نمی توانند حرفی بزنند» .در مرحله بعد نظامیان روسی را می بیند بسیار منظم، هم شکل و با تجهیزات یک دست و یکسان می بیند. این نیز برای وی جالب بوده است: «سر نیم فرسخی رسیدیم به سرباز و سوارهای روسی که در بیابان می نواختند و مشق می کردند. خیلی تماشا داشت. چهار پنج فوج سرباز بود. همه به یک لباس و یک جور، هر کدام بقچه بسته سفیدی با یک بطری عرق در پشت داشتند و بالاپوش تا کرده یک رنگی بر روی دوش، و چکمه های بلندی در پا و سوارها بسیار بودند. چندین دسته بودند که از آن جمله یک دسته سوار ترکمن داشتند. همه به لباس خودشان و کلاه های خودشان بودند»

وضع خانه های مسکونی در ایران با آنچه در شهر جدید عشق آباد وجود داشت متفاوت بود و همین تفاوت بود که سبب می شد نویسنده ما را وادار کند تا به وصف آنچه می بیند بپردازد. «میدان وسیعی در وسط شهر دارد که اطرافش همه دکاکین منقح پاکیزه ای است و خیابان های بسیار طویل عریضی دارد. به هرچند قدمی، باز خیابانی دیگر در طرف دست راست و چپ دارد و در تمامش دکان های بسیار منقّح در طرف راست و چپ است. دکان ها تماما درِ بزرگ پهن شیشه کرده تا نصف دارد، و نهایت مواظبت را در جاروب کردن جلو آنها دارند، و اغلب آنها چوب بست خوبی به نحو مرغوبی در جلو دارد»

نویسنده ما در روسیه آن وقت، هم با زندگی متفاوتی از آنچه در ایران بوده روبرو شده و هم نوعی از تجدد غربی که وارد آن بلاد شده برخورد کرده و این مجموعا شگفتی وی را بر انگیخته است. این شگفتی دو رویه دارد. یکی بی دینی آشکاری که با توجه به دینی که دارد و آداب و رسومی که می شناسد سازگار نیست و دیگری زندگی بهتر و راحت تر که نسبت آن نسبت گاری با ماشین یا همان قطار است. این دو رویه متناقض از نظر وی، او را در ارزیابی دچار سردرگمی کرده و به طور مداوم او را آزار می دهد. جمعیت ناهمگون عشق آباد از مسلمان و بابی و مسیحی هم مزید بر علت شده است. «اهلش همه جوری هستند. سُنّی دارد، بابی زیاد دارد. اثنی عشری دارد. روسی که جای خود، همه هم مخلوط به هم هستند. ابداً پرهیز و اجتنابی از هم ندارند. زن های روس بی حفاظ و بی پرهیز، مثل مردها با مردها، مخلوط اند. مقدم بر شوهرهای خود غالباً راه می روند، و حاکم و مطاع آنها هستند. بیع و شراء بیشتر با آنهاست. هر کدام که بیرون می آیند، سگی هم همراه دارند. با سگها دست در بغلند. اگر زنی طالب مردی شد، او را با خود می برند، و شوهر نمی تواند حرفی بزند، بلکه اگر در اطاق، پهلوی زنش خوابیده باشد، تو نمی رود و متعرّض نمی تواند بشود. زاکانشان این است. ابداً منعی و قبحی ندارد. مرد با زن با هم به حمام می روند. کفرستان غریبی است. نعمت هم از هر جهت بر آنها تمام است. همه اسباب راحت و آسایش از هر جهت برای آنها فراهم است.»

