روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق0%

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق نویسنده:
گروه: سایر کتابها

 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسن موسوی اصفهانی
گروه: مشاهدات: 18082
دانلود: 2289

توضیحات:

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 196 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 18082 / دانلود: 2289
اندازه اندازه اندازه
 روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

روزنامه سفر مشهد مکه و عتبات 1315 - 1316 ق

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بازگشت از راه جبل

حکایت راه جبل در این سالها بسیار جدی و زبانزد است. نویسنده ما در سال ١٣١۶ از سفر حج بازگشته و به رغم بازگو کردن مشکلات آن راه، در مجموع نگرانی مهمی ندارد. در حالی که دو سال بعد از آن یعنی ١٣١٨ و سپس ١٣١٩ مشکلات این راه به قدری زیاد شد که کار به نجف رسید و فتاوای چندی در نجف و تهران در تحریم راه جبل صادر شد. سید حسن از وقتی که بحث در باره راه جبل می شود می نویسد: «عمده خوف از این راهی است که در پیش است و از آفتاب و گرما و حرکت عنیف و سرنشین بودن و دوا و غذا و طبیب نبودن» وی که این روزها به لحاظ تأخیر در حرکت و هزینه های اضافی راه، سخت بی پول شده و به قرض کردن افتاده «پول ابداً نداشتیم. یک لیره که عبارت از پنج تومان عجم باشد، از حاجی میرزا رفیع نایینی قرض کردیم» خدا خدا می کند زودتر به نجف برسد تا بتواند بدهی های خود را پرداخت کند. سخن بر سر این است که عرب های قبیله بنی حرب «وجه گزافی از بابت باج راه از مکه تا مدینه می خواهند» آنها «مدعی اند که این راهها و چاهها ملک ماست و از زمان پیغمبر - صلی الله علیه و آله - تاکنون راه گذارها، باج این راه را به ما می داده اند، بلکه مدعی اند که آن جناب این قرار را داده اند» وی بر آخرین بار سر قبر شیخ خود احمد احسایی رفته و تجدید وداع کرده و آماده حرکت می شود. در این مسیر، باز فرصتی می یابد تا در باره آنچه از گیاه و راه و کوه و دشت و خاک و آب می بیند بیان کند: «به زمینی که خاکش ماسه قرمر رنگی بود. در دامنه کوهی که آن هم قرمزرنگ بود، در دامنه کوهی که آن هم قرمز رنگ بود، و بسیار سست بود که از آب بارش بسیارش رفته بود، منزل کردیم. اینجا غدیرها و چاه های آب بارش هست. همه حجاج از این آب برای اینجا و برای راه و منزل فردا برمی دارند» .در میان راه سنگهایی می بیند که نوشته هایی روی آنهاست: «راه امروز بیشتر ریگزار و صاف بود. کم کوه و سنگلاخ داشت. جاسم نقل می کرد که اینجا کوه ها خط کوفی بر روی سنگها دیده، از آن جمله اسم پیغمبر - صلی الله علیه و آله - و بعضی کلمات دیگر بر روی سنگ بزرگی دیده، و العلم عندالله» می دانیم که در سالهای اخیر شماری از تصاویر این سنگها که بیشتر سنگ قبر و گاه یادگاری است، منتشر شده است.موضوع گرفتن باج که از آن با نام اخوه یاد می شود جدی شده است. کنترل و سرشماری حجاج از طرف آدم های امیر جبل جدی است. «امروز وقت ورود آدم های امیر، پیاده ها و حجّه فروش های غیرمعروف و هر که از خود، شتر خریده بود، گرفتند، و آنها را زدند و نگاه داشتند که چرا از حمل حمله دارها تخلّف کرده اند، و خودسرند و اخوه نمی دهند، و از هر یک پنج لیره مطالبه حق الاخوه می کردند. هرکس واسطه قویی داشت، خلاصی یافت و هر کس نداشت گرفتار است تا بدهد» .وصف راه و آنچه می بیند گویی برای وی لذت بخش است. وی ضمن این وصف، اگر چیز جالبی بیابد، به رسم یادگاری بر می دارد و این نمونه چند بار در این سفر تکرار می شود: «در این رودخانه سنگ ها که برای سنگ پا خوب است، بسیار پیدا می شود. چند تاش را به جهت نمونه و یادگاری با خود برداشتیم» و در باره راه می نویسد: «راه خیلی صاف و هموار و مسطح بود. بعضی جاها کویر بود، و بعضی جاها ریگ نرم و بعضی جاها ریگ درشت سخت. بته ها در میان فراوان دیده می شد. درختی از هیچ قبیل دیده نشد. منزل بیابان خشک بی آبی است. بته ها خشک بسیار دارد. زمینش ریگ ریزِ نرم خوبی، خیلی شباهت دارد به صحرای نجف اشرف. انگور آورده بودند می فروختند به قیمت گزاف. احتمال می رود از مستجده آورده باشند. سیدی روضه خوان از اهل رشت امروز در کجاوه وفات یافت» و در جای دیگر: «بیابان امروز همه اش الاّ کمی ریگ ریز سفید نرمی بود. خیلی ریگ های با جلا و تلاءلؤ در آن پیدا می شود، مثل دُرهای نجف اشر. ف یک ریگ درشتش را با خود به جهت یادگاری برداشتم» و باز در باره سنگ و خاک و خاشاک آنجا: « قدری آنجا معطل شدیم. راه قدریش خاک بود. قدری ماسه بود. قدری ریگ ریز نرم سفید بود. قدری سنگ بود. بته های شوره بسیار دیده می شد. تک تک بته های خار مغیلان هم دیده می شد. کوه و تل در راه بعضی جاها بود. فی الجمله پستی و بلندی هم داشت. منزل، بیابان ریگ زار صاف بی آب و آبادی است» همزمان آب و هوا را با چنان دقتی گزارش می دهد که می توان به طور روازنه آن را ثبت کرد. حس یادگاری برداشتن - و شاید هم کاربرد برخی از اشیاء معدنی - را جاهای دیگر هم نشان می دهد، آن هم از همین ماسه ها و سنگهایی که می بیند: «این چند منزل از پیش از ظهر باد شدیدی می گیرد تا عصر که تخفیف می یابد، و ماسه زیاد می ریزد در چادرها، و آبی و غذایی میسر نمی شود که خالی از ماسه نباشد. می گویند ماسه اینجا و چند منزل بعد برای زرگری خوب است. می خواهیم قدری با خود برداریم.» در جبل که به نظر وی نه شهر یا شهرک بلکه یک قریه بزرگ است، امیر جبل حکومت می کند. وی وصفی از میهمان نوازی وی و این که «روزی ده خروار برنج سنگ شاه برای مردم طبخ می کنند و از برای شیوخ، گوشت گوسفند می گذارند و بسا لنگری پلو که یک گوسفند درست روش می گذارند، و برای سایرین گوشت گاو و شتر می گذارند» به دست داده و از خود شهر نیز اطلاعاتی بدست می دهد: «در حقیقت شهر نیست، قصبه ای است؛ اما پاکیزه و با کوچه های وسیع و قلعه نوساز است. دکاکین بسیار دارد. همه جور کسی در آن هست. غالب نعمت ها هست. اهلش بدرفتار با حاجی ها نیستند. از قرار مذکور، سپرده امیر است که با حاجی بدسلوکی نکنند. متعرض کسی نباشند. امیر و تمام آنها از قرار مذکور حنبلی مذهب اند و بر مکه و مدینه تا نجف از قرار مذکور متعلق به امیر است. رفتیم به تماشای مهمانخانه و مطبخ امیر، هنگامه غریبی بود از جمعیت و کثرت اعراب» .جسته گریخته در راه کسانی می میرند و سید حسن، مقید است نام آنها را بیاورد مگر آن که نتواند: «دیروز حاجی سید حسین حمله دار نجفی وفات یافت. سید مفلوکی بود. امروز هم شخصی از لرهای بختیاری وفات کرد. در بیابان نزدیک به قلعه جبل هر دو را دفن کردند» ، « امروز هم شخص حجه فروشی از اهل نجف وفات کرد» و در جای دیگر آمده است: « ذکر شد که چند نفر در راه از گرما و بی آبی هلاک شده اند» .اطلاعات وی از امیر جبل به درد کار تاریخی در باره این سلسله محلی می آید: «قلعه جبل و خانه ها و باغ های آن در دامنه کوه بلکه بعضیش بر روی کوه واقع است. چند برج بلند بر روی کوه دارد. از این جهت گویا آن را جبل نامیده اند که در حقیقت تسمیه شیء است به اسم جزء. گفتند ما بین دو کوهست که به قدر دو فرسخ نخل و باغ خرما دارد که متعلق به امیر است، و در این کوه جنب قلعه مقابل رو، خزینه و دفینه اوست که از احصا بیرون است، والعلم عند الله. و می گویند امیر و پدر و جدش قریب نود سال است که اینجا امارت دارند. و سابقا کس دیگر از اهالی اینجا بوده، و چندان غلبه و استیلا و دستگاهی نداشته تا آن که جد امیر از خارج به اینجا آمده و چندی در دستگاه آن شخص آشپز بود. بعد نصف شب به اتفاق برادرش وقتی که شامی برای او می برده، غفلتا چراغ را خاموش کرده اند و سرش را بریده اند و به جایش قرار گرفته و از مردم به تطمیعات و تخویفات برای خود بیعت گرفته اند، و کم کم از رشد ذاتی خود استیلا و غلبه پیدا کرده اند، و العلم عندالله»

ناراحتی و گلایه او از حمله دارها و عکام و دیگران در این بخش اخیر سفر کاملا آشکار است، به خصوص که پول هم تمام شده و برای هر پرداختی باید قرض هم می کرده است. «وصیت می کنم کسان خود را که اگر خدا خواست به حج بیایند، هرگز مکفای احدی از حمله دارها نشوند که خیلی بی ملاحظه و بی رحم اند و تا بتوانند صرفه خود را ملاحظه می کنند» معنای این امر آن بود که تعهد می کردند پولی بدهند و او متکفل همه مخارج عمومی آنان شود.در مجموع سید حسن از راه جبل راضی نیست و همان طور که اشاره کردیم، دو سه سال بعد، مشکل راه جبل بیشتر و بیشتر می شود: «حقیقتا روی هم رفته، راه جبل بد راهی است؛ کانّه آبادی مطلقاً ندارد، مگر آنکه بعضی جاها. آب کثیف کمی دارد. امیر هم که از اخوه خود چه از پیاده و چه از سواره و چه غنی و چه فقیر نمی گذرد. حاجی جاسم حمله دار عصری به چادر ما بود. ذکر کرد که صد هزار تومان امساله از حاجی ها گرفته» یک مشکل مهم بی آبی و مشکل دیگر اعراب بدوی و به قول نویسنده، سختگیری های حمله دار دیگران هم فوق همه اینهاست: «بد منازل سختی است. آدم عاجز می شود. وانگهی گرفتاری امیر و حمله دار و عکام که فوق همه گرفتاریهاست، حاجی بیچاره را لخت می کنند. بعد از اینها، گرفتاری جمّال ملعون است که هر کدام دستشان برسد، مال حاجی را می برند. شنیدم که آن شب که در راه بودیم مال بعضی را برده اند. از آن جمله قاسم پسر شعبان سبزواری را.» عجیب ترین لحظه آن است که سید حسن، برای سوار شدن بر کجاوه، به خاطر حواس پرتی و مشکلات، نعلین را درآورد: «حقیر در منزل پیش وقت سوار شدن برکجاوه نعلینی در پا داشتم کندم و سوار شدم. بعد فراموش کردم که به عکام بگویم بدهد، آن هم ملتفت نبود؛ لهذا در اینجا که پیاده شدم قدری پیاده روی این سنگها رفتم و قدری را عکامی نعلین خود را داد پا کردم. بعد سوار شدیم دو جا هم شتر کجاوه خوابید. خیلی پریشان شدم که حال چطور می شود روی زمین گرم پای برهنه آمد. متوسل شدم به حضرت حجّت عصر - عجل الله تعالی فرجه - شتر مانده را رانده فرمود، و الحمدلله به سلامتی آمدیم» .جزئیاتی که در این بخش گفته می شود، به قدری جالب و شیرین و متنوع و جزئی است که بر اساس آنها می توان زندگی وی را در این مسافرت بازسازی کرد. توجه تاریخی وی در این مسیر به این که امام حسینعليه‌السلام از این راه آمده جالب است. اشراف «منزلی است که حر - علیه الرحمه - با لشکرش سر راه بر حضرت سیدالشه-دا - علیه السلام و اروحنا له الفداء - گرفت» .عمده مشکل این راه، آب و هیزم است، به خصوص برای سید حسن که بدون قلیان نمی تواند سر کند. «سوخت حاجی ها پشکل شتر بود، بلکه توی سماور و روی سر غلیان همه پشکل می ریزند. چنانچه ما چند منزل است که زغالمان تمام شده و همین کار را می کنیم و آب قلیان را یک دفعه یا دو دفعه بیشتر نمی ریزیم. آن هم پر از گل و پشکل. عجب راه سختی است» .اما پول گرفتن از حجاج در جای جای این مسیر، فریاد سید حسن را به آسمان برده است: «خدا رحم کند به مظلوم از حجاج. اول شریف از آنها وجه می خواهد. بعد امیر جبل. بعد امیر حاج. بعد حمله دار. بعد عکام. بعد جمال. تا سفره آدم هم پهن می شود، دوریش و گدا و پیاده سر آن ایستاده اند. دیگر اگر چیزی بماند دزدهای قافله می برند. هر جا هم که برسی می گویند حاجی است، باید پول خرج کند. قیمت هر چیزی را دو مقابل و سه مقابل می گیرند. علاوه توقع تعارف و دستی دادن هم دارند. نمی دانم این اشخاصی که به صد تومان و کمتر نیابت می گیرند، چه خاکی در این راه به سر می کنند» به هر حال به عراق می رسند، اما به جای آن که به نجف بروند، راهی کربلا می شوند. داستان این است که «امیر از ترس اعراب نجف که با اعراب جبل می گویند نزاع دارند و در صدد آزار آنها هستند، به سمت نجف نرفت، و هرچند مردم اجتماع کردند و اصرار کردند نپذیرفت، و به سمت کربلا آمد»