وی که تا این زمان «اسب آهنی» ندیده با تعجب می نویسد: «اسب های آهنی و چوبی هم بسیار است. دیدم یکی را که سوار بود، بر یکی از آنها گویا از آهن یا فولاد بود، پاش را حرکت تندی داد، دفعتاً از نظر غایب شد» با این حال گویا از این وضعیت لجش گرفته و بلافاصله می نویسد: «تفاصیلش زیاد است. ثمری در ذکرش نیست جز تضییع کاغذ» آنگاه به اصل خودش بر می گردد و می افزاید: «روی هم رفته باز بلاد خودمان از هر جهت به نظر من از تمام این بلاد کفر با این منقحی که دارد، بهتر است. هرجا ایمان انسان و عبادت و طهارت انسان محفوظ باشد یک روزش می آرزد به صد هزار روز که در این جور جاها باشد»

در مسیر وقتی به شهر سوئز می رسد، می نویسد: «اینجا چند تا از این مرکب های آهنی دیدم کوچک که بچه ها سوار بودند و پا می زدند و می رفتند، و چند تای دیگر دیدم که کالسکه کوچک بچه گانه بر روی او نصب بود، و بچه توی آن خوابیده بودند و با دست او را حرکت داده می بردند»

سید حسن، وقتی در قطار می نشیند تا به شهرنو یا شهر ترکمن باشی امروزه برود، با دیدن امکانات این ابزار جدید، شروع به وصف آن کرده و می نویسد: «ماشین، بسیار خوب مرکبی است. دیگر از این مرکب بهتر نمی شود. آدم در اطاق گرم روشنی نشسته. در وسطش بخاری دارد می سوزد و درهایش بسته و بر دیوارش شیشه نصب است که بیرون تا هرجا بخواهد نمایان است، و به نهایت سرعت می رود. هر ساعتی پنج یا شش فرسخ می رود. یک منزل حسابی طی می کنند و حرکت چندانی هم نمی دهد، و از باد و سرما و برف و بارش و گل هم محفوظ است. همه کار می توان کرد. چایی می شود خورد. غلیان می توان کشید. خواب می شود کرد. مطالعه می شود کرد» تازه فضای بیرون هم دلنشین بوده است. وقتی به یک آبادی روس رسیده می نویسد: «این آبادی ها تمامش منزل روسها بود و خانه های روسی داشت و بسیار پاک و پاکیزه و باسلیقه ساخته بودند. غالباً طرف دست چپ راه وقت رفتن بود و در شب به هر عمارتی که می رسیدیم چراغ درش می سوخت و در راهش چراغ بود و آدم ایستاده بود» وقتی سوار کشتی می شود تا از دریای قلزم یا همین مازندران عبور کند، آن هم در کشتی روسی، مشکل نجس و پاکی خود را می نمایاند: «بسیار بسیار مشکل است سفر از این راه کردن و جامه و بدن را بلکه مأکول و مشروب را پاک نگاه داشتن، به خصوص در کشتی، و به خصوص وقتی که باران یا برف می آید» .شگفتی وی باز هم ادامه می یابد، وقتی که باکو را ملاحظه کرده از آنجا با قطار حرکت کرده راهی ساحل دریای سیاه می شود. «در دو طرف راه، قیر را با ثقل نفط و بعضی چیزهای دیگر با هم مخلوط کرده اند، و اندود کرده اند، از سنگ سخت تر است. بارش می آید، گل نمی شود.» این نکته که باران می آید اما گل نمی شود، برای وی نکته بسیار مهمی است. زیرا اگر ما خاطرات وی را از سفرش از اصفهان تا مشهد ملاحظه کنیم، یا حتی از مشهد به قوچان و باجگیران، مصیبت هایی که وی از آب باران و گل شدن خاک کشیده حد و حصر ندارد. سپس ادامه می دهد: « متصل هم جاروب می کنند در خیابانها، و اغلب دکاکین از سر شب تا صبح چراغ می سوزند. چراغ برقی هم دارد. خانه ها همه پنجرهای شیشه ای، درهای شیشه ای یکپارچه بیرون راه دارد» این را هم با آن تاریکی ها که در بیابانها و در طول راه از جندق تا سبزوار با آن مواجه بوده است، مقایسه کنید. این قدر از این مظاهر شگفت زده است که بهت زده می نویسد: «نمی شود گفت و نوشت که چه کرده اند. بسیار شهر بزرگ آبادی است» این وصف باکو است. سپس از تولید نفت یاد کرده از «متصل لایزال نفط در پیت های بزرگی که به اندازه پنج خروار تخمیناً نفط می گیرند، می کنند و بار ماشین می کنند و به این طرف و آن طرف می برند. بسا ماشینی که پنجاه یا شصت از این خمره های نفط بار داشت، و می آمد و می رفت. آن هم نه یک ماشین، پنج تا ده تا، زیادتر، کم تر، متصل در آمد و رفت است. پر می برند و خالی پس می آورند» بدین ترتیب باکو قابل مقایسه با عشق آباد و شهر نو نیست: «عشق آباد و شهر نو، پیش بادکوبه، با آن صفا، چیزی نیست» شاید در این بین چیزی به اندازه قطار توجه او را جلب نکرده باشد: «کرایه این ماشین هر نفری هفت منات و دو عباسی روسی بود. چنانچه کرایه ماشین عشق آباد هر نفری پنج منات و دو عباسی روسی بود، و کرایه کشتی از شهر نو تا بادکوبه هر نفری دو منات و کرایه گاری از مشهد تا عشق آباد هر نفری پانزده هزار. این ماشین از ماشین پیش خیلی تندتر می رفت. به روایتی گفتند از بادکوبه تا باطوم شصت منزل است و به روایتی کمتر. علی ایّ حال این مسافت دو روز را که اگر کسی بخواهد با مال سواری بیاید، دو ماه یا یک ماه و نیم باید بیاید، ما در عرض سی یا سی و یک ساعت آمدیم» سرسبزی و زیبایی این بخشها، یعنی از باکو تا باطوم در ساحل دریای سیاه این تأسف را در وی پدید آورده است که چطور این مناطق سرسبز و پر حاصل دست کفار است؟ «از طرف دست راست و دست چپ ملاحظه می کردی. از سر کوه تا پایین تمامش غرق درخت های بسیار کهن و درخت های کوچک بود، و در بیابان درخت پشت درخت، مثل جنات الفاف که خدا در قرآن فرموده بود. به گمانم به قدر ده بیست منزل چنین بود، خیلی از جاها هم با برف و سردی هوا، سبز و خرم بود. نمی دانم اینجاها بهارش چگونه خواهد بود، جلّ الخالق که این طور ساخته و صنعت کرده. من هر چه این جورها می دیدم ملتفت بزرگی صانعش می شدم که این طور صنعت کرده، حیف آنکه اینجاها به دست کفار افتاده» همین آدم باید باز هم تعجب کند، مسلمانی که هیچ وقت خوک ندیده حالا شاهد است که «در راه چند جا گله خوک دیدیم که چرا می کردند با گوسفندها. در آبادی ها هم بسیار دیده می شد!» «از جمله چیزهایی که دیدم چند تا خوک دیدم که مثل سگ توی کوچه و بازارشان داشت راه می رفت و گاهی یک چیزی از روی زمین می خورد، و در توی خانه هاشان هم دیده شد که داشت مثل سگ راه می رفت و چیزی می خورد» .دیدن جرثقیل های موجود در بنادر دریای سیاه از دیگر پدیده هایی است که شگفتی او را در پی داشته است: «در برابر شهر اردو که یکی از شهرهای رومی است لنگر انداخته بار بالا می آورند. بار زیادی پای کشتی آورده اند. گفتند بیشتر بارها فندق و ذرت [کذا] است. چهار کیسه وقتی می خواستند بالا بیاورند در آب افتاد، دفعتاً بیرون آوردند، خیلی تعحب است. این چرخ اگر هزار من بار بخواهند بالا آورند، به سهولت بالا می آورند، همان زنجیرش را می گویند صد خروار است. آنکه پشت چرخ ایستاده، قطعه آهنی از چرخ بدست دارد، اندک حرکتی می دهد، این چرخ به این عظیمی به گردش می آید، و هر قدر بار باشد به آسانی بالا می برد و بعد پایین آمده، در خن کشتی قرار می گیرد. به قدر صد و پنجاه گوسفند روز گذشته به همین طور بالا آورده اند و درخن جا داده اند» .