در عتبات

کاروان آنان از سمت کربلا وارد عراق می شود. ورودی مؤلف در عراق، شهر کربلاست و او از این پس سفر زیارتی خود را به شهرهای مختلف کربلا، نجف، کاظمین و سامرا گزارش می کند. در این بخش مثل دیگر سفرنامه های عتبات، سخن از کاروانسراها، قیمت ها، اجناس، شرحی از امر زیارت و گاه بناهای آن نواحی به دست داده می شود. معضل مهم وی قرضی است که به حاج جاسم حمله دارد دارد: «امروز صد و پنجاه تومان وجه از جناب خان منشی باشی - زید اجلاله - که برات، سر حاجی عبدالباقی تاجر حواله کرده بودند، رسید. بسیار مایه سرور شد» گویا مقصود از این منشی باشی، منشی ظل السلطان در اصفهان باشد که یادی از وی در اواخر همین سفرنامه شده است. اطلاعات وی از عمارات حرم چندان زیاد نیست و وی بیشتر به بیان مسائل شخصی پرداخته، اما گهگاه نکاتی در باره اماکنی می گوید که بسا تازه و منحصر به فرد باشد. یک جا می نویسد: «باغ جلو بالاخانه که ما منزل داریم، باغ بسیار بسیار بزرگی است، مشهور است به باغ شیخ ابوالفتح. خودش هم در وسط باغ مدفون است. بقعه هم دارد. نخل بسیاری دارد» .در روزهایی که کربلاست، غالبا حرم مشرف شده ودید و بازدید با دوستان و آشنایان دارد که البته چندان معرفی نمی کند. فقط یک جا می نویسد: «صبح حاجی سید حسین سبزواری قدری گوشت تعارف آورد. بعد مشرف شدیم. در مراجعت به منزل از عطرفروشی از اهل اصفهان که کمال معرفت را به حق والد مرحوم داشت، جزئی عطر فشه به جهت استعمال خودم، خریدم»

سپس به نجف عزیمت می کند و آشکار است که از میان علمای این شهر با کسی آشنایی ندارد. این زمان اخبار بدی هم از ایران برای وی می رسد که هرچند به آنها اشاره نمی کند، اما تصریح دارد که روحیه اش را بشدت خراب کرده است. «راضی به مرگ خود هستم. دیگر از امور اهل بیت و خانه چه نویسم که چه قدر مایه ملالت شده» چنان که در مقدمه گذشت، این اخبار می تواند اشاره به وقایع همدان در درگیری میان متشرعه و شیخیه باشد. بعد از آن عازم کاظمین شده و ضمن شرحی از زیارات و اقدامات جاری خود، از برخی از اماکن زیارتی یا تاریخی یاد کرده است. همچنن بیان آب و هوا و نرخ ها رتبه اول را در نوشته دارد: «هوا زیاد گرم است، از دیروز گرم تر است. دست می گذاری به چفتی که به در اطاق تالار است که آفتاب ابداً آن تالار را نمی گیرد، دست می سوزد.حاجی حسین مستاجر این کاروانسرا، صبح و عصر می آید نزد ما چای می خورد» اشارتی هم به زیارت برخی از قبور علمای شیعه در میان این قبیل اخبار آمده است: «قبر مرحوم سید رضی و مرحوم سید مرتضی. . را زیارت می کنیم و فاتحه می خوانیم. در خانه خودشان دفن هستند. قبر سید مرحوم مرتضی در راستای بازار است، و قبر مرحوم سید رضی از راستا، وقت رفتن به حرم محترم، به دست چپ، چند قدمی می گردد» .کاروان آنان به سامرا رفته و تصمیم شان این است که از همانجا راهی مرز ایران شوند. در راه خرابه هایی را می بیند که از روزگاران کهن برجای مانده و می نماید که از دوره عباسیان است: «یک فرسخ یا متجاوز از بلد که دور شدیم تا خود سامره از طرف راست و چپ راه به آثار آبادی ها رسیدیم که همه خراب شده و با زمین یکی شده بود، و بعضی جاها را مردم کنده بودند که آجر یا چیز دیگر بیرون آورند. گفتند سابقاً در زمان خلفا، سامره تا اینجاها بود، و همه خراب شده. خیلی مایه عبرت بود، برای هر که بخواهد عبرت بگیرد.»در سامرا هم سراغ مدرسه علمیه میرزای شیرازی را گرفته است: «در اینجا بعد از مراجعت از حرم، به آخوند کرمانی رسیدیم. قدری مرا گردش داد برد به مدرسه ای که جناب میرزا ساخته بودند، و خانه های ایشان را نشان داد. گفت: ایشان بیست سی دست خانه و دکان های بسیار و دو حمام در اینجا دارند، و این مدرسه را نیز ایشان ساخته اند، با جسری که روی شط است؛ والله العالم.»