باز نگاهی به داخل کشتی انداخته و از تأسیسات آن یاد کرده و عجایب آن را یادآور شده است: «چراغ های کشتی همه چراغ گاز است. چراغ سرکشتی را که روشن می کنند همه چراغ های اطاقها و سطح کشتی و بیت الخلاها و قهوه خانه ها روشن می شود. خیلی هم روشن است، و روغن و فتیله ظاهر در آنها دیده نمی شود. این مرتکه ناخدا آنی غفلت از کار خود ندارد. در اطاقی فوقانی که در وسط کشتی است، منزل دارد و در جلو اطاق، شیشه های بزرگ یکپارچه پاک و پاکیزه نصب است، و متصل در یک چیزی نگاه می کند و چرخی است که گویا سکان کشتی است، می گرداند. گویا تمیز راه از غیر راه می دهد، و جاهایی که کوه است از غیر آنجاها می شناسد. حتی می شناسد که کی باد می آید و آیا تند می آید و دریا متلاطم می شود، یا آهسته می آید. دیروز پیش از آنکه دریا متلاطم شود و باد شدید شود، خبر کرد، عمله جات را که صندوق های سیب را با طناب محکم ببندند.» کشتی آنان در ساحل جزیره کرت هم توقفی دارد تا آب شیرین بگیرد. صحنه انتقال آب به داخل کشتی برای وی شگفت بوده است: « طراده سربسته پای آن حاضر کردند از آن شهر، و با تلمبه آب بالا دادند. آدم متحیر می شود که در شب تار و در دریای متلاطم چه طور به این آسانی این کارهای به این گرانی می کنند. در این شهر چراغ های بسیار نمایان بود. از آن جمله یک چراغ برق هم بود. خیلی تماشا داشت. بعینه مثل قرص خورشید می درخشید و در حرکت و قوت و ضعف بود. گاهی چنان شدت می کرد که تمام دریا و کشتی و آن طرف کشتی روشن می شد که می شد چیزی در آن ببینی و بخوانی و بنویسی. عمود سفیدی در طرف مقابل آن در آن طرف کشتی، در طرف آسمان نمایان بود مثل سفیدی صبح. نمی دانم این شدت و ضعفش از جهت آن بود که گاهی به سبب باد، پرده کشتی روی آن را می گرفت، و گاهی پس می رفت یا آنکه کسی در آنجا، گاهی زیادش می کرد و گاهی کم» .برای وی، این مسائل، واقعا شگفت بوده اما چه اندازه در وی تأثیر گذاشته است؟ اکنون آنچه در ذهن این روحانی نویسنده خلجان کرده این است که با این تجدد و پیشرفتگی چه باید کرد؟ چگونه باید در باره آن اندیشید؟ این جای زیبا و این بناهای قشنگ با این کفار بهتر است یا همان بلاد خودمان؟ پاسخ نویسنده ما روشن است. وقتی به استانبول می رسد و مسلمانی می بیند، با صراحت بلاد خودش را بر بلاد کفار ترجیح داده و می گوید: «خیلی شاکر بودیم که با اهل اسلام بودیم و صدای نمازی می شنیدیم. از هیچ چیز این بلاد کفر با آن صفا و عمارت های خوب خوشم نیامد؛ حتی گویا خدا طعم و رایحه را از مأکولات آنجاها برداشته، دل می گیرد و نهایت ملالت را پیدا می کند. و الله یک ده کوره ای که چهار نفر مؤمن در آنجا باشد، و مطعوم نان جو و نمک باشد، به مراتب بهتر است از این شهرهای آباد و نعمت های فراوان و خوب» با این حال، علاقه او به دیدن آثار همچنان جدی است: «پیش از ظهر بعد از ناهار از قهوه خانه بیرون آمدم تنها که تماشایی از بازار و عمارات باطوم نمایم» گاهی هم از شدت تنفر از اوضاع بیدینی، حاضر به بیرون آمدن از خانه و محل استراحت نیست: «امروز هیچ بیرون نرفتم از افسردگی و بی میلی به ملاقات این خارج مذهب ها، و از جهت گل و باران. این حاجی هایی که با ما هستند از حمله دار و غیره مبالات و پرهیزی از نجاسات ندارند، و اغلب با تیمم نماز می کنند. آن هم نه تیمم بر روی خاک، دست روی فرش و نمد می زنند، و تیمم می کنند» حس بی توجهی به محیط برغم همه زیبایی ها و اما. . شدت بیدینی به تدریج در او تقویت می شود: «روی هم رفته از این راه به ما خوش نگذشت. اینها همه یک طرف، مخالطه با خارج مذهب یک طرف. من که تجویز نمی کنم بر احدی که دین خود را بخواهد که از این طرف بیاید، مگر کسی که بتواند خود را نگاه دارد و پرهیز از نجاست بکند، و حفظ نماز و عبادت خود بنماید. این هم بسیار مشکل است.» نجاست و پاکی معضل مهم است و وی از این که جایی عثمانی ها هستند، تا حدودی نگرانیش برطرف می شود که «این شهرها هم متعلق به عثمانی است و کسبه اش غالباً عثمانی هستند. باز اینها که به ظاهر شرع پاک هستند» اما مشکل در این شهرها هم دست باز نماز خواندن و مهر گذاشتن است که می نویسد: « از نماز کردن ما دست واز و با مهر بسیار به خشم می آیند. مهر را توی دست نگاه داشتیم و نماز کردیم» وی به استانبول می رسد می نویسد: «از بلاد روسیه و معاشرت خارجین از اسلام آسوده شدیم»