عزیمت به وطن

کاروان آنان از راه سامرا عزیمت قصر شیرین کرده از بعقوبه که بیشتر اوقات سفرنامه نویسان - و از جمله در همین سفرنامه - آن را یعقوبیه نوشته اند عبور می کند: «بعقوبیه، بسیار مردمان ناصبی بدی دارد» پس از نهرروان [نه نهروان که شاید همان باشد] عبور کرده از کنار مقبره مقداد بن اسود عبور می کنند. این هم دست کم برای نویسنده این سطور خبر تازه ای است: «قریب نیم فرسخی به اینجا، رسیدیم به بقعه ای. گفتند در اینجا قبر حضرت مقداد - رضوان الله علیه - است» با عبور از خانقین عازم قصر شیرین و سرپل ذهاب می شوند. زین پس از شهرهای ایران یاد می کند. شهر کرند یکی از این شهرهاست: «بسیار جای باصفایی است، اما چه فایده که اهلش همه علی اللهی هستند، مگر آنکه معدودی شیعه هستند، و چند نفری هم بابی» .در هارون آباد اشاره به بناهایی می کند که رضا قلی خان سرتیپ ساخته است: «بازار و چارسو و دکاکین متعدد بسیار خوبی مقابل در کاروانسرای شاه عباسی ساخته. حیف اینکه خراب شده، چند دکانش الحال دایر است، و کسبه در آنها بیع و شرا می کنند. و عمارتی هم وکیل الدوله کرمانشاهی مقابل پل و بازار ساخته، آن هم بد عمارتی نیست؛ اما آن هم خرابی پیدا کرده» .کاروان از صحنه و کنگاور و برخی روستاها مانند دولت آباد و حصار عبور کرده و نویسنده ما از برخی تعریف و از شماری بدگویی می کند: «نان آنجا گیرمان نیامد. شب را به چلو و تخم مرغ اکتفا کردیم. تخم خیلی ارازن بود. دوازده دانه گرفتیم به شش شاهی که چهل شاهیش یک قران است» « تخم دانه ای یک پول. قران هفتاد پول است که هفتاد نیم شاهی باشد.» وی از برخی از خان های محلات یاد کرده و دهات آنان را بر می شمرد: «این آبادی سر ملایر است و حاکم آنها مؤیدالدوله است که حاکم اصل سلطان آباد است، و برادر مشکوه الدوله حاکم بروجرد است» «ملای اینجا آخوند ملاعلی است. عند الورود آمد منزل ما. . آخوند ملاعلی، عصری هم آمد منزل، چند مسأله فقهی سؤال کرد و جواب شنید. اظهار میلی به صحبت و مصاحبت حقیر داشت» گاهی هم از گیاهان آن صحبت کرده از جمله در باره پوشش گیاهی کتیرا در آن مناطق صحبت می کند و این که «ذکر شد که کوههای اینجا کتیرای زیاد از آنها به عمل می آید. از کرمانشاه آدم می آید، اجاره می کند و حمل می کند و به فرنگی ها می فروشد» .آثار تاریخی هم از چشم وی پنهان نمی ماند: «امروز یک فرسخ از حصار گذشته رسیدیم به آبادی. گفتند شاه شهید دو سه روز اینجا به جهت خوش هوایی و خوش آبیش متوقف بود، و عمارتی سرچشمه پای کوه دیده شد، بقعه مانندی. گفتند آن مرحوم حکم فرمود که بسازند؛ چرا که اینجا نظر کرده است.» تخصص دوره قاجاری، امامزاده سازی هم هست و این فقط یکی از هنرهای آنهاست.اما قالی بافی از ارکان اقتصاد در غرب ایران و روستاهای آن است و این شگفت است که آن زمان هم فرنگی ها صاحب بهترین آنها بوده اند: «قالی ضخیم خوبی هم دیدم که دخترهای غیر بالغه و بالغه داشتند به نهایت استعداد می بافتند. گفتند فرنگی پول پیش می دهد، و نمونه هم می دهد، ما از روی آن نمونه می بافیم» .مسیر وی به سمت خمین و از آنجا به گلپایگان و خوانسار و سپس نجف آباد و اصفهان است. در گلپایگان خبر مرگ پسرش علیرضا به او می رسد که خیلی ناراحت می شود. با این حال، نوشتن سفرنامه را رها نکرده هم در باره این شهر و هم خوانسار و هم مقایسه آنها سخن گفته است: «و مسجدی بسیار ظریف و خوبی دارد. در جنب همان تکیه که حوض بسیار خوبی در وسط دارد که آب جاری در آن می گذرد، و شبستان خوبی دارد، و چند بقعه در آن دیده شد. و بازارش هم بد نیست. فی الجمله مفصل و مطول است، و همه جور صنف و کسبی و متاعی در آن پیدا می شود، و بالنسبه به گلپایگان به نظرم آبادتر آمد، و خرابه یا ندارد یا خیلی هم کمتر دارد. بسیار شبیه است به قهرود از حیث وضع و آب و هوا. هلوی سفید خوبی آنجا بدست آمد. خیلی لطیف و پرآب بود. قاشق خوب در آن می سازند. ارسی های خوب می دوزند. کندوی عسل و گزنگبین بسیار است در آن. جای بدی نیست. اگر چه اهلش پر تعریف ندارند» پس از آن در باره برخی از روستاهایی که تابع خوانسار یا گلپایگان است سخن گفته که جالب است. در روستای دامنه شیخی را می بیند و او را چنین وصف می کند: «رسیدیم به دامنه، در خانه سیدحسین نامی که هم روضه می خواند، و هم شبیه می شود، و هم زراعت می کند، منزل کردیم» به تدریج به اصفهان نزدیک می شود از روستاهایی یاد می کند که گفته می شود متعلق به ظل السلطان است: «در اثنای راه هم چند آبادی بود. از آن جمله قلعه ناظر و اشکران و غیر آنها. گفتند اینها هم متعلق به حضرت والا شاهزاده ظل اسلطان است. بلکه تمام قرای کروند، الا قلیلی، متعلق به ایشان است» به تیران می رسد: «بسیار خوب جایی است. همه چیز هم در آن پیدا می شود. آن هم متعلق به حضرت والاست. آبادی های زیاد در اثنای راه متصل به هم دیده شد که گفتند همه متعلق به ایشان است» در این وقت، ظل السلطان و میرزا باقرخان منشی باشی که این فرد با سید حسن ما رفاقتی دارد، در روستای قامیش لو بوده اند و به درخواست مؤلف، تلگرافی به اصفهان، قریب الورود بودن آنها را اطلاع می دهند. در اینجا در باره روستاهایی که سابقا گفته ملک ظل السلطان است، نکته ای را تصحیح می کند: «آنچه در این دو روز نوشته شد، برحسب گفته مکاری ها بود. بعد که تحقیق کردم گفتند: آلور و تیران هیچ کدام ملک حضرت والا نیست و این کاروانسرای با سقاخانه مقابل آن و قهوه خانه، بنای محمدحسن خان پسر مرحوم محمد کریم خان است نه آنکه بنای حضرت والا باشد» .از نجف آباد که به نظر وی از «شهری است از گلپایگان و خوانسار خیلی بزرگتر و آبادتر» عبور کرده و «روز دوشنبه سلخ ماه [جمادی الاولی] چهار از شب گذشته حرکت کردیم برای شهر اصفهان. اول طلوع فجر رسیدیم به لنبان. چهار فرسخ راه بود. نماز صبح را کنار جوب آب کردیم. بعد از آن راه افتاده، اول طلوع آفتاب رسیدیم به خانه» .بدین ترتیب «تمام شد روزنامه ایام سفر مکه معظمه در روز سه شنبه اول ماه جمادی الثانیه ١٣١۶» .در اینجا از جناب آقای مهندس حمیدرضا نفیسی که بانی خیر برای تصحیح این اثر شد و نیز همسرم که افزون بر انجام کارهای سنگین خانه، تمامی متن را با ایشان مقابله کردم سپاسگزاری می کنم.ضمناً در این نسخه کلماتی مانند «اتاق» به صورت «اطاق» و یا «قلیان» به صورت «غلیان» آمده است. ما شکل اصلی آنها را در این نسخه حفظ کردهایم.

رسول جعفریان

١٨/٩/١٣٩١

از اصفهان تا مشهد

اشاره

[١] الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعن الله علی اعدائهم اجمعین.

و بعد: این سفرنامه ای است که می نویسد او را حسن بن ابرهیم الموسوی الاصفهانی هنگام مسافرت او به مشهد مقدس حضرت رضا علیه الاف التحی و الثناء و ارواحنا له الفداء و به مکه معظمه زادها الله مجداً و شرفاً - و سایر مشاهد مشرّفه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله و سایر ائمه هدیعليهم‌السلام .

می نویسم آن را محض آنکه یادداشتی باشد از این حقیر از برای بازماندگان و سایر رفقا و اخوان، و تذکره از برای خود این عاصی تبه روزگار، و بالله التوفیق و علیه التکلان.

اما منازلی که از اصفهان طی کردیم تا ارض اقدس به مصاحبت اخ اعز خود میرزا رضا و مخدوم مکرم آقا میرزا عبدالکریم پوده ای بود؛ پس این است اسامی آنها: اول خراسگان، دویم سگزی، سیوم قهپایه، چهارم تودشک، پنجم آبچی، ششم کیماران، هفتم حاجیه باد، هشتم نایین، نهم چاه فارس، دهم انارک، یازدهم مشجری، دوازدهم چوپانان، سیزدهم زلومند، چهاردهم گزستان، پانزدهم جندق، شانزدهم حوض سرکویر، هفدهم بیابان وسط کویر، هجدهم پای گدار آخر کویر، نوزدهم حسینان، بیستم بیدستان، بیست و یکم تورود، بیست و دوم رزّه، بیست و سیوم جمیل، بیست و چهارم بیارجمند، بیست و پنجم دستگرد، بیست و ششم عباس آباد، بیست و هفتم کهه، بیست و هشتم سودخر، بیست و نهم ریود، سی ام سبزوار، سی و یکم زعفرانی، سی و دویم شوراب، سی و سیوم نصرآباد، سی و چهارم نیشابور، سی و پنجم قدمگاه، سی و ششم فخر داود، سی و هفتم شریف آباد، سی و هشتم خود ارض اقدس رضوی - علی مشرّفها الاف التحی و الثناء.

حرکت از خانه [ ۴ جمادی الثانیه ١٣١۵ق] خوراسگان

و اما اجمالی از وقایع هر منزلی. پس صبح یکشنبه چهارم ماه جمادی الثانیه هزار و سیصد و پانزده، نماز صبح را در خانه کردیم و اهل و عیال و اقربا و خویشان وداع کرده، به اتفاق چند نفر از رفقا و اخوان پیاده رفتیم تا قهوه خانه بالای گلستانه، و از آنجا سوار شدیم و بعضی مراجعت کردند. رفتیم تا خراسگان پیاده شدیم در خانه کربلایی حسین آسیابان، منزل [کردیم،] تا میرزا رضا [که] عقب مانده بود، در شهر کار داشت، برسد. عصری با چند نفر از رفقا سواره آمدند و شب را همه در آنجا بیتوته نموده.