وی در بازدید از استانبول از مساجد بزرگ آن یاد کرده، حتی از محافل درس طلبگی نیز اطلاعاتی داده، اما در نهایت، استانبول هم به دلش ننشسته است: «این شهر به این عظیمی و پرنعمتی، همه چیز در او پیدا می شود، مگر والله علم و دین، بلکه تمام این شهرها که دیدیم و آنها که ندیده ایم که از قبیل اینهاست، نه علم در آنها یافت می شود نه دین. اگر کسی طالب دنیا باشد، باید اینجاها پیدا کند، و اگر طالب علم و دین است، باید به موضع آن رود، و او کم است کم» در واقع و در پایان ترجیح داده است که به همان داشت های خود در ایران بسنده کند. غالب ایرانی ها که آن زمان پایشان به استانبول رسیده، و طبعا حمام رفته اند، از وضعیت داخل آن شگفت زده شده اند. از پذیرایی گرم، از دم پایی های چوبی، از نظافت و از سنگهای مرمر و به خصوص از شیر آب سرد و گرم که مانند آن را ندیده اند: « گرم خانه چهار خلوت داشت و تمام سنگ های گرمخانه و خلوت ها از مرمر بود، مثل بلور از پاکیزگی می درخشید، و در چند جای هر خلوتی سنگاب مرمر بسیار خوش ترکیبی گذاشته بود، و در توی هر سنگابی به شکم دیوار، دو شیر برابر هم نصب بود. پایینی آب بسیار گرم داشت و بالابی آب بسیار سرد و هوای هر خلوت عقبی گرمتر بود از خلوت جلویی. در آن خلوت اولی که گرمیش کمتر بود، نوره کشیدیم و شیر آب گرم را گشوده ریختیم در سنگاب. زیاد داغ بود. شیر آب سرد را گشودیم و بعد از آن خود را شستیم. آمدیم بیرون. رفتیم در خلوت آخری، هر کدام پای سنگابی نشستیم و شیرها را گشوده آب بر سر خود ریختیم. زیاد هوا گرم بود که طاقت نیاوردیم بند شویم. آمدیم بیرون. مدتی توقف کردیم»

هماهنگ شدن با محیط

برای یک ایرانی که با لباس ویژه خود وارد محیط تازه ای می شد همواره مشکلات مذهبی و عدم هماهنگی با محیط وجود داشت. قبلا از نجاست و پاکی و نگرانی های نویسنده صحبت کردیم. نیز از این که دست باز خواندن و مهر گذاشتن برای دیگران محل توجه و حتی نگاه ناملایم شان بوده است. با این حال، عثمانی ها مسلمان بودند و از این جهت وجوه مشترک فراوانی داشتند. نویسنده روحانی ما در همان بدو ورود به جز یک «قبله نما» که به دهشاهی می خرد، «یک فین عربی قرمز رنگ هم» خریداری می کند. دلیلش هم واضح است. باید همرنگ جماعت اینجا باشد که جلب توجه نکند: «ما هم که وارد اینجا شدیم، همه گفتند این عمامه ها را از سر بردارید والاّ آلت مضحکه خواهید بود، و نمی توانید جائی بروید. ما هم فین قرمز رنگی بی منگوله گرفتیم و دبیت سبزی هم یک دو زرع دور او پیچیدیم. عبا هم رسم نیست. تمام از ملا و غیر لباده در بر دارند یا پالتو پوشیده اند» .البته این طور نبود که شیعه امامی در استانبول نباشد به عکس، در این شهر از هر فرقه ای بودند و شیعه ها هم: « همه جور مذهبی هم در آن پیدا می شود. از گبر، یهودی و ارمنی، ارس، بابی. سنی که جای خود. اثنی عشری هم بسیار دارد. مجالس روضه دارند. نماز جماعت دارند.» نویسنده، اطلاعات مذهبی بیشتری از تفاوت ها نمی دهد در حالی که در بسیاری از سفرنامه ها در این باره اطلاعات جالبی آمده است.