سگزی - کوهپایه - مشکنان

صبح ما سوار شدیم و آنها تماماً مراجعت به شهر نمودند. آمدیم. عصر چهارشنبه(۱) رسیدیم به سگزی. نزدیک غروب بود، در کاروانسرا منزل کردیم. میرزا رضا به نهایت عجله چای دم کرده، پرداخت به ترتیب طعام، تاس کباب و چای بسیار خوبی[۴] به فاصله دو ساعت تخمیناً ترتیب داده، صرف شد. و صبح ابتدای طلوع آفتاب بارکردیم و رفتیم. عصر بلندی رسیدیم به قهپایه. نماز ظهر و عصر را در اثنای راه به جماعت کردیم، و در قهپایه درخانه میرزا حسین نامی منزل کردیم. برای شب چلو خوبی میرزا رضا طبخ نمود، با آلو صرف شد. و صبح یک جعبه نان برنج داشتیم، تقسیم همه و صاحبخانه نمودیم. قهپایه

_______________________________

۱ - دوشنبه صحیح است.

خرابه بسیار دارد، ولی از قرار مذکور غالب اهلش متموّلند و کسب آنها غالباً عبا بافی است. صرف خوبی دارد. از آنجا سر آفتاب بار نموده، در اثنای راه در نزد آبی پیاده شده، غلیان کشیدیم و برای ناهار در مشکنان پیاده شدیم. شخصی، از ما پذیرایی کرده و نان و کشک و انگور حاضر کرده، بعد چند دانه انار هم آورد. وجه انارش را ده شایی دادیم و از آنجا رفتیم. بعد از ظهر رسیدیم به تودشک. در خانه جناب آخوند ملا صادق پسر جناب آخوند ملا اسماعیل منزل کردیم. نماز را در آنجا به جماعت نموده، شب مهمان آخوند ملاصادق بودیم. و روز پنجشنبه به اتفاق جناب آخوند ملا اسماعیل رفتیم حمام. بد حمامی نبود. جناب آخوند ساعی در تعمیر بلکه در بنای آن شده بودند. بعد از حمام رفتیم منزل سرکار آقای میرزا حسن خان نایینی که حکومت آن صفحات را داشتند، و ظهر و شب را مهمان ایشان بودیم. برای خواب مراجعت به منزل جناب آخوند نمودیم.

صبح جمعه [نهم] مهمان آخوند ملا باقر پسر جناب ملا اسماعیل بودیم. ترتیب ناهار بسیار خوبی داده بود، آنجا خانه ایشان صرف ناهار شده، بعد از ناهار خواب قیلوله کرده، بیدار شده، غسل جمعه را درخانه ایشان کردم. آب گرم کرده، غسل نمودم، و بعد، نماز ظهر و عصر را به جماعت نموده، رفتیم برای چای به منزل آخوند ملاصادق، و شب را مهمان جناب آخوند ملا اسماعیل بودیم، و بعد از نماز مغرب و عشا موعظه و ذکر مصائبی نموده، بعد، صرف شام نموده، آنجا خوابیدیم. و صبح [شنبه، دهم] را سرکارخان دعوت [۶] به ناهار نموده، در منزل ایشان صرف ناهار نموده، بعد از ناهار بار نمودیم. و از آنجا رفتیم آبی چی، خانه جناب میرزا عبدالرزاق دعوت نموده بودند به منزل خود. شب را آنجا بسر برده.

صبح یکشنبه [یازدهم] در منزل ایشان درسی گفتم، و روز را با شب نیز مهمان ایشان بودیم.

کیمیاران

صبح دوشنبه [دوازدهم] نیز درس گفته، بعد از صرف ناهار بار نمودیم برای

کیمیاران. بعدازظهر رسیدیم به کیمیاران. شب را مهمان جناب آقا میرزا ابوتراب بودیم.روز بعد [سه شنبه سیزدهم]، [بعد] از صرف ناهار و چای و بعد از نماز ظهر و عصر به جماعت، رفتیم به حاجیه باد. هیچکدام از آقایان نبودند، خانه مرحوم آقا سید محمدعلی پایین آمدیم. بعد جناب میرزا عبدالوهاب پیدا شدند، و شب را در آنجا ایشان از ما پذیرایی کردند.صبح [چهارشنبه چهاردهم جمادی الثانیه] چند نفری آمدند و خواهش درس کردند. درس گفته و بعد از درس سوار شدیم برای نایین. عصری رسیدیم به نائین. نماز را در اثنای راه در دهی کردیم. در نایین خانه جناب آقای محمد قلیخان سلّمه الله که از آقایان و علمای آنجا هستند، منزل کردیم. الحق پذیرایی خوبی فرمودند. هشت(۱) روز در آنجا بودیم، و چند روز علی الصباح به خواهش و فرمایش ایشان مذاکره علمی می شد. این چند روز آن قدر هوا، با آنکه قوس بود، گرم بود که شب ها در را باز می گذاشته می خوابیدیم. ولی روزی که حرکت کردیم آن قدر سرد بود که آبها یخ کرده بود.

از آنجا ارتحال نموده عصری با شدّت برودت هوا و به شدّت باد، آمدیم به محمدیّه. شب را در خانه جناب میرزا عبدالوهاب بودیم. صبح [چهارشنبه بیست و یکم] از آنجا بار نمود، حقیر در کجاوه نشستم، و یک طرف کجاوه زن جناب میرزا عبدالکریم پسر مرحوم حاجی میرزا جواد جندقی بود، صبیه او را صیغه خوانده که محرم باشد، و آقا میرزا عبدالکریم هم از نایین مصاحب راه بودند. آمدیم به چاه فارس که چهار فرسنگ راه بود تا نایین. در اطاقی هم منزل کردیم غیر از این یک اطاق دیگر اطاقی نبود.عصر [پنج شنبه بیست و دوم] تنگی رسیدیم. چای حاضر بود. شب را در آنجا بیتوته کرده، تخمیناً دو سه ساعت به صبح مانده از آنجا سوار شدیم. برای ناهار در وسط راه در بیابان پایین آمدیم. [٨] چای خوردیم و بعد ناهاری صرف نمود، نماز

________________________________

۱ - با توجه به روزهای اعلام شده بعدی ٧ روز صحیح می باشد.