آگاهی های اندک از حرمین شریفین

نویسنده ما از زمانی که به جده می رسد، به ویژه پس از ورود به مکه، بیمار شده و تنها در حد ضرورت به اعمال واجب خویش پرداخته و چند سطری در باره این دوره از سفر خود نگاشته است: «سه شنبه چهارم ذی حجه به همین قسم تب داشتم، و هیچ حالت نداشتم و به زیارت بیت الله فیض یاب نشدم، و حال آنکه همین بود منتهای آمال من در مدت سی و چهل سال. نمی دانم به چه اندازه، به درگاه خدا مقصرم که در هیچ گوشه زمینی برای من راحتی پیدا نمی شود» «به هر جان کندنی بود مشرف شدم و مرده برگشتم. افتادم، یک سر تا غروب، غذایم آب لیمو و قند بود. عصر هم سه پیاله تمر خوردم» «مردن را به رأی العین دیدم؛ اما در هر حال متوسل بودم و دعا می کردم. یک وقتی هوشم برد و راحت شدم. قدری گذشت بیدار شدم؛ خود را در دریای عرق مشاهده کرده، بی اغراق پیراهن و زیر جامه و قبا و عبا و بالش و فرش همه غرق آب بود» «روز یکشنبه نهم و روز عرفه است الحمدلله در عرفات در زیر چادر نشسته ایم و عرق از چهار طرف من می ریزد، و میرزا رضا هم احوالش به هم خورده، تب کرده، حقیر هم کماکان مأکولی نمی توانم بخورم. میل به هیچ چیز ندارم. . نمی دانم دیگر بعد از این چیزی می توانم بنویسم یا خدای ناخواسته مقدر نمی شود» .با این حال گزارش وی از نهر زبیده در عرفات، جالب توجه و حاوی نکته ای است که در کمتر سفرنامه ای از این دوره به آن اشاره شده است: «نهر زبیده را پای کوه مشاهده کردم. همه اش را با سنگ و آهک به نهایت مقبولی و استحکام ساخته اند، و سربسته است. به فاصله چند قدمی هر جایش باز است و مردم می روند توی آب، و آب می آورند. بنده هم در یکی از آنجاهای سرباز رفتم توی آب. غسل زیارت کردم و تنظیف و تطهیر کردم. عجب آبی بود. در نهایت شدت و زیادتی می گذشت و بسیار زلال و صاف بود، ولی از شدت گرمی هوا گرم بود. خیلی حظ کردم» .در منی قدری آرام تر شده است، چنان که می نویسد: «دیشب، مصری و شامی و شریف هر یک جدا جدا چراغان خوبی و آتش بازی بسیار خوبی کردند» .اعمال تمام می شود و در مکه به زیارت قبرستان حجون رفته که آن را قبرستان ابوطالب می نامد. در آنجا نیز مانند بقیع، برای زیارت قبوری که مرقد داشتند، پولی می گرفتند: «رفتیم سر قبر حضرت ابی طالب آنجا هم یکی نیم قرشه گرفتند تا در را باز کردند، و از آنجا رفتیم سر قبر حضرت خدیجه، و بعد از آن سر قبر حضرت آمنه یا به عکس. از همه یک قرشه گرفتند» .به گفته وی، در مکه حمام وجود نداشته و هر کسی در خانه خود را تمیز می کرده است: «امروز در منزل، حنا به ریش خود بستم و خوابیدم. اینجا حمام نیست. همین بیرون ها خود را می شویند و تنظیف می کنند، کانّه همه مکه حمام است» در وقت حرکت از مکه به سمت مدینه، از کنار کوه حرا عبور کرده است. به نوشته وی «عمارتی سر آن کوه ساخته اند. کوه بلندی است که پای آن پایین آمدیم.چادر را از پیش زده بودند» از این نقطه به سمت مدینه حرکت کرده اند.مسیر مکه تا مدینه را به اجمال و هر روز را کمتر از یک سطر نوشته است.وقتی به مدینه رسیده اند، در خانه یکی از نخاوله منزل کرده اند. «در سرائی در خانه دو زن، مادر و دختر، از حضرات نخاولی ها که از شیعیان خوبند و در خارج قلعه مدینه منزل دارند، منزل کردیم» برای زیارت بقیع، مجبور هستند برای هر بار «دو هزار عجم» برای دو نفر بدهند و شرفیاب شوند. در آنجا علاوه بر زیارت قبور امامان، سید حسن نویسنده سفرنامه ما که شیخی است «سر قبر مطهر شیخ مرحوم - اعلی الله مقامه» یعنی شیخ احمد احسایی هم می رود. وی از دیگر مزارات بقیع هم یاد کرده است. یک روز هم عازم زیارت احد شده گوید: «رفتیم سر عمارتی که می گفتند اینجا موضعی است که دندان رسول خدا - صلی الله علیه و آله - شکسته است» باز به زیارت قبر عبدالله رفته و برای چندمین بار «سر قبر شیخ امجد - اعلی الله مقامه» همان طور که اشاره شد، آگاهی های ارائه شده از وی در باره حرمین اندک است.