ظهر و عصر را کردیم و سوار شدیم. در اثنای راه، مغرب در رسید. از کجاوه پیاده شدیم و نماز کردیم میرزا رضا و سایرین پیش رفتند.

انارک

حقیر ساعت سه از شب رسیدم به انارک. راه طولانی سختی بود. در کاروانسرای انارک منزل کردیم. صبح رفقای آنجا دیدن آمدند. دو روز در آنجا ماندیم. ناهار و شام مهمان جناب حاجی علی محمد که از اخیار رفقای آنجاست بودیم. در خانه داماد ایشان آخوند ملاحسین که او هم از رفقای بسیار خوب است و شب ها را به خواهش رفقا به مسجد رفته، نماز را به جماعت کرده، و بعد از نماز موعظه و ذکر مصیبتی نمودم.

از آنجا ارتحال نمودیم برای جندق. آب و کاه و جو و نان با خود حمل کردیم و همچنین از نایین به انارک این اشیا را با خود حمل نمودیم. راههای سختی است. انسان عاقل از این جاها به اختیار و با عدم ضرورت حرکت نمی کند. از انارک رفتیم به مشجری. کاروانسرای خوبی و آب انبار خوبی داشت. آبش آب باران بود.

چوپانان

صبح [یکشنبه بیست و پنجم] از انارک بار کردیم. بعد از مغرب رسیدیم. باز میرزا رضا با خستگی و تنگی وقت، چلو خوبی طبخ کرد. صرف نموده، خوابیدیم. و علی الصباح بار نمود رفتیم به چوپانان. چند فرسخ سنگلاخ غریبی بود. در اثنای راه برای نماز ظهر و عصر پیاده شدیم و نماز کردیم و قرآن را سر مال خواندیم. غروبی رسیدیم به بیابان چوپانان که اوّل ریگ بود. در این راه در کوهها از یمین و یسار درخت بادام بسیاری بود و در این بیابان چوب طاق بسیار بود. کُنده ها پیدا می شد مثل تنه درخت توت بزرگ. از این کنده ها بسیار روی هم ریختیم و طبخ چای و شام نمودیم. طعام عدسی که خیلی تعریف داشت، میرزا رضا طبخ نمود. شب بسیار بسیار سردی بود، ولی تخمیناً به قدر دو خروار همگی چوب سوزاندیم. مع ذلک با بالاپوش زیاد خوابمان نبرد.

زلومند

قدری به صبح [دوشنبه بیست و هفتم] مانده از آنجا کوچ کردیم و نماز صبح را در را ه خواندیم. برای ناهار آمدیم به زلومند.(۱) شب را در چوپانان، آب کم آوردیم. پیش از ظهر رسیدیم [١٠] به زلومند. آنجا هم سرسائی نداشت. آب هم نبود مگر در نیم فرسخی، چشمه آبی بود در روی کوه، نیم فرسخ بود بلکه زیادتر تا آن مکانی که پیاده شدیم. مال ها را آقا میرزا عبدالکریم یوده ای سوار شد با یک نفر دیگر و مشکها را با خود برده آب کرد از آنجا، و بعد از مدتی مراجعت کرد. گفتند این چشمه زلوی بسیاری دارد، آب که آوردند. ماستینه ای با خود داشتیم با آب و روغن گرم کرده، ناهاری خوردیم و نماز ظهر و عصر را به جماعت کرده، سوار شدیم، و قرآن را در سر مال خواندیم.

اول غروب در بیابانی پایین آمدیم که در آنجا هم از چوب طاق و گز بسیار بود. نماز مغرب و عشا را به جماعت کرده، صرف چای نموده، و پلو عدس بسیار خوبی نیز میرزا طبخ نمود. صرف شد و ساعت سه سوار شدیم. شب فی الجمله سرد بود. آمدیم به چاه پنج و چاه سه. آنجا پیاده نشدیم، نماز شب را سر مال کردیم.(۲)

گزستان

نزدیک صبح [چهارشنبه بیست و هشتم] رسیدیم به گزستان. جای بسیار سردی بود. صبح قدری شلغم پخته تعارف آوردند. بسیار مناسب بود. در آنجا بودیم تا بعد از ظهر نماز ظهر و عصر را کردیم و سوار شدیم.

جندق

چند نفر از جندق به آنجا استقبال آمدند. یک فرسخ و نیم راه بود تا جندق. عصر بلندی به آسیای نیم فرسخی جندق رسیدیم. جناب مستطاب آقای آقا سیدهاشم و

___________________________________

۱- در حاشیه: زرومند!

۲- یعنی روی الاغ یا. . خواندیم.